گفت وگو با امير حسين فطانت

اخبار فرهنگي و بي فرهنگي
يكشنبه 7 اسفند 1384
آخرين رمان ماركز در ايران اجازه‌ي انتشار نيافت

بهار ايراني (روز آنلاين)

آخرين رمان ماركز در ايران اجازه‌ي انتشار نيافت. اميرحسين فطانت كه رمان «خاطرات روسپيان سودازده‌ي من» را از زبان اصلي يعني اسپانيولي به فارسي برگردانده است، به ناگزير آن را در آمريكا به چاپ سپرد و توسط نشر ايران به بازار فرستاد. بخشِ هنر روزآنلاين با مترجم كه در كلمبيا زندگي مي‌كند گفت‌وگويي كرده است.

گفت وگو با امير حسين فطانت

عرفان شرقي از زبان ماركز

س: اميرحسين فطانت كيست؟ چه سير و سرنوشتي دارد؟
ج: متولد شيراز و پنجاه و هفت ساله‌ام. دوره‌ي متوسطه را در دبيرستان كمال نارمك گذراندم، جايي كه بازرگان و دكتر سحابي و آيت‌الله طالقاني هيات امنايش بودند و باهنر و رجايي و دكتر بهشتي و جلال‌الدين فارسي معلم‌هايش. فوق ليسانس عمران را از دانشگاه شيراز گرفتم و فوق ليسانس علوم سيستم‌ها را از سازمان مديريت صنعتي تهران. سال‌هاي 49 تا 51 را در زندان‌هاي قزل قلعه، قصر شماره 3 و زندان قصر شماره 4 با بعضي از شخصيت‌هاي بزرگ تاريخ مبارزات سياسي اخير ايران هم‌بند بودم. با خيلي‌هاي ديگر كه داغي بر تاريخ اخير ايران گذاشتند آشنا. علاوه بر اين‌ها اين شانس كم‌نظير را هم داشته‌ام كه بعدها زندان ماكو و زندان اوين را ببينم و هم‌چنين زندان سپاه را در آبادان. مدتي را در زندان آغري در تركيه گذراندم و مدتي را در زندان لاذقيه در سوريه، سه شبي را هم در پاريس زندان موقت بودم. خيلي دلم مي‌خواهد فرصتش دست دهد كه مجموعه داستان‌هاي كوتاهي با عنوان «خاطرات زندان‌هاي من» را بنويسم.
به زبان‌هاي انگليسي و اسپانيايي تسلط خوبي دارم و با زبان فرانسه هم آشنايي خوب. چند سال پيش كه مي‌شمردم تا آن وقت بيست و هفت حرفه را براي گذران زندگي تجربه كرده بودم. از آن وقت تا به حال بايد بالاي سي رسيده باشد. كارهاي زيادي كرده‌ام، جاهاي زيادي رفته‌ام و آدم‌هاي زيادي را شناخته‌ام. اگر از همين الان شروع به نوشتن خاطراتم كنم تا زمان مرگ مي‌توانم بنويسم و باز حسرت جزييات به دلم خواهد ماند.

س: چه شد كه از كلمبيا سر در آورديد؟
ج: پس از خروج از ايران دو سالي را در پاكستان و افغانستان و تركيه و سوريه گشت زدم و به ايران برگشتم. كتاب «زورباي يوناني» را مي‌خواندم كه متوجه شدم من دنبال زندگي در ميان كتاب‌ها مي‌گشتم و تصميم گرفتم زندگي را از زندگي بشناسم. پس بي‌جبرِ تاريخ گذشته‌ام و با جبر اندك از محيط پيرامون و در دنيا شناور شدم. مدتي را اسپانيا زندگي كردم، دو سالي را پاريس بودم، دو سه سالي در لس‌آنجلس و بعد به كلمبيا آمدم. در پاريس با لاتين‌ها آشنا شده بودم و هر چه بيشتر آن‌ها را مي‌شناختم قرايب و غرائب فرهنگي ما با آن‌ها برايم جالب‌تر مي‌شد. از سال 1364 به كلمبيا آمدم و غير از يك وقفه‌ي سه چهار ساله كه باز به ايران برگشتم، هميشه اين‌جا زندگي كرده‌ام. كلمبيا از همه جاي جهان برايم جالب‌تر است. اين‌جا آخر خط دنياست و كشور مبالغه‌ها در همه چيز. در نيك و در بد. من هم هميشه آدم افراطي بودم. ما به هم مي‌آييم.

س: ارتباط شما با ايران و فرهنگ ايران چگونه و درچه حدود است؟
با اين كه در كلمبيا تعداد ايراني‌ها خيلي كم هستند، شايد به زور سي چهل نفري پراكنده و كاسب، ولي من اكثر اوقات با خودم هستم. فارسي مي‌خوانم و فارسي فكر مي‌كنم و فارسي مي‌نويسم. با ايران از نظر فيزيكي تقريباً هيچ ارتباطي ندارم، اما روي ميز كارم حافظ كوچكي هميشه هست. هر روز دو سه ساعتي گشتي در سايت‌ها مي‌زنم. اينترنت، مساله‌ي فاصله را حل كرده است. همان جام جهان‌نما است كه دنيا را مي‌شود در آن ديد و تازه توي آن هم مي‌شود رفت.

آيا پيش از ترجمه‌ي «روسيپان سودازده»، در زمينه‌ي ادبيات كاري كرده‌ايد؟
سال‌ها پيش وقتي چهل‌ساله بودم، در كلمبيا كتاب «داستان تمام داستان‌ها» را نوشتم كه بيشتر نگاهي است فلسفي تا تاريخي به زندگي و سر گذشت خودم. با اندك تغييراتي در محتوا و تغييرات زيادي در ويراستاري دارم آن را براي چاپ دوم آماده مي‌كنم. روايت لاتين اين كتاب را هم به زبان اسپانيايي به نام «يهودا چنين مي‌گويد» نوشته‌ام كه آخرين دستكاري‌ها را دارم رويش انجام مي‌دهم.
با اين كه خودم را مترجم حرفه‌اي نمي‌دانم؛ اما كتاب «گزارش يك آدم‌ربايي» را هم از ماركز ده سال پيش ترجمه كرده‌ام كه موسسه‌ي اطلاعات به صورت پاورقي و كتاب منتشر كرد. گلچيني هم از اشعار رومي از فارسي به اسپانيايي ترجمه كرده‌ام كه اميدوارم به زودي منتشر شود. اكثر ترجمه‌هاي رومي به زبان اسپانيايي از منابع انگليسي و فرانسه گرفته شده و شايد اين اولين ترجمه‌ي مستقيم تلقي شود ودر نهايت تواضع مراتب احترام و سپاسگزاري خودم را از همين الان حضور كسي كه ترجمه‌ي بهتري را ارايه دهد اعلام مي‌دارم. در حال حاضر هم در حال تحقيق و نوشتن متن يك فيلم مستند در مورد آثار باستاني سرزمين فارس هستم.
يك كارتحقيقاتي هم در تلاش براي شناساندن موسيقي افريقايي و تاثير آن بر موسيقي كاراييب كردم كه تحت مجموعه‌اي به نام «سياهان و جهان موسيقي» شامل هفت نوار در ايران منتشر شد. از طرف سفارت كوبا تقديرنامه دريافت شد، اما آن قدر با مركز سرود و آهنگ‌هاي وزارت ارشاد درگيري داشتم كه از خير آشنايي با شعر و موسيقي لاتين‌ها و نزديكي بين فرهنگ‌ها گذشتم.

س: چه شد كه به سراغ اين اثر ماركز رفتيد؟
ج: متاسفانه ما مترجمان زيادي از زبان اسپانيايي به فارسي نداريم. گويا هنوز دانشجويان زبان اسپانيايي در ايران كتاب‌هاي كلاسيك و يا كتاب‌هاي مطرح ادبيات لاتين‌زبان را مجبورند از ترجمه‌هاي انگليسي و فرانسه بخوانند و مقايسه كنند. در مورد هر دو اثر ماركز و هم‌چنين ترجمه‌ي رومي، بيشتر از هر چيز احساس مي‌كردم كار مفيدي است. نزديكي من با اين فرهنگ و زبان و دستي كه در زبان فارسي به قلم دارم و آشنايي با مفاهيم عرفاني كار را براي من از كساني كه همه‌ي اين صفات را دارند و وقت ندارند آسان‌تر مي‌كرد و بيش از هر چيز محتواي به غايت جالب اين كتاب براي مقايسه دو نگاه متفاوت به زندگي، در فرهنگ اسلامي و فرهنگ كاراييب كلمبيا، مرا بيشتر به اين كار تشويق كرد. داستان اين كتاب داستان شيخ صنعان عطار را به يادم مي‌آورد، همان مفاهيم عرفاني شرقي؛ اما از ذهني متفاوت و با زبان ماركز. تلاش گابريل گارسيا ماركز در خلق اثري است مشابه، يادگيري و اثرات عشق در زندگي، با اين تفاوت كه اين مفهوم عرفاني از ديدگاه ذهن كارائيبي ماركز تراوش مي‌شود كه حاصل ملغمه‌ايي است از فرهنگ آفريقايي، اروپايي و دزدان دريايي اسپانيايي، هواي هميشه‌مطبوع و مردماني كه حتا تشريفات مرگ را هم به برپايي جشن و يادآوري زندگي تبديل مي‌كنند. زيبايي مفهوم عشق در زندگي يك پيرمرد نودساله كه تازه بعد از آن همه زندگي با معني عشق آشنا مي‌شود و اثرات اين عشق در زندگيش، به كوتاه‌ترين روايت و البته از زبان ماركز. شما با اين داستان با نوعي عرفان كاراييبي آشنا مي‌شويد.

س: ترجمه‌ي اين رمان چقدر طول كشيد و موضوع آن چيست؟
ج: «خاطرات روسپيان سودازده‌ي من» كتاب كوچكي است حدود صد و سي صفحه و آيينه‌اي است در مقابل هر آدمي كه بالاخره پير مي‌شود، تا در آن خود را بشناسد.
ترجمه‌ي آن سه ماه طول كشيد و اولين ترجمه‌ي اين كتاب به زباني غيراسپانيايي بود. اين كتاب در مهرماه 1383 براي اولين بار در نمايشگاه كتاب بوگوتا منتشر شد. همان روز كتاب را خريدم و خواندم و بعد ترجمه كردم تا بعد از كشورهاي اسپانيولي‌زبان، ايران اولين كشوري باشد كه اين كتاب در آن منتشر مي‌شود. اما فكر نمي‌كردم [….] از نظر اعمال اختناق بر ادبيات آن قدر پيشرفته باشند كه به نويسنده‌اي مثل ماركز اجازه نشر ندهند.

س: اين رمان بر خلاف ديگر آثار ماركز مجوز انتشار نگرفت. چرا؟ شما يا ناشر چه اقداماتي انجام داديد و چه جواب‌هايي گرفتيد؟
ج: به مجرد پايان ترجمه، كتاب از طريق دوستي، يار ايام رؤياها و حادثه‌ها كه حالا مترجمي صاحب‌نام است به نشر «آهنگ ديگر» سپرده شد كه فوراً هم براي اجازه‌ي نشر به وزارت ارشاد فرستاده شد. گويا استدلال ناشر چندان مفيد فايده نيفتاد و حتي تعهد تلطيف مؤثر واقع نگرديد و نشر و پخش آن در ايران بالاخره و پس از چند ماهي بلاتكليفي ممنوع اعلام شد.
[ادامه‌ي مصاحبه را در سايتِ روزآنلاين به تاريخ پنج‌شنبه، 4/12/84 در بخش هنر بخوانيد.]

Published in: on 17 سپتامبر 2009 at 9:30 ب.ظ.  Comments (1)  

The URI to TrackBack this entry is: https://aleborzma.wordpress.com/2009/09/17/%da%af%d9%81%d8%aa-%d9%88%da%af%d9%88-%d8%a8%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d9%8a%d8%b1-%d8%ad%d8%b3%d9%8a%d9%86-%d9%81%d8%b7%d8%a7%d9%86%d8%aa/trackback/

RSS feed for comments on this post.

One Commentبیان دیدگاه

  1. ظاهرا حضراتی علاقمند به کنجکاوی در روزگار منند، از جمله حضرت مصداقی. بی نصیبشان نمیگذارم به خصوص اینکه نظر من هم در مورد ایشان امده است:
    http://iranianbook.org/blog/archives/55


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s