نامه ای ویرانگر که رازها را هویدا کرد/ امپراطور به مخمصه افتاد

چهارشنبه, آگوست ۱۷, ۲۰۱۱
نامه ای ویرانگر که رازها را هویدا کرد/ امپراطور به مخمصه افتاد

گاردین گزارش داد:
« گودمن » نامی که از شب گذشته ابتدا در بریتانیا و سپس سراسر دنیا بر سر زبانها افتاد، نامه ای منتشر کرده که بسیاری از رازهای موجود در پرونده رسوایی شنود مکالمات تلفنی را آشکار می کند، نامه ای که بدون شک امپراطور رسانه ای جهان را به مخمصه خواهد انداخت.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روزنامه گاردین، « کلایو گودمن » خبرنگار سابق نشریه تعطیل شده نیوز آف د ورلد که خبرنگار خاندان سلطنتی این هفته نامه محسوب می شد نامه ای را منتشر کرده که می تواند تبعات سنگینی برای « رابرت مرداک » مالک موسسه های رسانه ای نیوز کورپوریشن و نیوز اینترنشنال ، « جیمز مرداک » و « اندی کالسون » سردبیر سابق آن ایجاد کند.
گودمن در این نامه که چهارسال پیش نوشته شده اما دیروز سه شنبه منتشر شده می نویسد : موضوع هک تلفن ها و شنود مکالمات تلفنی و پیام های صوتی شهروندان انگلیس موضوعی بود که بحث های زیادی درباره آن در « نیوز آو د ورلد » می شد و کالسون کاملا در جریان این امر بود

« اندی کالسون »، « جیمز » و رابرت مرداک

به نوشته گودمن، کالسون به وی گفته بود که اگر موضع هک تلفن ها و شنود مکالمات را در زمان حضور در دادگاه سال 2007 کتمان کرده و از نام بردن افراد مرتبط در این رسوایی خودداری کند می تواند همچنان شغل خود را در اختیار داشته باشد.
لازم به ذکر است در سال 2007 گودمن به دلیل افشای برخی ازموارد محرمانه خاندان سلطنتی انگلیس به چهارماه حبس محکوم شده بود.
به نوشته گاردین، این نامه همچنین می تواند مشکلاتی را برای « دیوید کامرون » ایجاد کند چون او کالسون را به عنوان مشاور امور رسانه ای خود استخدام کرده و معتقد بود وی هیچ اطلاعی از موضوع هک تلفن ها ندارد.
نامه گودمن می تواند پرونده جدیدی را با نام « شهادت دروغ » برای مرداک و فرزندش باز کند چون آنها در جلسه استماع مجلس عوام انگلیس هنگامی که درباره شنود مکالمات سوال شد، نسبت به انجام این اقدام از سوی خبرنگاران نیوز آو د ورلد اظهار بی اطلاعی کرده بودند.
مرداک برای تبرئه خود از این پرونده مدارکی را ارائه داده بود که به تازگی موسسه حقوقی « لویس و هارباتل » با انتشار نامه ای اظهار داشته که به سختی می توان صحت اسناد ارائه شده از سوی مرداک در این رابطه را تائید کرد.

« کلایو گودمن » خبرنگار سابق نیوز آودورلد

در نامه افشاگرانه گودمن یک نام دیگر نیز به چشم می خورد. وی در این نامه به فردی با نام « لس هینتون » دوست و مشاور نزدیک رابرت مرداک اشاره کرده و می گوید : یک نسخه از نامه را برای او ارسال کردم تا آن را در اختیار پلیس قرار دهد اما وی از انجام این کار خودداری کرده است.
در همین رابطه « تام واتسون » از اعضای حزب کارگر انگلیس در مجلس عوام این کشور با « ویرانگر » توصیف کردن نامه گودمن گفت : نامه کلایو گودمن مهمترین مدرکی است که ثابت می کند ادعاهای موسسه نیوز اینترنشنال درباره شنود مکالمات غیر واقعی است. این نامه یکی از بزرگترین سندهای افشاگرانه ای است که من در طول زندگیم دیده ام.
نامه گودمن متعلق به تاریخ 2 مارس سال 2007 پس از آزادی او از حبس چهارماه به دلیل افشای برخی از موراد محرمانه خاندان سلطنتی انگلیس است.
در این نامه همچنین اشاره شده که هک تلفن در نیوز آو د ورلد فقط توسط یک یا دو نفر صورت نمی گرفت بلکه اغلب خبرنگاران این هفته نامه نسبت به انجام آن اقدام می کردند. این نامه همچنین حاوی نام های دیگری بوده که در هنگام انتشار بنا بردرخواست اسکاتلندیارد حذف شده اند.

Published in: on 18 août 2011 at 7:16  Laissez un commentaire  

اهد عینی از همسر کشی می گوید: همسرکشی در خیابان!

همسرکشی در خیابان!
ميدان كاج، محمدشهر كرج، پل مديريت و حالا خيابان پاسداران. يك بار ديگر جنايتی خيابانی همه را شوكه كرد. اين بار مردی خشمگين روی همسرش چاقو كشيد و او را با چند ضربه به قتل رساند. اين قتل نيز در برابر چشم ناظران دوربين به دست به وقوع پيوست! البته اين بار نيروی انتظامی و اورژانس زودتر به محل حادثه رسيدند و پليس 15 دقيقه بعد و امدادگران پس از 25دقيقه، ساعت 11 و 30 دقيقه صبح روز دوشنبه اپراتور مركز فوريت‌های پليسی تهران به تلفن مردی جواب داد كه از جنايتی خيابانی خبر داشت. شاهد نشانی را اين طور اعلام كرد: نياوران، خيابان پاسداران، روبروی پمپ بنزين. 15دقيقه بعد مأموران كلانتری پاسداران خودشان را به محل حادثه رساندند و بعد از عبور از حلقه ناظران خود را در برابر زن و مردی ديدند كه هر دو خون‌آلود بودند. مرد چاقو به دست هنوز زنده بود و جراحاتش سطحی به نظر می ‌رسيد اما زن جان باخته بود.
امدادگران مرد زخمی را به سرعت به بيمارستان رساندند و تحقيقات پليس به دستور بازپرس رسولی ( بازپرس ويژه قتل تهران ) آغاز شد تا مشخص شود حادثه چگونه رخ داده است؟ اولين نكته‌ای كه كارآگاهان به آن پی بردند هويت و نسبت قاتل و مقتول بود. قاسم و مريم زن و شوهری بودند كه در پاكدشت سكونت داشتند و آن روز برای انجام كاری راهی شمال پايتخت شده بودند. پليس همچنين با پرس و جو از شهود دريافت قاسم در يك لحظه به همسرش حمله ور شد و او را مورد اصابت ضربات چاقو قرار داد و سپس خودزنی كرد. يكي از شاهدان عينی اين حادثه كه مرد بنگاهداری به نام مهدی است دربارۀ جزئيات اين قتل به خبرنگار ما گفت: «من سوار اتوبوس از اقدسيه به سمت فرمانيه می ‌آمدم، روی صندلی نشسته بودم که متوجه قاتل شدم كه سرپا ايستاده بود و با خشم به قسمت زنانه نگاه می ‌كرد. نزديك اقدسيه من، آن مرد و زنی ديگر كه بعداً فهميدم همسرش است پياده شديم و به سمت جنوب با پای پياده به راه افتاديم.
من فاصله كمی با آنها داشتم و می ‌شنيدم مرد مرتب به همسرش ناسزا می ‌گويد و هر از گاهی هم مشتی به پهلوی او می ‌زند! وقتی اين صحنه ها را ديدم تصميم گرفتم دخالت كنم، از مرد جوان پرسيدم مشكلی پيش آمده است؟ او با تندی جواب داد به من ربطی ندارد! بعد از چند لحظه من برای خريد روزنامه جلو يك دكه توقف كردم و آنها به راهشان ادامه دادند تا اينكه ديدم مرد ناگهان همسرش را به طرف شمشادها هل داد. مريم به سختی خودش را بيرون كشيد و در همين هنگام متهم دوباره او را به زمين انداخت و چاقويی را از جيبش بيرون كشيد، بين چهار تا شش ضربه به او زد، در اين هنگام من و يك مرد ديگر جلو رفتيم اما فايده‌ای نداشت و مرد چاقو به دست داد می ‌كشيد مريم را كشتم.» يك شاهد ديگر نيز به خبرنگار ما گفت: «متهم يك چاقوی آشپزخانه داشت كه دسته‌اش زردرنگ بود، او چند ضربه پشت سر هم به زنش زد، بعد يك مرد كه قفل فرمان در دستش بود به طرف قاتل حمله كرد و سر او عربده كشيد، قاتل ترسيد و شروع به ضربه زدن به خودش كرد! اما بعد بدون هيچ عكس‌العمل ديگری روی زمين نشست.» شاهد ديگری نيز كه در نزديكي محل حادثه مغازه‌ دارد گفت: «مردم زيادی دور قاتل و مقتول جمع شده بودند و با موبايل‌هايشان فيلم و عكس می ‌گرفتند. از دست كسی كاری برنمی ‌آمد چون زن همان اول مرده بود، قاتل هم ضربه‌های عميقی به خودش نزد فقط خودش را زخمی كرد. 15 دقيقه بعد پليس آمد و 10 دقيقه بعد از مأموران، اورژانس سر رسيد و قاتل و مقتول را بردند.»
در حال حاضر تحقيقات كارآگاهان ادارۀ 10 پليس آگاهي پيرامون اين پرونده ادامه دارد و آنها در تلاش هستند تا انگيزۀ‌ متهم را از همسركشی فاش كنند. به دليل بستری بودن قاسم در بيمارستان هنوز بازجوئی دقيق از او ميسر نشده است اما پليس احتمال می ‌دهد اين قتل در پی اختلافی رخ داده باشد كه از چندی پيش بين اين زوج شكل گرفته بود. بنا بر اطلاعات به دست آمده، قاسم نزد يكی از اقوام همسرش مشغول به كار بود اما بعد از سرقت از محل كار، انگشت اتهام به سوی قاسم نشانه گرفته و در حالی كه مرد جوان منكر ارتكاب دزدی بود اختلافاتی بين او و همسرش بر سر اين موضوع به وجود آمد. هنوز به اثبات نرسيده همين اختلاف قاسم را به سمت ارتكاب قتل سوق داده باشد اما اين فرضیه يكی از گزینه‌های موجود است. در همين حال سرهنگ آريا حاجی ‌زاده معاون مبارزه با جرايم جنايی پليس آگاهی تهران دربارۀ اين پرونده گفت: «با اطلاعات به دست‌آمده از شاهدان صحنۀ جنايت و قطعی شدن ارتكاب جنایت از سوی متهم «قاسم.الف» كه همسر خود را به قتل رسانده قرار بازداشت موقت از سوی مقام قضائی صادر شده است و با تكميل اقدامات درمانی، متهم برای انجام تحقيقات در خصوص انگيزۀ ارتكاب جنايت به ادارۀ دهم ويژۀ قتل پليس آگاهی تهران منتقل خواهد شد.»اين جنايت در حالی رخ داد كه سال گذشته عامل جنايت در ميدان كاج سعادت‌آباد در ملأ ‌عام به‌ دار آويخته شد، عامل قتل دختر دانشجو در پل مديريت حكمی مشابه دريافت كرده و پروندۀ زنی كه در محمدشهر كرج در حضور مردم شوهر معتادش را از پای درآورد همچنان در جريان است.
منبع
دوست داشتن

Published in: on 18 août 2011 at 7:09  Laissez un commentaire  

بیاد جانباختگان دهه 60 – مسيح ِ باز مصلوب يادي از الله قلي جهانگيري ، آن جان شيفته

« بیاد جانباختگان دهه 60 – مسيح ِ باز مصلوب يادي از الله قلي جهانگيري ، آن جان شيفته

بنگر اين دو مظهر زندگاني را که چه دردناک به تو ارمغان مي دهم فرزند . بنگر و بگزين يکي يوغ است هر که آن را بپذيرد کامياب مي گردد چونان نر گاوي رام ، در خدمت خان بر بستري از کاه گرم خواهد آرميد و يونجه فراوان خواهد يافت و دومي رمزي است که خويشتنِ من پديد آورده است چونان قله اي که با کوه به دنيا مي آيد و آن ستاره است که نور مي افشاند و نابود مي کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مي گريزند . آن که نور به همراه دارد هميشه تنهاست .

خوزه مارتي [ستاره و يوغ ]

نزديک به ربع قرن پيش [در اواخر بهمن ماه سال ۶۲] ناگهان تلويزيون رژيم آخوندي برنامه هاي عادي خود را قطع کرد و اسدالله لاجوردي را نشان داد که بر بالاي پيکر مطهر « الله قلي جهانگيري » و ياران پاکبازش ايستاده و ُکرُکري مي خواند که  » ما يکي از بزرگترين دشمنان
نظام را از ‌پاي درآورديم و خطر گروهکي که خطرناک تر از منافقين بود از‌ بين رفت « …

لاجوردي در پوستش نمي گنجيد و تکرار ميکرد « َبلّيه ِ اين ياغيان و طاغيان مهمتر از منافقين کوردل است . »

سيماي معصوم الله قلي مرا به ياد آخرين دقائق زندگي چه گوارا مي انداخت که او نيز بر ستم و نيرنگ شوريد و در اوج عشق به زندگي و زيبائي هايش ، آگاهانه و عاشقانه از آن گذشت . «چه گوآرا» هم به اصطلاح ياغي بود ! ياغي بر پليدي و فرصت طلبي . او نيز به سوسياليزم عشق مي ورزيد و از بندگي و استثمار بيزار بود …

***

در ۲۴ بهمن ۶۲ ، نيروهاي ويژه تهران به رهبري اسدالله لاجوردي [در حاليکه هوانيروز اصفهان نيز در خدمت بود] ، به همراه گروه ضربت سپاه پاسداران اصفهان و فارس ، الله قلي و ياران دليرش را محاصره کردند ، اما نتوانستند آنان را به تسليم وادارند . الله قلي و همراهانش که پس از يک مبارزه قهرمانانه بيست ساعته خوش و بي پروا سوختند ــ مرگ روي پاها را بر زندگي روي زانوها ترجيح دادند .

گرچه براي اين اختران شب کوب امثال شاملو شعري نسرودند ولي مطمئناً در قلب مردم ستمديده و دردآشناي جنوب جاي داشته و مثل کوه « دنا » ، سمبل وقار و ايستادگي هستند و تا هميشه نيز مي مانند . فراموش نکنيم که گروه الله قلي محبوب ترين جريان چپ در جنوب ايران بود و امروز نيز با اطمينان و افتخار مي توان گفت ، از جمله به دليل بهائي که براي استقلال و اصولش داد يکي از با حيثيت ترين جريانات سياسي است .

***

مدت هاست که مي خواهم از شهيد بزرگوار « الله قلي جهانگيري » بنويسم اما نمي توانم ! ياد کردن از او و امثال او سنّخيت و صلاحّيت مي خواهد و بدون تعارف من ندارم ،

اما چه بايد کرد وقتي کساني که بايد از او ياد کنند ، جز تصاحب رنج و شکنج او کار ديگري نکرده اند . [۱]

نزديک به يک ربع قرن از شهادت الله قلي و ياران دليرش مي گذرد ، اما افسوس که نسل جديد امثال او را به درستي به جا نمي آورد ! نسل امروز که اسير هزار دام بلاست ، نه با شور و شادي امثال الله قلي آشنا ست و نه غم شان را مي شناسد . اگر احزاب و سازمان هائي که مي گويند « مارکسيست لنينيست هستيم » ، و يا مجاهدين ، و … حق امثال او را بجا مي آوردند و اگر هر کدام تلاش نمي کردند که الله قلي را به خودشان بچسبانند ــ من که انبوهي ضعف خصلتي و معرفتي دارم ، نه مارکسيست هستم و نه در شمار رزمندگان الله قلي ، اصلاً لازم نبود وارد اين کار بزرگ شوم . اما از آنجا که يک سال است به هر دري مي زنم تا در مورد زندگي پر فراز و نشيب او راهنمائي بگيرم و دست خالي برگشته ام ، با پوزش از ياران شريف الله قلي و مردم خوب ميهنم از او ياد مي کنم . يقين دارم در رابطه با او اسناد و خاطره فراوان است . مي دانم پيش از هر اقدام سياسي ، يا پس از هر درگيري نظامي که به او تحميل مي شد يا به او و همرزمانش نسبت مي دادند، شرح ماجرا را مکتوب مي کرد و براي سران حکومت نسخه اي مي فرستاد و کپي آنها را هم به مادرش مي سپرد که گويا در اشغال خانه اشان در سال ۶۰ ، همه بر باد مي رود . از پاسداران شنيده شده که مجموعه اينگونه اسناد به قدري زياد بوده که براي حمل آن از وانت نيسان استفاده مي کنند .

به « الله قلي » که فکر مي کنم بي اختيار به سال هاي دور دور مي روم که انقلابيون ميهن ما يک دنيا فروتني و فرزانگي بودند و خود را نه طلبکار ، خدمتگزار مردم خويش مي پنداشتند ، انسان هاي شريفي که پيشه اي ُجز مبارزه ِ انقلابي و ضّد ِ َبهره کشانه نداشتند ، تابع ِ تعادل ِقواي بين المللي يا تعادل ِ جناحهاي ِ حاکميت نبودند و برايشان حل ِ مسائل ِ انسان ، بخصوص انسان ِ معاصر و مردم ِ دردمند ِ استثمار شده ِ جامعه ِ ايران اهميت داشت .

… پشت آن قله پر هيبت سخت

کوره راهي است پر از خون و خطر

به جسارت

از آن بگذر

تپه سنگي پُر قوسي را خواهي ديد

که بر آن شير يلي

با تفنگي بر دوش ــ

به تو خواهد گفت :

آ…هاي…کيستي ؟

تو بگو آتشبار

تا بگويد فردا

و بگو آزادي

ــ اين حلقه رمزست با کوهستان ــ

… [الله]قلي آنجاست …

***

زنده ياد الله قلي جهانگيري که يکي از سازمانگران وسخنگويان حرکتهاي دانشجوئي اواخر دهۀ چهل خورشيدي و از بنيانگذاران گروههاي کوهنوردي دانشجوئي در ايران بود ، از نوادگان ميرزا جهانگير(خان)قشقائي [۲] است . او در سال ۱۳۲۶ خورشيدي بدنيا آمده و اولين فرزند خانواده مي باشد. دوران دبستان و متوسطه را در شهرضا [و يک سال نيز در شهر اهواز ] گذرانده. در رشته حقوق وارد دانشگاه اصفهان مي شود .

او که از زمان دبيرستان به فعاليت سياسي مي پردازد ، در دانشگاه از سازمان دهندگان جنبش دانشجوئي بوده و به همين دليل تحت تعقب قرارگرفته و فراري ميشود . او در اواخر سال ۱۳۴۸ دستگير و شکنجه مي شود ، تا اينکه در بهار ۱۳۵۱ از زندان اصفهان آزاد شده و به دانشگاه مي رود [۳] . الله قلي که تحت تأثير تحولات آنزمان از جمله کوبا و الجزاير و…. قرار داشته ، مجدداً در سال ۱۳۵۲ در منطقه وردشت سميروم موفق به سازماندهي يک جنبش دهقاني وسيع با همراهي طيف گسترده اي از دانشجويان و روشنفکران شده ولي طرحش براي سازماندهي سراسري اين شيوه مبارزه و تلاش براي ارتباط با ديگر حرکت هاي سياسي داخلي لو مي رود و بالاخره در پي يک تعقيب و گريز ، از چنگ ساواک مي گريزد …

يک ماه پس از فرارالله قلي و همرزمانش، آنان در محاصره قرار گرفته و دو رفيق همراه الله قلي دستگير ميشوند اما خود او محاصره را شکسته و دوماه ديگر به تنهائي و با حمايت مردم به مبارزه ادامه مي دهد تا اينکه در مهرماه ۱۳۵۲ دستگير و به پانزده سال زندان محکوم ميشود .

نسيم انقلاب که وزيد ، الله قلي جزو آخرين سري زندانيان سياسي بود که به دست تواناي مردم از زندان شيراز آزاد شد . او مجموعأ هفت سال در زندانهاي شاه بود .

او وقتي هنوز در زندان بود ، به ياري همرزمانش خانه اي را در بيرون [در محلۀ باغ ارم شيراز] براي پذيرائي ازهمۀ زندانيان سياسي مهيا نمود ، تا زندانيان عادل آباد که به دست مردم از بند رها شده بودند ، تا آمدن خانواده هايشان از شهرستان و … جا و مکان داشته باشند .

الله قلي در اعتصابات و اعتراضات زندان ، نقش فعال داشته و به همين دليل او را از زندان اصفهان به اهواز و ازآنجا به برازجان و نهايتأ شيراز تبعيد ميکنند .

دانشجويان و زندانيان ، وي را «جهان» و يا «جهانگير» مي ناميدند [مراجعه شود به کتاب شاه سياه پوشان منسوب به هوشنگ گلشيري صفحه ۳۶ چاپ ۱۳۸۰ نشر باران سوئد] ، توده هاي مردم اما ، اورا «يولداش» [رفيق،دوست] ، «کاکا» [برادربزرگ] ، الله قلي ، و «قلي» مي ناميدند …

او يک مارکسيست، لنينيست بود و به سوسياليزم [که به عنوان تنها نظام اجتماعي ضد استثمار به آن معتقد بود] ــ عشق مي ورزيد . به اتحاد نيروهاي انقلابي و تشکيل جبهه متحد خلق اعتقاد راسخ داشت و با افراد شريف و انقلابي که در راه رهايي زحمتکشان تلاش مي کردند دَم خور بود . الله قلي تا آخرين قطره خون خويش جهت عمل به آرمان هاي انقلابي و رهايي زحمتکشان ايستادگي کرد . گوئي جور سرمايه و نيز ستم خوانين و فئودال ها را با گوشت و پوست خود حس مي کرد .

***

با نگاهي گذرا به زندگي کوتاه اما پر بار سياسي او از سال ۴۵ تا بهمن ۶۲ که به همراه ياران زحمت کش و آزادمرد خويش به شهادت رسيد ، به روشني مي توان اعتقاداتش را در لحظه لحظه زندگي پُرفراز و نشيب اش ديد .

او نه تنها در مبارزات دانشجويي سالهاي ۴۷-۵۱، شرکت داشت و با مبارزات دهقانان و زحمتکشان ، نيز همراه بود ، ايستادگي در برابر خوانين بي درد منطقه را نيز از وظايف خويش مي دانست و از جمله به خاطر همين تلاش بود که اسير ساواک شد و به زندان شاه افتاد ، در زندان نيز آرام نگرفت و به علت راه اندازي اعتراضات ،‌‌ به بند عادي تبعيد شد ، آنجا هم به علت تأثير گذاري روي زندانيان عادي و سازمان دهي اعتراضات ، از اصفهان به زندان هاي اهواز، برازجان و شيراز تبعيد شد . پس از تبعيد به شيراز باز هم او را به بند عادي انداختند تا مقاومتش را درهم بشکنند .

الله قلي پس از آزادي ، تشکّلي را پايه ريزي کرد که اکثر اعضايش از زحمتکشان و دهقانان بود . رژيم بعداز اولين سري اعدام ها از جريان مزبور ، [يعني از آذر ماه۱۳۶۰] ،اين تشکل را که جنبش شورائي مناطق مرکزي و جنوب نام داشت ، گروه الله قلي ناميد و کساني را که در رابطه با تشکل فوق بازداشت شده بودند به همکاري با گروه الله قلي متهم مي کرد.

گروه الله قلي در عين اعتقاد به اتحاد عمل با ساير نيروهاي انقلابي جريان مستقلي بود و در جائي که او و يارانش بيشترين وقت خود را مي گذراندند [منطقه] ، اصفهان ، شيراز ، کهکيلويه و جنوب از ساير جريانات شناخته شده تر ، محبوب تر و از پايگاه توده اي وسيع تري برخوردار بود . او براي کوتاه کردن دست خوانين و فئودال ها از سر دهقانان و نهايتاً تلاش در جهت رسيدن به آرمان هاي انساني که محور آن سوسياليزم بود ــ به سازماندهي زحمتکشان پرداخت .

الله قلي از «پادنا» تا «بابامنير» ، از کهکيلويه تا «وردشت» و جلگه هاي اصفهان ، از فارس تا خوزستان … در همه جا کنار تهيدستان بود . او که قلبي پُر از عشق داشت ، مي کوشيد شعار« زمين ازآن کسي است که روي آن کار مي کند » را به ميان دهقانان برده ، ماهيت فزون طلب خوانين و فئودال ها را بر ملا کند . او تلاش مي کرد زحمتکشان و دهقانان را نسبت به مسائل سياسي ، اجتماعي کشور و جهان ، و نيز ، اهداف واقعي انقلاب بزرگ ضدسلطنتي آگاه سازد .

گرچه گروه او حرکت منسجم خود را با حداقل امکانات شروع کرد ،اما در استان هاي اصفهان فارس ،کهکيلويه و کلاً جنوب ، به آنچنان درجه اي از محبوبيت رسيد که خواب را بر سردمداران رژيم و متحدانش حرام کرد و اين فقط با ايمان ، پايمردي و آزادگي شان ممکن بود . نوارهاي سخنراني او که من يکي از آنها را شنيده ام ، عشق بيکرانش را به آزادي ميهن و سعادت مردمش نشان مي دهد . الله قلي به زبان هاي ترکي قشقائي و فارسي سخنراني دارد که با فروتني و صميميت بسيار با مردم حرف مي زند .

خوب است يادآوري کنم که در زمان حمله حزب اللهي ها به خانه بهائيان و آتش زدن آنها در شيراز در سال ۵۷ ، الله قلي و همرزمانش تنها کساني بودند که به دفاع از حقوق انساني بهائيان برخواستند ، در آنزمان تعداد زيادي بهائي در سعدي و منطقه ابيوردي شيراز زندگي مي کردند . با توجه به اينکه بخشي از جوانان آن منطقه نسبت به جريان الله قلي سمپاتي داشتند و يا در زندان عادل آباد با نام و مبارزات قهرمانانه او در اعتصابات و اعتراضات زندان آشنا بودند ،آنان را سازماندهي مي کند تا در مقابل حمله مرتجعين به رهبري آخوند مرتجع دستغيب ازباقي مانده بهائيان دفاع کرده و از آزار و حمله به آنان جلوگيري نمايند . آنها موفق مي شوند و به همين دليل تنها منطقه شيراز که از حمله حزب اللهي ها به بهائيان جلوگيري شد محله ابيوردي بود . کينه مرتجعين به اين گروه بي دليل نبود .

در زمانيکه بسياري از سازمان هاي ديگر سياسي ستاد فعاليت علني داشتند ، گروه الله قلي اولين جرياني بود که از سوي رژيم جمهوري اسلامي و متحدينش يعني خوانين و تجار ، مورد حمله قرار گرفت .

***

درنيمه دوم بهمن ۵۷ ، الله قلي و يارانش در تسخير شهرباني شهرضا ( قمشه ) که گويا يکي از اولين شهرهاي ايران است که از سلطه نظام فاسد شاهي خارج شده و مجسمه شاه را در آن به زير کشيده اند ــ شرکت داشتند . گروه او همان شب به تهران رفته در درگيريهاي پادگان هاي تهران ، در شماراولين افرادي بودند که وارد پادگان سلطنت آباد شدند . آنها بعد از پادگان سلطنت آباد ، ساختمان ساواک تهران را هم تسخير کردند .

در اواخر اسفندماه ۵۷ ، گروه الله قلي با هدف آشنا نمودن فعالين مردمي و رهبران شوراهاي تازه تاسيس دهقانان و کارگران، با مسائل ملي و به ويژه کردستان و شرکت در رويدادهاي آنجا ، همراه پنج نفر از شوراي مزبور به کردستان رفت . آنان ابتدا به بانه و سردشت رفته و سپس يه سنندج مي روند . در بانه ، ضمن ديدار با جمعي از دوستان الله قلي [که در زندان اصفهان با هم بودند ، از اعضاي کومله و دموکرات] به سنندج برگشته و تا روز آخر درگيري و آمدن آيه الله طالقاني و بني صدر به آنجا و مذاکره و اعلام آتش بس ، در سنندج حضورداشتند .

الله قلي در اواخر زمستان ۱۳۵۸ مجدداً راهي کردستان شد و به بانه و سقز و سردشت رفت و تا اواخر ارديبهشت ۱۳۵۹ در آنجا بود. او گرچه با جريانات سياسي آن زمان به گفتگو مي نشست ، اما با هيچکدام ارتباط تشکيلاتي نداشت و با اينکه امکاناتش را در اختيار بسياري از جريانات ديگر سياسي قرار مي داد ، نه تنها از امکانات گسترده ساير جريانات استفاده نکرد ، از جانب برخي از آنان ضربات سختي نيز خورد …

***

الله قلي نيز همانند شکرالله پاکنژاد ( ُشکري )‌ به اتحاد نيروهاي مردمي بهاي زيادي مي داد . در تابستان سال ۶۰ برادرش را با پيام «بيآئيم براي مقابله با هجوم وحشيانه رژيم و حول دفاع از حقوق دمکراتيک مردم جبهۀ مشترکي تشکيل دهيم و وحدت کنيم» به سوي فعالين جنبش و … فرستاد و به هر دري زد تا تفرقه ها را بردارد . ولي متاسفانه برخي جريانات در پاسخ به تلاش هاي شرافتمندانه او در رابطه با ايجاد زمينه اتحاد عمل و تشکيل جبهه مستحکم و متحد خلق ، برخورد درستي نکردند .

او در اوايل سال ۵۸ پس از چندين جلسه صحبت با عطا و ايرج کشکولي [ اعضاء و بنيانگذاران حزب رنجبران] ، فريبرز نجفي [عضو اتحاديه کمونيست ها ] ، زرقامي ، بيژن و ناصر [از فدائيان] و تعداد ديگري از اعضاء سازمان ها و عناصر سياسي جنوب ــ به تشکيل اتحاديه زحمتکشان « دنا » اقدام نمود ، اما « دنا » ، پس از مدتي از هم پاشيد ، از جمله علل اين تلاشي ، اختلافات سياسي بود که بيشتراز جانب کساني که بعداً اغلب شان با اکثريت ، و راه کارگر همراه شدند ــ دامن زده مي شد]

آيا چون موفقيت هاي جريان الله قلي به نام فدائيان نبود ، اتحادعمل مورد انتظار الله قلي شکل نگرفت ؟ [۴]

خوب است يادآوري کنم که الله قلي از زندانيان شريفي که در زندان شيراز و … ديده بود خاطرات فراوان داشت . به علي زرکش ، بچه هاي ُکرد ، برخي از فدائيان که در زندان شيراز بودند و بعدا راه کارگر را تشکيل دادند ، دکتر حبيب الله پيمان ، فرج سرکوهي و تعدادي از اعضاي مجاهدين [در زندان شيراز] احترام فراوان قائل بود .

در منطقه [جائي که او و يارانش بيشترين وقت خود را مي گذراندند] بر روي ديوارها در کنار شعارهاي انقلابي شعاري نوشته شده بود مبني بر تجليل از زندانيان سياسي که اسامي صفر قهرماني و علي زرکش نيز در بين آنها بود . اين شعار در آن مقطع مورد پسند مسئولين منطقه اي فدائي نبود و از طرفي ديگر آنها سعي مي کردند که جريان الله قلي را به چپ روي متهم کنند در حالي که خودشان به ايجاد درگيري در منطقه دامن مي زدند .

راهبندان ، تير اندازي به ماشين سهراب خان فرهنگ ، توسط چند تن ازاعضاء و هواداران فدائي ، [بخصوص ايرجي که بعداً اکثريتي و بسيجي شد و به اسم گروه الله قلي تمام شد] ، يک نمونه است .

يادآوري کنم که مردم «در آن منطقه» ، فقط اين جريان را به عنوان تنها جريان فعال چپ مي شناختند و به خاطر پايگاه توده اي الله قلي بود که هواداران ساير جريانات مي توانستند در منطقه رفت و آمد داشته باشند .

دردآور است که در پاييز سال ۶۰ ــ همزمان با اعدام دهقانان شريف و مبارز ، و همزمان با اعدام محمد قلي و مهين ــ ايرجي ها ، قبادپورها و روشائيان ها و … [از اعضاء اکثريت و پيشگام دانشگاه تهران] در شناسائي و دستگيري زحمتکشان مبارز [که با گروه الله قلي همکاري کرده بودند] ، با سپاه پاسداران ، خوانين ، و بسيج به سرکردگي نوازاله سهرابي همکاري مي کردند !

وقتي کساني به خاطر شهادت هاي دروغ به نفع مالکان و … توسط فعالين پيکار و رزمندگان کتک مي خوردند ، هواداران و اعضاء منطقه اي فدائيان ، گروه الله قلي را متهم و زير ضرب بردند و روزنامه جمهوري اسلامي و نشريات مختلف نيز هيزم بيآر اين معرکه شدند درحالي که اين مسئله هيچ ارتباطي به گروه الله قلي نداشت و حتي روزنامه امت ( ارگان دکتر پيمان ) در دفاع از خواسته هاي بحق مردم ستمکشيده و مبارزات منطقه ، مسئله را تکذيب کرد . 


الله قلي گرچه هيچ گاه داوطلب درگيري نبود ولي به دفاع از زحمتکشان عميقاً اعتقاد داشت . او در پاسخ به درخواست فرمانده سپاه «محسن صفوي» [برادر رحيم صفوي فرمانده فعلي نيروهاي مسلح رژيم] مبني برخلع سلاح و معرفي تعدادي از اعضاء گروه به دادستاني به اصطلاح انقلاب ، گفت : … تا زمانيکه ضدانقلاب تا بُن ِ دندان مسلح بوده و هنوز انقلاب به ثمر نرسيده ما سلاح مان را تحويل نخواهيم داد …

البته در شرايطي که جريانات فوق گروه الله قلي را به چپ روي متهم مي کردند سپاه پاسداران و خوانين مزدور و مرتجع منطقه نيز دم به دم دنبال ايجاد درگيري در منطقه و زدن اتهام آن به الله قلي بودند . او نيزتلاش مي کرد دشمن را افشا کرده نيروهاي بينابيني را نسبت به منافع خودشان و دهقانان آگاه نمايد .

در همين حال جرياناتي که هنري جز کارشکني نداشتند ــ تلاش مي کردند موفقيت هاي سياسي گروه الله قلي را به نام خودشان به ثبت برسانند . البته حدس مي زنم که نيروهاي سرکوب رژيم و ساواک نوبنياد آن هم بيشتر به صلاح خود مي ديد تا جهت جلوگيري از گسترش بيشتر و سراسري شدن گروه الله قلي ، آن را به ساير سازمانهاي سياسي بچسبانند کما اينکه بعدا که محمد قلي و مهين [برادر و خواهر الله قلي] و چهارتن از دهقانان در آبان شصت اعدام شدند در روزنامه ها و راديو [به غلط] اعضاء فدائيان اقليت معرفي شدند .

***

گويا در سال ۶۱ تعدادي از هواداران يک سازمان سياسي از زندان کازرون فرار مي کنند . آنها به الله قلي پناه برده بودند و او هم مدتي آنها را نگه داشته بود ، تا اينکه به جريان خودشان وصل شده و رفته بودند و اين صرفا يک حرکت دمکراتيک بود و الله قلي همانطور که همه مي دانند مارکسيست بود . [براي مثال] او نه تنها به مواضع مجاهدين معتقد نبود ، انتقادات زيادي هم نسبت به آنها داشت .

در ارتباط با لو رفتن و شناسائي آخرين محل گروه الله

Published in: on 17 août 2011 at 7:45  Laissez un commentaire  

گزارشگران: متن کامل واپسین یادها, کلامها و وصیتنامه های جانباختگان در زندانهای جمهوری اسلامی – دفتر اول

گزارشگران: متن کامل واپسین یادها, کلامها و وصیتنامه های جانباختگان در زندانهای جمهوری اسلامی – دفتر اول

در بين زندانيان جديد چهار دختر دانش آموز بودند که از لباس هر کدامشان يک مستطيل بريده بودند . فور ا » بازجوها ي بند »(منظور بچه هايي بودند که روابط عمومي قو ي داشتند – نگارنده) دست به کار شدند . بعد از بازجويي کامل از آنها معلوم شد که براي گرفتن اقرار، آن ها را در قبرهايي ميخوابانند و ميگويند: زنده به گورتان ميکنيم. بعد قسمتي از لباس ها ي آنها راميبرند و ميگويند: اين تکه از لباستان را به خانواده هایتان ميدهيم تا بدانند شما به درک رفته ايد و آنها را سه ربع تا يک ساعت در همان حالت نگه ميدارند و هر لحظه ميگويند: الان رويتان خاک ميريزم. بعد از اين مدت که آن ها خوا بيده روي قلوه سنگهاي قبر به انتظار پايان زندگيشان ميگذرانند، پاسداري ميآيد و ضمانتشان را ميکند

خوب نگاه کنید راستکی است

پروانه علیزاده

برای مشاهده متن کامل اینجا را کلیک کنید

منتشر شد

گزارشگران

پیک ایران

گفتگوهای زندان

آینه روز

احترام آزادی

سایت خبری راه کارگر

وبلاگ خبری گزارشگران

لجور

دنباله

آزادگی

اشتراک وورد پرس

اندیشه نوین – شاهین شهر

مبارزان کمونیست

سایت خبری راه کارگر

Revolutionary Flowerpot Society

ایرانسکوپ

Published in: on 17 août 2011 at 7:34  Laissez un commentaire  

رکود تورمی، گرداب بلعنده رژیم ولایت فقیه – جعفر پویه

رکود تورمی، گرداب بلعنده رژیم ولایت فقیه – جعفر پویه

رکود تورمی، گرداب بلعنده رژیم ولایت فقیه

جعفر پویه

بحران اقتصادی زیانباری که طرح « هدفمندی یارانه ها »، یا حذف سوبسید کالاهای اساسی به همراه آورده، هر روزه دامنه وسیع تر یافته و گریبان دولت و مردم را گرفته است. دولت امام زمانی محمود احمدی نژاد به عمد دروغ می گوید و با یاوه بافی سعی دارد تا اوضاع را روبراه نشان دهد. اما این مردم عادی و شهروندان تهیدست، مزدبگیر و کارگران و کارمندان هستند که بار سنگین بحران را بر گرده خویش حمل می کنند و با تعجب به دروغهای بی شرمانه پایوران حکومتی پوزخند می زنند.
اکنون بیش از سه سال است که بانک مرکزی از انتشار شاخصهای اقتصادی خودداری می کند. محمود بهمنی، رییس کل بانک مرکزی سکوت پیشه کرده و هر مقامی برای توجیه اوضاع نابسامان کشور اراجیفی می بافد که به پشیزی نمی ارزد. فَشَل بودن بانک مرکزی و عدم توانایی آن در حل و فصل مشکل کار را به جایی رسانده که حتا جدول قیمتهای خرده فروشی اقلام خوراکی را منتشر نمی کند. دلیل این کار چه چیزی می تواند باشد؟
پاسخ بسیار ساده است: لاپوشانی دروغهای احمدی نژاد! زیرا این اوست که بعد از جلسه دولت در یکشنبه 19 تیر، کارنامه اقتصادی خود را سراسر پیروزی و موفقیت اعلام می کند و می گوید به شُکرانه سیاستهای اقتصادی دولت او، از فقر و تشدید شکاف طبقاتی در جامعه به طرز چشمگیری کاسته شده و نرخ رشد اقتصادی به بالای 10 درصد رسیده است. کاش او به همین اندازه بسنده می کرد، اما چون دروغ یک رویه حکومتی در کشور ولایت فقیه شده است، ادامه می دهد که هیچگاه به اندازه دوره او ثروت و رفاه در ایران خلق و عادلانه تقسیم نشده و همه مخالفتهای جاری علیه او و دولت وی دسیسه و مانع تراشی داخلی و خارجی برای جلوگیری از پیشرفتهای بیشتر کشور است. وی ادامه می دهد: »شاخص ضریب جینی که شاخص تشخیص فقر و میزان شکاف طبقاتی است، از 45 به 38 کاهش یافته و می رود تا در پایان تابستان امسال به رقم 34 برسد در حالی که هدف برنامه توسعه پنجم رساندن ضریب جینی به 35 بوده است. »
حال اگر به آمار بانک جهانی که رشد اقتصادی ایران را صفر درصد اعلام کرده توجهی نکنیم، لابد برای سرپوش گذاشتن به این حد از بی شرمی که احمدی نژاد به آن دست می زند، بانک مرکزی مجبور می شود هیچگونه آماری منتشر نکند. زیرا به گفته نمایندگان مجلس آخوندها: »اگر دولت از انتشار مستنداتش در حوزه اقتصادی طفره می رود یا خودداری می کند دلیلش صرفاً این است که کارنامه دولت در حوزه اقتصاد جز شکست نبوده است. »
اما ریشه این شکستهای پی در پی از کجا نشات می گیرد و مشکل اساسی کجاست؟ چرا همان اقتصاد نیمه ورشکسته نیز بر روی خود رُمبید و شیرازه کارها این گونه از هم گسیخت. مگر نه این که احمدی نژاد و بسیاری از پایوران و سردمداران رژیم یکصدا مدعی شده بودند با اجرای درست طرح هدفمندی یارانه ها، با رونق اقتصادی مواجه خواهند بود؟ مگر نه این که طرح صرفه جویی اقتصادی از کیسه مردم و قطع سوبسیدها باید برای دولت درآمدزایی می کرد و سالانه میلیاردها دلار به جیب آن سرازیر می کرد؟ حال درآمد زدایی پیش کش، همان اقتصاد نیم بند و ناقص را هنر کنند و نگه دارند. اما هیهات که این گونه نیست. از یک طرف بحران ساختاری سراپای اقتصاد بیمار ایران را فرا گرفته و از سوی دیگر، سیاستهای به غایت ویران گرانه رژیم ولایت فقیه کار را به جایی رسانده که کشور به سرازیری نابودی اقتصادی افتاده است.
اقتصادی که بر اساس درآمدهای نفتی سر پای خود بند بود، به دلیل بحرانی که رژیم در عرصه بین المللی به وجود آورده و در پی آن روبرو شدن با تحریمهای آشکار و پنهان، ناتوان از تولید و فروش، چاره کار را در دست اندازی به اندوخته های ارزی کشور می بیند. این عمل از یک سو تولید نفت، این کالای اساسی اقتصاد ایران را با رکود روبرو کرده و از سوی دیگر، موجب رشد نقدینگی شده است. به غیر از این، پناه بردن دولت به بانک مرکزی و قرضهای سرسام آوری که بدون هیچ توجیه اقتصادی به بار آورده، ارزش پول ملی را روز بروز کاهش می دهد. این عمل نابود کننده، بحران تورمی ای را دامن زده است که همه عرصه های اقتصادی را با گسترش سرطانی خود در بر گرفته و در جا منکوب کرده است. دولت که برای برون رفت از این وضعیت باید چاره جویی کند، چاره کار را دروغگویی و فریب مردم با آمار و اعداد ساختگی می بیند. اما آیا این رویه مردم فریبی می تواند راهی برای برون رفتن از این وضعیت باشد؟
مردمی که هر روزه شاهد بالا رفتن بهای اقلام خوراکی هستند، آنانی که کالاهای اساسی را هر روز گران تر از روز قبل می خرند و درآمد ماهیانه شان کفاف چند روز یک هفته را نمی دهد، چگونه با آمارهای دروغین فریفته می شوند؟ یعنی احمدی نژاد و راس عمود خیمه نظام سیدعلی خامنه ای چنین چیزی را نمی فهمند؟
این خود به جهالت زدن تا کی می خواهد ادامه یابد؟ تا کی می خواهند دروغ بگویند که تحریمها در اقتصاد کشور اثری نداشته و آنان موفق شده اند که تحریمها را دور بزنند و …؟ شکست طرح هدفمندی یارانه ها از هم اکنون به خوبی نمایان است. دولت فکر می کرد با اجرای این طرح، سالانه بیش از 20 میلیارد دلار صرفه جویی می کند. این راهی بود برای جبران کسر درآمدهایش از محل فروش نفت که با مشکل روبروست. اما نه تنها نتوانست حتا بخش اندکی از این خواب خوش را تعبیر کند، بلکه با استقراض از بانک مرکزی و دست بردن در بودجه عمرانی و آنها را صرف پرداخت یارانه های نقدی کردن، کار را به جایی رسانده اند که هرگز فکرش را هم نمی کردند. با اجرایی شدن طرح « واقعی شدن » قیمت سوخت، بهای آن یکباره سر به فلک زد. واحدهای تولیدی که وعده پرداخت کمک دریافت کرده بودند، به همان وعده بسنده کرده و یکی پس از دیگری از تولید باز ماندند. تنها بخشهای تولیدی خصوصی و نیمه دولتی نبودند که مجبور به تعطیلی شدند، بلکه نیروگاههای کشور نیز توان تحمل بار گرانی سوخت دریافتی را نیافتند و با بحران روبرو شدند. نصفه و نیمه کار کردن نیروگاهها باعث کسری برق شده و خاموشیهای همیشگی طولانی تر شدند. در گرمای وحشتناک تابستان در مناطق گرمسیر، بسیاری از شهرها برق ندارند، همان گونه که در زمستان بسیاری از شهرهای استانهای سردسیر گاز نداشتند. این کسر برق و انرژی، ادعای دولت در آزاد سازی قیمتها را با سووالهای بسیاری روبرو ساخت، زیرا در کشوری که شهروندان آن روی دریای نفت و گاز راه می روند، دولت ناتوان از تامین سوخت نیروگاههای گازی و مازوت سوز و … است. دلیل آن هم بسیار روشن است. در صنعت نفت مشکل یکی دو تا نیست. به دلیل بحران به وجود آمده بین المللی، بسیاری از سرمایه گذاریها در این بخش، راکد شده است. شرکتهایی که با همکاری با شرکت نفت و حال وزارت نفت، امر تولید را سامان می دادند، عطای این درآمد را به دلیل تحریمهای آمریکا و اروپا به لقایش بخشیده و رها کردند و رفتند. دولت امام زمانی که مدعی است همه کارها را می تواند با سپاه و گرز و چماق سامان دهد، با واگذاری بسیاری از پروژه های نفتی به سپاه، از یک طرف سعی می کند تا برای خود حامی گردن کلفت دست و پا کند از سوی دیگر، در بوقهای تبلیغاتی بدمد که در صورت نبودن شرکتهای خارجی، خود می تواند همه امور را سامان دهد. اما واقعیت این است که نه تنها سپاه و دزدان و گردنه بگیران قادر به حل و فصل مشکل این صنعت نیستند، بلکه همان اندک بازار یابیهایی که در گذشته انجام می شد و نفت تولیدی به بعضی از مشتریها تحویل می گردید، به دلیل بدنامی « برادران قاچاقچی » احمدی نژاد یعنی، سپاه و تروریست بودن و سرکوبگر بودنش، از دست رفت. مشتریهایی همچون هند که نفت با بهای ارزان دریافت می کردند تا در مواقع لزوم بتوانند یاری برای رژیم منزوی ولایت فقیه باشد، نه تنها قادر نیستند پول نفت دریافتی را به دلیل تحریمها بپردازد، بلکه با وعده آمریکا برای معاملات پر سودتری، این روزها تلاش می کند تا نفت مصرفی خود را از عربستان سعودی خرید کند. با از دست رفتن این مشتری دهن پرکن، نه تنها فروش نفت با مشکل روبرو می شود، بلکه طرح پر و صدای خط لوله انتقال گاز از راه پاکستان به هند نیز با مشکل روبرو شده است. هرچند بهای توافق شده با هند از سوی دولت احمدی نژاد سر و صدای بسیاری را درآورد و آن را یکی از ننگین ترین قراردادهای تا کنونی خواندند، اما هیچ کدام از ترفندهای تاکنونی رژیم کارساز نشد و هند به عنوان یکی از بدهکاران صنعت نفت ایران که قادر نیست بدهی خود را از طریق سیستم بانکی به ایران بپردازد، از دست رفته قلمداد می شود.
این تنها یک بخش از ماجرای بسیار ناسور شده صنعت نفت است. زیرا این روزها در خبرها آمده است که ایران که دومین تولید کننده و صادر کننده نفت اوپک بود، مقام خود را به نیجریه واگذار کرده و سراشیب سقوط را برای از رده خارج شدن در پیش گرفته است. ظرفیت تولید نفت کشور که قرار بود مطابق « سند چشم انداز » در سال جاری به 5.1 میلیون بشکه در روز برسد، اکنون به 3.6 میلیون بشکه در روز کاهش پیدا کرده است. خوب است بدانید که حدود 2 میلیون بشکه از این تولید، مصرف روزانه داخلی است. با این حساب، ایران روزانه حدود 1.5 میلیون بشکه نفت می تواند صادر کند. از این مقدار حدود 330 هزار بشکه در روز به هند صادر می شد که از این به بعد همان نیز روی دست رژیم می ماند. تنها مشتریهای عمده نفت رژیم، اکنون ژاپن و چین هستند. چین در این میانه از همه بیشتر میدان دار است و در ازای نفت دریافتی، کالاهای بنجل به کشور می فروشد. که از این راه باعث نابودی صنایع داخلی و از بین رفتن ممر درآمد بخش بزرگی از کارگران و مزدبگیران ایران شده است که روزانه به صف بیکاران می پیوندند.
به زبان دیگر، دومین تولید کننده نفت اوپک قادر نیست به اندازه هزینه خود نفت بفروشد. دلیل آنهم بسیار واضح است. تحریمهای بین المللی باعث شده است تا رژیم قادر به انجام معامله از طریق سیستم بانکی بین المللی به دلار و یورو نباشد. این درحالی است که بیش از 80 درصد درآمدهای ارزی کشور از راه فروش نفت تامین می شود و همچنین بیش از 80 درصد منابع بودجه نیز وابسته به نفت بوده که اکنون دیگر قادر به تامین آن نیست. با این حساب فقط معاملات پایاپای نفت با کشورهایی همچون چین باقی می ماند که از این راه هم چیزی به جز خانه خرابی برای مردم حاصل نمی شود. این است که اسکله های بی نام و نشان « برادران قاچاقچی » بسیار پر رونق بوده و هر آنچه می خواهند را با دست اندازی به منابع نفتی و مال خود کردن آنها، از راههای آبی وارد کرده و سرتاسر کشور را تبدیل کرده اند به بازار بنجلهایی که تیشه به ریشه تولید داخلی می زند. بیهوده نیست که صدای تاجران سنتی و بازاریها بلند شده و گاهی رو در روی دولت امام زمانی می ایستند. اینان ناراحت منافع از دسته رفته شان هستند که به وسیله سپاه و دیگر ارگانهای نظامی و امنیتی مال خود شده و آنها را به پادوهای دست دومی که کالای دیگران را آب می کنند، تبدیل کرده است.
در عرصه داخلی و مبارزه با بیکاری، دولت احمدی نژاد نیز همچون همتایان پیشین خود راه را در رونق ساخت و ساز می بیند. این عرصه تنها جایی است که نه تنها عرصه گردش پولی را تضمین می کند، بلکه با رونق بخشیدن به بیش از 100 صنعت، ایجاد کار کرده و به طور موقت همچون مسکنی می تواند راهگشا باشد. بنابراین پروژه « مسکن مهر » که یکی از طرحهای عوام فریب دولت برای فرار از زیر بار اعتراضات است را با دادو هوار، صاحب خانه کردن مردم نام داده و سعی به ساخت و ساز وسیع کرده است. اما مشکل بزرگ اینجاست که این کار تا حدی کشش دارد و اگر از آن عبور کند، حتا بزرگترین اقتصادهای عالم، همچون دولت آمریکا را به زانو در خواهد آورد. به هرحال پروژه « مسکن مهر » با پیگیری احمدی نژاد سعی می شود که هرچه بیشتر دنبال شود.
سیستم بانکی که در زیر بار وامهای کلان پرداخت شده کمر خم کرده است، به فغان آمده و دیگر حاضر نیست سرمایه خود را در این چاه ویل بریزد. هرچند به قول بسیاری از اقتصاد دانان، سیستم بانکی بیش از حد خود وام داده و دست به عملی زده است که به عقل هیچ تنابنده ای نمی گنجد، یعنی بانکها چند برابر سرمایه خود تحت فشار دولت وام پرداخت کرده اند. در حالیکه چنین چیزی از محالات است و امکان پذیر نیست. به همین علت احمدی نژاد دستور می دهد تا از صندوق ذخیره ارزی مبلغ کلانی به بانکها شارژ کنند. اما از آن طرف نیز ندا می رسد که صندوق خالی است. دولتی که خود با کمبود منابع مالی روبروست، دایم از سیستم مالی خود می خواهد که به طرحهای بی حساب و کتاب اش پول تزریق کنند. در این میان مجلس و دیوان محاسبات کل کشور به صراحت می گویند که با تخصیص هفت هزار میلیارد تومان از محل حساب ذخیره ارزی کشور به « طرح مسکن مهر » مخالف اند. همچنین ایرج رهبر، رییس انجمن انبوه سازان ایران خبر می دهد که به دلیل بی پولی، اعطای وام به « طرح مسکن مهر » متوقف شده است. عبدالناصر همتی، مدیرعامل « بانک سینا » در انتقاد از سیاستهای پولی دولت می گوید: »مشکل بانکهای کشور در حال حاضر کاهش فعالیتهای اقتصادی است که در نتیجه آن وام گیرندگان ناتوان از بازپرداخت وامهای دریافتی به بانکها هستند. »
او ادامه می دهد: »آنانی که برای تولید از بانکها وام گرفته اند توانایی انجام کار یا فروش محصولات شان را ندارند و آنانی که برای طرحهای ساختمانی و سرمایه گذاری در بخش مسکن وام گرفته اند، توان اتمام یا فروش محصولات شان را از دست داده اند و در نتیجه ناتوان از بازگرداندن تسهیلات دریافت شده به بانکها هستند. »
این موضوع سوای وامهای کلانی است که بسیاری از نزدیکان احمدی نژاد دریافت کرده و حاضر به باز پرداخت آنها نیستند. یعنی، عده ای دزد و کلاهبردار، سیستم بانکی کشور را چپاول کرده و در روز روشن، مال مردم را برده و با گردن کلفتی حاضر به پس دادن نیستند.
در نتیجه، کمبود منابع مالی و ناتوانی دولت باعث می شود وزارت نیرو نتواند معوقه های نیروگاهها را بپردازد و با مشکل روبرو می شود. همین کمبود، گریبان نظام بانکی کشور را گرفته که قادر به اعطای وام به انبوه سازان و واحدهای تولیدی نیست که با مشکل نقدینگی روبرو هستند. خبری نیز از وامهای بی حساب و کتاب از محل اندوخته های ارزی نیست. دولت چه کاری می تواند انجام دهد، جز این که دست به ابتکاری عجیب بزند! آنهم فروش ارز و سکه به قیمتی بسیار بالا در بازار و پیشه کردن شیوه دلالی برای جبران بخشی از این کسریها که خود ضربه جبران ناپذیری به اقتصاد کشور وارد می کند.
در یک کلام، صنعت ساختمان سازی نیز نه تنها نمی تواند راهگشای دولت عوام فریب باشد، بلکه خود تبدیل به مشکلی بزرگ شده است. قیمت خانه به دلیل بی ارزش شدن پول ملی و تورم پولی به شدت گران شده است. از سوی دیگر، با دریافت وام، عده ای شروع به ساخت و ساز کرده اند و همزمان دولت نیز به صف بساز و بفروشها پیوسته است. با این حساب نه تنها خانه از حد نصاب بیشتر ساخته شده است، بلکه با افزایش نجومی قیمتها کسی قادر به خرید آنها نیست. اینست که خانه های ساخته شده روی دست سازنده ها مانده است و آنها نیز به دلیل عدم فروش قادر به باز پرداخت وامهای خود نیستند. در این میان بانکها با عدم گردش پول، راکد بوده و به مرز ورشکستگی رسیده اند. رکود بازار بسیاری از آنانی که سرمایه خود را در این راه به کار انداخته اند را زمین‌گیر کرده است. به زبان ساده، بحرانی بزرگ از راه رسیده و در حال غرق کشور در خود است اما دولت با عربده و داد و فریاد وعده می دهد که قصد دارد با طرح « مسکن ویلایی » همه مردم را صاحب ویلاهای 1000 متری کند. حالا زمین و امکانات آن از کجا خواهد آمد بماند، در این وانفسای بحرانی به جای این که فکری به حال وضعیت خراب کنونی بکنند، با فرار به جلو فریاد آی دزد، آی دزد راه انداخته اند. هیچ عقل سلیمی می پذیرد که این دولت و پایوران آن ریگی به کفش ندارند؟ بیهوده نیست که در انتظار ظهور امام زمان هستند، چرا که خود می دانند از دست هیچ کسی کاری بر نخواهد آمد.
آنچه در بالا به طور کلی گفته شد، چیزی نیست جز رکود تورمی، یعنی فراوانی کالا، گرانی سرسام آور، کاهش تقاضا یا رکود بازار و گسترش بیکاری.
برای برون رفت از چنین وضعیتی باید انضباط اقتصادی پیچیده ای را در پیش گرفت که در رژیم ولایت فقیه چنین چیزی به هیچ وجه ممکن نیست. اقتصاد رانتی و فاسد جمهوری اسلامی عیان تر از آنی است که نیاز به توضیح داشته باشد. کشوری که به گزارش سازمان شفافیت بین المللی یکی از فاسدترینها در جهان است، چیزی به جز وضعیت پیش رو را دامن نخواهد زد. شیوه دلالی حاکم که حتا دولت را نیز آلوده کرده است، در کنار فساد اقتصادی پایوران که دست شان به پولهای کلان نفتی آلوده است، خود بخشی از ماجراست. به جز آن، واردات بی رویه و بی حساب و کتاب، نابودی تولید داخلی، بیکاری و ورشکستگی اقتصادی را در پی خواهد آورد. به تاراج دادن سرمایه های ملی و دزدی و اختلاسهای میلیاردی پایوران و نزدیکان به قدرت، حجم عظیمی از سرمایه های سرگردان را وارد بازار می کند که به دلیل ترس صاحبان آنها از پرسش، محلی مشخصی برای ساکن شدن ندارد و کاری به جز برهم زدن نظم بازار انجام نمی دهد. در کنار همه اینها باید شرایط بین المللی و تحریمهای اعمال شده را نیز در نظر گرفت. عدم توانمندی در جذب سرمایه های خارجی برای کار آفرینی و ناتوانی از تنظیم بازار داخلی با شرایط جهانی به دلیل عدم ارتباط پولی و سرمایه ای با بازار جهانی، مشکلات را چند برابر کرده است. روبرو کردن کشور با بحران و درگیر شدن در ماجراهایی که عدم ثبات سیاسی را دامن می زند، یکی از مشکلات این وضعیت است.
کشور برای فایق آمدن بر این بحران نیاز به یک ثبات نسبی و آرامش دارد. رژیم بحران زا و بحران زی جمهوری اسلامی در بطن خود بحران آفرین است و خود یکی از بزرگترین دلایل برای این نابسامانی است. راهکار عاجل برای بیرون رفتن از این وضعیت، بر قراری صلح و آرامش در یک همزیستی مسالمت آمیز با جهان کنونی است. با وجود رژیم ولایت فقیه چنین چیزی از محالات است. پس اولین قدم برای برون رفت از این بحران بزرگ، برچیدن بساط دزدان و جانیان حاکم است که کمر به نابودی کشور بسته اند. برای نجات مردم و کشور خود راهی نداریم به جز برانداختن رژیمی که دشمن شماره یک مردم ایران است.

منبع: نبرد خلق شماره 313، شنبه 1 مرداد 1390(23 ژوئیه 2011)

Published in: on 17 août 2011 at 7:32  Laissez un commentaire  

زندانی، خاوران، اینروزها! یک دنیای بهتر

سياوش دانشور

واژه زندانی شاید برای نسل جدید همان معنائی را نداشته باشد که برای نسل بخون کشیده انقلاب ۵٧. مقاومت و قهرمانی و مبارزه و تسلیم نشدن در اوضاع امروز همانی نیستند که در دوره ای که انقلاب به مسلخ برده میشد بودند. شکاف نسلی و ویژگیهای امروز جامعه قرن بیست و یکمی ایران، که در تناقض خردکننده اسلام و سرکوب و جنگ و مقاومت بسر میبرد، شاید المنتهائی از دوره های پیشین را در خود دارد اما همان نیست که نسل انقلاب ۵٧ تجربه کرد. نه افکار و عقاید و روشهای مبارزه همانند و نه حکومت اسلامی همان است. نه مردم و طبقه کارگر و جنبشهای اجتماعی و نه حکومت ادامه سیر خطی آن دوران نیستند.

زندانی و خاوران برای ما بازماندگان یک کشتار عظیم قرن بیستم٬ امروز را به گذشته وصل میکند اما برای نسلی که میخواهد جنگش را با این رژیم به فرجام برساند تنها یک تاریخ است. اینکه ضروری است و باید از این تاریخ درس گرفت و آموزه ها و دستاوردهای آن را در جبهه های نبرد طبقاتی امروز بکار بست تردیدی نیست. اما اینکه با همان توشه و روشها و تجارب میتوان در جنگ امروز پیروز شد جای تردید جدی هست. در فرهنگ و روش زندگی و نگرش نسل امروز، در خصوصیات و موئلفه های جنبشهای درگیر در جامعه امروز ایران، تفاوتها بسیار بیشتر از شباهتها به آن دوران است. مفاهیم و ارزشها و ضد ارزشها یکی نیستند. آنچه بر ذهن و روان نسل قبل سنگینی قابل توجه ای دارد برای نسل جدید و جنبش اعتراضی امروز همان جایگاه را دارا نیست، و متقابلا آنچه از اهمیت و اولویت در تفکر و حرکت نسل امروز برجسته است مکان چندانی در دیدگاه و تجربه نسل سیاسیون انقلاب ۵٧ ندارد. این مسائل که شاید بیشتر قلمرو جامعه شناسی سیاسی است و بررسی آن در تعیین روش و سبک کار و زبان تبلیغ و نوع سازمانگری و ارجاع به گذشته و هموار کردن مسیر حال و آینده اهمیت جدی دارند، دستکم این اعلام خطر را میکند که دچار نستالژی و اسارت در گذشته نشویم و شکاف نسلی را به شکاف سیاسی غیرقابل پرکردن تبدیل نکنیم.

بعنوان یک بازمانده کشتارهای جمهوری اسلامی و بعنوان کسی که با زندانیان زیادی در لحظه آخر وداع کرده است و هنوز صورت عزیزشان در مقابل چشمانم هستند، در روزهای شهریور غمی عمیق سراپای فکر و جانم را درمینوردد. زندان و زندانی برای امثال من از یکسو یادآور چهره های منحوس لاجوردی، داود رحمانی، زندان اوین و گوهر دشت و قزلحصار و سلولهای انفرادی و گاودانی و تابوت و دهها و صدها مکان و چهره خونخوار و بیرحم و بی عاطفه و قصی القلب است. از سوئی یاد آور نسلی از فهیم ترین الیت سیاسی جامعه ایران است که دهها نفر از این سران و کاربدستان و متفکرین و شبه تئوریسین های امروز جمهوری اسلامی به گرد پای یکی شان نمیرسید. کسانی که با هر روایتی که از آزادی در زمانه خود داشتند و هر کمبودی بر نگرش و عمل و پراتیک شان در یک تحول انقلابی حاکم بود، اما در یک رنج تاریخی سنگر مقاومت و مقابله با ارتجاع زمانه بودند. جمهوری اسلامی روی دوش کشتار این نسل بپا شد. جمهوری اسلامی بدون برپائی چوبه های دار و میدانهای تیرباران و ترورهای خیابانی و کودتائی عظیم و خلق « تف آبادها » و « لعنت آبادها » و خاوران ها قابل توضیح نیست. عکسهائی که امروز در خاوران مشاهده میشود سمبلها و نمونه های یک کشتار وسیع اند. یک تفاوت امروز و آندوره اینست که زندانی بدون محاکمه و یا در بیدادگاهی دو سه دقیقه ای و بخشا با شلاق و بدون کوچکترین موازین ظاهری و فرمال حقوقی به اعدام و یا محکومیتهای طولانی محکوم میشد. در موارد زیادی اعدامیها حتی محاکمه نشده نبودند و در سال ۶٠ فاصله دستگیری و اعدام شاید ساعاتی بیش نبود. در آندوره اگر ساک و وسائل ناچیز زندانی به خانواده تحویل داده میشد پول تیر را هم میگرفتند. مادر و بازمانده زندانی در خلوت خود میگریست و زندانی هنوز زنده و همیشه در اتاق انتظار اعدام در خلوت خویش به چهره های عزیزی میاندیشید که دیگر نبودند.

اما امروز و در این سالها خاوران پلی به آن دوران سیاه شده است. صداهائی که روزی در حلقوم ها خفه شدند و بغض هائی که در خلوت ترکیدند، امروز خود را به سطح سیاست رسمی و اخبار مهم میرساند. و جالب اینجاست که همزمان ارابه اعدام با میرغضب های بی جربزه و ماسک دار نمایش قدرت و سبعیت میدهد. در آندوران برای تحمیل حجاب جنایتهائی مرتکب شدند که در تاریخ بی سابقه است. امروز که در خیابانها زنان را بخاطر « بدحجابی » تیغ میزنند و حتی هر منتقد نرم و اسلام زده قوانین آپارتاید را تحمل نمیکنند، در خیابانها و مجالس و در سطح جامعه « دیگر قبول نمیکنیم » رژه میرود. زمانی رهبران جنبش شورائی کارگری و فعالین جنبش کارگری را دسته دسته کشتند و شوراهایشان را « مالیدند » و آواره شان کردند، امروز کارگر معترض و جنبش کارگری در فقری بمراتب شدیدتر و قوانینی بشدت دست و پاگیرتر در اعتصاب و اعتراض روزمره علیه سرمایه و حکومتش فراخوان میدهد. همه چیز جامعه امروز با وجود حکومت اسلامی و استحکام دستگاه سرکوب اش متفاوت است. آنزمان در زندان بعنوان مرکز ثقل قدرت حکومت بالاترین حد اختناق حاکم بود، امروز با تمام شکنجه و روشهای غیر انسانی « مدرنی » که علیه زندانی بکار میبرند، زندان و زندانی یک جبهه دیگر مبارزه و حرف زدن و گردن نگذاشتن است. گوئی دیگر زندان کاربرد کلاسیک اش را از دست داده است. جنگ نابرابر هنوز ادامه دارد. این نسل به جنگ آمده است و برخ کشیدن شمه هائی از گذشته نمیتواند ساکتش کند. وقایع انقلاب ۵٧ برای نسل امروز شباهت زیادی دارد به دوران مصدق و ماجرای ٢٨ مرداد برای نسل مدرن انقلاب ۵٧ . هر کسی هر چیزی در نکوهش نداشتن حافظه تاریخی بگوید یا نه، این نسل ناچار است راهش را در چهارچوب امروز بیاید و آینده اش را براساس افقی روشن و مبتنی بر موئلفه های دنیای امروز تبئین کند.

هیچوقت به قهرمانی و اسطوره و اساسا اسطوره سازی اعتقاد نداشتم. این مقولات در همان انقلاب ۵٧ که در ابعاد میلیونی نسل آندوره را به میدان سیاست پرتاب کرد و بر زندگی و آینده آنها تاثیرات اساسی گذاشت٬ اجتماعا نقد شدند. وقتی زندانی در آندوره برخلاف دوره شاه، صرفا الیت سیاسی و دانشجویان و تحصلیکردگان اقشار ناراضی میانی نیستند، و بعبارتی زندانی شدن و زندانی و اعدامی داشتن به معضل بخش بزرگی از مردم تبدیل میشود، دیگر عبارات و اسطوره های قدیمی کفایت توضیح این پدیده را ندارند. و امروز بسیار جالب تر است. کمتر جوانی هست که چند بار زندان نرفته باشد. خیلی ها وقتی در یک حرکت شرکت میکنند، خود را برای دستگیری و چگونگی رها شدن و شرکت مجدد آماده میکنند. زندان دارد به یک داده و یک ایستگاه موقت در مسیر تلاش علیه جمهوری اسلامی تبدیل میشود. زندان و زندانی سیاسی مفهوم الیتیستی دوره های پیشین را از دست میدهد و این نشان گسترش ابعاد اعتراض اجتماعی و عوض شدن خصوصیات مقاومت و تلاش علیه ارتجاع اسلامی امروز است.

در این دقایق که مشغول نوشتن این متن هستم مرتبا اخبار اعدام در شهرهای مختلف و دستگیری و شکنجه علنی خیابانی را مشاهده میکنم. هنوز بعنوان یک جامعه اسیر شده در منگنه اختناق و اسلام و سرمایه قربانی میدهیم. اما هنوز جنگ و مقاومت ادامه دارد. هنوز در چهره قاتلین و میرغضب ها ترس و وحشت قابل مشاهده است و چه دلیلی روشن تر از همین نمایشات خیابانی اعدام و شکنجه!

اینروزها در خاوران سرود سوسیالیسم میخوانند، علیه اعدام سخن میگویند، آزادی زندانیان سیاسی را مطرح میکنند، زندانیان سیاسی اسم و نامشان در مجامع جهانی ثبت است، آنروزها ما زندانیان و نسل کشتار شده انقلاب ۵٧ از گمنامان بودیم. گفتم به قهرمانی و قهرمان پروری و اسطوره پردازی هیچ وقت باور نداشتم. چون فکر میکنم مقوله زندانی و مقاومت و غیره را باید در ظرفیتهای غیر ایدئولوژیک و اجتماعی مانند هر موضوع و واقعه دیگر در متن چهارچوبها و مقدورات تاریخی بررسی و تبئین کرد. با اینحال هیچ مبارزه و تلاش و مقاومت و جنگی بدون قهرمانی های فردی و جمعی پیش نرفته است. بخون خفتگان در خاوران و خاوران ها و نسل انقلاب ۵٧، علیرغم هر نقد امروز به دیدگاه و سنت سیاسی و محدودیتهای آندوران، صحنه های بزرگی از تلاش و مقاومت و قهرمانی و دفاع از اصول خلق کردند. بدون تردید جنگ نسل امروز با تمام خود ویژگیهایش تا هم اکنون صحنه های شگفت انگیزی خلق کرده است و پیروزی اش در گرو شناخت معضلات امروز و پاسخ روشن به آنست. آنچه امروز را به گذشته و امروز را به آینده وصل میکند، آرمانها و آرزوهای دیرینه بشر و تلاش برای آزاد زیستن است. ما موظفیم و باید تاریخ جنایت علیه مردم را زنده نگاه داریم تا روزی حقیقت روشن شود و جامعه بتواند از آن دوران وحشت عبور کند. روز پیروزی این پرده سنگین و تاریک را کنار خواهیم زد. با برپائی مراسمهای تجلیل و بزرگداشت از عزیزان مان که در جنگی نابرابر جانباختند٬ به آینده آزاد و بدون اعدام و بدون زندانی متعهد میشویم. اما نسل امروز برای پیروزی باید مثل هر جنبش پیشرو چکامه اش را از آینده بگیرد.

یاد جانباختگان گرامی باد!

* اولين بار در شماره ١۵ نشريه يک دنياى بهتر مورخه ۵ سپتامبر ٢٠٠٧ – ١۴ شهريور ١٣٨۶ منتشر شد.

Published in: on 17 août 2011 at 7:28  Laissez un commentaire  

نامه سرگشاده خطاب به کوستا گاوراس

نامه سرگشاده خطاب به کوستا گاوراس

جواد دادستان

متن اصلی این نامه به زبان فرانسه است

نامه سرگشاده خطاب به آقای کوستا گاوراس سینماگر مشهور و مدیرسینما تک پاریس

آن که حقیقت را نمی داند نادان است ولی آن که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند جنایتکار(تبهکار) است. برتولت برشت

“ شكل گيري حكومت هاي خودكامه بدون حضور روشنفكران كوته بين و حقير ممكن نيست. اين گونه روشنفكران در عمل به رژيمي خدمت مي كنند كه مدعي مبارزه با آنند.” (هانا آرنت انديشمند آلماني ضد نازي)

به راستی چه می شد اگر که : لاشخورها و کرکس ها ٬ گرازها٬ کفتارها و خفاش ها با ماسک هنرمند٬ نویسنده٬ شاعر٬ روزنامه نگار٬ سیاست کار٬ دانشمند٬ وکیل٬ پزشک و و و… برای شهرت و پول به یاری دیکتاتورهای خون آشام و بی رحم نمی شتافتند و از آنها به بهانه های تاکتیکی٬ چهره های موجه٬دموکرات٬ هنر دوست٬ هنرپرور و انسانی نمی ساختند؟؟؟

ای کاش از سانسور و تبلیغات حکومتی خبری نبود٬ آنگاه به تحصیلکرده هایمان (هنرمند٬ نویسنده٬ شاعر٬ روزنامه نگار٬ سیاست کار٬ دانشمند٬ وکیل٬ پزشک و و و…) می بالیدیم و به دفاع از آنان برمی خاستیم اما افسوس که فرصت طلبی غالب است و به ﻮﻴﮋﮦ در میان بخش عظیمی از تحصیلکرده های ایرانی…

چرا ما باید در این جا قلم به دست بگیریم، تا شاید تاثیر بیشتری بگذاریم، چراکه حقیقتا احساس می کنیم که صدایمان را کسی نمی شنود

واقعیت این است که نمی‌دانیم به چه زبانی باید به شما نوشت و یا گفت

آقای گاوراس عزیز

هنگام دو بار گفتگویمان در سینماتک پاریس، نگارنده پرونده 12 صفحه ای را، شامل دلایلی قاطع و کاملاً روشن مبنی بر روش هایی که رژیم آیت الله ها در حوزه تبلیغات در خارج از کشور با استفاده از هنر به ویژه هنر سینما بکار می برد، تحویل جنابعالی دادم. بدین ترتیب از شما در خواست کردم که برنامه ریزی و خرید فیلم های سینما گران ایرانی در تبعید (آنان که حقیقتا در تبعید به سر می‌برند و جایشان در کاتالوگ سینِما تک خالی است) را هم قبول کنید و برنامه‌ای هم برای نمایش فیلم‌های آنان در نظر بگیرید، اما به نظر می رسد که تنیجه درخواست و روشنگری من این بود که موضوع به نفع سینماگرانی که از دست این رژیم تغدیه می‌شوند ادامه یافت

نخست جنابعالی با دادن همه امکانات سینماتک به کسانی که هر روز رنگ عوض می‌کنند و جز طرفدارن ملایی دیگر (هرچند به عنوان اصلاح طلب!!!) یا موسوی (یکی از کاندیداهایی که غرب می خواهد به ایرانیان تحمیل کند، کسی که مدت 9 سال به عنوان نخست وزیر، همه جنایت های هولناک آیت الله خمینی را ضمانت کرده است) نیستند، به آنها امتیاز دادید

چگونه می توانید چنین تبعض آشکاری را توضیح دهید؟؟؟

از خودم می‌پرسم شما از کجا آقایان پناهی، کیارستمی، رسولف و همچنین سینماگران و هنرمندان دیگر ایرانی که توسط مسئولان فرهنگی فرانسه تقدیر شده اند، چون ابولفضل جلیلی، مخملباف، نیکی کریمی، کامبوزیا پرتوی، بهمن قبادی، تهمینه میلانی، رخشان بنی اعتماد، گل شیفته فراهانی، مرضیه مشکینی، منیژه حکمت، مجید مجیدی، رفیع پیتز، اصغر فرهادی، محمد حقیقت، و … و خوانندگانی چون شهرام ناظری، پریسا، شجریان، و شعرایی چون محمد علی سپانلو را می شناسید؟

اگر این ها همسایگانتان، پسرعموهایتان، یا حتی هم کلاسی های قدیمی تان بودند،نگارنده حرکت انسان دوستانه جنابعالی را بهتر درک می کردم

اینان سینماگرانی چون استانلی کوبریک، یوسف شاهین، فریتز لانگ، یا ملینا مرکوری را الگو قرار نمی دهند، بلکه برعکس از اولین روز انقلاب، رژیم اسلامی و ایدئولوژی آن را تشویق و حمایت کرده ومی کنند، و نقششان بزک کردن این رژیم است.

من شما را به خواندن مقاله هایی که به قلم سینما گران تبعیدی که در داخل و خارج از ایران نوشته شده است فرا می خوانم و یادآوری می کنم که هیچ فیلم و یا محصول فرهنگی هرگز بدون کنترلِ وفاداریِ سازنده ِآن به ملاها، و بدون اجازه قبلی رژیم، نتوانسته است از ایران خارج شود

نگارنده عمیقا از سکوت باور نکردنی مسولان سیاسی و فرهنگی در برابر سایر سینما گران ایرانی، خواه تبعیدیان داخل ایران مثل بهرام بیضایی (که به تازگی ایران را ترک کرده است) و ناصر تقوایی که استادان واقعی سینما هستند، (هرچند من از برخی نقطه نظرها با آنها هم عقیده نیستم)، و هم چنین سینماگران تبعیدی خارج از ایران نظیر پرویز صیاد، مسلم منصوری و بسیاری دیگر با استعداد هایی درخشان، پریشان خاطر هستم. همچنین از این سکوت سهمگین در برابر اعدام روزمره اشخاصی واقعی در ایران. اکنون 32 سال است که این وضعیت ادامه دارد. در تاریخ 22 مارس 2009، امیدرضا میرسیافی، در زندان شوم اِوین در تهران از بین می رود. امیدرضا میرسیافی معروف ترین یا فعال ترین مخالف ایتنرنتی نبود. وب بللاگ او بیشتر به موضوعات موسیقی و هنری توجه داشت. بعد از آن در اکتبر 2009 فریبا پژوه، روزنامه نگار جوان، که در بللاگ خود به افشای جنایت هایی که بر تظاهر کنندگان روا شده بود می پرداخت، به زندان انداخته می شود. او در خطر مرگ به سر می برد. مونا ملاخوانی، که در سال 2005 در تهران در هنگامی که مشغول ساختن یک فیلم بوده دستگیر شده و تا امروز هیچ خبری از او نیست وبسیاری دیگر که قربانی آزادی خواهی شده اند…

اجازه می خواهم به شما یادآوری کنم که با پول مردم ایران است که جعفر پناهی و سایر سینماگران ایرانی در خارج از ایران مشهور شده اند، کسانی که در حقیقت چیزی بیش تر از نمایندگان فرهنگی آیت الله ها در خارج کشور نیستند

جعفر پناهی مردی بسیارقدرنشناس و بی چشم و روست، او فراموش کرده است که مدتی طولانی با دادن تصویری انتقادی ازجامعه ایران !!! به غرب (با اجازه و حمایت مالی آیت الله ها )، درخدمت قدرت بوده حال چگونه می‌تواند ادعا کند که منتقد رژیم است در حالی که خودش محصول، حمایت شده و دارای مجوز از سوی همان قدرت است؟ همه ی دنیا میداند که جمهوری اسلامی ایران یک رژیم دیکتاتوری است، و می داند چگونه از این تبلیغات هم در داخل هم در خارج از کشور به خوبی استفاده کند. نمایش فیلم آفساید در فستیوال بسیار رسمی فجر، فیلمی که در برلین (کماکان تحت حمایت محمود احمدی نژاد!!!) جایزه گرفت، نیز دلیل قاطعی است بر استدلال من.

این فیلم مسلما در ایران ممنوع نبوده (نمایش آن در فستیوال فجر) وبرلین همچنین شرکت آثار سایر سینما گران رسمی رژیم ، هرگز برای رژیم آیت الله ها مساله ای نه در داخل و نه در خارج ازکشور ایجاد نکرد

چرا که سیاست سینمایی و تبلیغاتی رژیم، نسخه وفاداری از سیاست ژوزف گوبلز است؛ در ایران همچون در آلمان نازی، دو سینما وجود دارد، یکی برای استفاده تبلیغاتی در داخل ایران و دیگری برای استفاده تبلیغاتی و بزک کردن چهره جمهوری اسلامی در خارج از ایران

در‌واقع پناهی به محمود احمدی نژاد دین فراوان دارد

آقای جعفر پناهی (قهرمان شما!!!) در فستیوال سالونیک در یونان، زمانی که سینماگر تاجیکی سینمای جمهوری اسلامی را با سینمای دوره استالین مقایسه کرد، جلسه داوران را به اعتراض ترک کرد و اعلام کرد که این توهینی به مسولان کشور بوده است. مسولان کشور آقای پناهی، عده ای آدم کش و مجرم اند

جعفر پناهی در مقابل این مجرمان اعتراض نکرد، بلکه به توهینی که به آنها روا داشته شده بود، اعتراض کرد

این سینماگر، با حمایت از موسوی به اصطلاح اصلاح طلب، روی اسب بازنده شرط بندی کرده است. کسی که کاندیدای محبوب تعدادی از مسولان فرهنگی و سیاسی فرانسوی و برخی از روشنفکران ایرانی است، افراد بی اخلاقی که وانمود می کنند که تفاوت بین نازی ها و جنبش مقاومت فرانسه را نمی دانند؛ به عنوان مثال تفاوت یوسف شاهین که تمام زندگی اش را در راه مبارزه با سانسور در مصر گذرانده و پناهی که وفادارو بزک کننده رژیم سانسورچی بوده است!. آنها می دانند که ماهیت حقیقی این رژیم چیست، این رژیم حتی اجازه ی وروود جوانانی که بهترین نمره ها را در کارنامه شان دارند به دانشگاه نمی دهد، مگر آنکه قوائد و اصول اسلامی را به خوبی بشناسند. این رژیم خصوصی ترین و محرمانه ترین ابعاد زندگی افراد را زیر نظردارد، این رژیم هرگز حرمت قوانین دنیای متمدن نگاه نداشته است. آقای پناهی زمان انتخابات مخالف آقای احمدی نژاد شد چون گمان می کرد که پیروز میدان انتخابات آقای موسوی خواهد بود

امروز آقای پناهی بعد از این که همه استفاده هایش را از رژیم احمدی نژاد کرده، رسوا شده است

من خشم شما را در رابطه آزادی بیان کاملا می فهمم، اما ساده دل نباشید، این شخص، شایستگی حمایت جنابعالی را ندارد. شما کاملاً در اشتباه هستید

طبیعتا من هم مثل شما مخالف زندانی کردن مخالفان هستم، اما مساله این است که من هیچ نشانی از مخالفت از جانب آقای پناهی در برابر رژیم نمی بینم، او فقط رنگ عوض کرده است. تقریبا شش سال است که آقای احمدی نژاد رئیس جمهور است، در مدت اولین دوره ریاست جمهوری احمدی تژاد، این آقا او را رئیس جمهور خوبی می دانست و هیچ مشکلی با ایشان نداشت؟؟؟

مطمئن باشید که این رژیم هیچ‌گاه برای انتقادات وغرولندهای غرب اهمیتی قائل نبوده است چرا که نقاط ضعف غرب در برابرمنافع اقتصادیش در ایران را به خوبی می‌شناسد و به همین دلیل حتی نیازی به برگزاری انتحاباتی که بعدا بخواهد در آن تقلب کند، ندارد ، 32 سال است که اوضاع بدین منوال است البته به لطف همکاری غرب و برخی ازروشنفکران ایرانی و غیر ایرانی

با همه احترامی که برای شما، به خاطر تعهدات انسان دوستانه تان دارم، ناامید و عصبانی هستم، و هم از این که شهرداری پاریس طبق معمول ، تحت تاثیر مشاوران ایرانی اش یا مشاورانی که با رژیم ایران موافق هستند (که احتمالاً مشاوران جنابعالی هم هستند)، حاضر شده بود تا عکس این دوفرصت طلب را بر نمای ساختمان شهرداری پاریس نصب کند، (این ها که هیچ نوع وجه مشترکی با روزنامه نگاران گروگان گرفته شده ندارند) و به آقای جعفر پناهی عنوان شهروند افتخاری شهر پاریس را بدهد (بی چاره پاریسی ها)!

شما می خواهید ما، هنر مندان در تبعید باور کنیم که لابد اشتباه کرده ایم که از قوانین ملاها اطاعت نکرده ایم و در ایران نمانده ایم، تا از سخاوتمندی آیت الله ها استفاده کنیم وسپس عزیز دردانه غرب بشویم!. در واقع شاید حق با شما است، ما تبعیدیان و مهاجران ایرانی (که رقمی بین 4 تا 6 میلیون نفر را تشکیل می دهیم)، احمق هستیم که فرار کرده و به خارج از ایران مهاجرت کرده ایم ! می بینیم که بخشی از مسئولان فرهنگی و سیاسی فرانسه وجود ما را نادیده می گیرند. ما هم می توانیم نادیده گرفتن واقعیات را انتخاب کنیم، مسئولیت هرکسی با خودش است، و اتنخاب های ما درزندگی حتما تاثیراتی بر آگاهی و وجدان ما خواهند داشت

اگر این فرضیه را باور ندارید، پس به ما ثابت کنید که همچنان همان کوستا گاوراس عادل و صادق هستید، و نه ساده لوحی که به دام دلالان و قاتلان افتاده است و اگرهم به اثر هنری شخص بیش از دیدگاه انسانی و اخلاقش اهمیت می‌دهید از آیت الله خامنه ای رهبرجمهوری اسلامی که الهام دهنده هنرمندان مورد حمایت شمااست نیز دعوت کنید چرا که وی ضمناً هنرمند و هنرشناس هم هست

اگر روزی، نظرتان عوض شد، بدانید که انجمن هنر در تبعید حاضر است بیش از 200 فیلم که توسط سینماگران در تبعید در شرایطی بسیاردشوار ساخته شده اند به شما معرفی کند

از شما به خاطر توجهتان در خواندن این نامه متشکرم

و درصورتی که در رابطه با موضوعات فوق خواستار اطلاعات بیشتری باشید، درخدمت تان هستم

به امید ملاقات بعدی، و با احترام

جواد دادستان، مدیر هنری انجمن هنر در تبعید،

پاریس

Published in: on 17 août 2011 at 7:21  Laissez un commentaire  

فطریه اساتید دانشگاه محض رضای ملا

میلاد مختوم

بیانیه ای با امضای 37 نفر، از جمله تعدادی از اساتید ایرانی دانشگاه های امریکا، مبنی بر هشدار و ابراز نگرانی امضاکنندگان بیانیه در مورد احتمال حذف نام سازمان مجاهدین خلق ایران از لیست سازمان های تروریستی وزارت خارجه ایالات متحده در روزنامه و سایت اینترنتی فایننشال تایمز منتشر شده است. متن فارسی این بیانیه روی سایت آخوند کدیور و سایت نایاک هم تحت عنوان « بیانیه جمعی از کارشناسان و اساتید در مورد سازمان مجاهدین خلق » دیده می شود.

امضا کنندگان این بیانیه، پروفسور اروند ابراهامیان، پروفسور علی انصاری، رضا اصلان، پروفسور شاول بخاش، پروفسور مهرزاد بروجردی، پروفسور خوآن کول، جیمز دابینز، پروفسور فریده فرهی، دخی فصیحیان، هادی قائمی، فاطمه حقیقت جو، کیوان هریس، پروفسور نادر هاشمی، پروفسور رامین جهانبگلو، پروفسور محسن کدیور، پروفسور مهران کامروا، پروفسور استفن کینزر، جان لیمبرت، پروفسور اسکات لوکاس، فیروزه محمودی، رضا مرعشی، آزاده معاونی، پروفسور رسول نفیسی، سحر نمازیخواه، دکتر تریتا پارسی، پروفسور پاول پیلار، پروفسور نسرین رحیمیه، پروفسور ر. ک. رمضانی، جیسون رضائیان، پروفسور احمد صدری، پروفسور محمود صدری، پروفسور محمد سهیمی، الهه شریفپور ـ هیکس، ساسان شعاع منش، پروفسور گری سیک، جان تیرمن و واین وایت پس از ردیف کردن یک سری اتهامات واهی و بی اساس بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران می نویسند:

« خارج کردن سازمان مجاهدین خلق ایران از لیست “سازمانهای تروریستی” و نادیده گرفتن عدم سابقه دموکراتیک و عدم پایگاه مردمی در داخل آثار وخیمی بر مبارزات مشروع اپوزیسیون اصیل در ایران خواهد داشت. ما موکدانه از دولت آمریکا در خواست می کنیم که از خلط هویت این سازمان شناخته شده تروریستی با کیان “جنبش سبز” ایران خود داری کرده تا مردم ایران به مبارزه خود برای نیل به دموکراسی و حقوق بشر ادامه دهند. »

این متخصصین و اساتید تروریست شناس توضیح نداده اند که اگر طبق ادعای آنها براستی سازمان مجاهدین خلق ایران فرقه ای تروریست، ضد دموکراتیک و منفور نزد ایرانیان است و هیچگونه پایگاه مردمی در داخل ایران ندارد و تا به حال هم چندین بار از هم پاشیده و نیست و نابود شده است، پس هراس آنها از چیست و چرا اینهمه از احتمال خروج نام این فرقه منفور از لیست سیاه وزارت خارجه امریکا پریشان خاطر شده اند؟

به نظر می رسد که این اساتید به خوبی به بی اساس بودن ادعاها و تهمت های پوچ خود آگاه اند و در واقع به خاطر همین آگاهی است که به هراس افتاده اند و عجولانه پرده ها را کنار زده و هم صدا با گله های چماقدار حزب الهی شعار « حزب فقط حزب اله، رهبر فقط روح اله »، البته با رنگ سبز سیدی، سر داده اند. از دید این عالمان دهر تنها مبارزه مشروع و اصیل در ایران، مبارزه زیر عبای ملا است و دولت امریکا موظف است فریادهای آزادیخواهانه خلق قهرمان ایران را در نطفه خفه کند تا زیر سایه این خفقان، فلان شیخ و بهمان سید پیرو دجال فرصت داشته باشند با نق زدن های ذلیلانه و چس ناله های گندیده و زهر آگین خود یک بار دیگر اذهان مردم اسیر ایران را مسموم کنند و رژیم پا به گور جمهوری اسلامی را از مهلکه سقوط برهانند و بساط جهل و جنون و جنایت جمهوری اسلامی، البته با رنگ سبز سیدی، ادامه یابد.

عناوین عالی دانشگاهی این افراد می بایست در واقع گواهی باشد بر تخصص و دقت عمل ویژه و آگاهی آنها نسبت به محتوای آنچه در این بیانیه نوشته اند و همچنین پیامدهای احتمالی که چنین بیانیه ای می تواند داشته باشد. متن بیانیه اما خالی از هر گونه استدلال و پر از تکرار ناشیانه تمامی تهمت های بی اساسی است که رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی در طی بیش از سی سال بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران روی آنتن ها فرستاده است. با توجه به اینکه تاکنون حتی یک مورد از این اتهامات هم به طور مستند و با ارائه مدرک محکمه پسند، نه در این بیانیه و نه در هیچ جای دیگری، ثابت نشده است، جای بسی شگفتی است که چگونه افرادی با چنین مدارج عالی دانشگاهی امضای خود را پای ملغمه ای از ادعاهای پوچ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و چرندیات بازمانده و بارها باز جویده شده ساواک شاهنشاهی گذاشته اند. به راستی که جای امضای پروفسور (پیرو رذل ولی فقیه سید وقیح ره …) احمدی نژاد در پای این بیانیه خالی است.

در میان این نام ها هستند تعدادی که به لابی گری برای رژیم پلید آخوندی شهرت دارند (امثال ر. ک. رمضانی، تریتا پارسی، جان لیمبرت، گری سیک، الهه هیکس، هادی قائمی و …) و همه هم و غم شان در حال حاضر در خدمت سر پا نگهداشتن رژیم پا به گور آخوندی است. این افراد در واقع حافظان منافع جمهوری اسلامی در امریکا هستند و هر عنوانی را هم که یدک بکشند، از وابستگی آنها به رژیم و ضدیت هیستریک شان با جنبش مقاومت مردم ایران ذره ای کاسته نمی شود. نام پروفسور محسن کدیور در میان اسامی امضاکنندگان این بیانیه اما جای ویژه ای را به خود اختصاص می دهد. به نظر می رسد پروژه ارتجاعی تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه که در درون ایران با شکست مواجه شده است، زیر سایه آخوند ارسالی جمهوری اسلامی در دیار شیطان بزرگ به بر نشسته باشد و آخوند حجت الاسلام و المسلمین محسن کدیور، این محصول بلافصل تجاوز حوزه به دانشگاه، موفق شده است با رعایت اصول تقیه میخ طویله اسلام آخوندی را در چندین دانشگاه ینگه دنیا بر زمین کفر بکوبد.

در سایه تلاشهای ایشان در دیار فرنگ آیت اله می شود پروفسور و پروفسور می شود آیت اله و بدین ترتیب بیست آیت اله و چندین ثقة الاسلام و حجت الاسلام و عده ای طلاب جویای جاه زیر این فتوا را امضا کرده اند. با توجه به شرایط بسیار خطرناکی که برای بیش از 3500 رزمنده مجاهد خلق ساکن قرارگاه اشرف در عراق تحت اشغال امریکا بوجود آمده است، امضاکنندگان این بیانیه در واقع خواستار اجرای فتوای خمینی دجال مبنی بر تعقیب و حبس و کشتار مجاهدین خلق ایران در سراسر جهان و همچنین گسترش دامنه خفقان و سرکوب مخالفان نظام پلید آخوندی در ایالات متحده امریکا شده اند.

ورای همه جار و جنجال های حاصل از این بیانیه رسوا، سر دادن شعار « حزب فقط حزب اله، رهبر فقط روح اله » به عنوان فطریه آکادمیک محض رضای ملا، توسط تعدادی از اساتید دانشگاهی حلقه زده به دور آخوند صادراتی جمهوری اسلامی، آخوندی که بنابر نوشته های خودش تا خرداد سال 90 در استخدام جمهوری اسلامی بوده است و از صدقه سر شیطان بزرگ درجه پروفسوری هم دریافت کرده است، در پیشگاه وزارت خارجه امریکا بیش از هر چیز نشان از اوج استیصال و درماندگی رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی و هراس سران جنایتکار رژیم از اوج گیری مبارزات آزادیخواهانه مردم اسیر ایران دارد. ننگ امضای این بیانیه رسوا از دامان امضا کنندگان آن با آب هفت دریا هم پاک نخواهد شد.

در این میان آیت اله کدیور، شیخ مسئله گوی دیار فرنگ بهتر است به جای هشدار دادن به وزیر خارجه امریکا به توضیح المسائل خودش برای حفظ بیضه اسلام بپردازد و با نگاهی به این مسئله مراد و استادش:

مساله 79- كسي كه منكر خداست، يا براي خدا شريك قرار مي ‎دهد، يا پيامبري خاتم الانبياء حضرت محمد بن عبدالله (ص) و يا معاد را قبول ندارد كافر و بنابرمشهور و احتياط واجب نجس مي ‎باشد، همچنين است اگر در يكي از اينهاشك داشته باشد و به حال شك باقي بماند.

به دنبال پاسخی باشد برای این مسئله شرعی که در اثر تماس ایشان با سایر اساتید امضاکنندگان این بیانیه رسوا، تکلیف مسئله نجاست چه می شود؟

Published in: on 17 août 2011 at 7:15  Laissez un commentaire  

جهت اطلاع و کسب اطلاع. آقای شهیدی فر پاریس خوش گذشت؟

من هیچ علاقه ای به ورود به حوزه های حساسی آکنده از قضاوت و صدور حکم پیرامون افراد ندارم. به هر روی ساحتیست به غایت نیازمند به عطف ظرافت و دقت و احساس و ابراز تخلق به مبانی کلی و پذیرفته شده اخلاقی.

اما چندی پیش بالعینه شاهد ماجرایی بودم که اینک را استثنایی کرد جهت دخول به این حوزه.

جمعه پنجم فوریه جلسه ای به همت انجمن گفتگو و دموکراسی پیرامون بررسی ماهوی و قیاسی رویدادهای اخیر تونس و مصر و جنبش سبز ایران با شرکت تعداد زیادی از ایرانیان مقیم پاریس در سالن آژکا برگزار شد.

در میانه جلسه، چند تن از ما متوجه چهره آشنای یکی از شرکت کنندگان شدیم. بله محمدرضا شهیدی فر، مجری با سابقه و شهره سیمای جمهوری اسلامی به همراه سه تن دیگر که مشخصا یک افغان در مقام فیلمبردار، یک تن آنگونه که خود اذعان کرد در مقام تهیه کننده و دیگری احتمالا از عوامل فنی در قالب یک تیم رسانه ای مشغول ضبط و فیلمبرداری از چهره شرکت کنندگان در مراسم بودند.

در همین گاه ها بود که یکی از اعضای این تیم در واکنش به عکسبرداری یکی از دوستان عکاس خبری از وی خواست تصویری از ایشان و دوستانش نگرفته و منتشر نکند و با لحنی تهدید آمیز اعلام کرد موضوع را پیگیری خواهد کرد.

پس از اطلاع، موضوع به مسئولین جلسه منتقل گشت و مسئول خطاب به حضار چند و چون ماجرا را مختصر و مفید آنرا اعلام کرد.

محمدرضا شهیدی فر به سرعت جلسه را ترک کرد، اما تصویربردار و تهیه کننده در سالن همچنان حضور داشتند.

آنچه برای ما نه تازه اما جالب بود، تصویر برداری نخستین و بصورت مشخص و زوم شده از فعالین سیاسی مدنی و روزنامه نگاران تازه جلای وطن کرده توسط این گروه بود که شمایش دیر گاهیست نخ نما و اهدافش نیز بر کسی پوشیده نیست و نهادهای پشتیبان چنین حرکت هایی نیز بر همگان معلومست.

بر این اساس علی رغم تهدیدهای جناب تهیه کننده و یکی دیگر از عوامل تیم مذکور که خود را میهمان یکی از شرکت کنندگان معرفی کردند، تصمیم گرفتم تصاویری از شخصی که خود را رسما تهیه کننده صدا و سیما اعلام می کرد و به همت دوست عکاس خبری مان شکار شد در این وبگاه منتشر کنم و از مخاطبان از جمله دوستان صدا و سیمایی بخواهم هویت واقعی ایشان را شناسایی کنند و اطلاع دهند.

این را هم در پایان باید ذکر کنم از اینکه مجبور بودم حقارت محمدرضا شهیدی فر را که همیشه یه عنوان یکی از مجری های موفق و دوست داشتنی می شناختمش ببینم برای خودم متاسف بودم و هستم.

محمدرضا شکوهی فرد

شخصی که خود را عاقبت تهیه کننده صدا و سیما معرفی کرد

محمدرضا شهیدی فر مجری نام آشنا و تا دیروز خوش چهره سیمای جمهوری اسلامی

Published in: on 17 août 2011 at 6:46  Laissez un commentaire  

قضاوت غير مسئولانه، در باب سازمان مجاهدين و يادداشت منتشره در سايت کلمه، محمدرضا شکوهی‌فرد

حمدرضا شکوهی فرد
mrshokouhifard@gmail.com

اخيرا با توجه به نزديکی موعد صدور حکم دادگستری ايالات متحده پيرامون تمديد يا خروج سازمان مجاهدين خلق از فهرست سازمان های تروريستی وزارت خارجه امريکا مباحثات گسترده ای شکل گرفته است که به زعم نگارنده شوربختانه اغلب نمايشگاه قضاوت هايی فاقد درک جامع از چيستی، تاريخچه و موضوعيت مربوطه است.

سخن پيرامون چرايی سوق يافتن سازمان به اين ورطه ای که به زعم نگارنده مصداق تمام عيار تراژديست، نياز به بررسی تفصيلی و دقيقی دارد که قطعا در حوصله يک مقاله و يادداشت نمی گنجد.

برای قضاوت منصفانه درباره عملکرد سازمان نمی توان پيشينه و سابق آن را از نظر دور داشت و بدون مطالعه آن از بدو تاسيس توسط بزرگانی نظير محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و علی اصغر بديع زادگان تا بزنگاه تغيير ايدئولوژی و شکاف درونی و از آن پس تا انقلاب و خرداد خونين ۶۰ و از آن زمان تا امروز، به يک نتيجه کلی، غايی و صحيح دستيافت و آن را ملاک قضاوت قرار داد.
.
در اينکه سازمان مجاهدين از سپتامبر ۸۰ عملا راهی روندی شد که شايسته ی الصاق و اطلاق عناوينی از جنسِ تروريست، منافق و خائن است کم تر ترديدی وجود دارد و به نظر می رسد سران اين سازمان نيز فاقد احساس مسئوليت، توانايی و بهره مندی از سرمايه های توجيهی برای اقناع منتقدان و اذهان عمومی ايرانيان باشند، اما در عين حال بايد توجه کرد وقتی در مورد يک سوژه قابل تعريف در بستر طويل تاريخی سخن می گوييم و در پی تحليل و شايد حسبِ شرايط، اتخاذِ موضع مشخص هستيم نه منطقی و نه اخلاقيست که صرفا يک دوره بيست و اندی ساله از حيات نيم قرنی اين سازمان را معيار قرار دهيم و نسبت به پبشينه، علل و عوامل سوق يافتن آن به مسيری که امروز عواقب و پيامدهايش را شاهد هستيم تغافل به خرج دهيم و در چاه قضاوت نادرست در غلطيم. مگر آنکه بخواهيم سياسی کاری بکنيم.

نگارنده البته نمی خواهد وارد بررسی مصاديق و قياس انها از هر دو سو شود اما کمتر وجدان منصفيست که اين حقيقت را قبول نداشته باشد که اگر قرار بر توصيف خيانت ها باشد، به غير از ملی و مذهبی ها هيچ جريان و گروه سياسی ايرانی نمی تواند دامانِ خود را از آلودگی ها مبرا بداند و بشناساند. تا دلتان بخواهد گروه ها جريان های سياسی رخت چرک دارند.

مضاف بر اين عميقا معتقدم وقتی در يک بستر منقبض و سرشار از فشار، گزينه ها محدود و انتخاب ها ظريف می شود و امکان ورود به فازهايی که مالا به خيانت و تراژدی ختم می شود افزايش می يابد.
از همين رهگذر باور دارم بجز معدودی از نيروها باقی اغلب اگر در شرايط مجاهدين قرار می گرفتند بسی بدتر از آن می کردند که آنها کردند چرا که پيشينه مجاهدين خلق گواه آنست که اين تراژدی گريبان صادق ترين و پاکدل ترين فرزندان انقلاب را آلوده است.
.
حقيقت اينست که قضاوت منصفانه حول اين موضوع بايد ماحصل مطالعه، بررسی و دقت در وقايعِ در هم تنيده پاره ای پر رنج و رنگ و راز از تاريخ معاصر ما باشد، مقطعی که آبستن حوادثی ويژه بود و نمی توان فارغ از غور در آن حاصلی مطلوب و درست تحصيل کرد و بر آن مبنا زبان و قلم به رای و قضاوت سپرد.

در اينکه سازمان مجاهدين يکی از بازوهای تحولات منجر به انقلاب بهمن بود، کيست که بتواند ترديدی به خود راه دهد؟ در اين که در حق اين سازمان از سوی حکام پس از انقلاب جفاها شد و آنهايی که داعيه آزاد بودن کمونيست ها را داشتند حتی اين بهترين فرزندان انقلاب را تاب نياوردند و به تير کين و جور مضروب کردند کدام وجدان مسئول و اخلاقمداريست که بتواند نافی اش باشد؟
در اينکه تراژدی مجاهدين خلق امروز معلوليست که علت يا عللش کاملا درونی نيستند و اغلب حاصل تطور منفی شرايط بيرون از ساختار آن بودند و اصل اتهام عميقا متوجه سران جمهوری اسلامی علی الخصوص حزب شيطانی جمهوری اسلاميست، کدام منطق بی طرفی تاب کتمان دارد؟

اين همه را در مقام مقدمه گفتم اما انچه برانگيزاننده اين قلم برای تپيدن حول دردی شد چنين بزرگ که چرا سرنوشت سازمانی با آن پيشينه درخشان اين شد، تصاوير زشتی بود که اينروزها از سوی برخی که مدعای نمايندگی يا پيوستگی خالص به جنبش سبز را دارند به ذهن و عين بسيارانی ساطع گشت.
تصاويری مملو از حب و بغض و نفرت و کين، آنهم از سوی آنان که مدام ذيل عنوان مسالمت جويی اظهار ِ فعل می کنند و همگان مديديست از شعارهای مملو از ترغيب و تشويق زمين و زمان به رعايت تساهل و تسامح و پرهيز از نفرت و کينه پراکنی شان فيض می برند.

تيتر يادداشتی در سايت کلمه از اين قرار :  » نماد، وابستگی، خيانت و ترور در ايران  » (۱)

اين يادداشت و خاصه چگونگی بازتاب هدفمند تيتر آن خود نمادی شد از ماهيت مُکدر رفتار سياسی برخی که مدعای تخلق داشتند و دارند و احتمالا خواهند داشت. از استقلالشان بگذريم که حديثيست بسيط که اندر احوالش جز به تفصيل سخن نتوان گفت.

اينان با ادبياتی آنچنان سرشار از نفرت پراکنی کمر بر بسط و نشر عنوان يادداشت موضوعه بستند گويی طی اين سه دهه مجاهدين خلق « نماد » و علت العلل همه مصائبی بوده اند که پريشان حالی مردمان آن ديارِ بيمار معلول آنست.

اگر سخن از  » نماد » بودن مجاهدين در اين زشتی ها به مثابه و مصداق سازمانی به انحراف کشيده شده و سوق يافته در مسير خيانت ميان سازمان های سياسی بود جای بحث نبود شايد هم بود، بماند.. اما وقتی می گويد  » نمادِ » تمام اين رذائل ملحوظه در تيتر يادداشت منتشره در کلمه، يعنی نقش مجاهدين حتی از جمهوری اسلامی، آقا محمد خان، و هر تير و طايفه ای که برتاريخ آن ملک و ملت تخم پريشانی افکند اولی تر و ارجح تر است. اين به غايت مضحک است. هر چند اين روزها جمله مضحکه ها پيش و بيش از هر چيز گريه آورند.

روی سخن نگارنده با آنها که خود مدرسان يا سخافت پژوهانِ دروس رذالتِ اخلاقی مدرسه تحريف و تقطيع تاريخ در جمهوری اسلامی بوده اند يا همچنان هستند و شگفتا حسب شرايط و شايد اصالتا در جامه منتقدان وضع موجود از پرده تاريکِ تاريخ برون افتاده اند اما هنوز در برخی حوزه ها از گرفتار ترين گرفتارانند، نيست.
آنها و قضات هايشان معطوف به همان تربيت و همان ظرفيست که يا مُدَرِسش بوده اند يا مظروف و فراگير و همچنان اسيرش.

سوی سخن با نسل دوم و سوم انقلاب است. با خودمان. اينکه بياييم ياد بگيريم يا اگر ياد گرفته ايم در ميدان عمل نمايش دهيم قوه تفکر مستقل مان را و در تحليل و قضاوت رهرو و ماموم نباشيم و به مانندِ طوايفِ تاريک انديشی که تاريخمان را قرن هاست مجروحِ بلاهت و سرسپردگی و فقدان عقلانيت مستقل خود کرده اند، مصدر قضاوت های ناعادلانه و مالا کشاننده به مسيرهای خاص نشويم.

نگارنده با تمام ارادتی که به آزاده سرافراز و عزيزی همچون مير حسين موسوی دارم قرار نيست در هر حوزه ای هر آنچه او نظری خاص دارد را پيروانه و مريدانه به جان پذيرا باشم.
.

آنزمان که عده ای که خود را نزديک ترين افراد به جنبش سبز می دانند، عنوان يادداشت منتشره در سايت کلمه  » مجاهدين، نماد , خشونت و ترور در ايران » را به شکل وسيع، ديکته شده، هماهنگ و قطعی نگرانه ای بازتاب می دادند پرسشی برايم پديد آمد.

پرسشی به غايت ساده.

چرا افراد ياد شده درجه کينه شان نسبت به نظامی که سه دهه خون ريختن و خون به دل کردن کار و عمل هر روزه اش بوده بايد کمتر از نفرتشان از يک سازمان پر خبط و خطای سياسیِ ديری عزلت نشين در جبهه اپوزيسيون باشد؟

قطعا بخشی از آن به کيفيت منفی عملکرد مجاهدين مرتبط است اما به زعم من بخش عمده آن معطوف به اولا درک مغلوط آنها يا اساسا عدم درک حتی نسبی شان از ماهيت مسئله در بستر گسترده و طويلِ تاريخیِ خود است و ثانيا آثار و آفاتی که پس مانده های نگاه واپس گرايانه امام و مامومی در رفتار سياسیِ اين دوستان بر جا گزارده و در اين گونه شرايط جبرا به تصوير می نشيند..

وقتی می گوييم مجاهدين « نماد، وابستگی، خيانت و ترور در ايران » هستند معنای کاربست واژه « نماد » را در اطلاق چند صفت عميقا منفی دانسته ايم يا نه؟
وقتی سخن از  » نماد » به ميان می آيد . يعنی مرتبت اولی.. وقتی ميگوييم آقا محمد خان نماد توحش حاکمان قرون ماضی يا دکتر محمد مصدق نماد استقلال طلبی نوين ايرانی، يا آيت الله خمينی نماد چشم داشت چند قرنی روحانيت شيعه به سردمداری حکومت، يا حزب توده به عنوان نمادِ جريان چپ در ايران يا احمد کسری نماد فلان، علی شريعتی نماد فلان و احمد فرديد نماد فلان و عبدالکريم سروش نماد فلان، اين همه نام انگاه که همراه واژه « نماد » می شوند حائز رتبه اولی و معرّف و شاخص و نشان اصلی مسئله در نسبت محسوس با سوژه ای هستند که به فراخور آن سخن از نماد بودنشان به ميان آمده است..

دوستان آن چنان بر صاحت صفحات و بر تارک سخنان و نوشته ها و شعار های اخيرشان عنوان اين يادداشت مندرج در کلمه را مُنَقَّش می کردند و می کنند گويی نظام مقدس جمهوری اسلامی با آن همه سابقه سياه در رواداشت پليدی، خيانت، ترور و وابستگی، مظهر ونمادِ زيبايی و مهرورزی و تعهد و صداقت اگر نيست در ارتکاب جرائمی از اين دست از يک سازمان سياسی محدود در اپوزسيون عقب مانده!!!

اين دوستان آيا قادر يا اقلا مايل هستند به اين پرسش ساده پاسخ دهند که به کدامين دليل يا دلايل می توان مجاهدين خلق را  » نماد  » و حامل تاريخی اين صفات سخيف دانست اما جمهوری اسلامی را نه؟

ثانيا: مسئله ای که برای نگارنده جالب است اين کلی نگریِ غريب حاکم بر مواضع حاکمانه دوستان است که گويی در مورد يک پديده محدود و مجرد در يک بستر تاريخی بيست و اندی ساله سخن می گويند. عميقا باور دارم از درصد بالايی از اين عزيزان اگر از چند و چون وقايع سال های نخست انقلاب پرسش شود به شکل رغت برانگيز و نا اميد کننده جاهل بدان هستند

..
نگارنده صراحتا به اطلاق صفت منافق به سران اين سازمان پس از رخدادهای منتهی به سال شصت و چهار و تحولات منفی در صورت و به تدريج ماهيت عملکرد اين سازمان باور دارد چرا که نفاق آنان را پيش و بيش از همه در تغيير قبيح نسبت عملشان با ارزشها و اهداف مثبوته آن از نخستين روز تشکيل تا پس از انقلاب می انگارد اما عميقا به بار سنگين اطلاق واژه ها و صفاتی نظير  » نماد » آشناست يا اقلا تصور می کند که آشناست و از همين رهگذر در اين رابطه احتياط را هم شرط عقل وهم اخلاق و انصاف می داند
.
فکر نمی کنم سطح آگاهی های برخی دوستان در مورد نقش اولی و غالب نظام جمهوری اسلامی از روز نخست تولد تا به امروز در اعمالِ انواعِ مظالم، جنايات، خطاها و خيانت های ِ نادر و سخيف تا آن حد افسرده کننده باشد که بتوانند يا بخواهند انکارش کنند..

فکر نمی کنم اعدام فله ای هزاران تن و خلق خاوران ها و ده ها و ده ها آنچه نظام خود  » لعنت آباد »ش می خواند، تبديل کردن زندان ها به خانه های دائمی صادق ترين و رشيد ترين فرزندان ملت، به انحراف کشاندن انقلاب و آرمان ها و ارزش های متعالی آن، قتل های فجيع درون مرزی و برون مرزی مخالفان و منتقدانی که جز قلم سلاحی نداشتند و سپردن اداره سفره نان مردم به غارتگران داخلی و خارجی بيت المال…… و اينک آنچه که می بينيم را بتوان در قياس با سخافت های رواداشته شده از سوی هيچ گره و جريان و سيستم موثر در شرايط سی ساله اخير ايران گنجاند..

کدام عقل سليمی و وجدان سالمی می تواند از آگاهی های سياسی و مسئوليت اخلاقی برخوردار باشد و بر لزوم رعايت آن در قضاوت متعهد باشد اما تا بدين حد از بی مبالاتی در قضاوت برسد که با نگاهی سطحی، جزمی و کاملا سياسی کارانه به شرايط سه دهه اخير و کليه رخدادها و تراژدی های تحميل شده بر کمر تاريخ اين کشور يک سازمان سياسی منحرف شده و امروزه عميقا منقبض شده را در جايگاه  » نماد » زشتی ها بنشاند و يک حکومت  » به معنای عينی ننگين به نام جمهوری اسلامی  » را از حمل نمادواره های زشتی و پليدی معاف سازد؟

نگارنده عميقا باور دارد اگر حب و بغض ها به کناری روند، اگر انصاف از بند بيماری جهل و تظاهر و تزوير و خوی خطير مامومی رها گردد، اگر اخلاق سياسی سراسر معيوب ما پالايش شود، اگر به خود آئيم و …. اينقدر ساده و تاسف بار دچار قضاوت های مضحک تر از هر کمدی تراژدی ديگری در اين نسبت نمی شديم.

در پايان آنکه از ديد نگارنده مجاهد خلق همچنان و هميشه يعنی محمد حنيف نژاد، موسی خيابانی، عسگری زاده، صمديه لباف، بديع زادگان، ميثمی و زندانيان آزاد مردی نظير محسن دکمه چی و …… که جز نيک نامی در ذهن خلق و مجاهدت در راه او گامی برنداشتند و جان شيرين در طلب آن سودا فدا کردند.

محمدرضا شکوهی فرد
پاريس
http://www.bamdadeiran.blogsky.com

۱. http://www.kaleme.com/1390/05/23/klm-69203/

Published in: on 17 août 2011 at 6:45  Laissez un commentaire