شورش در انگلستان: چه کساني خشونت ميکنند؟

سه شنبه 23 اوت 2011

هم زمان با برگزاري شبانه روزي دادگاه براي صدور حکم و روشن شدن وضعيت دستگير شدگان حوادث انگلستان، آقاي کامرون نخست وزير محافظه کار قوانين حقوق بشر را عامل بروز اين ناآرامي ها عنوان کرد. وي که بارها در سخنراني هايش به صراحت گفته که آشوبها به خاطر فقر و کاهش بودجه دولت نبوده است و اين ناآرامي ها به تبعيض هاي نژادي، برنامه ي رياضت اقتصادي دولت و…. ربطي ندارد، در آخرين سخنرانياش در ۲۵ مرداد ۱۳۹۰ گفت: »در آبانماه که انگليس رياست شوراي اروپا را بر عهده ميگيرد، اين قوانين را بازنويسي خواهد کرد؛ چرا که قوانين حقوق بشري باعث بروز چنين رفتارهاي آشوبگرانهاي شده و همين قوانين امکان برخورد با عاملان اين رفتارها را سلب کرده است. »

ايشان فراموش کرده اند که چندي پيش در چين گفته بودند: »انگليس همواره نماد حقوق بشر در جهان بوده است! »

مروري کوتاه بر احکام صادره در اين دادگاه هاي شبانهروزي اين سوال را در ذهن هر انسان آگاهي ايجاد ميکند که اگر اين احکام ناعادلانه که خود مظهري از خشونت قانوني قوه ي قضاييه انگلستان است، هنوزهم باب ميل آقاي کامرون نيست، پس چه چيزي رضايت خاطر ايشان را فراهم خواهد کرد؟ تنها گزينهي ممکن برخوردهاي خشونتآميز و غيرانساني سربازان انگليسي با غير نظاميان و زندانيان در عراق و افغانستان است که انگار قرار است از اين به بعد در مورد هم وطنان ايشان اجرا شود. رفتارهايي که نامي جز جنايت عليه بشريت به آن نميتوان داد و هيچ دادگاهي در انگلستان به آنها رسيدگي نميکند و يا اگر هم بکند بعد از يک پروسه ي طولاني و مراحل قانوني و … که بايد طي شود که عملا معنايي جز عدم رسيدگي به آن ندارد. به بيان ديگر آقاي کامرون از اين به بعد اينان را هم مانند آن عراقي ها و افغان ها « بشر » محسوب نمي کنند.

براساس قوانين انگليس، پليس مي تواند مظنونان را حداکثر تا ۲۴ ساعت بازداشت و با حضور وکيل مدافع، تحت بازجويي قرار دهد اما براي ادامه بازداشت ملزم است همراه با متهم و وکلاي او در برابر دادگاه بدوي حاضر شود. قضات دادگاه بدوي پس از رسيدگي به شکايت پليس در دادگاه علني، در مورد تبرئه متهم و آزادي او، تاييد اتهام و تعيين مجازات و يا ارجاع پرونده به دادگاه بالاتر، و همچنين آزادي وي به قيد وثيقه و يا ادامه بازداشت تا زمان برگزاري دادگاه بعدي، تصميم گيري مي کنند.

دادگاه هاي شبانه روزي در انگلستان مشغول به کارند تا وضعيت بيش از ۳۰۰۰ نفر از دستگير شدگان حوادث انگلستان (فقط ۱۴۰۰ نفر در لندن بازداشت هستند) را روشن کنند. سه دادگاه بدوي در منچستر به کار خود ادامه مي دهند تا در مورد پرونده اتهامي ۱۱۷ بازداشتي اين شهر تصميم گيري کنند. دادگاه هاي بدوي حق صدور احکام مجازات هاي نقدي نسبتا سبک و حبس تا شش ماه را دارند اما مي توانند پرونده هايي را که مستوجب احکام سنگين تري مي دانند به دادگاه هاي بالاتر ارجاع دهند که به معني روند طولاني رسيدگي قضايي است. بيشتر اتهامها به غارت مربوط ميشود که بسياري از آنها شامل سرقت است و از متهمان به عنوان تبهکاران نام برده مي شود بارها و بارها در رسانه هاي عمومي اتفاقات رخ داده را تبهکاري مي نامند . اين نام گذاري کمک ميکند تا دادگاه بر اساس احکام مقابله با تبهکاران که در ماه ژانويه در برخي نواحي انگليس اجرا شد، آنان را محاکمه و محکوم کند. طبق اين قانون ميتوان شمار خاصي از تبهکاران را طبق حکم دادگاه از شرکت در برخي فعاليتهاي اجتماعي منع کرد.

در ميان اين « تبهکاران »!؟ که محاکمه شده يا ميشوند يک نوجوان ۱۱ ساله و يک نوجوان ۱۳ ساله نيز به چشم ميخورند. اين نوجوان ۱۳ ساله که به دليل پايين بودن سن نامش فاش نشده به نه ماه حبس تاديبي به جرم سرقت، اختلال و خشونت محکوم شده است. تصوير پسر در يک دوربين مدار بسته در منطقه « سالفورد  » ضبط شده بود. در اين تصوير او در حال استفاده از يک کپسول آتش نشاني و پاشيدن گاز آن به اطراف بوده است. مادر اين پسر بچه در دادگاه گفت که تنها پسرش بابت اين مشکلات مقصر نيست و « دولت  » را بابت اين خشونتها مقصر دانست. پدر پسربچه ادعا کرد که پسرش مورد « خشونت پليس  » قرار گرفته است.

يک دانش آموز به اتهام سرقت يک بطري آب از يک مغازه به شش ماه زندان و يک زن براي سرقت يک جفت شورت به پنج ماه حبس محکوم شده اند. دو متهم ديگر به مشارکت در ناآراميها در شمال انگلستان به ۱۰ و ۱۶ هفته زندان محکوم شدند.

بيشترين حکم صادره ۴ سال حبس براي دو جوان ۲۰ و ۲۲ ساله است که از طريق شبکه اجتماعي فيسبوک، دوستانشان را به شرکت در آشوب هاي لندن تشويق کرده بودند. يکي از آنها، از دوستان خود خواسته بود که روز هفدهم مرداد در مقابل «مک دونالد» تجمع کنند. اگرچه کسي به اين دعوتنامه پاسخ نداد، اما پليس از قبل در محل حاضر بود و او را دستگير کرد. فرد ديگر نيز، روز هجدهم مرداد ماه از چهارصد دوست خود در فيسبوک خواسته بود که در يک محل تجمع و آنجا را غارت کنند. اگرچه در محل قرار هيچ اتفاقي نيفتاد و صبح روز بعد پسر جوان از دوستان خود معذرت خواهي کرد و کار خود را شوخي خواند، اما پليس وي را به اتهام تشويق به غارت و آشوب دستگير کرد. اما اينها کافي نيست، آقاي کامرون از مقام‏هاي محلي خواست « جوانان بزهکار » را از مجموعه‏هاي مسکوني دولتي اخراج کنند. نخستوزير انگليس اعلام کرد: با ۱۲هزار خانوادهاي که اعضاي آن در اين ناآراميها شرکت کردند، برخورد خواهد شد. اما ايشان به راحتي چشم خود را بر روي پرونده ي رشوه گيري کلان رييس پليس از مرداک مي بندد.

زيرا در کشف ديگري ايشان دريافته اند که اين شورش ها نتيجه تربيت غلط برخي خانواده ها و مدارس بوده است. نخست وزير انگليس تاکيد کرد: نبايد ناکامي در سيستم آموزشي انگليس را در بروز آشوبها ناديده گرفت (يعني ما حق داشتيم که بودجه اين آموزش و پرورش ناکارآمد را حذف کنيم) و تاکيد کرد که آشوبهاي اخير نتيجه فرهنگي است که بچه ها با آن بزرگ ميشوند و بر اساس آن حق را از ناحق تشخيص نميدهند. پس لازم است که خانواده ها هم مجازات شوند.

يکي ديگر از مجازات هاي غيرقضايي که عليه محکومان ناآرامي هاي اخير از سوي مقامات دولتي مطرح شده، محروم کردن آنان از کمک هزينه هاي دولتي است. وزير کار و امور بازنشستگي انگليس اعلام کرده است که هر يک از متهمان شورش هاي اخير که در دادگاه محکوم شوند، حتي اگر مجازاتشان در حد زندان هم نباشد باز کمک هزينه هاي دولتي آنان قطع خواهد شد.

خب اگر قرار باشد در هزينههاي دولت صرفه جويي شود و بودجه پليس هم کاهش نيابد (بعد از اين شورش ها، طرح کاهش بودجه ي پليس از دور خارج شد)، اين مبلغ بايد از جاي ديگر صرفه جويي شود و چه جايي بهتر از قطع کمک هزينههاي دولتي به برخي از نيازمندان!!

يکي از مقامات پليس بريتانيا درباره صدور چنين احکامي مي گويد که اين احکام بر مبناي خواست مردم !؟ انجام مي شود و ضروري است مجازاتي اعمال شود که تاثير بازدارنده داشته باشد و باعث درس عبرت ديگران شود. اما برخي ديگر از دولتمردان با اين احکام موافق نيستند، اما نه به دليل غير عادلانه بودن آن يا خشونت پنهاني که در اين احکام نهفته است بلکه به اين دليل که : محکومان اين دادگاهها به دليل عدم تناسب احکام صادر شده با جرايم ارتکابي تقاضاي تجديد نظر خواهند کرد که همين مساله باعث طولاني شدن روند دادرسي و تحميل هزينه هاي اضافي به خزانه کشور مي شود.

زندان، قطع کمک هزينه و گرسنه نگه داشتن آنان، اخراج از مسکن و محروم کردن خانواده ها از سرپناه، منع از شرکت در فعاليت هاي اجتماعي ، شليک به سر يک جوان سياه پوست (۲)، استفاده از گلوله هاي پلاستيکي، استفاده از آب پاش و پاشيدن رنگ براي شناسايي شرکت کنندگان در تظاهرات (۳)، و… هيچ کدام از نظر اين سياستمداران خشونت محسوب نمي شود. خشونت از نظر آنان تمام شدن تحمل مردمي است که ديگر درمقابل غارت زندگي شان سکوت نميکنند. خشونت جرات آن نوجواني است که در مقابل سخنراني کامرون مي گويد: « او همه را مقصر ميداند به جز خودش. در نظام انگليس ثروتمندان ثروتمندتر ميشوند و فقرا فقيرتر. من عاشق رفتن به دانشگاهم اما فقر مانع از اين علاقه من ميشود. » اگر چندي ديگر اين نوجوان که از درس خواندن محروم شده به خيابان بيايد و به نمادهاي سرمايه داري که زندگي او را به يغما برده اند حمله کند آن وقت خشن و تبهکار خواهد شد.

آن وقت وجود اين جوانان عاصي و تبهکار؟! جامعه را براي ثروتمندان و سرمايه داران ناامن خواهند کرد. آن وقت دستگاه عريض و طويل پليس و نيروهاي امنيتي با بودجه هاي کلان لازم است تا امنيت را در پناه قانون حامي سرمايه داران ايجاد کند و قوانين حقوق بشر هم باتلاش امثال آقاي کامرون اصلاح خواهد شد و پليس با خيال راحت خواهد توانست از خشونت براي سرکوب آنان استفاده کند.

در اوايل ماه جولاي ، وال استريت ژورنال ، با استناد به يک نظرسنجي جديد ، گزارش داد که ۹۴ درصد از ميليونرهاي از « خشونت در خيابان » ترس دارند . اين رويدادها نشان داد که اين ترس واقعي است. آنها نيز دريافته بودند که بالاخره تحمل کساني که از نعم مادي هيچ بهره اي نميبرند يا هر روز بهره شان کمتر ميشود، هم حدي دارد.

در طول تاريخ هيچگاه مردم محروم از هر گونه حقوقي خشونت را آغاز نکردهاند. آنان که خود محصول خشونتند، پس چگونه ميتوانند مبتکر آن نيز باشند؟ با استقرار رابطهي ستم ، خشونت نيز شروع شده است. « هر وضعي که در آن فردي به نحوي عيني ديگري را استثمار ميکند، يا به عنوان فردي مسوول از پاي فشردن ِديگري در اظهارنظر خود جلوگيري مينمايد، گوشهاي از ستمگري است… خشونت به وسيلهي کساني پديد ميآيد که ستم ميکنند، استثمار ميکنند و در شناختن ديگران به عنوان انسان قصور ميورزند، اما نه به وسيلهي آنان که ستم ميکشند، استثمار ميشوند و ناشناخته ميمانند. مظلومان نيستند که منشا خشونت ميشوند، بلکه ظالمانند؛ نه خوارشدگان بلکه خوارکنندگان هستند که دشمني و کينه را آغاز ميکنند؛ نه آنان که شرف مردميشان انکار شده، بلکه آنان که منکر آن شرف مردمي هستند (و درنتيجه پا بر شرف مردمي خود نيز گذاشتهاند) آدمي را نفي ميکنند.  »

اين اولين بار درتاريخ نيست که قدرتمداران شورش ستمديدگان عليه قدرت را وحشيگري و چپاول ميخوانند. برده داران نيز پس از آنکه هر گونه ستمي را بر بردهها روا مي داشتند، اعتراضات آنان را وحشيگري و خشونت مي ناميدند. آنان خود ميليونها شلاق بر بدن بردگان ميزدند و وقتي بردگان شورش کرده و هر آنچه مظهر قدرت بود را نابود مي کردند، آنان را خشونت طلب و ضد قانون خطاب ميکردند. اکنون تاريخ تکرار ميشود : حاشيه نشينان را چه کسي حاشيه نشين کرده است؟ آنان با خشونت تمام در جامعهي سرمايه داري به حاشيه رانده شدهاند، آنان به وسيله ي همين پليس ها از زمين هاي آبا و اجدادي دور شدهاند، از خانه هايي که به بانک ها بدهکار شدهاند و از محل کسب وکار خودشان با اهرم قانون و خشونت بارها به بيرون رانده و به افلاس کشيده شدهاند.

خشونت ِطغيان اينان هميشه يا تقريبا هميشه به شدت خشونت ستمگران و استثمار کنندگان در آغاز کار آنان است، خشونت ستمگران مانع از آن است که ستمديدگان کاملا انسان باشند، اولين واکنش محرومان، خشونت است که نشانهي تمايلشان به کسب حق انسان شدن است… چرا که آنان تحت نفوذ تبليغات رسانههاي در خدمت حاکمان تصوير ستمگران را در خود پذيرفته اند و نميتوانند به روشني متوجه نظمي شوند که در خدمت منافع کساني است که آنان را به بردگي مي کشند، استثمار مي کنند و از همه ي امکانات رفاهي و انساني محروم شان مي سازند. تحت تاثير اين تبليغات، آنان که زير محدوديتهاي اين نظم تحليل رفتهاند، غالبا خشونت واقعي نشان داده و حتا به کوچکترين دليل با رفقاي خود به زد وخورد ميپردازند..

براي توضيح اين گونه رفتارها از طرف اين بخش از مردم بايد توجه کنيم وقتي که خشونت و ستم طبقاتي در جامعه اي مستقر ميشود، شيوهي ديگري از زندگي و رفتار را براي مردمي که در آن گرفتار شدهاند، بوجود ميآورد، شيوهاي که خشونت ناشي از محروميت در آن بيداد ميکند. « تجزيه و تحليل ستم آشکار ميسازد که ريشهي خشونت ستمديدگان در خشونتي است که از طرف کساني آغاز مي شود که قدرت را در دست دارند. اين جريان خشونت نسل به نسل تداوم مي يابند. اين فضا در صاحبان قدرت وجداني مالکانه و قوي در مالکيت جهان و آدميان بوجود ميآورد. آناني که از اين وضع منتفع ميشوند نميتوانند درک کنند که اگر »داشتن »شرطي براي « بودن » است، براي همهي آدميان شرطي ضروري است. انسانيت يک حق است و آنها آن را به عنوان حقي انحصاري و اختصاصي به عنوان ملکي موروثي تصاحب ميکنند …ستمگران درک نميکنند که انحصار بيشتر « داشتن »ِ آنان، ديگران و خودشان را از انسان بودن باز ميدارد… از سوي ديگر ستمديدگان در نقطهي خاصي از تجربه وجودي خود کشش مقاومت ناپذيري نسبت به ستمگر و راه و رسم زندگي او در خود احساس ميکنند. سهيم شدن در نحوهي زندگي او مبدل به آرزويي فوقالعاده قوي ميشود… ( ۴ )

طبق گزارش ساندي تايمز ثروتمندترينها در بريتانيا که در پي بحران مالي سال ۲۰۰۸ متحمل خساراتي شدند، دوباره ثروتمندتر شدهاند، به طوري که مجموع دارايي ۱۰۰۰ نفر از ابرثروتمندان اين کشور به ۳۹۵.۵ ميليارد پوند ميرسد. ارقام منتشر شده در فهرست ۲۰۱۱ ثروتمندان اين نشريه نسبت به ثروت محاسبه شده ۱۰۰۰ نفر از ثروتمندترينهاي بريتانيا در سال گذشته ۱۸ درصد رشد داشته است.

اين روزنامه نوشت که بريتانيا اکنون ۷۳ ميلياردر دارد که اين تعداد در سال ۲۰۱۰ ميلادي ۵۳ نفر بود. (۳۰ دي ۱۳۸۹) در حالي که طي سه سال اخير بيکاري در انگلستان سه برابر شده است. محلاتي نظير تاتنهام به شدت گرفتار مساله بيکارياند. براي هر تک شغلي که در بازار کار عرضه مي شود ۵۴ جوان بيکار تاتنهامي دندان تيز کرده اند. نرخ بيکاري در بين جوانان سياه تاتنهام بيش از ۵۰ درصد است. يک بررسي نشان مي دهد که اتفاقا محله تاتنهام کمتر از بقيه مناطق کشور تحت تاثير کاهش هزينه هاي خدمات اجتماعي قرار گرفته است! مي دانيد چرا؟ چون پيشاپيش چيزي در اين محله هزينه نمي شد که حالا بخواهند آن را کاهش دهند!!

اينجاست که ستمديدگان دست به غارت مغازههايي ميزنند که اجناسي با قيمتها بالا دارند که هيچ گاه امکان خريد و استفاده از آنها را نداشته و نخواهند داشت. ساختمانهايي را آتش مي زنند که شايد روياي زندگي در آن را در سر ميپرورانند و… شکاف درآمدي به حدي است که با هيچ چيزي قابل پرشدن نيست.

در جريان نخستين مرحلهي مبارزه عليه وضع موجود ممکن است محرومان به جاي تلاش براي آزادي خود به سوي خشونت وستمگري يا خرده ستمگري گرايش يابند. . اين امر به آن دليل است که تضادهاي دروني وضع واقعي و عيني که در آن سنگر گرفتهاند، نهاد فکري آنان را شکل داده و مشروط ساخته است. آرمان آنان انسان بودن است ولي در نظرشان انسان بودن يعني مثل حاکمان و طبقات حاکم زندگي کردن است. اين است مدل اوليه آنان از انسان بودن زيرا در اين لحظه ي خاصي از جريان زندگي، خود نوعي تبعيت از ستمگران را پذيرفتهاند. البته اين وضع به معني اين نيست که ستمديدگان از لگدمال شدن خود آگاه نيستند، بلکه به اين خاطر است که نميتوانند انسان جديدي را تجسم کنند که بايد در جريان رهايي ودر نتيجهي حل شدن تضادها قدم به عرصهي هستي گذارد.

وقتي ستمديدگان بتوانند بيانديشند و بنيان هاي ستم طبقاتي را در بيرون خود بيابند و در مبارزهي سازمان يافته براي آزادي خود شرکت جويند، شروع به اعتقاد يافتن به خود ميکنند. اين کشف در برگيرندهي انديشهي جدي و عمل مبتني بر آن است: فقط در اين صورت است که اين کشف بدل به کرداري خواهد شد که ديگر نشاني از خشونت عليه ساير مردم در آن ديده نميشود… زيرا تمام انرژي آنان صرف مبارزه براي نابودي سيستمي خواهد شد که حق انسان بودن و زندگي انساني داشتن را از آنان سلب کرده است.

مبارزه براي به دست آوردن حقوق انساني همواراه يک شکل ندارد و اشکال متفاوت آن بستگي به شرايط تحميل شده بر آنان دارد. اين است تفاوت کساني که در ماه مي براي اعتراض به افزايش شهريه هاي دانشگاه به خيابان ها ريختند با کساني که در ماه جاري در خيابانها قفقط به غارت و تخريب بارزترين نمادهاي سرمايهداري پرداختند.

« در روز ۱۹ارديبهشت ۱۳۹۰ صدها هزار تظاهرکننده در خيابان هاي اصلي لندن راهپيمايي کردند. در اين تظاهرات که در اعتراض به قطع بودجههاي دولتي ، افزايش بيکاري و سياستهاي جنگطلبانه برگزار شد، تشکلهاي دانش اموزي و دانشجويي، پرستاران، پزشکان و کارگري در اين تظاهرات حضور داشتند.

اين تظاهرات با حمله پليس به خشونت کشيده شد و تعدادي از تظاهر کنندگان زخمي يا دستگير شدند. در اين راهپيمائي به شعبه شرکت امريکايي مک دونالد در مرکز لندن، شعبه هاي برخي از بانک ها و فروشگاه هاي زنجيرهاي و تعدادي از خودروهاي پليس نيز حمله شد.

تنها اتحاديههاي کارکنان انگليس، بيش از ۸۰۰ اتوبوس، ده قطار ويژه، ده ها قايق و کشتي کوچک و صدها وسيله نقيله کوچک جاده اي براي انتقال تظاهر کنندگان از شهرهاي گوناگون به لندن کرايه کرده بودند. تظاهرکنندگان با دردست داشتن دست نوشته ، کاريکاتور، اعلاميه و … شعار انقلاب تا سرنگوني دولت سردادند. هر چند رهبر بزرگترين اتحاديه کارکنان انگليس به آن باور ندارد و اين گونه راهپيماييها را تنها محل مناسبي براي ابراز خشم مردم ميداند که ناشي از سياستهاي دولت است و بايد تخليه شود!؟ اما اين تظاهرات نشان از آگاهي مردمي دارد که زندگي انساني را حق خود مي دانند.

پليس انگليس با رديابي ارتباطات رهبران تظاهرات، بررسي وبلاگ ها، نفوذ ماموران مخفي پليس در اجتماعات کارگري و دانشجويي و انتشار هشدارهاي متعدد، خود را براي اين تظاهرات آماده کرده بود. سازمان دهندگان تظاهرات به دولت انگليس هشدار دادند اين تظاهرات، آغاز موج جديدي از تظاهرات و اعتصابات سراسري در اين کشور است تا دولت ائتلافي، دست از سياستهاي اقتصادي که فقط به نفع ميليونرهاست، بردارد. »

طبيعي است بعد از اين هشدار پليس در صدد باشد راهکارهاي مناسب بيابد، بودجه اش را افزايش دهد، حق سرکوب را به دست آورد. لازم است که براي مردمي که کاهش بودجههاي رفاهي سطح زندگيشان را به شدت کاهش داده، توجيه کرد که چرا رياضت اقتصادي دولت نبايد شامل بودجه پليس و نيروهاي امنيتي شود. نياز است « تبهکاراني »!؟ دست به اقداماتي اين چنيني بزنند…

و در اين هياهوي تبليغاتي و مهندسي شدهي رسانهها، به نقش پليس در دامن زدن به اين خشونتها توجهي نشده و نمي شود. مشخص نميشود چند نفر از اين به اصطلاح دزدان وغارتگران خود پليس بودهاند يا به تشويق ماموران مخفي پليس (لباس شخصي ها) دست به چنين اقداماتي زده اند. (۵)

به نقل از کانون مدافعان حقوق کارگر http://kanoonmodafean1.blogspot.com…

زيرنويس و منبع:

۱- خبرهاي اين مقاله از منابع زير تهيه شده است: همشهري آنلاين، خبرگزاري فارس، گاردين، بي بي سي، يورونيوز، نيشن.

۲- مرد رنگين پوستي به نام مارک دوگان که ۲۹ سال داشت و پدر ۴ فرزند بود توسط افراد پليس در منطقه تاتنهام لندن به قتل رسيد. او در مجتمع بزرگي زندگي ميکرد که مسکن افراد کم درآمد است.. به نوشته روزنامه مشهور ”ايوينيگ استاندارد“, مارک که توسط يک واحد مسلح پليس بازداشت شده بود در حالي مورد شليک گلوله قرار گرفت که روي زمين درازکش شده بود. اين روزنامه حرف هاي يک شاهد عيني را چنين نقل کرد: ”سه يا چهار افسر پليس مارک و يک نفر ديگر را با تهديد وادار به درازکشيدن روي زمين کردند. بعد صداي شليک چهار گلوله بلند شد. دوگان را کشتند.“ برخلاف ادعاي اوليه مقامات پليس معلوم شد شليک ها به خاطر ”دفاع از خود“ نبوده است. همچنين، گزارش کميته شکايات مستقل پليس انگليس بيانگر آن است که در محل کشته شدن « مارک دوگان »، شهروند سياه‎پوست و ۲۹ ساله انگليسي به دست پليس اين کشور، هيچگونه مدرکي دال بر مالکيت و وجود سلاح سبک از سوي وي يافت نشده است.و اين اولين بار نبود که پليس انگليس دست به چنين کاري مي زد. يک نهاد مدافع حقوق بشر به نام ”پروژه بيگناهان“ با مدرک و سند نشان مي دهد که طي چند سال نزديک به ۲۰۰ نفر تحت بازداشت پليس کشته شده اند. اما در همه موارد, مساله طبيعي جلوه داده شده يا ادعا شده که خود فرد مقتول مقصر بوده است.

۳- کامرون نگراني‎هاي موجود در خصوص نقض حقوق بشر در کشورش را ساختگي خوانده و با صدور دستور استقرار بيش از ۱۶ هزار نيروي پليس در خيابانهاي لندن، مجوز استفاده از گلولههاي پلاستيکي و سلاحهاي آپاش را نيز صادر کرده است. کشور انگليس داراي سابقه طولاني در استفاده از گلولههاي پلاستيکي عليه غيرنظاميان غيرمسلح است . گلولههاي پلاستيکي عمدتا بايد به پاي افراد شليک شود، اما گزارشها حاکي از آن است که ۱۹ نفر در ايرلند شمالي بر اثر اصابت اين گلولهها به ناحيه سر و صورتشان کشته شدهاند. دولتهاي ديگر نيز از رنگ براي مشخص کردن و دستگير کردن مردم استفاده کرده است. از اين تاکتيک در کشمير، مجارستان، بنگلادش، اوگاندا، کره جنوبي و اندونزي استفاده شده است. * کامرون استفاده از باران بنفش را پيش رفتن همگام با پيشرفتهاي فناوري ميداند. اين درحالي است که فن مذبور قادر به شناسايي به اصطلاح اغتشاشگران و غارتگراني که در ميان جمعيت عابران و ناظران بر خوردهاند، نيست.

۴- آموزش ستمديدگان نوشته پائلو فريره، ترجمه احمد بيرشک و سيف اله داد

۵- اسناد زيادي در کشورهاي مختلف از دست داشتن پليس در ترغيب و تشويق و تشديد جو خشونت و تخريب افشا شده است. در جريان حوادث و اعتراضات مردمي در تورنتو عليه اجلاس جي ۸ طبق اعترافات ارائه شده در دادگاه، يکي از نيروهاي مخفي پليس در گروه « بلوک بلاک ها » نفوذ کرده و در سطح رهبري گروه قرار داشته است. در دادگاه به نقش وي در ترغيب آنان به تخريب وآتش زدن مغازه ها اشاره شد.

Published in: on 28 août 2011 at 11:18  Laissez un commentaire  

دیار فراموش شدگان

دیار فراموش شدگان

دو شنبه 15 اوت 2011

اگر به نقشه ایران نگاه کنید در جنوب شرقی ایران، بندر گواتر درکنار خلیج گواتر و دریای عمان در حدود 120 کیلومتری چابهار(1) قرار دارد. اما به راستی می‌توان آنجا را آخر آخر ایران دانست. اگر بخواهیم مناسبات غیر انسانی سرمایه‌داری و دردها و رنج‌های بیشمار ناشی از آن و همچنین محرومیت‌ها و ظلم‌های منتج از مناسبات ظالمانه‌ی طبقاتی طی هزاران سال حاکم در ایران را به صورت فشرده و در یک جا و خالص ببینیم، بندر گواتر بی شک از دیدنی‌ترین نقاط ایران است. چهره‌ی کریه ونفرت انگیز فقربا تمام مصائب و آثار زیان بخش و مخربش، همچنین جهل، خرافات، مردسالاری و زن ستیزی، تعصب دینی و… در ابعاد وحشتناک و باورنکردنی تمام هستی و زندگی توده‌های این سرزمین را تحت الشعاع خود قرار داده است.

در این منطقه مردم عمدتا به کار در مزارع پرورش میگو و عمل‌آوری آن، کار در کارگاه‌های کنسرو تن ماهی و بسته بندی گوشت و صیادی و کار روی لنج و حمل کالا و … مشغول هستند. کارگران مرد بیشتر راغب هستند که در دریا به کار صیادی مشغول باشند. آنها معتقدند سخاوت‌مندی و لطف دریا بسیار بیشتر از کارفرمایان است. افراد غیربومی فکر می‌کنند این دسته از کارگران بلوچ هر وقت تمام پول خود را خرج کردند و هیچ راهی نداشتند و کاملا مجبور باشند، برای کار مراجعه می‌کنند. شاید در نگاه اول این نوع نگرش بسیار عجیب و درعین حال باورنکردنی باشد، چرا که در این سرزمین فقر و بدبختی مطلق وبیکاری آشکار، اولین نیاز انسان‌ها داشتن کار است. اما قسمت‌هایی از واقعیت را در خود نهفته دارد!؟

از حدود 4000 هکتار زمین آماده‌ی فعالیت پرورش میگو چیزی در حدود حداکثر هزار هکتار آن فعال و در حال بهره‌برداری است. به خاطر شرایط بد آب و هوایی که جزء مناطق گرم ساحلی(شرجی) محسوب می‌شود و همین هزینه‌ی استهلاک دستگاه‌ها را بالا می‌برد و به خاطر فاصله‌ی زیاد با شهرهای بزرگی مانند تهران،‌شیراز مشهد،‌ تبریز و اصفهان و… (که هزینه‌ی نیروهای متخصص و حمل و نقل و… بیشتری را بر سرمایه داران و شرکت‌ها تحمیل می‌کند) و به رغم امتیازات و امکانات چشم‌گیری که دولت در اختیار آنها گذاشته و همه جور دست آنها را باز گذاشته، با این حال صاحبان سرمایه رغبت و تمایل نسبتا کمی برای سرمایه‌گذاری از خود نشان می‌دهند.

در هر کدام از مزرعه‌های حدود 120 نفر و در مجموع حدود 2000 نفر در این مزارع مشغول به کارند. بیشترشان در روستاهای اطراف زندگی می‌کنند و یا از شهرهای سرباز و دشتیاری و… به آنجا می‌آیند. کارگرانی که در مزارع پرورش میگو به کار مشغولند، به دو دسته تقسیم می‌شوند. دسته‌ی اول کسانی که 24 ساعته در اختیار کارفرما هستند که در طی تمام ساعات شبانه روز و به نوبت و هر چند ساعت متناوبا مشغول به کار و استراحت هستند و بعضا در کارگاه و مزرعه دارای خوابگاه هستند.) دسته‌ی دوم که بیشتر در قسمت عمل‌آوری و سردخانه، به صورت شیفتی مشغول به کار هستند.

به طور میانگین هر دو دسته حدود 12 تا 14 ساعت کار می‌کنند و برای کار خود مبلغی حدود 250هزار تومان در ماه دستمزد دریافت می‌کنند، آن هم با تاخیر و اما و اگر فراوان. نکته‌ی مثبت این کار فصلی که عمدتا از اردیبهشت شروع و تا اواخر مهر یا آبان ادامه دارد، دو وعده غذای گرمی است که کارفرمایان به آنها می‌دهند. آنها از هیچ نوع بیمه و حمایت‌های قانونی و اجتماعی برخوردار نیستند. فقط درصد بسیار کمی از این کارگران که به نگهبانی ، تعمیر و نگهداری دستگاه‌ها و تاسیسات می‌پردازند رسمی و بیمه هستند.

در قسمت عمل آوری و برای پاک کردن میگو کارفرمایان به نیروی کار زنان بیشتر نیاز دارند،‌ زیرا دست‌های ظریف‌تر، دقت بالا در پاک کردن میگو ، انگیزه و دلسوزیشان برای مواد غذایی ، سبب می‌شود که ضایعات به حداقل برسد (به گفته‌ی کارفرمایان ضایعات کارگران زن هنگام پاک کردن میگو ده درصد کمتر از کارگران مرد است) اما با وجود فقر و بیکاری و نداری دائمی ، خود کارگران مرد مانع از کار کردن زنان و دختران‌شان می‌شوند.

زنان کارگری که در کارگاه‌های کنسرو سازی و سالن‌های عمل آوری و یا بسته بندی گوشت (2) مشغول به کارهستند، این نیاز کارفرمایان را درک کرده و به ارزش نیروی کار خود واقفند و همچنین آگاهی و اطلاعات بیشتری از قوانین کار و حداقل دستمزد و سایر حقوق … خود دارند، برای کار حدود 12 ساعته حداقل دستمزد قانون کار و بعضا پول اضافه بابت اضافه کاری و… را مطالبه می‌کنند و بخش قابل توجهی از آن را هم دریافت می‌کنند. اما با این حال پس از پایان فصل کار، از هیچ نوع بیمه اجتماعی و بیمه بیکاری و… برخوردار نیستند مگر درمواردی استثنایی مثل کار دائمی در کنسروسازی.

مقامات فرمانداری و دستگاه قضایی و اداره‌ی کار به هیچ وجه به شکایت‌ها و اعتراضات پاسخ مناسب نمی‌دهند و در مقابل هر گونه اعتراض و نارضایتی و ناراحتی فقط به یک پاسخ کلیشه‌ای اکتفا می‌کنند: » فقط ساکت باشید و کار کنید. کاری نکنید که سرمایه‌داران و شرکت‌ها از اینجا فرار کنند. بگذارید چرخ اقتصاد این منطقه بچرخد. بلکه از فقر و محرومیت و قاچاق کاسته شود!!؟؟ »

با این برخوردها آنها می‌توانند خود را مدیرانی دلسوز وموفق نشان دهند. با آمار‌سازی و خودنمایی این چنینی رتبه و پاداش بیشتری بگیرند.

در بین کارگران زن و مرد این ناحیه کسانی وجود دارند که بومیان منطقه آنها را « غلام » می‌خوانند که حدود ده درصد زحمتکشان و سکنه را شامل می‌شوند. این زحمتکشان سیاهپوست کسانی هستند که در زمان استعمار و در دوران شاه عباس صفوی، از افریقا به خصوص از زنگبار به اینجا آورده شده‌اند. پرتغالی‌ها هنگام رفتن به هند و… برای انجام کارهای شخصی و همچنین کار بر روی کشتی‌ها‌ بردگانی همراه می‌آوردند. برخی از آنها به مرور زمان در اینجا ساکن شده و تشکیل خانواده داده و زندگی می‌کنند. اغلب اینها بسیار سخت‌کوش، قوی هیکل،صبور و پرطاقت هستند. تمام کارهای سخت، زیان‌آور، طاقت فرسا و کار بر روی کشتی و حمل بار و… بر عهده‌ی اینهاست.

هنوز که هنوز است به اینها به چشم برده وغلام نگاه می‌کنند و تحت شدیدترین تحقیرها و ستم‌ها هستند. آنها به صورت جماعتی بسته در جوامعی کنار هم زندگی می‌کنند و کسی از قوم و طایفه‌های گوناگون بلوچ با اینها ازدواج نمی‌کند.اگر به عنوان مثال 5 کارگر خسته از کار و زندگی در گوشه‌ای دور هم جمع شده باشند و یکی از آنها غلام باشد، باید همین شخص برای آنها آب و غذا بیاورد و… این زحمتکشان بار تمام کارهای شخصی آنها را نیز به دوش می‌کشند، البته بدون هیچ دستمزد و غر زدن و اعتراضی!!

زنان و کودکان آنها نیز دچار همین سرنوشت هستند. البته زنان ومردان سیه چرده با کمترین تعصبی دوشادوش همدیگر کار می‌کنند، با سخت‌ترین و بیشترین شدت ممکنه و بلاوقفه. کارفرمایان عاشق اینها هستند ومدام تکرار می‌کنند که چون از نژاد ایرانی نیستند (و از این دست مزخرفات) ببینید چگونه کار می‌کنند؟ و صد البته با دستمزد کمتر و امکانات کاری و زیستی حداقل و در نهایت ستمگری بیشرمانه‌ی بیشتر!؟

اما در کنار این خیل عظیم محنت‌دیدگان، کسانی هستند که دارای چند لنج هستند و به حمل و نقل بار و مسافرو صیادی مشغول هستند. کسانی که دارای چندین تویوتا لنکروز هستند، عده‌ی کاملا مشخصی را که عمدتا از همین کارگران فصلی هستند، استخدام می‌کنند و از آنان در حمل قاچاق استفاده می کنند: بنزین وگازوئیل و بعضی مواد غذایی و دارویی و… از ایران به پاکستان و برنج، سیگار، پارچه و بعضی از میوه‌ها مثل انبه وموز ونارنگی .. و به خصوص حمل مسافراز پاکستان به ایران. درآمد قاچاق انسان برای قاچاقچیان انسان در ایران و همچنین پلیس فاسد پاکستان بسیار قابل توجه و غیر قابل چشم‌پوشی است. با اینکه در منطقه بیکاری از آمار بالایی برخوردار است اما کارگران مهاجر پاکستانی و بنگلادشی با پیش پرداخت‌های بسیار زیاد و سنگین برای کار به چابهار،بندرعباس،بوشهر، تهران وکرج می‌آیند. زیرا در کشورخودشان روزی حداکثر دو دولار و در ایران چیزی بین 7 تا ده دلار درآمد دارند که نصف آن را برای مدت‌ها به جیب قاچاقچیان می‌ریزند و اگر هم بخت یار آنها باشد وسر از اروپا وامارات و قطر در آورند که نانشان در روغن است.!!

سرمایه‌داران آن منطقه معمولا جزء ریش‌سفیدان و یا از حامیان اصلی آنجا نیز هستند و در بسیاری از امور و مسایل برای خود حق کامل حاکمیت قائل بوده و با توجه به پول و نفوذ کلان خود خدایی می‌کنند.همانند سایر هم طبقه‌ای‌های خود در سراسر جهان و با حمایت آشکار و پنهان دولت‌مردان و مسوولین دست اندرکاران محلی ومنطقه‌ای و سراسری مروج انواع و اقسام خرافات وجهل و عبودیت بوده وهستند. ستمگری برزنان و کودکان ، زن ستیزی و قوم وقبیله‌گرایی را تثبیت وتحکیم می‌کنند. عمدتا باعلمای مذهبی سنی رابطه‌ی بسیار نزدیک و تنگاتنگی دارند. دارای همسران متعدد بوده و در زاهدان و چابهار، ایرانشهر (حتا شایع است که در جردن تهران) از ویلا و اتوموبیل‌های لوکس و خانه و زندگی و بریز و به‌پاش‌های غیر قابل‌وصفی برخوردارند.

نیم نگاهی هم به شرایط زیستی، فرهنگی و اجتماعی انسان‌های دردمندی داشته باشیم که به نظر می‌آید در دایره تسلسل فقر ونکبت و بیماری و…. دست و پا می‌زنند. و ظاهرا هیچ راهکار و علاجی برای دردهای بی‌درمان خود ندارند.

هر تازه واردی به این منطقه (حتا پس از چند ثانیه ) به راحتی می‌‌فهمد که بهداشت و درمان و سلامت در حد صفر است. بر اثر انباشت فقر طی سال‌ها و سوءتغذیه‌ی گسترده، مردم لاغر ونحیف این منطقه بیشترین بیماری‌ها، دردها و مشکلات این چنینی را با خود حمل می‌کنند. تقریبا طول عمر از متوسط سطح کشور پایین‌تر است و چهره‌ی آفتاب سوخته و درهم‌شکسته‌ی آنها سن‌شان را بسیار بیشتر از سن واقعی نشان می‌دهد. در این منطقه آب لوله‌کشی و بهداشتی درست و حسابی وجود ندارد. از حمام و توالت و دستشویی واقعا خبری نیست. به خاطر نوع خاک آب باران و سیل به صورت ماندگار و ثابت جمع می‌شود و و از همین آب‌ها برای رفع نیازهای گوناگون خوراکی و بهداشتی به صورت تانکری و غیره استفاده می‌شود. بعد از طرح حذف یارانه‌ها قیمت یک تانکر آب که قبلا 5000 تومان بود به ده هزار تومان رسیده است. به دلیل عدم آموزش وفقرگسترده مردم معمولا از وسایل شست وشو و… کاملا محروم هستند. درمحیط باز قضای حاجت می‌کنند و بسیاری از آنها زندگی کاملا نزدیکی با بعضی حیوانات دارند. این آب‌ها مولد پشه و بیماری سالک هستند . بیماری‌های پوستی، تراخم، اسهال واسهال خونی ومالاریا بیداد می‌کند. وجود همیشگی طوفان و گرد و غبار موجب بیماری‌های تنفسی شده و همانطور که قبلا گفته شد به خاطر سوء‌تغذیه در مقابل بیماری مختلف به خصوص سل بسیار ضعیف هستند. اخیرا به لیست بیماری‌ها، ایدز و بعضی از بیماری‌های مقاربتی و واگیردار هم اضافه و آشکار شده است. تقریبا هیچ کنترل، آمار و راه حلی در این رابطه وجود ندارد. درمانگاه‌های موجود یا دکتر ندارند و یا بیشتر مواقع دکتری دارند که زبان مردم محلی را نمی‌داند. مردمی که پول دوا و دکتر ندارند، مسئولینی که برای انجام وظایف خود هیچ اهمیتی نمی‌دهند و از موضع طلبکارانه و تحقیرآمیز و برای از سر باز کردن خود با مسایل مردم برخورد می‌کنند ، فاصله زیاد مراکز بهداشتی نسبتا بهتر و عدم آگاهی و آموزش کودکان وزنان به راستی جهنمی ساخته که قابل وصف نیست!

اگر تعدادی ازکارگران مرد در جاهایی که کار می‌کنند امکان استفاده از نوعی موادغذایی را دارند در مقابل زنان وکودکان تقریبا همیشه محروم وگرسنه هستند. به خاطر عدم استفاده از وسایل پیشگیری و زادوولدهای زاید خانواده‌ای پرجمعیت مشکلات عدیده‌ای دارند. زنان به خاطر ازدواج در سنین پایین و زایمان‌های مکرر و با فاصله‌ی کم آثار بیماری و سوء تغذیه و… به خوبی در جهره شان آشکار است. کودکان زیادی نیز در کوچکی جان خود را از دست می‌دهند. با این حال اگر امکانی باشد و شیری فراهم، ماست و خرما و نان بیشترین قسمت غذایی آنها را تشکیل می‌ دهد. از گوشت ومرغ وسبزیجات ومیوه‌ها خبری نیست.

بیشتر کودکان به جز موز و ابنه نارنگی و چند میوه‌ی دیگر حتا اسم خیلی از میوه‌ها را نمی‌دانند و آنها را نمی‌شناسند. تنها نکته‌ی مثبت در تغدیه آنها استفاده از ماهی و مواد غذایی دریایی است که همین مساله باعث شده که آنها بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. این مردم فاقد امکانات اولیه بهداشتی و درمانی در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که خود جلوه‌ی کامل دیگری از مسکنت و فلاکت کم نظیر تحمیلی به آنهاست. خانه‌های کپر با حدود 30متر مربع مساحت که تمام اعضای خانواده را درخود جای می‌ دهد. البته خانه‌هایی از نوع آجر و بلوک سیمانی به میزان بسیارکمتری هم وجود دارد اما بیشتر خانه‌ها از به اصطلاح سیاه چادر و با حصیر و برگ‌های درخت خرما ساخته شده است که علاوه بر نقش خنک کنندگی، حمل و ساخت نسبتا سریع و آسان آن به هر حال سرپناهی بومی و به قدمت تاریخ منطقه را برای ساکنانش به ارمغان می آورد. کپرها عمدتا فاقد آشپزخانه توالت و غیره است و در نزدیکی محل استقرارکپرها این امور انجام می‌شود. تمام دار و ندار آنها درهمین سی یا 40متر قرار دارد. بعضی از آنها از لوازم الکترونیکی هم استفاده می‌کنند. بیشترشان از دستگاه رادیو، ضبط صوت و یا سی دی استفاده می‌کنند. اغلب مواقع فیلم و موزیک‌های هندی پاکستانی برایشان جذابیت بیشتری دارد. تلفن یا نیست یا باید به دفترتلفنی در روستای دیگر رفت. مردم برای سوخت از کپسول گاز استفاده می‌کنند که به قیمت نسبتا زیاد به آنها عرضه می‌شود تا حدودی از این بابت هم در مضیقه هستند. مردم این دیار به ناشاد ترین شکل ممکن و تقریبا بدون هیچ گونه تفریح و دلخوشی روزگار می‌گذرانند.

اغلب اوقات آنها را بسیار گرفته و در خود می‌بینید. تریاک و سایر مواد مخدر در سطح عمومی مصرف گسترده‌ای دارد. اما اهالی از گیاهی به نام « پام پراگ » نیز استفاده می‌کنند. این ماده را بسته‌ای حدود 50 تومان می‌خرند و تقریبا روزانه ده الی 15 عدد بار آنرا می‌جوند و حتا به کودکان خود (از ده سالگی) می‌دهند و معتقدند که نه تنها بی ضرر است بلکه باعث نوعی راحتی و آرامش هم می‌شود! ماده‌ی دیگری به نام « خودتکا » مصرف می‌کنند که با آب و بزاق دهان مخلوط می‌شود و آن را برای مدتی دردهان خود نگه می‌دارند و باعث نوعی نئشگی می‌شود. این ماده را حدود 1500 تومان می‌خرند. بیشتر مردان از آن استفاده می‌کنند.

بیشتر اوقات می‌توانید مردان را در حالی ببینید که پارچه‌ای چند منظوره را به دور خود پیچیده و در حالت خاصی چمباتمه زده ساعت‌ها بدون تکان نشسته‌اند. به نظر می‌آید که از یک طرف این سکون و سکوت و رخوت وحشتناک حاکم بر تمامی لحظات زندگی به معنی تسلیم‌شدگی محض باشد و یا شاید به دنبال تفکری، راهی برای نجات و خلاصی از این وضعیت دردناک. به هر حال هر وقت که آنها را به این حال می‌بینید به نظر می‌رسد که گویا زمان در این گوشه کاملا متوقف شده است. این موضوع بسیار ناخوشایندی است که انسانی را غرق در این همه محنت و رنج ببینیم.

آموزش و پرورش کودکان نیز هیچ تفاوت اصولی با سایر امور و مسایل منطقه ندارد. قاعدتا مردمی تا این حد فقیر دغدغه‌ی اصلی‌شان نباید درس و مدرسه و فرهنگ باشد. نزدیک‌ترین مدرسه در روستای « بریز » با خود گواتر در حدود چهل کیلومتر فاصله دارد. بچه‌ها درهمین مدرسه‌های ابتدایی و بعضا کپری و در عین حال چند کلاسه و دختر و پسر کنار هم(!!) درس می‌خوانند. سطح نازل آموزش کیفیت درس‌ها آن هم با زبان غیر بلوچی، بدون هیچ گونه وسایل آموزشی و کمک آموزشی خود یک مصیبت وحشتنناک است. بدین خاطر و به دلیل محدودیت‌های فراوان مالی ترک تحصیل و عدم احساس نیاز واقعی به آموزش برای پیشرفت در تمام امور زندگی بخصوص برای دختران خود حدیث مفصلی است از این مجمل. برای دوره‌های راهنمایی و دبیرستان باید به چابهار یا کنارک بروند. اگر بخواهند و یا از لحاظ مالی بتوانند) هیچ کتابخانه‌ی فعالی وجود ندارد اگر هم باشد، معمولا غیرقابل استفاده است.زیرا کودکان و نوجوان آن منطقه فارسی بلد نیستند و بیشتر خود را هم‌صدا و هم‌دل با پاکستانی‌ها امثالهم می‌دانند. ایران وایرانی بودن در ذهن و روان خیلی از آنها کارکرد خاص و روشنی ندارد و با توجه به مراودات گسترده با پاکستان خیلی بیشتر از آن طرف تاثیر می‌پذیرند. بیشتر افراد مذهبی آنجا سنی بوده و پافشاری بسیار زیادی برای اعمال ومناسک مذهبی دارند. بعضی از کودکان که تعدادشان کم نیست درمکتب‌خانه‌هایی از نوع قدیمی و با ملایان و نوع مخصوصی مولویها و مفتیان به فراگیری و روخوانی قران و تعلیمات دینی می‌پردازند.

بندر گواتر در منطقه حفاظت شده (3) گاندو قرار دارد. اما شما هیچ تشکل زیست محیطی وفعال در آنجا نمی‌بینید. تمام هم وغم نیروهای دولتی نیز حفظ سکون و وضعیت موجود و ارائه حرف‌های بدون پشتوانه وتوخالی و دروغ‌های تهوع آمیز و آمار‌سازی است.

آری اینجا هم ایران است. به قول بعضی‌ها سرزمین گل و بلبل و شعر وفرهنگ ومعنویت!! و بندر گواتر و حومه‌اش هم بخشی از آن . ولیکن ما فعلا به جز خارزاری جان‌گداز وتیره و تار چیزی در آن نمی‌بینیم. چه آن زمان که محمدرضا پهلوی می‌خواست ما را به تهران بزرگ رهنمون سازد، چه پس از انقلاب شکوهمند اسلامی . آیا روزی خواهد رسید که این مردم از یک زندگی ساده ی انسانی برخوردار شوند؟ به امید آن روز.

به نقل از سایت کانون مدافعان حقوق کارگر:

http://kanoonmodafean1.blogspot.com

زیر نویس

چابَهار/ چاه‌بهار: شهرستان‌ چابهار، به‌ مرکزیت‌ شهر چابهار، در جنوب‌ استان‌ سیستان‌ و بلوچستان‌ قرار دارد. این‌ شهرستان‌ مشتمل‌ است‌ بر سه‌ بخش‌ به‌ نامهای‌ مرکزی‌، دَشتیاری‌ و پُلان‌، و دو شهر به‌ نامهای‌ نگور و چابهار. این‌ شهرستان‌ از شمال‌ به‌ شهرستانهای‌ نیک‌شهر و راسْک‌ و از مغرب‌ به‌ شهرستان‌ کنارک‌ * محدود می‌شود، از مشرق‌ با پاکستان‌ مرز مشترک‌ دارد و دریای‌ عمان‌ در جنوب‌ آن‌ واقع‌ است‌.

میانگین‌ حداکثر دمای‌ مطلق‌ آن‌ حدود ْ36، میانگین‌ حداقل‌ آن‌ حدود ْ5ر16 (سازمان‌ هواشناسی‌ کشور، ص‌ 169)، میانگین‌ بارش‌ سالانه آن‌ حدود 90 میلیمتر، و میانگین‌ رطوبت‌ آن‌، حدود 68% و در تابستانها حدود 90% است‌ (همان‌، ص‌ 171). خلیج‌ چابهار. کوچک نعلی‌ شکل‌ در شمال‌ دریای‌ عمان‌ و جنوب‌ استان‌ سیستان‌ و بلوچستان‌ قرار دارد. خلیج‌ چابهار از مشرق‌ و شمال‌ شرقی‌ به‌ شهرستان‌ چابهار و از شمال‌ غربی‌ و مغرب‌ به‌ شهرستان‌ کنارک‌ محدود می‌شود. عرض‌ دهانه آن‌ حدود پانزده‌ کیلومتر، فاصله شمال‌ تا جنوب‌ آن‌ حدود بیست‌ کیلومتر و فاصله مشرق‌ تا مغرب‌ آن‌ میان‌ بیست‌ تا 25 کیلومتر است‌. ژرفای‌ آب‌ در دهانه خلیج‌ 5ر14 متر است‌ و به‌ دلیل‌ عمقِ کمِ آب‌ در نزدیکی‌ ساحل‌، کشتیهای‌ بزرگ‌ در حدود 5ر1 کیلومتری‌ بندر چابهار، در عمق‌ حدود هفت‌ متری‌، لنگر می‌اندازند (کیهان‌، ص‌ 112؛ شاه‌ حسینی‌، ص‌ 18).

شهرستان‌ چابهار از راه‌ دریا با کشورهای‌ واقع‌ در کرانه‌های‌ دریای‌ عمان‌ و خلیج‌فارس‌ ارتباط‌ دارد. راه‌ زمینی‌ بندر چابهار ـ راسک‌ از شهرستان‌ چابهار می‌گذرد. همچنین‌ شهرهای‌ این‌ شهرستان‌ با راه‌ اصلی‌ (زمینی‌) و از طریق‌ بندر چابهار ـ پیشین‌، به‌ شهرهای‌ پاکستان‌ مرتبط‌ می‌شوند. بندر گواتر از طریق‌ شهر نگور با راه‌ اصلی‌ بندر چابهار ـ راسک‌ ارتباط‌ می‌یابد. بیشتر مردم‌ چابهار بلوچ‌اند. برخی‌ طوایف‌ مستقل‌ آن‌ عبارت‌اند از: جَدگال‌، هوت‌، جَت‌ * ، گُمشادزهی‌، احمدزهی‌، شیری‌، بلوچ‌ شَهْیکانی‌ و بلوچ‌ هَنزَم‌ (مرکز آمار ایران‌، 1378 ش‌، ص‌ 90ـ91). بیشتر اهالی‌ شهرستان‌ عمدتاً سنّی حنفی‌ و بقیه‌ شیعه دوازده‌ امامی‌اند. زبان‌ آنان‌ عمدتاً بلوچی‌ است‌ و به‌ فارسی‌ هم‌ صحبت‌ می‌کنند

در آن منطقه مردم عمدتا دارای یک یا دو گاو و چند تایی بز هستند و دامپروی گسترده وصنعتی وجود ندارد. ولی دام زنده یا گوشت گرم از پاکستان آورده شده و بعد از بسته‌بندی و نگهداری در سردخانه به جاهای دیگر فرستاده می‌شود.

طبق تعریف منطقه‌ی حفاظت شده که محدوده ای ازمنابع طبیعی اعم از جنگل، مراتع، دشت و آب وکوهستان اطلاق می‌شود که از لحاظ ضرورت حفظ تکثیر نسل جانوران وحشی و یا حفظ احیا گیاهان وضع طبیعی آن دارای اهمیت خاصی است و تحت حفاظت قرار گیرد.

Published in: on 28 août 2011 at 10:51  Laissez un commentaire  

فلسطين سعيد كجاست؟

جمعه 15 ژوئيه 2011

« يهودستيزي نه تنها سوسياليسم احمق ها بلكه فلسفه ي آن دسته اي است كه با شكم خود مي انديشند.ادعاهاي آن متكي بر ايمان است:موضوع اين نيست كه اين ادعاها درست است يا خير، بلكه اين نكته است كه يهودستيز به درستي آنها باور دارد. »*

نوشته محمد غزنويان

بانگاهي به كتاب فراتراز واپسين آسمان/ ترجمه حامد شهيديان-تهران:هرمس، 1382

ياسپرس در زندگينامه خود و در رابطه با هايدگر مي گويد:زماني از او پرسيدم:مرد بي فرهنگي مثل هيتلر چگونه مي خواهد آلمان را اداره كند؟و هيدگر در پاسخ او مي گويد: »فرهنگ و تربيت مهم نيست.به دستهاي جذابش نگاه كنيد. »**ساليان سال مي گذرد از آنزمان.اكنون مهر يهود بر پس پشت ناديدني هر كالا و كارتلي نقش بسته است.و بخشي از يهود با مردماني ديگر آن مي كنند كه فاشيزم بر آنان كرد.و تكرار عجيب تاريخ آنكه بازهم كساني با اشتهار به فرهنگ و فريختگي، به دستان جذاب و معجزه گر نئوليبراليسم با سكوت و دهان باز نظاره مي كنند.اكنون صداهاي منتقد و مخالف با زبان سياسي و اقتصاد سياسي و از منظر حقوق بشري بيشتر شنيده مي شود كه اگر بي انصافي نكنيم اغلب هم به راه ناصواب جمع كردن امضاهاي خيرمآبانه براي مردماني نگون بخت و آواره ميل مي كنند.

با اين حال كمتر پيش مي آيد كه فلسطين از چشم يك فلسطيني نگريسته شود.آنهم از چشم نويسنده اي كه خود را روشنفكري در تبعيد مي داند.كسي كه تا پيش از پيمان اسلو در كنار عرفات از حقوق فلسطينيان دفاع كرد و همواره پس از آن نيز در پي بود تا به تعريفي از هويت انسان فلسطيني پي ببرد.بنابراين فرصت همراهي با ادوارد سعيدي كه قصد دارد، تابوي فلسطيني پيچيده شده در نقاب و كلاشينكف بر دوش را بشكند و از تصوير او در غرب بمثابه تروريست، فرا رود، فرصتي است مغتنم.

همراهي در تصويري كه سعيد مي خواهد از مردماني ارائه كند « نه منفعل و نه بري از گناه ».تصويري عيني از انساني كه مرغ عزا و عروسي مخالفان و موافقان نظم جهاني، شده است.تصويري از انساني كه كرسيهاي مطالعات ترروريسم همچون ابژه خشونت به وي مي نگرند و نئوليبراليسم سعي بي وقفه اي در راستاي ناديده انگاشتن تاريخ و هويت او به كار مي بندد.

در روايت سعيد از فلسطين با مردمي مواجه مي شويم كه در بستر خشونت رشد مي يابند.مردمي با هويت هاي مثله شده و هماره در اقليت باليده.مردمي دست به دست شده بين پروتستان و ارتدوكس مسيحي، بين شيعه و سني، بين انگلستان و فرانسه، و بعدها سلب مالكيت شده توسط اسرائيل.تا جايي كه اولويتهاي اسكان در اين سرزمين به گونه اي با برنامه ريزيهاي بلند مدت علمي تنظيم مي شود كه با حفظ ارتباط بين مناطق يهودي نشين، جدايي از محلات عرب نشين به دقت حفظ شود و محلاتي كه از يهوديها تهي باشند به محلات كمياب نام گيرند.اينگونه مي شود كه » هيچ خطي يك نفر فلسطيني را بدون تداخل با سياست اين يا آن دولت به هموطنش وصل نمي كند. » تا جايي كه هر كودك فلسطيني يك تروريست بالقوه شناخته مي شود كه ارزش كشتن داشته باشد.و در آينده به غير يهودي، تروريست، مسئله آفرين، بي سامان و پناهنده نام گيرد.

اين اقليت به ورطه استثماري همه جانبه مي افتند.به سرعت فرايند پرولتريزه شدن را در لواي اقتصاد روبه رشد و بلعنده اسرائيل طي مي كنند.محصولات كشاورزي شان به اروپا صادر مي شود ولي با نام تجاري اسرائيلي و براي كاشت يك نهال بايد از مقامات مسوول نامه كتبي دريافت كنند.و حال آنكه بديهي ترين وجوه استثمار يك جمعيت انساني، يك ملت، نه تنها براي پژوهنگان بنگاههاي آكادميك علوم سياسي و اقتصادي به چشم نمي آيد بلكه در نهايت آنها را بعنوان اشيا براي مطالعه و بررسي بر مي گزينند.واين چنين مي شود كه مردماني در برزخ ميان تلاقي اديان يكتا پرست و سيگارهاي آمريكايي، به چشم نمي آيند و تاريخ نويسي رسمي آنها را حتي همچون انساني در حاشيه نيز نمي بيند.

اما با همه اين تلاشها، آنها حذف شدني نيستند.تاكيد هر از چند يكبار اسرائيلي ها و هم پيمانانش، بر لزوم مذاكره ناظر بر اين است كه آنها هنوز وجود دارند.سعيد اين وضعيت را به تنش ميان آموزگار و دانش آموز تشبيه ميكند. »اين تنش به مراتب بهتر از صلحي منفعل يا تن در دادن به قدرتمندان بي هيچ مقاومتي است. » اما آنچه اين تنش را فرارونده مي سازد، لزوما ژستهاي قيام توده اي به سبك ژانر الجزاير و ويتنام نيست.نقطه عزيمت سعيد براي ارائه منشي ويژه كه هم بار مسووليت تقصيرات و بي مبالاتي يك ملت را به عهده گيرد و هم در جهت جبران آن سبك و اسلوب تازه اي خلق كند، همينجاست.كساني كه اگر چه در حاشيه اي كم رنگ ولي واقعي هنوز هستند.مردماني كه ميخواهند از زندگي و خرده ريزهاي آن لذت ببرند.زناني كه لباسهاي تكه دوزي خود را حتي اگر منتقد نيورك تايمز آنرا تكه دوزي تروريستي بنامد، براي مشهاده هنر ناب فلسطيني به نمايشگاه مي فرستند.مردمي كه كار مي كنند و اگر چه به بيگانه بودن كارشان و حاصل آن آگاهي دارند اما براي اعلام هستي خود هنوز كار مي كنند.آنها درك مي كنند كه بايد زندگي را ثبت كنند و زندگي را تجربه كنند.مي آموزند كه اميد واهي به تاريخ نبندند و به « جزئيات زندگي روزمره توجه كنند ». »ما فلسطيني ها به رغم شرايط عيني زندگي مان، با اين آگاهي زندگي مي كنيم كه هنوز هم كارهايي وجود دارد كه بايد انجام داد، بچه هايي كه بايد تربيت شوند،خانه هايي بنا شده است كه بايد در آنها زندگي كرد. »

« براي بيگانگان، پافشاري ما بر موجوديت و هويتمان كسالتبار و عذاب آور است، نه فقط به دليل لجاجت نهفته در آن، بلكه بدان سبب كه به نظر مي رسد بي وقفه خود را بازتوليد مي كند بي آنكه چيز نويني بيافريند يا پيامد روشنگر بيروني داشته باشد…تو گويي تكرار مانع از آن مي شود كه ما، و ديگران، بي توجه به خود بگذريم يا به تمامي خود را ناديده بگيريم. »

بنابراين فلسطيني مي آموزد كه به جاي رنجش از گذشته نامشروع و ترس از موجبات آينده اي مشروع، از نقش تحميلي »شهروند مشكوك »خارج شود و به ترميم امروز خود بپردازد.يكي ديگر از اين موارد حائز اهميت ترميم نوع نگاه به زن فلسطيني است كه يا در فقدان بوده اند و يا در نقشهاي جنبي و گذرا محدود شده اند.آنها كه همواره در متن تمام رويدادهاي فلسطين حضور داشته اند ولي در سايه سنگين مردان مبارز گم شده اند.اگر پيشتر، زني مورد تجاوز دشمن قرار مي گرفت و نشاني مي شد از « لكه دار شدن » حيثيت و شرافت، اكنون نماد مقومت و پاربرجايي قلمداد مي شود. »تا زاماني كه گفته هاي زنان را – مشخص، محتاطانه، پر احساس، نغز و به گونه اي حيرت آور خلل ناپذير – درك نكنيم، تجربه سلب مالكيت از ما به تمام و كمال درك نمي شود. »

اعتلاي تحليل سعيد زماني است كه با بررسي انسانهاي واقعي با تاريخ واقعي، روي كار درنگ بيشتر و دقيقتري مي كند.او با قياس بين شرايط كار در فلسطين و اسرائيل تا پيش از 1970 به اين نكته اشاره مي كند كه وجود تضاد ميان سامانمندي آنها در رفع نيازهاي اقتصادي و تلاش منفرد و رويارويي تك و تنهاي كارگر فلسطيني با روند ناعادلانه بهره وري، باعث شد تا سازماندهي كارگري در اينجا شكل نگيرد و رها شدن كارگر به حال خود كار به جايي برساند كه امروز كارگر فلسطيني در پايين ترين قشر طبقه مزدبگير قرار داشته باشد.بنابراين خست اسرائيلي ها و بي توجهي فلسطيني ها هر دو باهم دست به دست مي دهند تا »ما در كشور خودمان به كارگران مهاجر تهيدست تبديل شويم. »با اين حال هنوز هم كار »شكل بدوي مقاومت است.راهي براي تبديل حضور صرف به عنادي هر چند جزئي. »كار ترجمان واقعي زندگي روزمره مي شود و شما را از موقعيت خودتان آگاه ميسازد.

در واقع در يك سطح، بسيج نيروهاي اسرائيلي براي وصول به هدف مشخص » يك راس بز ديگر، يك وجب زمين ديگر » درمقابل نا آمادگي فلسطينيان براي مقابله با « موقعيتهاي غير مترقبه »باعث تسلط آنها شد و در سطحي نيز نمايشي در راستاي بازسازي سرزمين موعود شكل گرفت كه براي رستگاري بايد تصرف ميشد.در اين سطح است كه تاريخ نگاري رسمي مردم بومي را حذف مي كند و با تصويب قانون فروش مالكين غايب به مصادره زمينهاي مردمي دست مي يازد كه براستي غايب نبودند.با اين همه اگر به سبك امپرياليسم كلاسيك قرار بود مردمي ناديده گرفته شوند و با رابينسون كروزوئه بازيهاي آمريكايي سرزمين موعود را بمثابه الدورادوي نئوليبرال درآورند اما همين كار، خانواده و اشتياق به خرده و ريزهاي روزمره زندگي، « گسستهايي احتمالي هستند در روايتهاي يكدست و بي پايان قدرتمندان آمريكايي و اسرائيلي. »تلاشي  » بدون ملاحظات فراخاكي  » براي زندگي در همين دنياي خاكي. اين پرسش كه « آیا امکان دارد با تحمیل گرسنگی مرگبار بر ملتی آنان را مجبور به تسلیم کرد…قطعاً سوال بسیار جالبی است، آن قدر جالب که دولت های اسراییل و ایالات متحده امریکا با همکاری نزدیک اروپا برای یافتن پاسخ قطعی آن، در حال حاضر، سخت مشغول آزمایش علمی آن هستند، آزمایشگاهی که برای آزمایش در نظر گرفته شده نواز غزه و خوکچه های هندی این آزمایش میلیونها فلسطینی ساکن آن جا هستند… »***

اما عمل نماديني كه بازهم منجر به خنثي شدن معجزات اين آزمايشگاه مي شود را بايد در همين تلاشهاي خاكي بازجست.يعني جايي كه سعي مي شود با حفر تونلهاي خاكي مرز و محدودهاي اسراديلي را دور زد و معاش لازم براي ايستادن و زيستن را فراهم آورد. « گاه با خود مي گويم آوارگي ما بهتر از صداي گوشخراش دروازه هاي آهني شهر بازگشت آنهاست.عنصر باز زميني و نه قرينه سازي بسته رستگاري آنان. »

و اين ايستادن و دور زدن تا كجا ادامه خواهد يافت؟تا جايي كه قرار نباشد ديگران به فلسطين بنگرند بلكه « ما نيز در آنها دقيق مي شويم، آنها را محك مي زنيم و داوري مي كنيم. »زمانيكه كه تاريخ كاملي از اين ملت تدوين شده باشد.نگاه ادوارد سعيد اميدوار است به مسيري كه روزي به جاي غلبه و استيلاي نگاههاي شرق شناسانه اي كه از صدر به ذيل تاريخ نگاه مي كنند، با انتقاد از خود و رسيدن به شرايطي پاياپاي، انسان فلسطيني، يكسره ابژه مشاهدات خام دستانه مطالعات ضد تروريسم نباشد.****

جايي كه او وراي نگاههاي دراماتيك به تبعيد و بي خانماني و نيز نگاههاي آزمايشگاهي مسلط،سازو كارهاي تازه اي جهت نقد و بازتعريف جايگاه خود و بازتوليد خلاق وضعيت خويش به دست خواهد آورد.جايي كه زبان توصيف موقعيت او زباني خلق الساعه و برآمده از توجيه نباشد بلكه فرم و سبك تازه اي نيز براي ايضاح خويش فراهم آورد.امري كه در يك گشودگي ديالكتيك ميان خود و ديگري بعنوان استعلاي از وادادگي و استحاله، قابل حصول خواهد بود.با اين حال براي امروز و به گفته سعيد: »تا آينده اي نامعلوم، بخشي از يك چيز به جاي كل آن بهتر خواهد بود.تكه ها ها به جاي كل.حركتهاي كولي وار بي آرام به جاي سكنا گزيدن در سرزميني اشغالي.انتقاد به جاي تسليم.فلسطيني خودآگاه در صحراي بي بر سرمايه گذاري و مصرف.دلاوري خشم به جاي كاسه گدايي.استقلال محدود به جاي پناهنده و مراجعه كننده.توجه، هوشياري، دقت.انجام دادن كاري كه ديگران هم مي كنند، اما تا حد ممكن متمايز ماندن.روايت پاره پاره و از هم گسيخته داستان زندگي تان – يعني همان گونه كه هست. »

*استفن اريك برونر:بازيابي روشنگري:به سوي خط مشي تعهدي راديكال/ترجمه حسن مرتضوي-تهران:نشر چشمه.1386

**زندگينامه فلسفي من/كارل ياسپرس:ترجمه عزت الله فولادوند- تهران:فرزان روز.1374

***فريبرز رئيس دانا/ اقتصاد سیاسی نسل کشی در فلسطین/ http://www.donyayema.info

****ادوارد سعيد:فراتر از واپسين آسمان/ترجمه حامد شهيديان-تهران:هرمس، 1382(تمام نقل قولهاي مربوط به ادوارد سعيد، برگرفته از اين كتاب است.)

*****براي مطالعه در رابطه با اين ديدگاه سعيد رجوع كنيد به: شرق شناسي/ادوارد سعيد:ترجمه عبدالرحيم گواهي.-تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامي،چاپ چهارم:1383

Published in: on 28 août 2011 at 10:43  Laissez un commentaire  

آخرين مجموعه مقالات سايت دوستان لوموند ديپلماتيک

آخرين مجموعه مقالات سايت
دوستان لوموند ديپلماتيک

فلسطين سعيد كجاست؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article283

اضطرار اقتصادى دائم
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article284

ماتريوشکاى بحران ها
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article147

بررسی وضعيت دستمزد زنان شاغل و طرح دورکاری- قسمت اول
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article285

نقدينگى كشور نصيب چه كسانى مي‌شود؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article286

خوان گسترده خصوصی سازی حمل و نقل عمومی در شهرها و رانندگانی که قسط آن را می دهند
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article287

بررسی وضعيت دستمزد زنان شاغل و طرح دورکاری- قسمت دوم
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article288

ديار فراموش شدگان
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article289

شورش در انگلستان: چه کسانى خشونت ميکنند؟
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article290

سرمايه داريِ وحشی به خيابان ها حمله ور می شود
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article291

آيا رسيدن جهان به » نقطه عطف توليد نفت « را بايستى جدى گرفت
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article293

كيتن، صنعت، و آنچه به حاشيه خواهد رفت
http://dostan.mondediplo.com/spip.php?article292
4 شهریور 1390

Published in: on 28 août 2011 at 10:42  Laissez un commentaire  

شبه نظاميان سوری او را ربودند و در مکانی خلوت پس از کتک زدن شديد، هر دو دستش را شکستند

علی فِرزات ۶۰ ساله، کاريکاتوريست سياسی معروف سوريه و ريس انجمن کاريکاتوريست های عرب است
روز ۲۵ اگوست ۲۰۱۱ (۳ شهريور) شبه نظاميان سوری او را ربودند
و در مکانی خلوت پس از کتک زدن شديد، هر دو دستش را شکستند

سايت علی فِرزات
http://www.ali-ferzat.com

Published in: on 28 août 2011 at 10:34  Laissez un commentaire  

بهرام رحمانی: به یاد غلام کشاورز!

غلام کشاورز (بهمن جوادی)، از کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران و از چهره های سرشناس جنبش کارگری کمونیستی این کشور در چنین روزی، یعنی روز سه شنبه 26 آگوست 1989، در شهر لارناکای قبرس مورد سوء قصد تروریست های حکومت اسلامی ایران قرار گرفت و ساعت 6 صبح روز بعد در بیمارستان جان باخت!

غلام چهره ای دوست داشتنی و محبوب هواداران و اعضای حزب کمونیست ایران و همه کسانی بود که او را از دور و نزدیک می شناختند.

غلام، در دی ماه 1367، یعنی در سال قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی که هنوز در آن دوره، ابعاد این فاجعه تاریخی روشن نشده بود، در شماره 46 و 47 نشریه کمونیست، ارگان حزب کمونیست ایران، در مقاله ای تحت عنوان «این همه جنایت و وحشی گری را نباید تحمل کرد!»، در بخشی از این مقاله نوشته بود: «امواج بازداشت های وسیع، شکنجه، ترور و اعدام های دسته جمعی زنداینان سیاسی، بار دیگر سراسر کشور را فراگرفته است و ده ها میلیون مردم مصیبت دیده را به ماتم و اندوه نشانده است؛ ابعاد جنایت و وحشی گری این رژیم به حدی است حتی وسائل ارتباط جمعی و نهادهای بین المللی که مدت ها از پرداختن به اعمال ضدبشری رژیم اسلامی اکراه داشتند، امروز در مقابل کوهی از اجساد تیرباران شده ها و تداوم اعدام های دسته جمعی زندانیان مجبور شده اند که دست به اعتراض زده و مخالفت خود را اعلام دارند.»

یاد غلام گرامی باد!

با احترام بهرام رحمانی

Published in: on 28 août 2011 at 10:29  Laissez un commentaire  

وریا محمدی : چرایی های ضرورت بازنگری مبارزه قهرآمیز

(در حاشیه اتفاقات لیبی و آینده ایران)

ایران در سه دهه گذشته تا میران زیادی فراز و نشیب های گوناگونی به خود دیده است. جمهوری اسلامی و استقرار این حکومت باعث شد که مخالفان سیاسی این رژیم ناچار به استفاده از روش های مختلفی برای مقابله باشند.
از تلفیق در حکومت و همراهی با آن گرفته، تا مقاومت مسلحانه و دفاع از خود و یا نافرمانی مدنی، شیوه های مختلفی بوده که در برابر رژیم به کار رفته است.
بحث مشخص من در اینجا به ضرورت بازنگری در سیاست مبارزه قهرآمیز مربوط است که رویدادهای خاورمیانه و شمال آفریقا و همزمانی آن با بحران سیاسی ایران، طرح مجدد آنرا از هر زمانی ضروری تر کزده است.
در مورد مبارزه قهر آمیز به اعتقاد من آنچه در لیبی‌ و سوریه میگذرد، آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد و چندی پیشتر در افغانستان و عراق تجربه شد، نشان از آن داشته و دارد که دیکتاتوری‌های این کشور‌ها، قدرت سیاسی را به سادگی‌ واگذار نکردند و قذافی و اسد هم همین تصمیم را در سر دارند. همه این دیکتاتوری ها چند وجهه مشترک دارند. همگی اعتراضات مردم و خواست تغیر، رفرم و گشایش سیاسی را ندیده گرفتند و هر آنچه در توان داشتند برای سرکوب مخالفین خود انجام دادند. همگی از تمامی سلاح های سبک و سنگین، سلاح هایی که گوبا برای دفاع از کیان ملی آنها و با ثروت های ملی خریداری شده بود، برای سرکوب و به خون کشیده اعتراضات خیابانی استفاده کرده اند.
با توجه به این فضا و مقایسه آن با شرایط کنونی ایران و خصوصاً تجربه انقلاب بهمن پنجاه و هفت، یاید کمی واقع بینانه تر به این داده ها و احتمال تکرار مجدد و خطرناک تر فضا اندیشید. در این شکی نیست که روش های مبارزه مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی چه در داخل و چه در خارج ایران، کمک های شایانی به گسترش گفتمان سیاسی دمکراتیک و ضرورت های عبور از جمهوری اسلامی نموده است. یکی از آنها سه‌ ده گفتمان مبارزه و نافرمانی مدنی است که راه‌های بسیاری برای گشایش سیاسی، جلو رفتن جامعه و مهیا کردن بستر دموکراسی گشوده است.
اما این گفتمان در گذر زمان، هم تا حدی کارایی خود را کم اثرتر حس کرد و هم جمهوری اسلامی به سان دیگر اقدامات مخالفان به شیوه های تازه برای خنثی کردن آن دست برد. کم اثر شدن این گفتمان نتیحه پراکندگی مخالفان، نقطه نظرات گوناگون در باره چگونگی ادامه کار این روش و تزریق بازدانده ها (به شکل عامدانه) به کالبد مبارزه و نافرمانی مدنی در طول یک دهه اخبر بوده است.
در فضای سهمگینی که برخی‌ رفرمیست‌های وطنی بر جنبش سیاسی تحمیل کردند و ناچاراً بسیاری به رغم اطمینان از نقصان این دیدگاه از مخالفت با آن خوداری کردند، آنچه نتیجه قابل مشاهد است، چیزی جز بیهودگی کار در سرنگونی این رژیم نبوده است.
شکی نیست که جمهوری اسلامی تحت فشار‌های مردمی قدرت سرکوب دهه ۶۰ را ندارد اما این به معنای پایان یافتن سیاست سرکوب هم نیست نیست. این دوره نشان داد که جمهوری اسلامی برای سرکوب آماده است. همه توان خود را به کار می‌گیرد. و هیچ احتمالی‌ را از نظر برای سرکوب دور نگاه نمیدارد.
این رژیم بی گمان به روی مردم اسلحه می‌کشد. اگر چه این به کشتار ۲ طرف خواهد انجامید اما برای جلوگیری از قتلعام بیشتر، جنبش سیاسی ناچار به واکنش در برابر آن خواهد بود. سوال اینجاست که جواب رفرمیست‌ها به یک درگیری احتمالی‌ چیست؟ آیا منتظر ورود ناظران بین الملللی برای برگزاری انتخابات آزاد هستند؟
فعالان سیاسی ما باید این گزینه را در کار خود وارد کنند که ممکن است جمهوری اسلامی ( و از نظر من حتما) فضا را به کشتار برساند. آنها در این احتمال چه پیشنهاد و چه پلانی برای آن دارند؟ از نظر من ۳ گزینه روی میز است :
۱) به گفتمان مدنی ادامه دهیم و گلوله‌های اسلحه در شرایط احتمالی‌ مثل لیبی‌ سینهٔ‌‌ مردم را بشکافد
۲) به امید نهاد‌های بین الملی منتظر صدور اطلاعیه باشیم که کشتار را محکوم کنند. مثل سوریه که پس از ۲۰۰۰ کشته ، بان کیمون اطلاعیه دهد که بشار اسد قصد توقف کشتار‌ها را دارد.
یا ۳) اگر مبارزه « جدی شد و رفتن رژیم حتمی »، اسلحه به سوی مردم نشانه رفت و کشتار آغاز شد، یک بازوی پشتیبان از صفوف مردم ، جواب این گلوله‌ها را بدهد.
جمهوری اسلامی در خون آمد و با خون خواهد رفت. همانطور که به کردها دست بردن به اسلحه را تحمیل کرد، در برابر جنبش بر اندازی هم همین کار را خواهد کرد. بارها گفته ام، اگر شاه ایران حمایت آمریکا و پناهگاهی به نام مصر و حسنی مبارک داشت، خامنه‌ای و یارانش از چنین شانسی هم هنگام فرار احتمالی‌ برخوردار نیستند. خون ریزی راه پایانی آنهاست.
کردستان نمونه واقعی و وطنی این احتمال است. در فردای بهمن پنجاه و هفت کردها تا جای ممکن به گفتمان متوسل شدند اما رژیم بر عکس عمل کرد. گفتمان مبارزه مدنی به نظر من از ابتکار‌های جنبش کردستان در اوایل انقلاب بود. کوچ تاریخی‌ مردم مریوان نقطه عطف نافرمانی مدنی و جلوگیری از کشیده شدن به خون ریزی بود که رژیم سرانجام آنرا به خون کشید. تابستان سال ۵۸، مردم انقلابی مریوان در روزهای ۳۰ و ۳۱ تیرماه تا ۱۳ مرداد ماه برای نشان دادن اعتراض و خشم و نفرت خویش نسبت به اعمال جنایتکارانه رژیم جمهوری اسلامی، متحدانه از شهر خارج و در اردوگاهی در ۱۲ کیلومتری شهر تجمع کردند. اردوگاهی که مردم مریوان در آن ساکن شدند، به مدت چند هفته به مرکزی سیاسی، مقاومت و انقلاب تبدیل شد و توجه تمامی مردم کردستان و ایران و حتی افکار عمومی جهان را به سوی خود جلب نمود.
برای دفاع و پشتیبانی از مردم مریوان، راهپیمایی چشمگیر و بینظیری از سوی مردم سنندج و سقز و بانه صورت گرفت که روزانه هزاران نفر، ۱۸۰ کیلومتر جاده را با سردادن شعارهای انقلابی میپیمودند و صدای نارضایی مردم مریوان را هرچه بهتر به گوش جهانیان میرساندند. همچنین از دیگر شهرهای ایران چون سیستان و بلوچستان، پیام پشتیبانی از مردم مریوان و خواستهایشان به دست مردم میرسید.
فضای آنزمان کردستان که فضایی کاملاً انقلابی و مملو از حرکتهای آزادیخواهانه به دنبال انقلاب ۵۷ بود و از طرفی دیگر به قدرت رسیدن و تحمیل شدن حکومت اسلامی در این شرایط و تلاش برای سرکوب بیرحمانه مردم انقلابی کردستان، آنان را به مبارزه علیه سیستم تازه به قدرت رسیده و افشاگری علیه ماهیت واقعی این رژیم واداشت. کوچ تاریخی مردم مریوان در این میان نقطه عطفی بود در جهت اعتراض وسیع و توده ای مردم کردستان و افشاگری سیاستهای سرکوبگرانه پاسداران رژیم اسلامی.
اما با این همه کردستان به خون کشیده شد. این رژیم سی و دو سال از عمرش گذشته است. از آن زمان با تجریه تر و خونخوارتر است. شانس بقا را کمتر میبیند و از بی اعتباری سرسام آوری رنج میبرد. چرا باید قدرت را بدون خونریزی رها کند؟
بازی بدون شک یک طرفه نیست. اگر قرار باشد که همه چیز بر اساس برنامه طرفداران نافرمانی مدنی جلو برود، مشکل کجا بود؟ اصل اما اینجاست که طرف دیگر دعوا هم سر سازش ندارد و هم مشخص کردن سنگر برای مخالفان هم با اوست حتی سنگری که باب میل نباشد.
تجربه را تجربه کردن خطاست. ما نه سوئیس ، نه کانادا و نه آلمان هستیم. کشور ما در متن بحران جهانی‌ و مرکز تروریسم دولتی است. گفتمان مبارزه مدنی را نباید هرگز نفی کرد اما این گفتمان باید بداند کسی‌ که خون ریزی را آغاز می‌کند دولت است. در چند روز اخیر دولت ترکیه به تلافی کشته شدن ۹ سربازاش در حین انجام وظیفه به دست پ ک ک ، بمباران هوایی قندیل را ضدّ پ ک ک آغاز کرده و شماری کشته و مجروح غیر نظامی و نظامی به جا گذشته است.
ترکیه، کشوری که دم از دموکراسی میزند، کشوری که منتظر ورود به اتحادیه اورپاست، کشوری که دروازه آسیا/اروپا نامید می‌شود و کشوری که خود را مهد فعل و انفعالات دموکراتیک منطقه میداند و به بشار اسد، پیام میدهد که کشتار را در سوریه متوقف کند، خود چنین جنایت کاری است.
اینک در مقام مقایسه،در ایرانی که ولایت فقیه بیش از ۳ دهه است بر بستر آن بحران به حیات خود ادامه داده، کشوری که جان هزاران مبارزه آزادی خواه خود را گرفته است، کشوری که محل ساپورت ترریسم دولتی و بین المللی است، کشوری که کانون بحران آفرینی خاور میانه است و کشوری که نابودی ساختار سیاسی آن، به نابودی و در هم شکستن بنیاد گرایی دینی در کل منطقه خواهد انجامید، قدرت را تحت گفتمان مسالمت آمیز تقدیم خواهد کرد؟
تا کجا ایرانیان باید زیر این سرکوب ، تحت نام مبارزه و گفتمان مدنی به این دور باطل ادامه دهند؟ بس نیست ۳ دهه کشتار؟ ۳ دهه اعدام؟ ۳ دهه اسلام سیاسی؟ ۳ دهه اختناق پلیسی‌؟ ۳ دهه خیمه شب بازی سیاسی؟ ۳ دهه بی‌ بهره بودن از کمترین اختیارات انسانیت؟
ختم کلام اینکه بازنگری ضرورت مبارزه قهرآمیر ضروری است. یا با حقیقت روبرو خواهیم شد و علی رغم میل باطنی به شفافیت بخشیدن به این مبحث کمک خواهیم کرد یا با فرار از آن خود را همانند سوریه و لیبی در برابر گلوله های این رژیم قرار خواهیم داد.

Published in: on 28 août 2011 at 10:17  Laissez un commentaire  

طرح نوژه و سیاست‌های ایران / مارک گاسیوروسکی

نوشته‌شده به دست سیاوش بیابانی در 27 اوت 2011
مترجم: بوته بوداهد. ویراستار: ارژنگ هدایت*

مقاله‌ی حاضر ترجمه‌ای است از نوشته‌ی مارک. جی. گاسیوروسکی، استاد دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه ایالتی لوییزیانا، که نخستین بار در مجله‌ی مطالعات خاورمیانه، در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسیده است.نویسنده در این مقاله تلاش کرده است تا از زوایای گوناگون به بررسی طرح «کودتای نوژه»، در نخستین سال پس از انقلاب ۱۳۵۷در ایران بپردازد. بدیهی است که انتشار این مطلب در وبلاگ «سه‌راه جمهوری»، دلالتی بر تایید تمام یا بخشی از مطالب این مقاله ندارد، و مسوولیت صحت مندرجات مقاله، هم‌چنان به‌عهده‌ی نویسنده‌ی مقاله است. نویسندگان «سه راه جمهوری» لازم می‌دانند از خانم «بوته‌ بوداهد»، که ترجمه‌ی کامل خودشان را از این مقاله‌ی تحقیقی‌تاریخی، برای انتشار در اختیار وبلاگ قرار دادند، سپاس‌گزاری کنند.

طرح نوژه و سیاست‌های ایران

شام‌گاه ۹ جولای سال ۱۹۸۰ ، چندصد تن از چتربازان شاغل و بازنشسته‌ی ایرانی‌ یگان ویژه‌ی نیروی هوابرد، ‌به بسوی پای‌گاه نیروی هوائی نوژه که در نزدیکی شهر همدان قرار دارد بحرکت در آمدند تا کودتایی را برضد رژیم نوپای اسلامی به انجام برسانند. دولت ایران با آگاهی از این طرح، بسیاری از سربازان چترباز را هنگام ورود به پای‌گاه دستگیر کرد. صدها تن دیگر نیز که متهم به شرکت در این طرح بودند طی‌ روزهای آینده بازداشت شدند، که به سرعت محاکمه و بسیاری از آنها اعدام شدند. طی‌ ماه‌های بعد، حکومت ایران از بیم ارتباط دیگر یگان‌ها با این برنامه، دست به پاکسازی گسترده‌ای در نیروهای مسلح زد. قابل ذکر است که شماری از شرکت کنندگان در طرح کودتای نوژه هرگز توقیف نشدند، و بسیاری هم‌چنان به فعالیت برضد رژیم اسلامی ادامه دادند، هر چند که دیگر هرگز تهدیدی جدی برای آن محسوب نشدند.

طرح کودتای نوژه از چند جهت حائز اهمیت است. نخست این‌که رهبران و اکثر شرکت‌کنندگان رده دوم آن بر آمده از دو بخشِ جامعه ایرانی‌ بودند که در مبارزات سیاسی دهه های پیشین دو قطب مخالف با یکدیگر را تشکیل می‌دادند. این دو گروه عبارت بودند از نیروهای مسلح (ارتشیان) و ‌ملی‌گرایان دمکرات سکولار. ارتش، ستون پادشاهی سرنگون شده در انقلاب اسلامی ۱۹۷۸-۷۹ بود، در حالی‌که ملی‌‌گرایان دمکرات سکولار، مخالفان سرسخت آن رژیم بودند. همبستگی‌ و همیاری این دو گروه از جامعه گویای این واقعیت بود که آن‌ها موفق شده بودند در تاریخ جولای ۱۹۸۰ ، بر بی‌ اعتمادی عمیقی که در گذشته آنها را از هم جدا کرده بود، غلبه کنند.

طرح کودتای نوژه سیاست‌های ایران و امور منطقه را نیز به طرز قابل توجهی‌ تحت تاثیر قرار داد. این روی‌داد و دیگر وقایع تهدید آمیز، به انضمام توهمات توطئه‌انگار، رهبران تند روی اسلام‌گرا را متقاعد کرد که نیروهای قدرت‌مندی همواره در تلاش برای نابودی نظام و اسلامی هستند. چنین باوری رهبران تندرو را به برداشتن گام‌های خشونت‌بار فزاینده، در جهت تضعیف و سرکوب مخالفان و تحکیم رژیم ترغیب نمود. بنابرین می‌توان گفت که طرح کودتای نوژه به موج افراط گرایی که در حال بلعیدن ایران بود دامن زد. علاوه بر این، مشارکت حکومت عراق در طرح نوژه که دستگیری کادرهای نظامی و پاکسازی ارتش را به دنبال داشت، موجب تضعیف قابل توجه ارتش ایران گردید و این دقیقا هنگامی به وقوع پیوست که عراق آماده حمله سپتامبر ۱۹۸۰ خود به ایران می‌شد. بنابر این طرح کودتای نوژه نقش بسزایی در وقایعی داشت که منجر به جنگ ایران و عراق شد؛ جنگ ویرانگری که بمدت هشت سال منطقه را تکان داد و سیاست‌های ایران را عمیقا تحت تأثیر خود قرار داد.

این مقاله به ارائه جزئیات طرح نوژه و بررسی پیامد‌های آن در تعیین سیاست‌های ایران و امور منطقه می‌پردازد. چه در ایران و چه در کشورهای غربی، اطلاعات بسیار اندکی‌ در مورد طرح نوژه فراهم شده، و بسیاری از نوشته های مربوط به این روی‌داد نادرست هستند (۱). بنابراین این مقاله به‌طور عمدهً بر اساس مصاحبه‌هایی‌ نوشته شده که نویسنده با پنج نفر از رهبران کلیدی طرح نوژه و شش نفر از دیگر شخصیت های مطلع انجام داده‌ است (۲). مصاحبۀ نویسنده با این افراد متمرکز و فشرده بوده و با بعضی‌ از سران طرح بین ۱۰ تا ۲۰ ساعت وقت صرف کرده و با دقت، اطلاعات داده شده را با یکدیگر تطبیق داده است. اگرچه ابتدا در این مصاحبه‌ها تناقضاتی دیده ‌می‌شد، اما با انجام مصاحبه‌های مجدد، مشخص شد که این تناقضات یا به دلیل سوءتفاهم در مصاحبه‌های مقدماتی صورت گرفته است؛ یا به دلیل شکاف اطلاعاتی‌ مصاحبه شوندگان. همه تناقضات مهم با دومین مصاحبه حل و فصل شد. مصاحبه شوندگان صادق بودند و گاهی مطالبی‌ در باره‌ی خود می‌گفتند که برایشان تحقیر کننده یا حتا متضمن توجه اتهام بود. در نتیجه نویسنده از صحت اطلاعات گرد آوری شده اطمینان کامل دارد (۳).

هم‌چنین، با شش نفر دیگر، که تصور می‌شد از برخی جزییات آگاهی دارند مصاحبه شده است، از جمله یک افسر بلند پایه‌ی اطلاعاتی‌ سابق ایران که در بازجویی از کسانی‌ که در رابطه با طرح نوژه دست‌گیر شده بودند نقش داشت؛ ابوالحسن بنی‌ صدر رئیس جمهور وقت ایران؛ یک مورخ در دفتر پژوهش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، که در مورد مسایل امنیتی در آن دوره اطلاعات وسیعی داشت؛ و سه‌ تن‌ از مقامات کلیدی آمریکایی که در زمان مورد بحث روی پرونده‌ی ایران کار میکردند (۴). شگفت‌آور این‌که همه‌ی آنها درک محدودی از این طرح داشتند (۵). جزئیات مهم‌ طرح نوژه، اطلاعات محرمانۀ به شدت محافظت شده‌ای بود که تنها برای تعداد اندکی‌ از رهبران کلیدی آشکار بود و با احتیاط زیاد و بر اساس نیاز، ممکن بود به دیگر شرکت کنندگان انتقال داده شود. نویسنده با همه عناصر اصلی طرح که در قید حیات‌ بودند و احتمال می‌رفت از جزئیات مهمی‌ آگاه باشند مصاحبه کرده است. اگرچه امکان مصاحبه با شرکت کنندگان بیشتری بود، به نظر نویسنده نتیجه‌ی قابل توجهی‌ از آن به دست نمی‌آمد (۶). به‌رغم همه تلاش‌ها، یک پرسش مهم در باره نوژه بی‌ جواب می‌ماند: حکومت ایران چگونه از جزئیات مهم نوژه با خبر شد؟ در طول دوره تحقیق برای نویسنده واضح بود که با توجه به منابع در دسترس، قادر به یافتن پاسخی قاطع‌ برای این پرسش نمی‌باشد. با این حال، اطلاعات گرد آوری‌شده برای در کنار هم چیدن جزئیات اصلی‌ این طرح و نتیجه گیری‌های مفید در مورد عواقب آن کفایت می‌کرد.

چارچوب تاریخی

پس از انقلاب فوریه ۱۹۷۹ ایران، پیروان تندروی آیت الله خمینی با اقدامی هماهنگ درصدد تضعیف مخالفان گوناگون خود برآمدند تا پایه های نظام اسلامی راتثبیت کنند. آنها بسرعت طرفداران شاه مخلوع، محمد رضا پهلوی را که هنوز موفق به خروج از کشور نشده بودند دستگیر کرده و در ماه مارس ۱۹۷۹، رفراندوم بحث‌انگیزی را برگزار کردند که تنها دو گزینه سیاسی برای انتخاب پیش روی ایرانیان قرار می‌داد: سلطنت یا جمهوری اسلامی. هیچ گزیه دیگری وجود نداشت و اکثر قریب باتفاق مردم به جمهوری اسلامی رأی دادند. افراط گرایان اسلامی بزودی شروع به حمله به اعضای میانه رو ائتلاف انقلاب کردند. از مهمترین این اقدامات ابتدا تضعیف و سپس خلع نخست وزیر وقت، مهدی بازرگان، از صحنه سیاست، و به انزوا کشاندن مرجع تقلید معتدل آیت‌اله کاظم شریعتمداری بود. تندرو‌ها همچنین حملات خود را به دیگر گروه‌هایی‌ که در پیروزی انقلاب سهمی داشتند آغاز کرده و موجب تضعیف پایگاه‌های مردمی آنها و رانده‌شدن نسبی‌‌شان به خفا شدند. از جمله این گروه‌ها می‌توان از مجاهدین خلق، فدائیان خلق و دیگر گروه‌های شبه نظامی چپ گرا نام برد . با توجه به گسترش سرکوب و به انزوا کشانیدن گروه های مخالف، اسلامگرایان تندرو درصدد برآمدند تا با تصویب یک قانون اساسی جدید پایه‌های حکومت اسلامی را تحکیم بخشند.

اگرچه در ژانویه ۱۹۸۰ اسلام گرای میانه رو، ابوالحسن بنی‌صدر، به مقام ریاست جمهوری انتخاب شد، اما در مارس همان سال اسلام‌گرایان تندرو موفق شدند بیشترین کرسی های مجلس را از آن خود کنند تا موقعیت سیاسی اولین رئیس جمهور رژیم را تحت نفوذ و کنترل کامل خود قرار دهند. در این مقطع تندروهای حکومتی کنترل بوروکراسی دولتی و رادیو تلویزیون و روزنامه‌ها را در اختیار داشتند. آنها همچنین دست به تاسیس یک سری نهاد های قدرتمند انقلابی‌، از جمله شبکه‌ای از دادگاه‌های انقلابی‌؛`کمیته‌ها انقلابی جهت حفظ امنیت و اعمال ارزش‌های انقلابی‌اسلامی‌ در محلات و ادارات؛ و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان نیرویی شبه نظامی برای دفاع از رژیم اسلامی در مقابل دشمنان متعدد آن (۷).

در این دوره، تندروهای اسلامی همچنین تلاش کردند کنترل نیروهی نظامی کشور را که حدود ۶۰ در صد پرسنل آن در طی‌ خیزش‌های ۱۹۷۸ و اوایل ۱۹۷۹ متواری شده بودند به دست گیرند. رهبران جدید ایران که گمان می‌بردند ممکن است افسران شاغل ارتش سنگر ضدّ انقلاب باشند، دست به یک پاکسازی مقدماتی در ارتش زده و حدود هشتاد و پنج افسر و سرباز وظیفه که در نیمه اول سال ۱۹۷۹ به خدمت مشغول شده بودند را به جوخه‌های اعدام سپردند. اما از سویی دیگر حکومت در مقابل خواست گروههای چپ که خواهان انحلال کامل ارتش بودند مقاومت کرد. دور دوم پاک‌سازی‌ها که گسترده تر، و از سپتامبر ۱۹۷۹ آغاز شد، تا جولای ۱۹۸۰ منجر به اخراج هشت تا ده هزار افسر از ارتش شد. در دوره اوج‌گیری انقلاب، افسران جوان و وظیفه به منظور همسو کردن ارتش با انقلاب، دست به تشکیل کمیته‌ها و پایگاه‌های نظامی در سراسر کشور زده بودند. این کمیته‌ها به تدریج جای خود را به نهادهای سیاسی ایدئولوژیک و نمایندگی‌های امام که توسط آیت‌الله خمینی منصوب شده بودند داد، که یکی‌ از اهداف آن قرار دادن نیروهای نظامی زیر چتر تعلیمات مذهبی بود‌. تحولات اخیر همراه با گسترش فزاینده سپاه پاسداران، موجب تضعیف شدید روحیه گروه بزرگی‌ از افسران ارتش شد که هوادار افراط گرایان اسلامی نبوده و سخت نسبت به‌‌ آینده بیم‌ناک و نگران بودند (۸).

با گسترش هرچه بیشتر قدرت اسلام‌گرایان تندرو در دستگاههای دولتی، تغییرات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بنیادینی صورت گرفت. افراط گرایان به تدریج به اجرای پاره‌ای از قوانین اسلامی و حدود آن پرداختند. از جمله در مورد مصرف مشروبات الکلی و قمار، دزدی، فحشا و برخی دیگر از جرم‌ها. حقوق زن‌ها را محدود کرده، و پوشش اسلامی را اجباری نمودند. به تدریج اسلامی کردن نظام آموزشی‌ کشور در دستور کار قرار گرفت. دارایهای افراد متموّل را مصادره کرده، و دیگر سیستمهای توزیع ثروت را آغاز نمودند. دولتمردان جدید سیاست تازه‌ای در روابط خارجی‌ خود در پیش گرفتند و پرخاش به سیاست‌های ایالات متحده و کشورهای همسایه را آغاز کردند. در نوامبر ۱۹۷۹ کارکنان سفارت آمریکا را به گروگان گرفتند و تلاش کردند انقلاب اسلامی خود را به دیگر کشورها صادر کنند (۹).

تا جولای ۱۹۸۰ این اقدامات منجر به هرج و مرج چشمگیری شده بود. دستگیری هزاران نفر از شهروندان ایرانی‌ و اعدام ۸۰۰ نفر تا آن زمان، جو وحشت و بی‌ ثباتی را دامن زده بود. نیروهای مسلح و دیگر شاخه‌های امنیتی کشور بشدت ضعیف شده بودند. بی‌‌قانونی‌ غوغا می‌کرد، در حالی‌که گروه‌های چریکی چپ، مخالفان قومیتی، افراط گرایان اسلامی و مجرمان فرصت‌طلب به طور مستمر با یکدیگر و با نیروهای امنیتی درگیر شده و دست به قتل، بمب گذاری، سرقت و اخاذی میزدند؛ نهادهای اسلامی نیز به تقلید از بسیاری از ادارات دولتی مشغول پر و بال دادن به فساد و جنگ قدرت بودند. با خروج سرمایه‌های ملی‌ از کشور، افت شدید تولید و افزایش نرخ تورم و بیکاری وضعیت اقتصادی کشور بشدت رو به وخامت گذاشته بود (۱۰).

همزمان، ایران با تهدید‌های فزاینده دولتهای خارجی‌ مواجه شد که مهمترین آن‌ها دولت عراق بود که در جولای ۱۹۷۹ تحت کنترل صدام حسین قرار گرفته بود. به فاصله کوتاهی‌ پس از سرنگونی شاه، دولت عراق حمایت‌ خود ازعرب‌های ایران و چریک های کرد را و هم‌چنین اقداماتی چون بمب‌گذاری از سوی عوامل خود را درداخل مرزهای ایران آغاز کرد. به انضمام این اقدامات، تحریکات مرزی از سوئ دو کشور از جمله عامل تیره تر شدن روابط بین ایران و عراق بحساب می آیند. در اکتبر ۱۹۷۹، رژیم اسلامی مطلع شد که عراق در تدارک یک حمله گسترده نظامی به خاک ایران است. در سال ۱۹۸۰، تنش بین جمهوری اسلامی و عراق به واسطه‌ی سوءقصد یک عراقی ایرانی‌الاصل علیه جان طارق عزیزً نخست وزیر وقت عراق بالا گرفت. بدنبال این حادثه دولت عراق دستور اعدام محمد باقر صدر که از بستگان خمینی و یکی از بزرگترین مراجع شیعه در عراق بود را صادر و همچنین دستور اخراج ده‌ها هزار شیعه ایرانی ساکن عراق را به ایران صادر و به اجرا گذاشت. در ماه‌های بعد پیوسته درگیری‌های مرزی رخ داد و بسیاری از ناظرین، جنگ را قریب الوقوع ارزیابی کردند. جمهوری اسلامی ایالات متحده آمریکا را مسبّب این تنش دانسته و دولت عراق را عروسک خمیه شب بازی دست آمریکا و اسرائیل معرفی کرد (۱۱).

موفقیت اسلام گرایان تندرو و تعمیق هرج و مرج، موجب نارضایتی‌ فزاینده و قطبی شدن جامعه‌ی ایران شد. در دسامبر ۱۹۷۹، هفتادوپنج درصد از ۲۰ میلیون ایرانی واجد شرایط در انتخابات به قانون اساسی جدید رأی مثبت داده بودند. کمی بیش از نصف این تعداد به کاندیداهای اسلام‌گرایان میانه رو و تندرو در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی در ژانویه و مارس ۱۹۸۰ رأی داده بودند. این وقایع نمایان‌گر این بود که رژیم اسلامی در بین اکثریت مردم مقبولیت خود را حفظ کرده بود، هر چند که طبقات متوسط جامعه، کردها و دیگر گروه های اقلیت، نسبت به سیر حوادث ایران سخت بیم‌ناک و به مرور با رژیم اسلامی بنای مخالفت می‌گذاشتند. علاوه بر این، نیروهای درون ارتش به واسطه شرایط موجود بشدت سرخورده شدند. با رانده شدن مهدی بازرگان و آیت‌اله شریعتمداری از صحنه سیاست، برخی از مخالفان رژیم اسلامی، به حمایت از اسلام‌گرای میانه رویی چون بنی‌صدر روی آورد‌ند، به این امید واهی که شاید او بتواند با اسلام‌گرایان تندرو مقابله کند. برخی دیگر به طور مخفیانه از مجاهدین خلق حمایت کردند که از اسلام‌گرایان تندرو فاصله گرفته و در صدد تدارک مقاومت مسلحانه بودند. برخی نیز از چریک‌های کرد و فداییان خلق، که از تابستان ۱۹۷۹ قیامی تمام عیار را برضد حکومت آغاز کرده بودند حمایت کردند. بسیاری دیگر که نه به اسلام‌گرایان میانه رو اعتمادی داشتند و نه به گروه‌های چپ، دل به کودتای نظامی، و یا دخالت یک نیروی خارجی بستند، تا با نابودی جمهوری اسلامی، شرایط بازگشت نظام سلطنتی و یا حتا ایجاد یک دیکتاتوری نظامی و برقراری نظم و رفاه و دمکراسی به سبک غربی، در ایران فراهم گردد.

در یک چنین شرایط بحرانی، گروه‌های کوچکی از افسران نظامی و افراد غیر نظامی در داخل و خارج از کشور در اندیشه‌ی طرح براندازی نظام اسلامی با یکدیگر هم‌پیمان شدند. بسیاری از این گروه‌ها از ایالات متحده آمریکا تقاضای کمک کردند اما با پاسخ منفی روبرو شدند (۱۲). تا این‌که در پاییز ۱۹۷۹، این گروه‌ها بطور جدی فعالیت‌ خود علیه جمهوری اسلامی را آغاز کردند؛ مهمترین این گروه‌ها از سوی شاپور بختیار یکی‌ از منتقدین قدیمی‌ شاه، و از شخصیتهای کلیدی حزب ایران و جبهه ملی رهبری می‌شد.

شاپور بختیار در آخرین هفته های حکومت شاه، مقام نخست وزیری را پذیرفته بود به این امید که مانع قدرت یابی اسلام‌گرایان شود. بدنبال سقوط دولت بختیار در فوریه ۱۹۷۹، او به طور مخفیانه از ایران خارج، و در جولای ۱۹۷۹ از پاریس اعلام کرد که قصد رهبری یک جنبش اپوزیسیون، زیر نام «نهضت مقاومت»، برای سرنگونی رژیم اسلامی را دارد. او سپس برای دریافت کمک مالی و جذب افراد به نهضت مقاومت، با بسیاری ازایرانیان تبعیدی تماس گرفت. هم‌چنین جهت دریافت کمک‌های مالی بیشتر با آمریکائیان تماس برقرار کرده که درخواست کمک او از سوی آنها رد شد. با وجود این سازمان «سیا» به روابط پنهان با شاپور بختیار و تعدادی از هم‌مسلکان او ادامه داد، تا جایی‌که تلاش شد برخی از اعضای سازمانِ شاپور بختیار در سیا عضوگیری شوند. در اوایل اکتبرهمان سال شاپور بختیار موفق شد مقداری کمک‌ نقدی از خواهر شاه، شاه‌زاده اشرف پهلوی و دیگر ایرانیان متموّل دریافت کند، که به دنبال آن توانست در پاریس یک مرکزیت سیاسی ایجاد کرده و متعاقب آن روزنامه ای در اروپا منتشر کند. در طول ماه‌های بعد با دولت عراق و برخی دولت‌های متموّل عربی در منطقه نیز جهت دریافت کمک تماس برقرار کرد و موفق به دریافت کمک‌های مالی‌ بزرگ‌تری شد. شرایط گرد آمده، بختیار را به برجسته‌ترین مخالف رژیم اسلامی در این دوره تبدیل کرد (۱۳).

گروه‌های در تبعید دیگری نیز بر علیه رژیم اسلامی فعال بودند. در پاییز ۱۹۷۹ ارتشبد غلامعلی اویسی که بدلیل اقدامات خشونت بارش برای سرکوبی انقلاب در ۱۹۷۸ به “قصاب تهران” شهرت یافته بود، با تیمسار جواد معین‌زاده که شبکه کوچکی از افسران ارتش در تبعید را تأسیس کرده بود آغاز به همکاری کرد. در مارس ۱۹۸۰ اویسی و معین‌زاده به عراق رفته و طی‌ ملاقات با رهبران عراقی جهت دریافت کمک مالی‌، پایگاه، اسلحه و تسهیلات ارسال امواج رادویی مربوط به ایستگاه «صدای آزاد ایران»، به توافق رسیدند. آن‌ها سپس تلاش کردند شبکه‌ای در داخل ایران بوجود آورند تا با تصرف بخشی از مناطق مرزی، پایگاهی برای براه انداختن شورش در ایران بوجود آورند و از طریق پخش پیام‌های رمز راديوئی، زمان آغاز شورش علیه رژیم اسلامی را برنامه ریزی کنند. در ماه می ۱۹۸۰، اعلام شد این شبکه دارای ۷۰۰۰ کادر بازنشسته نظامی و نود هزار داوطلب آماده جهت اجرای عملیات نظامی علیه حکومت اسلامی میباشد، اگرچه باورپذیر نیست که این شبکه دارای پیش از چند صد عضو بوده باشد. ناخدا شهريار شفیق، فرزند اشرف پهلوی، که یکی افسران سابق نیروی دریائی ایران بود طرح حمله نظامی از راه زمین و دریا را آغاز کرده بود ولی او در دسامبر ۱۹۷۹در پاریس به قتل رسید.

سپهبد مصطفی پالیزبان موفق شد با همکاری تیمسار اویسی گروه کوچکی از چریک‌های کرد را جذب کند و تیمساربهرام آریانا نیز سازمانی به نام “آزادگان” در نزدیکی‌ مرز ایران و ترکیه تأسیس کرد تا در موقع مقتضی، دست به عملیات نظامی در داخل خاک ایران بزند(۱۴). اسلام‌گرایان تندرو از همه‌ی این فعالیت‌ها با خبر و بیم‌ناک بودند. در پاییز ۱۹۷۹، خمینی و دیگر رهبران کشور، با صدور هش‌دار‌های مکرر درباره دسیسه‌ها و توطئه‌ها، از آن‌ها جهت مشروعیت بخشیدن به اقدامات تندروانه خود و دامن زدن به جو هیستریا که به سرعت در حال شکل‌گیری بود سود می جستند. دانش‌جویانی که در نوامبر ۱۹۷۹ سفارت امریکا را به اشغال خود درآوردند، بخشأ به این دلیل دست به این اقدام زدند که معتقد بودند سازمان سیا در حال تدارک کودتایی نظیر کودتای ۱۹۵۳علیه رژیم است. در طول ماه‌ها ی بعد، این دانش‌جویان مدارکی را که به باور خودشان دال بر طرح مشترک میانه روها و کارمندان سفارت مبنی بر اقداماتی علیه موجودیت نظام اسلامی در ایران بود، منتشر کردند که منجر به دست‌گیری چندتن و اعدام دست کم دو نفر شد. هنگامی‌که در آوریل سال ۱۹۸۰ کوماندوهای آمریکایی دست به عملیات نجات گروگان‌ها زدند، بسیاری از ایرانیان بر این باور بودند که این عملیات بخشی از یک توطئه‌ اسرار آمیز گسترده‌ترعلیه نظام جمهوری اسلامی است. در ماه‌های بعد رهبران نظام با صدور اعلامیه‌ها و حتی تشکیل کمیته مخصوص بررسی و تحقیق در مورد حوادث اخیر به تشدید فضای هیستریک حاکم بر کشور دامن زدند. در همین ایام بسیاری از افراد مشکوک در ارتش دستگیر و تصفیه شدند، از قضا تعدادی از افراد اویسی نیز، هرچند که نقشی‌ در عملیات نجات گروگانها نداشتند، در میان ایشان بودند. در ماه‌های مه و ژوئن، حکومت دو طرح کودتا مربوط به اویسی را کشف و خنثی کرده و ده‌ها تن از پرسنل ارتش را در این رابطه دستگیر کرد که بر تضعیف اویسی و وحشت رهبران رژیم افزود. اندکی پیش ازکودتای نوژه رئیس جمهور بنی‌صدر ادّعا کرد که در طی‌ چهار ماه گذشته شش طرح کودتا کشف شده است (۱۵).

منشأ کودتای نوژه

در چنین شرایط پر تنش و آشفته‌ای، رهبران طرح نوژه فعالیت‌های خود را آغاز کردند. رئیس بخشِ نظامی این طرح سرهنگ محمد باقر بنی عامری در اوایل سال ۱۹۷۸ از ژاندرمری بازنشسته و به فاصله کوتاهی‌ پس از بنیان‌گذاری جمهوری اسلامی، طرحی بر علیه آن آغاز کرده بود. سرهنگ بنی عامری از مخالفان سر سخت اسلام‌گرایان بوده و هدف اصلی‌اش در آن برهه از زمان بازگرداندن نظام سلطنتی به ایران بود. او برای سازمان‌دهی طرح کودتا با دوست صمیمی‌ خود سرهنگ عطا الله احمدی افسر سابق ضد اطلاعات که پس از سقوط شاه در خفا بسر می‌برد، شروع به همکاری و تبادل نظر کرد. آنها قصد داشتند از شاه تقاضای کمک کنند. بنابراین سرهنگ احمدی مخفیانه ایران را ترک نموده وعازم اروپا می‌شود، به این امید که با شاه تماس بگیرد. به این ترتیب، بنی‌عامری به‌ طور مخفیانه با تعدادی از افسران بازنشسته و شاغل جهت تدارک کودتا تماس گرفته، موفق میشود گروهی متشکل از شش تا هشت تن را در تابستان ۱۹۷۹ فراهم آورد (۱۶).

سرهنگ احمدی چندین ماه از بهار و تابستان ۱۹۷۹ را در اروپا گذرانده تلاش می‌کند تا با شاه تماس بگیرد. اما این تلاش‌ها بی نتیجه میماند چرا که شاه پس از ترک ایران ابتدا به مصر و سپس به مراکش، باهاما و مکزیک سفر میکند. در اوت ۱۹۷۹ سرهنگ احمدی از طریق سرلشگر امیرفضلی، ژنرال سابق نیروی هوای ایران، مطلع میشود که شاپور بختیار برای مقابله با رژیم اسلامی در حال سازمان‌دهی و بسیج نیرو است. احمدی با شاپوربختیار ملاقات کرده و درباره تلاشهای سرهنگ بنی عامری با او صحبت می‌کند. شاپور بختیار خواستار دیدار با بنی‌عامری می‌شود، که در پی آن بنی‌عامری در سپتامبر ۱۹۷۹ به پاریس سفر می‌کند. شاپور بختیار و بنی عامری با یکدیگر توافق میکنند که بنی عامری مسئولیت سازمان‌دهی نیروهای درون مرزی را به عهده گیرد و شاپور بختیار مسئول امور مالی و برقراری تماس‌های لازم جهت دریافت کمک از دولت‌های خارجی گردد. بختیار هم‌چنین ترتیب ملاقات عامری را با ابوالقاسم خادم رهبر حزب مردم ایران، و یکی از دوستان صمیمی‌اش را، در مراجعت او به ایران می‌دهد. خادم مبلغ ۳۰۰هزارتومان (معادل ۳۰ هزار دلار) از جانب شاپور بختیار به بنی عامری می‌دهد. بدین ترتیب این دو به اتفاق، یک تشکیلات مخفی‌ را درون ایران سازمان می‌دهند که بنی عامری مسئول سازماندهی شاخه نظامی آن، به نام نظامیان وطن‌پرست (نوپا) بوده، و خادم مسول سازمان‌دهی شاخه غیر‌نظامی آن می‌شود. سرهنگ احمدی و تیمسارامیرفضلی به عنوان مشاوران نظامی شاپور بختیار و کانال ارتباطی با بنی عامری در پاریس باقی می‌مانند. جواد خادم، پسر ابوالقاسم خادم که از وزرای دولت شاپور بختیار بود در پاریس می‌ماند تا با کمک شاپوربختیار شاخه غیر نظامی را متشکل کند. او ترتیبی میدهد که دوست‌اش رضا مرزبان در داخل ایران به پدرش در سازمان‌دهی شاخه غیر نظامی این جنبش، در درون ایران یاری کند (۱۷).

در طول ماه‌های بعد تا مارس ۱۹۸۰ بنی‌عامری موفق می‌شود جهت پیش‌برد طرح کودتا حدود ۳۰۰ تن را که شامل افراد شاغل و بازنشسته ارتش می شد، بر محور سازمان «نوپا » گردهم آورد. برای رعایت مسائل امنیتی بنی‌عامری و دیگر رهبران گروه «نوپا » از نام مستعار استفاده می‌کردند و درسازمان‌دهی نوپا از الگوی سلول‌های مستقل ازهم استفاده کردند، به گونه‌ای که اعضای هر گروه هیچ شناختی از دیگر اعضا در گروه‌های دیگر نداشتند. در بین افراد جذب شده به گروه نوپا ظاهراً دو افسر شاغل اطلاعاتی وجود داشتند که به پرونده‌های پرسنل نظامی دسترسی داشتند و می توانستند سابقه افرادی را که مستعد همکاری و یا برعکس از طرفداران انقلاب اسلامی و غیرقابل اعتماد بودند، ردیابی کنند. بنی‌عامری هم‌چنین توانست دو تن از اعضای شاخه اطلاعات سپاه پاسداران را هم جذب کند تا او را از اقدامات حکومت در کشف طرح‌های ضد رژیم با خبر کنند. در همین دوران بختیار معادل دو میلیون تومان (دویست هزار دلار) بابت اجاره‌ی خانه‌های امن و پرداخت هزینه های سفر و ارتباطات و خرید اسلحه و ماشین و کامیون، در اختیار بنی عامری قرار می‌دهد. بنی عامری شروع به تهیه سلاح سبک و مهمات می‌کند که یا از بازار سیاه ایران خریداری می‌شد و یا از طریق اعضای نوپا، از ذخایر نظامی به سرقت می‌رفت (۱۸).

مقارن با این تلاش‌ها، دو غیر نظامی بنام‌های سعید تیموری و پرویز شیبانی نیز به فعالیت علیه جمهوری اسلامی میپردازند. تیموری یک شرکت بزرگ مهندسی را اداره می‌کرد و شیبانی نیز دیپلمات وزارت امورخارجه بود. هر دو آنها پس از سقوط شاه به حزب ایران پیوسته بودند و حامی‌ پلاتفرم سکولار، و ملی‌دمکراتیک آن بودند. آن‌ها به مرور، از افزایش قدرت اسلام‌گریان تندرو بیم‌ناک شده و بسوی افراد فعال‌تر حزب ایران، از جمله خادم جذب شده بودند. هرچند که در آن مقطع از زمان آنها هیچ اطلاعی از طرح کودتای بنی عامری (و حزب ایران) نداشتند. تیموری اقدام به سازمان‌دهی تشکیلاتی جهت ایجاد یک شورش مردمی علیه رژیم اسلامی کرد وهم‌زمان در مارس ۱۹۸۰ برای دست یافتن به یک کرسی درمجلس اسلامی به تبلیغات و بسیج نیرو پرداخت.

از سوی دیگر شیبانی همراه با خادم و چند تن دیگر به نفع شاپور بختیار به فعالیت های مخفی روی آورده، دست به توزیع کاست‌های سخنرانی شاپور بختیار و شعارنویسی بر روی دیوارهای تهران زدند. در همین دوران آن‌ها با بنی عامری و سروان خلبان ناصر رکنی که او نیز به نوبه خود مشغول سازماندهی تشکیلات مخفی دیگری در نیروی هوائی بود ملاقات کرد (۱۹). ابوالقاسم خادم و مرزبان که پیشرفت اندکی در سازمان‌دهی شاخه غیر نظامی داشتند در فوریه یا مارس ۱۹۸۰ به اتهاماتی نامربوط با این فعالیت‌ها دستگیر شدند. هم‌زمان، پرویز قادسی شهردار سابق آبادان که به تازگی شبکه کوچکی به نام «نجات قیام ایران بزرگ» یا سازمان «نقاب» را تأسیس کرده بود به شاپور بختیار نزدیک شد. بختیار از قادسی می‌خواهد تا مسئولیت شاخه غیر نظامی را بعهده گیرد. سپس در اواخر مارس ۱۹۸۰ جواد خادم ملاقاتی را بین قادسی و شیبانی ترتیب می‌دهد و آنها تصمیم می‌گیرند تحت نام سازمان «نقاب » با یکدیگر همکاری کنند. شیبانی پیشنهاد پیوستن تیموری به سازمان نقاب را می‌دهد و قادسی این امر را می‌پذیرد. قادسی و تیموری سپس جزئیات طرح براندازی نظام اسلامی را تنظیم می‌کنند و به جستجوی افراد هم‌فکر برای عضویت در «نهضت» می‌پردازند.

شیبانی همچنین پیش‌نهاد پیوستن بنی‌عامری و رکنی به سمت سازمان‌دهندگان بخش نظامی «نقاب» را می‌دهد. بنی‌عامری با ادغام نوپا در نقاب موافقت کرده و در جهت جذب پرسنل بیشتر و توسعه بخش نظامی طرح، با رکنی به همکاری نزدیک می پردازد. رهبران سازمان نقاب قصد داشتند پس از براندازی جمهوری اسلامی، دولتی به رهبری بختیار نصب نموده و متعاقب آن طی‌ یک همه‌پرسی‌، نوع رژیم جدید را تعیین نمایند. بر خلاف همه پرسی‌ مارس ۱۹۷۹ (که در آن تنها دو گزینه وجود داشت)، نقاب که خود را سازمانی سکولار و دمکراتیک می شناخت، حق انتخاب آزاد، اعم از سلطنت، جمهوری اسلامی، جمهوری سکولار دمکراتیک و یا نظام دلخواه مردم را در نظر گرفته بود (۲۰).

نقاب نخست از سوی کمیته‌ی مرکزی متشکل از بنی‌عامری، شیبانی، قادسی و تیموری ره‌بری می‌شد و سپس سیروس ادیب از حزب ایران و دوستان جواد خادم، یحیی فیروزی و مهران کلبادی نیز به این کمیته‌ی مرکزی پیوستند. در آن زمان سازمان نقاب دارای سه شاخه بود، و هر شاخه‌ی آن ساختاری متشکل از سلولهای منفک از یک‌دیگر داشت. شاخه نظامی آن که از «نوپا» انشعاب گرفته و رشد کرده بود، توسط شورای نظامی تحت رهبری بنی‌عامری اداره می‌شد، که شامل این افراد بود: سروان رکنی، ژنرال‌های بازنشسته‌ی نیروی هوایی، سرتيپ عطااله محققی، سپهبد سعید مهدیون، سرهنگ پياده هادی ایزدی، سروان پياده حسن گوهری، سرگرد پياده کورس آذرتاش و یک فرمانده مسئول امور شهربانی که هویت او مخفی می‌ماند. شاخه غیر نظامی متشکل بود از کمیته‌ای برای جذب اعضای جدید به ره‌بری تیموری و شیبانی و کمیته دیگری برای تهیه اطلاعات، به ره‌بری یحیی فیروزی. کمیته‌ای برای توزیع اطلاعات به ره‌بری ادیب، و کمیته ای برای برقراری ارتباط با بعضی از ره‌بران ایلات و بازاریان به ره‌بری قادسی. سومین شاخه نقاب، مسوول امور مالی‌ و تدارکات از جمله خرید سلاح، ماشین و خانه های امن بود. این شاخه از سوی منوچهر قربانی فر که صاحب یک شرکت کشتیرانی بود، و شاپور بختیار او را به گروه نقاب معرفی کرده بود، ره‌بری می‌شد. بنی‌عامری و قادسی توسط تلفن با دفتر شاپور بختیار تماس داشتند. ستاد نقاب در دفتر شرکت مهندسی تیموری قرار گرفته بود(۲۱).

در این دوره بختیار با چندین دولت خارجی در تماس بود. اصلی ترین تماس‌ها با دولت عراق بود که تقریبن همه‌ی امورمالی نوژه، پای‌گاه یا دیگر امکانات پشتیبانی را، مگر تامین سلاح، تأمین می‌کرد. شاپور بختیار هم‌چنین تماس خود با ایالات متحده آمریکا را از طریق رابط خود که عضو سازمان سیا بود حفظ کرده بود، اگرچه او هرگز نکته ای را در رابطه با کودتای نوژه با امریکایی‌ها مطرح نکرد چرا که به ظاهر تصور می‌کرد با توجه به موضوع گروگان‌های آمریکایی در تهران، آمریکا هرگز از چنین طرحی حمایت نخواهد کرد. با این وجود در اوایل سال ۱۹۸۰ یک‌بار بختیار از طریق رابط خود در سیا، درخواست چند فروند هلیکوپتر را مطرح، و تاکید می‌نماید به کمک مالی‌ نیازی ندارد. افسر رابط ضمن ردّ درخواست متوجه می‌شود که بختیار در حال تدارک نوعی عملیات نظامی می‌باشد. اگرچه بختیار هرگز در رابطه با کودتای نوژه از آمریکا کمک مالی‌، پشتیبانی‌ یا تشویقی دریافت نکرد، ولی‌ همیشه در عباراتی کلی‌ به بنی‌عامری وانمود می‌کرد از پشتیبانی آمریکائیان در اقدامی نظامی علیه جمهوری اسلامی برخوردار است. به همین دلیل، بنی‌عامری همیشه تصور می‌کرد آمریکا درحال ارائه‌ی کمک مالی‌ست و برای انجام عملیات، چراغ سبز نشان داده است. چنین برداشت و تصوری از جانب بنی‌عامری و دیگر ره‌بران نقاب، نقش بسیار مهمی‌ در باور آنها به موفقیت عملیات کودتای نوژه داشت . شاپور بختیار با دولتهای اسرائیل، بریتانیا و فرانسه نیز تماس‌هایی برقرار کرده بود ولی هیچ مدرک مستندی دال بر حمایت این دولتها از طرح کودتای نوژه وجود ندارد (۲۲).

بنی‌عامری پس از تأسیس سازمان نقاب به فرانسه سفر کرد تا نقشه کودتا را با شاپور بختیار، احمدی و امیرفضلی در میان بگذارد. بختیار نقشه را تأیید و موافقت کرد ۱۲ میلیون تومان (۱.۲ میلیون دلار) دیگر جهت تأمین هزینه‌های باقی مانده از جمله کمک مالی به خانواده‌های شرکت‌کنندگان درعملیات، مبالغی به روسای ایلات شرکت کننده در عملیات، و خرید اتومبیل و موتورسیکلت پرداخت کند. همچنین شاپور بختیار تلاش کرد بنی‌عامری را ترغیب کند تا با اجرای یک رشته عملیات بمب‌گذاری که تلفات جانی به همراه نداشته باشد، در سطح کشور ایجاد هرج و مرج کند تا شرایط کودتا تسهیل شود. رابط‌های عراقی بختیاراو را به این کار تشویق کرده بودند تا جایی‌ که بختیار حتا تلاش کرده بود قرار ملاقاتی را بین بنی‌عامری و افسر اطلاعاتی عراقی در پاریس ترتیب بدهد. بنی‌عامری با این استدلال که چنین بمب گذاری‌هایی ممکن است حکومت اسلامی را هشیار و چه بسا قادر به کشف طرح کودتا کند با این فکر مخالفت کرد. او سرانجام شاپور بختیار و افسراطلاعات عراقی متقاعد می‌کند که در رابطه با کودتای نوژه هیچ‌گونه عملیات بمب‌گذاری صورت نگیرد(۲۳).

پس از بازگشت بنی‌عامری به ایران او موفق می‌شود حدود ۷۰۰ تا۷۵۰ نفر دیگر از شاغلین و افسران کادر و بازنشسته‌ی ارتش و پلیس را جذب کند. ظاهرن افراد نظامی دیگری نیز قول داده بودند به محض آغاز عملیات به کودتا بپیوندند. تیموری و شیبانی همچنان که جهت جذب افراد غیر نظامی تلاش می‌کردند نهایتن موفق شدند حدود ۱۰۰ نفر در تهران و ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر دیگر را در نقاط مختلف کشور به صفوف خود ملحق کنند. رهبرا ن نقاب هم‌چنین محتاطانه به سه شخصیت برجسته دیگر در رابطه با کودتا نزدیک شدند. ظاهرن آیت‌اله شریعتمداری موافقت کرده بود از کودتا حمایت کند و متن یک سخنرانی را نیز در جهت پشتیبانی از این اقدام ضبط کرده بود تا در صورت موفقیت کودتا از طریق رادیو و تلویزیون پخش شود. احمد مدنی دریادار بازنشسته که در مقام وزیر دفاع و فرماندار خوزستان در دولت بازرگان خدمت می‌کرد نیز پذیرفته بود که از طرح کودتا حمایت کند؛ اگر چه او باور داشت نظام اسلامی هنوز محبوب‌تر از آن‌ست که بشود آنرا از طریق یک اقدام نظامی برانداخت. یحیی فیروزی که از بستگان مسعود رجوی بود کلیّات طرح کودتا را با رجوی در میان گذاشته بود اما رجوی از حمایت آن امتناع کرده بود (۲۴). در اوایل ماه جولای کمیته مرکزی نقاب تصمیم گرفت عملیات را در ۹ جولای آغاز کند. یکی دو روز قبل از شروع عملیات کمیته مرکزی به شرکت کنندگان نظامی مسئول اجرای عملیات اطلاع داد که کجا و درچه زمانی همدیگر را ملاقات کنند. همگی موافقت کردند جزئیات کار را برای دیگر شرکت‌کنندگان در طرح، چه آن‌هایی که در ایران بودند و چه آن‌هایی که در خارج بودند، تا زمان آغاز عملیات، افشا نکنند (۲۵).

طرح کودتا

اولین گام طرح کودتا از این قرار بود که در هفته های قبل از ۹ جولای از دسته های ایلات خواسته شود تا در مناطق مختلف کشور شورش‌هایی را ترتیب دهند تا واحدهای سپاه پاسداران از پایتخت به مناطق ایل‌نشین اعزام، تا اجرای عملیات کودتا تسهیل گردد. این ایلات عبارت بودند از بختیاری‌ها، بویر احمدی‌ها، بلوچ‌ها و قشقائی‌ها که توسط بنی‌عامری، قادسی و رکنی جذب شده و در مقابل خدمات‌شان مبالغی هم دریافت کرده بودند. احتمال دارد که بختیار هم از دولت عراق خواسته باشد (همزمان با آغاز شورش ایلات) در نقاط مختلف مرزی دست به حملات نظامی انحرافی درخاک ایران بزند، هرچند او در این مورد چیزی به رهبران نقاب نگفته بود (۲۶).

بدین ترتیب در شب ۹ جولای پس از گمراه کردن سپاه پاسداران و اعزام آنها به مناطق ایل نشین، قرار میشود تیمی متشکل از ۳۰۰ چترباز شاغل و بازنشسته ساکن در تهران به فرماندهی سرگرد آذرتاش در دسته های کوچک به سمت پایگاه هوائی نوژه به حرکت درآیند، تا این مرکز نظامی را به تسخیر خود درآورند. همزمان برنامه ریزی شده بود حدود ۲۰ خلبان نیروی هوائی به فرماندهی تیمسار محققی و سروان رکنی همدیگر را در پارک لاله تهران ملاقات کنند تا از آنجا بسوی پایگاه نوژه حرکت کنند و به ۳۰ خلبان دیگر که آن‌جا در انتظار آن‌ها بودند ملحق شوند. این خلبان‌ها بنا داشتند با در اختیار گرفتن جنگده های F4 و F5 در پایگاه نوژه، در سحرگاه تاریخ مقرر مکان‌های مشخصی را بمباران کنند که از جمله این اهداف منزل خمینی، مدرسه فیضیه قم، ستاد دادگاه انقلاب، دفتر نخست وزیری، مرکز اطلاعات سپاه پاسداران، چندین مرکز فرماندهی سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب در تهران، باندهای پرواز نیروی هوائی در تهران و چند شهر دیگر بودند. انهدام بیت رهبری، مدرسه فیضیه قم و ستاد دادگاه انقلاب به عنوان تخریب نمادهای کلیدی مراکز قدرت و تضعیف روحیه هوادران رژیم در نظر گرفته شده بود. برای اطمینان خاطر از مرگ خمینی قرار بود سه هواپیمای نظامی منزل مسکونی او را بمباران کنند. پایگاه‌های سپاه پاسداران و مراکز کمیته‌ها هدف‌های بعدی محسوب می‌شدند، چرا که به تشخیص و محاسبه رهبران نوژه، بجز این دو مرکزِ متخاصم، مابقی نیروهای نظامی رژیم، پشتیبان کودتا می‌بودند. به‌رغم این محاسبه، رهبران کودتا برای جلو گیری از مقاومت احتمالی‌ خلبانان وفادار به رژیم نقشه داشتند باندهای نیروی هوایی را بمباران کنند. هم‌چنین قرار بود تعدادی هواپیما در پایگاه نوژه باقی بمانند تا در صورت حمله از سوی واحدهای هوائی یا زمینی طرفدار رژیم، از پایگاه نوژه دفاع شود (۲۷).

بر اساس طرح از پیش تنظیم شده قرار بود زمانیکه هواپیماهای پایگاه نوژه به آسمان تهران رسیدند، دیوار صوتی را بشکنند و به این ترتیب به واحد زمینی‌ زیر فرماندهی سرهنگ ایزدی علامت آغاز عملیات را بدهند. تیمی متشکل از ۲۰۰ تن از کماندوهای شاغل و بازنشسته ارتش به فرماندهی سروان حسن گوهری می‌بایست با آغاز عملیات، مرکز تلویزیون در تهران را که معمولن توسط ۶۰ نفر محافظت می‌شد به تصرف خود درآورند. آنها قرار بود با پوشیدن اونیفورم رسمی ارتش وانمود کنند که قصد دارند ایستگاه تلویزیون را در مقابل حمله یک کودتا حفاظت کنند. تیم مشابهی متشکل از ۲۰ نفر، قرار بود ایستگاه رادیو را که تعداد محافظان کمتری داشت تحت کنترل خود درآورد. تیم کماندویی متشکل از ۵۰ نفر می‌بایست به منزل خمینی رفته و در صورتی‌که از بمباران جان سالم بدر برده بود به قتل برسانند، چرا که او نماد محوری جمهوری اسلامی محسوب می‌شد. دیگر واحدهای نظامی می‌بایست تمام رهبران نظام اسلامی را بدون آنکه آسیبی به آنها وارد شوند دست‌گیر کنند. از جمله اهداف بعدی این بخش از طرح، تصرف مخابرات و وزارتخانه های کلیدی رژیم بود. هم‌زمان با انجام این عملیات قرار بود واحدهای مسلح لشکر1 محل های استراتژیک مهم رژیم در پایتخت را به تسخیر خود درآورند و واحدهای مسلح پادگان «جی » فرودگاه مهرآباد را تحت کنترل خود بگیرند. در نظر گرفته شده بود که این واحدها با همکاری واحدهای پلیس هر نوع تجمع اعتراضی در دفاع از رژیم را که از جانب سپاه پاسداران و یا کمیته ها سازماندهی شود سرکوب کنند. هلیکوپترهای پادگان اصفهان می بایست در تمامی این درگیریها دخالت میداشتند. همچنین بنی‌عامری ظاهرن ترتیبی داده بود تا ۲۰۰ نفر از بزن‌بهادرها و ۱۰۰۰ زن از جنوب شهر تهران به سوی قسمت‌های مرکزی شهر راهپیمائی کنند، تا با سر دادن شعارهای ضد رژیم، دیگر گروه های معترض را ترغیب کنند تا به ایشان بپیوندند. او دستور داده بود تا واحدهای نظامی شهر را تسخیر کنند و هر تظاهرات دیگری را سرکوب کنند (۲۸).

بعد از تسخیر رادیو و تلویزیون قرار بود اعضای غیر نظامی گروه نقاب از طریق این رسانه عمومی اعلام حکومت نظامی کنند. اعلام حکومت نظامی به معنای آغاز فعالیت‌های دیگر گروه‌های وابسته به طرح کودتای نوژه در سراسر کشور بود. لشکر اهواز به اتفاق واحدهای نیروی دریایی می‌بایست تأسیسات نفتی و پادگان نیروی هوائی دزفول را تسخیر کند. لشکر‌های مستقر در اصفهان، مشهد، و زاهدان قرار بود هر یک همان شهر را تسخیر کنند. سرهنگ بنی عامری در نظر داشت در صورت ناموفق بودن عملیلت در تهران با در اختیار گرفتن پادگان هوائی دزفول و اهواز بخش بزرگی از جنوب ایران را بصورت پایگاه نظامی علیه حکومت مرکزی جهت تصرف تهران و دیگر قسمتهای ایران مورد استفاده قرار دهد (۲۹).

برنامه ریزی شده بود زمانی‌که واحدهای نظامی کنترل کامل پایتخت را بدست گرفتند، شاخه غیر نظامی گروه نقاب پخش برنامه‌های رادیوئی و تلویزیونی را در جهت برقراری نظم در کشور آغاز کند. «کمیته اطلاعات» برنامه‌هایی در نظر گرفته بود که در طی‌ آن اهداف طولانی‌ مدت نقاب توضیح داده شود، و مردم به آرامش و به ماندن در خانه‌های خود دعوت شوند. همچنین از بازرگانان و بازاریها درخواست شود چون گذشته به کار و کسب عادی خود در سطح کشور ادامه دهند و از سپاه پاسداران و پرسنل امنیتی رژیم نیز خواسته شود به گروه رهبری عملیات علیه رژیم بپیوندند. این برنامه ها به انضمام پخش سخنرانی آیت‌اله شریعتمداری می‌بایست به طورمرتب از رسانه‌های گروهی پخش می‌‌شدند. قرار بود هواپیماها و هلیکوپترها در تهران با پخش اعلامیه‌هایی از مردم بخواهند تا از تجمع در خیابان‌ها پرهیز کنند. قرار بود اعضای گروه نقاب وزارت‌خانه‌های کلیدی را در کنترل کامل گرفته، به کارهای اداری ادامه دهند. همچنین تلفن بعضی از مناطق شهر قطع شود و تیمی از پرسنل پزشکی گروه نقاب به زخمی‌ها کمک کند. اعضای شاخه غیر نظامی گروه نقاب در قسمت‌های دیگر کشور قرار بود به همین ترتیب عمل کنند. شاپور بختیار می‌بایست چند روز بعد به ایران بازگردد و رهبری کابینه موقتی را به عهده گیرد که عمده‌ی اعضای آن از بین گروه نقاب تشکیل شده باشد. درحالی‌که اداره مملکت تحت حکومت نظامی و در عهده «شورای نظامی» قرار داشته باشد. قرار بر این بود که پس از برقراری نظم، یک همه‌پرسی عمومی در سطح کشور برگزار شود تا مردم با آرای خود نظام دلخواه سیاسی‌شان و به دنبال آن دولت را انتخاب کنند. از سویی دیگر افراد دستگیر شده حکومت بطور عادلانه و با نظارت مراجع قضایی بین المللی محاکمه شوند (۳۰).

شکست کودتا

در شامگاه ۹ جولای چتربازهایی که قرار بود پای‌گاه هوائی «نوژه » را به تصرف خود در آورند، با خودرو بطرف مقر ملاقات، که دهکده‌ای کوچک در نزدیکی‌ ورودی پای‌گاه نوژه بود، به حرکت در‌آیند. حدود ساعت ۱۰ شب گروه کوچکی از نیروهای سپاه پاسداران همدان که از ورود چتربازها به محل آگاهی یافته بودند، در نزدیکی‌ ورودی پای‌گاه، یک ایست‌گاه بازرسی مستقر کرده و چتربازانی را که به آن نقطه می‌رسند دست‌گیر می‌کنند. به زودی گروهی دیگر از سپاهیان از شهر ساوه به این گروه پیوسته و پنجاه تا شصت تن از چتربازها را همان‌شب دستگیر می‌کنند، از جمله سرگرد آذرتاش که قرار بود حمله به پای‌گاه را فرماندهی کند، و مربّی چتربازی بنام محمد مهدی حیدری که بسیاری از چتربازان را به عملیات جذب کرده بود. سرهنگ بنی‌عامری که قرار بود کل عملیات را از پایگاه نوژه ره‌بری کند در هنگام ورود به منطقه اطلاع می‌یابد که گروه بزرگی از چتربازان در حال دست‌گیر شدن هستند. بنی‌عامری در میان شلیک گلوله‌ها به سرعت از محل دور میشود. پاسداران بلافاصله آذرتاش و حیدری را تحت بازجویی قرار می‌دهند، یک یا چند تن از این افراد احتمالن در زیر شکنجه اسامی دیگر شرکت‌گنندگان را افشاء می‌کنند (۳۱).

خلبان‌هایی که قرار بود از تهران به پایگاه «نوژه » اعزام شوند در پارک لاله در تهران تجمع کرده و سپس با خودروهای سواری و اتوبوس به سوی قهوه‌خانه‌ای در نزدیکی پای‌گاه حرکت می‌کنند. در آن‌جا قرار بود پس از ملاقات با دو تن از تکنسین‌های نیروی هوایی، به گودال ماسه‌ای در نزدیکی در ورودی پایگاه «نوژه » برده شوند. تکنسین‌ها احتمالن به دلیل محاصره جاده‌های اطراف توسط سپاه پاسداران که به پای‌گاه منتهی می‌شد، به محل ملاقات نمی‌روند. به این ترتیب خلبان‌ها صبح زود بدون آن‌که از بازداشت چتربازها مطلع شوند، به تهران بازمی‌گردند. و از آن‌جایی‌که دیوار صوتی برای آغاز عملیات در پهنه آسمان تهران شکسته نشده بود، دیگر بخش‌های طرح عملیات اجراء نمی‌شود. سروان رکنی که از جزئیات اصلی طرح کودتا با خبر بود، هنگام بازگشت به تهران در منزل خود توسط پاسداران دست‌گیرمی‌شود. گفته می‌شود او به دلیل افشاء اطلاعاتی که از سوی برخی چتربازان به بیرون درز کرده بود به دام مأمورین رژیم می‌افتد. رکنی مورد بازجویی قرار گرفته و احتمالن تحت شکنجه ناچار می‌شود اطلاعات بیشتری در خصوص طرح کودتای نوژه در اختیار سپاه پاسداران قرار دهد (۳۲).

به این ترتیب و در نتیجه بازجویی‌های بعدی ۲۸۴ تن از شرکت‌کنندگان در طرح عملیات «نوژه » دست‌گیر می‌شوند؛ از جمله تعداد بیشتری از چتربازان، حدود ۳۰ خلبان، پرسنل پشتیبانی نیروی‌هوایی، بین ده تا دوازده کماندو از تهران، حدود بیست تا سی افسر لشکر زرهی اهواز، یک افسر پایگاه نظامی زاهدان، چندین نفر از افراد ایلات بختیاری و بین بیست تا سی نفر از غیرنظامیانی که مسوولیت‌های کوچکی در طرح داشتند. هم‌چنین تمام اعضای شورای نظامی به جز سرهنگ بنی‌عامری و فرمانده پلیس. ده تن از دست‌گیر شدگان بلافاصله به قتل می‌رسند. در بین دست‌گیر‌شدگان صدها نفر نظامی و غیرنظامی همراه با ۲۵۰ افسر شاغل و غیرشاغل لشکر اهواز که هیچ دخالتی در طرح کودتای نوژه نداشته‌اند مشاهده می‌شود. از سوی دیگر، شمار زیادی از ۷۰۰ تا ۷۵۰ شرکت‌کننده‌ی نظامی، و ۳۰۰ تا ۴۰۰ غیر نظامی که در طرح کودتای نوژه شرکت داشتند، هرگز شناسائی و دست‌گیر نشدند. در واقع، تنها معدودی از ۲۰۰کماندو به علاوه‌ی سروان حسن گوهری افسر لشکر 1 تهران، سرهنگ ایزدی و افسر دیگری از زاهدان جزء دست‌گیرشدگان بودند. اما هیچ‌یک از پرسنل پادگان جی تهران، پادگان اصفهان، مشهد، پلیس، نیروی دریایی و افراد غیر نظامی گروه نقاب شناسایی و بازداشت نشدند. برخی از خلبانان و چتربازهای شرکت کننده درعملیات از لشکر اهواز نیز، از مهلکه جان سالم بدر بردند (۳۳).

ساختار تشکیلات سلولی نقاب، مانع از شناسایی بسیاری از شرکت‌گنندکان شد و موجب گردید تا دیگران پیش از آنکه گرفتار آیند بتوانند مخفی شوند. در روزهای بعد از سرکوب «نوژه » ، رهبران حکومت، چگونگی کشف طرح کودتا را ازطریق رسانه های جمعی رسمن توضیح دادند. در سال ۱۹۸۹ کتابی تحت عنوان ًنوژه ً با روایتی مشابه اما هم‌راه با جزییات بیشتر ی درباره‌ی طرح کودتای نوژه توسط رژیم منتشر شد. به ادعای این روایت، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی پیش از وقوع حادثه، اطلاعات دست و پا شکسته ای را از سوی حزب توده در خصوص اجرای طرح کودتای نوژه دریافت می‌کنند. براساس یکی از گزارشها ابتدا قرار بود عملیات در اواخر ماه ژوئن به مرحله اجراء گذاشته شود که بدنبال دستگیری حدود ۱۰ تا ۲۰ نفر از شرکت کنندگان در طرح، عملیات متوقف شده و به ماه جولای منتفل میشود هر چند که کتاب «نوژه » هیچ اشاره‌ای به این مطلب نمی‌کند و چنین ذکر می‌کند که مأمورین امنیتی تصور میکردند عملیات کودتا قرار است دو تا چهار هفته پس از ۹ جولای به مرحله اجراء گذاشته شود. در این کتاب چنین آمده است که در سحرگاه ۹ جولای وقتی‌که یکی از خلبان‌های مستقر در تهران به منزل امام جمعه‌ی تهران، حجت الاسلام علی خامنه ای رفت، او را از جزئیات طرح کودتای نوژه مطلع کرد. چند ساعت بعد از تماس خلبان مزبور با امام جمعه تهران، یکی از افسران غیر شاغل در کودتا نیز ظاهرن طرح عملیات ًنوژه ً را در اختیار کمیته‌چی های تهران می‌گذارد. بر اساس اطلاعات ارائه شده در کتاب «نوژه » افشا و سرکوب طرح عملیات «نوژه » تنها با تکیه بر اطلاعات مهمی که خلبان مزبور در تماس با امام جمعه تهران در اختیار او می‌گذارد توانست به نتیجه برسد، چرا که اطلاعات پیشین بیش از اندازه مبهم بودند که بتوان از آنها استفاده‌ای کرد. با این وجود بنا به گزارش‌های اعلام شده در جولای ۱۹۸۰، طرح کودتا هرگز تهدید جدی محسوب نمی‌شد و نیروهای امنیتی حکومت آنرا از ابتدا تحت نظر داشتند و به راحتی آن‌را در ۹ جولای متوقف کردند. همه این گزارش‌ها حاکی از آن است که ایالات متحده آمریکا، اسرائیل، عراق وگروههای مختلف اپوزیسیون بطور گسترده ای در عملیات «نوژه » دست داشته اند، هر چند که هیچ مدرک مستدلی در در باره این اتهامات ارائه نشده است (۳۴).

رهبران بازمانده گروه نقاب توضیحات بسیار متفاوتی در باره شکست کودتا میدهند. آنها این ادعا را که اصلا ً قرار بود کودتا زودتر اجرا شود و تعدادی از شرکت کنندگان در ژوئن دستگیر شدند را رد می‌کنند. بنا بر استدلال آن‌ها اگر یکی از خلبان‌ها در سحرگاه ۹ جولای طرح کودتا را فاش کرده بود، نیروهای امنیتی رژیم حداقل ۱۲ ساعت وقت داشتند تا عکس العمل نشان دهند و می‌توانستند جهت دستگیری خلبان‌ها و چتربازان اعزامی به پایگاه «نوژه » اقدامات قاطعانه‌تری انجام دهند . پس از مطرح شدن همه ی این تئوریها بعدها رهبران کودتا بررسی جامع تری در مورد علل شکست ًکودتای نوژه ً ارائه دادند. آن‌ها متوجه شدند دو عضو کمیته مرکزی ًنقاب ً، مستقلن در غروب ۹ جولای با شاپور بختیار و یکی از اعضای تیم او در پاریس تماس برقرار کرده و طی‌ آن، مکان و زمانِ آغاز عملیات را فاش کرده بودند. این همان اطلاعاتی بود که کمیته تصمیم گرفته بود پیش از شروع عملیات به شاپور بختیار ندهد. به گمان رهبران گروه نقاب ، این اصلاعات توسط یکی از اعضای کمیته، در اختیار شخص ثالثی قرار می‌گیرد که این شخص آن را در اختیار دولت ایران قرار داده، منجر به شکست طرح کودتا می شود. دو منبع محرمانه با اطلاعات دقیق از این حوادث به نویسندهِ این مقاله گفته‌اند که این رابط یکی از افسران اطلاعاتی اسرائیل بوده و از طریق دولت اسرائیل، این اطلاعات در اختیار جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد، به این امید که با شکست کودتای نوژه و دست‌گیری افسران و پرسنل ارتش، سامان نظامی ارتش ایران تضعیف شود و بدین سبب دولت عراق ترغیب شود به ایران حمله کرده، و نهایتن موجب تضعیف دو دشمن اصلی‌ اسراییل (یعنی‌ ایران و عراق) شود. این دو منبع بر این باورند که فاش شدن جزییات عملیات «نوژه » ، به همین شکل بوده است. به‌رغم این‌که در این خصوص هیچ مدرک قاطعی را به نویسنده ارائه نمی‌دهند (۳۵).

به نظر نویسنده هیچ‌یک از این توضیحات قانع کننده نیست و صحت آن ها نیز قابل سنجش نیست. همان‌طور که رهبران نقاب استدلال می‌کنند، اگر واقعا یکی‌ از خلبان‌ها در سحرگاه ۹ جولای طرح کودتا را فاش کرده بود، نیروهای امنیتی رژیم حداقل ۱۲ ساعت وقت داشتند تا عکس العمل نشان دهند و می‌توانستند جهت دست‌گیری خلبان‌ها و چتربازان اعزامی به پایگاه «نوژه » اقدامات قاطعانه‌تری به خرج دهند. بنابراین افشای طرح کودتا از این طریق نا محتمل می نماید. از سویی، بنا به گفته‌های دو تن از رهبران گروه نقاب تنها حدود ۳ ساعت فاصله بین تماس تلفنی با پاریس و نخستین دست‌گیری‌ها در خارج از پایگاه «نوژه » وجود داشت. اگر افسر اطلاعاتی اسرائیل یا رابط دیگری زمان و مکان شروع کودتا را در اختیار دولت‌مردان جمهوری اسلامی قرار داده باشد، پس این اطلاعات می‌بایستی از طریق دفتر شاپوربختیار به ایران رفته باشد و یا از طریق رابط های دیگر نظیر دولت اسرائیل. در این صورت، دریافت کنندگان این اطلاعات در ایران می‌بایست تصمیم خود مبنی بر اعزام نیروهای سپاه پاسداران همدان به پایگاه نوژه را بر این اساس گرفته باشند. اما اگر بپذیریم و این تئوری درست باشد که دولت اسرائیل در افشای کودتای «نوژه » دخالت داشته، پس می‌بایست پیش از شروع عملیات، افسران رده بالای ارتش اسراییل و به احتمال قوی اعضای کابینه دولت این کشور برای تصمیم‌گیری در باره‌ی رساندن چنین اطلاعاتی‌ به ایران با یکدیگر مذاکره میکرده‌اند، که این فرضیه با توجه به فاصله زمانی افشای کودتا و آغازعملیات علیه آن (۳ ساعت) بعید است. هم‌چنین به دشواری می‌توان باور کرد که افشای طرح کودتا توسط اسرائیل با هدف ترغیب عراق به حمله‌ی نظامی علیه ایران صورت گرفته باشد.

بنابر این اگرچه هر دو توضیح موجود بشدت قابل تردید هستند، هیچ توضیح محتمل دیگری نیز وجود ندارد. به هر تقدیر جدا از اینکه کودتای نوژه چگونه لو رفت، دونکته مهم وجود دارد که می‌بایست به آن توجه کرد. نخست اینکه به نظر می‌رسد، نیروهای امنیتی رژیم اسلامی تا پیش از ۹جولای از جزییات طرح کودتا بی اطلاع بوده اند، چرا که در غیر این‌صورت می‌بایست سرهنگ بنی‌عامری و دیگر ره‌بران گروه نقاب ، در روزهای قبل از ۹ جولای در ستاد فرماندهی‌شان دست‌گیر می‌شدند، ویا نیروهای امنیتی رژیم می‌بایست تیم کماندویی را که در تمام طول شب ۹ جولای در خانه‌ی امنی در نزدیکی ایست‌گاه تلویزیون مستقر شده بودند، بازداشت و اقدامات قاطعانه‌تری جهت دست‌گیری خلبان‌ها و چتربازان اعزامی به پایگاه «نوژه » ، در پارک لاله بکار می‌گرفتند. (۳۷). دوم این‌که اگر براستی افشای طرح کودتای نوژه نتیجه فعالیت‌های آگاهانه نیروهای امنیتی رژیم نبوده است، به دشواری می‌توان از این نتیجه‌گیری گریخت، که شکست کودتای نوژه صرفا ً یک بازی سرنوشت بوده است (۳۸).

پیامدهای شکست کودتای نوژه

به فاصله کوتاهی‌ پس از شکست ًکودتای نوژه ً، آیت‌اله خمینی فرمان اعدام تمام افراد دست‌گیر شده را صادر کرد. پس از یک محاکمه سردستی، ۱۴۴ تن از دست‌گیرشدگان اعدام شدند. در ۱۸ جولای، یک گروه ۵ نفره در پاریس، در تلاشی ناموفق برای ترور شاپور بختیار، یک پلیس فرانسوی را به قتل رسانده و سه ره‌گذر را مجروح ساختند. پس از حمله عراق به ایران در سپتامبر ۱۹۸۰، بسیاری از خلبان‌ها و پرسنل نظامی که در رابطه با کودتای نوژه دست‌گیر شده بودند، به شرط شرکت درجنگ از زندان آزاد شدند (۳۹). علاوه بر دست‌گیری‌‌‌ها و اعدام‌ها، موج اتهامات از سوی تندروها علیه فرمان‌دهان نظامی ارتش در داخل ایران شدت گرفت و در پی آن بین دو، تا چهارهزار پرسنل نظامی از خدمت در ارتش منفصل و اخراج شدند. تندرو‌ها هم‌چنین خواستار این شدند که بدنه‌ی سپاه پاسداران تقویت شود تا از وقوع کودتاهای نظامی دیگر در آینده جلوگیری به عمل آید. بنی صدر که تلاش می‌کرد از ارتشیان دفاع کند، متهم شد که با کودتاچیان در رابطه بوده است. اسلام‌گرایان تندرو با بهره جستن از حادثه نوژه، اندک عناصر میانه روی باقی‌ مانده در ایران را مورد حمله قرار دادند، هم‌چنین به دفاتر مرکزی حزب ایران و جبهه ملی یورش برده و این مراکز را مورد چپاول قرار گرفت. دستور توقف انتشار روزنامه جبهه ملی نیزصادر شد. آنها حتا دفتر حزب توده را که در آن زمان بشدت از رژیم اسلامی حمایت می‌کرد و در رابطه با کشف کودتای نوژه اطلاعات مهمی را در اختیار رژیم قرار داده بود، برای مدتی تعطیل کردند (۴۰).

آن‌دسته از رهبران گروه نقاب که دست‌گیر نشده بودند مخفی شدند. قادسی چند روز پس ازشکست کودتای نوژه با یک هواپیمای تجاری ایران را به مقصد اروپا ترک کرد. بنی عامری، شیبانی، قربانی فر و برخی دیگر از سازمان‌دهندگان کودتا توسط شبکه‌ای از قاچاق‌چیان، که از قبل برای چنین احتمالاتی در نظر گرفته بودند، از مرز ترکیه به اروپا رفتند. آن‌ها چندین ماه در خلال بررسی علل شکست کودتا، به افراد باقی‌مانده در ایران کمک می‌کنند که از راه‌های مخفی کشور را ترک کنند. شاپور بختیار هم در پاریس برای خانواده‌ی اعدامیان کودتا و یا کسانی که مجبور به فراراز کشور شده بودند، کمک مالی جمع آوری می‌کند (۴۱).

در طول دو سال بعد، ره‌بران جان به در برده‌ی کودتا، با هم‌یاری شاپور بختیار، در ارتباط با باقی‌مانده‌ی شبکه در ایران، به همکاری‌های خود بر ضدّ جمهوری اسلامی ادامه دادند، به طوری که در پی آن، دفتری در پاریس برای تدوین طرح کودتایی دیگر راه‌اندازی شد. بنی‌عامری هم‌چنین گروهی متشکل از ۶۰ نظامی را گرد خود جمع نموده، تلاش کرد تا با برپا کردن پای‌گاهی در نزدیکی ایران، مقدمات کودتای دیگری را تدارک ببیند. او در ترکیه و پاکستان دفاتری زده، و از راه قاچاق به ارسال پول و نفرات به داخل مرزهای ایران می‌پرداخت. و نیز به افراد در ترک ایران یاری می‌نمود. او هم‌چنین امکاناتی را فراهم آورد که سلاح‌هایی از بازار قاچاق اسلحه پاکستان خریداری شود. تیموری و شیبانی فعالیت‌های خود را جداگانه و به قصد سازمان‌دهی جدید آغاز کردند. آن‌ها برای این‌که توانمندی‌های خود در داخل را به شاپور بختیار نشان دهند، تصمیم گرفتند با کمک شبکه‌های داخلی در اواخر ۱۹۸۰و اوایل ۱۹۸۱ ، بمب‌هایی را در تهران منفجر کنند، که آسیب‌های جانی در پی نداشته باشد. سرهنگ احمدی نیز راه خود رااز بختيار جدا کرده و جهت انتقام‌گیری از اعدام خواهرش، دست به عملیاتی علیه حکومت زد که موفقیت چندانی نداشت (۴۲).

پس از حمله عراق به ایران در ماه سپتامبر ۱۹۸۰، شاپور بختیار همچنان به روابط نزدیک خود با عراق ادامه داد. در این مقطع بختیار تمایل چندانی برای اقدام نظامی علیه جمهوری اسلامی نداشت، چرا که باور داشت جنگ با عراق توانایی های نظامی رژیم اسلامی را تحلیل خواهد برد و از این رو شرایط مناسب‌تری برای اقدامات نظامی علیه جمهوری اسلامی، در آینده فراهم خواهد شد. به این ترتیب، ره‌بران گروه نقاب به واسطه این طرز تفکر، از شاپور بختیار سرخورده شدند. تیموری و شیبانی نقشه کودتای جدیدی را با شاپور بختیار در میان گذاشتند اما بختیار با کمک مالی به آنها مخالفت کرد و در نتیجه آن‌ها هم رابطه خود را با شاپور بختیار قطع کردند. بختیار به مرور از رساندن کمک مالی‌ به خانواده‌های شرکت کنندگان در طرح نوژه، سر باز زده و از پرداخت پول به بنی‌عامری جهت تهیه سلاح در پاکستان امتناع کرد. هم‌چنین سعی‌ کرد بنی‌ عامری را قانع کند که پرسنل نظامی که گرد آورده بود را در عراق مستقر کند. به دنبال همه‌ی این ناسازگاری‌ها، سرانجام در سال ۱۹۸۲، بنی‌عامری و قادسی از شاپور بختیار جدا شده و راه خود را مستقلن پیش گرفتند. شاپور بختیار هم خود به تنهایی تلاش کرد با شبکه نظامی مرتبط‌اش در ایران، اقداماتی علیه حکومت انجام دهد که حاصل چندانی به همراه نداشت (۴۳).

هرچند فعالیتهای شاپور بختیار پس از ۱۹۸۰، علیه رژیم نزول چشمگیری داشت، اما او تا زمان قتل‌اش در اوت ۱۹۹۱ همچنان به مثابه‌ی سمبول اپوزیسیون نظام اسلامی باقی مانده بود. بعد از اینکه بنی‌عامری و قادسی از شاپور بختیار جدا شدند، سازمان سیا با آنها تماس برقرار می‌کند تا از طریق رابط های آنها در ایران اطلاعاتی در مورد وضعیت درونی رژیم به دست آورند. اما آنها وقتی متوجه می‌شوند سازمان سیا قصد ندارد برای براندازی رژیم اسلامی به آنها کمک مالی کند، تماس‌های خود با آمریکائیان را قطع می‌کنند. پس از قطع ارتباط با آمریکائیان، بنی عامری و قادسی فعالیت‌های مستقل خود علیه رژیم را ادامه می‌دهند که همه ی این تلاشها بی نتیجه می‌مانند. تیموری و شیبانی هم به کوشش‌هایی علیه حکومت ادامه می‌دهند که چندان موفقیت آمیز نبود. احمدی هم تا اوایل ۱۹۹۰، تا پیش از ترورش به مبارزات خود علیه جمهوری اسلامی ادامه می‌دهد. هادی عزیز مرادی معاون لشکر زرهی اهواز که یکی از شرکت کنندگان اصلی در کودتای نوژه بود، به همکاری خود با شاپور بختیار تا زمان ترور او ادامه می‌دهد. قربانی فر برخلاف دیگر رهبران کودتای نوژه، به همکاری با رژیم اسلامی روی می‌آورد و در جریان ماجرای «ایران‌کنترا» نبدیل به چهره‌ی کلیدی ماجرا می‌شود، او سپس به تدریج از انظارعمومی محو می‌شود (۴۴).

نتیجه گیری

از بحث بالا چند نتیجه می‌توان گرفت. اول، واضح است که کودتای نوژه تهدید مهمی‌ برای رژیم نو پای اسلامی بود. در حدود ۷۰۰ تا ۷۵۰ پرسنل نظامی و ۳۰۰ تا ۴۰۰ غیرنظامی، در سازماندهی کودتای نوژه دخالت مستقیم داشتند، که نشان‌دهنده‌ی وجود یک اپوزیسیون قدرت‌مند در میان ارتشیان، در آن مقطع زمانی، علیه جمهوری اسلامی بود. رهبران کودتا معتقد بودند درصورت موفقیت کودتا مردم از آن حمایت خواهند کرد و اکثر نظامیان و حتی بخشی از سپاه پاسداران با شروع عملیات به آنها خواهند پیوست(۴۵). کودتا با دقت برنامه ریزی شده بود و ظاهرن در تمامی نقاط کشور نیروی هوادار داشت. اگرچه نیروهای امنیتی رژیم ادعا می کردند که آنها از طرح کودتا با خبر بوده‌اند، ولی شواهد نشان می‌دهد، کودتای نوژه به فاصله‌ی کوتاهی قبل از شروع عملیات و از سر اتفاق افشا می‌شود. به طوری‌که پس از آگاهی نیز، موفق به دستگیری بسیاری از رهبران آن نشدند و قادر به اقدام موثری در جهت غافل‌گیری کودتاچیان نشدند. خواست خمینی مبنی بر اعدام فوری دستگیرشدگان، نشان دهنده‌ی این است که کودتا را خطری جدی محسوب کرده بود. علاوه بر این، تصفیه‌ی گسترده نظامیان پس از شکست کودتا، دلیل ترس حاکمان جمهوری اسلامی ازعقاید گسترده ضد حکومتی در بین ارتشیان بود.

دوم، طرح نوژه نشان‌دهنده‌ی همبستگی‌ بین اپوزیسیون سکولار بود. نیروی نظامی ایران ستون رژیم سلطنتی بوده و در سال ۱۹۵۳ نقش تعیین کننده‌ای در براندازی نخست وزیر محمد مصدق؛ پدر جنبش ملی‌ دموکراسی خواهی، و بازگرداندن قدرت به شاه ایفا کرد. اکثر شرکت‌کنندگان غیر نظامی در کودتای «نوژه » از حزب ایران بودند. حزبی که که بعنوان سازمان پیشرو سکولار دموکراتیک ملی‌، از زمان مصدق مستحکم‌ترین دژ مخالفت علیه شاه محسوب می‌شد. تمایل همکاری نیروهای ملی و سکولار با ارتشیان نشان دهنده رفع همه‌ی بی اعتمادی‌ها و کدورت‌هایی بود که طی چند دهه بین گروه‌های اپوزیسیون غیرمذهبی و رژیم پادشاهی وجود داشته است. اگر تا پیش از انقلاب اسلامی چنین ائتلاف مستحکمی میان گروه های اپوزیسیون غیر مذهبی، با گروه های هوادار و نیروهای نظامی رژیم سابق صورت میگرفت، شاید روحانیون قادر نبودند در سال ۵۷، قدرت سیاسی در ایران را تصاحب کنند.

سوم، کودتای نوژه تأثیرات مهمی بر روند تحولات سیاسی ایران گذاشت. خیزش کردها، تعرضات دولت عراق، طرح آزاد سازی گروگان‌های آمریکایی در آوریل ۱۹۸۰، تلاش‌های ارتشبد اویسی و دیگر گروه‌های اپوزیسیون، به انضمام طرح نوژه، همه و همه، موجب گردید که رهبران تندروی جمهوری اسلامی متقاعد شوند که نیروهای قدرت‌مندی در داخل و خارج از کشور قصد دارند نظام اسلامی را نابود سازند. از همین رو این شرایط نامتعادل سیاسی سبب شد که حکومت‌گران جمهوری اسلامی در صدد برآیند برای حفظ قدرت علیه مخالفین خود متوسل به سیاست‌های خشونت آمیزشوند. اصلی ترین قربانی این رادیکالیسم سیاسی، بنی صدر و دیگر گروه‌های اسلامی میانه‌رو بودند که به تدریج از صحنه‌ی سیاست حذف شدند. بنا براین در حالی‌که طرح کودتای نوژه تهدید مهّمی برعلیه نظام اسلامی بود و نیز نشانگر گستردگی اپوزیسیون رژیم و احساس خطر رژیم از سقوط، امّا شکست این طرح موجب فایده‌ی فراوان برای اسلام‌گرایان تندرو گردید و سبب تضعیف گروه‌های مخالف آن‌ها شد. و به راستی بعد از نوژه، مخالفان میانه‌رو نظام اسلامی دیگر هرگز نتوانستند خطر جدی برای رژیم به حساب آیند (۴۶).

چهارم، شکست کودتای نوژه از هر سو به سود عراق تمام شد. دست‌گیری، اعدام و تصفیه‌ی نیروهای زبده ارتش موجب تضعیف روحیه نیروهای نظامی ایران به فاصله کوتاهی قبل از حمله سپتامبر ۱۹۸۰ عراق شد. افزون بر آن در بین دستگیر شدگان ۳۰ تن از خلبانان جنگده شکاریهای ایران و چند صد افسر شاغل و غیر شاغل لشکر زرهی اهواز مشاهده می شدند. نیروی هوایی و لشکر اهواز از جمله نیروهای مهم خطوط دفاعی ایران در مقابل حمله عراق به حساب می‌آمدند، اما در هفته‌های نخست جنگ هیچ نقشی در دفاع از خاک ایران ایفا نکرده، اجازه دادند تا عراق در قسمت بزرگی از خاک ایران پیش‌روی کند(۴۷). از همین رو می‌شود نتیجه‌گیری کرد که کودتای نوژه در همان آغاز تأثیر به سزایی بر روند جنگ ایران و عراق داشت، چرا که در صورت نبودِ دست گیری‌ها و انفصال‌ها و اعدام‌های متعاقب شکست طرح نوژه، بدون شک ارتش ایران قادر می‌بود بطور موثرتر و سریع‌تری حمله عراق به داخل خاک ایران را متوقف نماید. شایان توجه است که ببینیم در صورت عدم توقف کودتای نوژه در شب ۹ جولای چه اتفاقاتی می‌توانست روی دهد.

حتا اگر خلبان‌ها و نیروهای زمینی درگیر در کودتا به اهداف تاکتیکی خود دست میافتند، بی شک با مقاومت سرسختانه‌ای از سوی نیروهای وفادار به رژیم، سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب مواجه می‌شدند. گروه‌های اخیر، عمیقن به نظام اسلامی وفادار و در نبردهای چریکی شهری کار آزموده بودند و بدون تردید برای مقابله با کودتا، سرسختانه به مبارزه می‌پرداختند. بسیاری از دیگر نیروهای سیاسی مانند مجاهدین خلق و فدائیان خلق و دیگر گروه‌های چپ که عمیقن به آرمان های افراط گرایانه خود پای‌بند بوده و در جنگ‌های چریکی مهارت داشتند نیز، احتمالن علیه کودتاچیان وارد کارزار می شدند. افزون بر آن احتمال واکنش مردم علیه کودتا قوی‌تر از آن چیزی بود که رهبران کودتا پیش‌بینی‌ کرده بودند. اگر چه در همان سال‌های اولیه مخالفت با نظام اسلامی در بین افکار عمومی مردم رشد قابل توجهی‌ کرده بود، ولی نیمی از جمعیت بیست میلیونی دارنده حق رأی در جولای ۱۹۸۰ در انتخابات شرکت کرده و به کاندیداهای اسلام‌گرایان تندرو و میانه‌رو رأی داده بودند، که نشان از محبوبیت نسبی‌ رژیم در میان مردم داشت. بنابرین، اگرچه نمی‌توان با قاطعیت گفت که در صورت موفقیت کودتا چه اتفاقاتی رخ می‌داد، اما احتمالن مقاومت شایان توجهی‌ در مقابل آن صورت می‌گرفت. نتیجه کودتا هرچه می بود احتمال هرج و مرج و بی ثباتی در کشور می‌رفت و بیم آن بود که ایران به ورطه‌ی یک جنگ داخلی کشیده شود. شایان توجه است که ببینیم اگر کودتا متوقف نمی شد، عراق در مرحله بعدی چگونه واکنش نشان میداد.

همانگونه که پیش‌تر بحث شد، عراق یک سال قبل از این ماجرا خود را برای حمله به ایران آماده کرده بود، در جولای ۱۹۸۰ روابط دو کشور رو به وخامت گذاشته بود. بسیاری از ناظرین وقت بر این عقیده بودند که خصومت عراق با جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از رشد اسلام رادیکال بود. به این معنی‌ که در صورتی‌که میانه روهای سکولار نظیر رهبران گروه ًنقاب ً موفق می‌شدند در پی یک کودتا قدرت را بدست گیرند، تنش بین عراق و جمهوری اسلامی کاهش می یافت. اما تصرف کویت توسط ارتش عراق یک دهه پس از نوژه نشان دهنده این واقعیت است که خصومت دولت عراق با ایران در ۱۹۸۰ بیانگر خواست صدام حسین برای اشغال خوزستان بود که دارای بزرگترین ذخایر نفت ایران و دربرگیرنده جمعیت بزرگی از عرب‌های ایرانی بود. در نتیجه حتا اگرکودتا پیروز می شد، احتمالن عراق به فاصله کوتاهی‌ به ایران حمله می‌کرد. علاوه بر این، صرف‌نظر از موفقیت یا عدم موفقیت «نوژه »، هرج و مرج متعاقب این کودتا احتمالن حمله عراق به ایران را سهل تر، و شانس موفقیت آن را بیشتر میکرد.

نتیجه گیری از این نوشتار حاوی چند نکته مهّم دیگر است. اول این‌که حمایت دولت عراق از کودتای نوژه نه به معنای حمایت عراق از بر سرکار آمدن یک دولت لیبرال و سکولار در ایران تحت رهبری شاپور بختیار و رهبران کودتای نوژه بود، که نظرات لیبرالی‌شان نزد عراقی‌ها مطبوع تر از اسلام‌گرایان رادیکال نبود. بلکه دولت عراق این ارزیابی را داشت که کودتا موجب تضعیف ارتش ایران شده، حملۀ از پیش طرح شده به خاک این کشور را سهل‌تر خواهد کرد. آنها احتمالن به همین دلیل از تیمسار اوُیسی حمایت کردند. دوم، این نتیجه گیری می‌تواند پاسخی بر این سوال فراهم آورد که چرا رهبران عراق که از اکتبر ۱۹۷۹ نقشه حمله به ایران را در سر می‌پروراندند، آن را تا این زمان به تأخیر انداختند؟ در این رابطه یک دلیل می تواند وجود داشته باشد، آنها تجاوز به خاک ایران را به این امید به تأخیر انداختند که کودتای نوژه و یا شاید حتی کودتای ارتشبد اویسی، ارتش ایران را به قدر لازم تضعیف کند و از این ره‌گذر، شرایط بهتری برای تجاوز به خاک ایران فراهم آید. حوادث بعدی نشان دادند که این دقیقن همان چیزی بود که اتفاق افتاد. به عبارتی دیگر، وجود طرح کودتای نوژه، دستگیری‌ها، اعدام‌ها و تصفیه‌های پرسنُل نظامی، زمان تجاوز به خاک ایران را تعیین و آنرا به چند ماه بعد موکول کرد(۴۹). نهایتن این‌که اگر بپذیریم که عراق حتا در صورت موفقیت کودتای نوژه بازهم در صدد برمی‌آمد که به ایران حمله کند، می‌توان گرفت که شاپوربختیار ( نه رهبران گروه ً نقاب ً در داخل ایران که از نقشه بزرگ عراق بی خبر بودند) تا چه حد ساده‌اندیش بود که بدنبال حمایت از جانب عراق بود(۵۰). به راستی اگر کودتا به مراحل جلوتری گام برمی‌داشت حمله سپتامبر ۱۹۸۰ عراق به خاک ایران می توانست برای ایران حتا ویران‌گر تر از آن‌چه در واقع بود، باشد.

یاد داشت نویسنده: تحقیقات جهت این مقاله بخشی با کمک مالی‌ از سوئ سازمان صلح ایالات متحده تامین شده است. بدین وسیله سپاسگزاری خود را از مصاحبه شوندگان، و همچنین از رزیتا بنی‌‌عامری، مازیار بهروز، جان گورنی، هما کاتوزین، هنری پرچت، میرا روهسن، بیل سامی، سوزان سیاوشی، گری سیک، و تعدادی دیگری که مجبورم هویت شان را محرمانه نگاه دارم، ابراز می‌کنم.

۱. تنها انتشار عمده مربوط به طرح کودتای نوژه کتابیست بنام “کودتای نوژه” که توسط موسسه مطالعه و پژوهش‌های سیاسی در سال ۱۹۸۹/۱۳۶۸ در تهران به چاپ رسیده است. این کتاب حاوی جزئیات دقیقی‌ از طرح میباشد، اما اشتباهات زیادی نیز در آن دیده میشود که بعضی‌ از آنها ممکن است به منظور بی‌ اعتبار کردن مخالفان رژیم اسلامی صورت گرفته باشد (نگا. ص. ۲۴). تشخیص اینکه کدامیک از جزئیات کتاب درست و کدامیک ناادرست است، نسبتأ آسان است. بعضی‌ جزئیات به نقل از شرکت کنندگان در طرح یا دیگر منابع قابل اعتماد داده شده، در حالیکه بعضی‌ جزئیات دیگر بدون نقل یا ذکر منبع داده شده است. مطالب اکثر روزنامه‌ها و دیگر انتشارات ایرانی در باره نوژه به وضوح در خدمت منافع سیاسی نوشته شده اند.

۲. رهبران طرح مصاحبه شده: سرهنگ باقر بنی عامری ( لندن، 14 – 17 ۱۴-۱۷ جولای ۱۹۹۹، ۳۰ می ۲۰۰۰)، پرویز قادسی (ژنو، ۱۳ ماه می ۲۰۰۰)، سعید تیموری و پروین شیبانی (پاریس، ۱ جولای ۱۹۹۹، ۱۵ می ۲۰۰۰) و جواد خدیم (هنلی، انگلستان، ۳۰ ماه مه‌ ۲۰۰۰). یک منبع کلیدی دیگر سیروس آموزگار است (پاریس، ۴ ژانویه ۱۹۹۸، ۵ و ۷ جولای ۱۹۹۹، و ۲۵ ومی). او یکی از وزرای کابینه شاپور بختیار بوده، و پس از نوژه نیز به همکاری با بختیار در پاریس ادامه داد.

۳. در بعضی‌ مورد برای صرف جویی‌، و یا به دلیل اینکه منابع اطلاعاتی‌ من خواستار محرمانه ماندن هویتشان بوده اند، برای ارجاع به حوادث تنها به ذکر یک منبع کفایت کرده ام. تنها نقل قول افرادی ضمیمه شده است که گفته‌هایشان با دیگر منابع همخوانی داشته و یا به شکلی‌ در راستای بحث اصلی‌ این مقاله بوده است.

۴. مقامات امریکائی: گری سیک که در شورای امنیت ملی‌ ایالات متحده ایران را پوشش می‌داد؛ هنری پرچت، افسر میز ایران در وزارت امور خارجه؛ و یک مقام بلند پایه سیا که در بخش خاور نزدیک سازمان سیا اداره عملیات را به عهده داشت. قول داده‌ام که هویت افسر سیا، افسر سابق اطلاعاتی‌ ایران و مورخ را فاش نکنم.

۵. تعجب آورترین مساله این بود که افسر سابق اطلاعاتی‌ ایران از بازجویی‌ها اینقدر کم نتیجه گرفته بود، که احتمالن به دلیل کم تجربگی خود او در این زمینه و هوش بازجویی شوندگان بوده است. علاوه بر این، اکثر بازجویی‌ها با عجله صورت گرفته بود به دو دلیل: یکی‌ اینکه تمرکز بازجویی بر روی شناسایی و دستگیری هر چه سریع‌ تر دیگر شرکت کنندگان در طرح کودتا بود، و دوم به این دلیل که بسیاری از دستگیر شدگان به فاصله کمی‌ اعدام شدند. نویسنده ویدئویی از گزیده ی بازجویی، که از یکی‌ از شرکت کنندگان، بنام ژنرال سعید مهدیون شده و از تلویزیون پخش شده بود را دیده است. این گزیده هیچ اطلاعات مهمی‌ از جزئیات طرح کودتا را فاش نمیکند و بر عکس نشانگر آن است که بازجوها سوالات هوشمندانه‌ای مطرح نمیکنند و مهدیون بخوبی از زیر سوالات فرار می‌کند. همین واقعیت در مورد متن جلسه دادگاه که در پی‌ نوشت شماره ۳۵ ذکر شده نیز صدق می‌کند. کتاب “کودتای نوژه” که پیشتر به آن اشاره شد، قویاً به بازجویی‌هایی‌ که از شرکت کنندگان در طرح نوژه شده متکی‌ است، و اشتباهات فاحش این کتاب بیانگر این واقعیت است که بازجوییها قادر به کشف جزئیات طرح کودتا نبوده‌اند. روایت بانی‌ صدر به نویسنده این مقاله مشابه با روایتی که او در کتاب خود بنام نوبت حرف زدنِ من، داده است بود. مقامات امریکایی درک کمی‌ از این طرح داشته‌اند چرا که رهبران طرح از پیش چیزی در این خصوص به آنها نگفتند، و پس از آن نیز اطلاعات چندانی در باره آن کشف نشده است.

۶تلاش نویسنده برای تماس با دیگر مقامات ایرانی‌ و اسرائیلی ناموفق بود و به دلایل واضح تلاشی برای تماس با مقامات عراقی در باره این پروژه نشد.

۷کتابهای زیر مرور خوبی‌ از این دوره را ارائه میکنند: “حکومت آیت‌الله‌ها” از شائول بخش (نئویورک، ۱۹۸۴)؛ “ایران: یک دهه جنگ و انقلاب” از دیوید مناشری (نئویورک، ۱۹۹۰)؛ “تشکیل انقلاب اسلامی ایران”، نسخه دوم، از محسن م. میلانی (کلورادو، ۱۹۹۴).

۸. “ارتش ایران تحت جمهوری اسلامی” از nikola b. schahgaldian (کالیفرنیا، ۱۹۸۷)؛ “ارتش ایران” از william monika, ۱۹۸۲؛ حکومت آیت‌الله” bakh sh

.۹نگا. menashri, ایران، ۱۹۲. جلد ۲۱۰.

۱۰.واشنگتن پست، ۲۱ مارس، ۹ آوریل، و ۲۷ ومی ۱۹۸۰. لوو موند (پاریس) ۷ می ۱۹۸۰؛ اخبار پارس (تهران) ۷ ومی ۱۹۸۰، در: خدمات اطلاعات پاکش خارجه، گزارش روزانه، جنوب عاصیا (از این به بعد: fbis, vsa), ۸ می ۱۹۸۰

۱۱. “جنگ ایران‌عراق: آشوب در انزوا” از استفان پلتیر (نئویرک ۱۹۹۲)، فصل ۲؛ واشنگتن پست. ۹ نوامبر ۱۹۸۰. ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه وقت، طی‌ مصاحبه خود با نویسنده در ۲۳ جون ۱۹۹ در تهران، گفت که تا اکتبر ۱۹۷۹ دولت ایران از طریق منابع اطلاعاتی‌ خود با خبر شده بود که عراق در تدارک حمله به ایران است. همچنین طی‌ یک مصاحبه محرمانه با یک افسر بلند پایه سیا، او به نویسنده گفت که سازمان سیا از طریق منابع خود واقف بود که عراق در حال تدرک حمله به ایران است، که متعاقباً حکومت ایران را در جریان میگذارد. بازرگان طی‌ شهادت خود در محاکمه عباس امیر انتزام، ادعای افسر سیا را تایید کرد (۱۸ مارس ۱۹۸۱ برابر با ۲۸ اسفند ۱۳۶۰).

۱۲. اگرچه ایالات متحده آمریکا ابتدا به فکر حمایت از برخی‌ از این گروه‌ها افتاده بود، ولی‌ به مستدام بودن آنها شک داشت. از سویی، دولت آمریکا مایل نبود موجبات خصومت با دولت بازرگان، و پس از آن با دولت اسلام گرایان تندرو که اقدام به گرونگان گیری کرده بودند را فراهم آورد. بنابرین تا سپتامبر ۱۹۷۹، بسیاری از این گرو‌ها سعی‌ کرده بودند به آمریکا تماس بگیرند اما وزارت امور خارجه با ارسال تلگراف به سفارت خانه‌های ایالات متحده در ایران و بسیاری از کشور‌های اروپائی اظهار داشت هر ایرانی‌ که بدنبال حمایت ایالت متحده است میبایست صراحتاً مطلع شود که بهیچ وجه آنرا دریافت نخواهد کرد (نگا. اینتشرات دانشجویان پیرو خط امام، ۱۹۸۹. ۶۸: ۱۲۹.جلد۳۰). این یکی از حدود ۸۰ جلد از اسناد ضبط شده از سفارت آمریکا است که توسط دانشجویان رادیکال اسلام گرا منتشر شد. برای دیگر اطلاعات در این زمینه به جلدهای ۲۸، ۳۸، ۵۵ و ۵۶ نگاه کنید. بر اساس تحقیقات و مشاهدات نویسنده، تنها بعد از شکست طرح نوژه، آمریکا حمایت خود از بعضی‌ گروهها برای سرنگونی رژیم اسلامی را آغاز کرد – تلاش‌هایی که هرگز خطری جدی برای رژیم محسوب نشدند.

۱۳. لو موند، ۱۷ اوت ۱۹۷۹، اسناد دانشجویان مسلمان، بخصوص ۳۸:۵، ۳۸:۱۳، ۳۸:۱۵، ۳۸:۴۲، ۵۵:۹۳، ۵۶:۹۴. مصاحبه با افسر بازنشسته سیا پیشتر نامبرده شده، که تجربه‌های گسترده‌ای با ایران داشته و در این دوره با بختیار و دیگر رهبران در تبعید تماس نزدیک داشت. مهرداد خوانساری، “جنبش ملی‌ مقاومت ایران”، ۱۹۷۹. نقش یک جنبش مخالف ممنوع در سیاست‌های بین‌الملل (پایان نامه دکترای منتشر نشده، دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی، ۱۹۹۵). اندر سوابق و دیدگاه‌های سیاسی بختیار، نگا: شاپور بختیار “م فیدیلیت” (وفاداری من) (پاریس، ۱۹۸۲). و خوانساری، جنبش ملی‌، فصل دوم. ۲. بختیار آشکارا به رابطه نزدیک خود با عراق در این زمان اذعان داشت. برای مثال نگاه کنید به واشنگتن پست. ۱۷ می ۱۹۸۰. افسر بازنشسته افسر معتقد است عربستان سعودی در این دوره کمک مالی‌ قابل توجهی‌ به بختیار کرده بود. در کتاب “کودتای نوژه” ص. ۳۰، به اشتباه آورده شده ایستگاه رادیویی بختیار در مصر مستقر شده بود.

۱۴. مصاحبه با ژنرال جاوید موینزاده (لندن، ۱ ژانویه ۱۹۹۸) و احمد مدنی (سن خوزه، ۱۰ اوت ۱۹۹۷). london now (لندن)، جولای ۱۹۸۰؛ sunday times (london)، ۱۸ می ۱۹۸۰؛ لو موند، ۲۴ ژوئن ۱۹۸۰، واشنگتن پست، ۱۷ ومی ۱۹۸۰؛ منشیری، ایران، ۱۴۲.

۱۵.لو موند. ۲۴ ژوئن و ۲ جولای ۱۹۸۰. مصاحبه با معین زاده و عباس عبدی (تهران، ۲۳ ژوئن ۱۹۹۹)، رهبر دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا، واشنگتن پست، ۸ ومی، ۱۰ و ۲۷ ژوئن ۱۹۸۰. منشیر، ایران، ۱۴۳. dilip hiro, ایران تحت آیت‌الله‌ها (london، ۱۹۸۵). در مورد کودتای ۱۹۵۳، نگاه کنید به مارک گسیروسکی “کودتای ۱۹۵۳ ایران” در ژورنال بین المللی مطالعات خاور میانه ۱۹ (۱۹۸۷).

۱۶. مصاحبه با بنی‌ عامری. رهبران غیر نظامی طرح کودتا بنی‌ عامری را متقاعد کردند که بهتر است رفراندم برگزار شود که رژیم جدید در بین مردم محبوبیت داشته باشد.

۱۷.همانجا. مصاحبه با خدیم. عبدل قاسم خدیم یک عارف صوفی اهل اصفهان بود.

۱۸. مصاحبه با بنی‌ عامری. این پول از طریق بازار سیاه وارد ایران میشد به این ترتیب که پول ایرانی‌ را از مردمی که قصد ترک ایران داشتند خریداری شده و پس از ورودشان به خارج به آنها ارز غربی داده میشد.

۱۹. مصاحبه با تیموری و شیبانی.

۲۰. مصاحبه با قدیس، تیموری و شیبانی. عبدل قاسم خدیم پس از دستگیری فاش کرد که بنی‌ عامری و شیبانی با شاپور بختیار در تماس بوده‌اند، هر چند که هیچ بخشی از طرح را فاش ننمود. دو افسر اطلاعتی سپاه پاسداران دست نشانده بنی‌ عامری این موضوع را به او اطلاع داده، باعث میشوند که بنی‌ عامری بتواند مخفی‌ شده و دستگیر نشود. در حدود همین هنگام، یکی‌ از افراد بنی‌ عامری بنام کلنل محمد زاد نادری دستگیر میشود. سپاه پاسداران خانه او را تفتیش کرده و مقداری اسلحه که رابطه با این عملیات نگهداری میشد را کشف می‌کند. همان دو مامور اطلاعاتی‌ بنی‌ عامری که مراقب بازجویی زاد نادری بودند به او اطلاع میدهند که او نقشه طرح کودتا را فاش نکرده است. زمانی‌ که طرح کودتا شکست خورد، بنی‌ عامری، مرزبان و زاد-نادری هنوز در زندان بودند. آنها سپس به اتهام ارتباط اولیه خود با طرح اعدام شدند. هیچ شرکت کننده دیگر طرح قبل از ۹ جولای ۱۹۸۰ دستگیر نشد. مصاحبه با بنی‌ عامری.

– — – — – — – — – — – — – — – — – — –

مارک جی. گاسیوروسکی استاد دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه ایالتی لوییزیانا، است

بخشی از مقاله گاسیوروسکی توسط فرزین پ و کورش اعتمادی به فارسی برگردانده شده است. ترجمه حاضر، با بهره گیری از این ترجمه، دست به تصحیح، تطبیق و تکمیل آن زده است
دریافت نسخه PDF مقاله با حجم 480 کیلوبایت
دریافت نسخه اصلی مقاله به زبان اصلی

Published in: on 28 août 2011 at 9:02  Laissez un commentaire  

اسناد تازه ای از قتل پزشک پرونده کهریزک شاهدان عینی چهره قاتلان را چهره نگاری کرده اند

فرشته قاضی : پرونده دکتر عبدالرضا سودبخش در شعبه هفت بازپرسی مجتمع جنایی شماره 27 قوه قضاییه تهران، زیر نظر قاضی شهریاری است و علیرغم چهره نگاری قاتلان این پزشک متخصص، توسط شاهدان عینی ، تاکنون هیچ مظنونی بازداشت نشده است.

قاضی شهریاری، قاضی پرونده های ترور دکتر مسعود علیمحمدی و دکتر سرابی، دو استاد دانشگاه دیگر که سال گذشته ترور شدند نیز است.

دکتر عبدالرضا سودبخش، پزشک متخصص بیماری های عفونی است که 30 شهریور سال گذشته در مقابل مطب خود ترور شد.

بهرنگ سودبخش، فرزند اقای سودبخش پیش از این به « روز » گفته بود که « این استاد دانشگاه را چون حاضر به گواهی دروغ درباره بازداشت شدگان کهریزک نشده بود ترور کردند ».

به گفته او « از پدرش خواسته بودند بنویسد قربانیان کهریزک بر اثر بیماری مننژیت فوت کرده اند. اما او حاضر نشد دروغ بگوید و کشته شد؛اکنون هم با گذشت نزدیک 11 ماه از کشته شدن این استاد دانشگاه هیچ گونه رسیدگی به شکایت خانواده اش نشده است ».

اکنون پی گیری های خبرنگار « روز » درباره دکتر سودبخش و ترور او، پرده از ابهامات زیادی بر میدارد.

دکتر عبدالرضا سودبخش ، رئیس درمانگاه عفونی بیمارستان امام خمینی و کارشناس پزشکی قانونی در بیماری های عفونی و همچنین کارشناس بیماری های عفونی در نظام پزشکی بود.

براساس گزارش خبرنگار « روز » پس از انتشار اخباری درباره بدرفتاری با زندانیان و بازداشت شدگان بعد از انتخابات در زندان ها و شیوع بیماری های عفونی در بین آنها، آقای سودبخش به عنوان کارشناس و همراه با تیمی، از بازداشتگاه کهریزک و همچنین زندان رجایی شهر بازدید کرده و گزارشی درباره تجاوز به بازداشت شدگان تهیه کرده بود.

براساس همین گزارش پس از انجام برخی تست ها و آزمایشات روی بازداشت شدگانی که به عفونت مجاری تناسلی و … مبتلا بودند دکتر سودبخش صراحتا نظر داده بود که این زندانیان بر اثر تجاوز، به این عفونت ها مبتلا شده اند. گزارشی که بر نامه مهدی کروبی، دبیر کل اعتماد ملی درباره تجاوز به بازداشت شدگان در زندان ها مهر تایید میزد.

این در حالی بود که از او خواسته شده بود علت عفونت ها را ، تزریق و یا بیماری مننژیت گزارش کند. از دکتر سودبخش همچنین خواسته شده بود که به عنوان کارشناس پزشکی قانونی، علت مرگ قربانیان کهریزک را ، مننژیت اعلام کند.

پیش از این بهرنگ سودبخش ، فرزند دکتر سودبخش به « روز » گفته بود که  » گفته بودند درباره قربانیان کهریزک رسما گواهی دهد که تشخیص اش مننژیت است. اما پدر من گفته بود باید آنها را ببیند. بعد که دیده بود گفته بود این بچه ها زیر شکنجه فوت کرده اند و مننژیت نبوده. درباره بیمارانی هم که از میان آزاد شدگان بازداشتگاه کهریزک داشت گفته بودند که اگر به آنها گواهی میدهد باید عفونت مجاری تناسلی آنها را ناشی از مننژیت بنویسد اما پدرم نپذیرفته بود ».

شاهدان عینی ، چهره نگاری کردند

پرونده ترور دکتر عبدالرضا سودبخش در شعبه 7 دادسرای جنایی است و علیرغم اینکه شاهدان عینی در اداره آگاهی از قاتلان چهره نگاری کرده اند اما تاکنون با گذشت بیش از یازده ماه از ترور، هیچ مظنونی بازداشت نشده است.

به گفته شاهدان عینی، دو موتور سوار دو ترکه و یک ماشین تاکسی پس از خروج دکتر سودبخش از مطب اش ، راه را بر او بسته و اقدام به ترور او کرده اند.

موتور سواران ماسک یا کلاه کاسکت نداشتند و لذا شاهدان عینی موفق به چهره نگاری آنها شده اند هرچند که به این چهره نگاری از سوی دادسرا و وزارت اطلاعات هیچ توجهی تاکنون نشده است.

روز پنج شنبه فرزند آقا سودبخش به « روز » گفته بود که به آنها گفته شده دوربین های بلوار کشاورز در ان ساعت از کار افتاده بودند.

او افزوده بود: ب رادرم یک نفر را پیدا کرده بود که همان ساعت در همان محل جریمه شده بود؛بعد از آقایان پرسیده بود چطور دوربین ها شماره ماشین این فرد را ثبت و بعد او را جریمه کرده اند اما چهره قاتل ثبت نشده؟ هیچ جوابی ندادند و باز گفتند دوربین ها آن موقع کار نمیکرده.

گزارش خبرنگار « روز » حاکیست فیلم های دوربین های مدار بسته داروخانه و مطب و همچنین دوربین هایی که بعد از اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش سال 88 و برای شناسایی معترضان، در محل کار گذاشته بود بود، توسط ماموران امنیتی ضبط شده اما تاکنون درباره محتوای این فیلم ها و اینکه قاتلان در این فیلم ها شناسایی شده اند یا نه هیچ گونه توضیحی به خانواده اقای سودبخش ارائه نشده است.

اما به گفته شاهدان عینی دکتر سودبخش در لحظه سوار شدن به ماشین شخصی خود به قتل رسیده:  » قبل از باز کردن درب ؛ در زمانی که یک تاکسی در فاصله ای بسیار کم در موازات ماشین قرار گرفته و راه فرار بر او را بسته بود و دو موتورسوار شامل چهار نفر , دو نفر در جلو خودرو و دو نفر در عقب خودرو اقدام به شلیک کرده اند که شلیک موتور جلویی خودرو به درب خودرو دکتر سودبخش برخورد کرده و شلیک موتور عقبی به بدن او اصابت کرده است ».

مرمی های گلوله ناپدید شدند

این گزارش حاکی است پس از انتقال دکتر سودبخش به پزشکی قانونی تمام وسایل شخصی او و از جمله حلقه ازدواجش ناپدید شده و هیچ یک از این وسایل به خانواده او بازپس داده نشده است.

همچنین مرمی های هر دو گلوله که امکان شناسایی نوع اسلحه را میداد ناپدید شده اند.

تهدید خانواده دکتر سودبخش

گزارش خبرنگار « روز » حاکی از این است که خانواده دکتر سودبخش از سوی ماموران امنیتی برای عدم انجام هر گونه مصاحبه و اطلاع رسانی به شدت تحت فشار قرار گرفته اند و ماموران وزارت اطلاعات با حضور در منزل آنها تهدید کرده اند که در صورت هر گونه مصاحبه ای ، جسد بدون وجود اعضاء خانواده دفن شده و قطعه و محل آن بعدا اعلام خواهد شد.

جسد دکتر سودبخش سوم مهرماه به خانواده او تحویل داده شده و در میان تدابیر امنیتی و تنها در حضور اعضای خانواده به خاک سپرده شده است.

دکتر عبدالرضا سودبخش در دی ماه سال 1328 در بندرانزلی متولد شد. در سال 1346 دوران دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند و در همان سال تحصیلات عالی خود را در رشته پزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد آغاز کرد و در سال 1354 فارغ‌التحصیل شد. وی در سال 1369 موفق به اخذ درجه تخصصی در رشته عفونی از دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران گردیده و از آن پس به عنوان عضو هيات علمي و استاديار گروه عفوني در بخش عفوني بيمارستان امام خميني مشغول به كار شد. وي سپس موفق به اخذ درجه دانشياري نيز گردید.

برخی از سمت­هاي اجرایي دکتر عبدالرضا سودبخش عبارت بود از دانشیار گروه بیماریهای عفونی دانشگاه علوم پزشکی تهران، ریاست درمانگاه عفونی مجتمع درمانی بیمارستان امام خمینی، رئیس کمیته کنترل عفونت درمانگاهی و اورژانس مجتمع بیمارستانی امام خمینی، رئیس کمیته کنترل عفونت بیمارستان آتیه ، عضو هیات مدیره انجمن حمایت از بیماران عفونی کشور، عضو هیات مدیره انجمن متخصصین بیماریهای عفونی و گرمسیری ایران، عضو کمیته ارتقاء و گروه بیماریهای عفونی دانشگاه علوم پزشکی تهران، عضو کمیته مورتالیته بیمارستان امام خمینی، عضو کمیته پژوهش بخش عفونی، عضو کمیته امتحانات ورودی دستیاری وزارت بهداشت و درمان آموزش پزشکی، عضو کمیته کشوری سل، عضو کمیته کشوری مالاریا، عضو کمیته کشوری هاری و عضو کمیته کشوری ایدز وزارت بهداشت و درمان، متخصص بیماریهای عفونی، کارشناس دادگاههای پزشکی قانونی و کارشناس نظام پزشکی کشور، عضو کمیته پزشکی مهندسی دانشگاه علوم پزشکی تهران و عضو کمیته آموزش و پژوهش فدراسیون پزشکی ورزشی.

علاوه بر مسئولیتهای فوق الذکر، دکتر سودبخش با بیمارستانهای آتیه، مصطفی خمینی، آزادی، و ایرانمهر نیز همکاری نزدیک داشته است. از او صدها مقاله و کتاب بر جای مانده و علاوه بر آن وی در کنفرانسها و همایشهای پزشکی بیش از 30 کشور جهان نتایج تحقیقات خود را در زمینه بیماریهای عفونی ارائه نموده است.

تصویری از شبیه سازی صحنه ترور که توسط شاهدان عینی ارائه شده در ذیل دیده می شود.

Published in: on 28 août 2011 at 8:49  Laissez un commentaire