750 تن از شعرای ایرانی، که تذکرههای آنها را ادیب اریب احمد گلچین معانی بادقت و امعان نظر در دو مجلد (در 1650 صفحه) گردآورده است، به هند مهاجرت کنند. بسیاری از آنها عطای وطن مألوف را به لقایش بخشیدند و گروهی دیگر به مصداق «حب الوطن من الایمان» با سوزوگداز عاشقانه به بدگویی از هند وستایش ایران، به منزلهی وطنشان، پرداختند. نگاهی به احساسات و عواطف این گروه از شاعران را با نقل ابیاتی از قصیدهای که میرسنجر کاشانی در عشق به وطن سروده است آغاز میکنیم:
شبی خاطرم خست حبّ وطن *** غم غربتم کرد بس ممتحن
نشستم پس زانوی بیکسی *** گرستم برین دوری و واپسی
که از خویش و پیوند بگسستهام *** به هند جگرخوار دل بستهام
همه جمع جز من به یک انجمن *** همین من نمیگنجم اندر وطن
نبودش وطن وسع گنجاییم *** به غربت ازان کرد هرجاییم
به جز من همه در وطنها خوشاند *** به جمعیت تیر در ترکشاند
بده ساقی ان جام خورشید را *** ز رحمت بیامرز جمشید را
مغنی دمی زین ملالم برآر *** به حالم رسان وز وقالم برآر
تویی بلبل مست این بوستان *** علیرغم زاغان هندوستان
به آهنگ ایران نوایی بزن *** نوای وطن آشنایی بزن (20)
عبدالنبی فخرالزمان قزوینی از جمله شاعرانی است که با سوزوگداز آرزوی بازگشت به ایران میکنند. وی در جای دیگری چنین میسراید:
جهانم به جایی رسانید کار *** که گشتم پریشانتر از روزگار
گرفتار هندم ز جور فلک *** فتادم درین دام نقش کلک
چه سازم کزین دام بیرون روم *** مگر آن که زین ورطه مجنون روم
جنونم مگر سوی جانان برد *** زهندوستانم به ایران برد
الهی به اعزاز و اکرام تو *** به لطف و به قهر و به انعام تو
که عبدالنبی را به ایران رسان *** به درگاه شاه خراسان رسان
آنگاه که رشتهی منظم را به اینجا میرساند، خروشی در داعش پدید میآید:
که ای آرزومند ایرانزمین *** ز هجر وطن چند باشی حزین
ترا هست اگر میل گشت وطن *** برو بر در خان لشکرشکن
ز امداد آن خان والامقام *** به ایران روی خوشدل و دوستکام (21)
از شعرایی که به تفصیل شیدایی خود به ایران را تصویر کرده و رفاه هند را همچون سرابی خواندهاند، اشراف خراسانی است که در زمان همایون پادشاه به هند رفته و لقب میرمنشی گرفته و در سال 968ق. از جلالالدین اکبر خطاب «اشرفخانی» یافته است. (22) وی احساسات و عواطف خود را به خوبی در ابیات زیر بیان کرده است:
در ایران نیست جز هند آرزو، بیروزگاران را *** تمام روز باشد حسرت شب، روزهداران را
مرا خود پای رفتن نیست از ایران، مگر اشرف *** برد همچون حنایم جانب هندوستان دستی
اشرف از کشور ایران نکنی دل، که نهال *** چون زجا کنده شد، ار نشو و نما میافتند
مفلسی کرد ز زندان وطن آزادم *** پایم از پیش به در رفت و به هند افتادم
هر که از ایران به هند آید تصور میکند *** این که چون کوکب به شب، در هند زر پاشیده است
گر به صد زحمت من از هندوستان آیم برون *** خود بگو از عهدهی ایران چسان آیم برون؟
درین غربت شدم غمگین و غمخواری نمیآید *** به سر وقتم ز یاران وطن یاری نمیآید
به خاک هند چه سنجی دیار ایران را؟ *** به خاک تیره برابر مکن گلستان را
گشتیم گرمسیری عشق شکرلبان *** ما را دگر ز هند به ایران که میبرد؟
با ملک هند، نسبت ایران چه میکند؟ *** چون اعتبار اصل نباشد سواد را
آن چنان گشتهام آزرده ز غربت، که مگر *** چون حنا بسته ز هندم به صفاهان ببرند
تجلی شیرازی یکی دیگر از شعرا و علمای این عصر است که پس از تلمذ در اصفهان، «ارادهی هندوستان نموده در آن جا به تعلیم … ولد ابراهیمخان مشغول بود، مشارالیه و سایر امرا کمال مهربانی به او داشتند، باز شوق ایران و مؤانست دوستان باعث شده به اصفهان مراجعت کرد». وی در باب حب وطن این دو بیت را سروده است:
به غربت اندر اگر سیم و زر فراوان است *** هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
اگرچه نرگسدانها ز سیم و زر سازند *** برای نرگس هم خاک نرگسستان به (23)
خالصی اصفهانی شاعر دیگری است که «در دکن به دیوانی صوبهی عظیمآباد پتنه و خطاب امتیازخان امتیاز یافت و ثروت عظیمی به هم رسانید و عازم ایران شد». وی این ابیات را در عشق به ایران سروده است:
همچو آن موی سیاهی کو سفید آخر شود *** آخر از هندوستان خود را به ایران میکشم
مانند نگین، آمدن هند ز ایران *** خوبست اگر نقش نگینی بنشنید
قطرهی ابر چو خالص به زمین آمد گفت *** خاک بر فرق کسی کز وطن آید بیرون (24)
شاعر دیگری که عشق به ایران را تصویر کرده روحالامین شهرستانی است که نخستین شرح حال او را جهانگیر پادشاه به قلم آورده است. وی که منصب میرجمله یا وزارت یافته بود به وطن خود بازگشت، اما دوباره به هند آمد. وی تعصب خاصی به ایران داشت. نصرآبادی میگوید: «بنا بر تعصب هرگاه حرفی در باب ایران در مجلسی میگذشت، جوابهای درشت میگفت: مشهور است که وقتی پادشاه [جهانگیر] میفرمود که هرگاه ایران را بگیرم، اصفهان را اقطاع تو میدهم. او در جواب گفته که مگر ما را قزلباش به عنوان اسیری به ایران برد». (25)
یکی دیگر از شعرای ایرانی در هند سامری تبریزی بود که به تجارت اشتغال داشت و از شعرای دربار اکبری بود. وی که «مدتها در آن بلاد مربعنشین مسند عزت بود، اخرالامر هوای دلگشای خطهی ایران بهشتنشان به خاطرش رسیده به رخصت عبدالله قطبشاه در سنهی [1805] وارد بلدهی طیبهی اصفهان گردید». (26)
سلیم تهرانی که از راه شیراز عازم هند شد، دربارهی ایران این ابیات را سروده است:
کی ز حُسن سَبز در ایران توان شد کامیاب؟ *** هرکه را طاووس باید، رنج هندوستان کشد
ز هند هر که سفر میکند سلیم بگوی *** سلام ما برساند دیار ایران را
از غریبی دولتی باشد اگر سوی وطن *** بار دیگر همچو عمر رفته بتوان بازگشت
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم *** برنمیتابد دماغم سنبل ریحان هند
ز شوق گلشن ایران به هند در قفسم *** اجازتم ده و شبگیر را تماشا کن (27)
قُدسی مشهدی که از شعرای مشهور خراسان بود و به خزانهداری آستان قدس رضوی اشتغال داشت، در 50 سالگی با «دودلی» عازم دیار هند میشود و احساس خود را چنین بیان میکند:
چون نان جوی هست در «ایران قناعت» *** عزم سفر «هند طمع» مایهی عارست
سپس سفر خود را توجیه میکند:
گر نیاساید کسی در سایهی ایران چه عیب؟ *** سایهی گردون نیفتد از بلندی بر زمین
خیز قدسی بیش از این در قید این کشور مباش *** مدتی بودی گرفتار وطن، دیگر مباش
آنگاه خود را از این گفته سرزنش میکند و مهاجرت را به قسمت منسوب میدارد:
پیش من خاک وطن خوشتر ز خوان غربتست *** لیک با قسمت کسی را نیست یارای جدال
سپس میاندیشد که از کجا در هند اوضاعش بهتر شود؟
من که در ایران نمیآیم به کار هیچکس *** با چه استعداد سوی هند از ایران میروم؟
اما دست از امید نمیشوید و میگوید:
سبزهی نامهربانی جای دیگر تازه نیست *** این گیا را خرّمی در خاک ایران است و بس (28)
از شعرای دیگری که در هند به یاد ایران شعر سرودهاند، کلیم همدانی، ملکالشعرای دربار شاه جهان از مشاهیر شعرای قرن یازدهم است. وی دو بار به هند سفر کرد اما پس از چندی «او را یاد وطن دامنگیر شد» تا در سال 1028 ق. به ایران بازگشت. او این ابیات را سروده است:
چمن را غنچهی نشکفته بسیار است، میترسم *** که در گلزار ایران هم نبینم شادمان دل را
اسیر هندم و زین رفتن بیجا پشیمانم *** کجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
به ایران میرود نالان کلیم از شوق همراهان *** به پای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را
نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده *** عجب گر زندهرود اکنون تواند ز اصفهان رفتن
نه تاراج خزانی بود و نه آسیب خار اینجا *** بجز آوارگی باعث چه بود از آشیان رفتن (29)
صلایی اسفراینی نیز از شعرایی است که عطای هند را به لقایش میبخشد و آرزوی بازگشت به ایران میکند:
عطای هند و لقایش به یکدگر هشتم *** خدا نصیب کند سیر کشور ایران
آنچه در این بیت اهمیت دارد، گذشته از آرزوی دیدار ایران، استفاده از واژهی «کشور ایران» است که گاهگاه در آثار این عصر دیده میشود.
مولانا صوفی مازندرانی از شعرای بنام نیمهی اول قرن یازدهم که به دربار اکبرشاه راه یافت، از نوادر قطبهای صوفی بود که اشتیاق ایران در دل داشت:
جانی دارم به سوی یاران مشتاق *** چونان که بود کشته به باران مشتاق
زانگونه که دوزخیست مشتاق بهشت *** در هند نشستهام به ایران مشتاق (30)
از دیگر شعرایی که در هند به درد غربت گرفتار آمدهاند، مخفی خراسانی است که در دربار جهانگیر پادشاه از مقربان بوده و ابیاتی دربارهی وطن و درد غربت دارد:
ای دیده سرشکی که بیاد وطن امشب *** خواهم که زنم چاک، گریبان به تن امشب
مخفیا چند به دل حسرت دیدار وطن؟ *** عن قریبست که در خاک فنایت وطن است
مخفی خراسانی در ستایش طالب آملی نیز از ایران یاد میکند”
تا طلبکار سخن شد نکتهسنج معرفت *** همچو طالب، طالبی از خاک ایران برنخواست (31)
مسیح کاشانی متخلص به مسیح و معروف به حکیم رکنا «از استادان سخن در زمان خود بوده و پیش از مهاجرت به هند نزد شاه عباس اول کمال تقرب داشته است». (32) حکیم رکنا احساساتش را اینطور بیان میکند:
به ملک هند من آن طوطی شکسته پرم *** که نیست قوت پرواز کشور دگرم
چو من به خاک سیه درنشسته باد، کسی *** که شد ز گلشن ایران به هند راهبرم (33)
اوجی نظری در منقبت حکیم رکنا هنگامی که از هند به زیارت حرمین شریفین رفت و به «ایران دیار» بازگشت میگوید:
میان همنفسان خواستم مسیحا را *** هزار شکر که دیدم حکیم رکنا را
سفینهی سخن از ورطه برکنار آمد *** گذر به ساحل ایران فتاد دریا را (34)
از جمله شاعرانی که با سوزوگداز از ایران سخن میگوید، نوعی خبوشانی است که در غزلی سوزناک میگوید:
اشکم به خاک شویی ایران که میبرد؟ *** از هند تخم گل به خراسان که میبرد؟
خون در رگم گره شده، این درآبدار *** از قعر دل به ساحل مژگان که میبرد؟
در عرشسای ناصیهی شوق، سجده را *** بر آستان شاه خراسان که میبرد؟ (35)
بررسی احساس حب وطن و تعمیم آن به ایران را میان شاعران ایرانی در هند با نگاهی به اشعار صائب تبریزی، از بزرگترین شعرای عهد صفوی، که در تبریز به دنیا آمده و در اصفهان پرورش یافته (36) و به هند سفر کرده و سرانجام به مصداق «حب الوطن» به ایران و اصفهان برگشته است، به پایان میبریم. ولی قلیبیگ شاملوی هروی در قصص خاقانی میگوید: «به حسب گردش آسمانی در اوایل حال به بلاد هندوستان افتاده به خطاب مستعد خانی … آراسته بود و از آنجا در سنهی 1042 به موجب کلام حبالوطن من الایمان عازم دیار بهشتنشان ایران شده». (37)
احساسات و عواطف صائب نسبت به هند و ایران و اصفهان از ظرافت خاصی برخوردار است و به بیانی سیال در نوسان است. با آن که در شعر صائب اشارههای فراوان به هند و اصفهان هست و در مقام مقایسه به طور مکرر از هند بدگویی میکند و از اصفهان ستایش، اما در چندین مورد به ایران نیز میپردازد. صائب شاید یگانه شاعر این دوران باشد که آگاهشدن از عشق به اصفهان و ایران را نتیجهی سفر هند میداند:
حکمت این بود در این سیر و سفر صائب را *** که به جان تشنهی دیدار صفاهان گردد
بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را *** صائب عیار شوق من و اصفهان مپرس
چو حلقه بر در دل، شوق اصفهان بزند *** سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند
چه نعمتیست که صائب ز هند برگردد *** سراسری دو به بازار اصفهان بزند
چون موج میپرد دلم از بهره زندهرود *** آبی نمیخورد دلم از بر شکال هند
ای خاک سرمهخیز به فریاد من برس *** شد سرمه استخوان من از خاکمال هند
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من *** دل بر سواد هند جگرخوار بستهام
ای زمین هند، آیین برومندی ببند *** کز صفاهان دیدهای چون زندهرو آوردهایم
خوش آن روزی که منزل در سواد اصفهان سازم *** ز وصف زندهرودش خامه را رطب لسان سازم
با این همه، با آن که در بدگویی از هند غالباً اغراق میکند و برای نمونه میگوید:
زادهی هند جگرخوار چه خواهد بودن؟ *** شب بخت سیه آن به که سترون باشد
صائب از خوبیهای هند نیز غافل نمیماند و مزایای آن را نسبت به ایران و اصفهان از نظر دور نمیدارد. چنانکه میگوید:
پیش ازین هرچند شهرت داشت در ملک عراق *** سیر ملک هند، صائب را بلندآوازه کرد
هند را چون نستایم؟ که در این خاک سیاه *** شعلهی شهرت من جامهی رعنایی یافت
کدام دل که نشد صید این سیه چشمان؟ *** فغان ز هند و غزالان شیراندامش
پوشیده چشم میگذرد از در بهشت *** صائب فتاده است به فکر دیار خویش
با دل پرخون برون ز آن زلف شبگون آمدن *** هست با دست تهی از هند بیرون آمدن
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟ کنون که نبضشناس سخن شفایی نیست
از صفاهان چون برآید، جوهرش ظاهر شود *** هست همچون مغز صائب در صفاهان زیرپوست
صائب پروبالی بگشا موسم هندست *** دل را به تماشای صفاهان نتوان بست
در این میان صائب از ایران نیز غافل نمیماند و انگیزهی سفر هند را آزردگی از وضع ایران میداند، اما بلافاصله میگوید که به تلافی این ناشکری، گردون او را به فراموشخانهی هند رها میکند:
داشتم شکوه ز ایران، به تلافی گردون *** در فرامشکدهی هند رها کرد مرا
ظاهراً یکی از گلایههای صائب آن است که محیط هند به اندازهی ایران برای درک و حظّ از سبک او آماده نیست و بهتر است که اشعارش را به ایران بفرستد:
چون به هندوستان گوارا نیست صائب طرز تو *** به که بفرستی به ایران نسخهی اشعار را
شکوهی دیگر صائب از هند ظاهراً آن است که چون شاعران ایرانی دربار هند زینتالمجالس پادشاهان و امیران مغولاند و دائماً به منزلهی یک ایرانی باید به آنان کرنش کنند، احساس گناه میکند:
به زمین سیه هند که رفت از ایران *** که به هر کرنش و تسلیم به سردست نزد؟
به همین دلایل است که صائب ایران را بر هند ترجیح میدهد و در مقایسه هند را همچون دنیای غدار و ایران را همچون آخرت تصویر میکند:
صائب از سوختگی گر به سرت دودی هست *** مشت خاک سیه هند به ایران ندهی
هند چون دنیای غدّارست و ایران آخرت *** هرکه نفرستد به عقبی مال دنیا غافل است (38)
البته در نتیجهگیری از این نمونهها و فراوانی کاربرد «ایران» در ابیات یادشده نباید راه اغراق پیمود، چرا که از میان 750 شاعری که جلای وطن کرده و به هند رفتهاند، تنها در حدود 20 تن از آنان واله و شیدای ایران بودهاند و از «عواطف و احساسات وطنی»، دیگران، که از اشعارشان میتوان بدان دست یافت، نه تنها اثری دیده نمیشود، بلکه در مواردی جلای وطن را به مصداق حکمت سعدی که میگوید:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح *** نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
بر «حب وطن» رجحان نهادهاند. در این جا ذکر این نکته هم بیمناسبت نیست که اساساً در فلسفهی اخلاق ایرانی گاهی به مواردی برمیخوریم که سخن سعدی را تأیید میکنند. از جمله نصیحتی است که قابوس بن وشمگیر زیاری در قابوسنامه به دست میدهد:
هرگز آرزوی خانه مکن و زاد و بود مطلب؛ هم آن جا که نظام کار خویش بینی مقام کن، زاد و بود آن جای را شناس که ترا نیکویی بود هر چند که گفتهاند: حکمت «الوطن الام الثانیه». اما تو بدان مشغول مباش، رونق کار خویش بین که نیز گفتهاند: نیکبختان را نیکی خویش آرزو کند و بدبختان را زاد و بود. (39)
اما آنچه در گفتهی قابوس بن وشمگیر بسیار اهمیت دارد آن است که مفهوم وطن، شاید برای نخستین بار، به عنوان «مادر دوم» به کار میرود، که مفهوم مدرن «مادر وطن»، را، بدون آن که به «کشور ایران» اطلاق شود، به ذهن میآورد.
از جمله کسانی که به نصایح سعدی و قابوسبن وشمگیر عمل کردهاند طالب آملی، از شعرای توانای عصر صفوی است، که به هند مهاجرت کرد و با مرارت بسیار به دربار جهانگیر پادشاه راه یافت و از خوان نعمت او لبریز و حلقه به گوش بارگاه او شد و همچون سران دربار و دیوان او گوشواره به گوش کرد. در غزلی در مدح جهانگیر پادشاه میگوید:
به شکر آن که شدم بندهی تو، نیست دمی *** که گوش مینکند سجده گوشوار مرا
با همین احساس است که طالب آملی در مقایسهی ایران و هند میگوید:
هندو نبرد به تحفه کس جانب هند *** بخت سیه خویش به ایران بگذار
طالب از گلشن ایران چو هوایی گردید *** به دو برهم زدن بال به توران افتاد