قطعهبندی پارک پردیسان برای فروش با وجود تکذیبهای سازمان محیط زیست صورت خواهد گرفت
قطعهبندی پارک پردیسان برای فروش
با وجود تکذیبهای سازمان محیط زیست صورت خواهد گرفت
خبرگزاری میراث فرهنگی : موضوع فروش پارک پردیسان برای اولین بار در شورای شهر تهران مطرح شد و رئیس کمیته محیط زیست شورا با ابراز نگرانی درباره آینده این پارک از مدیران سازمان حفاظت محیط زیست خواست که در تصمیم خود تجدیدنظر کنند. معصومه ابتکار از شورا و شهرداری خواست که برای حفاظت از این پارک اقدام جدی کنند.
اما سازمان حفاظت محیط زیست از اساس فروش این پارک را تکذیب کرد و رئیس این سازمان هم خبر از نگهداری پارک داد. با این حال سازمان محیط زیست اعلام کرد که هزینه نگهداری پارک زیاد است و باید بخش خصوصی برای آبیاری و حفاظت از آن بهکار گرفته شود. قائم مقام سازمان حفاظت محیط زیست میگوید با بودجه 1.5 میلیارد تومانی این سازمان حتی نمیتوان پارک را آبیاری کرد و بخش خصوصی فقط 3 میلیارد تومان برای آبیاری این پارک از سازمان محیط زیست میخواهد.
تکذیبهای مکرر سازمان حفاظت محیط زیست در حالی انجام شد که رونوشت مصوبه هیات وزیران برای اجازه فروش پارک پردیسان بعدها در رسانهها منتشر شد. حتی برخی رسانهها قیمت هر متر زمین هم برای فروش 8 هزار تومان اعلام کردند.
شهرداری با تاکید شورای شهر برای حفاظت از پردیسان تصمیم گرفت پارک پردیسان را از دولت بخرد و به گفته مشاور محیط زیستی شهردار تهران برای هر متر از این پارک 275 هکتاری 11 هزار تومان پیشنهاد داد. اما این موضوع از طرف دولت پذیرفته نشد و مسئولان سازمان حفاظت محیط زیست اعلام کردند که قصد فروش این پارک را ندارند.
با وجود همه این تکذیبها همچنان شواری شهر و فعالان محیط زیست نگران آینده این پارکاند به ویژه آنکه ظاهرا سازمان حفاظت محیط زیست قصد دارد پارک پردیسان را برای فروش به قطعات کوچکتر تقسیم کند. دیوارکشی در قسمتهایی از این پارک هم بر این نگرانیها افزوده است.
شهرداری تهران بارها اعلام کرده که حاضر به خرید پارک است و حتی حاضر است در نگهداری و آبیاری آن به دولت کمک کند. پیشنهادهایی که تا امروز پذیرفته نشده است. ارزش محیط زیستی پردیسان برای تهران در حالی که این شهر با کمبود فضای سبز مواجه است بسیار زیاد است اما گویا دولت تصمیمهای دیگری برای یکی از ریههای تنفسی تهران دارد.
گزارشگران: جمهوری اسلامی به جنایت علیه بشریت محکوم شد. گفتگو با پیروز زورچنگ از حاضرین در دادگاه
گزارشگران: جمهوری اسلامی به جنایت علیه بشریت محکوم شد. گفتگو با پیروز زورچنگ از حاضرین در دادگاه
مرحله دوم محاکمه جمهوری اسلامی که با تلاش های جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی و قربانیان دهه شصت ( ایران تریبونال ) در لندن آغاز شده بود, در دادگاه لاهه و پس از نشستی سه روزه پایان یافت. همانطور که انتظار میرفت جمهوری اسلامی به جنایت علیه بشریت متهم و محکوم شد. کوشش این اجتماع از زندانیان سیاسی و خانواده هایشان پس از پنج سال به ثمر نشست و میتوان حدس زد که اشک شادی در دیده هایشان نشسته است و بار سنگین مسئولیت و پاسداری از یاد عزیزان از دست رفته را بخشا بزمین گذاشته اند. بی شک این واقعه در تاریخ پر زخم مردم کشورمان ثبت خواهد شد و در شکستن سکوت مافیائی آمران و عاملان این جنایت بزرگ و بی اعتنائی جامعه بین الملل موثر خواهد افتاد. در این زمینه با یکی از شاهدان, زندانیان سیاسی سابق که در این دادگاه حضور داشته است گفتگوئی داریم.
گزارشگران: درود به شما پیروز زورچنگ گرامی و خسته نباشید!
پیروز زورچنگ:
درود من نیز بر شما عزیزانم.
گزارشگران:
این نشست کجا و چگونه صورت گرفت؟
پیروز زورچنگ:
این نشست بعنوان مرحله دوم محاکمه جمهوری اسلامی که ایران تریبونال تدارک آن را در طی پنج سال گذشته سازمان داده بود در سه روز متوالی از 25 تا 27 اکتبر در دادگاه لاهه واقع درکشور هلند صورت گرفت.
گزارشگران:
شرکت کنندگان در این دادگاه را چه کسانی تشکیل میدادند؟
پیروز زورچنگ:
شرکت کنندگان مربوط میشدند به خانواده قربانیان دهه شصت و جان بدر بردگان آن دهه خونین و همچنین بخشی از فعالین سیاسی عمدتاَ کمونیست خارج از کشور.
گزارشگران:
حدود نوزده نفر شهادت داده اند. آیا موازین خاصی در نظر گرفته شده بود و یا از سوی اعضای دادگاه و از میان دهها شاهد دیگر انتخاب شده بودند؟
پیروز زورچنگ:
ایران تریبونال بنا به زمان در نظر گرفته شده در مرحله اول 80 شاهد را به کمیته حقیقت یاب معرفی کرده بود و در مرحله دوم نیز بر اساس برنامه این مرحله و زمان در نظر گرفته شده 19 نفر را به دادگاه معرفی کرد. هیچگونه موازین خاصی در کار نبود .
گزارشگران:
ترکیب سیاسی شاهدان چگونه بود؟
پیروز زورچنگ:
ایران تریبونال تلاش کرده بود از تمامی طیفهای سیاسی، کمونیست ،غیر کمونیست وملی در ترکیب شاهدان جای داشته باشند. اغلب جریانات فعال موجود در اپوزیسیون بخصوص چپ رادیکال ایران در این ترکیب جا داشتند.
گزارشگران:
آیا نشستها و میزگردهایی نیز در حاشیه دادگاه انجام می گرفت؟ اگر پاسختان مثبت است, موضوعات مورد بحث و بررسی کدام بودند؟
پیروز زورچنگ:
میز گرد بزرگی در روز آخر قبل از اعلام نتیجه نهائی برگزار شد که عمدتاَ متمرکز بود برروند برگزاری دادگاه مردمی تریبونال و همچنین مصاحبه های بسیاری بوسیله رسانه های مختلف انجام گرفته است که قطعاَ به مرور دراختیار عموم قرار خواهند گرفت.
گزارشگران:
ارزیابی شما از نتیجه این دادگاه چیست؟
پیروز زورچنگ:
اعلام این نتیجه از جانب یک دادگاه رسمی و مستقل ومردمی آن انتظاری بود که همه معتقدین به این راهپیمائی سخت و طولانی با وجود آن همه شاهد و اسناد ارائه شده داشتند. یک دادگاه مستقل و بی غل و غش که منافع مردم را در نظر داشته باشد نمیتوانست غیر از این نتیجه دهد.
گزارشگران:
آیا جمهوری اسلامی نسبت به رای این دادگاه و بنظر شما واکنشی نشان خواهد داد؟
پیروز زورچنگ:
بی گمان جمهوری اسلامی با تمام تلاشی که کرد نتوانست مانعی در برگزاری این دادگاه ایجاد کند .معتقدم هر گونه واکنش آن به این دادگاه پتکی خواهد بود بر سر نظام کثیفش.چرا که هر تلاش او با وجود این همه اسناد موجود در این دادگاه بر ضد خود تبدیل خواهد شد.و متاسفم که در این تلاش رژیم جریاناتی هر چند محدود و کوچک با بی اخلاقی و بی مسئولیتی به بیراهه زدند و همسو وهم نوا با تلاشهای نظامی شدند که بسیار یارانشان را در قتلگاه های همین نظام از دست داده اند.
گزارشگران:
واضح است که این حکم دادگاه لاهه ضمانت اجرائی ندارد. بنظر شما پیامدهای این محکومیت از سوی دادگاه لاهه چیست؟
پیروز زورچنگ: به نظر من مهمتر از اجرائی بودن این حکم ثبت قانونمندانه این جنایت در تاریخ است .که در عین حال هم باعث بیداری وهوشیاری مردم ایران و افکار بین المللی و آینده گان خواهد شد.وصد البته این ثبت با کار متداوم و پیگیری کمونیستها ممکن خواهد شد.
گزارشگران:
قطعا این دستاورد تجمع زندانیان سیاسی و خانواده های قربانیان اتمام کار آنها نخواهد بود. چه فعالیت هائی را در آینده میتوان از ایران تریبونال انتظار داشت؟
پیروز زورچنگ:
این دستاورد به نظر من بعنوان یکی از معتقدین به ایران تریبونال نیز نباید اتمام کار محسوب شود.ایران تریبونال باید این وظیفه تاریخی خود را تا برگزاری یک دادگاه با قدرت اجرائی
در خاک ریزه های خاورانهای سراسر ایران ادامه دهد.دادگاهی که بدون خونخواهی اقدام به محاکمه تمامی سران نظام جمهوری اسلامی کند.
گزارشگران:
میتوان در نظر گرفت که با اعلام نتیجه دادگاه حضار و کوشندگان و شاهدان و خانواده های حاضر در این سالن ابراز احساسات کرده اند و ثمره زحمات خود را به عینه دیده اند. لطفا برای خوانندگان این سطور از فضای حاکم بر سالن توضیح دهید؟
پیروز زورچنگ:
به جرات میتوانم بگویم از صبح روز سوم یعنی روز آخر و روز اعلام نتیجه نهائی همگی عزیزان حاضر در دادگاه با وجود اعلام قبلی زمان قرائت نتیجه به علت هیجان غالب بر جمع به لحظه شماری افتاده بودند ، لحظاتی که هر دقیقه آن به نظر ساعتی می آمد . با وجود برگزاری یک میز گرد وسیع درست قبل از اعلام نتیجه که شرکت کنندگان در این میز گردهر کدام به بحث روند برگزاری ایران تریبونال پرداخته بودند در عین حال همراه با حضار در تب شنیدن نتیجه نهائی دادگاهی بودند که عملکرد سی وچهار ساله نظامی را به چالش کشیده بود که مملو بود از جنایت وخون ،مملو بود از سعی بربی محتوی کردن انسان از منش انسانی اش.مملو بود از سرکوب و هجوم هرچه بیشتر بر ابتدائی ترین حقوق انسانی.ساعت 4.16 دقیقه آن لحظه ای بودکه آن همه تلاش و فداکاری به بار نشست و میوه حاصل از آن که اعلام محکومیت جنایت علیه بشریت نظام جمهوری اسلامی بود هدیه ای شد که تقدیم خانواده های جانباختگان ،جان بدر بردگان و عزیزانی که یاران هم رزمشان را از دست داده اند شد.در این لحظه بود که کمتر کسی قادر شد مانع ریزش اشک شوق و اشک یاد یارانش شود . رفقا همدیگر را در آغوش گرفته و اشک ریختند و به ثمر رسیدن تلاش مشترکشان را به همدیگر تبریک گفتند.دست در دست همدیگر و با بلند کردن دستها به علامت پیروزی سرود آفتابکاران راکه یاد تمامی یاران از دست داده را در ذهنها زنده میکرد سر دادند.
با سپاس از شما
گزارشگران
29.10.2012
قای بانک! خوردید نوش جانتان، کمی برای مردم هم بگذارید
آقای بانک! خوردید نوش جانتان، کمی برای مردم هم بگذارید
سودی که اکنون بانکها به مردم می دهند، یعنی 20 درصد برای سپرده های 5 ساله، از تورم رسمی کشور 5درصد کمتر است. یعنی کسانی که پول خود را در بانک می گذارند، به جای سود، هر سال بین 5 تا 15 درصد اصل پول خود را نیز از دست می دهند و به بانک ها هدیه می کنند. تازه این در مقایسه با نرخ رسمی تورم است
وضعیت اسف بار سیستم بانکی کشور به گونه ای شده است که آرزوی بازگشت به دوران سابق، برای مردم به یک رویا تبدیل شده است.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»، سیستم بانکی کشور که قرار بود به موتور محرکه اقتصاد ملی تبدیل شود، اکنون نقش یک تومور مغزی را ایفا می کند و در حرکت های اقتصادی در جامعه تنها اختلال ایجاد می کند.
حدود 400 هزار میلیارد تومان نقدینگی که بخش عمده آن در اختیار سیستم بانکی است، اکنون تنها فعالیتی که انجام نمی دهد، رونق دادن به تولید و حمایت از فعالیتهای مثبت اقتصادی است.
بیش از 60 هزار میلیارد تومان در چارچوب معوقات از مبلغ فوق، عمدتا در اختیار بدهکاران بزرگ و گردن کلفت بانکی است که از دادن بدهی خود سرباز می زنند و بیش از 100 هزار میلیارد تومان بدهی های جاری است که در این نوع بدهی ها هم برخی نورچشمی ها با دریافت وام های مستمر و جایگزین کردن آنها به جای وام های قبلی، عملا بدون آن که بدهی خود را بپردازند، نام خود را از فهرست بدهی های معوقه خارج می کنند و باز هم به دریافت تسهیلات و اعتبارات اقدام می کنند.
در این میان بخش دیگری از نقدینگی هم در اختیار بانک های خصوصی و دولتی است که با استفاده از آن، به سفته بازی و دلالی در بازار طلا و دلار مشغولند.
جالب اینجاست که بانک های بزرگ کشور، ضرر بر باد دادن بیت المال از طریق دادن وام به نورچشمی ها را با فروش ارز دولتی در بازار سیاه جبران می کنند و عملا تنها موضوعی که در این میان اهمیت ندارد، منافع مردم و به ویژه تولید ملی است.
سودی که اکنون سیستم بانکی به مردم پرداخت می کند، یعنی حدود 20 درصد برای سپرده های 5 ساله، در مقایسه با تورم رسمی کشور 5درصد کمتر است. یعنی کسانی که پول خود را در بانک می گذارند، به جای سود، هر سال بین 5 تا 15 درصد اصل پول خود را نیز از دست می دهند و به بانک ها هدیه می کنند. تازه این در مقایسه با نرخ رسمی تورم است، در حالی که برآورد می شود نرخ واقعی تورم دو برابر نرخ رسمی باشد.
در این شرایط که انواع و اقسام مقامات و مسوولان به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، حقیقی یا حقوقی، دولتی یا خصوصی سر سفره سیستم بانکی نشسته اند، ظاهرا تنها جا برای مردم وجود ندارد و فقط بانک های مردمی که صاحبان آن مردم عادی و غیرمحدود شده، از طریق تشکل های مردمی نظیر تعاونی ها هستند، نامحرم تلقی می شوند.
از این رو، درخواست افکار عمومی از آقایان بانکی که سر سفره اقتصاد ایران سیراب شده اند، این است که خوردید نوش جانتان ، کمی هم برای مردم بگذارید! البته انتظار نداریم سیستم بانکی کاملا مردمی شود، فقط در گوشه ای از آن، مردم را هم راه بدهید.
اعراب با ایران چه کردند.
اعراب با ایران چه کردند.
[تاريخ:۵ آبان ۱۳۹۱]
در سال ۶۳۶ میلادی اعراب مسلمان به ایران حمله کردند متاسفانه عدهای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند!!! به همین دلیل بر آن شدم که به بخشی از آن اشاره کنم . عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند —- پس از تسلط اعراب در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. ( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد۱ صفحه ۳۰۷) در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵) در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه ۱۱۶ -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۲۰۱۱) در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند … کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.( کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ ۱۲۳) در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶ ) در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند … و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ – کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹ ) در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند . (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه ۲۰۸و ۳۰۳) در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه ۲۸۲ ( در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه۲۱۱۶ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ ) پس از فتح” استخر” (سالهای ۲۸-۳۰ هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم” استخر” را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح “استخر” (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم ” استخر” که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند “چهل هزار کشته ” بودند بیرون از مجهولان.(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه ۱۳۵– کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه ۱۶۳) رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند.(کتاب الفتوح؛ صفحه ۲۱۵) مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.(کتاب تاریخ یعقوبی صفحه ۶۲ -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶, ۲۱۱۸ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه ۱۷۸,۱۷۹) جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند. اگر شهر خاصی مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روایت آنرا شرح دهم. در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند. بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بودهایم
قتل آيت اللَّه لاهوتى،پدر دامادهای رفسنجانی و از طرفداران بنی صدر،از زبان رفسنجانی و دخترش
قتل آيت اللَّه لاهوتى،پدر دامادهای رفسنجانی و از طرفداران بنی صدر،از زبان رفسنجانی و دخترش
۱۳۹۱/۰۸/۰۶
محمد جعفری – قتل آيت اللَّه لاهوتى
مقدمه کوتاه
اینجانب، با استناد به گزارش و نوشته های روزانه آقای هاشمی رفسنجانی و با اطلاعاتی که خود داشتم به ظن قریب به یقین پی برده بودم که قتل دكتر مصطفى چمران، آيت اللَّه لاهوتى، تيمسار فلاحى و سرهنگ فكورى کار خود سران جمهوری اسلامی ایران است. به این علت در سال 1380 در کتاب اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، سر نخها را در مورد کشتارهای فوق به دست دادم و قبلاً در 7 مهر 1391 آنچه در مورد قتل سران نظامی آمده بود، منتشر گردید واکنون به مناسبت سالگر شهادت آیت الله حسن لاهوتی آنچه قبلاً در کتاب آمده به اطلاع خواندگان میرسد و در پی نکات تکمیلی دیگر خواهد آمد. و اما اصل مطلب:
«در جامعه هميشه كسانى هستند كه بدليل داشتن موقعيت اجتماعى، انقلابى و يا شرايط ويژه سياسى و يا نظامى آنان، سربه نيست كردنشان از طريق پرونده سازى و متهم كردن آنان به وابستگى به اين و يا آن كشور امكان پذير نيست. ازاين رو اينگونه اشخاص را با توطئه هاى گوناگون سربه نيست مىكنند و سپس برايشان اشك تمساح مىريزند و يا به درجه رفيع شهادت نائل مىگردانند و در غالب موارد هم از شهادتشان براى اغفال و تحميق هرچه بيشتر توده برانگيخته شده، استفاده هاى تبليغى مىكنند. در اينجا به توضيح سربه نيست كردن آيت اللَّه لاهوتى با استناد به كتاب » عبور از بحران » آقاى هاشمى رفسنجانى كه سرنخهائى را بدست داده است مىپردازم:
براى بررسى چگونگى قتل آقاى لاهوتى به ترتيب مختصرى در مورد سابقه سياسى و فعاليت ها و موضعگيريهاى سياسى او پس از انقلاب و سپس به چگونگى قتل وى براساس آنچه كه آقاى هاشمى رفسنجانى آورده است مىپردازم.
« حجت الاسلام والمسلمين حسن لاهوتى اشكورى از زمره روحانيون مبارز و انقلابى بود كه سالهاى متمادى را در زندانهاى ستم شاهى سپرى كرده بود و تلاشهاى زيادى براى استقرار نظام جمهورى اسلامى انجام داد. مرحوم لاهوتى پس از انقلاب، مسئوليتهاى مهمى چون نماينده ولى فقيه در استان گيلان، نماينده مردم رشت در مجلس، سرپرست سپاه پاسداران و امامت جمعه رشت را عهده دار بود.» (1)
آقاى لاهوتى از زمره كسانى بود كه همراه پرواز انقلاب بود و در فيلمهاى اصلى، هنگام پياده شدن آقاى خمينى از هواپيما، پشت سر وى قرار داشت ولى در سانسورهاى بعدى اين فيلم، تصوير او همچون تصوير صادق قطب زاده حذف مىشود. آقاى لاهوتى يكى از طرفداران پروپاقرص و يار نزديك آقاى خمينى بود. اما بعد از روشن شدن مواضع رهبرى در استقرار ديكتاتورى ولايت فقيه، وى در خط استقلال و آزادى پاى فشرد و روز به روز از خط آقاى خمينى و دستگاه رهبرى فاصله گرفت. تا اينكه ابتدا در كوچصفهان به هنگام سخنرانى، چماقداران دستگاه رهبرى، وى را مورد ضرب و شتم قرار دادند و سرانجام با چراغ سبز رهبر و اشاره آقاى هاشمى رفسنجانى بدست جلاد اوين از ميان برده شد.
خاطرات 30 فروردين 60
« شب مهمان آقاى لاهوتى بوديم از امام و ماها شكايت داشتند كه چرا در جريان حادثه كوچصفهان از ايشان حمايت نشده است. بايد با ايشان صحبت و احساساتش را آرام و تنظيم كرد. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 74 .)
جمعه 18 ارديبهشت 60
« ظهر آقاى لاهوتى مهمان ما بود و بحث هايى در باره نقاط ضعف جناح ليبرال شد و ترديدى كه بعضى ها در كيفيت فرماندهى جنگ دارند تعديل شده است. بعضى گله ها شخصى است. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 103 .)
جمعه 22 خرداد 60
« شب آقاى لاهوتى آمد و بحث هاى زيادى در باره مواضع ايشان داشتيم. ايشان از مواضع امام، ما، مردم، صدا و سيما و مجلس انتقاد داشت. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 151 .)
آقاى لاهوتى كه يك چهره محبوب و سرشناس و باسابقه و فعال بود، مانعى بر سر راه استقرار ديكتاتورى بحساب ميآمد و بطوريكه از همين مختصر آشكار است و بقول آقاى هاشمى نتوانستهاند احساساتش را آرام و تنظيم كنند و وى را مطيع و فرمانبردار خود سازند، تصميم به حذف وى گرفته مىشود.
چهارشنبه 6 آبان 60
« ساعت 3 بعدازظهر خبر دادند كه از طرف دادستانى انقلاب به خانه حسن لاهوتى ريختهاند و خانه را تفتيش مىكنند. به آقاى اسداللَّه لاجوردى گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقاى لاهوتى بى حرمتى نشود. گفت : دنبال مدارك وحيد لاهوتى هستند. اول شب اطلاع دادند كه آقاى لاهوتى را به زندان بردهاند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوييم ايشان را آزاد كنند. آقاى لاجوردى پيدا نشد، به آقاى سيد حسين موسوى تبريزى دادستان كل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد كنند. احمد آقا گفت، امام هم از شنيدن خبر ناراحت شدند. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 348.)
پنجشنبه 7 آبان 60
« اول وقت بعداز نماز و كمى مطالعه، عفت تلفنى اطلاع داد كه آقاى لاهوتى را ديشب به بيمارستان قلب بردهاند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنيا رفتهاند. تماس گرفتم. معلوم شد صحت دارد. آقاى لاجوردى دادستان انقلاب تهران گفت، آقاى لاهوتى اتهامى نداشتهاند، براى توضيح مدارك مربوط به وحيد آمده بودند كه به محض ورود به زندان دچار سكته قلبى شده و معالجات بى اثر مانده است. قرار شد پزشكى قانونى نظر بدهد. ساعت 8 صبح جلسه علنى تشكيل شد. من خبر فوت ايشان را دادم و ضمن اعلام خبر گريه كردم. در باره كيفيت دفن آقاى لاهوتى مشورتهايى شد، قرار شد روابط عمومى مجلس اعلان كند. دادستانى مى خواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد موافقت نكردم. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 349 .)
شنبه 9 آبان 60
« قرار شد فاتحهاى براى مرحوم لاهوتى بگيريم. چون خانواده ايشان بخاطر نارضايتى شديد از جريان حاضر نشد اعلان فاتحه كند. روابط عمومى مجلس شورا براى ايشان و دو نفر ديگر نمايندگان مجلس كه اخيراً در تصادف اتوموبيل فوت كردهاند …، يكجا فاتحهاى اعلام كرد. »( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 352.)
چهارشنبه 13 آبان 60
« احمد آقا خمينى ساعت 10 صبح آمد و پرونده آقاى لاهوتى را كه از دادستانى براى اطلاع دادن به امام گرفته بود آورد. و ليستى از اشيايى كه در بازرسى آقاى لاهوتى برده بودند. و گفت در مورد ايشان بهتر بود با ظرافت عمل شود بخاطر خدمات ايشان در دوران مبارزه » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 356 .)
جمعه 15 آبان 60
« … اول شب حميد و فائزه آمدند و شب را پيش من ماندند چون تنها بودم. مقدارى آنها را تسليت دادم و ارشاد كردم. غير مستقيم گله داشتند كه چرا من با صراحت نگفتم كه آقاى لاهوتى در زندان سكته كرده و فوت شده. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 359 .)
سه شنبه 26 آبان 60
« … آقا جلال را فرستاده بودم كه چيزهاى شخصى مرحوم لاهوتى را كه دادستانى هنگام بازداشت ايشان از منزلشان برده بود بگيرد، بعداز ظهر آورد. ») ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 371.)
اظهارات آقاى هاشمى به اندازه كافى گويا و حاكى از اطلاع و موافقت وى در بازداشت آقاى لاهوتى است. با وجود اين توجه به چند نكته زير خالى از فايده نيست:
1- طبق اعتراف خود آقاى رفسنجانى علاوه براينكه به وى خبر مى دهند كه به منزل آقاى لاهوتى ريختهاند و خانه را تفتيش مىكنند، وى به آقاى لاجوردى مى گويد: با توجه به سوابق و مبارزات آقاى لاهوتى بى حرمتى نشود. پس موافق بازداشت و تفتيش خانه وى بوده است.
2– سپس بعداز تفتيش خانه، به آقاى هاشمى اطلاع دادهاند كه آقاى لاهوتى را به زندان بردهاند. احمد آقا هم در جريان بوده است. و قرار شده است بگويند وى را آزاد كنند. اما آقاى لاجوردى پيدا نمى شود. عذر بدتر از گناه. اگر آقاى هاشمى و احمدآقا راست مى گفتند و از بازداشت آقاى لاهوتى ناراحت بودند، قرار مىگذاشتند و خود احمد آقا يكراست به زندان اوين مىرفت و وى را آزاد مىكرد. هر دو اين آقايان مىدانستند كه در آن شرايطى كه همه روزه دهها نفر از فرزندان اين كشور را به جوخه هاى اعدام مى سپردند، آقاى لاجوردى در محل دادستانى انقلاب در زندان اوين است و از آنجا تكان نمىخورد.
3– آقاى لاهوتى به محض ورود به زندان اوين دچار سكته قلبى مىشود و معالجات بى اثر مىماند. « قرار شده است كه پزشكى قانونى نظر بدهد ». بايد پرسيد نظر پزشكى قانونى چه بود و كجا اعلام شد؟ آيا سكته قلبى آقاى لاهوتى هم از نوع سكته هايى نبوده است كه با تزريق آمپول هوا و يا با شياف پتاسيم كه منجر به سكته قلبى فورى مىشود، ويرا از بين بردهاند. نظير سعيدى سيرجانى، ماموستا محمد ربيعى امام جمعه، غفار حسينى و …
4- دادستانى مىخواسته است كه جنازه را بدون اطلاع به قبرستان ببرد، ولى آقاى هاشمى موافقت نكرده است. اما دادستانى جنازه را قبل از موعد مقرر بدون سر و صدا حركت داده است و آقاى هاشمى به لاجوردى اعتراض كرده است. اين حرفها، بيشتر شبيه موش و گربه بازى است .
5– آقاى لاجوردى دادستان اينقدر جرأت و جسارت نداشت كه بدون اجازه مقامات بالا، آقاى هاشمى رفسنجانى، احمد آقا و آقاى خمينى و چراغ سبز آنها، شخصى نظير آقاى لاهوتى را كه از مبارزان با سابقه و يار پروپاقرص آقاى خمينى و پدر دو داماد آقاى رفسنجانى است را به خانهاش يورش ببرد و سپس وى را بازداشت و روانه زندان كند.
اعدامها، بگيروببندها … طبق اعترافات خود آقاى هاشمى، به تصويب وى مى رسيده و سپس مجريان نظير لاجوردى آنرا اجرا مى كرده اند:
جمعه 3 مهر
« ناهار را در منزل موسوى اردبيلى و با حضور آقايان مهدوى (كنى)، خامنه اى و احمد آقا بوديم. آقاى مهدوى (كنى) پيشنهاد داشت بكلى اعدامها قطع شود و با محاربان ملايمت كنيم كه تصويب نشد. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 302.)
مهدوى كنى كه خود پيشنهادكننده قطع اعدامها بوده، طبعاً مخالف اعدام ها بوده است. از چهارنفر باقى مانده، اگر دو به دو موافق و مخالف بودند، رأى ها سه به دو مى شد و پيشنهاد مهدوى كنى به تصويب مى رسيد. لاجرم مى بايستى از چهارنفر باقى مانده، حداقل سه نفر مخالف قطع اعدام ها باشند و آن سه نفر هم مى بايست هاشمى، خامنهاى و احمدآقا باشند. نظر به اينكه حاج احمدآقا از جانب پدرش نيز شركت مى كرده، در صورت موافق نبودن با خشونت و اعدامها به معناى راضى نبودن آقاى خمينى به اين امر نيز تلقى مى شده است. آقاى موسوى اردبيلى هرگز در جايى قرار نمى گرفت كه نظرش به معناى مخالفت با نظر آقاى خمينى تلقى شود. در اينصورت دو نفر ديگر براى حفظ ظاهر هم كه شده مجبور به اطاعت بودند. در اين معادله مسلم است كه احمد خمينى، هاشمى رفسنجانى و خامنه اى موافق اعدام ها بوده اند. در هرحال اگر هاشمى با نظر مهدوى كنى موافقت داشت، اين موضوع را در خاطرات خود قيد مى كرد و مسئولت ادامه اعدام ها را متوجه احمد خمينى، خامنه اى و موسوى اردبيلى مى نمود.
يكشنبه 17 مهر 60
« سپس جلسهاى با آقايان )سيدعلى( خامنهاى،)عبدالكريم( موسوى اردبيلى و اسداللَّه لاجوردى داشتيم. در باره وضع زندانها و دادگاهها و … تصميماتى اتخاذ شد. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 302.)
دوشنبه 27 مهر 60
« عصر جلسهاى با حضور آقايان محمد يزدى، ربانى املشى و سپس جلسه مشورتى با مسئولين سپاه، دولت و شوراى قضايى داشتيم كه در باره برخورد با ضد انقلاب و زندانى ها و اعدام ها بحث شد. گزارش دادند كه ضد انقلاب ضربه كارى خورده و حدود 85 درصد از نيروهاى تروريستى بازداشت و بخشى هم مجازات شده اند و تصميم گرفته شد كه اعدام ها كم باشد و تابع حركت تروريستى باشد. » ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 333 .)
دوشنبه 18 آبان 60
« بعداز ظهر در مجلس، مصاحبهاى تلويزيونى با خبرنگاران انگليسى داشتيم. بيشتر انگشت روى نقاط ضعف – به نظر خودشان – مىگذاشتند. زندانىها، اعدام ها… من هم خونسرد جواب توضيحى مىدادم. »( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 361 .)
به زعم آقاى هاشمى، زندانىها، اعدام ها را… نقاط قوت خود مىداند. وى خبرنگاران انگليسى را ظاهراً دست انداخته و گفته است كه آنها به نظرخودشان دست روى نقاط ضعف گذاشتهاند. انسان بايد چقدر از خود بيگانه و مخبط شده باشد كه پاسخ دادن خونسرد به اين جنايات را مايه فخر و مباهات و يا نقاط قوت خود تلقى كند !! » (2)
نکات تکمیلی در مورد قتل آیت الله لاهوتی
و امروز با مصاحبه فاطمههاشمی دختر هاشمیرفسنجانی و عروس حسنلاهوتی در شهروند امروز شماره 70 معلوم می شود که ظن قریب به یقینم در مورد قتل آیت الله لاهوتی به حقیقت پیوسته و مرحوم لاهوتی را با سم استریکنیک کشته اند.
علت دستگیر آیت الله لاهوت و کشتنش با سم استریکنیک به این علت بوده که لاجوری پسرش وحید را دستگیر کرده و به زندان اوین برده است و پدرش آقای لاهوتی که پیگیر قضیه می شود، او را هم دستگیر و به زندان اوین می برند و به سرعت او را به قتل می رسانند، البته قبل از اینکه لاهوتی را دستگیر کنند، فرزنش وحید را به قتل رسانده اند. حال فاطمههاشمی عروس حسنلاهوتی می گوید:
گزارش پزشکی قانونی مؤید آن بود که سماستریکنیک در معده ایشان وجود دارد– وی در پاسخ به این سئوال که آیا آقای هاشمی گزارش پژشک قانونی را پیگیری نکردند؟ پاسخ می دهد که بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید. بنا بر همین مصاحبه وقتی لاهوتی دستگیر و او را به به اوین برده و فوری با سم استریکنیک می کشند، وحید را کشته بودند. بنابر این، کشتن آیت الله لاهوتی روشن می شود و علت هم این بوده که به دلیل نفوذی که آیت الله لاهوتی در بین بخشی از سران داشت. اگر او زنده می ماند و مشخص می کرد که فرزندش را بدون حساب و کتاب و دادگاه کشته اند، این هم برای لاجوردی، آقای خمینی، احمد آقا و بویژه آقای هاشمی رفسنجانی گران تمام می شد. پس بهتر است که او کشته می شد و قال قضیه را تمام می کردند. و این است که همه سکوت اختیار کردند و آقای هاشمی هم برای اینکه این راز فاش نشود به عروسهای لاهوتی که دختران خودش بودند و دامادهای خود می گوید: « شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید»
وی در رابطه با این سئوال که:
«آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانوادهتان دلگیر شوند؟ پاسخ می دهد:
«بابابا خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدمهای باهوشی بودند و موقعیت رافهمیدند. میدیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. » از این مطلب کاملاً آشمار است و ضمنی می فهماند که اگر بخواهند کار را پیگیری کنند، کار به جای باریک تری می کشد و ممکن است خودشان هم فدا شوند.
آقای هاشمی نه تنها به ترتیبی که ذکر شد، و با همدستی و تبانی همه آیت الله لاهوتی را کشتند و نگذاشتند که به موقع خبرش پخش شود، و امروز با اطلاع که در دست هست،آقای هاشمی رفسنجانی بعد از کشته شدن احمد آقا خمینی ، «همه اعضای خانواده خمینی را در اطاقی گرد می آورد و خطاب به آنها می گوید:کلمه ای سئوال برانگیز در باره طبیعی نبودن مرگ حاج احمد آقا نباید از زبان شما خارج شود.
عمل هاشمی رفسنجانی تردید خانواده را ازبین میبرد. بر آنها مسلم می شود که قتل احمد خمینی سیاسی بوده و آمر قتل جانشین خمینی است.»(3) و حال روشن شده است که وی را نیز به قتل رسیده است. پيام امروز گزارش مىكند: نيازى، رئيس سازمان قضايى نيروهاى مسلح گفته است : در اعترافات سعيد امامى آمده است كه احمد خمينى را نيز به قتل رساندهاند.» (4) و این دو مورد قتلِ تنها نیست. در کتاب عالیجناب سرخپوش فاش شده است که در زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی بیش از هشتاد نفر به قتل رسیده اند (5)
والعلم عند الله.
محمد جعفری 23 مهر 1391
نمایه:
1- عبور از بحران هاشمى رفسنجانى، پاورقى صفحه 349
2- مطلب فوق عیناً از صفحه های 64 ، 72-67، کتاب «اوین جلد دوم، جامعه شناسی زندانی و زندانبان» نقل شده است.
3– انقلاب اسلامی در هجرت، مهر 1388، شماره 732، ص 4 ستون چهارم.
4– پيام امروز شماره 38 بهمن 78 گزارش مىكند.
5– عالیجناب سرخپوش، اکبر گنجی، چاپ هفتم، ص 167.
فاطمههاشمی دختر هاشمیرفسنجانی و عروس حسنلاهوتی : گزارش پزشکی قانونی مؤید آن بود که سماستریکنیک در معده ایشان وجود دارد- بابا گفت: بهخاطر انقلاب سكوت كنید
فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر بزرگ آیتالله هاشمیرفسنجانی و همسر «دکتر سعید»، فرزند دوم آیتالله لاهوتی است. فاطی خانم خاطرات خود را به صورت روزانه ثبت میکند و بدین ترتیب روایت او از سالهای حضور در کنار آیتالله لاهوتی، جزییات جالبی را به همراه دارد. اوآنچنان که میگوید در سالهای پس از انقلاب عضو حزب جمهوری بوده است و وقتی از او میپرسیم که «واکنش آقای لاهوتی به عضویت شما در حزب چه بود، در حالی که خود منتقد حزب بود؟» میگوید: «هیچ مشکلی در روابط ما وجود نداشت اگرچه ایشان گاهی به شوخی میگفتند تو دیگر حزبی شدهای!»
شما در سال 57 با فرزند آقای لاهوتی ازدواج کردید، میخواستم از چگونگی آشناییتان با این خانواده برای ما بگویید.
من دورادور اسم آقای لاهوتی را به عنوان یک فرد مبارز از پدر و مادرم میشنیدم. بعد از سال 54 که پدر در زندان اوین بودند و آقای لاهوتی هم زندان بودند، جمعهها که ما برای ملاقات پدر به زندان اوین میرفتیم در آنجا خانواده آقای لاهوتی را هم همچون خانواده آقای طالقانی و مهدوی کنی و… میدیدیم. خلاصه گاهی هم این دو برادر یعنی سعید و حمید را در آن ملاقاتها میدیدیم. تا اینکه پدرم از زندان آزاد شدند و گفتند که میخواهیم برای گردش سفری به شمال برویم.
پدر ما البته موقعی که زندان نبودند، دائما ما را به سفر میبردند و مسافرت برای ما امری طبیعی بود. عموی ما در قم زندگی میکرد و ما اکثر جمعهها به قم میرفتیم. سالی چند بار شمال میرفتیم. سالی دو بار مشهد میرفتیم. خلاصه، مطابق معمول پدر گفتند که به مسافرت میرویم و به شمال رفتیم. در آنجا پدر گفتند که به خانه یکی از اقوام آقای لاهوتی میرویم. به این ترتیب به خانه برادر آقای لاهوتی، آقا محمود در رودسر رفتیم و دو یا سه روز در آنجا بودیم. در این چند روز با همدیگر به گردش و بازدید از مکانهای دیدنی منطقه میرفتیم. وقتی که از سفر برگشتیم پدراز همه ما پرسیدند که سفر چطور بود؟ خوب بود؟
همه ما گفتیم که خوب بود. گفتند خانواده آقای لاهوتی چطور بودند؟ گفتیم که خانواده بسیار گرم و خوبی بودند و مخصوصاً سعید پسر خونگرم و خوبی بود. یک شب هم ما را به خانه آقای لاهوتی دعوت کردند. یادم هست که آن شب هم، سعید ما را به خانه رساند. یادم هست که هیچ صحبتی در آن زمان از ازدواج نبود.
آذرماه 57 بود و حکومت نظامیدر تهران حاکم بود، یک شب ما به خانه عمویمان رفته بودیم و میخواستیم شب آنجا بمانیم تا با دخترعموهایمان باشیم که پدر تماس گرفتند و گفتند به خانه بیایید، کارتان دارم. ما فکر کردیم که پدر به یک بهانهای میخواهد ما را به خانه بکشاند چون خیلی هم دوست نداشتند که ما بیرون از خانه بخوابیم. ما نرفتیم و خودشان آمدند دنبال ما. که به خاطر حکومت نظامیاز دست ما هم عصبانی بودند که چرا به حرفشان گوش ندادیم و زودتر به خانه نیامدیم. به خانه آمدیم و یادم هست سر شام، گفتیم که چه کار داشتید با ما؟ گفتند بعد از شام میگویم. بعد از شام، ایشان مرا صدا کردند و گفتند که میخواهم درباره ازدواج با شما صحبت کنم.
واکنش شما چه بود؟
گفتم که من اصلا نمیخواهم ازدواج کنم، هنوز زود است و میخواهم درس بخوانم.
چند سالتان بود؟
18سال. سال آخر دبیرستان بودم.
پاسخ آقایهاشمیچه بود؟
گفتند که تو درسات را بخوان. آنها هم میگویند که تو حتماً باید درسات را بخوانی. گفتند که آقای لاهوتی برای سعید از تو خواستگاری کرده و برای حمید هم از فائزه خواستگاری کرده است. گفتند که نظرت چیست؟ گفتم شما میدانید که من نمیخواهم به این زودی ازدواج کنم و دوست دارم هم درسم را بخوانم و هم کار اجتماعیام را بکنم. ایشان گفتند که هیچ مانعی نیست. گفتم که حالا نظر شما چیست؟ گفتند که من سعید را میشناسم و تو همیشه میگفتی که یک معلم قرآن خوب میخواهی، سعید اشراف خوبی روی قرآن دارد و مدتی هم شاگرد من در مسجد هدایت بوده است و من و مامانت با شناختی که از او و خانوادهاش داریم، موافق هستیم و حالا نظر شما را میخواهیم بدانیم.
و شما هم پاسخ مثبت دادید.
من هم گفتم که هر چه شما نظر بدهید قبول دارم اما نمیخواهم به این زودی عقد بکنم؛ باشد برای یک یا دو سال بعد. ایشان هم پذیرفتند. بعد به پدرم گفتم که چه عجلهای بود که امشب به ما بگویید. پدر گفتند که آقای لاهوتی میخواست به فرانسه برود و گفته بود که این جواب را از شما بگیرم تا با خیال راحت به فرانسه برود. بعد از انقلاب و بازگشت آقای لاهوتی از فرانسه، پدر دو سه بار به من گفتند که آقای لاهوتی میخواهند بیایند و عقد کنند. من گفتم که شما به من قول دادید که هر موقع دلت میخواهد عقد کن. پدر هم گفتند که من هیچ اجباری ندارم و آقای لاهوتی است که برای این قضیه فشار میآورد. یک بار هم یادم هست که من پیش پدر بودم و آقای لاهوتی تلفنی با پدر صحبت میکردند و پدر گفتند که من نمیتوانم بیشتر از این به بچهها فشار بیاورم اگر میخواهید خودتان بیایید و با بچهها صحبت کنید.یادم هست که شب سالگرد مصدق بود که آقای لاهوتی به خانه ما آمدند، قرار بود که فردای آن روز ما و دوستانمان برنامهای را برای مصدق در مدرسه پسرانه خوارزمیتجریش برگزار کنیم.
در خانه آقایهاشمی، مشکلی با مصدق وجود نداشت؟
نه، حتی یادم هست که به پدر گفتم که یک سخنران برای آن مراسم میخواهم و پدر هم، سعید را معرفی کردند که او هم فردا آمد و در آن مراسم صحبت کرد. اما خلاصه شب قبل آقای لاهوتی و پسرانشان به خانه ما آمدند. من در اتاقم بودم که آمدند و مرا صدا کردند و گفتند که آقای لاهوتی میخواهند با شما صحبت کنند. آقای لاهوتی گفتند که من امشب آمدهام اینجا تا شما را ببوسم و بروم. یعنی برای عقد آمده بودند. من مخالفت کردم و گفتم که امسال کنکور دارم و میخواهم درس بخوانم.
آقای لاهوتی خیلی مهربان و خیلی شوخ بود و گفت که ما اصلا عروس بیسواد نمیخواهیم و اصلا به تو قول میدهم که سعید به تو کمک کند در درسخواندن. من گفتم که حالا شما اول فائزه را عقد کنید و من با اینکه خواهر بزرگتر هستم اصلا ناراحت نمیشوم، تا اینکه من کنکورم را بدهم. ولی آقای لاهوتی قبول نکرد. وقتی ایشان اصرار کردند، من برای درس خواندن قول گرفتم و بعد از شام، مراسم عقد برگزار شد. پدرم وکیل ما شد و آقای لاهوتی هم وکیل پسرانشان شدند.
یعنی آقای لاهوتی آمده بود تا مراسم عقد را انجام بدهد و برود.
برنامه و مراسمیکه نبود اما ایشان آمده بود تا ما را راضی کند. آقای لاهوتی و پسراناش بودند و من و فائزه و برادرها و پدر و مادرم بودیم. خلاصه، آن شب عقد انجام شد و من هم مطابق قولی که داده شد، درسام را خواندم.
بعد از عقد، رفتوآمد شما به خانه آقای لاهوتی زیاد بود؟
آقای لاهوتی سال 60 فوت کردند و دوره آشنایی ما از نزدیک بسیار کوتاه بود. آقای لاهوتی مردی بسیار مهربان بود. پدر من هم بسیار مهربان بودند اما آقای لاهوتی بسیار هم احساساتی بودند و این احساسات را به راحتی هم بروز میدادند در حالی که پدر ما شاید به راحتی احساسات خود را بروز نمیداد. این باعث شده بود که ما اصلا جذب آقای لاهوتی بشویم. من از خاطرات زندان آقای لاهوتی و شکنجههای ایشان میپرسیدم. چون از پدرم هم یک بار شنیده بودم که در زندان آقای لاهوتی را به حدی شکنجه کرده بودند که قیافه ایشان قابل شناختن نبود. من معمولاً هفتهای دو روز خانه آقای لاهوتی میرفتم.
گویاشما در آن زمان جذب فعالیتهای سیاسی – اجتماعی هم شده بودید. آیا در همانزمان به مشی سیاسی آقایهاشمیخودتان را نزدیکتر میدیدید یا مشی سیاسیآقای لاهوتی؟
قبل از انقلاب که مشی سیاسی آقایهاشمیو لاهوتی شبیه به هم بود. بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه میکردند. اما همانطور که شما هم میگویید بعد از انقلاب یک اختلافنظرهایی پیدا کرده بودند. من در این زمان به مشی پدرم نزدیکتر بودم.
یعنی در واقع به حزب جمهوری نزدیکتر بودید؟
بله، با حزب هم همکاری میکردم.
آیا این مساله باعث اختلاف آقای لاهوتی با شما نمیشد؟
نه، من واقعا آقای لاهوتی را بسیار دوست داشتم و دوشنبهها و پنجشنبهها به خانه آقای لاهوتی میرفتم و شبها هم همانجا میخوابیدم. من حتی زیاد به حزب میرفتم و اگر یک وقت سعید وقت نمیکرد که به دنبال من بیاید، چون دفتر حزب نزدیک خانه آقای لاهوتی بود، خودم به خانه آقای لاهوتی میرفتم.
آن تفاوت نظر آقای لاهوتی با بخشی از روحانیون که سابقه دوستی هم با یکدیگر داشتند، به چه نکاتی باز میگشت؟
آقایلاهوتی پیرو صددرصد خط امام هم بود و رابطه خانواده آقای لاهوتی باخانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه خانواده ما با خانواده امام بود.خانم احمدآقا با خانم آقای لاهوتی، احمدآقا هم با خود آقای لاهوتی، حسابیرفتوآمد داشتند. ولی آقای لاهوتی برخی از حرکات و رفتارها را تحملنمیکردند. معمولا بعد از انقلاب، اتفاقاتی میافتد و آشوبهایی رخ میدهد که طبیعی هم هست. آقای لاهوتی برخی رفتارهای تند را نمیپسندیدند. من خیلی وقتها در جلسات و صحبتهای میان آقای لاهوتی و پدرم مینشستم و گوش میدادم. پدر، حرفهای آقای لاهوتی را تأیید میکردند و رد نمیکردند اما میگفتند که باید صبر کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به حالت طبیعی خودش میرسد.
مثلا چه حرفهایی را آقای لاهوتی در این دیدارها مطرح میکردند؟
مثلا آقای لاهوتی میگفتند که الان افرادی بر سر کار آمدهاند که اصلا سابقه مبارزاتی نداشتهاند. بابا هم میگفتند که درست است مثل من و شما مبارزه نکردهاند اما بعد از انقلاب بالاخره ما به آدمهای کارشناس و تشکیلاتی که میتوانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم. یادم هست که آقای لاهوتی گاهی اوقات عصبانی هم میشد و صدایش بلند میشد که پدر ما میخندید و بحث را آرام میکرد.
آیا آقای لاهوتی متمایل به نیروهای چپ و مجاهدین بودند؟
نه، چون من یادم هست که آقای لاهوتی در خیلی موارد به شدت به بچههای مجاهدین انتقاد میکردند.
بچههایمجاهدین قبل از انقلاب گویا حتی بعد از تغییر ایدئولوژی هم به خانه آقایلاهوتی رفتوآمد داشتهاند. آیا بعد از انقلاب هم این ارتباط وجود داشت؟
من زیاد به خانه آقای لاهوتی میرفتم و یادم نمیآید که آن بچهها زیاد به آنجا بیایند. شاید یکی دو بار این اتفاق افتاد. البته تماسهای تلفنی هم داشتند که یادم هست در برخی از این تماسها آقای لاهوتی به شدت از آنها انتقاد میکرد.
چه انتقادی؟
خیلی دقیق یادم نیست ولی به یاد دارم که میگفتند شما دارید تندروی میکنید و موضع بدی درباره انقلاب گرفتهاید.
احتمالایکی از اختلافات پدر شما و آقای لاهوتی هم به انتخابات ریاستجمهوری وحمایت آقای لاهوتی از بنیصدر بر میگردد که پدر شما طرفدار آقای حبیبیبودند.
این مساله باعث اختلاف میان آنها نمیشد و واقعا اختلاف جدی در کار نبود.
آیاحساسیت برخی از روحانیون و دوستان سابق آقای لاهوتی نسبت به ایشان به دلیلنزدیکتر شدن ایشان به بچههای چپ بود یا به دلیل نزدیک شدن ایشان بهنیروهای نهضت آزادی و دولت موقت؟
نه، هیچکدام. آقای لاهوتی تفکر خاص خودش را داشت. نمیشود گفت که ایشان همراه مجاهدین بود یا همراه نهضت آزادی حرکت میکرد یا با بنیصدر هماهنگ بود. آقای لاهوتی یک فردی بود که هنوز بینش انقلابی خود را حفظ کرده بود. ایشان کاری نداشت که فلان فرد در چه گروهی قرار دارد و افراد را خارج از گروههای سیاسی تعریف میکرد و با آنها رابطه برقرار میکرد. مثلا یادم هست که اول انقلاب خیلی از دوستان آقای لاهوتی مخالف شریعتی بودند ولی ایشان از شریعتی دفاع میکرد و او را ایدئولوگ انقلاب میدانست.
این اختلافات مثلا میان آقای لاهوتی و اعضای حزب جمهوری، به مباحثه و مجادله میان آقای لاهوتی وهاشمیدر خانواده نمیکشید؟
نه، پدر احترام خاصی برای آقای لاهوتی قائل بودند و آقای لاهوتی هم پدر را خیلی دوست داشتند. البته مینشستند و با هم بحث میکردند و آقای لاهوتی شاید عصبانی هم میشدند چون احساسی بودند و خیلی زود متاثر میشدند. ولی این صحبتها هیچ وقت باعث اختلاف و دوری نمیشد.
شما که درآن زمان جوان بودید و جوانها هم آرمانگراتر هستند، چطور جذب حزب جمهوریشدید و نه جذب مرام سیاسی و شور انقلابی آقای لاهوتی؟
ما از بچگی زندگی سیاسی داشتیم و با خانوادههای سیاسی در رفتوآمد بودیم. من درمدرسه رفاه دوران راهنمایی را میخواندم. بسیاری از معلمهای مجاهدین بودند. زن علی میهندوست، محبوبه متحدین، سرور آلادپوش، معلمهای ما بودند. خانم بازرگان که همسر حنیفنژاد بود، مدیر مدرسه ما بود. برای من محبوبه متحدین و سرور آلادپوش الگو بودند. سادهزیستی و شور انقلابی آنها برای من الگو بود. من در مراسمهای آنها شرکت میکردم و رابطهای تنگاتنگ با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید میشد، به همراه مادرم در مراسم آنها شرکت میکردیم.
پدر من که به زندان رفت، از ماجرای اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در بخشی از آنها و تشکیل گروههایی مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما سفارش میکرد که بچهها وارد گروهها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون آمدم، توضیحات کامل را برای شما میدهم. یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکسهای بچههای مجاهدین مثل حنیفنژاد و میهندوست را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم.
اما پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکسها را جمع کن. من هم به هر حال به مرور به این مساله رسیدم که آنها در خیلی زمینهها تندروی و اشتباه میکنند و بعد از انقلاب هم این دیدگاه را داشتم که آنها به جای همراهی با انقلاب، مبارزه با انقلاب میکنند. این مساله مرا جذب حزب جمهوری و رفتار سیاسی پدرم کرد.
آیا احساس میکردید که آقای لاهوتی به بچههای مجاهدین نزدیک هستند؟
ایشان ارتباط داشت اما نزدیکی نداشت. گفتم که ایشان حتی پای تلفن، سر بچههای مجاهدین، داد میزد. آقای لاهوتی در میانه بود. نه این طرف را قبول داشت و نه آن طرف را.
به شما نصیحت نمیکرد که عضو حزب جمهوری نشوید؟
یک بار به شوخی و خنده به من گفت که تو حزبی شدهای. من در حزب کارهای بابا را انجام میدادم. برای تفسیر قرآن ایشان در واحد ایدئولوژی، فیشبرداری میکردم و عضو شاخه دانشآموزی حزب بودم. آقای لاهوتی به شوخی میگفتند که حداقل بعد از حزب به خانه ما بیا.
آیا وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، تمایل خاصی به مجاهدین داشتند؟
ایشان تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین نبودند. البته وحید در زندان قبل از انقلاب با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود. سعید، همسر من میگوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات را به وحید میدهد و وحید هم در زندان خبر را پخش میکند. وحید را شکنجه میکنند تا بگوید که خبر را از کجا فهمیده است و او هم نمیخواسته سعید را لو بدهد و مانده بوده که چه کند. در همان موقعیت، رجوی به او میگوید که بگو خبر را در بخش تسلیت روزنامهها خواندهام. از اینجا رابطه او با رجوی برقرار میشود. وگرنه او زیر 17 سال بود که بازداشت شد و در گروهبندیها نبود. من یادم هست که بعد از انقلاب، وحید همانقدر که تلفنی با رجوی صحبت میکرد و دوست بود، با آقای لاجوردی هم تماس داشت و دوست بود. با کچویی هم دوست بود. البته نسبت به برخی هم به شدت منتقد بود و میگفت که اینها یک روز هم مبارزه نکردند و حالا آمدهاند و پست گرفتهاند.
پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
ماهم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدرمن هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشانهم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام میدهیم و تمام میشود. دوروز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوبارهتماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی همگفتند که میخواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابانجمهوری، اما یک دفعه فرار کرده و خودش را از طبقهای پایین انداخته کهباعث شده پایش بشکند.
در این فاصله البته آقای لاهوتی هم فوت کرد. تا اینکه یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کردهاست. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که وحید را دفن کردهاند.
یعنی وحید قبل از فوت آقای لاهوتی، فوت کرده بود؟
به نظرم اینطور است. بعضیها میگویند که شاید جنازه وحید را به آقای لاهوتی در زندان نشان دادهاند و باعث به هم خوردن حال ایشان شده باشد.
آیا بعدها متوجه نشدید که علت فوت وحید دقیقا چه بوده است؟
به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.
علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
ما واقعا نفهمیدیم که علت این مساله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب میرفتم، شب سعید دنبال من میآمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که مننمیتوانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچههای اوینبا حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمدهاند و اجازه خروج هم به من نمیدهندو من و بابا در خانهایم. من بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر رئیس مجلسبودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا برای چه به خانه آقایلاهوتی رفتهاند؟ گفتم نمیدانم و فقط سعید گفته که اینها میگویند ما حکمآقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را میکشیم.
بابا گفت که من همین الان با آقای لاجوردی تماس میگیرم و میگویم که از خانه آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد میکند و بعد که مأمورها رفتند تو بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً با سعید تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفتهاند.
من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشدهاند. بابا
ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول دادهاند که آنها همین الان از خانه خارج شوند. دوباره سعید با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارندمیبرند و من هم با ایشان میروم. گفتم که حداقل تو با آنها نرو تا بمانیو پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمد آقای خمینی اطلاعدادم که آقای لاهوتی را گرفتهاند و به اوین بردهاند و شما هم به امامبگویید. احمدآقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که سریعاً آقایموسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زنداننرسد و ایشان را برگردانند. گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند ومطابق آنچه که سیداحمدآقا به ما گفتند: اما یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون.
اما پیک کهرسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کردهاند. ساعت 9 شب بود که سعیدبه من زنگ زد و گفت که به ما گفتهاند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده وایشان را به بیمارستان بردهاند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدمایشان فوت کردهاند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سماستریکنیک در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد.بعضیها هم البته میگفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است که ما میگفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی میکردند.
آیا آقایهاشمیگزارش پزشک قانونی درباره علت فوت آقای لاهوتی و مسمومیت ایشان را پیگیری نکردند؟
بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.
گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
بله،یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3 بعدازظهر از مسجد ارگ تهرانجنازه ایشان تشییع میشود. به گمانم ساعت یکونیم بود که ما مقابل مسجد درماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در ماشین را باز کرد و سعید را از داخلماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش بکند اما راننده ما خیلی سریع پرید وسعید را گرفت و سوار ماشین خودمان کرد و ما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم که جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت 3بردند.
آقایهاشمیدر خاطرات خود هم آوردهاند که از این مساله ناراحت شدند و سریع با آقای لاجوردی تماس گرفتند.
بله،بابا خیلی عصبانی شدند و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجابرویم؟ سریع ماشین اسکورت خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشتزهرا بروید. مگر میشود شما در هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیمایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
آقایهاشمیدرباره این ماجراها با امام صحبت کردند؟
بله،سیداحمدآقا هم چند بار آمدند و با پدر صحبت کردند. ولی پدر همانطور کهگفتم از ما خواستند که قضیه را به خاطر انقلاب پیگیری نکنیم و سکوت کنیم.
آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانوادهتان دلگیر شوند؟
بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدمهای باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند. میدیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. پدر ما هم احساس خودشان را در مجلس نشان دادند و حتی موقع صحبت کردن متأثر شدند و گریه کردند که خیلیها هم به ایشان اعتراض کردند که چرا گریه کردید.
واکنش سیداحمدآقا که دوستی خاصی با آقای لاهوتی داشت نسبت به این وضع چگونه بود؟
سیداحمدآقا هم دائماً با پدر در تماس بودند ولی کاری نمیشد کرد.
آیا آقایهاشمیبا آقای لاجوردی هم گفتوگو و دیداری در این باره کردند؟
بله، چند جلسه صحبت کردند ولی ما نمیدانیم که چه جوابی گرفتند.
آیا مراسم سوم و هفتم و چهلم آقای لاهوتی برگزار شد؟
نه، مراسمینگرفتند. حتی احمدآقا آمدند و گفتند که ما میخواهیم در مسجد مطهری مجلسی بگیریم که پسرهای آقای لاهوتی قبول نکردند.
میخواستند مخالفت خودشان را نشان بدهند؟
بله. میگفتند که مراسم گرفتن دیگر بیمعنی است.
چگونگی فوت آقای لاهوتی برای شما که عضو حزب جمهوری بودید و آقای لاهوتی هم منتقدبرخی برخوردهای حذفی بودند، باعث یک تجدیدنظر نشد؟
نه، من اشتباه یک فرد را به حساب یک جریان یا یک حزب نمیگذاشتم. علاوه براین، در حزب جمهوری هم دو گرایش وجود داشت و یک عده در آنجا طرفدار آقای لاهوتی بودند. یادم هست که برخیها در حزب به شدت نسبت به چگونگی فوت آقای لاهوتی انتقاد کردند.
منبع: شهروند امروز شماره 70
محمد حسیبی: مصـــــدّق؛ تنهاترین تنهای چند قرن اخیر ایران تابه امروز- بخش هشتم
۱۳۹۱/۰۸/۰۸- از هم میهنانی که بخش های پیشین این سلسله مقاله ها را نخوانده انداستدعا می شود این بخش را(بخش هشتم) رها کنند و ابتدا به مطالعه دقیق بخش های پیشین بپردازند. ما ملت ایران چاره ای به غیر از این نداریم که دلایل و عوامل عقب نگاه داشته شدن خود را در لابلای اسناد تاریخی جستجو کرده، آنها را بیابیم، بشناسیم و از پیش پای خود برداریم. ما دلیل دیگری برای نوشتن و ارائه دادن این سری از مقالات طولانی، ولی اساسی و بنیادین نداریم. بار دیگر استدعا می شود هم میهنان تمامی این مقاله ها را به ترتیب شمارش بخشها به دقت مطالعه نمایند تا کلید رهائی در قفل عقب ماندگی به دست خودمان بچرخد و از سیاهروزی رهایمان سازد.
در بخش هفتم کتاب« طلای سیاه یا بلای ایران»اثر زنده یاد ابوالفضل لسانی در لینک:
https://www.chebayadkard.com/ketabkhaneh/nehzatmelli/tala/book01/html/p0001a.html
به صفحه 45 در شرح چگونگی امتیازنامه دارسی رسیده بودیم. اکنون مطلب را در شناخت شخصیت ویلیام ناکس دارسی و امتیازنامه ای که وی از شاه قاجار کسب نمود و به طرز بسیار مرموز و گاه باور ناکردنی به دست انگلیستان افتاد و به شرکت نفت ایران و انگلیس مبدل گردید پی می گیریم:
جریان بس مرموز دارسی و امتیازنامه ای که به دست انگلستان افتاد و به « شرکت نفت ایران و انگلیس» مبدل گشرت را تا چند روز دیگر ادامه خواهیم داد تا معلوم شود مصدق که بود و مصدق چه کرد و چرا نوکران استعمار در طیف شاه و شیخ همچنان برای خدمت به اربابان خود دست از سرش بر نمی دارند بر ما روشن گردد.
نقاشی های 3 بعدی
نقاشی های 3 بعدی
نقاشی های سه بعدی «رامون بروین» آنقدر واقعی به نظر میسند که ذهن را بین نقاشی و واقعیت به اشتباه وا میدارند.
به گزارش فارس، نقاشی های سه بعدی «رامون بروین» آنقدر واقعی به نظر میسند که ذهن را بین نقاشی و واقعیت به اشتباه وا میدارند.
رامون در نقاشیهای خود از تکنیکهای چندی استفاده میکند که از جمله آنها تکنیک «توهم دیداری» است که سالهاست هنرمندان عرصه نقاشیهای سه بعدی از آن استفاده میکنند. رامون این تکنیک را با تکنیک سایه روشن و تمرکز نور بر نقاشیهایش درآمیخته تا چنین تصاویر بینظیری خلق کند.
یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲ اسماعیل وفا یغمائی در درگذشت احمد قابل
یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲
اسماعیل وفا یغمائی
در درگذشت احمد قابل
احمد قابل درگذشت.در پنجاه و پنجسالگی و با یک بیماری رنجبار و پس از عمری که سی و سه سالش در آتش ظلم جمهوری اسلامی سوخت.
احمد قابل یک نمونه از نمونه هائی است که در ایران حضور دارند و حضورشان قابل انکار نیست.
من کارهای احمد قابل را مثل کارهای بسیاری از معترضین و مبارزان مسلمان داخل کشور، با اینکه از مذهب معمول و بخصوص دین و مذهبی که بازیچه ارتجاع و انقلاب است فاصله اجباری گرفته ام میخواندم.
من علیرغم تمام تغییرات و تلاطمهای رنجبار فکری، اعتقاد دارم همانطور که در یک دوران خاص زمینشناسی مثلا خلیج البته همیشگی فارس!
(که البته مالکیت حقیقی این وجود حقوقی تاریخی و جغرافیائی، تمامی ملیتهای حقیقی ایران مخصوصا ترکها ، کردها، بلوچها و عربهای ایرانی هستند) و کوه دماوند ایجاد شده اند و ما چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید کاری نمیتوانیم بکنیم، اعتقاد دارم وجود و پیدایش و جا افتادگی مذاهب بزرگ هم (چه پیچیدگی سرگیجه آور مقوله مذاهب و کارکردهایش را معتقد باشیم یا نباشیم و اینکه محمد رسول خدائی بنام الله هست یا اینکه نیست و الله قبل از اسلام نام بتی در کعبه بوده و به همین دلیل هم نام پدر پیامبر و خیلیهای دیگر قبل از اسلام و اعلام خدائی الله عبدالله بوده!)همینطور است.
علیرغم هر نقدی و چه لامذهب باشیم یا با مذهب، ما در حال حاضر فقط میتوانیم با این وجودها تنظیم رابطه کنیم و نیز در حکومتها تنظیمشان کنیم ولی نمی توانیم نابودشان کنیم یا بگوئیم وجود ندارند.منظور فرعی من از این مثال اصلی ! این است که یعنی در ایران، مثلا شورشگرو متفکر مسلمان شیعه و سنی و .. وجود خواهد داشت،همانطور که متفکر لائیک یا مارکسیست هم خود را نشان میدهد. احمد قابل نیز زاده همین حقیقت است. نوشته های او جالب بود.خود او انسانی معتقد ومسلمان و شجاع بود.درجه اجتهاد داشت. ظلم را بنام مذهب بر نمی تابید. بعنوان یک مسلمان با رژیم و سمبل آن درگیر شد. در داخل مملکت و در زیر دندانهای ارتجاع وبا موی آشفته و بدن بیمار و نه از فاصله چند هزار کیلومتری و عطر و گلاب زده و سرحال، اعتقاداتش را بر شانه های خود حمل کرد. اعتراض کرد. به زندان افتاد و اگر سر به نیستش نکرده باشند ،خیلی زود به سفری رفت که همه میروند.
من نمیخواهم از احمد قابل دفاع کنم . نگاه من و او در سیاست و فلسفه و اسلام و تشییع یکی نیست. بسیار تفاوت دارد، و او اساسا به دفاع دیگر احتیاجی ندارد.نه به دفاع من و نه به دفاع دیگران. او صمیمانه و در حد توان بشری اعتقاداتش را دنبال کرد و اگر داوریی در کار باشد داوری امثال من مضحک خواهد بود که آن داوری ذات و مایه جان انسانی را به داوری میکشد و نه رنگهای درخشان یا تاریک را
بقول شاعری که نامش را فراموش کرده ام
چو فردا در رسد در بارگاه مغفرت بینی
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما
… بگذرم.
من فقط می خواهم با شادی اشاره کنم که وجود احمد قابل و امثال او علیرغم اختلافات فکری افراد با یکدیگر نشان این است که یک ملت با تمام رنگهایش و آهنگهای متفاوتش زنده است . اعتراض میکند. رنج میکشد . تصمیم میگیرد . میمیرد و زنده میشود یعنی زنده است و این کنش و واکنشها نگرانیها را کم میکند. یعنی این نگرانی را که یک ملت هفتاد میلیونی فقط ترکیب شده توده های بی شکلی نیست که منتظرند تا دستی از غیب برون آید وکاری بکند یا منجی بزرگ یا کوچکی برسد و اجازه شرفیابی دهد. به این مساله باید توجه داشت. باید این مسائل را دید.و باید و بایدهای فراوان… و اینکه صدها و هزاران احمد قابل با اعتقادات مختلف و مخالف هم درداخل مملکت در تکاپویند.در زیر دندانهای نیش خامنه ای و دستگاهش و پروائی از کسی جز خدا ندارند. بر این مساله تاکید میکنم و تره هم برای این خرد نمیکنم که فردا ،فرد یا جماعتی گول و منگ، فقیر نا قابل را که پشیزی هم در خزانه ملت بزرگ ایران نیستم ولی به همین سرخوشم را «قابلچی» و سازشکار و… بدانند
من فکر میکنم اگر ما به اجباری تاریخی و به نظر من البته بر اثر یک اشتباه محاسبه! اشتباه محاسبه ای که گذر زمان این اشتباه را اثبات کرده و نیازی به بحث ندارد، به خارج کشور پرتاب شده ایم و مجبور شده ایم درلندن و پاریس و یا عراق و یا آمریکا زندگی و یا مبارزه بکنیم برای تنفس حقیقی در میان مردم ایران و با توجه به تمام تفاوتهای فکری و مرامی ، هر که هستیم یا بوده ایم باید به امثال قابل ها توجه داشته باشیم .باید آنها را هووی سیاسی خود ندانیم ومثلا در رابطه با سامان و سازمانی که سی سال است خود را برترین و بهترین میداند، در کنار انعکاس حمایتهای صدها تن از بزرگان غیر ایرانی، خوبست اگر اصالتی ملی و مردمی در میان ملت رنگارنگ ایران داریم دو کلمه هم از اینها یاد کنیم. اگر کسانی هستند که خود و اندیشه و سازمان خود را اقیانوسی عظیم میدانند که چشم و چراغ تاریخ ایران و جهانست و راهبرانش خورشیدی درخشان و ماهی تابانند چه باک از اینکه این اقیانوس به جویبارانی چون احمد قابل توجه بکنند تا ثابت بکنند که واقعا اقیانوسند و هراسی از تفاوت زمزمه یک جوبار با غرشهای یک اقیانوس که خودشانند ندارند. توجه نکردن به این مساله به ضرر امثال قابل نیست. قابل از پل گذشت و رفت و نیازی ندارد، بلکه این بی توجهی تاریخسوزبه عدم شناخت ما از ایران و دامن زدن به توهمات شخصی ما کمک فراوان و بسیار درخشانی!میکند و ما را بیشتر در ابرهای تاریک فرو میبرد و موجب میشود به همان راهی ادامه دهیم که از بازرگان گرفته تا دکتر سامی و پیمان و شریعتی و هر کسی را که ایده ای و نظری جز ما دارد در جامعه مزاحم ونهایتا خطری برای خود بشناسیم و با یک بر آورد صرفا سیاسی و سیاسی به نظر من بسیار سطحی و خود خواهانه کاری بکنیم که هر چه بیشتر مانند سلسله جبال هیمالایا بر عظمت و شکوه تنهائیمان افزوده شود و نهایتا در اطراف خود از نمایندگان تمام ملل دوستانی بیابیم الا از نمایندگان ملت هفتاد میلیونی ایران ومگر نمایندگانی که با خود ما سی سالست در خارجه سر میکنند.
دفاع از قربانیان و اعدام شدگان ظلم جمهوری اسلامی البته واجب است.من وقتی میبینم اعدام قاتلان و متجاوزان جنسی و فروشندگان مواد مخدر در کنار کشتار سیاسیون محکوم میشود خوشحال میشوم زیرا آنها هم قربانی حکومت ننگین ولایت فقیه اند ولی وقتی میبینم در مرگ امثال قابلها قلمی بر کاغذ نمی چرخد و از رنج و مبارزات و اندیشه او سخنی بمیان نمی آید فکر میکنم ایا ارزش قابل از یک متجاوز جنسی اعدام شده کمتر است؟ آیا قابل که جویباری بیش نبود خطری برای اقیانوس دارد؟ و ایا اگر این چنین است اقیانوس واقعا حامل اقیانوسیت خویش است یا نیست؟ آیا این بی توجهی من و ما نشانه بی خبری، بی احترامی به اجتماع بزرگ ایران با تمام رنگها و آهنگهایش نیست؟ وبا این حساب ایا نمیشود گفت که یا تمام این کنش و واکنشها از زیر عبای خامنه ای در می اید که باید نفی اش کرد! و یا اینکه ملت فقط هفتاد میلیون نفر منتظر منجی است بدون دارا بودن عصبهای رنگارنگ لازم خود یعنی ملت اقیانوسی از مقواست که تا رسیدن منجی مقوا خواهد ماند ویا اینکه بنده یعنی نویسنده سطور بسیار بسیار در پرتگاهها پرت پرتم. خدا کند اینطور نباشد و خداوند روح نجیب احمد قابل را انچنان که خود میداند بنوازد که سخت زخمی جور و جنایت فقیهان حاکم بود.
اسماعیل وفا یغمایی