پژوهشگر علوم سیاسی و مسائل چپ ایراناین چهار نسل ایرانی آرمانگرا، خواسته یا ناخواسته از زادگاه خود به امید بهشت

محسن حیدریان

پژوهشگر علوم سیاسی و مسائل چپ ایران

به روز شده: 15:33 گرينويچ – سه شنبه 31 ژانويه 2012 – 11 بهمن 1390

شوروی

این چهار نسل ایرانی آرمانگرا، خواسته یا ناخواسته از زادگاه خود به امید بهشت آرمانی به شوروی پرتاب شدند

مهاجرت سیاسی ایرانیان، در تاریخ معاصر، بیش از یک سده پیشینه دارد. اما مهاجرت چپ گرایان ایرانی به شوروی سابق به طور بنیادی از دیگر مهاجرت های ایرانیان متفاوت است.

مروری بر زندگی و سرنوشت چهار نسل ایرانیان در شوروی سابق، صاف و ساده « یکی داستانی است پر آب چشم… ».
موضوعات مرتبط

گزیده ها

این چهار نسل سرنشین کشتی ای بودند که با آن از جهنمی فرارکردند با امید پیوستن به بهشتی که در واقع دوزخی بود بدتر از آن جهنم اولیه. در یک نگاه کلی می توان گفت که هر چهار نسل، آرمانگرایانی بودند که در ‌جمهوری‌های ‌شوروی ‌سابق، به اسیران از یاد رفته ای مبدل شدند. گرچه هر نسل از نظر ذهنیت، سیر و سلوک و بویژه بنا بر سیاستی که بر کشور میزبان حاکم بود، سرنوشت مخصوص به خود را یافت.

این چهار نسل ایرانی آرمانگرا، خواسته یا ناخواسته از زادگاه خود به امید بهشت آرمانی به شوروی پرتاب شدند. جایی که نه آبی برای شنا کردن داشتند، نه کسی سخن شان را می فهمید و نه ستاره ای در هفت آسمان داشتند و همزمان از همه حقوق انسانی خود همچون پناهنده یا مهاجر سیاسی بی بهره بودند. اما در دنیای ذهنی و آرمانی شان رسالت بزرگی برای خود قائل بودند. آنچه که این چهار نسل را به هم پیوند می داد، تنها باور ایدئولوژیک و تفکر لنینی و باور به « پرولتاری جهان » که قلب آن در نماد صلح و سوسیالیسم یعنی مسکو می تپید، نبود.

آنها از نظر احساسات رمانتیک و جستجوی رهایی از طریق آرمانگرایی، رادیکالیسم، احساسات تند و بلند پروازی سیاسی نیز سیر و سلوک مشترکی داشتند. همین خصوصیت مشترک ذهنی است که « مهاجرت سوسیالیستی » را به یک تراژدی تبدیل می کند. دگرگونی از یک دنیای ذهنی رمانتیک به سرزمینی که « قهرمان » را به اسیری از یاد رفته، فرو می کاهد، یک عذاب جانکاه در جهنم واقعی این دنیاست. همین واقعیت است که شرح تجربه این چهار نسل را به یک تراژدی دردناک تبدیل می کند.
نسل اول
لنین

نسل اول کمونیست‌های ایرانی که به شوروی رفتند در سالهای اولیه پیروزی انقلاب بلشویکی مشکلی نداشتند

این نسل گروهی‌اند که پس از کودتای سال ۱۲۹۹ و سرکوب جنبش‌های آذربایجان و گیلان و استقرار رژیم رضا شاه و یورش به حزب کمونیست ایران به شوروی پناهنده شدند. جامعه پناهندگان سیاسی کمونیست ایران از اوایل دهه ۱۹۲۰ به تدریج به کشور شوراها روی آوردند و برخی نیز قبلا ساکن شوروی بودند.

عده ای نظیر آوتیس سلطانزاده از مسئولان عالی رتبه کمینترن و ساکن مسکو بودند. برخی نیز در سازماندهی جامعه شوروی مشارکت فعال داشتند و از اعضای رهبری حزب کمونیست آذربایجان بودند. اما تعداد دقیق این نسل از ایرانیان در شوروی معلوم نیست. سلطانزاده در گزارشی به نخستین کنگره حزب کمونیست ایران در سال ۱۹۲۰ معروف به « کنگره انزلی » به وجود « عده بسیار کثیر ایرانیان گرسنه » اشاره می کند و از اینکه در « میان آنها حدود صد هزار کارگری که باید به دور حزب کمونیست عدالت مجتمع گردند »، سخن می گوید.

وی در گزارشی به نخستین کنفرانس حزبی تاشکند در اوایل همان سال از « حدود هفت هزار کمونیست ایرانی سازمان داده شده » سخن می گوید. فاجعه آنجاست که بسیاری از این ایرانیان در تصفیه های خونین دوران استالین و در اردوگاه‌ها از میان رفتند.

نسل اول کمونیست‌های ایرانی در سالهای اولیه پیروزی انقلاب بلشویکی روسیه به شوروی پناه بردند. پس از انقلاب اکتبر تا دوران مخوف استالین، کمونیست‌های ایرانی در شوروی مشکلی نداشتند. افزون بر آن تعدادی از کمونیست‌های ایرانی نظیر اردشیر آوانسیان و رضا روستا توسط کمینترن به ایران فرستاده شدند. اما با روی کار آمدن استالین، اکثریت کمونیست‌های ایرانی در اردوگاه ها و زندان‌ها نابود شدند. از این نسل ایرانیان کمونیست کسی زنده نماند، تقریبا همه را کشتند.

« در دهه ۳۰ سیل اخبار و گزارشات تراژیک دائمی از سرکوب و کشتار رژیم استالینی در کشوری که « مهد آزادی و سوسیالیسم » خوانده می شد، ضربه های پی درپی ایدئولوژیک و روانی مهلکی بر هواداران جنبش چپ در سراسر اروپا وارد کرد »

افراد بسیاری هم بودند که پس از شکنجه‌های وحشتناک به عنوان جاسوس به ۱۵ ،۲۰ یا ۲۵ سال کار اجباری در سیبری تبعید شدند. اما ترور و سرکوب روانی و فیزیکی در طول تاریخ ۷۰ ساله شوروی همیشه به یک شکل نبود. سرکوب و کشتارها در سال های ۱۹۳۶ تا ۱۹۵۰ در دوران زمامداری مطلق استالین به اوج رسید. پس از مرگ استالین این رفتارهای وحشیانه فروکش کرد. اما بطور کلی، تا اواخر دوران برژنف، مجازات عبور غیرمجاز از مرز و نیز دیگر اشکال رفتار غیر انسانی با پناهندگان سیاسی ادامه داشت.

در دهه ۳۰ سیل اخبار و گزارشات تراژیک دائمی از سرکوب و کشتار رژیم استالینی در کشوری که « مهد آزادی و سوسیالیسم » خوانده می شد، ضربه های پی درپی ایدئولوژیک و روانی مهلکی بر هواداران جنبش چپ در سراسر اروپا وارد کرد. سیل توقف ناپذیر تصفیه های استالینی که روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان شوروی و کشورهای دیگر، قربانیان اصلی آن بودند، حکومت سوسیالیستی را در میان روشنفکران غرب به سرابی ترسناک تبدیل کرد.

بسیاری از متفکران و روشنفکران غرب شروع به مقایسه میان هیتلر، موسولینی و استالین و روش‌های دیکتاتورمآبانه آنها علیه دگراندیشان کردند. به ویژه پس از امضای قرارداد مشترک میان استالین و آلمان نازی در پاییز سال ۱۹۳۹ بقایای هرگونه خوش بینی نسبت به سوسیالیسم شوروی زیر سوال رفت. طبق این قرارداد میان کشورهای محور با اتحاد جماهیر شوروی، جهان به مناطق تحت تقسیم طرفین برای دوران پس از جنگ قرار می گیرد.

چون در آغاز آلمان نمی خواست در چند جبهه وارد جنگ شود. در این تقسیم بندی قراردادی، بنا به خواست استالین، ایران، جزو کشورهای تحت نفوذ اتحاد شوروی قرار گرفته بود. استالین آشکارا در این رویا بود که بتواند دریای عمان و خلیج فارس و پایین تر را تحت نفوذ بگیرد و سرتاسر ایران روی نقشه و با امضای استالین به عنوان منطقه نفوذ شوروی مشخص شده بود.

اما دوستی آلمان و شوروی هم دیری نپایید و هیتلر تصمیم حمله به شوروی گرفت و این قرارداد هم از میان رفت. به هر رو درباره جنایات استالین، در غرب صدها کتاب، هزاران مقاله و سند تاریخی منتشر و صدها فیلم مستند ساخته شد. اما در ایران به خاطر بسته بودن فضای سیاسی، توهمات بخش مهمی از روشنفکران ایرانی تداوم یافت و تفکر لنینیستی در بین روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی همچنان ریشه دار باقی ماند.
نسل دوم و سوم
گولاگ

تبعیدگاه‌های سیبری و مجمع الجزایر گولاگ بر سرنوشت تراژیک و دردناک ایرانیان مهاجر سایه انداخت

نسل دوم، مهاجرت های سیاسی و فرار وحشت زده هزاران نفر را در می گیرد که پس از فروپاشی دستگاه فرقه دموکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۵ و پناه بردن ۶ ماه بعد کردهای عراقی به رهبری ملامصطفی بارزانی، صورت گرفت. این دوران مصادف با سالهای واپسین زمامداری استالین است. این نسل با اینکه از تصفیه‌های خونین نسل اول ایرانیان بطور نسبی در امان ماند، اما قربانی انگیزه های سیاسی و اقتصادی دستگاه استالینی شد.

تبعیدگاه‌های سیبری و مجمع الجزایر گولاگ بر سرنوشت تراژیک و دردناک آنها سایه انداخت و لحظه ای آنها را در کشاکش سرنوشت و آزادی اراده، رها نکرد.

اما به فاصله چند سال بعد، گروههای پرشمار تازه ای ناگزیر به ترک وطن شدند، که به لحاظ ذهنی و پیش زمینه های تحصیلی و حزبی تفاوتهایی با نسل دوم داشتند. اینها نسل سومی هستند که تقریبا همزمان با افول استالین و فروکش کردن موج تصفیه ها و قتل‌های نسل اول، گام در » دژ پرولتاریای پیروزِجهانی » نهادند. این نسل، مهاجرت کادرها و رهبران حزب توده ایران طی چند سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را در بر گرفت که به دنبال سرکوب خشونت بار این حزب و سازمان افسری و کشتار عده‌ای و زندانی شدن صدها نفر دیگر به راه افتاد.

این دو نسل دارای ناهمگونی‌های سنی، ذهنی و موقعیت‌های حزبی اند. ولی هر دونسل این بخت را یافتند که تغییرات شوروی با روی کار آمدن و افشاگری‌های خروشچف از جنایت‌های دوران استالین را ناظر باشند و بطور کلی زندگی و سرنوشت مشابهی از سر گذراندند.

البته تعدادی از سران و کادرها و نیز افسران حزب توده ایران که به این دونسل تعلق داشتند، از نظر معیشتی از رفاه بیشتری برخوردار شدند. تعدادی از آنها نیز سالها بعد به دلایلی به پکن و لایپزیک مهاجرت کردند. اما درباره وضع رهبران حزب در شوروی، خاطره دکتر کشاورز، در جلسه‌ای با حضور افسران جوان و ناراضی توده‌ای از جمله یوسف حمزه لو، بسیار گویاست.

« رهبران حزب توده شناخت درستی از ماهیت نظام شوروی و جنایات استالینی نداشتند. آنها حتی در برابر افشاگری های خروشچف نسبت به دوران استالین اصلا « آچمز » شده بودند. »

او می گوید: « در دوره استالین نفس نمی شد کشید. ما در دوره خروشچف به همت ایرج اسکندری از حزب کمونیست شوروی تقاضا کردیم اجازه دهید جلسات کمیته مرکزی حزب توده ایران در مسکو تشکیل شود. وقتی جلسات کمیته مرکزی تشکیل شد، دیدیم یک مرد روس که فارسی را بسیار خوب می دانست، در جلسات ما شرکت دارد. ماه‌ها طول کشید تا این مرد را از جلسات کمیته مرکزی دکش کنیم. اعضای کمیته مرکزی در مسکو برای اینکه بدانند در کشورمان ایران چه می گذرد، از حزب برادر بزرگ تقاضای روزنامه‌های ایران را کردند. سرانجام پس از دو ماه موافقت شد. وقتی روزنامه‌های ایرانی در اختیار ما گذاشته شد، ما خشکمان زد. دیدیم بخش‌های مهمی از روزنامه‌ها از وسط قیچی شده است. »

رهبران حزب توده ایران، لنینیست و انترناسیوناسیونالیست بودند و بر این باور بودند که قلب پرولتاری جهان و نماد صلح و سوسیالیسم در مسکو می تپد و وظیفه اصلی آنها نیز دفاع از این دژ مقدس است. با این وجود همواره در معرض انگ « ضدشوروی » خوردن بودند. باید تصریح کرد که رهبران حزب توده شناخت درستی از ماهیت نظام شوروی و جنایات استالینی نداشتند. آنها حتی در برابر افشاگری های خروشچف نسبت به دوران استالین اصلا « آچمز » شده بودند.

نسل دوم و سوم ایرانیان در شوروی، گرچه قربانی قتل و کشتار جمعی نسل اولی ها نشدند، اما به « بردگان کمونیسم » تبدیل شدند. این دونسل در نبرد بر سر زندگی در بهشت رویایی خود « نظام کمونیستی شوروی » با دردناک ترین بلاهایی که هر انسان می تواند از سر گذراند، دست و پنجه نرم کردند.تعداد زیادی از آنها گذارشان به اردوگاه‌های کار اجباری، تحقیرهای دائمی، بازجویی‌های ک.گ. ب.، مجازات‌های غیر انسانی و پرتگاه های مرگ و زندگی حیوانی افتاد.

اما اکثر افراد این دو نسل سالهای زیادی را به دلیل « عبور غیر مجاز از مرز » در زندانها و سیاهچال های مخوف شوروی، دادگاههای نظامی ک. گ. ب و اردوگاه های کار اجباری گذراندند. بسیاری از آنها در این اردوگاه ها از پای در آمدند و آنها که بارها تا آستانه مرگی مخوف پیش رفتند، از روی اقبال یا به کار گیری نیروی درونی خارق العاده ای، جان به در بردند.

این جان به در بردگان با مشاهده مرگ روزانه هم زنجیران، گرسنگی دائم و گورهای بی نشان ، تا پایان زندگی، اسیر زنجیره بلاها و دردهای زندگی در » مهد سوسیالیسم » ماندند. بخش گسترده ای از روشنفکران تبریزی نیز به اجبار به آلماتی و قزاقستان تبعید شدند.

بطور کلی دوران چند ساله کار در اعماق معادن زغال سنگ، گرسنگی، سرما، تحقیر و شکنجه‌های روحی جان هزاران تن از افراد این دو نسل را گرفت. سرمای زیر ٦٠ درجه اردوگاه‌های سیبری یا زندان‌های انفرادی مخوف عشق آباد در گرمای بالای ٤٠ درجه، تحقیر دائمی شخصیت و جباریت یک نظام ضد انسانی، همه سال‌های جوانی و میانسالی آنها را بلعید. به قول دکتر صفوی که زندگی خود را « برده کمونیسم » توصیف کرده، این دو نسل در غربت هر روز آرزو می کردند که: « ای کاش بدبخت ترین سگ ایران بودم، اما گذارم به اینجا نمی افتاد. »

« من ماهی یک بار به قبرستان ایرانی ها سر می زنم. سر قبر دوستان می نشینم. سنگ قبرشان را تمیز می کنم و به روزگار و سرنوشت آن‌ها در مهاجرت می اندیشم و به مسببان وطنی و غیر وطنی این مهاجرت لعنت می فرستم.  »

عطالله صفوی

او در کتاب « در ماداگان کسی پیر نمی شود » روایت می کند که: « وای بر ما که چه فکر می کردیم و در عوض چه دیدیم. بسیاری از ایرانیان با شیفتگی به شوروی آمده بودند، حتی بدون این که رهسپار اردوگاه‌های سیبری شوند، پس از چندی چنان دچار تناقض و بحران روحی وحشتناک می شدند که من قادر به وصف آن نیستم. عده ای خودکشی کردند، کسانی الکلی شدند و در سن ٤٥ یا ٥٠ سالگی فوت کردند. افرادی دیگر به همه کس و همه چیز بدبین شدند و هویت انسانی خود را به تمام معنا از دست دادند و حتی دوستان خود را در مقابل اندک امتیازی به ک.گ. ب لو دادند و ….. »

دکتر صفوی یکی از روزهای پس از رهایی از کار اجباری را چنین تصویر می کند: »روزی از سر ناامیدی جلو مغازه ای نشستم. خسته و رنجور، غرق در افکار خود بودم، ناگهان متوجه سگ زرد رنگی شدم که در پیاده روی آن طرف خیابان نشسته بود……مردمک چشمانش از یک دنیا احساسات، وفاداری، محبت، عشق و علاقه و فداکاری سخن می گفت. او فهمید که ما سرنوشت مشابهی داریم. غریب، گرسنه، بی خانمان، بی سرپرست و بی آینده. سرش را نزدیک تر آورد. بینی اش را به بینی من چسباند. لحظاتی مرا بویید و آزمود. یواش یواش زبانش را به چانه و صورتم رساند و خیلی آهسته شروع کرد به لیسیدن من. احساساتم به غلیان آمد. دیگر نتوانستم خود را نگه دارم و بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شد. من هم دستان خود را به سر و صورتش کشیدم…..آخر سر بغلش کردم. به زبان فارسی گفتم: « ها، مثل منی؟کسی نداری؟ حرف بزن! تو ماداگانی هستی، من ایرانی، تو کجا، من کجا؟ ولی سرنوشت هر دوی ما یکی است….. ».

نباید فراموش کرد که گروهی از افراد این دو نسل که از درون دالان تنگ انواع بلاها، گذشته و از تباه‌ترین موقعیت‌ها گذر کردند، با پشتکاری تحسین انگیز به تحصیلات دانشگاهی روی آوردند و به مشاغل پزشکی و مهندسی دست یافتند. اما سال‌هاهی طولانی کار و زندگی به آنها این امکان را داد تا زیر و بم و ذهنیت جامعه شوروی را بازهم عمیق تر بازیابند.

صفوی سرنوشت دونسل ایرانیان در شوروی را چنین خلاصه می کند: »من ماهی یک بار به قبرستان ایرانی ها سر می زنم. سر قبر دوستان می نشینم. سنگ قبرشان را تمیز می کنم و به روزگار و سرنوشت آن‌ها در مهاجرت می اندیشم و به مسببان وطنی و غیر وطنی این مهاجرت لعنت می فرستم. آخ اگر بدانید در دل این قطعه خاک چه دردها، آرزوها و اسراری خفته است. افسوس که یک خبرنگار ایرانی نمی آید عکس و گزارش از این قبرستان تهیه کند. سرنوشت هرکدام از کسانی که در این گورستان در کشور شوراهای سابق خفته اند، خود یک تاریخ است…. پس از فروپاشی….شهروندان غیرشوروی از جمله آلمانی‌ها و یونانی‌ها توانستند با کمک دولت‌هایشان به کشورشان برگردند. اکثر روسها به روسیه رفتند. یهودی‌ها توسط دولت اسرائیل به این کشور رفتند. دولت اسرائیل حتی آن افراد ایرانی را که همسران یهودی‌شان سال‌های قبل از فروپاشی شوروی فوت کرده بودند به عنوان مهاجر پذیرفت، اما … »
نسل چهارم
شوروی

با فروپاشی شوروی، نسل چهارم این شانس را یافت که برخلاف نسل‌های پیشین از مرگ تدریجی در مدینه فاضله خود رهایی یابد

نسل چهارم یا « آخرین نسل » شامل رهبران و شمار گسترده ای از کادرها و اعضا جان بدر برده حزب توده ایران و سازمان اکثریت بودند که از بهمن ماه ۱۳۶۱ که این سازمانها مورد پیگیرد جمهوری اسلامی قرار گرفتند، تا دو سه سال بعد به شوروی مهاجرت کردند. این موج از چند نظر دارای ویژگی های است که آنها را به معنای واقعی کلمه به « آخرین نسل » تبدیل می کند:

افراد این نسل از بازیگران انقلاب ایران بودند که به هر حال یکی از انقلاب های مهم سرتاسر قرن بیستم است. این انقلابیون چپ گرا وبلند پرواز، اغلب تحصیل کرده و از طبقه متوسط شهری ایران با تحصیلات دانشگاهی یا دانشجو، مهندس و دکتر بودند. اما مهاجرت به شوروی، آنها را وادار کرد که بقول رهبران فرقه دمکرات آذربایجان از طریق کارهای سخت و طاقت فرسا در کارخانه‌ها و فابریک‌ها « پرولتاریزه » شوند. ویژگی دیگر « آخرین نسل » زمان مهاجرت شان به « مهد سوسیالیسم جهانی » بود.

این ها دورانی به آنجا گام نهادند که « سوسیالیسم واقعا موجود » پس از مرگ برژنف و در آغاز زمامداری چرنینکو، ظاهرا در اوج استحکام نظامی، اقتصادی، علمی و با تسلط بر یک ششم کشورهای جهان در حال تبدیل شدن به نظامی فراگیر بود.

از منظر تبلیغات حزب توده و سازمان اکثریت « سوسیالیسم واقعا موجود « به الگوی پر جاذبه ای برای همه مردم دنیا تبدیل شده بود. اما در واقعیت در همان سال‌های نخست ورود « آخرین نسل » با شتابی باورنکردنی بسوی زوال نهایی و فروپاشی کامل می رفت. « آخرین نسل » این بخت را یافت که با یک چشم گریان و یک چشم خندان شاهد زوال نهایی « سوسیالیسم واقعا موجود » باشد و سپس به اروپا مهاجرت کند. این نسل این ویژگی را نیز داشت که عملاً در جریانِ یک مقایسه تجربی و اجتماعی میان نظام‌های سوسیالیستی و سرمایه‌داری غرب قرار گیرد.

این افراد بنا به زمان و نیز مرزی که هنگام ورود به شوروی انتخاب کرده بودند، در شهرهای مینسک، باکو، تاشکند، چارجو و تاشائوز( جمهوری ترکمنستان) اسکان داده شدند. محل‌های مسکونی آنها و نیز همه مکاتبات و زندگی آنها زیر نظر و محاصره کامل ک.گ.ب قرار داشت. هر گونه تماس آنها را با بازماندگان نسل‌های قدیمی ایرانی در شوروری که از نظر میزبانان به افراد « ضدشوروی » و  » دشمن طبقه کارگر » و خصم  » انترناسیونالیسم پرولتری  » تبدیل شده بودند، مورد پیگرد قرار می گرفت.

« از منظر تبلیغات حزب توده و سازمان اکثریت « سوسیالیسم واقعا موجود « به الگوی پر جاذبه ای برای همه مردم دنیا تبدیل شده بود. اما در واقعیت در همان سال‌های نخست ورود « آخرین نسل » با شتابی باورنکردنی بسوی زوال نهایی و فروپاشی کامل می رفت »

همه حقوقِ اولیه اجتماعی آنها و حق تحصیل و مسافرت به نوع موضع گیری سیاسی آنها نسبت به « رهبری » و « ایمان سوسیالیستی » شان بستگی داشت. همان ماه‌های نخست اقامت در شوروی شوک ناشی از شکاف باور نکردنی میان انتظارات آنها و واقعیات تکان دهنده شوروی، عده زیادی را به سرخوردگی، بحران‌های شدید روحی و افسردگی کشاند. تعدادی از آنها دست به خود کشی زدند. ناراضیان از حزب و شوروی و بعضا سازمان اکثریت، نه تنها از همه حقوق اساسی خود محروم، بلکه تعدادی نیز دچار زندان و مجازات‌های غیر انسانی شدند.

اما آنچه که سرنوشت و زندگی این نسل را دگرگون کرد، تحولاتی بود که یکی دوسال بعد با گلاسنوست و روی کار آمدن گارباچف ، آغاز گردید. فراموش نباید کرد که همزمان در اروپا و سپس در شوروی عده ای از معترضان حزبی قبل از روی کار آمدن گورباچف و آشکار شدن نظریات وخط مشی او و فروپاشی دیوار برلین « بی موقع » و  » زودرس » نظریات و مواضع خود را در مرزبندی روشن با با نظریه‌های اساسی متداول در جنبش جهانی کمونیستی، از جمله درباره « انترناسیونالیسم پرولتری »، « دیکتاتوری پرولتاریا » و در یک کلام با لنینیسم اعلام کردند.

با فروپاشی شوروی، نسل چهارم این شانس را یافت که برخلاف نسل‌های پیشین از مرگ تدریجی در مدینه فاضله خود رهایی یابد. اما فروپاشی اتحاد شوروی سابق به فروپاشی چپ سنتی ایران منجر شد. چپ‌های ایرانی ابتدا دچار چند پارگی، سرخوردگی و سرگیجی شدند. ولی چندی بعد سرانجام بسیاری از آنان در مسیر این تحول دردناک اما اساسی، یا خانه نشین شدند و یا به فعالیت‌های فرهنگی و اقتصادی روی آوردند. بخشی از آنها نیز در اروپا در یک نگاه مقایسه‌ای تجربی و عملی به مواضع سوسیال دمکراتیک روی آوردند.

سیاوش کسرایی یکی از افراد « آخرین نسل » دو سال پیش از مرگ، در قلب مسکو از دریچه‌به بیرون نگاه می‌کند و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده « دلم هوای آفتاب می‌کند » می فشرد. این سروده بازتاب روح های عذاب دیده چهار نسل ایرانیان در شوروی است که همواره و در همه لحظات زجر، سرخوردگی و هزار درد بی دوا، دلشان به سوی میهن سرمی‌کشید:

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها
دلم هوای آفتاب می کند
خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت به دره های سایه دار
و مردمان سختکوش توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می کند
نه آشنا نه همدمی
نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه ها و کوچه ها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می کند
چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیام
نوازشی نمی دهد
اگر چه اشک نیم شب
گهی ثواب می کند
نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام وشیوهای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، سخن ز جاودانگی ست
امان ز شبرو خیال
امان
چه ها که با من این شکسته خواب می کند

Published in: on 31 janvier 2012 at 6:46  Laissez un commentaire  

پاسخ به اصلاح طلبان

پاسخ به اصلاح طلبان

داریوش ایزدیار

داریوش ایزدیار

آقای اکبر اعلمی، در مطلبی به اظهارات برخی زندانیان سیاسیِ آزاد شده که ایشان و دیگر اصلاح طلبان ثبت نام کننده در انتخابات مجلس را مورد طعن و ملامت قرار داده اند، پاسخ گفته است. در محتویات آن نامه و این پاسخ نکات قابل توجهی وجود دارد که به آن اشاره می کنم.

1- در آن نامه، خطاب به اصلاح طلبانی که در شرایط امروز، علاقه مند به ورود به مجلس از طریق انتخاباتی که حکومتگران فعلی ترتیب خواهند داد هستند، گفته شده قبری که بر سر آن گریه می کنید مرده ای ندارد. آقای اعلمی، ناراحتی و آشفتگی خود از چنین بیانی را با متهم کردنِ همه همقطاران پیشین خود در اردوگاه اصلاح طلبی پاسخ گفته است. چنین بر می آید که ایشان در پاسخ این اتهام که آنها را حتی فرصت طلبان خوبی هم ندانسته چون زمانی یاد چسبیدن به قدرت افتاده اند که صدای فروریزی پایه های آن از هر طرف به گوش می رسد، متهم کنندگان خود را متهم کرده که آنها نیز در طول سالیانِ جمهوری اسلامی بدین نمط رفتار نموده اند و در همه انتخابات هایی که به زعم ایشان هیچ کدام از سلامت و درستی برخوردار نبوده اند شرکت جسته اند و حال که آنها را از بازی بیرون انداخته اند، شاید احیانا از روی حسد، به ایشان و باقی کسانی که هنوز فرصت حضور و بهره مندی از خوان گسترده نظام را دارند تاخته اند. آقای اعلمی، به جای پاسخ و دفاع نسبت به تهمت ها و ملامت های آن نامه، تنها به هتاکی و هجوم به نویسندگان آن نامه و پرونده گذشته منسوبان به آن گروه کفایت کرده اند. ایشان به قول خود بی اخلاقی موجود در آن نامه را با بی اخلاقی پاسخ گفته اند. (بی اخلاقی دوم، ظن نگارنده است) به همین سبب، من به عنوان یکی از خیل بی شمار مردمان معترض، از آنجا که اتهام های ایشان به نویسندگان نامه مذکور در مورد بنده مصداق ندارد سخنان موجود در نامه را از زاویه دیگری تکرار می کنم و پاسخ ایشان را می جویم. از آنجایی که بنده عضو هیچ گروه و جناح و گرایش و طبقه بندی شناخته شده ایشان نیستم، لذا نمی توانند پاسخ مرا نیز با ردیف کردن موارد اتهامی و هتاکی نسبت به اینجانب تحت الشعاع قرار دهند و امید است که دست کم تمرکزشان بر شکایت ها و گلایه ها باشد نه این که بکوشند گناهی را با این عذر که همه اطرافیان شان به آن اشتغال دارند، از دامن خود بزدایند.

2- نامه زندانیان سابق، که به ظن آقای اعلمی کودکانه، سطحی و ناشیانه بوده، افراد منسوب به اصلاح طلبان را که در انتخابات ثبت نام کرده اند با این پرسش مواجه ساخته است که: آقایانی که بنا به رأی مردم به صحن علنیِ مجلس راه یافته اید! در انتخابات گذشته، همین مردم دوباره به خاطر وعده های امثال شما به پای صندوق های رأی رفتند و در عوض، چنان بلایی به سرشان آوردند که مرغان زمین و آسمان هنوز مشغول گریستن و عزاداریند. بنده همینجا باید اضافه کنم که برخلاف تصور و برداشت نویسندگان نامه مذکور، ما شما را مسئول خون های به ناحق ریخته شده، شکنجه ها و تجاوزهای بی رحمانه، بازداشت های وحشیانه و دادگاه های فرمایشی و غیر قانونی، حکم های ناعادلانه و هر داغی که هم اکنون به سینه مادر و پدر و پیر و کودک و جوان وجود دارد نمی دانیم. شما که اسلحه دست نگرفته و به پشت بام نرفته اید و به سمت مردم گلوله پراکنی نکرده اید. شما که فعالان سیاسی و اجتماعی را شبانه در کیسه ها بار نزده و به اتاق های بازجویی نکشانده اید. شما که سر فلان زندانی سیاسی را در کاسه توالت فرو نبرده اید. شما که به گوش جوانان سیلی نزده و به دختران فحش ناموس نداده اید. آقای اعلمی! ما اینها را می دانیم. و از این بابت از شما سپاسگذاریم. همچنین بگذارید کسانی که در این دو سال مورد شکنجه ها و تعرض های وقیحانه قرار گرفته اند پاسخ این گفته شما را بدهند که این زندانی شدن ها را از سر هوی و هوس زندانیان دانسته اید. البته مقصود شما کسانی بوده که زیر این شکنجه های جسمی و روحی، وادار به اعتراف و اقرار بر علیه عقاید خویش شده اند. حرف تان برای ما محترم است. و اصلا آرزو نمی کنیم که روزی شما نیز پای تان به آن بازداشتگاه ها باز شده و آن چه بر ایشان رفته بر شما نیز برود تا جنس شما نیز محک بخورد. بلکه آرزو می کنیم شما سالیان سال، در مجلس های متمادیِ این نظام، که طول عمرش بقای حیات شما باشد، ان شاء الله، در هیأت نماینده این مردم زخم خورده، یا هر آن که شخص شما را به عنوان نماینده انتخاب کند، مستدام برقرار بمانید.

3- آقای اعلمی! شما این زندانیان بی نام و نشان را مورد ملامت قرار دادید که حتی شهامت امضای نام خود در ذیل آن نامه را نداشته اند. از شما تقاضا دارم بی هویتی ایشان را به همه آن جنازه های بی نام و نشانی که در این سه دهه، زیر چرخ های نظامی که به برکتش شما به مجلس قدم نهاده اید ببخشایید. به همه اشخاص بی نام و نشانی که هنوز پس از تحمل آسیب های بسیار کسی از هویت شان خبر ندارد و البته برای خانواده هایشان ناشناخته نیستند. کسانی که سال های پیش بی نام و نشان کشته شدند و امروز خانواده هایشان شهامتِ برملا کردن نام شان را یافته اند. و کسانی که همین امروز، در زندان های نظام پر برکت، در زندان ها در معرض آسیب ها و بیماری ها و شکنجه ها هستند و سال ها بعد، تاریخ ما نام شان را آشکار خواهد کرد. به جسارت خودتان، کم جرأتی آنها را ببخشایید. آخر این نظام که شما خود را برای ورود به مجلسِ رنگ و رو رفته اش خود را مهیا کرده اید بسیار بی رحم است.

4- حتما وقایع مربوط به انتخابات دهم ریاست جمهوری را یادتان هست. دولتی که امروز خود را برای برگزاری انتخابات مجلسی که شما برای ورود به آن ثبت نام کرده اید آماده می کند، همان دولتی است که رئیس اش، در مناظره های آن انتخابات کذائی و قبل و بعد از آن، تمام دولت های پیش از خود را به فساد و سیاه کاری متهم کرده است. مردم بخت برگشته ما با حیرت، به ستون های لرزان نظامی می نگرند که امروز، تمام صاحب منصبانش به جان هم افتاده اند و پرونده های یکدیگر را رو می کنند. نظامی که همه مسئولانش، پرونده های سیاهی برای خود ذخیره کرده اند و هر کس دیگری را به فساد متهم می کند. نظامی که دوستان دیروزش به دشمنان امروز بدل شده اند و شگفت اینجاست که این امر تنها درباره جناح حاکم امروز مصداق ندارد. خود شما در نامه خود بر همین روش انجام وظیفه نموده اید. به هر روی جناب شما منسوب به جناحی هستید که نام اصلاح طلب بر خود گذاشته است. شما در پاسخ به اتهاماتی که برخی از همقطاران پیشین تان، که تا دیروز زیرِ سقف یک گرایش و اعتقاد نفس می کشیدید، بر شما وارد کرده اند، تمامِ منتسبینِ به جناح اصلاح طلب را مورد هجمه اتهام و رسوایی قرار دادید. شما نیز به مانند جناح مخالف تان، بر سر دوستان تان شمشیر کشیده اید که تا به دیروز، وقتی که سفره انتخابات پهن می شد در بهره بردن از غنائم بر یکدیگر پیشی می جستند. شما ادعا کرده اید که تمام این فجایعی که در این دو سال اتفاق افتاده، در این نظام چیز تازه ای نبوده و تقلب های انتخاباتی و بازداشتها و شکنجه ها و قتل های پنهان در همه انتخابات و حتی در دورانی که همین به اصطلاح اصلاح طلبان در قدرت بوده اند سابقه داشته است. شما به جای آن که پاسخ این اتهام را که در این شوره زار متعفن، هنوز به دنبال غنائم و منافعید را پاسخ دهید به بی شرمی اظهار می دارید که تا دیروز همگان بر همین سیاق رفتار می کرده اند و شما تنها راهِ ناشایست گذشته را ادامه می دهید. پس وای بر مردمی که حاکمانِ دیروزشان چنان بوده اند و صاحب منصبان امروزشان چنین. وای بر مردمی که زمام امورشان به دست کسانی است که بی اخلاقی را با بی اخلاقیِ بیشتر پاسخ می گویند. و پاسخ هتاکی را با پرده دری و جواب انتقاد را با گسیختن افسارِ اتهام می دهند. وای بر نظامی که در آن، مقابل و مجاور همه حکم بر ناروا می کنند و اگر بنا به پرده دری باشد، سیاهی و زبونی، طول و عرض و شمال و جنوبش را در برمی گیرد و دیگر سنگ به روی سنگ بند نمی شود.

5- آقای اعلمی! شما نوشته اید: « زندانی شدن به خاطر یک کاندیدای خاص و یا در اعتراض به نتایج یک انتخابات با هدف جانبداری از یک کاندیدای خاص الزاما به کسی ارزش و اعتبار نمی دهد تا چه رسد به این که او جزء توابین باشد و حتی از نوشتن نام و نشان خود در زیر یک بیانیه هتاکانه هم بیم و هراس داشته باشد. با این وصف حتی اگر برای این گروه از زندانیان اجری هم متصور باشد، پاداش آنان برعهده همان کاندیدائی است که بخاطرش زندانی شده اند نه افرادی که کوچکترین نفعی ندارند.» بیان همین جملات از جانب شما و خواندن آن، بر هر مخاطب خردمند شخصیت گوینده را آشکار می سازد و نیازی به توضیح و تفسیر نیست. اما جگر خراشیده و سینه تفدیده، فریاد برمی آورد و دیگر یارای خاموشی نیست که بغضِ شکسته خود حدیث هزار سخن را نمایان می سازد.

باری! همه این ها نمایان گر یک نکته تلخ است. در این نظامِ نامقدس، دیگر نه هیچ امیدی به سرانِ فتنه ساز است نه انتظاری از نمایندگان دیروز و امروز و نه این جناح و آن حزب. اصلاح طلبانی که شما به اختصار تمام پرونده آنها را روی دایره ریختید، و تتمه آنها نیز اشخاصی مانند شما هستند که رنج و شکنجه و مصیبت و بلای بسیاری که مردم برای دستیابی به حق زایل شده و قانون و حقوق مدنی ساقط شده توسط این نظام متحمل شده اند را عبث و بی ارزش می شمارند، شایستگی نمایندگی این مردم رنج کشیده را ندارند. از هیچ کدام این مدعیان آبی گرم نمی شود. مدعیانِ بی اخلاقی که در جهت منافع خویش، دوستان و همقطاران شان را به هجوم هتاکی و بی حرمتی گرفته و هر راز پنهان و آشکارشان را در گوش جهان جار می زنند. در سر اینان سودای حق و حقیقت نیست و تنها چیزی که در قاموس ایشان از منزلت و ارزشمندی برخوردار نیست همین مردم و درد بی پایان آنهاست. پس می ماند، همان کسانی که به زعم شما، بیهوده در جانبداری از کاندیدای مورد نظرشان متحمل خسارت شدند. همین مردمی که چاره کارشان جز به همت و پیوند خودشان به دست نخواهد آمد. و چنان چه شما فرمودید جز از راه انتخاب نکردنِ شما نمی توانند به شما بفهمانند که دیگر فریب و دروغ بس است. آنها را به حال خود رها کنید.

سخن بسیار است اما برای پندگیرنده گان همین مقدار کفایت می کند.

Published in: on 31 janvier 2012 at 5:15  Laissez un commentaire  

دیپلماسی گوساله ها و مصادره پیشاپیش اسکار توسط وزارت ارشاد

دیپلماسی گوساله ها و مصادره پیشاپیش اسکار توسط وزارت ارشاد

ایرج شكری

ایرج شكری

انعکاس اخبار مربوط به دریافت جایزه گلدن گلوب توسط فرهادی حاشیه هایی داشت که سبب سوزش ولایتمداران و جفتک پرانی آنها شد. آنچه بیشترین تاثیر در این جفتک پرانی را داشت، انتشار عکسی از دست دادن اصغر فرهادی با آنجیلینا جولی ( در دیداری خارج از مراسم رسمی) بود. البته کروات زدن فرهادی و پاپیون زدن پیمان معادی بازیگر فیلم- که عکسهاشان در صفحه اول برخی از روزنامه های ام القرای اسلام قرار گرفت- کاری بود که ولایتمداران بی کراوات و «یقه حسنی»(یقه ملّایی) پوش را حتما خوش نمی آمد، اما از آنجا که دیگر در داخل کشور کروات زدن مردان به رژیم تحمیل شده است، آنها این مورد را بدون سر و صدا «قورت دادند». جفتک اندازی و آثار سوزش، اول از همه در خبرگزار فارس- که توسط « دام»هایی که سر در آخور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارند، گردانده می شود- دیده شد.خبرگزاری فارس در مطلبی در 25 دی، در مورد دریافت جایزه گلدن گلوب، با اشاره به دست دادن فرهادی با انجلا جولی نوشت:« فرهادی با این اقدام – که البته در گذشته هم در جشنواره فیلم برلین صورت گرفته بود – نشان داد چیزی از عرف دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران نمی‌داند و مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم این روابط را به او یاد نداده‌اند». از آنجا که این لمپن- پاسداران هرجا که دلشان خواست، هر عرف و قانونی را زیر پا می گذارند و مثلا حمله به سفارت خانه ها توسط اراذل و اوباشی نظیر خودشان را سازمان می دهند و هدایت می کنند و بعد آن را به عنوان« اقدام انقلابی دانشجویان»، مورد تجلیل قرار داده و انعکاس می دهند، یا هرجا دلشان خواست به اسم قانون و «حفظ ارزشهای اسلام و انقلاب اسلامی» مردم را مورد یورش قرار می هند، برای هنرمندان هم «رعایت عرف دیپلماتیک جمهوری اسلامی » را وظیفه قرار داده اند و از وزارت ارشاد رژیم به خاطر عدم تذکر در این مورد انتقاد کرده اند. بد نیست این را هم یاد آوری کنم که هم احمد شاه مسعود افغانی که رهبری «مجاهدین» علیه «سپاه کفار» و کمونیستها را به عهده داشت، در سفری که به اروپا آمده بود با زنان دست داد و هم مقامات وهابی سعودی هم با زنانی از مقامات خارجی که به آن کشور می روند، یا در خارج از کشورسعودی با آنان دیدار می کنند، دست می دهند. اخیرا مدیر بنیاد فارابی گفته است که حضور سینماگران در خارج از کشور «ضابطه مند» خواهد شد. نقش این بنیاد بنا بر اساسنامه اش از آغاز « بازوی اجرایی معاونت سینمایی در طرح و اجرای سیاست‌ها» بوده است. میرعلایی مدیرعامل بنیاد فارابی در مصاحبه یی با خبرگزاری مهر در 7 بهمن با اشاره به «حاشیه های به وجود آمده برای سینمای ایران در ماههای اخیر»، گفته است:«باید قانون و ضوابط مشخصی به منطور حضور سینماگران ایرانی در خارج از کشور تدوین شود» و یا آور شده است شمقدری معاون سینمایی وزارت ارشاد برای به سرانجام رساند این «پروژه» فعالیتهایی را انجام داده است و در ضمن تاکید کرده که « سینماگران باید به قوانین دیپلماسی کشور خود با سایر کشورها آگاه باشند و برای این که حضور بی حاشیه ای داشته باشند باید به قوانین احترام بگذارند» این کارگزار رژیم تاکید کرده است که «دلایلی چون ناآگاهی و بی‌اطلاعی دلایل قابل قبولی نیست». او ضمن «بیشرمانه» خواندن اقدام اخیر گلشیفته فراهانی، با اشاره به اعتراض چند«بانوی سینما» به «اظهارات نادرست یک سینماگر»، اظهار تاسف کرد که چرا آنها در این مورد سکوت کرده اند. همه می دانند آن اعتراض به خاطر دهن دریدگی و اهانتی بود که فرج الله سلحشور به زنان بازیگر وفعال در عرصه سینما کرده بود، در حالی که اقدام گلشیفته فراهانی یک اقدام و رفتار فردی، آن هم در خارج کشور بوده است و به دیگران ارتباطی نداشت که در برابر او موضع جمعی بگیرند. این فلان فلان شده با این اظهارات نیّتی جز ایجاد و راه انداختن موج فشاری روی زنان هنرمند سینما، برای واداشتن آنان به موضعگیری علیه گلشیفته ندارد، همچنان که از این فشارها بر پدر او هم وارد آوردند ولی او پاسخ محکمی به آنان داده و گفت رفتار دخترش در خارج کشور ربطی به او ندارد از مزاحمان خواست که دست از سرش بردارند و آنها را سست عنصر نامید و به آنان یاد آور شد که چرا در زمانهای دیگر به یادش نبودند(*). اما اوباش ولایی اینبار «بیضه» او آویزان شدند که نه خیر رفتار دخترت به تو مربوط است و این تخمی است که تو کاشته اید!

در زمینه رعایت آن «قوانین دیپلماسی کشور»، این مردک از سینماگران انتظار دارد، معیارها و ضوابطی را که دیپلماتهای رژیم آخوندی بکار می گیرند که از جمله دست ندادن مردان با زنان و زنان را، حتما رعایت بکنند. البته زنان سینماگری که به خارج می آیند برای نخوردن برچسب بی بند وباری و به درد سر نیافتادن در باز گشت به ام القرای اسلام، حجاب و یا پوشاندن موی سر و دست ندان با مردان را در ظاهر شدن در اجتماعات رعایت کرده اند، اما حالا «ارشاد کنندگان» می خواهند کلا برای تحمیل معیارهای آخوندی به سینما گران در زمان حضورشان در خارج از کشور، ضابطه تعیین کنند. هنجار شکنی از سوی مردان یکبار قبلا در زمان جایزه گرفتن عباس کیا رستمی برای فیلم طعم گیلاس، با بوسیدن صورت کاترین دونوو اتفاق افتاد بوده که حمله ها و سرزنش هایی از سوی «نیروهای ارزشی» به سوی او روانه شد. حالا معلوم نیست که این ضوابط را تاکجا می خواهند گشترش بدهند، مثلا آیا شامل ممنوعیت غذا خوردن سینماگران در رستورانهایی که در آنها مشروبات الکلی سرو می شود و یا ممنوعیت استفاده از توالت فرنگی و «التزام عملی» به استفاده از آفتابه! و رعایت «آداب تخلّی» بر مبنی رساله های مراجع معظم تقلید را هم می شود یا نه. این را هم بد نیست یاد آوری کنم که شیرین عبادی برای گرفتن جایزه نوبل صلح، بدون روسری در مراسم حضور یافت و این خشم محافل مختلف رژیم را برانگیخته بود،اودر این مورد در مصاحبه یی یاد آور شد که قوانین جمهوری اسلامی را در ایران رعایت کرده و می کند، اما این قوانین نمی تواند به خارج از مرزهای ایران تعمیم بیابد و او که پیوسته بر مسلمان بودن خودش تاکید دارد، یاد آور شد که بنا بر اعتقاد خودش عمل کرده است.
از سوی دیگر، شمقدری معاون امور سینمایی وزارت ارشاد که در کینه توزی و سیتز با سینماگران کشور عزم جرم کرده بود که خانه سینما را هر طور شده منحل کند- اقدامی که به تازگی دوهزار سینماگر به آن اعتراض کرده اند- و برای کنترل فعالیتهایی سینمای کشور، دست به کار راه انداختن تشکیلات جدیی به نام «سازمان امور سینمایی کشور» شده و در یک گفتگوی رادیویی در این زمینه در پاسخ به سوالی در مورد تقدیر از فرهادی، به آوردن این بهانه که فعلا به خاطر برگزاری جشنواره فجر کار سنگینی در حال انجام است و فرصت پرداختن به فرهادی نیست گفته است که اگر فرهادی اسکار را دریافت کرد، آنوقت فکری برای آن خواهند کرد و افزوده است که:« در شرایط فعلی که ایران در مرکز توجه قرار گرفته، شرایط سیاسی را به نفع این فیلم می بینم و احتمال می دهم که به عنوان یک سیگنال مثبت بخواهند با در نظرگرفتن جایزه ای برای این فیلم نشان دهند که با ایران دشمنی ندارند». واقعا اگر «جایزه یی» برای جاکشی وحرامزادگی بود، به هیچ رقیبی به همین شمعقدری تعلق می گرفت که با این حرف اولا می خواهد بگوید که اگر فیلم فرهادی اسکار بگیرد به خاطر ارزش فیلم نیست بلکه برای فرستادن «سیگنال مثبت» به رژیم است، ثانیا، پیشاپیش دارد اسکاری را که ممکن است به فیلم فرهادی یعنی به سینمای ایران تعلق بگیرد که قبلا در دهها جشنواره مورد ستایش قرار گرفته است و بنا بر آماری از زمان جشنواره برلن تا کنون بیش از 50 جایزه را به خود اختصاص داده است، به نفع رژیم مصادره می کند. تا آنجا که به «سینگنال مثبت فرستادن» آمریکا و تصریح عدم دشمنی آن کشور با رژیم مربوط می شود اولا این رژیم است که شعار مرگ بر آمریکا می دهد و پرچم آمریکا را در رژه های نظامی لگد کوب می کند، آمریکا خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نبوده و جرج بوش هم اگر رژیم را محور شر قرار داد، اقدام جدی علیه رژیم نکرد. دیگر این که بارها و بارها مستقیم و از زبان بالاترین مقام یعنی روسای جمهوری آمریکا بر این مساله تاکید شده که آمریکا دشمن جمهوری اسلامی نیست و خواهان حل مسالمت آمیز مسائل موجود است و اگر شمقدری از هیچ کدام از اینها خبر نداشته باشد، حتما از اظهارات صریح سخنگوی مسلط به زبان فارسی وزرات خارجه آمریکا- آلن- بایدمطلع باشد که در پاسخی به سوال عنایت فانی مجری برنامه بی بی سی تاکید کرد که «خواجه حافط شیرازی هم می داند که مامی خواهیم مذاکره کنیم». موفقیت فرهادی هم مثل سایر دستاوردها در زمینه های ورزشی و فرهنگی و علمی به مردم ایران تعلق دارد، موفقیتهایی که اگر سیاستهای سرکوبگرانه و سدها و موانع فراوانی که آخوندهای فرومایه با انواع ضوابط ارتجاعی و تبعیض آمیز بر سر راه استعدادهای ایران قرار دادند، نبود، حتما بسیار بیشتر از اینها بود. همه بیاد داریم که چگونه شادمانی و رقص و پایکوپی «هنجار شکنانه» مردم در خیابانها به خاطر پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در راه یافتن به مسابقات جام جهانی، رژیم آخوندی را به وحشت انداخت و تلاش برای مهار و مقابله با آن کردند. حالا باید منتظر ماند و دید که در صورت موفقیت فرهادی در گرفتن اسکار رژیم با واکنش مردم چقدر می تواند با مردم کنار بیاید . اگر چه به خاطر کوچکی دامنه جمعیت سینما دوستان به نسبت فوتبال دوستان، و نیز تفاوت نوع حساسیت و رفتار هیجانی این دوجمعیت، به مراتب کم دامنه تر و متفاوت از واکنش در مورد فوتبال خواهد بود.

http://www.parsine.com/fa/news/56268 *-

10 بهمن 1390 – 30 ژانویه 2012

http://iradj-shokri.blogspot.com/

Published in: on 31 janvier 2012 at 5:13  Laissez un commentaire  

اندر پایه‌گذاری حزب توده به دست اداره اطلاعاتِ ارتش شوروی*

اندر پایه‌گذاری حزب توده به دست اداره اطلاعاتِ ارتش شوروی*

خسرو شاكري زند

خسرو شاكري زند
اندر پایه‌گذاری حزب توده به دست اداره اطلاعاتِ ارتش شوروی*مداركی كه در مقاله مورد بررسی قرار گرفته‌اند به‌روشنی نشان می‌دهند كه حزب توده، با دخالت اداره‌ی اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروی بود. بدین‌سان، این نظریه كه این حزب همچون سازمانی اصیل كه مستقلاً از جانب عناصر مترقی آزاده شده از زندان رضاشاه تأسیس شد متلاشی می‌شود… باید بلافاصله افزود كه حزب توده، اگرچه از طریق ارتش سرخ به‌وجود آمد، اما انعكاسی بود از خواست اصیل برخی – خواستی كه از آن استادانه بهره‌برداری شد – از زندانیان سیاسی كه خواستار ایجاد و رهبری یك حزب سیاسی مترقی بودند كه نقش مؤثری، اگر نه تعیین كننده‌ای، در سرنوشت كشورشان ایفا كند

بخش نُخُستین
تاكنون نظریه های گوناگونی در مورد پایه گذاری حزب توده در پائیز ۱۳۲۰، یعنی پس از اشغال ایران توسط متفقین و استعفای اجباری رضا شاه در آخر تابستان همانسال، عرضه شده اند. اصلی ترین تز مربوط به تأسیس حزب توده این است که در جلسهء پایه گذاری آن در منزل سلیمان میرزا اسکندری رستم علی اُف، كه بعد ها در باكو خاورشناس شد، حضور داشت. این نظریه هم توسط طرفداران و هم مخالفان حزب توده تبلیغ شده است. این نظریهء نیندیشه توسط آخرین دبیر اول حزب توده، نورالدین كیانوری[۱] و سپهر ذبیح در دانشنامه ایرانیكا هم عرضه شده است. یاد آوری این نکته در مورد این نظریهء افسانه آمیز، ضروری است که رستم علی اف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسیس حزب توده بیش از یازده سال نداشت![۲]
با توجه به فضای محدود این مقاله، بس مهم است كه در باره ی تأسیس حزب توده به یکی از نوشته های منتشره در غرب رجوع داده شود كه اكنون مقام «مرجعیت» [۳]در تاریخ حزب توده را كسب كرده است. این اثر نكتهء زیر را در مورد پایه گذاری حزب توده اظهار می كند:
با پایه گذاری [حزب توده]، مؤسسان آن ریاست آن را به سلیمان میرزا اسكندری سپردند – شاهزاده ای تُندرُو كه مورد احترام بود و در انقلاب مشروطیت رزمیده بود، به تشكیل حزب دمكرات در مجلس دوم[۴] مدد رسانده بود، كمیتهء مقاومت ملی را طی جنگ جهانی اول[۵] رهبری كرده بود، و از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵ (سال تعطیل آن) در رأس حزب اجتماعیون قرارداشت.
نویسندهء این سطور ازین بخت استثنایی، اما محدود، برخوردار شد كه در سال های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ به بایگانی های بین الملل كمونیست در مسكو دست یابد. اكنون با تكیه به اسناد غیر قابل انكار می توان به این موضوعِ مورد نزاع پرداخت، بویژه در پرتو روایت های متضاد و فصلی ای كه از سوی خود حزب توده عرضه شده اند. آنچه در پی خواهد آمد خلاصه ی شرح پایه گذاری حزب توده بر اساس اسنادی است كه در بایگانی های بین الملل كمونیست یافته ام. در ضمن، هرگاه كه لازم آید، به اسناد منتشر شده نیز ارجاع داده خواهد شد. بخاطر ماهیت مورد نزاع این موضوع از اسناد شوروی ها نقل قول های مفصلی آورده خواهد شد، تا هرگونه تردیدی زدوده شود.
دستِ ادارهء اطلاعاتِ ارتش شوروی در تأسیس و شكل دادن حزب توده
در گزارشی كه سرهنگ سِلیوكُف (رئیس ركن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ،[۶] كمیسرِ بریگاد ایلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سلیمان میرزا اسكندری، دمكرات سوسیالیست و با سابقه «ملاقات كردم.» این ملاقات در ساعت شش عصر در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱/۷ مهر ۱۳۲۰ در منزل وی صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رایزن سفارت شوروی در تهران، به سلیمان میرزا معرفی شد. گفتگوی فارسی و روسی كه هشتاد دقیقه طول كشید از طریق مترجم انجام گرفت.[۷]
پس از ادای تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِلیوكُف عقیدهء سلیمان میرزا را در مورد «رویداد های جاری و وضع كنونی ایران» جویا شد. پاسخ اسكندری چنین بود: در این كشور «هیچ امر تازه ای رخ نداده است.» «ما شاهد هیچ رویداد مشابه آنچه در روسیه ] در۱۹۱۷ ] رخ داد نبوده ایم … در اینجا شاه [كذا، مقام سلطنت] در جای خود باقی مانده است. مجلس و دولت، براستی، همانند پیش اند، و- در حال حاضر- به هیچ بهبودی در اوضاع دست نزده اند. زندانیان سیاسی هنوز آزاد نشده اند.»[۸] سلیمان میرزا افزود كه رضا شاه «زیر فشار روس ها و ارتش سرخ ایران را ترك گفت، و به نظر می رسید كه او داوطلبانه از ایران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جای او بنشیند.»[۹]
روشن است كه در اینجا سلیمان میرزا می خواست كه مخاطب روس خود را نوازش كند؛ در عین حال، واقعیت این است كه رضا شاه مجبور شده بود زیر فشار مشترك روسیه و بریتانیا از تخت و تاج صرف نظر كند، اما داوطلبانه ایران را ترك نگفت، زیرا، برغم هشدار های مكرر بریتانیا دایر بر لزوم اخراج جاسوسان آلمانی، او مناسبات خود را با آلمان نازی ادامه داده بود.[۱۰]
سلیمان میرزا به مخاطب شوروی خود گفت كه «ما آزادیخواهان نمی توانیم در مطبوعات چیزی بنویسیم. بسیاری در تهران فكر می كردند كه، هنگامی كه ارتش سرخ وارد ایران شود، تریبون های سخنرانی برپا خواهند شد و ایشان خواهند توانست آزادانه در همهء زمینه ها با مردم سخن بگویند و همهء لاشخور ها دستگیر خواهند شد. اما چنین امری اتفاق نیفتاد. ژاندارمری و شهربانی برجای مانده اندو دولت همچون گذشته حكومت می راند، به نحوی كه بسیاری ار مردم نا امید شده، و از فعالیت [سیاسی] می هراسند.»[۱۱]
در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروی تذكار داد – روشن است كه به زبان دیپلماتیك – كه «آزادی و انقلاب صادراتی نیستند، و مردم ایران می توانند و باید نظم و برنامه های مورد نظر خود را در كشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغیب شخص اسكندری افزود كه «شما، آقای سلیمان میرزا، یك دولتمرد و فعال سیاسی مهمِ ایران هستید و خود بهتر از هر كس دیگر می دانید كه مردم ایران چه می خواهند و برای بهبود وضع ایران چه باید كرد، و چه خوب كه دست به اقدام بزنید. حضور ارتش سرخ در ایران تاثیراتی بر حال مردم ایران و رهبران آنان می گذارد و خواهد گذارد.»
سپس، سلیمان میرزا یاد آور شد كه فردی بنام خ (یا ه[۱۲]) حزبی ایجاد كرده بود كه پیشاپیش پیامش را خطاب به مردم ایران منتشر كرده بود، و وعدهء بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروی همچین افزود كه:
البته ما هم می توانستیم چنین حزبی ایجاد كنیم، اما هم شهربانی و هم ژاندارمری مانع از كار ما خواهند شد، در حالی كه كسی مزاحم آنان [حزب دیگر] نیست و آنان با آزادی از مطبوعات استفاده می كنند.این امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزادیخواهان نخواهیم توانست بدون كمك شما [شوروی ها] كاری از پیش ببریم. [سِلیوكُف در جملهء معترضه ای نوشت: «اشارهء» سلیمان میرزا «به من است.»] ما به كمك نیازمندیم. بطور كلی، برهه ای كه ما اكنون از آن گذر می كنیم، یعنی به هنگام حضور ارتش سرخ در ایران، باید برای بهبود وضع ایران مورد استفاده قرار گیرد.
افسر ارتش شوروی پاسخ داد كه وضع كنونی «مناسبترین وضع برای ایجاد حزب مورد نیاز» بود و «به اقدام شما [اسكندری] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آنكه [اهداف] آن [حزب] مغایر به منافع ما [شوروی ها] نباشد.»
در پایان سلیمان میرزا اعلام داشت كه
۱. ما به سازماندهی خواهیم پرداخت تا بتوانیم آزادی های دمكراتیك و زندگی آسوده تری را برای مردم ایران تحصیل كنیم؛
۲. شما [شوروی ها] باید در این اقدام به ما مدد برسانید و به آزادی و اعادهء حقوق مدنی زندانیان سیاسی كمك كنید.[۱۳]
سرهنگ سِلیوكُف همچنین به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندری موافقت كرده بودند كه فردای آن روز، ۸ مهر (۳۰ سپتامبر ۱۹۴۱)، در نیمروز ملاقات خواهند كرد، و در این فاصله سلیمان میرزا به مسائلی چند خواهد اندیشید و اینكه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.»
دومین ملاقات سِلیوكُف در منزل سلیمان میرزا انجام گرفت و نود دقیقه به طول انجامید.
سرهنگ ارتش سرخ «به سلیمان میرزا هشدار داد كه هیچكس نباید از ملاقات دیروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سلیمان میرزا اظهار موافقت كرد. بعنوان مثال، او گفت كه برخی از زندانیان سیاسی به او مراجعه كرده بودند و ازو خواسته بودند كه كه او ازسفارت شوروی برای آزادی آنان كمك بطلبد، اما او جواب داده بود كه « این امر خود ما [ایرانی ها] ست و سفارت شوروی نمی تواند در این مورد دخالت كند. »»[۱۴]
سرهنگ شوروی با اشاره به نكته ای در سخن اسكندری در ملاقات روز پیش در مورد «نظم واقعی» در ایران اظهار داشت كه «مناسب می بود اگر شما [اسكندری] می توانستید دلایل نارضایی خود را [در مورد اوضاع كنونی] و برنامهء بهبود آن را به روی كاغذ بیاورید.» او همچنین به اسكندری گفت كه چون در همان روز قرار بود در ساعت ۴ او [اسكندری] با تنی چند از هواداران خود جلسه ای برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبی را ایجاد كند، «بایستی برنامهء حزب [پیشنهادی] خود را كتبی كنید و نیز اینكه در آن جلسه چه می خواهید بكنید.»
سلیمان میرزا با همهء این ها موافقت كرد، و افزود تا ایجاد، حزب هواداران او «گروه حزبی» نامیده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جویا شد. افسر شوروی پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولاً نام حزب اهمیت زیادی ندارد، اما ما در آینده به این موضوع باز خواهیم گشت.»
سپس افسر شوروی اظهار داشت كه، در حالی كه او نسبت به «دولتمردی و توانایی های او [سلیمان میرز] اطمینان داشت، «اگر كار او به طریق مناسبی پیش رود، و با اهداف ما [شوروی ها] مطابقت داشته باشد، می توان مطمئن بود كه، در صورتی كه تغییری در وضع دولت ایجاد شود، او خواهد توانست امید به شركت در آن را داشته باشد.» سلیمان میرزا گفت كه او نمی توانست در دولت وقت فروغی شركت جوید، زیرا نمی توانست به كمكی از سوی او چشم بدوزد. «اگر دولت دیگری تشكیل شود، مطلب دیگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شركت خواهند كرد.»
هنگامی كه افسر شوروی در مورد وضع مالی او پرسید، اسكندری جواب داد: «من در آمد كوچكی دارم كه بیش از ۲۵۰ تومان در ماه نیست. این برای من كافی است.
در طول این دومین ملاقات، سرهنگ سِلیوكُف همچنین «مؤدبانه» از او خواست تا سرگذشت سیاسی خود را بنویسد. در پایان دیدار، سرهنگ سِلیوكُف به اسكندری یاد آور شد كه باید نكات زیر را برای ملاقات بعدی به روی كاغذ بنویسد:
۱. نگرش او نسبت به اوضاع حاكم و دولت وقت در ایران؛
۲. نظرات او در بارهء تغییر اوضاع و احوالی كه می توانست خواست های مردم ایران را ارضاء كند؛
۳. برنامهء حزب و مسائلی كه او و هوادارانش در روز ۳۰ سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛
۴. سرگذشت خود.[۱۵]
جلسه ی بعدی ملاقات با سلیمان میرزا قرار بود روز ۶ اكتبر (۱۴ مهر) انجام گیرد، اما پنج روز بعد، روز ۱۱ اكتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت.[۱۶] در این دیدار سلیمان میرزا به سرهنگ شوروی اطلاع داد كه برنامه ای كه او از طریق هوادرانش به او رسانده بود برای انتشار به سردبیران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامی كه افسر شوروی ازو پرسید كه این نظر شخصی خود او بود یا نظر همهء گروه، اسكندری جواب داد كه این نظر «اجلاس و هیئت رئیسهء حزب» بود – كه در ضمن هنوز نامش توده نبود – كه پانزده تن بودند، و در۱۰ اكتبر (۱۸ مهر۱۳۲۰) «انتخاب» شده بودند. افسر شوروی از جمله به سلیمان میرزا گفت كه پس از مطالعهء برنامهء حزب می توانست به او بگوید كه «در اساس این برنامه مطابق با نظر ما [شوروی] و موقعیت ایران است یا نه.»[۱۷] اما در مورد انتشار آن و قانونی كردن حزب، افسر شوروی افزود كه او برای «تعمق» بروی آن ها به وقت بیشتری نیاز داشت تا بتواند نظر خود را بیان كند. او گفت كه این مسائل برای او «غیر منتظره» بودند، چه در جلسهء پیشین سخن ازین رفته بود كه «شما و تظاهراتی بعدی [شما] نیاز به افزایش نیروهای [شما]، تقویت و تربیت حزب و همچنین مطالعهء نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است كه شوروی ها مایل نبودند تعادل كشتی اتحاد با بریتانیا را به هم بزنند.
گویی كه شوروی ها نارضایی خود را از بند چند از برنامه را بیان داشته بوده باشند، سلیمان میرزا اشاره كرد : «ما نكات برنامه پیرامون مسئلهء پلیس و ملی كردن [زمین] را تغییر دادیم تا متهم نشویم كه خواستار بی نظمی یا شورایی كردن كشور هستیم. در مورد پلیس، برنامه به ترتیب زیر تغییر یافته است: « همهء كسانی كه به آزادی تجاوز می كنند مجازات خواهند شد. » و نكتهء راجع به ملی كردن زمین تقریبا به این شكل است: « باید به دهقانان فقیر زمین داده شود. »» »برنامه ای كه سِلیوكُف به مسكو ارسال داشت نكتهء مربوط به پلیس را شامل نمی شد. این نكته باید با توصیهء شوروی ها حذف شده بوده باشد.
در اینجا سلیمان میرزا افزود كه «برخی از هواداران من بر این عقیده اند كه من بیش از حد جلوی آنان را می گیرم، اما ایشان اشتباه می كنند. من وضع كنونی را كاملاً می فهمم.» گویی كه با تاكتیك جبهه توده ای شوروی ها آشنا بوده باشد، او به نحوی سمبلیك اضافه كرد كه «من عكس های ماركس و لنین را حفظ كرده ام، اما هنوز زمان آن فرا نرسیده است كه آن ها حتا در این اطاق به دیوار بزنم. افسر شوروی به سلیمان میرزا گفت كه او ظرف دو روز پاسخ وی را خواهد داد. اما این تاًخیر به این معنا نبود كه شوروی ها او را از «اقدام مستقل منع می كردند،» یا اینكه او بایستی اقدامات خود را «محدود» می كرد، اقداماتی كه «در حال حاضر با موضع ما یكسان» بود.
جلسهء بعدی ملاقات بین افسر شوروی سِلیوكُف و سلیمان میرزا اسكندری در ۱۵ ماه اكتبر (۲۳ مهرماه ۱۳۲۱) برگذار شد و با حضور مترجم مدت نیمساعت طول كشید. او به مخاطب شوروی خود اطلاع داد كه از مجلس اجازهء نشر برنامه را كسب كرده بود، كه از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود كه اجازهء نشر ارگان حزبی را خواهد خواست. او در مورد اعضای هیئت تحریریه ارگان حزبی چیزی نگفت، اما از چند یاد كرد كه به عقیدهء او می توانستند دبیری روزنامه را به عهده بگیرند. او همچنان قصد داشت در آینده ای نزدیك محلی برای كلوب حزب تهیه كند.
افسر شوروی، سرهنگ سِلیوكُف، به بالادَستان خود گزارش داد كه «من خط مشی او [اسكندری] را در مورد چاپ برنامه و قانونی كردن حزب، تهیهء یك ارگان حزب و یك كلوب حزبی تاًیید كردم» در همان دیدار افسر شوروی توجه اسكندری را به این نكته جلب كرد كه وظیفهء حزب او اكنون عبارت بود از گرد آوردن همهء نیروهای دمكراتیك و مبارزه با همهء اقسام تفكر چپروانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود كه هیچ كس در سفارت [شوروی] به او اجازه نداده بود كه با حزب تماس برقرار كند چه برسد به این كه چنین شرایط [تندرَوانه] ای را توصیه كند. » سرهنگ سِلیوكُف این را هم به اسكندری توصیه كرد كه «اگر سلیمان میرزا روستا را، چنانكه می گوید، می شناسد، و او شخص ماجراجوئی است، سلیمان میرزا باید بكوشد او را قانع كند كه نگرش و پیشنهاد های او اشتباه آمیز اند. [چه] سودمند نیست كه [افرادی كه دارای] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بلكه باید با پافشاری مواضع اشتباه آمیز شان را به آنان توضیح داد.»[۱۸]
بنا بر توافق پیشاپیش، اسكندری و افسر شوروی سرهنگ سِلیوكُف دیگر بار در ۲۲ اكتبر ۱۹۴۱ (۳۰ مهر ۱۳۲۰) در ساعت هفت و نیم غروب دیدار كردند. مذاكره از طریق مترجمی ابراهیم نام چهل دقیقه طول كشید. اسكندری به مخاطب شوروی خود گفت كه دو روز پیش از آن یك افسرشهربانی به دیدن او رفته بود و به او هشدار داده بود كه از تجمع برخی افراد ( یعنی افراد حزبی) در منزل او خبر داشت و اینكه، بخاطر وضعیت جنگ، چنین جلساتی ممنوع بود. اسكندری افزود كه «امروز فرمانداری نظامی اعلام كرد كه جلسات سیاسی ممنوع هستند – اعلامیه ای كه هدفش حزب من است.» اسكندری همچنین اشاره كرد كه هنوز فرصت انتشار برنامه را نیافته بودند. اگرچه اجازه ای كسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود كه پلیس آن ها را توقیف كرد. در مورد ممنوعیت جلسات از سوی دولت، سلیمان میرزا قصد داشت اعتراضیه ای به نخست وزیر بفرستد؛ وی می خواست نظر افسر شوروی سِلیوكُف را در آن مورد بداند. افسر شوروی پاسخ داد كه «وضعیت حزب به پیچ بدی برخورد كرده است، اما این بدین معنا نبود كه باید از آن بابت اظهار تاًسف كرد. … برعكس، كار باید با كوشش هرچه بیشتری به پیش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضیه به نخست وزیر، افسر شوروی گفت كه «من اكنون نمی توانم در مورد محتوای آن چیزی بگویم.» به دیگر سخن، همچون موارد پیشین، او می خواست از مقامات بالا دست خود كسب تكلیف كند.[۱۹] در این جلسه افسر شوروی مجددا از سلیمان میرزا خواست تا سرگذشت خود را بنویسد.
افسر شوروی سِلیوكُف بار دیگر در روز ۱۱ نوامبر ۱۹۴۱ (۲۰ آبان ۱۳۲۰) با سلیمان میرزا ملاقات كرد؛ این دیدار ۲۰ دقیقه به طول انجامید. سلیمان میرزا به سِلیوكُف گفت كه «در جلسهء پیش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروی رفته بود.» او افزود : «چون آنان [همكاران او در حزب] در بارهء رابطهء ما هیچ نمی دانند، من [هم] چیزی به آنان نگفتم و اعلام كردم كه ما باید برخود تكیه كنیم.» سپس در همان دیدار سئوالی در مورد سازماندهی در مناطق زیر اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سلیمان میرزا به رابط شوروی خود گفت:
ما می خواهیم نمایندگان خود را به شهرهایی چون اهواز، تبریز، پهلوی [انزلی]، رشت، گرگان، مشهد و دیگر شهر ها ی تحت اشغال ارتش شوروی اعزام كنیم تا شعبات حزب را بطور قانونی ایجاد كنیم.[۲۰] اما هراس دارم كه ازین لحاظ مانعی در راه كار شما باشم. ازین رو خواهان توصیهء شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبریز اعزام كرده ام، و آنان از من می پرسند چه كاری باید بكنند، و من جواب گفته ام كه باید صبر كنند.[۲۱]
بازهم در پاسخ افسر شوروی سِلیوكُف، اسكندری اشاره كرد كه او «در جنوب ایران چند تن را دارد و قصد دارد گروهی را در آنجا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در این مورد از بالادست های خود، افسر شوروی به سلیمان میرزا گفت كه «این نظر جالبی است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.»
افسر شوروی در پایان گفتارش با اسكندری بر این پای فشرد كه «یكی از مسائل حزب سلیمان میرزا عبازت است از افزایش تعداد هواداران آن و تربیت ایرانیان با روحیهء دمكراتیك.»
افسر شوروی همچنین به مقامات بالادست خودگزارش كرد كه اسكندری موفق نشده بود كه بیش از ۶۰ الی ۷۰- نسخه از برنامه را چاپ كند.[۲۲]
دیدار بعدی بین اسكندری و افسر شوروی، طبق قرار قبلی، در روز ۱۳ نوامبر ۱۹۴۱/۲۲ آبان ۱۳۲۰) با حضور رایزن سفارت شوروی كمیسارُف برگذار شد.
افسر شوروی از قول اسكندری شرح زیر را به مقامات بالا دست خود فرستاد:
دو روز پیش از آن [۲۰ آیان ماه] اسكندری به دیدن نخست وزیر محمد علی فروغی رفته بود تا نظر او را در مورد مجلس جدید و تركیب آن بخواهد. سلیمان میرزا مجلس «جدید» [سیزدهم] را مردود شناخته بود، چه انتخاباتی صورت نگرفته بود. آنان بین خود توافق كرده بودند كه همچون «دوست،» و نه سیاستمدار با یگدیگر سخن بگویند. … .»
نكتهء دیگر اینكه سلیمان میرزا به افسر شوروی گفت كه او نامه ای از [ع.ا.] سرتیپ زاده و ابوالقاسم اسدی (حامیان اعزامی اش به تبریز) دریافت كرده بود دایر بر اینكه «حزبی در آذربایجان تاسیس شده بود، یا داشت تاسیس می شد، و اسدی نمی دانست نگرش او نسبت به آن چگونه باشد.» این دو از اسكندری خواسته بودند كه بگوید چه كسی را برای نمایندگی از مجلس توصیه می كرد. سلیمان میرزا «این عقیده را بیان داشت كه این حزب [در آذربایجان] باید یك حزب دمُكراتیك باشد.» او از مخاطب شوروی خود خواست كه این چه نوع حزبی بود و آیا مناسب می بود كه همكاران او با آن حزب تماس برقرار كنند؟» اسكندری افزود كه بطور كلی در مناطق شمالی ما باید در رابطه با (v kontakte) با شوروی ها كار كنیم؛ آنگاه این امر برای ما سودمند خواهد بود (togda budet bol’she pol’zy).[۲۳]
افسر شوروی سپس به مقامات بالادست خود گزارش كرد كه « من ملاقات» اسكندری« با نخست وزیر را مورد تأئید قرار دادم و به ضرورت روابط نزدیك با دولت و مجلس اشاره كردم تا بتوان نقطه های ضعف و قدرت آنها را شناخت، در مورد آنها به من گزارش دهد، و بر آنها تاثیر گذاشت» – نكته ای كه در توافق كامل با همكاری بین بریتانیا و شوروی در طول جنگ بود.
در مورد مناطق شمالی در اشغال شوروی «من [به اسكندری] توصیه كردم كه از سازماندهی گروه خود در آن نقاط تا زمانی كه من مسئله را خوب مطالعه نكرده ام پرهیز كند. در مورد حزبی كه در آذربایجان در حال تاسیس است و مناسبات [اسكندری] با آن من پاسخی ندادم و قول دادم كه در جلسه ی بعد در جزئیات به آن بپردازم،» ظاهرا پس از مذاكره با مسكو. سرهنگ سِلیوكُف مذاكره اش با اسكندری را با این «توصیه» پایان داد كه او «نفوذ خود را در جنوب و شرق ایران گسترش دهد،» كه مناطق مهم نفوذ بریتانیا و سرشار از نفت بودند. پس از این گزارش به مقامات بالا دست خود در بخش اطلاعات ارتش شوروی، سرهنگ سِلیوكُف دو توصیه كرد:
۱ – از طریق سلیمان میرزا میسر است حزبی واحدی را [همچون] یك جبهه ی ضد-فاشسیم سازمان داد.[۲۴] [در چنین صورتی] از طریق این حزب ما این امكان را خواهیم داشت بر دولت و مجلس شدیدا تأثیر بگذاریم. [از همان آغاز این به معنای استفاده ی ابزاری سیاست خارجی شوروی از حزب توده بود.] این حزب همه ی احزاب و گروه ها را تحت رهبری سلیمان میرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبی را می خواهد، میسر خواهد بود كه پس از رفع برخی موانع یك حزب ضد-فاشیسم را سازمان دهیم.
۲- گروه های مشخص حزب سلیمان میرزا در مناطق اشغالی توسط ارتش سرخ بایستی به سازمانِ كمیته ی مركزی [حزب كمونیست در آذربایجان شوروی، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.[۲۵]
بدین سان، ظرف شش هفته بین ۲۹ سپتامبر و ۱۲ نوامبر ۱۹۴۱، شوروی ها سلیمان میرزا و همكارانش را هدایت كردند تا سازمانی را ایجاد كنند، كه نه تنها به خواست بخشی از جامعهء ایران برای فعالیت سیاسی در چپِ مركز پاسخ گوید، بلكه همچنین، و مهمتر از آن، ایرانیانی را كه در همان جهت از نظر سیاسی مستعد بودند بنحوی شكل دهد تا بتوان جبههء ضد-فاشیستی را به وجود آورد كه در سطح سیاسی در خدمت منافع جنگی شوروی باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروی را نیز ارضاء كند.
توصیه های سرهنگ سِلیوكُف به مقامات بالادستش، برنامهء «گروه حزبی،» كه در نامهء دیمیتروف به استالین، مولوتُف، بِِِریا، و مالنكُف مورد تأیید قرار گرفت (نگاه كنید به زیر)؛ تأیید آن توسط استالین، چنانكه در دستورالعمل دیمیتروف به عُمال كمینترن در ایران – آرتاشس اُوانسیان و رضا روستا – آمده است، خط مشی «گروه حزبی» را شكل داد – گروهی كه، پیش از ارسال نامهء دیمیتروف مورخ ۹ دسامبر ۱۹۴۱/۱۸ آذر ۱۳۲۰ به استالین نام حزب تودهء ایران را اختیار كرد. سر انجام همهء اینها بر سرنوشت چپ و امر سیاست در ایران به مدت چهار دهه تأثیری عظیم گذاشت.[۲۶]
نقشِ دیگر مقاماتِ شوروی در پایه گذاری حزب توده

در همین دوران بود كه یكی از مقامات «اِن.كا.وِ.دِ.» بنام پ.م. فیتین (كه مشاور امور امنیتی استالین در امور خارجی بود)[۲۷] در نامه ای مورخ ۵ نوامبر (۱۴ آبان ۱۳۲۰) به دیمیترف نوشت و اور را جریان تحولات تأسیس حزب توده[۲۸] در ایران قرارداد. بنابر گفتهء فیتین، در حدود صد تن از اعضا و هواداران حزب كمونیست ایران از زندان آزاده شده بودند. شش فعال كمونیست «یك هستهء هادی» تشكیل داده بودند تا در «زیر پوشش حزب به اصطلاح تودهء سلیمان میرزا اسكندری فعالیت كنند.» این «هسته» از افراد زیر تشكیل شده بود: آرتاشس اُوانسیان، رضا روستا، ایرج اسكندری، مرتضی یزدی، محمد بهرامی، و رضا رادمنش. فیتین یادداشت های كوتاهی در مورد سر گذشت هر كدام آنان ضمیمه نامه ارسالی به دیمیتروف كرده بود.[۲۹] فیتین به دیمیتروف اطلاع داد كه كه همهء آنان (به استثنای اُوانسیان) به عضویت گروه پانزده نفری «كمیتهء مركزی غیر رسمی» حزب توده در آمده بودند، و برنامهء حزب یك برنامهء «بورژوآ دمكراتیك و ضد فاشیست» بود.
برنامه ء حزب كمونیست زیرزمینی در حال حاضر عبارت بو از :
۱- بررسی تركیب حزب [توده] و پاكسازی آن از عناصر مشكوك، پرووكاتور و تروتسكیست؛
۲- تقویت نفوذ آن [حزب كمونیست] در درون حزب توده، تا بتواند در زیر پوشش آن [حزب] برنامهء مصوبهء خود را به مورد اجرا گذارد؛
۳- تأسیس مراكز حزبی در نقاط كشور، بویژه آذربایجان؛ كادر های سازمان دهنده به تبریز، رضائیه [ارومیه] ، سراب، رشت، و مشهد اعزام شده بودند.
افزون بر این، فیتین به آگاهی دیمیتروف رساند كه فعالیت های گروه تازهء رهبری كمونیستی به كُندی پیش می رفت، چون اعضای آن به لحاظ اسارت در زندان از زندگی كشور «دور مانده» بودند،» و بخاطر هراس از سركوب «محتاطانه» عمل می كردند، زیرا می دانستند كه پلیس مراقب فعالان حزب كمونیست بود. فیتین همچنین یادآور شد كه بریتانیا در صدد بود از طریق عمال خود، بویژه رهبر حزب لیبرال مصطفی فاتح، در حزب كمونیست، بویژه رهبری آن، رخنه كند، با فعالان گوناگون كمونیست رابطه برقرار كند، به آنان كمك مادی برساند، و برای آنان شغلی دست و پا كند.[۳۰] او همچین گفت كه «كادر های ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»] در ایران» این مسئله را با برخی كمونیست های برجسته در میان گذاشته بودند و «به آنان پندهایی منتج از اوضاع و احوال حاكم [درایران] داده، كمك های مادی عمده ای به آنان رسانده اند.» او به دیمیتروف گوشزد كرد كه در جلسهء دفتر ایالتی «حزب كمونیست» در تهران «تقاضانامه» ای برای عضویت در كمینترن تنظیم شده بود «با خواست دایر بر دستورالعمل برای ادامهء كار.» او از دیمیتروف خواست كه پاسخ را «از طریق كادر های ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»] ارسال دارد.» آرتاشس اُوانسیان رابط با كمیتنرن تعیین شده بود. فیتین این را نیز به اطلاع دیمیترف رساند كه «در كنار روابط بسیار سری (به روسی «توطئه گرانهء) كادرهای ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»]، با نمایندگان حزب كمونیست و حزب توده، افراد نامطمئن و مشكوكی در پُلپرِد (سفارت) و وابستهء نظامی اتحاد شوروی در ایران تماسی هم با حزب توده برقرار كرده اند، كه ممكن است، با توجه به ناتوانی [آنان] در رعایت اصل مخفی كاری [ضروروی]، كار دست این حزب بدهند.»[۳۱]
در حالی كه این مباحث بین اَركان شوروی رد و بدل می شدند، عبدالحسین نوشین، نمایشنامه نویس كمونیست ایرانی، در اواسط نوامبر ۱۹۴۱، از طریق دبیر كل بین الملل كمونیست، گئورگی دیمیتروف، نامه ای خطاب به مرتضی علوی[۳۲] ارسال داشت و طی آن «دُرودهای زندانیان سیاسی ایران،» چون بزرگ علوی و محمد بهرامی، را به [رفقای ایرانی] مقیم شوروی ابلاغ كرد.» روشن است كه این كوششی بود برای اینكه كمونیست های ایرانی را كه از سال های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در اتحاد شوروی می زیستند به بازگشت به ایران تشویق كند، بدون آنكه وی بداند شمار زیادی از آنان پیشاپیش در تصفیه های استالینی از میان برده شده بودند.
همین كه امر حضور كمونیست های ایرانی در اتحاد شوروی عنوان شد، بخش امور كادرهای كمینترن اطلاعاتی در مورد آنانی كه هنوز در اسارت «اِن.كا.وِ.دِ.» قرارداشتند فراهم آورد: محمد آخوندزاده، حسن حسن اُف (پورآفر)، عبدالحسین حسابی (دهزاد)، كامران (نصرالله اصلانی)، رضا اسفندیاری (لادبن، برادر نیما یوشیج)، ابوالقاسم اسدی،[۳۳] كریم بیك بین، و حسین رضایف (شرقی).[۳۴] رئیس بخش كادرهای كمینترن، گُلیایف در نامهء خود به دیمیتروف یاد آور شد[۳۵] كه «اكثریت» كسانی كه «دُرود های زندانیان ایران» خطاب به آنان بود «تحت سركوب [اسارت] «اِن.كا.وِ.دِ.» قرار دشتند.» گُلیایف به این هم اشاره كرد كه نامهء ارسالی دُرود از زندان تهران «به هیچ وجه شگفت انگیز» نبود، «چه بزرگ علوی و محمد بهرامی نمی توانستند دانسته باشند كه به سر رفقایشان چه آمده بود.»
گُلیایف، مسؤول بخش كادرها در كمینترن نكات زیر را به دیمیتروف توصیه كرد:
خوب است كه مسئلهء تسریع در بازبینی پروندهء برخی از ایرانیانی كه در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ دستگیر شدند با مقامات «اِن.كا.وِ.دِ.» مطرح شود، و پرونده های كامران و حسابی با اُلویت كه در پرونده های شخصی شان بسیاری نكات مثبت در مورد كارشان در زمینهء كار مخفی در ایران وجود دارد.[۳۶]
در مورد «پیشنهاد نوشین پیرامون اعزام اعضای حزب كمونیست ایران از اتحاد شوروی» یا فراخواندن نمایندگان كمونیست های ایرانی به عشق آباد «برای بحث» پیرامون مسئلهء تأسیس دوبارهء حزب كمونیست ایران، بخش امور كادر ها در كمینترن بر این نظر بود كه «تعجیل در اعزام [دیگر] رفقا كه آمادهء كار در ایران هستند و تأمین دستور العمل های لازم برای آنان اساسی است.» (نگاه كنید به پائین تر مقاله.) مستقل از اعزام چنین گروه هایی، «مفید خواهد بود كه رفقای [مربوط به] هیئت اجرایی بین الملل كمونیست، رفقا رضا روستا (فرهاد) و اردشیر اُوانسیان،[۳۷] یا در صورت امكان هردو، برای ارائهء اطلاعات دقیق در بارهء اوضاع ایران، و بویژه كادر های حزب كمونیست، كه از نو پس از آزادی از زندان گرد هم می آیند، [به شوروی] فراخوانده شوند.
گُلیایف افزود كه، بنابر مدارك موجود در بایگانی كمینترن،[۳۸] «رفقا رضا روستا و آرتاشس اُوانسیان[۳۹] در زندان به محكمترین وجهی [یعنی همچون مؤمن ترین افراد به سیاست شوروی در زمان استالین] رفتار كرد[ه بود]ند.[۴۰] بخش امور كادر ها همچنین بر این نكته انگشت گذارد كه «ضروری» بود به كمونیست های ایرانی اطلاع داده شود كه «نظریه ایشان» دایر بر پیوستن آنان به حزب تودهء سلیمان میرزا بعنوان یك پوشش قانونی «مورد تأیید است».
گُلیایف ضمن یادآوری شهرت سلیمان میرزا در »محافل دمكراتیك و ملی» و «مبارزات [گذشتهء وی] برای تغییر دمكراتیك در ایران» باز هم بر این نكته تأكید ورزید كه حزب او (توده) می توانست به «مركز توجه همهء عناصر مترقی در جامعهء ایران» بدل شود، و از این راه به كمونیست های ایران مدد برساند، تا «زمینه را برای بسیج توده های مردم ایران بنابر برنامهء مبارزه با تهدید هیتلرسیم خون آشام و برای دوستی با خلق های شوروی، و همچنین مبارزه برای حقوق دمكراتیك مردم ایران و بهبود اوضاع و احوال مادی كارگران ایران آماده سازد.»
در هفتهء آخر نوامبر ۱۹۴۱ برای گُلیایف هنوز «بسیار سخت» بود كه در مورد «كمیتهء مردم ایران» (كه اخیر توسط كمونیست های ایرانی آزاده شده از زندان، چون آرتاشس اُوانسیان و رضا روستا تشكیل یافته بود) و همچنین تأسیس دوبارهء حزب كمونیست ایران، «در وضعیت پیچیدهء كنونی، و در چنین صورتی، به كدام شكل» «به یك داوری قطعی» برسد. ازین رو، او این امر را «ضروری» دانست كه در اسرع وقت كاملترین اطلاعات ممكن در مورد جهت و اَشكال جنبشی كه تحت رژیم [كذا، شاه] جدید در ایران در حال انكشاف بود، احزاب گروه های اجتماعی جدید التأسیس، و نیز نفوذ آنان در میان توده های مردم ایران جمع آوری شود. افزون بر این او
مفید تر دانست كه در اوضاع و احوال كنونی نیروی كمونیست های ایران متوجه، نه تأسیس دوبارهء حزب كمونیست ایران، بلكه – در درجهء نُخُست – متوجه ایجاد و تقویت یك حزب گسترده و توده ای با شركت وسیع و فعال كمونیست های ایران گردد، كه در چارچوب آن و یك خط مشی واحد مورد توافق بین الملل كمونیست به فعالیت بپردازند. در چنین حالتی، كمونیست های ایران همچون یك فراكسیون در چارچوب حزب توده عمل خواهند كرد، اما آنان باید تحت پوششی دیگر قرار گیرند، كه مناسب با مجموعهء قانونی عناصر چپ ملی باشد.[۴۱]
با یاد آوری اینكه در دوران رضا شاه حتی «بورژوازی ایران» حق بهره گیری از سازمان متعلق به خود نبود، و حزب كمونیست ایران، طی یك حیات زیرزمینی، تا سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵) جز از حمایت «لایه های بسیار محدود كارگران ایران» برخوردار نبود، گُلیایف توصیه كرد كه كه كمونیست های ایران در چارچوب حزب توده عمل كنند، موقعیت خود را در درون آن تقویت كنند، و با نیرویی مضاعف در تأسیس اتحادیه های كارگری و دهقانی بكوشند، و بدین سان پایه های تأسیس دوبارهء یك حزب كمونیست قوی و بانفوذ را بریزند. بخش امور كادرهای بین الملل كمونیست «امكان بحث پیرامون این مسائل را تا پیش از اعزام گروه به ایران مطلقاً ضروری» دانست،[۴۲] یعنی چهار نفری را كه مأمور كرده بود از فعالیت های كمونیستی در ایران مراقبت كرده، آن ها را تحت كنترل نگهدارند. (نگاه كنید به پائین تر)

دستورالعمل های بین الملل كمونیست

همین كه برنامهء حزب نهایی شد، در ۹ دسامبر ۱۹۴۱/۱۸ آذر ۱۳۲۰[۴۳] دیمیتروف در بارهء آن به استالین و نزدیك ترین همكارانش در آن زمان (مولوتف، بریا، و مالنكُف) گزارش داد، بدون تردید برای اینكه تأیید شخص استالین را در مورد برنامهء جبههء واحد كمینترن در برابر اقدام كمونیستی برخی افراد، چون اُوانسیان و رضا راوستا، را بگیرد. نظر به اهمیت تاریخی این نامه، تمامی آن نقل می شود.
گروه كمونیست های ایران، كه پیش ازین زندانی سیاسی بودند، اقدام به تأسیس مجدد حزب كمونیست ایران كرده اند. آنان یك كمیتهء موقت ایجاد كرده اند و یكی از رفقا، آرتاشس اُوانسیان، را بعنوان رابط با هیئت اجرایی بین الملل كمونیست تعیین كرده اند، و از ما [كمینترن] تقاضا ی دستورالعمل دارند. ایشان همچنین موافقت ما را برای اعزام نمایندگی خواستار شده اند. بنا بر مدارك بخش امور كادر های هیئت اجرایی بین الملل كمونیست، و بر اساس اطلاعات [تهیه شده] از جانب كادر های «اِن.كا.وِ.دِ.» كه در محل (تهران) با آنان در تماس هستند، می توان این كمونیست ها را انقلابیونی مطلقاً درستكار و عناصری هوادار شوروی دانست. در عین حال، حزب توده از طرف كوشندهء دموكرات سلیمان میرزا [اسكندری] در ایران با برنامه ای دمكراتیك ایجاد شده است. گروهی از كمونیست های ایران در این حزب توده شركت دارند.
با توجه به اوضاع اجتماعی ایران (اشغال كشور همراه بریتانیا)، فعالیت عوامفریبانه و خرابكارانه توسط هیتلریون و عمال آنان، و همچنین نگرش عاری از اعتماد و دشمنانهء بخشی از هیئت حاكمهء ایران [نسبت به اتحاد شوروی]، به نظر ما تأسیس مجدد حزب كمونیست ایران، كه همواره یك گروه كوچك فرقه باز بود،[۴۴] به سختی می تواند در حال حاضر مفید باشد و مطمئناً دشواری ها و دردسر هایی را موجب خواهد شد. این [اقدام] سوء ظن و ناخشنودی را در میان محافل حاكمهء ایران تشدید خواهد كرد، و این امكان را برای عُمال آلمان فراهم خواهد آورد كه بورژوآزی را از امكان شورایی ساختن ایران بهراسانند، و بریتانیا نیز این سوء ظن را خواهد برد كه اتحاد شوروی قصد دارد بازهم ایران را شورایی كند.
به این دلایل، دیمیتروف در ادامهء نامهء خود اظهار داشت كه «در وضعیت كنونی من عقیده ندارم كه بایستی حزب كمونیست را ازنو ایجاد كرد و كمونیست ها [ی ایران] باید در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشی زیر كار كنند:

الف – مبارزه برای دموكراتیك كردن ایران؛
ب ـ دفاع از منافع گارگران؛
ج – تقویت منباسبات دوستانه بین ایران و اتحاد شوروی؛
د- از میان برداشتن كامل عنصر فاشیم در ایران و نابود كردن تبلیغات ضد شوروی [در آن كشور].
كمونیست ها باید، در همراهی با این [خط مشی]، برای تأسیس سندیكاهای كارگری و سازمان های دهقانی بكوشند. من همچنین بیهوده می دانم كه كمونیست های ایران نماینده ای نزد ما [در كمینترن] بفرستند. بر عكس، ما رفیق مناسب خود را تحت پوشش قانونی مناسب اعزام خواهیم داشت. او خواهد توانست به رفقای ایرانی كمك كند این خط [مشی] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همین خط مشی را به رفقای ایرانی توصیه كنم، مگر آنكه دستور غیر ازین به من داده شود.[۴۵]
تردیدی نیست كه پاسخ استالین،[۴۶] یا یكی از همكارانش، باید مثبت بوده باشد، چه تنها یك هفته بعد، در نامه ای كه دیمیتروف به آرتاشس اُوانسیان نوشت به او دستور داد كه كمونیست های ایران چگونه بایستی رفتار كنند، یعنی دقیقاً موافق برنامه ای كه او به استالین تقدیم داشته بود و در چارچوب اوضاع و احوال جاری:
هیئت اجرایی بین الملل كمونیست بر این نظر است كه در وضعیت كنونی ما نبایستی حزب كمونیست ایران را از نو ایجاد كنیم. كمونیست ها باید در چارچوب حزب توده سلیمان میرزا [اسكندری] عمل كنند.وظیفهء آنان عبارت است از دنبال كردن یك خط مشی استوار و پایدار: الف) مبارزه برای دمكراتیك كردن ایران؛ ب) دفاع از منافع كارگران ایران؛ ج) تقویت مناسبات دوستانه بین ایران و اتحاد شوروی؛ داغان كردن كامل عنصر فاشیسم در ایران و مانع شدن از تبلیغات ضد-شوروی. كوشش باید كرد كه همهء نیروهای دمكراتیك و مترقی ایران بر اساس این برنامه متحد شوند. همراه این كوشش، كمونیست ها باید برای تأسیس سندیكاهای كارگری و سازمان های دهقانی كار كنند تا بتوانند از منافع و خواست های روزمرهء كارگران و دهقانان دفاع كنند.
در مرحلهء كنونی، ما نباید شعار های سوسیالیستی یا شورایی را مطرح كنیم؛ ما نباید چاچوب برنامهء دمكراتیك را رها كنیم. ضروری است كه تبلیغات كرد، كار توضیحی با روحیهء ماركسیستی-لنینیست را انجام داد، بویژه در میان نسل جوان ایران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن كمونیست فعال درستكار و كاملا آزمایش شده [رد شده از صافی «اِن.كا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، باید به یكدیگر متصل شوند – اما نه علناً – تا بتوانند برنامهء طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ایجاد دوستانه ترین مناسبات با سلیمان میرزا مطلقاً ضروری است. در حال حاضر این را برای شما مفید نمی دانم كه نماینده ای به اتحاد شوروی بفرستید. چنین سفری مورد استفادهء دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به كار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوماً از وضعیت ایران و فعالیت در حزب توده باخبر نگهدارید. دریافت این نامه را تأیید كنید.[۴۷]

برنامه برای یك جبههء متحد كمونیستی در ایران

همزمان، كمینترن برنامه ای را برای كمك به فعالیت های كمونیستی، نه تنها در ایران، و به حزب توده بمثابه یك «جبههء واحد ضد فاشیستی، بلكه همچنین به دیگر كمونیست ها در كشور های همیسایه تدوین كرد.
برای اجرای این برنامه (كه متن كامل آن در بایگانی كمینترن موجود نیست)[۴۸] گروهی از كادر ها مأمور شدند به ایران بروند. وظایف آنان به شرح زیر بود:
– سازماندهی خطوط تماس با احزاب كمونیست در : الف) كشورهای عرب (سوریه، فلسطین، مصر و عراق)؛ ب) هندوستان، مطابق یك یا دو روایت زیر : نخست) از طریق بصره یا خاك عراق؛ دوم) از طریق بندر های ایران در خلیج فارس؛ سوم) از طریق افغانستان؛ چهارم) از طریق بلوچستان بریتانیا [اكنون پاكستان]. ج) ایجاد روابط مستقیم با ایران (ایجاد فرستندهء برای آنان)؛ د) كمك های تشكیلاتی و فنی به كمونیست های ایران برای ایجاد سازمان های توده ای و سپس تأسیس مجدد حزب كمونیست ایران.[۴۹]
افزون بر این ها، برنامه نكتهء زیر را نیز در نظر داشت: به منظور به اجرا در آوردن وظایف تعیین شده برای گروه، اعضای آن، متناسب با تقسیم وظایف خود را آموزش های ویژه لی خواهند دید.
این گروه مركب از چهار تن بود: ۱) ك.؛ ۲) آ.؛ ۳) ش.؛ ۴) ر. از میان اینان تنها دو تن را می توان از طریق مدارك موجود دربایگانی مشخص كرد: شماره ۲ (الف)، یعنی فتح الله آدِلُف (عادلف)؛[۵۰] و ۳ (ش.)، یعنی زلیخا شریف اسدی.[۵۱] در حالی كه توضیح جزء به جزء وظایف شماره های ۱، ۲، و ۴ را نمی توان در بایگانی باز شدهء كمینترن یافت، وظایف ز. شریف اسدی به اختصار موجود اند.
او تبعهء ایران است، نخست در ایران به مدرسه رفت، و صاحب گذرنامه ای ایرانی است. قرار است او در آخر سال ۱۹۴۱ از طریق مرز تركمنستان رهسپار ایران شود، با این قصد كه چون كه تحصیلات پزشكی خود را در اتحاد شوروی به پایان رسانده است ویك دورهء دوسالهء آزمایش عملی در بیمارستان را نیز گذرانده است، و اكنون عازم كشورش است. در تهران او یك «بیمارستان [درمانگاه] خصوصی» باز خواهد كرد. بودجهء این اقدام بعضاً با پولی كه همراه خواهد بُرد و بعضاً با پولی كه پدرش در تهران در اختیار او قرار خواهد داد تأمین خواهد شد. [این نیز اضافه شد كه] در واقع، ما باید بودجهء ایجاد سازماندهی بیمارستان را در اختیار او قرار دهیم.

برنامهء ضد فاشیست

مطالعهء برنامهء گفته شده و دستورالعمل های مربوط به آن به فهم تاكتیك جبههء متحد شوروی ها در جنگ ضد فاشیست كمك می كند.
در ۸ نوامبر ۱۹۴۱/۱۷ آذر ۱۳۲۰ سرهنگ سِلیوكُف رئیس ركن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ برنامهء ضد فاشیستی سلیمان میرزااسكندری را ضمیمهء گزارش مذاكرات خود با او كرد و به مقامات بالادست خود و كمینترن فرستاد. این برنامه به شرح زیر است:

درآمد

هنگامی كه استقلال ملی در تمام جهان توسط رژیم های دیكتاتوری و استبداد به خطر افتاده است، و در زمانی كه آزادی فردی كه طی قرن ها به بهای مبارزهء خونین انقلابی كسب شده است توسط دیكتاتور ها و برده داران از میان برداشته می شود، هنگامی كه ارتجاع بین المللی تمام آزادی های ملی را نابود و مضمحل می كند، مردم ایران، كه طی بیست سال گذشته در چنگ استبداد و زورگویی اسیر بودند، پس از تحمل بزرگترین شرارت ها و بدبختی ها، یك بار دیگر جام خوشبختی آزادی را چشیده اند. از یك طرف، به منظور كسب آزادی واقعی و اضمحلال كامل بقایای استبداد و خشونتِ گذشته و، از طرف دیگر، برای محروم ساختن ارتجاع و استبداد از امكان سوء استفاده از وضعیت تا اینكه بتواند یك بار دیگر مردم را بردهء منافع جنایتكارانء خود سازد، گروهی از از ایرانیان در تهران تجمع كرده اند. این گروه خو د را نمایندهء همهء ایرانیان آزاده و طبقهء زحمتكش میداند، و از همهء مردم آزادیخواه، دمكرات، و ایرانیان در بند دعوت می كند به دور آنان حلقه زنند تا تحقق مطالبات عادلانه شان میسر شود، یك رژیم دمكراتیك ایجاد شود، و سقوط ارتجاع و استبداد متحقق گردد.

اهداف اساسی گروه

۱ – حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران؛
۲ – ایجاد یك رژیم دمكراتیك و اعطای همهء آزادی های فردی و اجتماعی به انسان ها، مانند آزادی بیان (كتبی یا شفاهی)، عقیده، و تجمع؛
۳ – مبارزه با هر نوع رژیم دیكتاتوری و استبدادی؛
۴ – [اجرای] اصلاحات ضروری با هدف استفاده از زمین. سازمان دادن یك روال عادی زندگی برای دهقانان و كارگران در ایران؛
۵ – اصلاح تعلیم و تربیت و حفظ الصحه و همچنین تأمین تحصیلات مجانی و اجباری برای همگان؛ تأمین مزایای فرهنگ و حفظ الصحه برای توده های مردم؛
۶ – برقراری نظام مالیاتی عادلانه با در نظر گرفتن منافع تودهء مردم؛
۷ – اصلاحات در اقتصاد و تجارت، عمران صنعت، منابع زیرزمینی سودمند، و نیز نظام حمل و نقل، چون ساختن و نگهداری یك شبكه ای از جاده ها و بهبود بخشیدن به راه آهن؛
۸ – ضبط املاك شاه سابق و حامیان او به نفع مردم، كه آنان از طرق استفادهء جنایتكارانه و استبدادی قدرت كسب كردند؛
تمام نكات بالا از طرف مؤسسان گروه حزبی مورد تأیید قرار می گیرد و تا تشكیل كنفرانس حزبی اجرا خواهند شد. به منظور اجرای نكات فوق، و با توجه به وضعیت كنونی حاكم بر ایران، گروه حزبی [بعداً توده] وظایف زیر را برای خود تعیین می كند:
۱ – سازمان دادن انتخابات جدید برای مجلس؛ تأمین انتخاب نمایندگان واقعی مردم و آزادی انتخابات؛ از بین بردن همهء توطئه ها.
۲ – پایان دادن به خودسری تما كسانی كه قدرت را در دست دارند و منهدم كردن حكومت پلیسی.
۳ – ارتقاء سطح زندگی تودهء مردم و تغییر قوانین كار تا حداقل حقوق ضروری برای كارمندان تأمین شود.
۴ – مبارزهء مصممانه با سرقت اموال حكومتی، رشوه، و هر گونه سوء استفاده از مقام دولتی.
۵ – جبران مالی و معنوی همهء كسانی كه در دوران شاه سابق تحت تعقیب [نظام] استبدادی قرار گرفتند. مطالبه و پس دادن اراضی متعلق به زمینداران كوچك و دهقانان كه از آنان به زور غصب شده بود.
۶ – تعقیب و مجازات قانونی كسانی كه به كشور و آزادی زیان رساندند، و همچنین كسانی كه حقوق فردی و اجتماعی انسان ها را سركوب كرده، از بین بردند.
۷ – تأمین بیمه های اجتماعی برای مردم و تسهیل زندگی مادی و معنوی آنان. توجه خاص باید به ایجاد مقادیر زیادتر ارزاق با قیمت های نازل تر مبذول داشته شود. شدید ترین مبارزه باید با احتكار و افزایش قیمت ها صورت گیرد.
۸ – تأمین استقلال قضات و تفكیك قوه های مجریه و قضائیه.
۹ – رفع همهء قضیه ها و احكام اجباری موجود در زمان شاه سابق كه به توده های مردم لطمه می زد.
۱۰ – تغییر قوانین و مقررات نظام وظیفه به نفع توده های مردم و پایان دادن به اعمال زور و بی نظمی در این زمینه.[۵۲]

دیدارهای پسین بین مقامات شوروی و سلیمان میرزا

در دیدار دومی[۵۳] بین سلیمان میرزا و آ.آ. كوزنتسُف، یكی از مقامات شوروی در ایران، در اواخر فوریه ۱۹۴۱ (اوایل اسفند ۱۳۲۱)[۵۴] صورت گرفت و طی آن سلیمان میرزا دیپلمات شوروی را از ورود قریب الوقوع سید ضیاء الدین طباطبائی، سیاست پیشهء بدنامی مطلع ساخت، كه همراه رضا خان كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را رهبری كرده بود[۵۵] و چندی بعد به خاطر رقابت بین او و همفكرش رضا خان توسط شخص اخیر از ایران تبعید شده بود. سید ضیاء و چند سیاست پیشهء دست راستی دیگر و حامی «سیاست مشت محكم»، چون [محمد] تدین و سرلشگر [؟] امیر احمدی، نامزد نخست وزیری بودند. افزون بر بحث پیرامون جسارت در حال رشد گروه هوادارنازیسم، كه به پخش اعلامیه هایی نظیر «زنده باد ایران و آلمان» مبادرت می ورزیدند، اسكندری ازین شكایت برد كه در «غیاب یك حزب توده ای» ارتجاعیون براحتی خواهند توانست یك دیكتاتوری نظامی بر پا كنند.»
در زمینهء پیشرفت حزب توده، سلیمان میرزا افزود كه حوزه هایی در اراك، اصفهان، رشت، تبریز، كاشان و برخی محل های دیگر[۵۶] ایجاد شده بودند. در تبریز تعداد اعضای حوزه ها به ۲۵۰۰ رسیده بود. در مورد پرسشی كه نماینده اش در تبریز، سرتیپ زاده، ازو كرده بود، دایر بر پیوند زبانی آذربایجان[۵۷] به تركیه یا آذربایجان شوروی، سلیمان میرزا گفت كه او پاسخ داده بود كه «اكنون زمان طرح این سئوال نیست. ضروری است كه تمامیت ارضی ایران حفظ شود، چون زبان مهمترین عنصر نیست؛ لازم است كه وضعیت سطح زندگی مردم را بهبود بخشید و حزب را آماده ساخت تا در صورت لزوم از اقدام برای یك دیكتاوری نظامی ممانعت به عمل آورد.»[۵۸]
سلیمان میرزا در دنبالهء صحبت خود گفت كه «وظیفهء [دوم] او عبارت بود از تأسیس روزنامه ای كه انتشارش را چون ارگان حزب توده او واجب می دانست؛ او افزود كه او تصمیم گرفت [ه بود] علنا و مصممانه عمل كند، :در غیر این صورت ما بمثابه یك حزب از بین خواهیم رفت. »»
در گزارش های مسؤولان شوروی در باره ی تأسیس حزب توده و اقدامات اولیه ی آن نکاتی دیگری هست که باید به انتشار کامل اصل مقاله واگذار شود.

نتیجه گیری

مداركی كه در بالا مورد بررسی قرار گرفته اند بروشنی نشان می دهند كه حزب توده، با دخالت ادارهء اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروی بود. بدین سان، این نظریه كه این حزب همچون سازمانی اصیل كه مستقلاً از جانب عناصر مترقی آزاده شده از زندان رضاشاه در فردای اشغال ایران توسط متفقین تاسیس شد متلاشی می شود. از سوی دیگر، با اینكه یك «همخوانی» بین «تز علی اُف» و آنچه ما در این مطالعه مستند كرده ایم وجوددارد، بس مهم است كه به این افسانه پایان داد كه از سوی دستگاه ساواك پخش می شد؛ چون این تز دقیقاً افسانه ای بیش نیست، همچون تیغ دولبی كه از دو جهت می بُرد، بویژه به هنگامی كه از سوی برخی كمونیست های نادم به كارگرفته می شود، كه تكرار افسانه شان همراه ندامتشان توسط معتقدان حزبی افشا و طرد می شود. این را هم باید بلافاصله افزود كه حزب توده، اگرچه ازطریق ارتش سرخ به وجود آمد، اما انعكاسی بود از خواست اصیل برخی – خواستی كه از آن استادانه بهره برداری شد- از زندانیان سیاسی كه خواستار ایجاد و رهبری یك حزب سیاسی مترقی بودند كه نقش مؤثری، اگرنه تعیین كننده ای، در سرنوشت كشورشان ایفاكند. مداركی كه مورد استناد قرار داده ایم نشان می دهند كه اتحاد شوروی از همان آغاز از حزب توده در جهت تأمین منافع ملی خویش استفادهء ابزاری می كرد. بررسی مدارك از نخستین تماس با سلیمان میرزا اسكندری تا لحظهء تأیید جزء به جزء برنامهء حزب، نه تنها توسط كمینترن تحت رهبری دیمیترف، بلكه همچنین استالین و مشاوران نزدیكش، بر ما هویدا می كند كه حزب توده تحت هدایت شوروی در خدمت منافع آن كشور قرار داشت. نحوهء تأسیس حزب توده پیشاپیش نحوهء گسترش، برنامه های آن در سیاست ایران، و سرانجام سرنوشت را نیز رقم می زد.
این نیز جالب توجه است كه شوروی ها تقاضای نمایشنامه نویس كمونیست ایرانی، ع. نوشین، و دیگران، دایر بر بازگشت دادن برخی كمونیست های ایرانی، كه از تصفیه های استالینی جان سالم به در برده بودند، را رد كردند و پس از آن، كسانی را كه در اردوگاه های «اِ.كا.وِ.دِ.» اسیر بودند به قتل رساندند. بسختی تردید توان كردكه این امر ازین رو بود كه نكند برخی- به گفتهء دیمیترف در نامه به استالین، كمونیست های «فرقه گرای» حزب كمونیست منحل شدهء – سیاست هایی را در ایران به اجرا گذارند كه كه آنان را در بُرههء خطیری در جامعهء ایران منزوی كند. اما دلیل واقعی این امر را باید در دیگر جا جستجو كرد، یعنی در دو دهه خط مشی مستقلی كه ح.ك.ا. كوشیده بود، برغم توصیه های شوروی، به مورد اجرا گذارد. آشكار است كه، با توجه به ائتلاف با قدرت های غربی در مبارزه ای بین مرگ و زندگی كه با دشمن سخت جان هیتلری در گیر بود، شوروی ها به سختی می توانستند اجازه دهند، در این بُرههء تعیین كننده، كمونیست هایی را وارد پهنهء سیاسی ایران كنند كه در گذشته نسبت به سیاست های شوروی در ایران موضعی انتقادی داشتند؛ و حتی كمتر به صرفشان بود كه عده ای ازكمونیست های ایرانی را آزاد كنند و در ایران پروبال بدهند، كمونیست هایی منتقدی كه حضورشان برای تأمین منافع شوروی دوران پس از جنگ در ایران تهدید آمیز می توانست بود، بویژه از سوی آنانی كه مزهء میوهء «بهشت كمونیسم» براستی موجود را چشیده بودند.
ساده لوحی رهبران جوان حزب توده كه از همكاران و شاگردان دكتر تقی ارانی[۵۹] بودند و همراه او بسال ۱۳۱۶ دستگیر و زندانی شده بودند، از یكسو، و عدم آگاهی آنان از تاریخچهء ح.ك.ا. و تجربهء آنان با شوروی، كه بعضاً ناشی از سركوب حاكم در ایران بود، از دیگر سوی، مانع از آن شد كه ایشان نور واقعیت و تله ای را كه به آن در می افتادند ببینند، با این امید كه آرمان خود را برای نجات ایران از باطلاق سرمایه داری استعماری و دیكتاتوری بومی تحقق بخشند. از همین رو بود كه، هنگامی كه رهبران حزب توده با نخستین هماوردی خود در مسئلهء تقاضای شوروی برای نفت شمال ایران (میسیون كافتارادزه بسال ۱۳۲۳) روبروشدند،[۶۰] و بكلی خام دستی به خرج دادند و محبوبیت روزافزون خود را به مخاطره انداختند – بویژه كه در این مسئله رودرروی رهبر میهندوست-دمكرات ایران، محمد مصدق، و نه ارتجاع ایران، قرار گرفتند. به هنگام تأسیس حكومت خومختار آذریایجان و جمهوری كردستان (۱۳۲۵-۱۳۲۴) نیز ایشان دچار اشتباهات سهمگین شدند و در چشم عموم مردم ایران حامی توسعه طلبی شوروی شناخته شدند.[۶۱]
پس از تأسیس حزب توده به خواست و هدایت شوروی، آنچه سرنوشت آن حزب را مُهر کرد نامه ی دومی بود که – پس از نامه ی نخستین کمیته ی مرکزی حزب توده به حز کمونیست شوروی که اسکندری شخصاً در مسکو به دفتر ح.ک. شوروی رساند – پس از دیدار برخی از رهبران آن حزب با سفیر شوروی ماکسیم اُف و علی علی اُف، دو تن از رهبران حزب توده در سوم اکتبر ۱۹۴۵ به نام کمیته ی مرکزی به مقامات ح.ک. شوروی نوشتند. در این نامه گفته شد:

… بعد از ارسال گزارش قبلی [نامه ای که اسکندری به مسکو برده بود]، کمیتیه ی مرکزی حزب [توده] مذاکرات مفصلی با رفقا ماکسیم اِف و علی اُف به عمل آورد. در نتیجه ی توضیحات آن ها، کمیته ی مرکزی حزب توده ی متقاعد شد که فرقه ی دموکرات آذربایجان برای جنبش دموکراتیک ایران ضروری و مفید است، و از این رو، از آن پشتیبانی کامل به عمل خواهد آورد.

… حزب توده ی ایران اعلان می کند که در همه ی موارد و همیشه از حزب کمونیست اتحاد شورروی تابعیت خواهد کرد.[۶۲]
بزرگترین هماوردی ای كه حزب توده با آن روبروشد همانا جنبش ملی-دمكراتیك تحت هدایت مصدق برای ملی كردن صنعت نفت ایران بود، كه از آغاز قرن در اختیار بریتانیا قرارداشت. رودررویی تندخویانهء حزب توده با مصدق و زدن برچسب «عروسك آمریكا» به وی- بدون تردید خط مشی كه آموزگار، حزب، شوروی، توصیه می كرد – به قیمت گزافی برای آن حزب تمام شد، و آن را بنحوی روزافزون پشتیبان منافع اتحاد شوروی می شناساند. از آن زمان تاكنون اكثریت مردم ایران، از جمله بسیاری از روشنفكران حزب توده، آن سازمان را ازین بابت مقصر می دانند كه سهم مهمی در موفقیت كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ داشت.[۶۳] برخلاف آنچه معمولاً ادعا شده است، شكست حزب توده، و از جمله سازمان نظامی آن، حاصل كار حكومت نظامی مولود كودتای سیا نبود، بلكه نتیجهء بحران آئینی و خط مشی بود كه گریبان كادرها و اعضای حزب را در زمان مخالفت آن حزب با مصدق گرفته بود و آنان را از اعتماد به رهبرانی محروم داشت كه بعضاً لاقیدانه در مسكو می زیستند و بعضاً به زندگی مخفیانه در وطن ادامه می دادند.[۶۴] فرمانداری نظامی و سپس ساواك فقط تكه های شكستهء یك سازمان از درون ازهمه پاشیده را رُفتند، كه از داخل در مقابله با فرآیند همآوردی میهندوستانه و دمكراتیك مصدق پیشاپیش مضمحل شده بود.

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

ـــــــــــــــــــ
* این نوشته استخراج فشرده ایست از مقاله ای به زبان انگلیسی که در مجلهء آكادمیك زیر به چاپ رسید:
C. Chaqueri, «Did the Soviets play a role in founding the Tudeh Party in Iran ?” Cahier du monde russe et soviétique, juillet-septembre 1999.
ترجمه ی کامل فارسی آن در مجموعه ای دو جلدی در باره ی تاریخ حزب توده، و حاوی اسناد آن حزب، زیر عنوان شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس پرده ی اسناد ناشناخته، و تاریخنگاری چـپِ ایـران سه سال پیش آماده شد و توسط ناشر به وزارت ارشاد سپرده شد، اما دریغا که هنوز اجازه چاپ نیافته است.
**استاد بازنشستهء تاریخ (مؤسسهء تحقیقات عالی علوم اجتماعی، پاریس.
[۱] نورالدین کیانوری، خاطرات، تهران، ۱۳۷۲ ، صص ۷۳ و ۷۸.
[۲] او در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنینگراد شد. این نویسنده شخصاً علی اف را در سال ۱۹۹۳ در باكو ملاقات كردم. او چند سال پیش در اثر یك سكتهء قلبی در گذشت.
[۳]E. Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, Princeton, 1981, pp. 281ff.
[۴] اسناد تاریخی این ادعا را تأیید نمی كنند، اگرچه سلیمان میرزا جانشین برادرِ مقتولش شد كه رئیس گروه پارلمانی حزب (فرقهء) دمكرات بود. نگاه كنید به كتاب زیر : خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سویال دموکراسی در آن عهد، تهران، اختران، ۱۳۸۵، فصل ششم، و نیز
C. Chaqueri, The Russo-Caucasian Origins of the Iranian Left. Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle, 2001, chap. 6.
[۵] او عضو جناح هوادار آلمان در دولت ملی كرمانشاه بود. نگاه كنید به
(C. Chaqueri, “Solayman Mirza Eskandari,” Encyclopaedia Iranica VIII, New York, 1998)
[۶] نگاه كنید به «صورت مذاكرات با سلیمان میرزا»:
(“Transcription of Conversation with Solayman Mirza,” dated 8 November 1941, RTsKhIDNI, 495/74/192; this report was forwarded by Il’ichev to the Comintern Secretary-General G.M. Dimitrov on 8 November 1941.)
[۷] مذاكرات توسط شخصی به نام اِركوش ترجمه می شد.
[۸] تاكید در اصل است.
[۹] «صورت مذاكرات با سلیمان میرزا،» همانجا.
[۱۰] در مورد پروپاگاند نازی ها و موضع رضا شاه، نگاه كنید به :
(IOR/L/PS/12/3513 (London); Archives du Quai d’Orsay, Asie, Iran, 1930-1940, Doss. 98.) [۱۱] پیشین.
[۱۲] من نتوانستم هویت این شخص را بیابم. حرف روسی «خ» (X ) می تواند معادل ه/ح فارسی نیز باشد، مگر آنكه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه مصطفی فاتح، اقتصاددان ایرانی و عالیرتبه ترین كارمند ایرانی شركت نفت ایران و انگلیس به وجود آورد.
[۱۳] اكثریت آنان كمونیست بودند.
[۱۴] بایستی اشاره كرد كه تا از ۲۵ شهریور مجلس در نشست های غیرعلنی از جمله «آزادی زندانیان سیاسی» را به بحث گذاشته بود. نگاه كنید به:
(Bullard to F.O., dated 18 September 1941, FO 371/27219.).
[۱۵] صورت مذاكره با سلیمان میرزا، به تاریخ ۸ نوامبر ۱۹۴۱، همانجا.
[۱۶] این تأخیر ممكن است ناشی از انتظار شوروی ها برای انتخاب هیئت اجرایی حزب در دهم اكتبر بوده باشد.
[۱۷] گزارش سفارت بریتانیا در تهران در مورد نخستین كنگرهء حزب توده (۱۰تا ۲۱ مردا ۱۳۲۳) اشعار داشت كه «اعتدال» برنامهء حزب توده «بروشنی محصول نیازهای تاكتیكی حزب در مبارزه اش برای قدرت بود، نه ملاحظات مرامی» نگاه كنید به :
(British Embassy Report dated 26 August 1944, FO 371/40187.)
[۱۸] صورت مذاكره با سلیمان میرزا، به تاریخ ۸ نوامبر ۱۹۴۱، همانجا
[۱۹] صورت مذاكره با سلیمان میرزا، به تاریخ ۸ نوامبر ۱۹۴۱، همانجا
[۲۰] تأكید در اصل روسی.
[۲۱] تأكید در اصل روسی.
[۲۲] سرهنگ سِلیوكُف، صورت مذاكره با سلیمان میرزا، به تاریخ ۸ دامبر ۱۹۴۱، ارسالی كمیسر بریگاد ایلیچف، رئیس ادارهء اطلاعات ارتش سرخ، به دبیر كل بین الملل كمونیست، رفیق دیمیتروف، همانجا. به هنگام ارسال گزارش سرهنگ سِلیوكُف، ایلیچف از دیمیروف خواست «او را از امكان انتقال واگذاری وظیفهء انجام شدهء او به شخص با صلاحیت تری مطلع كند.» همانجا. این بدین معناست كه اكنون شخص با صلاحیت تری مورد نیاز بود تا سلیمان میرزا و حزب او را «راهنمایی كند.»
[۲۳] ظاهراً، این حزبی با تمایلی آذری-شوونیست بود كه توسط باقروف، رئیس جمهور آذریایجان شوروی سازمان داده شده بود و در سال ۱۳۲۴ به حزب دمكرات آذربایجان تبدیل شد.
[۲۴] تأكید در اصل روسی.
[۲۵] سرهنگ سلیوكُف، صورت مذاكره با سلیمان میرزا اسكندری به تاریخ [؟] دسامبر ۱۹۴۱ در RTsKhIDNI, 495/74/192
[۲۶] مقامات بریتانیا، با اینكه از درجهء علاقهء شوروی ها نسبت به سرنوشت حزب توده آگاه بودند
((British Embassy Report dated 26 August 1944, FO 371/40187))،، كوچكترین تصوری ازین نداشتند كه در واقع شوروی ها آن را ایجاد كرده بودند. این رَدِ این تز حاكم در ایران است كه انگلیسی ها همواره از همه چیزی كه در ایران روی می داد با خبر بودند.
[۲۷] اطلاعات در مورد مقام این فرد را در سال ۱۹۹۲ از یكی از رؤسای آرشیو كمینترن كسب كردم؛ بعد ها همین اطلاعات در كتاب تحقیقاتی زیر منعكس شد:
A. Knight, Beria, Stalin’s First Lieutenant, Princeton, 1993
[۲۸]این نُخُستین باری بود كه این نام در اسناد شوروی ذكر می شد.
[۲۹]دو نفر اول از اعضای ح.ك.ا. و استالینیست های متعهد بودند كه از آغاز دههء ۱۹۳۰ در زندان رضا شاه بودند. چهار تن دیگر در سال ۱۳۱۶ دستگیر و در ۱۳۱۷ به عنوان اعضای گروه كمونیستی «۵۳ نفر» محاكمه شدند.
[۳۰] دو مورد شناخته شدهء آن عبارت بودند از نویسنده بزرگ علوی (و. برلین، ۱۹۹۷) و احسان طبری، بعد ها نظریه پرداز حزب توده (و. تهران، ۱۹۸۹)؛ هردوی اینان در (Victory House) زیر نظر دوشیزه اَن ك.س. لمبتون كار می كردند و زیر فشار شوروی ها ناگزیر از استعفا شده و، به ترتیب، در انجمن فرهنگی ایران و شوروی و خبرگزاری تاس به كارگرفته شدند. عامل كمینترن اُوانسیان در بخش خاطراتش كه تا حال منتشر نشده است (رهبریء حزب و رهبران او، نگاشته از ژوئن ۱۹۷۳ تا دسامبر ۱۹۷۵) از كوشش های خود برای اینكه این دو تن شغل خود را در ویكتوریا هاس ترك گویند وبرای شوری ها كار كنند یاد می کند.
[۳۱] نامهء فیتین به دیمیتروف مورخ ۵ نوامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192). این نكتهء آخر در مورد وابستهء نظامی شوروی به شكایت سلیمان میرزا از رضا روستا اشاره می كند. این نكتهء فیتین همچنین، از یكسو، تعداد تماس های شوروی ها با هوادارانشان و،از دیگر سوی، رقابت بین اَركان شوروی در ایران را آشكار می كند.
[۳۲] این نامهء نوشین در پرونده های مربوطهء كمینترن كه اجازهء بررسی شان داده شد موجود نبود – پاکسازی شده بود؟
[۳۳] او قبلاً اجازه یافته بود به ایران بازگردد و با سلیمان میرزا اسكندری همكاری می كرد.
[۳۴]. بیشتر كمونیست های ایران كه مقیم شوروی بودند در تصفیه ها از میان برده شدند. برخی، چون شاعر كمونیست ابوالقاسم لاهوتی كه از زندگی نسبتاً راحتی در مسكو یا جمهوری های آسیایی شوروی برخوردار بودند (احسان طبری، از دیدار خویشتن. خاطرات نوشته در سال ۱۳۶۰، سپانگا، سوئد، ۱۹۹۷، صص ۱۱۹ به بعد)، بدون تردید این امر را مدیون همكاری خود با پلیس سیاسی شوروی برضد هموطنانی بودند كه از سوی «اَن.كا.وِ.دِ. تحت تعقیب قرار داشتند.
[۳۵] نامهء مورخ ۲۱ نوامبر ۱۹۴۱ RTsKhIDNI, 495/74/192.).
[۳۶] تأكید در اصل روسی است. به نظر می رسد كه این كمونیست ها چند ماه بعد معدوم شدند، چه بدون تردید باز گشت دادنشان به ایران این مخاطره را داشت كه «تروتسكیست» یا «عامل پرووكاتور» بریتانیا شوند!
[۳۷] تأكید در اصل روسی است. این بدین معناست كه اُوانسیان و روستا تا ۲۱ نوامبر در تماس با بین الملل كمونیست نبودند، اما روستا با یكی از كارمندان سفارت شوروی به نام بلوشاپكین در تماس بود، كه در مورد عدم مخفی كاریش فیتین در ۵ نوامبر به دیمیتروف اطلاع داد.
[۳۸] این پژوهشگر نتوانست طی دو سفر خود به بایگانی های كمینترن به این پرونده ها دست بیابد.
[۳۹] تقریبأ همهء اقوال بر این اند كه این دو در زندان رضا شاه از خط مشی استالین در برابر تروتسكی یا دیگر رقبای استالین دفاع می كردند.
[۴۰] این مطمئنأ بدین معناست كه شوروی ها در درون زندان به غیر ازین دو خبرچین هایی داشتند كه آنان را در مورد رفتار دیگر زندانیان كمونیست مطلع می كردند.
[۴۱] تأكید در اصل روسی است.
[۴۲] نامهء گُلیا یف به دیمیتروف مورخ ۲۱ نوانبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/19).
[۴۳] این تقریبا دو ماه پس از تاریخی است كه حزب توده به عنوان تاریخ رسمی تأسیس خود اعلام كرده است.
[۴۴] حزب كمونیست ایران در ۱۹۲۰ تأسیس شد، و رهبران آن از همان آغاز نسبت به شوروی دیدی انتقادی داشتند. انتقاد های آنان به بهای جان داناترین و با تجربه ترین آنان در دورهء تصفیه ها تمام شد. نگاه كنید به:
C. Chaqueri, “Communism, Early Phase, i,” Encyclopaedia Iranica VI, New York, 1992; idem, Victims of Faith: Iranian Communists and Soviet Russia, 1917-1940, forthcoming
[۴۵] نامهء دیمیتروف« به استالین، بریا و مالنكُف،» (RTsKhIDNI, 495/74/192).
[۴۶] پاسخ استالین در بایگانی كمینترن نیست؛ به من گفته شد كه تمام مكاتبات او در بایگانی ریاست جمهوری است و تاریخ شناسان را امكان دست یابی به این بایگانی نیست.
[۴۷]نامهء دیمیتروف به اردشیر اثوانسیان مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192
[۴۸] این سند كمینترن ناقص است. مطمئنأ جزئیات سیاسی تر آن پیش از باز شدن آن آرشیو ها در دهه ۱۹۹۰ از پرونده حذف شده بود.
[۴۹] بخش های دیگر این سند در بایگانی وجود نداشتند.
[۵۰] او در ۱۹۰۲ در بخش ایرانی نشین سمرقند تولد یافته بود. او كه یك كادر تربیت شدهء كمونیست بود در كوتو و ربفاك (دانشكهء كارگری/ Rebfak) دوره دیده بود ، فارسی اوزبك، آذری، تاجیك، روسی و تركی میدانست. او به عنوان كارگر، معلم، كارمند و مدیر یك مؤسسهء آموزشی در سمرقند، و نیز همچون مسؤول آژیت پرآپ (تبلیغات و تهییج) و مسؤول حزبی در تاجیكستان كار كرده بود. او هرگز از طرف حزب كمونیست شوروی «مجازات » نشده بود و جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیكستان به او جایزه ای هم داده بود. گُلیایف او را بمثابه شخصی صاحب «قابلیت های با ارزش» معرفی كرد : فروتن، متفكر، محتاط، و رعایت كنندهء خوب مقررات در امور كار مخفی. او قرار بود كار خود در ایران را پس از دیدن یك «دورهء ویژهء» كارمخفی آغاز كند.
Guliaev Report, dated 2 December 1941, RTsKhIDNI, 495/74/192
[۵۱] او در سال ۱۹۱۶ در تهران متولد شده بود. پدرش سوسیال دمكرات قدیمی و عضو كمیتهء مركزی حزب كمونیست ایران بود كه در سال ۱۹۳۰ از عضویت بركنار شده بود. اما وی همچنان هوادار شوروی باقی مانده بود. زلیخا در شوروی طب تحصیل كرده بود و بین سال ها ۱۹۳۳ و ۱۹۳۷ عضو سازمان جوانان حزب كمونیست شوروی بود. او در سال ۱۹۳۳ از عضویت محروم شده بود چون در سال ۱۹۳۳ خلاف مقررات تشكیلاتی به عضویت پذیرفته شده بود. او به مدت دو سال در نظام پزشكی شوروی كاركرده بود. گُلیایف او را شخصی معرفی كرد كه «به مردم اعتماد می كرد؛ از همین رو، بایستی پیش از اعزام به مأموریت به ایران به عنوان یك «حلقهء ارتباطی» یك دورهء آموزشی می دید. او فارسی، روسی و كمی آلمانی می دانست. نگاه كنید به گزارش گُلیایف در مورد او در RTsKhIDNI, 495/74/192
[۵۲] ارسالی سرهنگ سِلیوكف به تاریخ ۸ نوامبر ۱۹۴۱، . RTsKhIDNI, 495/74/192
[۵۳] گزارش دیدار نخستین كوزنتسف با او در بایگانی موجود نبود. (در ضمن روشن می شود كه كوزنتسُف شخص«صالح تری» بود كه جای سرهنگ سلیوكف را گرفته بود.)
[۵۴] تاریخ دیدار در سند ذكر نشده است؛ از سوی دیگر، ذكر شده است كه نسخه ای از این گزارش در ۲۱ فوریه ۱۹۴۲ تهیه شده بود.
[۵۵] در مورد یك مطالعهء گسترده ای ازین كودتای هوادار بریتانیا، نگاه كنید به خسروشاکری، میلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، تهران، اختران، ۱۳۸۶ و:
C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the Trauma, Pittsburgh, 1995, chap. 14
[۵۶] بنابر یك گزارش سفارت بریتانیا، حزب توده تا پیش از برگذاری كنگرهء اول خود در شهرهای اراك، رشت، قزوین و ایالت آذربایجان كمیته های ایالتی داشت. نگاه كنید به :
(“Extracts from the Review of the Foreign Press,” no. 182, 16 April 1943, FO 371/35061.).
[۵۷] سرتیپ زاده این مطلب را از اسكندری پرسیده بود، چون با عناصر هوادار باقروف اختلاف نظر داشت كه می خواستند وارد تشكیلات حزب توده شوند، و مسئلهء «خودمختاری» آذربایجان و زبان آذری را مطرح می كردند. نطفهء حكومت خود مختار آذربایجان كه در سال ۱۳۲۴ ایجاد شد در دونامه از اسدی به روستا مطرح می شوند. نگاه كنید به (RTsKhIDNI, 495/90/218).
[۵۸] صورت مذاكرات بین سلیمان میرزا و كوزنتسف، مورخ ۲۱ فوریه ۱۹۴۴ RTsKhIDNI, 95/74/192))، ارسالی سرگرد كَلَشنیكُف ۱۹۴۲ (ظاهراً همانی كه مخترع مسلسل معروف است).
[۵۹] بنگرید به خسرو شاکری، ارانی در آینه ی تاریخ، تهران، اختران، ۱۳۸۷.
[۶۰] برای شرحی ازین تقاضای شوروی، نگاه كنید به مذاكرات مجلس شورای ملی، دورهء چهاردهم، ۱۳۲۵-۱۳۲۳، و از جمله سخنرانی دكتر مصدق، تجدید چاپ در كتاب زیر: حسین كی استوان، سیاست موازنهء منفی، دو جلد، تهران ۱۳۲۷، مجلد یكم، صص ۲۳۴-۱۵۶.
[۶۱] در مورد این موضوع، نگاه كنید به:
L. L’Estrange Fawcett, Iran and the Cold War, The Azerbaijan Crisis of 1946, Cambridge, 1992; see also its review by this author: MESA Bulletin, no. 1, July. 1993.
[۶۲] نامه به امضای نوشین و نورالدین الموتی است. تأکید افزوده. منبع:
“V tsentralnie komitet vsesouiznoye kommonisticheskoi parti,” RTsKhIDNI, 17/128/818-819/55/67.
[۶۳] نگاه كنید به: امیرخسروی، نظری از درون.به نقش حزب توده ی ایران، تهران، ۱۳۷۵.
[۶۴] نگاه كنید به كارنامهء مصدق، به كوشش خسرو شاكری، فلورانس، ۱۹۷۸، ۱۹۸۱.

Published in: on 31 janvier 2012 at 5:13  Laissez un commentaire  

by Mohammad Hassibi


http://vimeo.com/35839457

Published in: on 31 janvier 2012 at 3:32  Laissez un commentaire  

تقصیر این یهودی است

تقصیر این یهودی است

حسن داعی

همزمان با سفر احمدی نژاد به نیویورک و اظهارات آشتی جویانه وی در رابطه با آمریکا، تریتا پارسی، سازمان نایاک و متحدانش در لابی مماشات، دهها مقاله و گزارش منتشر کرده و از مقامات آمریکا درخواست نموده اند که سیاست « تعامل » با جمهوری اسلامی و مذاکرات بین دو کشور را دوباره در دستور کار خود قرار دهند.

طبیعی است که هر ناظر بیطرف که مذاکرات بی نتیجه اوباما با جمهوری اسلامی، از نیمه سال 2008 تا جولای 2010 را به یاد داشته باشد، بخوبی میداند که علیرغم پیشنهادات سخاوتمندانه اروپا و آمریکا، این رژیم ولایت فقیه بود که به همه این پیشنهادات جواب رد داد و سرانجام در تابستان 2010، شورای امنیت، اروپا و آمریکا بطور همزمان، تحریم های جدید و سختگیرانه تری علیه ایران به تصویب رساندند.

اما مثل همیشه، از نظر تریتا پارسی، گناه شکست مذاکرات بین اوباما با جمهوری اسلامی روی دوش اسرائیل است زیرا آنچنانکه وی در مقاله جدیدش نوشته، اوباما را مجبور کرد که بجای صبر و حوصله در مذاکرات، به ایران ضرب الاجل بدهد و در نتیجه، پس از دو سال (که از نظر تریتا پارسی بسیار کم است)، اوباما مجبور شد تا سیاست دیکته شده تل آویو را به اجرا گذاشته و شکست مذاکرات را اعلام کند. (1)

اگرچه بازی « تقصیر اسرائیل است » همواره یکی از پایه های اصلی کارزار تبلیغاتی تریتا پارسی برای توجیه سیاست مماشات با جمهوری اسلامی بوده است، اما وی در مقاله جدید خود گام جدیدی برداشته و با چاپ عکسی از یک یهودی که درحال نجوا در گوش اوباما است، پیام نهفته در نوشته های سابق خود با گرایش « یهود ستیزانه » را بطور آشکار در معرض دید همگان قرار میدهد که گویا یهودیان در حال دستور دادن به رئیس جمهور آمریکا و مقامات این کشورند. به زبان دیگر، تریتا پارسی پرده را کنار زده و این بار یهودیان (و نه فقط اسرائیل) را مورد هدف قرار میدهد.

من در مقالات و گزارشات مختلف به کارزار گسترده لابی مماشات برای بی گناه جلوه دادن رژیم ایران و انداختن تقصیر به گردن لابی اسرائیل و یهودیانی که گویا جهان را در کنترل خویش دارند اشاره کرده ام که هموطنان میتوانند مقالاتی که در زیر فهرست شده را مطالعه نمایند.

یادداشت ها:

1- پارسی در مقاله جدید خود میگوید که کاندیداهای حزب جمهوریخواه با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سعی میکنند تا « تهدید ایران » را دوباره مطرح کنند و بدین ترتیب، اوباما را به خاطر کوتاهی در مقابله باجمهوری اسلامی بی اعتبار کنند. از نظر پارسی، دلیل اصلی کارزار جمهوریخواهان به اسرائیل مربوط میشود و آنان سعی میکنند تا اوباما را رئیس جمهوری جلوه دهند که نگرانی های امنیتی اسرائیل را مورد توجه قرار نمیدهد. پارسی در مقاله خود به مذاکرات اوباما با جمهوری اسلامی نگاه میکند و شکست آنرا نتیجه فشار اسرائیل میداند. بنابراین، از نظر پارسی، مطرح شدن چالش ایران و یا سیاست واشنگتن در رابطه با ایران و همچنین شکست سیاست مماشات، همگی یک ریشه اصلی دارد و آن دولت اسرائیل و لابی آن در آمریکاست.

« As the Republican presidential hopefuls turn their criticism toward President Obama and not each other, Iran will likely be one of the few foreign policy issues the Republicans will pursue.

Though their campaigns will center on the economy, there are four factors that will drive the GOP to make Iran one of its main foreign policy issues….

Which brings us to the fourth factor, which permeates all the others: Israel. Beyond dividing the Democrats and portraying Obama as weak, focusing on Iran also enables the Republicans to cast Obama as insensitive to Israel. From the very outset, Israel opposed Obama’s diplomacy with Iran. »

The failure in US-Iran negotiation:  » Once Obama took office, Israel consistently pushed back against his engagement policy by calling for artificial deadlines for diplomacy, by pushing for sanctions before talks had begun and by setting unreachable objectives for the diplomacy. Though Obama eventually adopted the line on Iran favored by Israel… »

این اولین بار نیست که تریتا پارسی مطرح شدن موضوع جمهوری اسلامی و تهدید آن برای آمریکا و سیاست های این کشور را نتیجه فشار اسرائیل میداند. وی این امر را در باره همه روسای جمهور سابق آمریکا تعمیم میدهد. وی در کتاب خود به دوران بیل کلینتون نگاه میکند و انتخاب سیاست مهار دو گانه از طرف آمریکا را نتیجه مستقیم فشار اسرائیل میداند:

Parsi’s book

The US bowed to Israel and adopted the policy to isolate Iran

• Israel wanted the United States to put Iran under economic and political siege. Shimon Peres’s New Middle East and the American policy of Dual Containment that went into effect in 1993 after more than a year of Israeli pressure would all but write Iran’s isolation into law. (181)

• By October 1994, Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points.85

• Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points… Washington’s recycling of Israel’s argument back to Tel Aviv reflected the success of Rabin and Peres’s campaign against Iran. Washington’s turnaround was a direct result of Israel’s pressure. (p. 185)

• There was a feeling in Israel that because of the end of the Cold War, relations with the U.S. were cooling and we needed some new glue for the alliance,” Inbar said. “And the new glue . . . was radical Islam. And Iran was radical Islam.” It didn’t take long before the new glue started to stick. Only a few months into Clinton’s first term—and only eight months after the Rabin-Peres government embarked on a campaign to isolate Iran—Washington adopted the policy of Dual Containment. (170)

• Israel was now a spoiler of the US-Iran dialogue that both Presidents Clinton and Khatami sought. A thaw in US-Iran ties could have significantly advanced US national interests at this time, but the Israeli-Iranian rivalry effectively sabotaged the opportunity. The powerful pro-Israeli lobby, headed by the American Israel Public Affairs Committee, made a US-Iran rapprochement politically impossible

· گزارش کامل به زبان انگلیسی درباره کارزار تریتا پارسی و لابی مماشات برای مقصر جلوه دادن اسرائیل و برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی و مروری بر کتاب تریتا پارسی

The pro-Tehran lobby and its anti-Israeli crusade

http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/232-the-pro-tehran-lobby-and-its-anti-israeli-crusade

· مجموعه گزارشات تحت عنوان: « ما ایرانیان، اسرائیل و یهود ستیزی »

http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/235-2011-08-26-02-29-45

بخشی از این مقاله که در مورد تریتا پارسی و کارزار ضد اسرائیلی وی است:

دایرة المعارف مبارزه با اسرائیل

دستگاه تبلیغی و ایدئولوژیک رژیم ایران در مورد اسرائیل قبل از هرچیز نافی منافع ما ایرانیان، بر علیه مصالح مردم منطقه و بطور ویژه بلای جان مردم فلسطین است. وظیفه ما، شناخت این مجموعه فکری و تبلیغی است و شاید یکی از بهترین راهها برای ورود به این بحث، نگاهی به فعالیت های تریتا پارسی و متحدان وی در آمریکاست که در طول سیزده سال گذشته، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا را بعنوان دشمن ایران و ایرانیان معرفی کرده و هدف اصلی خویش را نیز مقابله با آن قرار داده اند. این در حالی است که دشمن اصلی ما ایرانیان چه در ایران و چه در آمریکا، چیزی بجز رژیم حاکم بر کشورمان نبوده است. تریتا پارسی، از اسرائیل تصویری ارائه میدهد که در نهایت با تصویریکه ملایان از اسرائیل عرضه میکنند مو به مو مطابقت میکند. در این نگاه، اسرائیل همان نیروی مخوف و قدرتمندی است که کنگره آمریکا و کاخ سفید را در کنترل خویش گرفته است و آنانرا مجبور میکند تا برخلاف مصالح آمریکا، به دشمنی با ایران روی آورند. بهمان ترتیب که رژیم ایران با شیطان سازی از اسرائیل تلاش میکند تا سیاست خارجی خود یعنی صدور ارتجاع و تروریسم به کشورهای منطقه را به پیش ببرد، بهمان ترتیب نیز تریتا پارسی با معرفی لابی اسرائیل بعنوان دشمن ایران و ایرانیان، راه را برای لابی خود در آمریکا و برداشتن فشار از روی رژیم ایران هموار میکند.

مجموعه نظرات تریتا پارسی و کارزار تبلیغی لابی طرفدار رژیم در کتاب وی بنام»همبستگی نامطمئن«(Treacherous Alliance) منعکس گردیده است. این کتاب داستانی است با سه شخصیت اصلی: اولین شخصیت اسرائیل است که همان گناهگار اصلی و ریشه همه خصومت ها و مشکلات منطقه و دلیل اصلی دشمنی آمریکا با ایران است. شخصیت دوم این کتاب آمریکاست که بدون قدرت تصمیم گیری، اسیر خواسته ها و زورگوئی های لابی اسرائیل قرار میگیرد و بر خلاف منافع آمریکا، بجای دوستی با جمهوری اسلامی به خصومت با کشورمان می پردازد و دست دوستی دراز شده از طرف ایران را از ترس اسرائیل پس میزند. و سرانجام شخصیت سوم کتاب جمهوری اسلامی است که با ادامه یک سیاست خارجی ملی و پراگماتیست، در پی کسب جایگاه مشروع خویش در منطقه است اما اسرائیل که حاضر به تقسیم هژمونی خویش در منطقه با هیچ کشوری نیست، با فشار و تهدید بدنبال منزوی کردن ایران و محروم کردن کشورمان از حقوق طبیعی اش میباشد.

کتاب تریتا پارسی مانند دائرة المعارفی است که تمامی وجوه و فرایندهای دستگاه تبلیغی رژیم ایران را با زبان مدرن و امروزی توجیه کرده است. با نگاهی به این کتاب میتوان درک درستی از این کارزار فریب و جعل حقیقت بدست آورد و در نتیجه میتوان مخرج مشترک خود با رژیم ایران را در این حیطه بازشناخت تا در قدم بعد بتوان این رسوبات واپسگرایانه « یهود ستیزی » را از خود زدود و از هرآنچه که ما را ناخواسته به دستگاه فکری ملایان نزدیک میسازد دوری گزید.

منبع: ایرانیان لابی

Published in: on 31 janvier 2012 at 3:08  Laissez un commentaire  

همکاری‌های پشت‌پرده‌ي ایران و اسراییل در «همبستگی نامطمئن» پژمان اکبرزاده

تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید
همکاری‌های پشت‌پرده‌ي ایران و اسراییل در «همبستگی نامطمئن»
پژمان اکبرزاده
persia_1980@hotmail.com

فایل شنیداری

از تریتا پارسی، پژوهشگر ایرانی مقیم واشینگتن و رئیس شورای ملی ایرانی – آمریکایی، موسوم به نیاک (NIAC) به تازگی کتابی چاپ شده با عنوان «همبستگی نامطمئن» (Treacherous Alliance). کتابی در ۳۸۴ صفحه که به‌وسیله انتشارات دانشگاه ییل (Yale) در ایالات متحده منتشر شده و به بررسی روابط ایران، اسرائیل، آمریکا و همکاری‌های پنهان‌ آنها در دهه‌های گذشته می‌پردارد.

موضوع روابط ایران و اسرائیل از موضوع‌هایی است که تریتا پارسی سالهاست بر روی آن کارکرده و درآمدی هم در این‌باره برای دانشنامه ایرانیکا نوشته است. با تریتا پارسی به بهانه‌ی چاپ کتاب تازه‌اش گفتگویی کردم که در ابتدا از انگیزه‌های آغاز این پژوهش گفت؛ موضوعی که در این هیاهوی سیاسی، کمتر کسی به‌طور جدی به آن پرداخته است:

«من در سال ۲۰۰۱ دوره‌ي دکتری را در دانشگاه جانز هاپکینز (Johns Hopkins) آغاز کردم و تصمیم گرفتم پایان نامه‌ي دکتری‌ام را درباره‌ي روابط ایران و اسرائیل بنویسم چون موضوعی است که خیلی کم راجع به آن نوشته شده و اسرائیل، به‌ویژه در روابط ایران و آمریکا نقش مهمی بازی کرده است. این نقشی است که راجع به آن خیلی کم حرف می‌زنند. مخصوصاً علاقه داشتم ببینم برای این دو کشور، نقش ایدئولوژی در سیاست خارجی چه بوده، دو کشوری که هر دو، رژیم‌هایشان ایدئولوژیک هستند. می‌خواستم ببینم نقش ایدئولوژی به نسبت واقعیات ژئوپولیتیک مهمتر بوده یا نه.»

تریتا پارسی

می‌توانید فشرده‌ای از بخش‌های کتاب و اطلاعاتی که ارائه می‌شود را بگویید؟
من برای این کتاب با بیش از ۱۳۰ نفر در اسرائیل، ایران و آمریکا مصاحبه کرده‌ام. همه شخصیت‌هایی هستند که در سیاست‌های خارجی این سه کشور نقش بسیار مهمی بازی کرده‌اند. نشان می‌دهم که در روابط ایران و اسرائیل از زمان شاه تا امروز، یک پیوستگی خیلی مهمی وجود دارد. ایران و اسرائیل اکنون روابط بسیار بدی دارند ولی چنین روابطی از زمان انقلاب شروع نشده، از ۱۹۹۱ شروع شد. زمانی که موقعیت ژئوپولیتیک خاورمیانه بسیار تغییر پیدا کرد. پس از اینکه جنگ سرد بین آمریکا و شوروی تمام شد و پس از اینکه آمریکا، عراق را در جنگ خلیج فارس شکست داد می‌بینیم که این دو فاکتورهای بسیار مهم، یعنی تهدیدی که ایران و اسرائیل از عراق احساس می‌کردند و همین تهدیدی را که از شوروی حس می‌کردند دیگر وجود ندارد. این موضوع، موقعیت استراتژیک ایران و اسرائیل را بهتر کرد. ولی این دو کشور که قبلاً این تهدیدهای مشترک را داشتند در عوض، از یکدیگر احساس تهدید کردند. در دهه‌ي ۱۹۸۰ ایران و اسرائیل همکاری‌هایی پشت‌صحنه داشتند به دلیل اینکه هر دو، تهدیدهایی را از شوروی و کشورهای عربی، مخصوصاً عراق حس می‌کردند.

این ادعای مهمی است، هیچ مدرکی در کتاب ارائه می‌شود که همکاری‌های پشت پرده‌ای در دهه‌ي ۱۹۸۰ بین ایران و اسرائیل وجود داشته؟
صد در صد، هم راجع به موضوع ایران صحبت می‌شود و هم راجع به اپیزودهای دیگری که خیلی کم درباره‌ي آنها نوشته شده است.

ضمن بحث، مدارک دیگری هم ارائه می‌شود؟
نه، بیشتر با خود افرادی که در دولت اسرائیل و دولت ایران کار می‌کرده‌اند مصاحبه کرده‌ام.

یعنی از طریق صحبت با آنها این قضیه مطرح می‌شود؟
درست است، ولی زمانی که درباره‌ي ایران صحبت می‌کنیم مدارک موجود است؛ چون در آمریکا راجع به آن خیلی صحبت کرده‌ام ولی همکاری‌های دیگری که پشت صحنه بود و ربطی به ایران نداشت بیشتر از طریق مصاحبه با افرادی که در دولت اسرائیل و ایران بوده‌اند مطرح می‌شود.

هیچیک از مقام‌های سیاسی به‌ویژه آنهایی که به ایران مربوط بودند واهمه‌ای نداشتند که از این مسائل صحبت کنند؟
خیلی خیلی سخت بود. بیشتر توانستم با اسرائیلی‌ها صحبت کنم ولی چیزی که اهمیت دارد این است که ایدئولوژی ایران/ جمهوری اسلامی، از فاکتورهای ژئوپولیتیک مهمتر نبوده است. این دشمنی که امروز بین ایران و اسرائیل وجود دارد محصول یک موقعیت ژئوپولیتیک پس از پایان جنگ سرد است نه از شروع جمهوری اسلامی و انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹. به‌ویژه از دیدگاه اسرائیل، می‌بینیم که اسرائیلی‌ها در دهه‌ي ۱۹۸۰ با وجود اینکه آیت‌الله خمینی زنده بود و درباره‌ي اسرائیل صحبت‌های خشنی می‌کرد، هیچ مشکلی نداشتند که دوباره برای بهبود رابطه با ایران کوشش کنند. تنها در سال‌های پس از ۱۹۹۲ بود که اسرائیلی‌ها این رفتار را عوض می‌کنند؛ ایران را مثل یک تهدید می‌بینند؛ کوشش می‌کنند آمریکا را تشویق کنند که با ایران هیچ گفتگویی نداشته باشد و روابط ایران و آمریکا را به صورت روابطی سرد و پر از دشمنی نگه دارند.

فکر می‌کنید تغییر رویه‌ای که در رفتار سیاسی اسرائیل پس از – به‌قول خودتان ۱۹۹۲ – پدید آمد، مهمترین دلیل‌اش چه بود؟
مهمترین دلیل این بود که جنگ سرد دیگر تمام شده بود و اسرائیلی‌ها می‌ترسیدند اگر ایران و آمریکا روابط‌شان بهتر شود، اگر آمریکا و کشورهای عرب روابط‌‌شان بهتر شود نقش اسرائیل در خاورمیانه، مخصوصاً همبستگی‌ای که با آمریکا در زمان جنگ سرد داشتند را از دست بدهند. شرایط تازه‌ای در خاورمیانه به‌وجود می آمد که برای اسرائیلی‌ها می توانست بسیار دشوار باشد. به همین خاطر در سال ۱۹۹۲ اسرائیلی‌های بسیاری از سیاست‌های خارجی خود را عوض کردند. نه‌تنها سعی کردند با فلسطینی‌ها و با کشورهایی مانند اردن صلح کنند، سیاستی را که در دهه ۱۹۸۰ برای تشویق آمریکا برای گفتگو با ایران داشتند را صد و هشتاد درجه عوض کردند. پس از ۱۹۹۲ کوشش می‌کنند رابطه ایران و امریکا را سرد نگاه دارند.

در پایان کتابتان آیا هیچ نتیجه گیری هم از وضعیت کنونی روابط ایران و اسرائیلی صورت می‌گیرد یا این که کتاب با ارائه اطلاعات و گفتگوها به پایان می‌رسد؟
نه، من در آخرین بخش کتاب در اینباره می‌نویسم که برای بهترشدن روابط ایران و اسرائیل کافی نیست که تنها دولت‌های دو کشور عوض شوند. کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل قبول نمی‌کنند و نمی‌خواهند ایران یک کشور قدرتمند در خاورمیانه باشد. هر کشور قدرتمندی که در خاورمیانه به‌وجود بیاید می‌تواند تهدیدی بزرگ برای اسرائیل باشد. از لحاظ دیگر، ایران هنوز اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و قبول نمی‌کند که اسرائیل یک واقعیت در خاورمیانه است. این دو فاکتور از همه چیز مهمترند و باید عوض شوند تا دو کشور بتوانند رابطه‌ي بهتری پیدا کنند. بسیار مهم است که این روابط بهتر بشود چون متاسفانه ما داریم در خاورمیانه به نقطه‌ي اوجی می‌رسیم که اگر این موضوع‌ها حل نشوند، ریسک جنگ بین این دو کشور یا بین ایران و آمریکا بسیار زیاد است.

فکر می‌کنید چرا با اینکه حدود سه دهه می‌گذرد از روابط – شاید بشود گفت – خصمانه‌ای که بین دولت ایران و اسرائیل وجود دارد، این‌قدر هنوز فقیر هستیم از بابت کارهای پژوهشی و کتاب‌هایی که این رابطه را بررسی می‌کنند؟
به‌ویژه در آمریکا، اسرائیلی‌ها بسیار نفوذ دارند و نقش بسیار مهمی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بازی کرده‌اند. همیشه خواسته‌اند این نقش را پنهان کنند. نمی‌خواسته‌اند راجع به آن نوشته شود. در ایران هم که علاقه‌ ندارند راجع به همکاری‌های پشت صحنه‌ای که با اسرائیل داشته‌اند صحبت کنند. هر دو کشور، منافع مشترکی دارند که اصلاً راجع به این موضوع صحبت نکنند ولی به نظر می‌آید رابطه‌ي بسیار مهمی است. اگر بخواهیم مشکلاتی که در خاورمیانه وجود دارد حل کنیم باید راجع به این رابطه بیشتر آگاهی پیدا کنیم.

فکر می‌کنید این کتاب تاثیری داشته باشد برای اینکه دولت‌های ایران، اسرائیل، آمریکا و جامعه بین الملل در کل، نگاه واقع‌بینانه‌تری به اختلافات ایران و اسرائیل داشته باشند؟

امیدوارم که این تاثیر را داشته باشد، به‌ویژه که اکنون خیلی‌ها در اسرائیل و از آنهایی که در آمریکا طرفدار اسرائیل هستند سعی می کنند بگویند اختلاف ایران و اسراییل یک اختلاف ایدئولوژیک است. اگر قبول کنیم که این یک اختلاف ایدئولوژیک است، تنها راه حل این است که یکی از این کشورها دیگری را شکست بدهد. ولی اگر متوجه شویم که اصل این اختلاف، یک رقابت استراتژیک است متوجه می‌شویم که راه‌حل‌های گوناگونی وجود دارد.

در این مدتی که کتاب منتشر شده هیچ بازتابی از سوی مقام‌های دولتی ایران، اسرائیل یا ایالات متحده دیده‌اید؟

هنوز نه! چون کتاب تنها دو سه هفته است که در فروشگاه‌ها به فروش می‌رسد ولی اگر پشت کتاب را نگاه کنید، یکی از افرادی که یادداشتی در تایید کتاب نوشته‌، وزیر خارجه سابق اسرائیل بوده و بسیار مثبت راجع به کتاب نوشته است. آخرین نکته‌ای که شاید بتوانم بگویم این است که اگر ایران و اسرائیل چشم اندازی داشته باشند که فکر کنند اختلافات‌شان به لحاظ ایدئولوژیک‌بودن غیرقابل حل است، آن زمان، جنگ اجتناب ناپذیر خواهد شد.
Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
نظرهای خوانندگان

آقای نویسنده بی ربط می گوید :
« امیدوارم که این تاثیر را داشته باشد، به‌ویژه که اکنون خیلی‌ها در اسرائیل و از آنهایی که در آمریکا طرفدار اسرائیل هستند سعی می کنند بگویند اختلاف ایران و اسراییل یک اختلاف ایدئولوژیک است. اگر قبول کنیم که این یک اختلاف ایدئولوژیک است، تنها راه حل این است که یکی از این کشورها دیگری را شکست بدهد. ولی اگر متوجه شویم که اصل این اختلاف، یک رقابت استراتژیک است متوجه می‌شویم که راه‌حل‌های گوناگونی وجود دارد. »
ایران و اسرائیل اختلاف استراتژیک ندارند . تنش در روابط خارجی جمهوری اسلامی که شامل اسرائیل نیز می شود ایدئو لوژیک است .
— کیانزاد ، Sep 19, 2007

خب اینکه اختلاف ایده ئولوژیکی نیست و استراتزیک است که همه میدانند. ولی نویسنده می خواهد »کشفیات »را از آنچه واقعا » ارزش دارد بیشتر نشان دهد. همه کشفیات ایشان درست نیست. اولا » موضوع روسیه را بکلی فراموش کرده است. در حقیقت روسیه است که ایران رابعنوان یک رقیب درآسیای مرکزی می بیند و بهمین منظور روابط بسیار گسترده ای با اسراییل برای جلوگیری از نفوذ ایران در آسیای مرکزی که فرهنگ وزبان ایرانی ریشه دارد ایفا می کند. آسراییل همیشه سودای ابر قدرت منطقه خاورمیانه که درطول تاریخ متعلق به ایران بوده ومسلما »ادامه خواهد یافت را داشته وروی همین اصل صیهونیستها مانند نوام چامسکی برای اینکه ابر قدرت بودن اسراییل را برای افرادبی اطلاع جا بیاندازند مرتب بجای اسراییل از « ابرقدرت منطقه » استفاده می کند. اسراییل برای اینکه خواب خود راکه همان « اسراییل بزرگ ازموریتانیا تا افغانستان » را به حقیقت نزدیک کند به این مزخرفات گویی احتیاج دارد. آمریکا بعنوان ابر قدرت هیچ احتیاجی به اسراییل ندارد بلکه این فقط ایران است که می تواندبه منافع آمریکا چه در خاورمیانه و آسیای مرکزی کمک رساند. اسراییل درحقیقت مانع بزرگی برای این منظور بحساب می آید. لابی اسراییل و امتدادش که نوام چامسکی هم جزو آنست بطور موذیانه این حقیقت را از مردم بی اطلاع آمریکا پنهان نگه داشته و سعی می کنند که اسراییل را بعنوان کمک رساننده به امپراطوری به مردم ناآگاه آمریکا باکمک رسانه های گروهی، تینک تانک ها، « کارشناسان » طرفداراسراییل و افراد با نفوذی که در سیاستگزاری خارجی آمریکادست دارند بشناسانند. از موقعیت کنونی هیچ کشوری مانند اسراییل و روسیه سود نمی برد. با بوجود آوردن وضع کنونی روسیه بالاترین منفعت را با بازی کردن » کارت ایران » در مقابل
غرب ازطریق امتیازاتی که غرب به او داده و در مقابلش »رقیب »خودایران رابه ورطه ورشکستگی برده می برد و خود را قوی می کند. در ضمن امتیازات بیشماری هم از ایران چه مالی و چه منطقه ای کسب کرده است. کسی که کلاه گشادی سرش رفته در حقیقت آمریکا است. تا کی بوش می خواهدبه این راه کج ادامه دهد حتما » به لابی اسراییل مربوط می شود. بنابراین لازم است که نفوذ اسراییل درسیاست خارجی آمریکا و ضررش برای آمریکا مرتب یاد آوری شود. مسئله رآکتور های هسته ای مسئله مهمی نمی تواند برای آمریکاباشد. ژنرال بازنشسته آمریکایی بنام « بیل اودن » هم همین حرف را میزند. او تا آنجا پیش میرود که اذعان می دارد » دسترسی ایران به بمب هسته ای قابل فهم است چون ایران بوسیله کشورهای دارنده این بمب محاصره شده است. » بنابراین بنظر من نویسنده چیز تازه ای را کشف نکرده است ولی نکات مهم راهم در محاسباتش دخالت نداده یا نفهمیده است که بنظر من اشکال دارد.
— زهرا ، Sep 19, 2007

من سن اظهار نظر دهندگان محترم بالا را نمیدانم ! ولی میشود تا حدودی از لحن کلامشان پی برد که بیشتر از انچه به طرفداری از * سرنوشت مملکتمان * صحبت میکنند مسائلی مانند دلایل اعتقادی و ایده ئی شخصیشان را در نظر میگیرند ! که این تنها احساسات فردیشان را ارضا میکند تا احساسات عموم ملت را در یک رابطه ي مشترک با سرنوشت کشور !!.
توصیه میکنم این عزیزان برای دقایقی چشمان خود را بروی هم بگذارند و بدون تعصبات و نگاههای فرد گرایانه و به ارامی به این رابطه بیاندیشند : که مثلث ایران ! امریکا + اتحادیه اروپا ! و اسرائیل ! میتواند از کشورمان چه عظمتی بسازد !!!.
داوید ،
لس انجلس.
— داوید ، Sep 20, 2007

آقای داوید ! کمی هندسه بخوانید ضرر ندارد :ایران+امریکا+اتحادیه اروپا +اسرائیل می شود مربع نه مثلث . بنده سعی کردم همانطور که گفتید « کمی به آرامی بیندیشم » ولی چیزی دستگیرم نشد که از این معجون مربع چه عظمتی می شود ساخت . عاقلان دانند !
— کیانزاد ، Sep 20, 2007

اقای کیانزاد لطفا کمی هندسه سیاسی بخوانید ضرر که ندارد منفعت هم دارد * امریکا + اتحادیه اروپا * یک ضلعیست !!!.
داوید
— داوید ، Sep 20, 2007

اقای کیانزاد لطفا کمی هندسه سیاسی بخوانید ضرر که ندارد منفعت هم دارد * امریکا + اتحادیه اروپا * یک ضلعیست !!!.
داوید
— داوید ، Sep 20, 2007

به نظر من ایران باید این ایدئولوژی مسخره رو کنار بزاره چون به ضررایرانه خداییش اگه عروس خمینی لبنانی نبود باز هم این حرفا رو میزد؟ چرا اینجوری به مسلمون های چچن یا صربصتان گیر نداد؟
— حمید تهران ، Sep 1, 2008

البته داوید عزیز: در عین اینکه با نظرتان موافقم، ولی باید بگوبم آمریکا و اروپا یک ضلع مثلث نیستند، چرا که در بیشتر مسائل بین المللی اختلاف نظر دارند و اصولا اختلاف منافع میان کشورها اجازه همگرایی کامل به آنها را نمی دهد. همچنانکه این مسائله در روابط میان خود کشورهای اتحادیه اروپا به راحتی هویداست.
— Farshid ، Mar 3, 2010

Published in: on 31 janvier 2012 at 3:04  Laissez un commentaire  

رهبران حزب توده، از سلیمان میرزا تا کیانوری

رهبران حزب توده، از سلیمان میرزا تا کیانوری

علی امینی نجفی

پژوهشگر مسائل فرهنگی

به روز شده: 15:41 گرينويچ – دوشنبه 30 ژانويه 2012 – 10 بهمن 1390

حزب توده

بسیاری از منتقدان « حزب توده ایران »، لغزش‌ها و کاستی‌های آن را از رهبری ناشایست آن می‌دانند

بسیاری از منتقدان « حزب توده ایران »، لغزش‌ها و کاستی‌های آن را از رهبری ناشایست آن می‌دانند. گفته می‌شود که بیشتر اعضای حزب افرادی صادق و فداکار بودند و اگر حزب رهبرانی توانا و کاردان داشت، بی‌گمان می‌توانست منشاء خدمات مهمی به جامعه ایران باشد؛ اما به خاطر نبود یک رهبری شایسته، این حزب کارنامه‌ای روی هم رفته منفی باقی گذاشته است.

در برابر، پژوهشگرانی هستند که این نظر را ساده‌اندیشی می‌دانند و برآنند که راه و روش حزب، به هیچوجه تصادفی یا از روی تصمیم یا عملکرد درست یا غلط این یا آن عضو رهبری نبود. این حزب در تاریخ ایران نقش و کارکردی معین داشت و هرچه انجام داد، درست از ماهیت و علت وجودی آن ریشه گرفت و نمی‌توانست شکل و صورت دیگری داشته باشد.
مطالب مرتبط

اعدام نوه آیت‌الله مدرس تهرانی با ‘حکم ویژه’
آوار ۲۸ مرداد و دستگیری رهبران حزب توده در سال ۶۱
جناح بندی درونی حزب توده ایران

لینک‌های مرتبط
موضوعات مرتبط

گزیده ها

لحظه‌ای نباید این نکته اساسی را از نظر دور داشت که « حزب توده ایرن » از آغاز بخشی از یک مجموعه جهانی بود که در مقطع خاصی از تاریخ در روند تحولات سیاسی دنیای معاصر شکل گرفت و در فرایندی سراسری به مثابه عضوی از « خانواده احزاب برادر » وارد عمل شد.

تمام احزاب وابسته به « جنبش کارگری و کمونیستی » از فرمان‌ها و مصوبات « انترناسیونال سوم » (کمینترن و سپس کمینفرم) پیروی می‌کردند که از مسکو هدایت می‌شد. بنیاد ایدئولوژیک، تاکتیک‌های سیاسی و تبلیغاتی و کارپایه‌های تشکیلاتی و مبارزاتی برای تمام احزاب کمابیش مشترک بود. « اتحاد شوروی » (سابق) با پیروزی انقلاب بلشویکی و « پی‌ریزی پیروزمندانه نخستین دولت سوسیالیستی جهان » مدعی این « هژمونی » بود. ژوزف استالین، به صراحت گفته بود: « اعتقاد به انترناسیونالیسم پرولتری یعنی دفاع از دژ کمونیسم (اتحاد شوروی) ».

بدین سان حمایت از « کشور شوراها » وظیفه اصلی « احزاب برادر » است که آن را با شعار « همبستگی بین‌المللی » تئوریزه و توجیه می‌کنند. طبیعی است که « اتحاد شوروی‌ » از احزاب کوچک‌تر، که به کمک‌های مادی و معنوی آن متکی بودند، « انتظارات » بیشتری داشت.اما هرچند متناقض می‌نماید، این نیز درست است که بیشتر افرادی که به حزب توده پیوستند، از روشنفکران یا کارورزان فداکار بودند که همراهی با حزب را بهترین راه خدمت به میهن خود می‌دانستند. حتی در میان رهبران حزب افرادی بودند که منافع میهن و مردم خود را بیش از هر چیزی پیش چشم داشتند، می‌توان از چهره‌هایی مانند محمد پروین گنابادی، علی امیرخیزی و خلیل ملکی نام برد. نگاهی به تاریخ حزب نشان می‌دهد که چنین افرادی یا در حزب به انزوا فرو رفتند و یا یکسره طرد شدند.

سیر و سرگذشت حزب توده را می‌توان با مرور کارنامه چند رهبر اصلی آن پی گرفت.
سلیمان محسن اسکندری (سلیمان میرزا)
سلیمان میرزا

سلیمان میرزا از شاهزادگان روشنفکر و تجددخواه صدر مشروطه بود و با جناح مبارزان انقلابی ارتباط نزدیک داشت

سلیمان محسن اسکندری که به سلیمان میرزا معروف است (زاده ۱۲۴۵ یا یکی دو سال پیش از آن و درگذشته ۱۶ دی ۱۳۲۲ خورشیدی) از شاهزادگان روشنفکر و تجددخواه صدر مشروطه بود و با جناح مبارزان انقلابی ارتباط نزدیک داشت. او یکی از نخستین سخنگویان افکار سوسیالیستی در ایران بود و در پی‌ریزی نخستین تشکلات چپ نقش داشت. او به همراه سید حسن تقی‌زاده، محمد امین رسول‌زاده و سید محمدرضا مساوات در سال ۱۲۸۸ حزب دموکرات (عامیون) را پایه گذاشتند و روزنامه « ایران نو » را منتشر کردند که در گسترش ایده‌های نو، کوشا بود.

سلیمان میرزا، پس از فوت برادرش یحیی میرزا (پدر ایرج اسکندری) به مجلس دوم راه یافت و تا دوره پنجم نماینده بود. با زوال پادشاهی قاجار، سلیمان میرزا، از هواداران برقراری جمهوری بود و از « سردار سپه »، آنگاه که دعوی جمهوری‌خواهی داشت، پشتیبانی کرد و در کابینه او بر مسند « وزارت معارف » نشست، اما پس از نشستن رضاخان بر تخت سلطنت، از او فاصله گرفت و فعالیت سیاسی را کنار گذاشت.

پس از سوم شهریور و برکناری رضاشاه پهلوی، سلیمان میرزا از معدود سیاستمداران استخوان‌دار بود که هم از بدنامی همکاری با دیکتاتوری در امان مانده و هم از آن جان سالم به در برده بود. پایه‌گذاران حزب توده که اغلب جوان و ناشناس بودند، برای رهبری حزب، به چهره‌ای نمادین نیاز داشتند تا به حزب حیثیت و اعتبار بخشد. آنها به پیشنهاد ایرج اسکندری، به سراغ سلیمان میرزا رفتند و او رهبری جریان تازه را قبول کرد.

روز ۷ مهر ۱۳۲۰ نخستین جلسه هیئت مؤسسان حزب در منزل سلیمان میرزا تشکیل شد و او به عنوان « صدر حزب » قبول مسئولیت کرد. روز ۱۷ مهر ۱۳۲۱ کنفرانس ایالتی تهران ۱۵ عضو « کمیته موقت » را انتخاب کرد که در رأس آن سلیمان میرزا قرار داشت. گفته شده است که سلیمان میرزا به دلیل سالخوردگی در حزب، که هنوز یک جمعیت کوچک ضدفاشیستی بود، فعالیت چندانی نداشت و بیشتر امور مربوط به رهبری حزب به برادرزاده او، ایرج اسکندری، واگذار شده بود.همچنین گفته و نوشته‌اند که سلیمان میرزا مسلمانی معتقد بود و پی‌گیر در انجام فرایض دینی. او با عضویت زنان در حزب مخالف بود. در وفات سلیمان میرزا (روز عاشورای ۱۳۶۳ هجری قمری) حزب توده مجالس ختم و سوگواری متعددی برگزار کرد.
عبدالصمد کامبخش

عبدالصمد کامبخش (۱۲۸۲ – ۱۳۵۰) فرزند شاهزاده کامران میرزا عدل‌الممالک بود. در ۱۴ سالگی برای تحصیل به روسیه رفت و در آن کشور شاهد صحنه‌های طوفانی انقلاب اکتبر بود.

کامبخش در سال ۱۲۹۸ (برابر ۱۹۱۹) از « اتحاد شوروی » به ایران برگشت و در زادگاه خود قزوین در نخستین فعالیت‌های کمونیستی شرکت کرد. در سال ۱۳۰۷ برای تحصیل در رشته مهندسی هواپیما دوباره به شوروی اعزام شد و چهار سال بعد به ایران برگشت. او با درجه ستوان دومی وارد نیروی هوایی ارتش شد. چیزی نگذشت که به خاطر تبلیغ عقاید کمونیستی و ارتباط با دستگاه‌های اطلاعاتی « خارجی » گرفتاری پیدا کرد و از ارتش اخراج شد.

در زندگی و کارنامه کامبخش ناروشنی‌های بسیاری وجود دارد که به زندگی پرماجرا و نیمه ‌مخفی او برمی‌گردد. آنچه قطعی به نظر می‌رسد و خود نیز به آن اعتراف کرده، ارتباط و همکاری نزدیک با دوایر اطلاعاتی شوروی است.

کامبخش در حوالی سال ۱۳۱۳ به همراه کامران آقازاده و عزت‌الله سیامک (از سران سازمان افسری حزب توده که پس از کودتای ۲۸ مرداد اعدام شد) شبکه‌ای جاسوسی تشکیل داد. به موازات این فعالیت، او از طرف « انترناسیونال سوم » (کمینترن) به احیای « حزب کمونیست ایران » به یاری دکتر تقی ارانی موظف شد. گفته‌اند که ارانی مسئولیت سیاسی و کامبخش اداره تشکیلات حزب یادشده را به عهده داشته‌اند.

« در زندگی و کارنامه کامبخش ناروشنی‌های بسیاری وجود دارد که به زندگی پرماجرا و نیمه ‌مخفی او برمی‌گردد. آنچه قطعی به نظر می‌رسد و خود نیز به آن اعتراف کرده، ارتباط و همکاری نزدیک با دوایر اطلاعاتی شوروی است. »

در اردیبهشت ۱۳۱۶ یاران دکتر ارانی معروف به « گروه ۵۳ نفر » دستگیر شدند. در زندان بود که دریافتند کامبخش آنها را به پلیس لو داده است. او سالها بعد (در پلنوم چهارم حزب) به این عمل اعتراف کرد و در توجیه آن گفت که با افشای نام جوانانی که جرم بزرگی مرتکب نشده بودند، قصد داشته « سرهنگ سیامک » را در پناه بگیرد که در صورت دستگیری به اتهام جاسوسی اعدام می‌شد.

پس از تأسیس حزب توده، سران حزب که از پیشینه کامبخش باخبر بودند، تقاضای عضویت او را رد کردند. او به زودی راهی « اتحاد شوروی » شد، تا به همگان نشان دهد که « کمینترن » عملکردهای او را تائید و حمایت می‌کند.

کامبخش در سال ۱۳۲۲ به ایران برگشت، نه تنها وارد حزب شد، بلکه در بالاترین ارگان‌های حزبی قرار گرفت بی آن که سمت‌های تشکیلاتی او روشن باشد. احسان طبری او را « قهرمان خاموش و ناشناس صحنه » می‌خواند.

کامبخش به خاطر سوابق خود، در دو حوزه فعال بود: در سازماندهی افسران هوادار حزب، و در عرصه اطلاعاتی. آرداشس (اردشیر) اوانسیان، از کمونیست‌های باسابقه در خاطرات خود گفته است: « بعد از این که کامبخش از باکو برگشت، من بنا به سوابق افسری کامبخش، ارتباطات خودم با گروهی از افسران را به او محول کردم. او بعد از این سعی می‌کرد کارها را قبضه کند و حتی از من مسائل را پنهان می‌کرد ولی آنها را با رفقای شوروی در میان می‌گذاشت. » (خاطرات)

کامبخش از بانیان اصلی « فرقه دموکرات آذربایجان » بود. او در رایزنی با میرجعفر باقروف، دبیر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، سید جعفر پیشه‌وری را به صدر فرقه انتخاب کرد و پس از شکست نیز او بود که به پیشه‌وری ابلاغ کرد باید چمدان خود را ببندد و به شوروی فرار کند.

پس از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و فروپاشی حکومت « فرقه »، کامبخش به شوروی گریخت و در باکو اقامت گزید. او مسئولیت‌های خود در ایران را به برادر همسر خود نورالدین کیانوری، واگذار کرد، که در تمام شئون جانشین خلف او دانسته شده است.

در دوران مهاجرت پس از ۲۸ مرداد نیز کامبخش قدرت و نفوذ خود را حفظ کرد. او در تقویت رشته‌های پیوند حزب با « اتحاد شوروی » و طرد عناصر منتقد و « مشکوک » از حزب نقش اساسی داشت.
رضا رادمنش
رادمنش و اسکندری

رادمنش و اسکندری از موسسان حزب توده بودند

رضا رادمنش (۱۲۸۴ – ۱۳۶۲) چهره علمی برجسته‌ای بود که در کنار یاران دکتر ارانی در پایه‌گذاری حزب توده شرکت کرد و نزدیک ۲۵ سال به طور رسمی رهبری این حزب را به عهده داشت.

دکتر رادمنش در مجلس چهاردهم از شهر لاهیجان به نمایندگی انتخاب شد و ریاست فراکسیون هشت نفری حزب توده را در مجلس به عهده گرفت. او در یک سخنرانی مشهور در آبان ۱۳۲۳ در دفاع از استقلال کشور گفت: « بنده با رفقایم با دادن هر گونه امتیاز به دولت‌های خارجی به طور کلی مخالفیم. همانطور که ملت ایران توانست راه آهن را خودش احداث کند، یقین دارم که با کمک مردم و سرمایه داخلی ما می‌توانیم تمام منابع ثروت این مملکت را استخراج کنیم تا بلکه بتوانیم به بدبختی مردم این مملکت بهبودی بدهیم. »

تنها چند روز پس از ایراد این سخنرانی، وقتی سرگئی کافتارادزه، معاون وزارت خارجه شوروی، با تقاضای امتیاز نفت شمال به ایران آمد، حزب توده با تمام دستگاه تبلیغاتی خود به میدان آمد و از اعطای امتیاز نفت به روس‌ها حمایت کرد.

پس از شکست فرقه دموکرات، که با ننگ و رسوایی همراه بود، انتقاد از سیاست حزب که با تمام نیرو از فرقه پشتیبانی کرده بود، بالا گرفت. با فشار اعضای حزب، یک هیئت اجرائیه موقت به ریاست رضا رادمنش انتخاب شد. کنگره دوم حزب که در اردیبهشت ۱۳۲۷ تشکیل شد، دکتر رادمنش را دبیراول حزب شناخت.

پس از تیراندازی به محمدرضا شاه پهلوی در نیمه بهمن ۱۳۲۷ حزب توده غیرقانونی اعلام شد. رادمنش که به طور غیابی به اعدام محکوم شده بود، در سال ۱۳۲۸ (فوریه ۱۹۴۹) به تبعید رفت. او نخست در مسکو اقامت گزید و سپس با انتقال رهبری حزب، به آلمان شرقی رفت. رادمنش در اوایل دهه ۱۹۶۰ مدتی در عراق می‌زیست. پس از کودتای دست راستی علیه عبدالکریم قاسم (فوریه ۱۹۶۳) او به طرزی معجزه‌آسا موفق به فرار شد.

« رادمنش را روی هم رفته شخصیتی پاکدامن و درستکار ارزیابی کرده‌اند. او به مسائل تئوریک و سیاسی وارد بود، اما به امور تشکیلاتی علاقه زیادی نداشت و در اداره مسائل داخلی حزب ناتوان بود »

رادمنش را روی هم رفته شخصیتی پاکدامن و درستکار ارزیابی کرده‌اند. او به مسائل تئوریک و سیاسی وارد بود، اما به امور تشکیلاتی علاقه زیادی نداشت و در اداره مسائل داخلی حزب ناتوان بود. در برخورد با آفت‌های ماهوی حزب توده و در رأس آنها وابستگی، احتمالا به خاطر اعتقاد صادقانه به « اتحاد شوروی »، در عمل هیچ کاری انجام نداد.

به خاطر دوری او از کشور، اداره امور به دست نیروهای پراکنده افتاد و حزب از رهبری یکدست و سیاستی روشن محروم ماند. در مقطع حساس کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن، هیئت اجرائیه مقیم ایران چنان در کشمکش‌های درونی غرق بود (بهرامی و یزدی و جودت در برابر کیانوری) که حزب نتوانست در سیر حوادث نقشی ایفا کند.

در شرایط پرالتهابی که حزب به شکستی فاجعه‌بار دچار آمد، تشکیلات نیرومند آن نابود شد، فعالان و کادرهای آن به زندان افتادند و دهها نفر از اعضای آن تیرباران شدند، از رادمنش جز شرکت در نشست‌های بین‌المللی و امضای بیانیه‌های یکنواخت، فعالیتی درخور دیده نشد. در فرصت نسبتا مناسبی که در اوایل دهه ۱۳۴۰ در ایران پدید آمد، او نتوانست کاری انجام دهد و حزب را از انزوا بیرون بیاورد.

رادمنش پس از فاش شدن ماجرای جاسوسی حسین و فریدون یزدی، فرزندان دکتر یزدی که از نزدیکان او بودند، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. آنها با جلب اعتماد او، اسناد مخفی حزب را یکراست به دست ساواک می‌رساندند.

چندی بعد فاش شد شبکه‌ای که زیر نظارت دکتر رادمنش در ایران شکل گرفته بود، یکپارچه در دام حکومت شاه است و عباسعلی شهریاری، مأمور کارکشته ساواک، آن را هدایت می‌کند.

ماجرای اخیر، به منتقدان و دشمنان رادمنش فرصت داد تا او را در پلنوم سیزدهم حزب در آذر ۱۳۴۸ برکنار کنند. او تا مرگ خود در ۲۴ بهمن ۱۳۶۲ عضو کمیته مرکزی باقی ماند.
ایرج اسکندری

ایرج اسکندری به سال ۱۲۸۶ در تهران در خانواده‌ای از شاهزادگان با فرهنگ و تجددخواه متولد شد. پس از گرفتن دیپلم علوم سیاسی، در بیست سالگی به فرانسه رفت و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در اروپا با برخی از مبارزان مارکسیست ایرانی مانند مرتضی علوی آشنا شد و با نشریاتی مانند پیکار و « ستاره سرخ » همکاری کرد.

در ۱۳۱۰ پس از پایان تحصیلات به ایران برگشت، با تقی ارانی دیدار کرد و از سال ۱۳۱۲ به او در نشر مجله تئوریک « دنیا » یاری رساند. ایرج اسکندری در سال ۱۳۱۶ از یاران اصلی ارانی بود که به همراه « گروه ۵۳ نفر » به زندان افتاد.

پس از آزادی از زندان در شهریور ۱۳۲۰، ایرج اسکندری یکی از چهره‌های اصلی در پایه‌گذاری حزب توده بود. هم برنامه سیاسی حزب در راستای نیرویی ضدفاشیستی و هم روش مبارزه آن در فعالیت قانونی در چارچوب موازین پارلمانی، بیشتر ملهم از افکار و اعتقادات او بود. گفته می‌شود به ابتکار او بود که نام « توده » بر حزب گذاشته شد.

کنگره اول حزب (۱۳۲۳) ایرج اسکندری را در کنار محمد بهرامی و نورالدین الموتی یکی از سه رهبر اصلی حزب شناخت.

اسکندری در انتخابات مجلس چهاردهم از ساری به نمایندگی انتخاب شد. در کابینه ائتلافی احمد قوام (قوام‌السلطنه) که در دی ماه ۱۳۲۴ شکل گرفت، ایرج اسکندری « وزارت بازرگانی و پیشه و هنر » را به عهده داشت. پس از شکست فرقه دموکرات و سقوط دولت ائتلافی قوام، اسکندری که تحت تعقیب بود، در سال ۱۳۲۶ از راه شوروی به اروپا مهاجرت کرد. او در پاریس و سپس وین، و پس از آن در مجارستان اقامت داشت.

در دوران طولانی مهاجرت، بیشتر « فعالیت سیاسی » ایرج اسکندری در رقابت و کشمکش با گروه « کامبخش – کیانوری » گذشت. او بعدها در خاطرات خود هدف اصلی این « مبارزه درونی » را « حفظ استقلال نسبی حزب در برابر اتحاد شوروی » دانست.

« ایرج اسکندری به مدت هشت سال دبیر اول حزب توده بود، اما نتوانست اصلاحات دلخواه خود را پیاده کند. « جناح تندروی حزب » به رهبری نورالدین کیانوری، با تسلط بر مسئولیت‌های کلیدی، فضای کار را بر او تنگ کرد. »

ایرج اسکندری در پلنوم چهاردهم که در دی ماه ۱۳۴۹ برگزار شد، به جای رضا رادمنش، به عنوان دبیراول حزب برگزیده شد.

ایرج اسکندری به مدت هشت سال تا ۲۳ دی ۱۳۵۷ دبیر اول حزب توده بود، اما نتوانست اصلاحات دلخواه خود را پیاده کند. « جناح تندروی حزب » به رهبری نورالدین کیانوری، با تسلط بر مسئولیت‌های کلیدی، فضای کار را بر او تنگ کرد.

ایرج اسکندری از سوی مخالفان داخلی خود به مواضع سازش‌کارانه و رفرمیستی متهم بود. او از جوانی با برخی از دولتمرداران ایرانی، مانند برادران هویدا، برادران رهنما و علی امینی دوستی داشت و این رابطه را حفظ کرده بود. گفته می‌شود که نظرات ملایم او در گرایش به « اصلاحات آرام و تدریجی » در ایران، تا حدی ناشی از این روابط بوده است.

به علاوه اسکندری در مناسبت‌هایی، بیشتر خصوصی و غیررسمی، پیروی کورکورانه از اتحاد شوروی را نادرست دانسته بود. دیدار او با انریکو برلینگوئر، دبیرکل حزب کمونیست ایتالیا، که ستاره « اوروکمونیسم » بود، فرصتی برای مخالفان بود تا او را به داشتن دیدگاه‌های « ضدشوروی » متهم کنند.

در انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷، در برابر مشی دکتر کیانوری که به « پشتیبانی همه‌جانبه از رهبری آیت‌الله خمینی » معتقد بود، اسکندری با تأکید بر اهمیت دموکراسی، با « برقراری حکومت تئوکراتیک در ایران » مخالفت نشان داد. (خاطرات ص ۳۹۳)

ایرج اسکندری در آستانه پیروزی انقلاب از مقام خود برکنار شد. او در « خاطرات » خود می‌گوید که هیچ ایراد سیاسی و تشکیلاتی بر او وارد نبوده و این جابه‌جایی را « شوروی‌ها به خاطر مصالح روز خود به حزب تحمیل کردند. » او توضیح می‌دهد: « شوروی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که بایستی به ایران رفت. یعنی معتقد بودند که در ایران باید یک جریانی به وجود بیاید، یک جریان حزبی که خلاصه دست خودشان باشد. » (خاطرات، ص ۳۹۴)

اسکندری پس از پیروزی انقلاب مدت کوتاهی به ایران آمد. او در مصاحبه‌ای جنجالی از سیاست جاری حزب مبنی بر پشتیبانی همه جانبه از « خط امام خمینی » انتقاد کرد. او پیشنهاد کرد که حزب برای جلوگیری از « دیکتاتوری دینی » با تمام نیروهای ملی و دموکراتیک جامعه همکاری کند.

این مصاحبه خشم کیانوری را برانگیخت. اسکندری در گفت‌وگویی با « نامه مردم » (ارگان رسمی حزب) ناچار شد گفته‌های خود را تکذیب کند. او چندی بعد به دستور حزب ایران را ترک کرد.

پس از حمله به حزب در اواخر سال ۱۳۶۱ و اوایل سال ۱۳۶۲ بیشتر کادرها و اعضای حزب، که از سرکوب جمهوری اسلامی جان سالم به در برده بودند، در کشورهای غربی ناخرسندی خود را از سیاستی که حزب را به نابودی کشیده بود، نشان دادند. ایرج اسکندری در تماس دائم با معترضان، کوشید با ارائه تجربیات و خاطرات خود، به جنبش « معترضان » سمت و سو دهد. او در اردیبهشت ۱۳۶۴ درگذشت.
نورالدین کیانوری

نورالدین کیانوری (۱۲۹۴ – ۱۳۷۸) پس از پایان تحصیلات مهندسی در آلمان نازی، در سال ۱۳۱۹ به ایران برگشت و دو سال بعد وارد حزب توده شد. او به سرعت در حزب ترقی کرد و به زودی در کنار سردمداران قرار گرفت. او در کنگره اول به عنوان عضو « کمیسیون تفتیش » انتخاب شد و رهبری سازمان جوانان را به دست گرفت.

کیانوری در دو مرحله حساس از تاریخ حزب توده نقش درجه اول ایفا کرد و مسئول رشته‌ای از تصمیمات و اقدامات سرنوشت‌ساز شناخته می‌شود: بار اول در سالهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد و بار دوم پس از انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷.

هنگامی که پس از شکست فرقه دموکرات، عبدالصمد کامبخش ناگزیر به ترک ایران شد، تمام مسئولیت‌های کلیدی خود در تشکیلات کل حزب و رهبری سازمان افسری را چون ارثیه‌ای به برادر همسر خود، نورالدین کیانوری، واگذار کرد.

« کیانوری به عنوان رهبر بلامنازع حزب، در ایران سیاستی را پیش برد که محور آن حمایت کامل از رهبری جمهوری اسلامی بود. کیانوری تعریفی « من درآوردی » از « خط امام خمینی » ارائه داد که مهمترین اصل آن « مبارزه با امپریالیسم امریکا » بود. »

پس از شکست فرقه و به ویژه پس از ترور محمدرضا شاه در نیمه بهمن ۱۳۲۷، بیشتر رهبران سرشناس حزب از ایران خارج شدند و رهبری حزب به « هیئت اجرائیه » پنج نفره واگذار شد، که کیانوری از همه نظر برجسته‌ترین فرد آن بود. او به ویژه با نفوذ در سازمان افسری، که ستون فقرات حزب به شمار می‌رفت، با مهارت به اهداف خود می‌رسید. او اداره « کمیسیون فنی » را نیز به عهده داشت، که کار آن تدارکات و اقدامات غیرقانونی برای حزب بود، از جعل اسناد و تهیه خانه‌های مخفی و اداره چاپخانه‌های زیرزمینی، تا عملیات سری دیگر.

کیانوری به عنوان چهره‌ای پرتوش و توان، در عین حال ماجراجو و خشن، الگوی « قاطعیت انقلابی » شناخته می‌شد و بیشتر اعضای جوان و تندروی حزب طرفدار او بودند. برخی از حرکات ماجراجویانه یا توطئه‌آمیز که حزب به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در آنها دخالت داشته، به کیانوری نسبت داده می‌شود:

کیانوری از جریان سوءقصد به محمدرضا شاه در دانشگاه تهران توسط ناصر فخرآرایی، اطلاع داشت و مسلم این است که برای جلوگیری از آن کاری انجام نداد. این ماجرا آسیب زیادی به حزب وارد کرد.

در تحریکات و آشوب‌های کارگری پیش از ۲۸ مرداد که باعث تضعیف دولت مصدق شد، در بی‌عملی حزب و سازمان نظامی آن در روز ۲۸ مرداد و سپس در اقدامات ماجراجویانه‌ای که باز هم به زیان حزب تمام شد، کیانوری مسئولیت کامل داشت، هرچند تا پایان زندگی یا این موضوع را انکار کرد و یا به تحریف وقایع دست زد.

کیانوری در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی کمابیش از فعالیت حزبی کنار گرفته بود. در حوالی سال ۱۳۵۰ با پذیرفتن مسئولیت تشکیلات داخل ایران، فعالیت حزبی را از سر گرفت. او موفق شد چند گروه زیرزمینی از هواداران حزب را در ایران متشکل کند، که مهمترین آنها « سازمان نوید » بود.

کیانوری که نفوذ و قدرت خود را در حزب گسترش داده بود، در آستانه انقلاب ایران، با پلنوم شانزدهم دبیراول شناخته شد. تردیدی نیست که او بنا به خواست و اراده « اتحاد شوروی » به این مقام رسید، تا در انقلابی که در پیش بود، وظیفه‌ای مهم را به عهده گیرد.

بابک امیرخسروی، از اعضای کمیته مرکزی، درباره انتخاب دوست و همرزم سالیان دراز خود می‌گوید: « در آستانه انقلاب بهمن که بازگشت حزب توده به کشور به واقعیت تبدیل می‌شد، دستگاه رو به فساد شوروی به فرد کاملا مورد اعتماد و فرمانبر و در عین حال کاردانی احتیاج داشت تا در رأس حزب قرار گیرد، سیاست و منافع و نیازهای شوروی را بی کم و کاست دنبال کند… کیانوری برای چنین مأموریت و مسئولیتی مناسب‌ترین فرد بود… بدین سان مقامات شوروی با شتاب و زیر پا گذاشتن همه موازین اخلاقی و حتی اساسنامه حزب توده ایران، با کارگردانی یک مهره سرسپرده دیگر، یعنی غلام یحیی دانشیان، ترتیب برانداختن اسکندری و دبیر اولی کیانوری را فراهم کردند. »

کیانوری به عنوان رهبر بلامنازع حزب، در ایران سیاستی را پیش برد که محور آن حمایت کامل از رهبری جمهوری اسلامی بود. کیانوری تعریفی « من درآوردی » از « خط امام خمینی » ارائه داد که مهمترین اصل آن « مبارزه با امپریالیسم امریکا » بود.

کیانوری در دفاع از راه و روش سیاسی خود، به دوست و دشمن رحم نمی‌کرد: توده‌ای‌های منتقد را یا از بنیاد به حزب راه نداد، یا اگر از مقامات حزبی بودند، در اولین فرصت از حزب طرد کرد، مانند حمید صفری و ایرج اسکندری و… به دشمنان سیاسی نیز با انگ‌هایی مانند « لیبرال » و « جاسوس » و « عامل امپریالیسم »، حمله می‌کرد. می‌کوشید مخالفان چپ را با انگ‌هایی مانند « چپ امریکایی »، « گروهک » و « تربچه‌های پوک » از میدان به در کند.

اما کیانوری در حمایت از جمهوری اسلامی نیز صادق و پی‌گیر نبود. در عین « حمایت » از جمهوری اسلامی، با نفوذ در ارتش و تشکیل « سازمان افسری »، گردآوری اسلحه و به ویژه همکاری با سرویس‌های اطلاعاتی شوروی، قوانین و مقررات این نظام را زیر پا می‌گذاشت.

مأموران جمهوری اسلامی با اقدامی که به آن « عملیات امیرالمؤمنین » نام دادند، در بهمن ۱۳۶۱ کیانوری و برخی از یاران او را دستگیر کردند، با جنجال و هیاهو، از « فعالیت‌های ضدانقلابی حزب توده » پرده برداشتند و حزب را غیرقانونی اعلام کردند.

با دستگیری بیشتر رهبران و کادرهای حزبی، تشکیلات حزب توده در ایران متلاشی شد. در سالهای بعد حدود ۲۰۰ نفر از کادرها و فعالان حزب توده اعدام شدند.
کیانوری و مریم فیروز

در تاریخ حزب توده هیچ رهبری به اندازه نورالدین کیانوری جدل‌انگیز نبوده و زیر حمله و انتقاد قرار نگرفته است

نورالدین کیانوری تا اواخر دهه ۱۳۶۰ در زندان بود و پس از آن تا زمان مرگ در آپارتمانی زیر نظر مأموران زندگی می‌کرد. او از گواهان اصلی رینالدو گالیندوپل، سرپرست « کمیسیون ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد » در دیدار از زندان‌های ایران بود.

همچنین کیانوری در نامه بلندی که از زندان خطاب به علی خامنه‌ای، رئیس جمهور وقت، نوشت، از آنچه بر او و همسرش مریم فیروز در زندان جمهوری اسلامی رفته بود، گزارش داد.
داوری درباره کیانوری

در تاریخ حزب توده هیچ رهبری به اندازه نورالدین کیانوری جدل‌انگیز نبوده و زیر حمله و انتقاد قرار نگرفته است. به علاوه هیچ رهبری در توضیح و توجیه فعالیت سیاسی خود به اندازه او سخن نگفته است: از کیانوری علاوه بر دهها کتابچه « پرسش و پاسخ با دبیر اول حزب »، دو کتاب پرحجم به جا مانده است: « خاطرات » که ظاهرا در زمان زندانی بودن او توسط مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تهیه شده است.از کیانوری پس از آزادی از زندان، کتاب دیگری به نام « گفتگو با تاریخ » منتشر شد، که در آن از دیدگاه‌های خود، از جمله در حمایت از نظام جمهوری اسلامی، دفاع کرده است.

در پاسخ به « خاطرات کیانوری » دو کتاب مفصل منتشر شده است: بابک امیرخسروی، از کوشندگان باسابقه حزب توده، در کتابی به نام « نگاهی از درون به تاریخ حزب توده » به هرجمله از اظهارات کیانوری پاسخ داده، او را جا به جا به « تهمت‌زنی و دروغ‌گویی » متهم کرده است. امیرخسروی در پیشگفتار کتاب انتقادی خود می‌گوید که کیانوری « به فکر تطهیر سیاسی خویش و کسب حیثیثت خود افتاده، بر اجساد مردگان پای می‌کوبد، رجز می‌خواند، آنها را به شهادت می‌طلبد، از زبان آنها به نفع خود سخن می‌گوید و حتی می‌کوشد جاسوسی برای شوروی را توجیه کند…. کردار کیانوری و نوشته‌هایی که از او بر جا مانده است، نشان می‌دهد که شیوه تهمت‌زنی، اساس فرهنگ سیاسی و اخلاق و آئینه تمام‌نمای شخصیت او در طول زندگی سیاسی‌اش بوده است. »

در نقدی دیگر، عبداله برهان در کتابی دو جلدی به عنوان « کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق » به « خاطرات کیانوری » پاسخ داده است. زنده‌یاد برهان به ویژه با موشکافی در سیاست حزب توده در قبال دکتر مصدق، با آوردن صدها شاهد و سند، به ویژه از روزنامه‌های حزبی، نشان می‌دهد: »هر حرف راست کوچکی از کیانوری، زیر کوهی از دروغ پنهان شده است. »

Published in: on 31 janvier 2012 at 2:56  Laissez un commentaire  

جاسوسی در حزب توده، پرده برداری از رازهای نگفتنی

جاسوسی در حزب توده، پرده برداری از رازهای نگفتنی

فرج سرکوهی

نویسنده و روزنامه‌نگار

به روز شده: 17:46 گرينويچ – دوشنبه 30 ژانويه 2012 – 10 بهمن 1390

کتاب جاسوسی در حزب توده

« کتاب جاسوسی در حزب » از موضوع خود، تحقیقی مستند در باره یکی از ماجراهای در پرده مانده تاریخ معاصر ایران، فراتر رفته است

« کتاب جاسوسی در حزب » از موضوع خود، تحقیقی مستند در باره یکی از ماجراهای در پرده مانده تاریخ معاصر ایران، فراتر رفته و به دلیل تسلط مولف و شیوه برخورد مصاحبه شوندگان، به دستمایه پژوهش های روان شناختی و به پیرنگ رمانی جذاب نیز بدل شده است.

کتاب در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول مصاحبه قاسم نورمحمدی را با حسین و فریدون یزدی در سال ۲۰۰۱ در برلین در بر دارد و مولف در بخش دوم نقش و سرنوشت کسانی را که آگاهانه یا ناآگاهانه در ماجرا نقشی داشته اند، بر اساس اسناد معتبر روایت و تحلیل می کند.
مطالب مرتبط

خسرو روزبه؛ اسطوره حزب توده
نقطه مشترک آیت‌الله خمینی و کیانوری، مستضعفان و زحمتکشان
رهبران حزب توده، از سلیمان میرزا تا کیانوری

لینک‌های مرتبط
موضوعات مرتبط

گزیده ها

این کتاب شاید تنها موردی از نفوذ پلیس در حزب توده است که آشکار شده و این پرده برداری به موهبت در دسترس بودن پرونده های پلیس مخفی آلمان شرقی، (اشتازی)، آگاهی مصاحبه کننده از « هزاران صفحه اسناد » و صراحت مصاحبه شوندگان ممکن شده است.

اسناد اشتازی ،گزارش ها و بازجوئی ها، پس از سقوط آلمان شرقی در اختیار محققان است و مولف کتاب نه فقط « هزاران صفحه گزارش های اشتازی » که همه شهادت ها و اسناد دیگر این ماجرا را خوانده و با طرح پرسش های روشنگر گفتگو را هدایت و حافظه پسران یزدی را یاری داده است.

« عوامل نفوذی »، کسانی که در آزادی و خودخواسته، اطلاعات محرمانه حزب و سازمان خود را در اختیار پلیس امنیتی نهاده و این گزارش ها به زندانی شدن، شکنجه و مرگ رفقای هم حزبی آنان منجر می شود، اغلب از کارنامه خود شرم دارند و همکاری خود را با پلیس انکار یا روایتی جعلی از ماجرا به دست می دهند.

اما حسین یزدی به همکاری خود با ساواک، (پلیس امنیتی دوران شاه)، جاسوسی در حزب توده و بازداشت و شکنجه چپ ها بر اثر گزارش های خود « افتخار » کرده و از آمادگی کنونی خود برای نابودی کمونیست ها نیز با مداهنه سخن می گوید.

مولف در بخش دوم کتاب با روایت مستند زندگی کسانی که خواسته یا ناخواسته به این ماجرا کشیده و برای مصلحت های سیاسی و امنیتی قربانی شدند، ساختار استبدادی را نیز تصویر می کند.
پسرعلیه پدر

دکتر مرتضی یزدی از اعضای گروه ۵۳ نفر، از موسسان و عضو کمیته مرکزی حزب توده و در کابینه ائتلافی قوام السلطنه در دهه سی وزیر بهداری بود.

دکتر یزدی یک بار به دوران پهلوی اول، یک بار پس از سوء قصد ناکام به شاه در بهمن ۱۳۲۷ و یک بار در سال ۱۳۳۳ زندانی و بار سوم به اعدام محکوم شد.

او در زندان سوم ندامت نامه نوشت اما به استناد اسناد تا آخر عمر به آرمان های خود وفادار ماند و با حزب توده همکاری می کرد. یزدی به گفته نزدیکان خود، پس از آگاهی بر جاسوسی پسران خود، روزگار پررنج و دردناکی را زیست.

حسین یزدی در سال ۱۳۱۳ متولد می شود. به هنگام بازداشت اول پدر ۳ ساله و برادرش فریدون یک ساله است. پس از بازداشت دکتر یزدی، مادر آلمانی آن ها، خانم هلابدورفتیس، دو پسر خود را در سال ۱۳۱۸ به آلمان دوران جنگ می برد. آن ها به مدرسه می روند و حسین می خواهد به « عضویت سازمان جوانان حزب نازی » درآید اما مادر مخالفت می کند.

خانواده پس از آزادی دکتر یزدی در سال ۱۳۲۰ به ایران بازمی گردند. پسران به مدرسه می روند و فارسی می آموزند. زندگی مرفه، « پدری مهربان » و « مادری سخت گیر » دارند. (ص ۳۰)

پس از تیراندازی به شاه در بهمن ۱۳۲۷ پدر بازداشت می شود، از زندان می گریزد، مخفی می شود اما « هفته ای دو بار » با زن و پسران خود ملاقات می کند. (ص۳۷)

حسین به عضویت سازمان جوانان حزب توده درمی آید و یک بار برای مدتی کوتاه در سال ۱۳۳۱ زندانی می شود. « در زندان کمون تشکیل داده بودیم و غذاهائی که از بیرون می آوردند تقسیم می کردیم . من در آن جا سیاسی تر شدم. »(ص۳۹)

پسران یزدی در سال های ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ برای تحصیل به آلمان شرقی اعزام می شوند « تحصیل در آلمان افتخاری بود و یک مزیت هم داشت: رفقای آلمانی هزینه درس و دانشگاه را می پرداختند » (ص ۴۱)
اسناد اشتازی

پرده برداری از نفوذ ساواک در حزب به موهبت در دسترس بودن پرونده های پلیس مخفی آلمان شرقی، آگاهی مصاحبه کننده از « هزاران صفحه اسناد » و صراحت مصاحبه شوندگان ممکن شده است

حسین و فریدون از امکانات خانواده رهبران حزبی برخوردارند و در دانشگاه درس می خوانند.

حسین به عنوان مترجم دکتر رادمنش، دبیر کل وقت حزب توده، به عنوان همکار رادیو پیک ایران و به عنوان مشاور و مترجم رضا روستا، رئیس شورای متحده کارگران و زحمتکشان حزب، از سه محل حقوق های بالائی دریافت می کند و از امتیازات بسیاری، از جمله سفر به اروپای غربی، برخوردار است.

حسین بر مکاتبات و ملاقات های محرمانه رهبران حزب، بر روابط و تشکیلات حزب در داخل کشور آگاهی کامل دارد.

با میهن رادمنش، زن دکتر رادمنش و دختر عموی خود، رابطه عاطفی برقرار می کند و از همین رابطه برای دستبرد زدن به گاو صندوق رادمنش بهره می گیرد.

دکتر مرتضی یزدی در نامه ای از زندان در سال ۱۹۵۶ اعلام می کند که کیانوری، برای حذف او از رقابت های حزبی، او را به پلیس شاه لو داده است. حسین و فریدون ادعای پدر را باور می کنند. حسین می گوید « پس از این نامه هیچ احساسی جز کینه و نفرت و انتقام جوئی در من نبود. »(ص۵۲)

دکتر یزدی در زندان شکنجه می شود و در نامه ای شرحی از شکنجه ها را می نویسد « سیگار بر بدن او خاموش می کنند، با مته چرخ دندان پزشکی خود او بدن او را سوراخ می کنند، دستش را با قبضه سلاح کمری می شکنند. »(ص۵۳)

اما کیانوری دکتر یزدی را به « خیانت » متهم می کند. « کیانوری در جلسات حزبی پدرم را جاسوس انگلیسی خطاب می کرد. » ص(۴۳)
انگیزه ها و احساسات، ترکیبی از نفرت و پول

حسین برخورد کیانوری را با پدر از دلایل نفرت خود از حزب توده و همکاری با ساواک می داند اما در واکنش برای همان کسانی جاسوسی می کند که پدر او را شکنجه کرده اند.

حسین در پاسخ به این سوال که چه شد که با ساواک همکاری کرد می گوید: « با خواندن این نامه (نامه پدر) کینه عمیقی نسبت به کیانوری احساس می کردم، در فکر انتقام بودم. از حزب توده و سیاست حزب زده شدم. » (ص ۵۶)، « از حزب توده بیزار شده بودم. به رهبران و به برنامه و آماج های حزب بی ایمان شده بودم. از محیط بسته و حاکمیت بوروکرات حزبی خسته شده بودم. »(ص۵۸)

« حسین یزدی برخورد کیانوری را با پدر از دلایل نفرت خود از حزب توده و همکاری با ساواک می داند اما در واکنش برای همان کسانی جاسوسی می کند که پدر او را شکنجه کرده اند »

چند پاراگراف بعد پای پول نیز به مجموعه انگیزه ها باز می شود.

حسین یزدی از همان سال های نخستین اعزام به آلمان شرقی به یاری آشنائی با کارمندی در سفارت ایران در برلین غربی ملاقات می کند و پیشنهاد او را برای همکاری با ساواک « بلادرنگ و در همان جلسه اول، می پذیرد.(ص۵۹)

ساواک به منبعی با اطلاعاتی باارزش دست می یابد. سرهنگ آیرملو، مسئول ساواک در اروپا، مسولیت حسین را بر عهده می گیرد. برای حسین حقوق ماهیانه در نظر می گیرند.

حسین در پاسخ این سوال که « آیا دغدغه اخلاقی نداشتید » می گوید: « خیر افتخار هم می کردم که توده ای ها را لو بدهم ».(ص۶۰)

بر اثر گزارش های او حدود ۹۰ عضو و هوادار حزب در اصفهان بازداشت و شکنجه می شوند. حسین در باره احساس خود در آن زمان می گوید » « باور کنید من هیج دغدغه اخلاقی نداشتم. » (ص ۶۱)

برخی جوانان همسن حسین پس از سرخوردگی از حزب توده به اروپای غربی رفتند و تن به جاسوسی ندادند. پسر جعفر پیشه وری، رهبر فرقه دموکرات آذربایجان، پس از قتل پدر در باکو چنین کرد. حسین در پاسخ به این پرسش که چرا او چنین نکرده است می گوید: « من آن قدر از توده ای ها متنفر بودم که به چنین راهی نمی اندیشیدم. » (ص۶۱)

اما علاوه بر « بریدن از نظام سوسیالیستی و میل بازگشت به وطن » (ص۶۲) انگیزه های مالی نیز در جاسوسی حسین نقشی مهم دارند.

مصاحبه کننده چند بار با استناد به اسناد اشتازی در باره « فساد مالی حسین » به « دزدی های » او اشاره و حسین گفته های او را تایید می کند.
بالا کشیدن پول زندانیان

ساواک که از همکاری حسین شادمان بود هزینه سفر زن و پسر او را به ایران، می پردازد.(ص۸۶) همسر حسین، پیام رادمنش را برای پدر زندانی حسین می برد و دکتر یزدی گزارشی مفصل در باره وضعیت حزب در ایران برای رادمنش می فرستند.

حسین ساواک را از ماجرای این نامه ها بی اطلاع نگه می دارد تا « برای پدر و همسرم مشکل ایجاد نشود. »(ص۸۷)

رادمنش با واسطه همسر حسین ۵۰۰ دلار برای دکتر یزدی می فرستد تا به خانواده زندانیان سیاسی نیازمند برساند اما حسین این « پول را بر می دارد. »(ص۸۸)
دستبرد به روستا و هزینه سازی برای ساواک

رضا روستا ۷۲۰۰ مارک در حساب بانکی حسین در برلین غربی به امانت می گذارد و حسین « تمام این پول را تا شاهی آخر خرج » می کند. (ص۱۰۷)

روستا پول خود را طلب می کند. حسین از سرهنگ آیرملو می خواهد که ساواک این پول را تهیه کند. ساواک برای حفظ موقعیت حسین قبول می کند اما حسین « سر ساواک هم کلاه می گذارد »، « ساواک هر ماه ۳۰۰ مارک به من می داد. به نظرم کم بود. ماجرای پول رضا روستا را به سرهنگ آیرملو گفتم اما به جای ۷۲۰۰ مارک به ایرملو گفتم ۱۰۰۰۰ مارک که همه را دادند. »(ص۱۰۹)

مصاحبه کننده بر اساس اسناد اشتازی، حسین را متهم می کند که برای بار دوم ۷۲۰۰ مارک رضا روستا را از خانه او دزدیده است. حسین نخست انکار می کند اما بعد می پذیرد (ص ۱۱۲) .

به گفته حسین « میهن، زن رادمنش، دختر عموی من و هم معشوقه من بود. » ص(۱۱۴ ). حسین با بهره گیری از رابطه خود با میهن به هنگام سفر رادمنش به گاو صندوق دبیر کل حزب دستبرد می زند. »چندبار گاو صندوق را باز » و « هر بار چند تا ۱۰۰ دلاری بر می دارد. »(ص۱۱۹)
جاسوسی بی دریغ برای ساواک

حسین « کپی یا عکس همه نامه های حزبی، همه ارتباطات و تشکیلات حزب در داخل کشور،اسامی و آدرس اعضای حزب، اسامی شرکت کنندگان پلنوم نهم ، شرحی درباره ویژگی اعضای کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب، اسامی رابطین حزبی، فعالیت های رادیو پیک ایران » را به ساواک اطلاع می دهد و می گوید « فتو کپی هر نامه و سندی را که از حزب گیر می آوردم برای ساواک می فرستادم مهم نبود نامه خصوصی است یا سیاسی. »(ص۱۰۵)
همکاری با آلمانی ها و روس ها
اشتازی

حسین یزدی با اشتازی نیز همکاری می کند و از همکاری با پلیس مخفی روسیه نیز ابا ندارد

حسین با اشتازی نیز همکاری می کند و از همکاری با پلیس مخفی روسیه نیز ابا ندارد.

« بیوگرافی ۴۰ تا ۵۰ توده ای مقیم آلمان شرقی را همراه با توصیف برخی جوانب شخصی آن ها برای اشتازی نوشتم. » (ص۷۴)

سازمان جاسوسی شوروی بر آن است که پسر جعفر پیشه وری را که از روسیه خارج و به غرب رفته بود، به دام انداخته و بازگرداند. حسین با روس ها قرار می گذارد که پسر فراری را به سفر برده، در جائی مناسب به دام انداخته و به روس ها تحویل دهد. پسر پیشه وری به حسین اعتماد نمی کند و از دام می گریزد.(ص۹۷)
دستبرد به صندوق دبیرکل

حسین در سال ۱۹۶۱ بر آن می شود تا اسناد گاو صندوق رادمنش، دبیر کل حزب را، که مهم ترین و مخفیانه ترین اسناد حزب بودند، به ساواک تقدیم کند.

برای دستبرد به گاو صندوق به کمک نیاز دارد. برادر خود فریدون را به همکاری می خواند « قرار می گذارند دلارهای صندوق را بین خود تقسیم کنند. » فریدون شرط دیگری نیز دارد: « اسنادی را که سبب دستگیری » کسانی « در ایران می شوند به ساواک ندهند ». حسین شرط برادر را می پذیرد اما « همه اسناد را به ساواک می دهد. » (ص۱۲۲) و می گوید « من در خدمت ساواک پای بند به هیچ قول و قراری نبودم. تنها هدف من ضربه زدن به حزب توده بود و در این راه حتی حاضر بودم برای راضی کردن فریدون به او دروغ بگویم و دروغ هم گفتم. »(ص۱۲۲)

رادمنش به سفر می رود. حسین زن رادمنش را با اتوموبیل کسی به گردش می برد که بعدتر به همین دلیل و به رغم ناآگاهی از همه چیز، زندانی شد.

فریدون در غیبت زن رادمنش اسناد و پول های گاو صندوق را بر می دارد. اشتازی به سرعت ماجرا را تعقیب و آن ها و چند نفر دیگر را در اکتبر ۱۹۶۱ دستگیر می کند. فریدون به ۸ سال و حسین به حبس ابد محکوم می شوند. به گفته حسین، اشتازی « در بازجوئی ها خشونت اعمال » نمی کند.(ص۱۳۶)

« حسین یزدی می گوید: « به بچه های سارمان امنیت گفتم می خواهم بازجو شوم . دلم می خواست بازجوی توده ای ها بشوم . ساواک با برداشت من از شغل بازجوئی موافق نبود به من گفتند دوران مشت و لگد مدت ها است گذشته است. » »

فریدون در سال ۱۹۶۹ و حسین پس از ۱۶ سال به هنگام سفر شاه به آلمان شرقی و به خواست او آزاد و هر دو برادر به ایران فرستاده می شوند.
در ایران، می خواستم کتک بزنم

حسین در ایران با شاه و پدر ملاقات می کند. مصاحبه کننده می پرسد « پدر شما به رغم نفرت از کیانوری هرگز حاضر به همکاری با ساواک نشد. » حسین می گوید » « پدرم تا آخر عمر ببخشید … باقی ماند. »(ص ۱۳۲ ) »با پدر بحث نمی کردیم » ( ص ۱۷۱) »پدرم بدبختانه تا آخر عمر خود سخت به سوسیالیزم پای بند بود اما من چنان از سوسیالیزم منتفر بودم که دلم می خواست مسلسلی داشته باشم و آدم بکشم. » (ص۱۷۷)

ساواک مبلغ ۱۵۰۰۰ مارک به حسین می دهد و قرار می گذارند معادل همین مبلغ را دوباره به او بدهند .

حسین می گوید « به بچه های سازمان امنیت گفتم می خواهم بازجو شوم . دلم می خواست بازجوی توده ای ها بشوم . ساواک با برداشت من از شغل بازجوئی موافق نبود به من گفتند دوران مشت و لگد مدت ها است گذشته است. »

مصاحبه کننده می پرسد »مگر می خواستید توده ای ها را کتک بزنید؟ »، »خب معلوم است دیگر »(ص۱۷۷)

انقلاب از راه می رسد و حسین که در تلویزیون کار می کند به شدت خشمگین است « اگر در زمان انقلاب در ایران می ماندم باید با مردمی که شعار می دادند درگیر می شدم. » (ص۱۸۸)

به خارج از کشور می رود اما « از بچه های سازمان امنیت خواسته بودم هر وقت ارتش قصد سرکوبی مخالفان را داشت به من اطلاع بدهند منتظر بودم بچه های سازمان امنیت از حمله ارتش با خبرم کنند تا من هم در سرکوبی این بی شرم ها شرکت کنم. »(ص۱۸۲)

جمهوری اسلامی آرزوی حسین را در سرکوب خشن حزب توده در سال های ۶۰ و ۶۱ تحقق می بخشد و حسین « قلع و قمع توده ای ها » را « از افتخارات و دستاوردهای جمهوری اسلامی » می داند. (ص۱۸۲)

حسین هنوز هم « در تنفر از حزب توده، آلمان شرقی و کمونیسم حد و مرزی »نمی شناسد.(ص۲۲۷)

بخش دوم کتاب جاسوسی در حزب توده نیازمند بررسی دیگری است.

این کتاب را انتشارات جهان کتاب در تهران منتشر کرده است.

Published in: on 31 janvier 2012 at 2:50  Laissez un commentaire  

زندگی پشت دیوارهای آهنین

زندگی پشت دیوارهای آهنین

شیوا فرهمند راد

از کادرهای پیشین حزب توده
به روز شده: 19:23 گرينويچ – شنبه 28 ژانويه 2012 – 08 بهمن 1390

میدان سرخ

در شوروی میدان‌ها آن‌چنان وسیع بودند که انتهای آن‌ها به‌زحمت دیده می‌شد و مجسمه‌ها و بناهای یادبود عظیم و غول‌آسا بودند. احساس می‌کردم که ذره‌ ناچیزی بیش نیستم

گروهی از کسانی را که پیش یا پس از دومین دستگیری گسترده‌ رهبران و اعضای برجسته‌ حزب توده در هفتم اردیبهشت ۱۳۶۲ از مرز گذشتیم و به اتحاد شوروی پناه بردیم، در آغاز در یک اردوگاه پیشاهنگی در شهر لنکران جمع کردند، و سپس به ساختمانی در استراحتگاه زاغولبا در حومه‌ باکو منتقل کردند.

در میان این افراد گروه بزرگی از اعضای رده‌ بالای شاخه‌ آذربایجان حزب بودند، و نیز کسانی از تهران و برخی شهرستان‌های دیگر. از جمله حمید فام نریمان (۱۳۸۷ – ۱۳۰۷) زندانی سیاسی قدیمی و عضو کمیته مرکزی حزب، ایراندخت ابراهیمی (۱۳۸۴ – ۱۳۰۴) از نسل پیشین مهاجران شوروی، عضو کمیته مرکزی حزب و مسئول تشکیلات زنان آذربایجان، هرمز ایرجی (در گذشته ۱۳۷۴) استاد « پاکسازی » شده دانشگاه و عضو مرکزیت تشکیلات تهران، و چند نفر از اعضای مشاور کمیته‌ی مرکزی حزب در این جمع بودند.
مطالب مرتبط

اعدام نوه آیت‌الله مدرس تهرانی با ‘حکم ویژه’
اپریم اسحق، از حزب استعفاء داد و از ایران رفت
سه جریان و دو سیاست در یک حزب

لینک‌های مرتبط
موضوعات مرتبط

گزیده ها

علی خاوری، زندانی سیاسی سابق و عضو هیأت دبیران و دبیر اول بعدی حزب که به هنگام دستگیری دیگر رهبران به عنوان مسئول « کمیته برون‌مرزی » حزب در خارج بود، هم در لنکران و هم در زاغولبا به دیدار ما آمد. رفتار مقامات محلی با او و با ما بسیار احترام‌آمیز بود و پذیرایی گرمی از ما می‌شد. اما برخورد نزدیک ما با واقعیت‌های جامعه و زندگی اتحاد شوروی پس از انتقال از اردوگاه به محل زندگی‌مان آغاز شد.

اسناد انتشاریافته حکایت از آن دارند که در ژوئیه ۱۹۸۳ (تیر ۱۳۶۲) دولت شوروی تصمیم گرفت که اعضای حزب توده ایران را به شهر مینسک پایتخت جمهوری بلاروس، و اعضای سازمان فدائیان (اکثریت) را به شهر تاشکند پایتخت ازبکستان منتقل کند (منبع ۱، ص ۱۳).

اما این انتقال دو ماه دیرتر و در ماه سپتامبر صورت گرفت. ما را از اردوگاه زاغولبا، و گروهی را از اردوگاه سومقائیت (Sumgait)، در مجموع ۲۰۰ نفر، در تاریکی شب سوار هواپیمایی اختصاصی کردند و نیمه‌شب به مینسک و به ساختمان ۱۲ طبقه و نوسازی رسیدیم که قرار بود محل زندگی ما باشد.

« به ما گفته‌بودند که اگر کسی پرسید کجایی هستیم‌، نگوییم ایرانی و بگوییم افغان‌. اما مردمی که جوانانشان در همان هنگام در جنگی ‏بی‌معنا در افغانستان درگیر بودند و کشته می‌شدند‌، با شنیدن و دیدن این که خود « افغان‏ »ها در مینسک در گشت‏وگذار هستند‌، هیچ واکنش مهرآمیزی نشان ‏نمی‌دادند »

از همان نیمه‌شب بر سر تقسیم آپارتمان‌ها اعتراض و نارضایتی آغاز شد، زیرا سرپرستان برخی از مردان مجرد را به انتخاب خود در آپارتمان‌های مشترک جا داده‌بودند.

امیرعلی لاهرودی، یکی از رهبران سه‌گانه‌ بعدی حزب، در خاطرات خود می‌نویسد ( ص ۶۶۷) که « مجردین جداگانه در خانه‌های مستقل منزل گرفتند » که درست نیست. او همچنین ادعا می‌کند که « این منازل با تمام اسباب و وسایل زندگی مجهز شده‌بود »، اما در منزل یک اتاقه‌ای که به خانواده‌ من رسید، جز دو تختخواب و یک میز آشپزخانه و دو صندلی، دو پتوی نازک، و سرویس بسیار ابتدایی آشپزخانه از جنس لعابی، چیز دیگری نبود. از جمله یخچالی در کار نبود.

ما به هوای سرد این منطقه عادت نداشتیم، شوفاژها قرار نبود تا پیش از پایان سپتامبر روشن شوند، چارچوب پنجره‌های این ساختمان ناهموار بود و باد سردی از شکاف‌های آن‌ها، و حتی از درز دیوارهای پیش‌ساخته و بتونی ساختمان به درون راه می‌یافت، و با آن پتوهای نازک بدون ملافه دشوار بود خوابیدن.

روز بعد اکبر شاندرمنی (۱۳۷۴ – ۱۲۹۵)، حزبی کهنسال و یادگاری از « گروه ۵۳ نفر » که به سرپرستی این جمع ۲۰۰ نفره گمارده شده‌بود، در سخنرانی پرشوری در بیرون ساختمان گفت که گرچه حصاری پیرامون ساختمان نیست‌، اما تا مقامات محلی موافقت نکرده‌اند‌، ما اجازه نداریم به شهر برویم‌، و با هیجان و احساسات فراوان افزود: « رفقا‌! هر کس برود و نامه به خارج بفرستد‌، یا با تلفن با جایی تماس بگیرد‌، خائن به حزب است‌. من هرگز این کار را نخواهم کرد. ».ماه‌ها از ورودمان به شوروی می‌گذشت، اما هنوز بستگانمان در ایران نمی‌دانستند که آیا ما به ‌سلامت از مرز گذشته‌ایم، یا نه.

نخستین باری که به شهر رفتیم‌، خیابان اصلی و مرکز شهر مینسک، این نخستین شهر شوروی که می‌دیدیم، در مقایسه با خیابان‌های پر از مغازه‌ تهران و نیز خیابان‌های پر از چراغ‌های نئون در فیلم‌های امریکایی و اروپایی‌، فضایی پر هیبت و ترسناک داشت. خیابان‌هایی وسیع با اتوموبیل‌هایی قلیل‌، ساختمان‌هایی عظیم‌، ویترین‌های انگشت‌شمار و بدون چراغ و تزیینات‌، پیاده‌روهای پر از مردمی که خاموش و بی صدا راه می‌رفتند و کنار خط عابر پیاده می‌‌ایستادند تا پلیس راهنمایی به آن‌ها اجازه عبور دهد‌. سکوت خیابان‌ها بیش از هر چیزی دل‌آزار بود‌.

در نخستین ساعت‌ها مرعوب شده بودم و حتی می‌ترسیدم با همراهان به صدای بلند حرف بزنم‌. جایی را بلد نبودیم و هیچ کس نمی‌ایستاد تا به پرسش‌های ما پاسخ دهد‌. چند نفری هم که ایستادند‌، انگلیسی یا آلمانی نمی‌دانستند‌. احساس بیگانگی کامل می‌کردم‌. میدان‌ها آن‌چنان وسیع بودند که انتهای آن‌ها به‌زحمت دیده می‌شد و مجسمه‌ها و بناهای یادبود عظیم و غول‌آسا بودند. احساس می‌کردم که ذره‌ ناچیزی بیش نیستم.
علی خاوری

علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده‌ اعضای حزب در وضعیت دشواری قرار گرفته‌بود. او به کمتر کسی می‌توانست اعتماد کند

به ما گفته‌بودند که اگر کسی پرسید کجایی هستیم‌، نگوییم ایرانی و بگوییم افغان‌. اما مردمی که جوانانشان در همان هنگام در جنگی ‏بی‌معنا در افغانستان درگیر بودند و کشته می‌شدند‌، با شنیدن و دیدن این که خود « افغان‏ »ها در مینسک در گشت‏وگذار هستند‌، هیچ واکنش مهرآمیزی نشان ‏نمی‌دادند و ما به‌زودی تصمیم گرفتیم که راستش را بگوییم‌.

یکسان بودن اجناس در همه‌ فروشگاه‌ها، کمیاب بودن میوه و سبزیجات، نازل بودن کیفیت اجناس (از جمله همه‌ انواع صابون دستشویی با یک بار خیس شدن به خمیری بی‌شکل تبدیل می‌شدند)، نایاب بودن برخی چیزهای روزمره و لازم مانند قیچی، کارد آشپزخانه، یا ناخن‌گیر، یا برخی لوازم منزل مانند چرخ خیاطی یا یخچال در پایتخت یک کشور « اروپایی »، یا فراوانی کالایی که مصرف چندانی نداشتند، مانند چیزی شبیه به راکت تنیس برای تکاندن فرش و گلیم و موکت که انواع آن از جنس پلاستیک، چوب، آلومینیوم، یا نی‌های نازک در فروشگاه‌های بزرگ در تعداد زیاد چیده شده‌بود، و بسیاری واقعیت‌های دیگر که به چشم می‌دیدیم، با تصور ذهنی ما از بهشت « سوسیالیسم واقعاً موجود » هیچ خوانایی نداشت و شگفت‌زده‌مان می‌کرد.

البته همه را می‌شد تحمل کرد. ما نه برای زندگی لوکس، که از ترس جان به این‌جا آمده‌بودیم و وضع ما در مقایسه با رفقایمان که در همان هنگام در زندان‌ها شکنجه می‌شدند، البته شاهانه بود. اما، بی قیچی و ناخن‌گیر دشوار بود زندگی کردن، و من ابلهانه توجیه می‌کردم که لابد قیچی « وسیله‌ تولید » به شمار می‌رود و « وسایل تولید در جامعه‌ سوسیالیستی در اختیار دولت است » ماه‌ها طول کشید تا ما توانستیم وسایلی از این دست را از این در و آن در تهیه کنیم.

ضربه‌ بزرگ هنگامی فرود آمد که کمی پس از پایان کلاس‌های چهارماهه‌ زبان روسی ماهیانه‌ای را که صلیب سرخ بلاروس به ما می‌پرداخت قطع کردند و همه‌مان را واداشتند که از روی فهرستی از کارها که اداره‌ کاریابی مینسک ارائه داده‌بود، کاری برای خود انتخاب کنیم. این‌ها اغلب کارهای دشوار و سطح پایینی بود که مردم آن‌جا خود کم‌تر مایل به انتخاب آن‌ها بودند، مانند عملگی، آجرچینی در کوره‌های آجرپزی، گورکنی، پاک کردن مجراهای فاضلاب، فیلترشویی، و از این دست، و نیز برخی کارهای کارگری صنعتی.

کسانی از دهان حمید صفری، یکی دیگر از کسانی که به رهبری سه‌نفره‌ حزب رسید، شنیدند که او گفت: « مشکل حزب ما این بوده که کارگر در آن کم بوده و روشنفکران در میان اعضا اکثریت مطلق را داشته‌اند. اکنون بهترین فرصت است که اعضای حزب این‌جا با رفتن به میان طبقه‌ کارگر « پرولتریزه » شوند و در آینده در ایران در طبقه‌ کارگر جای گیرند (نقل به‌معنی). »

« نایاب بودن برخی چیزهای روزمره و لازم مانند قیچی، کارد آشپزخانه، یا ناخن‌گیر، یا برخی لوازم منزل مانند چرخ خیاطی یا یخچال در پایتخت یک کشور « اروپایی »،با تصور ذهنی ما از بهشت « سوسیالیسم واقعاً موجود » هیچ خوانایی نداشت و شگفت‌زده‌مان می‌کرد. »

امیرعلی لاهرودی در خاطراتش این موضوع را انکار می‌کند. او می‌نویسد: « صفری و خاوری یک بار به مینسک رفتند و با مهاجرین ملاقات کردند. شکایت از کار سخت فیزیکی به‌میان آمد. صفری در جواب این شکایات گفته ‌بود که شما عضو حزب طبقه کارگر هستید. حالا فرصتی پیش آمده با وضع کار و زندگی کارگران شوروی آشنایی پیدا می‌کنید، زندگی آن‌ها را از نزدیک لمس می‌کنید.سخنان صفری مانند بمب منفجر شد. بعداً آن را نقل هر مجلس کردند: حزب می‌خواهد ما را پرولتریزه کند. در این رابطه نامه‌هایی به دفتر حزب می‌نوشتند که باید به‌جای صیقل دادن به پولاد، مقالات « مردم و دنیا » را صیقل دهیم. آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز می‌ماندند و در مرحله مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند… » (ص ۶۹۰ – ۶۸۹، سه نقطه از لاهرودی‌ست).

من در آن جلسه با شرکت خاوری و صفری نبودم، اما نامه‌ مورد اشاره‌ لاهرودی به احتمال زیاد به قلم من است، زیرا من بودم که چرخ‌دنده‌های پولادی می‌تراشیدم و صیقل می‌دادم، و نیز من بودم که خواستار « صیقل دادن » مقالات « نامه مردم » و مجله « دنیا » بودم، و منظورم ویرایش نثر بد و پر غلط آن‌ها و ایجاد تغییری در مطالب بی‌مایه‌ آن‌ها بود.

لاهرودی خود این‌جا تناقض گویی می‌کند و از نفوذ روشنفکران در حزب گله می‌کند. او در جای دیگری نیز می‌گوید که صفری تنها مانده بود و « به‌تنهایی قلم زد و نگذاشت نامه مردم تعطیل شود » (ص ۶۹۵). اما گواهان زنده‌ فراوانی وجود دارند که می‌توانند شهادت دهند که هر گونه ابتکار فردی برای یافتن و انتخاب شغلی دیگر و انتخاب راهی دیگر، از جمله تحصیل، به بن‌بست می‌رسید، زیرا مقامات صلیب سرخ از دادن معرفینامه‌های ﻻزم خودداری می‌کردند و می‌گفتند که: « حزب شما گفته است که شما باید کار‌گری بکنید ». از جمله در چند مورد جوانانی را که به ابتکار خود در دانشگاه‌ها جایی یافته‌بودند، از سر کلاس درس بیرون کشیدند و گفتند که حزب اجازه نمی‌دهد که آن‌ها تحصیل کنند.

این‌چنین بود که کسی در جمع دویست‌نفره‌ ما روحیه و حال و روز خوشی نداشت. کار سنگین و اجباری کارگری بر ‏شانه‌ها و دل‌ها سنگینی می‌کرد و دل و دماغی برای کسی باقی نمی‌گذاشت. همه خسته و بی‌حوصله بودند. ‏ما، بزرگترها، غصه‌ ایران و زندان و شکنجه‌ رفقایمان را هم داشتیم. جوان‌ها چیزی جز سیاهی فراروی خود نمی‌دیدند. صفری در جلسه‌ای به مردان مجرد پیشنهاد کرد که از دختران بلاروس ساکن خوابگاه مجاور همسری برگزینند، سرشان را بیاندازند ‏پایین، زندگیشان را بکنند، و کاری به کار تحصیل و سیاست نداشته‌باشند.

« در غرقاب سیاهی و ناامیدی، از آن جمع، یکی از این جوانان با پریدن از ‏طبقه‌ دهم ساختمانمان خود را کشت؛ سه نفر بارها با رگ زدن، سیم برق، و خوردن قرص دست به ‏خودکشی زدند و هر بار آشنایان به‌موقع نجاتشان دادند؛ دو نفر مجبور شدند مدتی در آسایشگاه روانی ‏به‌سر برند »

در غرقاب سیاهی و ناامیدی، از آن جمع، یکی از این جوانان با پریدن از ‏طبقه‌ دهم ساختمانمان خود را کشت؛ سه نفر بارها با رگ زدن، سیم برق و خوردن قرص دست به ‏خودکشی زدند و هر بار آشنایان به‌موقع نجاتشان دادند؛ دو نفر مجبور شدند مدتی در آسایشگاه روانی ‏به‌سر برند، یک نفر می‌بایست هر ماه خود را به روانپزشک نشان می‌داد، و چند روان‌پریش سرپایی داشتیم. ‏یکی‌شان که دانشجوی سابق بود، خیال می‌کرد که ک.گ.ب همه جا او را دنبال می‌کند، زیرا مشکوک شده‌اند ‏که او لنین است که از روی یخ‌های فنلاند عبور کرده و آمده تا بار دیگر انقلاب بلشویکی بر پا کند. یک نفر دیگر ‏نیز دیرتر خود را کشت. اما هیچ‌یک از این‌ها در سیاست رهبری حزب تغییری ایجاد نکرد.‏

علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده‌ اعضای حزب ناگهان در وضعیت دشواری قرار گرفته‌بود. او کمتر کسی را در میان این مهاجران می‌شناخت و به کمتر کسی می‌توانست اعتماد کند. از این رو چاره را در آن یافت که برای نجات حزب و اداره‌ امور جمع بزرگ مهاجران به دفتر و دستک از پیش موجود فرقه دموکرات آذربایجان یا همان « جمعیت پناهندگان سیاسی ایران » در باکو به صدارت امیرعلی لاهرودی، و نیز به برخی از رهبران پیشین حزب، مانند حمید صفری، تکیه کند.

اما این هر دو، و بسیاری دیگر از کسانی که خاوری به کار گرفت، در پلنوم وسیع هفدهم حزب در فروردین ۱۳۶۰ در تهران توسط نورالدین کیانوری از ترکیب مرکزیت حزب اخراج شده‌بودند. این را احسان طبری از جمله به من نیز گفته‌بود. او گفت: در یکی از اجلاس‌های پلنوم ۱۷، رفیق کیانوری گفت که آن عده از اعضای مرکزیت حزب که بدون اجازه‌ حزب در خارج مانده‌اند، دیگر عضو مرکزیت حزب نیستند. اجلاس با سکوت تأیید آمیز خود این حکم را تصویب کرد (نقل به‌معنی).

طبیعی بود که به‌کار گرفتن اخراجیان، اعتراض کسانی را که خود را در حزب صاحب حق آب و گل می‌دانستند بر می‌انگیخت. همچنین این دو نفر سال‌های درازی دور از ایران بودند. لاهرودی (زاده ۱۳۰۲) جوانی ۲۳ ساله بود که در سال ۱۳۲۵ از ایران خارج شد و دیگر هرگز، حتی پس از انقلاب، به کشور بازنگشت، و صفری نیز سالی پیش از او ایران را ترک کرده‌بود و پس از انقلاب تنها چند ماهی در ایران بود و بار دیگر، در مخالفت با سیاست حزب، به لایپزیک رفت و همان‌جا ماند. (و در دهه ۱۳۷۰ درگذشت).
گورباچف

با روی کار آمدن میخائیل گورباچوف در اتحاد شوروی و باز شدن راه خروج از آن‌جا، کاروان مهاجرت، این بار از شوروی به غرب به راه افتاد

این دو درک چندانی از ایران، رویداد‌های آن و نسل کسانی که در انقلاب شرکت داشتند و حزب را در ایران از نو ساختند نداشتند و زبان مشترکی با آنها نمی‌یافتند. اینان به‌جای دموکراسی درون حزبی، که ما آموخته‌بودیم، و دنبال کردن اساسنامه‌ حزب از جمله در گزینش افراد برای شرکت در پلنوم‌های حزب، به شیوه‌ای که به آن عادت کرده‌بودند، یعنی شیوه‌ استالینی « مرکزیت » و فرماندهی از بالا، کارها را پیش می‌بردند.

اینان اعتراض‌ها را در واقع درک نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند که معترضان دست از سرشان بردارند و به راه خود بروند. کار به‌جایی رسید که حمید صفری گفت: رفقا! ما کادر لازم نداریم. پانزده نفر برایمان بماند، کافیست. (نقل به‌معنی) و این‌چنین بود که او خود در تحریریه‌ « نامه مردم » تنها ماند. ما در داخل عادت داشتیم که روزانه انبوهی از خبرها از همه‌ نشریات، حتی از مخالفانمان بخوانیم، اما اینان هرگز اجازه ندادند که حتی روزنامه‌های کیهان و اطلاعات داخل به هزینه‌ی خودمان به دستمان برسد.

سانسور و باز کردن و خواندن نامه‌هایمان خود داستانی‌ست پر آب چشم. هنگامی که نسخه‌ای از نامه‌ی معترضانه‌ی بابک امیرخسروی با عنوان « نامه به رفقا » در پاییز سال ۱۳۶۳ (پایان ۱۹۸۴) به مینسک رسید و دست‌به‌دست گشت، خاوری و لاهرودی به‌سرعت خود را رساندند و یک‌یک همه را بازجویی کردند که نامه را از کی گرفته‌اند، به کی داده‌اند، به چه اجازه‌ای آن را خوانده‌اند، و چرا پاره‌اش نکرده‌اند! چنین برخوردی از نظر من توهین به آزادی اندیشه و بیان، توهین به آرمان حزب و حزبیت، توهین به شخص من، توهین و به عقل و خرد و آزادی انتخاب من بود، فرقی با بازجویی در زندان‌های امنیتی نداشت و به هیچ شکلی نمی‌توانستم زیر بار آن بروم.

با روی کار آمدن میخائیل گورباچوف در اتحاد شوروی (۱۱ مارس ۱۹۸۵، ۲۰ اسفند ۱۳۶۳) و باز شدن راه خروج از آن‌جا در پی تلاش کسانی از میان ما مهاجران، نخست از مینسک و سپس از باکو و تاشکند، کاروان مهاجرت دگرباره‌ ما، این بار از شوروی به غرب به راه افتاد. کاری ناممکن، ممکن شده‌بود: کسانی از نسل‌های پیشین مهاجران به شوروی با ابراز تمایل به خروج از شوروی از اردوگاه‌های کار اجباری سیبری سر در آورده‌بودند و بسیاری‌شان همان‌جا پوسیدند.

گروه‌هایی از ما از مینسک و باکو از سال ۱۳۶۴ به غرب رفتند. در تابستان ۱۳۶۵ ما نیز کارهای مقدماتی دریافت گذرنامه و خروج از آن‌جا را انجام داده‌بودیم و من در بیمارستان شماره‌ ۴ مینسک بستری بودم. در اتاقی ده‌نفره تخت یازدهم را برای من جا داده‌بودند. این تخت در آستانه‌ در ورودی بود و رفت‌وآمد به اتاق را دشوار می‌کرد. روزی در باز شد و علی خاوری را بالای سر خود یافتم. تا پیش از آن هرگاه که او به مینسک آمده‌بود، همواره من بودم که پس از ایستادن در صفی طولانی به سراغش رفته‌بودم، کارها و مسئولیت‌های پیشینم را در حزب برایش بر شمرده‌بودم و خواستار کار حزبی شده‌بودم، و او حرف‌هایم را شنیده و ناشنیده با بی‌اعتنایی ردم کرده‌بود.

« کسانی از نسل‌های پیشین مهاجران به شوروی با ابراز تمایل به خروج از شوروی از اردوگاه‌های کار اجباری سیبری سر در آورده‌بودند و بسیاری‌شان همان‌جا پوسیدند. »

این بار او همراه با ولادیمیر سموخا Semukha رئیس صلیب سرخ بلاروس به دیدنم به بیمارستان آمده‌بود. برخاستم و با هم به اتاق ملاقات رفتیم. سموخا سراغ رئیس بخش را گرفت، و رفت. خاوری قدری حال و احوالم را پرسید و سپس گفت: رفیق! ما تازه فهمیده‌ایم که تو کیستی و شاید تنها بازمانده‌ هیأت تحریریه‌ سابق نشریه‌ « دنیا » هستی. ما به تو و کارت احتیاج داریم. (نقل به معنی) پاسخی نداشتم جز آن‌که بگویم: « دیر گفتید، رفیق! ما هم داریم از این‌جا می‌رویم. » و برای آن‌که راه خروجم را نبندند، افزودم که می‌توانم در غرب برایشان کار کنم و کمکشان کنم، و او پذیرفت.

دقیقه‌ای بعد سموخا بازگشت، خداحافظی کردند، و با هم رفتند. و دقیقه‌ای بعد خانم دکتر رئیس بخش آمد، مرا به اتاقی آرام و دنج و چهارتخته که دو تخت آن خالی بود منتقل کرد، پرونده‌ام را مرور کرد، چندین آزمایش تازه تجویز کرد و چندین دارویم را عوض کرد. گویا سموخا سفارشم را کرده‌بود. عجب! پس این‌جا در جامعه‌ای با نظام « برابری و برادری » هم پارتی‌بازی وجود داشت و رسیدگی پزشکی به افراد مختلف فرق داشت. نمی‌دانم که آیا داروهای جدید تأثیر مثبت چشمگیری بر حالم داشت، یا نه، اما خوشحالم از این‌که در طول اقامتم در شوروی برخورداری از امتیازهای این‌چنینی، جز همین یک بار، باری بر وجدانم ننهاد.

ما که حتی همان‌جا هم چندی بود که در حوزه‌های حزبی شرکت نمی‌کردیم و حق عضویت نمی‌پرداختیم، نزدیک سه ماه بعد در اوائل اکتبر ۱۹۸۶ به سوئد آمدیم.

به نوشته‌ لاهرودی واپسین جلسه‌ آن هیأت سیاسی حزب که او در آن عضویت داشت، در فروردین ۱۳۶۹ در منزل محمد کاظمی در برلین غربی برگزار شد و در آن «همه اعضای هیأت سیاسی، ۱۲ نفر، به دو قسمت تقسیم شدند و در برابر همدیگر نشسته و از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر هم داد کشیدند و بدون نتیجه گیری برای همیشه از همدیگر جدا شدند. »

خاوری، لاهرودی و صفری به برلین شرقی بازگشتند. دیگران هر کدام به جایی رفتند و ستیزه‌جویی در عالیترین ارگان حزبی خاتمه یافت.

Published in: on 31 janvier 2012 at 2:26  Laissez un commentaire