به ياد تراب حقشناس
اينجا در سراشيب تپهها
پيشاروي غروب و دهانهي توپ زمان
كنار نهالستانهاي شكسته سايه
به همان كاري مشغوليم كه زندانيان
به همان كه خيل بيكاران:
اميد ميپروريم
اينجا بر بلنديهاي دود، پاي پلكان خانه
زمان را سنجشي نيست
و ما مثل آنان كه سوي خدا پر ميكشند
درد را فراموش ميكنيم
دود يعني كه بانو، بامداد
طناب لباسها را نياويزد
و به پاكيزهگي اين پرچم بسنده كند
زندگي را دوست ميداريم فردا
فردا كه فرارسد
زندگي را دوست ميداريم
همانگونه كه هست: عادي و فريبكار
خاكستري يا رنگارنگ
نه قيامتي در آن و نه آخرتي
و اگر شادي بايدمان
همان به بر دل و بر گرده سبك باشد
مگر نه اينكه مومن كارآزموده
از يك شادي، دوبار گزيده نميشود؟!
-1:47
۶۰۲ بازدید