صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

Published in: on 30 mars 2010 at 11:49  Laissez un commentaire  

اصل ولایت فقیه چگونه به تصویب مجلس خبرگان قانون اساسی رسید؟

اصرار عجیب بهشتی و نطق تاریخی مقدم مراغه ای :اصل ولایت فقیه چگونه به تصویب مجلس خبرگان قانون اساسی رسید؟

از راه رسیدن بهار طبیعت و نو شدن جان و جهان بر همگی همراهان گرامی و دوستان نازنین نادیده ام نیکو و خجسته باد . از تاخیر دو هفته ای که به مناسبت مسافرتی ناخواسته پیش آمد صمیمانه پوزش می خواهم و بی هیچ مقدمه ای برگی دیگر از تحولات تاریخی معاصر را باز می گشایم . برگی که شاید بهانه ای باشد برای بحث های پردامنه تر !
———————————————————————————————–
در گشت وگذارهای نوروزی ، بطور کاملا اتفاقی کتابی به دست آوردم که چند دقیقه تورق سرپایی اش کافی بود تا از آنچه میخواندم ، غرق شگفتی شوم . کتابی که در سال 1364 توسط انتشارات روابط عمومی مجلس منتشر شده است و صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی سال 58 در آن آمده است . کتابی است بالغ بر 2000 صفحه و حوصله و دقت و نکته سنجی بسیار نیاز دارد . با این حال شاید هر علاقه مند تاریخ که سرنوشت کشورش را در خور اهمیت می یابد ، پیش از هر چیزی ، سراغ اصل پنجم را بجوید . همان اصل دو خطی به ظاهر ساده ای که قدرت سیاسی مطلقه را در اختیار فقیهی قرار می داد که بایستی عادل ، باتقوا و آگاه به زمان باشد .

چند شب پیش که ساعت از نیمه های شب نیز گذشته بود ، خواندن آن بخش را به پایان رساندم و تنها چیزی که حس می کردم ، عرق سردی بود که بر پیشانی ام نشسته بود . احوالم دگرگون شده بود ، نه بخاطر آنکه با این اصل موافق یا مخالف بوده باشم ، بل از نحوه ی طرح اصول قانون اساسی و چگونگی تصویب شان (بویژه این اصل ) در شگفت مانده بودم . پس این چنین بود که نسل هایی در پس قرائتی محدود ، تفننی و نگاهی غیر حقوقی و غیر علمی روز و شب خود را به افسوس گذرانده اند . با هم بخش هایی از آن جلسه را لحظه به لحظه ورق می زنیم ؛ لحظه هایی که آینده ی ایران را برای همیشه دگرگون ساخت :
نائب رئیس (بهشتی) : با توجه به بحث های گسترده ای که در گروه ها و در جلسه ی مشترک گروه ها درباره ی اصل پنج شده ، نظر بر اینست که بتوانیم این اصل را با اظهار نظر یک موافق و یک مخالف به رای بگذاریم . برای اینکه بحث مان به درازا نکشد ، اولین نفری که بعنوان مخالف میخواهد صحبت کند ، نوبت برای صحبت بگیرد تا یک نفر هم بعنوان موافق از گروه یک یا اگر مناسب بود از گروههای دیگر ، بیاید دفاع کند . آقای مراغه ای شما بعنوان مخالف ثبت نام کرده اید ؟
مقدم مراغه ای : بله ، من بعنوان مخالف می خواهم صحبت کنم .
نائب رئیس : بفرمائید .
مقدم مراغه ای : بنام خدا . ما آذربایجانی ها یک ضرب المثلی داریم که وقتی به ترکی می گوییم خیلی دلنشین است ٰ ولی نمی دانم وقتی ترجمه می شود چقدر اثر دارد . میگوئیم دوست آن است که وقتی پیش آمدی می شود بگوید « گفته بودم » اما دشمن می گوید « میخواستم بگویم » حالا اگر من هم مطلبی را عرض می کنم بعنوان یک دوست و یک همسنگر و بعنوان کسی که در این مبارزه شرکت داشته است ، عرایضی را می گویم . امروز با احساس مسئولیت در مقابل تاریخ ، مطلبی را که بالاخره باید کسی در این مجلس عنوان می کرد بعرض می رسانم .
در این مجلس به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که طبق آنچه وظیفه ی نمایندگی ایجاب می کند ، عمل کنم . به انقلاب اسلامی ایران علاقه دارم ، رهبری امام را پذیرفته ام ، به روحانیت ارج می گذارم و آمادگی شهادت دارم و در هدف هیچگونه اختلافی نیست ، ولی در عمل نظراتی دارم که عرضمی کنم .
مطالبی که می گویم ، برای امروز نیست ، برای فرداهاست قانون اساسی برای یک نسل تنظیم نمی شود ، باید دارای ابعاد زمانی و مکانی باشد ، باید پیش بینی آینده و نسل های جدید را بکند . اگر امروز اسلام به این درجه از قدرت و نفوذ رسیده است که مردمی بی سلاح توانسته اند رژیم پلیسی و نظامی آنچنانی را سرنگون کنند ، برای آن است که اسلام ازلی و ابدی و متحرک است .
آنها که در متن مبارزات برعلیه رژیم بودند میدانند که وقتی مخالفت ها با رژیم گذشته آغاز شد ، در همان زمانی که جنگ های چریکی درگرفت و روشنفکرها و دانشگاهی ها درگیر مبارزه شدند ، مردمان آگاه چشم به روحانیت دوخته بودند و می دانستند تنها عاملی که می تواند آن قدرت شیطانی را منکوب کند ، ایمان دینی و نفوذ روحانیت است . به همین جهت بود که همه ی گروهها رهبری امام خمینی را پذیرفتند و امام با اتکا به نیروی معنوی اسلامی ، پیروزی ملت را تامین نمود و همه ی جهان متوجه نیروی عظیم اسلام و قدرت ایمان مردم مسلمان ایران شدند و فصل جدیدی در مبارزات ملی مردمی باز شد .
مردم ایران با اتکا به ایمان و معتقدات اسلامی خود ، یکپارچه رهبری امام خمینی را پذیرفته اند . امام خمینی برای احراز رهبری ، استناد به قانون اساسی نکرده است و هنوز هم نفوذ و قدرتی که امام منبعث از قانون اساسی مدون نیست ، بلکه سرچشمه ی نیروی رهبری امام ، اسلام است که به ذات دارای نیرو است .
این مطلب را بعنوان مقدمه عرض کردم تا برسم به مطلبی که در قانون اساسی جدید عنوان شده است و می گویند که اسلام را باید مستحکم کرد . در کمال خضوع می کنم آقایان ، سعی کنید قانون اساسی را مبانی اسلام تحکیم کند . اسلام با قدرتی که دارد و آیات آنرا در انقلاب اخیر دیده ایم ، نیازی به قانون اساسی ندارد . اکثریت ملت ایران مسلمان اند ، با اتکا به اسلام قیام کرده ایم و از طریق همه پرسی ملت به جمهوری اسلامی رای داده است .
جمهوری اسلامی از دو کلمه ی اسلام و جمهوری تشکیل می شود که اسلام محتوا است و جمهوری قالب آن . ما اگر اصول دین اسلام را در قانون اساسی بیاوریم ، خدمتی نکرده ایم . چون اصل اسلام پشتوانه های مستحکم تری از قانون اساسی دارند و نباید کاری کنیم که نیروی اسلام را که اکنون در اوج است و امید در دلها بوجود آورده است ، بصورت قوانینی که ممکن است هر روز تغییر کند درآوریم . به این جهت است که بنده معتقدم اسلام را با پشتوانه ی هزار و چهارصد ساله اش که هنوز چنین جوان است ، در مافوق قانون قرار دهیم …
قانون اساسی پیشنهادی توسط عده ای از افراد اسلام شناس و مورد اعتماد تهیه شده و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم ، این قانون به تصویب شورای انقلاب و مراجع تقلید و رهبر انقلاب رسیده است . رادیو تلویزیون و وسائل ارتباط جمعی ، مردم را با آن آشنا کرده اند و با توضیحاتی که به مردم داده ایم ، مردم ما را انتخاب کرده اند . بررسی نهایی قانون اساسی به ما واگذار شده است و شش هفته وقت تعیین کرده ایم که این قانون را اصلاح و تصویب کنیم . حالا به جای اصل سوم با اصل پنج جدید روبرو هستیم که من داخل ماهیت آن نمی شوم . به هر حال اصل سوم قانون پیشنهادی با اصل پنجم اخیر معارض هستند .
اوضاع نسبت به چند ماه پیش تغییر کرده است ، شرایط استثنایی در مملکت وجود دارد ، مطبوعات در شرایط خاص و استثنایی قرار دارند . گروه های سیاسی که در مبارزه شرکت داشتند درگیر پاره ای مسائل هستند که طرح آن در اینجا ضرورتی ندارد . در چنین شرایطی تغییر ناگهانی اصل سوم که در هر حال ملت از آن آگاه و بر آن تائید داشته است ، بصورت فعلی در مجلس خبرگان در شان مجلس نیست . البته اگر ما بعنوان نمایندگان مجلس موسسان تعیین شده بودیم و وقت و فرصت داشتیم که مثلا یک سال بنشینیم و با جمع آوری و کسب نظر عمومی ، طرح جدیدی تهیه کنیم ، آن مطلب دیگری بود و هنوز هم دیر نشده است . باید این مطلب را صریحا به ملت اعلام کنیم و تشکیل جلسات خصوصی هم ضرورت ندارد . در جلسات عمومی بحث کنیم و ببینیم آیا ولایت فقیه که از نظر اصل مورد قبول است ، چطور باید تنظیم شود ؟ وقتی می گویم در اصل ، منظور این است که اسلام باید حاکم باشد ، ولی نباید اسلام را یک طبقه ی خاص در انحصار خود بگیرد . آن وقت ممکن است اسلام ابزاری شود در دست قدرت طلبان و این تصور حاصل شود که مبارزه ای را همه ی ملت شروع کرده است ، اما پس از پیروزی عده ای می خواهند همرزمان خود را کنار بگذارند .
در اینجا لازم به یادآوری است که ما قانون برای امروز وضع نمی کنیم . بنده امروز با دوستان صحبت می کردم که اصلی تهیه شود که امام خمینی برای مدت معینی و یا مادام العمر بعنوان رهبر قانونی مملکت حکومت نمایند ، ولی در این هزار و چهارصد سال ، امام خمینی استثنا است . امام با همه ی قدرتی که دارد ساده زندگی می کند ، ساده صحبت می کند ، ساده مردم را می پذیرد . از کجا می توانیم امیدوار شویم که در آینده نیز رهبری اینچنین داشته باشیم ؟ بعضی از آقایان می گویند رهبر انتخابی باشد ، اگر انتخابی باشد می شود رئیس جمهور ، با شرایطی که برای رئیس جمهور تصویب می کنیم ریاست جمهور در انحصار طبقه ی خاصی نیست یک روحانی هم مثل یک سیاستمدار مسلمان میتواند ریاست جمهوری را احراز کند . ما اگر بخواهیم با استفاده از نیروی اسلام ، حکومت را در اختیار یک طبقه ی خاص قرار دهیم ، برای جامعه قابل قبول نخواهد بود …
اجازه بدهبد سخن خود را با چند جمله از آخرین خطبه ی مجاهد بزرگ آیت الله طالقانی پایان دهم .
« هدف پیامبر آزاد کردن مردم بود . آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی ، آزاد کردن از اندیشه های شرکی که تحمیل شده ، آزاد کردن از احکام و قوانینی که بسود یک گروه و یک طبقه به دیگران تحمیل شده ، این رسالت پیامبر شما بود ، ما هم باید دنبال این رسالت باشیم . این شهدای ما هم دنبال این رسالت بودند ، در مقابل فرهنگ تحمیلی ، در برابر قوانین تحمیلی ، در برابر محدودیت های پلیسی که گاهی به اسم دین بر مردم تحمیلی می شد که از همه خطرناکتر بود ، این خطرناکترین تحمیلات است . یعنی آنچه از جانب خدا نیست ، از جانب حق نیست ، آنها را به اسم خدا به دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی بازدارند ، حق اعتراض و انتقاد به کسی ندهند ، حق فعالیت آزاد به مردم ؛ مسلمانان و مردم آزاده ی دنیا ندهند . »
———————————————————————————————–
همانطور که خواندید ، نطق رحمت الله مقدم مراغه ای
در جلسه ی بعد از ظهر بیست و یک شهریور 1358 ، اولین و آخرین موضع مخالف علنی در روند تصویب اصل پنجم قانون اساسی به شمار می رود . این جلسه از جهاتی دارای اهمیت است .نخست آنکه اولین جلسه ی مجلس خبرگان قانون اساسی است که پس از درگذشت آیت الله طالقانی برگزار می شود . دوم آنکه برخلاف تصورات بسیارانی ، آیت الله منتظری تنها در دقایقی از این جلسه ریاست مجلس را برعهده دارد و به هنگام رای گیری بر سر این اصل ، منتظری در جلسه حضور ندارد و اداره ی جلسه بر عهده ی آیت الله بهشتی است . بهشتی شاید بیشترین نقش را در تهیه و تصویب این اصل داشته باشد ، تا بدانجایی که بطور علنی ، با زیرپا گذاشتن قوانین مصوب داخلی و آئین نامه های مجلس خبرگان قانون اساسی ، اجازه ی صحبت به بیش از یک موافق و مخالف را نمی دهد . در بررسی تک تک اصول قانون اساسی ، روال بر این بود که دو نفر بعنوان موافق و دونفر بعنوان مخالف صحبت کنند ، اما بهشتی با این توجیه که بحث های خصوصی به قدر کفایت بوده است ، از بسط مباحث در جلسه ی علنی مجلس جلوگیری می کند . شگفت آور آنکه تنها کسی که بعنوان موافق این اصل نطق می کند ، کسی جز خود بهشتی نیست . بهشتی بیش از دوبرابر زمان نطق مقدم مراغه ای به عنوان موافق سخنرانی می کند که اعتراض اعضای دیگر از جمله ی آیت الله طاهری و آیت الله سبحانی و حجتی کرمانی را برمی انگیزد . اما شاید مهمترین مخالفت را عزت الله سحابی ابراز می کند : « این اصل یک اصل بسیار اصولی و اساسی است و انقلابی در جامعه ی ایران ایجاد خواهد کرد . بنابراین نگذارید که این اصل سرسری بگذرد . در جلسات خصوصی بنده بعنوان مخالف فقط ده دقیقه توانستم صحبت کنم ، در حالیکه دهها مطلب دیگر داشتم که فرصت نشد و در حدود بیست نفر و شاید سی نفر در دنباله ی حرفهای من جواب دادند و باز جواب داشت ولی به هیچ کدام نوبت نرسید . بنابراین روی این اصل بقدر کافی در این مجلس خبرگان توضیح داده نشده . شما اگر بخواهید با یک قیام و قعود مساله را تمام بکنید ، این در نظر ملت ایران مساله ای است که ایجاد مسائل و مشکلات خواهد کرد و خود جنابعالی (بهشتی) اینجا مطالبی فرمودید که این مطالب در آن جلسه گفته نشده بود و جوابش نیز داده نشده بود ، همین مطالب شما جواب دارد »
جواب بهشتی به حجتی کرمانی و سحابی این است که بگذارید پیشنهاد کفایت مذاکرات را به رای نمایندگان بگذاریم ( پیشنهادی که با 52 رای از مجموع 64 نفر رای می آورد و این البته چندان عجیب نیست ) ، اما آیا یک اصل روشن در آئین نامه را می توان با پیشنهاد کفایت مذاکرات به کناری نهاد . آیا ایم این کار ، نوعی تلقین به نمایندگان نیست ؟ آیا رئیس جلسه نبایستی موضع مستقل و بی طرفانه نسبت به مطالب مطرحه داشته باشد ؟ و مهم تر آنکه اصرار بهشتی برای تصویب سریع این اصل به چه علتی است ؟ چرا چنین سریع و شتابزده ؟!
این شاید پرسشی باشد که بتوان در آینده از لابه لای گفته ها و ناگفته ها پاسخی بر آن یافت .
———————————————————————————————–
پ.ن : متن کامل این مذاکرات در سایت مجلس خبرگان نیز موجود است . برای دسترسی به دوره ی کامل 4 جلدی به اینجا مراجعه کنید . مباحث مربوط به این اصل را در جلد اول ، صفحات (372-384 ) می توانید مطالعه

Published in: on 30 mars 2010 at 10:08  Laissez un commentaire  

رهبر کومله: آمریکا با رژیم ایران چه می‌خواهد بکند؟ – گزارش دیگری از سفر رهبر کومله به واشنگتن

!۷ فروردین ۱۳۸۹ | admin
آقای مهتدی، که سال گذشته در وزارت امور خارجه و دیگر آژانس[!!؟]‌های دولتی با مقامات آمریکایی ‏ملاقات کرده است، می‌گوید هنگامی که او عملیات حزبش در داخل ایران را تشریح می‌کند و التماس ‏حمایت علنی دارد، تنها چیزی که دریافت می‌کند تکان تأییدآمیز سر است. او می‌گوید: «در مورد اپوزیسیون ‏ایرانی، یا اپوزیسیون کرد در ایران، هیچ استراتژی روشنی وجود ندارد. آن‌ها قدری همدردی با ما نشان ‏می‌دهند. آن‌ها شروع به گفتن علنی چیزهایی در باره گروه‌های قومی و زنان کرده اند، اما هیچ استراتژی ‏رسمی وجود ندارد. ما هنوز نمی‌دانیم ایالات متحده می‌خواهد با این رژیم چه کار کند؟»‏
تارنگاشت عدالت
منبع: نیویورک سان، ۱٨ مه ۲۰۰٧‏
گزارشگر: الی لیک
برگردان: ع. سهند
۵ فروردین ۱۳۸۹
رهبر اپوزیسیون کرد ایرانی خواهان استراتژی روشن ایالات متحده است‏
زرگوئز، عراق- رهبر اپوزیسیون کرد ایرانی از پایگاه کوهستانی خود در ۱۰۰ کیلومتری مرز ایران می‌گوید: ‏‏«آمریکایی‌ها او را گیج کرده اند.» عبدالله مهتدی، دبیرکل حزب کومله کردستان ایران، رُک و راست پرسید: ‏‏«سیاست آمریکا در قبال ایران چیست؟»‏
آقای مهتدی، که سال گذشته در وزارت امور خارجه و دیگر آژانس[!!؟]‌های دولتی با مقامات آمریکایی ‏ملاقات کرده است، می‌گوید هنگامی که او عملیات حزبش در داخل ایران را تشریح می‌کند و التماس ‏حمایت علنی دارد، تنها چیزی که دریافت می‌کند تکان تأییدآمیز سر است. او می‌گوید: «در مورد اپوزیسیون ‏ایرانی، یا اپوزیسیون کرد در ایران، هیچ استراتژی روشنی وجود ندارد. آن‌ها قدری همدردی با ما نشان ‏می‌دهند. آن‌ها شروع به گفتن علنی چیزهایی در باره گروه‌های قومی و زنان کرده اند، اما هیچ استراتژی ‏رسمی وجود ندارد. ما هنوز نمی‌دانیم ایالات متحده می‌خواهد با این رژیم چه کار کند؟»‏
پرسش‌های آقای مهتدی، که حزب کومله وی یکی از چهار حزب کردی است که در حال حاضر در ایران ‏سازماندهی می‌کنند، احتمالاً سخنگویان دولت بوش- و منتقدین آن- را متعجب خواهد کرد. خود پرزیدنت در ‏سال ۲۰۰۶ اعلام کرد ده‌ها میلیون دلار را برای کمک به گروه‌های اوپزیسیون ایرانی اختصاص داده است و ‏دفتر ویژه‌ای را در دوبی برای تعقیب فعالیت‌های رژیم ایران باز کرده است. در عین حال، سیمون هرش در ‏نیویورک تایمز پیرامون ارتباط آمریکایی‌ها با برخی گروه‌های قومی ایران گزارش داده است. در ماه مارس، ‏شبکه ‏ABC‏ گزارشی داشت پیرامون ارتباطات آمریکا با شورشیان بلوچ در ایران که مسؤول انفجار اتوبوس ‏حامل اعضای سپاه انقلاب اسلامی قلمداد می‌شوند.‏
آقای مهتدی می‌گوید گروه او، شامل ٨۰۰ عضو مسلح و یک شاخه مسالمت‌جو که عمدتاً بر سازمان حزب ‏و تبلیغات تمرکز دارد، انتظار ندارد که آمریکا به ایران حمله کند یا حتا [به کومله] کمک نظامی کند- آن طور ‏که احزاب اپوزیسیون عراقی در دهه ۱٩٩۰ کردند. او می‌گوید: «ما انتظار حمله نداریم. ما می‌گوییم کمک به ‏احزاب ایرانی که برای دمکراسی و تغییر رژیم می‌جنگند برای ما و برای آمریکایی‌ها خوب است.»‏
به نظر می‌رسد رییس‌جمهور حداقل در حرف موافق باشد. او از سال ۲۰۰۳ قول داده است مادام که ‏ایرانی‌ها برای حقوق سیاسی خود به پا خیزند، آمریکا در کنار آن‌ها خواهد ایستاد. اما این پشتییانی لفظی ‏با پرونده‌ای از مذاکرات خصوصی و عمومی با نمایندگان رژیم ایران، به ویژه در ارتباط با عراق، همراه بوده ‏است. این هفته، ایرانیان بر سر روزهای مشخص ملاقات با همتایان آمریکایی خود برای بررسی امنیت ‏عراق، موافقت کردند. ماه گذشته، ژنرال دیوید پترائوس، فرمانده نیروهای ائتلاف در عراق، نیروهای قدس ‏ایران را به هدایت عملیات ربایش و قتل پنج سرباز آمریکایی در نزدیکی شهر مقدس کربلا، متهم کرد.‏
کمک خواستن آقای مهتدی از آمریکا، از اصلاح‌طلبان ایرانی و گروه‌های دانشجویی در تهران که از یک ‏همه‌پرسی قانونی- با هدف محو قدرت بدون کنترلی که رهبر و شورای نگهبان در قم بر دادگاه‌ها، نیروهای ‏نظامی و قوه مقننه کشور اعمال می‌کنند- حمایت کرده اند، فاصله می‌گیرد. همان‌طور که «نیویورک سان» ‏قبل از اولین سفر اکبر گنچی به آمریکا گزارش داد، [این] نویسنده ناراضی به طور مشخص خواست که ‏آمریکا هیچ از او حمایت نکند، زیرا هر کمک آمریکا به مرگ رفقای او منجر خواهد شد. آقای گنجی هنوز به ‏ایران بازنگشته است.‏
اما، حمایتی که آقای مهتدی از آمریکا می‌خواهد مشروط است. مثلاً، او نمی‌خواهد به عنوان چماقی برای ‏آزار رژیم مورد استفاده قرار گیرد. او می‌گوید: «بهتر است که حمایت علناً اعلام شود. این از نظر کمک به ‏مردم ایران، یک استراتژی قابل توجیه است. ایرانیان سزاوار یک رژیم بهتری هستند. ایرانیان سزاوار یک ‏دولت دمکراتیک هستند.»‏
در داخل یک پایگاه در حاشیه کوه‌های قره‌داغ، عملیات حزب کومله محقر به نظر می‌رسد. چند تریلر، آب ‏لوله‌کشی، فضایی برای آموزش نظامی، و حتا یک محل بازی برای کودکان وجود دارد که نرده‌ای دور آن را ‏احاطه کرده است. آقای مهتدی می‌گوید، پول مخارج زندگی از دولت منطقه کردستان می‌آید، که از گروه و ‏از حزب دمکرات کردستان ایران خواسته است، از دست زدن به عملیات نظامی در داخل ایران اجتناب ‏نمایند. آقای مهتدی می‌گوید او به خواست میزبانان خود احترام می‌گذارد و تلاش‌های گروه خود را بر ایجاد ‏هستۀ سیاسی در داخل مناطق کردستان، که او تخمین می‌زند ۱۰ میلیون کرد ایرانی در آنجا زندگی ‏می‌کنند، متمرکز کرده است.‏
آقای مهتدی می‌گوید عملیات گروه در ایران، هم‌چنین یک ایستگاه تلویزیون ماهواره‌ای واقع در سوئد، از ‏طریق کمک‌های مالی خصوصی از داخل ایران و از کردهای ساکن اروپا و آمریکا تأمین می‌شود. او می‌گوید ‏بخشی از استراتژی کردی در ایران این است که با دیگر گروه‌های قومی، مانند اعراب اهواز، بلوچ‌ها، و ‏آذری‌ها ائتلاف‌هایی تشکیل شود.*‏
در این مورد، آقای مهتدی هوادار تجزیه‌طلبی کردها نیست، موضوع حساسی که بسیاری را در اپوزیسیون ‏ایرانی از ایجاد روابط نزدیک با کردها باز داشته است. او می‌گوید: «ما به بسیج مردم از طریق اعتراضات ‏گسترده اعتقاد داریم. موقعی که زمان برای مبارزه مسلحانه مناسب باشد، به شرطی که بخشی از یک ‏مبارزه سیاسی باشد، ما آن را در نظر خواهیم گرفت.»‏
حزب کومله وابسته به انترناسیونال سوسیالیستی ‏Socialist International‏ بوده است. اما آقای مهتدی ‏می‌گوید چپ اروپایی به ویژه برای هدف او کار کمی کرده است. او می‌گوید: «از طرف رفقای اروپایی ما ‏هرگز یک استراتژی روشن در باره اپوزیسیون ایرانی یا اپوزیسیون کرد وجود نداشته است.»‏
آقای مهتدی در آخر مصاحبه با «سان» [که یکی از نشریات نئوکان‌های آمریکا است. مترجم] می‌گوید او ‏اکنون فکر می‌کند با خدایان انتقام از سوسیالیسم- نومحافظه‌کاران واشنگتن- برخی چیزهای مشترک دارد. او ‏می‌گوید «ما با نئوکان‌ها برخی چیزهای مشترک داریم. ما هر دو به دمکراتیزه کردن کل خاورمیانه اعتقاد ‏داریم.»‏
http://www.nysun.com/foreign/kurdish-iranian-opposition-leader-seeks-clear/54773/
‏* حدود چهار سال پیش در خرداد ۱۳٨۵ (ژوئن ۲۰۰۶) آقای مهتدی در کنگره ایالات متحده آمریکا در ‏نشستی که از طرف گروه «حقوق بشر کنگره» آمریکا، به ریاست فرانک ولف (جمهوری‌خواه) و تام لانتوس ‏‏(دمکرات)، و «دیده‌بان حقوق بشر کردستان» برگزار شد، در کنار دیگر اعضای به اصطلاح «کنگره ملیت‌های ‏ایرانی برای یک ایران فدرال» شرکت کرد و برای پیشبرد این ایده خواهان کمک آمریکا شد. برای اطلاع ‏بیش‌تر به مطلب «اقلیت‌های قومی ایران برای سرنگون کردن رژیم ایران به دنبال کمک ایالات متحده ‏هستند» در نشانی زیر نگاه کنید. ترجمه فارسی این مطلب نیز در اختیار خوانندگان گرامی قرار خواهد ‏گرفت:‏
http://www.niacouncil.org/index.php?Itemid=2&id=400&option=com_content&task=view

‏***‏
سیاست اتحاد نشریه «نامه مردم» به نام «جنبش سبز» و «اصلاحات» و به کام امپریالیسم و ‏جبهه براندازی!‏

تالار پالتاکی انجمن سخن بر گزار می‌نماید:‏
جنبش سبز و اتحاد‌های سیاسی ‏
یکشنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۰
با شرکت نمایندگان ۶ حزب و سازمان سیاسی در کنفرانس تالار پالتاکی انجمن سخن‏
چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸ – ۱۷ مارس ۲۰۱۰‏

تالار پالتاکی انجمن سخن بر گزار می‌نماید:

کنفرانس اینترنتی:
جنبش سبز و اتحاد‌های سیاسی

زمان:
یکشنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۰

ساعت شروع برنامه:
‏۶:۳۰ دقیقه به وقت اروپای مرکزی

اطاق اینترنتی انجمن سخن از احزاب و سازمان‌های زیر جهت شرکت در کنفرانس اینترنتی جنبش سبز و اتحاد‌های سیاسی دعوت به عمل آورده است:

‏۱. سازمان اتحاد فداییان خلق ایران
‏۲. حزب توده ایران
‏۳. جبهه ملی ایران
‏۴. حزب دمکرات کردستان ایران
‏۵. سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت
‏۶. حزب کومله- کردستان ایران‏
برای شنیدن سخنان آقای محمد امیدوار و مقایسه آن با دیدگاه آقای مصری نماینده حزب ‏کومله به نشانی زیر مراجعه نمایید:‏
http://www.anjomanesokhan-iran.com/?q=node/193‎

سمینار: چشم‌انداز جنبش سبز و دیدگاه ما
سخنرانان: شیرین قهرمانی، رئوف کعبی، صادق زرزا، علی پورنقوی،کمال ارس، فریدون ‏ابراهیمی، ناهید بهمنی و وحید شعبانی
هلند : یکشنبه ۱۴ مارس ۲۰۱۰
برگزار کننده: کمیته هماهنگی احزاب و سازمان‌ها و تشکل‌های ایرانی در هلند
شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۸ – ۰۶ مارس ۲۰۱۰‏

سمینار: چشم‌انداز جنبش سبز و دیدگاه ما

سخنرانان:
شیرین قهرمانی نماینده‌ای از کمیته ندا
رئوف کعبی از سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
صادق زرزا ازحزب دمکرات کردستان ایران
علی پورنقوی از سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت
کمال ارس از جبهه ملی ایران – اروپا
فریدون ابراهیمی از حزب توده ایران
ناهید بهمنی از حزب کومله کردستان ایران
وحید شعبانی فعال دانشجویی

گردانندگان و مدیریتورهای سمینار:
طاهره خرمی و محمدرضا اسکندری

زمان:
یکشنبه ۱۴ مارس ازساعت ۱۳ تا ۱۸
محل:
DELFTSTEDE‏
ادرس:
Phoenixstraat 66‎‏
‏۲۶۱۱ ‏AM‏ ‏DELFT‏
tel. 015 – 2135571 begin_of_the_skype_highlighting 015 – 2135571 end_of_the_skype_highlighting‎‏

برگزار کننده:
کمیته هماهنگی احزاب و سازمان‌ها و تشکل‌های ایرانی در هلند

******************
۷ فروردین ۱۳۸۹
گزارش دیگری از سفر رهبر کومله به واشنگتن!
کنسرسیومی از رهبران سیاسی اپوزیسیون قومی از ایران خواستار حمایت فعال ایالات متحده علیه دولت ایران شد. دکتر رؤیا طلوعی، یک سخنگوی اپوزیسیون بنیانگذار «سازمان حقوق بشر زنان کردستان ایران» گفت: «جهان بین‌المللی باید به ما کمک کند رژیم را از طریقی مسالمت‌آمیز سرنگون کنیم.» هر شرکت کننده پیرامون تعدی به حقوق بشر در جمهوری اسلامی گزارش داد و برای تغییر رژیم و فدرال کردن ایران ابراز حمایت کرد، گرچه آن‌ها پشت دعوت به یک انقلاب خشونت‌بار باقی ماندند.
تارنگاشت عدالت

منبع: شورای ملی آمریکایی ایرانی، ۶ ژوئن ۲۰۰۶
نویسندگان: شروین بلوریان و بیلی دُوم
برگردان: ع. سهند

اقلیت‌های قومی ایران برای سرنگون کردن رژیم ایران به دنبال کمک ایالات متحده هستند
واشنگتن، دی.سی- امروز در واشنگتن، کنسرسیومی از رهبران سیاسی اپوزیسیون قومی از ایران خواستار حمایت فعال ایالات متحده علیه دولت ایران شد. دکتر رؤیا طلوعی، یک سخنگوی اپوزیسیون بنیانگذار «سازمان حقوق بشر زنان کردستان ایران» گفت: «جهان بین‌المللی باید به ما کمک کند رژیم را از طریقی مسالمت‌آمیز سرنگون کنیم.» هر شرکت کننده پیرامون تعدی به حقوق بشر در جمهوری اسلامی گزارش داد و برای تغییر رژیم و فدرال کردن ایران ابراز حمایت کرد، گرچه آن‌ها پشت دعوت به یک انقلاب خشونت‌بار باقی ماندند. هیأت که از سخنگویان برای گروه‌های تبعیدی کرد، آذری و عرب تشکیل می‌شد، خطاب به پرسنل کنگره، جملگی خواهان حمایت خارجی و داخلی برای پایان دادن به چیزی شدند که یکی از اعضای هیأت آن را به عنوان ٨۰ سال «نسل‌کشی سیستماتیک فرهنگی» اکثریت فارس ایران توصیف کرد.
مصطفی حجری، دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، اظهار کرد که مردم ایران اکنون گروگان رژیم کنونی هستند. حجری گفت که رژیم ایران حقوق مدنی ابتدایی کردها را نادیده می‌گیرد.
آقای عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله کردستان ایران توضیح داد کردها اولین کسانی بودند که بعد از انقلاب در سال ۱٩٧٩ در مقابل رژیم ایستادند، و نتیجتاً بی‌عدالتی‌های زیادی از دست خمینی متحمل شدند. مهتدی مطرح کرد که «هیچ اپوزیسیون منسجمی در مقابل رژیم وجود ندارد»، و نظر خود برای یک ائتلاف متحد از اقلیت[های قومی] اپوزیسیون را پیشنهاد کرد.
دیگران بیش‌تر بر شکایات خود تمرکز کردند. دکتر علیرضا ناظمی افشار، رییس «کمیسیون دیپلماتیک آذربایجان جنوبی» دولت ایران را به منع [استفاده از] نام‌های آذری و زبان آذی متهم کرد.
دکتر مرتضی اسفندیاری از حزب دمکرات کردستان ایران با طرح این‌که تغییر رژیم در ایران ضروری است، پیام هیأت را جمع‌بندی کرد.
حمایت مردمی از فدرالیسم؟
به گفته سخنرانان، افکار عمومی در ایالات متحده و ایران در سمت آن‌هاست. آن‌ها اظهار داشتند که اکثریت ایرانیان از برداشت آن‌ها از فدرالیسم حمایت می‌کنند. اما، در سخنرانی‌ها، به غیر از وجود تظاهرات در مناطق معینی از اقلیت‌های ایرانی، هیچ مدرکی در حمایت از این ادعا ارایه نشد.
دکتر کریم عبدیان از «سازمان حقوق بشر اهواز» گفت: «همه ما بدون قدرت هستیم.» عبدیان از رهبران اپوزیسیون فارس ایران دعوت کرد برای یافتن بستر مشترک با گروه او وارد گفت‌وگو شوند.
در پاسخ به پرسش پیرامون گستردگی گروه‌های شورشی مسلح در ایران و ادعاها پیرامون حمایت ایالات متحده از آن‌ها، اعضای هیأت خود را از گروه‌های پیکارگر تجزیه‌طلب در ایران جدا کردند و تصور دریافت کمک مالی از دولت ایالات متحده برای فعالیت‌های سیاسی خود را رد کردند.
هر یک از شرکت کنندگان حمایت خود را از تغییر مسالمت‌آمیز دمکراتیک در ایران، به عنوان شیوه عمل ترجیحی اعلام کرد. به گفته طلوعی، یک جنبش دمکراتیک مردمی در دسترس است. وی هم‌چنین تأیید کرد که ایران نیرومندترین جنبش رفرم روشنفکرانه را در منطقه پرورش داده است.
مهتدی با گفتن این‌که: «بهترین راه تغییر دولت ایران از داخل است»، این نکته را تأیید کرد.
اهداف اپوزیسیون
این نشست، که به ابتکار «دیده‌بان حقوق بشر کردستان»، و رؤسای گروه پارلمانی «حقوق بشر کنگره»-فرانک ولف (جمهوری‌خواه از ایالت ویرجینیا) و تام لانتوس (دمکرات از ایالات کالیفرنیا) تشکیل شد- یکی از تلاش‌های «کنگره ملیت‌های ایرانی برای ایران فدرال» در کنگره بود. به گفته کارکنان «دیده‌بان حقوق بشر کردستان» چند دیدار غیرعلنی هیأت «کنگره ملیت‌های ایرانی برای ایران فدرال» با مقامات کنگره نیز برنامه‌ریزی شده است.
با غبطه برای چیزی که اعضای هیأت حمایت «معنوی» از طرف ایالات متحده و «فشار» از هر گوشه نامیدند، هیچ سیاست مشخصی در صحبت‌ها مطرح نشد.
از طرف دیگر، به گفته عبدیان، گروه چند تقاضا را فرمول‌بندی کرده است:
۱- تدوین قطع‌نامه کنگره ایالات متحده در محکومیت بدرفتاری با گروه‌های اقلیت در درون ایران؛
۲- یک نشست تحقیق و تفحص «کمیته روابط بین‌الملل مجلس نمایندگان» برای بحث پیرامون پیگرد زنان و اقلیت‌ها؛ و
۳- تقاضای رسمی از کوفی عنان برای تحقیق پیرامون تجاوزات در مناطق مشخصی در ایران که اقیت‌ها در آن غالب اند.
تام لانتوس، نماینده ارشد حزب دمکرات در «کمیته روابط بین‌الملل مجلس نمایندگان»، یک منتقد صریح رژیم و از پیشنهادکنندگان لایحه HR 282 است. به نظر تحلیل‌گران مسایل ایران، این قانون که در ماه مارس با اکثریت قاطع ۳٩٧ رأی موافق در مقابل ۲۱ رأی مخالف به تصویب رسید، تحریم‌های سخت‌تری به ایران تحمیل و تغییر رژیم را سیاست رسمی ایالات متحده می‌کند.
برای اطلاع بیش‌تر پیرامون «گروه پارلمانی حقوق بشر کنگره» به سایت CHRC در نشانی زیر:
http://www.tlhrc.house.gov/PRArticle.aspx?NewsID=20
و برای اطلاع بیش‌تر در باره «کنگره ملیت‌های ایرانی برای ایران فدرال» به نشانی زیر مراجعه نمایید:
http://www.iranfederal.org/
http://www.niacouncil.org/index.php?Itemid=2&id=400&option=com_content&task=view
***
* در ارتباط با موضوع این مقاله نگاه کنید به:
«عزب‌های اوجالان»
http://www.edalat.org/sys/content/view/4325/
«رهبر کومله: آمریکا با رژیم ایران چه می‌خواهد بکند؟»
http://www.edalat.org/sys/content/view/4374/

Published in: on 29 mars 2010 at 8:27  Laissez un commentaire  

مصدق، دمــوکـراتـی پايدار(بخش دوم)

خسرو شاکری زند

مصدق کمونيست نبود، و چه خوب، چه در آن زمان کمونيستم به معنای پيروی از خط مشی خانمان برانداز استالين بود، و در بهترين حالت به سرنوشت دردناک ايرج اسکندري، نوشين، و رادمنش دچار می آمد. مصدق فئودال هم نبود، چه در ايران پديده ای به نام فئوداليسم هرگز وجود نداشت. زمينداری خصوصی پديده ای بود که از عصر ناصری در ايران شکل گرفت و با تجارت کمپرادوری پيوند يافت. اين قشر نوزاد اجتماعی از مخالفان نهضت مشروطه و ادامه ی آن، نهضت ملي، بود؛ مصدق نمی توانست آنان و امثال ايشان را نمايندگی کند. به وارونه ی افترا هايی که بر او می بندند، مصدق اشراف زاده ای بود که از محيطی که در آن زاده شده و پرورش يافته بود بريده بود و درويشانه می زيست. او، پس از بازگشت از تحصيلات عالی در فرانسه و سوئيس، از همان آغاز فعاليت های اداری خود در وزارت ماليه کمر به تصفيه آن دستگاه فاسد بست؛ کوشيد از سوء استفاده های درباريان قاجار و مقامات اداری جلوگيرد؛ حتی از حقوق وليعهد حسن ميرزا قاجار کاست، تا بودجه ی دولت را متوازن سازد؛ او تاحدی پيش رفت که، ناگزير وی را، نه فقط بر کنار کردند، بل به دادگاه هم کشاندند. او تنها مردی بود که با کودتای انگليسی سوم اسفند علناً و فوراً مخالفت ورزيد؛ او تنها کسی بود که با نطق شجاعانه ی خود در مجلس پنجم رضاخان و مقاصد او را برای ايجاد ديکتاتوری افشا کرد، و عواقب آن را در تبعيد و زندان رضا شاه متحمل شد.
مصدق با همه ى عدالت خواهى اش، هيچگونه نزديکى با کمونيسمی نداشت که از پس از انقلاب اکتبر نخست لنين و سپس استالين مفسران و مجريان اش بودند، نه به خاطر اينکه عقيده ى راسخى به مالکيت خصوصى داشت، بلکه چون اراده ى مردم را در تعيين سرنوشت خويش بيشتر مى پسنديد، و اين اراده براى او از راه دموکراسى پارلمانى بيان مى شد، نه ديکتاتورى پرولتاريا که استالين مظهر آن بود، ديکتاتورى اى که عملکرد و عواقبش را مصدق، بر خلاف سران جوان، کم اطلاع، و شيداى حزب توده، که از سرنوشت تلخ کمونيست هاى ايرانى در تصفيه هاى استالينى بى خبر بودند، پيشاپيش مى ديد. هر چه او در اين زمينه فکر کرده بوده باشد، واقعيت پس از او اين است که آن کمونيسم، چنانکه جهان شاهد بوده است، تجربه ى سعادتمندى که نبود، هيچ، بل چون تجربه اى بس دردناک، غم انگيز، و مأيوس کننده از بوته آزمايش بيرون آمده است. اين بدان معنا نيست که اکنون بايد تجربه هايى را که در اثر مبارزات سخت و دردناک زحمتکشان در دو قرن اخير کسب شده و، و از کوره ى آزمايش نسبتاً موفق بيرون آمده است اند، ناديده گرفت و به دور ريخت؛ شايد اميد آن باشد که، سرانجام، روزگارى ديگر چنان بهشت موعودى که عدالت اجتماعی را تأمين سازد در تکامل مبارزه متحقق شود.
اگر مصدق هر کدام از راه هاى ديگر را برگزيده بود، نه تنها در راه ساختن جامعه ى مطلوب ايرانيان موفق نمى شد، بلکه حتى آرمان هاى زاده ى مشروطيت از دست مى شدند. اين تجربه ى ايران با آنچه بعدها در زمان آلينده (Allende) از سر شيلى گذشت در زمينه حفظ آرمان ها، برغم شکست هر دو و بدست همان قدرت جهاني، شباهت هاى زيادى دارد. شگفت اين است که کسی از ميان آنان که شکست نهضت ملی ر اتنها به حساب مصدق می نويسند به ياد نمی آورد، يا نمی داند، که، در حالی که رهبر نهضت ملی ايران تقريباً دست تنها بود، آلينده از حمايت حزب سوسياليست خود، حزب کمونيست، احزاب چپ انقلابي، و همچنين برخی ارتشيان مترقی برخوردار بود، که هيچ کدامشان شباهتی به حزب توده نداشتند. اما کودتای آمريکايی در شيلی هم موفق شد!
نمی توان ازين درگذشت که به مصدق، همچون هر دولتمردي، انتقاد رواست، اما بايد انتقاد را از خرده دلخوری ها و احساسات معاندانه بازمانده از عصر حزب توده تميز داد. انتقاد بايد با توجه به زمان و امکانات آن دوران صورت گيرد. انتقاداتی که می توان به مصدق گرفت از گونه ی تاکتيکي، يا خطاهای جزيي، هستند، که نه استراتژی اساسی او را مورد سؤال قرار می دهند نه اصولی را که وی برآن ها پای می فشرد نفی می کنند. برخی انتصاب های مصدق، چون گزينش دکتر احمد متين دفتری به عنوان مشاور حقوقی به هنگام سفر به شورای امنيت، يا انتصاب سرتيپ دفتری به عنوان رئيس شهربانی در روز بيست و هشتم مرداد 1332، را نمی توان جز اشتباه تلقی کرد، اما در عين حال نمی توان مدعی شد که بدون اين انتصاب ها کودتا موفق نمی شد. دشواری نهضت ملی ايران آن بود که کادرهای دانا، کاربـُر، و وفادار زيادی چون حسين نريمان و فاطمی در اختيار نداشت. چنانکه از سخنان مصدق در دادگاه نظامی پيرامون دستور او، همچون وزير دفاع، برای خلع سلاح گارد شاهنشاهی و توقيف تانک های آن واحد توسط رئيس ستاد ارتش سرتيپ رياحی بر می آيد، رياحي، در بهترين حالت، قابليت انجام آن وظيفه را در آن مسؤوليت را نداشت � امری که شايد به تحقق کودتا مدد رسانده بوده باشد. مصدق افسران قابلی در اختيار نداشت. افسران عاليرتبه ی ارتش ايران در آن زمان همه دست پرورده ی حکومت رضا خان بودند و نمک پرورده ی دربار. نگونبختانه، برخی از کادرها برجسته ی کشور، از جمله در ميان ارتشيان، در اثر تبليغات عوامفريبانه ی و بظاهر ميهندوستانه و عدالتخواهانه، به حزب توده پيوسته بودند، کادرهايی که می توانستند، بجای دوسال تضعيف نهضت ملي، به نحوی ثمر بخش در خدمت دولت ملی قرار گيرند، اما در اثر خطاهای حزب توده به هدرداده شده، و نابود شدند.
برخی مدعی شده اند که اگر مصدق اصلاحات خود را زودتر آغازيده بود، نيروهای بيشتري، چون دهقانان، به نهضت می پيوستند. چنين کسانی که کوچکترين مطالعه ی جامعه شناسانه ای از وضعيت آن روز ايران ندارند، نمی دانند که، اگر مصدق اصلاحات خود را پيش از سی ام تير شروع کرده بود، مسلماً کودتا در همان ماه های نخستين دولت او انجام می گرفت و نهضت ملی حتی نمی توانست در پهنه ی بين المللی بريتانيا را شکست دهد. تکرار مواضع معاندانه ی حزب توده، بدون کوچکترين تحليل علمی از آن دوران نهضت، نمی تواند روشنگر و راهگشا باشد. شگفت انگيز اين است که کسانی که امروز در ارتباط با وضعيت آن روزگار، بسان مخالفان آن روزی نهضت ملي، بنابر ضرب المثل معروف، «از در دروازه بيرون نمی روند،» امروز در وضعيت کنونی علاقمند اند «از سوراخ سوزن بگذرند.» اين تضاد فاحش در برخورد يا ارزيابی � اگر بتوان آن را چنين ناميد � ناشی از نداشتن تحليل علمی است و متکی بر مواضع سياسی آن روزگار است، که تعيين کننده اش رهبران حزب توده تحت هدايت حزب کمونيست شوروی بودند.
جای تأسف، بل نگراني، است که برخی «چپی» های نوخاسته در داخل کشور نيز، ديگر بار، ملهم از همان تبليغات کمينترني، بدون داشتن کوچکترين صلاحيت يا تبحری در تاريخنگاری و تاريخشناسي، با استناد به برخی مطالبی که اسناد می پندارند، در چارچوب کليشه های زنگ زده و از کار افتاده ی گذشته، که نتايج خسران بار و جبران ناپذيرشان برای جنبش سوسياليستی جهان آشکار شده است، دست به کار شده اند تا «ماهيت طبقاتی» دولتمردی را افشا کنند که گويا کارنامه اش «جعل شکوه در تاريخی بی شکوه» بوده است، «ملاکی ضد کمونيست [که] کوچکترين قدمی درراه کمک به جنبش کارگران، زنان و مليت های ايران بر نداشت،» و در « »ترس از کمونيسم »» با دربار و نيروهای ارتجاعی و استعمارگران شريک بود و کوچکترين تلاطم اجتماعی را زمينه ای برای رشد نفوذ کمونيست ها می دانست.» بزعم «دانشمندان» نو ظهوری ازين دست، مصدق «بعد از حل قضيه نفت ديگر چيزی برای ارائه کردن نداشت.» چنين کساني، البته، محصولی بهتر از حزب توده درو نخواهند کرد؛ حتی بَـتَـر، در زمانی اين خطای جوانی را مرتکب می شوند که نيم قرنی از عصر آن سخنان بی پايه گذشته است.
مصدق تنها نماينده ی مجلس بود که در دهه ی 1300 با حضور مشاوران خارجی در وزارتخانه های ايران، بويژه دکتر ميليسپوی آمريکايی که قوام السلطنه به ايران آورده بود، مخالفت پيگيرانه کرد تا او اخراج شد؛ وی همين مبارزه را در دهه ی 1320 مجدداً برعليه همان دکتر ميليسپو، که قوام ديگر بار به سمت حاکم اقتصادی ايران منصوب کرده بود، به ثمر رساند. او نخستين ايرانی ای بود که عليه نظام کاپيتولاسيون قلم زد و تا لغو آن از پای ننشست. او تنها والی ای بود که در دو مأموريت خود از آزادی مطبوعات حمايت کرد. مبارزات او در مجلس چهاردهم برای استقلال و آزادی و تصويب يک قانون صحيح انتخابات بود، که مانع تقلبات هيئت حاکمه شود؛ کوشش های او موجبات احيای جنبش آزاديخواهی و استقلال طلبانه ی مشروطيت را فراهم آورد. مبارزات او برای ملی کردن صنعت نفت و کوتاه کردن دست استعمار بريتانيا در ايران حيات تازه ای به ملت ايران بخشيد و سرمشقی برای ديگر ملل اسير شد. دولت او نخستين دولتی بود که قانون اعطای حق رأی به زنان را تصويب کرد، قانونی که اجرای آن در بحبوحه ی مبارزه با بريتانيا زير فشار آيت الله بروجردی و سپس کودتا معلق ماند. او نخستين نخست وزيری بود که در نظام زراعتی ايران آغاز به تغييرات کرد، درست در زمانيکه زمينداران بزرگ و متوسط و ديگر سرمايه داران کشور در همدستی با استعمار دست اندر کار سقوط دولت او بودند. او نخستين نخست وزيری بود که به جنگ ارتشاء در دستگاه های اداری رفت، و افسران ناصالح و فاسد را از ارتش برکنار کرد. متأسفانه، مصدق فرصت آن را نيافت تا برنامه های اصلاحی تدوين شده را به سرانجام برساند.
مصدق کمونيست نبود. برخی ناظران خارجي، براساس کرده ها و گفته های او، مصدق را سوسيال دموکرات شناخته اند، اما مسلماً اين عنوان را نبايد با مشابه اش در اروپا، بخصوص آلمان، همسان دانست، چه مصدق، بر خلاف سوسيال دموکرات های آلمان، که دست شان به خون زن بزرگ، مارکسيست مبارز و دانشمندی چون روزا لوگزامبورگ آلوده است، هرگز اقدامی برای سرکوب مخالفان خود نکرد، تا حدی که، هنگامی که قوام السلطنه در سال 1325 برای خوشايند شوروی سيد ضياء طباطبايی را، برخلاف قانون، به زندان افکند، اين تنها مصدق، مخالف سرسخت آن سيد، بود که به کار غيرقانونی قوام علناً اعتراض و آن را تقبيح کرد. او آن نخست وزيری بود که از وزارت دادگستری خواست به محکوميت حزب توده به اتهام دروغين شرکت در صحنه سازی تيراندازی به شاه رسيدگی کند و، در صورت جعلی بودن اتهام وارده از سوی دربار، سران حزب توده را که محکوم به اعدام شده بودند تبرئه کند. و چنين هم شد. اينکه سران حزب توده به ايران بازنگشتند بايد ناشی از ممانعت دولت شوروی بوده باشد.
آنچه مسلم است اين است که او دموکراتی پايدار بود � دموکرات به معنايی که ولتر و روزالوکزامبورگ می گفتند: آزادی يعنی آزادی مخالفان؛ و مصدق در عمل هم چنين کرد؛ هم از آزادی دشمنِ آزادي، همکار ديکتاتوری استعماری سيد ضياء، و هم از آزادی حزب توده و سران آن، يعنی مخالفان سرسخت و دشنامگوی خود، دفاع کرد. او تنها دولتمردی بود که، بر خلاف همدوره هايش چون تقی زاده، از آغاز مشروطيت تا مرگ در دفاع آزادی خسستگی ناپذير به قلم و در عمل کوشيد. تصادفی نيست که، يک سال پيش از مرگ اش، حتی يک ديپلمات انگيسی در سفارت بريتانيا نوشت:
بسياری از ايرانيان هنوز او را يک قهرمان بزرگ ملی می شناسند. [و] مطمئنا منزلتی بی همتا در ايران امروز داراست.
کينه ی سيراب نشدنی شاه و ديگر مخالفان ديروزی و امروزی مصدق، که وی را رقيب خود در رهبری مردم بلاديده ی ايران می دانستند و می دانند، چنان شگفت انگيز است که برای خارجيانی که ايران را می شناسند و/يا با تاريخ معاصر ايران آشنا هستند، حتی برای ديپلمات های انگلوساکسون، باورکردنی نيست. آنان با شگفتی آورده اند که، پس از مرگ مصدق، هم نخست وزير هويدا و هم وزير دربار شاه اسدلله عـَلـَم از شاه خواستند که اجازه دهد دولت، بنا بر رسم معمول زمان، جلسه ی يادبودی نيز برای مصدق، همچون نخست وزيری متوفي، برپا شود. شاه با تغيّر با هر دوی آنان برخورد کرد و اجازه ی آن کار را نداد؛ او نيز مصدق را چون «مشتی استخوان،» شايسه ی حتی يک مجلس يادبود نمی دانست. اين امر ناشی از کينه ی پايان ناپذير وی به مصدق بود. امروز که ما امکان دسترسی به اسناد وزارت خارجه بريتانيا را برای دوران انقلاب داريم می توانيم ببينيم که بريتانيا، در عين اينکه در استيصال ناشی از جنبش مردم و ناتوانی رژيم و کارگزاران اش چون شريف امامي، ازهاري، امينی و …، در عين تبليغات شبانه روزی برای خمينی از راديو بی بی سي،دست به دامن جبهه ی ملی می شد، اما ناسزاگويی به مصدق را همچنان ادامه می داد و می خواست که سران جبهه ی ملی به داد غرب برسند، اما از خط مشی مصدق پيروی نکنند!
اگر شاه دستور داد بيمارستان نجميه، که مصدق آخرين روزهای حيات خود را در آن می گذراند، در محاصره ی ساواک قرار گيرد؛ اگر روزنامه های بزرگ تهران چون اطلاعات و کيهان به دستور شاه اجازه نيافتند جز خبر کوتاه مرگ مصدق را در گوشه ای ناهويدا از صفحات خود درج کنند؛ اگر شاه پيشنهاد های وزير دربار اسدالله علم و نخست وزير هويدا را، داير بر برگذاری جلسه ی يادبودی از طرف دولت برای يک نخست وزير متوفي، رد کرد؛ اگر شاه به اسدالله علم اجازه نداد همچون وزير دربار به خانوده ی مصدق تسليت بگويد، حتي، به گفته ی علم، بخاطر آنکه آنان نتوانند ازو «شهيدی» بتراشند، و همچنين نظر وزير دربار خود را «غريب» تلقی کرد؛ اگر شاه در جواب هويدا با برگذاری مراسم ختم برای مصدق «سرسختانه مخالفت کرد، و افزود که می خواست «هرگونه اثری از او را از اين سرزمين ريشه کن کند،» چنانکه مبلغان حکومت اسلامی نيز می خواهند؛ اگر روزنامه ی نيويورک تايمز با دريافت خبر مرگ مصدق طی مقاله ای همان ترهات سنتی استعماری را عليه مصدق تکرار کرد؛ اگر راديو بی بی سی در ساعت هفت صبح همان روز اولين خبر خود را مشتاقانه به مرگ مصدق تخصيص داد و طی آن باز همان تبليغات منفی را تکرار کرد؛ اگر در اکتبر 1978، در زمانی که بی بی سی شبانه روز به تبليغ مواضع و اعلاميه های خمينی می پرداخت، و حتی خبر ساعت و محل تظاهرات حزب الله را به سمع ايرانيان می رساند و آنان را به شرکت ترغيب می کرد، دفتر پژوهشی وزارت خارجه ی بريتانيا هنوز کابوس مصدق را از سر بيرون نکرده بود و همچنان مصدق را، همانند موحد، غنی نژاد، و …، نه دموکرات، بل «ديکتاتوری» می خواند که با سياست های خود «شخصيت های برجسته را نسبت به خود بيگانه ساخت و [چون] قادر نشد اتحاد با افراد سياسی را موفقانه اداره کند [مراد کاشاني، بقائي، و مکی است!] پايه های قدرت خود را تخريب کرد؛» با اين همه، چنانکه آورديم، يک ديپلمات انگليسی در سفارت تهران سه سال پس از کودتا در يادداشتی سری اعتراف کرد «بسياری از ايرانيان هنوز او را يک قهرمان بزرگ ملی می شناسند. [و] مطمئنا منزلتی بی همتا در ايران امروز داراست» � امری که در چهاردهم اسفند 1357 در تظاهرات چند صد هزارنفری احمد آباد به منصه ی ظهور رسيد و خمينی را خشمگين ساخت.
دشمنی استعمار با مصدق سابقه ای تاريخی دارد. در يک يادداشت داخلی وزارت خارجه پس از جنگ جهانی اول در باره ی مصدق می خوانيم وی با «پسر دايی خود نصرت‏الدوله [فيروز] و وثوق‏الدوله (به ترتيب وزير خارجه و نخست وزير امضا کننده قرارداد1919] مخالف بود». يادداشت داخلی وزارت خارجه بريتانيا مي‏افزايد که مصدق که «سابقاً معاون وزارت ماليه بود. … هيچ نفوذ سياسی ندارد و به نظر نمي‏رسد از محبوبيتی برخوردار باشد». در همين سند افزوده مي‏شود که وي، به هنگام «نهضت ملى» بر ضد قرارداد 1919، به «مليون تندرو» پيوست و «در سال هاى 1918-1917 شديداً از در مخالفت با وثوق الدوله در آمد.» پس، بی سبب نيست همين يادداشت او را «جاه‏طلب» و «عاری از حسن شهرت» معرفی مي‏کند! بدين سان، هنگامی که مشيرالدوله مصدق را به سمت والی فارس منصوب کرد، انگليسيان به لحاظ «اهميت» اين مقام برای منافع خود با انتصاب او مخالفت ورزيدند. يادداشت سری ديگری به تاريخ 11 نوامبر 1920 همين مواضع را تکرار مي‏کند. با اينکه مشيرالدوله برای قبولاندن مصدق به وزير مختار بريتانيا از وی � به نادرستی � به نام شخص «بسيار با حسن نيتی» نسبت به انگلستان ياد مي‏کند، باز هم وزير مختار به لندن مي‏نويسد «من با آن [انتصاب] موافقت کردم به شرط دريافت اين تضمين که در صورت نامناسب بودن، مصدق در آن سمت حفظ نشود».
مي‏بينيم که مخالفت‏های بريتانيا با مصدق از همان دوران آغاز شده بود. يادداشت‏های کوتاه بيوگرافيک که از وی در بايگاني‏های بريتانيا يافت مي‏شوند همواره از مصدق به عنوان شخصی که خود را «حقوقدان جا مي‏زند» (و نه اينکه حقوقدان است) يا فرد «بسيار جاه‏طلبی» که «از حيثيتی برخوردار نيست،» و «حرّاف است» (windbag) نام می برد. در بيوگرافی کوتاه شخصيت‏ها به سال 1927/1306، که پس از نطق معروف مصدق بر ضد عضويت وثوق در کابينه مستوفی نوشته شد، سفارت بريتانيا او را کسی ناميد که «تا حدودی [کذا] در فرانسه حقوق خوانده است» � آری! تا همان حدی که دولت بريتانيا را با آن وکيل برجسته اش در دادگاه لاهه شکست داد و حتی واداشت در آن نامه ی محرمانه حق را به جانب مصدق بدهد؛ از او چون «عوامفريبی» (demagogue) که «کلی مزخرف به هم مي‏بافد» (talks a lot of nonsense) ياد مي‏کند � برچسب هايی که همه ی مخالفان مصدق، چه «چپ» و چه راست، طی دهه ها تکرار کرده اند. يکی از مأموران باسابقه ی استعمار بريتانيا در ايران به نام جورج چرچيل، دبير سفارت در تهران، از همان آغاز تشخيص داده بود که «انتصاب چنين مردی [مصدق] به حکومت فارس اقدام مخاطره‏آميز بزرگی بوده است. اميدوارم که سپهدار [رشتي، نخست‏وزير] او را برکنار کند. با اين همه، برکناری مصدق بنابر مصلحت و ملاحظات موقتی در تهران و لندن به تحولات بعدی اوضاع ايران، يعنی کودتای سوم اسفند موکول شد و به هنگام صدارت سيد ضياء در دستور قرار گرفت.
دشمنان نهضت ملی معترضانه گفته اند که هوادارن مصدق وی را به اسطوره ای بدل کرده اند، گويی اسطوره های تاريخی به ميل اين گروه يا گروه سياسی يا اجتماعی ايجاد می شوند! چگونه می توان اسطوره ی مصدق را به کوشش هواداران او � کوشندگان جبهه ی ملی � نسبت داد، کسانی که، حتی توانايی آن را نداشته اند طی چهل و سه سال پس از مرگ او از عهده ی تدوين نوشته ها و گفته های او برای نسل های بعدی برآيند، چه رسد به اينکه برای او تبليغ کنند، افزون بر اينکه در دوران اختناق بيست و پنج ساله ی پهلوی ذکر نام او در روزنامه ها به هنگام مرگ اش هم ممنوع بود.
در دوران پس از انقلاب هم، بجز چند ماهی امکان سخن گفتن آزادانه در باره ی مصدق وجود نداشت. در پرتو چنين اوضاع و احوالی بايد درک کرد و فهميد که اسطوره ی مصدق، يا بهتر بگوييم حضور او در حافظه تاريخی ملت ايران، دست آوردی تاريخی بوده است. اگر مصدق به اسطوره ای بدل شده باشد نمی توان آن را جز يک امر تاريخی به شمار آورد. مگر شخصيت هاى ديگرى در تاريخ ايران و انيران به اسطوره بدل نشده اند؟ اسطوره شدن به معناى غير تاريخى بودن نيست، بل به معناى رفتن به فراسوى تاريخ است، به معناى متعالى شدن (transcendence / transcendency)، يا والايش شخصيت فرد نسبت به تاريخ است. و چنين کوششی در مورد مصدق (همچون درباره ى گاندى) از جانب هواداران وى انجام نگرفته است.
در دوران خود مصدق، هفته نامه ی نسبتاً مترقی آبزرور، ضمن تکرار ترهات رايج مطبوعات انگليسی ضد کمونيستی آن زمان، از جمله، از مصدق بنادرستی چون «کرنسکی ناخواسته» ای ياد کرد که ايران را در آستانه استقرار کمونيسم قرارداده بود؛ و، باز هم بنادرستي، نوشت که مصدق چون «پل» انتقال ايران به کمونيسم» مورد سوء استفاده ی کمونيست ها (حزب توده) هم بود! همان نويسنده، باز به خطا، مصدق را «فرانکنشتاينی» به حساب می آورد که ساخته و اسباب دست کسانی چون کاشانی بود! با اين همه، نويسنده ی هفته نامه ی انگليسی او را «روبسپير پير» و يک «پاتريوت متعصب،» مردی «دلاور، درستکار،» و مهمتر از همه، «عصاره ی صفات ممتاز کشوراش،» ايران به شمار آورد؛ بر دوری مطلق وی از فساد و ارتشاء حاکم تأکيد ورزيد؛ و او را مردی معرفی کرد با «پايداری سياسی.» می بينيم ايستادن در برابر سودجويی های استعماری چه واکنش هايی را به بار می آورد. نوشته ی آبزرور يکی از مقالات نادری بود که دست کم سجايايی چند از مصدق را هم بيان می داشت، چه مطبوعات بريتانيا جز تخريب مصدق کاری نمی کردند. و هفته نامه انگليسی در اين ارزيابی از مصدق تنها نبود. سفير وقت فرانسه در تهران، فرانسوآ کوله (Fran�ois Coulet) در چهاردهم ژانويه 1952/بيست و چهارم ديماه 1330، به هنگام سفری کوتاه به کشوراش، در ملاقاتی با سفير بريتانيا در پاريس مصدق را به «ترکيبی از ژان ژاک روسو و گاندی» تشبيه کرد و وی را «فساد ناپذير» خواند.
هنگامى که خبر مرگ مصدق در جهان پخش شد، راديو فرانسه در نيمروز همان يکشنبه در تفسير خبر گفت:
… مصدق براى مردم ايران در حکم يک پيامبر بود. او [به هنگام نخست وزيرى] در اطاقى ساده، که ديوار هاى بى تجمل آن با آهک سفيد شده بود، مى زيست، و دفاع هميشگى او از حق محرومان در برابر زورمندان، حضرت پولُس نبى را به ياد انسان مى آورد. … (ت.ا.)
همان نيمروز سرويس خبرهاى تلويزيون فرانسه، ضمن رپورتاژى مصور از مبارزات مردم در آن دوران و نيز صحنه هايى از دادگاه نظامى مصدق، و نيز شرحى پيرامون مبارزات و نقش تاريخى مصدق در تغيير مناسبات بين توليد کنندگان نفت و شرکت هاى نفتي، تصريح کرد که مصدق يکى از چهره هاى اصلى سياست جهان در سال هاى آغازين دهه ى 1950ميلادى بود. اگر در فرانسه چنين گفتند، مى توان تصور که در کشورهايى چون مصر، اندونزي، هندوستان، بوليوي، ونزوئلا … چه ها که پيرامون مبارزات خستگى ناپذير و سازش ناکارانه ى مصدق گفته نشده باشد!
لوموند (Le monde)، دو روز پس از مرگ مصدق، در مقاله ى مشروحى در چهار ستون به قلم يکى از فرهيختگان فرانسه، گاستون فورنيه (Gaston Fournier)، تحت عنوان «يکی از معاصران از عهد کوروش بزرگ» (Un Contemporain du Grand Cyrus)، از جمله نوشت:
حتى مرگ به عنوان آخرين پيروزى اَجر او را ادا نخواهد کرد. در واقع فردى را نمى توان يافت که با خداوندان نفت پنجه افکَنَد و به مرگ طبيعى جان بسپارد. … در حقيقت، گذشت سال و ماه را در او اثرى نبود، تو گويى او زندگى را از عهد کورش بزرگ آغازيده بود؛ در باره ى مدت عمر او، شايد تنها بدين سان سخن بدرستى گفته تواند شد. در زمان قدرت او، حريفان اش خود را با مسئله اى روبرو مى ديدند که در ايران سابقه نداشت. مصدق پاکدامن بود؛ او به حد غير قابل تصورى پاکدامن بود؛ به همان اندازه که «خريدن اش» محال بود؛ کنار آمدن با وى و آلوده کردن اش نيز غير ممکن بود. ازين رو بود که دشمنان اش چاره اى جز تمسخر او نيافتند. … او را به عروسک خيمه شب بازى و بازيگر سيرک تشبيه مى کردند، اما آنان حتى خود نيز کلامى از اين ادعا [ها] را باور نداشتند. … و احساس مى کردند که با وجود او ديگر با ايران رشوه خوارى که نيم قرن پيش امتيازات بسيارى از آن گرفته بودند سر و کار نداشتند. اين ايران ايران ِکورش بود. با مردمى صاحب هوش سرشار، با فرهنگ و اديب، و داراى شمّ سياسى نيرومندى [همان شمّی که موحد به تصور خودآن بر ضد مصدق به کار می برد!]؛ مصدق، افزون بر ميراث کهنسال فرهنگي، اندوخته اى از دانش سرشار حقوقى داشت، که به روزگار جوانى در فرانسه و سوئيس کسب کرده بود. و اين نکته اى بود که در ديوان داورى لاهه به منصه ى ظهور رسيد. … ظهور مصدق در پهنه ى سياست ايران در سال 1951 � پس از آنکه سپهبد رزم آرا نخست وزير وقت، از عُمال آمريکا و يکى از سنگدل ترين کهنه قزاق هايى که ايران به خود ديده است، در مسجد شاه به قتل رسيد � امرى غير مترقبه نبود. … تيرماه [1331] براى ايرانيان بسان روز پانزده مارس (روزى که ژول سزار به قتل رسيد و خونريزى زيادى شد) براى ماست. در گرماى سوزان تابستان، ماه تير، ماه خون و انقلاب است. … روز سى ام تير بود که مردم تهران [و شهرستان ها] با سينه هاى عريان به استقبال تانک هاى قوام السلطنه و دربار رفته بودند تا با دادن صد ها قربانى مصدق را به مسند قدرت باز گردانند. … وقايع به سرعت جريان مى يافت. … شاه حکم عزل مصدق را صادر کرد و سرلشکر زاهدى را به جاى او منصوب داشت، ولى در برابر عدم تمکين مصدق کشور را ترک گفت و به ايتاليا پناه برد. پيروزى مصدق نزديک به نظر مى رسيد، و حتى عده اى از جمهورى سخن به ميان آوردند. اما وضع به سرعت تغيير کرد. در مدت دو روزى که به 19 اوت [28 مرداد] 1953 مانده بود يک محله ى کامل تهران، ناحيه ى جيب بر ها، چاقوکشان، و ديگر بدکارانِ کيفر نديده ى حرفه اى بسيج شده بود. اردويى که با پول هاى فراوان سرهنگ شوراتسکپف، عضو سى. آى. اِ. [سيا]، اجير شده بود، به همراهى بخشى از نظاميان به سرکردگى زاهدى به طرف عمارات دولتى به حرکت در آمد و راديو را در دست گرفت. کسانى که روز 19 اوت [28 مرداد] را به چشم خود ديده اند از آن خاطره ى مشمئزکننده اى در ذهن دارند. روز 28 مرداد تنها روز سقوط مصدق نبود؛ اين روز همچنين سرآغاز يک دوره ى آدمکشى و غارت بود، که روزها ادامه يافت. …
بدين ترتيب، در ظرف چند ساعت رژيمى واژگون شد که مظهر آن از پشتيبانى بلا قيد و شرط تقريباً تمام آحاد مردم کشورش برخوردار بود. هنگامى که شاه از تبعيد کوتاه مدت خود بازگشت، فاصله ى ميان فرودگاه تا کاخ سلطنتى را در اتوموبيل زره دارى و با سرعتى جنون آميز، آن هم در حالى که همه ى ميدان هاى شهر در ميان ديوارى از تانک و زره پوش محافظت مى شد، طى کرد. در آن روز بر تهران خاک مرگ پاشيده بودند. … محاکمه ى مصدق کاريکاتورى از محاکمه بود، محاکمه اى طولاني، که در محيطى گاه متأثر کننده، گاه خنده آور، جريان مى يافت. طى آن نخست وزير پيشين، در ميان ضعف هاى متوالي، محاکمه کنندگان خود را به بازى گرفته بود، و گويى با گوشه چشم به کاخ سلطنتى اشاره مى کرد. …
مصدق در زندان نمرد. او در ملک خود، در حالى که آزاديش تحت محدوديت و مراقبت شديد بود، تا آخرين روزهاى عمر با وجدانى آرام، گل سرخ پرورش مى داد. (ت.ا.)
اين ها سخنان يکى از هوادارن اسطوره ساز مصدق نيست؛ سخنان يکى از مردان فرهيخته ى فرانسه است، آرى فرانسه! آيا روزنامه اى در غرب خبر مرگ قوام را داد و او را با کورش بزرگ همسان دانست؟ آيا خمينی يا شاه را با کوروش همسان دانستند؟
اين نکته‌ى مهم را هم يادآور شويم که آن دسته از مخالفان نهضت ملى که مدعى مي‌شوند مصدق را هوادارن اش به اسطوره ای بدل کرده اند، اما اين امر را امرى ضدتاريخى مي‌نمايانند، اين اشتباه را مرتکب مي‌شوند، يا اين ناآگاهى تاريخى خود را آشکار مي‌سازند، که هيچگاه نمي‌توان کسی را مصنوعاً به اسطوره بدل ساخت. اسطوره‌ها آفريده‌ى نياز روانی مردمان به شخصيت‌هايى است که جوابگوى خواست‌هاى تاريخى آنان باشند. تاريخ ايران، و جهان، مملو است از اسطوره‌هاى گوناگون، که بنابر نياز هر يک از جوامع به وجود آمده‌اند: کيومرث اولين انسان به روايت زرتشتيان، و اولين پادشاه به روايت شاهنامه‌ى فردوسي؛ کيخسرو، رستم يا سياوش و بابک خرم دين براى دوران سلطه‌ى عرب بر ايرانيان و …؛ حسين بن على براى شيعيان به هنگام مظالم معاويه و يزيد؛ قهرمانان افسانه‌هاى يونانيان باستان، و بويژه تِزِه (Th�s�e)، بنيادگذار افسانه‌اى يونان، براى آنان؛ رومولوس (Romulus) دارنده‌ى افسانه‌اى همين مقام براى روميان باستان؛ موسى ابن عمران، براى قوم يهود؛ کورش بزرگ هم، که با وجود وسعت اطلاعات دقيق تاريخى درباره‌ى زندگى او به اسطوره‌اى تبديل شده است � و اينکه نيکولو ماکياولّى (Niccolo Machiavelli) در کتاب اش شهريار (Il Principe) خود کوروش را در کنار سه چهره‌ى ديگر: موسي، رومولوس، و تزه (شخصيت هاى اساطير ديني، قومى و ملى)، يکى از چهار بنيانگذار جهان باستان، مي‌خواند، تبليغات نيست، چه، اگر چنين می بود، رضاخان مي‌بايستي، با آن همه کوشش پنجاه و هفت ساله، به اسطوره‌ای مردمی بدل مي‌شد، اما مي‌بينيم که نشد. استالين هم که به مدد دستگاه عظيم تبليغاتي‌اش چند دهه‌ای به اسطوره‌ای رسمی بدل شده بود، چندان دوامی نياورد، زيرا اسطوره‌های ساختگي، چون از هيچ نوع حقيقت اجتماعی و باور ژرف روان جامعه نشأت نگرفته‌اند، دير يا زود فرو مي‌ريزند.
حمايت مردم از مصدق حتى پس از 28 مرداد در اسناد ديگرى هم مورد تصديق نمايندگان ديپلماتيک بريتانيا در ايران است. سفارت بريتانيا در فوريه 1954/بهمن 1332، يعنى پنج ماه پس از کودتا طى گزارشى به لندن، برغم تکرار دروغ هاى پيشين اش داير بر ورشکستگى اقتصادى کشور در زمان مصدق و «بى اعتبار شدن» مصدق به علت «ناتوانى در مقابله با حزب توده،» چنانکه پيش ازين آمد، ناچار از گزارش اين شد که «طى دو سال دکتر مصدق سمبل خواست هاى ملى» ايرانيان، و دولت زاهدي، برغم اعِمال قدرت اش، خواستار «احترام» مردم به خود بود، اما «از حمايت فعال قابل توجه [مردم] بى بهره است. اگر حزب توده در نظر گرفته نشود، اکثريت مردم احتمالاً هنوز خواستار مصدق اند… » گزارش سفارت همچنين افزود که «اکثريت بزرگ» نامزد ها مجلس هيجدهم يا به حمايت دربار، يا دولت، يا هردو به مجلس راه خواهند يافت، چون روشن بود که مردم به آنان رأى نمى دادند.
تحقير مردم ايران در گزارش هاى ديپلماتيک واکنش «انتلکتوئلى» ديپلمات هاى بريتانيا نسبت به احساسات مردم عليه استعمار بريتانيا بود. آنان همواره نظرى تحقيرآميز نسبت به مشروطيت و مجلس داشتند که خود در تعطيل اش نقش مهمی ايفا کرده بودند. در يکى از گزارش ها ازين دست مى خوانيم که حتى در صدر مشروطيت مردم شرکت کننده نمى دانستند براى چه مبارزه مى کردند. تخفيف و تحقير جنبش مشروطيت از سوی آنان به شرح زير آورده مى شود:
در سال 1906، در فرداى پيروزى جنبش انقلابي، مشروطه خواهان، که انگيزه هايشان به نظر مى رسد بشدت گوناگون بوده باشد، انجام وظيفه را نو و دشوار يافتند. رهبران آنان ژنرال ها، رؤساى قبايل وفادار به نظام فئودالي، مجتهدان، ملايان، تجار، و روشنفکران همدست با اراذل (rabble) بودند.
آنچه يکى از متخصصان سفارت آمريکا پيش بينى مى کرد اين بود که نه شاه و نه زمينداران قادر نخواهند بود که گرايش عمومى جامعه را به سوى دموکراسى کنترل کنند، چون به احتمال قوى «بر اهميت گروه هاى جديد اجتماعي، بويژه روشنفکران، اهل حِرَفِ [جديد]، تجار، و کارگران افزوده خواهد شد … . اين گروه هاى جديد با شدت هرچه بيشتري، دست کم، همانقدر شرکت در قدرت را خواستار خواهند شد که در دوران مصدق داشتند.» (ت.ا.) گزارشى از سفارت آمريکا در همين زمان به اين نکته توجه داد که «هيئت حاکمه،» يعني، دربار شاه و «هزار فاميل،» با حملات مطبوعاتى به دنبال تضعيف و برکنارى زاهدى بودند. بعلاوه، زاهدي، از يک سو، برخوردى «پدرسالارانه» نسبت به بهبود وضع اجتماعى مردم داشت و، از ديگر سو، تجربه ى لازم و اطلاعات کافى را براى انجام اصلاحات دارا نبود. يکى از نکات مهم ارزيابى همان سفارتى که تبليغات گسترده اى عليه مصدق و کودتا را سازمان داده بود اين بود که «يکى از اثرات دوران مصدق در محيط سياسى ايران، که باحتمال قوى دوام خواهد يافت، عبارت است از آگاهى افزون [مردم] بر امکان پيشرفت اجتماعى و اقتصادى.» (ت.ا.) همان ارزيابى افزود که تجربه ى دوران مصدق «معيارِ» انتظار مردم ايران را در باره ی کسانى که بر آن ها حکومت مى کردند «براى هميشه ارتقاء داده است.» آنچه اين نکته هويدا مى سازد اين است که تجربه ى دموکراسى در دوران مصدق، برغم همه ى مخالفت ها، دسيسه هاى هيئت حاکمه و حاميان بين المللى اش، و نيز دشمنى ها و خرابکارى هاى حزب توده، نياز مردم ايران به دموکراسى را همچون وسيله ی اجتناب ناپذيرى براى پيشرفت اقتصادى و اجتماعى در عصر مدرن در ذهن آنان زنده و خلاق کرده بود. از همين رو بود که مردم نمى توانستند با برکنارى مصدق و صدارت قوام ديکتاتور به عصر پيشين پهلوى باز گردند.
دست آخر، لازم است شخصيت قوام را با مصدقی که سرگذشت نويس «حضرت اشرف،» قوام السلطنه قصد تخريب او را دارد مقايسه کنيم. اين مقايسه از طريق واکنش قوام به هنگام اسارت کوتاه مدت اش و نامه ى خفت آميز وى به وزير مختار بريتانيا براى نجات جان اش با آنچه بر مصدق پس از کودتاى 28 مرداد و دادگاه نظامى گذشت ممکن مى گردد. مصدق در خاطرات اش مى نويسد:
بعد از 28 مرداد که در باشگاه افسران بازداشت بودم آقاى سرتيپ دکتر مقدم همه روزه مى آمد و مرا با حضور يکى از افسران نگهبان تزريق [دارو] مى نمود. يکى از روز ها، همينکه افسر نگهبان آقاى دکتر را به اطاق من هدايت نمود، از اطاق [بيرون] رفت، و من فکر مى کردم: چه شد و اين مرتبه ما را تنها گذاشت. پس از آن آقاى دکتر اظهار نمودند: اگر مى خواهيد از اين وضعيت خلاص شويد، نامه اى به سفارت آمريکا بنويسيد؛ [در جواب] که من گفتم: هيچوقت با بيگانگان از اين قبيل ارتباط نداشته ام و از آن ها کمکى نخواسته ام. … [او] از اين امر معذرت خواست و رفت. …
مقايسه اين برخورد مصدق با منش قوام السلطنه به هنگام اسارت در زندان سيد ضياء نخست وزير کودتای 1299 نشان مى دهد که چگونه يک دموکرات ميهن دوست، به هنگام اسارت و سختي، عواقب کرده ها و آرمان هاى خود را دلاورانه پذيرفت و در برابر فلک نيز سر خم نمی کرد، اما، برعکس، چگونه يک سياستمدار قدرت طلبِ سازشکار، که به هنگام قدرت به مخالفان خود کوچکترين رحمى نمى کرد و با آنان برخوردى خصمانه و انتقامجويانه داشت، به هنگام کمترين سختى و اسارت، چنانکه در نامه اش به وزير مختار بريتانيا می آيد، با خفت و خوارى دست به دامان يک قدرت استعمارى مى شد تا مگر با زبونی از نماينده ی آن خلاصى خود را بازيابد. ازين بهتر نمى شود تفاوت سرشت سياسی و اخلاقی اين دو مرد را در مقايسه با هم ملاحظه کرد. قوام از زندان به وزير مختار بريتانيا نوشت:
فدايت شوم، پس از عرض ارادت و تأسف از اينكه از سعادت ملاقات محروم هستم، زحمت افزا مى شوم. قريب 50 روز است كه، بدون هيچ گونه تقصير و گناه، خودم را در حبس، و كسان و بستگانم قسمتى در مشهد محبوس و قسمتى متفرق، تمام اموال و علاقه، حتى اثاثيهء [کذا] منزل كه همراه بوده است ضبط و غارت شده. يقين دارم كلنل پريدكس شرح حال و گزارشات مرا در ايام حبس كاملاً به عرض نرساند، زيرا از داخل محبس و طرز فشار و سختى مأمورين البته بى اطلاع بوده است. اجمالاً از بيشرفى و بى احترامى آنچه ممكن بود نسبت به من و خانواده ى من فروگذار نشد و فعلاً، بعد از تحمل صدمات و مشقات، يك هفته است وارد طهران و در عشرت آباد محبوس هستم … نظر به درستى و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و در هيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهى نكرده ام و از طرف ديگر هم تصور نمى كنم اقدام جناب مستطاب عالى در اين مورد حمل بر مداخله شود … با كمال اميدوارى از مراتب شفقت و خيرخواهى جناب مستطاب عالى مسئلت مى كنم اقدام مؤثرى در جبران و اصلاح اين احوال كه اساس زندگى مرا به كلى پاشيده است بفرمائيد، كه زودتر به منزل خود رفته، باتوجه و مساعدت عالي، ترتيبى در زندگانى من داده [شود] ، تا بلكه بتوانم با خانواده و بستگانم از ايران مهاجرت نمايم و از اين احسان و شفقت جناب مستطاب عالى مادام العمر رهين امتنان و تشكر باشم.
خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالى محرمانه بماند … (ت.ا.) [تا مردم ايران خوارى و ذلت او در برابر نماينده ی قدرت استعماری را نشناسند!]
اين است درجه ی دلاورى دوران جوانی سياستمداري، که در سی ام تير، يعنی در دوران پيری خود،آن اعلاميه غلاظ و شداد را خطاب به مردم ستمديده ى ايران صادر کرد. خواننده ی نامه ى ذليلانه و چاکرمنشانه ى قوام از درون زندان سيدضياء به وزير مختار بريتانيا مستر نورمن � زندانى که به هيچ وجه جان او را به خطر نمى انداخت � خود می تواند تفاوت رفتار دون، خفت آميز و جبونانه ى قوام را با رفتار شجاعانه و غرور آميز مصدق، چه در زير گلوله هاى کودتاچيان و آمادگی کامل براى کشته شدن، چه در دادگاه نظامي، مشاهده کند.
اکنون سخنانی از نطق هاى مصدق در مجلس و بازجويى ها و مدافعات وى در برابر دادگاه نظامى را بياوريم، که طی آن دادستان آزموده مصدق را متهم کرد که «در سوء قصدى که منظور از آن به [بر] هم زدن اساس حکومت و ترتيب وراثت تخت و تاج و تحريص مردم به مسلح شدن بر ضد سلطنت است همکارى داشته» بود، و براى او تقاضاى اعدام کرد. بدين سان مى توانيم با مقايسه مصدق و قوام دريابيم که کداميک از آن دو لياقت رهبرى ملت زجرديده ى ايران را داشتند. او، که انتظار مى رفت برايش حکم اعدام صادر شود، يا آن ديگرى که از يک زندان بى خطر نامه ى عجز و لابه به درگاه استعمار بريتانيا نوشت. مى توان تصور کرد، اگر قوام در برابر چنان دادگاه نظامي، با آن اتهامات، و تقاضاى حکم اعدام قرار گرفته بود، چه نامه هاى خوار و خفيف کننده تری از نامه اش به وزير مختار بريتانيا، به درگاه شاه نمى نوشت و به پابوسی او نمی افتاد! چه عجز و لابه هاى خفت بارى به درگاه اين يا آن قدرت خارجى براى نجات خود نمى کرد! اما مصدق در باز جويى ها و دادگاه چنين سخن گفت:
اگر رهبران يک نهضت ملى بخواهند صلاح شخصى خود را در نظر بگيرند و از صلاح و منافع ملت صرفنظر کنند، هيچ نهضت ملى به نتيجه نمى رسد، و ملل غير آزاد بايد تا ابد طوق بندگى دول بزرگ را در گردن بگيرند. … اينجانب ناچار بودم وضعيت خود را با مجلس شوراى ملي، که پايگاه انگليس بود، روشن کنم. به اين جهت، با تصويب هيئت وزيران مراجعه به آراء عمومى کرديم.
بيانات آمرانه ی آقاى دادستان کوچکترين اثرى در شخص من، که زير دست ايشان زندانى هستم، نکرد، و بعد هم نخواهد نمود. من بدون پروا گفتم که سرهنگ نصيرى [عامل کودتا] با تصويب من زندانى شد. بنابر اين، چه باکى دارم از اينکه اگر نسبت به ديگران هم [چنين دستورى] داد [بود]ه باشم به شما نگويم و تقيّه نمايم. من صريحاً اظهاراتى را که به [تهديد به ] چوبه ی دار [براى عُمال کودتا] فرموده ايد، که ساختگى بودن اين اظهارات بر دنيا پوشيده نيست، قوياً تکذيب مى کنم. … جنابعالی اگر يک سال هم مرا مورد بازجويى قرار دهيد، من آنچه را که گفته ام گفته ام، من اگر دستورى داده ام، مسئول عمليات مجريان دستور من هستم. … من صاف و بى پرده [با هيجان] عرض مى کنم به هر کس دستورى داده باشم، که بيايد در مقابل من بگويد اين دستور را من به او داده ام من به هيچ وجه انکار نمی کنم. [درست بر خلاف قوام که مدعی شد دستور تيراندازی به مردم در سی ام تير را او نداده بود!] …
صبح دوشنبه [26 مرداد؟] اول وقت به اينجانب خبر رسيد که احزاب دست چپ خيال دارند مجسمه ى شاه فقيد را هرجا که هست بردارند. … متوجه شدم که، اگر احزاب چپ [حزب توده] اين کار را بکنند، براى ما ايجاد محظور خواهند کرد؛ يعنى مردم به ما خواهند گفت که «اگر شما با احزاب چپ موافق نيستيد، بايد اين مجسمه هاى شاه فقيد را، که احزاب چپ برداشته اند، بياوريد و خودتان در محل مجسمه ها کار بگذاريد.» در اين صورت، اگر ما مجسمه ها را مى آورديم [و] کار مى گذاشتيم، حيثيت ملت ايران را برده بوديم، به جهت اينکه شاه فقيد را انگليسى ها در اين مملکت شاه کردند. و وقتى هم که خواستند، اين شاه با عظمت و اقتدار را بوسيله ى دو مذاکره در راديو [بى بى سى] از مملکت بردند. اين پادشاه قبل از اينکه سر کار بيايد دينارى نداشت، و وقتى که از مملکت رفت، غير از پول هايى که در بانک لندن وديعه گذارده بود، 58 ميليون تومان پول به دست شاه فعلى داد. اين پادشاه ابقاء به جان و مال کسى نکرد، و پنج هزار و شش صد رقبه از املاک مردم را بدون آنکه کسى اعلان ثبت آن را در جرايد ببيند، بر طبق اوراق رسمى ثبت اسناد به مالکيت خود در آورد. آيا اگر مليون مملکت، مردم وطن پرست مملکت، مى آمدند و اين مجسمه ها را، که احزاب چپ برده بودند، مجدداً بر پا مى کردند، اين ها [مليون] در دنيا شرمنده و سرافکنده نمى شدند؟ ملتى به مجسمه ى اشخاص احترام مى کند که آن اشخاص هم براى آن ملت ارزش قائل باشند؟ شاه فقيد براى مردم اين مملکت ارزش قائل نبود که [تا] ملت ايران مجدداً مجسمه هاى او را، که خود او در زمان سلطنت اش کار گذارده بود، بروند و به کار گذارند. چنانچه روى اين نظريات احزاب ملى و رهبران نهضت ملى از برقرارى مجسمه های شاه فقيد خوددارى مى کردند، آن ها را متهم به همکارى با عناصر دست چپ مى نمودند. اين بود که من بفوريت آقاى دکتر سنجابى را خواستم و به ايشان گفتم با اصناف و احزاب ملى مذاکره کنند و، اگر آن ها صلاح بدانند ، اين کار را خود آن ها بکنند. … جمعيت هاى ملى هم رفتند و اين کار را کردند (مشغول به کار شدند). موقع شروع به کار، سرهنگ اشرفى با مأمورين او مانع شده بودند. جمعيت ملى به من با تلفن گفتند «مأمورين حکومت نظامى مانع کار ما هستند.» من هم سرهنگ اشرفى را خواستم و به او گفتم«آيا شما مانع احزاب ملى هستيد؟» گفت: «کى به شما چنين راپورتى داده است؟» گفتم: «خود آن ها اظهار کرده اند.» … به طور تحقيق، قبل از اينکه احزاب چپ در اين کار دخالت داشته باشند، احزاب ملى اين کار را کردند. … [ت.ا.]
آيا می توان تصور کرد کسی که آن نامه ی خفت بار را در 1300 به وزير مختار بريتانيا نوشته بود از کرده های خود در برابر دادگاه نظامی آن هم با تقاضای اعدام چنين دلاورانه به دفاع برخيزد؟ پاسخ روشن است؛ قوام چنين استخوانی مايه ای نداشت. هنگامى که رئيس دادگاه خواست از سخنان او در برابر دادستان ممانعت کند، مصدق از جا برخاست، و برغم نظر دادگاه، به سخنان خود چنين ادامه داد:
اگر قبل از نهضت ملى و بعد به خارج رفته باشيد، مى [توانستيد] ببينيد از اينکه ايران از خود براى آزادى و استقلال همت به خرج داده، چه آبرويى تحصيل کرده بود. نظر [قدرت هاى] خارجى ها اين است که ايران هميشه نفهم، بيچاره، [و] فقير بماند و قدرت شاه را زياد کنند تا هر چه مى خواهند به دست او انجام دهند؛ هر وقت هم تخلف کرد، او را ببرند و ديگرى را جاى او بگذارند. آن ها نمى خواهند ملت فهميده باشد، چون [چنان] ملتى را نمى توان از بين برد، ولى شاه را به سهولت مى شود برد، همانطور که احمد شاه و رضا شاه را بردند. …
آيا می توان تصور کرد کسی که آن نامه ی خفت بار را به وزير مختار بريتانيا نوشته بود چون مصدق در برابر دادگاه نظامی آن هم با تقاضای اعدام چنين دلاورانه در نفی شاهی دست نشانده برخيزد؟ پاسخ روشن است؛ قوام چنين مايه ای نداشت. آن زبونی قوام کجا و اين دليری کجا!
آخرين دفاع کسى که مى خواهيد … محکوم کنيد [اين است]. به منظور هدايت نسل جوان، مى خواهم از روى حقيقتى پرده بگيرم، و آن اين است که در طول تاريخ مشروطيت ايران اين اولين بار است که يک نخست وزير قانونى مملکت را به حبس و بند مى کشند و روى کرسى اتهام مى نشانند.
براى شخص من خوب روشن است که چرا اين طور شده [است]، ولى مى خواهم طبقه ى جوان مملکت، که چشم و چراغ و مايه اميد مملکت هستند، علت اين سختگيرى و شدت عمل را بدانند، و از راهى که براى طرد نفوذ استعمارى بيگانگان پيش گرفته اند منحرف نشوند؛ از مشکلاتى که در پيش دارند هيچ وقت نهراسند؛ از راه حق و حقيقت باز نمانند. به من گناهان زيادى نسبت دادند، ولى من خود مى دانم که يک گناه بيشتر ندارم؛ آن اين است که تسليم خارجى ها نشده و دست آن ها را از منابع طبيعى ايران کوتاه کردم، و در تمام مدت زمامدارى خود يک هدف بيشتر نداشتم، و آن اين بود که ملت ايران بر مقدرات خود مسلط شود و هيچ عاملى جز اينکه ملت در تعيين سرنوشت مملکت دخالت کند نداشتم … [ت.ا.]
***
نمی توان اين نوشته را بدون رجوع به خاطرات بانو شيرين سميعي، عروس دکتر غلامحسين مصدق، که بسيار اوقات را در خلوت احمد آباد در کنار مصدق می گذراند به پايان برد، چه او نکته های جالبی را از زندگی رهبر نهضت ملی به ما يادآوری می کند. ما قادر به نقل همه ی آن نکته ها نيستيم؛ لذا، به چند نمونه ی برجسته از آن ها بسنده می کنيم.
او می نويسد:
بدان سان كه من او را بديدم و بشناختم، موجودی بود سوای ديگران و دنيايش سوای دنيای ديگران. غولی بود و آن چنان عظيم که در دنيای نزديکان اش نمی گنجيد. آرمان اش او را از خانه و خانواده بدور افکنده بود، و خانه و كاشانه، بدان سان كه از برای ديگران مطرح است، برای او مطرح نمی بود. … پير مرد با عبائی و عصائی در کنارشان نشسته بود و اما هيچ زمان با آن ها نبود، و از آنان و اميال شان فرسنگ ها فاصله داشت. … مصدق حتی به خود تعلق نداشت و اين خواست او بود. او متعلق به ديگران بود، وابسته به يارانی که در پی مرام و انديشه های او بودند. … بارها از او شنيدم كه به من می گفت «در طول عمرم هيچ زمان نگران زندگی و شخص خودم نبوده ام.» می دانستم راست می گويد. نه وابستگی به جان داشت و نه به مال، که هراس از دست دادنشان را بدارد.» [ت.ا.]
او به ياد می آورد که مصدق «از شکست نهضت ملی ايران سخت افسرده بود و غم زده، و تا به آخر همچنان دل شکسته در خلوت احمد آباد در ماتم اش نشسته بود، و افسوس اش را می خورد.» او می افزايد: «مصدق، آن طور که من او را شناختم، کاری به کار مذهب و معتقدات کسی نداشت و هيچگاه از برای مبارزه با آن برنخاست و درگيری با مذهب را به صلاح مُلک و ملت نمی دانست. نديدم کسی را بخاطر آن ملامت و يا مذهب را بخاطر مذهب بکوبد، اما به جدايی دين از دولت اعتقاد تام داشت، و کتمان اش نمی کرد. تکيه ی بسيار بر آموزش و رفاه ملت می کرد. بارها از او شنيدم که می گفت با اسلحه به جنگ خرافات رفتن خطاست و هر زمان که در دفاع از عقايدم تند می تاختم، مرا از آن منع می نمود.» [ت.ا.]
سميعی از قول فرزند او، غلامحسين مصدق می آورد که «مرد خَيّـِری» «نگران زندگی مصدق در زندان بود. روزی به نزد آيت الله بروجردی رفت تا از نخست وزير سابق نزد شاه وساطت کند.» ولی آن «آيت الله نپذيرفت.» غلامحسين مصدق در خاطرات اش اين مطلب را ذکر می کند: «مرحوم آيت الله سيد رضا فيروزآبادی به مطب آمد و گفت رفته بودم [به] ديدن آيت الله بروجردی. درخواست كردم نامه ای به شاه بنويسد و خاطرنشان سازد كه مصدق به اين مملكت خدمت كرده است و نفوذ انگليسی ها را از كشور قطع نموده؛ شايسته نيست و به صلاح اعليحضرت هم نيست كه چنين رفتاری با او بشود. روزگار بالا و پائين دارد، تاريخ همه اين وقايع را ثبت می کند. آيت الله [بروجردی] در پاسخ گفته بودند: « حرف های شما را قبول دارم، اما مصدق به روی انگليسی ها پنجول زده، شفاعت او دشوار است. »»
سميعی همچنين به ياد می آورد که در مراسم هفتم درگذشت مصدق، در ميان انبوه جمعيتی كه دسته دسته می آمدند،«ناگهان مرد جوانی از راه رسيد، تنها، خسته و كوفته، كفش های پر از خاک به پا داشت و شاخ گل ميخکی در دست. ماتم مزده می نمود و تنها، با اندوهی که قادر به پنهان کردن اش نبود.» بر حضار آشکار بود که مسافت زيادی را پيموده بود تا خود را بدانجا برِسانَد. «حالتی داشت که همه نگاه اش می کردند، چون شباهتی به ديگران نداشت. غم او رنگ ديگری داشت، و بوی ديگری و حال و هوای يک چنين غم زده ای بی اختيار همه را به خود می کشيد.» جملگی محو او شده بودند و جز او را نمی ديدند: «تنها او در آن جمع حضور داشت و می درخشيد. نه کسی او را می شناخت و نه او با کسی آشنا بود.» سميعی می نويسد: «من در آن ساعت يک تن از فرزندان راستين مصدق را به چشم می ديدم که راه مزارش را می جويد.» جوان به مزار مصدق هدايت شد، و به درون اتاق رفت «… به هنگام خروج از آن ديگر شاخ گل اش را به دست نداشت. … عجب اين که مرد کار بخصوصی نمی کرد. نه زارزار می گريست و نه می کوشيد که جلب نظر کند. تنها نگاه و حال اش بود که اين چنين جمع را گرفته و سکوت اش، که وادارشان می کرد خود به خود لب از سخن بشويند، و به تماشايش بايستند. در آن روز، آن مرد در ميانمان تک بود. تنها آمد، تنها ماند، و شايد تنها رفت.»
***
نتيجه گيری.
بزرگى سياسى در تاريخ، چه در معناى مثبت و چه در معناى منفى مفهوم، به اين معناست که مردى يا زنى محيط اجتماعى زمان خود را چنان تحت تأثير قرار دهد كه تاريخ آن جامعه، يا حتی فراتر از آن جهان، به نحوى از انحاء افكار و اعمال او را موثر بشناسد و نيز پيامد هاى آن ها را تشخيص دهد. اما معمولاً، عنوان «بزرگ» را براى كسانى بكار مى برند كه تأثيرى مثبت بر جوامع بجاى گذاشته اند. در تاريخ اخير بشريت، چنين است، مثلا، اطلاق اين صفت در مورد جرج واشنگتن، آبراهام لينکلن، و فرانكلين .د. روزولت براى آمريكائيان، وينستون چرچيل براى انگليسيان، پايه گذراران و رهبران انقلاب كبير فرانسه براى فرانسويان، لنين براى روسيان و بيشتر كمونيست ها، مائو تسه دونگ براى مائويست ها و چينيان، گاندى براى هنديان، چه گوارا براى اهالى آمريكاى لاتين و بسياری ديگر در جهان، هوشى مين براى ويتناميان، و نلسون ماندلا براى آفريقائيان … الخ.
اين بدان معنا نيست كه در جوامعى كه در آن ها انديشه برخورد انتقادى پايدار شده اند كسى به هيچ يك ازين بزرگان انتقادى ندارد و يا آنان را مبّرا از خطا مى داند. بايد افزود كه برخى ازين شخصيت ها، نه فقط در كشور هاى خود، كه همچنين در ساير بلاد همچون شخصيت هاى بزرگ و تأثير گذارنده و حتی سرمشق در جهان به شمار مى آيند � سرمشق ازين رو كه انديشه و راه و روش آنان الهام دهنده هواداران آنان مى شود. در سطح علمي، كسانى كه به طور جدى به ارزيابى تاريخ دست ميزنند، حتی در مواردي، از رجال سياسى خاصى كه شخصاً دوست نمى دارند يا نمى پسندند، به نام مردان بزرگ به معناى صاحب تأثير در تاريخ، نه فقط در كشور شخصيت مربوطه، كه نيز در منطقه يا در جهان پيرامونى وى سخن مى رانند. مثلاً، امروز نادر كسانى در ميان اهل علم تاريخ در جهان هستند كه ناپلئون را شخصيتى نمونه بشناسند، اما نمى توانند تأثيرات او را بر تاريخ اروپا و آسياى باختري، ورنه همه ى جهان، انكار كنند. همين گونه است داورى تاريخ در باره ى هيتلر و موسوليني، كه براى فاشيست هاى جهان سرمشق مثبتى بشمار مى آيند، اما از ديد قاطبه ى مردم جهان سردمداران فاجعه اى جهانى شناخته مى شوند؛ از همين دست است رضاخان پهلوی براى سلطنت طلبان.
بر همين نسق، هفته نامه ی تايم (Time)آمريكا، که در پايان هر سال شخصيتى را به عنوان موثر ترين شخصيت سياسى (يا غير سياسى) اعلام مى كند � صرفنظر از آنكه وى را اثباتاً مورد تأييد قرار دهد يا مضر و مردود به شمار آورد � مصدق را در پايان سال 1951 ميلادي، چون «مرد سال» برگزيد، چه او راشخصی تشخيص داد که در سرنوشت جهان غرب تأثيری («منفی») گذاشته بود – امرى كه متأسفانه از طرف هواداران مصدق به وارونه فهميده شده است؛ شايد هم اسطوره ی مصدق آن قدر جان دار است که گزينش منفی مجله تايم را وارونه و مثبت کرده است.)
اخيراً ديده شده است كه برخى مصدق را با گاندى و نلسون ماندلا به عنوان سرمشق هاى بزرگ آسيا و آفريقا هم طراز شناخته اند. حتى با آغاز جنبش رفرميست هاى اسلامي، مع التأسف، برخى که مصدق را نمى شناختند خاتمى نيازموده را با مصدق مقايسه مى كردند. اما چندی بعد پس از آنکه تشت رفرميست هاى اسلامى از بامِ بلندشان نقش بر زمين شد، مقايسه ی وی با مصدق همچون دموكرات بزرگ تاريخ ايران ديگر بی معنا شد. پس به لحاظ تجربه هاى تلخ گذشته � چه در گذشته هاى دور كه در خاطره ى جمعى منعكس است و چه در تجربه ى شخصى مردم ما از نسل انقلاب گرفته تا نسل رفرم اسلامى � مردم ما نه به دنبال مصدقى هايى كه عدم لياقت خود را بارها به منصه ى ظهور رسانده اند، راه خواهند افتاد، و نه به نداى رهبرى نو مصدقى هايى پاسخ خواهند گفت كه صميمانه يا از راه ريا وارد پهنه ى سياست بى درو پيكر كنونى شده اند. تمهيدات كنونى كه با بودجه هاى كلان، همانند موارد اوكرائين، گرجستان، يا فلان «جمهورى» پيشين شوري، صورت می گيرد، مقرون به موفقيت نخواهد بود.
چرا؟ چون مصدق مردی بود از همان آغاز پايدار در مواضع سياسی و اصول اخلاقی در سياست، اصولی که با آن ها پرورانده شده، و خود طی زندگی و ممارست آنها را صيقل داده و شفاف تر ساخته بود؛ و مواضعی سياسی که با مطالعه ی جامعه و ضروريات برای پيشرفت و بهبود آن کسب کرده بود و بر سر آن ها به هيچ قيمتی حاضر به سازش نبود؛ برخلاف کسانی که تفاوت آشکار بين دو مفهوم مصالحه (compromise/compromis) سياسی و سازش سياسی (compromission/compromising surrender) را نمی فهمند، مصدق کاملاً واقف بود که در سياست مصالحه مجاز است، اما تا آنجا که به اصول کوچکترين خدشه ای وارد نيايد و فرد در سراشيب سازش و نفی پرنسيب های اخلاقی فرونيفتد. بر خلاف رقيبان راست و «چپ» اش، که به مسائل سياسی از موضع ايدئولوژيک و برای منافع فردی يا گروهی خود می نگريستند، مصدق دولتمردی بود زيرک، هوشمند، و دورانديش، که با مطالعه ی جامعه و تشخيص اوضاع و احوال آن دست به اقدام سياسی می زد.
مصدق مردی بود که سياست را از روی هوا و هوس، ناداني، جاهخواهي، و خودبزرگبينی برنگزيد؛ قصد او، چنانکه از همه ی گفته ها و کرده های او هويداست، تنها خدمت به جامعه ای بود که سخت دردمند، ستمديده، و در حال اضمحلال بود، بويژه از عصر ناصری به بعد و برآمدن رضاخان، که سوء مدرنيته و سوءِ انکشاف ابلهانه ی دست پخت شان جامعه ی ايران ر ابه حال دردناک کنونی فروافکنده است.
مصدق کسی بود که به برپاداشتن نهاد های عرفی (سکولار) و اعمال منش دموکراتيک در جامعه عقيده داشت و با شناخت عميق اش از جامعه ی سنتی ايران وجنبه های عرفی آن و با مطالعه ی جدی جامعه ی اروپايی � که توانسته بود به مدد انديشه های نو، خرد، پشتتکار، صداقت، از قرون وسطای تاريک خارج شود � می دانست که، بدون در افتادن با باورهای دينی مردم، بايستی از طريق آموزش علمی جامعه را آهسته آهسته به سوی استقرار عرفيت هدايت کرد، و در اين راه سهمناک نيز نسبت به سازش، يا امتياز به شريعتگرانی که می خواهند سلطه ی مرگبار خود را بر مغز افراد در جامعه حفظ کنند، کوچکترين اغماضی نشود.
مصدق همچون دولتمرد، بر آن بود که بايستی برای استقرار مردمسالاري، شهروندان هم تعليم فکری و هم آموزش عملی روزمره ببينند تا بتوانند، همچون شهروندان مسؤول و شکيبا، تعيين کننده ی سرنوشت خويش باشند و هم بتوانند تدارک بهروزی و تعالی نسل های آينده را فراهم آورند. از همين رو، مصدق جداً با هرگونه تقديس فرد سياسی مخالف بود و آن را نقض غرض مردم سالاری و تعالی انسان در جامعه می دانست.
مصدق به نقش جوانان آگاه در مبارزه برای آزادی اهميت بسيار می داد. وی در نامه ی خود به دومين کنگره ی سازمانهاى جبهه ملى ايران در اروپا (15 مرداد 1342) از جمله، بر اين تأکيد ورزيد که:
موضوع [سياسی] هر قدربزرگ باشد به نتيجه دير تر مى رسد. استقلال و آزادى مملکت کار کوچکى نيست که هر کس هر چه کرد نتيجه آن عايد خودش بشود، چه بسيار مردمى که در اين راه جان سپردند و نتيجه آن را اعقاب و بازماندگان شان ديدند، و اکنون اميد يک عده خيرخواه، و مثل اين حقير ناتوان، به شما جوانان است که، به اين فداکارى ادامه دهيد و آنى از تعقيب مقصود باز نمانيد، تا نتيجه اى که مطلوب است بدست آوريد.
در عين حال او معتقد بود که بايد از ميان مردمان مبارز و آزمايش داده � آزمايش صداقت، پاکدامني، پايداری سياسی و اخلاقی � رهبرانی مسلح به دانش و تجربه ی سياسی برخيزند.
هيچ جمعيتی بدون يک رهبر آگاه و فداکار نمی تواند کاری انجام دهد و رهبر مود اعتماد هم کسی است که هرچه اظهار کند اجتماع آن را بپذيرد و از آن پيروی کند.
از همين رو، در اهميت يکی از رهبران آزاديبخش سده ی بيستم ميلادی نوشت:
دنيا نمايشگاه عظمت خداست و خلقت خدا موجب شناسايی اوست. و گاهی برای اين نمايشگاه افرادی به وجود می آيند که تالی و ثانی ندارند. و جای مخصوص و منحصر به فردی برای خود احراز می نمايند. گاندی در کشور باستانی و قباله ی کهنه ی مدنيت عالم بشريت در حالی به وجود آمد که آن کشور اسير نيرنگ و هدف خدنگ استعمار بود. او بود که با يک مهارت فوق العاده آن کشور ر ابه عظمت امروز رساند.
او از تجربه آموحته بود که فرصت های طلايی برای پيش راندن مبارزه هر روز به دست نمی آيد.
در تاريخ حيات ملت ها نادر روزهای درخشان و پر مسئوليت و افتخار پيدا می شود، ايام عادی و گذراندن برای همه ی ملل يکسان است، ولی آن ملتی خوب و شرافتمندانه وظيفه اش را در برابر وطن، پرچم، و تاريخ مملکت ادا می کند که بيش از ديگران قدرت اخلاقی و عظمت روحی از خود نشان داده است.
مصدق ازين غافل نبود که هيچ دولتي، چه بزرگ چه کوچک، به ملت های ديگر از روی الطاف خالصه کمک نمی کند. در پشت پرده ی هر مددي، مالي، تبليغاتي، و … هدفی نشان گرفته شده است.
شايد بتوان شخصيت سياسی مصدق و کسانی را که ناپايدارانه به او تأسی جسته اند در اين شعر نعمت آزرم در انگشتانه ای خلاصه شده يافت:
در آسمان وطن، ای ستاره، يکتايی
ميان آن همه اختر، هنوز تنهايی …
تو ای ستاره ی دنباله دار آزادی
هنوز در ره پيموده، روشنی زايی …
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند
به آبروی تو زد دامنش، که دريايی
هر آنکه ماند بکارش، دو باره يادت کرد
مگر طلسم گشايي، مگر مسيحايی
عدوی جان تو، هم يزدگرد و هم حجّاج
برفت آن يک و اين هم رود، تو برجايی

خسرو شاکری (زند)، چهاردهم اسفند 1388 (پاريس)
——————
عده ای از «قهرمانان آزادی» چون مدرس تنها پس از سقوط و فرار سيد ضياء اعلاميه شديدی بر ضد او صادر کردند.
برخلاف آنچه از قول مصدق بنادرستی آورده شده است، مصدق هرگز کسی از هوادارن بريتانيا را به کابينه های خود وارد نکرد. انتخاب سرلشکر زاهدي، که سابقه ی همکاری با ملا کاشانی را در زمان جنگ دوم جهانی داشته بود، اتفاقاً بخاطر مواضع ضد انگليسی او در زمان جنگ و کاستن از خصومت شاه و درباريان و تقليل توطئه های آنان بود. اما هنگامی که زاهدی و سرلشکر بقايي، منصوب او و شاه به رياست شهرباني، در توطئه ی 23 تيرماه 1330 دستور به تيراندازی به سوی تظاهرکنندگان را داد، مصدق هم بقائی را به محاکمه فرستاد و هم عذر زاهدی را از کابينه خواست.
در اين باره گريد به سخنان او: مصدق در محکمه ی نظامي، ج. 1، صص 105 به بعد.
روزبه کلانتري، «کارنامه ی مصدق: جعل شکوه در تاريخ بی شکوه،» (اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com ).
برای نظر سفارت فرانسه پيرامون قانون دولت مصدق برای اعطای حق رأی به زنان ايران بنگريد به:
« Une Campagne en Faveur du Vote des Femmes, » Jean de des Garets Charg� d�Affaires de France a.i. en Iran � Son Excellence Monsieur Robert SCHUMAN, Ministre des Affaires �trang�res � Paris ; le 5 janvier 1953 (Direction Asie-Oc�anie) ; N 23/AS ; Archives du Quai d�Orsay.
البته سران جبهه ی ملی چنين درخواستی را نپذيرفتند.
گزارش سفير آمريکا به تاريخ نهم مارس 1967.
”Death of Prime MinisterMohamad Mossadeq,“ March 9, 196; USNA, Pol. 6 Iran; British Embassy to Foreign Office, 8 April 1967; FCO 17/350.
”Mohammad Mossadegh, Ex-Premier of Iran, Dies,“ The New York Times, March 6, 1967.
”The Mossadegh Period,“ FCO research Department, 13 October 1978; FCO 8/3187.
British Embassy to Foregin Office, December 20, 1956; FO 371/120714.
در اين يادداشت جزئيات دقيقی هم درباره مناسبات خانوادگی او داده می شود. نگاه کنيد به: FO 371/4929, October. 1920.
پيشين، تلگراف مورخ 29 اکتبر 1920.
مثلا نگاه کنيد به يادداشت های بيوگرافيک زير: 22 اکتبر 1920 (FO 371/4929)، 1927 (FO 416/81)، 1937 (FO 416/95)، 1940 (FO 416/98)، 1945 (FO 371/40224) و نيز 1946 (FO 416/4925)
نامه ی مورخ 29 اکتبر 1920: (FO 371/4925)
چند سال پيش وجوهی که کنفدراسيون جهانی برای زلزله زدگان ايران جمع آوری کرده و سال ها در يک حساب بانکی حفظ شده بودند توسط يکی از اعضای پيشين کنفدراسيون به ايران ارسال شد و با آن مدرسه ای ساخته شد. مسؤولان اين برنامه مدرسه را به نام مصدق نامگذاری کردند، اما بسرعت عُمال حکومت اسلامی به آن مدرسه يورش بردند و نام مصدق را از آن برداشتند.
The Observer, 13 November 1952.
British Embassy in Paris to Foreign Office, 14 January, 1953; FO 371/104561.
Le monde, 7 mars 1967. (، با برخی ترميم ها به نقل از ترجمه ى آن در ايران آزاد)
Tehran Embassy to Foreign Office, 12 February 1954, FO 371/10986.
”Persia: Political Structure and Institutions,“ 1944, FO 371/40219.
Ibid.
Department of State, 2 March 1954, USNA, 788.00/4-2754.
Ibid.
محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، 1365، صص 7-266، پانوشت 2.
پيرامون اين مبحث تاريخي، بنگريد به: خسرو شاکری (زند)، ترومن و استالين. غروب شوکت قوام السلطنه، حضرت اشرف، در دست انتشار.
مصدق در محکمه ى نظامي، ج.1، ص 24.
پيشين، صص 39-37.
پيشين، صص 5-194.
پيشين، ص 195.
شيرين شميعي، در خلوت مصدق، لوس انجلس، 2006.
پيشين، ص 25.
پيشين، ص 64.
پيشين، ص 168.
پيشين، ص 169.
پيشين، صص 90-189.
اصل نامه به خط دکتر مصدق در ايران آزاد، شهريورماه 1342، گراوُر شده است.
خاطرات و تألمات، ص 125.
مرکز اسناد رياست جمهوري، پايگاه نخست وزيري، پرونده ی شماره ی 8224، به نقل از جمالي، آشوب، ص 295.
نطق ها و مکتوبات مصدق، دفتر دوم، ج. 3، پاريس؟، 1358، ص 33.

9 فروردین

Published in: on 29 mars 2010 at 8:05  Laissez un commentaire  

عبدالرضا قنبری، معلم دبيرستان و استاد دانشگاه، به اعدام محکوم شد،

هرانا – دادگاه انقلاب در حکمی عبدالرضا قنبری، معلم دبيرستان يکی از مدارس پاکدشت و استاد دانشگاه به اعدام محکوم شد.به گزارش هرانا، قاضی صلواتی، قنبری را تحت عنوان محاربه از طريق ارتباط با گروه های معاند که از مصاديق اين موضوع داشتن ايميل های مشکوک و ارتباط با يکی از رسانه های تلويزيونی خارج از کشور،به اعدام محکوم کرد.

Published in: on 29 mars 2010 at 7:52  Laissez un commentaire  

«عباس عبدی به تفریط روی آورده، نه اعتدال«

بهداد بردبار

گفت‌وگو با دکتر محمود دلخواسته – بخش نخست
تقدیم به ندا آقا سلطان زن جوانی که تنها سه روز از من زودتر به دنیا آمده بود و امروز در سینه سرد خاک آرمیده

اشاره: گفت‌وگوی حاضر به بررسی آرای اخیر عباس عبدی می‌پردازد. عبدی روزنامه‌نگار، تحلیل‌گر مسائل سیاسی و یک فعال سیاسی پر سابقه است. زمانی که من در دانشکده علوم اجتماعی محصل بودم ایشان به تدریس می‌پرداختند. من سال‌ها مقالات عبدی را دنبال کردم، نقد صحبت‌های عباس عبدی جنگ حیدری نعمتی نیست. نقد یک اندیشه است که عبدی امروز آن را نمایندگی می‌کند. این نقد را بدون نام بردن از عبدی هم می‌شد طرح کرد اما از جایی که عبدی در عالم سیاست مرجعیت دارد باید مستدل نوشته‌های وی را نقد کرد. این نقد نه تنها نقد حرف‌های عبدی بلکه نقد یک دیسکورس و نگاه به سیاست است.

گفت‌وگوی حاضر متمرکز بر مصاحبه عبدی با دویچه وله و مقاله کوتاه او با نام «اصلی‌ترین ویژگی رادیکالیسم سیاسی» است که در وب سایت شخصی او منتشر شده است.

دویچه وله با این مقدمه مصاحبه را منتشر کرده: عباس عبدی تحلیل‌گر سیاسی و مشاور مهدی کروبی در انتخابات دهمین دور ریاست جمهوری، مدتهاست که در نوشته‌ها و مقالاتش دیدی انتقادی نسبت به راهبردهای جنبش سبز دارد. او یکی از اولین مخالفان اعتراضات خیابانی از نوع کنونی‌اش در جنبش سبز بود.

▪ ▪ ▪

در مقاله‌ی «اصلی‌ترین ویژگی رادیکالیسم سیاسی»، عبدی سعی دارد خوانندگان را متقاعد کند که رادیکالیسم سیاسی در شرایط کنونی به لحاظ ارزشی مطلوب تلقی نمی‌شود و بار منفی دارد. این از لطایف روزگار است که عبدی که خود از رهبران دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بوده و همیشه از این عمل دفاع کرده. حالا در زمانی که یک جنبش اصیل و ضد استبدادی به راه افتاده تبدیل به یک چهره میانه رو می‌شود و در مذمت رادیکالیسم می‌نویسد. اولاً به نظر من خواست‌های مطرح شده در جنبش سبز که محدود به مطالبه‌ی حقوق انسانی شهروندان است در تعریف عمل رادیکال نمی‌گنجد. ثانیاً این میانه روی متضمن نادیده گرفتن حقوق شهروندان است. یعنی ما نباید خواستار اجرای عدالت در مورد قاتلان اشکان‌ها و سهراب‌ها باشیم؟ اگر ممکن است اولاً درمورد رادیکالیسم توضیح بدهید و بگویید چرا عباس عبدی در نفی رادیکالیسم می‌نویسد؟

اولاً ایشان باید توضیح دهند که وقتی جنبش سبز در طلب حقوق انسانی خود است که به حرکت در آمده، چگونه می‌تواند رادیکال باشد؟ مگر می‌شود طلب به رسمیت شناختن و قانونیت بخشیدن به حقوق انسانی خود و استقرار ولایت جمهور مردم، در برابر ولایت مطلقه فقیه، در خواستی رادیکال باشد؟ مگر مبارزه برای استقرار نظامی که شهروندان از حقوق دموکراتیک برخوردار باشند. هدفی معتدل نیست؟ مگر نظام‌هایی که این حقوق به گونه ای نسبی در آن استقرار یافته نظام‌هایی رادیکال هستند؟ متأسفانه، همانطوری که قبلاً بارها گفته‌ام، ما مدت‌هاست در جهانی که جورج اورول در مزرعه حیوانات ترسیم کرده بود، زندگی می‌کنیم، که واژه‌ها در آن به سرقت رفته مصادره شده و حتی معنایی عکس خود را یافته‌اند. البته این اصل مسأله ی جدیدی هم نیست. مثلاً در جریان جنبش عظیم دانشجویان و کارگران فرانسه در سال ۱۹۶۳ می‌بینیم که که روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون‌های تحت کنترل قدرت های سیاسی و مالی، فعالان جنبش را به رادیکال بودن متهم می‌کنند و محکوم که چرا به خیابان‌ها ریخته‌اند و کارخانه‌ها را اشغال کرده‌اند. ولی وقتی مطالبات معترضان را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که هیچ نمی‌خواستند جز برخورداری از زندگی انسانی که دیگر همیشه هشت‌شان گروی نه‌شان نباشد و نان سواره و آنها پیاده.

بنا براین، به نظر می‌رسد که متأسفانه ایشان مانند بسیاری دیگر به مغلطه دست زده‌اند. منظورم از مغلطه اینست که اگر نظر ایشان را که جنبش را رادیکال می‌دانند را در کانتکست مبارزه بر علیه رژیم قرار دهیم، آنگاه لزوماً یا باید هم رژیم و هم جنبش بر علیه رژیم را رادیکال بدانیم و یا هدف‌های جنبش را رادیکال ولی سیاست‌ها و ایدئولوژی ای که رژیم بر آن شکل گرفته معتدل ارزیابی کنیم.

فرض اول امکان وجود ندارد، یعنی نمی‌شود که هم رژیمی که حقوق مردم را نقض کرده رادیکال بدانیم و هم مردمی که سعی می‌کنند حقوق خود را به گونه ای مسالمت آمیز پس بگیرند. فرض دوم و معتدل دانستن ولایت مطلقه فقیه هم تنها می‌تواند شوخی تلخی باشد. بنابراین تنها فرض ممکن همان است که جنبش را به دلیل این که با روش های غیر خشن در پی دست یافتن به حقوق انسانی خودش است جنبشی معتدل بدانیم و رژیمی که غاصب این حقوق است را رادیکال و افراطی.

البته نباید فراموش کنیم که این جنبش هم بر ضد افراط و رادیکالیسم رژیم است که به راه افتاده و هم بر ضد تفریط گرایانی است که مردم را به طرق مختلف به سکوت و سازش و پذیرفتن نفی حقوق خود میخوانند. برای مثال پیشنهاد آقای عبدی که مردم توپ را به داخل رژیم بیاندازند و به این انتظار باشند که رژیم سر عقل بیاید و عقلانی عمل کند، نمونه ی تفریط گرایی است زیرا که در عمل هیچ معنی ندارد جز اینکه مردم به خانه های خود برگردند. البته در این حال اصلا مردم توپی نخواهند داشت که به داخل زمین رژیم بیاندازند. این نوع پیشنهاد دادن و این‌گونه مبهم سخن گفتن، نیت هر چه باشد، در عمل سعی در فریب مردم دارد.

در مورد این سخن گفتید که خود آقای عبدی از فعالان اصلی در حرکت رادیکال اشغال سفارت آمریکا بوده‌اند و حال سخن از «اعتدال» می‌زنند. در این مورد باید بگویم، که آقای عبدی «معتدل» امروز هنوز از این حرکت رادیکال دفاع می‌کنند و می‌گویند که شرایط آن زمان ایجاب می‌کرد و این نشانه از زنده بودن عنصر اقتدارگرایی و رادیکالیسم (اگر هر دو را از یک عنصر بدانیم) در ایشان است. متأسفانه عدم وجود فرهنگ آزادی و در نتیجه عدم وجود فرهنگ خو- نقدی در میان اکثریت مطلق فعالان سیاسی یکی از اصلی‌ترین آفات کار سیاسی در ایران است.

چند روز پیش در برنامه‌ای مستند در بی بی سی راجع به اینکه چرا مردم انگلیس به سیاستمداران بی‌اعتمادند را می‌دیدم، یکی از دلایلی که برای این بی اعتمادی مطرح شد این بود، که مثلاً تونی بلر هنوز که هنوز است هیچ‌گونه انتقادی به خود را در مورد حمله به عراق نمی‌پذیرد. البته یکی از عوارض خود را به نقد نکشیدن این است که سبب می‌شود که آقای عبدی اصلاً در این مورد اندیشه نکنند که اشغال سفارت آمریکا، در واقع، کودتایی بود که در انقلاب انجام شد، که در اثر آن هم ولایت فقیه به قانون اساسی حقنه شد، هم محاصره اقتصادی وطن شروع شد، هم عراق توانست به ایران حمله کند، هم استبداد پایه‌های خود را در وطن دوباره مستحکم کند، هم نسلی بروی میدان‌های مین و یا با از دست دادن فرصت رشد از بین برود و هم در نتیجه سازش پنهانی آقای خمینی با حزب جمهوری خواه به انتخاب ریگان و نتایج فاجعه باری در سطح جهان منجر شود. در این کانتکست است که حرکتی را که آقای عبدی در آن دست داشتند را باید حرکتی رادیکال و اقتدارگرا دانست. بنا براین نمی‌شود گفت که آقای عبدی رادیکال و افراطی دیروز حال روی به اعتدال آورده‌اند و این از آنجاست که بیشتر پایه‌های اندیشه ایشان اکنون بیشتر بر تفریط بنا شده تا اعتدال، مانند پاندول ساعت که از افراط به تفریط روی آورده.

خلاصه اینکه بحث اصلی من همیشه این بوده است که ماهیت جنبش انقلابی سبز و هدف‌های آن عین اعتدال است و از موضع اعتدال است که به مبارزه با افراطی گری‌های رژیم و اندیشه هایی تفریط گر که در عمل مردم را با طرح انداختن توپ به داخل زمین رژیمی مافیاهای مالی- نظامی، به تسلیم می‌خوانند. البته اینجا من نمی‌خواهم وارد این بحث شوم که ایشان تعاریفی از رادیکالیسم ارائه داده‌اند که بعضی از آنها درست است و هم اینکه هیچ ربطی به ماهیت جنبش سبز ندارد. ایشان در مورد اقتدارگرایی است که سخن گفته اند. اکر هموطنان نوشته ایشان در مورد رادیکالیسم را دوباره مرور کنند، آن‌گاه دقیقاً متوجه خواهند شد که ایشان در تعریف خود چند فرض حق و ناحق را بهم ترکیب کرده و بعد برای جمع حق‌ها و ناحق‌های خود می‌کوشد که ضمیر فاعلی پیدا کند و با این ضمیر فاعلی تعریف خود را از اقتدارگرایی رادیکالیسم کامل بسازد. ایجاد تغییرات بنیادی از طریق روش های مدنی، هیچ ربطی به رادیکالیسم و اقتدارگرایی ندارد. چسباندن این تعریف با مفروضات قبلی کاملاً غلط است. ایجاد تغییرات اساسی به هیچ رو به این معنا نیست که یک کنش‌گر سیاسی و رادیکال آنچه را دیده و ملاحظه کرده است، مبنای انحصار حقیقت، مصادره حقیقت و یا مبنای حذف دیگران قرار دهد. آراء و مشاهدات کنش‌گر سیاسی و رادیکال می‌تواند در بیان حق و انکشاف حق بر این سیاق باشد که انکشاف حقیقت از راه بحث آزاد ممکن می‌شود.

یکی از سفسطه‌هایی که عبدی مدام تکرار می‌کند وجود ذهن‌های استبداد زده است. عبدی می‌گوید: «فضای استبدادی حاکم بر ایران بازتولید شده و به گونه‌ای شده که داخل معترضان هم نفوذ کرده» این حرف‌ها بسیار ارینتالیستی است، یعنی چون کارل مارکس یا فلان مستشرق غربی گفته خاورمیانه‌ای‌ها استبداد زده‌اند ما حق داریم مدام این نسبت های تحقیر آمیز را به هموطنانمان بدهیم. ما اگر استبداد زده بودیم که انقلاب مشروطه نمی‌کردیم. با استعمار روسیه و انگلیس سر شاخ نمی‌شدیم. به نظرم عبدی باید کمی تاریخ معاصر را مطالعه کند و ببیند دلیران تنگستان چگونه با استعمار انگلیس مبارزه کردند، مردم تبریز در برابر استبداد چگونه ایستادگی کردند؟ در خرمشهر محمد جهان آرا مقاومت کرد. آن‌زمان این دلیر مردان استبداد زده نبودند؟ چه دلیلی دارد که مدام به مردم توهین می‌کنند؟ یک نفر می‌گوید ما تا دست‌یابی به دموکراسی دویست سال فاصله داریم؟ در صورتی که حتی امروز مردم لیبریا صاحب یک دولت منتخب هستند. شما به عنوان یک جامعه شناس به من بگویید که آیا می‌توان چنین توصیفاتی را به عنوان نظرات کارشناسانه پذیرفت؟ آیا مردم ایران استبداد زده هستند؟

زمانی که استبداد در یک جامعه دوام تاریخی می‌آورد، این می‌تواند به این معنی باشد که عناصری در فرهنگ عمومی با استبداد سیاسی این همانی جسته‌اند. برای مثال فرهنگ مردسالاری و به خصوص نوع پدرسالاری آن که در آن پدر، نقش شاهان را در خانواده بازی می‌کند می‌تواند از عناصری باشد که با استبداد سیاسی هم سویی پیدا کرده است. بنا براین می‌شود که با این نظر موافق بود که یکی از علل اصلی ادامه استبداد، وجود فرهنگ استبداد در جوامع ما بوده است. ولی مسأله به این سادگی نیست، زیرا فرهنگ نه از یک عنصر که از عناصرمتفاوت و حتی متضاد تشکیل شده است و می‌توان آن را ترکیبی از فرهنگ و ضد فرهنگ دانست. بنا براین همانطور که عناصر استبدادی و استبداد زا جزئی از عناصر تنظیم کننده روابط اجتماعی بوده است، عناصر و لایه‌های غیر استبدادی و ایجاد شده بر اندیشه و باور به آزادی نیز از عناصر تنظیم کننده روابط اجتماعی است که در کل شکل دهنده فرهنگ ایرانی است. از عناصری که ایجادگر فرهنگ آزادی هستند، فرهنگ نقد و شک و اعتراض و نیز امید است که ادبیات ما سرشار از آن است که بیشتر در شکل عرفانی آن جمود شکن شده و بیان‌گر روح صلح جو و بردبار و حقیقت جوی ایرانی است.

یادمان نرود که انقلاب بهمن با روش با گل به مقابله گلوله رفت که به پیروزی رسید. ( فقط تصور کنید که اگر این روش ادامه پیدا می‌کرد و آقای خمینی نقض عهد نمی‌کرد و میوه ممنوعه قدرت را فرو نمیداد.) بی دلیل نیست که تاریخ کشور ما در صدو بیست سال گذشته شده، تاریخ جنبش و انقلاب و اعتراض‌های مسالمت آمیز، با اهداف استقرار آزادی و مردم سالاری در ایرانی مستقل بوده و از این نقطه نظر گوی را از هر کشور دیگری ربوده است. بنابراین وقتی از منظر متدولوژیکی به آنهایی که مردم ما را محکوم به استبداد می‌دانند و برای دفاع از نظر خود دست روی فرهنگ ایرانی می‌گذارند و از حضور و وجود فرهنگ استبدادی مثال‌هایی می‌آورند، می‌نگریم می‌بینیم که اینها به نمونه‌برداری متعصبانه (biased sampling) متوسل شده‌اند و این روش بالتبع نتیجه گیری را که آنها در پی اش هستند برایشان تولید کرده ولی فاقد هرگونه ارزش علمی. انسان و فرهنگ در جوامع انسانی بسیار پیچیده‌تر از آن است که با دست گذاشتن بروی چند عنصر فرهنگی، حکم محکومیت ملتی را صادر کرد، تا توپ نداشته را به زمین غاصبان حقوق انسانی پرتاب کرده و دویست سال هم صبر کرد تا شاید زورگویان رشد فکری کنند و کم کم عطای قدرت را به لقایش ببخشند.

من وقتی که تحقیقم را در مورد انقلاب شروع کردم، استاد راهنمایم با نظر من که هدف انقلاب ۵۷ را استقرار آزادی‌ها دانسته بودم، به شدت مخالف می‌کرد. در همین رابطه به همین تز اورینتالیستی متوسل شد که چگونه می‌شود که مردمی با فرهنگی استبدادی که بیشتر ریشه در روش تولیدات کشاورزی اشان دارد، برای استقرار آزادیها به پای خاسته باشند؟ پاسخ دادم که اولاً برای مبارزه برای مردم سالاری اصلاً لازم نیست که تمامی مردم از مغز سر تا نوک ناخن و از همان اول آزادی خواه شده باشند. نه در کشور شما – استاد انگلیسی بود – این گونه بوده است ونه در کشورهای دیگری که امروزه در دموکراسی نسبی زندگی می‌کنند. برای نمونه در انقلاب فرانسه، زنان با وجود شرکت فعالشان در انقلاب از هیچ حقی بهره مند نشدند. اکثریت زنان نیز در آن زمان خود را برابر با مردان نمی‌دانستند. (اندیشه‌ی ارسطویی و دون انسان فرض کردن زن، قرن ها بود که در غرب نهادینه شده بود و این نهادینه شدن نه فقط در ذهن مردان که در ذهن اکثریت زنان نیز، انجام شده بود. و دیگر اینکه هنوز و در زمان حال هم ، زنان از بسیاری از تبعیض‌های جنسی و با وجود قوانین بسیار در دفاع از حق برابری با مردان، رنج می‌برند)

شما فکر می‌کنید از آن تعدادی که به زندان باستیل حمله کردند چند نفرشان به آزادی آن‌گونه که ما می‌فهمیم باور و یا حتی آگاهی داشنتند؟ فرهنگ را نمی‌شود یک‌دست کرد و گفت این فرهنگ مردم سالار است و یک‌دست و آن فرهنگ استبدادی است و یک‌دست که اگر این‌گونه هست پس وجود گروه‌های نژاد پرست و یا فاشیسم را در غرب چگونه توضیح می‌دهید؟ این تناقض‌های فرهنگی است که فضا برای عمل اجتماعی ایجاد می‌کند. البته این تناقض‌ها بیشتر در مورد افراد است که خود را شفاف تر به نمایش می‌گذارد. و نمونه ای دادم از یکی از اقوامم که در بسیاری از مواقع با خانواده اش رفتاری استبدادی داشت ولی برای استقرار آزادی‌های اجتماعی و سیاسی رنج‌های بسیاری را تحمل کرد. در خانه مستبد بود و در خیابان آزادی خواه و در هر دو باور، کاملاً صادق.

دموکراسی بیش از همه یک فرهنگ است که در نتیجه‌ی مبارزه برای به دست آوردنش است که ایجاد می‌شود و نه اینکه تنها، هدفی است که در انتهای مبارزه به آن دست پیدا می‌کنیم. هر ملتی که بیشتر در این راه مبارزه کرده باشد بیشتر از دیگر فرهنگ‌ها، عناصری را که تولید کننده و یا پذیرای فرهنگ آزادی هستند، در خود جای داده و می‌دهد. کافیست شما فقط به تغییر رفتارهای مردمی که در مبارزه شرکت دارند و یا کسانی که تحت تآثیر جنبش سبز قرار گرفته اند نگاه کنید تا متوجه رشد روز افزون بردباری، تالرنس و کاهش تنش‌ها بشوید و این یعنی رشد و انتشار فرهنگ آزادی.

دیگر اینکه زمانی که از بعد تاریخی و با نگاهی هم ساختاری و هم طبقاتی به علل استمرار تاریخی استبداد نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که همانطور که در اروپا استبداد تاریخی بر سه ساختار سیاسی (سلطنت)، اقتصادی (بزرگ مالکی) و فرهنگی (کلیسا) بنا شده بود و با از بین رفتن و یا تضعیف این ساختارها بود که دموکراسی مستقر شد، در ایران نیز استبداد بر سه پایه بزرگ مالکی ، سلطنت، و روحانیت است که ایجاد شده بود. کندی، رئیس جمهوری آمریکا برای مقابله با کمونیسم در اوایل سال‌های شصت شاه را مجبور کرد که بزرگ مالکی را از بین ببرد، انقلاب ۵۷ هم سلطنت را یک بار برای همیشه از بین برد و تنها ساختاری که استبداد بعد از انقلاب و با استفاده از آن توانست خود را بازسازی کند، روحانیت قدرت طلب بود. ولی از آنجا که استبداد یک پایه، لزوما استبدادی ناپایدار از کار در می آمد لازم شد که رابطه ای از طریق ایجاد بحران با غرب، خصوص آمریکا برقرار کند تا جایگزین پایه های داخلی که از بین رفته بودند بکند.

به همین علت است که از اشغال سفارت آمریکا تا به حال روزی نبوده که کشور بدون بحران زندگی کرده باشد. با کودتای خزنده ای که مافیاهای مالی – نظامی به وسیله سپاه و علم کردن احمدی نژاد انجام دادند، ناخواسته سبب شدند که این پایه آخر نیز یا قدرت سیاسی را ترک کند و یا حذف شود، غافل از اینکه، رژیم با این کار شروع به بریدن شاخه‌ای که روی آن نشسته بود کرده است.

بنا براین اکنون ایران بهترین حالت ممکن را برای استقرار آزادی‌ها و نهادینه کردن آن دارد. ولی به این شرط که جنبش را ادامه دهد و سر حقوق خود با قدرت غاصب وارد معامله نشود. بداند که حقوق قابل تجزیه نیستند و نمی‌شود قدری از آن را داشت و قدری را به دزد حقوق و آزادیها واگذار کرد که در این صورت، قدرت سازمان یافته از اولین فرصت استفاده خواهد کرد و از قدرتی که جامعه با واگذار کردن آن قسمت از حقوق خود به دولت، در اختیارش گذاشته استفاده خواهد کرد و آن حداقل حقوق را نیزحذف خواهد کرد. در مورد حقوق انسان و جامعه یا از تمامی آن باید برخوردار باشیم و یا قدرت سازمان یافته حق استفاده کمی از حقوق را نیز برای‌مان قائل نخواهد شد.

behdad@radiozamaneh.com

Published in: on 29 mars 2010 at 7:44  Laissez un commentaire  

ز میزان رای ملت است تا کودتای ملا ها !!

Published in: on 29 mars 2010 at 4:48  Laissez un commentaire  

میز گرد اعضای ستاد کودتای فرهنگی با شرکت آقایان ربانی املشی. حسن حبیبی . عبدالکریم سروش.حسن شریعتمداری .باهنر در سال 1359

Published in: on 29 mars 2010 at 4:37  Laissez un commentaire  

در هامبورگ اعلام شد همگامی نهادهای ایرانی در پشتیبانی از مبارزات مردم

• برخی از نیروهای دمکرات، چپ و آینده نگر در خارج از کشور تشکل مشترکی را پایه ریزی کردند …
پس از سمینار دو روزه هماهنگی و همراهی نیروهای دمکرات، چپ و آینده نگر در خارج کشور در پشتیبانی از مبارزات مردم ایران که روزهای بیست و ششم تا بیست و هشتم مارس در هامبورگ برگزار شد، « همگامی کانون ها و نهادهای شهری در پشتیبانی از مبارزات مردم ایران » تشکیل شد.
در این همگامی بسیاری از کانونها و نهادها در کنارهم برای پشتیبانی از مبارزات مردم ایران فعالیت خواهند کرد.
انجمن دفاع از زندانیان سیاسی در ایران (پاریس)، تلاش – کانون حمایت از مبارزات مردم ایران (کلن)، جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران (ماینس و ویسبادن)، جمعیت کردهای مقیم فرانسه، جمعی از فعالین سیاسی و حقوق بشر و سازمان پرایم (هلند)، شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران (لندن)، شورای هماهنگی ایرانیان (هامبورگ)، شورای حمایت از مبارزات مردم ایران (اشتوتکارت)، کانون پناهندگان سیاسی ایران (برلن)، کمیته دفاع از مبارزات مردم ایران (بروکسل)، کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران (برلن)، کمیته فعالین چپ هامبورگ و برخی گروهها و فعالان سیاسی در این سمینار دو روزه روش های همکاری برای پشتیبانی از مبارزات مردم ایران را بررسی کردند.
ضرورت همگامی کانون های شهری در پشتیبانی از مبارزات مردم ایران، نگاه به طرح پیشنهادی همگامی، چگونگی پیشروی و گسترش همگامی در نه به جمهوری اسلامی، آلترناتیور دمکراتیک با جهت گیری سوسیالیست بستر رهایی جامعه ما، بیانیه کمیته فعالین چپ هامبورگ، ائتلاف نیروهای جمهوری خواه و لائیک برای آزادی و دمکراسی در ایران و برخی مسائل دیگر در این سمینار مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت.
نقاط مشترکی که در این جلسه همگامی بدان پرداخته شد، عبارتند از: برابر حقوقی، سیاسی و اجتماعی زنان و مردان، جدایی دین از سیاست، لغو حجاب اجباری و داشتن آزادی در انتخاب نوع پوشش، لغو مجازات اعدام، شکنجه و همه مجازات های غیرانسانی از قانون جزایی کشور، نهادینه کردن آزادی های بدون قید و شرط سیاسی، از جمله آزادی اندیشه و بیان، آزادی همایش ها، احزاب و رسانه های گروهی، برابر حقوقی ملی، فرهنگی و باورهای مذهبی و غیر مذهبی، برابر حقوقی گرایشات جنسی، پشتیبانی از خواست کارگران، زنان و جوانان برای ایجاد تشکل های مستقل، پشتیبانی از جنبش های اجتماعی زنان، کارگران، دانشجویان، و خواست های صنفی و سیاسی آنان، مبارزه برای آزادی بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی، تلاش برای ایجاد « کمیسیون حقیقت یاب » جهت بررسی دستگیری ها، بازجویی ها، شکنجه ها، وضعیت زندانیان، گمشدگان، قتل ها، اعدام ها و ترورهای رژیم در داخل و خارج از کشور و پیگیری و مجازات عاملین و آمرین آن، تلاش برای ایجاد کمیسیون علیه فراموشی به منظور جمع آوری خاطرات، نوشته ها و آثار هنری زندانیان و افرادی که به خاطر فعالیت سیاسی مورد تعقیب، آزار و اذیت کنترل ماموران جمهوری اسلامی قرار گرفته اند و شاهدان این جنایاتپف جمع آوری اسناد، مدارک و آثار هنری مربوط به این جنایات و ایجاد آرشیوی از آن ها، تلاش برای اعزام هیات یا هیات های بین المللی (به کمک وکلا و حقوق دانان بدون مرز، شخصیت های فرهنگی، هنری و سیاسی مترقی) به منظور بررسی جنایت های جمهوری اسلامی و وضعیت حقوق بشر در ایران (در جامعه و در زندان ها)، تلاش برای بهزیستی محیط ، مخالفت روشن با ایجاد و گسترش سلاح های هسته ای و استراتژیکی در منطقه و مبارزه برای ممنوعیت و برچیدن این گونه سلاح ها در سایر نقاط جهان و همبستگی متقابل بین المللی با جنبش های سیاسی اجتماعی مترقی در ایران و سایر کشورهای جهان.
کانون همبستگی و دفاع از مبارزات مردم ایران- هانوفر، درباره بدیلی که انتخاب کرده، اعلام کرده است: همگامی میان نهادهای شهری در پشتیبانی از مبارزات مردم و نه به جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران مطرح است. این بدیل نه خود را در رقابت با سازمان های سیاسی سراسری می داند و نه قصد آن دارد که جایگزین فعالیت های آن ها و یا فعالیت های نهادهای دمکراتیک یا فرهنگی – سیاسی محلی شود.
این کانون بیان کرده است: این بدیل بستری است برای نزدیکی همه اینگونه مجامع اعم از محلی و سرتاسری یا فرهنگی و سیاسی؛ و همگامی میان آنها. بدیلی است برای شکل گیری یک جنبش نوین، برابر حقوق، افقی، دمکراتیک و عدالتخواه که بتواند در نهادینه کردن جنبش اعتراضی خارج از کشور، در پشتیبانی از مبارزات مردم در « نه » به جمهوری اسلامی و مقابله با جنایات رژیم موثر بوده، بتواند بازتاب دهنده خواست های دمکراتیک و عدالت خواهانه جنبش اعتراضی مردم باشد که به دلیل شرایط شدید خفقان حاکم بر جامعه و گسترش دامنه سرکوب رژیم جمهوری اسلامی امکان بیان نمی یابند.
انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران نیز در این سمینارهدف های خود را بدین شرح اعلام کرده است: مبارزه برای آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران، مبارزه علیه اقدامات رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفان خود. واکنش فوری نسبت به تمامی موارد دستگیری، شکنجه و یا اعدام و نیز مقابله منظم با سیاست ها و تصمیمات سرکوبگرانه و در این راستا افشاگری علیه نظام قضایی جمهوری اسلامی و قوانین جزائی مغایر با اعلامیه جهانی حقوق بشر و اقدام برای بسیج و بیداری وجدان جهانی در راستای برپایی محکمه ای که جنایات جمهوری اسلامی در زندان های ایران مورد دادرسی و قضاوت قرار دهد.
در این سمینار « محمد سلطانی » از کانون کمیته فعالان چپ هامبورگ گفت: ما مجموعه ای با گرایشات نظری متفاوت هستیم ولی انگیزه جمع شدن « سطح توقعات » بوده است و این جلسه برای شفاف کردن این مساله است که بر این اساس مناسبات درونی سازماندهی و مسائل مبارزاتی مشخص می شود.
وی افزود: جلسه همگامی بستر سازی برای مشخص کردن نقاط افتراقی است و در اینجا می شود که از نکات مشترک به مبارزات مشترک دست یافت و اگر به اختلافات بپردازیم به نتیجه نخواهیم رسید.
« اصغر اسلامی » عضو کانون همبستگی و پشتیبانی از مبارزات مردم ایران- هانوفر نیز در این جلسه گفت: پس از مسائل انتخاباتی در ایران دو بحث مطرح شده است، اول اینکه بطور مستقل وارد صحنه مبارزاتی شویم و دوم اینکه دنباله روی حرکتی به نمایندگی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی شویم.
وی افزود: ما سعی کردیم که حرکت های اعتراضی خود را جدا از حرکت سبز نشان دهیم و برای پیشبرد همکاری با نیروهای مبارز سعی شد تا از خط قرمز سازمان ها عبور نشود تا شرایطی برای همکاری بوجود آید.
وی افزود: پس از انتخابات، طیف جدیدی از جمله دانشجویان وارد صحنه شده و سخنگوی اعتراضات شدند لذا ضروری بود تا به یک حرکت گسترده دامن زده شود تا وارد گفتمان شویم و این همگامی شکل گرفت.
وی یاد آور شد: هدف سمینار، طرح ریزی هماهنگی و همراهی نیروهای دمکراتیک و مترقی خواه در دفاع از مبارزات مردم ایران است.
اسلامی در این سمینار همچنین توضیحاتی درباره شعار « نه » به جمهوری اسلامی به جای مرگ بر جمهوری اسلامی یا سرنگون باد جمهوری اسلامی، ارائه داد تا فرصت همکاری با گروههای بیشتری پدید آید.
« ناهید جعفر پور » از جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران (ماینس) نیز گفت: بزرگترین خواسته ما فرستادن هیاتی به ایران برای بررسی جنایت های علیه بشریت است.
وی با تاکید به پرداختن مساله آلترناتیو در اپوزسیون خارج کشور گفت: یکی از بزرگترین اشتباهات ما در اوایل انقلاب این بود که نمی دانستیم چه می خواهیم. ما می گوییم جمهوری اسلامی « نه » اما نمی گوییم چه می خواهیم لذا برنامه مشخصی باید ارائه شود تا چشم انداز آینده مشخص شود.
وی همچنین به تقویت رسانه های گروهی برای پیشبرد اهداف مبارزاتی تاکید کرد.
وی سکولاریزم و جمهوری را اولین آلترناتیو دانست.
همچنین »امین بیات » عضو جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک گفت: جامعه آینده ایران را سوسیالیستی نمی بینم ولی سکولار دمکراتیک می تواند در دستور کار قرار گیرد.
وی تصریح کرد: اگر جنبش دمکراتیک و لائیک سکوت کند جنبش سبز موسوی برنده خواهد شد و نظام جمهوری اسلامی به حکومت خود ادامه خواهد داد.
بیات گفت: کانون ها و جمعیت های شهری باید شکل گیرد و بصورت فدراسیون و کنفدراسیون فعالیتها ادامه یابد.
« احمد پوری » فعال سیاسی از هلند نیز در این سمینار گفت: از تمامی اشکال مبارزات مردم و در تمامی سطوح دفاع می کنیم ولی در بحث ها یک خط سرخ اساسی داریم و این مساله چگونگی مطرح شدن « نه » به جمهوری اسلامی است.
وی با اشاره به مشخصات جریان مبارزاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی گفت: هدف دو نیروی رقیب حفظ و تقویت خود و دفع نیروی رقیب است و برای پرداختن به این موضوع باید استراتژی تعیین شود.
وی افزود: « استراتژی » هنر جمع آوری امکانات مادی و معنوی و استفاده بهینه از امکانات برای رسیدن به هدف است لذا باید مشخص شود که چگونه همه نیروها و امکانات را می توان به خدمت طلبید.
وی درخواست کرد فضای رقابت عادلانه بوجود آید و این فضا برای دیگر همگامان تضمین شود زیرا پروسه اعتماد سازی در فضای عادلانه شکل خواهد گرفت.
« جعفر امیری » از میز کتاب آمستردام نیز گفت: در ۹ ماه اخیر بر اساس ضرورتی که مبارزات مردمی بر دوش ما گذاشته است فعالیتهای خود را گسترش داده ایم.
وی تاکید کرد که محور همگامی باید حمایت از مردم ایران و مبارزات طبقاتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و عدم دخالت امپریالیسم در مسائل داخلی ایران باشد.
« اصغر.ف » فعال سیاسی از کشور هلند گفت: باید به مساله آلترناتیو پاسخ داده شود در غیر اینصورت حرکتهای اعتراضی به جیب کسانی خواهد رفت که با آنها تضاد داریم.
وی افزود: اگر یک نقطه استراتژیک نداشته باشیم به ابزاری برای کسانی تبدیل خواهیم شد که با آنها تضاد داریم.
وی تصریح کرد: باید متوجه باشیم که دوباره تبدیل به خدمتکاران رژیم آینده نشویم کمااینکه جوانان می گویند چرا رژیم شاه رفت و این رژیم آمد.
وی اظهار داشت: طرح ها باید در جهت براندازی باشد وگرنه نتیجه لازم را نخواهد داد و حرف مشترک ما (همگامی) آینده را تضمین خواهد کرد.
« بیژن سعیدپور » نماینده انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در پاریس نیز گفت: دفاع از زندانیان سیاسی و حرکت های دمکراتیک باید مورد تاکید قرار گیرد.
همچنین « فریبا مرزبان » فعال سیاسی و فعال حقوق بشر از لندن در این سمینار گفت: فاصله ما با نسل جوان برای جذب آنها زیاد است.
وی همچنین سوال کرد آیا بدون حمایت وکلای بین المللی به دادگاه کشاندن جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ جمهوری اسلامی جنایاتی که انجام داده علیه بشریت است و با توجه به این مساله که پشتیبانی ندارد، طرح پیشبرد به دادگاه کشاندن این رژیم با کدام پشتوانه خواهد بود؟
وی همچنین تاکید کرد که به مساله « لغو سانسور » در ایران با توجه به اینکه در کشور به این موضوع پرداخته شده در خارج کشور مورد بی توجهی قرار گرفته است و در این راستا باید آزادی خواندن و مطالعه کردن نیز داده شود.
« فرید » از شورای سوسیالیست های مسلمان از هلند گفت: بر این باوریم که برای رسیدن به هدف باید برنامه داشت. یکسری تعاریف مشترک باید مطرح شود تا سیاست های لازم برای رسیدن به اهداف به وجود آید.
وی تصریح کرد: برای اینکه این حاکمیت را سرنگون کنیم احتیاج به همبستگی فراگیر داریم. ارائه هر راهکاری منوط به خرد جمعی است که با جمع شدن همه نیروها و جریان ها امکانپذیر است.
« ایوب رحمانی » از شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران در لندن گفت: بعد از انتخابات این ضرورت را دیدیم که کمیته ها و نهادها زیر چتر فراگیری در لندن در کنار هم باشند و تشکیل شورای همبستگی با مبارزات مردم ایران مطرح شد. نظرات هماهنگ ما با همگامی این است که رژیم جمهوری اسلامی را مانع اصلی در تحولات دمکراتیک می دانیم و خواهان سرنگونی این رژیم هستیم.
وی افزود: ما خود را در کنار جنبش ها ی مردم در ایران می بینیم.

در روز اول سمینار همچنین اکسیونی اعتراضی به جنایات رژیم جمهوری اسلامی در هامبورگ شکل گرفت. در این اکسیون شعارهایی با عنوان « سرنگون باد جمهوری اسلامی »، « آزادی برای همه زندانیان سیاسی » و « زنده باد همبستگی جهانی » به زبان آلمانی سر داده شد.
در این اکسیون « کریستین کله » از نهاد همبستگی بین المللی همبستگی خود با مردم ایران را اعلام کرد.
در ادامه سمینار در روز دوم، چهار کارگروه « ساختار و چگونگی ارتباطات »، »اشتراکات (اصلاحات و تکمیل) »، « وظایف پیشرو » و « تعیین نام همگامی » تشکیل شد.
درباره وظایف پیش رو قرار شد که گروههای کاری شامل گروه کار بین المللی، سایت، مباحثات، زنان، کارگران، جوانان، زندانیان سیاسی و مساله ملی تشکیل شود.
در خصوص گروه کار اشتراکات |(اصلاحات و تکمیل) مباحث مورد توافق مورد تاکید قرار گرفت و افتراقات نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
در بخش ساختار و چگونگی ارتباطات نیز قرار شد تا از حداقل توافقات موجود حرکت کرد و کار را به پیش برد.

گزارش از ندا حقیقت

Published in: on 29 mars 2010 at 4:24  Laissez un commentaire  

پنجاه جوان بهايی ممنوع‌الخروج شدند، رهانا

نام ۵۰ جوان بهايی ساکن شيراز در ليست ممنوع الخروجی‌ها قرار گرفته و آن‌ها نمی‌توانند از کشور خارج شوند.

رهانا: اين ۵۰ نفر پيش از اين به علت خدمات اجتماعی در روستاهای محروم اطراف شيراز در ۲۹ ارديبهشت ۸۵ دستگير شده بودند و با وجود داشتن جواز قانونی برای آموزش به کودکان اين محله ها، اطلاعات شيراز آنان را به ۳ سال شرکت اجباری در کلاس های تبليغات اسلامی مجبور کرد.

به گزارش خبرنگار رهانا لازم به ذکر است که کلاس‌ها به توهين و تحقير و تمسخر بر اين ۵۰ جوان و باورهايشان سپری می‌شود.
در ضمن ۳ تن ديگر از اين جوانان نيز به ۴ سال حبس در زندان شيراز محکوم شدند و از آبان سال ۸۶ دوران محکوميت خود را آغاز کردند. ساسان تقوا، هاله روحی و رها ثابت نام اين سه زندانی بهايی است.
حال علاوه بر کلاس‌های توهين آميری که آنان ملزم به شرکت در آنند، ۵۰ تن از ايشان اجازه خروج از کشور را نيز نخواهند داشت.

Published in: on 29 mars 2010 at 11:03  Laissez un commentaire