اخراج خانواده الکرد که بیش از پنجاه سال است در این خانه زندگی کرده اند

damavand_in_winter6پلیس اسرائیل یک خانواده فلسطینی را علی رغم اعتراض های بین المللی از خانه خود در بیت المقدس شرقی بیرون کرده است.

به دستور دادگاه عالی اسرائیل در حالی که تنها دو روز به زمان برگزاری انتخابات شهرداری بیت المقدس مانده، صورت می گیرد.

این اقدام اسرائیل با اعتراض دیپلمات های خارجی و کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا روبرو شده است.

یک مشاور محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی نیز گفته است که این اقدام اسرائیل به روند صلح خاورمیانه آسیب جدی وارد می کند.

در ماه ژوئیه امسال، دادگاه عالی اسرائیل به نفع مهاجران اسرائیلی رای داد که در بخشی از این ساختمان زندگی می کنند و مدعی مالکیت بر تمام ساختمان هستند.

خانواده الکرد می گوید مدارک یهودیان مبنی بر تملک ساختمان جعلی و ساختگی است.

یک مشاور نخست وزیر دولت خودگردان فلسطینی این اقدام اسرائیل را دزدی خواند و گفت که اسرائیل درصدد اخراج کلیه فلسطینیان ساکن در منطقه شیخ جراح در بیت المقدس شرقی است.

نیروهای امنیتی برای بیرون راندن این خانواده و گروهی از فعالان صلح بین المللی که در خانه جمع شده بودند وارد عمل شد و خانه را به محاصره خود در آورد. پلیس به جمعیت خشمگین فلسطینی اجازه نزدیک شدن به محل را نمی داد.

دیپلمات های خارجی که بسیاری از آنها در منطقه شیخ جراح زندگی می کنند طی ماه های اخیر از این خانواده فلسطینی حمایت کرده بودند.

بیت المقدس شرقی در سال 1967 در جنگ اعراب با اسرائیل به تصرف اسرائیل در آمد. دولت اسرائيل در سال ۱۹۸۱ بيت المقدس شرقی را به خاک خود ضمیمه ساخت، اما جامعه جهانی این امر را به رسمیت نشناخته است

Published in: on 26 février 2009 at 9:33  Laissez un commentaire  

آیت الله منتظری بی شیله پیله است، امّا…

چهار شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷ – ۲۵ فوريه ۲۰۰۹
همنشین بهار
«اعدام نامه» و، آن «اسیرکُشیِ ظالمانه» جای تأمّل دارد.
آیت الله منتظری درگفتگو با رادیو زمانه به قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ هم اشاره کرده اند. ایشان در پاسخ به این پرسش که:
«چطور شد آیت الله خمینی همچین دستوری را صادر کردند؟»
فرموده اند:
«نمیدونم…من نظرم میاد که تو ذهن ایشون کردند.. نه اینکه مجاهدین خلق میخواستند بیاند ایران، عملیات «مرصاد» و موفق نشدند، تو ذهن ایشون کردند که اینا هموناند، یعنی همونانند که میخواستند بیاند و کشور را بگیرند»
البته آیت الله منتظری خودشان بلافاصله میفرمایند:
«در صورتی که اینا غیر از اونانند، اونا را خب گرفتند یه عده شونا مجازات کردند یه عده فرار کردند. اینا که تو زندان بودند که در آن عملیات «مرصاد» شرکت نداشتند ولی همینطور تو ذهن ایشون کردند…»
***
با احترام به این «انسانِ نیک» که جا پایِ «مومن آل فرعون» گذاشت و شجاعانه «اعدام نامه» و آن اسیرُکشیِ ظالمانه را زیر نور گرفت، از آنجا که قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ یک پرونده ملی است و به این دلیل که برداشتِ آیت الله منتظری را خیلی ها «فصل الختام» پنداشته و «حرف اول و آخر» تلقی میکنند،
با کمال ادب اجازه میخواهم بگویم نظر ایشان همه واقعیت را منعکس نمیکند و اشتباه است. چرا ؟

در «زیارت عاشورا» همه لعنت ها خطاب به شما است!

متنِ فتوای آیه الله خمینی از همان سطر نخست همهِ مجاهدین یعنی تمامی کسانی را که به تعبیر ایشان بر سر نفاق هستند، در بر میگیرد.
گرچه عملیات موسوم به «مرصاد» نقشِ «مُعین عمل» و کاتالیزور داشت و به شکنجهگران بهترین بهانه را داد تا آتش تهیه بریزند و های و هوی کنند امّا، سر به نیست کردنِ زندانیان، پیش از تابستانِ شصت و هفت، وردِ زبان بازجویان بود که جَسته ُگریخته، مُدام با کنایه و اشاره گوشزد میکردند.

حتی قبل از خرداد ۶۰، که امثال آقای محمد یزدی همچون «نَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَد» و ساحرانی که جادو ـ جنبل میکنند، زیر پای آیت الله خمینی مینشستند تا وی را به واکنش دلخواه خودشان بکشانند، «بهزاد نبوی»ها دُور بر میداشتند که حُکم مجاهدین خلق، حَکمِ مُحارب است.
***
حتماً آیه الله منتظری هم شنیدهاند که پیش از مقطعِ قتل عام، برخی بازجویان بارها به عمد تلاش میکردند تا زندانیان را به واکنش وادارند تا به این بهانه پاپوش دوخته پرونده سازی کنند.
متلک ها یا تهدیدات آنان مبنی بر اینکه:
· زندان نیاز به خانه تکانی دارد،
· وای به وقتی که حضرت امام تکلیف ما و شما خبیث ها را روشن نمایند،
· خیال میکنید اجازه میدهیم از زندان عمودی! بیرون رفته و به شما دسته ُگل بدهند ؟ نخیر شما افقی! به بیرون تشریف فرما میشوید، و
· برای هر سلول یک نارنجک آماده داریم. هر وقت لازم باشد شما را به َدَرک می فرستیم… خالی بندی نبود.
بارها زندانیان مضمون این جمله از بازجویان شنیده بودند که :
در «زیارت عاشورا» همه لعنت ها خطاب به شما است!…

يك گهر بوديم همچون آفتاب …‏

حکومتی که به عناصر خودی نیز رحم نمیکرد و میپنداشت «هرکه عین ِمن نیست دشمنِ من است»، عملیاتِ فروغ جاویدان هم که روی نمی داد دست از سرِ زندانیان مقاوم بر نمیداشت.
البّته در مُخیّلهِ هیچکس نمیگنجید که واقعا روزی به ُکشتار جمعیِ اسیران دست بزنند، تصّور ِ این درجه از شقاوت دیگر ممکن نبود.

طناب به دستان و اسیران هردو جوان بودند و روز و روزگاری با هم، «الله اکبر» و مرگ بر دیکتاتور می گفتند و روبروی «ناجی» ها و «ازهاری» ها می ايستادند!…
منبسط بوديم و يك گوهر همه‏
بى سر و بى پا بُديم آن سر همه‏
يك گهر بوديم همچون آفتاب‏
بى گره بوديم و صافى همچو آب‏
چون به صورت آمد آن نور سَرَه‏
شد عدد چون سايه‏هاى كنگره‏

اکنون بازماندگان قتل عام ۶۷ با مُرورِ حوادثِ زندان پی می برند که جُدا از پرسشنامه های بسیار مفصّلِ اطلاّعاتی در سال ۶۵ و پیش از آن، مسئولین زندان های کشور ـ به ویژه تهران ـ حد اقل یک بار در سال شصت و شش با تقسیم بندی زندانیان و جدا کردن سر موضعیها… ریل قتل عام، آماده سازی ها و تدارکات لازم را تست و تمرین کردند.
چندین ماه قبل از اعدام ها، تفکیک های بو دار و نقل و انتقال های مرموز در بعضی از زندان ها صورت گرفت ، در ۱۱ خرداد سال ۶۷ جابجائی های وسیعی در اوین و گوهر دشت روی داد که همه از روی نقشه و حساب و کتاب بود…

***
دلیل دیگری که نشان میدهد برداشتِ آیتالله منتظری:
(تو ذهن ایشون کردند که اینا هموناند، یعنی همونانند که میخواستند بیاند و کشور را بگیرند) ـ
اشتباه است، نامه آقای موسوی اردبیلی است که به وضوح درمورد زندانیانی که احكام محدود داشته اند و در حال گذراندن آن می باشند… پرسیده كه در جواب آیت الله خمینی نوشته:
«هركس درهرمرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است …»
***
خود آیت الله منتظری هم در نامه به صاحب فتوا، بازداشت شدگانِ عملیات «مرصاد» را از زندانیان پیشین جدا میکنند:
«… راجع به دستور حضرت عالی مبنی بر اعدام منافقین موجود در زندانها: اعدام حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیراست و ظاهرا اثر سوئی ندارد ولی اعدام موجودین از سابق در زندان ها: اولا در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقامجویی میشود و ثانیا…»
یعنی بر آیت الله خمینی مشتبه نشده که کسانی که باید به دار آویخته شوند فقط همانها هستند که در عملیات موسوم به «مرصاد» دستگیر شده اند!
آنان بعضاُ در کرمانشاه و اسلام آباد وکنگاور… به دار آویخته شدند و شماری را هم به تهران آوردند و این در حالی است که میدانیم عقابِ جور بر زندانیان شهرهای کوچک نیز بال گشود و کسانیکه از سالها پیش در بند بودند و ربطی به عملیات مجاهدین نداشتند، حلق آویز شدند.

در یک کلام صاحبِ «اعدام نامه»، دقیقاً میدانست که دستورش همه زندانیان سیاسی را که به قول وی بر سر نفاق هستند (یعنی در دستگاه بازجویان نمیروند و از شکنجه گران حرف شنوی ندارند) در بر میگیرد.
تازه اعدام مارکسیستها که اساساً با مجاهدین میانه نداشتند و عملیات آنان را جز ماجراجویی کور نمیدیدند چرا ؟ در مورد آنها هم «تو ذهن ایشون کردند که اینا هموناند، یعنی همونانند که میخواستند بیاند و کشور را بگیرند»؟
***
زمان «أَحْكَمِ الْحاكِمِين» است و نشان خواهد داد که آن «اعدام نامه»، شوم و «سَيِّئَة» بود و افشای شجاعانه فتوایِ اسیرکُشی عملی صالح.
«عمل صالح»ی که نزد خدایِ صبور و غیور گم نخواهد شد و ستمدیدگان نیز آن را ارج مینهند.
عَملهِ ستم و «دُهل هایِ خالیِ پُر ز کوب»، غافل اند که این دوروزه عمر با همه فراز و نشیب ش میگذرد و عاقبت از ما جز غبار نماند…
ما چو نائیم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما كه ايم اندر زمان پيچ پيچ
چون الف كو خود ندارد هيچ هیچ

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
پانویس:

ـ قتل عام سال ۶۷ و داستان بنی قریظه

آیتالله خمینی در فتوایِ سربه نیست کردنِ زندانیانِ سیاسی در سال ۶۷، گوشهِ چشمی هم به داستانِ یهودیان بنی قریظه و رفتار مُنتسب به رسول خدا داشت و او در طول تاریخ اسلام تنها کسی بود که از آن واقعه، قاعده فقهی ساخت.
واقعه ای که رقمسازیها و شاخ و برگهای آن بر خلافِ روایتِ «ابن اسحاق» در سیرهاش که «طبری» از آن کپی برداری کرده ـ به راستی جای چون و چرا دارد.

ـ ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم…
تاریخ پیش روی ما است. استبدادِ زیرِ پردهِ دین جز ظلمت و تباهی حاصلی ندارد و در میهن زخمیِ خویش دیدیم چگونه داغ و درفش را کنار خدا و پیامبر نشاندند و «کلمات طیبه» را به صلیب جور و جهل کشیدند…
من شهادت می دهم و رنج می برم که در زندان های میهنم مذهب به ابزارِ سرکوب مُبدل شد و «ستمگرانِ خود مؤمن بین»، با «تسویل» و «تزئینِ» عملکردِ خویش حتی زیارت عاشورا را به بازی گرفتند.

متن زیارت عاشورا (به ویژه در دوران خلفای ستمگر اموی و عباسی) بیانیهِ سیاسی اقلیتِ شیعه بود و به دلیل محتوا و بار عاطفیاش (حتا اکنون که به اعتماد و باورهای مردم ما ضربات هولناک خورده است)، جاذبه دارد و اگر کسی این واقعیت را انکار کند، جامعه ما را نمیشناسد.
امّا همین زیارت عاشورا، پُرسش برانگیز هم هست. آری ما در دوران گل و بلبل به سر نمی بریم و مرزبندی ها واقعی است اما این همه لعن و نفرین چرا ؟
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى… چه ضرورتی داشته که به اصحاب رسول خدا نیز که در رنج و شادی وی شریک بودند لعنت شود؟
آیا آن لعنت های عام، امثال «معاویه پسر یزید» را هم که از جلادان و قدرت حاکم فاصله گرفت، در بر میگیرد؟ آیا «امام محمد غزالی» نیز که کراهت داشت یزید را دشنام دهد، ملعون است؟ آیا میلیون ها غیرشیعی (و غیر مذهبی)که ظاهراً باید برادر و خواهر ما باشند، چون به ابوبکر و عمر و عثمان… بد و بیراه نمی گویند، اجنبی اند؟!

چونكه بى رنگى اسير رنگ شد
موسيى با موسيى در جنگ شد
چونكه رنگ از آن ميان برخاستى‏
موسى و فرعون دارند آشتى‏

بررسی اسناد، نسخه ها و محتوای زیارت عاشورا مرا قانع نکرد و هنوز می پندارم به ویژه قسمت های پایانی این زیارت جَعلی و من درآوردی است و در آینده نیز ستمگران می توانند با تکیه بر آن بذر کینه بکارند و برادرکُشی کنند. خود را «سالار کربلا» و مخالفین شان را «اهل کوفه» و شریکِ «ابن زیاد» جا بزنند.
استناد به کتبی چون «کامل الزیارات» ابن قولویه، «مصباح المتهجد» شيخ طوسى، «اقبالالاعمال» سید بن طاووس، «حاشيه المصباح» کفعمی، «بحارالانوار» مجلسی ، «شفاء الصدور» ميرزا ابوالفضل تهرانى و مفاتیح …چه دردی را دوا میکند؟
ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم…

Published in: on 26 février 2009 at 9:17  Laissez un commentaire  

خسرو گلسرخی

flowers_284290111444خسرو گلسرخی
اهل رشت
دوم بهمن 1322 روز تولد
پنجم بهمن 1352 حکم اعدامش رسما ابلاغ می شود
بيست و نهم بهمن 1352 تيرباران می شود

در دادگاه نظامی : من به خاطر جانم چانه نمی زنم ، زيرا فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.
سرهنگ غفارزاده رئيس دادگاه :فقط از خودتان دفاع کنيد . حاشيه رفتن و تبليغات مرامی را کنار بگذاريد
گلسرخی: از حرفهای من می ترسيد ؟
سرهنگ غفارزاده با عصبانيت:به شما دستور می دهم ساکت شويد . بنشينيد!
خسرو گلسرخی با صدائی بلندتر: به من دستور ندهيد . برويد به سرجوخه ها و گروهبانهايتان دستور بدهيد. خيال نمی کنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفته ای را بيدار کند. خوف نکنيد.می بينيد که در اين دادگاه باصطلاح محترم هم سرنيزه ها از شما حمايت می کنند.
تو …
تن تو كوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخيمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت
تن تو دنيايی از چشم است
تن تو جنگل بيداری هاست
هم چنان پابرجا
كه قيامت
ندارد قدرت
خواب را خاك كند در چشمت
تن تو آن حرف ناياب است
كز زبان يعقوب
پسر جنگل عيارى ها
در مصاف نان و تيغه ی شمشير
ميان سبز
خيمه مى بست براى شفق فرداها
تن تو يك شهر شمع آجين
كه گل زخمش
نه كه شادی بخش دست آن همسايه است
كه براى پسرش جشنی برپا دارد
گل زخم تو
ويران گر اين شادی هاست
تن تو سلسله ی البرز است
اولين برف سال
بر دو كوه پلكت
خواب يك رود ويران گر را می بيند
در بهار هر سال
دشنه ی دژخيمان نتواند هرگز
كاری افتد از پشت
تن تو
دنيايى از چشم است

Published in: on 17 février 2009 at 5:15  Laissez un commentaire  

قلمها جاي سرنيزه آمده است – امام خميني

ايرج شكري
وقاحت اصلا‍ح طلبانه: با تمام اقدمات ارتجاعي، ضد مردمي و سركوبگرانه و جنايتكارانه يي كه خميني عليه مردم ايران مرتكب شد و البته در اين راه ياران و ياوراني چون رفسنجاني و خامنه اي و خاتمي و ميرحسين موسوي داشت، و با اين كه كشتار زندانيان سياسي در تابستان سال 57 امري نيست كه ترديدي در آن باشد، به ويژه اين كه كسي مثل منتظري بر وقوع آن گواهي داده است، باز هم كار گزاران دوران سياه دهه 60 كه اكنون مزورانه خود را اصلاح طلب مي نمايانند، با وقاحت از گرايشها و روشهاي خميني در امر برقراري آزادي بيان و دموكراسي سخن مي گويند. چند روز پيش هاشم آغاجري عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، سازماني كه نقش فعال در سركوبي دگر انديشان و ايجاد اختناق از اولين ماههاي بعد از سقوط رژيم شاه و در دهه 60 داشت، در ميزگرد آزادي بيان از بيانات خميني و تاكيدي كه او به آزادي بيان داشته سخن گفت و تازه ترين نمونه از تجليل افكار و عملكرد خميني را در اظهارات آخوند خاتمي كه بنيادي به اسم بنياد باران براي خودش راه انداخته مي تواند ديد كه روز 5 شهريور روي سايتهاي اينترنتي مختلف رژيم قرار گرفت. وي در سخناني مدعي شد كه طرفدار مردم سالاري است و مردم سالاري يعني قدرت برآمده از اراده مردم است و بايد در برابر آن مسئول و پاسخگو باشد و بعد با يك پشتك زدن، هرچه از مردم سالاي بود به نفع اسلام تغيير داد و سخنگوي همه مردم ايران شد كه :« البته در جامعه اي كه به اسلام ايمان دارد و مردم آن هم خواستار ارزشها و موازين اسلامي هستند و در قانون اساسي آن كه به تصويت ملت رسيده آمده است پاي بندي به اسلام عين دموكراسي است» يعني اگر كسي پايند اسلام نباشد، نمي تواند پاي بند دموكراسي باشد و يا اين كه كسي كه پايند اسلام است ( يعني كساني مثل خودش كه ده سال وزير سانسور بود و آيت الله مصباح يزدي و آيت الله جنتي و مقام معظم رهبري) به طور اتوماتيك به دموكراسي پايبند است و دريك دوبل پشتك، براي اين كه خط و مرزهاي اسلام را خوب نگهباني كرده باشد اظهار تاسف كرد كه بعضي دموكراسي را با ليبرال دموكراسي يكي مي دانند و بعد از اين همه به چپ و راست زدن براي تجديد مراتب مريدي با خميني گفت «البته اسلامي كه مي گوييم، اسلامي است كه قادر به پاسخگويي به نيازهاي زمان، رشد شعور مردم و مصالح جامعه باشد. خيليها با اين اسلام كه امام نماينده آن بود مخالف بودند و هستند و منتهي نبايد گذاشت كه چنين برداشتهايي حاكم گردد»! واقعا وقاحت بيش از اين مي شود جايي نزد كسي سراغ داشت. خميني كه مي گفت ما ملت گريه سياسي هستيم ما بايد براي سيدالشهدا گريه كنيم، همين گريه ها ما را نجات داد، خميني كه مي گفت الاغ هم همه چيزش اقتصاد است، خميني كه به مردم مي گفت شما انقلاب نكرده ايد كه كشورتان مثل سوييس بشود، او خواهان رشد شعور مردم و مصالح جامعه بود؟ او اصلا اهميتي به نظر مردم مي داد؟ اگر اهميت مي داد كه ولايت فقيه را در ايران پياده نمي كرد.
اين قبيل ادعاها در حالي است كه مطبوعات داخل كشور در حال حاظر زير فشار قرار گرفته اند، مطبوعاتي كه خط قرمزهاي رژيم به ويژه در رابطه به اپوزيسيون را رعايت مي كنند، و اين در حالي است كه دو روزنامه نگار كرد به اعدام محكوم شده اند، از اين جهت مروري كوتاه براي موضع گيري و عملكرد خميني را در مورد آزادي بيان و مطبوعات و اظهارات او در مورد روشنفكران و اهل قلم را مناسب ديدم.

انحصار طلبي در آستانه قدرت

سانسور شديد در مطبوعات و راديو تلويزيون در زمان شاه سبب شده بود كه مردم رغبت و اعتمادي به اطلاع رساني اين رسانه نداشته باشند. مثلا در مورد مطبوعات مي گفتند كه اخبار درست آن مربوطه به صفحه آگهي تسليت و مجالس ترحيم است. با انقلاب مردم عليه رژيم شاه در سال 1357 نويسندگان و خبرنگاران و كاركنان مطبوعات با اعتصاب 62 روزه خود، به نحو شايسته و چشمگيري يي همراه با گروههاي مختلف مردم در انقلاب شركت كردند، اين اعتصاب در 16 ديماه با شروع به كار شاپور بختيار پايان يافت كه انحلال ساواك و آزادي همه زندانيان سياسي را در برنامه دولتش اعلام كرده بود. چند روز بعد با خروج شاه از ايران در 26 ديماه 57 كه نشانه ناتواني پليس سياسي جنايتكار او ساواك و ارتش ضد مردمي تا دندان مسلح او در سركوبي انقلاب و خاموش كردن طغيان مردم عليه او بود، سايه شوم آمريت قدرت سياسي از سر مطبوعات محو و دستگاه سانسور ديگر از كار افتاده بود. اگر چه يكبار بعد از خارج شدن شاه از ايران ماموران حكومت نظامي با دستگيري چند روزنامه نگار خواستند رعب ايجاد كنند ولي ناچار شدند آنها را همان روز آزاد كنند. با انتشار مجدد روزنامه ها مردم در برابر كيوسكهاي هاي روزنامه فروشان براي خريدن روزنامه صف مي كشيدند. كيهان روزنامه عصر كه در زمان شاه بالاترين تيراژ را نسبت به چهار روزنامه ديگر پايتخت داشت، در آخرين سالهاي قبل از سقوط رژيم شاه رقم 130 هزار نسخه بالاترين تيراژ اعلام شده براي آن بود. با سقوط رژيم شاه به بيش از 10 برابر رسيد و گفته مي شد يك ميليون و پانصدهزار نسخه در روز چاپ مي شود. اما بهار آزادي خيلي كوتاه بود. گروهاي فشار كه همه به عنوان «مردم مسلمان» و پيرو امام خميني خود را معرفي مي كردند، مزاحمت عليه دگرانديشان و مطبوعات را خيلي زود آغاز كردند. اين مزاحمتها حتي قبل از ورود خميني به ايران از سوي خمينيستها شروع شد. چنانكه در همان روز خروج شاه از ايران ( 26 ديماه ) كه خبر آن را كيهان با درشترين حرف نوشت(شاه رفت)، محمد علي نژاد در صفحه اول كيهان درمطلب كوتاهي با «عنوان من بگويم تو نگويي» از نابردباريهاي كه به بهانه حفظ وحدت، از سوي گروهي نسبت به ديگران در بحثها و اجتماعاتي كه در آن روزها در خيابانها شكل مي گرفت سخن گفت و آن را مورد انتقاد قرار داد. از اشاره او روشن بود اين كه گروهها اسلامگرايان هستند كه معترض هواداران گروههاي انقلابي بودند، گروهايي كه در مبارزه با رژيم شاه رنج برده و قرباني داده بودند. او از جمله نوشت:« هجوم آوردن به سوي كساني كه دوستانه با يكديگر بحث مي كنند، برخلاف آن چه اين به ظاهر« پاسداران آزادي» ادعا مي كنند، خود نوعي تفرقه افكني است. آنان مدعي اند كه اكنون هنگام بحث نيست، دليلي كه در هيچ منطقي نمي گنجد[…] آزادي آن نيست كه تو بگويي من نگويم آزادي آن است كه هر دو بگويم بدون واهمه از هيچ منبع و مرجعي و اگر تو به بهانه جلوگيري از تفرقه و نفاق حق سحن گفتن و شعار دادن و پلاكارد بالا بردن را براي خود قائل باشي پس حق من چه مي شود؟ اين خونهايي كه داده ايم براي اين است هردو آزاد باشيم». چند روز بعد كيهان اول بهمن 1357 خبر از تحصن گروهي از «دانشجويان اسلامي» در دفتر آن روزنامه داد كه خود را گروهي از دانشجويان دانشگاهها و مدارس عالي معرفي مي كردند و يك مطلب 20 صفحه يي در انتقاد به عملكرد كيهان همراه برده بودند و خواهان آن بودند كه همه مطلب يكجا چاپ شود. توضحيهات اعضاي تحريريه مبني بر عدم امكان درج كل مطلب در يك شماره روزنامه و اين كه مطلب را در سه شماره مجزا مي توانند چاپ كنند، تحصن كنندگان را قانع نكرده بود و آنان بعد از يك تحصن 24 ساعته با نوشتن يك قطعنامه به تحصن خود پايان دادند كه كيهان اين قطعنامه را درج كرد. در ماده 2 آن قطعنامه كه روشنگر خواست انحصار طلبانه از مطبوعات بود آمده بود:« مطبوعات ما برخلاف آن چه ادعا مي كنند، همراه و همگام با اكثريت قاطع مردم ميهن ما حركت نمي كنند. آنها نه تنها در خدمت انقلاب نيستند كه عملا با موضعي كه اتخاذ كرده اند، قصد دارند كه انقلاب را از مسير اصيل اسلامي آن منحرف سازند». در همان شماره( اول بهمن) كيهان نامه سرگشاده سازمان چريكهاي فدايي خلق به خميني نيز درج شده بود. سازمان چريكهاي فدايي خلق در نامه خود به «آيت الله العظمي خميني رهبر بزرگ شيعيان» به او ياد آور شده بود كه« به خاطر نقش حساسي كه دراين دوره از مبارزات خلق» برعهده گرفته و هريك از فتواها و تصميمات او مي تواند «در تخفيف يا تشديد تضادهاي درون جبهه خلق تاثير گذار باشد» او را در برابر مسئوليتي كه در مورد رفتار گروههايي كه به اسم اسلام، به هرآنچه غير اسلامي تشخيص مي دادند، يوروش مي بردند، داشت، قرارداده بود. در اين نامه از جمله به خميني ياد آوردي شده بود كه :« مردم ما در ماههاي اخير شاه اوج گيري درگبري با عناصري بوده اند كه مي كوشيدند با تمسك به غير اسلامي بودن، بساط كتابفروشيهاي كنار خيابان را در هم بريرند، به اجتماع معلمان و دانش آموزان و كارگران در تبريز و بهشت زهرا و ديگر جاها با چوب دست و چاقو حمله كنند و اعلاميه و نشريات مبارزترين و رزمنده ترين نبروهاي مخالف امپرياليسم و ديكتاتوري را پاره كنند و شهدايي را كه در سالهاي سياه ديكتاتوري و اختناق زير شلاق دژخميان در شكنجه گاههاي ساواك لحظه شهادت را درود گفتند خائن به خلق به نامند». البته خميني فتوا يا حكمي مبني بر ممنوعيت اين رفتارها صادر نكرد.

ايجاد اختناق از گام اول

بعد از تكيه زدن خميني بر قدرت، از سوي متوليان قدرت تازه مستقر شده زير چتر رهبري امام خميني، هيچ اخطار جدي به اين گروهاي فشار داده نشد (كه بي ترديد از مركزي هدايت مي شدند، مركزي با تشكيل حزب جمهوري اسلامي، تابلو آن هم مشخص شد)، بلكه برعكس با بيان اين كه آن اقدامات نشانه نارضايي مردم از عملكرد مطبوعات است، دست آنان را براي اين مزاحمتها باز گذاشتند. از جمله وقتي در 2 ارديبهشت 58- يعني كمتر از سه ماه بعد از سرنگوني رژيم شاه – از دكتر ابراهيم يزدي معاون نخست وزير در مصاحبه با كيهان نظرش در مورد حمله به دفاتر مطبوعات و يا به روزنامه فروشيها سوال شد، او ضمن اين كه مدعي شد روزنامه ها هرچه دلشان مي خواهد مي نويسند و دولت هم دخالتي دركارشان نمي كند و بازگشت استبداد كه روزنامه ها از آن اظهار نگراني مي كنند، حرف بي ربطي است گفت:« يك وقت افكار عمومي از شما چيزي مي خواهد و به شما تحميل مي كند، اين ربطي به دولت ندارد… انقلابي در اين مملكت شده كه همهَ گروهها منجمله گروههاي غير مسلمان در آن شركت داشتند، ولي انقلاب، انقلاب اسلامي است. بنابر اين يك روزنامه كه در اين شرايط منتشر مي شود، بايد سخنگوي انقلاب اسلامي ايران باشد. برخي از ما روشنفكران، مي خواهيم افكار روشنفكرانه خودمان را منعكس كنيم و و قتي هم مي بينيم مردم نمي خواهند، زير بار نمي رويم . مردم انقلاب كرده اند و مي خواهند روزنامه در خدمت اين انقلاب باشند و من مي بينم متأسفانه اين طور نيست […]».
در 20 ارديبهشت 58 روزنامه آيندگان(روزنامه صبح) ترجمهَ مصاحبه خميني با لوموند را كه از خبرگزاري رسمي كشور كه هنوز نام خبرگزاري پارس را داشت دريافت كرده بود، درج كرد . دفتر خميني يا انتشار اطلاعيه يي منكر مصاحبه و اظهاراتي كه به وي نسبت داده شده بود شد و با شيادي براي اين كه وانمود كند كه خواهان ايجاد محدوديت و مشكل براي آن روزنامه نيست، اعلام كرد:« امام اين روزنامه را از اين پس هرگز نمي خواند». طبيعي بود كه پي آمد اين موضعگيري از سوي خميني، نمي توانست چيزي جز فشار عليه رونامه آيندگان باشد. دست اندركاران روزنامه آيندگان براي روشن كردن افكار عمومي در برابر اين حقه بازي خميني، روز 22 ارديبهشت، روزنامه را تنها با يك مقاله – كه در آن توضيح داده شده بود كه ترجمه مصاحبه، بي كم وكاست همان بوده كه از خبرگزاري پارس دريافت كرده اند و سه صفحه سفيد منتشر كردند. كيهان در عصر همان روز خبر انتشار آيندگان با سه صفحه سفيد را داد و عين مقاله آيندگان را در در كنار آن منتشر كرد. گروهي از كاركنان «مسلمان» كيهان اين اقدام هيات تحريريه را بهانه قرار داده و روز بعد، مانع ورود 20 تن از نويسنگان و روزنامه نگاران كيهان به دفتر اين روزنامه شدند. روز 25 ارديبهشت روزنامه كيهان از «پاكسازي» تحريريه اين روزنامه توسط خود كاركنان كيهان خبر داد. در اطلاعيه پاكسازي كننده ها كه در صفحه اول اين روزنامه چاپ شد، از اين اقدام به عنوان مرحله اول پاكسازي ياد شده بود. از جمله گناهاني كه براي پاكسازي شدگان ذكر شده بود، اين بود كه « در چند واقعه حساس و دردناك برخي از خبرنگاران و نويسندگان و دست اندركاران هيأت تحريريه با درج مطالب خلاف واقع و انقلاب شكن نظير جريانات سنندج و گنيد، برخلاف روح و محتواي انقلاب اقدام و عمل نموده و به طور مؤثر و عملي صفي از افراد منافق و ضد انقلاب و آريامهري را در مقابل ملت قرار داده اند». بعد از اين اقدام«انقلابي» كاركنان مسلمان روزنامه كيهان، تبريكات و تأييد ها بود كه از سوي گروهها و انجمنها و دسته هايي اسلامي كه مثل قارچ ناگهان سبز مي شدند ، در اين روزنامه به چاپ رسيد. از جمله تبريك «سازمان چريكهاي اتحاد مثلث(اسلام، قرآن، ناس)» كه در صفحه دوم كيهان 26 ارديبهشت به چاپ رسيد. اين تاييدات فقط به امت حزب الله ايراني محدود نشد، «مهندس سيف الله» نماينده حزب اسلامي افغانستان هم كه گويا در تجمعي براي حمايت از فلسطين شرگت داشت، با شيندن«پيام روزنامه كيهان همراه با برادران و خواهران فلسطيني و افغاني و ايراني با دسته گلي از ميخك » به طرف روزنامه كيهان راه افتاد و در مقابل روزنامه كيهان در حمايت از اقدام كاركنان كيهان سخنراني كرد. سپس قطعنامه اين گروه خوانده شد كه در آن از «جهاد اكبر و عمل انقلابي كارگران و كاركنان مبارز كيهان به منظور تصفيه انقلاب از عتاصر وابسته به شرق و غرب و قلمهاي خود فروخته آريامهري» پشتيباني شده بود(كيهان 26 ارديبهشت صفحه2). امت امام در روزنامه كيهان بعد از اين اقدام« انقلابي»، به حضور خميني رسيدند و خميني در سخناني گفت:« در مملكتي كه آن همه خونريزي شده، آن همه ملت ما خون دادند تا آن كه يك جمهوري اسلامي موافق آراي اكثريت قريب به اتفاق محقق شد… و دست خائنين چپاولگر قطع شد، اگر مطبوعات بخواهند باز به پشتيباني از جنايتكاران و خيانتكاران چيز بنويسند، اين مطبوعات ما نيست، اين خيانت است… مع الوصف در بعضي از مطبوعات چيزهايي كه برخلاف مسير ملت است و بر خلاف آمال جامعه مي باشد، منعكس مي شود و ما تاكنون با مسامحه رفتار كرديم و من اميدوارم مطبوعات را خود صاحبان مطبوعات اصلاح كنند كه [ شما] با اراده صميمانه و با عزم مصمم، جلو اشخاصي را كه برخلاف مسير ملت مي خواهند بروند گرفتيد…،( كيهان 26 اريبهشت 58) و به اين ترتيب امام خميني رضايت خاطر خود را از آن چه در كيهان رخ داده بود نشان داد و حمايت خود را از چنين اقدامي در جاهاي ديگر نشان داد.

زخم خميني از اهل قلم، برنامه مبارزه با آنان

يك هفته بعد، خميني در ديدار با «فرهنگيان اهواز»، در سخناني كه آن تاكيد بسيار كرد كه مردم براي اسلام خون داده اند و جوانهايشان را داده اند و براي اين نبوده است كه كشورشان مثل سوييس بشود و با نشان دادن خشم خود از محبوبيت دكتر مصدق در نزد مردم و تجليلي كه از او در مراسمي كه به مناسبت صدمين سالگرد زاد روز او، كه دوسه رور پيش از اين ديدار برگزار شده بود، به عمل آمد، برعليه روشنفكران ترقيخواه و مردم دوست كشور اعلان جنگ كرد و به طور آشكار نشان داد كه بيش تر از شاه از آنان متنفّر و نسبت به آنان كينه توز است. اين آخوند مرتجع خونريز از جمله گفت:« من حجتي كه خدا برايم دارد ادا كردم اين برنامه كوتاه مدت شماست كه با تمام اينها مبارزه يي بكنيد بدتر از آن مبارزه اي كه با شاه كرديد او در عين قدرتش هم، باز اسم خدا را مي آورد ، باز به زيارت مي رفت ولو به طور ريا بود. اما اينها به طور ريايي هم حاضر نيستند. بعضي از نويسنده هاي ما حاضر نيستند براي جلو بردن مقصدشان يك كلمه اسلام به كار ببرند ولو براي اين كه ما را بازي بدهند. ما با اينها بايد همان مبارزه اي را بكنيم كه با محمدرضا كرديم براي اين كه توطئه در كار است نه قضيه آزادي»(كيهان 5 خرداد 58). يكروز بعد از درج اين سخنراني خميني در كيهان فخرالدين حجازي معركه گير ارتجاع و ستايشگر خميني در مقاله يي با عنوان پرولتاريا در كيهان به مهمل گويي عليه روشنفكران و گروههاي چپ پرداخت و مدعي شد در آلباني هم كه دولت به مردم دستور داده اسم بچه هاشان را كمباين و ترا كتور و داس و چكش بگذارند، مردم مسلمانان آلباني اسم بچه هاشان را فاطمه و محمد مي گذارند. خميني در چند سخنراني بعدي خود، تا 26 مرداد كه حكم تعطيلي رونامه ها و سركوبي درگر انديشان را صادر كرد، هم نارضايي خود را از اهل قلم و دگر انديشان نشان داد هم آنان را تهديد كرد.او در ديدار با علماي سبزوار و بانوان خيابان چهارمردان قم كه خبر آن در كيهان 10 خرداد 58 درج شد در سخناني براي امت مسلمان وظيفه تعين كرد كه بايد: «اشخاصي را كه بر ضد اسلام، بر ضد روحانيت و برضد مسير ما قلم فرسايي مي كنند بشناسند و سوابق آنان را بدست بياورند و در احوال و سوابق آنها مطالعه بكنند»، معني اين كار در عمل چيزي جز پرونده سازي براي دگر انديشان نبود. كاري كه انجمنهاي اسلامي در سازمانها و موسسات دولتي و غير دولتي به طور پيگير به آن مشغول بودند. در همان شماره 10 خرداد كيهان، گزارشي از ديدار و سخنراني ديگري از خميني درج شد كه اينبار خميني با آه و درد از دست اهل قلم ناليده بود. او در ديدار بااعضاي كميته هاي قزوين گفت: « من از شما تشكر مي كنم كه آمديد از نزديك با هم ملاقات كنيم و درد دلمان را بگوييم. درد زياد است. ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[…]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم. ما گرفتار آزاديخواهان هستيم […] آنها آزادي را نمي دانند چيست و من اميدوارم يك وقت ملت ما و آزاديخواهان ما بيدار شوند و از اين غربي بودن بيرون بيايند».

تعطيل و مصادره آيندگان، تظاهرات مردم

روز 17 مرداد 58 دادستاني انقلاب حكم توقيف آيندگان را با اتهام «توطئه عليه انقلاب ايران» صادر كرد و آنچه را هم كه «اسنادي» مربوط به رابطه آيندگان با اسرائيل و با سيا ناميده بود، منتشر كرد كه در كيهان درج شد. خير توقيف آيندگان با تيتر درشت در صفحه اول در روزنامه كيهان درج شده بود. اين خبر در آن روزها كه هنوز چند ماهي بيش نبود كه رژيم سركوب و سانسور شاه سرنگون شده بود رويدادي خشم برانگيز براي بخش عظيمي از ايرانياني بود كه يكي از مهمترين خواستهايشان در تلاش براي سرنگوني رژيم شاه، برچيده شدن سانسور و اختناق بود.
كيهان تحت اختيار «اسلامي» ها در يادداشت روز 17 مرداد با عنوان در كيهان چه گذشت، پاسخي به روزنامه يي داشت كه به اسم «آزاد» روز قبل منتشر شده بود و پيدا بود كه اعضاي اخراجي كيهان آن را منتشر كرده اند. به نوشته كيهان روزنامه مذكور نوشته بود كه بازاريها در كيهان كودتا كردند وآن را «به شكل متاعي در حجره يي» در آوردند.
كيهان بعد از «پاكسازي» به يك ميلونر بازاري به اسم مهديان واگذار شده بود.(اين تاجر و فرد ديگري از مريدان خميني به اسم حاج مهدي عراقي كه مسئوليت امور مالي كيهان را عهده دار شده بود، بعدا در دو رويداد جداگانه توسط گروه فرقان ترور شدند).
فرداي آن روز (18 مرداد)، سخگوي دولت خبر مصادره آيندگان را «به نفع بيت المال اعلام كرد». كيهان خبر داد كه اعضاي توقيف شده آيندگان در «دادگاه انقلابي» محاكمه مي شوند. اين فشار عليه مطبوعات در زماني صورت مي گرفت كه انتقادها و اعتراضات از سوي گروههاي سياسي در مورد چگونگي برگزاري انتخابات مجلس خبرگان به جاي مجلس مؤسساني كه خميني قولش را داده بود در مطبوعات مطرح مي شد اما مهمتر از اين اخبار مربوط به عملكرد و اقدامات جنايتكارانه پاسداران خميني به ويژه در كردستان و گنبد بود كه خارج از كنترل رژيم در مطبوعات منتشر مي شد، و اين سبب نگراني و خشم رژيم بود. در صفحه اول همان شماره 18 مرداد، كيهان خبر پايان شمارش آرا تهران و روشن شدن تركيب مجلس خبرگان را داد.
جبهه دموكراتيك ملي فراخواني در اعتراض با اختناق و سانسور و پاسداري از آزادي در روز 21 مرداد داد. كيهان خبر اين فراخوان را اين گونه درج كرد:« درپي اعلام جبهه دموكراتيك ملي براي راهپيمايي عصر امروز، حزب توحيدي به برگزار كنندگان اين راهپيمايي هشدار داد و گفت كه به اعضاي خود دستور داده است كه جلو هر گونه توطئه را بگيرند». اين حزب هم از مثل سازمان چريكهاي اتحاد مثلت، كه نه سابقه يي نه مسئول و سخنگويي از آنان مردم مي شتاخت، يكباره در اين ماجرا پيدا شد و اطلاعيه صادر كرد. بسته به مورد و اهميت مساله اين اطلاعيه ها در روزنامه هاي تحت كنترل يا وابسته به رژيم يا از طريق راديو و تلويزيون كه مديران آن گماشتگان خميني بودند، منعكس مي شد(*). به رغم اين تهديدات فراخوان جبهه دموكراتيك با حمايت گسترده مردم روبه رو شد و با تجمع آنان در زمين چمن دانشگاه تهران شروع شد. يورش سازمان يافته اراذل و اوباش مريد امام خميني به اين تظاهرات شديد بود. شاهدان ديده بودند كه با وانت براي آنها قلوه سنگ و پاره آجر و چماق در خيابانهاي اطراف دانشگاه تهران تخليه شده بود. رقم مجروحان حادثه 270 نفر ذكر شد. جبهه دموكراتيك ملي در اطلاعيه يي كه بعدا در مورد اين رويداد صادر كرد تعداد شركت كنندگان را دهها هزار نفر ذكر كرده بود. فرداي آن روز كيهان و اطلاعات با تيتر درشت، از راهپيمايي يك ميليون نفري «در حمايت از اقدام دادستاني در تعطيل روزنامه آيندگان» خبر دادند. هر دو روزنامه در متن خبر كمي فتيله رقم را پايين كشيدند و نوشتند كه صدها هزار نفر در اين تظاهرات شركت كردند. اين تظاهرات به فراخوان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي برگزار شد. تشكلي كه حالا در جمع جناح توسري خورده و «اصلاح طلب» شده قرار دارد، بدون اين كمترين نشانه يي از ندامت، از گذشته ننگين و سركوبگرانه مسئولانشان، از آنها ديده شود. عناصر مرتجعي كه هنوز هم از خميني با آن همه جناياتي كه مرتكب شد، ستايش و تجليل مي كنند و او را طرفدار دموكراسي و آزادي بيان معرفي مي كنند.
چند تن از اعضاي تحريريه آيندگان كه باز داشت شده بودند، بعد از چند ماه ، بدون محاكمه آزاد شدند و اين در حالي بود كه بعد از ماجراي اشغال سفارت آمريكا، يكبار احمد خميني هم مدعي شد مداركي در «لانه جاسويسي» مورد رابطه آيندگان با آمريكا بدست آمده است.

حكم اسلامي سركوبي دگرانديشان

خميني چند ر وز بعد در 26 مرداد 58 كه مصادف با جمعه 23 رمضان بود كه آن را روز قدس اعلام كرده بود، درنطق شديد الحني در قم(در آن زمان در قم اقامت داشت)، دستور سركوبي دگرانديشان را صادر كرد و در همين سخنراني بود كه اظهار پشيماني كرد كه چرا از اول «انقلابي» رفتار نكرده و تمام حزب ها و جبهه ها را ممنوع اعلام نكرده و فقط يك حزب، «حزب الله، حزب مستضعفين» را تشكيل نداده است. البته اين را خميني براي اولين بار به طور علني بر زبان مي راند، ولي حزب فقط حزب الله – رهبر فقط روح الله، از همين نگرش و استراتژي بيرون آمده بود. او تاسف خورد كه چرا از اول چوبه هاي دار در ميدان هاي بزرگ بر پا نكرده و رهبران احزاب و مسئولان نشريات را كه همه شان را فاسد اعلام كرد، درو نكرده است و مثل رفتار امير المومنين «مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا» كه شمشير كشيد و «در يك روز 700 نفر از يهود بني قريظه را از دم شمشير گذراند»، با اين «عناصر فاسد» كه « شايد از نسل آنها باشند» عمل نكرده است. خميني تاكيد كرد كه «اين توطئه گرها در كردستان و غير آن در صف كفار هستند بايد با آنها بشدت رفتار كرد»(كيهان 27 مرداد 58). او در همين سخنراني به دادستان انقلاب دستور داد كه تمام مجلاتي را كه « ضد مسيرملت است و توطئه گر است» توقيف كند و نويسندگان آنهار را به دادگاه بخواند و محاكمه كند و هم چنين «كساني را كه توطئه مي كنند و اسم حزب روي خودشان مي گذارند»روساي آنها را به دادگاه و به محاكمه بكشد. معني توطئه هم در واقعيت امر چيزي جز نپذيرفتن نقش مقلد و مريدي امام خميني نبود. كيهان همين روز خبر داد كه خميني به عنوان فرمانده كل قوا دستور حركت ارتش با توپ و تانك به پاوه را داده است كه دكتر چمران معاون نخست وزير براي هدايت عمليات پاسداران در آنجا به سر مي برد و گويا در محاصره كردهاي مسلح قرار داشت. در پاوه جنگ بين پاسداران و كردهاي خود مختاري طلب در جريان بود و كيهان تحت اختيار مسلمين خبر از «سربريده شدن پاسداران محروح در بيمارستان» توسط كردها را مي داد. فرداي آن روز در 28 مرداد 58 خميني دستور حمله نيروهاي سه گانه ارتش به سنندج را داد. در پي دستور خميني براي تعطيلي مطبوعات، ابتدا روزنامه پيغام امروز در روز 28 مرداد توقيف شد كه اتهام دست اندركاران آن علاوه بر «وابسته و مديحه سراي شاه سابق» بودن مؤسس و سر دبير آن، «تحريف حقايق در جريان تظاهرات به حمايت روزنامه آيندگان و همچنين تحريف شورش ضد انقلابيون پاوه» هم ذكر شده بود، روشن است كه چرا خميني آن همه از مطبوعات خشمگين بود، آنها «اسرار هويدا» مي كردند. روز 29 مرداد آذري قمي «دادستان دادگاه انقلاب اسلامي مركز»، دستور توقيف 22 مجله و روزنامه را داد. اين دستور شامل توقيف نشريات چند گروه و سازمان سياسي هم مي شد و اين امر چاپ و نشر و توزيع و فروش آن را براي اين سازمانهاي سياسي دشوار مي كرد.

دو تاكتيك تا آغاز كشتار

اما خميني با اين شدت عمل موفق به كنترل اوضاع و از ميدان بدر كردن دگر انديشان نشد. او براي تحت الشعاع قرار دادن اعتراضات نيروهاي ترقيخواه به روشهاي ارتجاعي و انحصار طلبانه و سركوبگرانه يي كه پيش گرفته بود و تحت الشعاع قراردن مطالبات مردم و حضور نيروها چپ كه مدافع واقعي منافع طبقات محروم و زحمتكش بودند، بحران گروگانگيري سفارت آمريكا را- البته بدون ترديد با راهنمايي و خط دادن از طرف بعضي پيروانش مثل دكتر بهشتي، موسوي خوئينها و بهزاد نبوي كه شناختشان از فضاي سياسي جامعه ايران خيلي بيشتر از او بود-، راه انداخت تا در پي امواج التهاب پيروزي كاذب بر آمريكا كه به تودها القاء مي كرد، قانون اساسي ولايت فقيه را بتواند به نحو مطلوب از رفراندم بگذراند( اين قانون در 12آذز ماه همانسال به رفراندم گذاشته شد) و بعد هم با اصلي قرار دادن مساله «جنگ با شيطان بزرگ آمريكا» و صدور اين رهنمود و فرمان كه «هرچه فرياد داريد بر سر آمريكا بكشيد» هر خواست ديگري را فرعي و حتي انحراف از مبارزه اصلي بنامد. اما اين نبز موجي بود كه نمي توانست همه تضاد هايي را كه نيروهاي ترقيخواه جامعه ايران بعد از سرنگوني شاه با خميني داشت، در خود فروببرد و اين نيروها را از صحنه خارج كند. دانشگاهها و نسل جوان پرشور و ترقيخواه حاضر در آن، سانسور و اختناق را فاقد كار آيي مي كرد. از اين رو اين در اين مورد هم با همفكري و همراهي دوستان كلاهي خود، «انقلاب فرهنگي» راه انداخت و دانشگاهها را تعطيل كرد تا به تصفيه و پاكسازي كامل دانشگاهها بپردازد و بتواند هم اختناق را بيشتر و گردش اخبار رويدادهاي اعتراضي و به ويژه اخبار مربوط به كردستان را بيش از بيش محدود كند و هم «وحدت حوزه و دانشگاه و اسلامي كردن دانشگاهها» را عملي كند، كه البته در دومي شكست خورد. چند ماه بعد از تعطيلي دانشگاهها كه اقدامي انزجار برانگيز و بشدت ارتجاعي بود و ادامه آن كساني از كارگزاران رژيم را هم نگران كرده بود، خميني در آذر ماه 1359 در واكنش به انتقادات در مورد تعطيلي دانشگاه از سوي اين قبيل معترضان، آنها را مورد حمله قرار داد كه نمي فهمند چه مي گويند او تاكيد كرد كه «به حسب آن چه كه به من مطلعي گفت همين چند روز پيش، دانشگاه اطاق جنگ بود براي كردستان. يعني دانشگاه اطاقي بوده است كه جنگ كردستان و جنگ دموكرات و ساير اشرار را اينها اداره مي كردند[…]اين دانشگاه اگر بسته باشد بهتر نيست تا باز باشد؟ دانشگاه سنگر بود براي كمونيستها و شما تاسف مي خوريد كه اين دانشگاه نيست. مي فهميد چه مي گوييد؟ از روي فهم اگر مي گوييد بايد تكليفتان روشن شود».(كيهان 29 آذر 1359).

جنگ پوشش سركوب و دو رويداد سكوي پرتاپ آن

اما جنگ با عراق كه در پايان شهريور 1359 شروع شد و خميني همراه با سوء استفاده از احساسات ميهن پرستانه مردم در آغاز جنگ به آن جنبه جنگ مقدس عقيدتي داد، در بستن فضا به خميني خيلي كمك رساند و حدود يك سال بعد، انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي و بعد نخست وزيري در تابستان سال 60 بيشترين، امكان براي ايجاد رعب و تشديد سركوبي مردم و كشتار وحشيانه دگرانديشان را براي خميني فراهم كرد. در طول جنگ بود كه خواستهاي مردم به كلي تحت شعاع جنگ قرار گرفت. پافشاري بر اين خواستها، با توسل كارگزاران رژيم به اين امر كه جوانها در جبهه در حال ايثار گري و شهادت هستند، اخلال در راه پيش برد «جنگ حق عليه باطل» و بي اعتنايي به «ايثار گريهاي رزمندگان اسلام و خون شهيدان» و كمك به دشمن متجاوز به «ميهن اسلامي» قلمداد مي شد. دست اندركاران رژيم تلاش داشتند خشم مردم آسيب ديده از جنگ و ازنارسايي هاي ناشي از آن را متوجه كارمندان بكنند و فضاي اختناق را در موسسات دولتي بالا ببرند. كارمنداني كه با همه پاكسازيها در ادارات، بخش عظيمي از آنان باز هم همان «كرواتيهاي و بي حجابها»ي سابق و حاميان گروههاي سياسي اپوزيسيون در بين آنان بسيار و براي آخوندها «غير خودي» بودند. حتي بين افراد مذهبي اداراه ها هم خيليها از آخوندها خوششان نمي آمد و مريد و مقلد خميني هم نبودند. تعطيل كردن كار در اداره ها موقع نماز ظهر و تلاش براي نماز خوان كردن اجباري كارمندان كه رجايي مرتجع مقلد امام در زمان نخست وزيري و رياست جمهوريش، دستور آن را داده بود، براي ايجاد ارعاب و اختتاق كافي نبود. دست اندركاران رژيم دنبال سياستهايي بودند تا «نسيم جبهه ها به اداره ها بوزد»، يعني رفتار آنان تحت كنترل بيشتر حزب اللهيا قرار بگيرد. در تداوم جنگ خميني توانست بازوي اصلي سركوب يعني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را تا حد يك ارتش ارتقاء دهد و اكنون اين نيروي سركوبگر از دست باز در همه زمينه ها برخوردار است، هم در زمنيه نظامي هم در زمينه امنيتي هم در زمينه اشغال پستهاي سياسي و اجرايي و هم به شكل دولتي در دولت در زمينه اقتصادي با اجراي بعضي طرحها و با داشتن اسكله و بار انداز و واردات و تجارتي كه حسابش را به هيچ مرجعي پس نمي دهد.

عقده كهنه حوزه از روشنفكران، و آينده گريز ناپذير آن

اما كينه روحانيت و انزجار اسلامگرايان از روشنفكران، از عقده كهنه ديگر اينان نسبت به روشنفكران هم ناشي مي شد كه مرتضي نبوي به عنوان سردبير رسالت در دومين سالگرد تاسيس اين روزنامه به روشني بيان كرد. اينان در زمان شاه در افكار عمومي جز برگزار كنندگان مراسم سوگواريهاي مذهبي و نوحه و روضه خواني، عناصر به لحاظ فرهنگي و سياسي قابل اعتنايي نبودند. در كارنامه خميني از بعد از كودتاي 28 مرداد1332 كه در زمان وقوع آن بالاي 50 سال سن داشت تا خرداد 1342 افدام و حضوري ديده نمي شود. هم چنان كه از خرداد 1342 تا زمان درج مقاله يي در اطلاعات 19 ديماه 1356كه در آن به خميني توهين شده بود،اسمي از خميني در ميان نبود. آخوندها و مريدان خميني در حاشيه بودند و به خاطر همين وقتي دستشان به قدرت رسيد راه انحصار طلبي و ارضاي عقده هاي حقارت خويش را، با سركوبي و حذف روشنفكران پيش گرفتند، چرا كه بعد از انقلاب، باز هم اين روشنفكران بودند كه در افكار عمومي تاثير گذار بودند و اين تاثير به زيان ارتجاع و آخونديسم بود. آن جملات مرتضي نبوي اين است«حوزه كه ساليان سال مهجور و منزوي مانده و سيلي خور حوادث و داغ قلم روشنفكرها، خون در جگرش كرده بود[…] سرانجام در سايه ي لطف امام. زباني يافت و ناز نخوت روشنفكران خزان زده را درهم شكست». و اكنون اين حوزه است كه در اوج گيري اعتراضات كارگران و دانشجويان و معلمان و انزجار گسترده از آخوند و آخونديسم و جنايات آيت اللهها، كه از سوي نسل جوان نشان داده مي شود، خزان نخوت و پايان تنعم و رسيدن طوفان درهم كوبنده خشم ستمديدگان را، پيش رو مي بيند.
——————

*در اطلاعيه اعلام موجوديت سازمان فاشيستي مجاهدين انقلاب اسلامي كه در كيهان 15 فروردين 58 درج شد، گروه توحيدي صف و توحيدي بدر جزء هفت گروهي بودند كه به بهم پيوستند و اين سازمان را به وجود آوردند ولي حزب توحيدي در بين آنان نبود. اما خط و نشان كشيدن حزب توحيدي مجهول منطبق با مواضع اعلام شده اين سازمان فاشيستي- اسلامي در اطلاعيه شماره يك اعلام موجوديت آن بود كه اعلام كرده بود:«اين سازمان متعهد است باعناصر، سازمانها،حكومتها، ابرقدرتها و هر جرياني كه عليه گسترش و تحقق انقلاب اسلامي عمل كند، از امپرياليستهاي جهانخوار راست و چپ و يا متجاوزان صهيونيست، گرفته تا عناصر منافق، منحرف و فرصت طلب داخلي ، مبارزه ايدئولوژيك- سياسي نموده و در صورت لزوم قاطعانه و با يقين به ياري خدا با تمامي قدرت نظامي دست به حملات نظامي بزند». اولين اقدام نظامي اين سازمان بعد از تشكيلش تلاش براي دستگيري يك مهندس هوادار سازمان چريكهاي فدايي خلق شاغل در ذوب آهن اصفهان بود، كه البته در آن اقدام موفق نشدند و يك زن همراه خودشان را كه احتمالا براي پوشش و عاديسازي همراه برده بودند در اثر شليك خودشان كشتند. و بعدا در پوستري كه چاپ كرده بودند از او به عنوان اولين شهيد سازمان ياد كردند (اگردرست يادم مانده باشد اسمش فاطمه بينائيان بود)
در ماجراي گنيد، در فروردين 58 يك گروه موهم نهضت اسلامي جوانان تركمن راه انداختند و در در اسفند 58 كه جنايات رژيم قتل وحشيانه سران خلق تركمن را همراه داشت يك گروه موهوم به اسم فدائيان خلق تركمن پيرو مشي مسلحانه ساختند تا جنايت بزرگ قتل سران تركمن را ناشي از اختلافات درون گروهي جلوه بدهند كه البته دستشان از اول براي همه رو بود و و اين حيله مسخره تر از آن بود كه كسي باور كند. يكبار در اوج درگيريهاي گنبد قطب زاده كه از سوي خميني به سرپرستي تلويزيون گماشته شده بود، ، از قول يكي از همين گروههاي حباب گونه در تلويزيون گفت كه طرفداران فدائيان به حمام زنانه حمله كرده و شكم زن حامله يي را دريده و جنين آن را بيرون كشيده اند.
پ-7 شهريور1386 –29 اوت2007
Posted by Iradj Shokri at 2:05 PM 0 comments
Monday, August 20, 2007
ايرج شكري

نكاتي در مورد يك برنامه تلويزيوني

برنامه ميزگردي با شما در صداي آمريكا كه روي سايت عصر نو قرار گرفت و به گفتگوي گرداننده برنامه با دكتر ماشاالله آجودني در مورد نقش روشنفكران در دو انقلاب مشروطه و بهمن سال 1357 اختصاص داشت (و در آن از رژيم پهلوي هم ستايش شد)، در واقع ميزگرد نبود، چون هم شركت كننده و هم مجري برنامه هر دو همسو باهم وبراي ثابت كردن درستي حكمي كه خودشان در مورد امت سازي از ملت، توسط روشنفكران، در انقلاب سال 57 صادر كرده بودند اظهار نظر كردند بدون اين كه از جامعه روشنفكري مورد اتهام قرار گرفته كسي در برنامه شركت كرده باشد. يكي دو تلفن از سوي شنوندگان برنامه هم كه نظراتي منفي در مورد عملكرد رژيم شاه داشتند، نمي توانست جاي خالي يك نماينده از جامعه روشنفكري سال 57 در آن برنامه را پر كند. مجري برنامه احمد رضا بهارلو خود از شاه دوستان است كه موقع گفتگو با رضا پهلوي در يكي از همين برنامه ها او را «شاهزاده عزيز» خطاب مي كرد. در برنامه گفتگو با آقاي آجوداني وقتي خانم شنونده يي در تماس تلفني در انتقاد از عملكرد محمد رضا شاه به كودتاي 28 مرداد و اقدامات بعدي شاه در تيرباران افسران توده يي و گلسرخي اشاره كرد بهارلو ضمن قطع حرف او، مطرح كردن اعدام گلسرخي را به عنوان يكي از پيامدهاي كودتاي 28 مرداد، خنده دار يافت و گفته حالا همه چيز را به كودتاي 28 مراد ربط مي دهند. آن چه باعث شد من اين يادداشت را بنويسيم، مطالب تحريف شده يي بود كه از سوي كسي ارائه شد كه در زمينه فرهنگ و تاريخ ايران كار تحقيقي مي كند. تاخير در نوشتن اين يادداشت هم براي اين بود كه فكر مي كردم واكنشي ار سوي افرادي كه صلاحيت بيشتري براي اين كار دارند، صورت خواهد گرفت. در چند روز گذشته پيوسته مطالب عصر نو را نگاه كرده ام اما مطلبي كه نقد آن برنامه باشد نديدم. در مورد ارزيابي ارائه شد از نقش جامعه روشنفكري در انقلاب سال1357 در برنامه مذكور ، طبعا نمي شود انتظار داشت كه در شرايط كنوني ايران از سوي روشنفكران داخل كشور پاسخي داده شود. اين را از كانون نويسندگان در تبعيد مي شود انتظار داشت، يا كساني كه در زمان رژيم شاه به عنوان اهل قلم و منتقد رژيم شناخته مي شدند و اكنون در خارج بسر مي برند. آن چه مربوط به «چپ» مي شود كه در آن برنامه به نحو آشكاري هم مورد تحقير قرار گرفت هم با تحريفي آشكار در حزب توده خلاصه شد، به عهده گروههاي سياسي چپ است متاسفانه واكنشي از آنان نيز ديده نشد و خوب بود كه واكنشي به آن برنامه نشان مي داند. روش كار محقق با كار كسي كه با تعلق حزبي و گروهي وارد بحث و جدل در مساله يي مي شود بايد فرق داشته باشد. در جدل حزبي و سياسي طبيعي است و دور از انتظار نيست كه هر كس از نقطه نظر و خط خود دفاع كند و در رد نظر طرف مقابل و بزرگ كردن نقاط ضعف طرف مقابل، به مساله بپردازد(*). اما محقق بايد بدون تحريف حقايق و تا حد امكان همه جانبه نگر مسائل را مورد بررسي قرار دهد تا زواياي مختلف موضوع ، مورد توجه قرار بگيرد و از يكجانبه نگري بپرهيزد تا بتواند خدمتي به ارتقاء آگاهي و دانش مردم در موضوع مورد تحقيق بكند . در برنامه ياد شده جامعه روشنفكري ايران در انقلاب سال 57 در موضعي مثل موضع حزب توده قرار داده شد و شگفت تر آن كه آقاي آجوداني موضع خميني در مورد مستكبرين و مستضعفين را با مساله طبقه كارگر و امپرياليسم كه از سوي حزب توده گروههاي چپ بكار گرفته مي شد، تقريبا يكي دانست. واقعا جاي شگفتي ندارد؟ خميني كه مي گفت الاغ هم همه چيزش اقتصاد است و مردم براي نان ارزان جوانهايشان را نداده اند، بلكه براي اسلام بوده، اصلا مي فهميد امپرياليسم يعني چه؟
نكاتي ديگري را هم در مورد آن گفتگو درخورد ياد آوري مي دانم و به عنوان شاهدي از رويدادهاي انقلاب سال 57، توجه محقق محترم را به اين نكته جلب كنم كه اظهارات ايشان را منطبق با واقعيت آن زمان نيافتم. يكي اين كه در بخشي از سخنانشان ايشان ضمن تاييد بر وجود سانسور و ممنوعيت انتشار كتابهاي متعلق به گرايش چپ در ايران، گفتند كه بعد از انقلاب خودشان شاهد بوده اند كه اين كتابها كه در پياده رو جلوي دانشگاه فروخته مي شد و اصلا جوانان به آنان نگاه هم نمي كردند. كتابهاي چپي كه البته انتشارشان از كمي قبل از سقوط شاه شروع شد و به عنوان كتابهاي «جلد سفيد» معروف شد، گفته مي شد كه در مدت ششماه حدود 14 ميليون نسخه از آنها به فروش رفته است. بعد از انقلاب هم نه تنها بين دانشجويان كه اكثرشان هوادار اين يا آن گروه سياسي بودند و در آن ميان گروههاي چپ در مجموع بيشترين هوادار در بين جوانان را داشت كه مشتاق خواندن و دانستن آن متون ممنوعه بودند كه به سياست مربوط مي شد، بلكه بين دانش آموزان سالهاي آخر دبيرستان و بين كارگران هم خواننده داشت. براي اين مساله من هيچ مدرك و سند نمي توانم ارائه كنم امامي توانم به مساله انقلاب فرهنگي خميني در ارديبهشت 1359 كه هدفش پاكسازي دانشگاهها از هوادران گروههاي چپ و دگرانديش بود استناد كنم. بعد هم، هم چنان كه همه مي دانند دانشگاهها تعطيل شد تا هم از استادان و هم از دانشجويان دگر انديش پاكسازي شوند و هم كتابخانه هاي دانشگاهها از كتابهاي ضاله كه البته منحصر به كتابهاي چپي نبود. با اين حال هزاران جوان جذب نيروهاي چپ شده بودند و در شرايطي كه دائما مورد يورش حزب اللهيها قرار مي گرفتند، به فروش نشريه در خيابانهاي اطراف دانشگاه تهران و يكي دو نقطه ديگر ادامه مي دادند. خانم تهمينه ميلاني در صحنه هايي از فيلم «نيمه پنهان» تا حدودي شرايط آنزمان را باز آفريني كرده است. تلاش براي توزيع نشريات بعد از 30 خرداد 60 هم توسط گروهاي چپ، براي شكستن فضاي رعب و سكوتي كه رژيم در صدد برقراري آن بود چند ماهي ادامه يافت كه جوانان بسياري با خطر پذيري در اين اقدام شركت داشتند و بسياري از آنان كه دختران جوان نيز در بين آنان كم نبودند دستگير و توسط رژيم شكنجه و اعدام شدند. در ضمن توجه محقق محترم را به اين نكته هم جلب مي كنم كه در كشورهاي غربي كه ممنوعيتي هم براي انتشار كتابهاي چپي نبوده يا داشتن افكار چپ ممنوع نبوده كه جوانان به خاطر ممنوعيت به آن حريص شوند، به رغم فروپاشي اتحاد شوروي و تغييرات سياسي در كشورهاي بلوك شرق سابق، هنوز ايده و گرايشهاي «چپ» در اين كشورها نمرده است. از اعتصاب كارگران بار اندازهاي انگليس در چند سال پيش گرفته تا فعاليتهاي احزاب كمونيستي مختلف در فرانسه، طرح ايده ها و شعارهاي چپ را مي توان مشاهده كرد.
ديگر اين كه به دوران درخشان اقتصادي در زمان محمد رضا شاه اشاره شد. در همين دروان درخشان اقتصادي، وقتي كارگران يك كارخانه نساجي در كرج در اعتراض به كمي دستمزد به طرف تهران راه افتادند تا در برابر وزارت كار اجتماع كنند، در ميانه راه در محل كاروانسرا سنگي نيروهاي ژندارمري راه را بر آنان بستند و به سوي آنان آتش گشود و آنان را به خاك و خون كشيد. اين رويداد در همان سال برگزاري جشنهاي 2500 شاهنشاهي يعني در سال 1350 رخ داد. در آن دوران درخشان اقتصادي ، من در دوره خدمت سربازي بعد از آموزش نظامي، افسر وظيفه مامور خدمت در آموزش پرورش بودم. خدمتم در پاييز 1352 شروع شد و محل خدمت دبيرستانهاي اردبيل و نمين بود كه در آنجا تدريس مي كردم. هوادر آذر ماه هم در آنجا خيلي سرد بود و در زمستان در ساعات روز اغلب ده تا 15 درجه زير صفر بود(شبها گاه تا نزديك 30 درجه زير صفر پايين مي آمد)، بچه هاي روستاهاي اطراف نمين پاي پياده مسافت طولاني پوشيده از برف را به مدرسه مي آمدند و بعضي از آنها كفش كتاني به پا داشتند كه خيس مي شد. زماني كه ساعت اول صبح درس داشتم بچه مي خواستند پاهاي يخ زده خود را دور بخاري كلاس گرم كنند كه خب براي همه جا نبود و بايد نوبتي اين كار انجام مي شد. بخاريها هم اكثر فرسوده بود حرارت زيادي توليد نمي كرد. اكثر روستاهاي آن منطقه فاقد لوله كشي آب و فاقد حمام بود و صد البته فاقد تلفن بود و دسترسي به پزشك برايشان بسياردشوار. در مدت تعطيلي تابستان كه در وسط مدت خدمت ما قرارداشت، ما بايد دوماه را در تهران در پادگان با آموزش نظامي مي گذرانديم. دوستاني كه در جنوب كشور و در بلوچستان خدمت مي كردند، از فقر شديد تري در مناطق خدمت خود سخن مي گفتند. در آن دوران درخشان اقتصادي فساد گستره يي در دربا و در دستگاههاي دولتي وجود داشت. طرحهاي بزرگ صنعتي زمان شاه با ريخت و پاشها و زيانهايي همراه بود كسي در مورد آن نمي توانست سخن بگويد، و اين چهره پنهان آن دوران درخشان اقتصادي است.
در برنامه صداي آمريكا محقق محترم گفتند كه در زمان شاه به جز آزادي سياسي همه گونه آزادي بود. البته اين درست كه در زمان شاه پليس به جشنها و ميهمانيهاي مردم حمله نمي كرد و پوشش اجباري براي مردم تعيين نشده بود. نفرت من از رژيم شاه سبب آن نمي شود كه اين واقعيت آن دوران را رد كنم، اما اين را هم نبايد فراموش كرد كه رفتار پليس كلا با مردم توهين آميز بود، و به خاطر همين مردم نيز براي تحقير آنان، عنوان «بچه پرورشگاهي» به افسران شهرباني داده بودند. شاه از مردم متنفر بود، چون يك بار اورا از كشور فراري داده بودند و شعار «شاه فراري شده – سوار گاري شده» حتما به گوشش رسيده بود. در زمان شاه ما ملت نبوديم، رعايا و بندگان شاه به حسابم مي آمديم و او «خدايگان» بود. شاه اگر حقي براي ملت مي شناخت حزب فراگير تشكيل نمي داد و عضويت در آن را براي همه اجباري نمي كرد و به مردم تكليف نمي كرد كه اگر نظام شاهنشاهي، قانون اساسي و حزب رستاخيز را قبول ندارند گذرنامه بگيرند و كشور را ترك كنند. در حالي كه خودش در موارد متعدي قانون اساسي را زير پا گذشته بود.
چون از سوي مجري برنامه اسم صادق هدايت به ميان آمد و اين كه بنا به ادعاي ايشان روشنفكران اگر كتابهاي صادق هدايت را هم خواننده بودند نبايد دچار اشتباه مي شدند، صرف نظر از بي پايه بودن آن حكم و آن ادعا كه قبلا به آن پرداخته شد، بايد اين نكته را ياد آورشد كه نوشته هايي از صادق هدايت كه در آن نظراتش را در مورد اسلام و روحانيت گفته از جمله« توپ مرواري» از كتابهاي ممنوع الانتشاردرزمان شاه بود، و اگر هم به طريقي چاپ شده بود، يافتن آن مشكل بود، البته بي ترديد بسياري از روشنفكران كشور آن را يافته و خوانده بوده اند. ديگر اين كه صادق هدايت با همه بيزاريش از اسلام و باهمه ايران دوستيش، از شاه و شاهنشاه و آن تملق گوئيهايي درباري هم بيزار بود و در همان كتاب «توپ مرواري» آن را به تمسخر گرفته است.(**)
به هرحال اگر ملت ايران در انقلاب سال 57 امت شد، به خاطر عملكرد روشنفكران كشور نبود. به خاطر اين بود كه ما شاهنشاه آريامهري داشتيم كه مدعي بود وقتي در كودكي به زيارت امامزاده داوود مي رفته هنگام سقوط به دره حضرت ابوالفضل او را گرفته و نجات داده بود(مثل مرد عنكبوتي يا اسپايدرمن) و اين كه شاهنشاه به مناسبت عاشورا مجلس سوگواري برگزار مي كرد و پا منبر روضه خوانها مي نشست. اگر ملت امت شد، به خاطر اين بود كه شاه سركوبگر و ضد كمونيست بود و مسلمانان انقلابي را هم به اسم ماركسيت اسلامي با جوخه اعدام مي سپرد و آزادي عقيده و بيان را برچيده بود و حتي فعالعت احزابي را كه خواهان فعاليت در چارچوب قانون اساسي مشروطه بودند، ولي مخالف روش استبدادي بودند، تحمل نمي كرد و دست به دست كردن كتابي مثل اصول مقدماتي فلسفه، خطر دستگيري و شكنجه توسط ساواك و زنداني شدن را همراه داشت.

* يك نمونه جالب توجه در اين مورد، انتقادات اپوزيسيون فرانسه از اقدام رئيس جمهوري فرانسه است در اعزام همسرش به ليبي براي مذاكره جهت آزادي پرستاران بلغاري و يك پزشك فلسطيني كه 8 سال بود در آنجا به اتهام استفاده از خون آلوده به ويروس ايدز و مبتلا كردن تعدادي كودك، زنداني بودند و داد گاه حكم اعدامشان را هم صادر كرد. سفر همسر رئيس جمهور منجر به تجديد نظر در حكم اعدام و تبديل آن به زندان شد و اقدامات بعدي دولت فرانسه منجر به انتقال محكومان به بلغارستان شد كه ظاهرا توافق شده بود محكوميت زندان خود را در بلغارستان سپري كنند كه البته دولت بلغارستان آنان را به زندان نفرستاد. با اين كه مداخله رئيس جمهور فرانسه در اين امر منجر به رهايي محكومان از مجازات اعدام و بعد آزادي آنان شد ولي اپوزيسيون به ويژه حزب سوسياليست و سبزها او را مورد انتقاد قرار داد، كه تحت چه عنواني همسرش وارد اين ماجرا شده پس وزارت خارجه در ميان چه كاره است؟

** در توپ مرواري از جمله مي خوانيم«…در اينوقت اعليحضرت داشت مطابق دستور كتاب” علاج الاسقام“ روي بواسيرش را كه قبلا زالو انداخته بود، ضماد تواغج مي گذاشت، از كستاخي دريا سالار خاطر ملوكانه سخت برآشفت، اشاره به ميرغضب باشي كرد كه سر دريا سالار را در دم از تنش جدا سازد. دريا سالار گفت: ” اعليحضرتا! قبله عالم سلامت باشد! بنده از راه ديوثي به بواسير بوسي ذات اقدس شرفياب شده ام“. غريب اينست كه اداء اين سلام همان و جا در جا بهبود سنده سلامش همان. لكن افسوس كه ميرغضب باشي مهلتش نداد و سرش را بي درنگ ختنه كرد. در حاليكه آمريق وصبوص به زبان حال ميسرود بيت: چرا عمر دراج و طاووس كوته ؟ چرا مار و كركس زيد در درازي؟ نا گفته نماند كه مرحوم آمريق وصبوس شاعر شيرين سخن بود و قبل از اين كه رخت به سراي عقبي بكشد، قصيده يي در مدح بواسير ملوكانه سروده بود كه اين چند بيت از آن بدست ما آمد. نظم:
ذات شاهانه چون يبوست يافت
گشت كون مباركش خوني،
بسكه در مستراح، شاهنشاه
زور زد همچو مرد افيوني،
پاره شد مقعد همايونش
از يكي سنده همايوني».
پ – 29 مرداد 86 – 20 اوت 2007

Posted by Iradj Shokri at 10:20 AM 0 comments
Saturday, August 11, 2007
ايرج شكري

طنين جهاني صداي تازيانه آيت الله ها بر پيكر كارگران ايران

روز پنجشنبه 9 اوت برابر 18 مرداد 86 بنا بر فراخوان فدراسيون بين اللملي اتحاديه هاي كارگري (آي تي يو سي) و اتحايه بين اللملي كاگران حمل و نقل(آي– تي – ‏اِِِف) در كشورهاي مختلف جهان، در برابر سفارتخانه ها و نمايندگيهاي سياسي رژيم،
در اعتراض به دستگيري منصور اسانلو تظاهرات و گردهمايي هايي توسط سنديكاها و اتحاديه هاي كارگري برگزار شد و آنان خواستار آزادي اسانلو و يكي از ياران او آقاي صالحي شدند و در اين مورد نامه هاي اعتراض خود را به دستگيري و زنداني كردن اسانلو به مسئولان سفاتخانه هاي رژيم تحويل دادند. در پاريس دعوت كننده به تظاهرات بزگترين اتحاديه كارگري اين كشور (س ژ ت) بود. ماموران سفارت رژيم در پاريس خود را در پشت ديوارهاي سفارت مخفي كرده و حاظر به پذيرفتن نمايندگان سنديكا و دريافت نامه اعتراضي نشد ند و در خبرها در اين زمينه آمده بود كه تلفن سفارت هم روي پيام گير بوده و كسي جواب نمي داده است. بنا برگزارش سايت فدراسيون بين الملي كارگران حمل و نقل (*) ، تجمع اعتراضي در بيش از 30 كشور جهان در برابر سفارتخانه هاي رژيم از جمله چند كشور اسلامي برگزار شد. كشورهايي كه تظاهرات همبستگي با منصور اسانلو و اعتراض به دستگيري او برگزار شد از جمله ازجمله عبارتند از : الجزارير ، اردن، پاكستان، مراكش، نپال، هند، يمن، فلسطين، استراليا، ژاپن اندونزي، تايلند، كانادا، بلژيك، سويس، سوئد، انگلستان، فلاند، فرانسه نروژ و روسيه. در روسيه اتحاديه كارگري آن نماينده 28 مليون كارگر است. در آمريكا نامه اعتراضي از سوي نمايندگان اتحاديه هاي گارگري به همراه نامه « اي تي يو سي و آي تي اف» به مسئول دفتر حافظت نمايندگي رژيم در واشنگتن تسليم شده است. در نامه يي(**) كه توسط دو فدراسيون ياد شده به محمود احمدي نژاد ارسال شده است روشي كه ماموران امنيتي رژيم در دستگيري آقاي اسانلو به كار برده اند، آدم ربايي ذكر شده و ضمن محكوم كردن اين رفتار و مضروب كردن او از رئيس جمهور رژيم خواستار آزادي و تضمين سلامت و امنيت او شده اند. در اين نامه ياد‌آوري شده است كه فدراسيون بين المللي اتحاديه هاي كارگري 350 سازمان و اتحاديه كارگري را با 168 ميليون كارگر در 153 كشور و سر زمين نمايندگي مي كند و فدراسيون بين المللي كارگران حمل ونقل چهار ميليون و پانصدهزار كارگر حمل و نقل را.
امام، اسلام، اقتصاد و الاغ
اكنون نزديك به 30 سال است كه از روزهايي كه خميني سوار به امواج تظاهرات خياباني كه به كمك پيام رساني فعال و بي وقفه راديو بي بي سي توانست آن را مصادره كند و با سوء استفاده شيطاني از ناآگاهي و احساسات مذهبي توده هاي محروم و پايمال شده، قدرت سياسي را به انحصار در آورد، مي گذرد. در ماههاي اول به قدرت رسيدن، خميني پليد‏ خيلي سنگ «كوخ نشينها و پابرهنه ها و مستضعفين» را به سينه ميزد و آنان را به عرش مي رساند تا بتواند با دميدن غرو و حس به حساب آمدن به اين پايمال شدگان ستم رژيم شاهنشاهي از آنان ارتشي از انبوه آدمهاي متعصب كه شعورشان را از كار انداخته بود، براي يورش به سازمانها و تشكلهاي ترقيخواه بسازد. اكنون سي سال از آن روزها- كه تا خميني در جمع آن انسانهاي محروم پايمال شده در رژيم شاه كه از شهرستان براي«ديدار با امام» برده بودند دهن باز مي كرد و مي گفت«من از شما تشكر مي كنم كه از راه دور آمده ايد» صداي هق هق گريه از جمعيت بلند مي شد، مي گذرد. همراه آنها(شايد هم قبل از آنها) حاج احمد آقا هم مي زد زير گريه، يا وانمود مي كرد كه الان است كه بعضش بتركد. او كه هميشه همراه امام بود و حضرت ابوي را از در مبال تا روي بالكن همراهي كرده بود. اكنون نزديك به سي سال از آن روزها كه تازه رژيم شاه سرنگون شده بود و بحث اساسي مطرح در جامعه كه از سوي نيروهاي سياسي پيشرو به آن دامن زده مي شد رفع نابرابري و استقرار آزادي و دموكراسي در كشور بود مي گذرد. در آن زمان گروههاي چپ، اقتصاد را« زيربنا»ي ساختار اجتماع و فرهنگ را «روبنا» مي دانستند كه از ساختار اقتصادي تاثير مي پذير . بحث بر سر مالكيت بود كه در اسلام مقدس بود و ارزش كار كه منبع اصلي توليد بود، توليدي كه آفرينده ثروت بود و بحث اين بود كه در حاليكه صاحبان اين منبع اصلي توليد ثروت – كارگران و كشاورزان- در سيستم سرمايه داراي غارت مي شدند، صاحبان سرمايه فربه ترمي شدند، بحث اين بود كه زمين بايد از آن كسي باشد كه روي آن كار مي كند. بحث اين بود كه بدون دگرگوني آن ساختار، دگرگوني واقعي در جهت رفع ستم طبقاتي و بهبود وضع« پابرهنه ها» و پيشرفت و رفاه مردم ممكن نيست. حضرت امام در جمع كساني كه به ديدارش برده مي شدند با فرمايشات داهيانه آناني را اقتصاد را مساله اصلي مي دانستند به ريشخند مي گرفت و« امت» را با فضل و كمالات خود مبهوت و مشعوف مي كرد و گاه آنان هرهر و كركر به «بلاهت» آن نيروهاي سياسي مي خنديد كه قادر به درك عظمت اسلام و قرآن نبودند و نمي فهميدند كه «مردم جوانهايشان را نداده اند كه كشور شان مثل سوييس بشود» ، يا «نان ارزان» گيرشان بيايد، آنها براي اسلام خون داده بودند. خميني يكبار كه به خاطر تجمع بزرگي كه براي سالگرد زاد روز دكتر مصدق برگزار شده بود، خيلي عصباني بود (چون در آن تجمع سخنرانيهايي در باره دموكراسي و نقش دكتر مصدق در دوره زمامداريش در اين زمينه و مساله ملي كردن نفت شده بود)، ضمن تاكيد چند باره بر اين كه مردم به خاطر اسلام خون داده اند و جوانهايشان را داده اند و ضمن توهين به دكتر مصدق كه تجمع بزرگداشت اورا «ميتينگ راه انداختن براي يك مشت استخوان» ناميد، بالاخره براي همه روشن كرد كه تجلي و تجسم اسلامي كه مردم براي آن خون داده اند چيست. او در آن سخنراني در سوم خرداد 58 كه از جمله در كيهان 5 خرداد درج شد تاكيد كرد كه «اسلام يعني آخوند روحانيين و اسلام در هم مدغمند». البته آن آخوند هم در بالاترين نقطه جز خودش كسي نبود. در همان زمانها- در آن نزديك به سي سال پيش- امام حامي مستضعفان و پابرهنه ها در يك سخنراني كه در اطلاعات 19 شهريور 58 درج شد، باز با تاكيد بر اين كه مردم براي اسلام خون داده اند گفت:«معقول نيست كه كسي جوانهايش را به كشتن بدهد كه نان ارزان گيرش بيايد، آن چه معقول است و عمل هم شد و همه ديديم و ديديد، اين است كه در صدر اسلام پيغمبر اسلام و اولياي اسلام همه چيزشان را فداي اسلام مي كردند براي اين كه آنها اين فداركاري را باخت نمي دانستند… آنها كه دم از اقتصاد مي زنند، نمي دانند انسان چيست. خيال مي كنند كه انسان هم يك حيواني است و كارش خورد و خوراك است، منتهي مثلا اين حيوان چلوكباب مي خورد آن حيوان كاه. بنابر اين كساني كه زيربناي همه چيز را اقتصاد مي دانند، انسان را حيوان مي دانند، چون حيوان است كه همه چيزش فداي اقتصاد مي شود و همه چيزش اقتصاد است. الاغ هم زيربناي همه چيزش اقتصاد است». در آن روزها- در آن حدود 30 سال پيش – حضرت امام، هم نظريه پردازان اقتصاد اسلامي داشت هم فيلسوفان توحيدي ضد ماركسيسم و هم «سخنور» براي ياري رساني به امام در آن جاهايي كه علم و فضل فقهي و حوزوي او در سربالايي مسائل روز و بحثهايي كه در جامعه مطرح بود نمي كشيد و مثل موردي ذكر شد جفنگ مي گفت. چون امام بسيار كم اطلاع از مسائل دنياي بيرون از حوزه و دنياي به لحاظ جغرافيايي دوتر از حوزه قم و نجف بود. آنها هم البته چيزي جز جفنگ نمي گفتند اما جفنگ به روز شده! يكي از آن سرشناسهاي آن روزها كه يكي از يابوهاي گاري ولايت فقيه بود و اخيرا مرد فخرالدين حجازي بود كه وقتي گروهي از همان توده هاي مسخ شده حزب اللهي و متشكل در انجمن اسلامي كيهان تحريريه را اشغال و مانع ادامه كار كاركنان مبارز و اعتصابي دوران انقلاب انقلاب شدند، در مطلبي تحت عنوان «ديكتاتوري پرولتاريا در كيهان»(6خرداد 58) ضمن ستايش از اين كار، مهملات بسيار عليه روشنفكران چپ و دوستدار طبقه كارگر و زحمتكش ايران، سرهم كرد و براي شاهد آوردن از عمق ايمان و گرايش مسلمانان به اسلام در كشوري با رژيم كمونيستي، با پررويي مدعي شد كه در آلباني (در آن هنگام انور خوجه قدرت را در دست داشت) با اين كه دولت مرم را مجبور كرده اسم بچه هايشان را تراكتور و كمباين و داس و چكش بگذارند ولي آنها اسم بچه هاي خودشان را فاطمه و محمد مي گذارند. حالا مي بينيم كه زحمتكشان و كارگران ايران در تظاهرات روز اول ماه مه فرياد مي زنند كه ما گرسنه ايم و در سفره كارگر چيزي اگر پيدا شود، نان خالي است و همين رژيم حامي مستضعفان و طرفدار پا برهنه ها، آنها را دستگير وبه زندان و شلاق محكوم مي كند و يا مثل منصور اسانلو كه در نزديكي خانه اش بار ديگر دستگير شد ، سربازان گمنام امام زمان اورا مورد ضرب و شتم شديد قرار مي دهند و خانه اش را هم در روز همبستگي جهاني براي آزادي او، نيروي پليس محاصره مي كنند تا كسي به ديدار و به ابراز همدلي و همبستگي با خانواده اش، در برابر اين بيداد نرود. چند تن از دوستان او را كه قصد ديدار خانواده دوست دربندشان داشتند دستگير مي كنند. ماموران امنيتي رژيم براي پوشاندن اقدام زبو نانه و ضد مردميشان، ابلهانه تلاش مي كنند كه در محل شايع كنند كه خانه يي را كه محاصره كرده اند به خاطر كلاهبرداري صاحب آن بوده است. در جاكارتا پايتخت اندونزي بزرگترين كشور داري جمعيت مسلمان آن گونه كه دبيركل فدراسيون بين المللي كارگران حمل و نقل گفته است وقتي نمايندگان اتحاديه كارگري آن كشور با دبير اول سفارت رژيم ديدار كرده اند(براي اعتراض به دستگيري اسانلو) «او به آنان گفته است که آقای اسانلو سياستمدار است، نه فعال سنديکايی و ۱۰۰ هزار دلار از آمريکا دريافت کرده است تا سياست های واشنگتن را در ايران اجرا کند.» اين همه دروغ و دنائت براي سركوب كردن گروهي كارگر كه گناهشان تشكيل سنديكاست براي اين كه در يك تشكل مستقل غير وابسته به دولت، در خواستهاي خود براي بهبود وضع دستمزد و شرايط كار به يطور مدون با مقامات مطرح كنند و اگر در خواستشان برآورده نشد دست به اعتصاب بزنند كاري‚ در همه كشورهايي كه در آن دموكراسي برقرار است حق به رسميت شناخته شده كارگران از سوي قدرت سياسي است. جاكشها! اين عنوان شعري بود كه خانم شاعري در خارج كشور، در تشريح عملكرد گردانندگان رژيم سروده بود و اين عنوان را براي آنان انتخاب كرده بود، اگر چه اين نشانه بيرون ريختن خشم است نسبت به اين جانيان ولي عنواني نيست كه توضيح دهنده رذالت و جنايت پيشگي و فرومايگي آنان باشد. حتي رژيم برآمده از كودتاي 28 مرداد كه بخش بزرگ نيروي آن كودتا را فاحشه ها و چاقوكشها و جاكشها تشكيل مي دادند، جناياتي را آخوندها و آيت الله و حزب الله و سربازان گمنام يا نامدارا امام زمان عليه مردم ايرن مرتكب شده اند و مي شوند، رژيم كودتا مرتكب نشد.
روز جهاني همبستگي اتحاديه هاي كارگري براي آزادي منصور اسانلو‏، طنين جهاني صداي تازيانه و شلاق رژيم آيت الله ها برپيكر زحمتكشان و كارگران ايران بود. اين بيدادي كه با تكيه بر احكام اسلام و قرآن به كارگران ايران و به مردم و نسل جوان ايران به در شكل هاي گونا گون روا مي شود، در رژيم شاهنشاهي به اين شدت و به اين گستردگي نبود.
كارگران زير خط فقر
كارگران شاغل و بخش وسيعي از حقوق بگيران دولتي و كارمندان شركتهاي خصوصي با بيش از ده يا بيست سال سابقه كار، در آمد ماهانه يي حدود 200 هزار تومان دارند و اين در حالي است در مورد تعيين خط فقر، ارزيابيها بين ارگانها و مراجع مختلف رژيم متفاوت است اما با در آمدي حدود دوبرابر رقم ياد شده در تهران زندگي زير خط فقر است. در ديماه سال گذشته رئيس كميسيون اقتصادي مجلس خط فقر را درآمد كمتر از 300 هزار تومان ذكر كرد، اما يك نماينده مجلس رژيم بنام احمد بزرگيان در همان وقت ياد آور شد كه خط فقر براي تهران در آمد 500 هزار تومان در ماه است. به تازگي روز 20 مرداد خبرگزاي ايسنا گفتگويي با يك عضو كميسيون اجتماعي مجلس آخوندي به نام موسي الرضا ثروتي را منتشر كرد كه وي با استناد به آمارهاي وزارت رفاه رژيم گفت كه در مجموع 9 ميليون و دويست هزار نفر زير خط شديد و مطلق هستند اما ياد آور شد كه با توجه به آمار جامعه شناسان حدود 12 ميليون نفر زير خط فقر شديد و مطلق هستند كه چرا كه آمارهاي ارائه شده (توسط وزارت رفاه ) مال سالها پيش هستند و آمار سال 86 هم هنوز استخراج نشده است. خط فقر شديد براي جمعيت شهري در آمد 65 هزار تومان در ماه براي خانواده 5 نفر و در مناطق روستايي 51 هزار و 400 تومان است كه معلوم است وقتي اجاره خانه و مصرف آب وبرق و هزينه آمد و شد را در نظر بگيريم و در نظر بگيريم كه گوشت قرمز به طور متوسط كيلويي 6 تا 7 هزار تومان است و حبوبات كيلويي بين سه هزار سيصد تا 5 هزار تومان است، تصور اين كه چگونه اين جمعيت زير فقر مي توانند خود را زنده نگهدارند دشوار است و تصور اين كه با آن حد اقل دستمزدي كه براي كارگران در سال 86 تعيين شده كه مبلغ 183 هزار تومان است چگونه مي توان يك خانواده 5 نفره را اداره كرد انسان را افسرده مي كند چرا كه تحمل چنين فشار اقتصادي سنگيني، يعني زندگي
در اضطراب دائم، زندگي در پريشاني و افسردگي دائم. چنين فشاري معلوم است كه انسانها را به لحاظ رواني بسيار آسيب پذير و عصبي مي كند و مي توان تصور كرد كه يك چنين فشار روحي دائمي چه اثر مخربي در روابط درون خانواده ها بين زن وشوهر، بين والدين و فرزندان‚ بين آدمها در كوچه و خيابان به جا بگذارد. حالا اين كه كارگران اخراج شده شركت واحد كه جرمشان عضويت در سنديكا و يا دفاع از حققوق همكاران خود كه زير بار فشار زندگي استخوانهايشان خرد مي شود بوده است، براي تامين هزينه زندگي، چه كار مي كنند و خود و خانواده شان در چه شرايطي بسر مي برند واقعا تصّورش قلب انسان را در هم مي فشرد.
روز 9 اوت 2007 همراه با نام منصور اسانلو به عنوان روز همبستگي جهاني جنبش كارگري با كارگران ايران در برابر بيدادگري رژيم روحانيت شيعه و روز طنين انداز شدن جهاني صداي تازيانه ستم رژيم آيت الله هاي مردم ستيز و درنده خود بر پيكر كارگران ايران، در جنبش كارگري و مبارزات كار گران ايران براي هميشه با خط برجسته اي ثبت شد.

*
http://www.itfglobal.org/solidarity/osanloo2.cfm
متن فارسي نامه مشترك دو كنفدراسيون به احمدي نژاد: -**

Cliquer pour accéder à ITUC%20and%20ITF%20letter%20to%20Iran%20president%20July%2011%202007%20Farsi.pdf

پ – 11 اوت 2007- 20 مرداد 2007

Posted by Iradj Shokri at 9:20 AM 1 comments
Monday, August 06, 2007
ایرج شکری

کنسرت شیطان پرستی در محمد شهر و جنایات آیت الله ها در ایران زمین

سایت بازتاب روز 12 مرداد( سوم اوت) خبر از دستگیری دهها نفر را در محمد شهر کرج، در کنسرت «شیطان پرستی» داد که برگزاری آن کنسرت با استفاده از اینترنت سازماندهی شده بود. (سردار) پاسدار رضا زارعی فرمانده نیروی انتظامی استان تهران در این مورد گفته است: «مقارن دهم مرداد ماه، يك روز پيش از اجراي مراسم، پليس از طريق عوامل اطلاعاتي از موضوع برگزاري چنين مراسمي اطلاع حاصل كرد، اما گروه سازمان دهنده اين مراسم به طريقي برنامه كنسرت را پيش‌بيني كرده بودند كه تا ساعاتي قبل از اجرا، هيچ يك از مدعوين از محل برگزاري اطلاعي نداشتند و پليس نيز با شناسايي محل پس از هماهنگي با مقام قضايي و كسب مجوز ورود به محل، جهت دستگيري شركت‌كنندگان اقدام كرد». بنا به گفته پاسدار زارعی« اين اولين باري است كه دعوت براي شركت در يك مراسم پارتي گونه از طريق اينترنت به شكل بين‌المللي پيگيري شده است، به طوري كه دستگيرشدگان در جريان بازجويي‌ها معترف شدند، براي ورود به اين مراسم، كارتهاي ويژه‌اي را در اختيار داشته‌اند و بدون اين مجوز كسي نمي‌توانست به مراسم راه پيدا كند». تعداد زیادی از دستگیر شدگان این «پارتی گونه» دختر بوده اند که به گفته مقام یاد شده «با لباسهای به شدت غیر متعارف مشروبات الکلی و مواد مخدر مصرف کرده و در حال لهو لعب» بوده اند. مبلغ ورودی به این کنسرت 6 هزار تومان بوده است که در اوج کنسرت در ساعت 22 به 15 هزار تومان افزایش یافته است.
چند روز قبل از برگزاری این کنسرت، روز دوم مرداد پاسدار رادان که مقام او رئیس پلیس پایتخت ذکر شده است در افتتاح نخستین دادسرای ویژه جرایم رانندگی در مورد اجرای مرمحله دوم طرح «افزایش امنیت اجتماعی» گفته بود: « برخي جوانان خواسته يا ناخواسته تابلوي متحرك گروه‌هاي منحرف غربي و شيطان‌پرستي و گروه‌هاي جنسي شده‌اند كه در اين طرح، اين افراد نيز شناسايي و با آنها برخورد مي‌شود». اشاره او به علائم روی لباس بود. در خبر دیگری سایت آفتاب روز 12 تیر گزارش داد که ماموران نیروی انتظامی رژیم در چهار راه امیر اکرم و در خیابان جمهوری به طور ناگهانی به مغازهای لباس فروشی ریختند و در مدت سه ساعت 39 مغازه که مانتوهای نا متعارف- که به گفته معاون اداره اماکن نیروی انتظامی که نامش سرگرد خالدی ذکر شده است عبارت است از مانتوهای کوتاه و چسبان- می فروختند، پلمب شدند. بنا بر همین گزارش این اقدام که مقام پلیس رژیم وعده اجرای آن را در مناطق دیگر هم داده است باعث نارضایی کسبه شده است. اینها مورادی از تنش و اصطکاک ماموران حافظ نظم اسلامی با مردم عادی است. درگیری و تنش و اصطکاک، بین بخش آگاه نسل جوان با رژیم، در اعتراضات و موضعگیرهای آنان در برابر اقتدار روحانیت و نظم ارتجاعی موجود که بر پایه احکام شرع و اسلام ناب محمدی استوار است، بیش از یک دهه است که به شکل اوج گیرنده یی در دانشگاهها و از سوی دانشجویان دیده می شود. شورش 18 تیر سال 78 یک نقطه عطف در این اعتراضات بود. دانشگاههایی که با انقلاب فرهنگی و با سه سال تعطیلی پاکسازی شده بود تا به کلی از دانشجویان و استادان کمونیست و منافق و طاغوتی خالی و «وحدت حوزه و دانشگاه» عملی و مملکت اسلامی دانشگاههایش هم اسلامی بشود. تصفیه کتابخانه های دانشگاهها از کتاهای ضاله و کتابسوزان راه انداختن، مکمل این انقلاب فرهنگی بود.
اما سرکوبگری رژیم در موارد حجاب و لباس و حمله به جشنهای مردم ، تازه برخوردهای نرم رژیم است. نحوه برخورد رژیم با دانشجویان دستگیر شده بیرحمانه و خشونتبار است و هم اکنون مادران و خانواده های این دانشجویان در نگرانی بسر می برند. در خبر نامه دانشگاه امیر کبیر که حدود دوهفته پیش در عصر نو منتشر شد، در مورد آزار و شکنجه دانشچویان از جمله آمده بود که: «شنیده ها حاکی از آن است که دانشجویان بازداشت شده مورد انواع و اقسام آزارهای جنسی قرار گرفته اند. بازجوهای وزارت اطلاعات در طول مدت بازجویی، دانشجویان را به شیوه های مختلف مورد اذیت و آزارهای جنسی قرار می دادند. به عنوان نمونه دانشجویان را به پشت روی زمین می خواباندند و لباس هایشان را از تنشان خارج کرده و به شیوه های مختلف مانند بطری نوشابه، تخم مرغ داغ و… آن ها را مورد تهدید قرار می دادند. شدت ضرب و شتم و شکنجه های روحی روانی دانشجویان به حدی بوده که صدای گریه و ناله های ایشان از اتاق های بازجویی و سلول های انفرادی به گوش دوستانشان که در اتاق های بازجویی یا سلول های مجاور قرار داشتند می رسیده است. در اثر آزار و اذیت دانشجویان توسط تیم بازجویی و برخی از نگهبان های بند 209 زندان اوین چند نفر دانشجویان در طول مدت بازداشت دست به خودکشی زده اند که آثار این عمل هنوز روی بدن آن ها قرار دارد». این وحشیگریها علیه دانشجویان در حالی است که هیچ کدام آنها اقدامی نظیر اقدام پسر محسن رضایی فرمانده کل سابق سپاه که به آمریکا پناهده شد و در مورد سرنگونی رژیم در مصاحبه های رادیویی حرف زد را انجام نداده اند، او بعد از سیر و سیاحت و رفت آمد مکرر بین ایران و خارج حال گویا دیگر مدتی است در ایران مستقر شده است بدون این که مشکلی برای او پیش آمده باشد. اگر چه گفته می شد روانی است و قاطی کرده است ولی مگر چنین عذری در مورد کس دیگری با اقدام مشابه سبب، معافیت از پی گرد و تعقیب و مجازات در رژیم می شد؟
کسانی که به عنوان اراذل اوباش دستگیر و چند تن از آنان اخیرا اعدام شدند، در برابر بیداد رژیم آیت الله ها بی فریاد رس و بی پناه تر بوده اند. رژیم دو زندانی سیاسی را هم بنا برگزارشها همراه آنان اعدام کرد. بنا بر گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر که در ایران فعالبت دارند آنان در محلی به نام سوله کهریزک نگهداری می شوند. رفتار زندانبان با آنان بسیار غیر انسانی بوده است . در گزارشی که در همین زمینه روز 9 مرداد(31 ژوئیه) در ادوار نیوز انتشار یافت، آمده است که « روشن نیست که در مدت کوتاه ۲ ماهه از زمان شروع طرح مقابله با اراذل و اوباش پرونده های اين متهمان به اعدام چگونه با چنين سرعتی مورد رسيدگی قرار گرفته و کليه مراحل قانونی دادرسی را طی نموده است، در حالی که متهم پس از صدور رای دادگاه در مدت ۲۰ روزه ای حق اعتراض به حکم را دارد. و حتی پس از تاييد حکم در دادگاه تجديد نظر با اعتراض متهم، پرونده به ديوان عالی کشور ارجاع داده خواهد شد». این گزار ش می افزاید که هم اکنون(9مرداد) به مدت ۸۰ روز است که اکثر بازداشت شدگان، در سوله ای در کهريزک نگهداری می شوند ، مکانی که طبق گزارشات رسيده در سطحی پايين تر از زمين قرار داشته و متهمان در طی اين مدت حق استفاده از هواخوری را نداشته اند. مادر يکی از بازداشت شدگان می گويد » فرزندم ۸۰ روز است که آفتاب را نديده است. » زندانيان حاضر در اين محل در روز تنها يک بار حق استفاده از توالت را دارند و روزی يک ليوان آب به عنوان جيره آنها در نظر گرفته شده، و روزانه تنها يک وعده غذا دريافت می کنند که معمولا سيب زمينی پخته به همراه تکه ای نان و يا تخم مرغ است. تاکنون ۶ تن از بازداشت شدگان به دليل شدت جراحات وارده و شرايط نامناسب نگهداريشان در بازداشتگاه، جان باخته اند و نيروهای امنيتی با تهديد خانواده های آنان از اعلام اسامی و دادخواهی اين خانواده ها جلوگيری نموده اند. در این گزارش همچنین آمده است که «در حالی که بيش از ۸۰ روز از دستگيری اين افراد می گذرد، هيچ يک از آنان امکان تماس با خانواده های خود را پيدا نکرده اند و هيچ گونه اطلاعی از سرنوشت آنان در دست نيست. به همين دليل است که هر گاه قوه قضائيه خبر از اجرای حکم تعدادی از آنان می دهد، تمامی خانواده ها نگران اعدام شدن فرزند خود هستند . در طی اين مدت به طور مداوم بازداشت شدگان تحت شديدترين شکنجه های جسمی قرار داشته اند، به طوری که چند تن از آنان به دليل خونريزی مغزی جان باختهت اند».
این بیداد گری در کشوری روی می دهد که آیت الله های شیعه بر آن حکم می راند و مدعی استقرار بهترین نوع دموکراسی بر پایه احکام اسلام و قرآن هستند و از زمان استقرار رژیمشان تا کنون پیوسته با برگزاری انتخابات با انتخاب مردم به اداره امور کشور پرداخته اند. انتخاباتی که همه می دانند 6 فقیه شورای نگهبان، که منتخب رهبرند با نظارت استصوابی هم در صلاحیت کاندیدهایی که التزام عملی به اسلام و ولایت فقیه حتی سپرده اند می توانند از حق وتو استفاده کنند و هم در برگزاری انتخاب و بعد صحت شمارش آراء از طریق شورای نظارتی که زیر نظر این فقها فعالیت می کند. اخیرا احمدی نژاد در آستانه سفر به الجزایر در مصاحبه با خبرنگاران الحزایری که سایت آفتاب روز 12 مرداد(3 ژوئیه) انتشار داد، در واکنش به سوالی در مورد انتقاداتی که در مورد نقض حقوق بشر در ایران می شود، دوباره مدعی شد که در ایران همه امور در دست مردم است و این مردم هستند که حکومت را تعیین می کنند و در ایران «آزادی تقریبا مطلق است» و افزود که «حقوق بشری که آنها می گویند ملت ما اصلا قبول ندارد». در دنیای کنونی که هرگونه تبعیض نژادی و مذهبی و قومی نفی شده است، نوع بشر یکی است و حقوق بشر هم جهانشمول است، و این رژیم آخوندی است که نه تنها تبعیض را بین مسلمان و غیر مسلمان، بین زن و مرد، قانونی کرده است، نه تنها حتی نسبت به مسلمانان سنی تبعیض روا می دارد، نه تنها بسیاری از شیعیانی را که برداشت دیگری از اسلام داشتند که موافق برداشت آخوندها نبود به عنوان منافق به خاک و خون کشید، حتی کسانی را که از آغاز کار رژیم در خدمت این رژیم بوده اند و بعدا، منتقد سخت گیریها و نحوه اداره کشور شدند، مورد سرکوبی و اهانت و تحقیر قرار داد که منتظری یکی از آنها در دوران خمینی بود، و عبدالله نوری فرد مورد اعتماد خمینی که سالی قبل از مرگ خمینی نماینده وی در سپاه پاسداران با حق عزل و نسب فرماندهان بود، و موسوی خوئینها سرپرست دانشجویان گروگانگیر سفارت آمریکا که خمینی آن اقدام را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامیده بود، از کسان دیگر در دوران خامنه ای هستند.
برگزاری کنسرت و پارتی شیطان پرستی و پوشیدن لباسهایی که علامت و نشان گروههای شیطان پرستی و گروهای جنسی دارد، در کشوری صورت می گیرد حاکمان روحانی بیش از ربع قران است با سرگوبگری رسمی با نیروی انتظامی و به طور غیر رسمی با عربده کشی انصار حزب الله و نیروی بسیج در کوچه و خیابان و با یورش به میهمانیها و جشنهای خانوداده ها تلاش کرده اند که رفتار را مردم را در چارچوب احکام شرع قرار داده و مردم را وادار به رعایت ضوابط آخوندی – اسلامی بکنند. گرایش شیطان پرستی در کشوری پیدا شده است که رئیس جمهورش که «معجزه هزاره سوم» است و خودش هم باورش شده بود که در سخنرانی در سازمان ملل با هاله یی از نور احاطه شده بوده و حاظران مثل میخ بی حرکت شده بودند و بدون این که پلک بزنند او را نگاه می کرده اند. همه این حوادث و تنشهای اجتماعی نشان دهنده چیزی نیست جز آن که سلطنت فقیه و رژیم اسلامی قادر به خاموش کردن اعتراضات و تحمیل سکوت گورستانی بر ایران نیست . اکنون یک دهه است که آیت الله های مرتجعی که در پی ریزی این رژیم استبدای منحوس شرکت داشتند در برابر مقاومت مردم و جامعه پویای ایران که آنان را در برقرای سکوت گورستانی بر ایران ناکام کرد دچار دسته بندی های مختلف شده اند و شکاف بینشان روز افزون است و در اختلافات داخلی با هم دست به گریبانند. اینان در انتخابات دو سال پیش ریاست جمهوری مرز تازه یی از حرمت شکنی ها علیه یگدیگر را پشت سر گذاشتند . آینده از آن ایرانیان آزاده و ستمدیده و نسل جوان آگاه و مبارز آن است.
پ – 6 اوت 2007 – 15 مرداد 1376
Posted by Iradj Shokri at 11:52 AM 0 comments
Friday, August 03, 2007
این مطلب را من برای نبرد خلق مرداد ماه 1381 نوشته بودم. مسئول نشریه گفت که سیاست کلی و ضابطه نشریه این است که وارد اختلافات درون گروهی در مورد هیچ گروهی نشود و چون این مقاله دربرگیرنده اختلافات درون گروهی است، طبق ضابطه نشریه نمی شود آن را درج کرد. من دو سه نسخه از فتوکپی آن را به یکی دو تن از مسئولان مجاهدین و یکی دو دوست از اعضای اولیه شورا دادم. این مقاله باعث برآشفتگی مسئولان رده بالای مجاهدین و رفتار غیر دوستانه از جانب آنان شد. به خواست خود من این مطلب به مسئول شورا ارسال شد. در ننشست سه روزه یی با شرکت تلفنی مسئول شورا در آبان همانسال طرح جبهه همبستگی با اطلاعیه مسئول شورا اعلام شد. این جبهه برای نفی رژیم ولایت فقیه بود اما جنبه اثباتی در عنوان نبود به علاوه برنامه و مصوبات شورا را دست نخورد باقی می گذاست و همچنان اعضای شورا را ملتزم به آن برنامه ها و مصوبات می کرد.چندی بعد در پی پاره یی انتقادتی که من داشتم و باز با واکنشهای نا مناسب و غیر قابل تحمل رو به رو شد، در پائیز سال 82 انتقادی 52 صفحه یی از عملکرد مسئول شورا نوشتم و برای ارسال به وی در اختیار مسئولان مجاهدین قرار دادم که واکنش آنان اینبار رفتاری خودسرانه یی بود که در زمان تصویب بیانیه شورا در تابستان 83 ظهور کرد،به این معنا که بدون که این من استعفا کرده باشم یا مساله به اصطلاح نقض التزام و اخراج من از شورا مطرح و تصویب شده باشد، بیانیه سال 83 شورای ملی مقاومت را بدون این که در اختیار من که هنوز عضو شورا بودم قرار بدهند که- اگر قرار می گرفت به آن رای منفی یا ممتنع می دادم کاری که قبلا هم دررای به بیانیه شورا درسال80 و 82 داده بودم-، با اعلام تصویب به اتفاق آراء منتشر کردند که بشدت خشم مرا برانگیخت و در پی مکاتباتی منجر به کناره گیری من از شورا شد که طی نامه سرگشاده یی به اطلاع دوستان شورایی و هموطنان رساندم. به خاطر شرایط و برای این که رژیم سوء استفاده نکند از انتشار این مکاتبات خود داری کرده ام اگر چه به هرحال مردم هم حق دارند از آنها مطلع شوند و پاسخ طرف مقابل را بشنوند و داوری کنند. به هر حال فعلا شرایط را برای انتشار آن مناسب نمی دانم. در مطلبی که با عنوان نگاهی به پیامی و برخی گفتنیها در آرشیو ژانویه 2007 موجود است، اشاره یی به آن رفتار خود سرانه شده است. زمان خیلی سریع می گذرد و عمر ما همراه آن شتابان سپری می شود. خوب است گاهی کسانی که رهبری مبارزه رابه عهده دارند، به دور از خود محور بینیها و خود خواهی ها به ارزیابی عملکرد خود بنشینند. پنج سال پیش، انگار دیروز بود.

نگاهي گذرا به صحنه نبرد با دشمن
برای نبرد خلق مرداد 1381 -ا.ش. مفسر

تصميم اتحاديه ارروپا براي در ليست سازمانهاي تررويستي گذاشتن نام سازمان مجاهدين خلق، دور از انتظار نبود. اگر خوانندگان نبرد خلق به خاطر داشته باشند در يادداشت شماره ارديبهشت ماه نشريه، اين نكته ياد آوري شده بود كه بر خلاف دعواهاي زرگري رژيم با غرب، امپرياليستها هيچ گاه متحدي مثل رژيم روضه خوانها در ايران نداشته اند و هيچ دولتي خواهان وقوع انقلاب در ايران ـ رويدادي كه مجاهدين براي تحقق آن جانفشاني مي كنند ـ نيست . رژيم ايران كه به خاطر جناياتش عليه مردم و پايمال كردن حقوق آنان و تن ندادن به خواست و راي مردم، ما آنرا دشمن مي دانيم و براي سرنگونيش تلاش مي كنيم، قبل از تشكيل دولت خاتمي تقريبأ يكدست عمل مي كرد. رياست دولت با رفسنجاني بود كه در صدور ترويسم با دستگاه ولي فقيه هم آهنگ بود. در دوره 8 ساله رياست جمهوري رفسنجاني در داخل و خارج كشور ترورهاي متعددي توسط آدمكشان حرفه يي وزارت اطلاعات صورت گرفت. ماجراي ترور در رستوران ميكونوس كه در دوره دوم رياست جمهوري رفسنجاني صورت گرفت رسوايي بزرگي براي رژيم پيش آورد و در جريان اين دادگاه، رهبر، رئيس جمهور، وزيرخارجه و وزير اطلاعات رژيم متهم به برنامه ريزي و دادن دستور اين جنايت شدند و حكم جلب بين المللي برايشان صادر شد. در پي اين رويداد، روابط اتحاديه اروپا با رژيم تيره شد. در داخل كشور در دوره رفسنجاني مأموران وزارت اطلاعات در نقش «سر بازان گمنام امام زمان» مشغول « مجاهدتهاي خاموش» بودند تا هر جا «پيچك انحراف» در كنار درخت تناور انقلاب اسلامي ديدند آنرا از ريشه قطع كنند. آنان خوديهاي منتقدرا هم روز روشن موقع رفتن ميهماني در خيابان دستگير مي كردند و به زندانهاي ناشناخته مي بردند تا «حال گيري» كرده باشند. سردار سرتيپ دكتر الله كرم نيز به همراه حاجي بخشي و گله هاي حزب الهي در خيابان ها در حال نعره زدن بود. بيشتر اوقات شعار مرگ بر بي حجاب مي داد، اما هر موضوعي مي توانست سوژه يي باشد براي اظهار وجود برادرالله كرم و راه انداختن مانور ارعاب. گاه كاركنان خبرگزاري دولتي را تهديد مي كرد كه آنهار از بالاي همان ساختمان به خيابان پرت خواهد كرد، گاه جلو مجلس شوراي اسلامي عربده كشي مي كرد و ليبرالها و «فراكسيون نمك گيرها» ها را تهديد مي كرد كه آنها را از مجلس بيرون خواهد ريخت. خاتمي در چنين شرايطي كانديداي رياست جمهوري شد وبا شعار «قانونمداري و جامعه مدني» به ميدان رقابت انتخاباتي آمد. در جريان تبليغات انتخاباتي در چند جا از جمله در مشهد و قم جلسه هايي كه براي سخنراني خاتمي ترتيب داده شده بود،توسط انصار حزب الله يا برادر الله كرم و همراهانش بهم ريخت. برادر سرادر سرتيپ دكتر الله كرم گفته بود كه خاتمي بايد از روي نعش او عبور كند تا رئيس جمهور شود. حالا از دومين دوره رياست جمهوري خاتمي يكسال مي گذرد اما برادر الله كرم خيلي كم آفتابي مي شود. با خاتمي هم كاري ندارد. اين طور كه پيداست احتمالأ از جاي ديگري بادش مي كرده اند و آن فرمايشات وخط ونشان كشيدنها حرف وكلام نبوده بلكه «صداهاي مشكوك» بوده كه نعره وار، از گلويش خارج مي شده است. به هرحال، خاتمي در شرايطي كه به آن اشاره شد با 69 درصد آرا با تفاوت 3 بر يك، نتيجه يي كه خارج از همه پيش بينيها بود، رقيب خود علي اكبر ناطق نوري را( كانديدايي كه با شعار «ذوب در ولايت» به ميدان آمده بود) شكست داد. در انتخابات دوره دوم رياست جمهوري خاتمي، جناح رقيب 9 كانديدا در براير وي به ميدان آورد، به اين اميد كه انتخابا ت را به دور دوم بكشاند اما مجموع آرا 7تن از آنها تنها به 5/2 ( دو و نيم) در صد رسيد و اين 9 تن در مجموع كمتر از 25 در صد آرا را به خود اختصاص دادند.
حالا خاتمي در اولين سال از دوره دوم رياست جمهوريش، در جدال ديپلماتيك در عرصه بين المللي با ما كه دشمنش هستيم، رژيمي را كه سرانش متهم به تروريسم شده بودند و برايشان حكم جلب بين المللي صادر شده بود، وتا كنون نزديك به 50 بار در مجامع بين اللملي محكوم به نقض حقوق بشر شده، به جايي رسانده كه در دوره قبلي كميسيون حقوق بشر ولو با اختلاف يك راي از ليست نقض كنندگان حقوق بشر خارج شد و اخيرأ اتحاديه اروپا سازمان مجاهدين خلق را در ليست گروهاي تروريستي قرارداد. چندي قبل از اين هم امريكا كه در سالها گذشته اندكي در مورد شوراي ملي مقاومت «تخفيف» قائل مي شد و آنرا تروريست نمي دانست، شورا و ارتش آزاديبخش را هم به اين ليست اضافه كرد. اين وضع حتي اگر موقتي باشد، لازم است كه مورد بررسي و مطالعه قرار بگيرد و ببينيم چطور شد كه وضع به اين صورت در آمد و آيا مقاومت سازمانيافته، بهتر از اين مي توانستند عمل كنند يا نه؟ البته خاتمي در راس قدرت اجرايي كشوري با اهميت استراتژيك ايران، با امكان ميلياردها دلار معامله در سال است، اما در زمان رفسنجاني هم اين دو عامل وجود داشتند و اتفاقأ از آنجا كه غربيها، به ويژه امريكائيها رفسنجاني را «مردقدرتمند ايران» مي شناختند كه حتي توانسته بود در باز نگري در قانون اساسي رژيم، شرط خود را براي پذيرش پست رياست جمهوري كه حذف پست نخست وزيري بود بگنجاند، راه برايش باز بود. بررسي عملكرد و تاكتيكهاي سياسي دشمن مي تواند به شناخت نقاط ضعف و قوت خود ما و يافتن روشهاي مؤثر تر در رويا رويايي با دشمن كمك كند.

افكار عمومي ايران، عامل تعيين كننده

خاتمي به عنوان كانديداي جناح مغلوب و توسري خورده خط امام وارد صحنه شد. اين جناح توسط روزنامه سلام از دو سه سال قبل از انتخابات سال 1376 شروع به زدن پلي به سوي افكار عمومي كرده بود و از آزادي و حقوق مردم دم مي زد. بنا بر اين خود خاتمي معمار و مبتكر رويكرد به افكار عمومي به عنوان هم استراتژي هم تاكتيك نبود. خوانندگان نبرد خلق اگر به خاطر داشته باشند در شماره 161 و 162 (آبان و آذر 1377) در مطلبي با عنوان خاتمي وزمينه ها، سوابق امر بررسي شده است كه دوباره وارد آن نمي شويم ولي به هر حال او در جريان تبليغات انتخاباتي بايد زمينه هايي را بر مي گزيد و سوژه هايي را انتخاب مي كرد كه بتواند با تأثير گذاري بر اكثريت خشمگين‎‏ خاموش، محاسبات رقيب را كه اهرمهاي قدرت را در دست داشت و از حمايت ولي فقيه و آيت الله هاي دم كلفت يا خرگردن مدرسين «حوزه علميه قم» بر خوردار بود، بهم بريزد. به همين دليل قانون گرايي و «جامعه مدني ديني» و مردم را صاحب حق شناختن، در محور تبليغات خاتمي و دستيارانش قرار گرفت و گل ياس و عكس خاتمي با لبخندي چنان گشاده كه براي تبليغ خمير دندان هم مي توانست به كار رود، بر پوسترهاي تبليغاتي نقش بست. اينان ياد آور مي شدند كه « مردم در برابر حكومت فقط داراي تكليف نيستند بلكه داراي حق وحقوقي هستند كه حكومت موظف به رعايت آن است». به علاوه خاتمي دچار اين اشتباه محاسبه نشد كه هم امت حزب الله و علاقمندان به روضه خواني و سينه زني را جلب كند و هم آن اكثريت عظيم متنفر از رژيم روضه خوانها را. اوعلاقمندان به روضه خواني و سينه زني را، براي ناطق نوري گذاشت كه در مراسم شب احيا در برابر دوربينهاي تلويزيوني روضه خوانده بود. در عوض مصاحبه با مجله زنان را كه مي شود گفت مجله جامعه زنان لائيك و روشنفكر ايران بود، پذيرفت و به سؤلات نيشدار آن پاسخي خالي از خشم داد. حال آن كه همين مجله به خاطرات سوالاتي كه براي ناطق نوري فرستاده بود (از جمله اين كه آيا بعد از رئيس جمهور شدن هم در برابر دوربينهاي تلويزيوني براي مردم روضه خواهد خواند) از سوي وي مورد تهديد قرار گرفت. تبليغات تلويزيوني خاتمي هم به همين منوال از رقيبش كه كانديدايي با شعار «ذوب در ولايت» بود، شعار مهملي كه انزجار بر مي انگيخت، متمايز بود. حدود سه سال بعد ناطق نوري در مصاحبه با كيهان در دي ماه 79 تاييد كرد كه تبليغات نامناسب ستاد انتخاباتي او به ضررش تمام شد. نتيجه انتخابات خرداد76، آن «نه» بزرگ به«ذوب در ولايت بود». به ياد داريم كه نتبجه بدست آمده از آن انتخابات فرا تر از همه پيش بينيها بود.
خارج كردن رژيم از انزوا
خاتمي با در دست داشتن 5/69 درصد آرا -كارتي كه به او به عنوان كسي كه توانسته تعادل قواي موجود در داخل را به هم بزند، اعتبار يك طرف مذاكره قابل اعتنا مي داد-، براي تحقق سياست «تشنج زدايي» در روابط خارجي گام برداشت. ابتكار او در پيام به مردم امريكا، كشوري كه رژيم بيشترين تشنج را در پي ماجراي گروگانگيري كار كنان سفارت امريكا، با آن داشت خالي از خطر نبود. خطر از بابت «مايه گذاشتن از چهره»، چرا كه ترديد نبود كه آماج خشم مقام معظم رهبري و كساني كه در پيروي از او منتظرند كه رهبر كلاه بخواهد تا آنها براي رهبر سر ببرند، قرار مي گرفت. مطالبي كه آنروزها در كيهان از جمله توسط حسين صفار هرندي معاون پاسدار شريعتمداري عليه خاتمي نوشته شد، يكي دو پله با فحش ناموسي فاصله داشت. اما در برابر هدفي مثل نجات رژيم و اقدامي براي ادامه حيات آن كه هدف خاتمي بود و دوستان نادانش از فرط تعصب و خود خواهي قادر به درك آن نبودند، به فرض كه او را عزل مي كردند او چه ضرري مي كرد؟ او اين موج را از سر گذراند و اصحاب سياست در خدمت تجارت چون ديدند كه در رژيمي كه هيچ آدم قابل اعتماد و اعتنايي براي صحبت و مذاكره پيدا نمي شد، حالا كسي پيدا شده كه مي خواهد گامهايي در تشنج زدايي و بهبود رابطه با غرب بردارد ودر اين راه، دريافت توهين و تحقير از «بردران بزرگوار» خود را هم پذيرفته، به حمايت و تقويتش شتافتند. يك وجه از اين تقويت البته فشار و تضيقات عليه مجاهدين و مقاومت بود. همهً دست اندر كاران رژيم در طول سالها پيوسته «حمايت از تروريستها» از سوي غرب را به عنوان عامل «عدم اعتماد» در روابط رژيم با غرب مورد تاكيد قرار داده اند. قرار گرفتن شوراي ملي مقاومت و ارتش آزاديبخش در ليست سازمانهاي تروريستي از سوي آمريكا، آغاز مرحله جديدي از فشار بود. ماجراي 11 سپتامپر که پيش آمد، تاثیری شتاب دهنده به فشارهاي جديد را داشت. در اروپا در پي فشارها، اكنون در مرحله تازه وبي سابفه يي شاهد قرار گرفتن سازمان مجاهدين درليست سازمانهاي ترويستي و پيامدهاي آن هستيم. دستاد آوردهاي خاتمي در تشنج زدايي و گشايش در سياست خارجي به ويژه گشايش به سوي غرب، صد برابر زيان و توهيني كه درپي پيام به مردم آمريكا، از سوي « برادران بزرگوار» به او وارد شده بود، براي او و ورژيم منحوسي كه خدمتگزار آن است، نفع به ارمغان آورد. حالا كسي از آن حرفها به او نمي تواند بزند و او شده «رئيس جمهور محترم». تعداد سفرهاي او به پايتخت كشورهاي اروپايي، جايي كه سران رژيم به اتهام اقدامات تروريستي در دادگاه محكوم و حكم تعقيب بين المللي برايشان صادر شده بود و سفر مقامات خارجي به ايران، از جمله سفر رئيس جمهور چين ورئيس جمهور تركيه، دستاوردهاي خاتمي براي رژيم منحوس روضه خوانهاست كه به نوبه خود ثمرهَ محاسبات درست در استراتژي(تشنج زدايي) و در انتخاب تاكتيك درست و كار آمد ( گفتگوي تمدنها به جاي يك سره فاسد و شيطاني دانستن غرب)، براي تحقق استراژي است. هم چنانكه تاكتيك «فشار از پايين، چانه زدن در بالا» كه سعيد حجاريان مبتكرآن بود توانست چند حمله سنگين رقيب را خنثي كند و قدرت مقننه را نيز از چنگ جناح رقيب كه با نظارت استصوابي گمان مي كرد مي تواند مانع كسب اكثريت مجلس توسط 2خرداديها شود، در آورد. مي شود اينطور خلاصه كرد كه خاتمي براي كنار زدن رقيب ابتدا تاكتبك وشعارهاي مناسب در تبليغات انتخاباتي براي تأثير گذاري به افكار عمومي را انتخاب كرد و از نتيجه به دست آمده در داخل به نحو مطلوب براي جلب حمايت كشورهاي خارجي سود برد. اين حمايتها هم به نوبه خود سبب تقويت موقعيت او در برابر مقام معظم رهبري و جناح رقيب شد. البتته اين كه مي گويم سبب تقويت موقعيت او شد، منظور در مقايسه با آغاز كارش است. اين درست كه سخنراني رفسنجاني در آخرين نماز جمعه قبل از انتخابات سال 76 مانع تقلبهاي كلان به نفع ناطق نوري شد و اين هم كاملا محتمل است كه آراي زيادي توسط شهردار پيشين تهران غلامحسين كرباسچي و دستايارانش براي خاتمي خريداري شده باشد، اما اين عوامل با عث پيدايش آن «نه» بزرگ نبود. مردم براي كوبيدن به دهن كسي كه با شعار «ذوب در ولايت» به ميدان آمده بود و مقام معظم رهبري كه گفته بود« مگر مي شود نسبت به كانديداي اصلح نظر نداشته باشم» و گلاب زدن به ريش آيت الله مهدوي كني كه دو روز قبل از انتخابات بعد از ديدار با خامنه اي گفت كه فكر مي كند نظر خامنه اي به ناطق نوري است و« حضرات آيات عظام» مدر سين «حوزه علميه» قم كه از ناطق نوري حمايت كرده بودند وكاظم انبار لويي كه در آخرين شماره رسالت قبل از راي گيري، نوشت كه مردم در انتخابات به با رأي خود، كفر جهاني و ضد انقلاب را كه از يكي از كانديداها حمايت مي كنند، «مؤدب به آداب جمهوري اسلامي خواهند كرد»، از فرصت استفاده كردند. همچنانكه بعدأ در انتخابات مجلس آن بلا را سر رفسنجاني و كانديداهاي سرشناس جناح هار آوردند و با كار انداختن «توپخانه بيولوژيكي» به سراپاي آنها گند زدند و شكست مفتضحانه آنهار را سبب شدند. در جنگ بين دوجناح در انتخابات، از آنجاكه تعادل قوا را درصد آراي طرفين تعيين مي كند، خط اماميهاي توسري خورده، توانستنه اند با به كار گرفتن تبليغات مناسب و كنار گذاشتن زبان آمرانه و به كار گرفتن زبان دلجويي، به نحو بسيار چشمگيري بخشي از مردم را به نفع خود وارد صحنه كار زار انتخاباتي كنند و از آن «حماسه 2 خرداد» را بر داشت كنند. اينان توانستند چنان از رقيب جلو بيفتنند كه با اين كه آن شرطهاي بي ربطي كه جناح هار به پدر خواندگي جمعيت مؤتلفه، براي شركت در انتخابات رياست جمهوري گذاشته بود( بودجه شوراي نگهبان و…) تحقق پيدا كرد، اما جرأت نكرد در انتخابات رياست جمهوري در سال گذشته رسمأ كانديدا معرفي كند و آن 9 كانديدايي هم كه به طور غير رسمي به ميدان فرستاده بود تا شايد انتخابات را به دور دوم بكشاند بزرگترين افتضاح انتخاباتي رابوجود آوردند. در زمينه نقش پايينيها در جنگ قدرت بين دو جناح در اين يادداشتها بار ها اشاره شده كه چون جناح هار همچنان بر اعمال خشنونت گسترده عليه شهروندان و ديدگاههاي بشدت ارتجاعي در مسائل اجتماعي پافشاري مي كند، اين امر سبب شده كه جناح 2 خردادي به عنوان ضربه گير براي پائينيها ارزش مصرف پيدا كند و به همين دليل در فرصتهاي انتخاباتي با ريختن رأي به نفع 2 خرداديها در واقع «توپخانه بيولوژيكي» عليه جناح هار به كار مي اندازند و آنرا ناكار مي كنند. اكنون كشمكش بين 2 جناح و تلاشهاي جناح هار براي خنثي كردن 2 خرداديهاي به مرحله يي رسيده كه ديگر حوصله همه طرفهاي در گير در حال بسر آمدن است و كساني چون هاشم آغاجري به صراحت تاكيد كرده اند كه حتي يك پايه شدن رژيم به نفع جناح «محافظه كار» بهتر از وضع كنوني است . خاتمي هم با روشي كه در باج دادن به جناح رقيب پيش گرفت رسالتش براي رژيم به پايانش نزديك شده چون تا كنون هرچه دوستان وحاميانش به او ياد آورشدنده اند به پشتوانه آرايي كه به دست آورده ونقشي كه در قانون اساسي براي او تعيين شده عمل كند، مثل ياسين خواندن به گوش خر بوده، و در او اثر نكرده است. البتته هيج كس ديگر از عناصر وابسته به حاكميت نيز اهل خطر پذيري براي كشاندن پاي مردم به صحنه براي رويا رويي با تاخت و تاز هاي جناح هار و ولي فقيه نيستند چون مي دانند كه اگر خشم مردم منفجر شود معلوم نيست كه بتوانند آنرا مهار كنند و 2 خرداديها بتوانند از موج آن در امان بمانند.

نكاتي در مورد وضعييت مقاومت
من معتقدم از ظرفيتها و امكاناتي كه در مقاومت بود خوب استفاده نشده و در مواردي استفاده نا مناسب شده و بعد بلااستفاده مانده است. به علاوه در برابر ابتكارات و تاكتيكهاي سياسي دشمن در داخل در رويكرد به افكار عمومي بعد ار 2 خرداد 76، ما ابتكارات سياسي تازه يي بكار نگرفتيم. در مورد مسائل مربوط به روابط بين المللي البته در برابر معامله ميلياردها دلاري و در دست داشتن حكومت در كشوري با موقعيت استراتژيكي ايران كه امتياز زژيم بوده وهست، ما چيزي جز برگزاري تظاهرات در دست نداشتيم، كه آنهم بنظر مي رسد بيشتر با تصور غلط «برهم زدن ميز» بده – بستانهاي رژيم با طرفهاي خارجي برگزار مي شود و نه تأثير گذاري بر افكار عمومي داخل از اين طريق. عمليات نظامي مجاهدين در داخل كه البته با شجاعت و جانبازي فوق العاده انجام گرفته، با چنان تواتر و تراكمي ادامه پيدا نكرد كه بتواند به دستگاه سركوب رژيم ضربات جدي وارد كند تا هم با عث اختلال در كار آيي آن در سركوبي مردم بشود و هم اهل تجارت را از آينده رژيم بيمناك كند و براي باز كردن حساب روي طرف جديد به فكر وادارد. در تحولات كنگو، نيروهاي رولان دزيره كابيلا هنوز دراه كنيشازا بودند و هنوز پايتخت به دست نيروهاي او نيفتاده بود كه سرمايه داران آمريكايي قبل از اينكه ديگران بجنبد براي بستن قرارداد به ديدنش شتافته و موقع دست دادن با او اورا آقاي رئيس جمهور صدا مي كردند، چون پايان كار معلوم بود. فكر مي كنم در مورد روابط بين المللي، مسأله روشن است. اصل بر منافغ به طور كلي و ميزان تجارت است. چند بار در اين يادداشتها به اين نكته تاكيد شده كه اگر مسأله نقض حقوق بشر عامل خيلي مهمي در روابط بين المللي بود، نبايد محكوميت رژيم به حدود 50 بار مي رسيد و همچنان از مجازات بين المللي در امان مي ماند، بلكه بعداز 5 يا 10 بار محكوميت بايد با تحريم بين المللي و محاصره اقتصادي آنرا وادر مي كردند تا به خواست مردم تن در دهد. اهل سياست بنا بر محاسبات خودشان، «جهت باد» را در نظر مي گيرند. به نظر من مهترين سلاح و كارتي كه براي ما كه خواهان سرنگوني رژيم هستيم با قي مي ماند نشان دادن توانايي تأثيرگذاري بر روند تحولات داخل كشور و توانايي بر هم ريختن بساط رژيم آخوندي است. ارتش آزاديبخش با هدف ضربه زدن به دستگاه سركوب و اختناق و «شكستن طلسم اختناق» بوجود آمد. پيشرفت ارتش آزاديبخش، درزمينه نظامي در زمان جنگ، كمتر از يكسال بعداز تأسيس آن، در فاصله عمليات آفتاب درمنطقه فكه (7فروردين67) تا عمليات فتح مهران (29خرداد67)، پيشرفتي جهش وار در مدتي كمتر ازسه ماه بود. به فاصله كمي بعد از عمليات مهران، رژيم آخوندي در 19 تير ماه شكست بسيار سنگيني را در زبيدات از عراق متحمل شد و در 21 تير حلبچه را تخليه واز آن منطقه عقب نشيني كرد و 2 روز بعد در 27 تيرماه 67 آتش بس را پذيرفت كه خميني آنرا به نوشيدن جام زهر تشبيهه كرد. عمليات فروغ جاويدان در 3 مرداد67 در شرايطي صورت گرفت كه رزمندگان ارتش آزاديبخش يك هفته كار سخت وبيخوابي را براي تدارك آن متحمل شده بودند. اين عمليات باهدف رفتن به تهران و سرنگوني رژيم صورت گرفت. بنا به دلايلي كه در گزارش ستاد ارتش آزاديبخش در آن زمان منتشر شد، از جمله نبودن توپخانه سنگين برا خاموش كردن آتش دشمن در تنگه چهارزبر، در پي نبردي سنگين وقهرمانانه و بعد از وارد كردن ضربات سنگين به نيروهاي حزب اللهي رژيم و تقديم بيش هزار شهيد در راه آزادي، اين عمليات با باز گشت نيروهاي ارتش آزاديبخش به پايگاههاي خود پايان يافت. اين جنگ در ضمن اين هدف را هم داشت كه نشان دهدكه جنگ مقاومت با رژيم، با صلح احتمالي رژيم با عراق پايان نمي پذيرد، صلحي كه مسئول شورا و فرمانده كل ارتش آزاديبخش پيوسته بر آن پا فشاري مي كرد و از جنگ رژيم با عراق به عنوان جنگ ضد ميهني نام مي برد. البته رژيم هنوزهم پاي امضاي قرارداد صلح با عراق نرفته و به رغم پيامهاي ديپلماتيك «قشنگ» كه خاتمي از زمان روي كار آمدنش در مناسبتهاي مختلف براي رئيس جمهور عراق فرستاده، اما هيچ اقدامي جدي در اين زمينه ديده نشد است. حتي سفره چهار روزه سال پيش وزير خارجه عراق به تهران دستاورد چشمگيري نداشت. بر عكس شليك هفتاد وچند موشك به پايگاههاي مجاهدين در خاك عراق در فروردين سال قبل نشان دهنده عدم تمايل رژيم يا نداشتن اراده لازم براي پذيرفتن الزامات صلح با عراق است. پستان به تنور چسباندنهاي اخير مقامات رژيم در مورد حفظ تاميت ارضي عراق و مخالفت با حمله آمريكا به عراق را، بايد بيشتر با هدف تكميل يك حمله گازنبري سياسي به مجاهدين ديد كه يك جبهه اين حمله با گذاشتن سازمان مجاهدين در ليست گروهاي تروريستي از سوي اتحاديه اروپا به گشوده شد.
رويدادهاي غير منتظره و آثار زيانبار آن

دو سال بعد از پايان جنگ رژيم با عراق، با اشغال كويت توسط عراق بحراني به وجود آمد كه براي رژيم واقعأ يك امداد غيبي بود. در پي اين اقدام اولأ عراق كه به خاطر پافشاري رژيم در ادامه جنگ از يك سو و پذيرفتن آتش بس از موضع ضعف از سوي ديگر، حاضر به تعهد به قرارداد 1975 در رابطه خود با رژيم نبود، اين قرارداد را پذيرفت. كمي بعد، جنگ امريكا و متحدانش با عراق شروع شد. اين ماجرا تنها در زمينه اقتصادي 27 يا28 ميليارد دلار اضافه درآمد ارزي به خاطر افزايش قيمت نفت براي رژيم در بر داشت. از اوضاع بعد از آن، كه تا كنون 12سال طول كشيده، همه مطلعند. اينها بس نبود، رويداد 11 سپتامبر سال گذشته پيش آمد كه تأثير شديدي در روابط بين المللي به نفع يكه تازي امريكا گذاشت كه قبل از آن هم در اثر پيامد هاي فروپاشي اتحاد شوروي و به ياري دلارهاي مشكل گشا، بر تري بلامنازعي در صحنه سياست بين المللي پيدا كرده بود. به اين موارد بايد بودجه سرسام آور 380 ميليارد دلاري دفاعي آمريكا (بيشتر از يك ميليارد دلار در روز) را اضافه كرد كه معلوم است كه با هزينه كردن چينن بودجه يي، ماشين نظامي ويرانگر فوق مدرن آن به نيروي به مراتب پيشرفته تر و توانا تر در كشتار ويرانگري و به يك قدرت نظامي غول آسا و يكه تاز تبديل خواهدشد.(براي مقايسه بد نيست ياد آوري شود كه بودجه روسيه در اين زمينه سالانه 9 ميليارد دلار ذكر شده است) . حالا از مجموعه خبر هاي جسته و گريخته چنين بر مي آيد كه امريكا در تدارك جنگي عليه عراق است كه هدف آن سرنگون كردن رئيس جمهور و رژيم آن كشور است. خيلي روشن است كه اگر چينن جنگي صورت بگيرد، به خاطر حضور ارتش آزاديبخش در عراق، هيچ چيز آن به نفع اين مقاومت نخواهد بود، همچنان كه در بحران كويت كه اكنون 12سال از آن مي گذرد نبود. حالا بماند كه پرونده سازيهاي برخي محافل امريكا عليه مجاهدين مبني بر شركت مجاهدين در سركوبي شورشهاي بعد از بحران كويت در عراق، نشانه چيزي جز از زمينه سازي براي يك توطئه عليه مجاهدين و ارتش آزاديبخش نيست.

نارسائيها و آنچه زيبنده نيست

تا آنجا كه به نقشي كه براي ارتش آزاديبخش در نظر گرفته شده بود بر مي گردد، يعني شكستن طلسم اختناق، شرايط بعداز آتش بس،امكان ايفا كردن آن را نداده است. آخرين عمليات ارتش آزاديبخش بعد از فروغ جاويدان، عمليات مرواريد در يازده سال پيش بود كه براي دفع حمله نيروهاي رژيم به ارتش آزاديبخش صورت گرفت. رژيم گمان مي كرد كه به خاطر شرايط محاصره اقتصادي عراق وبمبارانهاي سنگين منطقه، روحيه رزمندگان ارتش چنان ضعيف شده كه با يك حمله، همه آنان تسليم خواهند شد و آنقدر از اين بابت مطمئن بود كه براي بردن اسيران چندين دستگاه اتوبوس آماده كرده بود. اما ضربه سنگيني از ارتش آزاديبخش دريافت كرد. از طرفي اخيرأ نيز در برخي از اظهار نظر ها از سوي مسئولان ارتش آزاديبخش گفته شده كه «در تئوري جنگ آزاديبخش نوين، عنصر اجتماعي راهگشا و تضمين پيروزي عنصر نظامي است. عنصر خود انگيخته و خود جوش اجتماعي با عنصر سازمانيافته نظامي به نتيجه مي رسد». با توجه به شرايطي كه در آن قرار داريم، و تجر به و واقعيتهاي ده – دوازده سال گذشته نيز نشان مي دهد، بايد به «عنصر اجتماعي» و تأثير گذاري بر آن الويت و اهميت هرچه بيشتر قائل شد. چون در تظاهرات وشورشهاي اين چهار، پنج سال گذشته كه گاه مثل تظاهرات سبزوار با در گيرهاي شديد مردم با نيروهاي سرگوبگر رژيم همراه بود و تعدادي قرباني هم به جا گذاشت، يا آن شورش 6 روزه دانشجويان در سال 78، از نظر من به عنوان كسي كه نزديك به ربع قرن است كه به طور تمام وقت و حرفه اي كارم دنبال كردن اخبار رويدادهاي ايران و تلاش براي يافتن علت رويدادها و ارتباط آنها با يك ديگر است، هيچ چيز كه نشانهً واضح و غير قابل ترديدي بر اين امر باشد كه بر خلاف انقلاب سال 57 كه مردم بر سر آنچه نمي خواستند يكدل و يك صدا بودند ، حالا «ميدانند چه مي خواهند» و بر سر آنچه مي خواهند الان همصدا هستند و آن چيزي هم كه ميخواهند ظاهرأ بايد آلتر ناتيو پيشنهادي ماباشد، وجود نداشت. معني اين حرف اين است كه بعد از 20 سال حتمأ نارساييهايي در كار هست و هنوز بايد براي رسيدن به چنين نقطه اي و رفع نارساييها تلاش كرد. البته مردم حكومت غير مذهبي ميخواهند اما در واقع اين همدلي است در نخواستن حكومت مذهبي. نقطه ضعف چاره ناپذير ما اين است كه عمر نوح نداريم. البته اين را مي دانم كه در بعضي جاهاي اين دنيا مثل كلمبيا مبارزه مسلحانه بيش از سي سال است ادامه دارد، اما آنها در خاك خودشان هستند و تماسشان با مردم در مناطق آزاد شده مستمر و دوسويه است. از مردم هم نمي شود ايراد گرفت كه چرا نمي توانند از اين زندگي كه اتفاقأ هيچ رفاهي در آن نيست و از فشار كشنده اقتصادي و نگرانيهاي ناشي ازآن از يك سو و فشار سركوب و اختناق از يكسو، لبريز است، دست بكشند و به صفوف مبارزه بپيوندند. گمان مي كنم همه قبول داشته باشيم كه انقلابي نبودن گناه نيست. انقلابي نبودن و ادعاي آن را داشتن و يا تبديل شدن رزمندگي ودر مبارزه بودن به نوعي «اشرافيت»، قابل سرزنش است. اما ما حق داريم كه مردم را براي پيوستن به صفوف مبارزه تشويق و ترغيب كنيم. وقتي صحبت از آلترناتيو مي كنيم – حالا با هر تعريفي كه از آلترناتيو داشته باشيم- يعني نيروي كه مي خواهد جايگزين قدرت مستقر كنوني شود. يعني بايد باقي بماند، يعني آلترناتيو نمي تواند نسبت به بقاي خودش، فكر نكند. به علاوه مسأله ديگرهمانطور كه اشاره شد، اين است كه ما در خاك خود و در بين مردم خود نيستيم، و اين به نظر من اثر فرسايشي بر گذر سالها مي دهد حالا اگر به اينها فشارهاي جديد ناشي از ساخت وپاخت رژيم را اضافه كنيم معلوم است كه در يك جنگ فرسايشي ما آسيب پذير تريم و اگر به اينها احتمال در گيري نظامي آمريكا با عراق را اضافه كنيم ، آنوقت وضع به مراتب خطير و فرصت محدود مي شود. حالا در يك نگاه به زمان طي شده بعد از بحران كويت بر اين باورم كه ما بايد به اشكال متنوع تر و زمينه گسترده تر از تأثير گذاري بر افكار عمومي و دقت بيشتر بر تحولات جامعه، خواستها و تمايلاتي كه بعد از بيست سال حكومت سركوبگر مذهبي بوجود آمده، خلقيات و سليقه هاي فرهنگي سياسي نسل جوان (كه حا لا صحبت از نسل سوم انقلاب است) مي كرديم. اين نسل سوم از نظر برخي محققان سياسي 15 تا 30 ساله ها را در بر مي گيرد كه گويا جمعيتي به تعداد بيش 10ميليون نفر را تشكيل مي دهند كه حدود 2 ميليون نفرآن دانشجو هستند. سي ساله هاي امروز در زمان آتش بس 16 ساله بوده اند و پانزده ساله هاي امروز در آن زمان يكساله بوده اند. اينان به گفته محققان، از رژيم مذهبي گريرانند. اين جقيقت را البته از اظهار نگرانيهاي مقامات رژيم در مورد بيگانگي اين نسل با« ارزشهاي انقلاب اسلامي» يا نگراني در عدم توانايي در انتقال اين ارزشها به آنان مي توان ديد. وقتي آيت الله اميني نايب رئيس مجلس خبرگان رژيم روضه خوانها كه خودش كمي قبل از عيد به خاطر تقارن ايام نوروز با ماه محرم توصيه كرده بود كه «مردم اشكالي ندارد به ديد وباز ديد بروند، اما به يكديگر تبريك نگويند»، در در يك سخنراني در اواخر ارديبهشت، با انفجاري دانستن وضع جامعه ياد آوري مي كند كه اسلامي راكه مردم مي خواستند «عزاداري و… نبود چون در آن زمان هم اين مسائل وجود داشت و حتي خود رژيم [شاه] در مسجد سپهسالار مجلس عزاداري بر پا مي كرد… در زمان رژيم سابق كسي مانع مسجد و روضه نبود»، اين اعتراف به يك واقعيتي است كه براي اين آخوند بايد ناگوار باشد. اعتراف به خستگي مردم است از اين قبيل مسائل كه وقت و اوقاتشان را مي گيرد، بدون اين كه هيج كمبودي در آن مورد داشته باشند يا اصلأ نيازي به توليد راديو تلويزيوني نوحه خواني و سينه زني داشته باشند و يا اين كه دست اندر كاران سياسي نگران كمبودهاي برنامه سوگواري مذهبي انان باشند. حالا با در نظر گرفتن اين ملاحظات، آيا وقت گذاشتن و آنهمه غلطت بخشيدن به رنگ مذهبي وجهي از اين آلتر ناتيو در سوگو اريها يا اعياد مذهبي مثل عيد فطر و پخش تلويزيوني آن، آن هم به نام «تلويزيون ملي»، نشانه ارزيابي و شناخت درست از وضعيت كنوني جامعه ايران است؟
اكنون صدها نشريهً دانشجويي منتشر مي شود كه گرچه انجمنهاي اسلامي دانشجويان انتشار دهندگان آن هستند، اما اين كه هر چند وقت يكبار دست اندر كاران اينها مورد باز خواست و اين نشريات تعطيل مي شوند، اين كه امروز 50 نشريه آذري فارسي و 30 نشريه كردي فارسي چاپ مي شود نشان دهنده اين است كه نسل جوان پرورش يافته در حكومتي كه شب روز به وسائل مختلف آنها را شستشوي مغزي مي داد، و مردمي كه بشدت از سوي قدرت سياسي تحقير شده اند، حرفي براي گفتن دارند و مي خواهد به حساب بيايند. زماني يك « امام خميني» بود كه تود ه هاي ميلوني را مسحور و مريد خود كره بود و «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» مد كرده بودند كه كلمه يي از مهملات حضرت امام به عنوان كلمه قصار و الهام بخش بالاي هر اعلاميه يي قرار بگيرد. اكنون اما، مريد و مقلد پروري هم از سوي سخنگويان آنروزي دانشجويان خط امام مثل اصغر زاده، هم برخي استادان دانشگاه به صراحت مورد انتقاد قرار مي گيرد.
گاه در ارزيابي اوضاع اجتماعي ايران و وضعيت رژيم در نوشته ها و گفته هاي دوستان مقايسه هايي با اواخر زمان شاه مي شود كه به نظر من مقايسه هاي درستي نيست. ازجمله مقايسه دستگيري و محاكمه كساني از عناصر 2 خردادي، با دستگيري مقامات رژيم شاه در آخرين ماههاي سلطنت. اين مقايسه ها از آن جهت درست نيست كه شاه با دستگير وزنداني كردن كساني كه خدمتگزار و چاكر و دستبوسش بودند و هرگز جرأت اين كه اظهار وجودي در برابر او بكنند نداشتند، مي خواست آنها را مسبب نارسائيها امور كشور و نا رضائيهاي مردم معرفي كند وخشم مردم را به سوي آنها سرازير و براي خود فرجه بقا دست و پا كند، كه نگرفت. به خاطر همين نه حكومت نظامي و غلط كردم گويي و شنيدن صداي انقلاب، نه دولت بخيتار نجاتش نداد و ظرف چند ماه بساط رژيمش برچيده شد. در حاليكه دستگير وزنداني شدن عناصر اين رژيم توسط جناح هار به علت، شقه و شكاف واقعي و دودستگي در بين دست اندر كاران رژيم روضه خوانهاست كه آخرين نمونه اين شكاف و دو دستگي واقعي در نامه آيت الله طاهري امام جمعه اصفهان به مردم ايران كه روز 18 تير انتشار يافت به خوبي مشهود است. از ديگر مقايسه هايي كه من آن را درست نمي دانم يكسان ارزيابي كردن اثر كاهش اختناق در به صحنه آمدن مردم و حتمي بودن وقوع انقلاب در شرايط كنوني، با تأثير سياست حقوق بشري كارتر وكاهش اختناق در وقوع انقلاب، در زمان شاه است. اين مقايسه از آن نظر درست نيست كه شاه دست نشانده آمريكا بود و مردم دولت آمريكا را «ارباب» او مي دانستند و به درستي بر اين باور بودند كه اگر حمايت آمريكا نباشد، او قادر نخواهد بود با قلدر منشي بر مردم حكمراني كند و كلك او كنده خواهد شد. حال آنكه اين رژيم با ملاخورشدن انقلاب مردم توسط «امام خميني» كه تود ه هاي تحقير شده و محروم، او را نجات بخش خود مي دانستند پا گرفت. به علاوه شل شدن وپاره شدن تور سركوب و اختناق هميشه انقلاب در پي ندارد، چه بسا حتي سبب خنثي شدن پتانسيل انفجاري جامعه شود. تحولات شيلي و آرژانتين كه در آن ديكتاتوريهاي نظامي سركوبگر جاي خود را به دموكراسي ليبرال دادند، به گمان من نمونه هايي از اين دست هستند. در آرژانتين كه چندي پيش وخامت شديد وضع اقتصادي به تظاهرات گسترده و مستمر خياباني و بحران سياسي و تغيير رئيس جمهور منجر شد، آتش انقلابي نيافروخت. تظاهرات وسيع و پيگير دانشجويان در اندونزي كه به زد و خوردهايي بيين آنان و نيروهاي نظامي و انتظامي منجر شد، با كنار رفتن ژنرال سوهارتو جلاد و بر گزاري انتخاباتي كه احزاب مخالف از جمله حزب مگاوواتي سوكارنو در آن شركت دادشتند( و حالا مگاواتي مقام رياست جمهوري را داراست)، خيلي وقت است كه خاموشي گرفته و كنار رفتن سوهارتو سبب نشد كه آن تظاهرات جرقه يي براي انفجار انقلاب بشود. حتي در شرايطي خاص فروپاشي يك رژيم ممكن است انقلاب به مفهومي كه ما در زمينه سياسي در نظر داريم، يعني كوتاه شدن دست حكومتگران رژيم گذشته و جابه جايي كلي قدرت سياسي و تغيير يكپارچه حكومتگران نشود. بلكه ممكن است نظام جديدي توسط عناصر ودست اندركاران رژيم فروپاشيده، پي ريزي شود، مثل آنچه در اتحاد شوروي سابق و كشورهاي بلوك شرق روی داد. از اشكالات ديگر كه من در كار مقاومت مي بينم اين است كه آن زبان سياسي كه مناسب معرفي آلتر ناتيوي كه قرار است ظرف شش ماه بعد از سرنگوني رژيم ترتيبات لازم را براي انتخاب مجلس مؤسسان و استقرار حكومتي مبتني بر اراده مردم را فراهم كند ندارد. در اين سالها تبليغات در وجه غالب آن به روي تقويت ابزار سرنگوني متمركز شد و هدف كه آلترناتيو بود، در محاق قرار گرفت. در طول سالها به روي شعارهاي تاكيد شده که از ديدگاه من نه منطبق با روحيه و منش «30 خرداد»ي ، نه معرف اهداف آلترناتيو و نه الهام گرفته از مبارزات همه روزه مردم براي آزادي و عدالت و برابري بوده، بلكه بر عكس بيشتر سبب اين سوء تفاهم در بين بسياري از ايرانياني كه جايشان به طور طبيعي در كنار اين مقاومت مي توانست باشد شده كه گويي دعوا سر لحاف ملاست، به خاطر همين آنها خود را كنار مي كشند . در مورد اهميت تبليغات مناسب بس كه من گفتم، به قول آذربايجانيها زبانم مو در آورد و از آنجا كه طي سالها هرچه در اين مورد گفتم اگر تأثيري داشت تأثير منفي بود، به عبارت ديگر سبب تكرار بيشتر آن چيزهاي شد كه بايد كنار گذاشته مي شد،« بريدم» و دو سه سالي است بهتر ديده ام كه به جاي عرض خود بردن و زحمت دوستان داشتن، پند آن شاعر پيشه كنم كه گفت«چو رسي به طور سينا، ارني نگفته بگذر/ كه نيارزد اين تمنا به جواب لن تراني». ما مدعي هستيم كه انقلابي، دمكرات، خواهان جمهوري و حاكميت مردم هستيم، اما در فرهنگ سياسي ما، استفاده از القاب و استعاره براي افراد، حتي در گفتار افرادي در بالاترين سطوح، مشاهده مي شود كه هيچ ربطي به انقلابي بودن و دموكرات بودن و جمهوريخواه بودن ندارد و نشانه چيزي نيست جز آلودگي به فرهنگ«جامعهً كهن» و ارضاي تمايلات ناشي از اين آلودگيها و البته هيچ اثر مثبتي در افكار عمومي نمي تواند داشته باشد و زيبنده هم نيست و قابل انتقاد است.
گاه برخي دوستان ( مثل دوست ارجمند، جناب سامع) در سخنرانيها، مثل آنچه در بروكسل بر گزار شد، بر جدايي دين از دولت تاكيد مي كنند، ( ممكن است اين ديدگاه، ديدگاهي فردي وتشكيلاتي او باشد) در حاليكه مصوبه رسمي شورا در اين زمينه، كه مربوبط به دهه 60 است، اگر چه در متن تمايزات و تبعيضات مذهبي را نفي كرده، اما بر جدايي دين و دولت تاكيد نكرده، حتي اسم طرح «رابطه دين ودولت است». اكنون چند سالي است كه در داخل كشور جناح هار به «ملي- مذهبي ها» و جناح رقيب اتهاماتي مبني بر تبليغ سكولاريسم وجدايي دين از دولت مي زند كه آخرين نمونه آن اتهامات مدرسين حوزه علميه قم به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. اين خود نشانه تفاوت بزرگ شرايط كنوني با اوضاع دهه 60 و كهنگي برخي مصوبات شورا نسبت به شرايط كنوني و ضرورت باز نگري در آن است كه به گمان من تا حالا هم خيلي در اين مورد تأخير شده است.

شرايط زمان و پيشنهاد

واقعيت تلخ اين است اين مقاومت به لحاظ زمان و مكان توسط عوامل و شرايطي احاطه شده كه تأثير منفي و باز دارنده زيادي روي عملكرد آن دارد و از آن جا كه اين عوامل و شرايط ربطي به اصل مسأله – كه مبارزه ما و مردم با رژيم درنده خوي روضه خوانهاست- ندارد، هزينه هاي بسيار سنگيني كه اين شرايط و عوامل به مقاومت تحميل كرده و مي كند، در واقع هزينه هاي از دست رفته است. مثل شرايطي كه بعد از بحران كويت پيش آمد كه هنوز هم ادامه دارد. اكنون در حالي كه چگونگي حل اختلاف بين عراق و امريكا، اين كه از طريق ديپلماتيك باشد ( كه نمي توان به احتمال آن خوشبين بود) يا نظامي ( كه در حال حاضر شواهد حركت آمريكا به سوي چنين راه حلي را نشان مي دهد) براي ما اهميت ويژه دارد، در غوغاي همه روزه بگير ببندهاي داخل و اعتراضات گوناگون مردم از يك سو، و جنگ مهار ناپذير دو جناح كه هر چند روز يكبار حادثه خبر سازي مثل اظهارات آغاجري و استعفاي آيت الله طاهري از آن بيرون مي آيد كه به نظر مي رسد به اندازه مسابقه قهرماني باشگاهي بيس بال براي آقاي بوش داري جاذبه است و آنرا از نزديك و با كف زدن دمادم براي جناح «انتخابي» دنبال مي كند، واقعأ چه جايي مي تواند داشته باشد؟ به خاطر همين تحليل هاي ما از اوضاع داخلي وجنگ جناحها، هر چه مي خواهد باشد، ما با مساله يي روبه رو هستيم كه در عين حال كه ريطي به اصل دعوا يعني مبارزه ما با رژيم مذهبي آخوندهاي عوضي و بي وپدر مادر ندارد، ولي خود به شكل غول آسايي در برابر ما قد بر افراشته است. به خاطر همين من بر اين باورم بايد به فكر ايجاد چارچوبهاي جديدي براي تداوم مبارزه و ايجاد مركز ثقل يا با زويي اضافه كه آسيب پذيري از اين شرايط را كمتر ودر عين حال تأثير گذاري بر اوضاع داخل را بيشتر كند، بود. اين كار البته به گمان من بهتر بود، بعد از پايان بحران كويت و بعد از برگزاري رژه بزرگ ارتش آزاديبخش مورد توجه قرار مي گرفت و گامهاي لازم به سوي آن بر داشتته مي شد كه نشد. شايد اراده گرايي و نظامي گرايي از موانع اصلي درك و ارزيابي درست از شرايط و استفاده مناسب از امكانات بوده باشد. بعد از برگزاري اجتماع بزرگ 25 هزار نفري در الزكورت، كه يك سال قبل از انتخاب خاتمي بود، من پيشنهاداتي در مورد ضرورت باز نگري در پاره يي ارزيابيها و نگرشها داشتم و شرايط پديد آمده از موفقيت در برگزاري آن اجتماع بزرگ را بهترين فرصت براي آن باز نگريها و تغييرات مي دانستم، كه مورد توجه واقع نشد. حدود يكسال بعد، با انتخابات 2خرداد 76 خاتمي رئيس جمهور شد. «چرخشمداري و گفتار درماني» پيش گرفت و «ستاره درخشيد و ماه مجلس شد» و دل رميده عمو سام و «استكبار غرب» را« انيس و مونس شد» و ميوه آنرا هم در مبارزه اش با دشمن كه ما باشيم حالاچيده است.
در پي قرار گرفتن سازمان مجاهدين در ليست تروريستي اتحاديه اروپا برخي گروهاي مبارز سياسي كه بيش از يك دهه با سازمان مجاهدين رابطه يي جدل آميز يا بي تقاوت داشتند اين اقدام اتحاديه اروپا را محكوم كردند كه به نظر من بايد به خاطر اين احساس مسئوليت مبارزاتي كه نشان دادند به آنان تبريك گفت. از حمايتها و تظاهراتي كه هزاران تن از هموطنان خارج كشور در حمايت از مجاهدين در آن شركت كردند، با عنوان «جبهه همبستگي با مقاومت» نام برده شده است. به گمان براي اين كه اين همبستگي به شكل جرياني مداوم و افزايش يابنده و تأثير گذار در تحولات ايران در آيد، بايد از اين همبستگي پديده آمده در اين شرايط خطير، استفاده كرد و به سوي تشكيل جبهه همبستگي براي آزادي و دموكراسي در ايران حركت كرد. چنين جبهه يي مي تواند دربرگيرنده همه نيروهاي جمهوريخواهي باشد كه خواهان بر پايي نظام سياسي دمكراتيك و غير مذهبي هستند و آلوده همكاري با رژيم آخوندي و يا تبليغ براي خاتمي نباشند. هسته اوليه و مركزي چنين جبهه يي مي تواند از همان نيروهايي تشكيل شود كه اطلاعيه شان در نشريه مجاهد چاپ شده بود. اهميت تشكيل چنين جبهه يي به نظر من در زمينه تأثيرات روانشناختي اجتماعي آن در داخل و خارج كشور به روي هموطنان است. به گمان من تشكيل چنين جبهه يي در خارج كشور از حمايت تشكلهاي دمكراتيك ايرانيان بر خوردار خواهد بود و در داخل گروهاي وسيع تري از مردم را براي رويارويي با رژيم آخوندي و هرچه بيشتر منزوي و طرد كردن عناصر فرصت طلب بر خواهد انگيخت. تشكيل چنين جبهه يي به نسبت تأثير گذاري در داخل وخارج مي تواند در خنثي كردن توطئه رژيم براي فشار آوردن به مقاومت و پناهندگان سياسي از طريق دولتهاي خارجي مؤثر باشد. اخيرأ قاسم شعله سعدي از نمايندگان سابق مجلس كه از منتقدان خاتمي و جناح 2 خردادي، به خاطر تذبذب و وادادنهاي آنان در برابر «جناح محافظه كار» است و با صراحت صحبت از شكست كامل آنان مي كند، در 18 تيرماه در مصاحبه با راديو فرانسه در اظهار نظر در مورد استعفاي آيت الله طاهري به يك نظر سنجي اشاره كرد،كه توسط وزارت ارشاد انجام شده است. بر پايه اين نظر سنجي تنها 4 درصد از كساني كه مورد پرسش قرار گرفته اند خواهان ادامه وضع موجودند، 96 در صد بقيه خواهان تغيير و اصلاح اوضاع هستند كه نيمي از اين عده معتقدند اين تغييرات با قهر و خشونت مي تواند عملي شود و نيم ديگر از طريق اصلاحات خواهان انجام آن هستند. در واقع اين جمعيت انبوه يك نيروي بالقوه عظيمي است كه مي تواند هم مخاطب و هم حامي جبههً پيشنهادي باشد.
به گمان من تشكيل جبههً يي كه به آن اشاره كردم پاسخ به ضرورت شرايط امروز است، حتي اگر به نظر دير هنگام برسد. چراكه بعد از فروريختن آوار حادثه11 سپتامبر به اين طرف دنيا، آنوقت شايد فرصت و امكان ونيروي زيادي براي اين كار نداشته باشيم و يا اگر هم داشتيم شرايط چنان كه امروز است نخواهد بود و چه بسا ما از حوادث و رويداد ها عقب بمانيم و دنباله رو حوادث شويم. براي هموار كردن راه تشكيل چنين جبهه يي ابتدا بايد بدون هيچ ابهامي بر جدايي دين از دولت تاكيد كرد و فكر تشكيل دولتي با صفت مذهبي را ولو براي مدتي كوتاه مثلا حتي 6 ماه، كنار گذاشت. بعد مي توان روي برنامه چنين جبهه يي به بحث پرداخت. ظاهرأ ديدگاه رسمي مقاومت هم اين است كه اصطلاح طلب واقعي كسي است كه نفي حكومت مذهبي كند. بنابراين اصرا بر حفظ صفت مذهبي براي دولت موقت چيزي جز« يك بام و دو هوا» نيست. ما بايد نگران قضاوت تاريخ و نسل آينده در مورد خود باشيم. نگران اين باشيم كه ممكن است تاريخ و آيندگان اين قضاوت را در مورد ما بكنند كه اينان آنقدر در خود محور بينها غرق بودند كه با وجود دشمني ددمنش مثل رژيم آخوندي كه مورد حمايت قدرتهاي خارجي بود و برايشان توطئه مي چيد، نتوانستند صلاح خود را تشخيص دهند و فرصتهاي خطير را در يابند. برخي گروهاي اپوزيسون كه در اتحاد عمل دموكراتيك تنها گاهي يك اعلاميه مشترك صادر مي كنند نيز خوبست به قضاوت تاريخ در مورد خود بيانديشند. به گمان من اين مقاومت داراي اين توان وظرفيت هست كه پيشگام تشكيل چينن جبهه يي باشد. فقط اراده براي گام برداشتن در اين راه لازم است.
فرصت شمار صحبت كاز اين دو راه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
بوسيدن لب يار اول زدست مگذار
كاخر ملول گردي از دست و لب گزيدن
براي نبرد خلق مرداد 1381
درفش.

Published in: on 16 février 2009 at 12:37  Laissez un commentaire  

مادر لطفی:تقديم به خاوران هميشه ماندگار

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ – ۰۷ فوريه ۲۰۰۹
خاوران هرگز فراموش نخواهی شد در دل های ما هميشه جاويدانی.
آری من هم حق مسلم و طبيعی خود دانستم که اعتراض کنم. مادری که از سال ۵٠ دم در زندان های دو رژيم بوده و هستم. زيرا امسال از خردادماه تا به حال تمامی مادرهای داغدار از ديدار مزار عزيزانشان در خاوران محروم مانده اند. زيرا قبرستان خاوران درش بسته بود و ملاقات نداشتيم، مثل وقتی که در زندان زنده بودند.
خاوران سلام بر تو. سلام و هزاران درود به خاک پرشکوه و سربلندت که به مانند کوه دماوند مانده‏ای.
ای خاوران، ميعادگاه مادران و همسران و خواهران و برداران، من هم سلام دارم و اشک های گرم و سلام‏هايم را از راه دور نثار خاک پاک ات می‏کنم.
خاوران هرگز فراموش نخواهی شد در دل های ما هميشه جاويدانی.
آری من هم حق مسلم و طبيعی خود دانستم که اعتراض کنم. مادری که از سال ۵٠ دم در زندان های دو رژيم بوده و هستم. زيرا امسال از خردادماه تا به حال تمامی مادرهای داغدار از ديدار مزار عزيزانشان در خاوران محروم مانده اند. زيرا قبرستان خاوران درش بسته بود و ملاقات نداشتيم، مثل وقتی که در زندان زنده بودند.
ولی حالا من آمدم ديداری از فرزندانم و نوه‏هايم داشته باشم خارج از کشور. ولی اينجا شنيدم که متاسفانه خاوران عزيز ما را زيرورو کرده‏اند. آه از نهادم برآمد. که چرا؟
اما نه هرگز ما همان خاوران را می‏خواهيم که عزيزانمان بی‏نام و نشان آنجا خوابيده‏اند آرام، و به کسی کاری ندارند.
ما همان خاوران را می‏خواهيم که با دست توانای مادران و همسران و فرزندان آنها، آنجا را ساخته و پرداخته‏اند.
ما همان خاوران را می‏خواهيم که هرگوشه از آن با سنگ زينتی رنگی و صدف دريائی و سنگ و کلوخ‏ها تزئين شده بود.
آری ما همان خاورانی را می‏خواهيم که وقتی وارد قبرستان می‏شديم غربتش ما را می‏گرفت ناخداگاه تا کمر خم شده و سلام می‏داديم و اشک از چهره پاک کرده زير لب حرف می‏زديم و شاخه گل ها را نثار روحشان می‏کرديم. هر کدام از مادرها و همسران گوشه ناشناسی را نشان کرده در حالی که نمی‏دانستيم هنوز هم فرزندان ما در کجا از اين زمين پهناور خوابيده‏اند.
آری با آهی سرد می‏نشستيم و خار و خاشاک را پاک کرده و گل ها را روی زمین قرار می‏داديم. با تمام مشکلات و راه دور سعی می‏کرديم جمعه‏ها آنجا باشيم. روزشماری می‏کرديم که کی جمعه می‏رسد تا ما ديداری با مادرها داشته باشيم، چون تسکين برای هم بوديم. مگرنه اينکه درد مشترک با هم داشتيم و داريم. اما حالا ديگر خاوران آن حال و هوا و سادگی و غربتش را از دست داده است. ما که بارها اجازه خواستيم که آنجا را با خرج و سليقه خودمان تغيير بدهيم، اما نه اين‏طوری. ما همان خاورانی را که از سال ۶٠ بوده می‏خواهيم. حالا هم خاوران همان است که بوده و هميشه خواهد ماند. اگر به هر شکلی که درآيد باز هم خاوران مال ماست.

Published in: on 15 février 2009 at 12:18  Laissez un commentaire  

حافظه وا خورده غرب:آلن گرش:ترجمه بهروز عارفی

دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ – ۰۹ فوريه ۲۰۰۹
از لابلای کتاب ها
در سال ١٩٢٧ هانری ماسیس نویسنده پرکار و با نفوذ به جنگ با خطراتی می رفت که بر ارزش ها و روحیه اروپائی مستولی می شد. او ماهیت این خطرات را با مخاطره ای که فرانسه را تهدید می کرد یکسان می پنداشت:
« امروزه سرنوشت تمدن غرب، خلاصه کنیم سرنوشت انسان، مورد تهدید است (…) همه جهانگردان و بیگانگانی که از دیر باز در خاور دور زندگی می کنند، بر این مطلب تایید دارند. روحیات تنها در مدت ده سال، بمراتب بیشتر از آن چه در طول ده قرن تغییر کرده بودند، دگرگونی ژرف یافته اند. دشمنی بی اعتنا و حتی گاهی نفرتی واقعی جای فرمانبرداری آسان و باستانی را گرفته است که تنها چشم براه فرصتی مناسب است تا دست به عمل بزند. از کلکته تا شانگهای، از استپ های مغول تا جلگه های آناتولی، تمام آسیا تحت تاثیر آرزوی پنهان آزادی است. توفقی که غرب از زمان پیروزی کامل ژان سوم سوبیسکی [پادشاه لهستان- ١٦٨٣- ١٦٢٩. م] بر ترک ها و تاتارها در پشت حصارهای وین (١) به آن عادت کرده بود، دیگر مورد قبول آسیائی ها نبود. این اقوام در صدد اتحاد علیه انسان سفید پوست بوده و از ناکامی آنان سخن می راندند. (٢)». در واقع، او کاملا راه خطا نمی رفت. قیام های خلق های مستعمره همه جا را در هم می نوردید.
در وضعیتی کاملا متفاوت با دوران پس از جنگ جهانی اول، تحت تاثیر زلزله های پی در پی (پایان جنگ سرد،سوءقصدهای یازده سپتامبر، جنگ عراق و افغانستان و غیره) و بویژه در اثر سامان یابی نوین جهان به سود قدرت های جدیدی چون چین و هند، عواملی که در گذشته موجب ترس و هراس بودند، دوباره ظاهر می شوند. با وام گیری از برداشتی مانوی( سیاه و سفیدی) از تاریخ بمنزله رودرروئی بی پایان میان تمدن و توحش که جان تازه ای یافته است، شماری از مولفین که بیشترشان صاحب نامند، در ماشین زمان سفر می کنند تا بتواند ریشه های این «جنگ ٢٥٠٠ ساله» را (عنوان دوم اثر آنتونی پاگدن، «جهان ها در جنگ») بیابد، جنگی که تا کنون جهان را بخون کشیده است.
این استاد که در دانشگاه های پرآوازه ای چون اکسفورد ، کامبریج و هاروارد تدریس کرده، در یک کتاب قطور ٥٠٠ صفحه ای، تصویر زشتی از تاریخ جهان ترسیم می کند. « شعله ای در تروآ افروخته شد که قرار بود تا ابد و در بستر قرن ها، همچنان روشن بماند، در حالی که پارسی ها جای تروآئی ها را گرفتند، فنیقی ها جانشین پارسی ها شدند، پارت ها جای فنیقی ها را گرفتند، ساسانی ها جایگزین پارت ها شدند، اعراب پس از ساسانی ها و پس از آن ها ترک ها به قدرت رسیدند. (…) مرزهای درگیری ها و همچنین هویت دشمنان تغییر کردند. اما، روشی که به دو طرف نشان می داد که چه چیزهائی میان آن ها فاصله انداخته، همیشه ثابت مانده است. چنین برداشت هائی همواره بر حافظه تاریخی انباشته شده تکیه می کند که برخی نسبتا درست و برخی کاملا نادرستند.»
مولف باوجود خویشتنداری مختصر در مورد حافظه «کاملا نادرست»، در لابلای استدلال خویش، دوباره بینش دوماهیتی را بیان می کند که مرحله بنیان گذار آن گویا درگیری میان یونانی ها و پارسی ها به استناد روایت مورخ یونانی هرودت است.
پادگن مدعی است که هرودت نشان می دهد که «آن چه پارسی ها را از یونانی ها یا آسیائی ها را از اروپائیان تفکیک می کرد، ژرف تر از کشمکش های کوچک سیاسی است. این امر بینش دیگری از جهان بود، درک این امر که چگونه باید مثل یک انسان بود و مانند یک انسان زندگی کرد. و در همان حالی که در شهرهای یونان باستان و بطور کلی در شهرهای «اروپا»، شخصیت های بسیار گوناگون وجامعه های مختلف وجود داشتند که اگر به سودشان می بود، با خوشنودی به یکدیگرخیانت می کردند، اما دارای عناصر مشترک این بینش نبودند. آنان کاملا قادر بودند برده داری و آزادی را از هم تشخیص دهند و همگی بطور مشترک از پدیده ای برخوردار بودند که امروزه آنرا بینش فردگرایانه از بشریت می نامیم.»
پل کارتلیج، استاد تاریخ یونان در دانشگاه کامبریج، در کتاب خویش درباره ترموپیل «نبردی که دنیا را دگرگون کرد»، چیزی جز این نمی گوید. او در مقدمه کتاب می نویسد: « این درگیری میان اسپارتی ها و یونانیان از یک سو، و قبایل پارسی که یونانی هائی را نیز به خدمت گرفته بودند، رودرروئی میان آزادی و برده داری بود و در آن دوره به همین صورت درک می شد و اکنون نیز چنین است. (…) بطور خلاصه، نبرد ترموپیل نه تنها نقطه عطفی در تاریخ یونان باستان بلکه در تاریخ جهان بود. مگر جان استوارت میل (اقتصاددان) در اواسط قرن نوزدهم اعلام نکرد که نبرد ماراتون «با اهمیت تر از نبرد هاستینگز است (٣)، و حتی برای تاریخ بریتانیا»؟.
«برای تنبیه یک قبیله زنگی، باید روستاهایشان را به آتش کشید»
پل کارلج در مقدمه کتابش چشم انداز ایدئولوژیکی خود را پنهان نمی کند: «حوادث ١١ سپتامبر در نیویورک و ٧ ژوئیه در لندن به این برنامه [منظورش مضمون جنگ ترموپیل است] فوریت و اهمیت جدیدی در چارچوب برخورد فرهنگی میان شرق و غرب می دهد» . «برخوردی» که چیز دیگری غیر از برخورد میان «استبداد» و «آزادی» نیست…
فیلم سینمائی ٣٠٠ که زاک اسنایدر بر پایه نبرد ترموپیل ساخته و در سال ٢٠٠٧ روی اکران رفت، این روش ارائه دانشگاهی را عامه پسند کرد. این فیلم بازتولید یک داستان مصور در مورد همان نبرد است که فرانک میلر و لینوارلی منتشر کرده بودند. فیلم که با موفقیت تجارتی در آمریکا روبرو شد، دو ساعت به طول می کشد و به یک بازی ویدئوئی شباهت دارد که در سراسر آن مردان قوی هیکل برازنده که آثار دوپینگ بر اندامشان هویداست، با وحشی ها (یا سیاه پوست و یا «از قماش خاورمیانه ای») که قامتی زنانه دارند، در ستیز بوده و بی دغدغه به کشتار آن ها می پردازند. قهرمان داستان لئونیداس فرمان می دهد «زندانی زنده نگیرید». همین پادشاه در ابتدای فیلم فرمان قتل سفیر پارس را صادر می کند، با این بهانه که وحشی ها سزاوار رفتاری متکی بر قوانین مقدس انسانیت نیستند.
بنابراین، معنی تمدن، قتل عام وحشی هاست! در سال ١٨٩٨، هاتریش فون تریشکه، کارشناس علوم سیاسی آلمانی از مقوله ای دفاع می کرد که برای بخشی از هم عصرانش پیش و پا افتاده می نمود: «حقوق بین المللی جملات پوچی خواهد بود اگر بخواهیم آن را در مورد خلق های وحشی به اجرا در آوریم. برای تنبیه یک قبیله زنگی باید روستاهایشان را به آتش کشید. چرا که بدون سرمشق دادن نمیتوان کاری از پیش برد. اگر در موارد مشابه، امپراتوری آلمان حقوق بین المللی را به اجرا در می آورد، نه تنها بشر دوستی و عدالت نبود، بلکه ضعف شرمگینانه ای بشمار می رفت.»
و البته آلمانی ها هنگامی که مردم هررو [از بانتوها] را در جنوب غربی آفریقا (نامیبیای کنونی) بین سال های ١٩٠٤ و ١٩٠٧ قتل عام می کردند، به هیچوجه دچار «ضعف» نشدند. بدین ترتیب بود که آنان نخستین نسل کشی قرن بیستم را مرتکب شدند که در کنار یک سلسله «سیاست» استعماری دیگر، نمونه و زمینه سازی شد برای نسل کشی یهودیان توسط آلمان نازی.
«تاریخ ما با یونانی ها آغاز می گردد که آزادی و دموکراسی را ابداع کردند.»
با همین رویه، نمی توان اسپارتی های فیلم ٣٠٠ را متهم به «ضعف» کرد. آنان بچه های معلول را می کشند و مانع از عضویت زنان در سنا می شوند.و جنگ نماد شکوفائی مردهاست. فرانک میلر مبتکر داستان مصور، ایدئولوژی خود را پنهان نمی کند: «اکنون کشور ما [ایالات متحده] نظیر کل جهان غرب با دشمنی مواجه است که بقا و موجودیتش به آن بستگی دارد و بخوبی می داند که بدنبال چیست».
پل کارتلج مدعی است که منابع تاریخی پارسی در مورد جنگ های پارس و یونان وجود ندارد و از وجود هرودت بومی خبری نیست. در حالی که اطلاعات متعددی در مورد امپراتوری های پارس جمع آوری شده اند که برداشت ها را دگرگون می سازد. از جمله، تورج دریائی، استاد تاریخ باستان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (فولرتون) (٤) یادآوری می کند که در پارس برده داری بسیار کم بود، در حالی که بطور گسترده ای در یونان جریان داشت؛ وضعیت زنان بد تر از موقعیت زنان در یونان نبود؛ و اولین منشور شناخته شده در مورد حقوق انسانی توسط کورش بزرگ اعلام شده است که سازمان مل متحد در سال ١٩٧١ متن آن را به همه زبان ها ترجمه کرد. در این منشور از جمله از روامداری مذهبی، الغاء بردگی، آزادی انتخاب حرفه و غیره سخن رفته است.
این که یونانی ها از زبان هرودت که در زمینه تقلید هم تراز وارثانش نبود، پیروزی شان را بمثابه پیروزی بر توحش معرفی کرده اند، جای شگفتی نیست. از زمان پیدایش جنگ ها، هر طرفی خود را مقید به اصولی والا معرفی می کند. آیا دست کم برای رهبران دولت آمریکا، جنگ در عراق یا افغانستان، جنگ خیر علیه شر نیست؟ با وجود این، پرسشی مطرح است، چرا ٢٥٠٠ سال بعد، ما به این اندازه دچار فسون یونانی ها هستیم؟
مارسل دتیین، استاد دانشگاه جان هاپکینز و رئیس پژوهش در مدرسه عالی علوم انسانی پاریس، پاسخی پر کنایه می دهد: « لاویس در رهنمودهایش (٥) توصیه کرده است که باید به دانش آموزان دبیرستان ها یاد داد که «تاریخ ما با یونانی ها آغاز می شود، بی آن که خود آنان متوجه این امر شده باشند. تاریخ ما با یونانی ها شروع می شود که آزادی و دموکراسی را ابداع کرده و زیبائی وجهانشمولی را برای ما به ارمغان آورده اند. ما وارثین تنها تمدنی هستیم که به جهان «مضمون کامل و مطلوب آزادی» را هدیه داده است.» به این دلیل است که باید تاریخ ما با یونانی ها شروع شود.سپس اعتقاد دیگری که همان قدر نیرومند می باشد، به آن افزوده شد : «یونانی ها مثل دیگران نیستند». چگونه می توانستند چنین باشند، در حالی که آغازگر تاریخ ما بودند؟ دو پیشنهاد اساسی در مورد اسطوره شناسی ملی مطرح است که همه اومانیست های (انسان گرایان) سنتی و مورخان شیفته ملت (٦) را دربست جلب کرده است.
نویسنده نتیجه می گیرد که علاقه داریم بپذیریم که «نه تنها سیاست و سیاستمدار در روز زیبائی از آسمان افتاده و آن هم در آتن «باستان» و در قامت اعجاب انگیز و مستند دموکراسی، بلکه طبیعی است که تاریخ کاملا تک بعدی دست ما را گرفته و با حرکت از دوره انقلاب آمریکا و سپس «انقلاب فرانسه» ما را بسوی جامعه های کنونی غربی هدایت میکند، و شادمانه معتقد است که ماموریت آنان ارشاد همه مردم به مذهب واقعی دموکراسی است.»
این مفهوم یک اروپای «استثنائی» ، یک تبارشناسی مستقیم میان عهد عتیق باستانی و اروپای کنونی و با گذار از دوران رنسانس است که آثار آنگلوساکسون متعددی آن ها را تکان داده است، بدون این که اغلب، این پیام توانسته باشد به سواحل فرانسه برسد. (٧) در این رهگذر اشاره شود که واژه «رنسانس» را مورخ فرانسوی ژول میشله در قرن نوزدهم اختراع کرده است.
جان ام هابسن در کتاب خود «ریشه های شرقی تمدن غرب» نشان می دهد که این سکوت زائیده سه فراموشی بزرگ است. «ابتدا، شرق پس از سال ٥٠٠ میلادی، در زمینه اقتصادی توسعه یافت. سپس شرق، اقتصادی جهانی بوجود آورد که پا برجا ماند. بالاخره و بویژه شرق بصورتی فعال و با اهمیت از طریق ابداع فنون، نهادها و ایده های خود و صدور آن به اروپا به ظهور غرب کمک کرد.»
چه کسی آگاه است که اولین انقلاب صنعتی در قرن یازدهم در دوران امپراتوری سونگ درچین آغاز شد؟ آن امپراتوری در سال ١٠٧٨ میلادی، ١١٢٥ هزار تن آهن تولید می کرد. در حالی که تولید بریتانیای کبیر تازه در سال ١٧٨٨ به ٧٦ هزار تن رسید. چینی ها همچنین به فنون پیشرفته در تولید چدن احاطه داشتند و در همان دوره توانسته بودند زغال سنگ را جانشین زغال چوب کرده و مشکل نابودی جنگل ها را رفع کنند. در آن دوره همچنین در زمینه حمل و نقل، انرژی (از طریق ایجاد آسیاب آبی)، در توسعه مالیات و اقتصاد بازرگانی، رشد شهرهای بزرگ، انقلابی رخ داد. انقلابی سبز همراه با درجه ای از میزان تولیدات کشاورزی که اروپا در قرن بیستم بدان دست یافت. در میان قدرت های بزرگ، تا سال ١٨٠٠، چین « رتبه اول را در میان رقیبانش» داشت و برخی از کارشناسان، اقتصاد جهان را چین-مرکز معرفی کرده اند. هند نیز به نوبه خود از موقعیت مهمی برخوردار بود. تعدادی از فنون، اندیشه ها و نهادهای آن کشور به کرانه های اروپا راه یافت و به ظهور سرمایه داری یاری رساند. انقلاب صنعتی انگلستان بدون کمک چین میسر نمیشد. در مورد جایگاه امپراتوری های بزرگ اسلامی نیز میتوان حرف های مشابهی زد.
هراس از وحشی ها، ما را باخطر وحشی شدن روبرو می کند
به عقیده هوبسن، پژوهشگران «اروپا مرکز گزا» دو رشته سوال طرح می کنند: «چه عاملی اروپا را به سوی پیشروی به سمت مدرنیته سرمایه داری سوق داد؟»، «چه چیزی مانع از خیزش مشرق در این راه شد؟». پیش فرض این پرسش ها اینست که توفق غرب اجتناب ناپذیر بود؛ این مسئله پژوهشگر را به کنکاش در گذشته و درپی عناصری وامیدارد که برتری مزبور را توضیح دهد. «بدین ترتیب، اوجگیری غرب در منطقی فطری قابل درک است که نمیتوان تحلیلش کرد مگر توسط عواملی که در ذات اروپا نهفته است و در نهایت به این نتیجه سوق می دهد که شرق و غرب دو وجودند که یک دیوار چین فرهنگی آن ها را از هم جدا میسازد، حصاری که ما را در برابر تهاجم بربرها محافظت می کند.
اما این وحشی ها کیستند؟
تزوتان تودوروف از کلود لوی اشتراوس انتقاد می کند که وحشی ها (بربرها) را کسانی می داند که به وحشیگری اعتقاد دارند. او می نویسد: «وحشی کسی است که معتقد است که یک جماعت یا فرد کاملا به بشریت تعلق نداشته و شایسته آن رفتاری است که خود وی در حق خویش بهیچوجه نخواهد پذیرفت.» تودوروف در کتاب جدیدش «ترس از وحشی ها» تفکری را دنبال می کند که مدت هاست آغاز شده و از جمله در «ما و دیگران، اندیشه فرانسوی درباره تنوع انسانی» (٨) می نویسد: «ترس از وحشی ها، خطری است که ما را وحشی بار می آورد و شری که برپا می کنیم بسیار از آن چه در ابتدا هراسش را داشتیم، فراتر خواهد رفت». خواندن این اثر پر بار را باید به همگان توصیه کرد.
او توضیح می دهد که «اگر واژه ای را با محتوای مطلق اش در نظر بگیریم، این امر شامل عکس آن نیز خواهد شد. در همه دوران ها و در همه مکان ها، متمدن کسی است که بتواند انسانیت دیگران را کاملا تمیز دهد. این امر در دو مرحله رخ می دهد: کشف این مطلب که روش زندگی دیگران با ما متفاوت است؛ پذیرفتن این که آن ها دارای همان انسانیتی اند که ما هستیم. و این به معنی پذیرفتن تمام پدیده هائی که از نقاط دیگر میرسد و یا غرق شدن در نسبیت گرائی نیست. این رویه پیچیده ای است که کمتر روشنفکر غربی می پذیرد بدان گردن نهد.
او می نویسد «مدت های مدید، اندیشه عصر روشنگری بمثابه منبع الهامی برای جریان های اصلاح طلب و لیبرال بود که بنام جهانشمول گرائی و احترام یکسان نسبت به همه محافظه کارانه مبارزه می کردند. امروز می دانیم که اوضاع فرق کرده و مدافعان محافظه کار اندیشه غربی برتر، خود را حامل این تفکر می دانند . فکر می کنند در نبردی با «نسبیت گرائی» وارد شده اند که سرانجام واکنش رمانتیک آغاز قرن نوزدهم است. آنان تنها به بهای گسست از سنت واقعی عصر روشنگری قادر به این کار خواهند بود. سنت هائی که می توانند جهانشمول گرائی ارزش ها و کثرت گرائی فرهنگ ها را بیان کنند. باید کلیشه ها را رها کرد: این اندیشه را نه با دگماتیسم (یعنی فرهنگ من باید بر همه تحمیل شود) و نه با نیهیلیسم (همه فرهنگ ها یکسان و برابرند) نباید مخلوط کرد. قرار دادن آن در خدمت بدگوئی از دیگران برای مجاز شمردن واداشتن آنان به تسلیم یا نابودی شان، به گروگان گرفتن کامل عصر روشنگری است».
آیا با « گروگان گیری » روبرو ایم یا برخی عناصر اندیشه عصر روشنگری این انحراف را تقویت کرده اند؟ از نگاه هوبسن، ساختار هویت اروپائی در قرون هیجدهم و نوزدهم به تایید «استثنائی» منجر شد که هیچ تمدن دیگری هرگز ادعایش را نکرده بود. «اروپائی ها به این دلیل که واقعا توانائی اش را داشتند، بدنبال نوسازی جهان نبودند (آن طوری که توضیحات ماده گرایانه مدعی است)، بلکه به این خاطر که گمان می کردند که این کار وظیفه آن هاست. هویت آنان، عملکرد شان را دیکته می کرد و آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است». با وجود این، اروپائیان بسیاری که با مبارزات ضداستعماری یا با خلق های کشورهای جنوب همبستگی داشتند، این بینش را رد کردند و اغلب این کار را بنام عصر روشنگری انجام دادند. در هر شرایطی، شایسته است که این بحث ادامه یابد…
——
کتاب های مورد استناد:

Anthony Pagden, Worlds at War. The 2,500-Year Struggle Between East and West
(Oxford University Press, 2008, 576 pages, 20£)
Paul Cartledge, Thermopylae: The Battle That Changed the World
(Macmillan, London, 2006, 300 pages, 20£)
Zack Snyder, 300
(Warner Bros. 2007, 117 minutes, DVD)
John M. Hobson, The Eastern Origins of Western Civilization
(Cambridge University Press, 2004, 392 pages, 19,99£)
Tzvetan Todorov, La Peur des barbares. Au –delà du choc des civilisations
(Robert Laffont, Paris, 2008, 311 pages, 20€)

پاورقی ها:
١ – اشاره به نبرد ١٢ سپتامبر ١٦٨٣ است که در طول آن لیگ مقدس که مرکب از لهستانی ها، آلمانی ها و اتریشی ها بود برعثمانی ها چیره شدند.
٢ – کتاب «دفاع از غرب»، انتشارات پلون، پاریس، ١٩٢٧.
٣ – نبرد ماراتون در سال ٤٩٠ پیش از میلاد رخ داد. در این جنگ نیروهای یونانی، تهاجم پارسی را عقب زدند. نبرد هاستینگز، در سال ١٠٦٦ اتفاق افتاد که در آن آخرین پادشاه آنگلوساکسون با گیوم فاتح (پادشاه فرانسه) می جنگید. پیروزی گیوم، آغاز سلطه او بر انگلستان بود.
٤ – « Go tell the Spartan », March 14, 2007,www.iranian.com/Daryaee/2007/March/300/index.html
٥ – ارنست لاویسErnest Lavisse، متولد ١٨٤٢، نقش عمده ای در تدوین برنامه تاریخ در دوران جمهوری سوم فرانسه ایفا کرد.
٦ – کتاب «یونانی ها و ما»، انتسارات پرن، پاریس، ٢٠٠٥، صفحه ١٦ و ١٧.
٧ – به اسناد زیر مراجعه کنید:
Janet L. Abu-Lughod, Before European Hegamony : The World System A.D. 1250-1350, Oxford University Press, 1991 ; Andre gunder Frank, Reorient : Global Economy in the Asian Age, University of California Press, Berkeley, 1998; Kenneth Pomeranz, the Great Divergence: China, Europe and the Making of the Modern World Economy, Princeton Universite Press, 2000; Jack goody, The Theft of History, Cambridge University Press, 2006.
٨ – به مجموعه زیر مراجعه کنید:
Seuil, Coll. « Points Essais », 2001 (premier édition : 1989)
لوموند دیپلماتیک، ژانویه ٢٠٠٩.

Published in: on 15 février 2009 at 12:15  Laissez un commentaire  

فاسد کردن دمکراسی

*فساد شفاف بدون ترديد بهتر از فساد پوشيده است، ولی فقط باعث می شود مردم انگيزه شان را برای مبارزه با فساد از دست بدهند.

نمايندگان خريداری شده
جرج مونبيه
http://www.roshangari.nete>
ويليام هاگ بر اساس ليست جديد دارايی های نمايندگان ، برای نماينده نبودن 20 برابر حقوق نماينده بودن در آمد دارد، ما نمی دانيم دقيقا برای 54 شغل ديگری که دارد چقدر به او می پردازند، زيرا اعضای مجلس مجبور به افشای مقدار پولی نيستند که بابت خدماتی می گيرند که مستقيما به وظايف نمايندگی شان مربوط نيست . ولی او بايد حدود يک ميليون پوند درسال درآمد داشته باشد. [1]

با وجود اين او نبايد ثروتمندترين شخص در مجلس نمايندگان باشد. طبق مقررات پارلمان، شخص موظف است هر سهامی را که بيش از حقوق جاری نمايندگی مجلس باشد ، اعلام کند. [2] ديک ماريون رو، نماينده توری از بروکس بورن، 18 مورد منبع در آمد اعلام کرده است که که نشان ميدهد سرمايه تصفيه حساب شده مالياتی او 1 ميليون پوند است. آرچی نورمن مدير عامل سابق حزب محافظه کار 17 سهام قابل اعلام و 5 مستخدم خارجی دارد. مايکل آنکارم ، مشاور رهبری حزب با  » وقار اشرافی » اين ليست را گزارش می دهد:  » مزارع، خانه ها و املاک متفرقه در مرزهای اسکاتلند ». به علامت های جمع کلی توجه کنيد.

با وجود اين هيچ جا – در پارلمان، رسانه ها و يا ميان عموم – کسی حساسيت به اين نشان نمی دهد که منابع در آمد دوم و سوم و ، در مورد هاگ 55 ام مساله زاست. به شکرانه قوانينی که کميته استاندارد در مورد شرايط خدمات عمومی مقرر کرده است ، حالا آدم يا بايد به طور غريبی هم احمق باشد و هم حريص باشد تا برای مسايل مربوط به نمايندگی پول نقد بگيرد. فرض گرفته شده که تناقض بالقوه بين وظايف وکلای مجلس به عنوان نماينده مردم و وظايف آن ها در برابر کارفرمايان خارجی شان حل شده است. آن ها حق ندارند ,در رابطه با مسايلی که در پارلمان در دستور کار است , پول گرفته و کار کنند [3] آن ها حق ندارند در مورد هر مساله ای که در آن منافع خصوصی اعلام نشده ای دارند حرف بزنند يا عمل کنند[3] منابع درآمد آن ها در اينترنت اعلام می شود.[4] سيستم شفاف است. با وجود اين به نظرمی آيد همه کاری که کميسيون انجام داده است، عبارت است از مشروعيت بخشيدن به يک سری از تداخل منافع فاجعه بار.

تناقض آشکار وقتی مربوط به سايرين است نمايندگان به خوبی از آن سر در می آورند، مثل نمونه پزشکان مشاور سيستم بيمه بهداشت ملی. اگر به اعضا اجازه داده شود يک کار پهلويی داشته باشند ، و حقوق نمايندگی شان را در هر حال بگيرند، چه در رابطه با آن کارشان را انجام داده يا نداده باشند، آن وقت انگيزه ثابتی به وجود می آيد که آن ها در اين بخش (که به هر حال مزد ثابت دارند. م) تا آن جا که ممکن است کم کار کنند، و در جاهای ديگری که پول در می آورند هر چه بيشتر وقت بگذارند.

بعضی از نمايندگان هستند که انرژی خارق العاده ای دارند. کريس اسميت، که قبلا وزير فرهنگ بود، وحالا حقوقش را با خدمت به 17 کارفرمای ديگر تکميل می کند به من می گويد بين 70 تا 80 ساعت در هفته کار می کند، و حداقل نيمی از اين وقت را به کار پارلمانی اش اختصاص می دهد. [5] هوارد فلايت، يک نماينده توری با 11 پست در سطح مدير، 100 ساعت باورنکردنی در هفته کار می کند که می گويد 80 در صد ش برای مردم است. [6] ولی اين نمايندگان مطمئنا استثنا هستند. تحقيقات پيتر برادلی عضو حزب کارگر مجلس نشان داده است که نمايندگانی که در خارج مجلس در آمد دارند، به طور متوسط تنها در 65 درصد رای ها گيری های مجلس عوام شرکت می کنند در حالی که نمايندگانی که شغل ديگر ندارند در 91 درصد رای گيری ها شرکت می کنند.[7] يک نماينده که من با او صحبت کردم استدلال می کرد، نقل به معنا، اين به خاطر آن است که آن ها کار بهتری نداردند بکنند. مساله اين است که او حق دارد، در هر دو مفهمومی که می توان از اين حرف اتخاذ کرد.

شايد از همه چيز مهم تر اين باشد که هر چه نمايندگان بيشتر پول به دست می آورند، و هر چه با بيشتر مديرکل ها، وکلا و مشاوران همراه می شوند، شباهت شان به کسانی که انتخاب شان کرده اند کمتر و کمتر می شود.

مطمئنا نمايندگی دو جزء دارد: نمايندگی کردن از طرف مردم ، و نمايان گر مردم بودن. به نمايندگان هم اکنون حقوقی پرداخت می شود که آن ها را نسبت به بيشتر کسانی که به آن ها رای داده اند ممتاز می کند. ,57500 پوند که دو برابر حقوق متوسط در سطح ملی است, درآمدهای خارجی آن ها را در ميان 1 درصد ثروتمندترين ها بالا می برد. خادمان مردم می توانند مردم را به عنوان خادم خود استخدام کنند.,

تمام نمايندگانی که از داشتن شغل دوم دفاع می کنند، استدلا ل شان بر اين است که کارديگری که می کنند به آن ها اطلاعات می دهد و کار پارلمانی شان را بهبود می بخشد، چون آن ها را با جهان خارج در تماس قرار می دهد. من بيشتر اين حرف را باور می کردم اگر يک کار کناری به عنوان دربان بيمارستان يا کارگران خط مونتاژ داشتند. ولی هيچ نماينده ای کاردوم مزدی نمی گيرد مگر اين که کاری دارای تشخص و جذاب باشد. آن ها هيچ تجربه ای از کار طاقت فرسا، در کنار کار نمايندگی شان ندارند. هوارد فلايت استدلال می کند، و معقولانه ، که آن نمايندگانی که اتحاديه ها از آن ها پشتيبانی مالی می کنند از نظرات کارگران با اطلاع می شوند. [ 8]  » بيشتر نمايندگان هدايايی ازانجمن های شکار قرقاول و قرقی را اعلان کرده اند تا حمايت از اتحاديه ها را. اتحاديه ها ی کارگری نسبت به شرکت های بزرگ تجاری کمتر پول دارند، بنابراين کمتر قادرند آدم های وفادار به خود را بخرند.

نمايندگان در مقابل اين نظر به اين استدلال متوسل می شوند که کارنمايندگی شان تمام جهان را دم در آن ها قرار می دهد. يان تيلور، يک نماينده محافظه کار که هفت شغل در سطح مديريت دارد به من گفت، ,احتياجی نيست من دربان بيمارستان باشم تا مشکلات دربان های بيمارستان ها را درک کنم .,[ 9] اين واقعيت است. و چون درست است ، اين استدلال را که به شغل خارجی نياز است تا امکان درک جهان خارج فراهم آيد، مردود می کند.

شايد بزرگ ترين مشکل از اين برنخيزد که تداخل منافع باعث شود نمايندگان مجلس اشتياق به کارهايی که منافع شان ايجاب می کند داشته باشند، بلکه از اين برخيزد که آن ها اشتياق به انجام ندادن بعضی کارها پيدا می کنند. 87 نماينده از جمله سه رهبر از احزاب اصلی و هشت عضو دولت [ 10] حداقل 5750 پوند در سال از اجاره املاک شان در آمد به دست می آورند. در نتيجه امکان اين بسيار کم است که ما شاهد هر نوع اقدامی عليه يکی از بزرگترين مشکلات اجتماعی انگلستان باشيم: يعنی تورم در بهای خانه که در نتيجه خريد خانه برای اجاره به وجود آمده است. حتی اگر نمايندگان ما تمايل داشتند به منافع خودشان حمله کنند، خودشان را در معرض اين اتهام قرار می دادند که مزورند. بنابراين آن ها سکوت خود را حفظ می کنند، و خود را از هر نوع تنبيه ای مصون می دارند. هيچ کس علاقه به اظهار نظر در مورد چيزی که آدم نمی گويد ندارد و هيچ مصوبه ای هم نماينده را مجبور نمی کند که حتما حرف بزند يا اقدامی کند. تناقض به طور قطع و هميشگی و در سکوت به نفع پول حل شده است.

از خودتان بپرسيد در اين باره چه بايد کرد، تا فورا متوجه يک تناقض چهارم شويد که در مقابل تان سبز می شود. مثلا می توانيم پيشنهاد بدهيم که نمايندگان بايد از کار کردن برای هرکس ديگر به غير از موکلين خود ممنوع شوند. يا می توانيم پيشنهاد بدهيم که آ ن ها اجازه دارند به کار شان ادامه دهند يا صاحب املاک و سهام باشند، ولی پول آن يا بايد به خيريه داده شود يا به خزانه داری. مشکل اين است آن کسانی که قرار است برای چنين تدابيری رای بدهند کسانی هستند که خودشان از اين پيشنهادات ضرر می بينند. پيتر برادلی مجبور شد پيشنهادش مبنی بر اين که به کسانی که وظايف شان را انجام نمی دهند حقوق پرداخت نشود را پس بگيرد، چون توری ها صحبت در باره آن را به بعد موکول کردند.

تمام اين ها نشان می دهد شفافيت کافی نيست. ما می توانيم فهرست منافع نمايندگان را بخوانيم و فورا بفهميم چه کسی دارد کار پهلويی می کند و برای که . ما می توانيم در هانسارد بگرديم و کشف کنيم آيا آن ها دارند از موقعيت پارلمانی شان برای منافع اقتصادی شان استفاده می کنند يا نه . ولی اين اطلاعات فورا بی قدرتی ما را در مقابل مان قرار می دهد. فساد شفاف بدون ترديد بهتر از فساد پوشيده است، ولی فقط باعث می شود مردم انگيزه شان را برای مبارزه با فساد از دست بدهند. اگر تنها يک شغل وجود داشته باشد که وفاداری محض شخص را می طلبد، مطمئنا آن شغل نماينده ما بودن است.
برگردان:س.آ

——————————————————————————–

برای مطالعه زير نويس ها به منبع اصلی در زير مراجعه کنيد:
http://www.monbiot.com/archives/2005/03/01/paid-up-members-/

Published in: on 15 février 2009 at 12:04  Laissez un commentaire  

Hello world!

Welcome to WordPress.com. This is your first post. Edit or delete it and start blogging!

Published in: on 14 février 2009 at 6:15  Laissez un commentaire