خانم بختیارنژاد در زمان حیات خود، روایت های تکان دهنده ای را زمان حبس در بازداشتگاه توحید و سپس بند ۲۰۹ زندان اوین نقل کرده بود، که به وضعیت دشوار کودکان زندانیان، به ویژه در سالهای دهه ۱۳۶۰ اشاره دارند.
به روایت پروین بختیارنژاد، در هنگام بازداشت، ارشاد به شدت تب داشت داشته و مادر، بهتازگی پس از گرفتن داروهای پسرش از داروخانه، نخستین تزریق پنی سیلین او را انجام
خانم بختیارنژاد در ۲۵ دی ۱۳۹۱، در یادداشتی تحت عنوان « کودکان در کجای بازی بزرگانند » در وبسایت روزآنلاین، وضعیت فرزند خود را در زمان بازداشت مادر تشریح کرده است.
او در بخشی از این نوشته، گفتگویش را با مسئول پذیرش خود در بازداشتگاه توحید چنین روایت می کند: « همانطور که کودکم را در بغل داشتم زنی شروع به بازرسی بدنی و بازرسی وسایلم کرد. بازرسی او که تمام شد، به او گفتم: کودکم تب دارد باید فردا به او آمپول پنی سیلین تزریق شود، باید اورا پاشویه کنم. به تندی گفت: دیگه چی؟ مگه اینجا هتله! »
این بازداشتگاه، که واقع در باغ ملی تهران بود، پیش از انقلاب به زندان « کمیته مشترک ضد خرابکاری » ساواک و شهربانی تعلق داشت و مدتی بعد از انقلاب، تحت عنوان « زندان توحید » زیر نظر وزارت اطلاعات قرار گرفت. زندان توحید، در سال ۱۳۸۱ و در زمان دولت دوم محمد خاتمی تعطیل شد.
پروین بختیارنژاد میگوید بعد از ورود به بازداشتگاه، برای کودک تبدار خود کمک خواسته و با پاسخ توهین آمیز نگهبان مواجه شده است: « گفتم: کودکم تب دار است، باید به او مایعات بدهم، میوه هم همراه خودم ندارم. خواهش میکنم به من آب خنک بدهید و قدری میوه تا به او بدهم. گفت: آب خنک را از فردا به خورد خودت میدهیم و میوه هم نداریم که به بچه تو بدهیم. »
او ادامه میدهد: « به سمت کودکم رفتم، لباسش را کم کردم و شروع کردم به فوت کردن او، تا شاید قدری خنک شود. اما او بی رمق در وسط موکت افتاده بود. بعد از مدتی، نگهبان برای نماز مغرب و عشا یکی یکی زندانیها را روانه دستشویی کرد. من هم تنها ظرفی که به همراه داشتم، شیشه شیر او بود که از شیر آب سرد پر کردم و یکی از بلوزهای نخی اش را زیر شیر خیس کردم تا آن را به روی دست و پا و سر و صورتش بگذارم. »
خانم بختیارنژاد در بخشی دیگر از روایت خود، جریانات اولین روز بازجویی را شرح می دهد: « چشم بندم را بستم و کودکم را به آغوش گرفتم و بطرف پله ها براه افتادم. اما این بار تا جایی که پله می خورد به پایین رفتم، صدایی مانند ناله و فریاد به گوشم رسید… صدا صدای فریاد یک مرد و صدای شلاقی بود که بر بدن او نواخته می شد. ارشاد وحشت زده بود، اما صدایش در نمی آمد، انگار که قدرت تکلم خود را از دست داده بود. محکم او را به خودم چسبانده بودم، قلبش به تندی میزد. خیلی تند. آهسته به او گفتم: نترس مامانم، نترس عزیزم. »
وی در توصیف یک روز دیگر بازجویی مینویسد: « این بار نگهبان گفت: لازم نکرده بچه را با خودت ببری، خودمون نگهش می داریم… گفتم که شیرش را نخورده، گرسنه است. او هم شروع کرد به ادا در آوردن و مسخره کردن من و گفت: آخ مادر مهربان، نترس اگر شیر خواست خودمون به او شیر میدیم. »
روایت پروین بختیارنژاد از وضعیت پسر یک ساله اش، پس از خاتمه جلسه بازجویی آن روز چنین است: « وارد بخش زنان شدم صدای گریه و هق هق ارشاد در تمام راهرو پیچیده بود و بلند بلند مرا صدا می کرد: ‘ووین ووین ‘ [پروین، پروین] نمی دانستم چه کنم… شروع کردم به کوبیدن در، هنوز چند ضربه ای به در نزده بودم که چند تا از نگهبانهای زن با عجله در را باز کردند و به طرفم آمدند و یکی از آنها با کوبیدن سیلی به صورتم گفت: مگر نگفتم حق در زدن نداری. گفتم: این صدای بچه من است. لطفا او را به من برگردانید… بعد از یک ساعت در باز شد و ارشاد را که هق هق می کرد، به طرفم پرتاب کردند. »
وی وضعیت ارشاد پس از پیوستن به مادر را چنین توصیف می کند: « صورتش و جلو لباسش از اشک خیس شده بود، لبانش می لرزید، صدایش گرفته بود، داخل سلول هیچ چیز نداشتم که به او بدهم. حتی یک قطره آب. نمیدانستم چه کنم؟ هر قدر صدایش می کردم، آرام نمی شد، بلند بلند می گفتم: ارشادم، قشنگم، مامانم، من اینجام، من اینجام. »
خانم بختیارنژاد میافزاید: « اورا بغل کرده بودم و دوراتاق می چرخاندم، برایش شعری را که دوست داشت خواندم: عروسکا عروسکا کجایید، کجایید، مادر بزرگ هادی هدی بیایید، بیایید، عروسکای قصه ایم، نون و پنیر وپسته ایم… آنقدر این شعر را برایش خواندم و اورا در بغل چرخاندم تا به خواب رفت. بعد از چند روز هنوز بدنش داغ بود و در این مدت جز شیر خشک و ماست که گهگاهی همراه غذا به من می دادند هیچ چیز دیگری نبود به او بدهم. »
پروین بختیارنژاد، در بخشی دیگر از شرح حالی که منتشر کرده، روز انتقال خود از زندان توحید به بند ۲۰۹ زندان اوین را چنین شرح می دهد: « همین که نگهبان زن برای دادن غذا در را باز کرد، به او گفتم که احتیاج به آب جوش دارم تا برای کودکم شیر آماده کنم. او هم بلافاصله گفت: از آب گرم شیر دستشویی داخل سلول استفاده کن. »
وی ادامه می دهد: « به او گفتم کودکم مریض است، اگر از این آب استفاده کنم دل درد می گیرد، گفت بگیرد! و در را به روی ما بست. »
خانم بختیارنژاد، در روایاتی جداگانه نقل کرده که آلودگی آب دستشویی زندان، که برای افراد بزرگسال هم بهداشتی نبوده، باعث شده بوده تا حال پسر یک ساله اش در زندان وزارت اطلاعات وخیم شود.
وی تاکید می کند با وجود این، ماموران زندان همچنان از ارائه آب جوشیده به او خودداری می کرده اند و در نتیجه، ارشاد کوچک در آن زندان، مدام دلدرد داشته و گریه میکرده است.