زنده ياد غلامحسين ساعدی و الفبا در تبعيد

7اسفند :زنده ياد غلامحسين ساعدی و الفبا در تبعيد
سايت اثر:اسد سيف

در ميان نشريات خارج از کشور، « الفبا » در شمار نخستين نشريه‌ها‌يی است که به همت دکتر غلامحسين ساعدی منتشر شد. ساعدی « الفبا » را پيش از اين، قبل از انقلاب نيز از طريق انتشارات اميرکبير منتشر می کرد.[1] « الفبا »ی جديد در شرايطی آغاز به انتشار نمود که در پی موج سرکوب و اختناق فزاينده، هر روز عده زيادی از ناراضيان رژيم جمهوری اسلامي، کشور را ترک می کردند. ساعدی خود در ارديبهشت سال ١٣٦١ مجبور به ترک کشور شد.
در تابستان ١٣٦١ طی فراخوانی اعلام شد، دوره جديد کتاب « الفبا » به همت غلامحسين ساعدي، به شکل فصلنامه در پاريس انتشار خواهد يافت. در اين فراخوان آورده شده؛ « الفبا در گذشته، نشريه‌‌ای فرهنگي، سياسي، ادبی برای مبارزه با اختناق و سانسور و اشاعه و گسترش فرهنگ مقاومت و مترقی بود.
اکنون برای زنده نگه داشتن فرهنگ و هنر ايران و مبارزه با هنرزدايی و فرهنک‌کشی رژيم ارتجاعی حاکم بر وطن، ما انتشار دوباره الفبا را ضروری دانستيم.
« الفبا » به هيچ دسته و گروهی بستگی ندارد. می کوشد به اعتلای فرهنگ و هنر و ادب ايرانی و دفاع از حقوق و آزادي‌های دمکراتيک و مبارزه با خشک‌انديشی و قشري‌گری و خودکامگی ياری بخشد…. « الفبا » از همه نويسندگان و هنرمندانی که احيای فرهنگ مترقی ايران و مبارزه بر عليه سانسور و اختناق و سرکوب را حياتی می دانند به همکاری دعوت می کند ».[2]
بدينسان دور دوم « الفبا »، در پاريس، بنيان گرفت. نخستين شماره آن در تاريخ زمستان ١٣٦١ اتشار يافت و هفتمين شماره آن، پس از مرگ او. شماره ششم « الفبا » که شماره پاييز ١٣٦٤ است، نيز زمانی که ساعدی بر بستر مرگ بود به چاپخانه رفت و آنگاه انتشار يافت که از مرگ ساعدی چند روز گذشته بود. در مراسم به خاک‌سپاري، شرکت‌کنندگان به رسم معمول، هر يک شاخه گلی نثار تابوتِ در گور کردند، در اين ميان دوستی هم نسخه‌ای از الفبای شماره شش را نثار بر تابوت کرد.
در صفحه « ضميمه ناگذير » که به شماره شش ضميمه شده، آمده است: « شماره ٦ « الفبا » که هم اکنون در دست شماست، « الفبای »ی ويژه‌ای است و برای شما که خبر را شنيده‌ايد: هيچگونه توضيحی ضروری به نظر نمی رسد. فقدان دکتر غلامحسين ساعدی با پايان پذيرفتن کار اين شماره همزمان شد… بيماری دکتر، دوستانش را بر آن داشت تا شماره شش را که صفحه‌بندی نيز شده بود با سرعت بيشتری به چاپخانه بسپارند، چرا که می خواستند از اضطراب او نسبت به تأخير در چاپ الفبا بکاهند… دکتر ساعدی خود شخصاً مقالات و مطالب شماره‌های هفت و هشت الفبا را برای تايپ شدن آماده کرده بود، حتی بخشی از مطالب شماره هشت نيز تايپ شده است ».
گردانندگان « الفبا » در همين ضميمه متذکر شده‌اند که کوشش‌های خود را در ادامه حيات آن به کار خواهند برد، اما با انتشار شماره هفت، ادامه انتشار آن نيز متوقف ماند.
نخستين شماره « الفبا » در ٢٥٠٠ نسخه منتشر و سريع تمام شد. ساعدی در مصاحبه با « راديو بي‌بي‌سی » اعلام داشت که شماره دوم را با تيراژ بيشتری منتشر خواهند کرد.[3]
طرح روی جلد « الفبا »ی در تبعيد همان طرح « الفبا »ی ايران است. همه شماره‌هاي‌ آن، به استثنای شماره هفت، در ١٧٦ صفحه انتشار يافته است. حجم « الفبا »ی در تبعيد، در کل ١٣٨٨ صفحه است. روی جلد « الفبا » اسامی نويسندگان آن شماره، و بر صفحه پشت جلد، مطالب مندرج در آن شماره آمده است. پُشت جلد آخر صفحه نيز قيمت اشتراک مجله و آدرس آن که کشور فرانسه (پاريس) باشد، نوشته شده: « قيمت اشتراک دانشجويی: برای چهار شماره ١٢٠ فرانک، اشتراک عادی: برای چهار شماره ١٥٠‌فرانک، و اشتراک همت عالی: حداقل ٥٠٠ فرانک ». بر جلد صفحه آخر نيز نام « الفبا » به لاتين، شماره آن و همچنين بهای نشريه، به شکل، « تک‌فروشی: ٤٠ فرانک فرانسه يا ٧ دلار » آمده است. در شماره پنج جای فهرست مطالب به پشت جلد صفحه آخر و آدرس و بهای اشتراک به پشت جلد ابتدای نشريه منتقل شده است، که به نظر می رسد اشتباه رخ داده باشد.
در شش شماره « الفبا » به طور کلي، تعداد ١٠٦ مطلب از ٨٣ نفر به چاپ رسيده است. از کل نويسندگان تنها ٢٣ نفر غير ايرانی (ترجمه) هستند. ترجمه‌ها نيز عموماً، جز هشت مورد، داستان هستند. از مجموع مطالب « الفبا »، ٣١ مقاله در باره تاريخ و فرهنگ ايران، ٣٠ داستان (هشت داستان ترجمه)، پنج نمايشنامه، يک شبيه‌خواني، هيجده شعر، يک مصاحبه (با سيمين دانشور)، دو خاطرات زندان هستند. ديگر مطالب عبارتند از گزارش از ايران، نامه، يادبود و خاطره و…
پنج شماره از شش شماره نخست « الفبا »، با مقاله‌‌ای از ساعدی شروع می شود. سرمقاله پنجمين شماره از ناصر پاکدامن است. همه سرمقاله‌ها به وضعيت فرهنگی و هنری ايران و همچنين موقعيت تبعيديان نظر دارند. در نخستين شماره، در پايان مقاله‌ای با نام « فرهنگ‌کشی و هنرزدايی در جمهوری اسلامی »، که ساعدی در آن به موقعيت کنونی هنر و ادبيات و علم و دانش در جمهوری اسلامی پرداخته، هدف از انتشار « الفبا » را چنين اعلام می دارد: « … حال برای رو در رويی با اين ابوالهولی که تيماج آغشته به خونش را بر سراسر وطن ما گسترده، و به جای پرسش، فقط حکم صادر می کند، چه بايد کرد؟ برای نجات ميراث‌های فرهنگي، برای زنده نگه‌داشتن هنر ايرانی و اعاده حيثيت و حرمت از علم و معرفت چه بايد کرد؟ الفبا به همين نيت و به همين قصد منتشر می شود ».
در کنار مقالات اجتماعی و فرهنگی و تاريخي، داستان و نمايشنامه و گزارش، از شماره چهارم صفحاتی از « الفبا » به شعر اختصاص يافته است.
طولاني‌ترين مطلب « الفبا »، مقاله « امتناع تفکر در فرهنگ دينی » نوشته بابک بامدان (آرامش دوستدار) است که در پنج شماره نخست آن به چاپ رسيده است. اين مقاله در عرصه تفکر بحث گسترده‌ای را در ميان روشنفکران ايرانی خارج از کشور دامن زد که ادامه آن بعدها به داخل کشور نيز راه يافت. شکل کامل‌تر اين بحث سرانجام به شکل کتابی مستقل تحت همين نام در سال ١٣٨٣ منتشر شد.
در ميان نويسندگانی که با « الفبا » همکاری نزديک داشتند، نام‌های زير را می توان به تکرار ديد: آرامش دوستدار، ناصر پاکدامن، هما ناطق، اسماعيل خويي، م. سحر، هوشنگ گلشيری (با نام مستعار منوچهر ايرانی)[4]، زيتلا کيهان، علی ميرفطرس، اکبر ذوالقرنين، عبدالله مردوخ و نسيم خاکسار (با نام مستعار بهروز آذر).
بزرگ علوي، کريم لاهيجي، باقر مومني، تورج اتابکي، غفار حسيني، جواد طباطبايي، علی بنوعزيزي، مينا اسدي، هوشنگ فيلسوف، کامبيز روستا، علی شيرازي، م. ه. کاتوزيان، حميد صدر، احمد هامون، جواد ناصح‌زاده، احمد ابراهيمي، الف رحيم، پ.الف، روح‌انگيز کراچی و… از جمله نويسندگانی هستند که « الفبا » متن‌هايی از ايشان را به چاپ رسانده است.
در ميان نام‌هايی که مستعار ذکر شده، پ. الف، پرويز اوصيا است که آن زمان در ايران به سر می برد و نوشته « زيستن با احساس مرگ » او در « الفبا »ی شماره شش، از جمله نخستين نوشته‌ها در باره دستگيري‌ها، حد زدن‌ها، شکنجه و شرايط زندگی در زندان‌های جمهوری اسلامی به شمار می رود. دکتر پرويز اوصيا پس از خروج از کشور، يادمانده‌های خويش را از زندان جمهوری اسلامی با نام « زندان توحيدی » منتشر کرد که از جمله نخستين کتاب‌های خاطرات در اين عرصه است.
هفتمين شماره « الفبا » (پاييز ١٣٦٥ شمسی)، شماره مخصوص ساعدی است که با آثار منتشر نشده‌ای از او، در ١٥٦ صفحه، انتشار يافت. اين آثار عبارتند از: « شرح احوال به قلم نويسنده »، مصاحبه با بي‌بي‌سی و « مصاحبه برای تاريخ شفاهی ايران »، متن ناتمام يک سخنراني، يک نمايشنامه، سه داستان که از آن ميان « داستان اسماعيل »، آخرين قصه‌ای است که ساعدی نوشته و به پايان نرسانده، در باره بزرگ علوی و همچنين سهراب سپهري، نوشته کوتاهی با نام « آدم شفاهي، آدم کتبی » و سرانجام، برگی از دفترچه يادداشت ساعدی.
« الفبا »ی شماره هشت انتشار نيافت. گردانندگان نشريه در صفحات پايانی شماره هفت نوشتند؛ « مشکلات توزيع نشان داد که حتی برای پخش چنين نشريه‌ای هم همتی آنچنانی لازم است. و فقط با داشتن مطلب و يا مطالب آماده نمی توان کتابی به آن صورت از طبع خارج کرد. همت غلامحسين ساعدی می خواهد و هنر هنرمندی چون او که قادر بود جمع اضداد را در کنار هم بگذارد و جمع ببندد و اشکالی هم به اين صورت پيش نيايد. اين کار هر کس نيست…. پس تصميم بر اين شد که الفبای هفت به صورت مجموعه‌ای از کارهای منتشر نشده ساعدی به چاپ رسد. البته کاری است که به هر صورت بايد انجام می شد… ».

سيمای ساعدی در مقالات « الفبا »
در شش شماره « الفبا » پنج مقاله و يک سخنرانی از ساعدي، بر « سر مزار صادق هدايت »، به چاپ رسيده است. با توجه به اين نوشته‌ها، می توان چگونگی زندگی فکری و فعاليت‌های اجتماعی ساعدی را در در تبعيد بازشناخت.
نخستين مقاله که در اولين شماره « الفبا » (زمستان ١٣٦١ شمسی) به چاپ رسيده، و به شکلی بنيان در علت نشر آن دارد، « فرهنگ‌کشی و هنرزدايی در جمهوری اسلامی » نام دارد. در اين نوشته، ساعدی ابعاد سانسوری را بر می رسد که ذات رژيم جمهوری اسلامی است و پيش از ٢٢ بهمن سال ١٣٥٧ شکل گرفته بود. سانسوری که با حذف انديشه و بيان آغاز و به حذف انسان از زندگی رسيد؛
« قبل از بهمن ماه، هميشه يک و يا چند نفری با قيافه جدی و پرخاشگر وارد اين جمع‌ها می شدند و با شعار، بحث بعد از مرگ شاه، مانع بحث و تبادل انديشه مردمی می شدند که ترسشان ريخته بود و می خواستند بعد از مدتها اختناق، با همديگر رابطه عقيدتی داشته باشند يا به ديگر سخن، دمکراسی را تجربه کنند ». از همين جمع بود که شعار « حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله » جان گرفت و « به رسميت پذيرفته شد ». و اين در زمانی بود که « گروه‌های چپ آشفته‌حال نيز، شعارهای موزون صادر می کردند، مثلاً، تنها ره رهايي، پيوند با فدايی ».
در چنين شرايطی بود که « سانسور آشکار جمهوری اسلامی از همان روزهای اول به قدرت رسيدن، در راديو و تلويزيون تجلی پيدا کرد ». قطب‌زاده « ستون فقرات سانسور را برای رژيم جمهوری اسلامی در راديو تلويزيون پايه‌ريزی کرد. و شروع کرد به پاک‌سازی افراد لائيک که همه را طاغوتی و يا ساواکی می ناميد ». گروه حاکم بر راديو و تلويزيون، « آرشيو راديو تلويزيون را از بين بردند، فيلم‌هايی را که هر کدام می توانست سند معتبری برای مطالعه تاريخ معاصر باشد، هم‌چون ساير اسناد معتبر، همه را نابود کردند ». از سوی هم اينان بود که، « برنامه‌های سنتي، هم‌چون برنامه‌های عيد نوروز نيز به طور کامل کنار گذاشته شد ».
سانسوری که چنين آغاز شده بود، در اندک زمانی به عرصه‌های ديگر زندگی نيز راه يافت. « اوباشان … هر روزنامه مخالفی را اگر دست کسی می ديدند، پاره می کردند و بساط روزنامه‌فروش‌ها را در هم می ريختند، با سنگ و آجر و وسايل آتش‌زا به دفاتر روزنامه‌ها و مجلات حمله می بردند ». در پی اين اعمال بود که، « وزارت ارشاد در تابستان ٥٨ شروع به کار کرد… اولين ضربه فرو آمد و چهل روزنامه را يک‌جا ممنوع‌الانتشار اعلام کردند ». و اين تازه گام‌های نخست بود به سوی يک حکومت توتاليتر. « بناهای تاريخی نيز، لازم بود به محاکمه کشيده شوند… دار و دسته لومپن‌های آخوندي، راه افتادند که تخت جمشيد شيراز را با بولدوزرها نابود کنند… حمام خسروخان را که يک بنای معروف و قديمی و از آثار دوران صفويه بود، با خاک يکسان کردند… به تخريب ارک تبريز که از بناهای معروف دوران تسلط مغول بود، همت گماشتند… گنج‌نامه همدان را که سنگ‌نبشته‌ای باستانی بود، با چکش و قلم سنگ‌تراشی تراشيدند… حذف آثار و اسناد تاريخی به طور جدی در سرلوحه رژيم جمهوری اسلامی قرار داشت ».
حکومت جديد، انسانی نو می خواست، انسانی که ساخت کارخانه آدم‌سازی همين رژيم باشد. پس کتاب‌های درسی را عوض کردند. « نيت اصلی زدودن فکر علمی بود و به جای آن کاشتن اعتقادات جزمی مذهبی. در واقع هر نوع بينش علمی را حذف می کردند و يقين مذهبی را جانشين آن می ساختند… کابوس فضای زندگی بچه‌ها را آرام آرام می انباشت ». پس از آن نوبت به دانشگاه‌ها رسيد. « هجوم وحشيانه‌ای به تمام دانشگاه‌ها صورت گرفت. با خونريزی و کشتار، در چهارده خرداد ماه پنجاه و نه تمام دانشگاه‌ها را بستند ».
آنگاه که محيط آموزشی پاکسازی شد، رژيم کوشيد عرصه هنر و ادبيات را نيز به انحصار خويش درآورد. « چون هنر يک امر ارشادی تلقی شده بود، به ناچار… وزارت ارشاد… اداره امور هنری را نيز به دست گرفت ». در پناه همين وزارت نوبنياد بود که « آتش زدن کتاب و کتابخانه و کتابفروشی به يکی از افتخارات عمده رژيم جمهوری اسلامی » بدل شد. « ديو تسلط، تنها در حوزه فرهنگ و هنر نبود که جولان می داد، بلکه به سانسور زندگی روزمره آدم‌های کوچه و بازار نيز پرداخته بود. بازرسی خانه‌ها، بازرسی ماشين‌ها، بازرسی محل کار، بازرسی همه آدم‌ها در همه جا » به سياست روز رژيم تبديل شد. در چنين شرايطی « يکنواخت کردن و محدود کردن زندگی شروع شده بود. حجاب زنان، جيره‌بندی مواد غذايي، شلاق زدن مردم به جرم واهی شراب‌خواري، … اجرای احکام شرعي، قصاص‌ها، سنگسار شدن و آخر سر اعدام ».
با چنين تحليلی از جامعه ايران پس از انقلاب بود که ساعدی به دنبال راه برونرفت از منجلاب، به تبعيديان روی آورد و خطاب به آنان نوشت؛ « رژيم جمهوری اسلامي، امروز پا را از حد سانسور دست‌آوردهای علمی و هنري، از حد سانسور زندگي، فراتر نهاده، عملاً زندگی را تعطيل کرده است… حال برای نجات… و اعاده حيثيت و حرمت از علم و معرفت چه بايد کرد؟
الفبا به همين نيت و به همين قصد منتشر می شود ».
در دومين شماره « الفبا » (بهار ١٣٦٢ شمسی)، ساعدی به تبعيديان باز می گردد و در مقاله‌ای با عنوان « دگرديسی و رهايی آواره‌ها »، راه دراز و پيچ در پيچ پناهندگان را مورد بحث و بررسی قرار می دهد. تفاوت مهاجر و پناهنده را بر می شمارد، دنيای آوارگان را برزخ می نامد که با « اميد و نااميدی » به هم آميخته است. مهاجر « هميشه اميدوار است که زمستان به بهار يا پاييز به زمستان برسد که جاکن شود و به مکان و قرارگاه خوش‌تری برگردد… مهاجر اميدوار است، هر چند که ريش و گيسش به سپيدی نشسته باشد. آواره‌ اما قدرت انتخاب ندارند، آواره پناهنده است،… از راه رسيده‌ای است راه گم‌کرده،… خشمگين و عصبي، لرزان… خاک وطن را دوست دارد… ». با اين‌همه، « … مهاجر و آواره هر دو در برزخند ». « آواره مدتها به هويت گذشته خويش، به هويت جسمی و روحی خويش آويزان است، و اين آويختکي، يکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آويختکی به ياد وطن، آويختگی به خاطره ياران و دوستان، به هم‌رزمان و هم‌سنگران… آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغيير شکل می دهد… مهاجر به ظواهر دلبسته است… مهاجر منتظر است خانه آب و جارو شود، سفره وطن گسترده شود تا او برگردد و بند کفش‌هايش را باز کند و لم دهد ».
ساعدی که خود آواره‌ای بيش نيست، دست ياری به سوی ديگر آوارگان دراز می کند؛ « آواره دست تنها نمی تواند به آرزوهای خويش برسد. آوارگان بايد همديگر را دريابند… آواره‌ها تلی از اجساد عزيزان پشت سر خويش گذاشته‌اند… عالم برزخ را آواره‌ها نابود خواهند کرد. مباد و مبادا که آواره‌ها آرام نشينند. مبادا که برای رسيدن به سرزمين خويش پلک روی پلک گذارند و تن به مرگ تدريجی بسپارند، آواره‌ها بايد سکوی پرشی پيدا کنند. آواره‌ها بايد دنيا را آگاه کنند که چه بر سرزمين آنها آمده است… آواره‌ها اگر فرياد نکشيد و دنيا را نلرزانيد، نيم نگاهی هم به شما نخواهد شد و مرگ تدريجي، مرگ مزمن، چون قانقاريا آرام آرام شما را خواهد خورد. خودکشی بهتر از مرگ تدريجی است ».
ساعدی بعدها هم اين بحث را در مقاله ديگری با نام « پناهنده سياسی کيست »[5]پی می گيرد، و تاکيد دارد که؛ « پناهنده سياسی کسی است که چهره به چهره ، رو به رو، در برابر حکومت مسلط ايستاده بود، و اگر بيرون آمده، از ترس جان نبوده است. او با همان فکر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترک خاک و ديار کرده است….[و حال] مدام در تلاش است که ديوار جهنم آخوندها را بشکند و به خانه برگردد. خانه او وطن اوست…پناهنده سياسی واقعی انسانی است مرگ بر کف، که بی هيچ چشم‌داشتی می خواهد کمر رژيم جمهوری اسلامی را بشکند، خشت روی خشت بگذارد و خانه تازه و وطن تازه‌ای بسازد ».
در سومين شماره « الفبا » (تابستان ١٣٦٢شمسی)، در مقاله‌ « رو در رويی يا خودکشی فرهنگی »، ساعدی به مقوله « خودکشی فرهنگی » و « فرهنگ‌کشی » می پردازد. « فرهنگ‌کشی » را « کار همه حکومت‌های توتاليتر » می داند که برای « بقای خويش، چاره‌ای جز اين ندارند ». در « خودکشی فرهنگی » اما « جماعت يا ملتی که چتر سياه نااميدی را بالای سر خويش می گسترانند… تصميم به نابودی تلاش خويش و نابودی فرهنگی خويش می گيرند ». در علت امر می نويسد؛ « خودکشی فرهنگی دقيقاً از عوارض جانبی فرهنگ‌کشی است ». در جمهوری اسلامی « از همان روزهای اول ، تمام مسائل فرهنگی را نيز به آتش کشيده‌اند و فرهنگ‌کشی به صور گوناگون به خودکشی فرهنگی انجاميده است ».
نويسنده در اين مقاله می کوشد، پرده از ابعاد فاجعه‌ای بردارد که در حکومت جمهوری اسلامي، اندک اندک به رفتار اجتماعی مردم تبديل می شود. تمام کوشش در اين راستاست که بايد درد را شناخت و نبايد تسليم شد، زيرا؛ « تسليم شدن به فرهنگ‌کشی به يک معنا خودکشی فرهنگی است ». او با برشمردن رفتارهای فرهنگ‌کشی در جمهوری اسلامي، که با سانسور و به آتش کشيدن کتاب‌ها آغاز شد و به موسيقی رسيد، خواننده را نسبت به اخلاق حاکم، اخلاقی که توتاليتاريسم مذهبی حاکم دارد بر کشور جاری می کند، هشدار می دهد. « آداب و عادات جاری نيز به يکباره عوض » شد. « رژيم آداب و عادات را هم می کشد و مردم از ترس دست به کشتار آئين و رسومات می زنند ». از « انقلاب فرهنگی » می گويد که « درهم کوبيدن تمام مظاهر فرهنگی » بود و جنگ که « دانشگاه‌ها را هم به قبرستان بدل کرد » تا جوانان کشور « در بزم مرگ، شربت شهادت » بنوشند.
ساعدی پس از برشمردن مصاديق فرهنگ‌کشي، در پايان می پرسد؛ « حال برای رو در رويی با اين عارضه چه بايد کرد؟ » و خود پاسخ می دهد؛ « ايستادگی لازم است. مطلقاً و مطلقاً دست به خودکشی فرهنگی نبايد زد ». « حال که رژيم جمهوری اسلامی علاوه بر اعدام انسانهای معترض و والا… که آرمان ديگری جز آزادی و آزادي‌خواهی ندارند، به اعدام فرهنگ کهنسالی پرداخته است، بر همه ماست که از خودکشی فرهنگی بپرهيزيم ». و آنگاه خطاب به « مبارزان دور از وطن » می گويد؛ « بايد فرياد برآورد. دنيا را بايد به لرزه درآورد… ما نبايد ساکت و خاموش در گوشه‌ای بنشينيم و خفه شويم… ما زنده‌ايم، پويايی در وجود ماست. نمی خواهيم بميريم. نه تنها خودکشی فرهنگی نمی کنيم که رو در رو با فرهنگ‌کشی مقابله می کنيم. جای پای ما در ذهن همه دنيا بايد باقی بماند. اگر اين کار را نکنيم، مرده‌ايم… » و در پايان نتيجه می گيرد؛
« برای برانداختن جمهوری اسلامي، سلاح فرهنگی کاربرد فراوانی دارد، از اين اسلحه نبايد صرف‌نظر کرد ».
ساعدی اين بحث را در نوشته‌ای ديگر نيز پی می گيرد. در سخنرانی به مناسبت عيد نوروز، از همه مردم، به ويژه پناهندگان، می خواهد تا با حفظ آداب و سنن ملي، از آن به مثابه اسلحه‌ای در برابر رژيم جمهوری اسلامی قد برافرازند؛
« برای پاکيزه داشتن خانه تنها جارو کافی نيست. فضای خانه با ادب و فرهنگ خود تشخص پيدا می کند. هر حرکت فرهنگی و نگه داشتن آداب و سنن ملي، مشتی است بر سينه اين عجوزه بي‌نام و نشان که در هيچ لغت‌نامه‌ای نمی توان نامی برای او پيدا کرد. بزمی که در اينجا برپا شده، بزم نيست، رزم است. اين رزم بزم‌گونه بر همه شما و مردم وطن ما در همه جای دنيا مبارک باد ».[6]
در پنجمين شماره « الفبا » (زمستان ١٣٦٣ شمسی)، تحت عنوان « نمايش در حکومت نمايشی »، به موقعيت تئاتر در ايران می پردازد. و اين‌که؛ « تئاتر هميشه ملهم از زندگی بوده، ولی در جمهوری اسلامی زندگی ملهم از تئاتر است… از سطوح بالای حکومتي، حضور امام امت در صحنه جماران، حضور خامنه‌ای در بازديد با شخصيت‌های مثلاً بين‌المللي، حضور دايمی رفسنجانی چه در مجلس شورای اسلامي، چه در گور و گودال نماز جمعه‌ها، حصور موسوی اردبيلی…. آنها در مواقع مقتضی و لحظات لازم، به مسئله عرضه و تقاضا توجه زيادی دارند. همه نوع کالا در صندوق شامورتي‌بازی آنها موجود است. درام، ملودرام، کمدي، تعزيه اشک‌آور، تعزيه خنده‌آور… وهمه نمايشنامه‌های متعهد، متعهد به ايدئولوژی اسلامی ».
استفاده رژيم از تئاتر آگاهانه است. « هنر در رژيم جمهوری اسلامي، مثل هر رژيم توتاليتر ديگر، فقط و فقط به عنوان يک وسيله تبليغ انتخاب شده است ». رژيم همه راه‌های آزاد را برای تنفس هنر، آگاهانه مسدود می کند تا هنر حکومتی را جانشين گرداند. پس از انقلاب « تئاتر می خواست بال و پر بگشايد و… راه به جايی ببرد »، رژيم اما سنديکای تازه تأسيس شده کارورزان تئاتر را ممنوع کرد، به اجراهای نمايشی حمله برد، و سانسور را شروع کرد. « بدين سان تئاتر تازه‌ای پا به ميدان گذاشت، با آلات و ادوات تازه، با يک هدف مشخص و متعهد، آن‌هم در جهت تحکيم رژيم جمهوری اسلامی ».
نويسنده سپس به مشخصات تئاتر اسلامی می پردازد که « خداگرايی » و « متناسب بودن سوژه با جهان‌بينی اسلامی »، دو رکن اساسی آن است. آنگاه با اشاره به رفتار حاکم بر جامعه، آن را موضوع جالبی می يابد برای تئاتر فردا؛ « تئاتر در جمهوری اسلامی ماده خامی است برای آينده. از نعش تئاتر جمهوری اسلامی می توان نمايش‌های پُر محتوا و جذابی ساخت. ماده خام فراوان است، چه برای نمايشنامه‌نويس، و چه برای کارگردان، چه برای بازيگران. و مهم‌تر از همه برای تماشاچيان… تئاتر جمهوری اسلامي، نمايشی است برای آيندگان. و حال اگر اين کار در داخل وطن ما محال است، در خارج از کشور، با همه گرفتاريها، امريست ممکن. بدين مهم بايد کمر همت بست. بله، اين کار را می شود کرد و بايد کرد ».
ساعدی خود نمايشنامه « اتللو در سرزمين عجايب » را بر همين اساس نوشت. اين نمايشنامه به وسيله گروه رحماني‌نژاد برای نمايش آماده شد. اجرای شب نخست در پاريس، به همت کانون نويسندگان ايران در تبعيد، در روز دوازدهم فروردين ١٣٦٤، به مناسبت عيد نوروز برگزار شد. اين گروه از تاريخ چهاردهم تا هفدهم همين ماه، اجرای آن را در سالن تئاتر « دوپاری » پاريس تکرار کرد. پس از آن در لندن بر صحنه رفت. نوار ويدئويی آن به سرعت در سراسر جهان، بين ايرانيان، پخش شد. استقبال بي‌نظير از آن نشانی است در تائيد ادعای ساعدی. نمايشنامه کوتاه « در راسته قاب‌بالان » که در « الفبا »ی شماره هفت منتشر شد نيز همين هدف را دنبال می کند. آدم‌های اين نمايش، همه از دست اندر کاران حکومت هستند؛ بهشتي، هاشمی رفسنجاني، گيلاني، رضا داوري، بهاء‌الدين خرمشاهی و… .
ساعدی بحث پيرامون تئاتر در جمهوری اسلامی را در نوشته‌ای ديگر نيز دنبال می کند، و علل اصلی توجه رژيم به هنر تئاتر را بر می رسد؛ « رژيم آخوندها، از سالار هنرها، يعنی تئاتر می خواهد بنده بسازد. ولی کور خوانده، از هنر آزاده تئاتر بنده درست نمی شود. تئاتر سالار و سرداری است هميشه زنده و هميشه معترض. رو در رو می ايستد و با هر نوع نانجيبی مبارزه می کند. تئاتر تسليم شده و مرده ديگر تئاتر نيست. اين چنين تئاتری سقز دهان رژيم‌های خونخوار است و تئاتر زنده هميشه مشتی است بر دهان رژيم‌های ياوه‌گو…تئاتر در زمان ما اسلحه‌ای است که از کار نمی افتد و دوش به دوش تمام مبارزان مسلح ديگر تا آخر با آخوندها خواهد جنگيد و نعش اين رژيم گنديده را دفن خواهد کرد ».[7]
در ششمين شماره « الفبا » (پاييز ١٣٦٤شمسی)، ساعدی به « تصوير جمهوری اسلامی در آيينه قصه‌ها » می پردازد. اين موضع به شکلی ادامه بحث‌های اوست در شماره‌های پيشين « الفبا ». او در اين نوشته می کوشد، سيمای واقعی جمهوری اسلامی را در داستان‌ها به خواننده نشان دهد، داستان‌های نويسندگانی که « در تلاشند، قصه‌نويسی اسلامی به وجود بياورند ». و در اين راه، « به ناچار آيه‌های قرآن را ملاط کار » خود می کنند، نويسندگانی که فکر می کنند، « مملکت ما بر بال ملائکه‌الله سوار است ».
ساعدی در اين نوشته، با استفاده از آثار عده‌ای از نويسندگان مسلمان پيرامون حکومت، زوايای گوناگون ادبيات و هنر ايدئولوژيک را به نقد می کشد، تا به اين نتيجه برسد که؛ « پرداختن به اين خزعبلات و دامن زدن به اين اوهام از طرف جمهوری اسلامی مطلقاً بی هدف نيست. آشفتن دنيا، آشفتن زندگی و بهره‌گيری از تحميق مردم. آدم مهم نيست، روح آدمی مهم است. زندگی مهم نيست، مرگ اعتبار دارد ».
در پايان نتيجه می گيرد؛ « بين قصه‌نويس‌های دست‌آموز و مرگ‌پرور، و قصه‌نويس‌های آزاده و دل‌سپرده به زندگي، نکته مشترکی وجود دارد. هر دو آيينه‌های صاف‌اند. آيينه دق نيستند. رژيم جمهوری اسلامی از اول گرفتار دق و دق‌مرگی بوده. آيينه شکستن و آيينه دلخواه ساختن قيافه اصلی را عوض نمی کند. تلاش رژيم جمهوری اسلامی بيهوده است. رژيم گرفتار دق‌مرگی نمی تواند با بزک و دوزک، هر لحظه به شکلی دگر درآيد!… جمهوری اسلامی حتی در آيينه‌های ساخته و پرداخته خود نيز به همان اندازه زشت و ناهنجار است که در آيينه‌های سالم و صادق ».
انتشار « الفبا » تنها يک بخش کوچک از فعاليت‌های گسترده غلامحسين ساعدی در دوران تبعيد است. داستان‌هاي؛ سه‌گانه، در سراچه باغان، کلاس درس، اگر مرا بزنند، غمباد و يکی يک‌دانه از کارهای اوست در عرصه داستان کوتاه که در تبعيد نوشته شده‌ و در الفبا به چاپ رسيده‌اند. سه فيلمنامه « ملّاس کريوس »، « دکتر اکبر » و « رنسانس » را نيز او در تبعيد نوشته که هنوز انتشار نيافته‌اند. دو نمايشنامه‌ « اتللو در سرزمين عجايب » و  » پرده‌داران آينه‌افروز » که در همين سال‌ها نوشته شده، در يک جلد، پس از مرگ ساعدي، در پاريس انتشار يافتند.[8] در صفحه‌ای از « دفترچه يادداشت » او هفده عنوان نمايشنامه و داستان ذکر شده که قرار بوده در فرصتی مناسب « دوباره » نوشته شود.[9] در مصاحبه با « راديو بي‌بي‌سی » می گويد؛ « من چندتا متن سينمايی نوشتم. بعضي‌هاش خيلی مفصله و خرج سنگينی برخواهد داشت و من فکر می کنم منهای فصلنامه الفبا، مدام بايد بنويسم، شانزده ساعت، دوازده ساعت، چهارده ساعت، آره. حتی حاضرم در مترو بخوابم. آره، بله کارمو ادامه بدم… ساکت نشستن کار ما را خراب خواهد کرد. من بايد ادامه بدم، گيرم که بميرم ».[10]
او در عرصه‌های ديگر فعاليت‌های اجتماعی نيز از جان‌های پويا و بي‌قرار تبعيد بود. در شمار بنيانگذاران کانون نويسندگان ايران، به اتفاق اعضايی از کانون که در تبعيد می زيستند، کانون نويسندگان ايران در تبعيد را بنياد گذارد، که خود در جمع هيأت دبيران آن، تا آخرين روزهای زندگي، نقش به سزايی در حيات کانون داشت. ساعدی اگر چه به هيچ حزبی وابستگی نداشت، اما در عرصه فعاليت‌های سياسي، با بسياری از احزاب و سازمان‌ها رابطه‌ داشت. مورد اعتماد آنان بود و تا آنجا که در توان داشت، يارشان بود. حضور مؤثر او در بسياری از مجامع ايرانيان تبعيدي، حکايت از همين نقش دارد. به حق می توان از ساعدی به عنوان شاخص‌ترين چهره در ميان ايرانيان تبعيدی نام برد. زندگي، رفتار، نوشته‌ها و سخنان ساعدی در دوران کوتاه زندگی او در تبعيد، سراسر اميد است و آرزو. اميد به نابودی اين رژيم و بازگشت سرفرازانه تبعيديان به کشور در همه نوشته‌هايش به چشم می خورد. به جرئت می توان گفت؛ در ميان تبعيديان، ساعدی عاشق‌ترين آنان به زندگی بود. بارها در ميان جمع دوستان اعلام داشته بود که؛ هنوز بسيار چيزها برای نوشتن در سر دارد و منتظر فرصتي‌ست تا آنها را بر کاغذ آورد.
در نوشته‌ای ديگر، با اشاره به مشکلات تبعيد، می نويسد؛ « دوری از وطن و بي‌خانمانی تا حدود زيادی کارهای اخيرم را تيزتر کرده است. من نويسنده متوسطی هستم و هيچوقت کار خوب ننوشته‌ام. ممکن است بعضي‌ها با من هم‌عقيده نباشند ولی مدام، هر شب و روز صدها سوژه ناب مغز مرا پُر می کند. فعلاً شبيه چاه آرتزينی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسيده، اميدوارم چنين شود و يک مرتبه موادی بيرون بريزد. علاوه بر کار ادبی برای مبارزه با رژيم حاکم نيز ساکت ننشسته‌ام. عضو هيأت دبيران کانون نويسندگان هستم. و در هر امکانی که برای مبارزه هست، به هر صورتی شرکت می کنم، با اين‌که داخل هيچ حزبی نيستم. با وجود اين که احساس می کنم شرايط غربت طولانی خواهد بود، ولی آرزوی برگشت به وطن را مدام دارم. اگر اين آرزو و اميد را نداشتم، مطمئناً از زندگی صرف نظر می کردم ».[11]
اما چرا ساعدی تبعيد برگزيد؟ خود می گويد؛ « من به هيچ صورت نمی خواستم کشور خود را ترک کنم ولی رژيم توتاليتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروه‌های سياسی و فرهنگی را به شدت سرکوب می کرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهديدهای تلفنی شروع شد… مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت يک سال در يک اتاق زير شيروانی زندگی نيمه مخفی داشتم… مأموران رژيم در به در دنبال من بودند. ابتدا پدرم را احضار کردند و گفتند به نفع اوست که خودش را معرفی کند، و به برادرم که جراح است، مدام تلفن می کردند و از من می پرسيدند. يکی از دوستان نزديک مرا که بيشتر عمرش را به خاطر مبارزه با رژيم شاه در زندان گذرانده بود، دستگير و بعد اعدام کردند و يک شب به اتاق زير شيروانی من ريختند ولی زن همسايه قبلاً مرا خبر کرد و من از پشت بام فرار کردم… با تغيير قيافه و لباس به مخفيگاهی رفتم… شش هفت ماهی در مخفيگاه بودم…در تاريکی مطلق زندگی می کردم…اغلب در تاريکی می نوشتم. بيش از هزار صفحه داستانهای کوتاه نوشتم. در اين ميان برادرم را دستگير کردند و مدام پدرم را تهديد می کردند که جای مرا پيدا کند، و آخر سر دوستان ترتيب فرار مرا دادند و من با چشم گريان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه‌ کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسيدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ويزای فرانسه گرفتم و به پاريس آمدم ».[12]
پس از مرگ ساعدی نوشتند که او در تبعيد ناخواسته، برای رسيدن هرچه زودتر به مرگ، به مشروب پناه برده است. از او چهره‌ای ساختند مأيوس و سرخورده که در بن‌بستِ زندگي، راه مرگ می جُست. نوشتند، برای مردن، پاريس را انتخاب کرده است. نويسنده‌ای حتا بر کتابی که از زندگی ساعدی فراهم آورده، نام « گوهرمراد و مرگ خودخواسته » گذاشته است.[13] اين پيشداوري‌ها و يا اتهامات تا کنون در نوشته‌های بسياری تکرار شده، حتا به عرصه رمان راه يافته است. اما زندگی واقعی ساعدی خلاف اين گفته‌هاست. نقل قول‌های مذکور از « الفبا »، گوشه‌ای کوچک است از اسنادی فراوان که نشان می دهد؛ ساعدی جان عاشقی بود بي‌قرار، وجودی سراسر مبارزه که هيچ ايستايی نمی شناخت. خود او بر مزار صادق هدايت خطاب به حاضران گفت؛ « اين آواره معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگ‌طلب خوانده‌اند، به غلط خوانده‌اند و ناميده‌اند، او زندگی را در پويايی می ديد، به دنبال آب زندگی بود ». انگار بايد همين جملات ساعدی بر گور هدايت را امروز به يادبود خود ساعدی تکرار کنيم، که تکرار متأسفانه پنداری به تاريخ و به فرهنگ ما، مردم فراموش‌خيال ايران، تبديل شده است. انگار بايد سخنان او را اين بار نه بر مزار هدايت، بل‌که خود او، خطاب به ما، ناشنوايان هويت گم‌کرده تاريخ بشنويم؛
« ما بر سر گهواره او جمع شده‌ايم، نه بر سر گور او. و اين چنين است که از او اميد می گيريم. هدايت [ساعدی]، ستاره‌ای است که بر فرق فرهنگ معاصر ما می درخشد. هدايت [ساعدی]، کوکبی است که در شب‌های سياه ديکتاتوري، اعتراض و تسليم نشدن را به همگان آموخته. هدايت [ساعدی] دل‌سوخته، خاک شده. ولی خاک او هنوز هم گهواره اميد ماست، ستاره ماست، کوکب ماست ».[14]*

———————————————-

* با تشکر از دوست گرامي‌ام آقای دکتر ناصر پاکدامن که اين نوشته را پيش از انتشار خواندند و در تکميل آن، ذکر نکاتی را يادآور شدند.
[1] – از « الفبا » در تهران که قرار بود فصلنامه باشد، شش شماره منتشر شد. شماره نخست در شهريور ١٣٥٢ و شماره پنجم در اسفند١٣٥٣ منتشر شد. با بازداشت ساعدی در خردادماه سال ١٣٥٣ در انتشار آن وقفه ايجاد شد. در ارديبهشت سال ١٣٥٤ ساعدی از زندان آزاد شد. شماره ششم « الفبا » در سال ١٣٥٦ انتشار يافت.
[2] – به نقل از ماهنامه « ميز گرد »، دوره دوم، شماره ١١، فروردين ١٣٧٧، آلمان
[3] – ساعدی در مصاحبه با « راديو بي‌بي‌سی »، به نقل از الفبای شماره هفت، ص ١٠.
[4] – قرار بر اين بوده که مطالب رسيده از ايران با نام منوچهر ايرانی منتشر شوند. اين قرار شامل داستان‌هايی از هوشنگ گلشيری نيز می شود که در الفبای شماره چهار (نسيم)، شماره پنج (بر ما چه رفته است، باربد) و شماره شش (مرغوا) به چاپ رسيده است. لازم به ذکر است که رمان « شاه سيا‌پوشان » گلشيری نيز با همين نام در خارج از کشور منتشر شد.
[5] – شورا، ماهنامه شورای ملی مقاومت، شماره ١٢. به نقل از ضميمه ماهنامه شماره ١٣ و ١٤، به ياد غلامحسين ساعدي، ص ٣٥
[6] – نوروز، امسال اسفناک‌تر است! سخنرانی به مناسبت نوروز در شهر کلن (آلمان)، به دعوت سازمان فارغ‌التحصيلان ايرانی متعهد و دمکراتيک در آلمان غربی. مندرج در ماهنامه شورا، شماره ٦ و ٧، به نقل از ضميمه ماهنامه شماره ١٣‌و ١٤، به ياد غلامحسين ساعدي، ص ٢٠
[7] – رو در رويی جمهوری اسلامی با هنر تئاتر، سخنرانی در لندن، به دعوت کانون ايرانيان مقيم لندن، نهم ژانويه ١٩٨٥، مندرج در ماهنامه شورا، شماره ٩. به نقل از؛ پيشين، ص ٢٥
[8] – آثار منتشر نشده ساعدی را از « نوشته‌های دکتر غلامحسين ساعدی » مندرج در ضميمه نشريه شورا، شماره ١٣‌و ١٤ نقل کرده‌ام.
[9] – از دفترچه يادداشت ساعدي، الفبا شماره هفت، ص ٢٢
[10] – مصاحبه با بي‌بي‌سي، پيشين، ص ١٠
[11] – غلامحسين ساعدي، شرح احوال، الفبا شماره هفت، ص ٤
[12] – پيشن، صص ٤-٣
[13] – اسماعيل جمشيدي، « گوهرمراد و مرگ خودخواسته »، نشر علم، تهران ١٣٨١
[14] – سخنرانی در سالروز مرگ صادق هدايت بر مزار او، به دعوت کانون نويسندگان ايران در تبعيد. الفبا، شماره ٢، بهار ١٣٦٢، ص ١٦٦

Published in: on 26 février 2010 at 9:52  Laissez un commentaire  

خیابانهای کرمان در تصرف کودکان خیابانی

کرمان – خبرگزاری مهر:
تداوم حضور گسترده کودکان خیابانی به خصوص افاغنه در معابر کرمان طی ماه های اخیر به عنوان یکی از مهمترین چالشهای اجتماعی کرمان تبدیل شده به طوریکه یکی از مهمترین خواسته های شهروندان ساماندهی سریع وضعیت افاغنه در مرکز استان است.

به گزارش خبرنگار مهر در کرمان، حضور گسترده کودکان خیابانی طی سالهای اخیر در معابر اکثر شهرهای بزرگ کشور به امری عادی تبدیل شده است اما این پدیده از اوایل تابستان سال جاری با ورود کودکان افغانی به معابر شهری کرمان، رنگ جدیدی در کرمان به خود گرفت و به رغم وعده مسئولان در خصوص رفع این مشکل که چهره شهر کرمان را دگرگون کرده است اقدام تاثیرگذاری در این خصوص انجام نشده است.

نکته قابل توجه در این خصوص حضور چشمگیر کودکان افاغنه در بین کودکان خیابانی کرمان در قالب فروش دستمال کاغذی، شیشه پاک کن، تکدی گری و فروش اقلام مختلف کالاهای خوراکی است به طوریکه به یکی از آزاردهنده ترین مشکلات برای شهروندان کرمانی به خصوص در چهارراه های پر ترافیک شهر تبدیل شده است.

در کنار این مسئله حضور گسترده متکدیان در پمپ بنزینها نیز در ماه اخیر تشدید شده است که نیاز به پیگیری جدی دستگاه های مربوطه به خصوص بهزیستی استان دارد.

در ابتدای حضور گسترده کودکان خیابانی افغانی در معابر شهری کرمان این مشکل توسط مسئولان به شروع فصل تابستان و تعطیلی مدارس ربط داده شد، اما به خوبی در همان زمان نیز این مسئله مشهود بود که این کودکان اکثرا اتباع ایرانی نیستند و در سایه فعالیت این کودکان افغانی، خدمات دهی و ساماندهی کودکان ایرانی که بر خدمات دهی بر اتباع بیگانه ای که عمدتا نیز غیر مجاز وارد کشور شده اند ارجحیت دارند نیز مغفول مانده است.

سودجویان، پشت پرده حضور کودکان افغانی در خیابانها هستند

پس از مدتی، حضور سازماندهی شده کودکان افغانی در چهارراه ها حتی برای مسئولان شهر کرمان نیز واضح شد به طوریکه فرماندار کرمان در این خصوص هشدار داد و خواستار برخورد با این پدیده و شناسایی عوامل سودجو شد، هرچند که در مقطعی شاهد کاهش کودکان در خیابانها بودیم اما با نزدیک شدن به ایام نوروز این پدیده، بار دیگر درحال نمایان شدن است و مسئولان باید برای رفع این مشکل چاره اندیشی کنند.

استان کرمان در ابعاد مختلف هزینه های زیادی در خصوص تبعات اجتماعی حضور افاغنه در کشور متحمل شده است که می توان به افزایش نرخ بیکاری، تاثیر در امنیت استان، استفاده از یارانه اختصاصی به شهروندان ایرانی توسط اتباع افغانی، حضور دسته جمعی افاغنه در منازل مسکونی و تغییر بافت جمعیتی اشاره کرد که مشکل کودکان کار افغانی نیز اخیرا به آن افزوده شده است.

شهروندان کرمانی باید هزینه حضور افاغنه را بپردازند

یکی از شهروندان کرمانی در این خصوص به خبرنگار مهر در کرمان اظهار داشت: حضور گسترده افاغنه در کرمان قابل توجیه نیست و باید هر چه زودتر فکری به حال ساماندهی افاغنه انجام شود، هر چند که مردم مهمان دوست کرمان در دوران جنگ داخلی افغانستان به خوبی از افاغنه در استان پذیرایی کردند اما هم اکنون حضور گسترده این افراد در متن جامعه مشکلات اجتماعی زیادی را به همراه آورده است که در نهایت مردم استانهایی که افاغنه در آنها حضور گسترده دارند به خصوص کرمان باید هزینه این مسئله را بپردازند.

وی افزود: در صورت ساماندهی افاغنه می توانیم از حضور آنها در برخی مشاغل استفاده کنیم اما نباید بگذاریم این حضور بدون ساماندهی باشد چون بسیاری از این افراد بدون مجوز وارد کشور می شوند و در مواردی نیز افراد دارای مجوز نیز بدون اجازه کار به کارهایی می پردازند که در نهایت نقدینگی داخل کشور را خارج می کنند و موجب بیکاری بسیاری از جوانان ایرانی می شوند که این مسئله به خوبی در ایستگاه های کار کارگران کرمان قابل مشاهده است.

وی گفت: در بسیاری از کشورها در صورتیکه یک نفر به طور غیر مجاز وارد کشورشان شود مجازاتهای سنگینی در نظر می گیرند که نمونه آن در کشورهای همسایه نیز وجود دارد اما ورود اتباع غیرمجاز و دستگیری و ترد آنها و بازگشت مجدد افاغنه، به امری عادی تبدیل شده است و در ماه های اخیر حتی کودکان افغانی نیز در معابر شهری کرمان درحال تکدیگری و یا فروش کالاهایی هستند که هیچ گونه کیفیتی ندارند و چهره شهر را نیز مخدوش می کنند.

گسترش حضور کودکان افغانی در معابر شهری

یکی دیگر از شهروندان کرمان ساکن شهرک مطهری گفت: شهرک مطهری از شهرک های اقماری کرمان می باشد که حجم بالایی ساخت و ساز در این شهرک درحال انجام است و همین مسئله موجب شده است افاغنه در این شهرکها حضور بیشتری داشته باشند.

وی افزود: در روزهای ابتدایی حضور کودکان افغانی درمعابر شهری کرمان بیشتر در چهارراه های اصلی شهر حضور داشتند اما در روزهای اخیر کودکان افاغنه در تمام چهارراههای شهر حتی در چهار راه نیکزاد که یکی از مبادی ورودی شهرک می باشد نیز حضور دارند.

حضور کودکان افغانی در آستانه ایام نوروز چهره شهر را مخدوش کرده است

یک زن کرمانی در این خصوص گفت: طی روزهای آینده مسافرتهای نوروزی به شهر کرمان آغاز می شود و وجود کودکان افغانی در شهر چهره اجتماعی شهر را تحت تاثر قرار می دهد.

وی عنوان کرد: نباید به این افراد سودجو اجازه داد تنها برای سودجویی چهره جامعه را تحت تاثیر قرار دهند چون حضور این افراد در سطح جامعه موجب می شود حتی بافت اجتماعی نیز تحت تاثیر قرار گیرند و امنیت جامعه تحت تاثیر حضور این افراد قرار گیرد.

وی از مردم خواست از کمک به این افراد خوداری کنند و نگذارند سود جویان از حضور افاغنه استفاده کنند.

این بانوی ساکن شهر کرمان خاطرنشان کرد: وجود این کودکان با پوشش ایرانی موجب می شوند حتی نتوانیم افراد نیازمند واقعی بشناسیم و کمک کنیم.

با ادامه پدیده کودکان دستمال کاغذی فروش در کرمان و در پی اعلام نارضایتی معاون سیاسی امنیتی استاندار کرمان و فرماندار کرمان، جلسه ساماندهی متکدیان برای تسریع در عملیاتی شدن مصوبه هیئت وزیران در خصوص جمع آوری متکدیان در محل فرمانداری کرمان تشکیل شد.

نارضایتی رئیس شورای تامین از حضور کودکان خیابانی در کرمان

در این جلسه کارگروهی متشکل از دستگاه های مرتبط از جمله شهرداری، دادگستری، اداره کار، اتباع بیگانه، کمیته امداد، بهداشت و نیروی انتظامی و در نهایت بهزیستی در کرمان تشکیل شد و مقرر شد این کارگروه تا پایان رفع این مشکل به صورت جدی پیگیر جمع آوری کودکان کار به خصوص کودکان افغانی باشد.

فرماندار کرمان در این نشست ضمن اشاره به اجرایی نشدن صحیح مصوبه هیئت وزیران در این خصوص گفت: کارهای انجام شده در شهرستان محسوس نیست و به عنوان رئیس شورای تامین شهرستان عدم رضایت خود را از اجرای این طرح اعلام می کنم.

علی انجم شعاع افزود: اگر کمبود بودجه در این خصوص مشکل اصلی است باید هر چه زودتر اقدام لازم در خصوص تامین بودجه انجام شود که هر روز بیشتر شاهد افزایش این ناهنجاری و معضل اجتماعی نباشیم.

وی تاکید کرد: برای تسریع در اجرای مصوبه ابلاغی از سوی هیئت وزیران در خصوص، اردوگاه محل نگهداری اتباع بیگانه و متکدیان فرمانداری در اختیار بهزیستی قرار می گیرد که هر چه زودتر این مشکل در کرمان پایان یابد.

به هر حال سالهاست که به طور خفیف و ماه هاست که به طور جدی کرمان با مشکل متکدیان افاغنه مواجه بوده است و بهتر است یک بار برای همیشه با عزم جدی مسئولان استانی و کشوری این مشکل که با گذر زمان به بحران تبدیل خواهد شد، برطرف شود.

Published in: on 26 février 2010 at 9:48  Laissez un commentaire  

خمينى در شهريور58 درباره اقتصاد !!

«من نمى‌توانم تصور کنم، هيچ عاقلى نمى‌تواند تصور کند که بگويند ما خونهايمان را داديم که خربزه ارزان بشود، ما جوانهايمان را داديم که خانه ارزان بشود، اين منطق باطلى است که شايد کسانى انداخته باشند، مغرضها انداخته باشند، توى دهنهاى مردم که بگويند ما خون داديم که مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً کشاورزى‌مان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمى‌دهد که کشاورزىاش چه بشود.

همه ديديد که تمام قشرها، خانمها ريختند توى خيابانها، جوانان ريختند توى خيابانها، در پشت بامها در کوچه و برزن و همه جا، فريادشان اين بود که اسلام مى‌خواهيم، براى اسلام است که انسان مى‌تواند جانش را بدهد، اولياى ما هم براى اسلام جان دادند نه براى اقتصاد، اقتصاد قابل اين نيست.

آنهايى که دم از اقتصاد مىزنند و زيربناى همه چيز را اقتصاد مى‌دانند از باب اينکه انسان را نمى‌دانند يعنى چه، خيال مى‌کنند انسان يک حيوانى است که همان خورد و خوراک است. منتها خورد و خوراک اين حيوان با حيوانات ديگر يک فرقى دارد. اين چلوکباب مى‌خورد، او کاه مى‌خورد. اما هر دو حيوانند، اينهايى که زيربناى همه چيز را اقتصاد مى‌دانند، اينها انسان را حيوان مى‌دانند. حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است. زير بناى همه چيزش، الاغ هم زير بناى همه چيزش اقتصادش است».

Published in: on 26 février 2010 at 9:27  Laissez un commentaire  

خلاصه ای از بیوگرافی دادشاه

عبد ا لکریم بلوچ

خلاصه ای از بیوگرافی دادشاه

توجه: اين مقاله مورد تأييد و تکذيب جبھه متحد بلوچستان جمھوريخواھان فدرال نيست و اعمال جنبش مقاومت مردمى (جنداﷲ) مورد تأييد جبھه متحد بلوچستان جمھوريخواھان فدرال نيست. اين مقاله فقط براى گسترش گفتمان قھرمان بودن يا جنايتکار بودن دادشاه منتشر ميشود.

***

با عرض سلام مدتی پیش من درا نترنت مقاله ا ی را مطا لعه نمودم در جواب اقای طوقی نوشته شده بود هما نطوریکه دادشاه خواها ن عزت وسربلندی بلوچ بوده واقای عبدالمالک ریگی هم خواهان عزت وسر بلندی ملت بلوچ است بسیار متائسف ومتاثرشد م
با ا ین مقایسه بیجا وبی مورد وغیر واقعی بیا ئیم قهرمان ملی خود را با یک انسان بیمارکه جنون ادمکشی به او دست داده بود وتمام قربانیان خود رادر طول چهارده سا ل ازمیان طبقه کارگر کشاورزواز میان فقیر ترین قشر جامعه بلوچ انتحا ب میکند، با عبدالما لک ریگی مقایسه بکنیم نهایت بی انصا فی است.
من چنین مقایسه ای را مردود و مغرضانه مید ا نم بدین جهت لازم شد سکوت را بشکنم و بطور بسیار خلاصه به جریانات زمان دادشاه اشاره ای میکنم چون نسل جوان ما ندانسته وبدون تحقیق دادشاه را قهرما نی ملی ومردمی میدانند از انها دعوت میکنم به این چند مواردی که من بیان میکنم پیش ازانکه عصبا نی و ناراحت بشوند بروند از جا ها ی که من نام میبرم از بزرگان و ریش سفیدانی که تا کنون در قید حیات میباشند و ازاعمال وکردار دادشاه بخوبی اگاه هند تحقیق بشود که ایا در این ابادی ها چنین اتفاقی افتاده وچنین بیگناهانی قتل عام شده اند
عزیزان دادشاه مخا لف رژیم پهلوی نبوده بلکه کشت کشتار بیگناهان بلوچ بدست وی در زمان حکومت محمد رضا شاه اتفا ق افتاده است.
دوست ما نوشته بودند دادشاه مبارزه خود را از مکران اغاز کرده و عبدالمالک از سرحد ،کدام مبارزه ؟ با چه کسانی دادشاه مبارزه کرده؟ با ا ینگونه انسانهایی که من نام میبرم میشود گفت مبارزه ؟ او واقعا مبارز بوده است؟

ضمنا پیش ازاینکه مورد ایراد قرار بگیرم که نوشتارم با وزن قافیه نیستند خود اعتراف میکنم سواد فارسی چندانی ندارم فقط میتوانم مطالبی را با جملات شکسته بسته خود بیان کنم و تنها به صحت درستی مطالب به شما سروران قول میدهم وتوجه داشته باشید من دیکته انشا نمی نویسم که باید نقطه را سر جایشان بگذارم مهم توجه نمودن به مطا لبی است که من بیان میکنم که با یک تحقیق پرده از چهره دادشاه بر داشته میشود وحقیقت مثل روز روشن میگردد واز طرفی بنده اهل وساکن همان منطقه ای هستم که محل جولان گاه دادشاه بوده وهنگام کشته شدن وی که درعصر روز جمعه بیستم دیماه سا ل 1336 شمسی در دامنه هشت و در نقطه ای بنام زمین هارون اتفاق می افتد من هفده ساله یودم.و در پهره درس میخواندم ونعش دادشاه وبرادرش را بانجا اورده بودند ودر حیاط گروهان ژاندارمری زیر درختهای انارگذاشته بودند
ومحل گروهان در یک منزل اجاره ای ودر پشت گاراج قدیمی پهره واقع شده بود وتماشای ا جساد برای عموم ازاد بود ومردم گروه گروه برای دیدن میرفتند وبنده هم چند بار از جسد ها دیدن کردم و محل اصابت گلولها را به بدن انها مشاهده نمودم و بمدت هفت روز از دفن انها خود داری میکردند چون مستشاران نظامی امریکائی باور نمیکنند که این ا جسا د متعلق بدادشاه و برادرش باشد و فکر می کردند شاید این صحنه سازی باشد که بخاطر قانع نمودن دولت امریکا اجرا شده تا اینکه زن بچ های دادشاه را از تهران اوردند و همچنین اقایان ملا نواب خان محمدی وحیرک صاحبداد از اهالی فنوج که مدتها در دست دادشاه گروگان بوده اند و با تائید زن بچه های دادشاه و تائید ملا نواب خا ن محمدی و حیرک صاحبداد مستشاران امریکائی قانع میشوند وپس از هفت روز دستور دفن اجساد داده میشود ونعش انها را در قبرستان قدیمی کهنه قلعه دفن میکنند وباور بفرمائید که بنده یکی از انها هستم که از تمام ماجرای دادشاه کاملا اگاه ومطلع هستم .

سا لها بود که اشعاری دروغین و قضا وتهای به دور از خقیقت و با حب بغض می شنیدم ولی حاضر نبودم جلو احساسات کسی را بگیرم مردم آزاد هستند هر کسی را دوست داشته باشند و زیادنند افرادیکه بزرگترین جنا یتکاران تاریح بشریت را هم دوست دارند مثل هیتلرو لنین و استا لین وحتی خمینی هیچ اشکالی ندارد ولی من دیگر سکوت را جایز ندانستم که چهره قهرمان جوان ومردمی بلوچستان خدشه دار بشود واو را با یک بلوچ کش وضعیف کش مقایسه بنمایند که تنها درمدت چهار ده سال بطور تصادفی فقط دو ژاندارم بدست وی کشته میشوند و دو خان زاده که اولی اقای میرزا خان شیرانی پسرعظیم خان بود و دومی مهیم خان میرلاشاری بود که به غا ئله او خاتمه داد وطبق اماری که بعد ازقتل دادشاه درماهنامه ژاندارمری انتشار یافته بود
نوشته شده بود که توسط دادشاه سیصد نفر بقتل رسیده واز این سیصد نفر فقط دو ژاندارم و دو خان هستند پس تحقیق لازم است اگر امار ژاندارمری درست باشد ان دویست و نود شش نفر چکاره و ازکدام طبقه مردم بلوچستان بوده اند ؟ اینک به چند نمونه از قتلهای دادشاه توجه بفرما ئید:

چند نمونه از قتل های دادشاه

1- فردی بنام چهار شنبه معروف به چاشک چوپان اهالی روستای فنوج بوده روزی دادشاه او را در حوالی تنگ فنوج می بیند او را دستگیر وبا طناب بدرختی خلق اویز میکند چند روز بعد اهالی فنوج او را به این حا لت می بینند . کشتن این چوپان چرا وبه چه جرم ؟

2- کشتن هفت نفر از زارعین قریه مشکاهم فقط بجرم اینکه انها کار گر وزارعین آقایان حیر محمد وولی خان محمدی بودند که نامبردگان فامیل اقای چراغ خان شیرانی هستند . دادشاه این هفت انسان بی نوا وبیگناه را در یک صبح زود جلو چشم زن بچه هایشان ردیف میکند وبقتل میرساند.
قریه مشکاهم درسه چهارکیلومتری فنوج واقع شده پسران حیر محمد و ولیخان در قید حیات میباشند وبطوریقین ازان کشتاربخوبی اگاهند وهمچنین بزرگان وریش سفیدان انجا. قتل این بی گناهان چرا وبچه جرم ؟

3- عبدل محمدی فرزند کدخدا مراد خان ساکن فنوج جوان بیست ساله ای که جهت تهیه وسائل عروسیش ببنت رفته بود هنگام بر گشتن بین راه بنت بفنوج هدف گلوله دادشاه و همرهانش قرار میگیرد و از بالای شتر سرنگون میشود ودر جا بقتل میرسد کشتن این جوان بیگناه که قرار بوده بزودی جشن عروسیش برپا شود چرا وبچه جرم ؟

4- قتل تازه دامادی ازاهالی دهان بنت که او را جهت حمام به رودخانه برده بودند وهنگام برگشتن او برشتری سواربوده وباساز دهل او را بطرف حجله میبرند که تصادفا دادشاه گذرش به همان حدود می افتدخود را بجمعیت نزدیک میکند داماد را که با هزاران ارزو بطرف حجله میرفت هدف قرار میدهد واز بالای شترسرنگون میشود جمعیت پا بفرار میگذارند وخواهر داماد خود را بروی برادرش می اندازد که دادشاه خواهر بیچاره را هم هدف میگیرد و او هم در اغوش برادرش جان میدهد.
ایا انسانی وجود دارد این قتل غیر انسانی را تائید بکند و آن را بحساب مردی مردانگی بگذارد و یا باید آنرا بحساب محالفت با رژیم شاه گذاشت؟!! این قتل فجیع چرا وبچه جرمی ؟

5- کشتن و زخمی نمودن هیجده انسان بی گناه در قریه حسین اباد گه ( نیکشهر ) و بریدن پستان چهار تا زن دادشاه در ان شب کذائی تمام قربانیان خود را با کارد شکم می درد؛ و به این خاطر با تفنگ نمیکشد چون احتمال میداده که صدای تفنگ در ان نیمه شب بشهر گه( نیکشهر) برسد
و تحت تعقیب قرار بگیرد جرم قربانیان چسیت چون کار گر وزارع اقای جهانگیر خان شیرانی هستند بزرگان وریش سفیدان گه ومالکین حسین اباد که در قید حیات هستند از جریان قتل عام اگاهند. ایا تاریخ بلوچستان چنین جنا یتی بیاد دارد که پستان زنی را بریده با شند
ایا این عمل را میتوان بحساب مردانگی ویا مخا لفت با خان و رژیم شاه گذاشت ؟

6- قتل دامداری از اهالی کوه لاف گه پپس از پذیرائی و دادن شامی مفصل به دادشاه و همراهانش و هنگام خدا حافظی به وی میگوید من چیزی بهتراز بهشت نمیتوانم به تو بدهم ودر جلو زن و فرزندانش او را هدف گلوله قرار میدهد و او را روانه بهشت میکند !! ایا سراغ دارید چنین ادم حق شنا سی؟
مگر ضرب المثل نیست در میان مردم بلوچستان اگر یک تاس اب از دست کسی خوردی باید صد سال وفا بکنید قهرمان مردمی یک ساعت هم وفا نمیکند این قتل چرا وبچه جرم ؟

7- تعداد دوازده نفر ازطایفه درزاده و چاکری ها را از روستای ریگورندان واطراف بنت دستگیر میکند و انها را بکشور عمان و به مسقط میبرند و مثل گوسفند ان بینوایان را بفروش میرسانند واز قیمت همان انسانها برای دادشاه اسلخه مهمات میخرند وتفنگ معروف دادشاه که یک پنج تیر بلژیکی بوده با همان پول خریداری میشود بنظرم افتخار اخرین برده فروشی در بلوچستان هم نصیب دادشاه میشود ایا این عمل را میتوان بحسا ب محالفت با خان ویا شاه گذاشت همین است قهرمان ملی ومردمی ؟

8- اولین گروگان گیری در تاریح بلوچستان بد ست دادشاه انجام میشود جریان ازاین قرار بوده دادشاه از اطراف فنوج واز روستائی بنام سبیلان اقایان ملا نواب خان محمدی که امام مسجد پشت قلعه فنوج بودند و حیرک صاحبداد که فردی معمولی وکشاورزی بی بضاعت بوده این دو نفررا بگروگان میبرد و به اقوام انها اخطار میکند تا ظرف مدت یک هفته اگر مبلغ شش هزار تومان بدست من نرسد این دونفر را بقتل میرسانم خانواده نامبردگان با فروش قسمتی ویا تمام هستی خود ان مبلغ را فراهم میکنند وبدست دادشاه میرسانند وگروگانها ازاد میشوند توجه داشته باشید مبلغ ششهزار تومان دران سالها پول کمی نبوده و باز افتخار گروگان گیری هم نصیب قهرمان ملی ومردمی میشود ضمنا فرزندان ملا نواب خان یکی بنام نظر محمد ودیگری بنام علی محمد زنده میباشد ومسلما از حیرک هم اولادی بر جا مانده وبازماندگان انها ساکن فنوج هستند میشود تحقیق نمود این گرگا نگیری چرا وبچه جرم ؟

9- اولین زن اسیرهم بدست دادشاه کشته میشود و ان زمانی بود که دادشاه بطور تصادفی در تنگ سرحه با یک اتومبل درحال عبورمواجه میشود و انرا بگلوله می بندد وسرنشینان ان اتومبیل چهار نفر بوده اند دونفرامریکائی مرد بنام مهندس ویلسون و زن بنام بانو انتینا کارول ومهند س شمس ورانند اتومبیل ایرانی بودند هرسه نفر مرد درجا کشته میشوند خانم کارول اسیر میشود او را با خود میبرند وپس از مدت کوتاهی چون وی قادربراه رفتن در کوهستان نبوده او را هم بطرز وحشیانه ای بقتل میرسانند کشتن این زن اسیرچرا وبچه جرم ؟

10- بقتل رساندن پناهنده اش بنام محمد زین الدینی فرزند تمور جریان از این قرار بوده محمد به اتفاق برادر بزرگترش بنام جنگی خان اقای نصیر برهانزهی را بتلافی قتل پدرشان بقتل میرسانند جنگی خان بعد از قتل نصیر خود را به مهیم خان میرلاشاری میرساند وخود را پناهنده او وطایفه اش میکند وی تا اخر عمرش در میان طایفه لاشار با عزت واحترام زندگی میکند ولی محمد برادر کوچکتر خود را به دادشاه میرساند وخود را پناهنده و( میار ) او مینماید که دادشاه بلافاصله وی را خلع صلاح میکند وپس از دوماه نگهداری او را بطرز فجیعی بقتل میرساند.
این هم از میاری داری دادشاه که گفتیم حاجی شکری کدخدائی هم قاتل پدرش را زمانی بقتل میرساند که همراه دادشاه بوده و او را در کنار دادشاه وجلو چشم او بقتل میرساند و دومین پناهنده ا ش که محمد زین الدینی بوده خود بقتل میرساند ارادتمندان دادشاه میتوانند از اقوام محمد که ساکن در روستاهای کچکی وسورجاه هستند تحقیق بشود و همچنین از اهالی بنت در مورد میار اولی دادشاه که بدست حاجی شکری ساکن بنت بقتل میرسد .

11- اخرین قربانی دادشاه هم زنی حامله بوده حدود شش ماه پیش از قتل وی زنی را ازقریه محت می رباید این زن همراه شوهر و خانواده اش از اطراف بندر کنارک جهت خرما خوری به این منطقه میایند که گذر دادشاه به ان حدود می افتد زنی خوب صورت را می بیند او را بازور با خود می برد و گریه زاری اعضای خانواده سودی نمی بخشد دادشاه در نظر داشته پس از وضع حمل با زن شوهر دار ازدواج بکند خلاصه روزی که دادشاه برای درگیری بمحل ملاقات میاید؛ زن بچه های همراهانش را تحویل ملا سلیمان و دادکریم میدهد که از انها مراقبت بکنند البته زن بچه های خودش و تعدادی دیگر از همراهانش حدود ده ماه پیش توسط پلیس مرزی پاکستان دستگیر میشوند وانها را همراه برادرش احمد شاه که جزء دستگیر شدگان بود بتهران میفرستند وزندانی میشوند . خلاصه زمانیکه اتفاق می افتد ودادشاه کشته میشود همراهان دادشاه بدو دسته تقسیم میشوند بیشترین افراد مسلخ بسرپرستی قادرداد ( قادروک ) راه خروج از بلوچستان را در پیش میگیرند وبدون لحظه ای درنگ ومقاومتی که انتظار ان میرفت چون شدیدا تحت تعقیب کریم خان پسرعموی مهیم خان قرار گرفته بودند پس از چهارپنج روز از مرز خارج میشوند وخود را بحدود گوادر میرسانند و دسته دوم به سر پرستی ملا سلیمان همراه عیال اطفال جهت رد گم کردن بداخل کوهستانهای لاشار بر میگردند ودر نظر داشتند در فرصت مناسب از بلوچستان خارج بشوند. که رد انها توسظ گروه اقای شهکلی سر پرست طایفه سرحه ای پیدا میشود وهفت روز بعد از قتل دادشاه شهکلی و افرادش در رودخانه گروانی که یک شاحه ای از رود خانه کوپچ میباشد با نعش یک زن روبرو میشود که شکم او را با کارد پاره کرده بودند وکودکی مرده از شکم او بیرون افتاده زن وکودک را فوری درهمانجا دفن میکنند ونزدیک غروب به انها میرسند در گیری شروع میشود دادکریم مجروح ومتواری میگردد
ملا سلیمان همراه زن بچها یشان داخل غاری محاصره میشوند روز بعد ملا کشته میشود وزن بچهایشان اسیر و به پهره اعزام میشوند.

همان زنان اسیر در بازجوئی میگویند ملا سلیمان به این خاطر ان زن را بقتل رساند ه چون او هشت ماهه بارداربود وراه رفتن نمیتوانست وبا تفنگ هم او را نکشت میترسید چون اینجا منطقه طایفه لاشارها است و احتمال میداد صدای تفنگ انها را لو بدهد و زنان اسیر هم پس از سه روز بدرخواست اقایان سردارعیسی خان ومحمدخان میرلاشاری ازاد میشوند ایا گروگان بردن زن حامله و پاره کردن شکم او این عمل وخشیانه تا کنون در فرهنگ بلوچ جای داشته ودارد ایا همین است رسم جوانمردی وکارعمل یک قهرمان ملی و با غیرت ؟

12- ایا سزاوار بود مهیم خان که جهت مذاکره و تامین او بملاقاتش رفته بود فرصت را غنیمت بشمارد که انها دست خالی بملاقات او رفته بودند که فقط یک قیضه تفنگ برنو دست خود مهیم خان بوده و بعقیه همراه هرکدام فقط یک اسلخه کمری همراه داشته بودند ودادشاه حدود پانزده الا بیست نفر مسلخ با تفنگ ودرده متری بر روی قله کوهی سنگر میگیرند و خود دادشاه در پا ئین با مهیم خان ملاقات میکند ولول تفنگها بطرف مهیم خان وهمراهانش نشانه میروند زمانیکه دادشاه خود را در چنین شرایطی وبا این ارا یش جنگی می بیند میگوید من امروز به این خاطر حاضر بملاقات شدم تا سرهنگ را به گروگان ببرم وزمانی او را ازاد میکنم که برادرم اززندان ازاد بشود.

دادشاه فراموش میکند که مهیم خان چهارده سال خود و طایفه اش بخاطر قولی که میرهوتی خان پدر مهیم خان بکمال پدر دادشاه داده بود و او را بعنوان پناهنده خود وطایفه لاشارمی پذیرد وبه احترام همان قول مهیم خان و طوایف لاشاراز پسران کمال نگهداری میکنند وتازه حدود بیست روزی بود که مهیم خان باتهام نگهداری او از زندان ازاد شده بود و بخاطر او تا پای دارمیروند وهنگام ملاقات بگوید من همراه تو را بگروگان میبرم تا برادرم ازاد بشود. بنظرم اگر ادم حق شناسی بود باید پیش ازملاقات میگفت اگر مقامات بشما راست میگویند اول باید برادرم ازاد بشود بعد من حاضر بملاقا ت مذاکره میشوم واگر خواسته او تا مین نمیشد دیگر لزومی بملاقات نداشت.

ولی دادشاه نمک نشناس دران ملاقات که مهیم خان بتمام پیشنهادات او عمل میکند ودست خالی بملاقات او میرود بقصد تامین دادن او ونه بقصد جنگ در گیری چون همانطوریکه بدستورمیرهو تی خان چهارده سال طایفه لاشاراز او نگهداری میکردند وبازهمین طایفه میتوانست بخواسته مهیم خان ظرف مدت چهارده روز دادشاه را ازمیان بردارند ولی هدف مهیم خان تامین او بود که مقامات به او قول داده بودند وی به ان قول اطمینان داشت وبا این نیت بملاقات او میرود.
منتها دادشاه نظرش بد نام کردن نوه میرگهرام ومیر کمبر است ومیخواهد همراهش را بگروگان ببرد اول همراه را معرفی میکنیم قرار بوده در ان روز سرهنگ ژیان که بعنوان ناظر همراه اقایان بوده بملاقات برود ولی تصادفا ماشین وی بین راه گه به هیچان خراب میشود .

مهیم خان متوجه میشود سرهنگ در موعد مقرر که دادشاه منتظر است نمیرسد در این وقت گروهبان محمودی راننده کامیون میگوید مرا بجای سرهنگ با خودت ببر وبا وی قرار ملاقاتی دیگربا سرهنگ بگذارید پیشنهاد اومورد تائید اقایان سردارعیسی خان مبارکی وسروان حدا دادخان ریگی وبعقیه همراهان قرار میگیرد برنامه عملی میشود لازم بذ کر است زمانیکه اقایان عیسی خان ومهیمخان با میانجیگری سپهبد جهانبانی حاضربهمکاری میشوند یکی از شرایط انها این بوده که ما حاضر نیستیم هیچ ماموری از ژاندامری همراه ماباشد چون تمام گرفتاری خود را از ناحیه ژاندامری میدانستند وحتی میگویند ما تفنگ هم از تشکیلات ژاندارمری تحویل نمیگیریم ودر تهران بیست قبضه تفنگ برنو از ارتش به انها تحویل داده میشود وفقط بنا به درخواست و انتخاب خودشان این اقایان را بعنوان مامور وناظر همراه میبرند که از دوستان واشنایان قدیمی انها بوده اند سرهنگ ژیان وسروان حدا دادخان ریگی وسروان ریگی هم تنها استوار یادگاری را همراه خود میبرد که در ان روز ازاقای یادگاری یادگاری بر جا نمی ماند و اگر دخا لت و میانجیگری سردارعیسی خان نبود سروان ریگی او را به جمع شهدای هشت کوه اضا فه میکرد ضمنا بعد از قتل دادشاه سرهنگ ژیان میشود سرتیپ و سروان ریگی میشود سرگرد و تنها سراستوار یادگاری بی کلاه میماند که خودی نشا ن نمی دهد.

خلاصه جمع تمام مامورین به جز از راننده ها همین سه نفر بوده اند وحدود سی نفر مسلخ همراهان اقایان لاشاری مبارکی بوده اند واز طرفی سپهبد جهانبانی قول وتعهد سپرده بود اگر دادشاه حاضر به تسلیم بشود من موجبا ت عفو ملوکانه رابرا یش تضمین میکنم ومهیم خان با هدف تسلیمی وتامین نامبرده وارد عمل میشود وحاضر میگردد بدون سلاخ با وی ملاقات نماید چون یکی از شرایط ملاقات مسلخ نبودن همراهان مهیم خان بوده وبه در خواست وی توجه وعمل میکنند منتها دادشاه هنگام ملاقات تمام نیکی های چهار ده سا ل را فراموش میکند, دست گروهبان را میگیرد میگوید من او را با خود میبرم وزمانیکه مهیم خان متوجه میشود که عزم دادشاه برای بردن گروهبان جزم است و در چنین شرایطی بوده که مهیم خان در یک عمل انجام شده قرار میگیرد با هفت تیر بر بناگوش او شلیک میکند وتیراندازی اغاز میشود مهیم خان همراه هفت نفر کشته میشوند و دادشاه هم همراه برادرش محمد و یکی از بستگانش که دران روز رابط بوده بنام صوبان کشته میشوند.

همراهان مهیم خان عبارت بودند ازاقایان:

1- موسی خان برهانزهی 2- ویوسف خان مبارکی 3- کریم خان متسنگی 4- کدحدا شهرضا 5- حسن 6- پسر حسن ازاهالی ابگاه 7- گروهبان محمودی راننده ترک که از تهران همراه اقایان امده بودند ودران روز سه نفرازدادشاه وهشت نفرازطرف مقابل کشته میشوند وتنهااز همراهان مهیم خان اقایان محمد عمرخان ملک نژاد وحدا بخش گلشاه جان سالم بدر میبرند وناظر برتمام جریانا ت وسخنانی که رد بدل میشود بوده اند ومطالبی را که من مینویسم عین مصاحبه ای است که با اقایان داشته ام که در صحنه حضور داشته اند.

و نه مثل اظهار نظر اقای دکتر محمد حسن حسین بر، که دادشاه را ندانسته شهید وقهرمان ملی معرفی میکند

اقای دکتر حقا یق را میتوان بسیار اسان تخریف کرد ولی شواهد تاریحی وزنده راهرگز نمیتوانید کتمان بکنید ایا میدانید شما با این اظهار نظر های جعلی به وجه خانواده وفامیل شریف حسین بر لطمه میزنید تا انجا ئیکه من میدانم این خانواده در گذشته جز طبقه روحانیون و از بزرگان منطقه سراوان بوده اند ایا شما این اطلاعات را چضوری واز کجا و از مردم کدام منطقه بدست اورده اید ایا از شما که خود را دکتر میدانید بعید نیست که این دومین بار است بدون دلیل مدرک ومنابع موثق در انترنت می نویسد دادشاه از منطقه اهوران بوده ایا میدانید فاصله اهوران تا منطقه سفید کوه فنوج که محل اقا مت دادشاه وابا واجداش میباشد چقدراست؟

دکتر جان شاید بیش از صد کیلومتر

دادشاه از طایفه سفید کوهی وجز طایفه شیرانی بوده نه از طایفه مبارکی واهورانی

به جرئت میتوانم بگویم هیچ وقت اتفاق نیفتاده سردار عیسی خان مبارکی با دادشاه ملاقاتی داشته باشد تا چه رسد به قسم قران و قول قراری که شما مطرح نموده اید که با ایشان داشته دکتر جان واقعیت این است دادشاه پس از قتل پسرعموها یش بنام نیک محمد ونظرشاه به اتفاق پدر و برادرانش شبانه قریه دن بید را ترک نموده وخود را به لاشار میرسانند وکمال پدر دادشاه از میرهوتی خان پدر مهیم خان که خاکم لاشار بوده تقاضای نگهداری میکند میرهوتی خان خانواده کمال را بعنوان میار طایفه لاشارمیپذیرد واز خانواده کمال نگهداری میکند دکتر جان دادشاه در طول عمرش عیسی خان مبارکی را شاید بخواب هم ندیده واگر ملاقاتی هم بوده با اقایان لاشاری بوده متاسفم وقتی نمیدانید دادشاه مربوط بکدام منطقه ومربوط بکدام طایفه بوده ان وقت اظهار نظر میفرمائید که هنگام ملاقات مامورینی انها را محاصره میکنند ومهیم خان دادشاه بقتل میرسند ایا شما اطلاع دارید که دران روز و دران منطقه ماموری وجود نداشته تا دست بچنین کاری بزند ایا میدانید که مهیم خان درشرایطی ودرجا ئی نبوده که از مامورچنین جسارت و حرکتی سربزند ؟

و تنها ماموردران روز سرهنگ ژیان وسروان ریگی واستوار یادگاری بودند ایا مهیم خان وافراد دادشاه بوسیله همین سه نفر محاصره میشوند
نهایت بی انصافی است وقتی سردار عیسی خان همراه سی نفر مسلخ از دو طایفه در انجا حضور دارند مامورینی بیا یند هنگام ملاقات انها را محاصره کرده وتنها از میان افراد دادشاه فقط او وبرادرش را انتحا ب بکنند و بقتل برسا نند. البته مردم ازادند هرچه دلشان میحواهد بگویند ولی باید یک نویسنده بلوچ اول ازمردم همان منطقه تحقیق بکند وبعد چیزی بنویسند که به واقعیت نزدیک باشد چون مردم منطقه فنوج بنت وگه لاشار اطلاع درست تری از یک برادر سراوانی ویاجاها ی دیگربلوچستان در ارتباط با ماجرای دادشاه دارند وهمانطوریکه اگر اتفاقی درمنطقه سراوان افتاده باشد مسلما مرد م سراوان اطلاع دقیق تری دارند

دکتر جان چیزی ننویس که شایسته فامیل حسین بر نیست وحدای نکرده مردم بجای حسین بر شما را دکتر دروغبر حطاب بکنند انشاالله چنین نحواهد شد واز طرفی خبر دارم در گذشته خانواده شما در شرایطی نبوده که جز خان گزیدها وعقده ایها باشند وبقول معروف چیزی بنویس که ارزش حواندن داشته باشد ویا کاری بکن که ارزش نوشتن داشته باشد وبنظر من بهتر است شما در رشته خود بتخقیق بفردازید و تخصص بگیرید تا باعث افتخار بلوچ بلوچستان باشد واگر بتاریح بلوچستان علاقمند ی وحتی به ماجرای دادشاه مقداری بخود زحمت بدهید بمنطقه فنوج بنت گه ولاشار سری بزنید واز بزرگان وریش سفیدانی که تا کنون در قید حیاتند و از چون چند دادشاه اگاهند تحقیق بنما ئید

درست پنجاه سا ل از قتل دادشاه میگذرد شاید جنابعالی در ان موقع بدنیا هم نیامده بودید بنظرم تنها به شایعات عده ای مغرض و شاید بشعر ملا ابابکر گوادری که حدود سی سا ل بعد از قتل دادشاه سروده شده توجه نموده اید و اگربدنبا ل قهرمانان حا ل وگذشته بلوچستان میباشید من تعدادی را معرفی میکنم کار وکردار انها را با اعما ل شنیع وغیر انسانی دادشاه مقایسه بنما ئید.

اول لازم شد به ا صل مطلب بپردازیم ایا شما تا بحا ل شنیده اید یک بلوچ واقعی حاضر باشد همراهش را از او بگیرند وبگروگان ببرند؟

آیا مهیم خان میتوانست دست خالی بر گردد وبگوید دادشاه همراه مرا بگروگان برد؟

او که خود را نوه میر کمبر میداند وهفتاد پشتش سردار یکی ازطوایف بانام اوازه بلوچستان بوده میتواند چنین ننگی را بخود وطایفه اش به پسند د زنده برگردد بنظرم اگر جای مهیم خان هر بلوچ با ریشه بنیادی میبود چنین میکرد
بیک بند ازشعر لال بخش توجه کنید
( منی هفت پشتا نکت چوشین کار = همراهی ندا تگ هچ بار )
در ضمن بنده گفتم اگر مهیم خان قصد کشتن دادشاه را داشت میتوانست بدون اینکه جان خود را بخطر باندازد بوسیله افراد طایفه بزرگ لاشاری او را از میان بر دارد

یا طرفداران نا اگاه دادشاه میدانند وخبردارند فردی بنام شهکلی که سرپرست یکی از هیجده طایفه لاشاری میباشد بنام طایفه سرحه ای ونامبرده تا کنون هم درقید حیات است وساکن در روستای تنگ سرحه میباشد در یک در گیری فقط همراه سه نفر از بستگانش تمام بار و بنه دادشاه را مصادره میکند و پسر بزرگ او را بقتل میرساند ودادشاه قهرمان که در کشتن امثال ( چاشکها ) لحظه ای درنگ نمیکند نمیتواند انتقام خون پسرش را از شهکلی بگیرد شاید برای طرفداران دادشاه این مسئله قابل قبول نباشد که دادشاه نتواند انتقام بگیرد میتوانند از پسران دادشاه موضوع راسئوال بکنند از کمال که فعلا ساکن در اطراف فنوج است و با بسیج سپاه ملایان همکاری میکند ویا ازشعبان پسر دیگر دادشاه که در امارات عربی ساکن است جویا بشوند ویا از مردم همان منطقه واز خود شهکلی علت بر خورد را جویا بشوند پسر دادشاه که کشته میشود ازمادر شعبان بوده.

وحالا بعلت احتلاف شهکلی با دادشاه اشاره میکنیم

روزیکه دادشاه میخواسته از طرف غرب رودخانه تنگ سرحه بطرف شرق ان برود یعنی میخواسته از منطقه سرحه بطرف منطقه سرکوه برود ودیگرهیچ راهی و جود ندارد باید ازعرض رودخانه تنگ سرحه عبوربکنند وی در ان روز پیش ازعبور از تنگ بیک دربند میرسد مشاهده میکند فردی مشغول گرد پاشی وبالای درخت خرمائی است اورا صدا میزند پائین میاورد ومیگوید چون بار ما سنگین است این وسایل مارا بردار ومارا از تنگ عبور بده ان فرد واجهی نام داشته واز طایفه سرحه ای بوده وی ناچار میشود کوله باری رابردارد وهمراه دادشاه ئاعیال واطفالش براه میا فتند بمحض اینک وارد تنگ میشوند صدا ی ماشینی بلند میشود دادشاه به واجهی وچند نفر دیگر از همراهانش میگوید شما زود همراه زن بچها از تنگ عبور بکنید.

خود دادشاه باتفاق چند نفر دیگردر نقطه ای بنام ارزاق راه را می بندند واین نقطه همان جای است که در سال 1329- محل کارگاه شرکت راهسازی بوده که تنگ را کار میکردند وبهمین جهت انجا را ارزاق نام میگذارند سرنشینان ماشین که دونفر امریکائی بودند یکی بنام مهندس ویلسون ودیگری بنام خانم انیتا کارول ودو نفر ایرانی که یکی بنام مهندس شمس ودیگری راننده بوده این تصادف ناگهانی وقتل سر نشینان این اتومبیل بود که دادشاه بشهرت جهانی میرسد نامبردگان کارمندان سازمانی بنام اصل چهار کرمان بودند وانها در نظر داشته اند روزهای تعطیل نوروزرا در چابهارباشند و ان روز درست روز چهارم فروردین ماه سا ل 1336- بود که ان اتفاق می افتد سه نفر مرد در جا کشته میشوند وخانم اسیر میشود او را مقداری راه با خود میبرند وسپس او را هم بقتل میرسانند واز همان حدود وبعد از قتل بانو کارول واجهی را هم مرحص میکنند واو بخانه بر میگردد وجریان را به شهکلی سرپرست طایفه خود تعریف میکند.

خلاصه بعد ازاین واقعه فرمانده ژاندارمری کل کشور تیمسار گلپیرا باتفاق سر لشکر کیکاووسی نمایند مردم بلوچستان در مجلس وفرمانده تیپ خاش همراه با تعدادی ازمستشاران نظامی امریکائی وارد منطقه میشوند ودر پهره مستقر میشوند وهر روز با هواپیما از پهره به پاسگاه ژاندارمری پیپ میایند وتلاش دارند از سر نوشت با نو کارول خبری بدست بیاورند بمدت هفت روز تلاش در اطراف تنگ سرحه واعزام صدها چریک محلی ومامور دولتی بنتیجه ای نمیرسند.
تا اینکه فرمانده گروهان ژاندارمی پهره از مهیم خان میرلاشاری تقاضای همکاری میکند که در پیداکردن بانوکارول زنده یا مرده ان با ما همکاری بکنید وایشان هم قبول میکند همان روز از پهره بوسیله ماشین ژاندارمری بتنگ سرحه میرود باکدحدا شهکلی ملاقات میکند وجریان را از او می پرسد
شهکلی هم میگوید در ان روز واجهی همراه بوده چون او را دادشاه بزور کوله بردار میکند او از جریان حبر دارد فوری واجهی را نزد مهیم خان میاورند او میگوید ان زن را هم کشتند ونعش او در ( پوتار شیپ ) افتاده شهکلی به مهیم خان میگوید ممکن است ژاندارمری برای واجهی گرفتاری درست بکند مهیم خان میگوید فکر نمیکنم او را بزور کوله بردار نموده اند بهر جهت مهیم خان همراه واجهی بپاسگاه ژاندارمری تنگ سرحه میروند
ومیگوید چند مامور را همراه واجهی بکنید تا او نعش را نشان بدهد چون او در ان روز کوله بر دار بوده ریئس پاسگاه هم فوری چند مامور رابه اتفاق واجهی بوسیله جیپ پاسگاه بطرف محل حادثه میفرستند وچند ساعت بعد مامورین همراه با نعش بانو کارول برمیگردند.

رئیس پاسگاه جریان را به پیپ گزارش میکند که درانجا تیسمار گلپیرا ومستشاران نظامی وسایر ین حضورداشته اند دستور میرسد واجهی را همراه نعش بپیپ بفرستید وبه مهیم خان هم بگوئید فوری به پیپ بیاید بالاحره پس از هفت روز با پیدا کردن نعش کارول مستشاران امریکائی نعش را بر میدارند با هواپیما بطرف پهره وتهران پرواز میکنند وواجهی هم بعنوان همراه وهمدست دادشاه برایش پرونده سا زی میشود و با تحریک سرلشکر کیکاووسی که در این زمان نمایند بلوچستان بودند یعنی تا ان زمان یک نماینده از سیستان بود ویکی هم از بلوچستان از زاهدان تا چابهار وتنها محالف کیکاووسی در ان انتحابات طایفه مبارکی ولاشاری بودند کشتن بانوکارول همراهانش در تنگ سرحه ودر منطقه لاشاربهانه حوبی بد ست محالفین بحصوص کیکاووسی می افتد

که چطور شده صد ها مامور نتوانستند بمدت هفت روز نعش را پیدا بکنند ومهیم خان توانست بمدت کمتر از هفت ساعت نعش را پیدا بکند پس هرچه هست مهم است ودادشاه اسمی بیش نیست و قرار میشود مهیم خان را هم در پیپ دستگیر بکنند ولی با مقاومت او روبرو میشوند واو حاضر بدرگیری میشود جریان طولانی است.

مهیم خان دوروز بعد بطور محرمانه به پهره میرود خود را بزاهدان میرساند واز انجا بتهران میرود وچند روز بعد از وی اقای عیسی خان مبارکی که در انوقت فرماندار پهره ( ایرانشهر ) بودند وقتی اوضاع را خراب می بیند ایشان هم فرمانداری را ترک میکند خود را بتهران میرسانند
مهیم خان بمحض ورود بتهران با یک هفته نامه بنام اتحاد ملی مصاحبه میکند وتمام جریانات دادشاه را تعریف میکند که ژاندارمری در تعقیب دادشاه نیست وفقط کارش ازیت ازار مردم وچپاول میباشد و چندروز بعد ازان مصاحبه اقایان سردارعیسی خان ومهیم خان بازداشت ودر تشکیلات ژاندارمری در تهران زندانی میگردند وحالا بعلت اختلاف شهکلی با دادشاه اشاره میکنیم زمانیکه واجهی دستگیر واو را جهت زندانی روانه تهران میکنند شهکلی گرفتاری او را از ناحیه دادشاه میداند که او را در ان روز بزور کوله بردار نموده چون تا ان زمان ودر تمام دوران اشراری دادشاه هیچگاه وی از طایفه لاشار بزور مرغی هم نگرفته بوده وشهکلی کوله بردار نمودن فامیلش را توهینی بخود میداند.

یکهفته بعد از دستگیری واجهی شهکلی بگروهان فنوج مراجعه میکند وبه سرگرد میثاقی که فرمانده ستون عملیات است پیشنهاد همکاری میدهد نامبرده هم از پیشنهاد وی استقبال میکند که از طایفه لاشار هم دواطلبی پیدا شده فوری به او تعداد چهار قبضه تفنگ برنو میدهد اورا با خود بطرف مرز میبرد که احتمال میدهند دادشاه پس از حادثه تنگ سرحه ممکن است از مرز حارج بشود شهکلی هم باتفاق سه نفر از بستگانش بنامهای اسماعیل ونهنگ وشهبیک همراه سرگرد میثاقی بطرف مرز میروند و همزمان با رسیدن سرگرد میثاقی به پاسگاه راسک محبرینی که بوسیله حاجی کریم بخش سعیدی تعین شده بودند که اگر افراد مشکوکی را مشاهده کردند فوری به پاسگاه اطلاع بدهند ضمنا همکاری اقای سعیدی به این حاطر بود که دادشاه محالف اقایان شیرانی بود ودر این زمان طایفه شیرانی بارکزهی سردارزهی وبلیده ای در یک جبهه بودند وطایفه مبارکی ولاشاری در جبهه مقابل بهر جهت .در ان روز چوپانی گزارش میکند که من صبح زودتعدادی تفنگی را دیده ام که بطرف مرزمیرفتند سرگرد میثاقی هم فوری چراغ خان شیرانی را همراه تعدادی ژاندارم وچریک باتفاق شهکلی روانه مرز میکنند وچوپان را هم با خود میبرند او رد انها را نشان میدهد ودر همین موقع چراغ خان که فرمانده ستون تعقیب است میگوید شهکلی، ما از پا افتاده ایم وحالا فقط کارشما وهمراهت میباشد واگر تا چند ساعت دیگر به دادشاه نرسیم از مرز میگذرند .

شهکلی هم همراه همان سه نفر از بستگانش روی رد انها حرکت میکند و زمانیکه به انها نزدیک میشود باران شروع بباریدن میکند وغروب افتاب هم نزدیک بوده.

بفاصله بسیار نزدیکی بهم میرسند ودراین موقع دادشاه وهمراهانش در جای نشسته بودند ومشغول درست کردن سر پناه که باران وسایل وحوار بار انها را حیس نکند که ناگهان از دوطرف شلیک میشود دادشاه سریع با جنگ گریز محل استراحت خود را ترک میکند تمام حوار بار والاغهای شان برجا میماند پسر بزرگش مورد اصابت قرار میگیرد وخود را از تیرس دور میکنند وپسرش همان شب دران سوی مرز فوت میکند واقایان چراغ خان چندین ساعت بعد با شنیدن صدای تفنگ خود را بمحل حادثه میرسانند و فوری جریان را براسک گزارش میکنند.

سرگرد میثاقی روز بعد خود را بمحل حادثه میرساند وبا پاسگاه مرزی پاکستان تما س میگیرند انها هم بمحل حادثه میایند وطی صورت جلسه ای رد دادشاه افرادش را به انها تحویل میدهند وگویا بعد از قتل امریکائیها بتمام پاسگاهای مرزی پاکستان هم دستور رسیده که در صورت لزوم با مامورین ایرانی همکاری بکنند واز طرفی در این موقع پیمانی نظامی بین دولتهای ایران پاکستان وترکیه وامریکا وجود داشته بنام پیما ن سنتو

حلاصه سرگرد میثا قی برای اولین باراین موفقیت را بنام خود وچراغ خان گزارش میکند وچند روز بعد زمانیکه دادشاه دوباره بداحل بر میگردد احمد شاه برادر دادشاه همراه زن بچه هایشان توسط پلیس مرزی پاکستان دستگیر و بکراچی اعزام و سپس بتهران فرستاده میشوند وسرگرد میثاقی هم دوهفته بعد اسلخه ها را از شهکلی میگیرد و میگوید از مرکز دستور رسیده چون سردار شما مهیم خان زندان میباشد صلاح نیست اسلخه دولتی در دست شما باشد.

شهکلی میگوید هدف من هم فقط نشان دادن به دادشاه بود که برادران مرا دوباره کوله بردار خود نکند.

البته هدف اصلی سرگرد میثاقی گرفتن اسلخه از دست شهکلی این بوده شاید دادشاه راحت تر بتواند از شهکلی وبستگا نش انتقام بگیرد ودران صورت دیگر نیازی بتعقب نسیت زود تکلیف همدیگر را روشن میکنند مثل برنامه کنونی مزدوران رژیم ملایان در بلوچستان : احتلاف بینداز حکومت کن

وباز گفتیم ملا سلیمان هم توسط شهکلی بدام می افتد و کشته میشود واگر گفتیم مهیم خان میتوانست بدون اینکه جانش را بخطر بیندازد میتوانست بوسیله افرادی مثل شهکلی دادشاه را از میان بردارد سحن گزافی نیست ولی هدف اصلی مهیم خان تامین دادن او بوده بهمین نیت وارد مذاکره میشود ونه جنگ وگرنه کافی بود ده قبضه اسلحه به شهکلی میداند کار دادشاه تمام بود بنده گفتم طایفه سرحه ای یکی از هیجده طایفه لاشاری میباشد واین هیجده طایفه در گذشته از طریق دامداری امرار معاش میکردند و هر طایفه ای منطقه وچراگاه محصوص بخود را داشته ولی بعد از انقلاب و قحط سالیهای پیاپی و طولانی که در تاریح بلوچستان چنین قحط سالی طولانی از برکت حکومت منخوس ملایان سابقه نداشته و اکنون برای مردم بلوچستان دامی باقی نماندهوحالا من اسامی طوایفی که در گذشته دامداری میکردند واکنون در روستا ها ساکن شده اند .

اسامی طوایف ومحل سکونت فعلی انها را بیان میکنم.

ولی اول ازمنطقه لاشاربگویم که ازنزدیکهای رودخانه بن پور شروع میشود تا کوهای بارچک چاهان امتداد دارد این رشته کوهستا ن دنباله کوها ی پوزگ می باشد که بطرف غرب ادامه پیدا میکند و پوزگ تقریبا دربیست کیلومتری جنوب گه ( نیکشهر ) واقع شده ومنطقه لاشار بطول تقریبی دویست کیلومترمیباشد که انرا زمان شاه بچهار دهستان تقسیم میکنند بنامهای دهستان لاشارو مسکوتان وملوران وچاهان وهمچنین تمام ابادیهای مربوط به دهستان هیچان هم متعلق به لاشاریها میباشند مثل ابادیهای شگیم واطراف ان وکناردان وتحت ملک وجکان واطراف ان ودرتقسیمات جدید زمان ملایان دهستان مسکوتان را همراه با دهستان فنوج به بخش تبدیل کرده اند ودهستان ملوران را به دهستان بنت وصل نموده وانرا تبدل بیک بخش نموده اند ودهستان چاهان را هم جز بخش مرکزی گه نموده اند.

ودهستان لاشاررا همراه دهستان چانف بیک بخش تبد یل شده ضمنا تعدادابادیهای چهار دهستان لاشاربیش از چهارصد پارچه ابادی است که شامل قنات چشمه ورودخانه میباشد این بود موقعیت جغرافیای منطقه لاشار وتقسیمات دولتهای مرکزی که عمدا بحاطر کوچک نمودن حوزهای عشایری بلوچستان و بمنظور جدا کردن قوم وقبیلها ازهمدیگرصورت گرفته ولی تا کنون موفقیت چندانی دراین مورد نداشته و ساکنین هربخش هردهستا نی تا کنون خود را وابسته بهمان تقسیما ت سنتی وعشایری خود میدانند واینک اسا می طوایف لاشار
که در گذشته دامدار وکوچ رو بوده اند واکنون در روستاها سکونت دارند که عبارتند

1- طایفه جاوشیری ساکن در ابادیهای سیف اباد وعلی اباد والله اباد.
2- طایفه گردهانی ساکن ابادی شیراباد وبهشتو.

3 – طایفه لاسکی ساکن در ابادیهای زیرباندات وکهنک واپودم

4- طایفه کوری ساکن در ابادیهای گسک وبن رود

5 – طایفه سردارزهی ساکن در ابادیهای کهن عیسی وکلچات جامرغ وگواش
6 – طایفه مگونی ساکن در ابادی هیمنی واطراف ان
7 طایفه ازباغی ساکن در ازباغ و کش کورو گتی ا پ

8- طایفه جوگزی ساکن در ابادیهای جوگز بالا وجوگزپائین وکمردان

9- طایفه سرحه ای ساکن در ابادیهای تنگ سرحه و زیارتجاه وکلدروهشت کوه
10- طایفه کوچنکی ساکن در ابادیهای کوچنک واطراف ان

11- طایفه ابگاهی ساکن ابادی ابگاه
12 – طایفه چاهانی ساکن در ابادیهای چاهان واطراف ان

13- طایفه جکانی ساکن در ابادی جکان
14 – طایفه کنردانی ساکن در ابادی کنردان

15 – طایفه شگیمی ساکن در ابادیهای شگیم واطراف ان
16 – طایفه سرکوهی ساکن در ابادیهای کچ ودنبلان وتحت ملک

17 – طایفه هبودانی ساکن در ابادیهای هبودان واطراف ان
18 – طایفه اوگینکی ساکن در ابادی اوگینک واطراف ان.

خلاصه هدف از تشریخ موقعیت طایفه لاشار این بود که مهیم خان سردار این منطقه واین طوایف بوده که یکی از افتحاراتش در طول تاریخ اتحاد ومیار داری بوده وهمچنین هیچ قدرت محلی توان تعرض وحتی گذ رش به این منطقه نیافتاده و در خال حاضر هم یکی از متحد ترین طوایف بلوچستان میباشد ورژیم اخوند تا کنون نتوانسته مثل سایر جا ها در این منطقه نفوذ کند وحالا از باز ماندگان وبستگان مهیم خان ودادشاه بگوئیم
از دادشاه فقط دوتا پسرویک دختر بر جا مانده بنظرم دختر دادشاه همسر پسر مالم میباشد که از بستگان دادشاه است ودر روستای اباهگان سکونت دارد که در سه الا چهار کیلومتری فنوج واقع شده وپسران دادشاه یکی بنام کمال است ودرزمان حکومت ملایان از امارات بر میگردد وهم اکنون روابطه تنگا تنگی با سپاه وبیسج فنوج برقرار نموده وپسر دیگرش بنام شعبان است تا هنوز ساکن در امارات عربی میباشد ومن که یک محلی هستم وبر حسب ضرورت دوباربمنطقه سفید کوه سفر کردم که در مسیر راهم قریه دن بید که تنها ابادی متعلق بکما ل پدر دادشاه بوده عبور نمودم ودر ان موقع ابادی دنبید محروبه وخالی از سکنه بود البته این مسافرتها پیش از انقلاب بوده.

ودران موقع من ازا یل تبار دادشاه درمنطقه سفید کوه اثری ونشانی ندیدم و دوستداران وی میتوانند ازمنطقه سفید کوه دیدن بکنند و سراغ خانواده وایل تبار او را بگیرند که درکجا ساکن هستند وحالا ازاولاد وبستگان مهیم خان بگوئیم بیشترین تعداد مهاجراز یک فامیل بلوچ خانواده میرلاشاری میباشد که در کشورهای اسکاند یناوی وانگلیس زندگی میکنند وجمعیتی همراه زن مرد وبزرگ کوچک بیش از صد نفر میبا شند ودرمنطقه هم جمعیت این خانواد به صدها نفر میرسد ضمنا برادر وجانشین مهیم خان اقای محمد خان میرلاشاری است اخرین نماینده مجلس شورایملی زمان شاه از شهرستان پهره وتنها کسی بودند که بتهدید احونها استعفا نمیدهد واولین سرداری بودند که در روز بیستم شهریور ماه سا ل 1358 شمسی یعنی حدود هفت ماه پس از استقرار رژیم ملایان اولین حرکت نظامی وسیاسی را با همراهی وهمکاری سردار عیسی خان مبارکی
وپسرعمویش کریم خان میرلاشاری با حلع سلاخ نمودن.

دو پاسگاه نیروی انتظامی اسپکه وپیپ انجام دادندوعملا محالفت خود را با رژیم اعلام میکنند نامبردگان همراه زن بچه بمناطق کوهستانی لاشار میروند وخود را برای در گیری اماده میکنند حلاصه حدود دوهفته بعد از ازحلع سلاخ پاسگاها با میانجیگری مولوی عبدالعزیز وامدن
سران طوایف سرحد و مکران بنزد اقایان سردارعیسی خان مبارکی ومحمد خان از انها میحواهند در شرایط کنونی که رژیم اسلامی بتمام حواستهای مردم بلوچستان توجه میکند در گیری با این حکومت صلاح نیست واز انها میحواهند بحاطر ما اسلخه های دو پاسگاه را تحویل بدهید واز منطقه سرحد این اقایان امده بودند.

سردارمهرالله خان ریگی حاجی بلوچ خان شهبخش خانمحمد خان شهنوازی و حلیل خان گمشاد زهی تقی خان ریگی وچند نفر دیگر واز منطقه مکران هم این اقایان برای میانجیگری همراه بودند حاجی کریم بخش سعیدی بهمن خان بارکزهی بهرام خان شیرانی ومیر مولادادخان سردارزهی
وغیب الله کشاورز وهمچنین از خوانین رودبار جیرفت اقای حاجی علی خان مهیمی همراه تعدادی از بستگانش جهت میا نجیگری در جمع اقایان حضور داشتند ومتفقا حواسته شان این بود که بحاطر ما اسلخه ها را بر گردانید وبدرحواست اقایان احترام میگذارند اسلخها را تحویل میدهند ضمنا در روز حلع سلاخ پاسگاها سردار عیسی خان مبارکی جهت شرکت در یک جشن عروسی به هریدوک امده ومهمان اقایان لاشاری بودند که

افراد مسلخ خود را همراه محمد خان میکنند وی در سن هشتا د سا لگی به اتفاق اقایان لاشاری پیاده بمناطق کوهستانی میروند اسلخه بدست میگیرد واماده در گیری میشود
حلاصه پس از اعلام عفوامام وپخش ان از رادیو تهران وروزنامها و چند بار از رادیو زاهدان وپس ازمد تی اکثر اقایان لاشاری ومبارکی بخانه زندگی خود بر میگردند وتنها محمد خان بعفو امام توجهی نمیکند ودرمناطق کوهستانی لاشار باقی میماند قا بل ذکر است زما نیکه سران طوایف مالکی ومهیمی که در منطقه جیرفت با سپاه در گیر میشوند وتعدادی از جوانان انها بقتل میرسند ناچارمیشوند ببلوچستان قهرمان پناه بیاورند که از میان تمام سران قبایل کریم خان میرلاشا ری حاضر بنگهداری انها میشود وی هم بحاطر نجات جان پناهندگانش بمناطق کوهستانی لاشار میرود ودردرغرب تنگ سرحه در کوهستانی بنام سحران بند پایگاهی ایجاد میکند وبرای در گیری اماده میشود واقای محمد خان هم قبلا در منطقه ای بنام سر کوه که درشرق تنگ سرحه واقع شده پایگاه خود را ایجاد کرده بود وازشهریورماه سال 1358 وپس از حلع سلاخ دوپاسگاه بمدت شش سا ل منطقه لاشاربیکی از امن ترین مناطق بلوچستان تبد یل میشود دها پناهنده ومحا لف رژیم به انها پناه میاورند ودر چنین شرایطی بود ه که فرماندهان سپاه پهره میگویند لاشار هم برای ما یک پاریس شد ه حلاصه محمد خان جهت تداوم مبارزاتش در سال 1364 بپاکستان میرود سازمانی تشکیل میدهد بنام سازمان جنبش مجاهدین بلوچستان واکثر سران طوایف از سر حد تا مکران بسازمان او می پیوندند وی میتواند از کشورهای محالف رژیم کمکهای قابل توجهی در یافت نمایند.

وهزارن قبضه اسلخه را بین سران وگروهای منطقه سرحد مکران تقسیم نماید وعملا بمدت شش سال در گیری مسلخانه از منطقه سرحد تامکران اغاز میشود ورژیم ریا کار هم بیکار نمی نشیند میتواند صد ها مزدور محلی را بحدمت بگیرد وبا این ترفند ونیرنگ میتواند جلوحرکت نظامی جنبش را تا حدودی بگیرد سازمانی که با هدف بدست اوردن خود مختاری بلوچستان قدم بمیدان مبارزه گذاشته بود و نه بقصد کشتن برادران نادان ونا اگاه خود به این حاطربود که فعا لیت نظامی سازمان تا حدی فروکش میکند و باز در سال هفتاد رژیم به نیرنگی دیگر متوصل میشود فرمان عفو عمومی در بلوچستان صادر میکند ومیتواند با اکثر اعضای اصلی سازمان تما س بگیرد وانها را تشویق به تسلیمی وبرگشتن بکشور میکند همراهان ومتحدان بیسواد نا اگاه جنبش فریب رژیم ریا کار وروباه صفت رامیخورند.

وبدون خدا خافظی با محمد خان به اغوش رژیم ادمکش عهد شکن بر میگردند وتسلیم میشوند وزمانی که رژِیم با این ترفند میتواند جلو فعالیت نظامی را بگیرد سران وافراد تسلیم شده که با هزاران وعده وعید دروغین از سازنان جدا شده بودند زمان زیادی نمیگذرد افراد تسلیم شده را
درتنگنا قرار میدهند بعضی را محفیانه ترور میکند وبعضی را هم خانه نشین و ترور شحصیت میکنند من صلاح نمیدانم اسامی ان فریب خوردگان را ذکر نمایم ضمنا خود محمد خان دوبار در کراچی مورد سوئقصد تروریستها قرار میگیرد که دفعه اول جان سالم بدر میبرد ودر سوقصد دوم وی همراه برادرش دوست محمد خان ودامادش عظیم مورد اثا بت گلوله مزدوران قرارمیگیرند.

که بطور معجزه اسائی هر سه نفر جان بدر میبرند منتها یکی ازگلولها تا هنوزهم در پشت گردن محمد خان باقی است چون گلوله بدهن او اثابت میکند وتعدادی از دندانهای وی را می شکند ودر پشت گردن او گلوله باقی میماند که دکترها بیرون اوردن انرا خطرناک میدانند چون گلوله برگ نحاع نزدیک است ومحمد خان پس از متوقف شدن برنامه نظامی سازما ن به انگلیس میرود وهم اکنون همراه حانواده اش درانجا اقامت دارندولی تا هنوزهم دها گروه مسلخ وابسط بجنبش در منطقه حضور دارند واز ایشان حرف شنوی دارند وحالا از اولادان مهیم خان بگوئیم

حدود شش ماه بعد از دومین سوئقصد بجان محمد خان باز یک شب در کراچی هنگام رفتن محمد امین پسر بزرگ مرحوم مهیم خان که یکی ازاعضای فعا ل وسخنگوی جنبش بودند بطرف مسجد جهت ادای نماز شام تروریستهای رژیم از پشت سرواز فاصله بسیار نزدیک او را هدف گلوله قرار میدهند
محمد امین بشدت زحمی میشود او را فوری ببیمارستانی میرسانند ونامبرده هم از این سوئقصد جان بدر میبرد وهم اکنون وی همراه زن فرزندانش درانگلیس پناهنده میباشد واثار گلوله رژیم برسینه او نقا شی شده .

وپسر دوم مرحوم مهیم خان بنام علی رضا کار مند کشاورزی است ومردم لاشار درغیاب محمد خان او را بسر پرستی خود انتخاب کرده اند ونه از طرف نماینده ولی فقیه با ین سمت برگزیده شده مثل تعدادی از روسای قبایلی که به دروغ وبوسیله نماینده ولی فقیه بمردم تحمل شده اند
من به این حاطر این مطالب را بیان میکنم
که دوستداران وارادتمندان دادشاه بدانند طایفه او کیست وفرزندان اودر حال حاضر چه نقشی در اجتماع کنونی بلوچستان دارند واین را باید بدانند طایفه بزرگ لاشاری است که درگذشته و اینده بلوچستان نقشی بر جسته داشته ودارد
ضمنا بلوچستان در طول تاریح کمبود قهرمان ملی ومردمی نداشته وندارد ومن اسا می تعدادی از سرداران شجاع ومردمی بلوچستان راکه در گذشته ای نچندان دوروهم در زمان حکومت پهلوی وهم درزمان حکومت احوندهاکه از خود نام نیکی بجا گذاشته اند معرفی میکنم تا خود بدون سئو نظرقضاوت ومقایسه بنمائید تا قهرمانان ملی و مردمی بلوچستان را بدرستی بشنا سند وهر کدام را به اندازه کردارشان در جای خود قراربدهند وقتی درتاریح ما نا م شاهی وامپراطوری ثبت نشده واگرما در گذشته وحال خان وسرداری هم نداشته ایم پس ادعای ما مردم بلوچستان چیست چه فرقی بین ملت بلوچ ومردم یزد وکاشان وجود دارد درست است که ملت بلوچ بحاطرغرور وروحیه سلخشوری که در او وجود داشته و دارد چون هیچ قوم قبیله ای حاضر نبوده ازهمد یگراطاعت پیروری بکنند وهمین غرور وخود حواهی سبب شده که بلوچ نتواند تشکیلات واحدی در سر زمین پهناوربلوچستان بوجود بیاورد و دولتی مستقل برپا کنند.

وهمیشه متفرق و تمام وجود شان در چار چوب قیبله حلاصه میشده واین پراکند گی باعث تسلط دشمن برسرزمین ما گردیده وهم اکنون مزدورانی مثل دهمرده وشهریاری کثیف برما حکومت میکنند ولی نباید فراموش بکنیم ملت بلوچ از نظر فرهنگ تاریح از همسایگان خود عقب ترنبوده چون وقلعه های تاریحی بلوچستان حکایت از ان میکند که ما هم درگذشته دارای تشکیلاتی در حد اقوام وملل دیگر بوده ایم وبرای نمونه
بنای قلعه بنپور وقلعه میرجلال در منطقه کیچ مکران بنا بگفته باستان شناسان حارجی به دوهزار سا ل پیش از میلاد مسیح بر میگردد واین قلعه ها بدست حکمرانان ایرا ن وهند بنا نشده اند بلکه انها توسط پادشاهان وحکمرانان بلوچ بنا گردیده اند واین قلعها را شاه اسماعیل صفوی و ناصرالدین شاه قاجاربنا نکرده اند وهمچنین دها قلعه کهن وتاریحی دیگر در قسمت مکران وسراوان
موجود است یادگار با عظمت وسند انکار ناپذیرملت سرافراز بلوچستان میباشند ضمنا بلوچستان بخاطرموقعیت خاص جغرافیائی مدام در حال جنگ جد ل با همسایگانش بوده واگر زمانی از تعرض وتهاجم بیگانه اسوده میشده درگیر جنگهای حانماسوز قومی وقبیله ای خود بوده وبهمین جهت هیچ وقت فرصت ابادانی وحطه رسم کتا بت را پیدانکرده اند که تاریح ما بصورت کتاب ونوشتاربرجا بماند وتنها بسیار مختصروکم رنگ از تاریح ما اشعاری بصورت شفاهی وسینه بسینه برجا مانده که قطره ای است در مقابل دریا واینک ا سامی تعدادی ازقهرمانان واقعی بلوچستان را بیان میکنم کردار انها را با چهار ده سا ل به ا صطلاح درگیری دادشاه با رژیم شاه مقایسه وقضاوت به نما ئید.

1- ایا میشود دادشاه را با قهرمانان سرحد مثل سردار شهید حلیل خان گمشاد زهی وسردارجیند خان یارمحمد زهی ودر گیری انها رابا قوای استعمارگرانگلیس ویا بادرگیری سردارجما خان اسما لزهی با قوای رضاشاه مقایسه کرد ؟

2- ویا با در گیری سردار حسین خان شیرانزهی در بندر چابهار وبیرون راندن انگلیسها از انجا
در زمان قاجارها میشود با چهارده سال کشتار بینوایان بلوچ توسط دادشاه مقایسه نمود ؟

3- وکمی دورتربا در گیری هوت همل با قوای پرتقالیها در بندر تیس وشهادت وی بدست پرتقالیها
قابل مقایسه میباشد با دادشاه ؟

4- ویا با در گیری کمال صلاح الدین در بندر کنارک ودر زمان قاجار ها با قوای انگلیسها
میشود با اعمال دادشاه مقایسه نمود ؟

5- ویا با تصرف قلعه پهره (ایرانشهر ) توسط بهرام خان بارکزهی وبیرون رانده نظامیان قاجار از ان
وسپس لشکر کشی دولت قاجار جهت پس گرفتن قلعه بسر پرستی فردی بنام سردار نصرت
وپس ازدوماه محاصره که با مقاومت بی نظیر بهرام خان مواجه میشود سردار نصرت مفتضحانه از پهره فرار میکند وحتی یک حلقه توپ که همراه داشتند انرا بجا گذاشته با حفت حواری بطرف بم کرمان بر میگردد بهرام خان اولین بنیان گذار حکومت بارانزهی در بلوچستان بودند
ایا تا مار نمودن قوای دولت قاجار توسط میر بهرام خان را میشود با اعمال دادشاه مقایسه کرد ؟

6- وپس از بهرام خان برادر زاده اش میر دوست محمد خان بحکومت پهره بن پور میرسد
وی تشکیلاتی در حد یک حکومت مستقل بر پا میکند که با تشویق وتحریک دولت انگلیس بود
که رضا شاه جرئت لشکر کشی ببلوچستان را پیدا میکند علت محالفت دولت انگلیس هم از اینجا شروع میشود که بدستور نوشیروان برادر دوست محمد خان تعداددویست شترازقوای انگلیس را از حوزه پنجگور میاورند ونوشیروان از بر گرداندن شتر ها خود داری میکند
دولت انگلیس جریان را به رضاشاه گزارش میکند که زمینه تصرف بلوچستان غربی برای شما فراهم است واطلاعات کافی را در احتیار دولت رضا شاه میگذارد ومیگوید درست است که افراد مسلخ زیادی در احتیار دوست محمد خان میباشد ولی این افراد دارای هیچ انگیزه سیاسی نیستند افرادی میباشد جیره خوار که دور بر دوست محمد خان جمع هستند که توان رویاروی با یک ارتش منظم را ندارند واز طرفی اکثر سران قبایل هم از حکومت وی ناراض هستند وبا این اطلاعات بود که رضاشاه را تشویق به حمله ببلوچستان میکند و هم به رضاشاه احطار میکنند که اگر دست بکار نشود دولت انگلیس بلوچستان غربی را هم تصرف نموده وضمیمه حاک خود مینماید وبرضاشاه قول میدهند در صورت لزوم نیروهای دولت انگلیس
بکمک قوای شما حواهد شتافت ورضا شاه با این پشت گرمی واطلاعات دولت انگلیس بود که بلشکر شرق وبلشکر کرمان بفرماندهی سرلشکر جهانبانی فرمان خمله را میدهد.

وبمحض وردلشکر شرق بخاش با دوست محمد خان طبق دستو ر رضا شاه اول باب مذاکره را میگشایند وفرمانده ستون عملیات فرد یست بنام سرهنگ محمد خان نحجوان که در خاش مستقر میشود وطبق دستور قاصدی بپهره میفرستد واز دوست محمد خان میحواهد جهت مذاکره بخاش بیاید تا پیغام رضاشاه را بوی ابلاغ نماید دوست محمد خان درجواب میگوید تو کوچکتر از انی که من بدیدن شما بیایم اگر حرفی دارید شما بپهره بیائید
که نحجوان هم از رفتن بپهره خوداری میکند ودر نهایت پس از ردبدل شدن چند بارپیغام موافقت میکنند که در کارواند ر که بین راه خاش بپهره میباشد ملاقاتی صورت بگیرد وملاقات طبق وقت تعین شده درنقط ای بنام گونیچدرکه در نزدیک کارواندر است صورت میگیرد نحجوان پیغامهای رضاشاه را این طوربیان میکند که ما باتو سر جنگ نداریم فقط شما قبول بکنید پرچم دولت ایران را بر دروازه قلعه پهره نصب بکنید وبتعداد هزار نفر از افراد مسلخ تو هم خقوق داده میشود وتورا بعنوان والی بلوچستان هم منصوب میکنیم که دوست محمد خان بپیشنهاد رضا شاه می خندد ومیگوید از طرف من به رضاشاه بگوئید.

وبنویسد که من خود در شرایطی هستم که والی تعین میکنم وخود به هزاران نفر جیره مواجب میدهم انوقت بیایم مطیع وجیره بگیر باشم وبگوئید فقط من حاضرم بعنوان یک دولت همسایه با شما قرار داد صلح ببندم وملاقات بدون نتیجه بپایان میرسد دوست محمد خان بطرف پهره ونحجوان بطرف خاش بر میگردند و خود را برای درگیری اماده میکنند که متائسفانه همانطوریکه دولت انگلیس پیش بینی کرده بود وپس از اولین شکست در سراوان وبا
کشته شدن ابراهیم خان سروان بتصرف در میاید وافراد مسلخ دوست محمد خان که حدود سه هزار نفردر قلعه پهره مستقر بودند باشنیدن این حبروپرواز یک هواپیمای ارتشی بر فراز شهر پهره وپخش اعلامیهای افراد مسلخ که بگفته انگلیسها اموزش ندیده وفاقد دانش وبینش سیاسی بودند
وهم هیچ هدف و انگیزه ای برای مقاومت نداشته اند بدون جنگ در گیری اسلخه را زمین میگذارند وسنگر های خود را خالی میکنند ودوست محمد خان ناچار میشود پهره را ترک نموده بمنطقه سرباز میرود که پدرش میر علی محمد در انجا حکومت میکرده حلاصه پس از مدتی دوباره سر هنگ نحجوان بدستور جهانبانی باب مذاکره مجددی با میر علی محمد ودوست محمد میگشایند وفردی بنام یاور شهمراد خان که قاصد ومذاکره کننده بوده به منطقه سرباز.

میرودودوست محمد خان را تشویق بتسلیم شدن میکند واز او میحواهد بتهران برود وبحضوررضاشاه برسد و اطمینان میدهد با خوشحالی برمیگردی ودر نها یت جهت اطمینان میگوید من حاضرم نزد میر علی محمد بعنوان گروگان بمانم تا شما بتهران رفته با رضا شاه ملاقات نموده بر گردید وبااین شرایط دوست محمد خان قبول میکند و بخاش میرود تسلیم میشود او را بتهران اعزام میکنند بسیار مورد توجه رضاشاه قرار میگیرد وگویا از قیافه وهیقل مردانه دوست محمد خان خوشش میاید وبا عزت واحترام با او بر خورد میکنند وبوی جا ومکانی مناسب میدهند وپذیرائی میشود وگویا هفته ای یک بار او را بحضور رضاشاه میبردند.

رضاشاه در نظر داشته او را هم مثل سایر سران وگردن کشانی که تسلیم میشوند و به انها پست ودرجه میدهد واز وجود انها برای سرکوب محالفین دیگر استفایده میکند که همین سرهنگ محمد خان نحجوان ویاور شهمراد خان وسرهنگ باقر خان داور پناه زمانی از متمردان بوده اند واز وجود شان در جنگ با دوست محمد خان استفایده میکند
بهر جهت این سیاست رضاشاه ودولت او بوده که با محالفین خود این اینطور رفتار میکند ومیحواهد سررقیب را بدست رقیبی دیگر بسپارند واین سیا ست همیشگی حکمرانان ایران بوده وهست حلاصه دوست محمد خان که مورد توجه رضاشاه قرار میگیرد روزی دستور میدهد که در ملاقات بعدی دوستمحمدخان را با لبا س فرم نزد من بیاورید ودر ملاقات بعدی طبق دستور رضاشاه به دوستمحمد خان لباس نظامی می پوشانند واو را بحضور رضاشاه میبرند رضاشاه زمانیکه بوی نزدیک میشود وبا او دستی میدهد میگوید شما با این لباس قشنگ تر نیستید
دوست محمد خان در جواب میگوید ( حو اهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش ) رضاشاه از این مثل دوست محمد خان ناراحت میشود واز کنار او میگذرد گویا رضاشاه در نظر داشته همان روز به دوستمحمد خان درجه ای وپست مقامی بدهد که با گفتن ان مثل جریان منتفی میشود ودیگر کمتر او را بحضور میپذیرد یکسالی میگذرد دوست محمد خان متوجه میشود واین طورفکر میکند که دیگر برگشتن من ببلوچستان محال است تصمیم خود را میگیرد که خود را از این گروگانی ازاد بکند.

وروزیکه بشکار میرود راننده وافسرهمراه را بقتل میرساند وچند روز بعد خودش وسه نفر همراهش در اطراف سمنان دستگیر میشوند وپس از یک محاکمه کوتاه که دوست محمد خان قتل هر دونفر را بعهده میگیرد وهمراها نش را بی گناه میداند محکوم به اعدام میشود وبه او میگوید اگر تقاضای عفو بکنید ممکن است رضاشاه شما راببحشد او از در حواست عفو خوداری میکند سرانجام در دیماه سا ل 1308 حکم اعدام در مورد او اجرا میشود وهمراهان زندانی میشوند ایا این سردار بلوچ با ان روحیه بلند ودید وسیع که برای بلوچستان حکومتی مستقل را پایه گذاری کرده بود
واگرافرادش اموزش دیده با دانش وبا انگیزه بودند امکان تسلیم شدن دوست محمد خان محا ل بود چون جنگ با سپاه لشکر امکان پذیر است این سردار را باید مظهر مقاومت وسمبل ملت بلوچستان بدانیم که حاضر نمیشود برای همیشه تن بذ لت واسارت بدهد واز جانش میگذرد دیدگاه اووکردارش را میشود با دادشاه بیماربلوچ کش مقایسه کرد ؟

7- ویا با درگیری ابراهیم خان بارکزهی در سراوان با قوای رضاشاه وحماسه افریدن او در قلعه شستون وبشهادت رسید نش میشود مقاو مت او را با کشتن بینوایانی بدست دادشاه مقایسه نمود؟

8- ویا باشجاعت وشهامت نوجوان چهارده الا پانزده ساله ای بنام قادر بخش فرزند میر حداداد رند
که نامبرده نویسنده ووزیر دوست محمد خان بارکزهی بوده وبعد از شهادت میر ابراهیم خان
وتسلم شدن افرد ش در شستون وهنگام تسلیم شدن افرا د
سرهنگ باقر خان داروپناه بر اسبی سواراست واز تسلیم شدن مدافعین قلعه شستون وپیروزییش سرمست بوده چشمش بنوجوانی می افتد که یک اسلخه ده تیر کمری در دست داشته صدا میزند بچه بیا جلو اسلخه ات را بمن بده قادر بخش نوجوان جلومیرود
وسرهنگ دستش را دراز میکند تا اسلخه را بدست او بدهد
قادربخش هم اسلخه را بالا میرد هر ده گلوله را بر سینه سرهنگ داور پناه حالی میکند واز اسب سرنگون میشود وقادر بخش هم بلا فاصله هدف دها گلوله قرار میگیر وبشهادت میرسد
وبعد از قتل داورپناه بود که سربازانش مغول وار شهر راغارت میکنند ودها بی گناه را بقتل میرسانند
وسرهنگ در قبرستان دزک چال میشود واز ان ببعد ابادی دزک بنام داورپناه نام گذاری میشود
میشود حرکت مردانه این نوجوان را باکشتارهای کوردادشاه میشود مقایسه نمود ؟

9- واز نور محمد رئیسی ( ارجمندی ) فرزند مهران ساکن کشیکور سربازسحنی بگوئیم پس از اعدام دوست محمدخان قوای دولتی بفرماندهی سرهنگ محمد خان نحجوان بطرف سرباز خمله میکند تا میرعلی محمد پدر دوست محمد خان را کشته ویا دستگیر نما یند
حلاصه میرعلی محمد پس از چند روز مقاومت در قلعه سربازناچار به عقب نشینی میشود همراه زن فرزندانش خود را به ابادی پارود میرساند ودر نظر دارد اول زن بچهایش را از مرز حارج بکند وبفکروسیله میباشد که انها را از مرز حارج بنماید ومیداند که درمنطقه سرباز شترتنها در نزد طایفه نورمحمد رئیسی وجود دارد
ومیرعلی محمد نورمحمد را خونی ومحالف طایفه بارانزهی میداند چون پدرش مهران همراه هفت نفر ازبستگا نش بدست بهرام خان برادر بزرگ میرعلی محمد در قلعه سرباز کشته میشوند
ولی میرعلی محمد دیگر چاره ای ندارد جهت نجا ت زن فرزندانش ازاسارت قوای دولتی به نورمحمد دشمن خونی خود متوصل میشود
قاصدی نزد نور محمد رئیسی میفرستد میگوید امروز روز غیرت است روز انتقام نیست تعدادی شتر فوری بفرستید تا زن بچهای من از مرز حارج بشوند تا اسیر دشمن نگردند وگویا در همان روز بعد از قاصد علی محمد قاصدی هم از طرف سرهنگ نحجوان میرسد که فوری همراه با افراد خود جهت
کمک بدولت وسرکوب دشمن مشترک خود را بما برسا نید
حلاصه نورمحمد بلوچ باغیرت با همت همان روز تعدای شتر همراه افراد مسلخی از بستگانش
بپارود میفرستد زن بچهای علی محمد را اسکورت نموده وانها را از مرز حارج میکنند وخودش هم همراه تعدای دیگر از اقوامش جهت درگیری با علی محمد بکمک نحجوان میرود که در قلعه سرباز منتظر اوبوده
ودو روز پیش از رسیدن قوای دولتی به ابادی پارود زن بچهای میرعلی محمد بوسیله شتر وافراد نورمحمد از مرز حارج میشوند ایا عمل ومردانگی نورمحمد را میشود با ربودن زن حامله توسط دادشاه از روستای محت ( ابادی است نزدیک گه) مقایسه کردکدام یک بلوچ است انکه زن بچهای
دشمنش را نجات میدهد یا انکه زن شوهر دار را بزور با خود میبرد
وان زن یک هفته بعد از قتل دادشاه توسط ملاسلیمان باکارد شکمش پاره میشود که جریان انرا قبلا توضیح دادیم نورمحمد را باید گفت قهرمان وبلوچ باغیرت نه؟

10- ویا با در گیری سردار عیسی خان مبارکی بمدت دوازده سا ل با قوای رضاشاه وبیرون راندن
یاورمهدی خان از قلعه چانف و بردن یکصد پنجاه شتردولتی ووارد نمودن تلفاتی سنگین بر قوای دولتی ومزدوران محلی ودر زمان استقرار مهدی خان در چانف بوده که بدستوروی بین راه سرمیچ به چانف در نقطه ای بنام اسپاگان برجکی خشت گلی برقله کوهی ساخته میشود بمنظورامنیت راه ورسیدن حوارباراز پهره به چانف چون بارها وسا یل ومواد غذائی انها درهمین نقطه توسط افراد عیسی خان غارت میشوند وبهمین حاطردرانجا پاسگاه برجکی ساخته میشود که تا هنوزهم بقایای ان بر
جا مانده که در مسیرراه مالرو وقدیمی بین سرمیچ وچانف قرار دارد و یادگاریست ازمبارزات دوازده ساله سردارعیسی خان مبارکی وی از سال 1310 تا سال 1321 با رژیم پهلوی درگیر بوده وان نقطه تاهنوز هم معروف است
به کلات اسپاگان بهر جهت وی دراواسط سال 1321- در زمان محمد رضاشاه وپس از دوازده سال درگیری تسلیم میشود ودولت محمد رضاشاه ناچار میشود به او امتیازاتی بدهد وبلا فاصله ببخشداری سرباز وبعد بخشداری بن پور وبعد بسمت فرمانداری پهره ودومین بلوچی بود که بمجلس راه می یابد
اولین بلوچ هم مراد خان پسر سردارعیدوخان ریگی بوده که وارد مجلس شورایملی میشوند
وبقول شاعر ( در کف مردانگی شمشیرمی باید گرفت = حق خود را از دهان شیر میباید گرفت )
حکمرانان ایران محض رضای حداتا کنون ببلوچی پست مقام نداده اند واگر عیسیخان مبارکی توانسته پست فرمانداری پهره را احراز کند وسرلشکر کیکاووسی را کنار بزند وبجای او وارد مجلس بشود
باید اورا سرزنش کرد که این خق او نبوده عزیزان جلو روی ما است می بینیم ملا با ما چگونه رفتارمیکند وجایگاه بلوچ کجا است که افرادی مزدور مثل دهمرده وشهریاری بی بوط وبی ریشه بر سرزمین ابا واجدادی ما حکومت میکند واگر سرداران بلوچ درهر زمانی ودرهر شرایطی که توانسته اند حق خود را بگیرند باید بوجود انها افتخارنمود واگر در زمان حال جوان تحصیل کرده بلوچ به نیت حدمت بمردم بلوچستان بتواند پستهای کلیدی استان را مثل استانداری وفرمانداریها وو را بدست بیاورد باید او را نکوهش کرد مزدورش حواند مگر
احتلاف کنونی ما با رژیم اخوندی چیست ندادن حق خقوق سیاسی واجتماعی است یا چیزی دیگراست بهرجهت ایا میشود مبارزات نظامی وسیاسی سردارعیسی خان را با یک ضعیف کشی مثل دادشاه مقایسه کرد ؟؟

11- ویا با اولین حرکت سیاسی میرعبدی خان سردارزهی وموسی خان مبارکی در زمان محمد رضا شاه پهلوی
وبنیان نهادن حزب التحریر بلوچستان جهت کسب خود مختاری که موسی خان جا نش را در این راه
فدا میکند چیزی گرانبها تر از جان برای انسان وجود دارد که انرا در راه هدف وارمانش نثار بکند قابل مقایسه است با کشتارهای بی مورد بی هدف دادشاه ؟

12- ویا با درگیهای حلیل خان گمشاد زهی نوه همان حلیل خان شهید همراه با سردار خان محمد خان یارمحمد زهی دراوایل انقلاب ملایان ووارد کردن تلفاتی بسیار سنگین
برمزدوران رژیم در حوزه سراوان قابل مقایسه میباشد با کشتن تنها دو ژاندارتوسط دادشاه ؟

13- ویا با در گیری سردار بلوچ خان اسما لزهی درشهر زاهدان هنگام امدن دکتر یزدی نماینده خمینی
وایجاد اشوب بلوا ورودر روقرار دادن بلوچ زابلی توسط عوامل رژیم وبکنترول دراوردن شهر زاهدان توسط افراد مسلخ بلوچ خان و پس از دوشبانه روزدرگیری با مزدوران رژیم سر انجام با میانجیگری مولوی عبدالعزیزامام جمعه اهل سنت زاهدان در گیری حاتمه پیدا میکند
میشود با کشتن ( چاشک چوپان رمه فنوج ) توسط دادشاه مقایسه کرد ؟

14- ویا بادرگیریهای سردار غلام حسین خان واساخان وعیدو خان ( عیدوک) بامری با رژیم ملایان بمدت پانزده سال واز عملیات قهرمانانه انها میشود دها کتاب نوشت ایا میدانید پنج نسل ازخانواده غلام حسین از زمان پهلوی وتا زمان ملایان کشته شده اند توجه بفرمائید
1- نورمحمد خان درزمان حکومت رضاشاه 2- پسرنورمحمد بنام مراد خان درزمان حکومت محمد رضاشاه 3- پسر مراد خان بنام غلام حسین خان در زمان حکومت ملایان
4 – عیدوخان پسر غلام حسین خان هم درزمان ملایان 5 پسر شش ساله عیدو خان هم در زمان ملایان بقتل میرسند یعنی پنج نسل از نورمحمد خان بامری دردرگیری با حکمرانان ایرا ن کشته میشوند قابل قیاس ومقایسه میباشد با اعمال وکرداردادشاه وبازماندگان او ؟

15- ویا میشود با عمل قهرمانانه جلال خان بامری مقایسه نمود جریان از این قرار بوده همزمان با جنگ
جهانی اول که قوای انگلیس از طریق افغانستان وارد زابل وبم میشود گویا چند روزی بوده که قوای انگلیسی وارد بم میشود وکنترول شهر را بدست میگیرند در همین زمان جلال خان بامری هم وارد بم میشود واز جریان تصرف شهر اطلاعی ندارد وی داحل مغازهای نشسته وصاحب دکان بوی میگوید دوسه روز است شهر بدست انگلسیها افتاده مشغول صحبت بودند چند سوار انگلیسی ظاهر میشوند
گویا فرمانده انگلیسی که یک افسر هندی تبار است جهت گشت وارد بازار بم میشود
بهمان مغازه ای میرسند که جلال خان وافرادش در انجا بوده اند ومتوجه میشوند جند مرد مسلخ داحل مغازه نشسته اند صدا میزنند بیائید اسلخه را تحویل بدهید
که جلال خان بلا فاصله بطرف افسر تیر اندازی میکند وبدون اینکه به اسکور تهای او که چهارتا سواربودند فرصتی بدهد هر پنج نفر را بقتل میرساند
وفوری جلال خان هم براسبش سوار میشود به اتفاق همراهانش که تنها ده جماز بوده اند با سرعت از شهر بم حارج میشوند وتا زمانیکه افراد انگلیسی از قتل فرمانده خود اگاه میشوند ومقداری راه هم
تعقیب میروند ولی جلال خان میتواند خود را از حدود بم حارج نماید
این است کردار یک بلوچ وملت بلوچستان با داشتن چنین قهرمانانی که من گوشه ای از کارنامه انها را ظاهر نمودم بی انصافی نیست بجای ان رادمردان دادشاه ضعیف کش را مطرح بکنیم
وحواستار ان بشویم که چرا بما اجازه نمیدهند حیابانی را بنام دادشاه اسم گذاری بکنیم ایا تنها کمبود ما همین است که جمهوری اسلامی با ان محالفت میکند ؟

16- ویا با حرکت نظامی سیاسی محمد خان میرلاشاری در شهریور 1358- وحلع سلاخ برق اسای دو پاسگاه اسپکه وپیپ بمدت دو ساعت ومتعاقب ان تشکیل دادن سازمانی بنام جنبش مجاهدین بلوچستان
با هدف کسب خود محتاری وبدست اوردن امکاناتی وتوزیع هزاران قبضه اسلخه بوسیله ایشان بین سران قبا یل وگروها این حرکت را با کشتن تازه داماد دها نی میشود مقایسه کرد ؟

17- ویا با میار داری کریم خان میرلاشاری ونگهداری دها پناهنده از اقصا نقاط بلوچستا ن وحتی نگهداری
سران دو طایفه ما لکی ومهیمی از عشایر رودبار جیرفت وگرفتن انتقام خون پناهندگانش
اقایان هوت سید محمد ودامادش یوسف که بدست مزدوران رژیم در منطقه لاشار کشته میشوند
هوت سید محمد عموی اقایان اعظم ورسول بخش مبارزین معروفی که هم در زمان شاه وهم درزمان شیح بمدت دو دهه درگیر بودند وبدستور کریم خان بتلافی قتل سید محمد ودامادش
دها مزدورژیم کشته میشوند همراه با جاسوس محلی وحتی یکی ازجوانان کردستان که شدیدا تحت تعقیب رژیم بودند بپایگاه وی پناه میاورند وپس ازسالها نگهداری او هم اکنون در کشور سوئید پناهنده میباشند وبرگ زرینی دیگر به افتحارات میارداری قوم بلوچ افزوده میشود ایا قا بل مقا یسه میباشد با میار داری دادشاه ؟

18- ایا حبر دارید اقای حاجی شکری کدحدائی ساکن بنت قاتل پدرش را زمانی بقتل رساند که به دادشاه پناه برده بود حاجی شکری در یک راهبدان دادشا ه را صدا میکند میگوید من فلانی هستم با تو کاری ندارم فقط پدرم منتظر فلانی است که همراه شما میباشد حاجی شلیک میکند قاتل پدرش را در کنا ر
دادشاه قهرمان بقتل میرساند دادشاه قهرمان نه در ان لحظه ونه بعد ازان از خود عکی العملی نشان نمیدهد میتوانید این جریان را از اهالی بنت تخقیق نمائید این هم از میارداری قهرمان مردمی ولی در
قتل عام زارعین مشکاهم وحسین اباد از خود شجاعت نشان میدهد ؟

19- ویا با درگیریهای امان الله خان مبارکی در اوایل انقلاب ووارد کردن تلفاتی بر مزدوران رژیم
ونبرد حماسی او در شهر کراچی با ارتش پاکستان که در ان روز تعداد هشت هزار ارتشی منطقه ناظم اباد را بمحاصره در میاورند نامبرده همراه چهار نفر بمدت هشت ساعت
بایک ارتش منظم در گیر میشود که سرانجام هر چهار نفر بشهادت میرسند وهمچنین طبق اماری که در روز نامهای پاکستانی درج میشود تعداد
کشته زخمیها راهشتاد نفر ذکر میکنند ومینویسند بزرگترین جنگ خیابانی درطول تاریح کشور پاکستان
در منطقه ناظم اباد کراچی بوقوع پیوسته ایا میشود نبرد حماسی امان الله خان را با کشتار بینوایانی که توسط دادشاه کشته شده اند مقایسه نمود؟

20- ویا با درگیریهای علی خان مبارکی درجه دارژاندارمری سابق نامبرده از اوایل انقلاب پست خود را ترک نموده وبه صف مبارزین می پیوندد وگروهی تشکیل میدهد وبمدت دو دهه با مزدوران رژیم در گیر میشود وتلفات وخسارات فراوانی بر انها وارد میکند
میشود مبارزات اگاهانه او را با کشتارفقیر ترین مردم بلوچستان توسط دادشاه مقایسه نمود ؟

21- ویا با درگیری منطقه چاه شور دلگان جریان از این قرار بوده اقایان غلام حسین خان واساخان بامری که حدود دوسالی بود همراه زن بچه منطقه دلگان را ترک نموده وخود رابعنوان ( میار ) بپایگا ه کوهستانی کریم خان میرلاشاری میرسانند که دران زمان پایگاه وی در نقطه ای بوده بنام گبد سپاه که بصورت یک دژمخکم وطبیعی است دردل کوهستان معروف سحران بند کریم خان میرلا شاری دراوایل سال 1365 جهت فراهم کردن امکانات نظامی وارد کراچی میشود و بعد از رفتن ایشان
سرپرستی پایگاه را بفرزندش بنام بهرام خان میسپارد مدتی بعد نامبرده باتفاق اقایان غلام حسینخان واسا خان بامری جهت شرکت درجشن عروسی یکی از بستگان اقایان بامری بطرف منطقه دلگان میروند وقرار بوده عروسی در ابادی بنام چاه شوربرگزار بشود که فاصله این ابادی تا پهره چهل الا پنجاه کیلومترمیباشد واز این مسافرت اقایان سپاه واطلاعات پهره واستان اگاه میشوند ومیدانند که تنها گروه مسلخی که در حوزه پهره باقی مانده بود گروه اقایان بامری وگروه کریم خان بوده که در ان زمان جبهه مشترکی را تشکیل داده بودند حلاصه سپاه واطلاعات با طرح یک برنامه ضربتی همراه با پرسنل خود وپیوستن چهار صد کماندو اعزامی از تهران بهمراهی شیروک اهورانی وافرادش شبانه بطرف چاه شور حرکت میکنند ونیمهای شب خود را به ابادی میرسانند وان را بطور کامل بمحاصره در میاوند ودر نظر داشته اند با یک عمل شبه انتخاری خود را بدراطاقی
برسانند که بانها اطلاع داده بودند اقایان بهرام خان وغلام حسین خان واسا خان در ان اطاق استراحت میکنند وتصادفنا در ان شب غلام حسین خان جهت انجام کاری از چاه شور حارج میشود
ودران اطاق فقط بهرام خان بوده واساخان وچند نفر د یگراز همراهان ولی پیش ازرسیدن بمقصد
با نگهبانان در گیر میشوند وجنگی نا برابر وغافلگیرکنند اغاز میشود
که در نتیجه پس از چند ساعت نبرد رودررو خلقه محاصره شکسته میشود وتعداد افراد مسلخ اقایان
بهرام خان واساخان جمعا حدود چهل نفر بودنده اند که بطور معجزه اسائی ازخلقه محاصره نجات پیدا میکنند وتنها یکنفر از افراد اقایان کشته میشود ولی دران درگیری طبق اطلاعاتی که از سردخانه بیمارستان پهره (ایرانشهر ) درزمیکند تعداد بیست هشت پاسدار بهلاکت میرسد ودها نفرمجروح
از جمله فرمانده سپاه پهره بنام حیدری گلوله ای به او اثابت میکند وران او میشکند وی مدتها با پای لنگ سرپرستی سپاه پهره را بعهده داشته وگفته تا من انتقام خود را ازبهرام نگیرم خود را منتقل نمیکنم این در گیری دراواسط ابان ماه 1365 اتفاق می افتد ضمنا بیشترین اطلاعات وارقام ذکرشده منجمله از تعدادکماندوهای اعزامی وتعداد تلفات نقل قول ازشیروک اهورانی میباشد وی بحاطر خیانتهای بی حسا بش نسبت بقوم خود بشیرسپاه معروف میشود که دران شبیخون هم نقش فعالی داشته
ایا میشود این در گیری را با چهارده سال به اصطلاح مبارزه دادشاه مقایسه نمود؟

22 ویا با درگیری رسول بخش زین الدینی بین راه گه به قصرقند با پاسدا ران رژِیم در نحستین روزهای پیروزی انقلاب که بکشته ومجروح شدن دها پاسدار می انجامد ونشان دادن اولین ضرب شست بمزدوران وخشی رژیم میشود عمل وکردار وی را با کشتار های کور دادشاه مقایسه کرد ؟

23- ویا با درگیری های دین محمد اسکانی درماه های اول پیروزی انقلاب در منطقه سرباز بین راه پارود به راسک که منجر بکشته شدن دوازده پاسدار وزخمی شدن تعداد کثیری دیگر میشود
میشود این درگیری را با کشتن فقط دوژاندار در مدت چهار ده سال اشراری دادشاه مقایسه کرد ؟

24- ویا با در گیری های رحیم زردکوهی وبرادرش بی بگردر اوایل انقلاب در حوزه پهره وکشته زخمی نمودن دها پاسدار وسرانجام این دو برادر قهرمان بشهادت میرسند
میشود با اعمال وخشیانه دادشاه وکشتن بی هدف بی گناهان بلوچ مقایسه نمود ؟

25- ویا با در گیرهای جلال شهمراد ازباغی که فرمانده یکی از گروهای جنبش مجاهدین بلوچستان
وی بمدت دودهه دها مزدور وجاسوس محلی راببهشت خمینی میفرستد که با فدا کردن جان خود وفرزند جوانش دین خود را بملت بلوچستان ادا میکند میشود کردار او را
با اعمال دادشاه مقایسه نمود ؟

26- ویا با در گیری ملا کمال اهورانی ( صلاحزهی ) در دومین دهه حکومت ملایان در منطقه نایگون
که بکشته شدن چهل پاسدار وزخمی شدن دها نفر دیگر در یک درگیری می انجامد
ایا میشود با کشته شدن فقط دو ژاندارم در تمام زمان درگیری دادشاه مقایسه کرد ؟

27- ویا با در گیریهای یک سا له گروه عبدالما لک ریگی که بسیار بموقع وحساب شده ازمیان جنایتکارترین ومزدوران رژیم انها را دست چین نموده ومجازات مینماید تا کنون دها تن را روانه بهشت شهریاری مزدور نموده میشود با کشتن عبدل محمدی توسط دادشاه مقایسه کرد ؟

28- وباز در اواحر حکومت رضاشاه یعنی در سا ل 1319-که سرزمین بلوچستان توسط نظامیان حکومت پهلوی
تاراج میشود مردانی دلیربپا حواستند وبحاطر بزغاله ایکه بزور از رمه گلشیراوگینکی
گرفته بودند وچوپان او را کتک میزنند فرزندان جوان گلشیربه نامهای
درشیرو میرشیر وشیرخان بدستور پدرهم چون سه تا شیرحشمگین بدنبال نظامیان می افتند
وزمانی به انها میرسند که انها در کنار استحر اوگینک بزغاله را کشته ومشغول پوست کندن بوده اند
ان سه تا شیر از راه میرسند بزغاله مرده را از دست انها میگیرند وبلا فاصله در گیری وبزن بزن
شروع میشود انها چهار تا نظامی مسلخ واین ها سه نفر دست خالی
با هم گلاویز میشوند فرمانده انها وقتی متوجه میشود که انها سعی میکنند خود را بتفنگهای انها برسانند
اول چند تیر هوائی شلیک میکند می بیند ویل کن نیستند گلوله ای بطرف انها شلیک میکند
بکف دست میرشیر اثابت میکند
وبا مجروح شدن میرشیرشیرها خشمگین تر میشوند ودر همین اثنا پلنگی دیگر سر میرسد بنام چراغ فرزند ادینگ که در یک چشم بهم زدن نظامی مسلخ را که شیر خان را مجروح کرده بود
او را نقش زمین میکند واسلخه از دستش میگیرد وبا بدست اوردن اسلخه هر چهار نظامی تسلیم میشوند
وانها را خلع سلاخ نموده وبداحل رودخانه اوگینک میبرند
وهر چهار نفر را بدرحت خرمائی می بندند وبتلافی بز غاله هر چهار نفر را بقتل میرسانند
وبعد از قتل این مامورین بود ه که بتمام پادگانها وپاسگاها ابلاغ میشود هیچ ماموری حق ندارد بزور وبدون قیمت چیزی از مردم بگیرد
حلاصه ان ابلاغیه اثر مثبتی در منطقه میگذارد بحصوص در منطقه لاشار که در تمام دوران پهلوی ها مردم انجا از اجحاف وزورگوئی مامورین اسوده میشوند این را باید گفت کردار یک بلوچ
که با عمل خود قومی را راحت میکند ونه اینکه پستان زن بلوچ را ببرد
وشکم زن حامله را با کارد پاره بکنند ایا قا بل مقایسه میباشد کردار پسران گلشیروچراغ ادینگ باچهارده سال کشتارهای بی مورد وغیر انسانی دادشاه ؟

ا یا طرفدران نا اگاه دادشاه میدانند که پس از قتل عام نمودن زارعین بیگناه حسین اباد وبریدن پستا ن چهار زن بینوا از ان پس سه نفر از روخانیون برجسته و با نفوذ منطقه اقایا ن ملا گل محمد دهانی امام جمعه مسجد هیچان وسید عبدالرحمن قریشی امام جمعه مسجد فنوج وقاضی محمد نعیم دانشورامام
جمعه مسجد پیپ متفقا فتوا میدهند که دادشاه وهمراها نش از نطر شرع اسلام قطا ع الطریق وراهزن
میبا شند قتل انها بر هر مسلما نی واجب است ومیگویند اگر کسی بدست دادشاه کشته بشود شهید خساب میشود واگر زنده بماند غازی محصوب میگردد ولی اخیرا دکتر حسین بر فتوای ان روخانیون را
باطل کرده وبدادشاه لقب قهرمان وشهید داده البته دوست داشتن وارادت پیدا کردن هم جرم نیست
البته رژیم ادمکش هم بجنایتکارانش لقب ( سردار) داده و میدهد
در نهایت بجرئت میتوانم بگوئیم نود نه در صد قربا نیان دادشاه از طبقه کشاورزکارگر وزارع
بوده اند جای تعجب است بیشترین طرفداران دادشاه همان کسانی هستند که خود را روشن فکر و طرفدار کارگران وزخمتکشان میدانند ایا از اعما ل دادشاه حبر ندارند ویا فقط بحاطراینکه شنیده اند دادشاه محالف رژیم پهلوی بوده ولی بنظرمن مردم منطقه او را محالف حکومت پهلوی نمیدانم فقط کشتاربیگناهان بلوچ بدست وی همزمان با حکومت پهلوی بوده
وتنها کاری که در مدت چهار ده سا ل باعث معروفیت وی شد قتل تصادفی دو امریکائی بود در تنگ سرحه ودر اخر بهمراه او سردار بزرگترین طایفه بلوچستان کشته میشود
واگر این دو اتفاق نمیافتاد در کار نامه سیاه دادشاه موارد دیگری جلب توجه نمیکند
وبنظرم طرفداری طرفداران خلق فقط بحاطر همین دو اتفاق باشد واز کشتارصدها بی گناه او رامعاف
تبرئه نموده اند وجای قهرمانان ملی ومردمی بلوچستان را به او واگذارکرده و میکنند
بنده ازدوستداران دادشاه میحواهم کمی بخود زحمت بدهند مطالبی را که بیان نمودم در مورد ان تخقیق
بنمایند واگر گفته هایم ثا بت نشد ومطالب را مغرضانه تشحیص دادند
ارادت خود را بیشتر نموده کتاب بنویسند مقاله منتشر بکنند واگر لازم شد فیلمی که کارگذاران رژیم
بنام دادشاه ساحته اند انرا هم واقعی بدانند ودر موردش تبلیغ نمایند
چون در فیلم محل درگیری در قلعه بنپور است که با محل درگیری که در دامنه هشت کوه بوده صدها کیلو متر فاصله دارد وقاتل او را عیدو خان معرفی میکنند که چندین سا ل پیش از قتل دادشاه فوت نموده بنظرم صلاح نیست گفتار ونوشتار یک بلوچ مثل فیلم ملایان دروغ ودور از خقیقت باشد واگر یک غیر بومی مطالبی بنویسد وفیلمی بسازد از انها نباید انتظاری داشت
چون بیشترین نوشتارها وکتابهای که تا کنون بنام بلوچ وبلوچستان نوشته شده مقاصد حاص سیاسی خود را دنبا ل کرده اند بنده پیش از انقلاب در منزل مرحوم استوار نبی بخش صا لحزی کتابی دیدم بنام تاریح صد ساله ایران ودر ان کتاب نوشته شده بود در بلوچستان یک خان ظا لمی وجود داشته
بنام علی خان نقدی چون غیرازپول نقد وجه دیگری ازمردم قبول نمیکند وبه این حاطر معرو ف میشود به علی خان نقدی
واما مردم منطقه میدانند که چنین نیست شاید جوانان بلوچ ومردم دیگر نقا ط این لقب را درست تصوربکنند ولی انچه که واقعیت دارد پدرعلی خان اسمش نقدی بوده
نه وجه نقد از مردم دریافت میکرده وجوانان با دانش بلوچ باید مطا لبی بگویند وبنویسند که با واقعیتها
وفق بد هند ونه مثل نویسنده تاریح صد ساله ایرا ن متوجه نیست نقدی لقب علی خان است ویا اسم پدرش میباشد یک نویسنده بلوچ نباید مثل دشمنان مذهب و ملیتش

وبا حب بغض چهره قهرمانان واقعی بلوچستان را محدوش نماید زمان ان فرا رسیده تنگ نظری ها
وعقده های بی مورد وبا مورد را کنار بگذاریم راه وحدت ویک پارچگی را در پیش بگیریم
تا زودتر وبهتر بسر منزل مقصد برسیم با ایجاد تفرقه وتشتت بجای نحواهیم رسید
بقول شاعر – ( مورچگان را چه بود اتفاق = شیر ژیان را بدرانند پوست)
لازم بذکر است ایا انچه امروز رژیم احوند ی با بودن صدها جوان تحصیل کرده در بلوچستان انجام میدهد رژیم پهلوی میتوانست با بودن چند رئیس قبیله با بلوچ بلوچستان بکند واگر بقول بعضیهای در زمان عیدوخان بیسواد نام دانشگاه بلوچستان را سیستا نی هم اضافه میکردند ونام کارخانه سیما نی که درکنار زاهدان ساحته شده بنام سیستان میکردند ونام رادیو تلویزیون زاهدان را تلویزیون هامون میگذاشتند ایا چنین اتفاقی امکان داشت در زمان ان بیسوادان بیفتد واگر بی طرفانه قضاوت بکنیم نقاط مثبت عیدوخان بیشتر از نقاط منفی او میبا شد
فقط بهمین یک نقطه توجه بکنیم طایفه ریگی در زمان او به اوج قدرت وعزت میرسد ونباید انتظار بیشتری داشت چون سطح دید سران قبایل ان زمان فقط درحد طایفه خود حلاصه میشده
که عیدوخان میتواند حدما ت بزرگی جهت پیشرفت طایفه اش انجام بدهد بهر جهت دفتر اعمال امثا ل عیدوخان بسته شده وانها بتاریح پیوسته اند مسائل امروز ما نیستند اقای طوقی یک ذره انصاف داشته باش ازمردها بگذرد عیدوخان را رها کند اگر کار وعمل عبدالملک مورد پسند شما نیست اشکالی ندارد تاریح ومردم تخت ستم بلوچستان قضاوت حواهند کرد ومن شما فقط یک رائی داریم وبنظر بنده در شرایط کنونی این وظیفه نسل جوان وتحصیل کرده ما میبا شد
که از خق خقوق ملت خود دفاع کنند وزمان خا نی سرداری سپری شده وتاریح این امانت را بعهده شما نسل جوان وتحصیل کرده گذاشته ونسلهای اینده در مورد شما قضاوت حواهند کردکه متائسفانه می بینیم درزمان شما جوانان و روشنفکرا ن ا ست که
نام کارخانه شیلات چابهارمیشود شیلات سیستان ودر ساحل چابهار بندری واسکله ای بنام بهشتی جهنمی وکلانتری ساخته و نامگذاری میشود اعتراضی هم از طرف جوان روشنفکر بلند نمیشود واگر بلند هم بشود شنیده نمیشود علت را باید پیدا کرد که چرا صدا شنیده نمیشود شاید علت تک رویها ومنم منمها باشد و یا
انتقادات بیجا وبی مورد ازهمد یگر وتحریب نمودن چهرهای حال و گذشته گان خود که هیچ منافعی بحال ما ندارد وهیچ مشکلی راحل نمیکند پس بیا ئیم لااقل دوباره نام تاریحی وبا ستا نی دریای مکران را زنده بکنیم که استعمار گران پس از جنگ اول جهانی با هم توافق میکنند که عربها نام حلیج فارس را بپذیرند وقبول بکنند ودر مقابل دریای مکران بشود دریا ی عمان واین عمل با میانجیگری دولت پیر استعمارگرانگلیس که دران وقت کدحدای منطقه و سرپرست وقیوم کشورعمان بوده وتاکنون هم هست چنین توافقی صورت میگیرد
بجای مطرح کردن بحثهای بی مورد بهتر نیست نام تاریحی دریای خود را مطرح بکنیم ودیگر اجازه ندهیم دشمن نام شهرها وروستاهای مارا عوض بکنند بهتر نیست از سردارانی که بتاریح پیوسته اند اعما ل انها را زیر زربین نبریم که سودی بحال ما ندارد

و جای گفتن این دو بند شعر در اینجا میباشد
نام نیک رفتگان ضا یع مکن = تا بماند نام نیکت بر قرار
هربنای کهنه که ابادان کنند = نیکه اول کهنه را ویران کنند
ونسل ما پیش ازانکه پایه بنائی را بگذارد وپی ریزی بکند مشغول تحریب بناهای کهنه میبا شد
امید است با یک دید مثبت بواقعیتهای تاریحی خود نگاه بکنیم

درحاتمه اگرنسل جوان وتحصیل کرده بخواهد در مورد دادشاه تخقیق بنماید ودر صورت تشحیص صحت گفتارم دران صورت لازم است فقط به اشعار فردی بنام لال بخش کوه لافی که محل سکونتش
در مسیر جولان گاه دادشاه بوده واز چون چند او اگاه است واشعار نامبرده را میتوان درست ترین ومستند ترین سند دانست که از ماجرای دادشاه بر جا مانده

وان اشعار در کتا بی بنام حکایت بلوچ نوشته محمود زند مقدم بچاپ رسیده که این اشعار چند ماه پس ازقتل دادشاه سروده میشود ونه مثل اشعار ملا ابا بکرگوادری که حدود سی سا ل بعد از قتل دادشاه
سروده میشودوخودش در اشعارش اعتراف میکند من چیزی بچشم خود ندیده ام
فقط شنیده ام اشعارش را بر مبنا ی شنیدهای بدور از خقیقت میسراید ولی لالبخش میگوید من خودم چندین بار دادشاه را دیده ام واز کار کردارش بدرستی اگاهم
من قضاوت وزحمت تحقیق را بجوانا نی که بتاریح خود علاقمند هستند واگذار میکنم چون یقین دارم ازما جرای دادشاه اطلاع درستی ندارند واین را باید بدانیم وباور کنیم که سرزمین بلوچستان زادگاه شیرمردان بوده وحواهد بود بلوچستان کمبود قهرمان ملی نداشته وندارد که ما بیائیم افرادی امثال

دادشاه را مطرح نموده واو را سمبل ومظهرقوم وملت خود قرار بدهیم
واگر فرض بکنیم دادشاه همان است که ملا ابابکر گوادری گفته وتوصیفش کرده باوربکنیم
دوستی دادشاه با دشمنی رستم زال که شهریاری به او افتحارمیکند برای مردم بلوچستان یکسان است چون کاری از دست مردگان ساحته نیست دشمن فعلی ما امثا ل دهمرده وشهریاری کثیف ومنفور میباشد البته گرچه من طبق اسنادی که در نزد مورحین بلوچ موجود است رستم را بلوچ تبار واز نژاد ناروئی میدانم واگر این را هم افسانه بدانیم ولی در بلوچ بودن یعقوب لیث شک تردیدی وجود ندارد چون میدانیم پس از منقرض شدن حکومت صفاریان تنها مردم بلوچستان بودند از بازماندگان انها نگهداری میکنند وانها را ببلوچستان برده ودربنپور بحکومت میرسانند وبمدت هفصد سا ل با زماندگان

یعقوب لیث صفاری بنام ملکها بربن پور وقسمت عظیمی از بلوچستان حکومت میکنند
واگر یعقوب سیستانی بود چرا بازماندگان او درانجا حکومت نکردند ودرتاریح بلوچستان سابقه ندارد اعقاب وبازماندگان هیچ شاهی وسلسله ای از ایرا ن بعد از منقرض شدن در بلوچستان بیایند و جائی داشته باشند وحکومت هم بکنند وعلت حکومت صفاریان وابستگی قومی ونژادی بوده واگر محمد ابادی ها که خود را زابلی میدانند این را هم باور نمیکنند ولی دیگر این تاریح وروایت نیست تا پیش ازاستقرار حکومت ملایان تمام زمینداران وسرداران وبزرگان سیستان کنونی بلوچها بوده اند وپدران دهمردها وشهریاری ها این واقعیت را میدانند باور دارند که سرداران همیشگی سیستان بلوچها ها بودند از تاریح برمیگردیم که گذشته ها گذشته وبقول شاعر –( انجا که بزرگی بایدت بود = فرزندی من نداردت سود ) وبیائیم درشرایط کنونی د ست بد ست همدیگر بدهیم واز نابودی ملت خود جلو گیری بکنیم که دشمن با تمام توان وترفند بمیدان امده وهدفش حا لی نمودن بلوچستان از وجود ملتی بنام بلوچ است بحث های بی مورد که دادشاه مبارزاتش را از مکران شروع کرده وعبدالملک از سرحد وباید ازکسی حمایت بکنیم که در حال مبارزه است نه کسی که پنجاه سال پیش کشته شده ویا بفتوای دکتر حسین برشهید با گفتن حلواحلوا دهن شیرین نمیشود واگر امثا ل اقای دکتر طوقی ودکتر حسین بر وسایرینی که دادشاه را شهید راه ازادی میدانند کار وعمل او را ستا یش میکنند پس چرا معطل هستند بیایند استین مردانگی را بالا بزنند که بلوچستان نیاز بقربا نی دارد ونه نوشتن مقالات تفرقه افکنا نه بی محتوائی در انترنت درد بلوچ با اینگونه حرفها ونوشتارها درمان نمیشود دکتر های واقعی باید بفکر معا لجه جامعه خود باشند بلوچستان نیاز به دکتر های ا مثا ل ماندلا دارد نه ؟؟ وبقول معروف ( رو قوی با ش اگر راحت جهان طلبی = که در نظام طبیعت ضعیف پاما ل است )

همه میدانیم وخبر داریم که مرد م بلوچستان دریکی از تاریکترین دوران تاریح حیات خود گرفتارشده ودست پامیزند واگر دراین لحظ حساس فرزندی برومند ازکنارکوه تفتان بلند شده وبحاطر شرافت وحیثیت بلوچ بلوچستان از جا نش مایه گذاشته نباید او را سرزنش کرد که بلوچستان را نا امن
نموده وجوانانی را بکشتن میدهد ایا حبر ندارید که تا کنون رژیم تنها هزاران جوان بلوچ را بدام اعتیاد

گرفتار کرده صدها جوان را هم بنام اشرار وقاچاقچی تیر باران واعدام نموده ومینما یند واگر این همه جوان معتاد بحاطر حق حقوق خود کشته میشدند شا یسته ترنبود وتا بحا ل بحق خود نرسیده بودیم هیچ ملتی با مبارزه نسلش از بین نمیرود بلکه با قبول نمودن ظلم وتن دادن به ان یک ملت محو نابود میشود پس بیا ئیم ازعبدالما لک حما یت بکنیم که او سزاواران میبا شد چون با اگاهی ودا نش اسلخه بد ست گرفته وجا نش را درطبق احلاص گذاشته وتا کنون هم هیچ نقطه منفی درکارنامه او مشاهده نمیشود
درود به مادرانی که عبدالما لکها را دردامن خود پرورانده اند ومی پرورا نند

***

با عرض سلام مدتی پیش من درا نترنت مقاله ا ی را مطا لعه نمودم در جواب اقای طوقی نوشته شده بود هما نطوریکه دادشاه خواها ن عزت وسربلندی بلوچ بوده واقای عبدالمالک ریگی هم خواهان عزت وسر بلندی ملت بلوچ است بسیار متائسف ومتاثرشد م
با ا ین مقایسه بیجا وبی مورد وغیر واقعی بیا ئیم قهرمان ملی خود را با یک انسان بیمارکه جنون ادمکشی به او دست داده بود وتمام قربانیان خود رادر طول چهارده سا ل ازمیان طبقه کارگر کشاورزواز میان فقیر ترین قشر جامعه بلوچ انتحا ب میکند، با عبدالما لک ریگی مقایسه بکنیم نهایت بی انصا فی است.

من چنین مقایسه ای را مردود و مغرضانه مید ا نم بدین جهت لازم شد سکوت را بشکنم و بطور بسیار خلاصه به جریانات زمان دادشاه اشاره ای میکنم چون نسل جوان ما ندانسته وبدون تحقیق دادشاه را قهرما نی ملی ومردمی میدانند از انها دعوت میکنم به این چند مواردی که من بیان میکنم پیش ازانکه عصبا نی و ناراحت بشوند بروند از جا ها ی که من نام میبرم از بزرگان و ریش سفیدانی که تا کنون در قید حیات میباشند و ازاعمال وکردار دادشاه بخوبی اگاه هند تحقیق بشود که ایا در این ابادی ها چنین اتفاقی افتاده وچنین بیگناهانی قتل عام شده اند
عزیزان دادشاه مخا لف رژیم پهلوی نبوده بلکه کشت کشتار بیگناهان بلوچ بدست وی در زمان حکومت محمد رضا شاه اتفا ق افتاده است.

دوست ما نوشته بودند دادشاه مبارزه خود را از مکران اغاز کرده و عبدالمالک از سرحد ،کدام مبارزه ؟ با چه کسانی دادشاه مبارزه کرده؟ با ا ینگونه انسانهایی که من نام میبرم میشود گفت مبارزه ؟ او واقعا مبارز بوده است؟

ضمنا پیش ازاینکه مورد ایراد قرار بگیرم که نوشتارم با وزن قافیه نیستند خود اعتراف میکنم سواد فارسی چندانی ندارم فقط میتوانم مطالبی را با جملات شکسته بسته خود بیان کنم و تنها به صحت درستی مطالب به شما سروران قول میدهم وتوجه داشته باشید من دیکته انشا نمی نویسم که باید نقطه را سر جایشان بگذارم مهم توجه نمودن به مطا لبی است که من بیان میکنم که با یک تحقیق پرده از چهره دادشاه بر داشته میشود وحقیقت مثل روز روشن میگردد واز طرفی بنده اهل وساکن همان منطقه ای هستم که محل جولان گاه دادشاه بوده وهنگام کشته شدن وی که درعصر روز جمعه بیستم دیماه سا ل 1336 شمسی در دامنه هشت و در نقطه ای بنام زمین هارون اتفاق می افتد من هفده ساله یودم.و در پهره درس میخواندم ونعش دادشاه وبرادرش را بانجا اورده بودند ودر حیاط گروهان ژاندارمری زیر درختهای انارگذاشته بودند
ومحل گروهان در یک منزل اجاره ای ودر پشت گاراج قدیمی پهره واقع شده بود وتماشای ا جساد برای عموم ازاد بود ومردم گروه گروه برای دیدن میرفتند وبنده هم چند بار از جسد ها دیدن کردم و محل اصابت گلولها را به بدن انها مشاهده نمودم و بمدت هفت روز از دفن انها خود داری میکردند چون مستشاران نظامی امریکائی باور نمیکنند که این ا جسا د متعلق بدادشاه و برادرش باشد و فکر می کردند شاید این صحنه سازی باشد که بخاطر قانع نمودن دولت امریکا اجرا شده تا اینکه زن بچ های دادشاه را از تهران اوردند و همچنین اقایان ملا نواب خان محمدی وحیرک صاحبداد از اهالی فنوج که مدتها در دست دادشاه گروگان بوده اند و با تائید زن بچه های دادشاه و تائید ملا نواب خا ن محمدی و حیرک صاحبداد مستشاران امریکائی قانع میشوند وپس از هفت روز دستور دفن اجساد داده میشود ونعش انها را در قبرستان قدیمی کهنه قلعه دفن میکنند وباور بفرمائید که بنده یکی از انها هستم که از تمام ماجرای دادشاه کاملا اگاه ومطلع هستم .

سا لها بود که اشعاری دروغین و قضا وتهای به دور از خقیقت و با حب بغض می شنیدم ولی حاضر نبودم جلو احساسات کسی را بگیرم مردم آزاد هستند هر کسی را دوست داشته باشند و زیادنند افرادیکه بزرگترین جنا یتکاران تاریح بشریت را هم دوست دارند مثل هیتلرو لنین و استا لین وحتی خمینی هیچ اشکالی ندارد ولی من دیگر سکوت را جایز ندانستم که چهره قهرمان جوان ومردمی بلوچستان خدشه دار بشود واو را با یک بلوچ کش وضعیف کش مقایسه بنمایند که تنها درمدت چهار ده سال بطور تصادفی فقط دو ژاندارم بدست وی کشته میشوند و دو خان زاده که اولی اقای میرزا خان شیرانی پسرعظیم خان بود و دومی مهیم خان میرلاشاری بود که به غا ئله او خاتمه داد وطبق اماری که بعد ازقتل دادشاه درماهنامه ژاندارمری انتشار یافته بود
نوشته شده بود که توسط دادشاه سیصد نفر بقتل رسیده واز این سیصد نفر فقط دو ژاندارم و دو خان هستند پس تحقیق لازم است اگر امار ژاندارمری درست باشد ان دویست و نود شش نفر چکاره و ازکدام طبقه مردم بلوچستان بوده اند ؟ اینک به چند نمونه از قتلهای دادشاه توجه بفرما ئید:

چند نمونه از قتل های دادشاه

1- فردی بنام چهار شنبه معروف به چاشک چوپان اهالی روستای فنوج بوده روزی دادشاه او را در حوالی تنگ فنوج می بیند او را دستگیر وبا طناب بدرختی خلق اویز میکند چند روز بعد اهالی فنوج او را به این حا لت می بینند . کشتن این چوپان چرا وبه چه جرم ؟

2- کشتن هفت نفر از زارعین قریه مشکاهم فقط بجرم اینکه انها کار گر وزارعین آقایان حیر محمد وولی خان محمدی بودند که نامبردگان فامیل اقای چراغ خان شیرانی هستند . دادشاه این هفت انسان بی نوا وبیگناه را در یک صبح زود جلو چشم زن بچه هایشان ردیف میکند وبقتل میرساند.
قریه مشکاهم درسه چهارکیلومتری فنوج واقع شده پسران حیر محمد و ولیخان در قید حیات میباشند وبطوریقین ازان کشتاربخوبی اگاهند وهمچنین بزرگان وریش سفیدان انجا. قتل این بی گناهان چرا وبچه جرم ؟

3- عبدل محمدی فرزند کدخدا مراد خان ساکن فنوج جوان بیست ساله ای که جهت تهیه وسائل عروسیش ببنت رفته بود هنگام بر گشتن بین راه بنت بفنوج هدف گلوله دادشاه و همرهانش قرار میگیرد و از بالای شتر سرنگون میشود ودر جا بقتل میرسد کشتن این جوان بیگناه که قرار بوده بزودی جشن عروسیش برپا شود چرا وبچه جرم ؟

4- قتل تازه دامادی ازاهالی دهان بنت که او را جهت حمام به رودخانه برده بودند وهنگام برگشتن او برشتری سواربوده وباساز دهل او را بطرف حجله میبرند که تصادفا دادشاه گذرش به همان حدود می افتدخود را بجمعیت نزدیک میکند داماد را که با هزاران ارزو بطرف حجله میرفت هدف قرار میدهد واز بالای شترسرنگون میشود جمعیت پا بفرار میگذارند وخواهر داماد خود را بروی برادرش می اندازد که دادشاه خواهر بیچاره را هم هدف میگیرد و او هم در اغوش برادرش جان میدهد.
ایا انسانی وجود دارد این قتل غیر انسانی را تائید بکند و آن را بحساب مردی مردانگی بگذارد و یا باید آنرا بحساب محالفت با رژیم شاه گذاشت؟!! این قتل فجیع چرا وبچه جرمی ؟

5- کشتن و زخمی نمودن هیجده انسان بی گناه در قریه حسین اباد گه ( نیکشهر ) و بریدن پستان چهار تا زن دادشاه در ان شب کذائی تمام قربانیان خود را با کارد شکم می درد؛ و به این خاطر با تفنگ نمیکشد چون احتمال میداده که صدای تفنگ در ان نیمه شب بشهر گه( نیکشهر) برسد
و تحت تعقیب قرار بگیرد جرم قربانیان چسیت چون کار گر وزارع اقای جهانگیر خان شیرانی هستند بزرگان وریش سفیدان گه ومالکین حسین اباد که در قید حیات هستند از جریان قتل عام اگاهند. ایا تاریخ بلوچستان چنین جنا یتی بیاد دارد که پستان زنی را بریده با شند
ایا این عمل را میتوان بحساب مردانگی ویا مخا لفت با خان و رژیم شاه گذاشت ؟

6- قتل دامداری از اهالی کوه لاف گه پپس از پذیرائی و دادن شامی مفصل به دادشاه و همراهانش و هنگام خدا حافظی به وی میگوید من چیزی بهتراز بهشت نمیتوانم به تو بدهم ودر جلو زن و فرزندانش او را هدف گلوله قرار میدهد و او را روانه بهشت میکند !! ایا سراغ دارید چنین ادم حق شنا سی؟
مگر ضرب المثل نیست در میان مردم بلوچستان اگر یک تاس اب از دست کسی خوردی باید صد سال وفا بکنید قهرمان مردمی یک ساعت هم وفا نمیکند این قتل چرا وبچه جرم ؟

7- تعداد دوازده نفر ازطایفه درزاده و چاکری ها را از روستای ریگورندان واطراف بنت دستگیر میکند و انها را بکشور عمان و به مسقط میبرند و مثل گوسفند ان بینوایان را بفروش میرسانند واز قیمت همان انسانها برای دادشاه اسلخه مهمات میخرند وتفنگ معروف دادشاه که یک پنج تیر بلژیکی بوده با همان پول خریداری میشود بنظرم افتخار اخرین برده فروشی در بلوچستان هم نصیب دادشاه میشود ایا این عمل را میتوان بحسا ب محالفت با خان ویا شاه گذاشت همین است قهرمان ملی ومردمی ؟

8- اولین گروگان گیری در تاریح بلوچستان بد ست دادشاه انجام میشود جریان ازاین قرار بوده دادشاه از اطراف فنوج واز روستائی بنام سبیلان اقایان ملا نواب خان محمدی که امام مسجد پشت قلعه فنوج بودند و حیرک صاحبداد که فردی معمولی وکشاورزی بی بضاعت بوده این دو نفررا بگروگان میبرد و به اقوام انها اخطار میکند تا ظرف مدت یک هفته اگر مبلغ شش هزار تومان بدست من نرسد این دونفر را بقتل میرسانم خانواده نامبردگان با فروش قسمتی ویا تمام هستی خود ان مبلغ را فراهم میکنند وبدست دادشاه میرسانند وگروگانها ازاد میشوند توجه داشته باشید مبلغ ششهزار تومان دران سالها پول کمی نبوده و باز افتخار گروگان گیری هم نصیب قهرمان ملی ومردمی میشود ضمنا فرزندان ملا نواب خان یکی بنام نظر محمد ودیگری بنام علی محمد زنده میباشد ومسلما از حیرک هم اولادی بر جا مانده وبازماندگان انها ساکن فنوج هستند میشود تحقیق نمود این گرگا نگیری چرا وبچه جرم ؟

9- اولین زن اسیرهم بدست دادشاه کشته میشود و ان زمانی بود که دادشاه بطور تصادفی در تنگ سرحه با یک اتومبل درحال عبورمواجه میشود و انرا بگلوله می بندد وسرنشینان ان اتومبیل چهار نفر بوده اند دونفرامریکائی مرد بنام مهندس ویلسون و زن بنام بانو انتینا کارول ومهند س شمس ورانند اتومبیل ایرانی بودند هرسه نفر مرد درجا کشته میشوند خانم کارول اسیر میشود او را با خود میبرند وپس از مدت کوتاهی چون وی قادربراه رفتن در کوهستان نبوده او را هم بطرز وحشیانه ای بقتل میرسانند کشتن این زن اسیرچرا وبچه جرم ؟

10- بقتل رساندن پناهنده اش بنام محمد زین الدینی فرزند تمور جریان از این قرار بوده محمد به اتفاق برادر بزرگترش بنام جنگی خان اقای نصیر برهانزهی را بتلافی قتل پدرشان بقتل میرسانند جنگی خان بعد از قتل نصیر خود را به مهیم خان میرلاشاری میرساند وخود را پناهنده او وطایفه اش میکند وی تا اخر عمرش در میان طایفه لاشار با عزت واحترام زندگی میکند ولی محمد برادر کوچکتر خود را به دادشاه میرساند وخود را پناهنده و( میار ) او مینماید که دادشاه بلافاصله وی را خلع صلاح میکند وپس از دوماه نگهداری او را بطرز فجیعی بقتل میرساند.
این هم از میاری داری دادشاه که گفتیم حاجی شکری کدخدائی هم قاتل پدرش را زمانی بقتل میرساند که همراه دادشاه بوده و او را در کنار دادشاه وجلو چشم او بقتل میرساند و دومین پناهنده ا ش که محمد زین الدینی بوده خود بقتل میرساند ارادتمندان دادشاه میتوانند از اقوام محمد که ساکن در روستاهای کچکی وسورجاه هستند تحقیق بشود و همچنین از اهالی بنت در مورد میار اولی دادشاه که بدست حاجی شکری ساکن بنت بقتل میرسد .

11- اخرین قربانی دادشاه هم زنی حامله بوده حدود شش ماه پیش از قتل وی زنی را ازقریه محت می رباید این زن همراه شوهر و خانواده اش از اطراف بندر کنارک جهت خرما خوری به این منطقه میایند که گذر دادشاه به ان حدود می افتد زنی خوب صورت را می بیند او را بازور با خود می برد و گریه زاری اعضای خانواده سودی نمی بخشد دادشاه در نظر داشته پس از وضع حمل با زن شوهر دار ازدواج بکند خلاصه روزی که دادشاه برای درگیری بمحل ملاقات میاید؛ زن بچه های همراهانش را تحویل ملا سلیمان و دادکریم میدهد که از انها مراقبت بکنند البته زن بچه های خودش و تعدادی دیگر از همراهانش حدود ده ماه پیش توسط پلیس مرزی پاکستان دستگیر میشوند وانها را همراه برادرش احمد شاه که جزء دستگیر شدگان بود بتهران میفرستند وزندانی میشوند . خلاصه زمانیکه اتفاق می افتد ودادشاه کشته میشود همراهان دادشاه بدو دسته تقسیم میشوند بیشترین افراد مسلخ بسرپرستی قادرداد ( قادروک ) راه خروج از بلوچستان را در پیش میگیرند وبدون لحظه ای درنگ ومقاومتی که انتظار ان میرفت چون شدیدا تحت تعقیب کریم خان پسرعموی مهیم خان قرار گرفته بودند پس از چهارپنج روز از مرز خارج میشوند وخود را بحدود گوادر میرسانند و دسته دوم به سر پرستی ملا سلیمان همراه عیال اطفال جهت رد گم کردن بداخل کوهستانهای لاشار بر میگردند ودر نظر داشتند در فرصت مناسب از بلوچستان خارج بشوند. که رد انها توسظ گروه اقای شهکلی سر پرست طایفه سرحه ای پیدا میشود وهفت روز بعد از قتل دادشاه شهکلی و افرادش در رودخانه گروانی که یک شاحه ای از رود خانه کوپچ میباشد با نعش یک زن روبرو میشود که شکم او را با کارد پاره کرده بودند وکودکی مرده از شکم او بیرون افتاده زن وکودک را فوری درهمانجا دفن میکنند ونزدیک غروب به انها میرسند در گیری شروع میشود دادکریم مجروح ومتواری میگردد
ملا سلیمان همراه زن بچها یشان داخل غاری محاصره میشوند روز بعد ملا کشته میشود وزن بچهایشان اسیر و به پهره اعزام میشوند.

همان زنان اسیر در بازجوئی میگویند ملا سلیمان به این خاطر ان زن را بقتل رساند ه چون او هشت ماهه بارداربود وراه رفتن نمیتوانست وبا تفنگ هم او را نکشت میترسید چون اینجا منطقه طایفه لاشارها است و احتمال میداد صدای تفنگ انها را لو بدهد و زنان اسیر هم پس از سه روز بدرخواست اقایان سردارعیسی خان ومحمدخان میرلاشاری ازاد میشوند ایا گروگان بردن زن حامله و پاره کردن شکم او این عمل وخشیانه تا کنون در فرهنگ بلوچ جای داشته ودارد ایا همین است رسم جوانمردی وکارعمل یک قهرمان ملی و با غیرت ؟

12- ایا سزاوار بود مهیم خان که جهت مذاکره و تامین او بملاقاتش رفته بود فرصت را غنیمت بشمارد که انها دست خالی بملاقات او رفته بودند که فقط یک قیضه تفنگ برنو دست خود مهیم خان بوده و بعقیه همراه هرکدام فقط یک اسلخه کمری همراه داشته بودند ودادشاه حدود پانزده الا بیست نفر مسلخ با تفنگ ودرده متری بر روی قله کوهی سنگر میگیرند و خود دادشاه در پا ئین با مهیم خان ملاقات میکند ولول تفنگها بطرف مهیم خان وهمراهانش نشانه میروند زمانیکه دادشاه خود را در چنین شرایطی وبا این ارا یش جنگی می بیند میگوید من امروز به این خاطر حاضر بملاقات شدم تا سرهنگ را به گروگان ببرم وزمانی او را ازاد میکنم که برادرم اززندان ازاد بشود.

دادشاه فراموش میکند که مهیم خان چهارده سال خود و طایفه اش بخاطر قولی که میرهوتی خان پدر مهیم خان بکمال پدر دادشاه داده بود و او را بعنوان پناهنده خود وطایفه لاشارمی پذیرد وبه احترام همان قول مهیم خان و طوایف لاشاراز پسران کمال نگهداری میکنند وتازه حدود بیست روزی بود که مهیم خان باتهام نگهداری او از زندان ازاد شده بود و بخاطر او تا پای دارمیروند وهنگام ملاقات بگوید من همراه تو را بگروگان میبرم تا برادرم ازاد بشود. بنظرم اگر ادم حق شناسی بود باید پیش ازملاقات میگفت اگر مقامات بشما راست میگویند اول باید برادرم ازاد بشود بعد من حاضر بملاقا ت مذاکره میشوم واگر خواسته او تا مین نمیشد دیگر لزومی بملاقات نداشت.

ولی دادشاه نمک نشناس دران ملاقات که مهیم خان بتمام پیشنهادات او عمل میکند ودست خالی بملاقات او میرود بقصد تامین دادن او ونه بقصد جنگ در گیری چون همانطوریکه بدستورمیرهو تی خان چهارده سال طایفه لاشاراز او نگهداری میکردند وبازهمین طایفه میتوانست بخواسته مهیم خان ظرف مدت چهارده روز دادشاه را ازمیان بردارند ولی هدف مهیم خان تامین او بود که مقامات به او قول داده بودند وی به ان قول اطمینان داشت وبا این نیت بملاقات او میرود.
منتها دادشاه نظرش بد نام کردن نوه میرگهرام ومیر کمبر است ومیخواهد همراهش را بگروگان ببرد اول همراه را معرفی میکنیم قرار بوده در ان روز سرهنگ ژیان که بعنوان ناظر همراه اقایان بوده بملاقات برود ولی تصادفا ماشین وی بین راه گه به هیچان خراب میشود .

مهیم خان متوجه میشود سرهنگ در موعد مقرر که دادشاه منتظر است نمیرسد در این وقت گروهبان محمودی راننده کامیون میگوید مرا بجای سرهنگ با خودت ببر وبا وی قرار ملاقاتی دیگربا سرهنگ بگذارید پیشنهاد اومورد تائید اقایان سردارعیسی خان مبارکی وسروان حدا دادخان ریگی وبعقیه همراهان قرار میگیرد برنامه عملی میشود لازم بذ کر است زمانیکه اقایان عیسی خان ومهیمخان با میانجیگری سپهبد جهانبانی حاضربهمکاری میشوند یکی از شرایط انها این بوده که ما حاضر نیستیم هیچ ماموری از ژاندامری همراه ماباشد چون تمام گرفتاری خود را از ناحیه ژاندامری میدانستند وحتی میگویند ما تفنگ هم از تشکیلات ژاندارمری تحویل نمیگیریم ودر تهران بیست قبضه تفنگ برنو از ارتش به انها تحویل داده میشود وفقط بنا به درخواست و انتخاب خودشان این اقایان را بعنوان مامور وناظر همراه میبرند که از دوستان واشنایان قدیمی انها بوده اند سرهنگ ژیان وسروان حدا دادخان ریگی وسروان ریگی هم تنها استوار یادگاری را همراه خود میبرد که در ان روز ازاقای یادگاری یادگاری بر جا نمی ماند و اگر دخا لت و میانجیگری سردارعیسی خان نبود سروان ریگی او را به جمع شهدای هشت کوه اضا فه میکرد ضمنا بعد از قتل دادشاه سرهنگ ژیان میشود سرتیپ و سروان ریگی میشود سرگرد و تنها سراستوار یادگاری بی کلاه میماند که خودی نشا ن نمی دهد.

خلاصه جمع تمام مامورین به جز از راننده ها همین سه نفر بوده اند وحدود سی نفر مسلخ همراهان اقایان لاشاری مبارکی بوده اند واز طرفی سپهبد جهانبانی قول وتعهد سپرده بود اگر دادشاه حاضر به تسلیم بشود من موجبا ت عفو ملوکانه رابرا یش تضمین میکنم ومهیم خان با هدف تسلیمی وتامین نامبرده وارد عمل میشود وحاضر میگردد بدون سلاخ با وی ملاقات نماید چون یکی از شرایط ملاقات مسلخ نبودن همراهان مهیم خان بوده وبه در خواست وی توجه وعمل میکنند منتها دادشاه هنگام ملاقات تمام نیکی های چهار ده سا ل را فراموش میکند, دست گروهبان را میگیرد میگوید من او را با خود میبرم وزمانیکه مهیم خان متوجه میشود که عزم دادشاه برای بردن گروهبان جزم است و در چنین شرایطی بوده که مهیم خان در یک عمل انجام شده قرار میگیرد با هفت تیر بر بناگوش او شلیک میکند وتیراندازی اغاز میشود مهیم خان همراه هفت نفر کشته میشوند و دادشاه هم همراه برادرش محمد و یکی از بستگانش که دران روز رابط بوده بنام صوبان کشته میشوند.

همراهان مهیم خان عبارت بودند ازاقایان:

1- موسی خان برهانزهی 2- ویوسف خان مبارکی 3- کریم خان متسنگی 4- کدحدا شهرضا 5- حسن 6- پسر حسن ازاهالی ابگاه 7- گروهبان محمودی راننده ترک که از تهران همراه اقایان امده بودند ودران روز سه نفرازدادشاه وهشت نفرازطرف مقابل کشته میشوند وتنهااز همراهان مهیم خان اقایان محمد عمرخان ملک نژاد وحدا بخش گلشاه جان سالم بدر میبرند وناظر برتمام جریانا ت وسخنانی که رد بدل میشود بوده اند ومطالبی را که من مینویسم عین مصاحبه ای است که با اقایان داشته ام که در صحنه حضور داشته اند.

و نه مثل اظهار نظر اقای دکتر محمد حسن حسین بر، که دادشاه را ندانسته شهید وقهرمان ملی معرفی میکند

اقای دکتر حقا یق را میتوان بسیار اسان تخریف کرد ولی شواهد تاریحی وزنده راهرگز نمیتوانید کتمان بکنید ایا میدانید شما با این اظهار نظر های جعلی به وجه خانواده وفامیل شریف حسین بر لطمه میزنید تا انجا ئیکه من میدانم این خانواده در گذشته جز طبقه روحانیون و از بزرگان منطقه سراوان بوده اند ایا شما این اطلاعات را چضوری واز کجا و از مردم کدام منطقه بدست اورده اید ایا از شما که خود را دکتر میدانید بعید نیست که این دومین بار است بدون دلیل مدرک ومنابع موثق در انترنت می نویسد دادشاه از منطقه اهوران بوده ایا میدانید فاصله اهوران تا منطقه سفید کوه فنوج که محل اقا مت دادشاه وابا واجداش میباشد چقدراست؟

دکتر جان شاید بیش از صد کیلومتر

دادشاه از طایفه سفید کوهی وجز طایفه شیرانی بوده نه از طایفه مبارکی واهورانی

به جرئت میتوانم بگویم هیچ وقت اتفاق نیفتاده سردار عیسی خان مبارکی با دادشاه ملاقاتی داشته باشد تا چه رسد به قسم قران و قول قراری که شما مطرح نموده اید که با ایشان داشته دکتر جان واقعیت این است دادشاه پس از قتل پسرعموها یش بنام نیک محمد ونظرشاه به اتفاق پدر و برادرانش شبانه قریه دن بید را ترک نموده وخود را به لاشار میرسانند وکمال پدر دادشاه از میرهوتی خان پدر مهیم خان که خاکم لاشار بوده تقاضای نگهداری میکند میرهوتی خان خانواده کمال را بعنوان میار طایفه لاشارمیپذیرد واز خانواده کمال نگهداری میکند دکتر جان دادشاه در طول عمرش عیسی خان مبارکی را شاید بخواب هم ندیده واگر ملاقاتی هم بوده با اقایان لاشاری بوده متاسفم وقتی نمیدانید دادشاه مربوط بکدام منطقه ومربوط بکدام طایفه بوده ان وقت اظهار نظر میفرمائید که هنگام ملاقات مامورینی انها را محاصره میکنند ومهیم خان دادشاه بقتل میرسند ایا شما اطلاع دارید که دران روز و دران منطقه ماموری وجود نداشته تا دست بچنین کاری بزند ایا میدانید که مهیم خان درشرایطی ودرجا ئی نبوده که از مامورچنین جسارت و حرکتی سربزند ؟

و تنها ماموردران روز سرهنگ ژیان وسروان ریگی واستوار یادگاری بودند ایا مهیم خان وافراد دادشاه بوسیله همین سه نفر محاصره میشوند
نهایت بی انصافی است وقتی سردار عیسی خان همراه سی نفر مسلخ از دو طایفه در انجا حضور دارند مامورینی بیا یند هنگام ملاقات انها را محاصره کرده وتنها از میان افراد دادشاه فقط او وبرادرش را انتحا ب بکنند و بقتل برسا نند. البته مردم ازادند هرچه دلشان میحواهد بگویند ولی باید یک نویسنده بلوچ اول ازمردم همان منطقه تحقیق بکند وبعد چیزی بنویسند که به واقعیت نزدیک باشد چون مردم منطقه فنوج بنت وگه لاشار اطلاع درست تری از یک برادر سراوانی ویاجاها ی دیگربلوچستان در ارتباط با ماجرای دادشاه دارند وهمانطوریکه اگر اتفاقی درمنطقه سراوان افتاده باشد مسلما مرد م سراوان اطلاع دقیق تری دارند

دکتر جان چیزی ننویس که شایسته فامیل حسین بر نیست وحدای نکرده مردم بجای حسین بر شما را دکتر دروغبر حطاب بکنند انشاالله چنین نحواهد شد واز طرفی خبر دارم در گذشته خانواده شما در شرایطی نبوده که جز خان گزیدها وعقده ایها باشند وبقول معروف چیزی بنویس که ارزش حواندن داشته باشد ویا کاری بکن که ارزش نوشتن داشته باشد وبنظر من بهتر است شما در رشته خود بتخقیق بفردازید و تخصص بگیرید تا باعث افتخار بلوچ بلوچستان باشد واگر بتاریح بلوچستان علاقمند ی وحتی به ماجرای دادشاه مقداری بخود زحمت بدهید بمنطقه فنوج بنت گه ولاشار سری بزنید واز بزرگان وریش سفیدانی که تا کنون در قید حیاتند و از چون چند دادشاه اگاهند تحقیق بنما ئید

درست پنجاه سا ل از قتل دادشاه میگذرد شاید جنابعالی در ان موقع بدنیا هم نیامده بودید بنظرم تنها به شایعات عده ای مغرض و شاید بشعر ملا ابابکر گوادری که حدود سی سا ل بعد از قتل دادشاه سروده شده توجه نموده اید و اگربدنبا ل قهرمانان حا ل وگذشته بلوچستان میباشید من تعدادی را معرفی میکنم کار وکردار انها را با اعما ل شنیع وغیر انسانی دادشاه مقایسه بنما ئید.

اول لازم شد به ا صل مطلب بپردازیم ایا شما تا بحا ل شنیده اید یک بلوچ واقعی حاضر باشد همراهش را از او بگیرند وبگروگان ببرند؟

آیا مهیم خان میتوانست دست خالی بر گردد وبگوید دادشاه همراه مرا بگروگان برد؟

او که خود را نوه میر کمبر میداند وهفتاد پشتش سردار یکی ازطوایف بانام اوازه بلوچستان بوده میتواند چنین ننگی را بخود وطایفه اش به پسند د زنده برگردد بنظرم اگر جای مهیم خان هر بلوچ با ریشه بنیادی میبود چنین میکرد
بیک بند ازشعر لال بخش توجه کنید
( منی هفت پشتا نکت چوشین کار = همراهی ندا تگ هچ بار )
در ضمن بنده گفتم اگر مهیم خان قصد کشتن دادشاه را داشت میتوانست بدون اینکه جان خود را بخطر باندازد بوسیله افراد طایفه بزرگ لاشاری او را از میان بر دارد

یا طرفداران نا اگاه دادشاه میدانند وخبردارند فردی بنام شهکلی که سرپرست یکی از هیجده طایفه لاشاری میباشد بنام طایفه سرحه ای ونامبرده تا کنون هم درقید حیات است وساکن در روستای تنگ سرحه میباشد در یک در گیری فقط همراه سه نفر از بستگانش تمام بار و بنه دادشاه را مصادره میکند و پسر بزرگ او را بقتل میرساند ودادشاه قهرمان که در کشتن امثال ( چاشکها ) لحظه ای درنگ نمیکند نمیتواند انتقام خون پسرش را از شهکلی بگیرد شاید برای طرفداران دادشاه این مسئله قابل قبول نباشد که دادشاه نتواند انتقام بگیرد میتوانند از پسران دادشاه موضوع راسئوال بکنند از کمال که فعلا ساکن در اطراف فنوج است و با بسیج سپاه ملایان همکاری میکند ویا ازشعبان پسر دیگر دادشاه که در امارات عربی ساکن است جویا بشوند ویا از مردم همان منطقه واز خود شهکلی علت بر خورد را جویا بشوند پسر دادشاه که کشته میشود ازمادر شعبان بوده.

وحالا بعلت احتلاف شهکلی با دادشاه اشاره میکنیم

روزیکه دادشاه میخواسته از طرف غرب رودخانه تنگ سرحه بطرف شرق ان برود یعنی میخواسته از منطقه سرحه بطرف منطقه سرکوه برود ودیگرهیچ راهی و جود ندارد باید ازعرض رودخانه تنگ سرحه عبوربکنند وی در ان روز پیش ازعبور از تنگ بیک دربند میرسد مشاهده میکند فردی مشغول گرد پاشی وبالای درخت خرمائی است اورا صدا میزند پائین میاورد ومیگوید چون بار ما سنگین است این وسایل مارا بردار ومارا از تنگ عبور بده ان فرد واجهی نام داشته واز طایفه سرحه ای بوده وی ناچار میشود کوله باری رابردارد وهمراه دادشاه ئاعیال واطفالش براه میا فتند بمحض اینک وارد تنگ میشوند صدا ی ماشینی بلند میشود دادشاه به واجهی وچند نفر دیگر از همراهانش میگوید شما زود همراه زن بچها از تنگ عبور بکنید.

خود دادشاه باتفاق چند نفر دیگردر نقطه ای بنام ارزاق راه را می بندند واین نقطه همان جای است که در سال 1329- محل کارگاه شرکت راهسازی بوده که تنگ را کار میکردند وبهمین جهت انجا را ارزاق نام میگذارند سرنشینان ماشین که دونفر امریکائی بودند یکی بنام مهندس ویلسون ودیگری بنام خانم انیتا کارول ودو نفر ایرانی که یکی بنام مهندس شمس ودیگری راننده بوده این تصادف ناگهانی وقتل سر نشینان این اتومبیل بود که دادشاه بشهرت جهانی میرسد نامبردگان کارمندان سازمانی بنام اصل چهار کرمان بودند وانها در نظر داشته اند روزهای تعطیل نوروزرا در چابهارباشند و ان روز درست روز چهارم فروردین ماه سا ل 1336- بود که ان اتفاق می افتد سه نفر مرد در جا کشته میشوند وخانم اسیر میشود او را مقداری راه با خود میبرند وسپس او را هم بقتل میرسانند واز همان حدود وبعد از قتل بانو کارول واجهی را هم مرحص میکنند واو بخانه بر میگردد وجریان را به شهکلی سرپرست طایفه خود تعریف میکند.

خلاصه بعد ازاین واقعه فرمانده ژاندارمری کل کشور تیمسار گلپیرا باتفاق سر لشکر کیکاووسی نمایند مردم بلوچستان در مجلس وفرمانده تیپ خاش همراه با تعدادی ازمستشاران نظامی امریکائی وارد منطقه میشوند ودر پهره مستقر میشوند وهر روز با هواپیما از پهره به پاسگاه ژاندارمری پیپ میایند وتلاش دارند از سر نوشت با نو کارول خبری بدست بیاورند بمدت هفت روز تلاش در اطراف تنگ سرحه واعزام صدها چریک محلی ومامور دولتی بنتیجه ای نمیرسند.
تا اینکه فرمانده گروهان ژاندارمی پهره از مهیم خان میرلاشاری تقاضای همکاری میکند که در پیداکردن بانوکارول زنده یا مرده ان با ما همکاری بکنید وایشان هم قبول میکند همان روز از پهره بوسیله ماشین ژاندارمری بتنگ سرحه میرود باکدحدا شهکلی ملاقات میکند وجریان را از او می پرسد
شهکلی هم میگوید در ان روز واجهی همراه بوده چون او را دادشاه بزور کوله بردار میکند او از جریان حبر دارد فوری واجهی را نزد مهیم خان میاورند او میگوید ان زن را هم کشتند ونعش او در ( پوتار شیپ ) افتاده شهکلی به مهیم خان میگوید ممکن است ژاندارمری برای واجهی گرفتاری درست بکند مهیم خان میگوید فکر نمیکنم او را بزور کوله بردار نموده اند بهر جهت مهیم خان همراه واجهی بپاسگاه ژاندارمری تنگ سرحه میروند
ومیگوید چند مامور را همراه واجهی بکنید تا او نعش را نشان بدهد چون او در ان روز کوله بر دار بوده ریئس پاسگاه هم فوری چند مامور رابه اتفاق واجهی بوسیله جیپ پاسگاه بطرف محل حادثه میفرستند وچند ساعت بعد مامورین همراه با نعش بانو کارول برمیگردند.

رئیس پاسگاه جریان را به پیپ گزارش میکند که درانجا تیسمار گلپیرا ومستشاران نظامی وسایر ین حضورداشته اند دستور میرسد واجهی را همراه نعش بپیپ بفرستید وبه مهیم خان هم بگوئید فوری به پیپ بیاید بالاحره پس از هفت روز با پیدا کردن نعش کارول مستشاران امریکائی نعش را بر میدارند با هواپیما بطرف پهره وتهران پرواز میکنند وواجهی هم بعنوان همراه وهمدست دادشاه برایش پرونده سا زی میشود و با تحریک سرلشکر کیکاووسی که در این زمان نمایند بلوچستان بودند یعنی تا ان زمان یک نماینده از سیستان بود ویکی هم از بلوچستان از زاهدان تا چابهار وتنها محالف کیکاووسی در ان انتحابات طایفه مبارکی ولاشاری بودند کشتن بانوکارول همراهانش در تنگ سرحه ودر منطقه لاشاربهانه حوبی بد ست محالفین بحصوص کیکاووسی می افتد

که چطور شده صد ها مامور نتوانستند بمدت هفت روز نعش را پیدا بکنند ومهیم خان توانست بمدت کمتر از هفت ساعت نعش را پیدا بکند پس هرچه هست مهم است ودادشاه اسمی بیش نیست و قرار میشود مهیم خان را هم در پیپ دستگیر بکنند ولی با مقاومت او روبرو میشوند واو حاضر بدرگیری میشود جریان طولانی است.

مهیم خان دوروز بعد بطور محرمانه به پهره میرود خود را بزاهدان میرساند واز انجا بتهران میرود وچند روز بعد از وی اقای عیسی خان مبارکی که در انوقت فرماندار پهره ( ایرانشهر ) بودند وقتی اوضاع را خراب می بیند ایشان هم فرمانداری را ترک میکند خود را بتهران میرسانند
مهیم خان بمحض ورود بتهران با یک هفته نامه بنام اتحاد ملی مصاحبه میکند وتمام جریانات دادشاه را تعریف میکند که ژاندارمری در تعقیب دادشاه نیست وفقط کارش ازیت ازار مردم وچپاول میباشد و چندروز بعد ازان مصاحبه اقایان سردارعیسی خان ومهیم خان بازداشت ودر تشکیلات ژاندارمری در تهران زندانی میگردند وحالا بعلت اختلاف شهکلی با دادشاه اشاره میکنیم زمانیکه واجهی دستگیر واو را جهت زندانی روانه تهران میکنند شهکلی گرفتاری او را از ناحیه دادشاه میداند که او را در ان روز بزور کوله بردار نموده چون تا ان زمان ودر تمام دوران اشراری دادشاه هیچگاه وی از طایفه لاشار بزور مرغی هم نگرفته بوده وشهکلی کوله بردار نمودن فامیلش را توهینی بخود میداند.

یکهفته بعد از دستگیری واجهی شهکلی بگروهان فنوج مراجعه میکند وبه سرگرد میثاقی که فرمانده ستون عملیات است پیشنهاد همکاری میدهد نامبرده هم از پیشنهاد وی استقبال میکند که از طایفه لاشار هم دواطلبی پیدا شده فوری به او تعداد چهار قبضه تفنگ برنو میدهد اورا با خود بطرف مرز میبرد که احتمال میدهند دادشاه پس از حادثه تنگ سرحه ممکن است از مرز حارج بشود شهکلی هم باتفاق سه نفر از بستگانش بنامهای اسماعیل ونهنگ وشهبیک همراه سرگرد میثاقی بطرف مرز میروند و همزمان با رسیدن سرگرد میثاقی به پاسگاه راسک محبرینی که بوسیله حاجی کریم بخش سعیدی تعین شده بودند که اگر افراد مشکوکی را مشاهده کردند فوری به پاسگاه اطلاع بدهند ضمنا همکاری اقای سعیدی به این حاطر بود که دادشاه محالف اقایان شیرانی بود ودر این زمان طایفه شیرانی بارکزهی سردارزهی وبلیده ای در یک جبهه بودند وطایفه مبارکی ولاشاری در جبهه مقابل بهر جهت .در ان روز چوپانی گزارش میکند که من صبح زودتعدادی تفنگی را دیده ام که بطرف مرزمیرفتند سرگرد میثاقی هم فوری چراغ خان شیرانی را همراه تعدادی ژاندارم وچریک باتفاق شهکلی روانه مرز میکنند وچوپان را هم با خود میبرند او رد انها را نشان میدهد ودر همین موقع چراغ خان که فرمانده ستون تعقیب است میگوید شهکلی، ما از پا افتاده ایم وحالا فقط کارشما وهمراهت میباشد واگر تا چند ساعت دیگر به دادشاه نرسیم از مرز میگذرند .

شهکلی هم همراه همان سه نفر از بستگانش روی رد انها حرکت میکند و زمانیکه به انها نزدیک میشود باران شروع بباریدن میکند وغروب افتاب هم نزدیک بوده.

بفاصله بسیار نزدیکی بهم میرسند ودراین موقع دادشاه وهمراهانش در جای نشسته بودند ومشغول درست کردن سر پناه که باران وسایل وحوار بار انها را حیس نکند که ناگهان از دوطرف شلیک میشود دادشاه سریع با جنگ گریز محل استراحت خود را ترک میکند تمام حوار بار والاغهای شان برجا میماند پسر بزرگش مورد اصابت قرار میگیرد وخود را از تیرس دور میکنند وپسرش همان شب دران سوی مرز فوت میکند واقایان چراغ خان چندین ساعت بعد با شنیدن صدای تفنگ خود را بمحل حادثه میرسانند و فوری جریان را براسک گزارش میکنند.

سرگرد میثاقی روز بعد خود را بمحل حادثه میرساند وبا پاسگاه مرزی پاکستان تما س میگیرند انها هم بمحل حادثه میایند وطی صورت جلسه ای رد دادشاه افرادش را به انها تحویل میدهند وگویا بعد از قتل امریکائیها بتمام پاسگاهای مرزی پاکستان هم دستور رسیده که در صورت لزوم با مامورین ایرانی همکاری بکنند واز طرفی در این موقع پیمانی نظامی بین دولتهای ایران پاکستان وترکیه وامریکا وجود داشته بنام پیما ن سنتو

حلاصه سرگرد میثا قی برای اولین باراین موفقیت را بنام خود وچراغ خان گزارش میکند وچند روز بعد زمانیکه دادشاه دوباره بداحل بر میگردد احمد شاه برادر دادشاه همراه زن بچه هایشان توسط پلیس مرزی پاکستان دستگیر و بکراچی اعزام و سپس بتهران فرستاده میشوند وسرگرد میثاقی هم دوهفته بعد اسلخه ها را از شهکلی میگیرد و میگوید از مرکز دستور رسیده چون سردار شما مهیم خان زندان میباشد صلاح نیست اسلخه دولتی در دست شما باشد.

شهکلی میگوید هدف من هم فقط نشان دادن به دادشاه بود که برادران مرا دوباره کوله بردار خود نکند.

البته هدف اصلی سرگرد میثاقی گرفتن اسلخه از دست شهکلی این بوده شاید دادشاه راحت تر بتواند از شهکلی وبستگا نش انتقام بگیرد ودران صورت دیگر نیازی بتعقب نسیت زود تکلیف همدیگر را روشن میکنند مثل برنامه کنونی مزدوران رژیم ملایان در بلوچستان : احتلاف بینداز حکومت کن

وباز گفتیم ملا سلیمان هم توسط شهکلی بدام می افتد و کشته میشود واگر گفتیم مهیم خان میتوانست بدون اینکه جانش را بخطر بیندازد میتوانست بوسیله افرادی مثل شهکلی دادشاه را از میان بردارد سحن گزافی نیست ولی هدف اصلی مهیم خان تامین دادن او بوده بهمین نیت وارد مذاکره میشود ونه جنگ وگرنه کافی بود ده قبضه اسلحه به شهکلی میداند کار دادشاه تمام بود بنده گفتم طایفه سرحه ای یکی از هیجده طایفه لاشاری میباشد واین هیجده طایفه در گذشته از طریق دامداری امرار معاش میکردند و هر طایفه ای منطقه وچراگاه محصوص بخود را داشته ولی بعد از انقلاب و قحط سالیهای پیاپی و طولانی که در تاریح بلوچستان چنین قحط سالی طولانی از برکت حکومت منخوس ملایان سابقه نداشته و اکنون برای مردم بلوچستان دامی باقی نماندهوحالا من اسامی طوایفی که در گذشته دامداری میکردند واکنون در روستا ها ساکن شده اند .

اسامی طوایف ومحل سکونت فعلی انها را بیان میکنم.

ولی اول ازمنطقه لاشاربگویم که ازنزدیکهای رودخانه بن پور شروع میشود تا کوهای بارچک چاهان امتداد دارد این رشته کوهستا ن دنباله کوها ی پوزگ می باشد که بطرف غرب ادامه پیدا میکند و پوزگ تقریبا دربیست کیلومتری جنوب گه ( نیکشهر ) واقع شده ومنطقه لاشار بطول تقریبی دویست کیلومترمیباشد که انرا زمان شاه بچهار دهستان تقسیم میکنند بنامهای دهستان لاشارو مسکوتان وملوران وچاهان وهمچنین تمام ابادیهای مربوط به دهستان هیچان هم متعلق به لاشاریها میباشند مثل ابادیهای شگیم واطراف ان وکناردان وتحت ملک وجکان واطراف ان ودرتقسیمات جدید زمان ملایان دهستان مسکوتان را همراه با دهستان فنوج به بخش تبدیل کرده اند ودهستان ملوران را به دهستان بنت وصل نموده وانرا تبدل بیک بخش نموده اند ودهستان چاهان را هم جز بخش مرکزی گه نموده اند.

ودهستان لاشاررا همراه دهستان چانف بیک بخش تبد یل شده ضمنا تعدادابادیهای چهار دهستان لاشاربیش از چهارصد پارچه ابادی است که شامل قنات چشمه ورودخانه میباشد این بود موقعیت جغرافیای منطقه لاشار وتقسیمات دولتهای مرکزی که عمدا بحاطر کوچک نمودن حوزهای عشایری بلوچستان و بمنظور جدا کردن قوم وقبیلها ازهمدیگرصورت گرفته ولی تا کنون موفقیت چندانی دراین مورد نداشته و ساکنین هربخش هردهستا نی تا کنون خود را وابسته بهمان تقسیما ت سنتی وعشایری خود میدانند واینک اسا می طوایف لاشار
که در گذشته دامدار وکوچ رو بوده اند واکنون در روستاها سکونت دارند که عبارتند

1- طایفه جاوشیری ساکن در ابادیهای سیف اباد وعلی اباد والله اباد.
2- طایفه گردهانی ساکن ابادی شیراباد وبهشتو.

3 – طایفه لاسکی ساکن در ابادیهای زیرباندات وکهنک واپودم

4- طایفه کوری ساکن در ابادیهای گسک وبن رود

5 – طایفه سردارزهی ساکن در ابادیهای کهن عیسی وکلچات جامرغ وگواش
6 – طایفه مگونی ساکن در ابادی هیمنی واطراف ان
7 طایفه ازباغی ساکن در ازباغ و کش کورو گتی ا پ

8- طایفه جوگزی ساکن در ابادیهای جوگز بالا وجوگزپائین وکمردان

9- طایفه سرحه ای ساکن در ابادیهای تنگ سرحه و زیارتجاه وکلدروهشت کوه
10- طایفه کوچنکی ساکن در ابادیهای کوچنک واطراف ان

11- طایفه ابگاهی ساکن ابادی ابگاه
12 – طایفه چاهانی ساکن در ابادیهای چاهان واطراف ان

13- طایفه جکانی ساکن در ابادی جکان
14 – طایفه کنردانی ساکن در ابادی کنردان

15 – طایفه شگیمی ساکن در ابادیهای شگیم واطراف ان
16 – طایفه سرکوهی ساکن در ابادیهای کچ ودنبلان وتحت ملک

17 – طایفه هبودانی ساکن در ابادیهای هبودان واطراف ان
18 – طایفه اوگینکی ساکن در ابادی اوگینک واطراف ان.

خلاصه هدف از تشریخ موقعیت طایفه لاشار این بود که مهیم خان سردار این منطقه واین طوایف بوده که یکی از افتحاراتش در طول تاریخ اتحاد ومیار داری بوده وهمچنین هیچ قدرت محلی توان تعرض وحتی گذ رش به این منطقه نیافتاده و در خال حاضر هم یکی از متحد ترین طوایف بلوچستان میباشد ورژیم اخوند تا کنون نتوانسته مثل سایر جا ها در این منطقه نفوذ کند وحالا از باز ماندگان وبستگان مهیم خان ودادشاه بگوئیم
از دادشاه فقط دوتا پسرویک دختر بر جا مانده بنظرم دختر دادشاه همسر پسر مالم میباشد که از بستگان دادشاه است ودر روستای اباهگان سکونت دارد که در سه الا چهار کیلومتری فنوج واقع شده وپسران دادشاه یکی بنام کمال است ودرزمان حکومت ملایان از امارات بر میگردد وهم اکنون روابطه تنگا تنگی با سپاه وبیسج فنوج برقرار نموده وپسر دیگرش بنام شعبان است تا هنوز ساکن در امارات عربی میباشد ومن که یک محلی هستم وبر حسب ضرورت دوباربمنطقه سفید کوه سفر کردم که در مسیر راهم قریه دن بید که تنها ابادی متعلق بکما ل پدر دادشاه بوده عبور نمودم ودر ان موقع ابادی دنبید محروبه وخالی از سکنه بود البته این مسافرتها پیش از انقلاب بوده.

ودران موقع من ازا یل تبار دادشاه درمنطقه سفید کوه اثری ونشانی ندیدم و دوستداران وی میتوانند ازمنطقه سفید کوه دیدن بکنند و سراغ خانواده وایل تبار او را بگیرند که درکجا ساکن هستند وحالا ازاولاد وبستگان مهیم خان بگوئیم بیشترین تعداد مهاجراز یک فامیل بلوچ خانواده میرلاشاری میباشد که در کشورهای اسکاند یناوی وانگلیس زندگی میکنند وجمعیتی همراه زن مرد وبزرگ کوچک بیش از صد نفر میبا شند ودرمنطقه هم جمعیت این خانواد به صدها نفر میرسد ضمنا برادر وجانشین مهیم خان اقای محمد خان میرلاشاری است اخرین نماینده مجلس شورایملی زمان شاه از شهرستان پهره وتنها کسی بودند که بتهدید احونها استعفا نمیدهد واولین سرداری بودند که در روز بیستم شهریور ماه سا ل 1358 شمسی یعنی حدود هفت ماه پس از استقرار رژیم ملایان اولین حرکت نظامی وسیاسی را با همراهی وهمکاری سردار عیسی خان مبارکی
وپسرعمویش کریم خان میرلاشاری با حلع سلاخ نمودن.

دو پاسگاه نیروی انتظامی اسپکه وپیپ انجام دادندوعملا محالفت خود را با رژیم اعلام میکنند نامبردگان همراه زن بچه بمناطق کوهستانی لاشار میروند وخود را برای در گیری اماده میکنند حلاصه حدود دوهفته بعد از ازحلع سلاخ پاسگاها با میانجیگری مولوی عبدالعزیز وامدن
سران طوایف سرحد و مکران بنزد اقایان سردارعیسی خان مبارکی ومحمد خان از انها میحواهند در شرایط کنونی که رژیم اسلامی بتمام حواستهای مردم بلوچستان توجه میکند در گیری با این حکومت صلاح نیست واز انها میحواهند بحاطر ما اسلخه های دو پاسگاه را تحویل بدهید واز منطقه سرحد این اقایان امده بودند.

سردارمهرالله خان ریگی حاجی بلوچ خان شهبخش خانمحمد خان شهنوازی و حلیل خان گمشاد زهی تقی خان ریگی وچند نفر دیگر واز منطقه مکران هم این اقایان برای میانجیگری همراه بودند حاجی کریم بخش سعیدی بهمن خان بارکزهی بهرام خان شیرانی ومیر مولادادخان سردارزهی
وغیب الله کشاورز وهمچنین از خوانین رودبار جیرفت اقای حاجی علی خان مهیمی همراه تعدادی از بستگانش جهت میا نجیگری در جمع اقایان حضور داشتند ومتفقا حواسته شان این بود که بحاطر ما اسلخه ها را بر گردانید وبدرحواست اقایان احترام میگذارند اسلخها را تحویل میدهند ضمنا در روز حلع سلاخ پاسگاها سردار عیسی خان مبارکی جهت شرکت در یک جشن عروسی به هریدوک امده ومهمان اقایان لاشاری بودند که

افراد مسلخ خود را همراه محمد خان میکنند وی در سن هشتا د سا لگی به اتفاق اقایان لاشاری پیاده بمناطق کوهستانی میروند اسلخه بدست میگیرد واماده در گیری میشود
حلاصه پس از اعلام عفوامام وپخش ان از رادیو تهران وروزنامها و چند بار از رادیو زاهدان وپس ازمد تی اکثر اقایان لاشاری ومبارکی بخانه زندگی خود بر میگردند وتنها محمد خان بعفو امام توجهی نمیکند ودرمناطق کوهستانی لاشار باقی میماند قا بل ذکر است زما نیکه سران طوایف مالکی ومهیمی که در منطقه جیرفت با سپاه در گیر میشوند وتعدادی از جوانان انها بقتل میرسند ناچارمیشوند ببلوچستان قهرمان پناه بیاورند که از میان تمام سران قبایل کریم خان میرلاشا ری حاضر بنگهداری انها میشود وی هم بحاطر نجات جان پناهندگانش بمناطق کوهستانی لاشار میرود ودردرغرب تنگ سرحه در کوهستانی بنام سحران بند پایگاهی ایجاد میکند وبرای در گیری اماده میشود واقای محمد خان هم قبلا در منطقه ای بنام سر کوه که درشرق تنگ سرحه واقع شده پایگاه خود را ایجاد کرده بود وازشهریورماه سال 1358 وپس از حلع سلاخ دوپاسگاه بمدت شش سا ل منطقه لاشاربیکی از امن ترین مناطق بلوچستان تبد یل میشود دها پناهنده ومحا لف رژیم به انها پناه میاورند ودر چنین شرایطی بود ه که فرماندهان سپاه پهره میگویند لاشار هم برای ما یک پاریس شد ه حلاصه محمد خان جهت تداوم مبارزاتش در سال 1364 بپاکستان میرود سازمانی تشکیل میدهد بنام سازمان جنبش مجاهدین بلوچستان واکثر سران طوایف از سر حد تا مکران بسازمان او می پیوندند وی میتواند از کشورهای محالف رژیم کمکهای قابل توجهی در یافت نمایند.

وهزارن قبضه اسلخه را بین سران وگروهای منطقه سرحد مکران تقسیم نماید وعملا بمدت شش سال در گیری مسلخانه از منطقه سرحد تامکران اغاز میشود ورژیم ریا کار هم بیکار نمی نشیند میتواند صد ها مزدور محلی را بحدمت بگیرد وبا این ترفند ونیرنگ میتواند جلوحرکت نظامی جنبش را تا حدودی بگیرد سازمانی که با هدف بدست اوردن خود مختاری بلوچستان قدم بمیدان مبارزه گذاشته بود و نه بقصد کشتن برادران نادان ونا اگاه خود به این حاطربود که فعا لیت نظامی سازمان تا حدی فروکش میکند و باز در سال هفتاد رژیم به نیرنگی دیگر متوصل میشود فرمان عفو عمومی در بلوچستان صادر میکند ومیتواند با اکثر اعضای اصلی سازمان تما س بگیرد وانها را تشویق به تسلیمی وبرگشتن بکشور میکند همراهان ومتحدان بیسواد نا اگاه جنبش فریب رژیم ریا کار وروباه صفت رامیخورند.

وبدون خدا خافظی با محمد خان به اغوش رژیم ادمکش عهد شکن بر میگردند وتسلیم میشوند وزمانی که رژِیم با این ترفند میتواند جلو فعالیت نظامی را بگیرد سران وافراد تسلیم شده که با هزاران وعده وعید دروغین از سازنان جدا شده بودند زمان زیادی نمیگذرد افراد تسلیم شده را
درتنگنا قرار میدهند بعضی را محفیانه ترور میکند وبعضی را هم خانه نشین و ترور شحصیت میکنند من صلاح نمیدانم اسامی ان فریب خوردگان را ذکر نمایم ضمنا خود محمد خان دوبار در کراچی مورد سوئقصد تروریستها قرار میگیرد که دفعه اول جان سالم بدر میبرد ودر سوقصد دوم وی همراه برادرش دوست محمد خان ودامادش عظیم مورد اثا بت گلوله مزدوران قرارمیگیرند.

که بطور معجزه اسائی هر سه نفر جان بدر میبرند منتها یکی ازگلولها تا هنوزهم در پشت گردن محمد خان باقی است چون گلوله بدهن او اثابت میکند وتعدادی از دندانهای وی را می شکند ودر پشت گردن او گلوله باقی میماند که دکترها بیرون اوردن انرا خطرناک میدانند چون گلوله برگ نحاع نزدیک است ومحمد خان پس از متوقف شدن برنامه نظامی سازما ن به انگلیس میرود وهم اکنون همراه حانواده اش درانجا اقامت دارندولی تا هنوزهم دها گروه مسلخ وابسط بجنبش در منطقه حضور دارند واز ایشان حرف شنوی دارند وحالا از اولادان مهیم خان بگوئیم

حدود شش ماه بعد از دومین سوئقصد بجان محمد خان باز یک شب در کراچی هنگام رفتن محمد امین پسر بزرگ مرحوم مهیم خان که یکی ازاعضای فعا ل وسخنگوی جنبش بودند بطرف مسجد جهت ادای نماز شام تروریستهای رژیم از پشت سرواز فاصله بسیار نزدیک او را هدف گلوله قرار میدهند
محمد امین بشدت زحمی میشود او را فوری ببیمارستانی میرسانند ونامبرده هم از این سوئقصد جان بدر میبرد وهم اکنون وی همراه زن فرزندانش درانگلیس پناهنده میباشد واثار گلوله رژیم برسینه او نقا شی شده .

وپسر دوم مرحوم مهیم خان بنام علی رضا کار مند کشاورزی است ومردم لاشار درغیاب محمد خان او را بسر پرستی خود انتخاب کرده اند ونه از طرف نماینده ولی فقیه با ین سمت برگزیده شده مثل تعدادی از روسای قبایلی که به دروغ وبوسیله نماینده ولی فقیه بمردم تحمل شده اند
من به این حاطر این مطالب را بیان میکنم
که دوستداران وارادتمندان دادشاه بدانند طایفه او کیست وفرزندان اودر حال حاضر چه نقشی در اجتماع کنونی بلوچستان دارند واین را باید بدانند طایفه بزرگ لاشاری است که درگذشته و اینده بلوچستان نقشی بر جسته داشته ودارد
ضمنا بلوچستان در طول تاریح کمبود قهرمان ملی ومردمی نداشته وندارد ومن اسا می تعدادی از سرداران شجاع ومردمی بلوچستان راکه در گذشته ای نچندان دوروهم در زمان حکومت پهلوی وهم درزمان حکومت احوندهاکه از خود نام نیکی بجا گذاشته اند معرفی میکنم تا خود بدون سئو نظرقضاوت ومقایسه بنمائید تا قهرمانان ملی و مردمی بلوچستان را بدرستی بشنا سند وهر کدام را به اندازه کردارشان در جای خود قراربدهند وقتی درتاریح ما نا م شاهی وامپراطوری ثبت نشده واگرما در گذشته وحال خان وسرداری هم نداشته ایم پس ادعای ما مردم بلوچستان چیست چه فرقی بین ملت بلوچ ومردم یزد وکاشان وجود دارد درست است که ملت بلوچ بحاطرغرور وروحیه سلخشوری که در او وجود داشته و دارد چون هیچ قوم قبیله ای حاضر نبوده ازهمد یگراطاعت پیروری بکنند وهمین غرور وخود حواهی سبب شده که بلوچ نتواند تشکیلات واحدی در سر زمین پهناوربلوچستان بوجود بیاورد و دولتی مستقل برپا کنند.

وهمیشه متفرق و تمام وجود شان در چار چوب قیبله حلاصه میشده واین پراکند گی باعث تسلط دشمن برسرزمین ما گردیده وهم اکنون مزدورانی مثل دهمرده وشهریاری کثیف برما حکومت میکنند ولی نباید فراموش بکنیم ملت بلوچ از نظر فرهنگ تاریح از همسایگان خود عقب ترنبوده چون وقلعه های تاریحی بلوچستان حکایت از ان میکند که ما هم درگذشته دارای تشکیلاتی در حد اقوام وملل دیگر بوده ایم وبرای نمونه
بنای قلعه بنپور وقلعه میرجلال در منطقه کیچ مکران بنا بگفته باستان شناسان حارجی به دوهزار سا ل پیش از میلاد مسیح بر میگردد واین قلعه ها بدست حکمرانان ایرا ن وهند بنا نشده اند بلکه انها توسط پادشاهان وحکمرانان بلوچ بنا گردیده اند واین قلعها را شاه اسماعیل صفوی و ناصرالدین شاه قاجاربنا نکرده اند وهمچنین دها قلعه کهن وتاریحی دیگر در قسمت مکران وسراوان
موجود است یادگار با عظمت وسند انکار ناپذیرملت سرافراز بلوچستان میباشند ضمنا بلوچستان بخاطرموقعیت خاص جغرافیائی مدام در حال جنگ جد ل با همسایگانش بوده واگر زمانی از تعرض وتهاجم بیگانه اسوده میشده درگیر جنگهای حانماسوز قومی وقبیله ای خود بوده وبهمین جهت هیچ وقت فرصت ابادانی وحطه رسم کتا بت را پیدانکرده اند که تاریح ما بصورت کتاب ونوشتاربرجا بماند وتنها بسیار مختصروکم رنگ از تاریح ما اشعاری بصورت شفاهی وسینه بسینه برجا مانده که قطره ای است در مقابل دریا واینک ا سامی تعدادی ازقهرمانان واقعی بلوچستان را بیان میکنم کردار انها را با چهار ده سا ل به ا صطلاح درگیری دادشاه با رژیم شاه مقایسه وقضاوت به نما ئید.

1- ایا میشود دادشاه را با قهرمانان سرحد مثل سردار شهید حلیل خان گمشاد زهی وسردارجیند خان یارمحمد زهی ودر گیری انها رابا قوای استعمارگرانگلیس ویا بادرگیری سردارجما خان اسما لزهی با قوای رضاشاه مقایسه کرد ؟

2- ویا با در گیری سردار حسین خان شیرانزهی در بندر چابهار وبیرون راندن انگلیسها از انجا
در زمان قاجارها میشود با چهارده سال کشتار بینوایان بلوچ توسط دادشاه مقایسه نمود ؟

3- وکمی دورتربا در گیری هوت همل با قوای پرتقالیها در بندر تیس وشهادت وی بدست پرتقالیها
قابل مقایسه میباشد با دادشاه ؟

4- ویا با در گیری کمال صلاح الدین در بندر کنارک ودر زمان قاجار ها با قوای انگلیسها
میشود با اعمال دادشاه مقایسه نمود ؟

5- ویا با تصرف قلعه پهره (ایرانشهر ) توسط بهرام خان بارکزهی وبیرون رانده نظامیان قاجار از ان
وسپس لشکر کشی دولت قاجار جهت پس گرفتن قلعه بسر پرستی فردی بنام سردار نصرت
وپس ازدوماه محاصره که با مقاومت بی نظیر بهرام خان مواجه میشود سردار نصرت مفتضحانه از پهره فرار میکند وحتی یک حلقه توپ که همراه داشتند انرا بجا گذاشته با حفت حواری بطرف بم کرمان بر میگردد بهرام خان اولین بنیان گذار حکومت بارانزهی در بلوچستان بودند
ایا تا مار نمودن قوای دولت قاجار توسط میر بهرام خان را میشود با اعمال دادشاه مقایسه کرد ؟

6- وپس از بهرام خان برادر زاده اش میر دوست محمد خان بحکومت پهره بن پور میرسد
وی تشکیلاتی در حد یک حکومت مستقل بر پا میکند که با تشویق وتحریک دولت انگلیس بود
که رضا شاه جرئت لشکر کشی ببلوچستان را پیدا میکند علت محالفت دولت انگلیس هم از اینجا شروع میشود که بدستور نوشیروان برادر دوست محمد خان تعداددویست شترازقوای انگلیس را از حوزه پنجگور میاورند ونوشیروان از بر گرداندن شتر ها خود داری میکند
دولت انگلیس جریان را به رضاشاه گزارش میکند که زمینه تصرف بلوچستان غربی برای شما فراهم است واطلاعات کافی را در احتیار دولت رضا شاه میگذارد ومیگوید درست است که افراد مسلخ زیادی در احتیار دوست محمد خان میباشد ولی این افراد دارای هیچ انگیزه سیاسی نیستند افرادی میباشد جیره خوار که دور بر دوست محمد خان جمع هستند که توان رویاروی با یک ارتش منظم را ندارند واز طرفی اکثر سران قبایل هم از حکومت وی ناراض هستند وبا این اطلاعات بود که رضاشاه را تشویق به حمله ببلوچستان میکند و هم به رضاشاه احطار میکنند که اگر دست بکار نشود دولت انگلیس بلوچستان غربی را هم تصرف نموده وضمیمه حاک خود مینماید وبرضاشاه قول میدهند در صورت لزوم نیروهای دولت انگلیس
بکمک قوای شما حواهد شتافت ورضا شاه با این پشت گرمی واطلاعات دولت انگلیس بود که بلشکر شرق وبلشکر کرمان بفرماندهی سرلشکر جهانبانی فرمان خمله را میدهد.

وبمحض وردلشکر شرق بخاش با دوست محمد خان طبق دستو ر رضا شاه اول باب مذاکره را میگشایند وفرمانده ستون عملیات فرد یست بنام سرهنگ محمد خان نحجوان که در خاش مستقر میشود وطبق دستور قاصدی بپهره میفرستد واز دوست محمد خان میحواهد جهت مذاکره بخاش بیاید تا پیغام رضاشاه را بوی ابلاغ نماید دوست محمد خان درجواب میگوید تو کوچکتر از انی که من بدیدن شما بیایم اگر حرفی دارید شما بپهره بیائید
که نحجوان هم از رفتن بپهره خوداری میکند ودر نهایت پس از ردبدل شدن چند بارپیغام موافقت میکنند که در کارواند ر که بین راه خاش بپهره میباشد ملاقاتی صورت بگیرد وملاقات طبق وقت تعین شده درنقط ای بنام گونیچدرکه در نزدیک کارواندر است صورت میگیرد نحجوان پیغامهای رضاشاه را این طوربیان میکند که ما باتو سر جنگ نداریم فقط شما قبول بکنید پرچم دولت ایران را بر دروازه قلعه پهره نصب بکنید وبتعداد هزار نفر از افراد مسلخ تو هم خقوق داده میشود وتورا بعنوان والی بلوچستان هم منصوب میکنیم که دوست محمد خان بپیشنهاد رضا شاه می خندد ومیگوید از طرف من به رضاشاه بگوئید.

وبنویسد که من خود در شرایطی هستم که والی تعین میکنم وخود به هزاران نفر جیره مواجب میدهم انوقت بیایم مطیع وجیره بگیر باشم وبگوئید فقط من حاضرم بعنوان یک دولت همسایه با شما قرار داد صلح ببندم وملاقات بدون نتیجه بپایان میرسد دوست محمد خان بطرف پهره ونحجوان بطرف خاش بر میگردند و خود را برای درگیری اماده میکنند که متائسفانه همانطوریکه دولت انگلیس پیش بینی کرده بود وپس از اولین شکست در سراوان وبا
کشته شدن ابراهیم خان سروان بتصرف در میاید وافراد مسلخ دوست محمد خان که حدود سه هزار نفردر قلعه پهره مستقر بودند باشنیدن این حبروپرواز یک هواپیمای ارتشی بر فراز شهر پهره وپخش اعلامیهای افراد مسلخ که بگفته انگلیسها اموزش ندیده وفاقد دانش وبینش سیاسی بودند
وهم هیچ هدف و انگیزه ای برای مقاومت نداشته اند بدون جنگ در گیری اسلخه را زمین میگذارند وسنگر های خود را خالی میکنند ودوست محمد خان ناچار میشود پهره را ترک نموده بمنطقه سرباز میرود که پدرش میر علی محمد در انجا حکومت میکرده حلاصه پس از مدتی دوباره سر هنگ نحجوان بدستور جهانبانی باب مذاکره مجددی با میر علی محمد ودوست محمد میگشایند وفردی بنام یاور شهمراد خان که قاصد ومذاکره کننده بوده به منطقه سرباز.

میرودودوست محمد خان را تشویق بتسلیم شدن میکند واز او میحواهد بتهران برود وبحضوررضاشاه برسد و اطمینان میدهد با خوشحالی برمیگردی ودر نها یت جهت اطمینان میگوید من حاضرم نزد میر علی محمد بعنوان گروگان بمانم تا شما بتهران رفته با رضا شاه ملاقات نموده بر گردید وبااین شرایط دوست محمد خان قبول میکند و بخاش میرود تسلیم میشود او را بتهران اعزام میکنند بسیار مورد توجه رضاشاه قرار میگیرد وگویا از قیافه وهیقل مردانه دوست محمد خان خوشش میاید وبا عزت واحترام با او بر خورد میکنند وبوی جا ومکانی مناسب میدهند وپذیرائی میشود وگویا هفته ای یک بار او را بحضور رضاشاه میبردند.

رضاشاه در نظر داشته او را هم مثل سایر سران وگردن کشانی که تسلیم میشوند و به انها پست ودرجه میدهد واز وجود انها برای سرکوب محالفین دیگر استفایده میکند که همین سرهنگ محمد خان نحجوان ویاور شهمراد خان وسرهنگ باقر خان داور پناه زمانی از متمردان بوده اند واز وجود شان در جنگ با دوست محمد خان استفایده میکند
بهر جهت این سیاست رضاشاه ودولت او بوده که با محالفین خود این اینطور رفتار میکند ومیحواهد سررقیب را بدست رقیبی دیگر بسپارند واین سیا ست همیشگی حکمرانان ایران بوده وهست حلاصه دوست محمد خان که مورد توجه رضاشاه قرار میگیرد روزی دستور میدهد که در ملاقات بعدی دوستمحمدخان را با لبا س فرم نزد من بیاورید ودر ملاقات بعدی طبق دستور رضاشاه به دوستمحمد خان لباس نظامی می پوشانند واو را بحضور رضاشاه میبرند رضاشاه زمانیکه بوی نزدیک میشود وبا او دستی میدهد میگوید شما با این لباس قشنگ تر نیستید
دوست محمد خان در جواب میگوید ( حو اهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش ) رضاشاه از این مثل دوست محمد خان ناراحت میشود واز کنار او میگذرد گویا رضاشاه در نظر داشته همان روز به دوستمحمد خان درجه ای وپست مقامی بدهد که با گفتن ان مثل جریان منتفی میشود ودیگر کمتر او را بحضور میپذیرد یکسالی میگذرد دوست محمد خان متوجه میشود واین طورفکر میکند که دیگر برگشتن من ببلوچستان محال است تصمیم خود را میگیرد که خود را از این گروگانی ازاد بکند.

وروزیکه بشکار میرود راننده وافسرهمراه را بقتل میرساند وچند روز بعد خودش وسه نفر همراهش در اطراف سمنان دستگیر میشوند وپس از یک محاکمه کوتاه که دوست محمد خان قتل هر دونفر را بعهده میگیرد وهمراها نش را بی گناه میداند محکوم به اعدام میشود وبه او میگوید اگر تقاضای عفو بکنید ممکن است رضاشاه شما راببحشد او از در حواست عفو خوداری میکند سرانجام در دیماه سا ل 1308 حکم اعدام در مورد او اجرا میشود وهمراهان زندانی میشوند ایا این سردار بلوچ با ان روحیه بلند ودید وسیع که برای بلوچستان حکومتی مستقل را پایه گذاری کرده بود
واگرافرادش اموزش دیده با دانش وبا انگیزه بودند امکان تسلیم شدن دوست محمد خان محا ل بود چون جنگ با سپاه لشکر امکان پذیر است این سردار را باید مظهر مقاومت وسمبل ملت بلوچستان بدانیم که حاضر نمیشود برای همیشه تن بذ لت واسارت بدهد واز جانش میگذرد دیدگاه اووکردارش را میشود با دادشاه بیماربلوچ کش مقایسه کرد ؟

7- ویا با درگیری ابراهیم خان بارکزهی در سراوان با قوای رضاشاه وحماسه افریدن او در قلعه شستون وبشهادت رسید نش میشود مقاو مت او را با کشتن بینوایانی بدست دادشاه مقایسه نمود؟

8- ویا باشجاعت وشهامت نوجوان چهارده الا پانزده ساله ای بنام قادر بخش فرزند میر حداداد رند
که نامبرده نویسنده ووزیر دوست محمد خان بارکزهی بوده وبعد از شهادت میر ابراهیم خان
وتسلم شدن افرد ش در شستون وهنگام تسلیم شدن افرا د
سرهنگ باقر خان داروپناه بر اسبی سواراست واز تسلیم شدن مدافعین قلعه شستون وپیروزییش سرمست بوده چشمش بنوجوانی می افتد که یک اسلخه ده تیر کمری در دست داشته صدا میزند بچه بیا جلو اسلخه ات را بمن بده قادر بخش نوجوان جلومیرود
وسرهنگ دستش را دراز میکند تا اسلخه را بدست او بدهد
قادربخش هم اسلخه را بالا میرد هر ده گلوله را بر سینه سرهنگ داور پناه حالی میکند واز اسب سرنگون میشود وقادر بخش هم بلا فاصله هدف دها گلوله قرار میگیر وبشهادت میرسد
وبعد از قتل داورپناه بود که سربازانش مغول وار شهر راغارت میکنند ودها بی گناه را بقتل میرسانند
وسرهنگ در قبرستان دزک چال میشود واز ان ببعد ابادی دزک بنام داورپناه نام گذاری میشود
میشود حرکت مردانه این نوجوان را باکشتارهای کوردادشاه میشود مقایسه نمود ؟

9- واز نور محمد رئیسی ( ارجمندی ) فرزند مهران ساکن کشیکور سربازسحنی بگوئیم پس از اعدام دوست محمدخان قوای دولتی بفرماندهی سرهنگ محمد خان نحجوان بطرف سرباز خمله میکند تا میرعلی محمد پدر دوست محمد خان را کشته ویا دستگیر نما یند
حلاصه میرعلی محمد پس از چند روز مقاومت در قلعه سربازناچار به عقب نشینی میشود همراه زن فرزندانش خود را به ابادی پارود میرساند ودر نظر دارد اول زن بچهایش را از مرز حارج بکند وبفکروسیله میباشد که انها را از مرز حارج بنماید ومیداند که درمنطقه سرباز شترتنها در نزد طایفه نورمحمد رئیسی وجود دارد
ومیرعلی محمد نورمحمد را خونی ومحالف طایفه بارانزهی میداند چون پدرش مهران همراه هفت نفر ازبستگا نش بدست بهرام خان برادر بزرگ میرعلی محمد در قلعه سرباز کشته میشوند
ولی میرعلی محمد دیگر چاره ای ندارد جهت نجا ت زن فرزندانش ازاسارت قوای دولتی به نورمحمد دشمن خونی خود متوصل میشود
قاصدی نزد نور محمد رئیسی میفرستد میگوید امروز روز غیرت است روز انتقام نیست تعدادی شتر فوری بفرستید تا زن بچهای من از مرز حارج بشوند تا اسیر دشمن نگردند وگویا در همان روز بعد از قاصد علی محمد قاصدی هم از طرف سرهنگ نحجوان میرسد که فوری همراه با افراد خود جهت
کمک بدولت وسرکوب دشمن مشترک خود را بما برسا نید
حلاصه نورمحمد بلوچ باغیرت با همت همان روز تعدای شتر همراه افراد مسلخی از بستگانش
بپارود میفرستد زن بچهای علی محمد را اسکورت نموده وانها را از مرز حارج میکنند وخودش هم همراه تعدای دیگر از اقوامش جهت درگیری با علی محمد بکمک نحجوان میرود که در قلعه سرباز منتظر اوبوده
ودو روز پیش از رسیدن قوای دولتی به ابادی پارود زن بچهای میرعلی محمد بوسیله شتر وافراد نورمحمد از مرز حارج میشوند ایا عمل ومردانگی نورمحمد را میشود با ربودن زن حامله توسط دادشاه از روستای محت ( ابادی است نزدیک گه) مقایسه کردکدام یک بلوچ است انکه زن بچهای
دشمنش را نجات میدهد یا انکه زن شوهر دار را بزور با خود میبرد
وان زن یک هفته بعد از قتل دادشاه توسط ملاسلیمان باکارد شکمش پاره میشود که جریان انرا قبلا توضیح دادیم نورمحمد را باید گفت قهرمان وبلوچ باغیرت نه؟

10- ویا با در گیری سردار عیسی خان مبارکی بمدت دوازده سا ل با قوای رضاشاه وبیرون راندن
یاورمهدی خان از قلعه چانف و بردن یکصد پنجاه شتردولتی ووارد نمودن تلفاتی سنگین بر قوای دولتی ومزدوران محلی ودر زمان استقرار مهدی خان در چانف بوده که بدستوروی بین راه سرمیچ به چانف در نقطه ای بنام اسپاگان برجکی خشت گلی برقله کوهی ساخته میشود بمنظورامنیت راه ورسیدن حوارباراز پهره به چانف چون بارها وسا یل ومواد غذائی انها درهمین نقطه توسط افراد عیسی خان غارت میشوند وبهمین حاطردرانجا پاسگاه برجکی ساخته میشود که تا هنوزهم بقایای ان بر
جا مانده که در مسیرراه مالرو وقدیمی بین سرمیچ وچانف قرار دارد و یادگاریست ازمبارزات دوازده ساله سردارعیسی خان مبارکی وی از سال 1310 تا سال 1321 با رژیم پهلوی درگیر بوده وان نقطه تاهنوز هم معروف است
به کلات اسپاگان بهر جهت وی دراواسط سال 1321- در زمان محمد رضاشاه وپس از دوازده سال درگیری تسلیم میشود ودولت محمد رضاشاه ناچار میشود به او امتیازاتی بدهد وبلا فاصله ببخشداری سرباز وبعد بخشداری بن پور وبعد بسمت فرمانداری پهره ودومین بلوچی بود که بمجلس راه می یابد
اولین بلوچ هم مراد خان پسر سردارعیدوخان ریگی بوده که وارد مجلس شورایملی میشوند
وبقول شاعر ( در کف مردانگی شمشیرمی باید گرفت = حق خود را از دهان شیر میباید گرفت )
حکمرانان ایران محض رضای حداتا کنون ببلوچی پست مقام نداده اند واگر عیسیخان مبارکی توانسته پست فرمانداری پهره را احراز کند وسرلشکر کیکاووسی را کنار بزند وبجای او وارد مجلس بشود
باید اورا سرزنش کرد که این خق او نبوده عزیزان جلو روی ما است می بینیم ملا با ما چگونه رفتارمیکند وجایگاه بلوچ کجا است که افرادی مزدور مثل دهمرده وشهریاری بی بوط وبی ریشه بر سرزمین ابا واجدادی ما حکومت میکند واگر سرداران بلوچ درهر زمانی ودرهر شرایطی که توانسته اند حق خود را بگیرند باید بوجود انها افتخارنمود واگر در زمان حال جوان تحصیل کرده بلوچ به نیت حدمت بمردم بلوچستان بتواند پستهای کلیدی استان را مثل استانداری وفرمانداریها وو را بدست بیاورد باید او را نکوهش کرد مزدورش حواند مگر
احتلاف کنونی ما با رژیم اخوندی چیست ندادن حق خقوق سیاسی واجتماعی است یا چیزی دیگراست بهرجهت ایا میشود مبارزات نظامی وسیاسی سردارعیسی خان را با یک ضعیف کشی مثل دادشاه مقایسه کرد ؟؟

11- ویا با اولین حرکت سیاسی میرعبدی خان سردارزهی وموسی خان مبارکی در زمان محمد رضا شاه پهلوی
وبنیان نهادن حزب التحریر بلوچستان جهت کسب خود مختاری که موسی خان جا نش را در این راه
فدا میکند چیزی گرانبها تر از جان برای انسان وجود دارد که انرا در راه هدف وارمانش نثار بکند قابل مقایسه است با کشتارهای بی مورد بی هدف دادشاه ؟

12- ویا با درگیهای حلیل خان گمشاد زهی نوه همان حلیل خان شهید همراه با سردار خان محمد خان یارمحمد زهی دراوایل انقلاب ملایان ووارد کردن تلفاتی بسیار سنگین
برمزدوران رژیم در حوزه سراوان قابل مقایسه میباشد با کشتن تنها دو ژاندارتوسط دادشاه ؟

13- ویا با در گیری سردار بلوچ خان اسما لزهی درشهر زاهدان هنگام امدن دکتر یزدی نماینده خمینی
وایجاد اشوب بلوا ورودر روقرار دادن بلوچ زابلی توسط عوامل رژیم وبکنترول دراوردن شهر زاهدان توسط افراد مسلخ بلوچ خان و پس از دوشبانه روزدرگیری با مزدوران رژیم سر انجام با میانجیگری مولوی عبدالعزیزامام جمعه اهل سنت زاهدان در گیری حاتمه پیدا میکند
میشود با کشتن ( چاشک چوپان رمه فنوج ) توسط دادشاه مقایسه کرد ؟

14- ویا بادرگیریهای سردار غلام حسین خان واساخان وعیدو خان ( عیدوک) بامری با رژیم ملایان بمدت پانزده سال واز عملیات قهرمانانه انها میشود دها کتاب نوشت ایا میدانید پنج نسل ازخانواده غلام حسین از زمان پهلوی وتا زمان ملایان کشته شده اند توجه بفرمائید
1- نورمحمد خان درزمان حکومت رضاشاه 2- پسرنورمحمد بنام مراد خان درزمان حکومت محمد رضاشاه 3- پسر مراد خان بنام غلام حسین خان در زمان حکومت ملایان
4 – عیدوخان پسر غلام حسین خان هم درزمان ملایان 5 پسر شش ساله عیدو خان هم در زمان ملایان بقتل میرسند یعنی پنج نسل از نورمحمد خان بامری دردرگیری با حکمرانان ایرا ن کشته میشوند قابل قیاس ومقایسه میباشد با اعمال وکرداردادشاه وبازماندگان او ؟

15- ویا میشود با عمل قهرمانانه جلال خان بامری مقایسه نمود جریان از این قرار بوده همزمان با جنگ
جهانی اول که قوای انگلیس از طریق افغانستان وارد زابل وبم میشود گویا چند روزی بوده که قوای انگلیسی وارد بم میشود وکنترول شهر را بدست میگیرند در همین زمان جلال خان بامری هم وارد بم میشود واز جریان تصرف شهر اطلاعی ندارد وی داحل مغازهای نشسته وصاحب دکان بوی میگوید دوسه روز است شهر بدست انگلسیها افتاده مشغول صحبت بودند چند سوار انگلیسی ظاهر میشوند
گویا فرمانده انگلیسی که یک افسر هندی تبار است جهت گشت وارد بازار بم میشود
بهمان مغازه ای میرسند که جلال خان وافرادش در انجا بوده اند ومتوجه میشوند جند مرد مسلخ داحل مغازه نشسته اند صدا میزنند بیائید اسلخه را تحویل بدهید
که جلال خان بلا فاصله بطرف افسر تیر اندازی میکند وبدون اینکه به اسکور تهای او که چهارتا سواربودند فرصتی بدهد هر پنج نفر را بقتل میرساند
وفوری جلال خان هم براسبش سوار میشود به اتفاق همراهانش که تنها ده جماز بوده اند با سرعت از شهر بم حارج میشوند وتا زمانیکه افراد انگلیسی از قتل فرمانده خود اگاه میشوند ومقداری راه هم
تعقیب میروند ولی جلال خان میتواند خود را از حدود بم حارج نماید
این است کردار یک بلوچ وملت بلوچستان با داشتن چنین قهرمانانی که من گوشه ای از کارنامه انها را ظاهر نمودم بی انصافی نیست بجای ان رادمردان دادشاه ضعیف کش را مطرح بکنیم
وحواستار ان بشویم که چرا بما اجازه نمیدهند حیابانی را بنام دادشاه اسم گذاری بکنیم ایا تنها کمبود ما همین است که جمهوری اسلامی با ان محالفت میکند ؟

16- ویا با حرکت نظامی سیاسی محمد خان میرلاشاری در شهریور 1358- وحلع سلاخ برق اسای دو پاسگاه اسپکه وپیپ بمدت دو ساعت ومتعاقب ان تشکیل دادن سازمانی بنام جنبش مجاهدین بلوچستان
با هدف کسب خود محتاری وبدست اوردن امکاناتی وتوزیع هزاران قبضه اسلخه بوسیله ایشان بین سران قبا یل وگروها این حرکت را با کشتن تازه داماد دها نی میشود مقایسه کرد ؟

17- ویا با میار داری کریم خان میرلاشاری ونگهداری دها پناهنده از اقصا نقاط بلوچستا ن وحتی نگهداری
سران دو طایفه ما لکی ومهیمی از عشایر رودبار جیرفت وگرفتن انتقام خون پناهندگانش
اقایان هوت سید محمد ودامادش یوسف که بدست مزدوران رژیم در منطقه لاشار کشته میشوند
هوت سید محمد عموی اقایان اعظم ورسول بخش مبارزین معروفی که هم در زمان شاه وهم درزمان شیح بمدت دو دهه درگیر بودند وبدستور کریم خان بتلافی قتل سید محمد ودامادش
دها مزدورژیم کشته میشوند همراه با جاسوس محلی وحتی یکی ازجوانان کردستان که شدیدا تحت تعقیب رژیم بودند بپایگاه وی پناه میاورند وپس ازسالها نگهداری او هم اکنون در کشور سوئید پناهنده میباشند وبرگ زرینی دیگر به افتحارات میارداری قوم بلوچ افزوده میشود ایا قا بل مقا یسه میباشد با میار داری دادشاه ؟

18- ایا حبر دارید اقای حاجی شکری کدحدائی ساکن بنت قاتل پدرش را زمانی بقتل رساند که به دادشاه پناه برده بود حاجی شکری در یک راهبدان دادشا ه را صدا میکند میگوید من فلانی هستم با تو کاری ندارم فقط پدرم منتظر فلانی است که همراه شما میباشد حاجی شلیک میکند قاتل پدرش را در کنا ر
دادشاه قهرمان بقتل میرساند دادشاه قهرمان نه در ان لحظه ونه بعد ازان از خود عکی العملی نشان نمیدهد میتوانید این جریان را از اهالی بنت تخقیق نمائید این هم از میارداری قهرمان مردمی ولی در
قتل عام زارعین مشکاهم وحسین اباد از خود شجاعت نشان میدهد ؟

19- ویا با درگیریهای امان الله خان مبارکی در اوایل انقلاب ووارد کردن تلفاتی بر مزدوران رژیم
ونبرد حماسی او در شهر کراچی با ارتش پاکستان که در ان روز تعداد هشت هزار ارتشی منطقه ناظم اباد را بمحاصره در میاورند نامبرده همراه چهار نفر بمدت هشت ساعت
بایک ارتش منظم در گیر میشود که سرانجام هر چهار نفر بشهادت میرسند وهمچنین طبق اماری که در روز نامهای پاکستانی درج میشود تعداد
کشته زخمیها راهشتاد نفر ذکر میکنند ومینویسند بزرگترین جنگ خیابانی درطول تاریح کشور پاکستان
در منطقه ناظم اباد کراچی بوقوع پیوسته ایا میشود نبرد حماسی امان الله خان را با کشتار بینوایانی که توسط دادشاه کشته شده اند مقایسه نمود؟

20- ویا با درگیریهای علی خان مبارکی درجه دارژاندارمری سابق نامبرده از اوایل انقلاب پست خود را ترک نموده وبه صف مبارزین می پیوندد وگروهی تشکیل میدهد وبمدت دو دهه با مزدوران رژیم در گیر میشود وتلفات وخسارات فراوانی بر انها وارد میکند
میشود مبارزات اگاهانه او را با کشتارفقیر ترین مردم بلوچستان توسط دادشاه مقایسه نمود ؟

21- ویا با درگیری منطقه چاه شور دلگان جریان از این قرار بوده اقایان غلام حسین خان واساخان بامری که حدود دوسالی بود همراه زن بچه منطقه دلگان را ترک نموده وخود رابعنوان ( میار ) بپایگا ه کوهستانی کریم خان میرلاشاری میرسانند که دران زمان پایگاه وی در نقطه ای بوده بنام گبد سپاه که بصورت یک دژمخکم وطبیعی است دردل کوهستان معروف سحران بند کریم خان میرلا شاری دراوایل سال 1365 جهت فراهم کردن امکانات نظامی وارد کراچی میشود و بعد از رفتن ایشان
سرپرستی پایگاه را بفرزندش بنام بهرام خان میسپارد مدتی بعد نامبرده باتفاق اقایان غلام حسینخان واسا خان بامری جهت شرکت درجشن عروسی یکی از بستگان اقایان بامری بطرف منطقه دلگان میروند وقرار بوده عروسی در ابادی بنام چاه شوربرگزار بشود که فاصله این ابادی تا پهره چهل الا پنجاه کیلومترمیباشد واز این مسافرت اقایان سپاه واطلاعات پهره واستان اگاه میشوند ومیدانند که تنها گروه مسلخی که در حوزه پهره باقی مانده بود گروه اقایان بامری وگروه کریم خان بوده که در ان زمان جبهه مشترکی را تشکیل داده بودند حلاصه سپاه واطلاعات با طرح یک برنامه ضربتی همراه با پرسنل خود وپیوستن چهار صد کماندو اعزامی از تهران بهمراهی شیروک اهورانی وافرادش شبانه بطرف چاه شور حرکت میکنند ونیمهای شب خود را به ابادی میرسانند وان را بطور کامل بمحاصره در میاوند ودر نظر داشته اند با یک عمل شبه انتخاری خود را بدراطاقی
برسانند که بانها اطلاع داده بودند اقایان بهرام خان وغلام حسین خان واسا خان در ان اطاق استراحت میکنند وتصادفنا در ان شب غلام حسین خان جهت انجام کاری از چاه شور حارج میشود
ودران اطاق فقط بهرام خان بوده واساخان وچند نفر د یگراز همراهان ولی پیش ازرسیدن بمقصد
با نگهبانان در گیر میشوند وجنگی نا برابر وغافلگیرکنند اغاز میشود
که در نتیجه پس از چند ساعت نبرد رودررو خلقه محاصره شکسته میشود وتعداد افراد مسلخ اقایان
بهرام خان واساخان جمعا حدود چهل نفر بودنده اند که بطور معجزه اسائی ازخلقه محاصره نجات پیدا میکنند وتنها یکنفر از افراد اقایان کشته میشود ولی دران درگیری طبق اطلاعاتی که از سردخانه بیمارستان پهره (ایرانشهر ) درزمیکند تعداد بیست هشت پاسدار بهلاکت میرسد ودها نفرمجروح
از جمله فرمانده سپاه پهره بنام حیدری گلوله ای به او اثابت میکند وران او میشکند وی مدتها با پای لنگ سرپرستی سپاه پهره را بعهده داشته وگفته تا من انتقام خود را ازبهرام نگیرم خود را منتقل نمیکنم این در گیری دراواسط ابان ماه 1365 اتفاق می افتد ضمنا بیشترین اطلاعات وارقام ذکرشده منجمله از تعدادکماندوهای اعزامی وتعداد تلفات نقل قول ازشیروک اهورانی میباشد وی بحاطر خیانتهای بی حسا بش نسبت بقوم خود بشیرسپاه معروف میشود که دران شبیخون هم نقش فعالی داشته
ایا میشود این در گیری را با چهارده سال به اصطلاح مبارزه دادشاه مقایسه نمود؟

22 ویا با درگیری رسول بخش زین الدینی بین راه گه به قصرقند با پاسدا ران رژِیم در نحستین روزهای پیروزی انقلاب که بکشته ومجروح شدن دها پاسدار می انجامد ونشان دادن اولین ضرب شست بمزدوران وخشی رژیم میشود عمل وکردار وی را با کشتار های کور دادشاه مقایسه کرد ؟

23- ویا با درگیری های دین محمد اسکانی درماه های اول پیروزی انقلاب در منطقه سرباز بین راه پارود به راسک که منجر بکشته شدن دوازده پاسدار وزخمی شدن تعداد کثیری دیگر میشود
میشود این درگیری را با کشتن فقط دوژاندار در مدت چهار ده سال اشراری دادشاه مقایسه کرد ؟

24- ویا با در گیری های رحیم زردکوهی وبرادرش بی بگردر اوایل انقلاب در حوزه پهره وکشته زخمی نمودن دها پاسدار وسرانجام این دو برادر قهرمان بشهادت میرسند
میشود با اعمال وخشیانه دادشاه وکشتن بی هدف بی گناهان بلوچ مقایسه نمود ؟

25- ویا با در گیرهای جلال شهمراد ازباغی که فرمانده یکی از گروهای جنبش مجاهدین بلوچستان
وی بمدت دودهه دها مزدور وجاسوس محلی راببهشت خمینی میفرستد که با فدا کردن جان خود وفرزند جوانش دین خود را بملت بلوچستان ادا میکند میشود کردار او را
با اعمال دادشاه مقایسه نمود ؟

26- ویا با در گیری ملا کمال اهورانی ( صلاحزهی ) در دومین دهه حکومت ملایان در منطقه نایگون
که بکشته شدن چهل پاسدار وزخمی شدن دها نفر دیگر در یک درگیری می انجامد
ایا میشود با کشته شدن فقط دو ژاندارم در تمام زمان درگیری دادشاه مقایسه کرد ؟

27- ویا با در گیریهای یک سا له گروه عبدالما لک ریگی که بسیار بموقع وحساب شده ازمیان جنایتکارترین ومزدوران رژیم انها را دست چین نموده ومجازات مینماید تا کنون دها تن را روانه بهشت شهریاری مزدور نموده میشود با کشتن عبدل محمدی توسط دادشاه مقایسه کرد ؟

28- وباز در اواحر حکومت رضاشاه یعنی در سا ل 1319-که سرزمین بلوچستان توسط نظامیان حکومت پهلوی
تاراج میشود مردانی دلیربپا حواستند وبحاطر بزغاله ایکه بزور از رمه گلشیراوگینکی
گرفته بودند وچوپان او را کتک میزنند فرزندان جوان گلشیربه نامهای
درشیرو میرشیر وشیرخان بدستور پدرهم چون سه تا شیرحشمگین بدنبال نظامیان می افتند
وزمانی به انها میرسند که انها در کنار استحر اوگینک بزغاله را کشته ومشغول پوست کندن بوده اند
ان سه تا شیر از راه میرسند بزغاله مرده را از دست انها میگیرند وبلا فاصله در گیری وبزن بزن
شروع میشود انها چهار تا نظامی مسلخ واین ها سه نفر دست خالی
با هم گلاویز میشوند فرمانده انها وقتی متوجه میشود که انها سعی میکنند خود را بتفنگهای انها برسانند
اول چند تیر هوائی شلیک میکند می بیند ویل کن نیستند گلوله ای بطرف انها شلیک میکند
بکف دست میرشیر اثابت میکند
وبا مجروح شدن میرشیرشیرها خشمگین تر میشوند ودر همین اثنا پلنگی دیگر سر میرسد بنام چراغ فرزند ادینگ که در یک چشم بهم زدن نظامی مسلخ را که شیر خان را مجروح کرده بود
او را نقش زمین میکند واسلخه از دستش میگیرد وبا بدست اوردن اسلخه هر چهار نظامی تسلیم میشوند
وانها را خلع سلاخ نموده وبداحل رودخانه اوگینک میبرند
وهر چهار نفر را بدرحت خرمائی می بندند وبتلافی بز غاله هر چهار نفر را بقتل میرسانند
وبعد از قتل این مامورین بود ه که بتمام پادگانها وپاسگاها ابلاغ میشود هیچ ماموری حق ندارد بزور وبدون قیمت چیزی از مردم بگیرد
حلاصه ان ابلاغیه اثر مثبتی در منطقه میگذارد بحصوص در منطقه لاشار که در تمام دوران پهلوی ها مردم انجا از اجحاف وزورگوئی مامورین اسوده میشوند این را باید گفت کردار یک بلوچ
که با عمل خود قومی را راحت میکند ونه اینکه پستان زن بلوچ را ببرد
وشکم زن حامله را با کارد پاره بکنند ایا قا بل مقایسه میباشد کردار پسران گلشیروچراغ ادینگ باچهارده سال کشتارهای بی مورد وغیر انسانی دادشاه ؟

ا یا طرفدران نا اگاه دادشاه میدانند که پس از قتل عام نمودن زارعین بیگناه حسین اباد وبریدن پستا ن چهار زن بینوا از ان پس سه نفر از روخانیون برجسته و با نفوذ منطقه اقایا ن ملا گل محمد دهانی امام جمعه مسجد هیچان وسید عبدالرحمن قریشی امام جمعه مسجد فنوج وقاضی محمد نعیم دانشورامام
جمعه مسجد پیپ متفقا فتوا میدهند که دادشاه وهمراها نش از نطر شرع اسلام قطا ع الطریق وراهزن
میبا شند قتل انها بر هر مسلما نی واجب است ومیگویند اگر کسی بدست دادشاه کشته بشود شهید خساب میشود واگر زنده بماند غازی محصوب میگردد ولی اخیرا دکتر حسین بر فتوای ان روخانیون را
باطل کرده وبدادشاه لقب قهرمان وشهید داده البته دوست داشتن وارادت پیدا کردن هم جرم نیست
البته رژیم ادمکش هم بجنایتکارانش لقب ( سردار) داده و میدهد
در نهایت بجرئت میتوانم بگوئیم نود نه در صد قربا نیان دادشاه از طبقه کشاورزکارگر وزارع
بوده اند جای تعجب است بیشترین طرفداران دادشاه همان کسانی هستند که خود را روشن فکر و طرفدار کارگران وزخمتکشان میدانند ایا از اعما ل دادشاه حبر ندارند ویا فقط بحاطراینکه شنیده اند دادشاه محالف رژیم پهلوی بوده ولی بنظرمن مردم منطقه او را محالف حکومت پهلوی نمیدانم فقط کشتاربیگناهان بلوچ بدست وی همزمان با حکومت پهلوی بوده
وتنها کاری که در مدت چهار ده سا ل باعث معروفیت وی شد قتل تصادفی دو امریکائی بود در تنگ سرحه ودر اخر بهمراه او سردار بزرگترین طایفه بلوچستان کشته میشود
واگر این دو اتفاق نمیافتاد در کار نامه سیاه دادشاه موارد دیگری جلب توجه نمیکند
وبنظرم طرفداری طرفداران خلق فقط بحاطر همین دو اتفاق باشد واز کشتارصدها بی گناه او رامعاف
تبرئه نموده اند وجای قهرمانان ملی ومردمی بلوچستان را به او واگذارکرده و میکنند
بنده ازدوستداران دادشاه میحواهم کمی بخود زحمت بدهند مطالبی را که بیان نمودم در مورد ان تخقیق
بنمایند واگر گفته هایم ثا بت نشد ومطالب را مغرضانه تشحیص دادند
ارادت خود را بیشتر نموده کتاب بنویسند مقاله منتشر بکنند واگر لازم شد فیلمی که کارگذاران رژیم
بنام دادشاه ساحته اند انرا هم واقعی بدانند ودر موردش تبلیغ نمایند
چون در فیلم محل درگیری در قلعه بنپور است که با محل درگیری که در دامنه هشت کوه بوده صدها کیلو متر فاصله دارد وقاتل او را عیدو خان معرفی میکنند که چندین سا ل پیش از قتل دادشاه فوت نموده بنظرم صلاح نیست گفتار ونوشتار یک بلوچ مثل فیلم ملایان دروغ ودور از خقیقت باشد واگر یک غیر بومی مطالبی بنویسد وفیلمی بسازد از انها نباید انتظاری داشت
چون بیشترین نوشتارها وکتابهای که تا کنون بنام بلوچ وبلوچستان نوشته شده مقاصد حاص سیاسی خود را دنبا ل کرده اند بنده پیش از انقلاب در منزل مرحوم استوار نبی بخش صا لحزی کتابی دیدم بنام تاریح صد ساله ایران ودر ان کتاب نوشته شده بود در بلوچستان یک خان ظا لمی وجود داشته
بنام علی خان نقدی چون غیرازپول نقد وجه دیگری ازمردم قبول نمیکند وبه این حاطر معرو ف میشود به علی خان نقدی
واما مردم منطقه میدانند که چنین نیست شاید جوانان بلوچ ومردم دیگر نقا ط این لقب را درست تصوربکنند ولی انچه که واقعیت دارد پدرعلی خان اسمش نقدی بوده
نه وجه نقد از مردم دریافت میکرده وجوانان با دانش بلوچ باید مطا لبی بگویند وبنویسند که با واقعیتها
وفق بد هند ونه مثل نویسنده تاریح صد ساله ایرا ن متوجه نیست نقدی لقب علی خان است ویا اسم پدرش میباشد یک نویسنده بلوچ نباید مثل دشمنان مذهب و ملیتش

وبا حب بغض چهره قهرمانان واقعی بلوچستان را محدوش نماید زمان ان فرا رسیده تنگ نظری ها
وعقده های بی مورد وبا مورد را کنار بگذاریم راه وحدت ویک پارچگی را در پیش بگیریم
تا زودتر وبهتر بسر منزل مقصد برسیم با ایجاد تفرقه وتشتت بجای نحواهیم رسید
بقول شاعر – ( مورچگان را چه بود اتفاق = شیر ژیان را بدرانند پوست)
لازم بذکر است ایا انچه امروز رژیم احوند ی با بودن صدها جوان تحصیل کرده در بلوچستان انجام میدهد رژیم پهلوی میتوانست با بودن چند رئیس قبیله با بلوچ بلوچستان بکند واگر بقول بعضیهای در زمان عیدوخان بیسواد نام دانشگاه بلوچستان را سیستا نی هم اضافه میکردند ونام کارخانه سیما نی که درکنار زاهدان ساحته شده بنام سیستان میکردند ونام رادیو تلویزیون زاهدان را تلویزیون هامون میگذاشتند ایا چنین اتفاقی امکان داشت در زمان ان بیسوادان بیفتد واگر بی طرفانه قضاوت بکنیم نقاط مثبت عیدوخان بیشتر از نقاط منفی او میبا شد
فقط بهمین یک نقطه توجه بکنیم طایفه ریگی در زمان او به اوج قدرت وعزت میرسد ونباید انتظار بیشتری داشت چون سطح دید سران قبایل ان زمان فقط درحد طایفه خود حلاصه میشده
که عیدوخان میتواند حدما ت بزرگی جهت پیشرفت طایفه اش انجام بدهد بهر جهت دفتر اعمال امثا ل عیدوخان بسته شده وانها بتاریح پیوسته اند مسائل امروز ما نیستند اقای طوقی یک ذره انصاف داشته باش ازمردها بگذرد عیدوخان را رها کند اگر کار وعمل عبدالملک مورد پسند شما نیست اشکالی ندارد تاریح ومردم تخت ستم بلوچستان قضاوت حواهند کرد ومن شما فقط یک رائی داریم وبنظر بنده در شرایط کنونی این وظیفه نسل جوان وتحصیل کرده ما میبا شد
که از خق خقوق ملت خود دفاع کنند وزمان خا نی سرداری سپری شده وتاریح این امانت را بعهده شما نسل جوان وتحصیل کرده گذاشته ونسلهای اینده در مورد شما قضاوت حواهند کردکه متائسفانه می بینیم درزمان شما جوانان و روشنفکرا ن ا ست که
نام کارخانه شیلات چابهارمیشود شیلات سیستان ودر ساحل چابهار بندری واسکله ای بنام بهشتی جهنمی وکلانتری ساخته و نامگذاری میشود اعتراضی هم از طرف جوان روشنفکر بلند نمیشود واگر بلند هم بشود شنیده نمیشود علت را باید پیدا کرد که چرا صدا شنیده نمیشود شاید علت تک رویها ومنم منمها باشد و یا
انتقادات بیجا وبی مورد ازهمد یگر وتحریب نمودن چهرهای حال و گذشته گان خود که هیچ منافعی بحال ما ندارد وهیچ مشکلی راحل نمیکند پس بیا ئیم لااقل دوباره نام تاریحی وبا ستا نی دریای مکران را زنده بکنیم که استعمار گران پس از جنگ اول جهانی با هم توافق میکنند که عربها نام حلیج فارس را بپذیرند وقبول بکنند ودر مقابل دریای مکران بشود دریا ی عمان واین عمل با میانجیگری دولت پیر استعمارگرانگلیس که دران وقت کدحدای منطقه و سرپرست وقیوم کشورعمان بوده وتاکنون هم هست چنین توافقی صورت میگیرد
بجای مطرح کردن بحثهای بی مورد بهتر نیست نام تاریحی دریای خود را مطرح بکنیم ودیگر اجازه ندهیم دشمن نام شهرها وروستاهای مارا عوض بکنند بهتر نیست از سردارانی که بتاریح پیوسته اند اعما ل انها را زیر زربین نبریم که سودی بحال ما ندارد

و جای گفتن این دو بند شعر در اینجا میباشد
نام نیک رفتگان ضا یع مکن = تا بماند نام نیکت بر قرار
هربنای کهنه که ابادان کنند = نیکه اول کهنه را ویران کنند
ونسل ما پیش ازانکه پایه بنائی را بگذارد وپی ریزی بکند مشغول تحریب بناهای کهنه میبا شد
امید است با یک دید مثبت بواقعیتهای تاریحی خود نگاه بکنیم

درحاتمه اگرنسل جوان وتحصیل کرده بخواهد در مورد دادشاه تخقیق بنماید ودر صورت تشحیص صحت گفتارم دران صورت لازم است فقط به اشعار فردی بنام لال بخش کوه لافی که محل سکونتش
در مسیر جولان گاه دادشاه بوده واز چون چند او اگاه است واشعار نامبرده را میتوان درست ترین ومستند ترین سند دانست که از ماجرای دادشاه بر جا مانده

وان اشعار در کتا بی بنام حکایت بلوچ نوشته محمود زند مقدم بچاپ رسیده که این اشعار چند ماه پس ازقتل دادشاه سروده میشود ونه مثل اشعار ملا ابا بکرگوادری که حدود سی سا ل بعد از قتل دادشاه
سروده میشودوخودش در اشعارش اعتراف میکند من چیزی بچشم خود ندیده ام
فقط شنیده ام اشعارش را بر مبنا ی شنیدهای بدور از خقیقت میسراید ولی لالبخش میگوید من خودم چندین بار دادشاه را دیده ام واز کار کردارش بدرستی اگاهم
من قضاوت وزحمت تحقیق را بجوانا نی که بتاریح خود علاقمند هستند واگذار میکنم چون یقین دارم ازما جرای دادشاه اطلاع درستی ندارند واین را باید بدانیم وباور کنیم که سرزمین بلوچستان زادگاه شیرمردان بوده وحواهد بود بلوچستان کمبود قهرمان ملی نداشته وندارد که ما بیائیم افرادی امثال

دادشاه را مطرح نموده واو را سمبل ومظهرقوم وملت خود قرار بدهیم
واگر فرض بکنیم دادشاه همان است که ملا ابابکر گوادری گفته وتوصیفش کرده باوربکنیم
دوستی دادشاه با دشمنی رستم زال که شهریاری به او افتحارمیکند برای مردم بلوچستان یکسان است چون کاری از دست مردگان ساحته نیست دشمن فعلی ما امثا ل دهمرده وشهریاری کثیف ومنفور میباشد البته گرچه من طبق اسنادی که در نزد مورحین بلوچ موجود است رستم را بلوچ تبار واز نژاد ناروئی میدانم واگر این را هم افسانه بدانیم ولی در بلوچ بودن یعقوب لیث شک تردیدی وجود ندارد چون میدانیم پس از منقرض شدن حکومت صفاریان تنها مردم بلوچستان بودند از بازماندگان انها نگهداری میکنند وانها را ببلوچستان برده ودربنپور بحکومت میرسانند وبمدت هفصد سا ل با زماندگان

یعقوب لیث صفاری بنام ملکها بربن پور وقسمت عظیمی از بلوچستان حکومت میکنند
واگر یعقوب سیستانی بود چرا بازماندگان او درانجا حکومت نکردند ودرتاریح بلوچستان سابقه ندارد اعقاب وبازماندگان هیچ شاهی وسلسله ای از ایرا ن بعد از منقرض شدن در بلوچستان بیایند و جائی داشته باشند وحکومت هم بکنند وعلت حکومت صفاریان وابستگی قومی ونژادی بوده واگر محمد ابادی ها که خود را زابلی میدانند این را هم باور نمیکنند ولی دیگر این تاریح وروایت نیست تا پیش ازاستقرار حکومت ملایان تمام زمینداران وسرداران وبزرگان سیستان کنونی بلوچها بوده اند وپدران دهمردها وشهریاری ها این واقعیت را میدانند باور دارند که سرداران همیشگی سیستان بلوچها ها بودند از تاریح برمیگردیم که گذشته ها گذشته وبقول شاعر –( انجا که بزرگی بایدت بود = فرزندی من نداردت سود ) وبیائیم درشرایط کنونی د ست بد ست همدیگر بدهیم واز نابودی ملت خود جلو گیری بکنیم که دشمن با تمام توان وترفند بمیدان امده وهدفش حا لی نمودن بلوچستان از وجود ملتی بنام بلوچ است بحث های بی مورد که دادشاه مبارزاتش را از مکران شروع کرده وعبدالملک از سرحد وباید ازکسی حمایت بکنیم که در حال مبارزه است نه کسی که پنجاه سال پیش کشته شده ویا بفتوای دکتر حسین برشهید با گفتن حلواحلوا دهن شیرین نمیشود واگر امثا ل اقای دکتر طوقی ودکتر حسین بر وسایرینی که دادشاه را شهید راه ازادی میدانند کار وعمل او را ستا یش میکنند پس چرا معطل هستند بیایند استین مردانگی را بالا بزنند که بلوچستان نیاز بقربا نی دارد ونه نوشتن مقالات تفرقه افکنا نه بی محتوائی در انترنت درد بلوچ با اینگونه حرفها ونوشتارها درمان نمیشود دکتر های واقعی باید بفکر معا لجه جامعه خود باشند بلوچستان نیاز به دکتر های ا مثا ل ماندلا دارد نه ؟؟ وبقول معروف ( رو قوی با ش اگر راحت جهان طلبی = که در نظام طبیعت ضعیف پاما ل است )

همه میدانیم وخبر داریم که مرد م بلوچستان دریکی از تاریکترین دوران تاریح حیات خود گرفتارشده ودست پامیزند واگر دراین لحظ حساس فرزندی برومند ازکنارکوه تفتان بلند شده وبحاطر شرافت وحیثیت بلوچ بلوچستان از جا نش مایه گذاشته نباید او را سرزنش کرد که بلوچستان را نا امن
نموده وجوانانی را بکشتن میدهد ایا حبر ندارید که تا کنون رژیم تنها هزاران جوان بلوچ را بدام اعتیاد

گرفتار کرده صدها جوان را هم بنام اشرار وقاچاقچی تیر باران واعدام نموده ومینما یند واگر این همه جوان معتاد بحاطر حق حقوق خود کشته میشدند شا یسته ترنبود وتا بحا ل بحق خود نرسیده بودیم هیچ ملتی با مبارزه نسلش از بین نمیرود بلکه با قبول نمودن ظلم وتن دادن به ان یک ملت محو نابود میشود پس بیا ئیم ازعبدالما لک حما یت بکنیم که او سزاواران میبا شد چون با اگاهی ودا نش اسلخه بد ست گرفته وجا نش را درطبق احلاص گذاشته وتا کنون هم هیچ نقطه منفی درکارنامه او مشاهده نمیشود
درود به مادرانی که عبدالما لکها را دردامن خود پرورانده اند ومی پرورا نند
منبع: وبلاگ « جبهه متحد بلوچستان جمھوريخواھان فدرال »

Published in: on 26 février 2010 at 9:02  Laissez un commentaire  

بی مهری به وكلای مورد اعتماد كانون موجب خدشه به عدالت مي‌شود

استاد حقوق ايران با اشاره به ردصلاحيت گسترده در انتخابات كانون وكلاي دادگستري گفت: بي‌مهري به وكلاي مورد اعتمادكانون موجب خدشه به عدالت مي‌شود.
به گزارش خبرنگار ايلنا ، اميرناصر كاتوزيان شب گذشته طي سخناني در يك صدمين سال تاسيس نهاد وكالت و روز وكيل مدافع كه با پنجاه‌وهشتمين سالروز استقلال كانون وكلا همزمان بود، از شرايط به‌وجود آمده در سال‌جاري براي جامعه وكلا انتقاد كرد.
پدر علم حقوق ايران در ابتداي سخنان خود با بيان اينكه قرار نبود سخنراني كنم و تنها به‌دنبال بيان احساساتم هستم، گفت: ‌ساليان درازي است كه در جشن استقلال كانون وكلا شركت مي‌كنم و دليل آن اين است كه كانون را براي كشور مفيد مي‌دانم.
وي تصريح كرد: در حكومت‌هاي مردمي براي اينكه لبه تيغ استبداد دولت‌ها كندتر شود، همواره نهاد‌هاي عمومي را تقويت مي‌كنند تا اين نهادها ميان مردم و دولت واسطه قرار گيرند. كانون وكلا نيز يكي از مهمترين‌ نهاد‌هاي عمومي است كه مي‌تواند واسطه دولت و مردم در استقرار عدالت باشد.
اين استاد دانشگاه وكالت و وكيل را ناظر بر اجراي عدالت از طرف دادگاه دانست و گفت: هيچ كس بهتر از وكيل نمي‌فهمد كه آيا قاضي درست عمل‌ مي‌كند يا خير؟
كاتوزيان سپس با اشاره به فضاي مراسم يك صدمين سال تاسيس نهاد وكالت و روز وكيل مدافع ، متن سخنراني‌ها و دكلمه‌هايي كه خوانده شد، لب به انتقاد گشود وگفت: ‌امسال جشن استقلال كانون وكلاي دادگستري بوي نگراني و رنج مي‌دهد و من را متاسف كرد كه چرا بايد وضعي پيش بيايد تا كانون وكلا برنجند.
وي در ادامه با بيان خاطره‌اي از دوران جواني خود و آن زماني كه براي مشاهده مسابقه كشتي در يك سالن ورزشي حضور پيدا مي‌كند، اما لحظه‌اي كه جهان پهلوان تختي قصد ورود به سال را دارد ماموران از حضور وي جلوگيري كرده و قهرمان نام‌آور كشتي ايران ناچار سالن را ترك مي‌كند، تصريح كرد: ‌از آن زمان به بعد تيم كشتي ايران دچار صدمه شد چرا كه اعضاي تيم فكر مي‌كردند زماني كه با تختي ـ قهرمان بين‌المللي كشتي كشورـ اين چنين رفتار كرده و عاقبت او چنين مي‌شد، با آنها چگونه رفتار خواهد شد؟
پدر علم حقوق ايران با اشاره به رد صلاحيت برخي از وكلاي با سابقه براي عضويت در هيات مديره كانون وكلاي دادگستري مركز اظهار داشت: وقتي وكلاي مورد اعتمادكانون و طبقات برگزيده مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرد در واقع نه تنها كانون صدمه مي‌خورد، بلكه عدالت نيز مورد خدشه قرار مي‌گيرد.
وي با طرح اين پرسش كه در حال حاضر وظيفه ما چيست؟ گفت: در اين حال كه بوي نگراني و رنج مي‌آيد بوي تصميم را نيز استشمام كردم كه وكلا با چنگ و دندان مي‌خواهند استقلال خود را حفظ كنند.
اين استاد دانشگاه با تاكيد بر اينكه وظيفه امروز ما سنگين‌تر از گذشته است، خاطرنشان كرد: انسان زماني كه با خطر مواجه مي‌شود همه نيروي خود را براي مقابله با آن جمع مي‌كند؛ در حال حاضر اين نيرو در شما وجوددارد كه هم از نظر اجتماعي اقدام كنيد و هم‌اينكه هر فرد به هر ترتيبي مي‌تواند از استقلال كانون دفاع كند و نيز نبايد كاري كنيم كه باعث ملامت شود ، همه بايد اسطوره اخلاق باشيم.
كاتوزيان با انتقاد از رويه صداوسيما در نحوه به تصوير كشيدن چهره وكيل مدافع در برنامه‌هاي تلوزيوني گفت: در صداوسيما وكيل به‌عنوان يك مزدور بي‌اجر كه از خود شخصيت ندارد و قابليت اينكه به او انسان گفته شود را نيز ندارد، در شخصيت وكيل ظاهر مي‌شود.
وي با بيان اينكه دليل اين سياست صداوسيما را متوجه نمي‌شوم،اظهار داشت: كانون وكلا خدمات بزرگي را انجام داده است و در پايان دوره رژيم پهلوي نيز همين وكلا بودند كه از انقلابيون دفاع كرده و جان خود را به خطر انداختند.
اين استاد دانشگاه خاطرنشان كرد: تعجب ديگر من اين است كه سياست عمومي كشور بر خصوصي‌سازي است يعني سعي مي‌كنند تمام نهادهاي عمومي را خصوصي كند، حال اين چه اقدامي است كه سعي دارند وكالت را دولتي كرده و وكيل دولتي جاي وكيل مردمي را بگيرد.
كاتوزيان درپايان با ابراز تاسف از شرايط به وجودآمده براي جامعه وكلا گفت: اميدوارم اين سخنان به گوش كساني‌كه سبب به وجود آمدن اين جريان هستند، برسد.

Published in: on 26 février 2010 at 8:52  Laissez un commentaire  

مردم در فاصله میان دو تظاهرات چه می‌کنند؟

یاسمن باجی
تنها چند ساعت پس از پایان هر تظاهرات، وقتی که کار نیروهای پلیس و شبه نظامی تمام می‌شود، سر و کله رفتگرها پیدا می‌شود که حالا برای تمیز کردن خیابان‌های کثیف و آشفته تهران پس از درگیری‌های خونین حرفه‌ای شده‌اند. آن‌ها خورده‌شیشه‌ها را از کف خیابان جارو می‌کنند. آشغال‌های سوخته شده برای جلوگیری از گاز اشک‌آور را جمع می‌کنند تا فردا شهر زندگی عادی خود را آغاز کند.

شهرداری تهران برای رفاه حال رفتگرها سطل‌های زباله پلاستیکی را عوض کرده و جایشان فلزی گذاشته است. حالا دیگر نمی شود این سطل‌ها را سوزاند اما معترضان یاد گرفته‌اند که از آن‌ها به عنوان طبل جنگ استفاده کنند.

روز بعد از تظاهرات، زندگی عادی برای ایرانی‌ها آغاز می‌شود. اما برای خیلی‌ها این زندگی عادی با هشت ماه پیش تفاوت‌های آشکاری دارد. آن‌ها باید فردای روز تظاهرات به دنبال اقوام و دوستان گم‌شده خود بگردند و به همه جا سرک بکشند: بیمارستان‌ها، کلانتری‌ها، زندان اوین، دادگاه انقلاب و البته آخر از همه قبرستان‌ها مثل قبرستان مشهور و بزرگ تهران با نام بهشت زهرا.

پزشکان و پرستاران آشنا که بیمارستان‌های کوچک خانگی برای مراقبت از مجروحان تظاهرات درست کرده‌اند مجبورند در ساعت‌های استراحت هم مراقب بیماران خود باشند.

صحبت‌های عمومی در تاکسی‌های عمومی و اتوبوس‌ها همچنان برقرار است و روزهای اول پس از هر تظاهرات خیلی بیشتر هم می‌شود. به قول یک روانشناس: « مردم می‌خواهند آسیب روانی ناشی از سرکوب را با حرف زدن ترمیم کنند، این یک جور عزاداری عمومی غیر رسمی است. »

کارمندان دولتی روز بعد از تظاهرات خیلی عادی به سر کار می‌روند. آن‌ها که دسترسی راحت‌تری به اینترنت در سر کار دارند از فرصت استفاده می‌کنند تا اخبار و بیانیه‌های مهم را منتشر کنند و البته بخشنامه‌های محرمانه دولتی را روی اینترنت بگذارند.

در حالیکه روزنامه‌های مخالفان توسط دولت توقیف شده‌اند و روزنامه نگاران در زندان و یا تحت فشار هستند، خبررسانی به وظیفه‌ای برای همه مردم تبدیل شده است. هر کسی به خبری دسترسی دارد، به تشخیص خودش آن را منتشر می‌کند. مینا وبلاگ‌نویسی‌ است که عضو بالاترین است. بالاترین شاید مشهورترین وبسابت ایرانی است که کارش شبیه سایت معروف دیگ است. او می‌گوید: « ساعت مشخصی برای این کار ندارم، همه جا دنبال خبر و پخش آن هستم، سرکار، توی تاکسی یا اتوبوس یا موقع خرید در بقالی ». مینا مشخصات یکی از کشته شده‌های تظاعرات روز عاشورا را تصادفی از دو دختر دانش‌آموز در اتوبوس شنیده بود، او بلافاصله به آدرسی که از آن‌ها گرفته بوده می‌رود و از روی آگهی ترحیم عکس می‌اندازد و روی اینترنت می‌گذارد.

مردم در تظاهرات سعی می‌کنند حجاب معمول جمهوری اسلامی را رعایت کنند تا به راحتی شناسایی نشوند. اما در روزهای عادی دیگر قواعد حجاب دولتی را رعایت نمی‌کنند. مانتوهای دختران کوتاه شده‌اند و در فصل سرما دختران به جای روسری کلاه‌های رنگی سر می‌گذارند. گشت ارشاد (پلیس اخلاقی) دوباره در خیابان‌ها پیدا شده و قایم باشک‌ بازی جوانان با آن‌ها دوباره شروع شده است.

الکل هنوز به راحتی پیدا می‌شود و مهمانی‌های مختلط شبانه بدون ترس از حمله پلیس اخلاقی همچنان به راه است. اما حالا دیگر محال است که موضوع صحبت در مهمانی‌ها به سیاست کشیده نشود.

فوتبال که روزگاری مهم‌ترین موضوع بحث مشترک ایرانی‌ها بود حالا دیگر اهمیت سابقش را از دست داده است. طرفداران دو تیم مشهور استقلال و پرسپولیس که به ترتیب خود را آبی و قرمز می‌خوانند دیگر کم‌تر با همدیگر کل‌کل‌ می‌کنند.

سینماها در روزهای عادی رونق سابق خود را دارند اما مردم از جشنواره دولتی فیلم فجر امسال استقبال نکردند. برخلاف سال‌های گذشته که برای خریدن بلیط‌ها سر و دست شکسته می‌شد، امسال ز صف‌های طویل مشتاقان فیلم جلوی سینماها خبری نبود.

شرکت در فعالیت‌های اعتراضی علیه حکومت به‌ تدریج باعث پیدایش دوستی‌های جدید و تشکیل گروه‌های کوچکی از معترضان شده است که فعالیت‌هایی منظم برای خود تعریف کرده‌اند و این خود موجب شکل‌گیری رفتارهای اجتماعی جدیدی شده است.

مادران زندانی‌ها یک‌دیگر را پیدا می‌کنند و جلسه‌های دست جمعی ترتیب می‌دهند. نسترن که پسرش را در تظاهرات روز عاشورا گرفته‌اند با ناخن‌های مانیکور شده و موهای زرد و ابروهای تتو به این جلسه‌ها می‌‌آید. او اسم هیچ مقام سیاسی را بلد نیست. در کنارش معصومه‌خانم نشسته که ساکن منطقه فقیر نشین خانی‌آباد نو است. معصومه سواد ندارد. اما هربار که از ملاقات پسرش در زندان برمی‌گردد شماره تلفن تعدادی از زندانی‌ها را حفظ می‌کند تا به خانواده‌هایشان اطلاع دهد که عزیرانشان زنده و در زندان هستند. مادر دیگری در ملاقات حضوری با پسرش، بیانیه تسلیت زندانی‌ها به میرحسین موسوی – به خاطر ترور خواهرزاده‌اش – را خارج کرده بود.

فرشته ۲۴ ساله که در منطقه فقیرنشین جنوب شهر تهران زندگی می‌کند، عضو هیچ حزب و سازمانی نیست. او با دوستانش گروه کوچکی تشکیل داده‌اند تا به خانواده‌های کم بضاعت که عضوی از آن‌ها به‌خاطر اعتراض‌های هشت‌ماهه اخیر زندانی شده کمک کنند. او می‌گوید: « فکر این کار وقتی به ذهنم رسیده است که پسر همسایه‌مان که نان‌آور خانواده‌ای بود که اصلا وضع مالی خوبی نداشت، دستگیر شد ». گروه کوچک آنها تاکنون توانسته است خانواده ۱۵ زندانی را شناسایی کند؛ یا خود به آنها کمک می‌کنند و یا اسم و نشانی‌شان را به سازمان‌های خیریه می‌دهند.

علیرضا که ۳۰ ساله و مهندس است، همراه با دوستانش، شب‌ها روی دیوارها شعارنویسی می‌کند. او با خنده می‌گوید: « تقریبا هر نیمه‌شب سوار بر موتور، ماموریت‌شان را انجام می‌دهند ». گروه دیگری از دوستانشان اسپری و رنگ تهیه می‌کنند و گاه آنها را به شام مهمان می‌کنند. همه جای تهران، در خیابان‌های بزرگ و پر رفت و آمد تا کوره‌راه‌های کوهستان‌های اطراف پر از شعارهای سبزرنگ شده است. روی تابلوهای راهنمایی در اتوبان‌ها رنگ سبز پاشیده شده است. دولت فروش اسپری سبز را ممنوع کرده اما به راحتی می‌شود آن‌ها را پیدا کرد.

مادر علیرضا که نمی‌تواند به تظاهرات برود در خانه روی اسکناس‌ها شعار می‌نویسد. شعارنویسی روی اسکناس‌ها دولت احمدی‌نژاد را کلافه کرده است. بانک مرکزی اعلام کرده بود که از ۱۷ دی‌ماه اسکناس‌های شعارنویسی شده بی‌ارزش شناخته خواهند شد. اما کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که از قبول این اسکناس‌ها سرباز زند. محمود بهمنی، رییس کل بانک مرکزی اوایل بهمن‌ماه ناچار شد از نامحدود بودن مهلت تحویل این اسکناس‌ها خبر بدهد.

تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری، بسیاری از جامعه‌شناسان از بحران بی‌اعتمادی در ایران سخن می‌گفتند اما حالا انگار که جامعه دارد حس مشترکی را تجربه می‌کند. گاهی یک لبخند کافی است تا ارتباط برقرار شود. یک استاد جامعه‌شناسی که نخواست نامش فاش شود می‌گوید: « اعتماد میان مردم باعث شده است تا آن‌ها فضای خصوصی خود را به روی مبارزه باز کنند ». روزهای تظاهرات در خانه بسیاری از مردم به روی کسانی که تحت تعقیب پلیس یا نیروهای امنیتی هستند باز است.

آذر که یک مخالف سیاسی فعال است می‌گوید که او و دوستانش « در فاصله بین دو تظاهرات دچار غم تنهایی می‌شوند ». آن‌ها تصمیم گرفتند تا حداقل هفته‌ای دور هم جمع شوند. آذر می‌گوید: » در این دوره‌ها اخبار، نگرانی‌ها و نیز خاطرات خنده‌ دارمان از تظاهرات را برای هم می‌گوئیم و مهم‌تر از همه به هم امید می‌دهیم. »

هنوز هیچ آمار دقیقی در دست نیست که جنبش سبز چه‌قدر هوادار دارد اما جنیش این‌قدر گسترده هست که به راحتی بتواند کارهایش را در فضای کاملا امنیتی که مرتب هشدار و تهدید دریافت می‌کند، انجام بدهد.
« جنبش سبز مانند کوه یخ است » این نکته‌ را یک استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران که نخواست نامش ذکر شود عنوان می‌کند و می‌گوید: « تنها ده درصد جنبش در روزهای تظاهرات قابل مشاهده است در حالی‌که بقیه هواداران آن در روزهای عادی بی‌سر و صدا دارند کار خود را می‌کنند.

یاسمن باجی نام مستعار یک روزنامه‌نگار ایرانی در تهران است.

Behind the Protest Scenes

Published in: on 26 février 2010 at 8:22  Laissez un commentaire  

حسن سبحاني: سال آينده 40 درصد از قدرت خريد مردم كم مي‌شود

اسفند- ايلنا –

اگر سال آينده توليد به دليل اجراي هدفمندكردن‌يارانه‌ها با مشكل ركود مواجه شود، اشتغال جديد كمتري اتفاق مي‌افتد/ يارانه‌ها اقتصاد را افسون كرده‌اند و براي نجات از اين افسون نيز داريم تصميم غلط مي‌گيريم.

ايلنا: اگر سال آينده توليد به دليل اجراي هدفمندكردن‌يارانه‌ها با مشكل ركود مواجه شود، اشتغال جديد كمتري اتفاق مي‌افتد.
دكتر حسن سبحاني استاد اقتصاد دانشگاه تهران در گفت‌وگو با خبرنگار ايلنا، با بيان اين مطلب اظهار داشت: حداقل تبعات اين تصميم اين است كه پرداخت‌ها به كارگران با تاخير مواجه مي‌شود؛ يا اگر به توقف توليد يا تعطيلي موقت بيانجامد، مشكلات بيشتري ايجاد مي‌شود.
وي افزود: حتي اشتغال‌هاي جديد، كمتر رخ مي‌دهد. از سوي ديگر شوراي عالي كار كه افزايش حقوق را به صورت سنواتي بررسي مي‌كند، با قانون يارانه‌هاي سال آينده با مشكل در نظر گرفتن تورم و محاسبه مزد مواجه خواهد شد.
سبحاني با بيان اينكه پيش‌بيني‌ها از محاسبات دولت براي اجراي سال اول يارانه‌ها نشان مي‌دهد كه پرداخت‌هاي نقدي چندان بالا نيست، تصريح كرد: اگر مبناي محاسبه را 20 هزار ميليارد توماني كه در قانون يارانه‌ها پيش‌بيني شده در نظر بگيريم-زيرا هنوز معلوم نيست كه مجلس اين عدد را تصويب كند- 10هزارميلياردتومان قرار است توزيع نقدي صورت گيرد و مابقي سهم توليد و دولت خواهد شد.
وي افزود: با يك حساب سرانگشتي به علاوه ميزان تورمي كه حداقل 40 درصد پيش بيني شده مي‌توان گفت كه سال آينده 40 درصد از قدرت خريد مردم كم مي‌شود و اين دقيقا نشان مي‌دهد كه زواياي اين تصميم كاملا ديده نشده است.
نماينده دور پنجم، ششم و هفتم مجلس شوراي اسلامي درباره تورم‌زا بودن منابع هدفمند كردن يارانه‌ها در لايحه بودجه سال 89 خاطرنشان كرد: بايد ديد كه مجلس با مقاديري كه دولت پيشنهاد كرده چگونه برخورد مي‌كند. اما يكي از راز و رمزهاي بودجه نويسي در كشور ما اين است كه هنگام بررسي لوايح بودجه دولت، نمايندگان براي اصلاح پيشنهاد درآمدي دولت، چون نگاهي به هزينه‌ها دارند يا فكر مي‌كنند كه ممكن است از بودجه عمراني حوزه‌هاي انتخابيه آنها كاسته شود، معمولا از اين‌گونه پيشنهاد تمكين مي‌كنند.
وي اظهار داشت: اما اين بدان معنا نيست كه نبايد اميدوار بود كه اين رقم تصويب شود.
تصميم غلط يارانه‌ها
اين اقتصاددان تورم حاصل از اجراي قانون هدفمندكردن‌يارانه‌ها را بسته به مدل‌هاي اجرايي آن دانست و گفت: علاوه بر ميزان تورمي كه تا 40 درصد نيز پيش بيني مي‌شود، بايد تورم آينده اقتصاد را هم به اين عدد اضافه كرد.
او تاكيد كرد: به هرحال اين كار خطرناكي است و اعتقاد دارم كه يارانه‌ها اقتصاد را افسون كرده‌اند و براي نجات از اين افسون نيز داريم تصميم غلط مي‌گيريم.
سبحاني به ارسال نامه‌اي به رييس قوه قضاييه كه چندي پيش از سوي وي انجام شده بود، اشاره كرد و گفت: در اين نامه نگراني‌هاي خود را اعلام كردم و نوشتم كه تصميمي كه براي خروج از افسون يارانه‌ها گرفته شده، درواقع آيين بيراهه‌هاست كه اين آيين به كشور ما در قالب قانون هدفمند كردن يارانه ها تحميل مي‌شود.
او تاكيدكرد: نرخ‌هايي كه براي آزاد سازي يارانه ها پيش بيني شده، براي اقتصاد ما بسيار شكننده است، بنابراين ترجيح مي‌دهم الان تصوري هم درباره آنها نكنم، شايد مجلس در بررسي قانون ملاحظاتي را لحاظ كند.
سهم 30 درصدي توليد
سبحاني درباره نحوه توزيع سهم 30 درصدي توليد از آزادسازي يارانه‌ها گفت: اين موضوع يكي از ضعف‌هاي مجلس است كه در قوانين مختلف هم وجود دارد؛ معمولا پولي كه قرار است توزيع شود انعطاف‌پذير مي‌نويسد كه هرگز امكان بررسي آن وجود نداشته باشد.
وي ادامه داد: با اين شيوه‌اي كه قانون شده، توزيع يارانه نقدي به هرشكل و ميزاني كه پرداخت شود خلاف قانون نيست چون بين روش‌هاي پيش‌بيني شده عبارت ”يا“ قرار گرفته و اين نشان مي‌دهد كه امكان نظارت بر شيوه هزينه كردن آن عملي نيست.
به گفته اين استاد دانشگاه سيستم اداري كشور چنان ناكارآمد است كه تشخيص اينكه كي به چه ميزان دريافت كند، كار آساني نيست.
نماينده دورپنجم، ششم و هفتم مجلس شوراي اسلامي با ذكر اين مثال كه هنوز معلوم نيست درآمد براي توزيع نقدي چقدر است، تصريح كرد: اين موضوع براي توليدكننده هم صدق مي‌كند. زيرا اين كار به يك نظام اطلاعاتي گسترده نياز دارد كه براي اجرايي كردن آن بروكراسي عظيمي در دستگاه‌هاي دولتي راه مي‌افتد.
وي تاكيد كرد: به همين دليل اين شيوه توزيع يارانه به بخش توليد به هيچ وجه رافع مشكلات توليد نيست، شم اينكه در گيرودار نظام پر پيچ و خم اداري نبايد اين‌گونه مسايل به وجود آيد چون در آن دخالت‌هاي وسيع صورت خواهد گرفت كه خيلي‌ها وقت خود را صرف اين چانه زني نمي‌كنند و در مقابل تصميم‌گيري‌ها نيز منوط به ذهنيت مسئولان ادارات كل استان‌ها از توليد متكي مي‌شود كه زيان‌هاي خاص خود را دارد.
ريسك نفت 65 دلاري
استاد اقتصاد دانشگاه تهران درپاسخ به اين سئوال كه آيا نفت 65 دلاري به دليل احتمال كاهش قيمت نفت، ريسك‌پذير خواهد بود، گفت: ميانگين فروش نفت درسال 88 همين حدود بود و دولت هم برهمين مبنا بودجه 89 را تنظيم كرده است، اگرچه اين عدد ريسك‌پذير است اما ممكن است ريسك بالايي نداشته باشد.
وي با اشاره به نفت 40 دلاري كه برخي از كشورهاي منطقه در بودجه سال آينده در نظر گرفته‌اند، تصريح كرد: آنهايي كه قيمت 40 دلار را براي قيمت نفت در بودجه در نظر گرفته‌اند، ميزان ظرفيت خرج در اقتصاد ملي خود را لحاظ كرده‌اند.
او ادامه داد: اما نفت 65 دلاري، يعني خرج ما سال آينده بيشتر مي‌شود. درحالي كه ظرف اقتصاد در يك حدي است و اين‌گونه نيست كه هرچه داريم خرج كنيم.
سبحاني اظهار داشت: بايد ظرف اقتصاد ما ظرفيت پذيرش اين پول را داشته باشد كه به اعتقاد من اين ظرفيت وجود ندارد.
پايان پيام

1388/12/7 –

Published in: on 26 février 2010 at 8:12  Laissez un commentaire  

7 اسفند – ادوارنیوز- بیش از 250 فعال سیاسی، مدنی و دانشجویی خواستار آزادی علی ملیحی شدند

ادوارنیوز: با گذشت بیش از دو هفته از بازداشت علی ملیحی، از فعالین عرصه مدنی ایران و خبرنگار روزنامه های اعتماد ملی و اعتماد و مجلات شهروند امروز، ایران دخت و مهرنامه و همچنین عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش‌اموختگان ایران (ادوار تحکیم) که مسوول روابط عمومی این سازمان سیاسی نیز می‌باشد، بیش از 250 فعال سیاسی، مدنی و دانشجویی در بیانیه‌ای، خواستار آزادی وی و سایر روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی دربند شده‌اند.

متن کامل این بیانیه که فراخوان امضای آن همچنان ادامه دارد، به شرح زیر می‌باشد:

به نام خدا

در ایران امروز ما که صاحبان قدرت، هر فکر و اندیشه و عمل مخالف رای و نظر خویش را برنمی تابند دایره حرکت دلسوزان کشور آن چنان صعب و سخت است که قدم برداشتن در مسیر اطلاع رسانی شفاف و انتقاد مبتنی بر گفتمان قانونی و اخلاقی، چونان گام برداشتن بر لبه تیز بی انتهایی است که زندان و شکنجه و تهمت و افترا را در پی دارد و در این میان اهالی قلم و خبرنگارانی که این وضع را برنتابیده و ایرانی آزاد و آباد و سربلند می طلبند، و البته در راه این اندیشه و آرمان از پرداخت هزینه نیز هراسی ندارند، بزرگ انسان هایی هستند که بی گمان تاریخ سر تعظیم بر بزرگی اندیشه و کنش آنان فرو خواهد آورد.

یکی از این صاحبان قلم که تاریخ به اندیشه و عمل امروزش افتخار خواهد کرد علی ملیحی دانشجوی مهندسی برق است که دغدغه درس و دانشگاه سبب نشد به اصلاح و پیشرفت و تغییر وضع موجود نیاندیشد، که البته اینگونه نیز نبود که از نمد سیاست برای خود کلاهی بدوزد، و همواره از هر چیزی که سپهر سیاست را سیاه می نمود تبری می جست. اما نیروهای امنیتی فعالیت های شفاف و مسالمت آمیز او را تاب نیاورده و در روز سه شنبه بیستم بهمن ماه در منزل پدریش با برخورد نامناسب و خشونت آمیز او را بازداشت و به سلول های انفرادی بند 240 اوین منتقل کردند.

ما جمعی از فعالان عرصه مدنی ایران ضمن محکوم کردن وقایعی که پس از انتخابات ریاست جمهوری رخ داده است ازجمله توقیف و سانسور نشریات و همچنین بازداشت گسترده اهل مطبوعات، خواستار رفع محدودیت از رسانه ها و آزادی هرچه سریعتر این خبرنگار هستیم که همواره به انتقاد در چارچوب قانون اهتمام داشت، و دیگر روزنامه نگاران دربند از جمله بدرالسادات مفیدی، نوشین جعفری، احمد زیدآبادی، مسعود باستانی، بهمن احمدی امویی، اکبر منتجبی، سعید لیلاز، محمد رضا نوربخش بوده، و تامین و تضمین آزادی های مدنی و سیاسی را در ایران خواستاریم.

تجربه ما ایرانیان در شکستن حرمت قلم به دستان و لب دوختن به جای ارج نهادن به انسان هایی که بازگوی درد مردم بودن لذت عجیبی در جانشان می ریزد که خار مغیلان به سودایش برایشان نرم میشود تجربه ای ماندگار است و تمام نشدنی و این حقیقتی بزرگ است که امروز محدودیت و موانع پیش آمده جامعه ایران ما از موهبت وجود خبرنگاران زیادی چون ملیحی که به انسانیت متعهدند نه سیاست محروم است.

ما همگان در کنار اکثریت مردم دلسوز ایران درد وطن داشته و داریم؛ و امید آن داریم تا باانعطاف بیشتر حکومت به خواسته های بر حق ملت توجه شده و با آزادی زندانیان سیاسی ، فضای عقلانیت و مردم سالاری در کشور حاکم شود؛ تا در کنار هم ایرانی بسازیم در خور شان و تاریخ و فرهنگ ایرانی.

اسامی امضاکنندگان:

آرش بهمنی، آرش حافظی، آرش نصیری اقبالی، آرمین قهقایی، آزاده خسروشاهی، آسیه امینی، آیدا سعادت، آیدا قجر، ابوالفض (پویا)جهاندار، احسان شفقت، احسان شفقت، احمد رأفت، احمد كاووسیان، اردلان ذوالنوریان، ارژنگ اسا، اشكان رحمانیان، اکرم خیرخواه ، اكبر عطری، امید ایران مهر، امید مهراندیش، امیر اكبرزاده، امیر رشیدی، امیر شیخ الاسلامی، امیر نادری، امیر همایون مكتبی، امیرحسین اعتمادی، امیرحسین ایرجی، امیرحسین گنج بخش، امین احمدیان، امین ریاحی، امین قلعه ای، اهورا جهانی، ایران مهرحبیبی، ایزد جابرى، الیاس خلج، بلال مرادویسی، بلنو صابری، بهار مهرنژاد، بهارك اعتمادی، بهرام اسماعیل بیگی، بهزاد مهرانی، بهمن آرمیتی، بهناز مهرانی، بیتا یاری، پردیس درخشنده، پردیس دیلمی، پرستو نوینی، پروانه معرا، پروین اردلان، پری ارجمند، پریا صادق بیكی ، پریسا انصاری، پریسا کاکایی، پژهان مختاری، پندار نوینی، پویان رمضان‌علی، ترانه بنی یعقوب، جلال الدین خوارزمی، جلوه جواهری، جواد منتظری، جهان تهرانی،‌ حسام میثاقی، حسین علوی، حسین معصومی، حمید امینی، حمید فرید، حنیف یزدانی پور، خدیجه مقدم، راحله گرجی، راضیه دیلم صالحی، رامین امن گستر، رزیتا فضایی، رسول فاضل، رضا سیاوشی، رضا قاضی نوری، روح الله سوری، روحی شفیعی، روژین محمدی، رویا سحاره ای، رها عسگری زاده، ریتا پرفر، زهره رمضان‌علی، زینب پیغمبرزاده، ژیلا بنی یعقوب، ژیلا گل‌عنبر، سارا آرین مهر، سارا زارع، ساعده سیما، سامان صفرزایی، سپهر عاطفی، سحر رضازاده، سعید قاسمی نژاد، سعید نعیمی، سعیده اسلامی، سلمان سیما، سمانه فرید، سمانه موسوی، سمیرا صدری، سمیرا گرشاسبی، سمیه فرید، سولماز ایكدر، سهیلا بیگدلی، سیاوش منتظری، سید حسین جاودانی، شاپرک دریانی، شقایق سیرجانی، شقایق موسوی، شورانگیز داداشی، شهره سیرجانی، شهلا بهاردوست، شیوا سیرجانی، شیوا نوجو، صادق شجاعی، صبرا رضایی، صبری نجفی، صدرا شهاب، صنم کازرونی، طیبه مونسان، عسل اخوان، عشا مومنی، عطا آشتیانی، علی انجم روز، علی باریکانی، علی جمالی، علی جوادی، علی ساكی، علی شیرازی، علی عبدی، علی معینی، علی میرسپاسی، علی هنری، علیرضا جلالیان، علیرضا موسوی،عمار ملکی، غزاله جهانشاه، فاتح آرش، فاطمه سیارپور، فاطمه فنائیان، فاطی علاقبند، فاطیما علیپور فرزانه ایل بیگی، فرزانه محمدی، فرشته شیرازی، فرشته قاضی، فرناز كمالی، فروغ سمیع نیا، فرهنگ نادری، فریبا داوودی مهاجر، فریبرز شمشیری، فریدون طاهری، کامبیز شبان، کاوه رضائی شیراز، کمیل لاریجانی، کیانوش سنجری، گلاله بهرامی، گلسا رسا، لادن صحافی، لیدا حسینی نژاد، لیلا اسدی، لیلا خاکپور، لیلا صحت،لیلا كیا، لیونا عیسی قلیان، مازیار صیرفی، مجید معلا، محسن عمادی، محمد آوخ، محمد خوشنود، محمد رحمانی نصرآبادی، محمد رضا صفایی، محمد شوراب، محمد صادقی، محمد قائم مقامی، محمد کوراوند، محمود معتقد، مرجان بزرگ، مرضیه بخشی زاده، مرضیه دیلم صالحی، مرضیه زادبر، مریم حسین خواه، مژگان ثروتی، مسعود روحانی، مسعود قربانی، مسلم عباسی، مسیح علی نژاد، مصطفی خسروی، ملودی تزری، منوچهر فاضل، مونا غفاری، مهتا صفوی، مهدی خدایی، مهران براتی، مهران فرجی، مهرداد بزرگ، مهرداد مشایخی، مهرنوش جعفری، مهرنوش رمضان‌علی، مهرنوش زنوزی، مهسا امرآبادی، میترا یوسفی، میثم مهرانی، میرعلی حسینی، مینو حسینی، ناهید جعفری، ناهید میرحاج، نسرین افضلی، نوشابه امیری، نوشین احمدی خراسانی، نوید محبی، نهال شرفی، نیاز افشار، نیلوفر رستمی، نیما انصاری، نیوشا بقراطی، وحید آریان، وحید قاسمی، وحیده مولوی، ویدا خسروی، الهام یاسری، هستی خضروی، هماد جمشیدی، یاسر بهرامی، یعقوب کشاورز

7 اسفند – ادوارنیوز- بیش از 250 فعال سیاسی، مدنی و دانشجویی خواستار آزادی علی ملیحی شدند

ادوارنیوز: با گذشت بیش از دو هفته از بازداشت علی ملیحی، از فعالین عرصه مدنی ایران و خبرنگار روزنامه های اعتماد ملی و اعتماد و مجلات شهروند امروز، ایران دخت و مهرنامه و همچنین عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش‌اموختگان ایران (ادوار تحکیم) که مسوول روابط عمومی این سازمان سیاسی نیز می‌باشد، بیش از 250 فعال سیاسی، مدنی و دانشجویی در بیانیه‌ای، خواستار آزادی وی و سایر روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی دربند شده‌اند.

متن کامل این بیانیه که فراخوان امضای آن همچنان ادامه دارد، به شرح زیر می‌باشد:

به نام خدا

در ایران امروز ما که صاحبان قدرت، هر فکر و اندیشه و عمل مخالف رای و نظر خویش را برنمی تابند دایره حرکت دلسوزان کشور آن چنان صعب و سخت است که قدم برداشتن در مسیر اطلاع رسانی شفاف و انتقاد مبتنی بر گفتمان قانونی و اخلاقی، چونان گام برداشتن بر لبه تیز بی انتهایی است که زندان و شکنجه و تهمت و افترا را در پی دارد و در این میان اهالی قلم و خبرنگارانی که این وضع را برنتابیده و ایرانی آزاد و آباد و سربلند می طلبند، و البته در راه این اندیشه و آرمان از پرداخت هزینه نیز هراسی ندارند، بزرگ انسان هایی هستند که بی گمان تاریخ سر تعظیم بر بزرگی اندیشه و کنش آنان فرو خواهد آورد.

یکی از این صاحبان قلم که تاریخ به اندیشه و عمل امروزش افتخار خواهد کرد علی ملیحی دانشجوی مهندسی برق است که دغدغه درس و دانشگاه سبب نشد به اصلاح و پیشرفت و تغییر وضع موجود نیاندیشد، که البته اینگونه نیز نبود که از نمد سیاست برای خود کلاهی بدوزد، و همواره از هر چیزی که سپهر سیاست را سیاه می نمود تبری می جست. اما نیروهای امنیتی فعالیت های شفاف و مسالمت آمیز او را تاب نیاورده و در روز سه شنبه بیستم بهمن ماه در منزل پدریش با برخورد نامناسب و خشونت آمیز او را بازداشت و به سلول های انفرادی بند 240 اوین منتقل کردند.

ما جمعی از فعالان عرصه مدنی ایران ضمن محکوم کردن وقایعی که پس از انتخابات ریاست جمهوری رخ داده است ازجمله توقیف و سانسور نشریات و همچنین بازداشت گسترده اهل مطبوعات، خواستار رفع محدودیت از رسانه ها و آزادی هرچه سریعتر این خبرنگار هستیم که همواره به انتقاد در چارچوب قانون اهتمام داشت، و دیگر روزنامه نگاران دربند از جمله بدرالسادات مفیدی، نوشین جعفری، احمد زیدآبادی، مسعود باستانی، بهمن احمدی امویی، اکبر منتجبی، سعید لیلاز، محمد رضا نوربخش بوده، و تامین و تضمین آزادی های مدنی و سیاسی را در ایران خواستاریم.

تجربه ما ایرانیان در شکستن حرمت قلم به دستان و لب دوختن به جای ارج نهادن به انسان هایی که بازگوی درد مردم بودن لذت عجیبی در جانشان می ریزد که خار مغیلان به سودایش برایشان نرم میشود تجربه ای ماندگار است و تمام نشدنی و این حقیقتی بزرگ است که امروز محدودیت و موانع پیش آمده جامعه ایران ما از موهبت وجود خبرنگاران زیادی چون ملیحی که به انسانیت متعهدند نه سیاست محروم است.

ما همگان در کنار اکثریت مردم دلسوز ایران درد وطن داشته و داریم؛ و امید آن داریم تا باانعطاف بیشتر حکومت به خواسته های بر حق ملت توجه شده و با آزادی زندانیان سیاسی ، فضای عقلانیت و مردم سالاری در کشور حاکم شود؛ تا در کنار هم ایرانی بسازیم در خور شان و تاریخ و فرهنگ ایرانی.

اسامی امضاکنندگان:

آرش بهمنی، آرش حافظی، آرش نصیری اقبالی، آرمین قهقایی، آزاده خسروشاهی، آسیه امینی، آیدا سعادت، آیدا قجر، ابوالفض (پویا)جهاندار، احسان شفقت، احسان شفقت، احمد رأفت، احمد كاووسیان، اردلان ذوالنوریان، ارژنگ اسا، اشكان رحمانیان، اکرم خیرخواه ، اكبر عطری، امید ایران مهر، امید مهراندیش، امیر اكبرزاده، امیر رشیدی، امیر شیخ الاسلامی، امیر نادری، امیر همایون مكتبی، امیرحسین اعتمادی، امیرحسین ایرجی، امیرحسین گنج بخش، امین احمدیان، امین ریاحی، امین قلعه ای، اهورا جهانی، ایران مهرحبیبی، ایزد جابرى، الیاس خلج، بلال مرادویسی، بلنو صابری، بهار مهرنژاد، بهارك اعتمادی، بهرام اسماعیل بیگی، بهزاد مهرانی، بهمن آرمیتی، بهناز مهرانی، بیتا یاری، پردیس درخشنده، پردیس دیلمی، پرستو نوینی، پروانه معرا، پروین اردلان، پری ارجمند، پریا صادق بیكی ، پریسا انصاری، پریسا کاکایی، پژهان مختاری، پندار نوینی، پویان رمضان‌علی، ترانه بنی یعقوب، جلال الدین خوارزمی، جلوه جواهری، جواد منتظری، جهان تهرانی،‌ حسام میثاقی، حسین علوی، حسین معصومی، حمید امینی، حمید فرید، حنیف یزدانی پور، خدیجه مقدم، راحله گرجی، راضیه دیلم صالحی، رامین امن گستر، رزیتا فضایی، رسول فاضل، رضا سیاوشی، رضا قاضی نوری، روح الله سوری، روحی شفیعی، روژین محمدی، رویا سحاره ای، رها عسگری زاده، ریتا پرفر، زهره رمضان‌علی، زینب پیغمبرزاده، ژیلا بنی یعقوب، ژیلا گل‌عنبر، سارا آرین مهر، سارا زارع، ساعده سیما، سامان صفرزایی، سپهر عاطفی، سحر رضازاده، سعید قاسمی نژاد، سعید نعیمی، سعیده اسلامی، سلمان سیما، سمانه فرید، سمانه موسوی، سمیرا صدری، سمیرا گرشاسبی، سمیه فرید، سولماز ایكدر، سهیلا بیگدلی، سیاوش منتظری، سید حسین جاودانی، شاپرک دریانی، شقایق سیرجانی، شقایق موسوی، شورانگیز داداشی، شهره سیرجانی، شهلا بهاردوست، شیوا سیرجانی، شیوا نوجو، صادق شجاعی، صبرا رضایی، صبری نجفی، صدرا شهاب، صنم کازرونی، طیبه مونسان، عسل اخوان، عشا مومنی، عطا آشتیانی، علی انجم روز، علی باریکانی، علی جمالی، علی جوادی، علی ساكی، علی شیرازی، علی عبدی، علی معینی، علی میرسپاسی، علی هنری، علیرضا جلالیان، علیرضا موسوی،عمار ملکی، غزاله جهانشاه، فاتح آرش، فاطمه سیارپور، فاطمه فنائیان، فاطی علاقبند، فاطیما علیپور فرزانه ایل بیگی، فرزانه محمدی، فرشته شیرازی، فرشته قاضی، فرناز كمالی، فروغ سمیع نیا، فرهنگ نادری، فریبا داوودی مهاجر، فریبرز شمشیری، فریدون طاهری، کامبیز شبان، کاوه رضائی شیراز، کمیل لاریجانی، کیانوش سنجری، گلاله بهرامی، گلسا رسا، لادن صحافی، لیدا حسینی نژاد، لیلا اسدی، لیلا خاکپور، لیلا صحت،لیلا كیا، لیونا عیسی قلیان، مازیار صیرفی، مجید معلا، محسن عمادی، محمد آوخ، محمد خوشنود، محمد رحمانی نصرآبادی، محمد رضا صفایی، محمد شوراب، محمد صادقی، محمد قائم مقامی، محمد کوراوند، محمود معتقد، مرجان بزرگ، مرضیه بخشی زاده، مرضیه دیلم صالحی، مرضیه زادبر، مریم حسین خواه، مژگان ثروتی، مسعود روحانی، مسعود قربانی، مسلم عباسی، مسیح علی نژاد، مصطفی خسروی، ملودی تزری، منوچهر فاضل، مونا غفاری، مهتا صفوی، مهدی خدایی، مهران براتی، مهران فرجی، مهرداد بزرگ، مهرداد مشایخی، مهرنوش جعفری، مهرنوش رمضان‌علی، مهرنوش زنوزی، مهسا امرآبادی، میترا یوسفی، میثم مهرانی، میرعلی حسینی، مینو حسینی، ناهید جعفری، ناهید میرحاج، نسرین افضلی، نوشابه امیری، نوشین احمدی خراسانی، نوید محبی، نهال شرفی، نیاز افشار، نیلوفر رستمی، نیما انصاری، نیوشا بقراطی، وحید آریان، وحید قاسمی، وحیده مولوی، ویدا خسروی، الهام یاسری، هستی خضروی، هماد جمشیدی، یاسر بهرامی، یعقوب کشاورز

Published in: on 26 février 2010 at 8:05  Laissez un commentaire  

صعود ممانعت پذير پاسداران

سلطه اقتصادي پاسداران / نوشته بهروز عارفی و بهروز فراهانی

منبع : لوموند دیپلماتیک ir.mondediplo.com
در روزهائي که ايران سي و يکمين سالگرد انقلاب اسلامي را جشن مي گيرد، جنبش اعتراضي که از ژوئن ٢٠٠٩ تداوم يافته، بر تحولات اجتماعي تاثيري برجسته داشته است. رژيم که با تغيير و تحول وبحران کنوني روبروست، ميان سرکوب و مصالحه در نوسان است. تحولات پاسداران رويدادهاي انقلاب اسلامي را بازتاب مي دهد.

اندکي پس از تاسيس جمهوري اسلامي ايران در سال ١٩٧٩، آيت الله خميني بخاطر از هم پاشيدگي ارتش به ارث رسيده از رژِيم سلطنتي و نگراني از احتمال انجام کودتا، در ٢٢ آوريل ١٩٧٩ دستور ايجاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را صادر کرد. اصل ١٥٠ قانون اساسي جمهوري اسلامي به اين نيروي نظامي که در ابتدا آنرا «ارتش مستضعفان» نيز مي ناميدند، جنبه قانوني داده است. در اين اصل، ماموريت آن، «حفظ انقلاب اسلامي، امنيت و نظم عمومي» ذکر شده است.

وخامت بحران دروني حکومت در سال هاي ١٩٨١-١٩٨٠، عزل ابوالحسن بني صدر، اولين رئيس جمهوري کشور، سپس شورش مسلحانه سازمان مجاهدين خلق ايران(١)، پاسداران را بسوي سرکوب بيشتر سوق داد تا قدرت خميني استحکام يابد. هنگامي که در سپتامبر ١٩٨٠، عراق به جنگ با ايران پرداخت، سپاه پاسداران خود را بمثابه تنها نيروي سازمان يافته قادر به دفاع از رژيم چه در درون کشور و چه در مرزها نشان داد. سپاه پاسداران علاوه بر برنامه ريزي نقشه هاي جنگي، بر واردات کالا و جيره بندي آن ها نظارت داشت. پاسداران همچنين حفاظت از مسئولان حکومتي را به عهده گرفته و در کميته هاي انقلابي امام نقش داشتند.

با تلاشي سازمان هاي رزمنده مخالف وکسب نخستين پيروزي ها در جبهه هاي جنگ با عراق، دوره «انقلابي» بسر رسيد و آيت الله خميني در بيانيه اي ٨ ماده اي در تاريخ ٦ دسامبر ١٩٨٢ بر مشروعيت مالکيت و بخش خصوصي تاکيد کرده و از پاسداران خواست تا تلاش هاي خويش را بر روي جنگ متمرکز کنند.

در سال ١٩٨٩، پس از درگذشت بنيان گذار جمهوري اسلامي، پاسداران از انتخاب آقاي علي خامنه اي (٢) به مقام رهبري و آقاي اکبر هاشمي رفسنجاني به رياست جمهوري حمايت کردند. و اگر در سال هاي دهه ١٩٩٠، از نفوذ سياسي سپاه پاسداران کاسته شد، درمقابل تسلط اقتصادي آن ها بر کشور تقويت گرديد. فعاليت اقتصادي سپاه پاسداران به اصل ١٤٧ قانون اساسي استناد مي کند: «دولت بايد در زمان صلح از افراد و تجهيزات فني ارتش در کارهاي امدادي،آموزشي، نظامي، توليدي و جهاد سازندگي، بارعايت کامل موازين عدل اسلامي استفاده کند در حدي که به آمادگي رزمي آسيبي وارد نيايد.» سپاه پاسداران در سال ١٩٩٠ «قرارگاه سازندگي خاتم الانبيا» را تاسيس کرد که بنام شرکت عمده اين مجموعه يعني «قرب» نيز شهرت يافته است. اين مجموعه فعاليت هاي اقتصادي شرکت هاي تابع سپاه پاسداران را سرپرستي مي کند.

گسترش قدرت نزديکان آقاي هاشمي رفسنجاني که توام با انباشتن ثروت هاي کلان بود،هشداري به آقاي خامنه اي و محافل محافظه کار رژيم به حساب مي آمد. هنگامي که در ماه مارس سال ١٩٩٦«کارگزاران» وابسته به آقاي رفسنجاني در دور اول انتخابات مجلس راي چشمگيري آوردند ، رهبر از پاسداران استمداد طلبيد. خامنه اي نه داراي فرهمندي آقاي خميني بود ، نه جاذبه سياسي وي و نه اقتدار مذهبي او را داشت و در نتيجه به نيروي کمکي نياز پيدا مي کرد. سردار پاسدار، يحيي (رحيم) صفوي در نطقي آتشين در ٦ آوريل ١٩٩٦ اعلام کرد: «ما در مرحله دوم انتخابات بايد به صحنه بيائيم و با راي خود نگذاريم [از] ليبرال ها ولو يک نفر اين ها به مجلس بروند و بخواهند براي ملت و کشور مشکل درست کنند…» (٣)

اين مداخله توازن قوا را بر هم زده و جلو پيشروي «اصلاح طلبان» را گرفت. اما انتخابات ناگهاني آقاي محمد خاتمي در ١٩٩٧ به رياست جمهوري و شکست نامزد محافظه کاران شکنندگي اين توازن را نشان داد.

در دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي (٢٠٠٥-١٩٩٧)، پاسداران بر ضد اصلاحات وي به فعاليت پرداختند. در همان حال، سپاه کنترل يک سوم واردات ايران را با ايجاد شصت اسکله در سواحل خليج فارس و درياي عمان و حدود ده فرودگاه و از جمله فرودگاه پيام در نزديکي تهران را،که رسما متعلق به وزارت پست و تلگراف و تلفن* بود، در اختيار گرفتند. بنا بر اظهار آقاي محمد علي مشفق، از مشاوران آقاي مهدي کروبي، رئيس سابق مجلس، «علنا اعلام شده که در فرودگاه بين المللي مهرآباد تهران بيش از بيست و پنج راهرو ورودي و خروجي خارج از کنترل اداره گمرگ هستند، وهيچ اقدامي صورت نگرفته تا دولت کنترل خود را اعمال کند.» (٤)

چندين وزير و مشاور دولت از پاسداران پيشين بوده و در نتيجه قرارگاه خاتم الانبياء بدون شرکت در مناقصه ها و مزايده ها قرارداد هاي کلان بدست مي آورد. براي مثال در دوران آقاي احمدي نژاد شهردار تهران بود(٢٠٠٥-٢٠٠٣)، پاسداران انجام پروژه هاي بزرگ نظير ساختن مترو و بزرگراه را به مبلغ ٢/٢ ميليارد دلار بدست آوردند. در سال ٢٠٠٥، به دنبال پراکندگي در اردوگاه طرفداران آقاي خاتمي و پيروزي آقاي احمدي نژاد برآقاي رفسنجاني در انتخابات رياست جمهوري بر قدرت پاسداران افزوده شد. بسياري از مردم آقاي رفسنجاني را نماد زد و بندهاي مالي مي دا نستند.

ماشين جنگي بي مصرف؟

در سايت آقاي مير حسين موسوي، نامزد آخرين انتخابات رياست جمهوري، مي خوانيم که مجتمع قرب، بيش از ٨٠٠ شرکت فعال را زيرپوشش خود دارد که در رشته هاي مختلف به فعاليت اقتصادي مشغولند. از جمله در زمينه هاي نظامي (توليد موشک و راکت)؛ ساختمان و توسعه (طرح هاي جاده سازي، سد سازي، استخراج معادن، آبياري و لوله کشي و غيره …)؛ نفت و گاز (در تابستان ٢٠٠٩، پاسداران پروژه ساخت ٦٠٠ کيلومترخط لوله نفت به هند را به مبلغ ٢/٢ ميليارد دلار کسب کردند)؛ در همين تابستان، کنسرسيوم توسعه اعتماد مبين وابسته به پاسدارن، بيش ازنيمي از سهام شرکت مخابرات ايران را بدون شرکت در هيچ مزايده اي از آن خود ساخت (به ارزش ٨ ميليارد دلار!)؛ در زمينه فعاليت هاي مالي، صندوق هاي باصطلاح امداد وابسته به پاسداران و بسيج در حال تبديل شدن به بانک هستند. در پائيز گذشته، پاسداران قرارداد ايجاد خط راه آهن چاه بهار به ارزش ٥/٢ ميليارد دلار را امضا کردند. در اول مهر ١٣٨٨، سرلشگر پاسدار محمد علي جعفري، فرمانده سپاه اظهار داشت: «…سپاه پس از جنگ، يک ماشين جنگي بي مصرف نشد که ديگر براي دوره صلح ناکارآمد باشد… »(٥). و چون خود را مواجه با پرسش هاي مجلس و مطبوعات ديده و از مقايسه سپاه با «مافيا» خبر دارد اضافه کرد : « …تجربه مافياهاي نظامي که در بسياري کشورهاي دنيا از جمله برخي همسايگان مان پيش چشم هستند، مطلقا با تجربه سپاه همخواني ندارد.»

در پي تظاهرات اعتراضي به تقلب درانتخابات ژوئن ٢٠٠٩ ( ٦)، پاسداران نقش مرکزي در سرکوب و نيز پشتيباني از آقاي خامنه اي را به عهده دارند. ١٢٥ هزار عضو سپاه در بخش هاي گوناگون نظامي حضور داشته و بسيج را نيز کنترل مي کنند.

سرتيپ عبدالله عراقي فرمانده سپاه محمد رسول الله اظهار داشت« که اين سازمان مسئوليت حفظ امنيت را در ماه هاي پس از انتخابات به عهده داشته است» (٧). يدالله جواني، رئيس اداره سياسي سپاه به نوبه خود، در مقاله اي خواستار دستگيري و محاکمه کروبي و موسوي شد. (٨). در آستانه تظاهرات پشتيباني از آقاي خامنه اي ، پس از عاشورا، سپاه پاسداران در فراخواني از مردم دعوت کرد تا در روز ٢٩ دسامبر ٢٠٠٩ براي حمايت از رهبر به تظاهرات پردازند و در همان بيانيه مخالفین آقاي خامنه اي را ماموران بيگانه خطاب کرد( ٩). سپاه همچنين، از انتخابات به بعد در سايت اينترنتي «گرداب» با چاپ عکس تظاهرکنندگان، «مردم مسلمان» را دعوت به شناسائي، افشا ومعرفي آنان مي کرد و مي کند.

با وجود اين، کم نيستند جريان هاي درون جمهوري اسلامي که از عدم شفافيت و گسترش فعاليت هاي سپاه پاسدران در زمينه هاي سياسي و اقتصادي ناخرسندند. از جمله ميتوان از محافل نزديک به بازار، برخي بخش هاي خصوصي يا جناح هاي سياسي ميانه رو نام برد. البته نمي توان خود سپاه پاسداران را از شکاف و تفرقه مبرا دانست. بخشي از پايه آن ها از لايه هاي فقير جامعه اند و زد و بندهاي سياسي و اقتصادي ، فشار و اختناق را تاييد نمي کنند. اين اختلاف نظرها مويد اين حقيقت است که جمهوري اسلامي بر سر دوراهي انتخاب خطيري قرار دارد. تلاش براي يافتن راه مصالحه يا ادامه سرکوب و اختناق. ——

* در سال ١٣٨٢ به وزارت ارتباطات و فناورى اطلاعات تغيير نام داد . مترجم

پاورقي ها:

١- سازمان مجاهدين در سال ١٩٦٥ در چارچوب مبارزه مسلحانه برعليه شاه بنيان گذاشته شد و در سرنگوني رژيم سلطنتي در سال ١٩٧٩ شرکت داشت. در سال ١٩٨١ از رژيم خميني گسست و وارد اپوزيسيون مسلحانه شد. پس از سرکوب اين سازمان بسياري از رهبرانش به خارج از کشور پناهنده شدند. درسال ١٩٨٦ سازمان يک پايگاه نظامي در عراق مستقر کرد( در حين جنگ ايران و عراق) و با رژيم صدام حسن اعتلاف نمود.

٢- رهبر انتقلاب توسط مجلس خبرگان انتخاب مي شود و بالاترين مقام سياسي – مذهبي جمهوري اسلامي ايران است.

٣- روزنامه کيهان ١٧ آوريل ١٩٩٦

٤- http://www.aei.org/outlook/27433

٥- http://www.sepahnews.com

٦- دیگ جوشان قدرت در ایران ، آحمد سلامتیان، لوموند دیپلماتیک ژوئیه ٢٠٠٩

٧- بی بی سی فارسی ٤ اکتبر ٢٠٠٩

٨- صبح صادق چاپ تهران، چهرشنبه ٢٩ مهر ١٣٨٨

٩- http://www.khabaronline.ir/news-33058.asp

Published in: on 26 février 2010 at 8:02  Laissez un commentaire  

از نوری تا خمینی

گفتاری بر چالش دین و دولت در ایران
***********
محمد امینی
*************************************************************
• بزرگ ترین اشتباه نیروهای سکولار ایران در آن سال ها این بود که به جای پشتیبانی از رفتار روحانیون در برکنار ماندن از سیاست، به هواداری از کاشانی و سیاست جویی ماجراجویانه و واپسگرای او برخاستند و کناره گیری روحانیون برجسته را از سیاست، هماهنگی و همکاری ایشان با ارتجاع و استعمار دانستند. نفوذ این فرهنگ سیاسی در آن سال ها به پایه ای بود که یکی از بزرگ ترین متفکرین سکولاریست آن زمان، شادروان احمد کسروی آماج حمله دولت سکولار و روشنفکرانی مانند علی دشتی بود و ترور وی به دست فدائیان اسلام، خشم جامعه سکولار و شهروند ایران را بر نیانگیخت و هژیر که خویش نیز به دست یکی از برادران امامی ترور شد، آزادی برادران امامی را به دلیل «مهدورالدم» بودن کسروی جایز می دانست! فاجعه نادیده گرفتن ارزش های شهروندی به پایه ای بود که حتی حزب توده نسبت به آزادی قاتل کسروی و ترور هژیر و رزم آرا به دست یکی از افراطی ترین گروه های مذهبی تاریخ ایران بانگ اعتراض بلند نکرد.

• جنبشی که سرانجام به تشکیل جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه انجامید، نه تنها چالشی در برابر مدرنیته، ارزش های غربی و فکر دموکراسی اجتماعی، بلکه در عین حال شورش رده های پایین تر روحانیون و گروهی از روشنفکران افراطی شیعه در برابر روحانیون سنتی بود که جدایی دین و دولت را پذیرفته بودند …

• به باور من، اندیشه سیاسی فدائیان اسلام و نواب صفوی و نقد او به روحانیت سنتی ایران، بعدها بنیان اندیشه بسیاری از روشنفکران و گروه های سیاسی مذهبی، از شریعتی و مجاهدین خلق تا مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان خط امام شد و هم اینک نیز در قالب نقد روشنفکرانه به سنت گرایی بازتاب یافته است. اندیشه غالب بر رهبران انقلاب اسلامی نیز برخلاف داوری های رایج، همین اندیشه نقد به کناره گیری از سیاست و رفتار روحانیت شیعه پس از اعدام شیخ فضل الله بود و نه سیادت روحانیت شیعه بر سازمان دولت. در واقع سازمان سنتی روحانیت شیعه که آماج حمله فدائیان اسلام و بعدها روحانیون و طلاب رادیکال پیرامون خمینی بود، سرانجام در انقلاب ۵۷ همراه با نهادهای شهروندی و سکولار و ارزش های مدرنیته برخاسته از روزگار تجدد و انقلاب مشروطه واژگون شد.

٨ مرداد ۱٣٨۷ – ۲۹ ژوئيه ۲۰۰٨

انگیزه این نوشتار، بازنگری به چالش میان دین و دولت در سالهای گذشته از دیدگاهی نو و نقد به داوری رایج در میان نیروهای سکولار ایران است . بنیاد داوری من این است که بر خلاف برداشت های رایج، روحانیون شیعه و به ویژه مجتهدین بزرگ ایران از کمرکش انقلاب مشروطه تا آغاز جمهوری اسلامی، کم یا بیش به جدایی دین از سازمان اداره جامعه یا دولت تن درداده و اساسا به امور دینی پرداخته اند. به باور من، حتی در آستانه انقلاب ۵۷ نیز بیشتر مجتهدین بزرگ شیعه به اندیشه ولایت مطلقه فقیه به مفهوم سیادت علما بر سازمان دولت باور نداشته اند. پس جنبشی که سرانجام به تشکیل جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه انجامید، نه تنها چالشی در برابر مدرنیته، ارزش های غربی و فکر دموکراسی اجتماعی، بلکه در عین حال شورش رده های پایین تر روحانیون و گروهی از روشنفکران افراطی شیعه در برابر روحانیون سنتی بود که جدایی دین و دولت را پذیرفته بودند و نقش روحانیون را اساسا تدریس علوم دینی و ارشاد مردم و زمامداران دولت می دیدند.

روشنفکران چپ و مذهبی ایران به ویژه از سال های پس از شهریور بیست و پیدایش دوره دوازده ساله دموکراسی ناقص به این سو، به جای هواداری از فرایند کناره گیری روحانیون از سیاست، به تشویق تند روترین عناصر مذهبی پرداخته و روحانیون را به مداخله در سیاست تشویق کردند. تا پیش از آنکه جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه، نتیجه آمیزش دین و سیاست و یا چیرگی دین را بر سازمان اداره جامعه به نمایش درآورد، روشنفکران سیاسی سکولار، روحانیون را به گروهبندی هایی مانند «مبارز»، «درباری» و«خانه نشین» تقسیم می کردند. از این دیدگاه، کاشانی، خمینی و یاران امام به دلیل مخالفت هایشان با سیاست های دولت و خـُرده گیری هایشان ازروحانیون بلندپایه در کناره جویی ایشان از سیاست، روحانیون مبارز و نستوه خوانده شدند و شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آقا حسین بروجردی که نزدیک به چهل سال، روحانیون را از دخالت در سیاست برکنار داشتند، به مماشات و سازش با دربار و دولت متهم گردیدند. پس در آستانه انقلاب، شریعتمداری که بر ادامه رفتار کجدار و مریز روحانیون با دولت پافشاری می کرد، سازشکار و نوکر سرمایه داری شناخته شد و امام خمینی که از سرنگونی رژیم و بنای حکومت عدل اسلامی سخن می گفت، انقلابی و رهرو آزادی گردید!

از اینرو، گفتمان کنونی بر سر جدایی دین و دولت و سکولاریسم چنانچه در برداشت های رایج از آنچه را که در کتاب ها خوانده ایم و یا از تاریخ اروپا یاد گرفته ایم محدود بماند، همان اشتباه های پیشین را این بار در رختی نو تکرار خواهد کرد. هم امروز نیز بخش بزرگی از روشنفکران سکولار ایران، با این برداشت نادرست که جدایی دین و دولت و یا دولت سکولار هرگز در تاریخ ایران شکل نگرفته، رفرم در فقاهت شیعه و یا پروتستانیسم و روشنگرایی اسلامی را پیش شرط پیدایش و تحکیم دولت سکولار در ایران می دانند. حوزه پروتستانیسم اسلامی، یک حوزه نظری است و نه سیاسی. آنچه که ممکن است در حوزه اسکولاستیک اسلامی یا فقاهت، پیشرو و امروزی باشد، ضرورتا در حوزه سیاست و زندگی اجتماعی پیشرو نیست. پروتستانیسم مسیحی در حوزه سیاست به تشکیل گروه ها و دولت های واپسگرا انجامید و از دست راستی ترین گرایش های سیاسی پشتیبانی کرد. نمونه برجسته این گرایش در ایران، شکل گیری فدائیان اسلام بود. سید مجتبی میرلوحی تهرانی (نواب صفوی) و همفکرانش که از رفتار روحانیون شیعه ناخرسند بودند، از اسلام و تشیع انقلابی سخن می گفتند و طلاب را دعوت به اصلاح حوزه ها می کردند. از دیدگاه ایشان ده ها سال درس داخل، مکاسب، فقه و اصول، ضایع کردن وقت به شمار می آمد و خدمتی به «نجات امت مسلمان از زنجیر استعمار و استکبار» نمی کرد. این نقد به فقاهت و اسکولاستیک اسلامی و سازمان سنتی روحانیت، در حوزه سیاست به تشکیل یک گروه تروریستی انجامید که با همه مظاهر شهروندی، مدرنیته و سکولاریسم دشمنی داشت. بخش بزرگی از رهبران بعدی جمهوری اسلامی در دامان همین جنبش پرورش یافتند و به اعتبار یادداشت ها و خاطراتشان، بیشتر ایشان یا از شمار مریدان نواب صفوی بودند و یا از آن جنبش تأثیر می گرفتند. خود آیت الله خمینی، به دلیل این که شایع بود از نواب صفوی پشتیبانی می کرده، از پیرامون بروجردی رانده شد و به گفته منتظری دیگر به دیدار او نرفت.

**********
تا پیش از آغاز جنب و جوش تجدد و مشروطه خواهی، قدرت و نفوذ روحانیون شیعه در امور مردم و دیوان در دو راستا اعمال می شد: نخستین راستا اعمال قدرت معنوی و شرعی بزرگترین مراجع تقلید و روحانیون صاحب کتاب بود. در این راستا، پهنه نفوذ ایشان از خانه روستانشینان و دکان بازاریان تا پستوهای اندرونی شاهان قاجار گسترده بود. هنگامی که میرزای شیرازی فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد، نفوذ معنوی مراجع تا آنجا بود که سوگلی ناصرالدین شاه قلیان های اندرونی را جمع کرد ودرپاسخ شاه که از او پرسیده بود کدام پدرسوخته قلیان را حرام کرده، گفت همان کس که مرا به تو حلال کرده است! در آن هنگام مجریان اصلی این نفوذ بیشتر در نجف می زیستند و آخوندهای رده های پایین تر در مسجد و منبر حاملان گسترش پیام ایشان وپایداری نفوذ ایشان بودند. راستای دیگر قدرت و نفوذ روحانیون در امور محلی و به قول خودشان امور دنیوی (دنیایی) بود. این راستای نفوذ اگرچه از باورهای دینی مردم تأثیر می گرفت، بیشتر به کوشش روحانیون محلی ارتباط داشت. تا آن هنگام آخوندها انحصار نظارت بر قرداد میان شهروندان و رسیدگی به امور قضایی را در دست داشتند.

شکاف علمای بزرگ نجف و ایران در برخورد به انقلاب مشروطه و موضوع مناسبات میان دولت با ارباب دین، از نیروی معنوی ایشان کاست. مشروطه خواهی که نخست با پادشاه قاجار روبرو بود، پس از اتحاد مشروعه خواهان با محمدعلی شاه و بمباران مجلس، ابعادی تازه یافت. یکی از پی آمدهای شکست جبهه مشروعه و خودکامگی که به اعدام شیخ فضل الله و فرار محمدعلی شاه انجامید، چیرگی اندیشه پذیرش تدریجی جدایی سازمان دین از سازمان اداره جامعه در میان روحانیون بود که زمینه آن پیشتر هم فراهم شده بود.

درسالهای نخستین پس از تشکیل دولت مشروطه تا هنگام تاجگذاری رضاشاه ما شاهد دو گرایش مهم در میان روحانیون هستیم.

گرایش نخست که نیرومندترین گرایش میان روحانیون بود، تمایل به تن در دادن به اختیارات دولت شهروند و مدرن می داشت و به این امید بود که دولت مشروطه قوانین را بر پایه دین حنیف اسلام و مذهب حقه جعفری بنا نهد. از این پس کوشش مجتهدانی که کم یا بیش جدایی دین و دولت و چیرگی دولت را بر امور دنیوی پذیرا شده بوند، در مهار دولت مشروطه بود و نه در رودر رویی با آن. سید حسن مدرس نیز نخست به همین انگیزه و امید و به اعتبار بند دوّم متمم قانون اساسی از سوی علمای نجف به نمایندگی مجلس شورای ملی درآمد. مهمترین روحانیون وابسته به این گرایش آخوند محمد کاظم خراسانی، شیخ حسین نائینی و شیخ عبدالله مازندرانی بودند. حتی مجتهد دیگر ساکن نجف، محمد کاظم یزدی نیز که با جنبش مشوروطه خواهی مخالف بود و از شیخ فضل الله نوری پشتیبانی کرده بود، دراین موضوع که وظیفه اصلی علما ارشاد مردم در امور دینی است، با دیگران اختلاف چندانی نداشت.

گرایش دوم کوشش بازماندگان مشروعه در حال مرگ بود که پس از اعدام شیخ فضل الله نوری در پاره ای از نقاط ایران همچنان دنبال می شد. این گرایش بر ضرورت چیرگی مجتهدین بر سیاست و اداره امور اصرار داشت. بزرگترین منادی محلی آن آخوند ملا قربانعلی زنجانی بود. دو رویداد بزرگ به زندگی این گرایش در آن سال ها پایان داد. نخست نامه آخوند خراسانی و عبدالله مازندرانی از نجف به مجلس شورا و دولت مشروطه مبنی براین بود که اشرار و مفسدین پیرامون این مجتهد معروف را گرفته و «موجب فساد مملکت و اخلال آسایش» مردم شده اند ولی خود آخوند به دلیل بالا بودن سن و نادانی به این دام افتاده است. رویداد دوم شکست کوشش های محمد علی شاه و برادرانش برای بازگشت او به سلطنت بود که از پشتیبانی پاره ای از آخوندهای پیرو استبداد و مشروعه از جمله روحانیون کرمانشاه برخوردار بود. با این حال این گرایش همچنان به زندگی خویش ادامه داد و گاه و بیکاه سر بلند می کرد و سرانجام از میانه سال های ۱٣۲۰ در قالب جنبش فدائیان اسلام تجدید حیات یافت و به یاری روشنفکران مذهبی که کناره گیری روحانیون را از سیاست، خیانت به اسلام می شمردند، پرداخته و بالنده شد و در قامت جنبش امام خمینی چونان سمندری از خاکستر برون آمد و جمهوری اسلامی را بنا نهاد.

از واپسین انقلاب مشروطه تا هنگام چیرگی جمهوری اسلامی، این دوگرایش درمیان روحانیون و نیروهای مذهبی ایران دوام یافت. اما به باور من در درازای سال های مورد گفتگو، اندیشه حاکم بر روحانیت ایران، اندیشه کناره جویی از سیاست و واگذاری اداره جامعه به دولت بوده است. درستی این داوری در مهمترین رویدادهای تاریخی هفتاد سالی که از پیروزی مشروطه آغاز و به تشکیل جمهوری اسلامی می انجامد، آشکار است. به باور من، سیاست مترقی و پیشرو در میان روحانیون پس از انقلاب مشروطه، همین سیاست پذیرش دولت سکولار و کناره گیری از سیاست بوده است و نه اندیشه مداخله در سیاست و مبارزه جویی روحانیون. از دیدگاه روشنفکر سکولار، روحانی ترقی خواه، روحانی خواستار کناره گیری از سیاست است و نه روحانی «مبارز»!

نخستین آزمون مهم، تشکیل دولت سکولار پهلوی است. رضاشاه با زیرکی سیاسی از همان فردای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، با بستن «مغازه های شراب فروشی و عرق فروشی، تاتر و سینما فتوگرافها (عکاس خانه) و کلوپ های قمار» بنای دوستی و آشنایی با روحانیون تهران را نهاد وبه زودی پشتیبانی ایشان را به سوی خویش جلب کرد. درگشودن باب گفتگو میان سردار سپه و روحانیون، یکی از چهره های کارساز حاج آقا رضا رفیع رشتی (قائم الممالک) بود. این مجتهد که خود و برادرانش از شمار بانفوذترین روحانیون پایتخت بودند از سال ها پیش از کودتا با رضاخان آشنایی داشت. نزدیکی او با سردار سپه و سپس رضاشاه تا بجایی رسید که از او به عنوان معلم رضاشاه یاد می شود و او در سفر و حضر درکنار شاه بود. او و میرزا هاشم آشتیانی، روحانی معروف دیگری در تهران باب دوستی و گفتگو میان سردار سپه و روحانیون را گشودند.

این نزدیکی ها در عین حال گواهی است از پذیرش فرایند شهروندیگری و علاقمندی روحانیون بزرگ به ایجاد امنیت و تمرکز قدرت درایران. حاصل این بود که در فروردین ۱٣۰٣ رضاخان با سه تن بزرگترین مجتهدین شیعه ، نایینی و اصفهانی که در واکنش به رویدادهای عراق از نجف به ایران آمده بودند و حائری که بنیان گذار حوزه علمیه قم بود، در قم ملاقات کرد و به دنبال این ملاقات او سودای جمهوری را کنار نهاد و مراجع، انتقال پادشاهی را از قاجاریه به پهلوی پذیرفتند. از این پس فرایند رسمی و قطعی پذیرش دولت سکولار از سوی بزرگترین مجتهدین شیعه آغاز گردید و این پذیرش تا به جایی رسید که بزرگترین روحانیون ایران از شهرهای مختلف هم در مجلس موسسان برای تغییر قانون اساسی و انتقال پادشاهی از قاجار به پهلوی شرکت داشتند و هم در مراسم تاجگذاری رضاشاه به سال ۱٣۰۵. در آن مراسم، رضاشاه تاج سلطنت را از دست امام جمعه خویی که یکی از بلندپایه ترین روحانیون ایران بود گرفت و به سر خویش نهاد.

در درازای پادشاهی رضاشاه، شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان گزار و رئیس حوزه علمیه قم، بزرگترین مجتهد بی رقیب شیعه ساکن ایران بود. او از دیرباز مخالف دخالت روحانیون در سیاست بود. حتی در دوران اقامتش در نجف که با طغیان بسیاری از روحانیون علیه بریتانیا همزمان بود، خویشتن را از این کارزار کنار کشید. حائری با بنیانگذاری حوزه قم در سال ۱٣۰۰ خورشیدی همزمان با قدرت گیری سردار سپه، برای نخستین بار پس از سقوط صفویه، کوشید تا کانون فقاهت شیعه را از نجف به قم منتقل کند. زعامت او در قم با مرگ آخوند خراسانی در نجف همزمان شد. پس از مرگ آخوند خراسانی، ریاست روحانیون نجف به آقا سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ حسین نائینی رسید. اگرچه روحانیون دیگری نیز در نجف در مقام اجتهاد و مرجعیت می بودند، اصفهانی و نائینی در این سال ها ریاست حوزه نجف را برعهده داشتند و اصفهانی، حتی پیش از مرگ نائینی به سال ۱٣۱۵، عملاً بزرگترین مرجع تقلید شیعه بود. یگانگی فکری حائری در قم و اصفهانی در نجف در کناره جویی از سیاست و پرداختن به امور دینی، نقشی اساسی در پاگیری دولت سکولار در ایران ایفا کرد. حائری با استواری از مداخله روحانیون در سیاست و در گیری با رضاشاه جلوگیری کرد و اصفهانی که اساساً به مسائل ایران علاقمند نبود از سیاست حائری پشتیبانی می کرد. این استواری تا به جایی بود که نه حائری و نه هیچ یک از روحانیون نجف به پشتیبانی از مدرس در مخالفت با انتقال پادشاهی از قاجاریه به رضاشاه برنخاستند و پس از دستگیری و تبعید درازمدت او به کاشمر برای آزادی او میانجی گری نکردند. پشتیبانی ایشان از تشکیل دولت پهلوی به پایه ای بود که نائینی و تنی دیگر از روحانیون نجف با انتشار بیانیه ای در سال ۱٣۰۴ مخالفت با «دولت ایرانی» رضاشاه را مخالفت با شرع انور محمدی خواندند.

در درازای پادشاهی رضاشاه و تشکیل دولت سکولار و مدرن درایران، چندین فرصت تاریخی برای آزمودن محک چیرگی گرایش به برکنار ماندن از سیاست و یا رودررویی با دولت بر رفتار و اندیشه سازمان روحانیت شیعه پیش آمد و در هریک از این آزمون ها، آشکار گردید که سازمان روحانیت شیعه، کناره جویی از سیاست را پذیرا گشته است.

یکی از نخستین آزمون ها، کوشش سردار سپه در تشکیل ارتش بود. تشکیل ارتش مدرن و گسترش شهربانی، نه تنها به شورش ها و گردنکشی های محلی پایان داد، بلکه قدرت فزاینده دولت مرکزی را دربرابر نفوذ سنتی روحانیون شهرها و روستاهای ایران قرار داد. قانون نظام وظیفه، مصونیت طلاب را از میان برد. با این حال هنگامی که حاج آقا نورالله، روحانی بزرگ اصفهان و برادر آقا نجفی معروف که در اعتراض به این قانون از اصفهان به قم آمد و روحانیون شهرهای دیگر ایران را به آمدن به قم تشویق کرد، حائری در برابر این طغیان ایستادگی کرد و با میانجی گری او، حاج آقا رضا رفیع و امام جمعه تهران و وعده های تیمورتاش که هرگز اجرا نشد، این اعتراض پایان یافت. کتک خوردن بافقی از رضاشاه در صحن حرم قم نیز با این واکنش از سوی حائری که به کوشش همان بافقی به قم آمده بود روبروشد که هر گفتگویی را پیرامون این رویداد حرام دانست و بانگی از کسی برنخاست.

گسترش مدارس نو، بنای دانشسرای عالی و دانشگاه تهران نه تنها به نظام دیرپای مکتب خانه که از سوی روحانیون اداره می شد پایان داد، بلکه به فرایند پایان بخشیدن به انحصار روحانیون بر سواد آموزی را که از هنگام تاسیس دبستان از سوی شادروان رشدیه آغاز شده بود، شتابی برگشت ناپذیر بخشید. با این حال هیچ واکنش درخور اشاره ای نسبت به گسترش آموزش مدرن و نهادهای آن از سوی روحانیونی که سال ها پیش نخستین دبستان شادروان رشدیه را در تبریز، آجر به آجر ویران کرده بودند، شکل نگرفت. حتی در قم، مدارس جدید جایگزین مکتب خانه های قدیم شد و برخی از این مدارس از سوی آخوندها اداره می شد.

دیگر پروژه های شهروندیگری و سازندگی مدرن، یکی پس از دیگری به تخریب نهادها و روندهای سنتی که نفوذ معنوی و اجتماعی روحانیون به دوام آن ها پیوند داشت پرداخت. مثلا قانون سجل احوال و قانون ثبت اسناد و تشکیل ادارات دولتی به سیادت هزارساله روحانیون بر ازدواج، طلاق، بستن قرارداد ها و خیارات پایان داد و تشکیل اداره اوقاف و یا دراختیار گرفتن مدارس دینی بخش مهمی از درآمد روحانیون را از میان برد.

رضاشاه یک سال پس از بازگشت از ترکیه به «رفع حجاب» پرداخت. جز شورش مشهد و سفراعتراضی آیت الله حاج آقا حسین قمی از مشهد به تهران، کوشش گسترده دیگری از سوی روحانیون در اعتراض به رفع حجاب صورت نگرفت. در همین مورد نیز رفتار روحانیون گواه براین است که کوشش قمی از پشتیبانی گسترده برخوردار نبوده است. میرزا محمد آیت الله زاده، فرزند آخوند خراسانی و بلندپایه ترین مجتهد مشهد و شیخ مرتضی آشتیانی کوشیدند تا قمی را از سفر بی فرجامش منصرف سازند. ابوالحسن اصفهانی فرزندش را به ملاقات با قمی فرستاد و به میانجی گری هم او بود که قمی تهران را ترک کرد و به کربلا رفت و تنها واکنش به رفع حجاب، برنخاسته فرونشست.

پس از در گذشت حائری به سال ۱٣۱۵، روحانیون بزرگ قم، صدرالدین صدر (پدربزرگ همسر آقای خاتمی)، خوانساری و حجت کوه کمره ای اداره حوزه قم را دراختیار گرفتند و رفتار بنیان گزار حوزه را در کناره گیری از سیاست دنبال کردند.

بسیاری از روشنفکران سکولار در سال های پس از پایان دوره رضاشاه، رفتار حائری، اصفهانی ودیگر روحانیون این دوره را با پسوندهایی مانند «مماشات» و «سازش» توضیح دادند و روشنفکران مذهبی و روحانیون سال های بعد کوشش به توجیه این مماشات و سازش کردند. باور صاحب این قلم این است که چنین رفتاری با هر انگیزه ای که بوده باشد، درخور آن پسوندها نیست. مجتهدان و مراجع دینی پس از مشروطه، خواه به جبر زمانه و خواه آگاهانه، دریافتند که حوزه فعالیت روحانیون، حوزه ارشاد دینی و اخلاقی مردم است و نه حوزه سیاست. گوهر جدایی دین و دولت هم در همین است. کسانی که با باور به ضرورت تشکیل دولت سکولار، همچنان به پشتیبانی از دخالت روحانیون در سیاست و موضوعات سیاسی اصرار می ورزند و روحانیون را بر پایه موضع گیری ایشان نسبت به دولت و رویدادهای سیاسی ارزیابی می کنند، سوراخ دعا را گم کرده اند. داوری های فقهی و دینی روحانیونی چون آخوند خراسانی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری یزدی و دیگر روحانیون بزرگ دوره سی پنج ساله پس از مشروطه که از جمله با پادشاهی رضاشاه همراه بود، هرچه باشد، جای تردید نیست که رفتار شهروندانه این روحانیون نقش بزرگی در پاگیری مدرنیسم و دولت سکولار غیر مذهبی درایران ایفا کرد. این روحانیون، به هر دلیل، از درگیری طلاب و روحانیون جوان و رادیکال با دولت جلوگیری کردند و آن هارا به امور دینی و ارشادی فراخواندند. چنین رفتاری با هر انگیزه که باشد، پذیرش سکولاریسم و جداساختن حوزه دین از حوزه سیاست است.

به هر روی، تا پایان دولت رضاشاه نه تنها پروژه مدرنیسم دستکم در زمینه سازندگی و شهروندیگری به بار نشست، بلکه درعین حال فرایند شتابان جدایی دین از سازمان اداره جامعه، به پذیرش سیادت دولت سکولار براداره امور و پرداختن روحانیون به امور دینی و ارشاد مسلمین انجامید.

من درنوشتارهای دیگری به این موضوع پرداخته ام که خودکامکی و دیکتاتوری افزاینده رضاشاه آسیب بزرگی به فرایند سکولاریسم و مدرنیسم درایران رسانید. خودکامگی مانعی شد که فرایند مدرنیته، سکولاریسم و جدایی دین از دولت که در زمینه عملی به دستاوردهای ارزنده ای رسیده بود، با کنکاش و کاوش اندیشه ای و فرهنگی همراه گردد. تنها آزادی اندیشه و گفتمان گسترده پیرامون ارزش های مدرنیسم، سکولاریسم و جدایی دین و دولت می توانست به دوام و ماندگاری روندها و نهادهای مدرن و سکولار بیانجامد. اما چنین گفتمانی با خودکامگی در تضاد بود. پس اگر در ترکیه سکولار، ارتش به ضامن دوام سکولاریسم مبدل شد، درایران سکولار، استبداد دولتی چنین نقشی را ایفا کرد و خواهیم دید که با برچیده شدن خودکامگی، به جای آنکه وجدان اجتماعی و آگاهی مردم و ژرفای اندیشه های سکولار درجامعه به تشکیل دموکراسی سکولار منجر گردد، فاجعه ولایت مطلقه فقیه را ببار آورد.

با فروپاشی دولت رضاشاه و آغاز سیلاب جُنب و جوش سیاسی، مدارس و حوزه های مذهبی نیز رونقی تازه یافت و بسیاری از مدارس مذهبی و موقوفاتی که در اختیار دولت قرار گرفته بود به روحانیون باز گردانده شد. روی آوری به مدارس مذهبی بالا گرفت و شمار طلاب علوم دینی دردهه پس از شهریور بیست به بیش از دوبرابر افزایش یافت.

با اینحال و به رغم افزایش چشم انگیز جنب و جوش های مذهبی- سیاسی، رفتارمجتهدین بزرگ و ساختار روحانیت شیعه دربرابر دولت در دوره دوازده ساله دموکراسی ناقص و حتی سال های پس از آن، تفاوت چندانی با رفتار و اندیشه ایشان در سال های پیشین نداشت و کماکان در مهمترین آزمون های سیاسی و اجتماعی، روحانیون بزرگ به کناره گیری از سیاست ادامه دادند.

پس از در گذشت سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱٣۲۴، با آنکه چندین مجتهد واجدالشرایط در نجف و قم برای پیشوایی شیعیان وجود داشت، پس از ورود آقا حسین بروجردی به قم، وی به پیشوایی بلامنازع روحانیت دست یافت. بروجردی با قاطعیت از سیاست حائری و اصفهانی در جدا نگاه داشتن حوزه دین از عرصه سیاست پیروی کرد و تا زنده بود اجازه نداد که روحانیون با دولت درگیر شوند. همه شواهد گواه براین اند که بلند پایه ترین مجتهدین و مدرسین قم و نجف در درازای این سال ها از سیاست بروجردی مبنی بر کناره جویی از سیاست پیروی کرده اند. از میان بلندپایه ترین روحانیون قم، تهران و نجف، صدرالدین صدر، محمدتقی خوانساری، حجت کوه کمری، محقق داماد، بهجت گیلانی، شاهرودی، خویی، بهبهانی و دیگران، تنها خوانساری آشکارا به پشتیبانی ازمصدق برخاست که این پشتیبانی نیز کوتاه مدت بود و با درگذشت او پایان یافت. در مقابل بهبهانی جانب شاه و دربار راگرفت و به مخالفت با مصدق برخاست. به اعتبار همه اسناد موجود و حتی خاطرات و یادداشت های دستکم بیست و هفت تن ازبلند پایه ترین روحانیون جمهوری اسلامی که آموزش مذهبی خویش را در آن سال ها دیده اند، اگرچه در آن سال ها جنب و جوش و کوشش مذهبی بالا گرفت و به رونق حوزه های موجود و بنای حوزه ها و مدارس جدید در رشت، همدان، مشهد و شهرهای دیگر انجامید، ولی بیشتر این کوشش ها از سیاست به دور ماند.

از جنجال زودگذرخالصی زاده در ستیز با کمونیسم و بهایی گری اگر بگذریم، برجسته ترین کوشش برای زدودن دیوار میان دین و سیاست و کشاندن روحانیون به مبارزه سیاسی، جنبش فدائیان اسلام و سپس پیوستن ایشان به کارزار سیاسی کاشانی است. فدائیان اسلام واندیشه های بنیان گزار آن سید مجتبی تهرانی میرلوحی معروف به نواب صفوی، نزدیک ترین جریان تاریخی به اندیشه و باور بنیان گذاران جمهموری اسلامی است. من گوهر اندیشه طلاب رادیکالی که فدائیان اسلام را بنا نهادند در نوشته دیگری به درازا بررسی کرده ام. تنها بیافزایم که جنبش فدائیان اسلام درواقع نخستین طغیان افراطی بخشی از طلاب و روحانیون رده های پایین در برابر ساختار و سلسله مراتب سنتی روحانیت شیعه بود. آماج نخست طغیان نواب صفوی، عبدالحسین واحدی و یارانشان که نخست با ترور شادروان احمد کسروی در سال ۱٣۲۴ شهرت یافتند و پس از آن با ترور هژیر و رزم آرا به جامعه شهروند و نهادهای آن اعلام جنگ دادند، سازمان سنتی روحانیت شیعه بود. کار نواب صفوی و یارانش تا آنجا بالا گرفت که به قول آیت الله منتظری «تقریباً همه حوزه به هم ریخت… به آقای بروجردی اهانت می کردند به علماء اهانت می کردند.»

سرانجام نیز بروجردی بود که دستور اخراج نواب صفوی و واحدی را از حوزه قم صادر کرد. آنها به تهران آمدند و پیرامون آیت الله کاشانی را گرفتند. کاشانی نیروی فعال فدائیان اسلام را برای دستیابی به سوداهای سیاسی خویش مغتنم شمرد و با آن ها، دستکم تا سال ۱٣٣۱ هم پیمان گشت. به باور من، اندیشه سیاسی فدائیان اسلام و نواب صفوی و نقد او به روحانیت سنتی ایران، بعدها بنیان اندیشه بسیاری از روشنفکران و گروه های سیاسی مذهبی، از شریعتی و مجاهدین خلق تا مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان خط امام شد و هم اینک نیز در قالب نقد روشنفکرانه به سنت گرایی بازتاب یافته است. اندیشه غالب بر رهبران انقلاب اسلامی نیز برخلاف داوری های رایج، همین اندیشه نقد به کناره گیری از سیاست و رفتار روحانیت شیعه پس از اعدام شیخ فضل الله بود و نه سیادت روحانیت شیعه بر سازمان دولت. در واقع سازمان سنتی روحانیت شیعه که آماج حمله فدائیان اسلام و بعدها روحانیون و طلاب رادیکال پیرامون خمینی بود، سرانجام در انقلاب ۵۷ همراه با نهادهای شهروندی و سکولار و ارزش های مدرنیته برخاسته از روزگار تجدد و انقلاب مشروطه واژگون شد.

کاشانی که به اعتبار کوشش های پدرش در مخالفت با بریتانیا در عراق شهرتی یافته بود، پس از بازگشت به ایران به یاری طلاب رادیکال و حزب توده که سخت در تبِ یافتن خرده بورژوازی مذهبی انقلابی می سوخت، فرصتی تازه یافت و با پیوند دادن خویش با جنبش ملی شدن نفت محبوب شد. داوری های رایج درباره کاشانی چنین است که پاره ای از اندیشمندان مذهبی کاشانی را که هرگز در رده بالای مجتهدین شیعه نبوده، نماینده اندیشه و رفتارحاکم بر روحانیت شیعه در آن سال ها می دانند و از اینرو جدایی اورا از مصدق گواه جدایی روحانیت از جنبش ملی در آن سال ها می شمارند و همین رویداد را عامل شکست مصدق و کودتای ۲٨ مرداد می دانند. داوری دیگری که به یاری اندیشه های توده ای به حلقوم روشنفکران سیاسی سکولارایران فرورفته این است که کاشانی نمایند جناح مترقی روحانیت در آن سال ها بوده است. اما حقیقت این است که مجتهدین بزرگ نجف و قم هرگز کاشانی را به عنوان نماینده آمال خویش نپذیرفتند و به پشتیبانی از درخواست های سیاسی او برنخاستند و از همکاری او با فدائیان اسلام ناخشنود بودند. او نماینده ترقی خواهی درمیان روحانیون نبود، بلکه دوام گرایش مداخله روحانیون در سیاست بود. از نقطه نظر جهان بینی مذهبی و نگاه به جهان، شاید تفاوت چندانی میان کاشانی و بروجردی نباشد. اما بزرگترین تفاوت میان این دو روحانی در این است که بروجردی و مانند او حوزه دین را برای گسترش عقاید خویش بر گزیدند و بر این باور بودند که از راه ارشاد مومنین به آن مدینه فاضله خواهند رسید و کاشانی همان باورهارا به حوزه سیاست وارد کرد و کوشید تا با دگرگون کردن سیمای سیاسی جامعه به آن مدینه فاضله دست یابد. یکی نقش خویش را در رهبری حوزه می دید و دیگری در ریاست بر مجلس شورای ملی. یکی به جدایی عرصه دین از عرصه سیاست باور داشت و دیگری همه عرصه ها را عرصه دین می دانست و به تمایز میان دین و سیاست باور نداشت. یکی درعمل سکولار بود و دیگری پایبند زدودن مرز میان دین و دولت و از میان بردن همه دستاوردهای مدرنیته و سکولاریسم پس از مشروطه.

بزرگ ترین اشتباه نیروهای سکولار ایران در آن سال ها این بود که به جای پشتیبانی از رفتار روحانیون در برکنار ماندن از سیاست، به هواداری از کاشانی و سیاست جویی ماجراجویانه و واپسگرای او برخاستند و کناره گیری روحانیون برجسته را از سیاست، هماهنگی و همکاری ایشان با ارتجاع و استعمار دانستند. نفوذ این فرهنگ سیاسی در آن سال ها به پایه ای بود که یکی از بزرگ ترین متفکرین سکولاریست آن زمان، شادروان احمد کسروی آماج حمله دولت سکولار و روشنفکرانی مانند علی دشتی بود و ترور وی به دست فدائیان اسلام، خشم جامعه سکولار و شهروند ایران را بر نیانگیخت و هژیر که خویش نیز به دست یکی از برادران امامی ترور شد، آزادی برادران امامی را به دلیل «مهدورالدم» کسروی جایز می دانست! فاجعه نادیده گرفتن ارزش های شهروندی به پایه ای بود که حتی حزب توده نسبت به آزادی قاتل کسروی و ترور هژیر و رزم آرا به دست یکی از افراطی ترین گروه های مذهبی تاریخ ایران بانگ اعتراض بلند نکرد. جامعه ایران در آن سال ها آن چنان در تب و تاب رویدادهای سیاسی روز می سوخت که پرداختن به چالش شهروندی و مدرنیته را فراموش کرده بود. پس کسروی و هدایت به جای آن که چراغ راهنمای اندیشه آن دوران باشند، در فراموش خانه غربت زمان قربانی سیاست بازی روز شدند.

به هر روی حتی پس از پایان دوره دوازده ساله دموکراسی ناقص و آغاز پادشاهی دوباره محمدرضاشاه پس از بیست و هشتم مرداد، سیاست کناره جویی از سیاست از سوی روحانیون بزرگ شیعه ادامه یافت. در گذشت بروجردی آغاز روندهای تازه در میان روحانیون بود وجدایی دین و دولت را در برابر آزمونی تازه قرار داد. بروجردی پس از پانزده سال مرجعیت تامه، در سال ۱٣۴۰ در گذشت. شاه با ارسال تلگراف تسلیت به محسن حکیم در نجف، تمایل خویش را برای انتقال مرکز شیعی گری از قم به نجف اعلام کرد. این کوشش در عین حال نشانی بود از دخالت دولت در سازمان دین. پس از بروجردی، گلپایگانی، شریعتمداری و نجفی مرعشی، مشهور به آیات ثلاثه قم، بلندپایه ترین روحانیون و مراجع ایران به شمار می آمدند. در نجف، حکیم، خویی و شاهرودی جانشینان احتمالی بروجردی بودند. درکنار ایشان تنی دیگر از روحانیون از اعتبار و نفوذ محلی برخوردار بودند: میلانی در مشهد، خوانساری در تهران، بهبهانی دراهواز و عبدالهادی شیرازی در اصفهان. به این ترتیب با اینکه محسن حکیم به عنوان مرجع و جانشین بروجردی از سوی رسانه های رسمی به مردم معرفی شد، حقیقت این است که از این پس و تا پایان دولت پهلوی دوران هفده ساله چند گانگی مراجع در سازمان روحانیت شیعه آغاز گشت. به رغم آنچه که در سال های بعد و به ویژه پس از انقلاب اسلامی به عنوان واقعیت تاریخی به ما ارائه می شود، روح الله موسوی خمینی اگرچه یکی از مدرسین سرشناس و صاحب نام حوزه قم به شمار می آمد، یکی از داعیان اصلی مرجعیت شیعه نبود.

در سال ۱٣۴۱ در واکنش به مصوبه دولت در تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که برای نخستین بار به حق رای زنان و سوگند به کتاب آسمانی به جای قرآن اشاره شده بود، بانگ اعتراض همه روحانیون بزرگ قم و نجف برخاست. تا اینجا اگرچه واکنش روحانیون مشترک بود، شرکت برخی از ایشان در این اعتراض از روی ناچاری و به دنبال برانگیخته شدن طلاب جوان و روحانیون رده های پایین تربود که با کسانی چون آیت الله خمینی و بازماندگان فدائیان اسلام نزدیکی داشتند. در این جا نیز تلگراف دوستانه روحانیان بزرگ قم و نجف یا به اسدالله علم نخست وزیر وقت بود و یا به سید محمد بهبهانی، روحانی بزرگ تهران که از دیرباز با شاه و دولت نزدیکی می داشت. با این حال پس ازعقب نشینی کابینه علم، بیشتر روحانیون این موضوع را بهانه کردند و با ارسال تلگراف های تبریک به یکدیگر و به بهبهانی موضوع را خاتمه یافته دانستند و به ادامه رفتار پیشین خویش پرداختند. اما برای خمینی و پیرامونیانش و طلاب رادیکالی که در تب و تاب شرکت در سیاست می سوختند، این رویداد سرآغاز کارزاری نوین بود. او در سخنرانی ها و اعلامیه هایش از دیگران فراتر رفت و برای نخستین بار از توطئه «جاسوسان یهود» در هیئت دولت برای نابودی اسلام و استقلال سخن گفت. از نقد به مصوبه دولت به پرخاش نسبت به این که «تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولتها ناظر آن هستند» رسید. او برخلاف تلگراف های دوستانه دیگران، به علم هشدار داد که «ملت مسلمان و علما… هردست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می کند».

از همین جا است که رودر رویی خمینی و هم پیمانانش نه تنها با دولت، بلکه با سیاست و رفتار حاکم بر روحانیت آغاز می گردد. در سخنرانی آذرماه ۱٣۴۱ او به دولت و ارباب دین در یک جا تذکر می دهد که خطا نکنند! از این تاریخ به بعد و تا هنگام دستگیری و تبعید او به ترکیه در سال ۱٣۴۴، جامعه ما شاهد پیدایش دو فرایند مهم است: فرایند یکم، نخستین رودر رویی گسترده روحانیون با دولت مرکزی از هنگام انقلاب مشروطه است و فرایند دوم رودر رویی گروهی از مدرسین و طلاب به رهبری خمینی با اکثریت مراجع. یکی از قربانیان این روزگار، جنبش سکولار مخالف شاه بود که نتوانست در دوراهی پشتیبانی از مواعید پیشرفته انقلاب سفید و به ویژه اصلاحات ارضی و اعطای حقوق شهروندی به زنان از یکسو و مخالفت واپسگرایانه روحانیون با این اصلاحات، به ارائه پاسخی مستقل و پیشرفته بپذردازد. برنده بزرگ، گرایش هوادار خمینی و دخالت روحانیون در سیاست بود که اگرچه ظاهرا پس از تبعید خمینی، خاموش شد، اما به پیروزی معنوی دست یافت و در سال های پس ازآن نماینده دو گرایش بزرگ در جامعه گردید: گرایش نخست که در خفا و در پستوهای حوزه های علمیه و حجره طلاب و در میان روشنفکران مذهبی مانند آتشفشانی به تدریج غلیان یافت و در سالهای ۵۶ و ۵۷ منفجرگردید، فرایند نقد به سکوت و مماشات روحانیون با دولت و فریاد اسلام مبارز و انقلابی بود. گرایش دوم، پذیرش خمینی و جنبش وی به عنوان سمبل مبارزه با فساد و خودکامگی پهلوی دوم از سوی نیروهای سکولار مخالف شاه بود. سال ها پس از رویدادهای این سال ها، جنبش سکولار چپ گرای ایران، به تمایز میان این دوفرایند نیز پایان داد و جنبش دوم خرداد و شورش هوادران خمینی را انقلابی و پیشرو ارزیابی کرد. از این هم فراتر رفته، دیدگاه اصلی جنبش خمینی را که زدودن فاصله میان دین و دولت و درگیر ساختن روحانیون در سیاست بود، به بخشی از برنامه جنبش چپ سکولار ارتقاء داد. از این پس هر آنکه یک دو گز کرباس به سر بسته بود و با هر گوشه ای از کارهای دربار و دولتیان مخالفت می کرد، روحانی مبارز و نستوه خوانده می شد و بزرگترین مجتهدین قم و نجف که همچنان و به رغم فشار توان فرسای طلاب و روحانیون هوادار اندیشه خمینی و مانند او، هم چنان بر جدایی دین و دولت و عدم مداخله روحانیون در سیاست پامی فشردند، مرتجع و واپسگرا و درباری به شمار آمدند.

بر خلاف صف آرایی اجتماعی انقلاب مشروطه و شست سال پس از آن، صف آرایی تازه ای در جامعه ایران شکل گرفت. در یکسوی این صف آرایی روشنفکران و گروهای سکولار و چپ، روشنفکران و گروه های مذهبی مانند مجاهدین خلق و گروه هایی که بعدها سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند در کنار روحانیونی مانند خمینی که هوادار دخالت دین در سیاست بودند، قرار گرفتند و در سوی دیگر این صف آرایی، دربار، دولت و همپیمانان ایشان و سازمان سنتی روحانیت ایران. پاسداری از تجدد و دموکراسی و حقوق برخاسته از آن که تا آن هنگام معیار ترقی خواهی بود، در برابر «مبارزه با استعمار و امپریالیسم» که دولت نماینده بومی آن بود، به کنار رفت. رادیکالیسم ضد امپریالیستی به جای تجدد رایزنانه نشست. انقلاب ۵۷ نیز حاصل چنین صف آرایی بود. دو قربانی بزرگ این صف آرایی، یکی جامعه شهروند و سکولار ایران بود و دیگری آن بخش هایی ازشخصیت ها و نیروهای سیاسی، مانند دکتر صدیقی و شاپور بختیار و پاره ای از روشنفکران چپ که جنبش خمینی را طغیانی دربرار مدرنیسم، سکولاریته و دموکراسی می دانستند.

پی آمد انقلاب بهمن و تشکیل جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه، تنها بازگشت علمای سنتی شیعه به قدرت نبود؛ بلکه قیامی بود دربرابر مدرنیته، جامعه شهروند سکولار و در پی آمد آن، ساختار و رفتار روحانیت سنتی ایران. بیشتر کسانی که در کسوت روحانی به بالاترین مقام های اداری، قضایی، قانون گذاری و مذهبی در سال ها نخست پس از انقلاب گماشته شدند، از رده های پایین روحانیون ایران بودند. دراین راستا، گرایش حاکم بر روحانیت شیعه در سال های پیش از انقلاب ۵۷، گرایشی پیشرو بود و جنبش سکولار و چپ ایران با نقد به این گرایش و دعوت روحانیون به دخالت در امور سیاسی به کژراهه رفت. نقد کسانی که اینک زیر عناوین دهان پرکنی مانند پروتستانیسم اسلامی، به رفتار روحانیت سنتی ایران در برکنار ماندن از سیاست و درگیر نشدن در جنب و جوش سیاسی خرده می گیرند، تکرارهمان برخوردی است که نواب صفوی، حنیف نژاد و یاران خمینی به روحانیت سنتی در پیش گرفتند. موضع سکولاریست های ایران باید تشویق روحانیون به بازگشت به حوزه ها و مدارس دینی و مساجد باشد.

اینک نیز در بازنگری به تاریخ و گفتمان پیرامون جدایی دین و دولت، بار دیگر آنچه را که در زندگی سده اخیر ایران آزمون شده، باید تکرار کرد: جدایی دین و دولت و سکولاریسم یعنی پرداختن روحانیون به امور دینی مردم و کناره گیری آن ها از سیاست. این گرایش که در درازای سال های پس از مشروطه به اندیشه حاکم بر جامعه روحانیت ایران تبدیل شد، اینک بار دیگر باید متحقق شود. ستیز سکولاریسم با دین و آیین مردم نیست. ستیز آن با دخالت روحانیون در امور مملکت داری است

Published in: on 26 février 2010 at 7:58  Laissez un commentaire