« بیاد جانباختگان دهه 60 – مسيح ِ باز مصلوب يادي از الله قلي جهانگيري ، آن جان شيفته
بنگر اين دو مظهر زندگاني را که چه دردناک به تو ارمغان مي دهم فرزند . بنگر و بگزين يکي يوغ است هر که آن را بپذيرد کامياب مي گردد چونان نر گاوي رام ، در خدمت خان بر بستري از کاه گرم خواهد آرميد و يونجه فراوان خواهد يافت و دومي رمزي است که خويشتنِ من پديد آورده است چونان قله اي که با کوه به دنيا مي آيد و آن ستاره است که نور مي افشاند و نابود مي کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مي گريزند . آن که نور به همراه دارد هميشه تنهاست .
خوزه مارتي [ستاره و يوغ ]
نزديک به ربع قرن پيش [در اواخر بهمن ماه سال ۶۲] ناگهان تلويزيون رژيم آخوندي برنامه هاي عادي خود را قطع کرد و اسدالله لاجوردي را نشان داد که بر بالاي پيکر مطهر « الله قلي جهانگيري » و ياران پاکبازش ايستاده و ُکرُکري مي خواند که » ما يکي از بزرگترين دشمنان
نظام را از پاي درآورديم و خطر گروهکي که خطرناک تر از منافقين بود از بين رفت « …
لاجوردي در پوستش نمي گنجيد و تکرار ميکرد « َبلّيه ِ اين ياغيان و طاغيان مهمتر از منافقين کوردل است . »
سيماي معصوم الله قلي مرا به ياد آخرين دقائق زندگي چه گوارا مي انداخت که او نيز بر ستم و نيرنگ شوريد و در اوج عشق به زندگي و زيبائي هايش ، آگاهانه و عاشقانه از آن گذشت . «چه گوآرا» هم به اصطلاح ياغي بود ! ياغي بر پليدي و فرصت طلبي . او نيز به سوسياليزم عشق مي ورزيد و از بندگي و استثمار بيزار بود …
***
در ۲۴ بهمن ۶۲ ، نيروهاي ويژه تهران به رهبري اسدالله لاجوردي [در حاليکه هوانيروز اصفهان نيز در خدمت بود] ، به همراه گروه ضربت سپاه پاسداران اصفهان و فارس ، الله قلي و ياران دليرش را محاصره کردند ، اما نتوانستند آنان را به تسليم وادارند . الله قلي و همراهانش که پس از يک مبارزه قهرمانانه بيست ساعته خوش و بي پروا سوختند ــ مرگ روي پاها را بر زندگي روي زانوها ترجيح دادند .
گرچه براي اين اختران شب کوب امثال شاملو شعري نسرودند ولي مطمئناً در قلب مردم ستمديده و دردآشناي جنوب جاي داشته و مثل کوه « دنا » ، سمبل وقار و ايستادگي هستند و تا هميشه نيز مي مانند . فراموش نکنيم که گروه الله قلي محبوب ترين جريان چپ در جنوب ايران بود و امروز نيز با اطمينان و افتخار مي توان گفت ، از جمله به دليل بهائي که براي استقلال و اصولش داد يکي از با حيثيت ترين جريانات سياسي است .
***
مدت هاست که مي خواهم از شهيد بزرگوار « الله قلي جهانگيري » بنويسم اما نمي توانم ! ياد کردن از او و امثال او سنّخيت و صلاحّيت مي خواهد و بدون تعارف من ندارم ،
اما چه بايد کرد وقتي کساني که بايد از او ياد کنند ، جز تصاحب رنج و شکنج او کار ديگري نکرده اند . [۱]
نزديک به يک ربع قرن از شهادت الله قلي و ياران دليرش مي گذرد ، اما افسوس که نسل جديد امثال او را به درستي به جا نمي آورد ! نسل امروز که اسير هزار دام بلاست ، نه با شور و شادي امثال الله قلي آشنا ست و نه غم شان را مي شناسد . اگر احزاب و سازمان هائي که مي گويند « مارکسيست لنينيست هستيم » ، و يا مجاهدين ، و … حق امثال او را بجا مي آوردند و اگر هر کدام تلاش نمي کردند که الله قلي را به خودشان بچسبانند ــ من که انبوهي ضعف خصلتي و معرفتي دارم ، نه مارکسيست هستم و نه در شمار رزمندگان الله قلي ، اصلاً لازم نبود وارد اين کار بزرگ شوم . اما از آنجا که يک سال است به هر دري مي زنم تا در مورد زندگي پر فراز و نشيب او راهنمائي بگيرم و دست خالي برگشته ام ، با پوزش از ياران شريف الله قلي و مردم خوب ميهنم از او ياد مي کنم . يقين دارم در رابطه با او اسناد و خاطره فراوان است . مي دانم پيش از هر اقدام سياسي ، يا پس از هر درگيري نظامي که به او تحميل مي شد يا به او و همرزمانش نسبت مي دادند، شرح ماجرا را مکتوب مي کرد و براي سران حکومت نسخه اي مي فرستاد و کپي آنها را هم به مادرش مي سپرد که گويا در اشغال خانه اشان در سال ۶۰ ، همه بر باد مي رود . از پاسداران شنيده شده که مجموعه اينگونه اسناد به قدري زياد بوده که براي حمل آن از وانت نيسان استفاده مي کنند .
به « الله قلي » که فکر مي کنم بي اختيار به سال هاي دور دور مي روم که انقلابيون ميهن ما يک دنيا فروتني و فرزانگي بودند و خود را نه طلبکار ، خدمتگزار مردم خويش مي پنداشتند ، انسان هاي شريفي که پيشه اي ُجز مبارزه ِ انقلابي و ضّد ِ َبهره کشانه نداشتند ، تابع ِ تعادل ِقواي بين المللي يا تعادل ِ جناحهاي ِ حاکميت نبودند و برايشان حل ِ مسائل ِ انسان ، بخصوص انسان ِ معاصر و مردم ِ دردمند ِ استثمار شده ِ جامعه ِ ايران اهميت داشت .
… پشت آن قله پر هيبت سخت
کوره راهي است پر از خون و خطر
به جسارت
از آن بگذر
تپه سنگي پُر قوسي را خواهي ديد
که بر آن شير يلي
با تفنگي بر دوش ــ
به تو خواهد گفت :
آ…هاي…کيستي ؟
تو بگو آتشبار
تا بگويد فردا
و بگو آزادي
ــ اين حلقه رمزست با کوهستان ــ
… [الله]قلي آنجاست …
***
زنده ياد الله قلي جهانگيري که يکي از سازمانگران وسخنگويان حرکتهاي دانشجوئي اواخر دهۀ چهل خورشيدي و از بنيانگذاران گروههاي کوهنوردي دانشجوئي در ايران بود ، از نوادگان ميرزا جهانگير(خان)قشقائي [۲] است . او در سال ۱۳۲۶ خورشيدي بدنيا آمده و اولين فرزند خانواده مي باشد. دوران دبستان و متوسطه را در شهرضا [و يک سال نيز در شهر اهواز ] گذرانده. در رشته حقوق وارد دانشگاه اصفهان مي شود .
او که از زمان دبيرستان به فعاليت سياسي مي پردازد ، در دانشگاه از سازمان دهندگان جنبش دانشجوئي بوده و به همين دليل تحت تعقب قرارگرفته و فراري ميشود . او در اواخر سال ۱۳۴۸ دستگير و شکنجه مي شود ، تا اينکه در بهار ۱۳۵۱ از زندان اصفهان آزاد شده و به دانشگاه مي رود [۳] . الله قلي که تحت تأثير تحولات آنزمان از جمله کوبا و الجزاير و…. قرار داشته ، مجدداً در سال ۱۳۵۲ در منطقه وردشت سميروم موفق به سازماندهي يک جنبش دهقاني وسيع با همراهي طيف گسترده اي از دانشجويان و روشنفکران شده ولي طرحش براي سازماندهي سراسري اين شيوه مبارزه و تلاش براي ارتباط با ديگر حرکت هاي سياسي داخلي لو مي رود و بالاخره در پي يک تعقيب و گريز ، از چنگ ساواک مي گريزد …
يک ماه پس از فرارالله قلي و همرزمانش، آنان در محاصره قرار گرفته و دو رفيق همراه الله قلي دستگير ميشوند اما خود او محاصره را شکسته و دوماه ديگر به تنهائي و با حمايت مردم به مبارزه ادامه مي دهد تا اينکه در مهرماه ۱۳۵۲ دستگير و به پانزده سال زندان محکوم ميشود .
نسيم انقلاب که وزيد ، الله قلي جزو آخرين سري زندانيان سياسي بود که به دست تواناي مردم از زندان شيراز آزاد شد . او مجموعأ هفت سال در زندانهاي شاه بود .
او وقتي هنوز در زندان بود ، به ياري همرزمانش خانه اي را در بيرون [در محلۀ باغ ارم شيراز] براي پذيرائي ازهمۀ زندانيان سياسي مهيا نمود ، تا زندانيان عادل آباد که به دست مردم از بند رها شده بودند ، تا آمدن خانواده هايشان از شهرستان و … جا و مکان داشته باشند .
الله قلي در اعتصابات و اعتراضات زندان ، نقش فعال داشته و به همين دليل او را از زندان اصفهان به اهواز و ازآنجا به برازجان و نهايتأ شيراز تبعيد ميکنند .
دانشجويان و زندانيان ، وي را «جهان» و يا «جهانگير» مي ناميدند [مراجعه شود به کتاب شاه سياه پوشان منسوب به هوشنگ گلشيري صفحه ۳۶ چاپ ۱۳۸۰ نشر باران سوئد] ، توده هاي مردم اما ، اورا «يولداش» [رفيق،دوست] ، «کاکا» [برادربزرگ] ، الله قلي ، و «قلي» مي ناميدند …
او يک مارکسيست، لنينيست بود و به سوسياليزم [که به عنوان تنها نظام اجتماعي ضد استثمار به آن معتقد بود] ــ عشق مي ورزيد . به اتحاد نيروهاي انقلابي و تشکيل جبهه متحد خلق اعتقاد راسخ داشت و با افراد شريف و انقلابي که در راه رهايي زحمتکشان تلاش مي کردند دَم خور بود . الله قلي تا آخرين قطره خون خويش جهت عمل به آرمان هاي انقلابي و رهايي زحمتکشان ايستادگي کرد . گوئي جور سرمايه و نيز ستم خوانين و فئودال ها را با گوشت و پوست خود حس مي کرد .
***
با نگاهي گذرا به زندگي کوتاه اما پر بار سياسي او از سال ۴۵ تا بهمن ۶۲ که به همراه ياران زحمت کش و آزادمرد خويش به شهادت رسيد ، به روشني مي توان اعتقاداتش را در لحظه لحظه زندگي پُرفراز و نشيب اش ديد .
او نه تنها در مبارزات دانشجويي سالهاي ۴۷-۵۱، شرکت داشت و با مبارزات دهقانان و زحمتکشان ، نيز همراه بود ، ايستادگي در برابر خوانين بي درد منطقه را نيز از وظايف خويش مي دانست و از جمله به خاطر همين تلاش بود که اسير ساواک شد و به زندان شاه افتاد ، در زندان نيز آرام نگرفت و به علت راه اندازي اعتراضات ، به بند عادي تبعيد شد ، آنجا هم به علت تأثير گذاري روي زندانيان عادي و سازمان دهي اعتراضات ، از اصفهان به زندان هاي اهواز، برازجان و شيراز تبعيد شد . پس از تبعيد به شيراز باز هم او را به بند عادي انداختند تا مقاومتش را درهم بشکنند .
الله قلي پس از آزادي ، تشکّلي را پايه ريزي کرد که اکثر اعضايش از زحمتکشان و دهقانان بود . رژيم بعداز اولين سري اعدام ها از جريان مزبور ، [يعني از آذر ماه۱۳۶۰] ،اين تشکل را که جنبش شورائي مناطق مرکزي و جنوب نام داشت ، گروه الله قلي ناميد و کساني را که در رابطه با تشکل فوق بازداشت شده بودند به همکاري با گروه الله قلي متهم مي کرد.
گروه الله قلي در عين اعتقاد به اتحاد عمل با ساير نيروهاي انقلابي جريان مستقلي بود و در جائي که او و يارانش بيشترين وقت خود را مي گذراندند [منطقه] ، اصفهان ، شيراز ، کهکيلويه و جنوب از ساير جريانات شناخته شده تر ، محبوب تر و از پايگاه توده اي وسيع تري برخوردار بود . او براي کوتاه کردن دست خوانين و فئودال ها از سر دهقانان و نهايتاً تلاش در جهت رسيدن به آرمان هاي انساني که محور آن سوسياليزم بود ــ به سازماندهي زحمتکشان پرداخت .
الله قلي از «پادنا» تا «بابامنير» ، از کهکيلويه تا «وردشت» و جلگه هاي اصفهان ، از فارس تا خوزستان … در همه جا کنار تهيدستان بود . او که قلبي پُر از عشق داشت ، مي کوشيد شعار« زمين ازآن کسي است که روي آن کار مي کند » را به ميان دهقانان برده ، ماهيت فزون طلب خوانين و فئودال ها را بر ملا کند . او تلاش مي کرد زحمتکشان و دهقانان را نسبت به مسائل سياسي ، اجتماعي کشور و جهان ، و نيز ، اهداف واقعي انقلاب بزرگ ضدسلطنتي آگاه سازد .
گرچه گروه او حرکت منسجم خود را با حداقل امکانات شروع کرد ،اما در استان هاي اصفهان فارس ،کهکيلويه و کلاً جنوب ، به آنچنان درجه اي از محبوبيت رسيد که خواب را بر سردمداران رژيم و متحدانش حرام کرد و اين فقط با ايمان ، پايمردي و آزادگي شان ممکن بود . نوارهاي سخنراني او که من يکي از آنها را شنيده ام ، عشق بيکرانش را به آزادي ميهن و سعادت مردمش نشان مي دهد . الله قلي به زبان هاي ترکي قشقائي و فارسي سخنراني دارد که با فروتني و صميميت بسيار با مردم حرف مي زند .
خوب است يادآوري کنم که در زمان حمله حزب اللهي ها به خانه بهائيان و آتش زدن آنها در شيراز در سال ۵۷ ، الله قلي و همرزمانش تنها کساني بودند که به دفاع از حقوق انساني بهائيان برخواستند ، در آنزمان تعداد زيادي بهائي در سعدي و منطقه ابيوردي شيراز زندگي مي کردند . با توجه به اينکه بخشي از جوانان آن منطقه نسبت به جريان الله قلي سمپاتي داشتند و يا در زندان عادل آباد با نام و مبارزات قهرمانانه او در اعتصابات و اعتراضات زندان آشنا بودند ،آنان را سازماندهي مي کند تا در مقابل حمله مرتجعين به رهبري آخوند مرتجع دستغيب ازباقي مانده بهائيان دفاع کرده و از آزار و حمله به آنان جلوگيري نمايند . آنها موفق مي شوند و به همين دليل تنها منطقه شيراز که از حمله حزب اللهي ها به بهائيان جلوگيري شد محله ابيوردي بود . کينه مرتجعين به اين گروه بي دليل نبود .
در زمانيکه بسياري از سازمان هاي ديگر سياسي ستاد فعاليت علني داشتند ، گروه الله قلي اولين جرياني بود که از سوي رژيم جمهوري اسلامي و متحدينش يعني خوانين و تجار ، مورد حمله قرار گرفت .
***
درنيمه دوم بهمن ۵۷ ، الله قلي و يارانش در تسخير شهرباني شهرضا ( قمشه ) که گويا يکي از اولين شهرهاي ايران است که از سلطه نظام فاسد شاهي خارج شده و مجسمه شاه را در آن به زير کشيده اند ــ شرکت داشتند . گروه او همان شب به تهران رفته در درگيريهاي پادگان هاي تهران ، در شماراولين افرادي بودند که وارد پادگان سلطنت آباد شدند . آنها بعد از پادگان سلطنت آباد ، ساختمان ساواک تهران را هم تسخير کردند .
در اواخر اسفندماه ۵۷ ، گروه الله قلي با هدف آشنا نمودن فعالين مردمي و رهبران شوراهاي تازه تاسيس دهقانان و کارگران، با مسائل ملي و به ويژه کردستان و شرکت در رويدادهاي آنجا ، همراه پنج نفر از شوراي مزبور به کردستان رفت . آنان ابتدا به بانه و سردشت رفته و سپس يه سنندج مي روند . در بانه ، ضمن ديدار با جمعي از دوستان الله قلي [که در زندان اصفهان با هم بودند ، از اعضاي کومله و دموکرات] به سنندج برگشته و تا روز آخر درگيري و آمدن آيه الله طالقاني و بني صدر به آنجا و مذاکره و اعلام آتش بس ، در سنندج حضورداشتند .
الله قلي در اواخر زمستان ۱۳۵۸ مجدداً راهي کردستان شد و به بانه و سقز و سردشت رفت و تا اواخر ارديبهشت ۱۳۵۹ در آنجا بود. او گرچه با جريانات سياسي آن زمان به گفتگو مي نشست ، اما با هيچکدام ارتباط تشکيلاتي نداشت و با اينکه امکاناتش را در اختيار بسياري از جريانات ديگر سياسي قرار مي داد ، نه تنها از امکانات گسترده ساير جريانات استفاده نکرد ، از جانب برخي از آنان ضربات سختي نيز خورد …
***
الله قلي نيز همانند شکرالله پاکنژاد ( ُشکري ) به اتحاد نيروهاي مردمي بهاي زيادي مي داد . در تابستان سال ۶۰ برادرش را با پيام «بيآئيم براي مقابله با هجوم وحشيانه رژيم و حول دفاع از حقوق دمکراتيک مردم جبهۀ مشترکي تشکيل دهيم و وحدت کنيم» به سوي فعالين جنبش و … فرستاد و به هر دري زد تا تفرقه ها را بردارد . ولي متاسفانه برخي جريانات در پاسخ به تلاش هاي شرافتمندانه او در رابطه با ايجاد زمينه اتحاد عمل و تشکيل جبهه مستحکم و متحد خلق ، برخورد درستي نکردند .
او در اوايل سال ۵۸ پس از چندين جلسه صحبت با عطا و ايرج کشکولي [ اعضاء و بنيانگذاران حزب رنجبران] ، فريبرز نجفي [عضو اتحاديه کمونيست ها ] ، زرقامي ، بيژن و ناصر [از فدائيان] و تعداد ديگري از اعضاء سازمان ها و عناصر سياسي جنوب ــ به تشکيل اتحاديه زحمتکشان « دنا » اقدام نمود ، اما « دنا » ، پس از مدتي از هم پاشيد ، از جمله علل اين تلاشي ، اختلافات سياسي بود که بيشتراز جانب کساني که بعداً اغلب شان با اکثريت ، و راه کارگر همراه شدند ــ دامن زده مي شد]
آيا چون موفقيت هاي جريان الله قلي به نام فدائيان نبود ، اتحادعمل مورد انتظار الله قلي شکل نگرفت ؟ [۴]
خوب است يادآوري کنم که الله قلي از زندانيان شريفي که در زندان شيراز و … ديده بود خاطرات فراوان داشت . به علي زرکش ، بچه هاي ُکرد ، برخي از فدائيان که در زندان شيراز بودند و بعدا راه کارگر را تشکيل دادند ، دکتر حبيب الله پيمان ، فرج سرکوهي و تعدادي از اعضاي مجاهدين [در زندان شيراز] احترام فراوان قائل بود .
در منطقه [جائي که او و يارانش بيشترين وقت خود را مي گذراندند] بر روي ديوارها در کنار شعارهاي انقلابي شعاري نوشته شده بود مبني بر تجليل از زندانيان سياسي که اسامي صفر قهرماني و علي زرکش نيز در بين آنها بود . اين شعار در آن مقطع مورد پسند مسئولين منطقه اي فدائي نبود و از طرفي ديگر آنها سعي مي کردند که جريان الله قلي را به چپ روي متهم کنند در حالي که خودشان به ايجاد درگيري در منطقه دامن مي زدند .
راهبندان ، تير اندازي به ماشين سهراب خان فرهنگ ، توسط چند تن ازاعضاء و هواداران فدائي ، [بخصوص ايرجي که بعداً اکثريتي و بسيجي شد و به اسم گروه الله قلي تمام شد] ، يک نمونه است .
يادآوري کنم که مردم «در آن منطقه» ، فقط اين جريان را به عنوان تنها جريان فعال چپ مي شناختند و به خاطر پايگاه توده اي الله قلي بود که هواداران ساير جريانات مي توانستند در منطقه رفت و آمد داشته باشند .
دردآور است که در پاييز سال ۶۰ ــ همزمان با اعدام دهقانان شريف و مبارز ، و همزمان با اعدام محمد قلي و مهين ــ ايرجي ها ، قبادپورها و روشائيان ها و … [از اعضاء اکثريت و پيشگام دانشگاه تهران] در شناسائي و دستگيري زحمتکشان مبارز [که با گروه الله قلي همکاري کرده بودند] ، با سپاه پاسداران ، خوانين ، و بسيج به سرکردگي نوازاله سهرابي همکاري مي کردند !
وقتي کساني به خاطر شهادت هاي دروغ به نفع مالکان و … توسط فعالين پيکار و رزمندگان کتک مي خوردند ، هواداران و اعضاء منطقه اي فدائيان ، گروه الله قلي را متهم و زير ضرب بردند و روزنامه جمهوري اسلامي و نشريات مختلف نيز هيزم بيآر اين معرکه شدند درحالي که اين مسئله هيچ ارتباطي به گروه الله قلي نداشت و حتي روزنامه امت ( ارگان دکتر پيمان ) در دفاع از خواسته هاي بحق مردم ستمکشيده و مبارزات منطقه ، مسئله را تکذيب کرد .
الله قلي گرچه هيچ گاه داوطلب درگيري نبود ولي به دفاع از زحمتکشان عميقاً اعتقاد داشت . او در پاسخ به درخواست فرمانده سپاه «محسن صفوي» [برادر رحيم صفوي فرمانده فعلي نيروهاي مسلح رژيم] مبني برخلع سلاح و معرفي تعدادي از اعضاء گروه به دادستاني به اصطلاح انقلاب ، گفت : … تا زمانيکه ضدانقلاب تا بُن ِ دندان مسلح بوده و هنوز انقلاب به ثمر نرسيده ما سلاح مان را تحويل نخواهيم داد …
البته در شرايطي که جريانات فوق گروه الله قلي را به چپ روي متهم مي کردند سپاه پاسداران و خوانين مزدور و مرتجع منطقه نيز دم به دم دنبال ايجاد درگيري در منطقه و زدن اتهام آن به الله قلي بودند . او نيزتلاش مي کرد دشمن را افشا کرده نيروهاي بينابيني را نسبت به منافع خودشان و دهقانان آگاه نمايد .
در همين حال جرياناتي که هنري جز کارشکني نداشتند ــ تلاش مي کردند موفقيت هاي سياسي گروه الله قلي را به نام خودشان به ثبت برسانند . البته حدس مي زنم که نيروهاي سرکوب رژيم و ساواک نوبنياد آن هم بيشتر به صلاح خود مي ديد تا جهت جلوگيري از گسترش بيشتر و سراسري شدن گروه الله قلي ، آن را به ساير سازمانهاي سياسي بچسبانند کما اينکه بعدا که محمد قلي و مهين [برادر و خواهر الله قلي] و چهارتن از دهقانان در آبان شصت اعدام شدند در روزنامه ها و راديو [به غلط] اعضاء فدائيان اقليت معرفي شدند .
***
گويا در سال ۶۱ تعدادي از هواداران يک سازمان سياسي از زندان کازرون فرار مي کنند . آنها به الله قلي پناه برده بودند و او هم مدتي آنها را نگه داشته بود ، تا اينکه به جريان خودشان وصل شده و رفته بودند و اين صرفا يک حرکت دمکراتيک بود و الله قلي همانطور که همه مي دانند مارکسيست بود . [براي مثال] او نه تنها به مواضع مجاهدين معتقد نبود ، انتقادات زيادي هم نسبت به آنها داشت .
در ارتباط با لو رفتن و شناسائي آخرين محل گروه الله