پروژه تاریخ شفاهی ایران – هاروارد | مصاحبه با محمد یگانه ( نوار چهاردهم)

Published in: on 21 Mai 2023 at 10:54  Laissez un commentaire  

Nasser: From Dream to Disaster | History | Subtitled Documentary

https://www.youtube.com/watch?v=43DqkyuItH8&t=9s

Published in: on 21 Mai 2023 at 10:30  Laissez un commentaire  

از تعصب تا ترور

از تعصب تا ترور

مشكل بتوان این روزها سخنی بر زبان راند و اشاره ای به فاجعۀ مرگبار ١١ سپتامبر نكرد – فاجعه ای كه دنیا را تكان داد و عمق وحشت اعمال كور تروریستی را بر همه آشكار كرد و دید جهانیان را نسبت به این مسائل، اعم از كوچك و بزرگ، دگرگون ساخت.

من هم، مثل میلیون های دیگر، از شنیدن خبر حملات تروریستی باور نكردنی و دهشتناك هفتۀ گذشته بر دو شهر نیویورك و واشنگتن یكّه ای خوردم كه حقیقتاً از وصف و شرحش عاجزم، فقط آگاهم كه بلافاصله پس از بیرون آمدن از حیرت و ناباوری سؤالاتی از این مقوله در سرم جان گرفت: چگونه موجودی می تواند دست به چنین جنایتی بزند؟ چنین مغزی چگونه كار می كند؟ در پی چگونه هدفی چنین رویه ای؟

به دنبال این پرس و جوهای درونی به یاد كتابی افتادم با عنوان «ناگفته ها». «ناگفته ها» حرف های شفاهی مردی است به اسم مهدی عراقی – از نوچه های نواب صفوی و یكی از اعضاء فداییان اسلام و از جمله پادوهای خمینی – كه به سال ١٣٥٧ خورشیدی ( ١٩٧٨میلادی) در «انجمن اسلامی دانشجویان پاریس» بر نوار آمده است و بعد توسط سه نفر (مقدسی، دهشور، شیرازی) پیاده شده است و بالأخره در سال (١٣٧٠ (١٩٨١ از طرف مؤسسۀ «خدمات فرهنگی رسا» در تهران به چاپ رسیده است.

من آن را چند سال پیش خوانده بودم و می دانستم كه پس از زمین گذاشتن كتاب – به رسم معمول – برداشتم را در حاشیه یادداشت كرده ام، كم و بیش به این مضمون: «خواندنش فقط برای آشنایی با ذهن بیمار آدمكشان متعصب مفید بود.» ولی وقتی، در پرتو حوادث اخیر، دوباره به كتاب رجوع كردم دیدم حاشیه نویسی های من بسیار مفصل تر از آن یك جمله ای است كه در ذهن داشتم.

در پایان كتاب نوشته ام: «از خواندن این كتاب احساس نكبت می كنم – نكبت از اینكه سرنوشت ملت و ملك من به دست این افراد افتاده است: مشتی جاهل و قداره بند و چاقوكش و واعظ و مدّاح و تعزیه گردان – یعنی افراد پست اجتماع كه هیچ كس، با مختصر تشخیص نیك از بد، رغبت نزدیكی به اینان را نداشت چه رسد به همكاری با آنان! … نتیجۀ همكاری دیروز، اطاعت امروز است! … مع هذا خواندنش خالی از فایده نبود – به چند دلیل.

«اول دیدن قیافۀ واقعی شریعت زده ای كه جز تعصب مذهبی مكتبی نمی شناسد، هیچ كتابی نخوانده است، فقط كوره سوادی دارد، تنها در میان اراذل خوش است و سوای زبان اوباش زبانی نمی فهمد.

«دیگر درك چگونگی روابط و عملكرد این اراذل و اوباش – چطور به هیجان می آیند، به چه كارهایی تن می دهند، تا كجا پیش می روند.

«سوم آشنایی به این امر كه بر خلاف تمام ادعاها به داشتن سازمان متشكل و غیره، كل دكان این حضرات عبارت از چند «جانباز اسلامی» با چند پروژۀ ترور احمقانه است و حتی به منظور به راه انداختن تجمعات به دار و دستۀ چاقوكشان حرفه ای برای سیاهی لشكر نیاز دارند.

«و بالأخره این مشاهده كه حركت تروریستی – مذهبی در ١٥ خرداد ٤٢ به ته رسیده بود و تمام بود اگر روشنفكر نمایان…. »

به بقیۀ حاشیه نویسی كاری نداریم، چون موضوع صحبت امروز من در حول و حوش همان تك جمله است.

برای آشنا كردن نا آشنایان با مهدی عراقی شرح احوالی از او در اینجا لازم به نظر می رسد:

این موجود در سال ١٣٠٩ در محلۀ پاچنار تهران به دنیا آمد.

نوجوانیش در «هیئت های مذهبی و عزاداری ائمه معصومین» گذشت.

برای امرار معاش  در بازار شاگرد حجره بود.

در ١٦ سالگی عضو شورای مركزی فداییان اسلام شد.

در ترور احمد كسروی و عبدالحسین هژیر و علی رزم آرا حضور و شركت فعّال داشت.

در سال ١٣٤١ به ایجاد «هیئت مؤتلفۀ اسلامی» دست زد.

سازماندهی تظاهرات ١٥ خرداد ٤٢ بر عهدۀ او بود.

دو سال بعد از تشكیل «هیئت مؤتلفه» كمر به كشتن حسنعلی منصور بست.

همراه همدستانش (بخارایی، امانی، نیك نژاد و هرندی) به اتهام این قتل به زندان افتاد.

در مرحلۀ نخست به اعدام و سپس با یك درجه تخفیف به حبس ابد محكوم شد.

در ١٣٥٥ از زندان بیرون آمد.

در ١٣٥٧ برای به دست گرفتن «تداركات بیت امام» به نوفل لوشاتو رفت.

روز ١٢ بهمن همان سال با خمینی به ایران بازگشت.

به محض پیروزی انقلاب سرپرستی زندان قصر، ریاست واحد اجرایی بنیاد مستضعفان، و مدیریت مالی روزنامۀ كیهان به او واگذار گردید.

در شهریور ١٣٥٨ به وسیله سه موتور سوار، از اعضای گروه فرقان، به قتل رسید و پسرش هم كه با او بود در این ماجرا كشته شد.

زندگینامۀ این تروریست حرفه ای را، كه كارنامۀ خجسته اش ارتكاب به چند قتل و خدمات برجسته اش ایجاد چند بلواست، می توان با دراز نفسی های بی پایان و مدح و ثنای فراوان، در نشریاتی چون «كیهان» و «جمهوری اسلامی» و «رسالت» خواند. من نیز این معلومات را از میان نوشته های قلمزن های درون مرزی در بارۀ عراقی به دست آورده ام، اما از هیچكدام نقل قولی مستقیم نكرده ام چون تراوش مرثیه ها واعطای القاب به این شهدا از آن قلم ها چنان تهوعی برایم می آورد كه باز نویسیش را ناممكن می سازد.

پس از این مراسم معارفه، طبعاً توجه دارید كه در «نا گفته ها» پای صحبت كسی می نشنید كه در صحنۀ اعمال تروریستی اسلامی ایران فعالیت بی وقفه داشته است، مورد اعتماد كامل افرادی چون روح الله خمینی، مورد مشورت كسانی مثل علی شریعتی، و مورد احترام مراكزی از قبیل «انجمن اسلامی دانشجویان پاریس» بوده است. (بر تمام این نكات در طول كتاب تأكید شده است.)

در لا به لای این حرف ها – كه هم مملو از لاف و گزاف است و هم در بسیاری موارد مغلوط و آشفته – خواننده، سوای نكاتی كه در بالا آمد، با مسائل دیگری هم آشنا می شود كه برای شناخت افراد و گروه های آنچنانی كمك است.

در مورد خود این موجود، به عنوان مثال، خواننده آشكارا می بیند كه او كمترین بستگی خانوادگی ندارد. [این نكته هم از طریق لحن خشنش هنگام صحبت از زن و فرزند مشهود است و هم در نقل قول هایی كه از دیگر همفكران و همدستانش در زمینۀ روابط خانوادگی می كند. ویراستاران در مقدمۀ كتاب فقدان عاطفه را در عراقی به این شكل توجیه كرده اند: «همت و آرمان های انقلابی او قوی تر از آن بود كه علایق فردی و مسؤلیت های خانوادگی» را بشناسد!]

دیگر اینكه جان آدمی برای او به كلی بی ارزش است. [از كشته های هم كیش هم كه حرف می زند تعداد كشته شدگان برایش اهمیتی ندارد و با كلماتی از نوع: «دو سه نفری نفله شدند»، «چند نفری مردند»، «یك مشت تلفات دادیم» سر و ته قضیه را هم می آورد. از زجر دادن و كشتن غیر هم كیشان كه با لذت بسیار سخن می گوید: «یكی را انداختیم توی حوض هوا هم نسبتاً سرد بود زمستان بود دیگر اسفند. یك كتك تمیزی هم با لباس تر به او زدیم. طرف بازار حلبی سازها پلیس تحویلش گرفت  بردش مریضخانه. تو مریضخانه به حساب از دنیا رفت.»]

و یا نحوۀ لشگر گیری این نوع گروه ها را می بیند [عراقی از قول نواب صفوی، پایه گذار گروه تروریستی فداییان اسلام، می گوید: «از وجود افرادی باید استفاده بكنیم كه تا الان مخلّ آسایش مردم بوده اند –  مثل اوباش ها گردن كلفت ها لات ها – به حساب عربده كش های محلات …. بعد از بچه های نسبتاً متدّین … از خانواده های متدّین … كه سنشان كمتر از ٢٥ سال باشد.»]

به علاوه خواننده از میان توصیف های عراقی به وضوح در می یابد كه هر وقت كل گروه با دستۀ لشوشی قوی تر یا طلّابی گردن كلفت تر رو به رو می شود كوتاه می آید و جا خالی می كند در حالی كه در هر جا با بی پناهی مواجه می گردد دمار از روزگارش در می آورد؛ یا مرشد كل (در این مورد نواب صفوی) تا قالی چاق می كند بلافاصله پا به فرار می گذارد و تا مدتی آفتابی نمی شود در صورتی كه نوچه ها به شهید شدن و زندان رفتن تشویق می شوند؛ و یا حمل اسلحه، در مواردی كه خطری هست، همیشه بر عهده زن هاست كه در هیچ امر دیگری محلی از اعراب ندارند.

نكات دیگری كه از ورای این گفته ها روشن می شود، از قبیل: نحوۀ گرفتن فتواهای قتل از كاشانی و دیگر مجتهدین؛ طریق فرستادن نامه های تهدیدآمیز برای مرعوب كردن دیگران؛ و یا چگونكی ریختن آراء جعلی به صندوق های رأی و … همگی جالب است.

سوای این همه، از تعلیماتی كه به این لشكریان داده می شود هم شمّه ای دستگیر خواننده می شود. [علاوه بر به راه انداختن دسته و تكیه و عزا داری به منظور بر پا كردن آشوب، دو درس از این دروس در دو جای كتاب آمده است، اولی: «جامعۀ ما را عوض یك جامعه اسلامی تبدیل به یك جامعۀ فاسد غربی كرده اند … ما برای اینكه آقایی گذشته مان را دوباره بیابیم … باید یك مقدار حركت قهقرایی بكنیم.» و دومی: «چاقو كشی دیگر دوره اش تمام شده حالا دورۀ هفت تیر كشی است.»]

این افراد خود را «سربازان امام زمان» می خوانند، راحت دروغ می گویند، راحت دیگران را سپر بلا می كنند، راحت آدم می كشند – و همۀ این اعمال را بنا بر تعلیماتی كه گرفته اند به اسم اسلام و بدون چون و چرا انجام می دهند.

از خطوطی كه این كتاب برای ما رسم می كند به گمانم بشود تا حدودی تصویر كلی و نوعی تروریست متعصبی را كه بدون تعقل و خرد پی هدفی واهی و گنگ می رود و در این راه از اقدام به هیچ عمل شنیعی ابا ندارد، مجسم كرد. یعنی اگر به چنین فردی مراد پر عقدۀ بی مغزش  – مثلاً مجنونی چون نواب صفوی – (كه متأسفانه صدها نمونه اش امروز چون قارچ بر در و دیوار «جهان اسلام» سبز شده است)، تعلیم بدهد كه حالا زمان هفت تیر كشی هم دیگر خاتمه یافته است و دور دور حمله با هواپیماست لابد همانگونه كه به جای چاقو كشیدن هفت تیر بند شد به قصد یورش تروریستی خلبانی پیشه می كند و همانطور كه به گرفتن جان چند تن رضا داد به نابود كردن هزاران هم تن می دهد!

من نمی دانم جمهوری اسلامی در حملۀ تروریستی فاجعه بار بر «مركز جهانی تجارت» و «وزارت دفاع امریكا» چه انگشتی داشته است ولی این را به تحقیق می دانم كه اگر مستیقماً هم در به وجود آوردن این فاجعه سهمی نداشته باشد مسؤلیت معنویش در ایجاد فجایع تروریستی در سطح جهانی انكار ناپذیر است.

جمهوری اسلامی اولین رژیمی بود كه انجام اعمال انتحاری را در لبنان باب كرد؛ اولین حكومتی بود كه تهدید كرد قایق های موتوری را در خلیج فارس با محمولۀ بمب به ناوهای جنگی امریكایی خواهد كوفت؛ اولین نظامی بود كه دست به گروگانگیری رسمی زد؛ اولین دولتی بود كه با صدور فتوای قتل سلمان رشدی بزرگترین شبكۀ آدمكشی جهان را بسیج نمود – و تمام این اعمال غیر انسانی و وحشیانه را با كرنا و دهل با الدرم و بلدرم و با در دست داشتن تمام امكانات مملكتی انجام داد.

به نظر من دنیای متمدن با نشان ندادن واكنشی بهنگام و مناسب در قبال این رفتار تروریستی خطایی بزرگ مرتكب شد كه امروز جریمه اش را سنگین و خونین می پردازد. اما عظمت فاجعه این بار چنان است كه دیگر ملاحظات لحظه ای و بازاریابی های حقیر مانع از بروز عكس العمل های تند نخواهد شد. گویا بالأخره جهان مصمم شده است كه تا ریشه كن كردن تروریسم در تمام اشكالش پیش برود.

اظهار شعف نكردن علی خامنه ای و یا اظهار تأسف كردن محمد خاتمی در مورد حادثۀ اخیر تشبث های مذبوحانه ای است برای شستن دست آن نظام از این نوع اعمال. چون اولی، تا اطلاع ثانوی، خود را رهبر روحانی ملكی می خواند كه مأمن معروف ترین آدمكشان خاور میانه و قرنطینۀ رسوا ترین خلافكاران اسلامی است؛ و نیمی از وزرا و مشاوران دومی، حتی در كابینۀ ثانوی، متشكل از گروگان گیران به نام و آدم ربایان شناخته شده.

در جایی دیدم كه یكی از هموطنان، بدون چاره جویی در بارۀ تروریسم آخوندی در ایران، پیشنهاد داده بود ج. ا. برای مقابله با تروریسم بن لادن و طالبان با امریكا همكاری كند! (لابد با ارسال تروریست های انتحاری دست پرورده اش به افغانستان!) این تنها مورد و اولین بار نیست – تا كنون به كرّات شاهد بوده ایم كه هر گاه تهاجم تروریستی در سطح جهانی مطرح می شود، جمعی از ایرانیان – حتّی آنها كه به خوبی از روال و رویه سردمداران رژیم ملایی آگاهند – با ارائۀ دلایل و شواهد نیم بند در صدد تبرئۀ آن نظام بر می آیند و كم و بیش نقش وكلای تسخیری آخوندان را بازی می كنند .- احتمالاً با این تصور كه اگر چنین نكنند جهانیان به آنها هم به چشم تروریست می نگرند.

ولی چنین نیست و این تصور نابجاست. ما ایرانیان خود اولین قربانیان ترورهای جمهوری اسلامی هستیم، از وطنمان آواره شده ایم درست به این دلیل كه هیچ وجه شبهی با این رژیم نداریم، چون تاب اعمال ضد بشری آن نظام را نمی آوریم، زیرا وحشیگری آنها ما را بیش و پیش از همه پریشان و درمانده كرده است.

فقط در دفاع از اعمال ناحق جمهوری اسلامی، تحت هر لوا و بهانه ای، دنیا محق است كه ما را نیز جزیی از آن رژیم به شمار آورد و لاغیر.

Published in: on 20 Mai 2023 at 7:25  Laissez un commentaire  

بهای زنده ماندن، و ‌چشم فروبستن ایرج مصداقی به شکنجه‌های ساواک!


بهای زنده ماندن، و ‌چشم فروبستن ایرج مصداقی به شکنجه‌های ساواک!

Thu 11 05 2023
تقی روزبه

Taghi

در پی انتشارمقاله ای پیرامون ارزیابی از مسافرت رضاپهلوی به اسرائیل، تحت عنوان « هم پیاز را خورد و هم چوپ‌ را»*، آقای ایرج مصداقی به خشم و فغان آمده* و بجای نقدمحتوای نوشته که در هفت محور به آن پرداخته بودم، ترجیح داده است که با حاشیه پردازی و نقل دست و پا شکسته ماجرای محاصره شدن من و احمدرضائی و کشته شدن ایشان ودستگیری و بازجوئی و زنده ماندن من را دستمایه بهره‌برداری برای کمرنگ کردن و روسفیدنمودن ساواک و شکنجه‌های نظام پیشین کند!. البته این واقعیت دارد که در آن زمان خشونت ساواک چنان بود که در آن شرایط کمتر کسی امکان داشت در وضعیت و مسئولیت مشابه من در سازمان‌های اصلی آن زمان ( و در اینجا مشخصا سازمان مجاهدین) شانس زنده ماندن داشته باشد، اما نکته ای که عامدانه مغفول می ماند، آنست که ساواک در آن زمان علیرغم شکنجه‌های سنگین و بسیارخشن و علیرغم بلوف‌هائی که پیرامون موقعیت من برای اعتراف‌گیری می زد، اما در حقیقت دستش خالی بود. بطوری که هنوز به معنی واقعی به‌موقعیت کادر ها در تجدید سازمان دهی و توزیع مسئولیت‌ها بدنبال ضربه و دستگیری‌های گسترده‌ اولیه پی نبرده بود و حتی وقتی هم در سال‌های بعد به آن پی برد، از جمله به‌همان دلیل با باطل اعلام کردن بازجوئی‌‌های قبلی دیگر قرار نبود زنده بمانم و از همین رو در لیست سیاه موج بعدی ترور قرارگرفتم که حاکمیت در پی موج نخست ارتکاب به جنایت قتل ۹ زندانی محکوم شده در تپه‌های اوین* تهیه کرده بود. هدف تصفیه زندان از کسانی بود که رژیم بهر دلیل نسبت به آن‌ها و موقعیت‌شان در چپ و نیروهای انقلابی حساس شده بود. با این وجود تقارن آن با یک سری عوامل تصادفی و خارج از اراده ساواک و نظام، که ناشی از تحولات اجتماعی و بین المللی غیرقابل پیش‌بینی بود موجب به هم خوردن آن نقشه و مانع اجرای آن گشت که در متن گزارش زیر آن را ملاحظه می فرمائید. ایرج مصداقی که معلوم است برکل ماجرا هم اشراف ندارد، بدنبال اهداف سیاسی امروزش که ایفای نقش مشاورت عالی رضاپهلوی از زمره آن‌هاست؛ ابائی ندارد که با خوش خدمتی و با تلاش مضحکی بخواهد که زنده ماندن مرا هم مدیون مرحمت ساواک بداند و در خدمت تطهیرچهره خشن آن و نظام پیشین قراربدهد. از همین رو جان بدربردن مرا به‌ حساب رئوفت و عطوفت ساواک و نظام پیشین گذاشته و مقایسه‌ آن با رفتارحکومت اسلامی در مواردمشابه‌ هم خوش خدمتی خود را نشان بدهد و هم در نتیجه آن مرا متهم به ناسپاسی و بی انصافی و دشمنی کور با سلطنت نماید که گویا در حقم لطف کرده اند!. بگذریم از تقلیل کلیت مواضع من در باره یک نظام موروثی و تاریخا مستبد به عنوان شرط لازم و اولیه رهائی جامعه از اختاپوس استبداد به یک کینه شخصی،‌ که پرداختن به آن بیرون از حوصله این نوشته است. به زعم ایشان، گویا همین قدر که از چنگال مرگ رهیده‌ام، جای شکرش باقی است و انصاف حکم می‌کند که قدردان نظام پیشین و شکنجه گرانم باشم! از آن‌جائی که گویا برای ایشان تغییرموضع و فلسفه سیاسی افراد مثل تعویض یک کت و شالوار سهل و آسان و قابل معامله می نماید، و می توان هم چون کالائی در بورس بازازسیاست آن را خرید و فروش کرد، لاجرم در شگفت و تعجب است که چطور این منتقدان تا این حد بی‌بهره از ماکیاولیسم سیاسی و شم موقعیت شناسی هستند؟! نکته اصلی سخنان وی همانا ناسپاسی من از مرحمت زنده ماندن بود. درحالی که:

اولن، شکنجه شکنجه هست و آن را در ترازو نمی گذارند و هیچ حکومتی بدلیل شکنجه باصطلاح کم یا بیشتر قابل تطهیرنیست. این مسأله برای کسی که دوست دارد خود را یک فعال حقوق بشر هم معرفی کند، که البته شوخی‌ی بیش نیست، بطریق اولی مردود و ناپسندیده هست.

دومن، شکنجه و معنا و مصادیق خشونت در گذر زمان حتی ممکن است در خودحکومت اسلامی هم با توجه به پیشرفت فرهنگ جهانی و نرم‌های‌بین‌المللی و فشارجامعه، دستخوش دگرگونی شود. بهمین دلیل هیچ مستبدی نمی تواند از این منظر برای خود مشروعینی دست و پاکند. این‌که رژیم اسلامی روی شکنجه‌ های زمان شاه را سفید کرده است، بهیچ‌وجه نباید به معنی فقدان وجودسیستماتیک شکنجه و حتی عمقی بودن آن در زمان شاه فهمیده شود. حکومت اسلامی در آغازعروج خود با بهره برداری از میراث ساواک و تحویل گرفتن نظام شکنجه و افزودن سلایق خود بر‌‌ آن‌ها، خود را تجهیز و اقتدارخویش را سامان بخشید. حتی در خودحکوت اسلامی در دهه‌های نخست نحوه برخورد با دستگیرشدگان و ابعادشکنجه در قیاس با یک دهه اخیر زیرفشارداخلی وبین‌المللی بعضا در حوزه‌هائی دستخوش تغییراتی گردید که بهیچ‌وجه دلیل موجهی برای تطهیررژیم فراهم نمی‌سازد. چنان که امروزه مثلا زندانیان به مقتضای دگرگونی‌های اجتناب ناپذیر زمانه، بعضا بیانیه و پیام و نوشته می دهند و یا احیانا در همایشی شرکت می کنند و البته تاوان هم پس می‌دهند که بهرحال در گذشته قابل تصورنبود، اما هیچ از خوی حاکمان به عنوان رژیم خشونت و شکنجه کم نمی‌ کند. هیچ‌کدام از این‌ها مانع نمی شود که بر طبق استانداردهای موجودجهانی ذره ای از ماهیت و یا جایگاه رژیم به عنوان یکی از بدترین حکومت‌ها در موردنقض خشن حقوق بشر کاسته شود. به‌هر صورت، شکنجه در هراندازه و در هر شکلی و در هر شرایطی، بدون هیچ قیدوشرطی محکوم است و جای سپاس وجود ندارد.

سومن، آن که ایشان نمی دانند و یا می‌دانند و تغافل می کنند که زنده ماندن در آن شرایط سهمگین، بدون پرداخت بهای سنگینی ناممکن بود. شما باید بارهای بار در زیرهمان شرایط سخت و غیرانسانی به پیشوازمرگ می رفتید و آرزوی آن را می کردید. کسانی که در سال ۵۱ در زندان قصر که مملو از فعالان سیاسی نسل جوان آن دوره بودند، شاید بخاطر داشته باشند که من حتی در زندان عمومی هم پس از گذشتن ماه‌ها از بازجوئی با پاهای پانسمان شده حضور داشتم و باید برای پانسمان به بخش مراقبت پزشکی می رفتم. لابد تراکم جمعیت دستگیرشده در کمیته‌ موجب فرستادن من با چنین وضعی به زندان عمومی شده بود. اما مهم‌تر و بدتر از آن شکنجه‌های دوردوم دستگیری بود که دیگربا گرایشات چپ مذهبی‌ هم نبودم که چندماه پس از آزادی صورت و این بار اصلا قرار نبود که زنده بمانم. در واقع زنده ماندنم، هم خارج از اراده رژیم بود و هم برای خودم غیرمنتظره. نه فقط بدلیل آن‌که در دوره پس از سال‌های ۱۳۵۰ حتی برخی به‌دلیل داشتن عضویت معمولی و فعالیت ساده ویا داشتن ارتباط ساده با این یا آن سازمان و گروه و محفل به حبس ابد و طولانی و حتی بعضا به اعدام محکوم می شدند، ونیز نه فقط بدلیل عمل نکردن قرص سیانوری که معمولا فعالین آن زمان در قرارها و پیش از دستگیری برای گریز از شکنجه‌های وحشتناک آن دوره به‌زیرزبان خود می گذاشتند (در دوراول برای من)، بلکه بیش از‌ آن‌، بدلیل قرارگرفتن در لیست سیاه بعدی تصفیه زندانیان، همانطور که در لیست اول‌، ۹ نفر مشمول قتل عام شدند؛ اما به خاطر تقارن آن با تشدید فشارهای دولت‌های غربی بویژه ‌آمریکا (کارتر) و نهادهای حقوق بشر به رژیم شاه که لاف ژاندارمی منطقه را می‌زد، و آمدن صلیب سرخ بین‌المللی برای بازدید زندان‌های سیاسی و فشار برای آزادکردن زندانیان و کلا متزلزل شدن پایه‌های حکومت خشن محمدرضاشاه در بستر شکل گیری اعتراضات مردمی بود که شرح تفصیلی آن را می توان در نوشته زیر مشاهده کرد.

البته در دوره پساانقلاب بهمن، بازگوئی شکنجه‌ها و ماجراهای آن‌ زمان در سایه جنایت های رژیم جدید با اولویت‌های مربوط به آن، من نه فرصت و نه علاقه پرداختن به سرگذشت پرماجرای خود و فعالیت سیاسی در رژیم قبلی و از جمله زندان و شکنجه‌های زمان شاه را علیرغم تشویق برخی دوستان داشتم. تا آن‌جا که به یاددارم در این چنددهه تنها در یک نوشته آن‌ هم به ضرورت سیاسی روز یعنی به مناسبت ظاهرشدن پرویزثابتی پس از چندین دهه (ظهوراول وی)، برآن شدم که به نحوی فشرده، گوشه‌ای از ابعاد و تکنیک‌های شکنجه در رژیم سابق در پیوندد با تجربه شخصی ام را که شاید از جهاتی کمتر مطرح شده باشند را به تحریر در بیاورم. هدف هم، به‌سهم خود فعال کردن حافظه تاریخی نسل‌های جدید و مبارزه با فراموشی جایگاه نظام شکنجه و کم و کیف ‌آن در نظام حکمرانی مطلقه شاه سرنگون شده بود، در شرایطی که سلطنت طلبان و بویژه جناح تندرو و شبه فاشیستی آن با دل بستن به فراموش شدن گذشته در سایه عملکردسیاه حکومت اسلامی، قصد سربلندکردن و ورود به‌ عرصه عمومی را داشتند. اینک برای آن که امثال آقای ایرج مصداقی به خود اجازه ندهند که از زنده ماندن من و یا دیگرشکنجه شدگان زمان شاه برای مشاطه گری مایه بگذارند و به تصویر کاذب از گذشته به‌پردازند، در پاسخ به ایشان لازم دیدم که آن نوشته ده سال پیش را که به شکل محدود ی در نشریه آرش و برخی سایت‌ها درج شده بود باز نشر کنم.

مقدمه این مقاله‌ به مناسبت حضورنخست ده سال پیش پرویز ثابتی و تقارن باز نشرآن با حضوراخیر او در فضای عمومی، با وجودسپری شدن زمان طولانی گوئی که در فضای مشابه امروز نگاشته می شود، که البته علت آن چیزی جز تداوم همان روند پوست اندازی بخش‌مهمی از پایگاه پادشاهی در قالب گرایشات راست افراطی و فاشیستی نیست که از همان زمان شروع شده بود. سودای بازگشت سلطنت، اگر که اساسا ممکن و قابل تصور باشد، بدون مشت ‌آهنین ممکن نخواهد بود و این پوست‌اندازی‌‌ها در پیوند با راست جهانی در صددمصادره گفتمان و مسخ خیزش انقلابی مردم ایران علیه هرنوع استبداد و مناسبات اقتدارگرایانه وو اقتصادی سیاسی آن است.

بهرحال مناقشه اصلی پشت این نوع ادعاها و برپاکردن گردوخاک‌‌ها و دوختن آسمان و ریسمان بهم و طغیان سوداها و امیال خفته و اقتدارگرایانه به‌عنوان «تحلیل اوضاع»، نهایتا هدفی جز فرافکنی و خلط آلودکردن پاسخ به‌پرسش بزرگ تاریخی و اجتناب ناپذیرمردم و جامعه ایران و نسل‌های جدید ندارد، ‌که آیا زمان پایان دادن به چرخه معیوب استبداد تاریخی و موروثی و دینی مربتط با هم و «اقتصادی سیاسی فرهنگی آن» توسط مردم و خیزش انقلابی آن‌ها فرارسیده است یا این‌که هم‌چنان باید در گرداب و چرخه این دو استبدادکهن و پاس دادن قدرت به یکدیگر- والبته علیه هرنوع و شکل نوینی از استبداد- دست و پا زد؟.

بی تردید اگر ریگی به کفش کسی نباشد، تصدیق خواهد کرد که مردم ایران با توجه به انباشت تجربه ‌های تلخ گذشته و بازگشت هیولای استبدادمطلقه اعم از سلطنتی و موروثی و دینی و ولائی در طی بیش از یک قرن مبارزه و مقاومت، شایستگی عبور از این «سندرم تاریخی» را دارند. و بدیهی است هرجامعه و کشور و ملتی که تجربه‌های تاریخی خود را به فراموشی بسپارد، محکوم به تکرارآن‌‌ها و پس‌دادن تاوانی‌ سنگین خواهدبود.

تقی روزبه ۲۰۲۳.۰۵.۱۰

منابع:

هم پیاز را خورد و هم چوب را!- تقی روزبه
https://www.akhbar-rooz.com/201820/1402/02/12/

بیانیه ۳۲ نماینده راستگرای مجلس اسرائیل و نگاه تقی روزبه به آن در روایت ایرج مصداقی
http://www.iranglobal.info/node/187514

آقای تقی روزبه! وقت آن است که آن کپسول سیانور را از زیر زبان تان بردارید!

http://www.iranglobal.info/node/183258

تقی روزبه: اندر ربط سیانور و قصاص با دخیل بستن رضاپهلوی به سپاه برای عبوراز نظام موجود؟!

تقی روزبه : اندر ربط سیانور و قصاص با دخیل بستن رضاپهلوی به سپاه برای عبوراز نظام موجود؟!

*- زنده یادان: بیژن جزنی، احمدجلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، سعید (مشعوف) کلانتری، عباس سورکی، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاد، کاظم ذوالانوار و محمد مصطفی جوان خوشدل

************

«توسل به شکنجه اوج خشونت عریان برای اعمال سلطه و از مصادیق بدیهی آن است. نهایت مسخ شدگی و بیگانگی انسان با انسان و باسرشت اجتماعی خود وهم نوعانش است که حقا با آفریدن گونه ترازنوین و منحطی ازموجودی بنام”انسان”، او را از نظرکاربردخشونت و درندگی غیرقابل مقایسه با هرموجود دیگری در طبیعت می کند» به نقل از متن مقاله

این همان حوضی بود که چندین نفر از بازجویان سر و صورت زندانی شکنجه شده را تا مرزخفه شدن در آن فرو می بردند و محکم بر کف و دیواره‌های آن می کوبیدند. آن را در قیاس با سایرشکنجه‌ها باید ساده و ابتدائی بشمارآورد.

وقتی کرکس‌ها به پرواز درمی آیند!*

http://www.lajvar.se/1391/06/12/18082/

تقی روزبه، یکشنبه, ۱۲م شهریور ۱۳۹۱

جامعه ما در تب و تاب بحران گذار به دوران پساجمهوری اسلامی است. خواستها و نیازهای انباشته شده اجتماعی و اقتصادی چنان بنیادی و متراکم اند که آکتورها و جریاناتی که با سودای رهبری و کنترل امواج جنبش سواربرآن می شوند، به سرعت دستهایشان روشده و عمرمستعجلی پیدامی کنند. ازهمین رو به سرعت از سکه رونق می افتند. صعود و افول سریع جریان اصلاح طلبی از نوع سبزش که مثل هر جریان فرادست، منافع و علائق خود را معادل جنبش مردم می پنداشت، نشانگرآن بود که دینامیک تعمیق مطالبات فرارونده جنبش هیچ قرابتی با مطالبات و خواستهای بی رمق آنها ندارد. بهمین دلیل جنبش بناگزیراز آنها عبورکرد و نیروهای جدید و بعضا امتحان پس داده ای با رنگ وبوی تازه ای درتلاشند که خلأ بوجود آمده را پرنمایند. در تکاپوهای تازه، بویژه سلطنت طلب ها با بهره گیری ازفنون دوپینگ های مصرف روز، به تحرکات خود افزوده و برآن می شوند تا یک باردیگر شانس خود را بیازمایند. سرمایه آنها احساس کاذب روسفیدی درقبال جنایتهای حکومت اسلامی، امید به ازکارافتادن حافظه تاریخی مردم و بویژه نسلهای جدید از تبه کاری ها و جنایتهای رژیم پیشین، ومهمتر از همه دخیل بستن به حمایت همه جانبه قدرتهای بزرگ و برخی تحولات منطقه و ازجمله الگوی مداخله قدرتهای بزرگ درتحولات لیبی وسوریه است. غافل از آنکه تاریخ درسهای بزرگی پیرامون عروج و افول نیروهائی که دورانشان سپری شده است، درسینه خود دارد. بخصوص آن نیروهای اجتماعی تاریخ گذشته که امتحان خود را پس داده اند و ناچارند برای ورود دوباره به تاریخ، این باردرسیمای ُکمیک وبا رنگ و لعاب چند لایه برچهره، در صحنه سیاست ظاهرشوند.

به‌عنوان نمونه در حالی که هنوز نه به باراست نه به دار، رضاپهلوی بطور آشکار و رسمی از دولت اسرائیل تقاضای کمک (و البته پیشتراز آن، ازدولت آمریکا و اتحادیه اروپا) کرده است. این تنها یک نمونه از تاوان مالیاتی است که این حضرات دوپینگ کرده بابت آمدن روی صحنه محکوم به پرداخت زودرس آن شده اند. به روی صحنه آمدن سردژخیم نظام پادشاهی، پرویزثابتی، با آن وقاحت بی پایانی که مختص خودوی است، درحالی که بقول خودش خاطراتش را چندین دهه پیش نگاشته بوده ولی جرئت انتشارش را نداشت، نمونه دیگری در بازپرداخت زودرس تاوان وسوسه تصاحب رهبری جنبش ضداستبدادی است. گوئی احضارنیروهای واپسگرا و امتحان داده به روی صحنه سیاست به توسط تاریخ، ظاهرا مؤثرترین وکوتاه ترین راه دفن آنان در گورتاریخی اشان است. هم چنانکه حکومت اسلامی تنها سه دهه طول کشید تا وارد فازانحطاط کامل خویش گشته و علیرغم جان سختی در احتضارخود، به همین سرنوشت دچارگردیده است. همین واقعیت احضارتاریخی به عنوان بخشی ازتشریفات دفن شدن است که به ظهور و ادعاهای پرویزثابتی اهمیتی بیش ازیک خاطره نویسی می دهد. پیام پرویزثابتی به عنوان نماد سازمان امنیت محمدرضاشاه در یک جمله آن است که نظام سلطنتی بدون بکارگیری مشت آهنین قابل دوام نبود وعلت سرنگونی آن نیزتردید محمدرضا شاه در مورد آن بود. باین ترتیب او، برغم تلاشش برای پنهان ساختن حقیقت، با به روی صحنه آوردن بخشی ازعملکرد حکومت سلطنتی حافظه تاریخی و راکدمانده ما را برای عبورِهم ازاستبداد دیرپای سلسه های سلطنتی و هم ازسلسه ولایت فقیه(استبدادحکومت اسلامی) فعال ساخته است. ازهمین رو ظاهرا باید از او و صدای آمریکا بابت این خدماتشان سپاسگزاربود!.

شکنجه و مدیریت شکنجه

توسل به شکنجه اوج خشونت عریان برای اعمال سلطه و از مصادیق بدیهی آن است. نهایت مسخ شدگی و بیگانگی انسان با انسان و باسرشت اجتماعی خود وهم نوعانش است که حقا با آفریدن گونه ترازنوین و منحطی ازموجودی بنام”انسان”، او را از نظرکاربردخشونت و درندگی غیرقابل مقایسه با هرموجود دیگری درطبیعت می کند. اما نباید فراموش کرد که شکنجه گر فقط یک شخص منحط شده نیست، بلکه تبلور و عصاره آن نوع سیستم و مناسبات اجتماعی (وبقول فوکو جامعه انضباطی) است که او انحطاط اش را نمایندگی می کند. شکنجه گر را باید تبلور اوج ابزاروارگی وشئی گشتگی انسان دانست که به اوشأنی درحد آلات و ابزار قتاله می دهد. تهی شدن مطلق ازسرشت انسان به مثابه فرداجتماعی، با ایفای چنین نقشی ملازمه دارد. وظیفه محوله باو درهم شکستن مقاومت شهروندانی است که موی دماغ اربابان قدرت و مکنت می شوند. درجامعه انضباطی– طبقاتی هرسیستمی تنها با تقسیم کار نهادی شده و مسئولیت ها و سلسه مراتب متناظربا آن قادر به تداوم چرخه حیات و کارکرد خوداست. در این رابطه چه بسا مسئول یک سیستم تمشیت امنیت داخلی، عمل مستقیم شکنجه را شخصا به عهده نداشته باشد، اما آن را هدایت و نظارت و سازماندهی کند. و باین لحاظ مسئولیتی حتی سنگین تر از ابژه ای بنام شکنجه گر که دستورالعمل های وی را اطاعت می کندداشته باشد. بنابراین گرچه هرفردی درهرسیستمی و درهر سطحی باید پاسخگوی اعمال و رفتار خشونت آمیزخود و بطریق اولی جنایتهای ارتکابی اش باشد، اما این به معنی آن نیست که در یک سیستم نابرابر و سلسله مراتبی سهم پاسخگوئی و مسئولیت ها یکسان است و یا بدترازآن، سهم آنها نسبت به رده های پائین تر و فرمان بر و درگیراجرائیات، کمتراست.

اگر نگاه‌ها از عامل و مجری به آمران وسکانداران و سپس به کل سیستم و مناسبات حاکم برآن نچرخد، فقط به نوک کوه یخ خیره شده ایم و هیچ رویکردی نمی تواند بهتر ازاین به حفظ سیستم سلطه و سرکوب یاری رساند. بنابراین تصدی مدیریت تأمین”امنیت داخلی” و بکارگیری شکنجه در این رابطه نه فقط کسی را تبرئه نمی کند بلکه تنها بردامنه مسئولیت و پاسخگو بودن وی می افزاید. درادبیات و فهم متعارف، چنین فردی را سرشکنجه گر یا رئیس دژخیمان می نامند. پرویزثابتی در مقام مدیرکل اداره سوم(امنیت داخله)، کسی که بقول فردوست همه کاره ساواک بود و بنا به اعترافات تهرانی (بهمن نادری پور) تیرباران ۹ زندانی بدستوروی صورت گرفت، و کمیته مشترک به پیشنهاداو و ریاست واقعی او تشکیل شد، و به گفته حسن علوی‌کیا، یکی از معاونین سابق پاکروان از قول ثابتی که “اگر اعلیحضرت اجازه می‌داد من ظرف ۴۸ ساعت به تمام این غائله، خاتمه می‌دادم” و…. همگی به خوبی نشان دهنده آن است که وی به راستی از نمادهای مهم سرکوب و دستگاه اهریمنی ساواک در شدیدترین سالهای خشونت آن بود. از این رو طبیعی است که وقتی زبان بگشاید، جز برای گل آلودکردن آب و پنهان ساختن حقیقت نباشد. او نماد است و این نمادینگی بناگزیر بخش جدانشدنی از واقعیت درونی شده او نیزهست. بهمین دلیل به عنوان نماد وقتی لب به سخن می گشاید، از اساس صورت مسأله را پاک کرده و منکروجود شکنجه سیستماتیک در دستگاه تحت امرخود شده و خویشتن را بی خبر و مخالف آن معرفی می کند. او باین ترتیب برای نجات خود به تبرئه کل دستگاه شکنجه و جنایت و تبرئه کل همکاران شکنجه گرخود می پردازد. او به خوبی میداند که اعتراف به شکنجه سیستماتیک در جهان امروز معنائی جز اعتراف به جنایت علیه بشریت ندارد. با این همه او نمی تواند در یک گفتگوی بلند از بیان خشونتی که باسرشت او عجین شده است و از مهمترین نمادهایش به شمارمی رود بگریزد و بهمین دلیل گیرم که درمصادیق واجزاء آن را انکارکند، اما در کلیتش به دفاع ازآن برخاسته و کینه ونفرتش به دمکراسی، به مردم، به جنبش و انقلابیون و روشنفکران مترقی و اعتقادش به کاربست مشت آهنین و تبرئه دستگاه جهنمی ساواک، جابجا در خاطراتش مشهوداست. البته درعصراطلاعات، دردنیای دیجیتالیزه شده امروزی، درزمانه مبارزه برای آزاد سازی اطلاعات از حصارهای طبقه بندی شده، این گونه رفتارهای فرافکنانه، خودافشاگربوده و بسی مضحک ورسواکننده است و فقط خود اوست که سرش راهم چون کبک در برف فروبرده و به خیال خود به انکارهیولای مهیب و ثبت شده شکنجه در سینه تاریخ پرداخت.

رابطه شکنجه و حفظ قدرت!

نفس کاربردخشونت صرفنظر از کم و کیف آن، ازلوازم اصلی کسب، حفظ و ثبیت قدرت برای بهره کشی و اعمال سلطه درسطوح گوناگون خرد و کلان است. به این اعتبارسودای کسب قدرت و کاربردخشونت از هم جدا ناپذیرند وهرقدرتی، قدرت بیگانه شده و منفک گشته ازید اختیارجامعه و ازحیطه کنترل تک تک افرادآن، ناگزیر از بکارگیری آن است. اساسا نفس وجودقدرتِ خارج از کنترل مستقیم شهروندان چیزی جز تبلورسرکوب و خلع یدانسان ها ازگوهرهستی خود به مثابه کنش گران اجتماعی آزاد و خلاق نیست. آنکسی که این نوع قدرت بیگانه شده را-ازجمله تقسیم آن به خوش خیم و بدخیم – ستایش کند و این جام را بنوشد، مستعددست زدن به هر بدمستی است. دموکراسی واقعی یا قدرت اجتماعی برآمده از اعمال اراده مستقیم شهروندان، پادزهر قدرت های بیگانه شده و سرکوبگر است. البته سهم حکومت های مستبد و خودمدار که پاسخ گوی به هیچ کس نیستند در سرکوب، بویژه در اشکال عریان آن بیشتراست و هرچه دموکراسی عمیق ترو مستقیم ترباشد، امکان مهارقدرت بیگانه شده بیشتر می گردد. اما حتی حکومت های مدعی”دموکراسی”هم، وقتی موقعیت و قدرت طبقه حاکم به چالش کشیده شود، از کاربردخشونت و شکنجه برای تحمیل انضباط و مقررات مورد نظرخود برجامعه ابائی نخواهند داشت.

درجریان انقلاب بهمن علیرغم آنچه که در پائین جریان داشت، شاهد مذاکره و بندوبست از بالابرای دست بدست شدن قدرت و حفظ ماشین دولتی و ازجمله دستگاه سرکوب ساواک شاه بودیم. چنانکه از همان فردای انقلاب بهمن قدرت جدید با حفظ ساختارهای اصلی دستگاه امنیت واطلاعات سابق، شروع به بازسازی این دستگاه منفورکه درهمه نقاط کشور آماج حمله خودجوش مردم خشمگین بود، کرد. حکومت اسلامی که میراث بریک سازمان مخوف پلیس مخفی بود، بیکار نه نشسته و بسهم خودضمائم جدیدی به این ماشین سرکوب افزود و آن را به یک هیولای عظیم اختاپوس وار با شاخه های مختلف و عناوین گوناگون تبدیل کرد.

ضرورت عبورازهردونوع استبداد امتحان پس داده!

جامعه استبداد زده ما در حیات طولانی خود، درمجموع از نظرسیاسی دونوع دیکتاتوری سلطنت و حکومت اسلامی (ولایت فقیه) با همه پی آمدهای ناگوارشان را با پوست و گوشت خود آزموده است. از همین رو هرگام واقعی به جلو، هم درحوزه شکل سیاسی وهم محتوای اجتماعی-اقتصادی، مستلزم عبور از هر دوی آنها است. در این رابطه بازخوانی واقعیت ها و تحارب نسل های پیشین و نیزتجارب سایرکشورها و فعال کردن حافظه تاریخی ازمهم ترین پیش شرط های اجتناب ازتکرارآنهاست و می دانیم هر جامعه ای که گذشته خود و درسهای آن را فراموش کند، محکوم به تکرارآنها است.

بازماندگان زندانی و شکنجه شده زمان شاه بخشی از آن حافظه تاریخی بشمارمی روند که احتمالا پرویزثابتی آن را در محاسباتش جهت رصد زمان مناسب برای بیرون آوردن سرخود ازلاکش، نادیده گرفته است. غافل از آنکه با مدیریت وی برسازمان امنیت داخلی درطی آن سالهای پراز وحشت و خشونت، نام وی و سرکوب از یکدیگرجداناپذیرشده اند. ازهمین رو نقش و جایگاه “مقام امنیتی” بطوراجتناب ناپذیر در ذهن و خاطره جوانان فعال آن دوره -نسل دهه چهل و پنجاه که ماباشیم- یادآور دوران خفقان و وحشت است. با دوره ای ازخفقان وانسداد فضای سیاسی که شاه دیگر حتی تحمل دو حزب فرمایشی و دولت ساخته را نیزنداشت و فرمان انحلال آنها را داد تا حزب واحد رستاخیز جایگزین آنها شود.

هیچ چیز دردروغ نامه “دامگه حادثه”، مضحک تر و درعین حال تنفرآمیزتراز ادعای این سرشکنجه گر در اومانیست خواندن خودنیست که تنها طنرپردازان بزرگ قادرند حق مطلب را بجا آورند!. حتی بدون در نظرگرفتن ناگفته ها و یا تحریف وقاحت آمیز حقایقی چون تیرباران (و تروریسم تمام عیاردولتی) ۹ نفر از زندانیان دلیر و مقاوم در تپه های اوین را که این کتاب ازجمله برای لاپوشانی آنها تهیه شده است، بازهم مواضع او درقبال شمارزیادی از رویدادها و فرازهای مهم بخوبی نشاندهنده اعتقاد او به کاربست مشت آهنین و افشاکننده کرشمه ها و نازک چشمی های او پیرامون دموکراسی است. ازجمله پیشنهادهای وی برای خاموش کردن خیزش های مردمی علیه استبدادسلطنتی، نظیر لیست بلند بالایی که باید دستگیرمی شدند، برقراری حکومت نظامی و بستن برخی سفارتخانه های کشورهای بزرگ غربی و…، گله های وی از شاه بدلیل عدم قاطعیت اش دربکارگیری مشت آهنین، درسهای او به فرح پهلوی پیرامون پیام نهفته در داستان اولدوزکلاغ و جلوگیری از بزرگداشت صمدبهرنگی در دانشگاه تهران و هشدار به خطر انتشار آثار او، مواضع او درمورد کودتای ۲۸ مرداد و شخص مصدق و بسیاری عرصه های دیگر بخوبی تعلق خاطراو به مکتب مشت آهنین را بازتاب می دهد. گزارش های هفتگی او به شاه برخلاف برخی ادعاهایش حاکی از نزدیکی کامل اوبه شاه و اعتماد شاه باو و مواضعش بوده است. چنانکه فی المثل درموردانجام یکی از مصاحبه های معروف رادیو- تلویزیونی اش، وقتی که او در انگلستان بوده است شاه ازوی می خواهد مسافرت خود را نیمه تمام بگذارد و برای انجام آن بشتابد. هم چنانکه از خلال همین گفتگوها روشن می گردد که این او بوده است که عملا سیاست ها و تصمیمات مهم این نهاد را به ارتشبدنصیری رله می کرده است.

شمه ای از تجربه های مستقیم من ازعملکردساواک شاه!

نشریه آرش به سهم خود برای معرفی این سردژخیم به نسل های جدید و افشاء یاوه ها و دروغ پراکنی های وی از طریق صدای آمریکا و انتشارخاطراتش، خواهان بازگوئی گوشه هائی از واقعیت های تلخ آن دوره توسط برخی فعالین بازمانده ای که برخورد باساواک و زندان را تجربه کرده اند شده است. اما قبل ازپرداختن به آن باید تأکید کنم که اولا در برابر حاکمیت داغ و درفش، مقاومت وجه غالب زندانیان و فعالان سیاسی- انقلابی آن دوره را تشکیل می داده است و بنابراین به هیچ وجه منحصر به این یا آن فرد نبوده است. هم چنین در میان آنها حماسه سازان بزرگی از مقاومت وجود داشتند که اکثرا توسط رژیم گذشته و یا رژیم اسلامی دروشدند و اکنون دیگر درمیان ما نیستند (یک قلم آن همان نه نفری است که رژیم شاه و پرویزثابتی با نگرانی از مقاومت و توانائی ها و نقش آنها در خیرش های متحمل آتی، تصمیم به نابودیشان گرفتند. لیست این گونه افراد که رژیم اسلامی آنها را شکنجه و اعدام کرد بسیارطویل است). و ثانیا با توجه به تداوم سرکوب و وجود شقاوت درابعادی بس گسترده تر درحکومت اسلامی ومقاومت های حماسی در زندانها و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی، درطی چنددهه گذشته عملا انگیزه و نیازی به پرداختن شکنجه های آن دوره وجود نداشت و بهمین دلیل در اولویت های کاری من هم نبود. اما وقتی کسانی پیداشده اند که روی فراموشی عملکردجنایت بار گذشته خود و بی اطلاعی نسل های جدید سرمایه گذاری کرده و درصدد تحریف و دستکاری واقعیت های تاریخی هستند، بازخوانی آنها در چهارچوب مبارزه همه جانبه تر با استبداد، اعم از ضدانقلاب غالب یا مغلوب، بخشی از این مبارزه را تشکیل می دهد. بااین وجود، اگرهمت نشریه آرش برای تهیه گزارشی از واقعیت های آن زمانه نبود، بازهم بعید بود که شخصا انگیزه ای برای بازگوئی آنها می داشتم. و اینک فشرده ای از آنچه که برمن گذشت:

دستگیری نخست

۱- من (موسوم به زینال) در زمان شاه دوبار درهمان دوره ای که باید آن را دوره تشدید سرکوب وارعاب نامید، ومربوط به سالهای مدیریت ثابتی برامنیت داخلی می شود، دستگیر وشکنجه و زندانی شدم. شاید بتوان گفت که هر دو بار و هرکدام بدلایلی، قسرازچنگشان دررفتم. بااین همه این باصطلاح قسردرفتن با بهای سنگینی همراه بود که در قیاس با آن شاید خیلی ها اگر مخیربودند گزینه مرگ را انتخاب می کردند. تجربه نخست از زمان دستگیری من در ۱۱ بهمن ۱۳۵۰ شروع شد که به سه سال زندان محکوم شدم. درآن زمان عضوسازمان مجاهدین خلق بودم. ناگفته نماند که سازمان مجاهدین درپی ضربه هولناک و سنگینی که اواسط سال ۵۰ طی چندین موج حمله صورت گرفت تمامی اعضای کمیته مرکزی و بسیاری از کادرهای اصلی و زبده و آموزش دیده خود را از دست داد، تاحدی که ساواک تصورمی کرد که عملا آن را متلاشی کرده و این سازمان دیگر قادر به سربلندکردن نیست. با معیارهای آن زمان من به عنوان عضو کمابیش معمولی بودم که از گزند دستگیری موج های نخست در امان مانده بودم. با این همه،علیرغم تصورساواک، بقایای سازمان توانستند مجددا تجدید سازمان یابند و تاحدودی از تیررس حملات نیروهای امنیتی خلاص شوند. دراین میان احمدرضائی به دلیل تجربه و پیشینه سیاسی و داشتن روابط با کادرهای قدیمی و اطلاعات طبیعی خود ازکم و کیف سازمان (اگرچه عضوکمیته مرکزی نبود) وهم چنین برقراری ارتباط با کادرهای زندانی شده و بهره گیری ازتوصیه ها و تجارب آنها، در تجدید سازماندهی نقش مهمی داشت.

پلیس سیاسی که متوجه تجدید سازماندهی و خارج شدن نیروهای سازمان از تیررس ضرباتش شده بود، به شدت به او حساس گشته و تمامی نیرو و توان خود را برای دستگیریش بکارگرفته بود. این حساسیت به ویژه پس ازفراررضارضائی از زندان دوچندان شده بود. در چنین شرایطی بودکه در یازده بهمن هزاروسیصدوپنجاه، احمدرضائی و من درطی یک دیدارخیابانی در دام محاصره سنگین و ازپیش تدارک شده پلیس امنیتی افتادیم که بیش ازهمه بدنبال شکاراحمدرضائی بودند. در آن موقع تا آنجا که من می دانستم سازمان به سه شاخه اصلی تقسیم شده بودکه مسؤلیت یک شاخه آن با من بود و هدایت سازمان از طریق مسئولین آن صورت می گرفت. با این همه شناخت مشخص ساواک از موقعیت جدید من درسازمان اندک بود و بیشتربرحدس وگمان وبلوف استواربود. نحوه درگیری و کشته شدن احمدرضائی و بی اثری قرص سیانورمن، دست به دست هم داده وموجب حساسیت شدید ساواک برروی من گشت. آنها برای دست یابی به قرارها و اطلاعات و سرنخهائی جهت متلاشی کردن سازمان و یافتن ردپائی از رضارضائی و از تدارکات سازمان و رد پای دسته کلیدی که همراهم بود و یافتن پاسخ برای بسیاری سؤالات از این دست، از این که زنده دستگیرشده بودم سر از پا نمی شناختند. ظاهرا من می بایست تاوان اطلاعات گسترده احمدرضائی را که دیگر وجود نداشت می پرداختم. اما من نیز به نوبه خود مصمم به مقاومتِ تابه آخر بودم ولاجرم به انکارهمه چیزحتی قرارهای منقضی شده خود پرداختم. می دانستم که گفتن آره یعنی بازشدن کلاف بی پایان سؤالاتی که نقطه ختامی جزتخلیه کامل اطلاعات و دستگیری های گسترده نخواهد داشت. از این گذشته سازماندهی بخش ما به دلیل گستردگی و باصطلاح داشتن ترکیب توده ای (لااقل هنوز) بشکل تیمی سازمان نیافته بود و با تکیه صرف به قرارهای سلامتی نمی شد بقاء آن را تأمین کرد. خودمن درجنوب شهر درخانه ای که درواقع یک کارگاه خانگی بود و دریکی از اتاقهای آن زندگی می کردم.

به این ترتیب محل کار و زندگی ام یکی بود که از امکانات مصطفی خوشدل بود که خودنیزگاهی به آنجا سرمی زد. مصطفی به تنهائی دارای دهها ارتباط توده ای و بعضا حتی تماس با گروها و محافل سیاسی بود که روشدن یکی از این سرنخها و تعقیب و مراقبت آنها می توانست موجب دستگیری های گسترده وسریالی بشود و همانطورکه گفتم خانه محل اقامت من یکی از آنها بود. به همین دلیل لازم بود که دربازجوئی ها اشاره ای به این خانه نشود و برای اینکار لازم بود که من اصلا خانه ای و اتاقی نداشته باشم. براین اساس موضع من در بازجوئی ها آن بود که شبهای خود را دراین یا آن قهوه خانه با پهن کردن جل و پلاسم سپری می کردم. دراین سناریو دیدارمن با احمد رضائی فردی عنوان می شد که مراحل نهائی جداشدن کامل از سازمان را طی می کرد (البته متقابلا آنها نیز با بلوف ها و ادعاهای خود مرا از رهبران سازمان و معاون احمد عنوان می کردند). دسته کلیدی هم وجودداشت که هرکدامشان درصورتی که معلوم می شد متعلق به کدام خانه و امکان است می توانست ردهای دندان گیری برای پیشروی ساواک باشد. به هرحال ساواک با تجاربی که داشت باین سادگی ها این جورتوجیهات را نمی پذیرفت. کلکسیونی ازشکنجه ها وجود داشت که آن زمان درمورداکثردستگیرشد گان اجرامی شد و بسیاری از زندانیان با آن از نزدیک آشنا بودند. بدیهی است که باتوجه به نحوه دستگیریم پذیرائی مفصلی درانتظارم بود. به همین دلیل سریعا و آژیرکشان به محل “تمشیت” یعنی کمیته مشترک برده شدم. کوبیدن شلاق برکف پا و سایرقسمتهای بدن و نیزاستفاده از کابلهای چندشعبه ای، آویزان کردن(صلیب وار) ازدیوار، شوک برقی دادن به همه نقاط حساس بدن که برای مدتها ادرارآدمی را خونین می کرد و دراین میان گاهی ازشوک های بسیارقوی که گوئی مغزآدمی درحال منفجرشدن است نیزاستفاده می کردند.

آپولو، نواختن ممتد کشیده های سنگین و پرده گوش پاره کن چپ وراست با صفیرسنگین و مهیب اشان، تبدیل کردن سوژه به توپ بازی در میان یک حلقه هفت هشت نفری که با مشت ولگد وکشیده وشلاق و… به همدیگر پاس داده می شوند، سوزاندان نقاط مختلف بدن با سیگار و فراتر از آن با منقل برقی(بیشترباسن و پشت) درحالی که دست و پایت را به تخت شکنجه زنجیرکرده اند و دژخیمی هم برروی سینه وشکمت نشسته است تا نتوانی حتی واکنش غریزی بدن خویش را (دورکردن چندسانتیمتر از تیررس حرارت سوزان اجاق) انجام دهی.من به یاددارم که دژخیم نشسته برروی شکم و سینه من سرگرد نیک طبع بود که بعدها ترورشد. گوئی حوزه تخصصی این جنایتکار درشکنجه، سوزاندن بود. هرکدام ازبازجویان شکنجه گرنیزمعمولا دررشته ای از رشته های شکنجه-مثلانواختن کشیده ای سنگین، ویا زدن کابل سانتی متربه سانتی متر از پائین به بالا و ازبالا به پائین- استعداد بیشتری ازخود بروزمی دادند و آن را با تفاخراعلام می کردند. خلاصه آنکه هرکدام از این موجودات تکیه کلام، فحش های مختص به خود،عربده های گوش خراش و خشونت و رذالت ویژه خود را داشتند. به یاد دارم بوی سوختگی گوشت را که اتاق را پرکرده بود و مشام آدمی را می آزرد. من هم چنین شاهد زندانیانی بوده ام که علاوه برباسن، پشت و یا آرنج دست آنها را نیزسوزانده بودند تاشاهدهمه جا حاضرشکنجه باشند!. درمورد اصغربدیع زادگان از زندانیانی که با او بوده اند شنیده بودم که پشت وی را آنچنان سوزانده بودند که خطرفلج شدنش وجود داشت. اما سوزاندن من تا آن حد ها نبود و نوع شکنجه عمدتا برشلاق و کف پاها متمرکزبود. چراکه ظاهرا اغلب شکنجه گران به این گفته دکترحسین زاده (رضاعطاپور) که بین کف پا و زبان (اعتراف) رابطه نزدیکی وجوددارد سخت اعتقادداشتد! با این همه ناگفته نماند که سوزش ها و دردهای طولانی پس ازسوزاندن و پس از پانسمان خود فصل مهمی از شکنجه های دردناک را تشکیل می داد.

دواندن با پاهای آش و لاش شده و متورم و کوبیدن با لگد به آنها در اتاق شکنجه و یا درمحوطه فلکه کمیته، هم برای افزایش درد و هم آمایش پا برای شکنجه های بعدی، بخشی از تشریفات شکنجه به شمارمی رفت. در شکنجه های دوراول و فشرده و طولانی معمولا تعدادشکنجه گران و شلاق زن ها چندین نفرند تا هم خود نفس تازه کنند و هم خللی در پذیرائی کامل از فردشکنجه شونده به وجود نیاید. بازجوها به ویژه در مراحل نخست دستگیری شخصا در انجام شکنجه، درکنار کسانی چون حسینی که کارش فقط شکنجه بود، مشارکت فعالی داشتند. فروکردن سر در حوض حیات کمیته تامرزخفگی به همراه مشت و لگد و کشیده و یا کوبیدن سر به دیواره و یا کف حوض نیز از زمره شکنجه های رایج بود. البته تهدید به تجاوز و حتی تظاهربه آن و یاتهدید به استعمال بطری نیز وجودداشت، اما درمورد من درحد تظاهر و تهدید بود. نا گفته نماند که یکی از شگردهای بازجوها کشف حساسیت ها و نقاط ضعف افراد تحت شکنجه در برابرنوع و ترکیب شکنجه هاست. همه شکنجه ها قابلیت کاربردیکسان برای همه ندارند. البته درمیان شکنجه ها سهم شلاق و سهم حسینی نره غول بیش از دیگران بود. گرچه سوزاندن(باسن) نمی تواند خیلی طولانی باشد، بااین همه به دلیل سوزش های دردناک و طولانی اش و اصطکاک دائمی اش باتخت و یا زمین برای هفته ها آزاردهنده است به خصوص که بسته شده باشی و نتوانی جا به جا شوی (درمورد من این مرحله دردناک و آزاردهنده حدودا یک ماه طول کشید درحالی که دست و پایم درسلولی نزدیک اتاق شکنجه به تخت بسته شده بود).

در اینجا برای اجتناب از طولانی شدن، به شکنجه های روانی هم چون دادن بی خوابی، دادن اطلاعات دروغین به قصد اغفال و شکستن روحیه (و بعضا از طریق مورس وحید افراخته ونظایرآن دردور دوم دستگیری …) و یا بردن به بالین دوستان کشته و یا شکنجه شده، نگهداری طولانی درسلول تک نفره، انواع تضییقات مربوط به توالت رفتن و بهداری و انوع فحش ها و توهین های رکیک به فرد و یاکسانی که فکرمی کنند مورد علاقه و احترام او هستند و نظایرآن، که در مورد تعداد زیادی از دستگیرشدگان هم بکارگرفته می شد، اشاره نمی کنم. اما فقط میل دارم به یکی ازشکنجه های روانی رایج و آزاردهنده که همه دستگیرشدگان کمیته با آن آشنایند، اشاره کنم و آن شکنجه دیگری و شنیدن مداوم فریادهای گوشخراش شکنجه گران به همراه فریاد و ناله شکنجه شوندگان بود ( اعم از زن و مرد و پیرو جوان، روز یا شب) که حاکی از فراگیرشدن شکنجه و گستره مبارزه بود. شماری ازآنها رامی توانستی در راهروها، و یا در کنارمیله های فلکه با پاهای آش ولاش شده و احیانا بادستبد، از زیرچشم بند به بینی. اوج این شکنجه روانی به هنگامی بود که خودت پشت اتاق تمشیت برده می شدی و در انتظارمی ماندی تا پس ازشنیدن فریادهای شکنجه دیگران نوبتت فرابرسد. البته باید آماده می بودی که در همان پشت درهم بامشت و لگد و فحش های رکیک به مثابه پیش غذا از تو پذیرائی کنند. نباید فراموش کرد درآن سالها به هرکس که در کوچه و خیابان مشکوک می شدند و کم نبودند چنین افرادی، ابتدا یک فصل کتک مفصل می خوردند تامعلوم شود چه کاره است و درچنته اش چه دارد. این فرد دستگیرشده وچه بسا بی خبر از همه جا بود که در زیرکتک باید ثابت می کرد که هیچ کاره است و کم نبودند کسانی که به دنبال دستگیری یک فعال سیاسی، شماری از دوست وآشنایان و فامیل ها و نزدیکانش نیزدستگیر می شدند. گوئی شعارعملی کمیته چی ها این بود: صدنفررا صید کن و شکنجه بده، تاشاید یک نفربه قلابت گیرکند. آری! اینجا کمیته مشترک بود درقلب شهرچندمیلیونی تهران که هرلحظه درب های آهنی آن بازوبسته می شد و روزانه دهها و گاهی صدها نفردستگیر و به درون آن آورده می شدند. در این گونه مواقع نعره بازجوها و ضجه های شکنجه، یک لحظه قطع نمی شدند و اضطراب ناشی ازضربه های محتمل به سازمان های مبارز و رنج شکنجه شوندگان برای ما زندانیان، به راستی بسیار دردآور بود.

چنین بود عملکرد روزانه کمیته مشترکی که از تراوشات فکری پرویزثابتی نشأت گرفته بود و او ودستگاه تحت امرش اداره وهدایت آن را برعهده داشتند. گاهی مقامات بالای ساواک ازجمله پرویز ثابتی، و برخی سربازجویان چون دکترحسین زاده و عضدی و… به همراه برخی بازجویان دیگر برای بازدید از سلول ها به داخل بند می آمدند. با این وجود، پرویزثابتی در گفتگوی خود اینها را شکنجه سیستماتیک نمی داند و مدعی است شکنجه درنظام گذشته غیرقانونی بوده و او با شکنجه مخالف بوده و اگرهم وجود داشته روحش از آن بی خبربوده است! آری او اومانیستی بود که راهش را گم کرده و از بد حادثه از پست مقام امنیتی و سرشکنجه گری سردرآورده بود!.

بهرحال پس از چندماه من با بهبود نسبی و تمام شدن دوره بازجوئی ام با پای پانسمان شده و لنگان لنگان به زندان به قصر شماره ۳ منتقل شدم. از خطراعدام رهیده بودم و در پرونده ام چیزی جزهمان اطلاعات لورفته اولیه وجود نداشت وحاضرنشده بودم آنچه را که آنها می خواستند دیکته کنند به نگارش درآورم. در دادگاه به‌ سه سال زندان محکوم شدم. با اتمام آن درشرایطی که پدیده ” ِملی ِکشی” باب می شد، من از زندان شیراز آزادشدم. در حالی که خود باورنداشتم و فکرمی کردم اگرهم رهایم کنند هرچه زودتر به سراغم خواهند آمد و سخت نگران تعقیب و مراقبت آنها بودم.

دستگیری دوم

دستگیری مجدد من با اوج گیری فضای سرکوب همراه بود و درفاصله این سه سال سازمان مجاهدین به فازعملیاتی واردشده بودند. سازمان درپی تصفیه خونین درونی- ازجمله ترورمجید شریف واقفی- ضربات سنگینی خورد و به خصوص یکی از مهمترین تیم های زبده و عملیاتی آن با مسئولیت وحید افراخته (مدتی پس ازدستگیری من) دستگیر شده بود و او هم تمامی اطلاعات مربوط به من را به آنها داده بود. پس از آزادی از زندان علیرغم دیدارهائی که با بهرام آرام و برخی مسئولین سازمان داشتم وعلیرغم درخواست آنها،عضو سازمان نبودم. انتقاد نسبت به تصفیه ها و ترورهای درون سازمانی و نیزبرخی سؤالات و ابهامات پیرامون مسأله ایدئولوژی و استراتژی سبب شده بود که از پیوستن به آنها خود داری کنم. با این وجود به دلیل اجتناب از دستگیری مجدد که حتمی می نمود، به ناگزیر از اختفاء زودرس شدم و درست درچنین شرایطی اتاقی که من بطور موقت درجنوب شهرتهران(یکی ازگودهای آن زمان) درآن مستقربودم لورفت و مورد حمله مأمورین مسلسل به دست قرارگرفت. برخی از رفقا برای دیدار و بحث و گفتگو به این اتاق رفت وآمدداشتند. درهمان لحظه وقوع حادثه یکی ازهمین دوستان به هنگام ورود به خانه با ندیدن علامت سلامتی، علیرغم تیراندازی ها و با وجود آنکه تا نزدیکی خانه هم آمده بود، توانست با به جاگذاشتن کفشهایش از چنگ آنها که در پشت درخانه کمین کرده بودند به گریزد. مرغ از قفس پریده بود و آنها ازهمان لحظه انگشت اتهام را به سمت من نشانه رفتند و بامشت و لگد و نیز با کفشهای او مرتب برسروصورتم می کوبیدند و خشمشان را فرومی نشاندند.

با بی سیم هایشان مرتب حادثه پیش آمده و دستگیری مرا گزارش می کردند و دستورمی گرفتند. از آنجا یک راست و به سرعت به کمیته ضدخرابکاری و به اتاق شکنجه برده شدم تا به اصطلاح سریعا تخلیه اطلاعاتی بشوم و قرارها واطلاعاتِ فوری نسوزد. البته این دفعه بااحاطه کاملی که بازجوها از من و گذشته من داشتند برخوردشان فرق می کرد و می دانستند چگونه عمل کنند. از همان لحظه ورود خاطرنشان ساختند که این بار زنده از چنگشان درنخواهم رفت. به دون اتلاف وقت شکنجه شروع شد. بازجوی اصلی این بار منوچهری (وظیفه خواه) بود که درخشونت وبیرحمی دست بازجوی دوره قبل را که کمالی(فرج اله سیفی کمانگر) باشد از پشت می بست. موضع من این بود که عضوهیچ گروهی نیستیم و هیچ قراری هم با کسی نداشته ام و متقابلا مأموریت منوچهری بیرون کشیدن اطلاعات مهمی بود که حریصانه بدنبالش بودند. از آنها اصرار و از من انکار. ابتدا یک دور شکنجه فشرده و متمرکزمانند سال ۵۰ شروع شد و البته نه درحد واندازه آن زمان. به نظرمی رسید که این بار باتوجه به شناخت قبلی که از روحیه من داشتند و باتوجه به زمان کمی که از زمان اختفاء ام می گذشت، بسنده کردن به شکنجه متمرکز و فشرده طولانی را کارآ و مؤثرنمی دانستند، به خصوص با فراریکی از رفقامی دانستندکه اگر قرار واطلاعات مهم و فوری هم وجودداشت، قاعدتا باید سوخته باشد. خوشحال بودم که درمقایسه با شکنجه های دورقبلی میزان شکنجه ها و آش ولاش شدنم این بار کمتراست. غافل از آنکه این مرحله دربرابرفشارهای بعدی حکم پیش غذا را داشته و برنامه اصلی هنوز در پیش بود. پیش غذا درواقع تنها برای تخلیه اطلاعات فوری و زهرچشم گرفتن بود.

آنها برای تخلیه اطلاعات غیرفوری و درهم شکستن روحیه مقاومت برنامه بلندمدتی داشتند که شکنجه های ویژه خود را داشت. نباید فراموش کرد که آنها باتکیه به تجارب واطلاعات خود به خوبی می دانستند که من با داشتن سوابق آشنائی دیرین و اعتمادمتقابل با کسانی مثل تقی شهرام و بهرام آرام ومحمد اکبری آهنگران و… که سخت تحت پیگرد بودند، اگرمی خواستم به سهولت می توانستم با آنها رابطه برقرارکنم. به همین دلیل دیگ طمعشان برای همکاری و اسب تروا شدن من می جوشید. آنها هم چنین ازطریق اعترافات و طلاعات تازه، مهم و دست اولی که ازطریق وحید افراخته و برخی دستگیرشدگان درباره من به دست آورده بودند برموقعیت و جایگاه و ناگفته های من در بازجوئی دورگذشته، و ارتباطات آنها بامن پس از آزادی و حتی فعالیتم ازدرون زندان پی برده بودند.

پدیده شکنجه شرطی!*۱

در پشت شکنجه های رایج و فراگیرساواک شکنجه از طرازدیگری هم وجودداشت که می توان آن را شکنجه با استفاده از علائم ثانوی نام نهاد که تنهاعقل ابلیس به آن می رسید. این شکنجه ترکیبی از شکنجه روانی و فیزیکی است. ترکیب چندین علامت ثانوی با شکنجه واقعی و تثبیت رابطه بین آنها. با شرطی شدن سوژه به این علائم، شکنجه ابعادکمی و کیفی دیگری پیدا می کند. به طوری که با مشاهده هریک از آن علائم همان اضطراب و ترس از وقوع شکنجه به او دست دهد. به این ترتیب تمامی ذهن و فکرشما، تمامی ساعات و لحظه هایتان انباشته از اضطراب و انتظارو بی قراری است. کار به جائی می رسد که شخص با کوچکترین صدا و نشانه ای از جای خودمی پرد. چه بسا بنا به مصداق مرگ یک بارشیون یک بار، فرد آرزومی کند ایکاش هرچه زودتر به شکنجه گاه احضارشده و جیره امروزش را بخورد! تالاقل بقیه ساعات آن روز را با اضطراب کمتری بگذراند. گواینکه این آرزو نیزواهی بود و چنین تضمینی وجود نداشت. چراکه گاهی بیش ازیک بارجیره روزانه آنهم درفواصل سیال و غیرمشخص نصیبتان می شد. آنها عمد داشتند به سوژه نشان دهند که هیچ نظم و قاعده ای دراعمال زمان، مکان و حتی نوع شکنجه وجود ندارد. شخص باید درتمامی لحظات در انتظار شکنجه درهرمکان و زمان و هرنوعش باشد. به همین دلیل برای آن که شما درهیچ نقطه ای، حتی درگوشه سلول، بهداری و… احساس امنیت نکنید گاهی لعنتی ها بخشی از شکنجه را به همین نقاط می کشاندند و از آنجا به سمت اتاق تمشیت می بردند. احساس بی امنی در هرلحظه و هرمکان از ویژگی های این نوع شکنجه است که معمولا برای موارد بلندمدت کاربرد دارد و در خدمت درهم شکستن مقاومت کسانی بکارگرفته می شد که برای ساواک محرزبود که دارای اطلاعات مهم و حیاتی ناگفته هستند.

در مورد من به کارگیری آن تقریبا ۱۸ ماه طول کشید (درسال ۱۳۵۴ و۱۳۵۵)، در کمیته مشترک ضدخرابکاری، سلول شماره ۱۳ قبل ازشروع شکنجه ابتدا برای مدتی شخص را به اصطلاح زیر بمباران فشرده علائمی قرارمی دهند که قراراست (علیرغم عادی بودنش برای سایرزندانیان) درذهن سوژه موردنظر به عنوان علائم شرطی حک شود. نظیر زدن لگد یا مشت به درودیوار سلول، یا باز و بستن درِسلول حتی درنیمه های شب و بی دلیل، گشودن و بستن دریچه های عادی سلول، و یا زدن ضربه و گشودن و بستن پنجره ای که در درون سلول های کمیته وجود داشت (و این البته بسی جلب کننده تر بود) و نظایرآن. درمرحله نخست فقط سعی می کنند با تکرارآنها توجه شما را به این نوع حرکات و علائم جلب کنند. پس ازمدتی گرچه توجه اتان جلب شده است اما هنوز متوجه معنای آن نیستید. هم چنان که برای ساکنین سلولهای دیگرهمین حرکت ها -صرفنظرازمیزان تکرارش برای سوژه موردنظر-هیچ معنای خاصی ندارد. اما درست همین حرکات (البته باتکرار بیشترنسبت به سایرزندانیان) وقتی باشکنجه همراه شود، ووقتی با رفتارعامدانه آنها در برجسته کردن پیوند بین آنها همراه باشد، و وقتی تکرارگردد، رفته رفته برای سوژه موردنظر رابطه بین آنها معنای ویژه پیدا می کند. معنائی که با گذرزمان بیشترو بیشترمی شود. به خصوص در اوائل آنها برای شرطی کردن سوژه به علائم مورد نظرشان عامدانه و نقشه مند تلاش می کنند ( نظیرخیره شدن طولانی و بیش ازحدمعمول از دریچه سلول، یا مشت زدن بردرودیوارسلول… حتی همزمانی آن با ورود بازجوی شکنجه گر به داخل بند به همراه فریادهای گوش خراش وی و نهایتا احضاربلافاصله به اتاق شکنجه).

وقتی این رابطه شکل گرفت، زدودنش با کرام الکاتبین است. آنگاه دیگرنفس نشان دادن آنها مولد اضطراب و شکنجه است و با پس وپیش کردن فاصله علائم ثانوی می توان همواره سوژه را زیرفشاردلهره وانتظاردائم وکُشنده ای قرارداد. شکنجه ها عمدتا شلاق است (ولی نه بطورمطلق). سعی می کنند برای حفظ تداوم زمانی حداکثر، هردو پا به یک میزان زخمی نشوند. به جز روزهای نخستِ شروع این پروسه که شکنجه شدیدترو فشرده تراست، در بقیه مراحل معمولا(و نه مطلقا) به آن شدت نیست و تقرییاشامل سی چهل ضربه محکم و کاملا دردناک و همراه بامشت و سیلی است. در حدی است که پاها ورم می کند وحتی به تدریج زخمی می شود ولی نه آنقدرکه با آش ولاش کردن پا تداوم شکنجه طولانی را ناممکن سازد. ضمن آنکه پای شلاق خورده و تاحدی بادکرده درتکرارشلاق های بعدی با درد بیشترو طولانی تری همراه است. به هرحال به تدریج، خارج از اراده شما، رابطه بین نشانه ها و شکنجه ها به طوراجتناب ناپذیر درذهنتان می نشیند و نسبت به آنها شدیدا شرطی می شوید. وهمانطورکه اشاره شد با دیدن هرکدام از نشانه ها، ناخودآگاه منتظرشکنجه هستید و دچاردلشوره و تلاطم درونی. چه بسا دریک روز بارها این علائم نشان داده شود و در یکی از آنها (و نه الزاما یکی!) احضار و شکنجه شوید. شما می دانید امروزقطعا احضارو شکنجه خواهید شد ولی نمی دانید چه زمانی و باکدام نشانه ها!. زمان و چگونگی آن غیرمتعین است. و همین انتظارطاقت فرساست که موجب می شود گوش بخوابانید و با کوچکترین صدا و نزدیک ترشدن هر گام از جا بر خیزید. خواب عمیق و آرام و قرار ازشما سلب می شود.

چرا که درهرلحظه، حتی نیمه های شب هم منتظر احضار و شکنجه هستید. بدبختانه فشارسنگین انتظار و دلهره های ناشی ازآن به مرور زمان به شکل تصاعدی افزایش پیدامی کند که بسیارفرساینده است. کاربه جائی می رسد که سراسر وجود و ذهن و فکرشما درهمه لحظات معطوف به شکنجه و آماده کردن خود برای آن می شود. بروزنشانه ها امکان هرگونه فراغت و آرامش را از شما می گیرد. درچنین وضعی مشکل به توان به چیزدیگری اندیشید. زمانی می رسد که درهیچ مکان و درهیچ لحظه ای احساس”امنیت” نمی کنید. چرا که خود درون سلول و بهداری نیز ممکن است به محل کتک خوردن و شکنجه تبدیل شود. تاحدی که داشتن یگ گوشه امن و یا سپری کردن نیم ساعت امن، نیمساعتی که مطئمن باشی به سراغت نخواهند آمد، به یک آرزوی بزرگ تبدیل می شود! درد و اضطراب دائم از ویژگی این نوع شکنجه هاست.

با این همه در مناسبات سلطه و نابرابر، خوشبختانه همیشه حتی در نابرابرترین نبرد ها، امکان حفظ و تقویت کرامت انسانی و بالیدن اخگرسوزان مقاومت، دفاع از آزادگی و حفظ اسرارجنبش و تقویت عزم و اراده برای زانونزدن در برابردشمنی که بیش از هرزمانی به عریان ترین و چندش آورترین وجهی، عمق انحطاط و بیگانگی اش با مناسبات انسانی را در برابر شما به نمایش می گذارد وجود دارد. نفس این خشونت ها و زورگوئی ها، خود می تواند مبنع زایش ایستادگی در برابر هیولای به ظاهر “همه توان” گردد. دشمن آزادی و برابری با جسم شمامی تواند هرکاری که بخواهد بکند، اما الزاما با عزم و اراده شما نمی تواند همان کار را بکند. چه بسا این معادله درجهت معکوس عمل کند و مصداق “از قضا سرکنجبین صفرا فزود” شود.

شکنجه های روانی هم چون شب بیداری وعدم اجازه نشستن و یا درازکشیدن، گاهی جلوگیری ازپانسمان و بهداری رفتن ویا امتناع از قرص های مسکنی که در چنین وانفسائی هم چون اکسیرحیات بخشی عزیزپنداشته می شود، بردن گاه گدار به بالین رفقا وعزیزان کشته شده دردرگیری ها و نظایرآن نیزوجود داشتند که بسیاری اززندانی های سیاسی با آنها آشنایند. یکی از موارد شکنجه های روانی که بس موذیانه هم بود، آن بودکه برخی اوقات می گفتند خودت باید در فلان موقع (مثلا قبل از نهار یا پس ازشام…) دربزنی و از نگهبان بخواهی که ترا به اتاق شکنجه ببرد و گرنه تعدادشلاقها دوبرابر خواهند شد!. و من که هرگزحاضرنبودم با پا وخواست خودم به شکنجه گاه به روم بارها پذیرای شکنجه های اضافی شدم! ساواک درحالی این همه فشار را وارد می کرد که می دانست من تازه مخفی شده بودم و دراین فرصت کوتاه نمی توانسته ام دارای مسئولیت و یا فعالیت های پنهان و رونشده باشم. با بازجوهای متعددی سروکارداشته ام، اما درمیان آنها تمامی هم وغم منوچهری صرف درهم شکستن روحیه وکنترل رفتارم بود. این که از این همه قساوت چه چیزی برای اوحاصل می شد و چه کسانی چه مأموریتی به اومحول کرده بودند برای من خیلی روشن نبود. اما علاوه بردستور مقامات مافوق، شاید انتقام دفعه گذشته و نیز وسوسه ارتقاء موقعیت اش با بدست آوردن سرنخها و ایرادضربات مهم دخیل بوده باشد. اما هرچه که بود گفتنی است که این جلاد دچارجنون خشونت بود و وقتی هم از زیست محیط مألوف خود رانده شد، و ازایران پس ازانقلاب هم گریخت و به کشورانگلستان رفت، سرانجام خودکشی را بر ادامه زندگی ننگین اش ترجیح داد.

گوئی بخت با من یاربود و با روی کار آمدن کارترو سپس نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید از زندان ها، روزنه ای دراین تونل وحشت گشوده شد. البته من و کسانی را که هنوز تحت بازجوئی های سخت قرارداشتیم از چشم آنها دورنگه می داشتند و ازاین زندان به آن زندان جابجامی کردند، و مرا موقتا به یکی ازسلولهای انفرادی اوین بردند. با این همه به تدریج نشانه هائی از کاهش شکنجه درجو عمومی کمیته و پس ازمدتی در موردخودم دیده می شد. ابتدا فواصل شکنجه ها بیشترشد و ازشدتشان کاسته گردید. سرانجام عملا متوقف شد ولی تهدیدها و نشانه ها هم چنان ادامه داشت. تا مدتها به دلیل بی خبری مطلق و تنها بودن نمی توانستم دلیل این تغییرات باورنکردنی را دریایم.

لیست برداری از نقاط شکنجه دیده شده زندانیان!

رژیم ظاهرا پذیرفته بود که صلیب سرخی ها از بازداشتگاه ها نیز بازدیدکنند. از این رو یک روز زندانیان را و از جمله مراهم یک به یک صداکردند. خودشان پیشدستی کرده بودند و به فکرتهیه لیستی از زندانیان و کم وکیف شکنجه آنها برای ارائه به صلیب سرخ افتاده بودند. برای اینکار تک تک زندانیان شکنجه شده را لخت مادرزاد می کردند و از نقاط آسیب دیده بدن و چگونگی آن صورت برداری می کردند!. دراین صورت برداری ها نقاطی از بدن که آثارشکنجه هنوز وجود داشت قید می شد: پشت، باسن، ساق پا، کف پا و نظایرآن. درمورد من این کار با حضورمنوچهرازغندی صورت گرفت. برخوردشان درمقایسه برخلاف شیوه رایجشان بافحش و لگد و تهدید همراه نبود. آنها در این زمان هم چنین تلاش داشتند تعداد بازداشتی ها در بازداشتگاه ها را کمترکنند و به همین دلیل آنها را سریعتر به زندانهای عمومی ارسال می کردند و یا اگرپرونده ای نداشت و بیهوده دستگیرکرده بودند زودترآزاد نمایند.

رهائی از تونل وحشت برایم قابل تصورنبود. ولی با کمال شگفتی به دلیل فشارهای بین المللی و وزش نسیم بهاری انقلاب، به زندان عمومی قصر منتقل شدم و در دادگاه به پانزده سال زندان محکوم شدم. و از آن جا نیز درپی وزش تندباد انقلاب به همراه بسیاری دیگر آزادشدم. با این همه رهاشدن از زندان، برای هزاران زندانی زمان شاه به معنی رها شدن از پی آمدهای روحی شکنجه نبود. چنانکه یاد و خاطرات عزیزان ازدست رفته و کابوس شکنجه، همچنان بخشی از خوابهای شبانه را تشکیل می دهد. آری درعالم رؤیا نیزنبرد نابرابر با دژخیمان، هم چنان ادامه دارد!

اعتراف به ترور ۹ نفره زندانیان و وجود لیست های سیاه دیگر !

منوچهری (بازجوی کمیته) دایما مرا تهدید می کرد که خیالت راحت باشد که زنده بیرون نخواهی رفت و تا دادن همه اطلاعاتی که خودت بهتر می دانی چه هستند، این وضع ادامه خواهد داشت. درهمین رابطه اشاراتی می کرد به ترور بیژن جزنی و ۸ یاردلیردیگر و ازجمله مصطفی خوشدل و کاظم ذوالانوار، و این که چگونه سر به نیستشان کردیم که توهم به همان سرنوشت دچارخواهی شد(این دونفرآخر که متعلق به سازمان مجاهدین بودند به نحوی با پرونده ای که علیه من ساخته بودند ارتباط داشتند و به دلیل روشدن نقش و اطلاعات ناگفته تشکیلاتی اشان و نیزمقاومت درخشانشان در بازجوئی ها در لیست سیاه قرارگرفتند). فراترازاین، او از تهیه لیست های سیاه تازه ای سخن می گفت که از میان کادرهای وابسته به گروه های سیاسی، فعالین شاخته شده زندان (کسانی که بقول وی در زندان تشکیلات به وجود آورده بودند و جزوه نویسی کرده و برای بیرون رهنمود ارسال می کردند و…) و کسانی که دربازجوئی ها موقعیت و اطلاعات خود را لو نداده بودند و بعدا روشده بود، دست چین شده بودند. اطلاعاتی که از خلال دستگیری ها و یا از طریق خبرچین های خود در زندان به دست آورده بودند، آنها را نسبت به نقش و اهمیت کادرها و فعالین درون زندان و روابط آنها با بیرون زندان بسیارحساس کرده بود. از برخورد بازجویان روشن بود که درپی ضربات سنگین به گروه های چریکی و سایرگروه های سیاسی در بیرون، با نگرانی از پاگرفتن مجدد آنها و هم چنین خطربرآمد جنبش عمومی، به فکرتصفیه خونینی از میان زندانیان افتاده بودند. اما خوشبختانه فشارهای بین المللی و شتاب تحولات داخلی چنین مجالی را به آن ها ند.

*- درج شده در شماره آخر نشریه آرش

باتوجه به کلاس بالاتر این نوع شکنجه ها، بی تردید یکی از آموزه های مهم سرویس های مخفی اسرائیل و انگلیس و آمریکا همین نوع شکنجه ها و تکنیک های آن بوده است که رژیم شاه و شخص ثابتی با آنها دارای روابط نزدیکی بوده است. البته ثابتی ضمن اذعان به رابطه با این سرویسها، تلاش می کند که آنها را به روابط عادی و اداری تنزل دهد و حاضرنشده است در مورد آن اطلاعات واقعی به خوانندگان بدهد. اما در خاطرات او مواردی وجود دارند که نشان دهنده مناسبات نزدیک بین ساواک و این سرویس‌هاست. چنانکه او در موردکنترل شنودهای ر- حمید اشرف می گوید: پس از بدست آوردن رد تلفنی از وی اما برای رسیدن به حمید اشرف ازطریق شنودهایش با دستگاه های موجود آن زمان مخابرات، ۱۵ دقیقه لازم داشتند و این درحالی بود که تماس تلفنی حمید اشرف یک دقیقه بیشتر طول نمی کشید. از این رو ساواک دست به دامن آمریکا و انگلیس واسرائیل شد تا این مشکل را حل کند

*- http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2023/05/blog-post_10.html#more

Published in: on 20 Mai 2023 at 6:06  Laissez un commentaire  

یک چهرهسرگذشت پرشور یک مصریِ کمونیست و یهودی

آلَن گرِش

یک چهره
سرگذشت پرشور یک مصریِ کمونیست و یهودی

ترجمه از فرانسه: بهروز عارفی
Fri 12 05 2023



گذری نزدیک به یک قرن از میان تاریخ مصر، از پادشاهی تا جمهوری، از اشغال بریتانیا تا استقلال ملی و ملی شدن کمپانیِ کانال سوئِز.

چگونه می‌توان یک مصری بود و هم زمان، یهودی و کمونیست.

«آیا میهن را با کف کفش های مان حمل می کنیم ؟». آلبِر آریه با اندیشیدن به دانتون و انقلاب فرانسه که در دبیرستان شیفته‌اش شده بود، هرگز نپذیرفت با پلیس هم پیمان شود: نفیِ ملیت مصری‌اش در عوضِ آزادی و اخراجش به سوی اسرائیل. او به عنوان مصری، کمونیست و یهودی در راه آرمان‌هایش بهای سنگینی پرداخت، ده سال بین سال ۱۹۵۳ و ۱۹۶۴ در زندان و اردوگاه کار اجباری گذراند.

آریه در زندگی نامه‌اش که در سال ۲۰۲۲ پس از درگذشتش منتشر شد، خط سیری خارق‌العاده ترسیم می کند. او بخش های کاملی از تاریخ فراموش شده ی مصر را نقل کرده و یادآوری می کند که در میان رفتگان، شمار زیادی از فعالان، جان خود را ، به صورت عینی و یا تمثیلی ، در راه آرمان شان از دست داده اند. در نشستی که ۱۸ مارس ۲۰۲۳ در قاهره درباره این کتاب برگزار شده‌بود، شرکت کردم و دیدم که چگونه نسل جدید به این تجربه توجه ویژه دارد. و شاید بتوانیم همراه با آلبر امیدوار باشیم که شاهد نامگذاری خیابان‌ها و میدان‌ها با نام‌های فراموش شدگان تاریخ مصر باشیم، همان گونه که در فرانسه نام فعالان کارگری و سیاسی را بر مکان های عمومی گذاشته‌اند: شهدی عطیه الشافعی، شحاته هارون، زکی مراد و محمد سیداحمد، دیدار فوزی-رُسانو و هانری کوریِل.

آلبر آریه که دوستانش او را «تیتی» صدا می‌کردند، در سال ۱۹۳۰ در قاهره چشم به جهان گشود، مکانی که بیگانگان و شهروندان کشور، مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، شهروندان پیشین عثمانی و دارندگان گذرنامه اروپائی، به طور نابرابر همزیستی می کردند. او در دبیرستان فرانسوی باب اللوق تحصیل کرد که راه دسترسی به جهان بزرگ فرهنگ را به روی او گشود، بی آن‌که عشق به میهنش را از سر او بیرون آورد. ژان ژورس نوشته بود که «اندکی انترناسیونالیسم از میهن دورمان می‌کند، انترناسیونالیسمِ زیاد به آن برمی‌گرداند». کلاس‌های درس دبیران مارکسیست و به ویژه جنگ جهانی دوم که او به رغم سنِ کم دنبال می‌کرد، دانش سیاسی او را مستحکم کرد. او می نویسد «نسلِ من و بسیاری از مصری ها با صدای توپ های استالینگراد به مارکسیسم رو آوردند». بسیار طبیعی بود که آلبر به یکی از سازمان‌های کمونیستی موجود بپیوندد که به رغمِ دعواها و انشعاب‌های شان، در مبارزات ضد بریتانیا نقشی فعال ایفا کردند، مبارزاتی که از جمله در زمستان ۱۹۴۵ – بهار ۱۹۴۶ با ایجاد کمیته ملی دانشجویان و کارگران و تظاهرات توده‌ای علیه حضور استعمار بریتانیای منفور، خلق مصر را به قیام کشاند.

چرخشِ ایجاد اسرائیل

جنگ اسرائیل-عرب در سال ۱۹۴۸ و ایجاد دولت اسرائیل موجب شدت سرکوب علیه کمونیست ها و تضعیف آنان به دلیل فراخوان شان برای پشتیبانی از طرحِ سازمان ملل متحد برای تقسیم فلسطین گردید. همان‌گون که برخی نوشتند، این حمایت نه به نقش یهودیان در جنبش کمونیستی بلکه به تصمیم شوروی مربوط بود: در سال ۱۹۴۷، غیرقابل تصور بود که یک سازمان کمونیستی با حزب کمونیست شوروی به مخالفت برخیزد. کمونیست ها مطرح می‌کردند که نبرد واقعی علیه امپریالیسم در مصر جریان دارد و مداخله ی نظامی به ویژه به ملک فاروق امکان خواهد داد که مردم را از نبرد علیه بریتانیا منحرف کند، نکته ای که نادرست نبود، ولی مانع از این نشد که پادشاهی مصر آنان را متهم به صهیونیسم نکند، در حالی که کمونیست ها همواره با صهیونیسم مبارزه کرده بودند. با این وجود، همین رژیم پادشاهی که در طول سال های دهه ۱۹۳۰ و تا سال ۱۹۴۸، حضور و فعالیت سازمان های صهیونیستی در مصر را تاب آورده‌بود.

با دستگیری بیشتر کادرهای کمونیست بلافاصله پس از جنگ اسرائیل-عرب در ۱۹۴۸ – ۱۹۴۹، آلبر در آغاز ۱۸ سالگی نقشی کلیدی در دستگاه مخفی حزب پیدا کرد. وقتش کاملاً پر بود. صبح ها به دانشگاه می‌رفت؛ بعداز ظهر در مغازه پدرش «خانه جدید لندن» که از جمله کالاهای ورزشی می‌فروخت، کار می‌کرد . مغازه‌ای که با وجود این که صاحب آن یهودی بود ، هم افسران و هم رهبران اخوانِ المسلمین مشتری‌اش بودند. و شب هنگام، هر بار در اتومبیلش دو نفر از اعضای مختلف رهبری حزب را سوار می‌کرد که از تهاجم پلیس در امان مانده‌بودند و نمی‌توانستند به جز این شرایط ناپایدار، با همدیگر ملاقات کنند. آلبر تمام شب را رانندگی می کرد و با شنیدن بحث‌های رهبران، آموزش سیاسی خود را تکمیل می‌کرد.

با رسیدن حزبِ بزرگِ ملی گرایِ الوفد، سرکوب کاهش یافت. کمونیست‌ها در مبارزه مسلحانه برای کانال سوئز علیه نیروهای نظامی بریتانیا شرکت کردند، و همراه با سازماندهی طبقه کارگر، بر تماس با افسرانی افزودند که از شکست دربرابر اسرائیل آزرده خاطر شده بودند. آنان فاروق را مسئول شکست می دانستند. با این همه، در همان سال بود که هانری کوریِل، رهبر سازمان عمده ی کمونیست «جنبش دموکراتیک ملی آزادی بخش» (الحرکه الدیمقراطیه التحریر الوطنی «حدتو») خلعِ ملیت شده و برخلاف تمایلش به ایتالیا اخراج شد. ماموران پلیس در پاسخ به او که یادآوری می کرد با قدرت گرفتنِ الوفد ، حکومت تغییر کرده است، می گفتند: «حکومت عوض شده و نه پلیس». حکومت های پی در پی، پادشاه و سپس رئیسان جمهوری مختلف پلیس سیاسی ضدکمونیست را که بریتانیایی ها ایجاد کرده بودند، به خدمت گرفتند. خلع از ملیتِ فعالان، پیش از این که به یک عملکرد کشوری تبدیل شود، از همان آغاز قرن بیستم به دست بریتانیا و علیه «عناصر فتنه گر» تأسیس شده بود. همان گونه که کارهای ریم نجیب نشان داده، این عناصر اغلب یونانی، ارمنی یا یهودی بودند.(۱)

افسران آزاد و رفیقان

در ۲۳ ژوئیه ۱۹۵۲، افسران آزاد، رژیم ملک فاروق، پادشاه منفور و فاسد را سرنگون کرده و یک سال بعد، اعلام جمهوری کردند. حدتو از آن ها حمایت کرد، اما روابط ستیزه جویانه باقی ماند. آلبر به کنایه از آن یاد می کند. در اوایل سال های دهه ۱۹۵۰، حدتو انتشارات افسران آزاد را مخفیانه چاپ می کرد؛ بیشتر آن ها درباره مصر بود، ولی برخی جنگ امریکا در کره را نیز افشا می کرد، امری که خارج از اردوگاه کمونیستی، نادر بود. به رغم این نقش، در اوت سال ۱۹۵۲، پلیس سیاسی در یک تهاجم لوازم را توقیف کرد. در میان دستگیرشدگان یک ارمنی دیده می شد که مسئول انتقال اعلامیه ها به افسران آزاد بود و با مشاهده ی عکس های رهبران که در مطبوعات چاپ شده بود، با حیرت دریافت که فردی که اعلامیه ها را به او تحویل می داد، جمال عبدالناصر، مرد نیرومند سازمان بود. بعد، ماشین پلی کپی رونِئوی ضبط شده را در موزه انقلاب به نمایش گذاشتند، بدون اینکه توضیح دهند که این دستگاه متعلق به کمونیست ها بود.

از نگاه حدتو، می بایست از افسران آزاد پشتیبانی می شد، نکته ای که در مورد دیگر سازمان های کمونیستی صدق نمی کرد، چرا که «افسران آزاد» ناسیونالیست و ضدامپریالیست بودند. البته چند نفر از آن ها کمونیست بودند؛ جنبش همه گرایش ها را در بر می گرفت، از جمله اخوان المسلمین را. اما، پشتیبانی آغازین را خیلی زود کنار گذاشتند. رویدادی بر اوضاع سنگینی کرد: محاکمه و اعدامِ دو فعالِ کارگری در اوت ۱۹۵۲ پس از یک اعتصاب. تعیین کننده تر، موضع جنبش کمونیسیت بین المللی بود. ژوزف استالین هنوز زنده بود، دیدگاه شوروی ها در مورد جهان دواردوگاهی بود. و در مورد خاورمیانه، اغلب چنین خلاصه می شد که گویا این منطقه مکان رودررویی میان استعمار «پیر» بریتانیا و «امپریالیسم جدید» آمریکاست. مسکو که همیشه نسبت به کودتاهای نظامی بدبین بود، در پشت ناصر دست آمریکائیان را می دید.

از سوی دیگر، ناصر نسبت به هر پویایی مردمی که کنترلش نمی کرد، مشکوک بود. او همه مطالبات بیست ساله ی جنبش توده ای را به حساب خود گذاشت : استقلال ملیِ واقعی؛ اصلاحات ارضی؛ گسترش حقوق اجتماعی برای کارگران و جایگاه وسیع تری برای زنان در جامعه. ولی او با جنبشی که همان مطالبات را مطرح کرده بود، با «اقتدارگرایی» و حتی سرکوب برخورد کرد. و سازمان های مختلفی را که ایجاد کرده بود (حزب واحد، سندیکاها، جنبش زنان و غیره) به «تسمه های انتقالی» بدل ساخت که پلیس سیاسی از نزدیک مراقب شان بود و از مقابه با ضدِانقلابی که انوراسادات از سال ۱۹۷۰ به راه انداخت، ناتوان ماند.

تجربه اردوگاه ها

آن گاه، کمونیست ها به مخالفان پیوستند و بدون موفقیت چندانی، کوشیدند جبهه گسترده ای از جمله با الوفد و اخوان السلمین علیه آنچه به عنوان یک دیکتاتوری افشا می کردند، ایجاد کنند. در ژانویه ۱۹۵۳، آنان با موجی از دستگیری ها روبروشدند که تقریباً نابودشان کرد و خودِ آلبر هم دستگیر شد. دوران دردناکی بود زیرا محروم شدن از خانواده، نزدیکان فقط به دلیل دفاع از ایده های سیاسی دردناک است؛ آلبر اعتراف می کند که همچنین زیباترین دوران زندگی اش بود که به او امکان داد کشورش و اهالی آن را بهتر بشناسد، یعنی «آن پائینی ها را»، خلق کوچکی که اغلب تحقیر شده و نیز با نگهبانان، دزدان، مأموران پلیس و جنایت کاران، فعالان و قاتلان نشست و برخاست کند.

اگر او فجیع ترین «طبیعت انسانی» را تجربه کرد، همچنین از لحظات ستایش آمیزِ همبستگی می گوید که امکان داد با اعتصاب غذا، سازماندهی علیه بدرفتاری ها مقاومت کند. در اردوگاه ها، آلبر در تلاشی برای کشاورزیِ امرار معاش یا برپایی یک دانشگاه مردمی شرکت می کند که تنها شرطش داشتن مداد و کاغذ بود. نگهبانان زندان و نیز زندانیان جرائم عمومی در آن کلاس ها خواندن و نوشتن یاد می گرفتند، حتی برخی از آنان بعدها به تحصیلات خود در دبستان و دبیرستان ادامه دادند.

این مقاومت را خانواده های زندانیان تقویت می کردند، آنان به واسطه ی پولی که هانری کوریِل و گروه تبعیدیان در فرانسه جمع می کردند، توانستند، آشکارا یا مخفیانه به زندانیان غذا، کتاب و روزنامه برسانند. در سال ۲۰۱۹ در یکی از آخرین دیدارهایم با آلبر در قاهره، از نقش مرکزیِ مادرم به عنوان مأمور ارتباطی برای رساندن کمک ها، باوجود کنترل پلیس که هرگز نتوانست برملایش کند، صحبت کرد. از کارهای درخشان دلیرانه ی آنان، می توان به فرستادن رادیویی به درون زندان اشاره کرد که به زندانیان امکان می داد در تاریکی دور رادیو گِردآمده و در جریان رویدادهای بیرون قرار گیرند. از این راه، توانستند به سخنرانی جمال عبدالناصر در ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۶ گوش دهند که در آن ملی شدن کمپانی کانال سوئز را اعلام کرد. کمونیست ها از درون زندان از این تصمیم پشتیبانیِ پرشوری کردند. اما، هر چند برخی آزاد شدند، شماری دیگر مانند آلبر شش سال دیگر در زندان ماندند. آلبر از دورانی که در سیاهچال سپری کرد، تجربه ای آموخت: اعتقاد به هیچ آرمانی توجیه نمی کند که نظام قانونی را نابود کرد، دادگستری به دولت وابسته شود و در کشورشرایط شرم آور ایجاد کرده، شکنجه و زندان به راه انداخت.

در بیت المقدس ؟ با قطار ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه

زمانی، توجه آلبر به رویدادهای فلسطین جلب شد و او دوبار پیش از ایجاد دولت اسرائیل به آنجا سفر کرد. اما سریعآ دریافت که تنها میهنش مصر است؛ در جایی که به دنیا آمده و در جایی که دوست دارد بمیرد. او به رغم همه چیز و برخلاف جریان، مصری باقی ماند. پانزده ساله بود که به مبارزه جامعه ی یهودیِ ضدصهیونیست پیوست. برخلاف دیگر فرقه های یهودی در جهانِ عرب، یهودیان مصر تبار بسیار تفاوت داشتند، برخی، از قرن ها پیش ساکن مصر بودند، برخی دیگر در قرن نوزدهم به این کشور آمدند و شهروند امپراتوری عثمانی بودند. آنان در رویای فلسطین نبودند. به جز اقلیت کوچکِ صهیونیست، نه کسی لزوم وجود یک دولت یهودی را حس می کرد، و نه خواهانِ تحققِ مزمور تکراری «سال دیگر در بیت المقدس» بود، همان گونه که ژیل پِرو در زندگی نامه هانری کوریِل می نویسد، زمانی که کافی بود قطار ساعت نه و چهل و پنج دقیقه را سوار شوی تا به آن شهر بروی، نیازی به این کار نبود. (۲)

گرچه به قدرت رسیدن افسران آزاد هیچ دگرگونی برای یهودیان مصر ایجاد نکرد، شدت گرفتن کشمکش با اسرائیل از سال های ۱۹۵۴ – ۱۹۵۵، آنان را بی ثبات کرد. اسرائیل تلاش کرد از آنان به عنوان «ستون پنجم» استفاده کند: در ژوئیه ۱۹۵۴، موساد سوءقصدهایی را علیه منافع امریکا و بریتانیا در مصر سازمان داد که قرار بود به ملی گرایان منسوب شده و به روابط دو کشور یادشده با مصر لطمه زند. شبکه را کشف و نابود کردند و برخی از اعضای آن اعدام و شماری دیگر زندانی شدند.

در چنین جَوی، بسیاری از افراد در دستگاه دولتی و رسانه ها به سوءظن نسبت به یهودیان دامن زدند و حتی در یهودستیزی فروغلطیدند. به صورتی خودکامه، شماری از یهودیان را دستگیر و به عنوان «صهیونیست» افشاء کرده و دارایی های شان را ضبط و از کشور اخراج کردند. آلبر در نوشته ای منتشر نشده به زبان فرانسه داستان یکی از رفیقان یهودی اشکنازش به نام اسرائیل فرونکین را تعریف می کند: «شنیدم که رفقای فرونکین، وی را به ترک مصر متقاعد کرده اند، چرا که فکر می کردند در جنبش کمونیستی مصر، جایی برای یهودیان وجود ندارد. من برای نخستین بار بود که با مفهومی از کمونیسم برخورد کردم که نمی شناختم، و بار آخر نیز نبود».

آلبر در برابر چنین رفتاری، آنچه را که در اردوگاه ها می گذشت مطرح کرد: « یک نگهبان خشن به نام عبدالطیف رُشدی بر صورت یکی از جوانان ماجرای لاوُن ** ضربه ی شلاقی زده بود. فلسطینیان (فلسطینی های متعددی از غزه در اردوگاه بودند و از جمله چند کمونیست) از همه سیاسی ها خواسته بودند که با زندانیان «صهیونیست» همبستگی کنند. از طنز روزگار، سال ها بعد، اسرائیلی ها، حسن الجبالی رهبر کمونیست فلسطینی را که از ان زندانی دفاع کرده بود، در غزه به قتل رساندند». از نگاه آلبر، دیدگاه فرد هر چه که باشد، باید با وی رفتاری انسانی داشت.

زندگی بعدی

خودسازی پس از خروج از زندان کار آسانی نیست. کشور تغییر کرده است، دوستان رفته اند، همراهان زندان پراکنده شده اند. با این همه، آلبر موفق می شود زندگی جدیدی بسازد و با تکیه بر «تجربه ی کشاورزی»اش شرکت صادرات میوه و تره بار ایجاد می کند.ازدواج کرده، صاحب دو فرزند، سامی و هانی می شود. در سال های پایانی زندگی اش، با کمک انجمن «قطره ی شیر» که در آغاز قرن بیستم تأسیس شده بود، به کمک کودکان یهودیِ فقیر مصر (از جمله از طریق توزیع شیر برای صبحانه) (۳) و نیز به حفظ میراث یهودی که بناحق به فراموشی سپرده شده بود، می پردازد، زیرا به عقیده ی او بخشی جداناپذیر از تاریخ مصر است.

خانه ی آلبر ، در مرکز قاهره که به میدان تحریر باز می شد، برای همه روزنامه نگارانی که به آن شهر می آمدند و از جمله فرانسوی ها توقفگاهی الزامی بود تا در جریان رویدادهای کشور قرار گیرند و «تیتی» در این نقشِ راهنما با دوستش، وکیل یهودی و کمونیست، شحاته هارون شریک بود. من نیز در هر سفری، به خانه ی آلبر می رفتم و زمانی دراز درباره مصر، اروپا و همین طور اوضاع ویتنام یا لهستان و تاریخ فرانسه که بهتر از هر کسی می شناخت، به گفتگو می نشستیم. هنگامی که مخاطبش بخشی از تاریخ جمهوری سوم ***را به یاد نمی آورد، آلبر در درشتی با مخاطبش هیچ تردیدی نمی کرد.

آلبر از کمونیست های مصری دور شد، زیرا آنان از جمله در سال های دهه ۱۹۸۰، در دگماتیسمی جدا از واقعیت فرورفتند و پایان اتحاد شوروی، را نه به خاطرِ شکست تجربه ای بد هدایت شده، بلکه نتیجه ی «توطئه ی بزرگ صهیونیست» می دانستند. به رغم همه، او تا پایان به ایده هایش وفادار ماند. آلبر، در بستر مرگ، سخنان دوستش کلر هازان را که در مصر زاد شده ولی مجبور به مهاجرت شد، تکرار کرد:

امیدهای بزرگ داشتیم و رویای جهانی بهتر که در آن عدالت اجتماعی جاری باشد، و حتی اگر موفق نشدیم که به رویاهامان تحقق بخشیم، پس از ما، کسان دیگری، آن چیزی را که موفق نشدیم به دست آوریم، عملی خواهند کرد.


آلَن گرِش کارشناس خاورمیانه ، نویسنده چندین کتاب از جمله «فلسطین مظهر چه چیزی است؟»
لوریان بیست و یکم، ۲۸ آوریل ۲۰۲۳

Portrait : L’itinéraire passionné d’un Egyptien, communiste et juif, par ALAIN GRESH
https://orientxxi.info/lu-vu-entendu/l-itineraire-passionne-d-un-egyptien-communiste-et-juif,6405

توضیحات مترجم:
* – هانری کوریِل Henri Curiel در ۱۳ سپتامبر ۱۹۴۴ در مصر زاده شد. او بنیان گذار جنبش کمونیستی در ان کشور است. در سال ۱۹۵۰ به دستور رژیم فاروق مجبور به ترک مصر شد و سپس در فرانسه ساکن شد. ژیل پرو که کتابی درباره او نوشته، کوریل را شهروند جهان سوم معرفی می کند. کوریل در ۴ مه ۱۹۷۸ به دست دو نفر در پاریس به قتل رسید ولی پرونده قتل همچنان بدون نتیجه ماند و سپس بایگانی شد. هانری کوریل، پدر آلن گرش بود.

** ماجرای لاون (به عبری: העסק הביש)، به قضیه لو رفتن عملیات مخفی و ناموفق سازمان ضداطلاعات ارتش اسرائیل در مصر تحت عنوان عملیات سوزاناه گفته می‌شود. یک گروه از یهودیان مصری توسط سازمان اطلاعات اسرائیل برای بمب گذاری در دفاتر مصری، آمریکایی و انگلیسی انتخاب شدند. هدف از این عملیات انداختن تقصیر بمب گذاریها به گردن اخوان المسلمین، کمونیستهای مصری و دیگر افراد نامشخص بود تا بدین وسیله دلیل موجه برای حفظ کنترل انگلیس بر کانال سوئز وجود داشته باشد. از این رو این ماجرا اصطلاحاً یک عملیات پرچم دروغین محسوب می‌شود. این عملیات تلفات جانی غیر از مأمورینی که پس از بازداشت در زندان خودکشی کردند، نداشت.

دلیل اینکه این عملیات به ماجرای لاون معروف است این است که در اثر این عملیات ناموفق وزیر دفاع اسرائیل (۱۹۵۳ – ۱۹۵۵)، پینهاس لاون Pinhas Lavon مجبور به استعفا شد. با اینکه اسرائیل این عملیات را به مدت ۵۱ سال انکار می‌کرد، بازماندگان آن در سال ۲۰۰۵ از رئیس جمهور وقت اسرائیل موشه کتساو نشان تقدیر دریافت کردند.
*** جمهوری سوم فرانسه، در سال ۱۸۷۰ با فروپاشی امپراتوری دوم فرانسه در دوران جنگ فرانسه و پروس تشکیل و ۷۰ سال دوام اورد. این جمهوری که رژیمی متکی بر مجلس و پارلمانی بود در سال ۱۹۴۰ در اثر شکسن فرانسه در جنگ جهانی دوم، فروپاشید. دو رئیس جمهور نخست ان به ترتیب، آدولف تی یر [سرکوبگر کمون پاریس] و مارشال مک ماهون بودند.

زیرنویس ها:
1 – « Rim Naguib, “The Ideological Deportation of Foreigners and “Local Subjects of Foreign Extraction” in Interwar Egypt” (New Texts Out Now) », Arab Studies Journal, Vol. XXVIII, No. 2, 2020.
2 – Gilles Perrault, Un homme à part, Livre de poche, première édition 1984.
3 – بعدها این انجمن فعالیت های انساندوستانه را دنبال کرده و گسترش داد. در سال 2016 انجمن با تغییر منشور، حفظ میراث یهودیِ مصر را بر عهده گرفت.

Published in: on 20 Mai 2023 at 6:04  Laissez un commentaire  

، پایان طرح خاورمیانه بزرگ – بیژن نیابتی

، پایان طرح خاورمیانه بزرگ – بیژن نیابتی

اینکه روسیه طرف متجاوز است ، اینکه مردم قهرمان اوکراین جانانه مقاومت می کنند و باید هم مقاومت کنند و خلاصه اینکه این جنگ یک جنگ ضد خلقی و جنایتکارانه است هیچکدام نافی حقیقت مذکور نیست. نبرد اوکراین نبرد بر سر نظم آینده و تعادل جدید است. به همین اعتبارامکان پایان یافتن آن در کوتاه مدت  از اساس منتفی است. غرب به دنبال پایان این جنگ نیست، می خواهد آنقدر از کیسه مردم اوکراین این جنگ را ادامه دهد تا بر سر روسیه همان بیاید که بر سر اتحاد شوروی در باتلاق افغانستان آمد

اندک زمانی از اعلام توافق تهران ـ ریاض  با مدیریت جمهوری خلق چین می گذرد. این تحول یک نقطه عطف جدید در آرایش نیروهای منطقه ای  و مناسبات قدرت در این نقطه حساس یعنی جغرافیای خاورمیانه بزرگ می باشد که اگرخوب مدیریت شود تبعات کوتاه مدت خود را درجای جای این منطقه بارز خواهد کرد. اولین و مهمترین نشانه این توافق خود را درجنگ یمن نشان خواهد داد و نشان هم داده است. عادی شدن رابطه میان جمهوری اسلامی با کشورهای حوزه خلیج فارس بویژه بحرین و امارات ، حل بحران لبنان و تشکیل دولت با ثبات در بیروت، تثبیت حکومت در عراق و نهایتأ بازگشت سوریه به جامعه عرب و بحث بازگشت آوارگان سوری در ترکیه، لبنان و اردن از تبعات محتوم این توافق حساس می باشند.

یکسال و اندی پیش به دنبال عقب نشینی فضاحت بار ایالات متحده از افغانستان و تسلیم این کشور به طالبان در مقاله شکست استراتژی جهان تک قطبی به موضوعی کلیدی پرداخته بودم که صراحتأ به یک تغییرکیفی در تعادل قوای جهانی و چینش نوین نیروهای تعیین کننده در سپهر سیاست بین المللی اشاره داشت. نوشته بودم که :

“… در این مقطع از تاریخ ،  ترکیب قدرت نظامی با قدرت اقتصادی و مهمتر از آن  ظرفیت  و اراده  رهبری چین  برای  قرارگرفتن  در جایگاه رهبری جهان  موازنه قدرت  در صحنه بین المللی را بر علیه آمریکا و به نفع چین  برهم خواهد زد. از این به بعد درهر کجای جهان که آمریکا  صحنه را  ترک کند ، خلأ قدرت را بی هیچ تردیدی جمهوری خلق چین پر خواهد کرد. افغانستان نقطه آغاز این روند می باشد.”

شکست استراتژی جهان تک قطبی ، ۲۲ بهمن ۱۴۰۰

می خواهم بگویم همانگونه که شکست ایالات متحده در افغانستان نماد شکست استراتژی جهان تک قطبی بود به همان میزان توافق تهران ـ ریاض در زیر چترحمایتی چین، سند افلاس و ورشکستگی “طرح خاورمیانه بزرگ” می باشد. این توافق در عین حال نماد پر شدن خلأ قدرت در خاورمیانه عربی توسط چین و به همین اعتبار از حیزانتفاع  افتادن طرح کذایی خاورمیانه بزرگ است. این مهمترین پیام توافق مذکور است. یعنی در یک رابطه شرط و مبنایی، تثبیت حضور چین دراین منطقه مبنا  و توافق میان تهران و ریاض به مثابه  شرط شکست طرح مذکور می باشد.

فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهه نود میلادی باعث به وجود آمدن یک خلأ  قدرت جدی در مجموعه بلوک شرق به طورعام و درخاورمیانه عربی به طور خاص شده بود. بخشی از دیکتاتوری های عربی که در تضاد میان اعراب و اسرائیل خود را در چهارچوب بلوک مذکور تعریف می کردند از فرصت به دست آمده  یعنی حذف اتحاد شوروی در رأس بلوک شرق استفاده  و تلاش کرده بودند این خلأ قدرت را پر کنند ، تلاشی که در اساس به معنای تن ندادن به هژمونی کامل تنها ابرقدرت پیروز باقی مانده از جنگ سرد یعنی ایالات متحده آمریکا و به عبارتی خواستن سهمی از کیک قدرت بود. این البته در آن شرایطی که آمریکا مست پیروزی قاطعانه در جنگ سرد بود خواسته ای منطقی برای دیکتاتورهای منطقه نمی توانست باشد. آنان تغییر دوران را نتوانسته بودند فهم کنند. علی عبدالله صالح البته بهتر از دیگران شرایط را درک کرده بود. او در جایی گفته بود که آمریکا تصمیم به اصلاح موی سر ما دارد اگر اجازه ندهیم خود سر را اصلاح خواهد کرد.  

صدام حسین در عراق ، حافظ اسد در سوریه ، معمر قذافی در لیبی و علی عبدالله صالح در یمن. همگی اینها دیکتاتوری های سکولار بودند، جالب آنکه همگی آنها اعضای “جبهه امتناع” یعنی جبهه ای که در دنیای عرب علیه کمپ دیوید و صلح میان مصر و اسرائیل شکل گرفته بود هم بوده اند. اینکه اپوزیسیون این سکولار دیکتاتورها در کنار آزادیخواهان اساسأ از نیروهای ارتجاعی مذهبی تشکیل شده بود برای “بازها” محلی از اِعراب نداشت. سرنوشت مردم منطقه برای این جنایتکاران علیه بشریت چه اهمیتی می توانست داشته باشد.

تحقق “طرح خاورمیانه بزرگ” از منظر “جناح بازها” از طریق براندازی سخت این دیکتاتورها با حمله مستقیم نظامی صورت می پذیرفت. آنها مطمئن بودند که بر اساس “تئوری دومینو” اشغال عراق بطور طبیعی فروپاشی زنجیره ای بقیه دولتهای نافرمان دیگر را به دنبال خواهد داشت. آنچه که برای بازها مهم نبود همانطور که گفتم ماهیت آلترناتیوهای موجود بود.

برای “جناح کبوترها” اما مهم نه خود رژیم چنج که ماهیت آلترناتیو دولت های مذکوربود. آنها آلترناتیو خود را هم البته مشخص کرده بودند. “اخوان المسلمین” آلترناتیو کبوترها برای خاورمیانه عربی با الگوی حزب عدالت و توسعه درترکیه به رهبری رجب طیب اردوغان بود. در کادر هلال شیعی نیز آلترناتیو مطلوب جناح کبوترها جریان مدرن مذهبی در ایران به سردمداری محمد خاتمی بود. پیشترها در این رابطه مفصل نوشته و توضیح داده ام. آنچه که امروز اما به صراحت قابل گمانه زنی است ، شکست کامل هر دوی این جناح ها در رابطه با تحقق طرح خاورمیانه بزرگ است. این را البته باید به فال نیک گرفت.

تبعات تحلیلی را که من تصویر میکنم  به هرمیزان که درست باشد باید بتوان آن را در کوتاه مدت مشاهده کرد. دراین تحلیل تعادل جدیدی شکل گرفته است که در چارچوب آن دیگر نه رویای تشکیل ناتوی عربی تحقق پذیراست نه تأسیس کردستان بزرگ. نه تهاجم نظامی آمریکا با الگوی رژِیم چنج دیگر روی میز است نه نقشه روی کار آوردن اخوان المسلمین با الگوی بهارعربی. هر تاکتیک و استراتژی جدیدی در راستای تغییر در این منطقه نمی تواند عناصر دوران  قبلی  را در محاسبات خود منظورکند وگرنه امکان موفقیت نخواهد داشت. تنها آن مجموعه نیروهایی موفق به مدیریت تغییر خواهند بود که پیام این تغییر دوران را گرفته باشند. دوران جدید در بطن خود تثبیت یک نظم نوین را نشانه گرفته است. نظمی که حکایت شکست قطعی استراتژی جهان تک قطبی و حاصل تثبیت عناصر پایه در کادر استراتژی جهان چند قطبی است.

مسئله اوکراین

تجاوز روسیه به اوکراین را هم می بایست در این چارچوب فهم کرد. روسیه بدنبال خاک نیست ، بدنبال تثبیت یک نظم جدید در مناسبات بین المللی است. خواهان برسمیت شناخته شدن خود در یک نظم چند قطبی است. قبل ها به هنگام عرضه بلوک شرق به آمریکا توسط گورباچوف، غرب قول داده بود که بی طرفی کشورهای شرق اروپا را به رسمیت بشناسد. این قول نه تنها هیچگاه عملی نشد بلکه ناتو علاوه بر کشورهای شرق اروپا کشورهای برآمده از درون اتحاد شوروی را نیز همچون کشورهای حوزه آدریاتیک یعنی لیتوانی، استونی و لتونی را هم وارد ناتو کرده و با شتاب به سمت مرزهای روسیه پیشروی می کرد.

اوکراین می توانست بی طرف بماند و وارد بازی میان روسیه و غرب نگردد. این اما اساسأ در کادر استراتژی جهان تک قطبی محلی از اعراب نداشت. برای همین هم دلقکی همچون زلنسکی را آرام آرام  به سمت قدرت سیاسی هدایت کردند. اینکه گفتم دلقک جنبه توهین ندارد، شغل او واقعأ همین بود ! درکنار کار استندآپ کمدی او درسال ۲۰۱۵ یک مجموعه تلویزیونی بنام “خادم ملت” که خود هم بازیگر نقش اصلی و هم تهیه کننده آن بود را بروی صحنه می آورد. آنجا “ولودمیر زلنسکی” نقش رئیس جمهوراوکراین را بازی می کند. چهار سال بعد در ۲۰۱۹ هم می شود رئیس جمهور واقعی اوکراین !

هیچ چیز در دنیای سیاست تصادفی نیست به ویژه آن سیاستی که در صحنه بین المللی و در ابعاد کلان پیش برده می شود. آیا در حال حاضر و در صحنه سیاسی کشور خود ما با چنین تئاتری روبرو نیستیم ؟ آیا تلاش نمی شود که دلقکهایی همچون زلنسکی را تنها به اعتبار سلبریتی بودن و تعقیب کننده زیاد داشتن بگذارند در جایگاه رهبری یک به اصطلاح انقلاب مخملی دیگر.  در مبحث ایران بدین مسئله خواهم پرداخت.

درمقابل پیشروی بی دنده و ترمز ناتو ،  روسیه یا می بایست ادعای شراکت در بازی قدرت جهانی را کنار بگذارد و یا برای سهمش بجنگد. یا به حاکمیت مطلق ایالات متحده به مثابه تک قطب موجود تن دهد و یا به عنوان یکی از قطب های قدرت بهای تحقق استراتژی جهان چند قطبی را متقبل شود. اوکراین یکی از آوردگاه های این جنگ جهانی است. قبلأ  در سال ۲۰۰۸ هم چیزی شبیه همین سناریو قرار بود در گرجستان و در زیر گوش روسیه اتفاق بیافتد که آنجا هم لشکرکشی روسیه را به دنبال داشته بود. 

دراینجا روسیه تنها با اوکراین نمی جنگد ، با کلیت ناتو منهای تسلیحات اتمی طرف است. غربی  که پرچم دفاع از طرف مظلوم را در دست گرفته حامی مظلوم نیست ، یکطرف جنگ است. آمریکا و اقمارش در اینجا همانقدر حامی مردم اوکراین هستند که در عراق و سوریه و لیبی آزادکننده ! مردم از چنگال استبداد بودند. مهم نیست این جنگ نفرت انگیز چقدر طول بکشد، روسیه چاره ای جز بردن این جنگ ندارد !

اینکه روسیه طرف متجاوز است ، اینکه مردم قهرمان اوکراین جانانه مقاومت می کنند و باید هم مقاومت کنند و خلاصه اینکه این جنگ یک جنگ ضد خلقی و جنایتکارانه است هیچکدام نافی حقیقت مذکور نیست. نبرد اوکراین نبرد بر سر نظم آینده و تعادل جدید است. به همین اعتبارامکان پایان یافتن آن در کوتاه مدت  از اساس منتفی است. غرب به دنبال پایان این جنگ نیست، می خواهد آنقدر از کیسه مردم اوکراین این جنگ را ادامه دهد تا بر سر روسیه همان بیاید که بر سر اتحاد شوروی در باتلاق افغانستان آمد.

توافق تهران ـ ریاض

توافق مذکور نه خلق الساعه بود و نه غیر قابل انتظار! تلاش در راستای نزدیکی دو دولت مدتها بود که آغاز شده بود. هم حاکمیت مزدور در عربستان شکست خود در تمامی جبهه ها از عراق و سوریه تا لبنان و به ویژه یمن را در تمامیت خود حس می کرد و هم رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی با وجود قدرت مالی غیر قابل انکار عربستان و حضور فعالش در تمامی جبهه های مقابل ضد ایرانی قادر به تثبیت قدرت منطقه ای خود  و رفع خطر از تهدیداتی که متوجه بقای حاکمیتش بود می گردید.

هشت سال پیش درست درآغاز تهاجم نظامی عربستان به یمن چنین نوشته بودم :

“بمباران یمن حتمأ گرهی از کار فرو بسته عربستان نخواهد گشود. برای تغییر رژیم و بر سر کار آوردن دوباره منصورهادی در یمن البته که ورود نیروی زمینی ضرورت دارد وگرنه یکسال هم که بمباران ادامه یابد ، راه به جایی برده نخواهد شد. این نیز بی تردید همان مردابی است که آل سعود در صورت ورود به آن بزرگترین بلاهت تاریخ حیاتش را مرتکب خواهد شد. بدیهی است که یمن ، بحرین دیگری نخواهد شد. هرکس که چنین بیندیشد تنها برحماقت خود گواهی می دهد. در بحرین مخالفان شیعه محصور و غیرمسلح بودند. در یمن بیش از تعداد ساکنین آنجا سلاح در میان مردم و درهمه جا پخش است. موقعیت کوهستانی یمن و تجربه جنگهای مسلحانه میان گروههای متخاصم در سالهای اخیر یمن را برای رژیم جعلی سعودی و ائتلاف همراهش تبدیل به افغانستان دیگری خواهد کرد. دولت سعودی در خانه شیشه ای نشسته و سنگ پرانی می کند . آتش یمن در صورت شعله کشیدن پیش ازهمه خود همسایه شمالی را تهدید می کند”.       

معامله لوزان ، توازن جدید ، ۱۸ فروردین ۱۳۹۴

همینطورهم شد ! عربستان که با تمام  قوا وارد جنگ یمن شده بود پس ازهشت سال همراه با کل اتفاق همراهش موفق به شکست به جای خود عقب نشینی حوثی ها هم نشد. بیرون رفتن از باتلاق یمن رژیم سعودی را وارد روندی می کرد که ته آن یا رویارویی مستقیم با رژیم ایران بود یا سازش با آن. روندی که در همان سال ورود عربستان به جنگ یمن کلید خورده بود. رژیم سعودی حالا راه دوم را انتخاب کرده است.

دو اتفاق در سال ۲۰۱۵ حاکمیت عربستان را در مقابل یک عمل انجام شده قرار می دهد که سیاست تا کنونیش مبنی بر مزدوری بی چون و چرا در مقابل آمریکا را به زیر سوآل می برد. ورود رسمی روسیه به سوریه در مقابل سکوت ایالات متحده و تغییر تناسب قوای متعاقب آن علیه نیروهای متمایل به عربستان در آن کشور در کنار توافق اتمی میان دولت اوباما و حاکمیت جمهوری اسلامی در لوزان که امید عربستان و اسرائیل مبنی بر تهاجم نظامی به ایران از سوی آمریکا را نقش بر آب میکرد عوامل اصلی ضرورت بازنگری در سیاست خارجی سعودی ها را تشکیل می داد. سیاست باراک اوباما در تنها گذاشتن عربستان در مقابل جمهوری اسلامی که نشانه آشکار پایان اعتبار “دکترین آیزنهاور” در خاورمیانه عربی بود این بازنگری را بیش از هر زمان دیگری ضروری می نمود.

اصل آیزنهاور که درآغاز سال ۱۹۵۷ توسط داویت آیزنهاور به تصویب کنگره و سنای آمریکا رسیده بود دولتهای مزدورعرب را در مقابل تهدید براندازی توسط هر قدرت خارجی چه ناسیونالیسم عربی وچه سوسیالیسم از نوع شوروی به حمایت نظامی ایالات متحده متکی میکرد. درهمان سال هم در لبنان و هم در اردن نیروی نظامی آمریکا در حمایت از رژیمهای این دو کشور وارد عمل شده بودند.

کنارگذاشته شدن اصل آیزنهاور عربستان را همراه با دیگر رژیمهای مزدور در حوضه خلیج فارس به تکاپوی نزدیکی به دولت نژادپرست اسرائیل می اندازد. دلال این نزدیکی البته کسی جز دونالد ترامپ  نیست که با دامادش طرح موسوم به ابراهیم و ناتوی عربی کذایی را جلوی رژیمهای مذکور می گذارند. طرحی که از اول هم معلوم بود هم بار مالیش را باید خود این رژیمها متحمل شوند و هم مهمتر از آن بار نظامیش را. معلوم بود که رژیم آپارتاید در اسرائیل بدون حمایت نظامی مستقیم آمریکا نه جسارت ورود به یک درگیری گسترده  و تمام عیارنظامی با رژیم جمهوری اسلامی را دارد و نه توان آن را. وگرنه نزدیک به دو دهه پرچم ضرورت حمله نظامی به ایران را به جای تکان دادن در هر مراسم عزا و عروسی در گوشه و کنار جهان زمین می گذاشت و خود رأسا وارد عمل می شد.

بن بست موجود با ورود قدرتمند چین به خاورمیانه باز می شود. این رژیم حاکم بر ایران است که هم روسیه را از طریق سوریه در ۲۰۱۵ وارد خاورمیانه کرده است و هم چین را در ۲۰۲۳.  ورود روسیه باقی ماندن رژیم اسد را در سوریه تضمین می کند و ورود چین به خاورمیانه مقوله حمله نظامی به ایران تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی را از روی میز گزینه ها کنار میزند.

بی هیچ تردیدی هم ایالات متحده وهم بسا بیشتراز آن، رژیم آپارتاید دراسرائیل از بزرگترین بازندگان این توافق می باشند. همه اینها تعادل قوای جدیدی را شکل می دهد که حاصل شکست کامل طرح خاورمیانه بزرگ و استراتژی جهان تک قطبی می باشد. خارج از این چهارچوب مسئله توافق تهران ـ ریاض از اساس امکانپذیر نبود. اینها همه البته به معنای خروج آمریکا از منطقه و سپردن آن به چین نیست. چنین تحلیلی بسیار ساده انگارانه است. چیزی که اتفاق افتاده است این است که ایالات متحده دیگر تنها بازیگر تعیین کننده در این منطقه حساس از جهان نیست. 

بازتابهای تعادل جدید در ایران  

ایران به دنبال خیزش انقلابی اخیر وارد فضای جدیدی می شود که با گذشته قابل مقایسه نیست. این تنها خیزشی بود که در دهه های پس از دهه شصت خصلت انقلابی داشته و مستقیمأ کل نظام  و رأس آن را هدف می گرفت. تا پیش از آن در بخشهای بزرگی از جامعه علیرغم نفرتشان از تمامیت رژیم اما توهم اصلاح نظام وجود داشت. اینجا توهم کل جامعه در ارتباط با امکان اصلاح رژیم می ریزد. این پیام را آن جامعه جهانی کذایی که همواره خواستار تغییر رفتار ! رژیم شتر گاو پلنگ حاکم برایران بوده است هم می گیرد. تا پیش از این خیزش، آن جامعه جهانی دربدر بدنبال آلترناتیو از درون رژیم می گشت، پس ازخیزش اما متوجه بیرون رژیم هم شده است ! بدیهی استکه آلترناتیو مطلوب باید آلترناتیو مطیع باشد، مدرن باشد، از همه مهمتر باید خودی باشد. لانسه کردن این آلترناتیو ملوس هم دیگر کار سیستم رسانه ای است.  

چه کسی بهتر از وارث سلطنت مدفون ! هم مطیع است و هم دست پرورده دستگاه های اطلاعاتی غربی و به همین اعتبارخودی ترازبقیه ! با یک نگاه اجمالی به تحولاتی که آرام آرام پیش برده می شوند می توان کل نقشه مسیر را فهم کرد. ابتدا رسانه های فارسی در یک کر واحد وارد می شوند تا اخبارشاهزاده را بطور مستمر روی آنتن نگاه دارند. حتی رسانه خوشنام بی بی سی فارسی هم که تا پیش از خیزش انقلابی بند نافش را از جریان اصلاحات به هیچ قیمتی نبریده بود پیام را می گیرد و به جریان آنتنی کردن شاهزاده می پیوندد.

مرحله بعدی سرهم بندی کردن آلترناتیو مطلوب است. مهم نیست که اعضای مربوطه سابقه فعالیت سیاسی متشکل یا تجربه مبارزاتی طولانی داشته باشند چرا که قرار نیست مبارزه ای صورت بگیرد و تشکیلاتی براه افتد. مهم اینست که توی شبکه های اجتماعی تعقیب کننده زیاد و لایک فراوان داشته باشند. آخر قرار نیست که با ماشین نظامی یک رژیم تا دندان مسلح درگیر شد. نظام مقدس خودش خودش را حتمأ  فروپاشی خواهد کرد ! مردم هم که به هزار زبان فریاد میزنند از این رژیم گذر کرده اند. خیزش انقلابی در داخل همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است. اگر این خیزش به فروپاشی رژیم بیانجامد ممکن است که یک نیروی غیر خودی زمام امور را در دست بگیرد، بنابراین لازم بود که هرچه سریعتر دست بکار شد. اما باید حتمأ شاهزاده علاف را هم  وارد بازی میکردند که کردند.

یک شورای هشت نفره تشکیل می شود که همه جور آدمی درش موجود است الا  یک آدم  استخواندار سیاسی  به مفهوم واقعی کلمه ! بعدش هم کل دستگاه رسانه ای  از بی بی سی  گرفته تا ایران اینترنشنال تا رادیو فردا و صدای آمریکا و تلویزیون من و تو و چه و چه و کذا ! می روند پشت لانسه کردن  شورایی که در چشم بهم زدنی شش نفره شده است. اینها می شوند رهبران انقلاب در راه !  واویلا .

وقتی نگاه می کنی که اینها را چه کسی کنارهم چیده در پشت پرده  میرسی  به یک سلبریتی دیگر!  به نام نازنین افشین جم ملکه زیبایی کانادا  که از قضا همسر”پیتر مک کی” وزیر دفاع  و وزیر خارجه سابق این کشور هم هست. فقط این نیست، پیتر مک کی ابعاد بین المللی هم دارد. او از نئوکانهای مارکدار و ازاعضای لابی اسرائیل هم هست. اینجاست که باید رفت دنبال آن پرتقال فروش معروف !

اما مشکلات شاهزاده زیاد است. اول از همه حال مبارزه ندارد، با زور وارد مسیری شده که انتخاب خودش نیست. بهمین دلیل هم وارد هرکار دسته جمعی که می شود پس ازمدت کوتاهی جمع را به هر بهانه ای ترک میکند. دوم آنکه کاریسمای رهبری ندارد ، به همه چیز شباهت دارد الا یک رهبر کاریسماتیک ذیصلاح . حرفش را همان لمپن هواداران جاوید شاه گویش هم قبول ندارند چه رسد به دگراندیشان ملوس دمکرات پیشه حول و حوشش که برای ملت حق انتخاب میان سلطنت وجمهوری را هم به رسمیت می شناسند ! سوم حاضر به پرداخت هیچ بهایی نیست. نه از اموال به سرقت برده پدر تاجدارش حاضر به تأمین هزینه فعالیتهای سیاسی خود و اطرافیانش هست و نه برای سازماندادن هواداران خودش راضی به گذشتن از بخش کوچکی از زندگی خصوصیش می باشد.

شاهزاده سفره حاضر و آماده می خواهد، یا باید بقیه اپوزیسیون ابتدا مسئله تصاحب قدرت سیاسی در ایران را حل کنند بعد رهبری را تقدیم او کنند و یا مثل پدرتاجدارش قدرتهای خارجی با جنگی یا کودتایی رژیم موجود را براندازی کرده و او را به ایران ببرند. برای همین هم هست که بیش از هر چیزی روی دو نیروی داخلی و خارجی حساب باز کرده است. در داخل مجیز سپاه را می گوید و در خارج دست به سوی کلان سرمایه یهود و دولت راسیست اسرائیل دراز می کند. دنبال تضمین گرفتن برای بدر بردن سپاه و بسیج برای دوران بعد از یک کودتای خیالی در ایران است. بیشتر به شوخی می ماند اما باید آنرا جدی گرفت.

منظورم خود شاهزاده  و سلبریتیهای متوهم دور و برش در آن منشور شش نفره و عجالتأ چهارنفره کذایی تا اطلاع ثانوی نیست. آنچه مهم است و باید جدی گرفته شود اما آن نیرویی در”سیستم هژمون” است که تصمیم گرفته بازی قدرت را در ایران با اینها ادامه دهد. روی آنتن بردن اینان بطور مستمر یکطرف قضیه هست. ملاقات ماکرون با مسیح علی نژاد و علنی شدن رابطه سالیان سال دستگاه اطلاعاتی اسرائیل با وارث تاج و تخت هم یکطرف دیگر این قضیه است. برای من اما یک چیز بیشترازهرعامل دیگری اهمیت داشت و من خود آن را بسیار جدی می گیرم. هیچکدام از اتفاقات اخیر از ملاقاتهای انجام شده با نفرات بالا از اسرائیل گرفته تا فرانسه و پارلمان اروپا و حمایتهای رسانه ای هدفدارازاینان به اهمیت دعوت این جمع به کنفرانس امنیتی مونیخ نبود. این دعوت حامل یک پیام مهم به کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی بود که باید بسیار جدی گرفته شود. “سیستم هژمون”  دارد پیام میدهد که انتخاب او برای آینده ایران از چه قماشی است. می خواهد بگوید که سمت درست حرکت تاریخ ! در کجاست.

“سیستم هژمون” یا همان جامعه جهانی کذایی باورکرده است که مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی گذر کرده اند و قاطعانه خواهان تغییر رژیم هستند. از سوی دیگر یک نیروی قدرقدرت و در عین حال دارای حمایت مردمی نیز مستقل از میزان مطلوبیتش برای کانونهای قدرت ، در صحنه حضور ندارد. به این اعتبار تنها گزینه جدی گزینه فروپاشی رژیم است چرا که فروپاشی حاصل نفی یک رژیم در قدرت ولی نا متحد از سوی اکثریت قریب به اتفاق جامعه هست. این همان شرایطی است که رژیم سلطنتی در سال ۵۷ علیرغم تبلیغات سراپا دروغ تلویزیون من و تو و خزئبلات رذائل زبون بریده از انقلاب در راستای سفید سازی سلطنت مدفون با آن روبرو بوده است، یعنی همین شرایطی که اینک رژیم فقاهتی با آن رو در روست.

آنجا گزینه مطلوب بختیار بود و جریان اصلاح رژیم سلطنتی که امکانپذیر نشد. گزینه جامعه جهانی کذایی در میانه انتخاب بد و بدتر خمینی بود و انتقال مسالمت آمیزقدرت سیاسی به بیرون رژیم. خمینی “بد” بود ولی “گزینه بدتر” تهدید رادیکالیزه شدن جنبش انقلابی  در مقابل سرکوب و احتمال افتادن رهبری به دست جنبش مسلحانه بود. یعنی همان انقلاب قهرآمیز که مو بر تن آن جامعه جهانی راست می کرد.

اینجا هم گزینه مطلوب جریان اصلاح درون نظام با خاتمی و موسوی بود که امکانپذیرنشد. حالا “سیستم هژمون” باید دوباره میان بد و بدتر انتخاب می کرد اما در بیرون نظام مقدس ! اینجا بد بازگشت به گذشته هست  ولی بدتر پرواز به آینده است ! بدترهمچنان انقلاب قهرآمیز و پیروزی “جنبش سرخ” یعنی جنبش سرفراز سرنگونی تام و تمام رژیم تازیانه و دار است. انقلاب در ایران نه فقط بر معادله قدرت در منطقه که در جهان تأثیر می گذارد، به این اعتبار مطلقأ به حال خود گذاشته نخواهد شد.

مشکلی که اینجا جلوی پای “سیستم هژمون” سبز می شود فقط حمایت بخش کوچکی در جامعه از وارث منتظر خدمت تاج و تخت نیست، از آن مهمتر بی بتگی مفرط  شاهزاده و لات و لمپنهای طرفدار اوست که “پروژه ارتجاعی ـ استعماری” را با شکست روبرو کرده است. به این خاطر گزینه بدی است !  شاهزاده حالا که مأموریت گرفته است عجله دارد که هر چه زودتر و به هر قیمتی به مقصد برسد. رابطه اش را با سرویس امنیتی رژیم آپارتاید نژادی علنی می کند و می خواهد که “کلان سرمایه یهود” او را با همین قد و قواره هرچه سریعتر به تهران برساند. بنابراین ماسک دمکراسی خواهی و تحمل مخالف و سلطنت انتخابی ! را آرام آرام پایین می کشد تا آنجا که دیگردرگلیم شش نفره اش هم نمی گنجد.

لات و لمپنهای طرفدارش بی اعتنا به منویات شاهانه به قداره کشی در میان اپوزیسیون متوهمِ همه با همی مشغولند. آنها بی آنکه بخواهند و بدانند زحمت هرگونه کارتوضیحی را در راستای شرح و افشای محتوای واقعی نظام سلطنت برای جبهه نه شاه نه شیخ  کم کرده اند ! از این لحاظ  شایسته تشکرهستند. بالا بردن عکس پرویزثابتی در کنار تمثال شاهانه نقطه اوج این خود افشاگری بود. بلاهتی بالاتراز آن متصور هست. از این بهتر نمی شد به جامعه نشان داد که چه چیز را برای آینده ایران در نظر دارند. بالا رفتن عکس پرویز ثابتی بالا رفتن ماسک دمکراسی خواهی و حقوق بشر از چهره  شاهزاده جوانبخت ما بود.

شاهزاده که خیال کرده بود قراراست قدرتهای خارجی او را هم مثل پدر تاجدارش با سلام و صلوات به تهران برده و زمام امور را بدستش بسپارند ، درعمل هر روز شاهد رفتار تحقیر آمیز با خود می باشد  و دم بر نمی آورد.از یکسو حامد اسماعیلیون را نخست وزیر کانادا، جاستین ترودو و همسرش  بغل می کنند و از سوی دیگر آغوش امانوئل مکرون برای مسیح علینژاد  و همراهانش باز است و برای شاهزاده  نه !

درمقابل شاهزاده ما را مسئول دستگاه امنیتی رژیم آپارتاید تحویل می گیرد ، بعد او را از در عمومی برای مسافران معمولی خارج میکند. به او اجازه دیدار با ایرانی تباران اسرائیلی نمی دهند ولی کلاه کیپا بر سرش می گذارند و برای دعا ! پای دیوار ندبه می برندش.  دیدارش با نتانیاهو درحاشیه یک مراسم عمومی انجام می پذیرد و درهیچ کجا و درهیچ ملاقاتی برای حفظ ظاهر هم که شده نمی گذارند پرچم ایران روی کتش  را پشت سرش بگذارد. حتی اجازه یک مصاحبه مطبوعاتی معمولی را هم به او نمی دهند. هرآدم باشرفی در مقابل این بی حرمتی ها یک واکنشی نشان می دهد، اما از شاهزاده ما اصلأ بخاری به هوا بر نمی خیزد. او بخوبی می داند که اگر مقولات بی ارزشی ! همچون شرف و غیرت ملی و حیثیت انسانی را وارد معادلاتش می کرد اصلأ از ابتدا می بایست که همچون پدر تاجدارش وارد این میدان مین نمی شد.

حالا که عجالتأ اتوبوس مجانی هشت نفره با پیاده شدن راننده هاش چهارنفره شده ، می ماند آن حسرت بدلانی که مشتاقانه منتظر اتوبوس سواری مجانی بودند  و کاسه کوزه شان را حامد اسماعیلپور برهم ریخته است. خشم این رجالگان علیه حامد اسماعیلپور البته قابل فهم است. من اما هیچ نگران دولایه خوری خوش نشینان اینچنینی بر سر سفره  خیزش انقلابی مردم ایران نیستم.

سرنوشت انقلاب ایران را در نهایت آن مجموعه نیروهایی تعیین خواهند کرد که هم بیرون دو رژیم شاه  و شیخ باشند و هم در کف خیابان حضور داشته باشند. بردن رژیمی که با قهر ضدانقلابی حکومت می کند تنها مشغله آن جنبشی است که هم سیاست دفع نیرو نداشته باشد، هم به لحاظ ارزشی در مقابل شاه و شیخ  باشد  و هم  مهمتر از همه نه با مسالمت که با استفاده از قهرانقلابی به مصاف این رژیم برود. هرچه را غیر این نباید جدی گرفت و جدی هم نیست. بارها گفته ام و باز هم می گویم :

جابجایی قدرت سیاسی در ایران با هیچ تحلیلی مسالمت آمیز نخواهد بود. تنها آن نیرویی برنده خواهد شد که خودش را برای آن درگیری نهایی آماده کرده باشد. این خواست من و ما نیست ، بیان اراده  رژِیم خونریز جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت بهر قیمت است. دری که به سمت تصاحب قدرت سیاسی  در ایران باز می شود تنها  براین پاشنه می چرخد.

Published in: on 5 Mai 2023 at 7:10  Laissez un commentaire  

« انقلابی بزرگ مصطفی شعاعیان : »ميگويد ماست مالی شیوه ای است اپورتونیستی

Published in: on 4 Mai 2023 at 4:39  Laissez un commentaire  

نيم نگاهی به مدعي تحقیق! و دموکراسی! عرفان قانعی فرد!وبهرام مشیری

Published in: on 1 Mai 2023 at 12:55  Laissez un commentaire