ملاك داورى براى به ‏دست آوردن آثار شعاعيان تلاشى بسيار شد. از كتابخانه ملى گرفته تا كتابخانه‏ هاى خصوصى و كتاب‏فروشى‏ ها و دكه‏ هاى كتب ناياب و چون هميشه با در بسته مواجه شدم. و آن‏ هم به يك دليل ساده، انحصارطلبى، كه يك بيمارى تاريخى، ايرانى است. اما قبل از شروع هر چيز لازم است به چند نكته اشاره شود: ۱- نخست بدهكارى تاريخى چپ ايران به شعاعيان است. شعاعيان بعد از جدا شدن از چريك ‏ها در بايكوتى سياسى قرار گرفت و به پيامبرى بى‏ مريد بدل شد. ۲- دوم آن‏كه نقد او بر لنينيسم با تروتسكيسم يكى گرفته شد. و تروتسكيسم به ‏عنوان ارتداد و زندقه پرچمى نبود كه كسى بتواند در زير آن سينه بزند. پس شعاعيان از دو سوى با بايكوت مواجه شد. از سوى منتقدين و از سوى دوستان. دوستانش نيز به ‏عمد سكوت كردند چرا كه از انگ تروتسكيسم مى‏ ترسيدند. پس شعاعيان ناديده ماند. او تريبونى براى سخن گفتن نداشت (حزب يا سازمان) و شرايط بعد از ۱۳۵۷ نيز به ‏قدرى ملتهب و متشنج و برق ‏آسا بود كه فرصتى نبود تا شعاعيان بازخوانى شود.

باز خوانی تاریخ معاصرایران مصطفی شعاعیان 
محمود طوقی

فصل اول
بخش اول
مقدمه
ملاك داورى
براى به ‏دست آوردن آثار شعاعيان تلاشى بسيار شد. از كتابخانه ملى گرفته تا كتابخانه‏ هاى خصوصى و كتاب‏فروشى‏ ها و دكه‏ هاى كتب ناياب و چون هميشه با در بسته مواجه شدم. و آن‏ هم به يك دليل ساده، انحصارطلبى، كه يك بيمارى تاريخى، ايرانى است. اما قبل از شروع هر چيز لازم است به چند نكته اشاره شود:
۱- نخست بدهكارى تاريخى چپ ايران به شعاعيان است. شعاعيان بعد از جدا شدن از چريك ‏ها در بايكوتى سياسى قرار گرفت و به پيامبرى بى‏ مريد بدل شد.
۲- دوم آن‏كه نقد او بر لنينيسم با تروتسكيسم يكى گرفته شد. و تروتسكيسم به ‏عنوان ارتداد و زندقه پرچمى نبود كه كسى بتواند در زير آن سينه بزند. پس شعاعيان از دو سوى با بايكوت مواجه شد. از سوى منتقدين و از سوى دوستان. دوستانش نيز به ‏عمد سكوت كردند چرا كه از انگ تروتسكيسم مى‏ ترسيدند.
پس شعاعيان ناديده ماند. او تريبونى براى سخن گفتن نداشت (حزب يا سازمان) و شرايط بعد از ۱۳۵۷ نيز به ‏قدرى ملتهب و متشنج و برق ‏آسا بود كه فرصتى نبود تا شعاعيان بازخوانى شود.
فاجعه كه اتفاق افتاد. در داخل و خارج عده ‏اى به ‏ياد آوردند كه شعاعيان چيزهايى گفته بود پس خاطره‏ ها تازه شد و كتاب‏ هاى خاك خورده شعاعيان از انبارها بيرون آمد تا اينجا چپ ايران يك عذرخواهى تاريخى به شعاعيان بدهكار است و در آن شكى نيست همچنان كه به ملكى و يوسف افتخارى بدهكار است.
و اما نكته مهم رابطه شعاعيان، با چريك ‏هاست. شعاعيان تا آخرين نوشته هایش (نامه هشتم ۱/بهمن ۱۳۵۴، كه به احتمال قريب به يقين ۱۵ روز قبل از شهادت اوست) خود را دوست و هم‏رزم چريك‏ ها مى‏ داند. پس انتقادات او به چريك، انتقادى رفيقانه است. شعاعيان چريك‏ ها را مشتى استالینيست  وآدمكش نمى ‏دانست. آن‏گونه كه عده ‏اى مدعى ‏اند.
كشته شدن منوچهر حامدى و يا مفقود شدن پرويز صدرى از دوستان شعاعيان هم  ربطى به اختلافات ايدئولوژيك او با چريك ‏ها نداشت. كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت، البته با ادله و براهين.
و اما نكته آخر. بايد برحذر باشيم كه بازخوانى شعاعيان به بهانه ‏اى براى تصفيه حساب با ديگران تبديل نشود. شعاعيان، حميد مؤمنى، حميد اشرف در بين ما نيستند. كرده ‏ها و ناكرده ‏هاى آن‏ها مربوط به حوزه تاريخ است، نه حوزه سياست و حوزه تاريخ محل تصفيه حساب‏هاى فردى و گروهى نيست.
به ‏هر روى از كتاب جنگل شعاعيان شروع مى‏ كنيم و بعد به كتاب انقلاب مى‏ پردازيم. و بعد به چند نگاه شتاب‏زده و بعد به نقدهاى او بر چريك‏ها و در آخر به ۸ نامه.
و در آخر اميد اين كمترين، بر آنست كه تا حدودى چهره شعاعيان روشن‏ تر شده باشد.
شعاعيان كه بود؟[1]
در جنوب تهران به دنيا آمد. در سال ۱۳۱۵ در خانواده ‏اى فقير و در محله ‏اى به ‏نام آب‏ انبار مُعَير. پدرش از دوستداران نهضت جنگل بود. كه رد پاى اين دوستى را در كتاب «جنگل» مى ‏توان ديد. كودك بود كه پدرش را از دست داد. اما تحصيل را رها نكرد و شب‏ ها كار و روزها تحصيل و توانست خود را به هنرستان صنعتى برساند.
در سال ۱۳۳۷ در رشته مهندسى جوشكارى به هنرسراى عالى فنى تهران رفت كه امروز دانشكده علم و صنعت است و در سال۱۳۴۱ فارغ ‏التحصيل شد.
در همین زمان ها بورسى براى تحصيل در امريكا به او تعلق گرفت كه با كارشكنى مسئولين از خير آن گذشت و راهى محمديه كاشان براى تدريس شد.
در سال ۱۳۵۴ به تهران بازگشت و در هنرستان صنعتى هفت چنار مشغول به‌تدريس شد.

زندگى سياسى شعاعيان
در زمان دولت سپهبد رزم‏ آرا (دهه سى) به سياست كشيده شد، آن‏هم حزب پان ‏ايرانيست جناح مهرداد كه بخش روشنفكرى حزب بود.
در آن روزگار حزب پان ‏ايرانيست به سه جناح تقسيم مى‏ شد:
۱- حزب ملت ايران، به رهبرى داريوش فروهر
۲- حزب پان‏ ايرانيست، به رهبرى پزشك‏پور
۳-سازمان پان ‏ايرانيست، به رهبرى مهرداد
جناح فروهر و مهرداد در ميان دانشجويان و دانش‏ آموزان هوادارانى داشت كه در جريان ملى شدن نفت از هواداران دكتر مصدق بودند.
بعد از قيام ملى ۳۰ تير ۱۳۳۱كه به علت استعفاى دكتر مصدق صورت گرفت شعاعيان از پان‏ ايرانيست فاصله گرفت و بعد از كودتاى ۱۳۳۲ گرايشات ماركسيستى يافت.

آشنايى با محمود توكلى
در هنرسراى عالى فنى تهران (۴۱-۱۳۳۷) او با محمود توكلى آشنا شد. توكلى در آنجا روان‏شناسى اجتماعى درس مى‏ داد.

محمود توكلى كه بود[2]
محمود توكلى در سال ۱۳۰۶ در روستاى دارستان از توابع رودبار به ‏دنيا آمد. بعد به دبيرستان نظام كرمانشاه رفت در سال ۱۳۱۸ وارد دانشكده افسرى شد.
پس از تشكيل حزب توده در مهر ۱۳۲۰ به حزب پيوست. و بعد از جريان به قدرت رسيدن فرقه دمكرات آذربايجان در سال ۱۳۲۴ به فرقه پيوست. و به‎عضویت ارتش فرقه درآمد.
بعد از شكست نابهنگام و تلخ فرقه به كردستان رفت. و با سركوب كردهاى طرفدار قاضی محمد به ‏همراه عده ‏اى ديگر از افسران به عراق عقب نشست. در عراق دستگير و مدت ۳ سال زندانى شد بعد به ايران تحويل داده شد و در سال۱۳۲۹ محاكمه شد. در محاكمه او حمله سختى به انگليس كرد. بعد از آزادى بار ديگر به حزب پيوست. اما در سال ۱۳۳۰به‏ خاطر نظرياتش كه مخالف رهبرى حزب بود، اخراج شد. پس از كودتا از ناراضيان حزب توده محفلى تشكيل داد. و از آنجا كه دكتراى ادبيات و فلسفه داشت به‌كار تدريس نيز مشغول بود. در همین زمان‎ها است که شعاعیان با او آشنا می‌شود.
در سال ۱۳۴۰ توكلى «چه بايد كرد» را نوشت. عده‏ اى بر اين باورند كه شعاعيان در نوشتن اين جزوه با او همراه بوده است. اين جزوه در سال ۱۳۴۱ بدون نام مؤلف منتشر شد. توكلى در اين جزوه مسأله دو امپرياليسم و دو پايگاه را مطرح كرد.
اين تز بر اين مبنا استوار بود كه امپرياليسم مسلط در ايران انگليس است كه پايگاه او فئوداليسم است. و امپرياليسم مغلوب امريكاست كه پايگاه او سرمايه ‏دارى وابسته است.
بين اين دو امپرياليسم و پايگاه‏ هاى آن‏ها تضاد و اختلاف وجود دارد و ما بايد از اين تضاد به سود ملت بهره ‏بردارى كنيم. و طرف بخش مترقى‏ تر كه امپرياليسم امريكا و سرمايه ‏دارى وابسته است را بگيريم. به ‏خاطر اين تحليل گروه كه خود را ماركسيست مى‏ ناميد به ماركسيست‏ هاى امريكايى معروف شد. محمود توكلى بعداً نقدى بر حزب توده نوشت: «نقد ديدگاه‏ هاى حزب و نقش آن در نهضت ملى شدن نفت» و يك نسخه آن‏ را به سفارت شوروى تحويل داد. بدان اميد كه شوروى بفهمد طرف حزب را گرفتن خطاست. اما شوروى اين تحليل را به حزب توده داد و حزب آن‏ها را در راديو پيك مورد حمله قرار داد.
شعاعيان در فاصله سال‏هاى ۴۲-۱۳۳۹ 
با بحران سياسى اقتصادى رژيم كودتا و فشار امريكا براى اصلاح امور ادارى و اقتصادى كشور فضاى بسته كشور باز شد. و جبهه ملى دوم به ‏وجود آمد.
حزب توده آنچنان متلاشى شده بود كه امكان عرض اندام آن نبود. ضمن آن‏كه در صورت احياء نيز نمى ‏توانست با استقبال چندانى در ميان جناح چپ جنبش روبه ‏رو شود. عملكرد حزب در كودتا بخت او را براى اقبال عمومى به چيزى نزديك به صفر رسانده بود. پس محافل چپ همگى به جبهه ملى دوم پيوستند و جناح چپ جبهه را تشكيل دادند.
در رأس اين جناح بيژن جزنى و شعاعيان بودند. جزنى و محافل نزديك او از حزب توده آمده بودند. اما شعاعيان برآمده از پان‏ ايرانيست‏ها و محافل ماركسيستى مستقل بود.
اطلاع دقيقى از رابطه جزنى و شعاعيان در دست نيست. عبدالكريم لاهيجى از سه ملاقات شعاعيان و جزنى ياد مى‏ كند[3]و كسانى ديگر از رودررويى آن‏ها سخن مى‏ گويند.[4]
اما هيچ‏كدام مستند نيست. به‏ خاطر آن‏كه جزنى در تاريخ سى ساله ‏اش در بخش جبهه ملى دوم حرفى از جريانى كه شعاعيان رهبرى مى‏ كرد به ميان نمى ‏آورد. شعاعيان نيز نه در «چند نگاه شتابزده‏» اش كه جبهه ملى دوم و سوم را بررسى مى ‏كند و نه در« نامه‏ هايش به چريك‏ها» حرف و حديثى از ملاقات يا برخورد با جزنى به ميان نمى‏ آورد.
اما در يك نكته نمى‏ توان شك كرد، محفل ماركسيست‏ها كه شعاعيان نيز يكى از اعضاى آن بود با «تز دو امپرياليسم، دو پايگاه» وجه چندانى در بين چپ‏ هاى برآمده از حزب توده نداشت. و همين امر مانع از آن مى‏ شد كه اين دو جريان به هم نزديك شوند.
نقش شعاعيان را در جبهه ملى دوم تا حدودى مى‏ توان از جزوه «تزى براى تحرك» فهميد. در مقدمه اين جزوه شعاعيان خبر مى‏ دهد كه ملاقاتى با يكى از سران نهضت آزادى داشته است و او از سوى نهضت رهنمودهاى او را براى تحرك جنبش پذيرفته است و توصيه كرده است اين رهنمودها مكتوب شود تا به نظر سران نهضت آزادى كه در زندان بودند برسد.
جز اين شعاعيان خبر مى‏ دهد كه او از سوى بازرگان نامه ‏اى به دكتر مصدق كه در آن روزگار در تبعيد احمدآباد بود نوشته است و اين خود، نشانه ‏اى از نزديكى شعاعيان با سران نهضت آزادى و نقش و جايگاه او در جبهه ملى دوم است.
شعاعيان با دكتر مصدق نيز بى‏ ارتباط نبود. طى نامه ‏اى تزش را براى حك و اصلاح و تأييد براى دكتر مصدق مى ‏فرستد و مصدق طى نامه ‏اى تز او را تأييد مى‏ كند.
در اين زمان شعاعيان با روحانيت نيز از طريق سران نهضت آزادى مرتبط است. جزوه «تزى براى تحرك» را براى آيت ‏الله ميلانى، خمينى و شريعتمدارى مى ‏فرستد تا آن‏ها را نيز با خود همراه كند. در كتاب« چند نگاه شتاب‏زده »اين تز بررسى خواهد شد.
ساواك نيز طى سندى وضعيت شعاعيان را در سال ۱۳۴۱ نشان مى‏ دهد.
«گزارش مربوط به تظاهرات روز ۱۸ خرداد ۱۳۴۲.
ساعت ۵:۹
عده ‏اى از دانشجويان پلى‏ تكنيك به سرپرستى مصطفى شعاعيان دانشجوى فارغ‏ التحصيل دانشكده مزبور پلاكارتى كه روى آن نوشته شده بود (ديكتاتور فرو مى ‏ريزد) بالاى درب پلى‏ تكنيك نصب شد. كه به ‏وسيله مأمورين پليس پايين آورده شد.
ساواك تهران[5]
شعاعيان و جامعه سوسياليست‏ها
در رابطه با فعاليت شعاعيان در جامعه سوسياليست‏ ها دو سند از ساواك در اختيار داريم به تاريخ ۱۷/آذر/۴۸ و ۳/آذر/۴۹ در اين دو سند از حضور فعال شعاعيان در جامعه و چاپ دو كتاب از او خبر مى‏ دهد. كتاب نخست راجع به مذهب و روحانيت است «كه توسط منوچهر صفا، عباس قلى و احتمالاً مهندس شعاعيان نوشته شده» و كتاب دوم «تاريخ معاصر ايران» است كه هزينه چاپ آن توسط جامعه قرار است تأمين شود.
(مركز اسناد انقلاب اسلامى ـ سند ۱۳۰ و ۱۲۱)
يكى دو روايت حاكى از آنست كه شعاعيان عضو جامعه سوسياليست‏ ها بوده است. خبرگزارى ايران در۱۶/مرداد.۱۳۸۷ در مقاله كالبدشكافى «روشنفكران چپ از» جدا شدن مصطفى شعاعيان، بهزاد نبوى و ارسلان پوريا «از جامعه سوسياليست‏ها خبر مى‏ دهد.»
اما به ضُرّس قاطع نمى ‏توان گفت كه شعاعيان عضو جامعه بوده است. نه خود بر اين امر مُهر تأييد گذاشته است و نه جامعه سوسياليست‏ ها به شكل رسمى اين عضويت را تأييد كرده است اما آنچه مسلم است شعاعيان با جامعه روابطى نزديك داشته است. روابطى كه منجر به نوشتن كتاب با كادرهاى جامعه شده است و يا اين‏كه جامعه خود را ملزم ديده است براى چاپ كتاب شعاعيان پول جمع كند.
شعاعيان از دو سوی با جامعه سوسياليست‏ ها خويشى داشت، نخست حمايت جبهه از جبهه ملى و شخص دكتر مصدق و دوم بُعد استقلال‏ طلبانه ملكى از شوروى. شعاعيان نقد حزب توده را مديون ملكى نيست. درك او نسبت به حزب توده برمى‏ گردد به محمود توكلى و نقد او از حزب توده، نقدى كه شعاعيان از «تشريح حزب توده با شمشير ماركسيسم» ياد مى‏ كند.
در ديگر زمينه ‏ها شعاعيان با جامعه هم‏خون و هم‏ گروه نبود. در كتاب «انقلاب» و در چند بررسى شتاب‏زده شعاعيان مرزبندى خود را با جامعه و ملكى آشكار مى‏ كند و نشان مى‏ دهد كه او در كجا با ملكى و جامعه همراه است و از كجا از آن‏ ها جدا مى‏ شود. به‌جرأت مى‏ توان گفت. نقد شعاعيان از ملكى تا به امروز بدون خدشه باقى مانده است. در حالى‏ كه بيژن جزنى با آن همه توانمندى‏ هاى تئوريكش در تحليل ملكى نمى ‏تواند از زير بار تبليغات مرگبار حزب توده بيرون بيايد و انشعاب ملكى را انشعابى به راست ارزيابى مى‏ كند.[6]
شعاعيان در نامه ‏هايش به چريك ‏ها به درستى بر مواضع اصولى ملكى و مرزبندى او با وابستگى حزب توده به شوروى انگشت مى‏ گذارد و دفاع ملكى از نهضت ملى شدن نفت و دكتر مصدق را از مواضع درخشان ملكى مى‏ داند كه به‏ راستى چنين هم بود. ملكى اگر در تمامى عمرش به خطا بود كه نبود. در دو موضع درست عمل كرد، نقد وابستگى حزب توده به شوروى و حمايت او از جنبش ملى شدن نفت و شخص دكتر مصدق.

جامعه سوسياليستها كه بودند؟
خليل ملكى و انور خامه ‏اى در سال ۱۳۱۳به ارانى پيوستند. جريانى كه تصميم داشت حزب كمونيست ايران را احياء كند. اين جريان كه از وحدت سه محفل ارانى، كامبخش و بازماندگان حزب كمونيست شكل گرفته بود در سال ۱۳۱۶ توسط پليس رضاشاه كشف و متلاشى شد.
ارانى در زندان مرد و بقيه با سقوط ديكتاتورى رضاشاه به خاطر حمله متفقين به‌ايران در شهريور ۱۳۲۰ از زندان به تدريج آزاد شدند.
حزب توده در مهر ۱۳۲۰ توسط چهار محفل به ‏وجود آمد، محفل ۵۳ نفر، محفل سنديكاليست‏ها، محفل مليون و محفل بازماندگان حزب كمونيست ايران.
ملكى و خامه ‏اى با تأخير به حزب پيوستند. و علت آن دلخورى‏ هاى درون زندان بود. در حزب ملكى ليدر جوانان شد كه عمدتا اپوزيسيون حزبى بودند و در رأس آن‏ها عبدالحسين نوشين و طبرى و آوانسيان بودند.
در نخستين كنگره حزب، ملكى به رهبرى راه نيافت ولى به كميسيون تفتيش حزب وارد شد. تا جريان فرقه دمكرات پيش آمد. و به اشاره روس‏ ها تشكيلات آذربايجان حزب توده به فرقه پيوست و على ‏رغم مخالفت حزب با تشكيل فرقه به اشاره استالين حزب در پشت فرقه قرار گرفت.
فرقه يك سالى بيشتر تاب نياورد و در اثر فشار ارتجاع و خيانت روس‏ ها در هم شكست و حزب توده كه در شروع تشكيل فرقه به بازى گرفته نشده بود در پايان آن نيز به بازى گرفته نشد و آوار شكست بر سر حزب فرود آمد. حمله ارتجاع به دفاتر حزبى، در حزب جريانى به رهبرى ملكى به عدم استقلال حزب اعتراض كرد. رهبرى حزب عقب‏ نشينى كرد و ملكى به رهبرى حزب راه يافت. شوروى اين عقب‏ نشينى را نپذيرفت. و رهبرى حزب در صدد تصرف مواضع از دست رفته برآمد.
معترضين به ‏دنبال برگزارى كنگره و انتخابات حزبى بودند. تا جناح وابسته در حزب را جاروب كنند. اما رهبرى حزب فكر تشكيل كنگره را نداشت و در صدد آن بود تا اين معضل را به شكلى ديگر حل كند، اخراج معترضين.
بالاخره طرح اخراج لو رفت و معترضين دست به انشعاب زدند. و حزب سوسياليست توده ايران را به ‏وجود آوردند. و اعلام كردند كه در دوستى خود با شوروى همچنان پابرجايند. اما شوروى نپذيرفت و همگام با رهبرى حزب آنان را نفاق ‏افكن و وحدت‏ شكن ناميد و محكوم كرد. و از آنجا كه توهم به شوروى در بين اكثريت قريب به اتفاق منشعبين بود، با اعلام انحلال خود تلاش كردند حسن‏ نيت خود را به شوروى نشان دهند.
ملكى تنها كسى بود كه توهم كمترى نسبت به شوروى داشت و برخلاف بقيه منشعبين وابستگى حزب را تنها در بى‏ شخصيتى رهبران حزبى نمى‏ ديد. اين هسته درست رفته رفته به ناسيوناليسم روسى رسيد. ملكى دريافت آنچه در رابطه شوروى با ديگر احزاب عمل مى‏ كند نه انترناسيوناليسم پرولترى كه پان ‏اسلاويسم روسى است.
تا سال ۱۳۲۹ ملكى خانه ‏نشين شد. اما با اوج‏گيرى نهضت ملى نفت، جلال آل ‏احمد كه خود نيز از منشعبين بود و در روزنامه شاهد دكتر مظفر بقايى قلم مى ‏زد، ملكى را به‌شاهد برد و او را با بقايى كه از رهبران ملى مجلس بود، نزديك كرد. ثمره اين نزديكى حزب زحمتكشان ملت ايران بود. ديگر منشعبين به حزب زحمتكشان پيوستند.
اين وحدت باقى بود تا قيام ۳۰ تير ۱۳۳۱. مظفر بقايى در حال جدا شدن از نهضت ملى بود. پس پنهانى در صدد رابطه با قوام ‏السلطنه برآمد. قوامى كه به‏ دنبال استعفاى دكتر مصدق، نخست ‏وزير شده بود. و قرار بود بر سر ملى شدن نفت همان را بياورد كه بر سر نهضت ملى آذربايجان آورد. اين رابطه پنهان توسط اسلام كاظميه لو رفت[7] كار به‌بازخواست بقايى و معاون او اسپهبدى مى ‏كشد. و بقايى با چاقوكشانش ملكى و منشعبين را از حزب راند.
ملكى «نيروى سوم» را درست كرد. و همچنان در خط دكتر مصدق ماند.
با وقوع كودتا ملكى مدتى زندانى شد.
ملكى در زندان بود كه نيروى سوم به‏ خاطر انتقاداتى كه عمدتا از سوى دكتر خنجى و حجازى شد متلاشى شد. علت انتقاد، ملاقات ملكى با شاه قبل از كودتا و گرفتن كمك مالى از توليت حضرت معصومه در قم بود.
جلال آل ‏احمد علت اين ملاقات را ترسى بود كه ملكى از حوادث بعد از فرقه دمكرات داشت[8] بعد از آزادى نشريه نبرد زندگى و بعد علم زندگى را منتشر كرد. و با بازشدن فضاى سياسى در سال ۱۳۳۹ و تجديد حيات جبهه ملى دوم ملكى «جامعه سوسياليست‏هاى نهضت ملى ايران» را تأسيس كرد.
در سال ۱۳۲۴ جامعه از واقعه ۱۵ خرداد حمايت كرد و منوچهر صفا و عباس عاقلى‏ زاده مسئول چاپ اعلاميه ‏ها دستگير و زندانى شدند.
ملكى خود نيز در سال ۱۳۴۴ دستگير شد. علت دستگيرى ملكى ترجمه و انتشار مقاله كايلر يانك استاد امريكايى بود كه از مشكلات معاصر ايران سخن گفته بود.
ملكى به همراه سه نفر ديگر از فعالين جبهه به حبس‏ هايى محكوم شدند.
در سال ۱۳۴۵ (مهر ماه) ملكى به دنبال بيمارى قلبى و فشار افكار عمومى جهانى آزاد شد و در سال ۱۳۴۶ جامعه به دو جناح تقسيم شد. جناحى به رهبرى ملكى طرفدار روش‏ هاى مسالمت‏ جويانه و قانونى و جناحى به رهبرى ميرحسين سرشار طرفدار روش‏ هاى انقلابى شدند.
با آزاد شدن منوچهر صفا از زندان جامعه به سه جناح تقسيم شد.
۱- ملكى
۲- ميرحسين سرشار
۳- صفا. صفا طرفدار تعطيل كردن فعاليت‏ هاى جامعه و مطالعه براى وضعيت جديد جامعه بود. ملكى اما خواستار حمايت و همراهى با جناح مترقى رژيم بود.
در سال ۱۳۴۸ ملكى با كارولاينر امريكايى كه براى بررسى وضعيت حقوق بشر به‌ايران آمده بود ملاقات كرد و به دنبال اين ملاقات از كليه حقوق اجتماعى خود محروم شد.
در ۲۱/تیر/۱۳۴۸ملكى و در۱۸/شهریور/۱۳۴۸ آل ‏احمد درگذشت. و فعاليت جامعه سوسياليست‏ ها كاهش يافت.[9]
به هرروى جريان ملكى از ابتدا از منافع ملى و استقلال حزبى آغاز كرد. و رفته رفته به نوعى سوسيال دمكراسى رسيد. از شوروى فاصله گرفت و به اپوزيسيون روس‏ ها نزديك شد.
با نگاهى به نشريه‏ هاى نيروى سوم و جامعه سوسياليست‏ ها و عناصر جدا شده از جامعه چون ناصر وثوقى در انديشه و هنر و جهان نو ما با نام‏ هايى چون پول سوئيزى، باران، مگداف (ماركسيست‏هاى امريكايى)، سارتر و گرامشى و لوكاچ و تروتسكى و دويچر، و چپ‏ هاى نو امريكا، الدريج، كليور، (وابستگان پلنگان سياه) و جنبش ‏هاى دانشجويى (SDS) و ادبيات سياسى از كوبا، غنا و الجزاير، روبه‏ روئيم. شعاعيان در اين دوران با انديشه ‏هايى كه در طيف مخالف ادبيات روسى بود آشنا شد و تأثير بسيار پذيرفت.
جز تأثيرات انديشگى، الگوى زبان و نحوه نگارش انديشه و هنر به ‏ويژه نحوه نگارش سردبير آن ناصر وثوقى نيز بر شعاعيان تأثير گذاشت.
نثرى كه ظاهرا تأكيد بر فارسى سره و اجتناب از عربى ‏گرايى داشت. اما افراط در اين‏كار، استفاده از واژه‏ هاى مرده، استفاده از سينتاكس زبان انگليسى به ‏جاى فارسى و زبان ترجمه. بيشتر از آن‏كه نشان از نيازى فلسفى داشته باشد، حاكى از تكروى نويسندگانش بود.»[10]
بعضى بر اين باورند كه شعاعيان «گذشته از وام‏ گيرى بعضى واژه‏ ها از كسروى، زبانش تماما تحت تأثير انديشه و هنر و سردبير آن ناصر وثوقى بود»[11]
ولى شعاعيان در مقدمه كتاب انقلاب توضيح ديگرى دارد. شعاعيان مى ‏گويد اين زبان را از كسروى وام گرفته است براى آن‏ كه توسط ساواك شناسايى نشود. اما وقتى مهندس عسگريه خود را به ساواك تسليم مى ‏كند و «كتاب انقلاب» لو مى ‏رود. شعاعيان ديگر ضرورتى براى اصرار بر نثر مشكل «كتاب شورش» ندارد. پس شورش را به انقلاب تبديل مى‏ كند و نثر آن‏را عوض مى‏ كند. اما نه به تمامى و خود مى‏ گويد. به اين نثر تا حدود زيادى عادت كرده است و بيش از اين نتوانسته است نثر را عوض كند. و چه بهتر كه اين‏كار را نكرده است.
نثر رمانتيك و شاعرانه شعاعيان در كتاب انقلاب با نثر ماركس پهلو مى‏ زند و در ادبيات سياسى نثرى بى‏ بديل مى‏ آفريند.

جمع‏ بندى كنيم
شعاعيان از پان‏ ايرانيست ‏ها آغاز مى‏ كند. و به ماركسيسم مى‏ رسد. اما اين ماركسيسم ربطى به گرايش روسى ـ ايرانى‏ اش كه حزب توده باشد ندارد. محمود توكلى و گروه ماركسيست‏ها: شعاعيان را با ماركسيسمى متفاوت آشنا مى ‏كند. نقد او از حزب توده ميراث همين دوران است. محمود توكلى و انديشه ‏هاى او بعدها در كارهاى شعاعيان خود را نشان مى ‏دهد.
در فاصله سال‏هاى ۴۳-۱۳۳۹ شعاعيان در جبهه ملى فعاليت مى‏ كند. و او بيش از پيش به نهضت ملى و شخص دكتر مصدق نزديك مى‏ شود. و اين بعدها خود را در وجه دلبستگى‏ هاى ملى او به ‏ويژه در كتاب جنگل خود را نشان مى‏ دهد.
نزديكى بعدى او با جامعه سوسياليست‏ها، او را با سوسياليسم ملى ملكى و انديشه‏ هاى سوسيال دمكراسى اروپا و نقد تروتسكى از انقلاب اكتبر آشنا مى‏ كند. كه بعدها منابع الهام او در نقد استالینيسم و لنينيسم مى‏ شود.
اين منابع فكرى شعاعيان را آماده مى‏ كند تا به انديشمندى مستقل و متكى به خود تبديل شود.


[1]. خسرو شاكرى ـ زندگى شعاعيان

[2]. روزنامه اعتماد، انوش صالحى ۱۳۸۶/۲/۲۷

[3]. كريم لاهيجى، حق دوستى، نشر كاروان پاييز ۱۹۹۹

[4]. وهاب‏زاده مقدمه ۸ نامه

[5]. مركز اسناد انقلاب اسلامى سند ۱۱۸-۱۱۷

[6]تاريخ سى ساله، بيژن جزنى

[7]. حسين آباديان، زندگينامه سياسى دكتر مظفر بقايى ص ۱۴۶

[8].  خدمت و خيانت روشنفكران ج ۲ ص ۲۰۵

[9]. خليل ملكى به روايت اسناد ساوك، مركز  ـ اسناد تاريخى

[10]. عبدى كلانترى، سه چهره ماركسيسم، چريك تنها ۲۶ جولاى ۲۰۰۷ راديو زمانه

[11]. عبدى كلانترى، سه چهره ماركسيسم، چريك تنها ۲۶ جولاى ۲۰۰۷راديو زمانه

منبع:پژواک ایران

Publié on 22 mars 2019 at 9:44  Commentaires fermés sur ملاك داورى براى به ‏دست آوردن آثار شعاعيان تلاشى بسيار شد. از كتابخانه ملى گرفته تا كتابخانه‏ هاى خصوصى و كتاب‏فروشى‏ ها و دكه‏ هاى كتب ناياب و چون هميشه با در بسته مواجه شدم. و آن‏ هم به يك دليل ساده، انحصارطلبى، كه يك بيمارى تاريخى، ايرانى است. اما قبل از شروع هر چيز لازم است به چند نكته اشاره شود: ۱- نخست بدهكارى تاريخى چپ ايران به شعاعيان است. شعاعيان بعد از جدا شدن از چريك ‏ها در بايكوتى سياسى قرار گرفت و به پيامبرى بى‏ مريد بدل شد. ۲- دوم آن‏كه نقد او بر لنينيسم با تروتسكيسم يكى گرفته شد. و تروتسكيسم به ‏عنوان ارتداد و زندقه پرچمى نبود كه كسى بتواند در زير آن سينه بزند. پس شعاعيان از دو سوى با بايكوت مواجه شد. از سوى منتقدين و از سوى دوستان. دوستانش نيز به ‏عمد سكوت كردند چرا كه از انگ تروتسكيسم مى‏ ترسيدند. پس شعاعيان ناديده ماند. او تريبونى براى سخن گفتن نداشت (حزب يا سازمان) و شرايط بعد از ۱۳۵۷ نيز به ‏قدرى ملتهب و متشنج و برق ‏آسا بود كه فرصتى نبود تا شعاعيان بازخوانى شود.