سراینده ی تو بر درخت زیتون ،
پنجاه تار داشت …
واسیر باد بود …
وبرده ی باران .
خواب نداشت و
به شب زنده داری خوش بود .
شکوفه ی گل شراره ای شد …
وجنگل در چشمانش ،
میلاد سحر .
هرگاه نسیمی برپنجاه تارش می وزید ،
او می گریست .
* * *
آه ! ای پنجاه تارخونین ،
چگونه برکه ی خون درختی شد…
و ستاره ای ؟
مرده همان قا تل است …
ای گیتار من ،
وسراینده ات پیروز .
بگشای درها را ،
ای روستای من …
تا ازچهار سویت نسیمی وزد ،
و پنجاه زخمی ات بدرخشند .
* * *
کّفرُ قاسم**…
روستایی که
در رؤیای گندم است …
وگل بنفشه …
وعروسی کبوتران .
درو کردند آنان را …به یک باره …
درو کردند…
وکشتند آنان را .
آه ! ای سنبل گندم ،
که بر بستر کشتزار آرمیده ای
وسراینده ات گوید :
کا ش ، رازدرخت رامی دانستم …
وقدرت آن داشتم که
همه ی واژگان مرده رادفن کنم …
و قدرت سکوت گوررا داشتم .
کجایند آن انگشتانی که می نواختند ؟
آه ! چه ننگی !
… پنجاه تا ر !
کاش می توانستم تاریخ ام را با داس ،
و زندگی ام را با تیشه بنویسم…
و بال های چکاوک را ، نیز!
* * *
کفر قاسم …
من از مرگ می آیم تا زنده بمانم ،
و آواز بخوانم .
بگذار صدایم را از زخمِ شعله ور، عاریه گیرم…
بگذار بجای کینه در قلبم عوسجی *** بروید .
من نماینده ی زخمی هستم که
با کسی سرِ شوخی ندارد .
تازیانه ی جلاد به من آموخته ،
که بر زخم ها یم راه روم…
… و راه روم…
وهم چنان راه روم…
و مقاومت کنم !
———————————————–
* – ازمجموعه شعر ٌ ازهار الدم – گلهای خونین ٌ .
– روستایی در مرکز فلسطین اشغالی بود ، kafr Qasim – ** کفر قاسم ;
که در26 اکتبر1956 ، 50 تن از جمله 6 زن و 23 کودک بوسیله
چند افسرو سربازصهیونیست قتل عام شدند.
*** – عوسج ، نوعی تمشک وحشی است .