توضیح و تذکر در پاسخی به مجید تفرشی

توضیح و تذکر در پاسخی به مجید تفرشی

خسرو شاكري (زند)

توضیح و تذکر خسرو شاکری (زند)

در پاسخی که مجید تفرشی به علی شاکری زند در باره ی مقاله اش داده است آورده است که :

«آقای [علی] شاکری، گوش من از این پرونده سازی‌ها و دروغگویی‌ها و فحاشی‌ها حرفها پر است. اگر مجال داشتید از برادر فرهیخته و ارجمندتان که اتفاقا در میانه تحصیلم در لندن با ایشان آشنا شده و دیدار کردم سوال بفرمایید که من چگونه با همسر و دو فرزند خردسال در وضع نابسامان مالی و معیشتی در این شهر زندگی کرده و درس خوانده‌ام. البته هنوز هم به دلیل استقلال در پژوهش دچار هزار گرفتاری و مشکلم. ولی خدا را شاکرم که محتاج امثال [علی] شاکری نیستم.» از این رو، لازم می دانم به جهت این «استناد» به شخص من، بدون وارد شدن در قضیه مورد مشاجره ی مجید تفرشی، توضیحی برای خوانندگان شما عرضه کنم.

در تابستان 2000 برای سخنرانی در کنفرانسی یک روزه پیرامون تاریخ جنبش چپ ایران در دانشگاه لندن، که توسط خانم کرونین تشکیل داده شده بود، و سخنرانانی چند نیز در آن رساله ارائه دادند، شرکت کردم. به هنگام تنفس نهار با چند تن از ناظران کنفرانس آشنایی مختصری پیدا کردم. مجید تفرش یکی از آنان بود که خود گام به پیش گذاشت و خود را معرفی کرد. از پیش با نام او آشنا بودم و کتابی از اسنادی که وی در باره ی پلیس خفیه منتشر کرده بود خوانده بودم. در گفتگوی کوتاهی که بین ما انجام شد، نظر به تخصص من در تاریخ چپ ایران، او در باره ی اسناد مربوط به گروه «پنجاه و سه نفر» با من صحبت مختصری کرد و گفت که بخشی ازین اسناد را حکومت شاه در اختیار اسماعیل رائین گذاشته بود تا آن ها را منتشر کند، اما انقلاب و سپس مرگ او را امان نداد و اسناد همچنان نزد دختر اوست. من ازو خواستم، اگر او را میسر افتاد، با دختر رائین تماس بگیرد و به او بگوید که من می توانستم آن اسناد را توسط دانشگاه میکروفیلم کنم تا همگان بتوانند از آن ها استفاده کنند، و اگر رائین مبلغی هم بابت اسناد بخواهد معمولاً دانشگاه ها با پرداخت وجهی متعارف توافق می کنند. تفرشی قول داد چنین تماسی بگیرد، اما، متأسفانه از نظر تاریخنگاری جنبش چپ، از وی خبری به من نرسید. شاید رائین با پیشنهاد من توافقی نداشته بوده باشد.

طی آن گفتگو مجید تفرشی به من گفت که وی، تا پیش از سفر به لندن برای تحصیل دکترا، در سازمان اسناد ملی ایران به کار اشتغال داشته بود. اما، بر خلاف استنادی که در مقاله اش به من کرده است، وی در باره ی «همسر و دو فرزند خردسال در وضع نابسامان مالی و معیشتی» هیچ اطلاعی به من نداد، و مناسبتی هم نداشت که چیزی بگوید. بنابر این استشهاد به اطلاع من معنایی ندارد.

از نشر این تذکر در تارنمایتان پیشاپیش سپاسگزارم.

خسرو شاکری (زند)، استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس، هفتم اوت 2011)

منبع: سايت ديدگاه

Published in: on 8 août 2011 at 12:30  Laissez un commentaire  

سخنان نماينده ی روسيه در ناتو را تا حدودی جدی بگيريم!

سخنان نماينده ی روسيه در ناتو را تا حدودی جدی بگيريم!
محمد علی اصفهانی

خبرگزاری روسی ريانوستي، در تاريخ پنجم اوت، اظهارات نماينده ی روسيه در ناتو را مبنی بر برنامه ريزی ناتو برای دخالت نظامی در سوريه به منظور ايجاد يک سر پل مطمئن به قصد حمله ی نظامی به ايران منتتشر کرده است که کمی پايين تر به آن خواهم پرداخت.
اما قبل از همه چيز:

۱ ـ بيش از اندازه ی لازم، بر روی خطر حمله ی نظامی به ايران ـ در شرايط کنونی ـ متمرکز شدن، کار نادرستی است که می تواند ما را از پرداختن به مسائل آنی تر و عاجل تر، به خصوص در امر جنبش، باز دارد. و از همين رو، بايد در اين مورد، رعايت اعتدال را و منطق گرايی را فراموش نکنيم.

۲ ـ آنچه مقامات روسی در ارتباط با ايران می گويند، می تواند درست باشد، و نيز می تواند دامی باشد از سوی مافيای حاکم بر روسيه برای مردم ايران، به منظور باج گيری بيشتر، غارت بيشتر، و نيز چپانيدن هرچه بيشتر «اجناس» بنجل نظامی روسی به مافيای حاکم بر ايران.

۳ ـ تا آنجا که به مردم ايران بر می گردد، و در توان مردم است، تلاش در جهت ارتقا و اعتلا و استحکام جنبش، و خارج کردن آن از حالت رخوت کنونی (به نظر من) مبرم ترين کار است. تا آن اندازه که به دشمنان خارجی ايران و به بعضی ماليخوليايی های اپوزيسيون که به خدمت بخشی از آن ها کمر بسته اند تفهيم کند که:
اين، دُم شير است، به بازی مگير!

اما گزارش ريا نوستی که لينک کامل أن به زبان انگليسی در زير نويس اين مقاله آمده است را می توان در چند محور زير، خلاصه کرد:

يک: ناتو در حال برنامه ريزی دخالت نظامی در سوريه، به بهانه ی حمايت از جنبش مردم سوريه است با هدف سرنگون کردن بشار اسد و نظام او؛ و جايگزين کردن عوامل خود به جای او. [يعنی به جای ديکتاتور خونخواری که گرچه تبلور جنايات او را در شقاوتی که در حق مردم معترض و به کوی و برزن آمده ی کشورش به کار می برد می بينيم، جنايات ديگر نظام خودش و پدرش، ابعادی بس گسترده تر از اين دارد.]

دو: حمله به سوريه، مرحله ی ماقبل آخر حمله به ايران است، و در واقع امر، هدف اصلی حمله به سوريه نيز همين است.

سه: ناتو می خواهد با استقرار يک نظام وابسته بر سوريه، از اين کشور، يک سرپل استراتژيک برای حمله به ايران بسازد.

چهار: بعد از سوريه، باز هم به دلايل استراتژيک، ناتو تکليف يمن را هم با همان بهانه يی که برای توجيه کار خود در سوريه به کار گرفته است، تعيين خواهد کرد.

پنج: ناتو، بعد از رسيدن به اهدافش در سوريه، به هدف اصلي، يعنی به ايران خواهد پرداخت، و حمله ی نظامی خود را به منظور نابود کردن تأسيسات اتمی ايران، و نيز جاگزين کردن يک نظام کاملاً مطيع در ايران، آغاز خواهد کرد.

شش: اين موضع، موضع تمام کشور های عضو ناتو نيست؛ بلکه تعدادی از کشور های نيرومند غربي، بعد از مشاهده ی جنبش های مردمی در تمام منطقه، به فکر موج سواری افتاده اند؛ اما فقط کشور هايی را نشانه می گيرند که نظام های حاکم بر آن ها، نقطه نظر هايی مخالف نقطه نظر های آن ها دارند. [يعنی چيزی مغاير با دو مورد مصر و ليبي، که جنبش های توده يی بر اثر «غفلت» دشمنان خارجي، بدون آن که مهار جنبش خود را به دست دشمن بدهند، به شکلی غافلگير کننده شکل گرفتند و به پيروزی هايی نسبی ـ هر چند هنوز بسيار اندک ـ رسيدند.]

هفت: به دليل موقعيت جهانی روسيه، گسترش دخالت های نظامی ناتو، و اوج گيری جنگ در منطقه، و تغيير نقشه ی سياسی جهان، به روسيه نيز مربوط می شود.

هشت: به مرحله ی نهايی رسيدن طرح، يعنی حمله به ايران، به دليل ضرورت عبور از دو مرحله ی ديگر جنگ (در سوريه و در يمن) مدتی زمان می طلبد.

نُه: نماينده ی روسيه در ناتو، سخنان خود را نه تنها بر مبنای تحليل های خود، بلکه همچنين بر مبنای اطلاعات و تحليل های کارشناسان ديگر امور منطقه اظهار داشته است.

دَه: با تجربه های محصول دستاورد های تلخ دخالت نظامی ناتو در ليبي، روسيه، به مخالفت خود با دخالت نظامی ناتو در ديگر کشور های منطقه ادامه خواهد داد.

اين ها خلاصه و محور های گزارش «ريانوستی» در پنجم اوت است. اما صر ف نظر از هر نيتی که نماينده ی روسيه در ناتو، و نيز کل دولت روسيه داشته باشند:

۱ ـ ما تجربه ی تلاش جرج بوش پسر را به نمايندگی از مکتبی که در شکل سياسی آن به عنوان مکتب «نئوکان» ها شناخته می شود، ولی دارای ابعاد بسيار وسيع تری است (و پرداختن به اين موضوع، خارج از کادر اين چند سطر است) برای حمله به ايران و تغيير جغرافيای سياسی منطقه، پشت سر (و شايد پيش رو نيز) داريم.
خود من درزمان جرج بوش پسر، به شدت در افشای خطرات حمله ی نظامی به ايران فعال بودم؛ و درست به همين دليل نيز به فرمان مستقيم رهبر مجاهدين خلق، يکباره مورد هجوم گله يی افراد پرورش يافته برای چنين مواردی قرار گرفتم، و دشنامی و اتهامی نبود که به دستور مستقيم شخص ايشان، نثار من نشود. و اين همه، در زمانی اتفاق افتاد که سال ها پيش از آن، و در اوج بيا و برو اين جريان در عصر صدام حسين، من بی سر و صدا، و بدون رسانيدن کمترين آزاری به مجاهدين، در پاريس از عضويت در شورای ملی مقاومت، کناره گيری کرده بودم و به کار سياسی و فرهگی مستقل خود مشغول بودم.
اين روز ها هم البته مستمراً مورد «الطاف» ويژه ی شخص ايشان که از طريق همان افراد فوق الذکر نصيب من می شود قرار دارم!

۲ ـ نئوکان ها با کمک لابی های اسراييلی در آمريکا و سراسر جهان، در صدد به چنگ گرفتن مقام رياست جمهوری در انتخابات سال آينده ی آمريکا هستند، و تمام نيروی خود را بر بازگردانيدن آمريکا به عصر جرج بوش پسر، و تکميل پروژه های ناتمام مانده ی او به کار گرفته اند.

۳ ـ موضوع «ايران»، يکی از مهم ترين و جدی ترين موضوع هايی است که نئوکان ها و اسراييل، می توانند با مانور بر محور آن، بر اوباما فائق آيند، و حتي، پيش از پايان دوران رياست جمهوری او، و در زمان مراحل مقدماتی انتخابات (که در آمريکا بسيار پيش از خود انتخابات، شروع می شود) و در گرماگرم کارزار های تبليغاتي، آمريکای اوباما را وارد جنگی ناخواسته با ايران کنند، که نتيجه ی منطقی آن در افکار رأی دهندگان آمريکايي، ضرورت به روی کار آمدن جناح ديگر امپرياليسم آمريکا، يعنی آن ها و هم پييمانان آن ها (حتی در خود حزب دموکرات) به عنوان کسانی که تجربه و اراده و توان بيشتری برای ادامه ی جنگ دارند خواهد بود.

۴ ـ اين همه کنفرانس و سمينار و سمپوزيوم و سخنرانی و غيره از سوی جناح نئوکان ها و لابی های اسراييلي، تحت عناوينی از نوع مثلاً «بهار اعراب، و مسأله ی ايران»، «خطر بنياد گرايي، و ضرورت حمايت ازکسانی که می توانند وزنه ی ايجاد تعادل باشند»، «خطرات دستيابی قريب الوقوع ملايان به بمب اتمی»، و اين قبيل چيز ها در پايتخت های سياسی جهان، بی سبب نيست؛ و دقيقاً به همان نگرانی اين ها از جنبش های مستقل و غير وابسته و مردمی در کشور های «خاورميانه ی بزرگ» و به خصوص در ايران بر می گردد.
و به همين دليل است که می بينيم خود آن ها و کسانی که تحت سرپرستی آن ها قرار دارند،در زير پوشش های ديگر، و شايد ظاهر پسند، و با بهانه گيری های عوام فريبانه، و بزرگ کردن موضوع های فرعی تر نسبت به موضوع های اصلی تر، اين جنبش را در کليت آن نشانه گرفته اند. و من مخصوصاً در اين مقاله ی معين، از ورود به اين موضوع معين، خود داری می کنم؛ و فقط از خوانندگان می خواهم که چندان بر پاره يی از تلاش هايی که در اين زمينه، و البته به منظور فريب کاری در پوشش های متفاوت، حتی در پوشش دفاع از جنبش، يا …) انجام می پذيرد با حسن نيتِ چشم بسته، نگاه نکنند.
و باز البته و صد البته (بلکه هزار البته و ده هزار البته) به هيچ وجه، و به هيچ بهانه يى و با هيچ توجيهي، نمی توان نقد وضعيت موجود جنبش، و ارائه ی راهکار های مناسب تر را با موردی که گفتم يکی گرفت، و اين را به عنوان ابزاری برای سرکوب و خفه کردن منتقدان و حتی مخالفان غير وابسته و صادق و دلسوز و خيرخواه، به کار برد.
مهم، فقط اين است که با هوشياری و دقت، مواضع ديگران را مورد توجه و واکاوی قرار دهيم، و نه خوشبين، باشيم و نه بدبين. بلکه در حد توان (چون توان همه ی ما محدود است) واقع بين.

۵ ـ مسائلی چند را به صورت مواد اوليه، در مقاله ی نسبتاً مفصل قبلی خودم با عنوان طويل «جان بولتون می گويد که تنها راه، حمله ی نظامی به ايران است ـ او را و همدستان او را انتخاب می کنيم، يا جنبش را و مردم را؟» ٭ و نيز مقالاتی که در زيرنويس آن مقاله به آن ها لينک داده ام آورده ام.
ناگفته مانده ها هنوز بسيارند؛ ولی بهتر است که آن ها را به مقاله و مقالاتی ديگر موکول کرد.
۱۶ مرداد ۱۳۹۰

توضيحات:

لينک گزارش ريانوستی به زبان انگليسی:
http://en.rian.ru/world/20110805/165570384.html

٭ «جان بولتون می گويد که تنها راه، حمله ی نظامی به ايران است ـ او را و همدستان او را انتخاب می کنيم، يا جنبش را و مردم را؟» :
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/bolton-j.html
16 مرداد 1390 20:47
Balatarin بالاترين || Donbalehدنباله || فيس بوک

نظر شما
نام: مسلمان شیعه
ای-میل:
14:39 17 مرداد 1390
آقای اصفهانی باید براستی اقرار کرد که الحق وبالانصاف حق با شماست ولی این لمپن های مزدور و خائن وطنفروش تنها حسنشان اینست که بعلت نادانی و حهالت مفرطشان سیاق انشایی و ترهات مهمل و خزعبلاتشان براحتی قابل تشخیص است و بت درج اراجیفشان خودشان خودشان را لو میدهند. به نوشته های 11:14 و 11:17 17مرداد توجه بفرمایید لومپن گری از یکی یکی کلماتشان هویداست. بنا بر این در صداقت این ضرب المثل که میگوید ( اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است) هرگز نباید شک کرد. خائن خائن است عکس و فیلمهای دستبوسی خفت بر انگیز لیدرشان مسعود از صدام جانی همه جا پخش و پلا است، اما در موردش یک کلمه از زبان این مزدوران رذل و وطنفروش کسی نمیشنود. حالا هم مفتخر بنوکری یانکیهای آدمخوار هستند آیا ننگی بدتر هم وجود دارد؟

نام:
ای-میل:
11:17 17 مرداد 1390
فقط کسانی از آگاهی رسانی و انتقال اخبار می ترسند که صلاح خود را در ناآگاهی ها و بی خبری های ديگران می دانند. اين ها وقتی به اتهام زنی رو می آورند، علاوه بر اين وحشتشان از آگاهی رسانی و انتقال اخبار، چيز ديگری را هم نشان می دهند: اين را که خودشان می دانند که دروغ می گويند و با راستی و صداقت و شرافتمندی، کارشان از پيش نمی رود.

نام:
ای-میل:
11:14 17 مرداد 1390
کسانی که دماغشان خيلی بزرگ است، هر سنگی که به هر سو (مثلاً به سوی جان بولتون و نئوکان ها و اسراييل) پرتاب شود به دماغ آن ها می خورد.

نام: زهره
ای-میل:
11:13 17 مرداد 1390
امروزسایت همبستگی ملی(مجاهدین)سخنان نماینده روسیه در ناتو را به همراه کلی خبر دست چین شده در رابطه با سوریه که بدان ضمیمه شده بود را تیتر اصلی صفحه اول سایت خود کرده بود.
انگیزه هشت ساله مجاهدین برای بزرگ و مانور کردن روی این نوع حرفها در مورد ایران که با انگیزه پیش برد خط خاصی در جهت منافع خاصی از طرف بلند پایگان دستگاه سیاسی امریکا واسرائیل وروسیه و…در این چند ساله زده شده است،مشخص است.
گرچه نقد وزیر تیغ بردن هورا کشی رجوی برای جنگ،وظیفه است و تمامی افراد وگروهای سیاسی آن وظیفه را انجام داده ومیدهند،اما همانطور که خنده دار بود اطلاعات چلبی را باعث جنگ بدانیم،خنده ار است که مجاهدین رابرای جنگ شدن ویا نشدن ،یک فاکتور بحساب بیاوریم.
آوردن حاشیه بالا بعلت دادن اطمینان خاطر به آقای اصفهانی بود که ایشان تنها نفری نیستند که از تبلیغات و موضع گیری های مجاهدین در مورد جنگ و حرفهای بلند پایگان سیاسی کشورهای یاد شده و تبلیغات رسانه های بزرگ این کشورها که در ادامه پیش برد همان خط خاص ومنافع خاص انجام میشود،با خبر میباشند.
اما در این میان،آنچه که را نمی فهمم و احتمالا از توان کم فهم من میباشد،اینکه چرا آقای اصفهانی و با چه انگیزه ای تلاش مینمایند تا از یک کاه کوهی بسازند؟

نام: حمید
ای-میل:
01:27 16 مرداد 1390
آقای اصفهانی
همانطور که خودتان نیز اشاره فرموده اید،نباید بیش از حد به مسئله اهمیت داد.
یکی از راه های بزرگ نمائی نکردن،ننوشتن مقاله و آنتنی نکردن حرفهای یک خبر گزاری روسی است که در زمان بوش که بازار این نوع حرفها داغ بود،روز نبود که خبر وتحلیل ندهدکه فردا صبح ساعت …جنگ میشود.
پیشنهاد من به جنابعالی این است که مشکل شخصی خود با مجاهدین را در لفافه سخنرانی تبلیغاتی – انتخاباتی بولتون در اسرائیل و یا لفافه این نوع خبر گزاری هائی که بی ارزشی تحلیل های صد من یک غاز آنها به اثبات رسیده نپیچید که این کار توهین به شعور سیاسی مردم وبه ویژه خوانندگان سایت روشنگری است.
البته من اهداف دیگری به جز درگیری شخصی شما با مجاهدین،در نوشتن این گونه مقاله ها که از زمینه مادی وعینی بر خوردار نمیباشد میبینم که باشد برای بعد.
فقط بطور سربسته بگویم،پس از اجرای طرح قطع سوبسیدها در ایران،حتی نیروهای خلص رژیم در قاعده هرم حکومتی نیز پی به ماهیت تا خر خره وابسته جمهوری اسلامی پی برده اند و هیچکس ودر زیر هر رنگ ولعابی نمی تواند زوزه های ضد استکباری رژیم را بفروش برساند که خریدار ندارد.

نام:
ای-میل:
01:26 16 مرداد 1390

همانطور که خودتان هم نوشته اید جز باج خواهی بیشتر روسیه چیز دیگری نمی تواند باشد. فعلا لیبی هم روی دستشان ناتو مانده است و سوریه هم تازه می تواند بدلیل جنایتهایی که علیه مردم سوریه می کند در نوبت بعدی قرار می گیرد. ولی آمریکا بدلیل ورشکستگی اقتصادی جرات شرکت مستقیم در جنگ را ندارد. و خامنه ای هم پیشاپیش اعلام کرده تحت هیچ شرایطی از جنگ استقبال نخواهند کرد، چون خودشان سرنگونی را در روز عاشورا کاملا از نزدیک حس کردند و می دانند که چقدر لرزان هستند. فقط کافی است که این مسئله به مردم ایران نیز آشکار شود تمام شهرها همزمان به پا می خیزند. می بینید که رژیم حنی با مخالفتهای افراد نزدیکترین خودشان چگونه رفتار می کند!!!!

نام: س. د
ای-میل:
23:25 16 مرداد 1390
من از طرف خودم به آقای محمد علی اصفهانی قول صدرصد می دهم که کشورهای تروریستی ـ امپریالیستی غرب هیچ طرح و برنامه ای برای حمله به ایران زیر سلطه و اشغال جمهوری اسلامی نداشته و ندارد. زیرا, این جمهوری تبهکار و راهزن تا مغز استخوان وابسته به قدرتهای راهزن غربی است و هیچ دلیل هم منطقی از سوی آنان برای حمله به رژیم وجود ندارد. نگاهی به اقتصاد ایران در خون تپیده ثابت می کند که این کشور هزاران بار بیش از زمان شاه و دار ودسته اش وابسته به امپریالیسم است. جمهوری اسلامی بطور واقعی سگ زنجیری امپریالیسم است و زوزه ها و عرعرهای تفنی سردمداران هار و بیشرف آن نیز بر علیه آمریکا و اسراییل سرکاری و کاشتن عده ای خوش خیال و خیالپرداز در واهی گیجی و سردرگمی است.همین! منتها, احتمال حملۀ ناتو برهبری ترکیه برای اشغال سوریه دور از انتظار نیست. اشغال سوریه هم لزوما به معنی داغ شدن مخ آخوندها برای درگیری نظامی با ترکیه نیست. سردمداران جمهوری اسلامی مشتی خالی بند و شعارپردازند که دست شان برای خلقهای ستمدیدۀ ایران و منطقه رو شده است و کسی زوزه های آنان را جدی نمی گیرد. مگر یادتان نیست که بعد از بقدرت رسیدن طالبان در افغانستان و کشتار به حق 11 نفر از عوامل رژیم در شهر مزار شریف, خامنه ای و رفسنجانی و دیگر سران رژیم اسلامی عربده سر دادند که با طالبان چنین و چنان می کنیم و حتی چندین گله از نیروهای سپاه و بسیج را راهی مرزهای ایران و افغانستان کردند و قرار بود کار طالبان را بسازند, ولی در نهایت مجبور به عقب نشینی شدند و به لانه های خود برگشتند. این مثال ثابت می کند که جمهوری اسلامی در مقابل دیگران مثل موش است و در مقابل مردم ایران بمانند کفتاری خونخواره و درنده خو. آقای اصفهانی گرامی! حرفها و شعارهایی که بین رژیم و آمریکا و اتحادیۀ اروپا رد و بدل می شود هیچ ارزش و بهایی برای اکثریت ملیتهای ساکن در ایران ندارد. چون همه فهمیده اند که جمهوری اسلامی نمایندۀ رسمی و واقعی امپریالیستها در ایران است. اختناق و حفقان حاکم بر این کشور هم نتیجۀ همین وابستگی و سرسپردگی لات و لوتهای حکومت اسلامی به سیاستمداران فکلی و کراواتی غریی است. به همین جهت, موسوی و کروبی بعنوان گندلاتهای جمهوری اسلامی به همان اندازه در سرکوب مردم ایران نقش داشته و دارند که احمدی نژاد و خامنه ای و خاتمی دارند. همگی شان عزیر دردانه و نوری چشمی امپریالیستها هستند. راستی نظر شما در این رابطه چیست؟

Published in: on 8 août 2011 at 12:21  Laissez un commentaire  

مرداد :گزارشى از توسعه نگران کننده بيابان در شرق ايران

مرداد :گزارشى از توسعه نگران کننده بيابان در شرق ايران
خراسان : عصر يک روز گرم تابستان وقتى از جاده آسيايى حد فاصل گناباد- سه راهى مهنه در جنوب خراسان رضوى عبور مى کنم حرکت شن هاى روان و غبار هوا به حدى است که علاوه بر کاهش سرعت خودرو بايد چراغ هاى آن را هم روشن کنم.

قصه چيست؟ چرا با وجود جنگل هاى وسيع در منطقه باز هم شن هاى روان به حرکت درآمده اند و ماسه هاى بادى فضا را تيره و تار کرده اند؟مشکل به تداوم خشکسالى هاى چند ساله و نبود کوچک ترين بوته و گياه در دشت هاى خشک برمى گردد، وقتى باران نبارد، گياه نرويد و خاک سيراب نشود فرسايش شروع مى شود و امروزه دشت هاى وسيعى در کشور درگير فرسايش بادى هستند و هرساله خسارت هاى سنگينى هم به مزارع، مراتع و تاسيسات زيربنايي، راه، راه آهن و شهرها و روستاها وارد مى شود.آرى فرسايش بادى که در برخى نقاط کشور به ميزان ۱۵ تن در هکتار طى هر سال گزارش شده بسيارى از روستاها را زير خاک فرو برده و کوچ اجبارى روستاييان را سبب شده است.

تخليه روستاها
با وجود جنگل هاى ۴۰ ساله در بخش وسيعى از بخش سه قلعه در جنوب شهرستان سرايان حرکت شن هاى روان عرصه را بر زندگى روستاييان تنگ کرده و اغلب روستاهاى در معرض باد و فرسايش خاک، تخليه شده است.روستاى «کامرود» از جمله روستاهايى است که ۵۰خانوار جمعيت آن امروز به يک خانوار رسيده است و سرپرست اين خانوار هم قرقبان منطقه است. سرعت توفان و انبوه ماسه و شن ها به حدى است که نمى توان چشم باز کرد. اين جا از زراعت خبرى نيست و تعداد دام ها هم به تعداد انگشتان دو دست نمى رسد.«الهيار وطن خواه» که قرقبان افتخارى و مجرى نمونه طرح هاى بيابان زدايى است مى گويد: احداث جنگل در اين دشت علاوه بر کاهش حرکت شن هاى روان و رشد وسعت بيابان ها سبب شده خسارت کانون هاى بحرانى کمتر شود ولى براى مهار فرسايش بادى مسئولان بايد با مطالعه و اجراى طرح هاى اصولى اقدامات موثرى انجام دهند.وى با ابراز نگرانى از برخى بى توجهى ها و تخريب ۸۰درصد جنگل ها و مراتع منطقه مى گويد: خشکسالى بيابان زايى را تقويت کرده و شاهد هجوم شن هاى روان به محدوده روستاهاى منطقه هستيم.وقتى در جاده آسفالته به شهر سه قلعه نزديک مى شوم حرکت ماسه بادى و شن ها به حدى است که تابلوى ورودى و نماى شهر قابل رويت نيست.شرايط موجود و تداوم بادهاى ۱۲۰ روزه سيستان که اين شهر را در مى نوردد علاوه بر آلودگى محيط، درختان مقاوم در برابر خشکى را نيز تحت تاثير قرار داده است.يکى از ساکنان اين شهر کويرى مى گويد: کانون بحرانى سه قلعه زندگى و معيشت مردم را به طور مستقيم تحت تاثير قرار داده است. «نژادرحيم» مى افزايد: مجاورت کانون بحرانى با شهر و مرکز ثقل جمعيت از معضلاتى است که با وقوع خشکسالى هاى پياپى شدت فاجعه را هر سال گسترده تر و عميق تر مى کند. به گفته او انباشت خاک در منازل و معابر باعث تداوم معضل زيستى و اجتماعى در منطقه شده است.يک کارشناس منابع طبيعى نيز بروز مشکلات بهداشتى و خطرات تهديدکننده در موقع توفان براى بيماران تنفسي، کودکان و سالمندان، خسارات زياد و غيرقابل جبرانى را به بار مى آورد.«عبداللهى» گفت: حرکت شن هاى روان به محصولات و تاسيسات کشاورزي، مدفون شدن مراتع دامدارى زير شن ها و از بين رفتن دام و کم شدن دامدارى از مهم ترين اثرات حرکت شن هاى روان در کانون هاى بحرانى است.کارشناس دفتر امور بيابان سازمان جنگل ها و مراتع کشور مى افزايد: شرايط بسيارى از کانون هاى فرسايش بادى به ويژه در استان هاى خراسان جنوبى و کرمان بحرانى است و اگر در ۳ سال آينده اين بحران رفع نشود عواقب بسيار مخربى دامن گير مردم مناطق تحت نفوذ اين فرسايش ها خواهد شد.بندسار سه قلعه امروز ديگر محل کشت و کار نيست، شن هاى روان که حتى با وجود جنگل هاى وسيع هر صبح سطح جاده آسفالته را مى پوشاند کشتزارها را ماسه اى کرده است و قنات ها را مسدود، کانال هاى آبيارى مملو از شن هستند و نمى توان کارى براى مهار آن انجام داد.

کوير بشرويه
يکى از نقاط بحرانى در حاشيه کوير مرکزى ايران دشت بشرويه است. شهرستانى که با وجود تلاش هاى فراوان در عرصه بيابان زدايى و توسعه مراتع و جنگل هاى دست کاشت اکنون در محاصره کوير قرار دارد و توفان هاى شن آسايش مردمان آن را گرفته است.فرماندار اين شهرستان با اشاره به وسعت ۷۸۰ هزار هکتارى آن مى گويد: بشرويه ۱۰ درصد وسعت استان و ۸درصد کانون هاى فرسايش بادى را به خود اختصاص داده است.«غلامرضا پورسلطانى» مى گويد: اجراى طرح هاى بيابان زدايي، آبخيزدارى و مهار شن هاى روان زمينه ساز جهاد اقتصادى است و اين امر مى تواند امنيت سرمايه گذارى را در مناطق کويرى به دنبال داشته باشد.حجت الاسلام «محمد شمس الدين» امام جمعه بشرويه هم نگران آثار مخرب تغيير اقليم است و با اشاره به خشکسالى هاى متوالى و وزش توفان هاى شن در منطقه از مسئولان مى خواهد در اجراى طرح هاى بيابان زدايى با کارهاى کارشناسى و شناسايى گونه هاى گياهى مقاوم تلاش بيشترى داشته باشند. او بارندگى کم، ميزان تبخير سالانه که بيشتر از ميزان ريزش نزولات جوى است، فقر پوشش گياهى و وجود بادهاى فرساينده را از جمله دلايل افزايش مناطق بيابانى مى داند.حرکت شن هاى روان در بخشى از کوير راه آهن سراسرى مشهد- بافق را نيز از گزند مصون نگذاشته است و همواره خساراتى به اين تاسيسات وارد مى شود. تداوم خشکسالى همان جنگل هاى دست کاشت و مرتع هاى طبيعى را هم به زانو درآورده و ديگر اين روزها در توفان شن و ماسه چشم شترهاى سرگردان در کوير هم جايى را نمى بيند.

۲۲ کانون بحرانى در خراسان جنوبى
«حبيب ا… شريفى» مديرکل منابع طبيعى و آبخيزدارى خراسان جنوبى هم مدعى است بر اساس طرح هاى مطالعاتى انجام شده در اين استان ميزان فرسايش خاک به طور متوسط سالانه حدود 8.8 تن در هکتار است.وى با اشاره به قرارگرفتن خراسان جنوبى بر روى کمربند خشک و نيمه خشک نيمکره شمالى مى افزايد: در خراسان جنوبى ذخاير منابع آبى بسيار ضعيف و نزولات جوى کم و ميزان پوشش گياهى اندک است و با توجه به وجود ۲۲ کانون فرسايش بادى در استان بايد طرح هاى بيابان زدايى به صورت يک بسيج ملى و همگانى نهادينه شود.وى فرسايش زياد و خاک، توفان هاى شن، جابه جايى تپه هاى ماسه اي، زيرشن رفتن کشت مردم، پر شدن کانال هاى آب ازشن را از جمله مشکلات موجود در سطح منطقه بحرانى سه قلعه اعلام مى کند و مى افزايد: پروژه بين المللى احياى اراضى جنگلى و تخريب شده با تاکيد بر اراضى تحت فرسايش بادى و اراضى شور با عنوان RFLOL در منطقه سه قلعه از توابع شهرستان سرايان اجرا مى شود.به گفته وى اين پروژه با مشارکت ايران و صندوق تسهيلات جهانى زيست محيطى GF اجرا مى شود و سازمان جهانى خواربار و کشاورزى ملل متحد (فائو) نيز پيمانکار اجرايى آن است.مديرکل منابع طبيعى و آبخيزدارى خراسان رضوى هم مدعى است فرسايش خاک در اين استان بحرانى است و اين پديده هر ساله خسارت هايى را به استان وارد مى کند.مهندس «حسن تقوايى» با اشاره به وجود ۱۵ کانون فرسايش بادى در اين استان مى افزايد: فرسايش خاک در استان به طور متوسط بين ۹ تا ۲۴ تن در هکتار در هر سال به طور ميانگين ۱۵ تن در هکتار طى سال است.به گفته وى از ۶ ميليون هکتار عرصه بيابانى اين استان بيش از يک ميليون و ۷۲۷ هزار هکتار تحت فرسايش بادى است.وى با ابراز نگرانى از خسارت سنگين فرسايش بادى به تاسيسات شهرى و روستايى مى گويد: متاسفانه اعتبارات مورد نياز طرح هاى بيابان زدايى و مهار کانون هاى بحرانى به موقع و به ميزان کافى تامين نمى شود و اين شرايط مناطق بحرانى را کنترل ناپذير کرده است.

افزايش بادهاى ۱۲۰ روزه
اما خشکسالى بيش از يک دهه مشکلات فراوانى را هم براى استان سيستان و بلوچستان به وجود آورده است و هم اکنون بادهاى مشهور ۱۲۰ روزه سيستان به ۱۶۰ روز افزايش يافته است. به گزارش مهرمنطقه سيستان واقع در شمال اين استان از حدود ۱۱ سال پيش تاکنون به دليل قطع رودخانه هيرمند و خشک شدن بستر درياچه هامون با بحران خشکسالى روبرو شده است و منطقه اى که در گذشته به انبار غله ايران معروف بود اکنون با از بين رفتن کشاورزي، دامپرورى و صيد و صيادى دست به گريبان است.جنوب سيستان و بلوچستان با شهرستان هاى خاش، سراوان، ايرانشهر، سرباز، سيب سوران، زابلي، نيکشهر، کنارک و چابهار نيز به علت کاهش نزولات آسمانى و خشک شدن رودخانه ها و سدها دوران ناخوشايندى را پشت سر مى گذارند.سيستان و بلوچستان از حدود ۱۱ سال پيش تاکنون به دليل قطع رودخانه هيرمند و خشک شدن بستر درياچه هامون با بحران خشکسالى روبرو شده است و منطقه اى که در گذشته به انبار غله ايران معروف بود اکنون با از بين رفتن کشاورزي، دامپرورى و صيد و صيادى دست به گريبان است.قطع آب اين رودخانه و خشک شدن درياچه هامون موجب افزايش بادهاى ۱۲۰ روزه و حرکت شن هاى روان و گرد و غبار شده و تاکنون خسارات زيادى به بخش هاى مختلف وارد کرده است.سرپرست اداره کل حفاظت محيط زيست سيستان و بلوچستان معتقد است که خشکسالى بيش از يک دهه گذشته در منطقه سيستان علاوه بر افزايش سرعت توفان و گرد و غبار ناشى از آن، مدت زمان وزش بادها را نيز افزايش داده است.خسرو افسرى بيان داشت: اکنون حدود ۳۳ درصد سطح اين استان را بيابان و شنزار تشکيل مى دهد که همين تعداد، وسعتى معادل شش ميليون و ۳۰ هزار هکتار را شامل مى شود.مدير کل اداره منابع طبيعى و آبخيزدارى استان نيز مى گويد: تاکنون با انجام بررسى هاى کارشناسي، ۲۷ کانون بحرانى فرسايش خاک در سطح بيش از يک ميليون هکتار از مساحت استان شناسايى شده است. محمدنبى يارى افزود: بادهاى موسمى ۱۲۰ روزه که بعد از وقوع خشکسالى هاى چند سال اخير به حدود ۱۶۰ روز افزايش يافته موجب جارى شدن شن هاى روان در خانه و کاشانه و زندگى مردم و گسترش بيابان شده است.يک کارشناس زيست محيطى مى گويد: برخى بررسى ها نشان مى دهد که منشاء گرد و غبار توفان هاى منطقه سيستان بستر تالاب خشکيده بين المللى هامون است اما بررسى هاى بعدى کارشناسى و تهيه گزارش هاى ميدانى توسط بعضى از کارشناسان محيط زيست و منابع طبيعى مشخص کرده که تداوم خشکسالى هاى اخير و افزايش سرعت باد و شدت غلظت گرد و خاک، کانون هاى بحرانى جديدى در منطقه به وجود آمده است.کارشناسان اظهار مى دارند که با ادامه اين شرايط، اثرى از نيزارهاى تالاب هامون به جاى نخواهد ماند و اين معضل با تبعات زيان بار فراوانى اين منطقه را همچنان تهديد مى کند. مديرکل منابع طبيعى سيستان و بلوچستان نيز بيان داشت: حدود ۹۴ درصد مساحت اين استان را عرصه هاى منابع طبيعى شامل يک ميليون هکتار جنگل، ۱۰ ميليون و ۲۵۰ هزار هکتار مرتع و شش ميليون و ۳۰۰ هزار هکتار بيابان در بر مى گيرد که براى حفظ منابع طبيعى و جلوگيرى از بيابان زايى نياز به همکارى بيش از پيش تمام سازمان ها، نهادها و گروه هاى مختلف و آحاد مردم است.

اعتبارات ناکافى!
اما آيا راهکارى براى کاهش فرسايش خاک وجود دارد؟به گفته کارشناسان بر اساس تکاليف قانون بهره ورى منابع طبيعى براى کاهش فرسايش خاک در کشور برنامه ريزى شده و قرار است فرسايش خاک تا پايان برنامه پنجم به يک تن در هکتارکاهش يابد.مدير کل دفتر امور بيابان هاى کشور با اشاره به اين که ۶۱درصد از مساحت کشور داراى اقليم خشک و فراخشک است، مى گويد: ۱۰۰ميليون هکتار از اراضى کشور در معرض بيابان زايى قرار دارد که از اين مساحت ۷۵ميليون هکتار در معرض فرسايش آبي، ۲۰ميليون هکتار در معرض فرسايش بادى و ۵ميليون هکتار در معرض ساير اشکال تخريب اعم از شيميايى و فيزيکى قرار دارد.وى مى گويد: در برنامه چهارم توسعه اعتبارات نسبتا مناسبى براى تثبيت شن و طرح هاى بيابان زدايى اختصاص يافت ولى درصد تحقق اعتبارات ملى و استانى در اغلب استان ها حدود ۴۰درصد بوده است.

برنامه راهبردى بيابان زدايى در نيمه راه!
بر اساس بند (ه) ماده (۶۹) قانون برنامه پنج ساله چهارم توسعه، مقرر شده بود در طول برنامه به ميزان حداقل 5.1 ميليون هکتار (سالانه ۳۰۰هزار هکتار عمليات اجرايى) عمليات کنترل کانون هاى بحرانى بيابانزا صورت گيرد. يک عضو کميسيون کشاورزى مجلس مى گويد: در مناطق خشک و فراخشک ايران، به دليل شرايط اقليمي، عوامل انسانى بيابانزا از قبيل افزايش جمعيت، چراى مفرط دام از پوشش گياهى موجود، توسعه صنعتى و تغيير کاربرى اراضى و برداشت بى رويه از سفره هاى آب زيرزميني، پديده بيابانزايى رشد فزاينده اى دارد. سطح اراضى بيابانى کشور بالغ بر 57.32 ميليون هکتار است و از اين مقدار 5.19 ميليون هکتار در معرض فرسايش بادى و حدود شش ميليون هکتار آن را کانون هاى بحرانى فرسايش بادى و اراضى تحت تاثير از آن تشکيل مى دهد. به گفته وى بررسى عملکردها نشان مى دهد اقدامات انجام شده از روند مناسبى برخوردار نبوده است به طورى که در سال هاى ۱۳۸۴ لغايت ۱۳۸۷ از ۳۰۰هزار هکتار برنامه پيش بينى شده ساليانه به ترتيب 17،22،14و هشت درصد برنامه تحقق يافته است. رجايى مى افزايد: بيشترين عمليات در سال۱۳۸۵ با 5.66 هزار هکتار معادل ۲۲درصد برنامه و کمترين درسال۱۳۸۷ با 9.23 هزار هکتار معادل هشت درصد برنامه به اجرا درآمده است. با احتساب ۴۶هزار هکتار متوسط عملکرد چهارساله ۱۳۸۴ لغايت ۱۳۸۷ و با ادامه روند کنونى تامين و تخصيص اعتبار و شيوه اجرايى استانى طرح، براى اجراى کامل هدف قانون برنامه پنج ساله چهارم توسعه، حدود ۲۹سال از برنامه عقب هستيم از اين رو کارشناسان برنامه راهبردى بيابان زدايى کشور را در نيمه راه مانده مى دانند.

نبود آمار و برنامه
جاى تاسف است بعد از ۳دهه از پيروزى انقلاب هنوز ميزان فرسايش بادى در کشور سنجش نشده و تمام تلاش ها و هزينه کردن اعتبارات ميلياردى در اين حوزه بدون برنامه اصولى انجام مى شود.«کاظم هندآبادى» مدير کل امور بيابان و سازمان جنگل ها و مراتع و آبخيزدارى کشور در اين باره مى گويد: از آن جايى که تاکنون ميزان فرسايش بادى در کشور سنجش نشده است معاونت مناطق خشک و نيمه خشک سازمان جنگل ها بر آن است تا در ۳استان يزد، کرمان و سمنان اقدام به راه اندازى مراکز پايش و سنجش ميزان فرسايش بادى کند تا بتواند در برنامه ريزى ها و مطالعات بعدى مورد استفاده قرار گيرد.وى با اعلام اين که هنوز بودجه راه اندازى اين مراکز مشخص نشده است مى افزايد: راه اندازى اين مراکز جزو برنامه است ولى اين بحث تنها کار اجرايى و احداث ساختمان نيست بلکه جنبه هاى مطالعاتى را نيز در بر مى گيرد. وى درباره اين ‌که«آيا با نبود شاخص در ميزان فرسايش بادى تکليفى که براى کاهش ميزان فرسايش بادى در برنامه پنجم براى سازمان جنگل ها در نظر گرفته شده است محقق خواهد شد يا خير؟» مى گويد: در اين زمينه از نظر کاهش ميزان فرسايش بادى آن گونه که براى فرسايش آبى مدنظر است چيزى تکليف نشده است و تنها به موضوع کاستن از اراضى و کانون هاى بحرانى و فرسايش بادى در برنامه پنجم پرداخته شده است.به هر حال در برنامه چهارم با وجود تاکيدات و وجود ظرفيت هاى کارى متاسفانه اعتبارات تخصيصى سالانه براى عمليات اجرايى تثبيت شن هاى روان و بيابان زدايى تنها ۳۸درصد اعتبارات مصوب بوده است و لذا اهداف برنامه محقق نشده است و تداوم اين روند در برنامه پنجم با وجود بحرانى تر شدن کانون هاى فرسايش بادى کشور به مراتب خطرآفرين و نگران کننده تر است.

Published in: on 8 août 2011 at 12:16  Laissez un commentaire  

پـویـان انصـاری: آن مُعلـم ُ و این شـاگـرد!

Pouyan49@yahoo.se

در پـروسه حرکت های اجتماعـی، « کیش شخصیت » رُلِ مُهمی را در این حرکت ها ایفـا می کند، جنبش سیاسی و مبارزاتی مردم، یکـی از آن حرکت هایی است که به روشنـی می توان، نقش شخصیت ها را در آن دیـد.

فـرد،حتی اگر ازشهرت و یا پُست مُهمی هم برخوردارباشدفی نفسه فقط به عنوان عُنصرشناخته شده صامت درجامعه مطرح است ولی زمانیکه فرد درپروسه حرکت های اجتماعی بویژه سیاسی قائم بذات و یا بهـر دلیلـی با این خیزش ها گره بخورد،خود بخود بر سر زبان ها می افتـد و بحث و جـدل در مـورد وی آغاز می شود. چرا که این « شخصیت » ها در رأس جنبشی قـرار می گیرنـد که سرنوشت یک ملـت را حال خـوب یا بـد، مـی توانـند تعییـن کننـد. از اینـرو، آنهـا، از ابعـاد و زوایـای مختلـف بررسی و مورد تجـزیـه تحلیل واقع می شوند و به زیـر ذره بیـن مـی رونـد و چه بسا بـه شدیدترین وجه ممکن، مورد سئوال و جواب قـرار گیـرند که این امـر هم بسیار طبیعی است.

با این مقدمـه کوتـاه، می خواهم به شخصیت هایی که در حقیقت در جنبشی که بهر دلیلی نـام « سبـز »بخود گرفت (که توضیح مُفصل آن ازحوصله این نوشته کوتاه خارج است)و باعث شد »کروبی » و بـه خصوص « میر حسین موسوی » مطرح شوند، برخوردی هرچند کوتاه و مُختصر داشته باشم .

برای ارزیابی و موشکافی کردن هر پـدیـده ای قبل ازهرچیز باید عینـک تعـصب را از چشم برداشت و مهم تر اینکه بدون غرض و یا پیش داوری های خود،به قضاوت نشست. بنابراین نبایدتعجب کردکه چرا روشنفکران واقعـی و آزادیخواه،به دور ازمنافـع شخصی وکینه و تعصب و فقط، در چارچوب منافع ملـی، بطور مثال،موسوی را حتـی به شدیدترین وجهه ممکن مورد حمله بینشی قرار می دهند! بـرعکس، جای بسی تعجب از آن دستـه ازروشنفکرانی است که بهرطریق ممکن، سعی می کنند وی را به بهانه های مختلف از جمله آنکه حالا وقتش نیست، فعلأ او روبـرو رژیـم ایستاده است و…! از کلیت رژیـم جدا و تبـرئـه کنند.

پرسیدنی است تاقبل ازاعتراض به نتایج انتخابات اخیر وبیرون آمدن توده های میلیونی به خیابان ها، کسی نامی از موسوی می بُـرد؟

حتی باقاطعیت می توان گفت باوجود آنکه زمانی هم نخست وزیر (گویا آن زمان شغل نخست وزیر، سکوت بود!) رژیم جمهوری اسلامی بود نه کسی او رامانند امـروز می شناخت و نه کسی نامی از او می بـُرد، دراین زمینه می توان به نسل جوان کنونی اشاره کرد.

ایشان و یا به قـول دوستان شان « آن بـزرگـوار »، در طول حیـات ننگین جمهـوری اسلامی بعـداز پایان دوران نخست وزیری وخدمتش به پـدرمعنوی و ایدئولوگ اش خمینی (که ورود اش به ایران مساوی بود با نابودی کشور در همه زمین ها) به کُنجـی خزید و گوش،چشم و دهـان خود راسالهای طولانی در مقابل شدیدترین جنایاتی که به اقشار ستمدیـده مردم در ابعـاد مختلف به ویژه به زنـان میهنمـان روا می شد، بست.

باور کنید این گفته ها بحث فلسفی نیست که انسان بخواهـد در آن تعمـق کند، ولی با این وجود، اینـک در این بُـرهه زمانی، کُـلی از این شبهه روشنفکـران، مانند خود آن « بـزرگوار » دهان و گوش و چشم خود را، بسته اند .

چـه بخواهیم و یانخواهیم وقتی نام موسوی بُرده می شود همه انسان های آگاه ومبارز و مسئـول به آرمان های حقوق بشری بلادرنگ کُشتار دهه شصت را بیـاد مـی آورد.

ولی بیائیم از منظـر دیگر، به موسوی برخورد کنیم و فرض را بر این بگذاریم که ایشان با وجود پُست مُهمـی چون نخست وزیری در زمـان خمینـی، نقشی درسیـاست، اقتصـاد، فرهنـگ و اجتمـاع نداشته است، « فقط » نخست وزیر مملکت بوده است!!!

با این تفاصیل آیا انسان های آزادیخواه و به خصوص نسلی که در سال 57 « انقـلاب » کرد، اینک با تجربیـاتـی که در این مدت طولانی بدست آورده است این حـق را دارد که سئوال کنـد، ایشان اگـر قدرت را بدست بگیرند می تواند پاسخگوی نیازهای جامعه ما در عرصه های مختلف باشد؟

آیا جـدل ِ موسوی و کروبی با دارو دسته احمدی نژاد بر سر منافـع مردم بوده است؟

آیا موسوی بعداز اتمام پُست نخست وزیریش 20 سال مانند کتـاب، بی حرکت و ساکن، در کُنجـی از کتابخانه ای بنـام فرهنگستان هنـر نخوابیده بود ؟

چه شد که ناگهان آن « بزرگوار » یادش افتاد که احمدی نژاد مملکت با مردمش را به نابودی کشانده است؟ (گویا اینکه قبلأ مردم ما در ناز نعمت زندگی می کردند و ما خبر نداشتیم!)

منصفانه کلاه خود را قاضی کنید و به داوری بنشینید.

باور کنید قصد شوخی ندارم ولی تنها دلیلی که می شود به آن رجوع کرد می تواند این باشد که امام راحل بایدبه خواب آن »بزرگوار »آمده باشد که امـر کند: » موسوی چه نشسته ای که دارو دسته احمدی نژاد انقـلاب شکوهمندمـا را دزدیده اند، پس بـرخیـز و در اتنخابات شرکت کُن و راه و رسم دوران عصر طلایی مرا زنـده کُـن.

بر این باور، موسوی وارد عرصه سیاسی کشور شد که شاید بعداز مقام نخست وزیری » این بـار بعدازسالهای سکوت طولانی،یکدرجه ارتقاء پیدا کند و رئیس جمهوری شودکه بتواند دوران طلایی گذشته معلم اش را بار دیگر در دلها زنده کنـد!!!

واقعـأ چندبار باید تاریـخ برای ما ایرانیان ورق به خورد؟ ولی گویا در چنین مواردی کوری و کری بـد چیزی هم نیست!؟

مگـر دوره 8 ساله خاتمـی یادمان رفتـه است؟ یادتان است چطـور « روشنفکران دگر اندیش » در مدح او چه هاکه نگفتند و ننوشتند، درست مانند شرایـط کنـونـی که در باره موسوی و کروبی می گویند.

آن زمان،بقول معروف مدام خاتمی این روباه مکارمی گفت: »من نـرم! » هواداران فاضل خستگی ناپذیر ایشان می گفتند بـدوش، آخرش هم آب پاکی بر روی دستان دوستانشان ریخت و گفتند: » مـن یک تدارکاتچی بیشتر نیستم » ولی مگـر این عاشقان سینه چاک کُن هنوز ول کُن مامعله هستند.

حـالا درست همیـن وضعیت برای مـوسوی به شکلی دیگری پیش آمـده است، هرچه او تکـرار کند که می خواهد آن دوران طلایی امام راحلش را پیاده کندبازاین به اصطلاح اندیشمنـدان مـی گوینـد منظور آن « بزرگوار » چیـز دیگری است!

میرحسین موسوی که موضعش و خط کشی اش را درمورد نیروها به روشنی آفتاب، بیان کرده اند، مجاهد را منافق،سلطنت طلب را طاغوت،کمونیست هاهم که خدا نشناس اند و اساسأ این نیروها جایی هم در فـردای ایـران، مانند شرایط امروزکه دارو دسته خامنه ای و احمدی نـژاد حاکمنـد، نـدارنـد (لطفأ توجه کنید بحث بر سر درستی ویا اشتباه خط و مش این نیروها نیست) جالب ترین نکته ای که می توان به آن اشاره کرد(بهتر است گفت مضحک ترین…) کسـانـی هستندکه برای تبرئـه آن « بزرگوار » می گویند که مثلأ: تـه دل ایشـان چیـز دیگری است و نمی تواند آن « چیـزها » را در این شرایط بازگـو کند.

واقعأشماها خودتان را مسخره کرده اید؟یا فکر می کنید مردم فاقـدشعور اند؟ مردم زحمتکش ایران صحبت ها و بیانیه های شفاف موسوی را که در مورد مسائل مختلف جامعه بیرون داده شده است، نادیده بگیـرند چرا که، تـه دل ایشان چیـزدیگری است!

ما که علم غیب نداریم و صاحب الزمان هم به خاطر مرام و مسلک مان کُمکـی هم به مانمی کنـد ولی اگر شما از این قدرت های ماورالطبیعه برخوردارید لطفـأ بما بگوئید تـه دل ایشان چـه چیـزی نُهفتـه است!!!؟؟؟

حال، بقول معروف، از مایه ضرر، دل بدریا می زنم و کُمکتـان می کنم که اگـر تـه دل آن « بـزرگـوار » جدایی دین از سیاست باشد و یا زنان در پوشش خود آزاد باشند و حجاب بعنوان ناموس و شرف زن به حساب نیاید و یا اینکه آزادی همه احزاب بدون قیـد و شرط و بدون در نظر گرفتن مرام و مسلک و اندیشه آنهـا باشد و همچنین آزادی بیان حق طبیعی هر شهروند ایرانی باشد و زندانی سیاسی آزاد شودو به پـذیـرد که یکی از هولناکترین جنایت علیه بشریت در دهه شصت به فرمان معلم اش خمینـی جـلاد رُخ داده است و …

پس زنـده بـاد تـه دل ِ آن « بـزرگـوار » !

Published in: on 7 août 2011 at 4:53  Laissez un commentaire  

رژيم خمينی پيام آور جنگ،مرگ و ويرانی !!


Published in: on 7 août 2011 at 11:59  Laissez un commentaire  

خاطرات منتشرنشده هوشنگ گلشیری/داستان اولین دزدی، خودکشی و زنده‌باد شاه و مصدق!

gوقتی شنیدم که فاطمی را دستگیر کردند و بعد هم کشته شد، با دوستم قرار گذاشتیم که خودکشی کنیم…

به گزارش «۲۴»، هوشنگ گلشیری در گفتگویی منتشر نشده، خاطرات جالبی از دوران کودکی، تحصیل، تدریس، مبارزات، کودتای ۲۸مرداد و…عنوان کرده است که بخشهایی از آن را در ادامه می‌خوانید؛ گلشیری با نگاهی تاریخی و خاطره گونه به شکل گیری محفل های ادبی در اصفهان و تهران و روابط بین روشن فکران و نویسندگان در سال های قبل و بعد از انقلاب اسلامی پرداخته است:

* پدرم کارگر شرکت نفت بوده و به اصطلاح آبادانی ها، لوله های عظیم شرکت را می ساخت. تا کلاس دهم در دبیرستان در آبادان بودم. در محله های کارگری متفاوت مثل فرح آباد دو یا چهار یا دوازده (محله های کارگری مشهور در آبادان) بزرگ شدیم. در سال ۱۳۳۴ پدرم اخراج شد، یعنی بازنشسته شد آن هم بعد از آن اتفاقاتی که بعد از سال ۱۳۳۲ افتاد یعنی وقتی انگلیسی ها برگشتند. شروع کردند به اخراج کردن کارگرها و تعداد را تقلیل دادن . دو سالی هم ما در دبیرستان ادب اصفهان دیپلم گرفتیم. یک سالی منتظر سربازی و … بودم که قرعه کشی شد و به اصطلاح آن روز پوچ درآمد.

* مدتی در دفتر اسناد رسمی و مدتی هم در بازار در مغازه رنگرزی یا خرازی فروشی (از این کارها خرده پا) یا در یک شیرینی فروشی در تابستان های ایام تحصیل کار می کردم. کلاس هایی را وزارت فرهنگ سابق گذاشته بودکه من قبول شده و معلم شدم. در آغاز به دهی در نزدیکی های یزد به نام تودشک رفتم و شش ماه آنجا بودم. در این مدت چون دیپلمم ریاضی بود، دیپلم ادبی هم گرفتم و در دانشکده ادبیات اصفهان(شبانه)قبول شدم و ناچار ما را به نزدیک تر منتقل کردند. شش فرسخی راه بود و یا چرخ می رفتیم و می آمدیم، روزها درس می دادم و شب ها درس می خواندم. بعد لیسانس ادبیات گرفتم.

* تا سال ۱۳۴۱ که اتهام سیاسی کوچکی برایم پیدا شد و در مدت زمانی زندان بودم و وقتی برگشتم، توانستم سرکار بروم. تا سال ۱۳۵۲ که باز یک اتفاقی افتاد و کمیته مشترک و دستگیری و … که آن هم سبب شد که محروم از حقوق اجتماعی بشوم و پنج سال معلق از تدریس. ناچار به تهران منتقل شدم و به صورت حق التدریسی در هنرهای زیبا درس دادم. یک سال هم در ابتدایش در انتشاراتی که به دانشگاه صنعتی شریف وابسته بود،کتابها را ادیت می کردم.

* من در کتاب «جن نامه» غیر مستقیم وضعیت بعد از ۱۳۳۲ را شرح دادم. ما در یک خانواده کارگری بودیم که دو تا اتاق و گاهی اوقات سه اتاق داشت. از محلی به محل دیگر[ که می رفتیم، تعداد اتاق ها فرق می کرد. در راه مدرسه که می آمدیم، بیشتر پابرهنه بودیم یا کمی که بزرگتر شده بودیم، کفش چوبی به اسم کرکاپ می پوشیدیم. بیشتر محله های بازی اطراف خانه ها بودکه وقتی چهارده، پانزده ساله شده بودیم، سه میدان فوتبال داشتیم. پس بیشتر وقت ما به بازی می گذشت. ویژگی خانه های کارگری این بود که همه هم شکل بوده و مثل هم ساخته شده بودند. تفاوت تنعم و فقری وجود نداشت. مادرم در خانه نان می پخت و مثلا اگر بچه ها و هم بازی های جوانی من فرقی نمی کرد که از خانه خودشان یا خانه ما باشند هم می آمدند نان و شعله هم می پخت که جلویشان می گذاشتیم.

به گزارش «۲۴» وی در بخش دیگری از این گفتگو که چند سال قبل از مرگش گفت وگوی مفصلی با بخش تاریخ شفاهی سازمان اسناد و کتابخانه ملی انجام داده، ادامه می‌دهد: یک سینمایی نزدیک ما بود و پنج ریال می دادیم و هفته ای یک بار یک فیلم می دیدیم. البته اگر پدرم پنج ریال را می داد. اگر هم نمی داد، پشت دیوار سینما می رفتیم، یکی پایین می ایستاد و یکی هم روی دوشش سوار می شد و فیلم را می دید و نصفش را او می دید و از بالا تعریف می کرد و نصفش را دیگری می دید.

* با یک جفت کفشی که خریده می شد، شاد بودیم. اگر قبل از سال پاره می شد، دیگر راه حلی نبود و همان را باید یک جوری می پوشیدیم. بدبختی من هم این بود که برادر بزرگم بچه بسیار آرام، عاقل، مودب و منظمی بود که کفش هایش تا سال بعد هم می ماند ولی مال من اواسط سال پاره می شد. این بود که همیشه این در زندگی ما فاجعه ای بود مثلا شلوار من هم زودتر پاره می شد ولی مال او همچنان نو می ماند و همیشه توی سر ما می زدند که کفشت داغون شده و حق هم داشتند.

* در کودکی اولین بار این صحنه یادم است که در دبستان فرخی نشسته بودیم و یکی گفت که مصدق به حکومت رسید من اصلاً مصدق را نمی شناختم ولی بعد به مصدق تعلق خاطر پیدا کردم و رفتیم به قهوه خانه همسایه و صدای لرزان این پیرمرد را می شنیدیم. فضا بیشتر سلطه تفکر توده ای بود ولی من تعلق خاطری به مصدق داشتم. احتمالاً شاه را هم خیلی دوست داشتیم چون وقتی ما را به تظاهرات می بردند، و برمی گشتیم خانه، از بس عربده کشیده و زنده باد شاه گفته بودم، گلویم درد می کرد. نمی دانستیم چطوری این تناقض هم شاه هم مصدق را حل کنیم!

* اولین منظره ای که هر کسی از نسل من یادش است، کامیون هایی بود که داشتند می رفتند و تعدادی بد کاره و لمپن در آن ریخته بودند و زنده باد شاه می گفتند. با اینکه ما با بچه ها دور هم بازی می کردیم، ارتشی ها از کامیون ها پایین آمدند تا ما را بگیرند، ما هم اصلا نمی فهمیدیم جرم مان چی است و داشتیم در چمن کشتی می گرفتیم و فرار می کردیم.

* یادم است وقتی شنیدم که فاطمی را دستگیر کردند و بعد هم کشته شد، با دوستم (الان اسمش یادم نیست) قرار گذاشتیم که خودکشی کنیم یعنی چنین اندوهی برای ما بود. در تمام عمرم مساله مصدق و جبهه ملی به معنای مصدقی آن نه به معنای بعدهای آن برایم مطرح بود.

* یادم می آید اولین دزدی ای که کردم، وقتی بودکه در دفتر اسناد رسمی کار می کردم، مجله ای بودکه عکس مصدق رویش بود و مجله قدیمی ای بود و عکس خیلی زیبایی داشت. من این عکس را پاره کرده و به خانه آوردم و نگه داشتم و هنوز هم دارم. چندین بار که ساواک به خانه ما ریخت و کندوکاو کرد، من اول سراغ این عکس می رفتم. فکر می کردم به هر حال می توانند به جرم این دزدی دست ما را ببرند!

*ما یک دانه کتاب هم در خانه نداشتیم. وقتی به اصفهان آمدیم، یک حافظ داشتیم که مال همسایه ما بود و مانده بود و من تا سالهای سال این حافظ را داشتم. وقتی به اصفهان آمدیم، پدرم پولی به عنوان بازنشستگی گرفته بود که خیلی کم بود چون پدرم مرتب کارش را ول می کرد و می رفت و ده، پانزده سال سابقه کار مداوم داشت. وقتی که در اصفهان بودیم. ناهار ظهر را مجبور بودیم در دبیرستان بخوریم و با پولی که مادرم برای ناهار می داد، من جزوه ای را که آن وقت ها در می آمد و مال بینوایان بود می خریدم و به جای ناهار ظهر آن را می خواندم.

* خیلی دوست دارم که از صبح تا شب و از شب تا صبح فقط بخوانم و یادداشت بردارم یعنی مقصوم این است که این شوق به خواندن و حرمت به کتاب و عزیز داشتن آن را از کودکی داشتم. علتش را گفتم که اولین کتاب ما آن جوری به دست آمد واز حقوقی که باید مقداری اش را به مادر می داد و مقداری برای خرج خانواده مادر بود که دخترها را شوهر بدهد و چیزی که می ماند، کتاب می شد و ولع کتاب.

Published in: on 7 août 2011 at 8:18  Laissez un commentaire  

گرامی داشت گرد آزادی ستارخان !


Published in: on 6 août 2011 at 7:28  Laissez un commentaire  

بازشناسی آمران و عاملان کشتارها در ایران


نسل کُشی بشیوه اسلامی را فراموشی نشايد !

(شماره ۱)

آه ای شقايقان بهاران من! 


ياران من!


 ازخاک وخاره ، خون شمارا


 حتی

توفان نوح نيز نيارد ستُرد، َزا نک هرلحظه گسترانگيش بيش می شود

آنگونه ای که باران،

هرچند تندتر


 رخسارارغوان


 شاداب وسرخگونه ترازپيش می شود .

 » شفيعی کدکنی »

amirjavaheri@yahoo.com

اميرجواهری لنگرودی

مقدمه ای براین مقاله :

ياران نازنين آنچه دراين مقاله بدان اشاره می دارم ، حاصل مروری برخاطرات زندانيان سياسی ايران است که به قلم آنان(زندانيان سياسی) رسته ازبنددرکتابهای چندی گردآمده است.

ابعاداين جنايات تابه امروزبه زبانهای مختلفی طرح شده است. اينک تنها رهایی یافته گان زنده اين جنايات اند،که زبان گشوده وشرایط زندان وچرک درون رابه قلم کشيده اند۰دراين ميان ، من تنهاجانيان اين جنايات راازحجم وسيع خاطرات آنان بيرون کشيده ام تابه مانند سندی قابل دسترس، آن همه رادريک یا چندمقاله جای دهم.

دربيان آنچه که دراين نوشته آمده است؛ بويژه اسامی اين وآن پاسداریانگهبان ، بازجویا شکنجه گر- بدون هیچ تقدم وتاخری- می توان بعنوان خواننده خاطرات زندانيان سياسی حتی مخالف نگاهی بود که من یکایک آنان را بعنوان جنایتکاروقاتل تباهی دلاورزنان ومردان کشتارهای سالیان حاکمیت رژیم اسلامی بشمارآورده ام ، بدون کمترین ارزش گزاری نسبت به عملکرد یکایک شان، ورودبدان را دروظیفه دادگاهی می یابم که جهت دادخواهی یکایک قربانیان سالهای تباهی وروشنگری ابعاد جنایات یکایک جانیان درشرایطی برابرشکل خواهد گرفت.

دراین نوشته هدفم ؛ تنهابازتاباندن ليست پُرشمارجانيانی است که هرکدام شان دردرون تاریکخانه رژیم اسلامی ودرمیان زندانیان سياسی ايران پراتيک معين داشته اندازحبيب الله عسکراولادی يارغاراسدالله لاجوردی که » به شکل بسيارابتدايی ومسخره آميزی به تفسیرقرآن می پرداحت » (ايرج مصداقی ، نه زيستن نه مرگ ، در ۴ جلد خاطرات زندان ، جلد اول ،ص۳۲۱ ، ناشر: آلفابت ماکزيماسوئد چاپ اول سال ۱۳۸۳)،تا فلان روحانی که برای بازدیدازراه می رسیدیا آن پاسدارنگهبانی که ابتداءبرسرزندانی ديگرانديش می کُوفت وآنوقت برای بردن زندانی به بازجويی باادعای « کافربودن » يا » نجس  » بودنش ، ازاودوری می جوست۰به چشمش »چشم بند » می کشیدوخودکاردستش می دادتا خود »نجس » نشود! دراين ميان صدها تواب که بمثابه هم هويت شدن قربانی با شکنجه گرومتجاوزخويش، خود مدافع اين نظام آدم سوزگشتند، تعدادیشان بخشابه بازجووشکنجه گرانی تبديل شدندکه بايدآنان را محصول وجودی اين رژيم ضدتاريخی درتمامی سالهای حاکمیت سیاه شان درشکاروکشتارآدمهاناميد۰ هيچ يک ازاين  » قربانيان  » درليستم جايی برای خود نيافتند!

دراین مجموعه تلاش آگاهانه ام اين بوده واست به جنایات دوره اخیر- سلسله قتلهای سیاسی – موسوم به قتلهای سیاسی زنجیره ای وگله های شبانه وروزانه خیابانی حزب الله و » گروه های خودسر »که مثل قارچ،سربزنگاه ها سبزمی شوند . بدون اینکه مشخص گردند که این گروهها کیانند وچگونه بوجود آمده اند وشکل گیری ومحل رشد اجتماعی – سیاسی آنها کجاست ؟ با چه کسانی پیوند دارند؟ همه وهمه اززمره « امدادهای غیبی « امام زمانند ،که چون اجل معلق به درون خانه ها می ریزند،دربگیروببند خیابانی حاضرند،کشتارمی کنند ،دوباره پنهان می شوند. درُکل حیات رژیم اسلامی ماجزباچند نام آشنای آنان همچون:  » مسعود ده نمکی ، مسئول نشریه شلمچه « ؛  » الله کرم  » ؛ » حاجی بخشی »،  » سعید عسکر »، » فرهاد نظری » و » گودرزی مدیرمسئول نشریه یالثارات » روبروییم. تلاش کرده ام، اسامی بخش وسیع این جنایت کاران واردوی وحشت راذکرکنم تا نامی حذف نشودواين سندماندگارماند. ازاینرولازم آمد تا به کتابهای دیگری فرا ترازخاطرات زندانیان سیاسی نیزمراجعه کنم وتلاش کردم – همه ماخذم را معرفی کنم- ولی این همه کارنیست. این جنایتکاران بمراتب پرحجم ترازاین تعداد اند. لذا این وظیفه همچنان دنبال می گردد ومن درهرفرصتی این امرخطیررا پی می گیرم.

به باورمن وکسان بیشماری : کشتن هرانسان بیگناه،کشتن همه انسانها وجنایت علیه آدمیت وانسانیت است۰ازهمین منظر، سندحاضرازمصاديق « جنايت عليه بشريت « است۰باشدکه تکمیل اش کنیم وآنرا به زبان های مختلف ترجمه ودرپخش وسيع آن یاری رسان هم باشیم.

دستان یکایک شماياران،بویژه زندانیان سیاسی وخانواده های اعدامیان رادراین کارزارخودافشاءگربه مثابه وظیفه ای انسانی و مسئولیت آفرین ، به گرمی می فشارم. ازنشریه وزین آرش (پاریس) به سردبیری : پرویزقلیچ خانی که اول بارآنرا انتشارمی دهد،ازهمین طریق سپاس ام را بیان می دارم.

***********

بگذارید بنویسم :

 » … دهانم را بستی ، قلب ام را شکافتی ، خون ام را ریختی؛ اما با نام من که درهمه جای تاریخ ثبت است چه خواهی کرد؟ » ( نسیم اکبری ، کابوس بلندتيزدندان ويراستار: بهروزشيدا ، ص ۱۰۰ ناشرباران استکهلم سال ۱۳۸۲)

يادجانهای بيقراری که دردوتابستان خونين(۶۰و۶۷) باايستادگی شان ، سربردارشدندودژخيمان نظام را روسياه کردند، ماندگارباد!

آمران وعاملان کشتار۶۰و۶۷وشکنجه گران رژيم جمهوری اسلامی ايران رامی توان به جهانيان بازشناساند. چرا که 
همه اين جانيان چه مرده وچه زنده بايدبجرم » جنايت عليه بشريت » درپيشگاه تاريخ ودردادگاههای بين المللی محاکمه گردند! 


همه بخاک افتاده گان قتلعام زندان ها با فتواودستورشخص خمينی که نوشت: » ازآنجا که منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده وهرچه ميگويندازروی حيله ونفاق آنهاست وبه اقرارسران آنهاازاسلام ارتداد پيدا کرده اند، وباتوجه به محارب بودن آنها درشمال غرب وجنوب کشورباهمکاريهای بعث عراق ونيزجاسوسی آنان برای صدام عليه ملت مسلمان ما، باتوجه به ارتباط آنان با استکبارجهانی وضربات ناجوانمردانه آنان ازابتدای تشکيل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که درزندانهای سراسرکشوربرسرنفاق خودپافشاری کرده ومی کنندمحارب ومحکوم به اعدام می باشند وتشخيص موضوع نيزدرتهران با رای اکثريت آقايان حجته الاسلام نيری وجناب آقای اشراقی(دادستان تهران) ونماينده ای ازوزارت اطلاعات می باشد، اگرچه احتياط دراجماع است ، وهمين طوردرزندانهای مراکزاستان کشوررای اکثريت آقايان قاضی شرع،دادستان انقلاب وياداديارونماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم برمحاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام دربرابردشمنان خداازاصول ترديدناپذيرنظام اسلامی است، اميدوارم باخشم وکينه انقلابی خودنسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال راجلب نمايند،آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه وشک وترديد نکند وسعی کنند  » اشدءعلی الکفار » باشند۰ترديد درمسائل قضايی اسلام انقلابی ناديده گرفتن خون پاک ومظهرشهدا می باشد۰ والسلام۰ روح الله الموسوی خمينی  » (خاطرات حسين منتظری ،به نقل ازنشریه ؛ انقلاب اسلامی درهجرت ، شماره ۵۰۵، تاريخ ۲۵ دسامبر ۲۰۰۰) بدین ترتیب وبا فتوای امام شان »کمسيون مرگ » ی تشکیل وماموراين قتل عام ها شدند۰

برپایه تحقیق يرواندآبراهامانيان: « هيات تهران ، که ازشانزده نفرتشکيل می شد ، شامل نمايندگانی ازسوی شخص امام ، رييس جمهوری ، دادستانی کل ، دادگاه انقلاب ، وزارتخانه دادگستری ، اطلاعات ومديريت زندان اوين وگوهردشت بودند۰سرپرستی هيات برعهده آيت الله اشراقی گذارده شده بود که دودستيارويژه داشت ، حجت الله نيری- ( نيری حسینعلی (جعفر) – وحجت الاسلام مبشری- ( مبشری علی رياست دادگاه انقلاب اسلامی مرکز) درپنج ماه بعدی اين هيات توسط بالگردازاوين به گوهردشت دررفت وآمدبود ۰ نام اين هيات را » هيات مرگ »گذارده بودند « ( يرواندآبراهامانيان ، اعترافات شکنجه شدگان زندان ها وابرازندامت های علنی درايران نوين ، ترجمه : رضا شريفها‌، نشرباران( سوید)، صفحات ۳۲۹و۳۲۸) بدين ترتيب با گزينش اين هيات مرگ ، چهره های حيله گرنظام بعدازخمينی بعنوان بانی وموسس اين نظام آن هنگام که »جام زهر » ش راسرکشيدهمچون دوره پیشین، خودکامه گانی اند که درصحنه آرایی فرمانروایی خویش ، راه امام « ره » شان را دنبال کرده اند.

درطول همه سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی پیدا کردن رد پای آمرین این کشتارها ، البته نه ازنگاه مردم که نظاره گران صحنه واقعی نبردند بلکه به محاکمات قضایی کشاندن آمرین جنایات تا زمان قداست این حکومت گران، دشواروتا حدی ناممکن است . روزگاری اکبرگنجی که خودازنزدیک این جانواران را می شناسدو – تا حدی دربساط شان بود- دربرملا کردن عوامل قتلهای زنجیره ای سیاسی ودرمقام مقایسه بین محاکمه  » مهدی هاشمی  » و » فلاحیان » طی پیش فرضی گفت : « ۰۰۰ ازسيعدامامی بالاترنمی رويم۰ چرا که با بالاتررفتن، پای فلاحيان وديگران به ميان خواهدآمدواين به نفع نظام نيست که پای روحانيت درماجرای قتلها بازشود۰ قداست روحانيت منوط به آن است که دامن آنها با اتصال به قتلها چرکين وآلوده نشود » ( عاليجناب سرخپوش وعاليجنابان خاکستری ، اکبرگنجی ، ص ۵۳ ، ناشرطرح نو، سال ۱۳۷۹، چاپ هفتم) با این همه، من دراین کنکاشم، بیشمارانی راردیف کرده ام.

جدا ازخمینی خوفناک، جانیانی همچون :

۲ــ سيدمحمد حسين بهشتی دبيرکل حزب جمهوری اسلامی واولين رئيس ديوان عالی کشورورئيس شورای عالی قضايی بود.

۳ــ هاشمی رفسنجانی جرثومه همه جنایات رژیم بوده و است .

۴ــ سيدعلی خامنه ای جانشین خمینی در تمامی جنایات نظام از ابتداء تا به امروز بوده و است .

۵ ــ مرتضی مطهری ازیاران اولیه خمینی بود.

۶ــ محمدی گلپايگانی رئيس دفترخامنه ای رابط رهبری با روحانيون قم وسه قوه وزمانی معاونت وزارت اطلاعات راهم داشت.

۷ – آشيخ ابوالقاسم خزعلی عضو سابق شورای نگهبان وازشاخه فتوا دهنده گان سازمان تروربوده است.

۸ ــ علی مشکينی امام جمعه قم ورئيس مجلس خبرگان بود که به تازگی فوت کرد.

۹ــ عبدالکريم موسوی اردبيلی رئيس ديوان عالی کشور، جانشين محمد بهشتی بود.

۱۰ ــ مهدی ربانی املشی(دادستان کل کشور) بود.

۱۱ــ يوسف صانعی عضو شورای نگهبان بود بعد جايگزين ربانی املشی ودادستان کل کشورمی شود، نامبرده رئيس بنياد ۱۵خرداد که برای سرسلمان رشدی جايزه تعيين کرد

۱۲ــ سيدمحمدموسوی خوئينی ۱۶تير۶۴دادستان کل کشورمی شود . و …. نقش داشته است .

۱۳ــ مرتضی مقتدايی سخنگوی شورای عالی قضايی ورئيس ديوان عدالت بود.

۱۴ــ محمد محمدی گيلانی قاضی القضات وحاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز بود.

۱۵ــ حجت الاسلام جعفرنيری قايم مقام ريس ديوانعالی کشوروقاضی شرع دادگاههای انقلاب، معاون گيلانی ازسال۶۳تا۶۸ دراين مسند ماند

۱۶ــ آيت الله مهدوی کنی سرپرست کميته انقلاب اسلامی تهران وبنيانگذاردانشگاه امام محمدباق(جامع الصادق) یک موسسه جهت آموزش مشاوران امنيتی واطلاعاتی است .

۱۷ــ هادوی دادستان کل انقلاب دولت موقت بود.

۱۸ــ غلامحسين رهبرپوررياست دادگاه انقلاب اسلامی مرکزازسال۶۸تا۷۸دراين مقام بود

۱۹ ــ علی مبشری رياست دادگاه انقلاب اسلامی مرکز بعدازرهبرپوربه اين مسندرسيد

۲۰ــ حجت السلام محمد نيازی دادستان دادسرای نظامی ورئيس سازمان قضايی نيروهای مسلح (رياست سازمان قضايی نيروهای مسلح بعدازعلی يوسفی دست يافت

۲۱ــ مرتضی الويری عضوهئيت رئيسه مجلس ، بازجووشکنجه گربود.

۲۲ــ مرتضی فهيم کرمانی (حاکم شرع ورئيس دادگاههای کرمان)نماينده مجلس ازکرمان، معاون لاجوردی دراوين بود.

۲۳ـــ علی اکبرناطق نوری وزيرکشور،رئيس مجلس و مسئول اطلاعاتی بيت رهبری است . خامنه ای شبکه ای داشت به نام  » شبکه عیون » که مسئولش ناطق نوری است. ناطق نوری درسال ۵۹ بازجويی علی اکبرگودرزی رهبرفرقان رابه عهده داشت

۲۴ــ عباسعلی آقاعليجانی معروف به شيخ قدرت عليجانی(حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی قزوين) نماينده مجلس هم بود

۲۵ــ عبدالمجید معاديخواه(وزيرارشاد) شاگرد محمد بهشتی ، نقش حاکم شرع اوین را بازی می کردورياست دادگاه تقی شهرام رابعهده داشت

۲۶ـــ علی اکبرولايتی، وزيرامورخارجه کابينه هاشمی رفسنجانی وی بعنوان وزيرامورخارجه ،گروه های تروررادرسفارتخانه هامستقروبرای تيم های ترورگذرنامه های جعلی صادروسفارتخانه هارامامورخدمت رسانی به آنها می کرد،پرونده همکاری وی درتروردکتر شرفکندی ویارانش دردادگاه میکونوس(برلین)چهره ولایتی را به جهانیان نمایانده است

۲۷ــ حبيب الله عسکراولادی مسلمان ازبنيانگزاران جمعيت موتلفه اسلامی ، وزيربازرگانی دولت ميرحسين موسوی واسدالله عسکراولادی برادرحبيب الله به اتفاق مسئوليت کميته امداد امام نهادی موازی سازمان بهزيستی رابعهده گرفتند. هردوازسردمداران موتلفه وفدائيان اسلام اند ، بخش مالی اقدامات گروههای فشاروحزب الله را اینهادرپیوند با حاجی امانی ها وخاموشی های بازار تامین می کنند

۲۸ــ سرهنگ صيادشيرازی از سرکردگان ارتش بعد از انقلاب و نماینده خمینی بود.

۲۹ــ فتح الله اميدنجف آبادی(حاکم شرع دادگاههای اصفهان)نماينده مجلس ازاصفهان بود.

۳۰ــ محمدعلی حيدری(حاکم شرع نهاوند) بود.

۳۱ ــ غلامحسين نادی(حاکم شرع)نماينده مجلس ازنجف آباد بود.

۳۲ــ عباس شریفی معروف به ابوشريف ،يکی ازپايه گذاران و فرماندهان سپاه بود.

۳۳ــ هاشمی شاهرودی، حاکم شرع ورئيس قوه قضاییه بود.

۳۴ـــ حاجی جوهری فردبانام مستعارمهدوی ازسال۶۰دوباره به مقام رياست زندان ها رسيد

۳۵ ــ صادق خلخالی حاکم شرع وقاتل خلق ترکمن وکردستان بود.

۳۶ــ هادی غفاری نماينده مجلس، بازجو وشکنجه گر بود.

۳۷ــ علی قدوسی ، دادستان کل انقلاب بود.

۳۸ــ سيدحسين موسوی تبریزی(دادستان کل انقلاب)شهريور۶۰بعد ازکشته شدن علی قدوسی بود.

۳۹ــ مجيد قدوسی پسرآيت الله قدوسی سازمانده اعترافات توابين درحسينیه اوين بود.

۴۰ــ محمد محمدی ری شهری، رياست دادگاه انقلاب ارتش وروحانيت ازسال ۵۸تا۶۲ونخستين وزيرسازمان اطلاعات بود.

۴۱ــ ابوالفضل موسوی تبريزی(رياست ديوان عدالت اداری ودادستان کل انقلاب)وجايگزين محمد محمدی ری شهری شد

۴۲ــ علی يونسی با نام مستعارادريسی معاون محمد محمدی ری شهری ازسال۶۳تا۶۸براين مسندبود بعد ازانتصاب علی رازینی به ریاست دادگاه ویژه روحانیت ودادگستری تهران به مقام ریاست سازمان قضایی نیروهای مسلح دست یافتند وبعدا وزیراطلاعات شد

۴۳ــ علی رازينی مدیر کل قضایی استان تهران از دی ۶۳جانشين لاجوردی شد ورياست دادگاههای تهران وسازمان قضايی نيروهای مسلح شد

۴۴ــ محمديزدی (رياست قوه قضائيه)که ازانتخابات سال۶۷ازمجلس اسلامی برکنارماندبه اين مقام رسيد.

۴۵ ــ اتابکی، دادستان انقلاب ارتش بود.

۴۶ ــ شيخ علی فلاحيان رئيس دادگاه ، دادستان ويژه روحانيت ، معاون و مائم مقام وزارت اطلاعات و ۸ سال وزيراطلاعات و بعد درمقام مشاوررهبربودند ۰ بعد نيزکانديد مجلس خبرگان ازخوزستان و مجلس شورای اسلامی ازاصفهان شدند

۴۷ــ احمدجنتی، امام جمعه دراهوازوقاتل دههاوصدها دانشجودراهواز و مقامات عدیده ای در این نظام داشته و دارد.

۴۸ــ محسن رضايی فرمانده وقت سپاه پاسدارا ن وسخنگوی شورای مصلحت نظام است .

۴۹ ــ غلامرضا ملاحسنی، نماينده ولی فقيه و امام جمعه اروميه، قصاب اروميه بوده و است .

۵۰ ــ سيداسدالله لاجوردی (رياست دادستانی انقلاب اسلامی مرکز)ازسالهای ۵۹ تا۶۳معروف به جلاد اوين بود و ترور گردید.

۵۱ ــ محسن رفیقدوست ازپایه گذاران سپاه پاسداران و در دزدی ها زبان زد بوده است .

۵۲ ــ مرتضی اشراقی دربهار ۶۵ به جای رازينی نشست.

۵۳ ــ ابوالقاسم سرحدی زاده رياست شورای سرپرستی زندانها ووزيرکارهم شد

۵۴ ــ جزایری امام جمعه اهوازدراعدام وکشتارسال۶۷حضورداشت ومراقب اجراء صحیح کشتاربود

۵۵ ــ هادی خامنه ای یکی ازبازجویان اوین بوده است . هادی خامنه ای گفت

: » ما کابل ها ی مورد استفاده دربازجویی رابه نزد « امام » برده، ایشان آن هایی راکه شرعی هستند،

تایید کرده اند. »

( ايرج مصداقی ، نه زيستن نه مرگ ، جلد اول ،ص۱۴۵، چاپ اول ۱۳۸۳، ناشر: آلفابت ماکزيماسوئد)

۵۶ ــ محمدغرضی وزيرنفت بعدا وزيرپست وتلگراف وتلفن ، چندی معادن استانداری کردستان بودبعدبه دستورخمينی استاندارخوزستان بود ازاول انقلاب تا امروزدرعمليات تروريستی گوناگونی شرکت داشته است ۰نقش اودرقتل بختيارودرکشتاربرلين ووين آشکارگرديد

۵۷ ــ مرتضی اشراقی (دادستان وقت انقلاب تهران) مشاورحقوقی کنونی بنيادشهيد شد.

۵۸ ــ اخوان آخوندی که نماینده خمینی در سپاه پاسداران گیلان بود

۵۹ــ موسی واعظی ازمسئولان وزارت اطلاعات تهران، سرپرستی زندان را درسال ۶۸ به عهده گرفت

۶۰ــ ناصريان نام اصلی اش حاجی مغيثی مديرداخلی زندان گوهردشت وداديارزندان اوين که زندانیان وبويژه مخالفان وسرموضعی ها رابا شديدترين شيوه ها زيرفشارمی گذاشت ۰ازمامورين اجرايی اعدام هاوکشتار۶۷بود وبه دارآويختن زندانيان حضورفعال داشت۰ اکنون مسئول دايره مبارزه با فساد درخيابان مطهری است

۶۱ــ محمدکچوئی(از۸تير۶۰رياست زندان های دادستانی انقلاب) رسید و ترور گردید.

۶۲ــ حسنی بعدازترورکچويی، به اين مقام رسيد

۶۳ــ حاج داوود لشکری( رئيس ومدیرداخلی زندان گوهردشتاز خوامل کشتار۶۷)

۶۴ــ حاج داوود رحمانی(مسئول قزل حصار) بود.

۶۵ ــ حاج احمد معاون حاج داوودرحمانی درقزل حصار بود.

۶۶ــ حاج ميثم (رئيس زندان اوين و بعدارياست واحد يک قزل حصار)ا زسال ۶۳ تا۶۵را بعدازحاج داوود رحمانی بعهده گرفت وفروشنده آهن آلات بازارتهران بود

۶۷ــ محمد خاموشی مسئول واحد يک قزل حصار بود.

۶۸ــ پيام فضلی نژادازمعاونان سابق سعيدمرتضوی ، معاون اطلاعات ناجا بود.

۶۹ــ حجت اسلام ابراهيم ، رئيس سابق سازمان بازرسی کل کشورومعاون اول قوه قضاييه کشوراسلامی منصوب شد.

۷۰- حاج مجتبی معاون دادستانی لاجوردی ومسئول امنيتی زندان اوين وازقديمی ترين مامورين آنجا بود۰ درزمان لاجوردی دست راست اوبه حساب می آمد۰ بعد ها همچنان ماموريت خود را داشت هرجا که نيازبه شلاق و تنبيه بو، مجتبی هم حاضربود۰ درتابستان۶۷ وکشتارزندانيان وشلاق زدن کمونيست ها فعال بود وبعداازمسئولان وشکنجه گران زندان گوهردشت کرج شد

۷۱ – محمود سالارکيا معاون دادستان تهران سعيد مرتضوی بود.

۷۲- حاج نصيريان

۷۳- عباسعلی عليزاده (رئيس کل دادگستری تهران ورئيس هیات نظارت وبازرسی حفظ حقوق شهروندی )

۷۴- حاج آقا پيشوا سربازجوی سابق شعبه یک وبعدا رئيس سرپرستی زندان اوین بود.

۷۵- حاج سید حسین مرتضوی(اداره زندان گوهردشت بعد به ریاست زندان اوین رسید)

۷۶- مهندس فروتن ( رئيس زندان اوين دوباره به ریاست گوهردشت هم رسید)

۷۷- حاج شکاری رئيس بند جهاد، زندان گوهر دشت بود.

۷۸- حاج صمد

۷۹- محمد علی بشارتی قايم مقام وزارت خارجه علی اکبر ولايتی شدبعدوزيرکشورگرديدویکی ازپایه گذاران سپاه پاسداران بود

۸۰ – بهرام گشتاپو(مسئول دارزدن ها دراوين تابستان ۶۷)

۸۱ – رمضان چوپان شکنجه گراوين بود.

۸۲- محمد کاظم بهرامی ریاست سازمان قضایی نیروهای مسلح را بعهده داشت .

۸۳- فاطمه جباری (پاسداراوین زن خشن و بيرحم) بود.

۸۴ – تیمسارصدرالاسلام مسئول اداره اطلاعات ناجا، معاونت اطلاعات نیروی انتظامی بود.

۸۵ – عباس دوزدوزانی ازپایه گذاران سپاه پاسداران بود.

۸۶ – آیت الله ربانی شیرازی نماینده خمینی درحوادث ویژه استان های کردستان وآذربایجان غربی وعضوفقهای شورای نگهبان شد

۸۷ – صالح (شکنجه گروسرپرست بند ۲۰۹ )

۸۸ – برادرلاجوردی (نماينده دادستانی انقلاب مرکزدرفرودگاه مهرآباد) بود.

۸۹- عربشاهی با نام مستعارمطهری (گرداننده وسربازجوی کميته مرکز) بود.

۹۰- حسن گشتاپو(شکنجه گراوين) بود.

۹۱- سراج الدين موسوی (سرپرست امورکميته های مسلح) بود.

۹۲- حاج فکورنام اصلی اش اکبرکبيری آرانی بازجوی شعبه ی هفت بود ودرسالهای ۶۴و۶۵ به رياست زندان اوين رسيد. فکورهميشه کابلی به دستش پيچيده بود

۹۳- شاه محمدی پاسداربند که ریشی حنا بسته ودندان های طلایی داشت و بد جنس بود

۹۴- پاسداررحيمی (بازجوی زندانيان توده ای واکثريتی و شکنجه گراوين) بود.

۹۵- حاج رضائی (بازجوی زندانيان بهائی واقليت های مذهبی دراوين) بود.

۹۶ – امامی وابسته به انجمن اسلامی يکی ازدانشگاههای آمريکا، سربازجوی شعبه ۲ و۲۱دادستانی اوين ) بود.

۹۷- حاج جواد ( بازجوی پرونده مبارزان شهرستانی دراوين) بود.

۹۸ – جليل حسنی ازپاسداران کميته اروميه وازمحافظان ملا حسنی و الان به تجارت مشغول است

۹۹ – نگهبان صديقه مسئول بند زنان بود.

۱۰۰- سردارپاسدارمحمد رضا نقدی (بازجوو شکنجه گر) وبعدا فرمانده حفاظت واطلاعات نيروهای انتظامی بود.

۱۰۱- حسين الله کرم ازسخنگویان انصارالله بود.

۱۰۲- سعيدامامی معروف به(سعيد اسلامی ) ونام اصلی اش مجتبی قوامی است ، درزمان وزارت فلاحيان به عنوان معاون امنيتی وزارت اطلاعات منصوب شد

۱۰۳- قربانعلی دُری نجف آبادی(حاکم شرع شيراز، اصفهان، قم ووزيراطلاعات بعدی) بود.

۱۰۴- سید حسن شاهچراغی نماینده مجلس ازدامغان، رئيس دفتر دادستانی کل انقلاب بود و ازنزدیکان علی قدوسی بود

۱۰۵ – آخوند زرقندی (حاکم شرع دادگاههای کرج) بود.

۱۰۶- حسين آيت الهی (نماينده خمينی درجهرم) بود.

۱۰۷- موحدی قمی (حاکم شرع دادگاههای استان کرمانشاه) بود.

۱۰۸- کريمی معروف به سه کنج کله( دادستان لاهيجان وشرق گيلان) بود.

۱۰۹- اسعدالهی (رئيس خشن زندان آمل) بود.

۱۱۰- حاج برخورداری طلبه شکنجه گر یکی ازپست ترین ودرعین حال ورزیده ترین شکنجه گران رژیم درآمل بود

علی اکبرپرورش (وزيرآموزش وپرورش) بود.

۱۱۲- احمدمعتمدی ( وزيرپست و تلگراف و تلفن) بود

۱۱۳- نادری (زن پاسدارخشن زندان گوهردشت) بود.

۱۱۴- علی معتمد ازدوستان نزدیک لاجوردی ، بخش خیاطی جهاد زندان گوهردشت را اداره می کرد

۱۱۵- پاسدارحميد يا حامد تُرکه بازجوی شعبه۶ ویژه گروههای چپ وشکنجه گراوين) بود.

۱۱۶- دکتراحمد پورنجاتی ،معاون اسبق وزارت اطلاعات وقایم مقام سازمان صداوسیما به عنوان یک چهره مطلع وموثق فعالیتهای محفل اطلاعاتی بود.

۱۱۷- برادرمسعود(بازجوی اوين)که  » شلوارآمریکایی، کفش نوک تیز و ورنی می پوشید. قوی جثه و خیلی مغرورولاتی حرف می زد »( درراهروهای خون، یادداشتهای زندان (۲) ،سازمان اتحاد فداییان خلق ایران ، در۵۰ صفحه ،پاییز۱۳۷۷)

۱۱۸- برادررحيم(بازجوی اوين) بود.

۱۱۹- آخوندرحمانی رييس عقيدتی – سياسی نيروهای انتظامی بود.

۱۲۰- حاجی رضا( رئيس پاسداران اوين) بود.

۱۲۱- سيد مجيد( عهده دارمصاحبه درحسينيه اوين) بود.

۱۲۲- سعيده(مسئول بند ۲۰۹ زنان گوهردشت) بود.

۱۲۳- نگهبان لکاته ای به نام بختياری زن نگهبان و شکنجه گربخش زنان گوهردشت ازهیچ جنایتی علیه زندانیان مضایقه نمی کرد

۱۲۴- اصغرپوررئيس زندان قزل حصارسال ۱۳۷۲ بود.

۱۲۵- حمید شریفی رئيس موسسه تنظیم ونشرآثارخمینی از عوامل وابسته به سعید مرتضوی است

۱۲۶- یوسف کلاهدوزازپایه گذاران سپاه پاسداران بود.

۱۲۷- معلمی رابط سپاه با زندان عادل آباد شيرازويکی ازدرنده خوترين اعضاء دادستانی شيراز۱۲۸

۱۲۸- سید مرتضی نبوی مدیر روزنامه رسالت ازعوامل اطلاعاتی مرتبط به سعید مرتضوی ،پشتوانه مالی حزب الله را به همراه باهنر وبادامچیان وعسکراولادی تامین می کردند

۱۲۹- روح الله حسينيان (خسرو خوبان) ازسوی دوستان قديمش درحوزه(روحی)خطاب می شد، عضوهيات منصفه دادگاه ويژه روحانيت وازهمپالگی های حسین شریعتمداری درکیهان بوده است .

۱۳۰- مهندس صدرالاسلام معاون اطلاعات نيروی انتظامی را بعهده داشت.

۱۳۱- مهندس کلانتری مديرکل اداره اطلاعات نيروی انتظامی بود.

۱۳۲– شورجه فرمانده جوخه های اعدام و دستيارخلخالی که بيش از۵۰۰ را اعدام کرد.

۱۳۳- ــ موحدی کرمانی رابط رهيری با سپاه پاسداران۰ مسئول ايدئولوژيک سپاه پاسداران را داشت.

۱۳۴- قاسم شکنجه گر وبازجوهای معروف شعبه ۶ مخصوص گروههاوسازمانهای موسوم به » کمونيست های محارب » بود ، چندين نفررا درحين بازجويی به قتل رسانده است

۱۳۵- رشيد جلالی جعفری ، معاون امنيتی وانتظامی وزيرکشورمعاون وزيراطلاعات بود.

۱۳۶- هاشم علوی معاون امنيت وزارت اطلاعات بود.

۱۳۷- برادرمصطفی،نگهبان زندان اوین که تکیه کلامش  » ایجاب مزاحمت نکنید » بود ودرمیان بچه ها به  » برادر ایجاب » معروف بود

۱۳۸- مقدم معاون فرهنگی نيروی انتظامی بود.

۱۳۹- جدی مديرکل سياسی وزارت اطلاعات بود.

۱۴۰- سرتيب پاسداربحرينی معاون اداره اطلاعات بود.

۱۴۱- قاضی مظاهری رييس دادگاه اصفهان بود.

۱۴۲- مرتضی شاه مرادی بازجوبعدابه سمت بازپرسی رسيد

۱۴۳- پاسداربوذری معروف به سرگرد سعدحداد که هميشه مانند کماندوهالباس می پوشيد

پاسدارجانثاری مسئول بندزنان و پاسداری رزل دراصفهان بود.

۱۴۵- کاظمی مامورجوخه اعدام اصفهان بود.

۱۴۶- پاسداردايی جليل ،محافظ ویژه اسدالله لاجوردی، بعدها مسئول اعدام زندانيان سياسی زندان اوين گرديد

۱۴۶- پاسدارصادقی شکنجه گر زندان دستگرد بود.

۱۴۷- پاسدارعباسی شکنجه گر زندان دستگرد بود.

۱۴۸- پاسدارفلاحی شکنجه گرزندان دستگرد بود.

۱۴۹- پاسدارابوذرشکنجه گر زندان دستگرد بود.

۱۵۰- پاسدارفرزانه معروف به گشتاپو بود.

۱۵۱- پاسدارزهرا معروف به چماقدار بود.

۱۵۲- پاسدارصفا معروف به جغدشوم بود.

۱۵۳- پاسدارنجمه معروف به جلاد مسئول بازداشتگاه سيد علی خان واقع در کمال اسماعیل اصفهان بود .

۱۵۴- ناصراحمدی مسئول شعبه ۵ درآن زمان شعبه حزب توده وسازمان اکثريت بود.

۱۵۵- رضا فروزان صاحب سونای زعفرانیه وازعوامل باند سعید امامی بود.

۱۵۶- حاج آقا سعید پاسدارنگهبان اوین بود.

۱۵۷ــ دزفولی دادیار زندان قزلحصار بود.

۱۵۸ـ ایران فر، شکنجه گرومسئول امورفرهنگی ومعاون دایره ی اجرایی احکام درزندان گوهردشت ره بعهده داشت .

۱۵۹ـــ بصیرت مسئول کلاسهای آموزشی اوین بود.

۱۶۰ ــ مجید انصاری درسال ۶۳ به عنوان نماينده ی شورای عالی قضايی به زندان هاراه يافت ودرسال ۶۴ به رياست سازمان زندان هابرگزيده شد

۱۶۱ ــ یوسفی نگهبان زندان اوین بود.

۱۶۲- موسوی مسئول آموزش ایدیولوژیگ زندانهای دادستانی دراوین ،قزلحصار،گوهردشت که ازجهاد سازندکی زنجان به درخواست خودش به بخش آموزش زندان اوین منتقل شد ، صاحب کتابی با عنوان:  » ۲۰۰تناقض ازمارکسیسم » بود.

۱۶۳ــ سید مجید پورسیف درسمت منشی » قاضی حداد » درشعبه۲۶دادگاه انقلاب اسلامی تهران. نامبرده اکنون به شعبه اجرایی احکام مجتمع قضایی  » میرداماد » منتقل گردید

۱۶۴ــ رحیم پورازغدی ازشکنجه گران وبازجویان مخوف دهه۱۳۶۰،اکنون عضو » شورای عالی انقلاب فرهنکی » است


۱۶۵- اکبرشرفی ازعوامل حسین الله کرم وازاعضاء نوپو، نیروی ویژه سپاه پاسداران بود.

۱۶۶ – پورمحمدی نماينده وزارت اطلاعات دراوين بود.

۱۶۷- حاج سعيد مرتضوی داديارزندان اوين بود.

۱۶۸- پاسدارگوهری ۱۶۹- فريده استکی قاچاقچی بين المللی زندانبان بود.

۱۷۰- پاسدارامينی درآسايشگاه اوين بود.

۱۷۱- عباسی معاون داديار ناصری بود.

۱۷۲- رحيمی مسئول بند زنان بود.

۱۷۳- عباس شمس ازقصابان قزل حصارکرج درسالهای ۱۳۶۱ بود » عباس شمسی ، مصطفی ومرتضی پاسدارانی بودند که چهل زن وکودک را دردهکده ای درکردستان درجریان جنگ نابرابرارتش و سپاه با حزب دمکرات وکومله به گروگان گرفته بودند . به دستورعباس ، همه چهل نفررا به رگبار بسته بودن. … » (کابوس بلندتيزدندان ويراستار: بهروزشيدا ، ص۱۵۰و ۱۵۱ ناشرباران استکهلم سال ۱۳۸۲)

۱۷۴- فروتن رئيس زندان بود.

۱۷۵- پاسدارمحمدی ….

۱۷۶- پاسدارجباری …..

۱۷۷- پاسدارصادقی پای ثابت شکنجه در زندان اوين بود.

۱۷۸- طيبه شکنجه گرورابط با حاجی درقزل حصاربود.

۱۷۹- فرزانه نيزدستيارحاجی درقزل حصار بود.

۱۸۰ – قاسم يکی ازبازجويان معروف شعبه۶ مخصوص گروههاوسازمانهای موسوم به » کمونيست های محارب » بود .

۱۸۱- مجتبی حلوائی معاون رئيس زندان و بازجوومسئول اعدام ها دراوين بود.

روح الله بازجوی شعبه ۶ اوين باافتخاربرای ترساندن زندانی مي گفت : « ما دراين رژيم مارخورده ايم وافعی شده ايم »( گفتگو های زندان شماره۳،ص۳۴)


۱۸۳ــ حسين مويدعابدی بازجوورئيس زندان انزلی بود.

۱۸۴ــ بلندکيش ازعوامل کشتاروسرکوب قيام دوروزه صيادان درروزهای ۲۳ و۲۴مهر ۱۳۵۸درشهرانزلی بود، نامبرده (بلند کيش) درسال ۱۳۶۲ به فرماندهی سپاه منطقه سه گيلان ومازندران ارتقاء مقام يافت!

۱۸۵- کوشا دادستان زندان انزلی وغرب گیلان بود.

۱۸۶- قتيل زاد حاکم شرع انزلی بعدها رئيس کل دادگستری گيلان شد.

۱۸۷ــ پاسداراحمددنيامالی ، اکنون معاون وزيرراه ومسئول کل اداره بنادروکشتيرانی است.

۱۸۸ــ صادقی پاسداروبازجوی زندان انزلی بود.

۱۸۹ ــ خوشه چين سرنگهبان زندان بود.

۱۹۰ــ جوادميری اززندانبانان ونگهبانانی بود که خوی آزارزندانيان درتمام وجوداوسرشته بود .

۱۹۱ــ يوسفی بازجوی زندان انزلی بود.

۱۹۲ ــ علی يکتا دوست بازجوويکی ازمسئولين زندان انزلی بود.

۱۹۳ ــ احسانی وحشی ترين شکنجه گرزندان چالوس وبرای همه زندانيان چهره ی منفوربود.

۱۹۴ ــ جعفرپوررزازمسئولین تيم عملياتی برای دستگيری فعالين سياسی ،بعدا مسئول زندان شده بودوتلاش می کردبابرخوردهای فاشيستی ، کاريکاتوری ازحاج داوودتبديل شود

۱۹۵ــ داوودی نگهبان وپاسدارزندان انزلیبود.

۱۹۶ــ عزيزرامش مسئول بندقزل حصار بود.

۹۷ ــ رضا نگهبان زندان چالوس بود.

۱۹۸ ــ ميرزايی ازنگهبانان لنگرودورودسرويکی اززندانبانان وشکنجه گران زندان رشت بود.

۱۹۹ ــ موسوی مسئول بخش تواب سازی و ايدئولوژيک بندانفرادی بود.

۲۰۰ــ رمضان کشاورزيکی ازنگهبان ها، تنهااستعدادش آزارزندانيان بود.

۲۰۱ ــ ابراهيم فلاحيان ازنزديکان فلاحيان دروزارت اطلاعات ودربخش اقتصادی کار مي کردند .

۲۰۲ ــ اسماعيلی ازنگهبان های صومعه سرا، جثه ی کوچکی داشت وازهمه نگهبان ها بدجنس تربود

۲۰۳ ــ احمدی رئيس جديدزندان بود۰ وی داديارسابق دادگاه ارتش رشت بودبعدهابه دليل دزدی وفروش جيره موادبهداشتی زندان دستگيروبرکنارشد ۲۰۴ــ دمياررئيس زندان لاهيجان بعدا به رياست سازمان زندان های گيلان منصوب شد، وی همواره ادای صوفيان را درمی آورد

۲۰۵ــ مصباح که پيشترکارمندآگاهی بودبه عنوان معاون زندان معرفی شدند

۲۰۶ــ زارع به عنوان يکی ازمسئولين سپاه فومن و صومعه سرا، نقش بسزايی درسرکوب وکشتارنيروهای انقلابی درسالهای ۶۰و۱۳۶۱ ايفاءکرده است ۰ نامبرده معاون انتظامی سازمان زندان های استان گيلان هم بود زارع « ازتابستان سال ۶۰ به صورت مستقيم بازندانيان فومن وصومعه سرا درگيربودودراعدام زندانيان وشليک تيرخلاص به شقيقه ی آن ها مهره ای انگشت نمابود » (احمد موسوی ، شب بخير رفيق ، صفحات ۲۶۴و۲۶۵،چاپ اول ، نشر باران سوئد )

۲۰۷ ــ مسرورمعاون دادستانی وازبازجويان شهرستان انزلی بود

۲۰۸ ــ محمد سياه پست ترين زندانبان بازداشتگاه رشت بودوبه اشکال مختلف زندانيان راآزارمی داد ، سيه چرده و ژوليده بود۰ يک چشمش هم کمی چپ بود

۲۰۹- علی سرنگهبان بندبود، بعدها معاون رئيس زندان رشت شد .

۲۱۰ – کلاهدوز

۲۱۱– صالح سربازجوی بند۲۰۹ دربرخوردش با زندانیان خوف انگیزبود.

۲۱۲- صبحی(مرتضی صالحی) ازمهرماه سال۶۱ رئيس زندان گوهردشت بود.

۲۱۳- علی ربيعی (عباد) مشاوررئيس جمهوری خاتمی درامورامنيت ملی ومعاون دبيرشورايعالی امنيت، مديرمسئول روزنامه کاروگارگر بود.

محسن رفيق دوست عضو مرکزيت موتلفه ، رياست بنياد مستضعفان وجانبازان را بعهده داشت.

۲۱۵- اسدالله بادامچيان ازهيات اصفهانی ها واز پايه گذاران موتلفه اسلامی بوده است .

۲۱۶ – محسن سازگارا ، هيات موسس وعضويت درشورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی( ماجرای اطلاعیه۱۰ماده ای دادستانی یکی ازطرح های بهزاد نبوی ودستیارش محسن سازگارا دربهمن۱۳۵۹برای پایه ریزی سرکوب گسترده نیروهای مترقی وانقلابی بود … » (ايرج مصداقی ، نه زيستن نه مرگ ، جلد اول ،ص۲۸ ناشر: آلفابت ماکزيما چاپ اول ۱۳۸۳سوئد

۲۱۷- شفيعی مديرکل دانشجويی وزارت اطلاعات، معاون حفاظت و معاونت مردمی بود.

۲۱۸- کميل کاوه طلبه جوان ، رهبرانصارحزب الله دراصفهان بود.

۲۱۹- عبدالحميدمحتشم مديرمسئول ارگان انصارالله بود.

۲۲۰- مهدی نصيری حرب الله ازمجله زن روز به اتاق مديريت روزنامه کيهان پا گذاشت.

۲۲۱- مصطفی تاج زاده ازبنيانگذاران کميته های انقلاب اسلامی بود.

۲۲۲- محسن آرمين ازبنيانگذاران کميته های انقلاب اسلامی تا سخنگويی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی

۲۲۳- عليرضا علوی تبارازعضويت درسپاه پاسداران تاسایرمقامات در دوره های مختلف کارکرد داشت.

۲۲۴- سعيد حجاريان يا (جهانگيرصالح پور( ازمهندسین اطلاعاتی واصلاحات ومشاوررئيس جمهورمحمد خاتمی بود.

۲۲۵- امين زاده معاون وزيرامورخارجه بود.

۲۲۶- بهرامی نهاوندی ياهمدانی ازقضات سازمان مسلح قضايی بود.

۲۲۷ – خزاعی رئيس دفتر وزيراطلاعات وازمعاونان فلاحيان ، قبلا مسئول اطلاعات شهر قم بود

۲۲۸- آزاد معاون امنيتی وزارت اطلاعات بود.

۲۲۹ – عباد معاون پارلمانی وزارت اطلاعات که پيش ازآن مديرکل اطلاعات آذربايجان غربی بود

۲۳۰- تهرانی معاون پارلمانی وزيراطلاعات بود.

۲۳۱- حميدسرمدی، معاونت امنيت وزارت اطلاعات، وی پيشتردربخش مربوط به امورپاکستان وافغانستان کارمی کردوالان سفيرايران درتاجيکستان است

۲۳۲- تاجيک معاونت آموزشی وزارت اطلاعات بود.

۲۳۳- آقای خليل ازسيستان وبلوچستان به معاونت ضدجاسوسی گماشته شد .

۲۳۴- عباس سليمی نمين مديرمسئول سابق کيهان هوايی ومدیرروزنامه تهران تایمزازدوستان نزدیک فلاحیان ، سعید امامی وازاعضاء شبکه خبررسانی ومحفل رسانه ای وزارت اطلاعات دردوران فلاحیان بود.هم اکنون د رخدمت دفترویژه تحقیقات اطلاعات سپاه پاسداران است که ریاست آنرا حسین شریعتمداری مدیرفعلی کیهان به عهده دارد.

۲۳۵ – حجت السلام پروازی او می گويد : « هرکه خائن شود اورا می زنيم  » ( محمد قوچانی ، پدرخوانده و چپ های جوان ، نشرنی ، چاپ دوم سال ۷۹ ، ص ۷۱)

۲۳۶ – سيد مصطفی کاظمی (موسوی) شيرازی اززمان شکل گيری اطلاعات سپاه درآن بود۰ بعدمديراداره کل اطلاعات دراستان فارس شد، بعدا درزمان وزارت قربانعلی دُری نجف آبادی درجايگاه جانشين معاون امنيت منصوب شدند

۲۳۷- مصطفی پورمحمدی دادستان انقلاب اسلامی خوزستان ، بندرعباس ، کرمانشاه ومشهدازسالهای ۵۸ تا ۶۵ ، رئيس اطلاعات خارجی ازسال ۶۵ تا ۷۸،مشاوررياست دفترومديرگروه سياسی واجتماعی مقام رهبری ازسال ۸۱ تاکنون ، استاد دانشگاه امام صادق ازسال ۷۹ تا به اکنون ، معاون وجانشين وزيراطلاعات ازسال ۶۶ تا ۷۸ ، نماينده ری شهری وزير وقت اطلاعات و يکی از مجريان قتل عام زندانيان سياسی درسال ۶۷ بود، پور محمدی معاونت بخش خارجی وزارت اطلاعات را دردوران علی فلاحيان وقربانعلی دُری نجف آبادی در اوايل دهه ۷۰ را به عهده داشت و در دوران دری نجف آبادی نيز همچنان مرد دوم وزارت اطلاعات بود سپس به عنوان يکی ازمسئولان دفتر ويژه اطلاعات وامنيت خامنه ای منصوب شد.

۲۳۸- ميرعباد مسئوليت دادگاههای انقلاب درشهرگرگان رابعهده داشت وبه تندی وسختگيری شهرت داشت.

۲۳۹- مرتضی حقانی کارگزارسعيدامامی درقتل های زنجيره ای بود.

۲۴۰ – نظرعلی کريمی ازمسئولان اطلاعات شهرستان گرگان بود.

۲۴۱- مظفرحسينی چهره مرموز پرونده جنايات گرگان در زمان فلاحيان وسعيد امامی بود.

۲۴۲ – رضاايئجی درقتل فرزين مقصودلووشبنم حسين درگرگان دست داشتند .

۲۴۳ – موحد فرمانده سابق سپاه درمشهد بود.

۲۴۴- جوادآزاده از معاونان دری نجف آبادی و مهره بدنام دروزارت اطلاعات بود

۲۴۵- مهردادعليخانی ازنزديکان سعيد امامی بود.

۲۴۶- احمدشيخا(احمدنياکان) ازسربازجويان وزارت اطلاعات بود.


 ۲۴۷- علی محمدی رئيس کميته تبليغات و اطلاع رسانی شورای عالی امنيت ملی بود.

۲۴۸- سرفرازمعاون علی لاريجانی مديرعامل صدا وسيما و کارگردان فيم بازجويی ها بود.

۲۴۹- مرتضی قبه معروف به رضا اصفهانی رئيس دقترسعيد امامی بود.

۲۵۰- محی الدين انواری از پايه گذاران موتلفه اسلامی وظيفه تائيد مشروعيت اقدامات ضد رژيم جمعيت موتلفه را بعهده داشت.

۲۵۱- حجت الاسلام عاملی ( عامری ) ازمسئولان سازمان قضايی نيروهای مسلح بود .

۲۵۲- قوام ازبازجويان وزارت اطلاعات بود.

۲۵۳- قاسمعلی نصيری پورمعروف به قاسم مرشدی بود.

۲۵۴- محمد رضا سليمی معروف به محمد صداقت بود.

۲۵۵- مهدی پرورده موسوم به مجيدی بود.

۲۵۶- کريم اسد زاده معروف به امين بود.

۲۵۷- خسروقنبری معروف به تهرانی بود.

۲۵۸- احمد وحيدی ازياران حلقه امنيتی فلاحيان بودند

۲۵۹- غيوری ازباندهای مالی فلاحيان بود.

۲۶۰- حسين صفاری دراطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات کارمی کردودردرگيريهای خارج ازکشورشرکت داشت.

۲۶۱- حسن محمدی مدير کل وزارت اطلاعات درزمان فلاحيان بود.

۲۶۲- حسين موسويان سفيروقت ايران درآلمان درشبکه ترورخارج ازکشوردست داشته است.

۲۶۳- محمدحسن قاتل تيم تروردکتررضا مظلومان ، به ايران برمی گرددمدتی به وزارت اطلاعات رشت فرستاده می شود، چندی بعدبه عنوان فردی ناراضی پناهنده می شود.

۲۶۴- حاج حسين معصومی شوهرخواهرفلاحيان دريکی از ماموريت های خارجی زخم برداشته ولی به ايران برمی گرددوازعوامل مالی وزارت اطلاعات بوده است.

۲۶۵- حاج حسين فلاحيان برادرشيخ علی فلاحيان، مدتی در وزارت اطلاعات مسئول دفتر فلاحيان بوددر بازرسی نيروی انتظامی درکميته انقلاب نيزنقش داشت.

۲۶۶ــ خسروبراتی در تمام قتل های زنجيره ای حضورداشت۰ راننده اتوبوس قتل ۲۱تن ازنويسنده گان به طرف ارمنستان بود.

۲۶۷ ــ خسرو تهرانی معاونت اطلاعات وتحقيقات نخست وزيری و ری شهری بود.

۲۶۸ ــ محمدعراقی سرپرستی گروههای متعلق به نهضتهای اسلامی خارج ازکشورومسئول فعاليتهای تروريستی درسازمان تبليغات اسلامی بعهده داشت.

۲۶۹ ــ مهدی خزعلی فرزند آشیخ ابوالقاسم خزعلی مدیرموسسه انتشاراتی حیان درزدوبند با شبکه ترورومافیا ۲۷۰- اسعدالهی رئيس زندان آمل بود.

۲۷۱ ــ هاشم علوی معاون امنیت وزارت اطلاعات بود.

۲۷۲- سرتیپ پاسدار بحرینی معاون اداره اطلاعات بود.

۲۷۳- مهندس صدرالسلام معاون اطلاعات نیروهای انتظامی بود.

۲۷۴ – مهندس کلانتری مدیر کل اداره اطلاعات نیروی انتظامی بود.

۲۷۵- حجت الاسلام رحمانی رئيس عقیدتی وسیاسی نیروهای انتظامی بود.

۲۷۶ سيدمحمود محتشمی ازرهبری حزب الله لبنان ، وزيرکشور، نماينده مجلس هم شد.

۲۲۷ – کاظم جلالی مخبر کمسيون امنيت ملی و سياست خارجی بود.

۲۷۸ــ علی حسین پناه مسئولتهیه بولتن ها ی محرمانه سپاه وازعوامل امنیتی است.

۲۷۹ ــ حسین زاده مسئول داخلی اوین بود.

۲۸۰ ــ پاسدارمحمد صادقی ازگوهردشت بود.

۲۸۱ ـــ اسماعيل شوشتری نماينده مجلس درسال ۶۴ به رياست سازمان زندان ها برگزيده شد۰ بعدا درزمان رفسنجانی به وزارت دادگستری رسيد.

۲۸۲ ــ رضاروزان با نام مستعارموسوی اززندان فومن به انزلی منتقل شدوجای حسين عابدی و يوسفی راگرفته بود۰ رضاروزان سربازجووخودرابالاترين مسئول زندان درانزلی می دانست وازهمان آغازسياست های فاشيستی خودرانشان داد.

۲۸۳ ــ محمدخاموشی مسئول واحد يک قزل حصار بود.

۲۸۴ ــ انصاری معاون ميثم، رياست واحد يک قزلحصاررا بعهده داشت.

۲۸۵ ــ حسين زاده شوهرخواهر محمد کچويی که درزندان شاه به « آقای بيگناه  » معروف بود، مديريت داخلی اوين را بعهده داشت.

۲۸۶ــ مرتضی صالحی با نام مستعارصبحی رياست گوهردشت را درسالهای ۶۱و۶۳ بعهده داشت و ميرمحمدی هم معاون ايشان بود.

۲۸۷ ــ بازجوحاج آقا صفايی  » صفايی يک وحشی تمام عياربود که ازصافی عبورکرده بود » ( کتايون آذرلی ، مصلوب ، ص ۱۰۸)

۲۸۸ــ حاج آقا کرباسی بازجوی زندان مشهد

۲۸۹ ــ اسماعيل افتخاری معروف به  » اسی تيغ کش  » مسئول گروه ضربت کميته ی منطقه ۱۲، اسماعيل قبل ازانقلاب وسقوط شاه يکی ازباج گيرهای منطقه جمشيد تهران بود۰اسماعيل بد دليل کارهای خلاف درسال ۷۷ دستگيرشدوبه زندان افتاد. « اسماعيل درخلال دادگاهش مدعی شد که ۶ هزارنفررا دستگيروروانه زندان ها کرده است ( ايرج مصداقی خاطرات زندان ، نه زيستن ونه مرگ جلد اول ، ص ۱۷ )

۳۰۰ ــ اکبرخوش کوش قبل ازانقلاب درمحله نازی آباد تهران مورد سوء استفاده های جنسی زيادی قرارگرفته بود و به همين دليل به  » اکبرخوش گوشت » معروف بود۰ اکبردرسيستم سرکوب رژيم به پاس خدماتی که کرده بود ،ارتقاء يافت و به سمت مشاورعملياتی وزيراطلاعات دردوران فلاحيان و بعد ازآن رسيد(ایرج مصداقی ، ماخذ پیشین، صفحه۱۷)

۳۰۱ ــ صالح سربازجوی بند ۲۰۹ زندان اوين بود.

۳۰۲ ــ طباطبايی بازجوی زندان اوين بود.

۳۰۳ ــ بصيرت مسئول کلاسهای آموزشی زندان اوين بود.

۳۰۴ ــ پاسدارايمانی …..

۳۰۵ ــ پاسدارزن ساداتی ….

۳۰۶ــ مرتضی بختياری رئيس سازمان زندان ها و اقدامات تامينی وتربيتی ايران بود.

۳۰۷ ــ خانم اکبری مسئول بخش انفرادی زنان بود که بعد ها مسئول تمام بخشهای زنان شد ۰ « خشک وبداخم، نگاهش کينه توزوزهرآگين بود » (حقيقت ساده جلد ۳ ، ص ۱۸۱ )

۳۰۸ــ عرب داديارناظرزندان قزل حصار بود.

۳۰۹ ــ حاج محمودافسرنگهبان زندان قزل حصار بود.

۳۱۰ ــ عباس فتوت يکی ازسرشيفت های پاسداران زندان اوين بود.

۳۱۱ ــ مجيد تبريزی مديرداخلی زندان گوهردشت بود.

۳۱۲ ــ حسن آيت عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ونماينده اولين دوره مجلس اسلامی وسازمانده اغلب تحرکات درسالهای اول انقلاب بود.

۳۱۳ ــ عباس عبدی يکی ازاشغال کننده گان سفارت آمريکادرتهران ، همکاردردادستان انقلاب اسلامی ، ازدست اندرکاران مرکزمطالعات استراتژيک بوده است.

۳۱۴ــ جمال کريمی راد، دادياردادسرای عمومی وانقلاب به مدت ۲۵ سال، دادستان عمومی کردستان ، رئيس دادگاه حقوقی يک زنجان ورئيس دادگاه انقلاب ودادگاه اصل ۴۹ دراستان قزوين ، مدير کل تعزيرات حکومتی استان قزوين ، سخنگوی قوه قضاييه ازسال ۱۳۸۲ تاکنون بوده است .

۳۱۵ ــ آزادمعاون پارلمانی وزيراطلاعات بود.

۳۱۶ ــ منوچهرمتکی دردهه ۱۳۶۰سفيرجمهوری اسلامی درترکيه ، طراح درسازماندهی عمليات تروريستی درخارج از کشور۰ ايشان تعيلم تروريستهای خارجی برعهده داشته است.

۳۱۷ ــ سيما مسئول بندزنان سپاه پاسداران بود.

۳۱۸ ــ رحيمی پاسدارزن مسئول بندزنان ۲۱۶اوين بود.

۳۱۹ ــ مصطفی محمد نجار، عضويت درسپاه، حضوردرکردستان ودرگيری منطقه نقده، مسئول تعاون کل سپاه، مسئول منطقه خاورميانه درسپاه ، حضوردروزارت سپاه درسال ۱۳۶۴ ، قايم مقام گروه جنگ افروزوزارت سپاه بود.

۳۲۰ــ قدوسی پاسدارمسئول گرفتن مصاحبه اززندانيان زندان اوين بود.

۳۲۱ ــ نصرت خوفناک را ميثم به عنوان مسئول بندقزلحصارقرارداده بودندونصرت « استوارارتش بودکه دوستش زن خودرا به اومی سپاردوبه مسافرت می رود۰ اوبه زن دوستش تجاوزکرده وپستان هايش رابريده وبه قتل رسانده بود » (گفتگوهای زندان شماره ۲، ويژه سرکوب، اختناق وزندان های تهران ، ص ۶۳)

۳۲۲ ــ ريش قرمزازپاسداران لنگرودورودسروازنگهبانان وشکنجه گران زندان رشت بود  » وحشی گری اش سبب شده بود ، پس ازمدت کمی جايگاه خاصی نزد عبدالهی ـــ رئيس زندان رشت ــ پيداکرد (احمدموسوی ، شب 
بخيررفيق ، ص ۲۲۶ چاپ اول ، نشرباران سوئد)

۳۲۳ ـــ محمدحسين صفارهرندی ، جانشين فرماندهی سپاه منطقه ۶ کشوری درسالهای ۵۹ تا۶۴ ، جانشين وسپس مسئول دفترسياسی سپاه ، معاون مديرمسئول وسردبيرروزنامه کيهان، عضوشورای تعيين خط مشی خبرگزاری جمهوری اسلامی بود.

۳۲۴ ــ مصباح بعدازاعدام های تابستان ۶۷ درزندان رشت به عنوان معاون زندان معرفی شد۰اوکارمنداداره آگاهی بود.

۳۲۵ ــ آيت الله توسلی رئيس دفترخمينی وعضومجمع تشخيص مصلحت نظام وکارگزار خمينی درسالهای حيات ايشان بود.

۳۲۶ ـــ سرتيب پاسداررمضانی چندی رئيس گذرنامه شد.

۳۲۷ ــ نصيرپورخبرگزاری جمهوری اسلامی رابعدازخرازی اداره می کرد.

۳۲۸ــ فاضل لنکرانی ازهئيت مشاوران مذهبی که احکام قتل هاراتهيه می کنند.

۳۲۹ـــ منيرالدين شيرازی ( روحانی) نماينده رهبردرنيروهای ويژه ترورونيزازسری مشاوران مذهبی که احکام قتل هاراتهيه وبه ذوالقدرابلاغ می کنند.

۳۳۰ ــ محمدتقی ذوالقدرازفرماندهان ضد شورش وواحدهای ترورخيابانی بوده است .

۳۳۱ ـــ رحيم صفوی ازفرماندهان سپاه پاسداران وعضوسازمان تروروسرکوب بوده است .

۳۳۲ ـــ فرهادنظری ازفرمانده هان ضدشورش وواحدهای ترور(که درحادثه کوی دانشگاه دست داشت) وازفرماندهان نيروی زمينی بود.

۳۳۳ ــــ عبدالهی بانام مستعارمحتشم فرمانده ثارالله بود.

۳۳۴ ـــ علي اکبری ازمسئولان بلندپايه وزارت اطلاعات وعضوسازمان تروروسرکوب بود.

۳۳۵ ـــ کوسه چی فرمانده بسيج بوده است .

۳۳۶ ـــ پورقنادمعاون پورمحمدی دربخش اطاعات خارجی وزارت اطلاعات وازمسئولان بلندپايه اين وزارتخانه و وعضوسازمان تروو بوده است .

۳۳۷ ـــ سليم آبادی فرمانده ثارالله بود.

۳۳۸ ـــ حيدرزاده فرمانده ثارالله بود.

۳۳۹ ــــ محمدايمانی مقاله نويس کيهان و ازياران حسينيان وحسين شريعتمداری ودرشاخه سرکوب اند.

۳۴۰ ــــ کوهکی مديرنشريه صبح و ازاصحاب سرکوب و امدادهای غيبی بوده است !

۳۴۱ ــــ مسيح مهاجری سرپرست ومديرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی ، نماينده ولی فقيه وعضوهيات منصفه دادگاه ويژه روحانيت بود.

۳۴۲ ــــ اشک تلخ ازسری فرماندهی انصار حزب الله بود.

۳۴۳ ـــ بابائيان ازفرماندهان انصارحزب الله بود.

۳۴۴ ــــ ذوالنورازفرماندهان انصارحزب الله بود.

۳۳۵ ـــ نکودهی از فعالين ستادامربه معروف ونهی ازمنکربود.

۳۳۶ ــــ ابراهيم رازينی ازفعالين ستادامربه معروف ونهی ازمنکر بود.

۳۳۷ ــــ فردوسی پورازفعالين سازمان قضايی نيروهای مسلح بود.

۳۳۸ ــــ احمدوحيدی رئيس اطلاعات سپاه پاسداران بود.

۳۳۹ ــــ زرگررئيس ستاد امربه معروف ونهی ازمنکرب.د.

۳۴۰ ـــ نمازی رابط خامنه ای بالشکرهای۱۰تا۲۷سپاه پاسداران بوده است.

۳۴۱ ـــ حسين نجات فرمانده ثارالله بود.

۳۴۲ ـــ احمدی عامل جنايت کوی دانشگاه بوده است .

۳۴۳ ــــ حسن پورصالحی ازعوامل حزب الله مسجدشهدا

۳۴۴ ــــ علی فضلی فرمانده بسيج بود.

۳۴۵ ـــ علی کوثری فرمانده بسيج بود.

۳۴۶ ـــ اکبرنوجوان ازحزب الله مسجد شهدای بوده است

۳۴۷ ـــ معزی مسئول فرهنگی بيت رهبری ورابط خامنه ای باشاخه تبليغات سازمان ترورونماينده خامنه ای دروين بود.

۳۴۸ ـــ محمودژوليده ازعوامل فرماندهی سپاه ذوالقدر بود.

۳۴۹ ـــ شريعتی فرمانده لشکر۳۱عاشورا بود.

۳۵۰ ـــ نواب دامادمصباح يزدی از اعضاء هيات منصفه دادگاه ويژه روحانيت ورئيس سازمان تبليغات اسلامی ودرخدمت سازمان تروراست.

۳۵۱ ـــ ملکه يزدی دختر محمديزدی مسئول زنان قوه قضاييه بوده است .

۳۵۲ ـــ احمدکاظم زاده مديراجرايی نشريه شلمچه یود.

۳۵۳ ـــ اعلاء توراتی ازسرکرده گان شاخه سرکوبهای خيابانی است.

۳۵۴ ـــ احمدناطق نوری برادرعلی اکبرناطق نوری با محافل امنيتی درارتباط است.

۳۵۵ ـــ شهيدی مسئول امنيت استان اصفهان بود.

۳۵۶ ـــ حسين لاجوردی فرزند اسدالله لاجوردی که درجنايات چندی ازجمله در تهاجم به خانه فروهرها نقش داشته است.

۳۵۷ـــ فريدون چوپان نام مستعارمجيدبابايی معاون رئيس اداره التقاک وزارت اطلاعات بوده است .

۳۵۸ ـــ مصباح يزدی از مهمترين اعضاء شاخه فتوای سازمان ترور، سرپرست مجله پرتوولايت وازرابطين گروهای انصاروحزب الله بود.

۳۵۹ ـــ حجت الاسلام اصغرحجازی مسئوليت اداره بيت رهبری(خامنه ای) ورابط سازمان ترور با وزارت اطلاعات است. وی ابتداء قاضی شرع درخوزستان بود.

۳۶۰ ـــ محمدعلی رامنی سرپرست مجله رامين ودرشاخه سرکوب خيابانی نيزفعال است.

۳۶۱ ـــ حميداکبری مديربنيادهمگرايی انديشه ۰ دفترپوششی علی اکبرفلاحيان که درجوار آن به کارهای خلاف قانون واخلاق صورت می گيرد.

۳۶۲ ــــ امام جمعه شيمرانات عضوهيات منصفه دادگاه ويژه روحانيت ۰اعلام می دارد :  » برای حفظ انقلاب گاهی اوقات مجبورمی شويم، دوستانی را هلاک کنيم وازروی جسدشان بگذريم » ( دکتر نصرالله نجات بخش ، شبکه های ترورجمهوری اسلامی ايران ، ص ۸۲ ، ناشرانقلاب اسلامی آلمان سال۱۳۸۱)

۳۶۳ ــ خطيب مسئول وزارت اطلاعات قم که مامورقتلهای سياسی بوده است.

۳۶۴ ـــ غلامعلی رشيددرقتل های خارج ازکشورفعال بوده است.

۳۶۵ ــــ محسن روحانی سرپرست مجله ۱۵ خرداد، همکارروح الله حسينيان درمرکزاسناد اسلامی

۳۶۶ ـــ ابراهيم رازينی برادرعلی رازينی ، جلاددادگاه ويژه روحانيت وازاعضاء ستاد امربه معروف و نهی ازمنکر، يکی ازشاخه های سازمان تروروسرکوب نظام اسلامی ايران بود.

۳۶۷ ـــ محسن صفوی برادررحيم صفوی فرمانده فعلی نيروهای مسلح رژيم وازعوامل امنيتی رژيم

۳۶۸ ــــ محمدعلی مقدمی ازنماينده گان وازواحد اطلاعات يگان تدارکات حفاظت مجلس و سپاه پاسداران است.

۳۶۹ ــ مدرس زاده ازمديران وزارت اطلاعات است.

۳۷۰ ـــ علی آقا محمدی نماينده سابق همدان ۰ مسئول تدارکات مجلس درسازمان ترورنقش فعالی داشته وباشگاه تاج ( استقلال فعلی ) دراختياراومی باشد

۳۷۱ ـــ حجت اسلام نظام زاده ازفعالين شاخه ترور بوده است .

۳۷۲ ــــ محمدسياه ، پست ترين زندانبان بازداشتگاه رشت بودوبه اشکال مختلف زندانيان راآزارمی داد.

۳۷۳ – عبدالهی رئيس زندان و عامل مستقیم سرکوب عریان زندانیان رشت بود.

۳۷۴- باقری زندانبان زندان انزلی بوده است .

۳۷۵- هاشمی مسئول بند۴درقزل حصار بود.

۳۷۶- پاسدارپاکوتوله ياپاکوتاه اهل لاهيجان وازنگهبان های دوران قيامت حاج داوودبود۳۷۷-همتی زندانبان ساده که بعدا به درجه سرنگهبان زندان انزلی رسيد.

۳۷۸- کرامتی نگهبان زندان انزلی بود.

۳۷۹ – عاشوری ازنگهبانان انزلی بود.

طاهربهاريه ازعوامل حزب الله وچماقداران شهرانزلی بود.

۳۸۱- حمید طلوعی درپل رومی علاوه برریاست بخش زندانیان سیاسی ، بازجویی ازآنان را نیز بعهده داشت.

۳۸۲ – قاسم کبیری وحمید کریمی ازپرسنل گرداننده ی سلولهای انفرادی قدیم بودند که با راه اندازی آموزشگاه اوین ، دومعاون مجید قدوسی بودند که اداره آموزشکاه را بعهده گرفته بودند.

۳۸۳ – مصطفی شعبانی یکی ازبی رحم ترین نگهبانان بند های اوین بود که به خاطر دارا بودن کلیه صفت های جنایت کارانه، ارتقای مقام یافت وبه سرعت به کاربازجویی و شکنجه درشعبه هفت اوین پرداخت.

۳۸۴ – سرلک پاسداروحشی زندان اوین بود.

۳۸۵- طاهری شکنجه گر بود.

۳۸۶ – اختری رابط راهبری با شاخه تبلیغات وسرکوب خیابانی بود.

۳۸۷ – معزی رابط بیت رهبری با شاخه تبليغات بود.

۳۳۸ – منصورارضی از عوامل حزب الله و مرتبط با بیت رهبری و…..بود.

صدها آدمکش ديگری که دربازجوئيهاوشکنجه دادنها باچشمان بسته ظاهرمی شدند وياعمدتاً چهره کريه خود را می پوشاندند ازاينروتابه امروزناشناخته باقی مانده اند. 
برماست که اين فهرست را تکميل کنيم تادرسطح جهان چهره اين جانيان، درتجاوزبه کشتارو به تباهی کشاندن زندگی جانسوزدهها،صدها وهزاران هزارتن ازفرزندان برومند، کشورمان (ايران) بهمگان آشکارگردد.


 درامردادخواهی خانواده های اعداميان وزندانيان سياسی درايران ، می توان و بايد همه اين جانيان چه مرده و چه زنده را ، بجرم  » جنايت عليه بشريت » درپيشگاه تاريخ دردادگاههای بين المللی به محاکمه کشاند.


 شاهد تنها ازاين طريق ، بتوان ابعاد اين کشتار، آمارواسامی واقعی جانباختگانِ اين جنايتِ فجيع قرن را اززبان اين جنايتکاران ، درجريان محاکمه آنان بازشنيد . 
 بايد ومی توان اين امررا به کارزاربزرگ اپوزيسيون ترقيخواه و تحول طلب که ابعاد جنايات دونظام شيخ و شاه را با پوست و گوشت خود لمس کرده اند بمثابه وظيفه ای عاجل درهفده مين سال جنايت تابستان ۱۳۶۷ بدل کرد.

ابوا لفضل بيهقی مي نويسد: « ۰۰۰ درديگرتواريخ چنين طول وعرضی نيست که احوا ل را آسان ترگرفته اندوشمه يی بيش يادنکرده اند، اماچون من اين کارراپيش گرفتم، می خواهم که داداين تاريخ رابه تمامی بدهم وگرد زوايا بگردم تا هيچ ازاحوا ل پوشيده نماند۰ » نيک برآنم تا ماداميکه اين نظام است ۰ستاندن  » داداين تاريخ  » آنهم  » به تمامی  » ممکن نشايد۰ شايد اين خود تلنگری باشد برای کاری بزرگ وجمعی تا آنراتوامان به سامان بريم تا  » هيچ از احوال پوشيده نماند » چنين باد !!

*********************

منابع مورد استفاده ام:

* خوب نگاه کنيد راستکی است: پروانه عليزاده ۶۷ صفحه انتشارات خاوران پاريس مهر

* حقيقت ساده در ۳ جلد: م- رها( منيره برادران) ۵۹۸ صفحه ناشر تشکل مستقل دموکراتيک زنان ايرانی در هانوفر- آلمان در تابستانهای ۷۱و ۷۳و زمستان ۷۴ تجديد چاپ شد.

* خاطرات زندان: شهرنوش پارسی پور ۵۱۸ صفحه نشر باران – استکهلم ۱۹۶۶ 


* خاطرات يک زندانی از زندانهای جمهوری اسلامی از: دکتر رضا غفاری به انگليسی ترجمه الف . ساسان ۳۴۲ صفحه ناشر استکهلم سوئد سال ۹۸ 


* شب بخير رفيق (طرف تيره تاريخ خاطرات زندان) از: احمدموسوی ۳۶۳ صفحه انتشارات باران چاپ اول (۱۳۸۳)۲۰۰۵


* نه زيستن نه مرگ در ۴ جلد خاطرات زندان از : ايرج مصداقی ناشر: آلفابت ماکزيماسوئد چاپ اول : (۱۳۸۳)

* دراينجا دختران نمی ميرند: شهرزاد ۲۰۵صفحه ناشرخاوران تابستان ۱۳۷۷به چاپ دوم هم رسيد. 


* يادهای زندان (خاطراتی اززندانهای جمهوری اسلامی) جلد اول از: ف آزاد ۲۰۸صفحه ناشر انجمن دفاع اززندانيان سياسی و عقيدتی در ايران پاريس ، تابستان ۱۳۷۶


 * کتاب زندان (جلد۱و۲) به: ويراستاری ناصرمهاجر ۸۱۸صفحه نشرنقطه سالهای ۷۸و۸۰ کتابی در زمينه : بازداشت ، بازجو ، بازجوئی ، شکنجه ، سلول ، دادگاه ، ملاقات ، بند ، نادمها ، تواب ها ، اعدام ، خودکشی ، روان پريشی ، نيست شدگان هستی بخش ، کشتاربزرگ ۶۷ ، آزادی ، هيئيت های بين المللی بازرسی ، اقليت های مذهبی ، جنسيت ، بچه ها ، باپيشگفتاری درزمينه پيشينه ی زندان جمهوری اسلامی و…


 * جمهوری زندانها- جلد ۱و۲): وريا بامداد ۶۸۲صفحه گزارشی تحليلی- مستند درباره زندان ، بازجوئی ، شکنجه وسرکوب درجمهوری اسلامی آلمان فرانکفورت سال ۱۳۸۰
* زيربوته لاله عباسی: نسرين پرواز ۳۶۱صفحه انتشار نسيم فوريه۲۰۰۲

* کتاب گفتگوهای زندان تا به امروز(۴جلد) منتشر شد. ناشرسنبله هامبورک

* دکنرنصرالله نجات بخشی ، شبکه های ترورجمهوری شسلامی ، انتشارات انقلاب اسلامی ، آلمان سال۱۳۸۱ ، در۱۶۱ صفحه

* کابوس بلندتيزدندان ويراستار: بهروزشيدا ۱۶ مطلب اززندانهای شهرستان های ايران ، ناشرباران استکهلم در۲۰۶صفحه سال ۱۳۸۲


 * ياد های زندان: فريبا (فايزه ) ثابت ، در ۲۰۵ صفحه نشر خاوران- پاريس

* حمید کاویانی ، درجستجوی محفل جنایتکاران (بازخوانی پرونده قتل های سیاسی)چاپ چهارم، نشرنگاه امروز ، در ۲۴۸ صفحه

* محمد قوچانی ، پدرخوانده و چپ های جوان ، نشر نی ، چاپ دوم سال ۷۹

*اکبرگنجی ، عالیجناب سرخپوش ، عالیجنابان خاکستری ، چاپ هفتم در۲۶۵صفحه سال۱۳۷۹


* اکبر گنجی ،تاریکخانه اشباح(آسیب شناسی گذاربه دولت دمکراتیک توسعه گرا) چاپ ششم در۴۶۶ سال ۱۳۷۸

* علی رضا نوری زاده ، فلاحیان مردی برای همه فصول جنایت ، ناشرانتشارات نیما، در۱۹۱صفحه ، آپریل ۲۰۰۲

* عمادالدین باقی ، تراژدی دمکراسی در ایران ( بازخوانی قتل های زنجیره ای)۲ جلددر۵۳۶ ، نشرنی ، چاپ اول ۱۳۷۸

http://www.rahekargar.net/maghalat/200511/20051130-khawaran-jawaheri.htm

http://www.rahekargar.net/maghalat/200510/20051018-naslkoshieh-be-shiwehye-eslami.htm

برگرفته از: (نشریه آرش شماره۹۳- ۹۲

شهریور، مهر ، صفحات ۱۱۳ تا۱۰۷)

Published in: on 5 août 2011 at 4:17  Laissez un commentaire  

گزارشگران: واپسین کلام ها, وصیت نامه ها و یادهای اعدام شدگان – بخش اول !

به خانواده های داغدار زندانیان سیاسی,

به بازماندگان آن دوران خاکستری,

به چهارمین گردهمائی سراسری زندانیان سیاسی در گوتنبرگ

بسیاری از نوشتن آخرین کلام محروم شدند

بسیاری از اعدام شدگان باور نداشتند که اعدام میشوند و پیشنهاد نوشتن وصیتنامه را جدی نگرفتند.

بسیاری از نوشتن آن سرباز زدند و بر آن بودند که خواه ناخواه بدست خانواده ها نخواهد رسید.

بسیاری نیز نوشتند وخانواده ها کوچکترین اثری از آن نیافتند.

تعدادی را نیز در این متن می خوانید.

باقی مانده اند اما پدران و مادران, خواهران و برادران و فرزندانی که هنوز نمیدانند تاریخ و محل دفن عزیز از دست رفته شان کجاست تا سیل اشکهای خود را سرازیر کنند. هم از اینرو هر روزه میگریند.

……………….

منتشر شد و سپاس : پیک ایران – نگاهی به … البرز ما – سایت خبری راه کارگر – آزادگی – دنباله – اشتراک – خبرنامه ملی ایرانیان – سایت سازمان راه کارگر کمیته مرکزی – آزادی بیان – سایت سازمان راه کارگر هیات اجرائی – بالاترین – احترام آزادی – سایت مبارزان کمونیست – ایرانسکوپ نیوز – لجور – ریشه ها – اندیشه نوین ( شاهین شهر ) – اندیشکده ایرانسکوپ – پارس دیلی نیوز – انتگراسیون ایرانیان آلمان – سایت آذربایجان – کوچک سرا – آریز بلوگ – دانلود کتابهای ممنوعه در ایران – ویراش نیوز – ایران آزاد – پژواک ایران راه آزادی – وب نوشت عکس – Revolutionary Flowerpot Society – آینه روز – کانون زندانیان سیاسی در تبعید – روشنگری- فیس بوک برهان اعظمی –

آخرین کلام ها, وصیتنامه و یادها از اعدام شدگان

متن کامل بزودی در فرمت پ د اف منتشر خواهد شد

متن در فرمت وورد بخش اول و همراه با تصاویر قربانیان را اینجا ببینید – بخش اول

متن پ د اف همراه با تصاویر قربانیان – بخش اول

تنظیم و تهیه متن وورد و پ د اف به همت سایت ریشه ها

………….

واپسین کلام ها و یادها به خانواده های داغدار زندانیان سیاسی, به بازماندگان آن دوران خاکستری, به چهارمین گردهمائی سراسری زندانیان سیاسی در گوتنبرگ

( قسمت اول)

آخرین کلام ها, وصیتنامه و یادها از اعدام شدگان

دیدی دیشب چه طور همه شون رو به درک واصل کردیم؟
ولی حاج آقا اینا که مجاهد نبودن!

همه شون ملحد و کافر بودن
اینا از اون ها پدر سوخته ترن… اگه دستشون برسه بهتر از اون ها عمل نمی کنن

کپی و انتشار این مجموعه با ذکر منبع (سایت گزارشگران ) آزاد است.

http://www.gozareshgar.com

گرداوری و تنظیم : بهروز سورن

داس بدست, قداره به کمر, بر ماشه ها چکاندند . چند نفره و یا با ماشین, چند تا چند تا طناب دار نازنین های کشورمان را کشیدند واینچنین دورانی سیاه و مرگ آور را برجای گذاشتند.

وظیفه ای خطیر بر دوش تمامی آزادگان سنگینی میکند و آنهم ثبت استنادی تاریخ خونبار سی و چند ساله حاکمیت جمهوری اسلامی است که بنام خدا و ولایتش بر زمین چه جنایت ها که نکردند و چه خونها که نریختند. سی و چند سال تاختند و توحشی هولناک را بر زندگی شرافتنمند ترین انسانها مستولی ساختند.

مردن تحت حاکمیت مذهبی بواسطه گستردگی آن امری روزمره تلقی شده است. هم از اینرو بسیاری از بازماندگان آندوران سیاه و غم انگیز از زنده بودن و رهائی خود چنانچه آنرا رهائی بنامیم, رضایت ندارند. در کنار یاران بودن و ماندن را دوست داشتند.

فریاد میزد که:

من باید به زندانبان بگویم که مرا فراموش کرده اند!

او هم میخواست تا در کنار یارانش آرام بگیرد. با یاران بودن در همه حال, یکی برای همه و همه برای یکی….

عمقی برای جنایات رژیم نمیتوان تصویر کرد. تاثیرات ابعاد گسترده کشتارهای انسانی در دهه شصت و بویژه تابستان 67 هنوز ادامه دارد. انبوهی از خانواده ها, فرزندان, زنان و مردان هنوز میپرسند؟

جرمشان چه بود و چرا؟

چگونه کشته شدند؟

کجا و چه زمانی؟

چه روزی میتوانیم بیشترین اشک را برای عزیزانمان بریزیم و به دیدارشان برویم؟

واپسین نوشته هایشان؟ آرزوهایشان؟ پیام هایشان؟

چه کسی تیرخلاص به قامت بلندشان زد و یا طناب دار عزیزمان را کشید؟

کدام چهره توانست غنچه های ما, عزیزان ما را به دیار نیستی بفرستد؟

آی دیوارها سخن بگوئید!

کم نبودند آنهائی که پس از دستگیری و گذراندن دوران بازجوئی و شکنجه در سلول ها نفس راحتی کشیدند و احساس آرامش کردند. درد آور است و باورکردنی نیست.

عرصه را چنان تنگ کرده بودند که بازداشت شده در چنگال رژیم وحوش حاکم, سلول تاریک و تنگ را مامن و پناهگاه خود میدانست.

کم نبودند آنهائی که مرگ خود خواسته ( خودکشی ) رهائی از تحمل شکنجه و تحقیر بازجویان دانسته و آنرا ترجیح دادند.

مشارکت در کشتار بواسطه نفوذ خرافی – توده ای حاکمیت ابعاد میلیونی داشت همانطور که سرکوب خانه به خانه همگانی بود.

پس از گذشت دو دهه اما هنوز بسیاری از زوایای آن ناپیداست. هنوز تعداد اندکی از وابستگان رژیم در اینباره میگویند. هنوز خاطرات رها شدگان تناسبی با ارقام آنان نشان نمی دهد.

هنوز افشای جزئیات آن بویژه در شهرهای دیگر اگر چه آغاز اما گویا و مکفی نیست. تعدادی از بازماندگان آندوران خونین و پر جنایت, خاطرات خود را مکتوب کرده اند. برخی از آنها حتی روزشمار کشتار سراسری را در برنامه قرار داده اند. زحمات آنان ماندگار است اما تنها مربوط به برخی از زندانهای تهران میشود.

این ارقام و آمار از اعدام شدگان تابستان 1367 کامل نیست. این نکته را بازماندگان نیز اذعان دارند.

آنقدر کشتارها بی در و پیکر بوده است که عزیزی بازمانده از آن دوران مرگ و نیستی در بند جا مانده وتنها می ماند و او را فراموش میکنند! با داد و قال فریاد میکند که من هنوز زنده ام! و اینجا هستم, مرا ببرید!

طبیعی است که در چنین شرایطی آمارها و ارقام نسبی هستند. آمران اما سخن نمیگویند.

شاید در طول تاریخ بشریت چنین سکوتی بی مثال باشد.

دو دهه میگذرد و بسیاری از آنان که در موقعیت دولت مداری بودند و جبهه انجمن های اسلامی دانشگاه ها را در برابر دانشجویان آگاه و مبارز باز کرده بودند, سرکوب را بنیان نهادند و در پستوهای خوفناک رژیم مشغول بازجوئی و شکنجه زندانیان سیاسی بودند و هم اکنون در برابر تمامیت خواهان قرار گرفته اند, یا در همان سیاهچال ها بعنوان زندانی بسر میبرند, سکوت اختیار می کنند. با آنکه درد مشترکی با زندانیان سیاسی آندوران احساس میکنند اما خاموشند!

پر واضح است که مشارکت در جنایت و عواقب احتمالی اش آنان را به سکوت وامیدارد اما همیشه وجدان هائی یافت میشوند که آرام نمیگیرند, خلاف جریان حرکت میکنند و زمانی به حرف می آیند. بازگوئی میکنند تا شاید مرحمی بر روان و وجدان ,,نا آرام شان,, باشد.

اتفاق نظر و سکوت در برابر آن فجایع اما ره پیشه آنان است. سنگ شدگانی هستند که تلاش دارند خورشید را به هر قیمت پشت ابرها نگهدارند. فراموشی و خاموشی در برابر این بخش از تاریخ را در نظر دارند. هم از اینرو وظیفه تمامی ماست که از محو جنایات جمهوری اسلامی در طول دهه شصت و سالهای پیش و پس آن جلوگیری کنیم.

نگذاریم که آنان, این بند از تاریخ خونین مبارزه و مقاومت مردم ایران برای آزادی و برابری را از دیدگاه جوان ترها پنهان سازند. این تلاش در گردآوری واپسین یادهای زندانیان اعدام شده تنها انگیزه اش همین بوده است.

چند نکته:

آگاهیم و قطعا در این مجموعه خطاها و کاستی هایی موجود است که داده های جدید تر و تکمیلی شما عزیزان میتواند آنرا دقیق تر کند. لطفا به آدرس زیر اطلاع دهید و یا در انتهای این متن در بخش نظرخواهی ارسال کنید.

sooren001@yahoo.de

چنانچه جای یاد و یا وصیتنامه ای را خالی می بینید برای ما بفرستید. همینطور به عکسهای تعدادی از آنان دسترسی نداشتیم. بویژه در شهرستانهای دیگر امکانات ما محدود بود.

این مطلب بدون پیشداوری و قضاوت تهیه شده است تا جنبه استنادی آن برقرار بماند.

نوشتار به ترتیب حروف الفبای فارسی تنظیم شده است.

کوشش ما بر آن بوده است که بدان نیافزوده و مطالب را همانطور که هستند منعکس کنیم.

تقدم و تاخر از تمایلات ما سرچشمه نگرفته است.

نوشتارها و تصاویراز میان روایت ها, خاطرات و نقل قولهای منتشر شده در رسانه ها, مجلات و کتب مربوطه بیرون کشیده شده است. آنچه را در این نوشتار آوردیم که دسترسی پیدا کردیم. حال از روی آشنائی و یا بر حسب اتفاق

گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی در گوتنبرگ سوئد در راه است. تلاش سازمان دهندگان این گردهمائی ها بر همه ما روشن است. این مناسبت انگیزه ای شد برای تهیه این مکتوب و با ارزوی موفقیت هرچه بیشتر برای همه آنانی که حافظه را پاس میدارند.

نه می بخشند و نه فراموش می کنند.

sooren001@yahoo.de

نتیجه و برداشت ما از این خاطره گردی در مکتوبات زندان اینست که:

بازگوئی خاطرات از سوی بسیاری از خاطره نویسان با تمایلات و تعلقات فکری آنها همراه است. بدین معنی که زندانی سیاسی را از دریچه نظرگاه خود تعریف و منعکس کرده اند. این موضوع بخصوص از سوی قربانیان آن دوران شوم که هم اکنون نیز وابستگی تشکیلاتی دارند بیشتر به چشم میخورد.

هر کسی از زاویه دید و نظرگاه خودش و تنها خودش به وقایع آندوران نگاه کرده است. حقیقت را آنطور نوشته است که دیده است و با رنج و کوشش خود مکتوب کرده است. بعضا برای خوش آیند این سازمان و آن گروه ننوشته است و چنانچه نوشته است. این دردی است مشترک که میبایستی بدان توجه کرد.

مقوله زندانی سیاسی را هیچگاه نمیتوان با گرایشی سیاسی و خاص تعریف کرد. اندیشه فرار است و سیاست یک وجهی نیست. بنابر این, این مقوله را تنها در رنگارنگی آن میتوان دید و پذیرفت که جز من و شما انسانهای دیگری نیز موجودند که آنطور دیگر دیده اند و فکر میکردند, آناتومی مغزشان با من و شما تفاوت میکند اما از قربانیان و شاهدان استبداد بشمار میروند. هم از اینرو در مواردی تبلیغات سازمانی آنها در خاطره نویسی را از وظایف خود و ضروری ندانستیم.

در بسیاری از خاطرات صداقتی نهفته است که احساس مسئولیت نویسنده در قبال متن و این پدیده کاملا مشخص است. حضور خطا و اشتباه نیز در این خاطرات قابل فهم است. برای تعدادی سال ها فاصله زمانی افتاده است و یادآوری بازگشت به آن خاطرات کاری است بس دشوار.

یک روز و حتی یک روز تجربه زندانهای جمهوری اسلامی زیادی است و مغایر با حقوق انسانی بوده است.

کدام تفاوت را داشت که چه کسی شلیک آخرین به مغزش میشد و یا دمپائی از پا در می آورد و در آمفی تاتر ها و حسینیه ها و کشتارگاههای رژیم حلق آویز میشد.

پیکر پاکشان در کنار هم در گورهای جمعی ریخته میشد.

این مطلب حاصل مطالعه درد آور هزاران صفحه از یادهای آندوران تلخ است.

اندیشه ورزان را مثله کردند, اندیشه اما هنوز زنده است.

بسیاری از نوشتن آخرین کلام محروم شدند

بسیاری از اعدام شدگان باور نداشتند که اعدام میشوند و پیشنهاد نوشتن وصیتنامه را جدی نگرفتند.

بسیاری از نوشتن آن سرباز زدند و بر آن بودند که خواه ناخواه بدست خانواده ها نخواهد رسید.

بسیاری نیز نوشتند وخانواده ها کوچکترین اثری از آن نیافتند.

تعدادی را نیز در این متن می خوانید.

باقی مانده اند اما پدران و مادران, خواهران و برادران و فرزندانی که هنوز نمیدانند تاریخ و محل دفن عزیز از دست رفته شان کجاست تا سیل اشکهای خود را سرازیر کنند.

هم از اینرو هر روزه می گریند.

http://www.gozareshgar.com

آنهمه شور و شادابی را برای دنیائی انسانی تر و بهتر را دفن کردند.

…………………….

اصغر پهلوان – حزب توفان – تاریخ اعدام 15 شهریور سال 1361 – پیش از تیرباران وصیت کرده بود که این شعر را به مادرش بدهند.

« مادر به تو سوگند »

مادر از روبه نکن ننگ که شیرم

هر چند که در پنجه دشمن اسیرم

هر چند که افتاده زنجیر شریرم

مادر به تو سوگند که مردانه بمیرم

دشمن نتواند شکند عزم گرانم

هر چند که اکنون شده آماده جانم

مادر به تو سوگند که من بر سر آنم

در راه شرف یک نفس از پای نمانم

از ضربه شلاق شد آزرده تن من

غرق است به خونابه دل٬ پیرهن من

مادر به تو سوگند که باشد سخن من

جاوید بود پرچم خلق و وطن من

………………………………………

آخرین نامه احسان فتاحیان – کومله – 20 آبان 1388 در سنندج اعدام شد

واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم

میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.

هرگز از مرگ نهراسیده ام , حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که  » تاوان  » دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟  » ما  » ای که از سوی « آنان  » به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟

در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم :  » من پیشمرگه ی کومله شدم  » , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد.

هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار  » آنان  » دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ……

بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ 29/4/87 و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد.

همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند.

علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به 10 سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند.

به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم 10 سال زندان را به اعدام تبدیل نمود.

بر پایه ی ماده 258 قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی 10 سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.

البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا » از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم .

علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا » گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!

قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا » از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است……

حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است .

افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگی یک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه  » مسئله  » ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.

اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان  » هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر ».

احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
17/8/1388

…………………………………….

وصیت نامه احمد قندهاری – سازمان راه کارگر – مهر ماه 1360 اعدام شد

…………………………………………………………………………………….. از خانوادۀ خود می خواهم که از مرگ من وحشت بی صبری به دست نیاورند ………… من زندگی، تحرک، دوستی و شادی را می پرستیدم و از مرگ نفرت دارم، اما حالا که ناگزیر شده است، چاره ای نیست. به هر حال روزی می مُردم. وصیت کامل خود را قبلاً نوشته ام در دفتر موجود است.
احمد قندهاری

18/7/1360

…………………………………..

ایراندخت ( پوران ) مهرپور – تیر ماه سال 1362 اعدام شد

« مادر خوب و پدر عزيزم و تمام عزيزانی که دوستتان دارم و دختر عزيزتر از جانم، مهرنوش که از محبت مادری و پدری محروم ماندی و اميدوارم که دليل اين کمبود و محروميت را بفهمی و از من دلگير نباشی.

… مامان جان و بابای عزيزم! خيلی دلم می خواهد که شما شاد باشيد… من هميشه دوشت داشته ام شما محکم باشيد و ِادتان باشد که به هر حال روزی مرگ به سراغ همگی ما می آيد. يادتان باشد که ما می توانيم همديگر را در طلوع خورشيد، در غنچه ی گلی که دهان باز می کند، در قطره ی شبنمی که روی آن می نشيند، در نگاه کودکان کوچکی که آينده از آن آنهاست و در خنده های شبنم و مهرنوش و آرش و بابک و رویا و رامین و همه ی بچه های فاميل جستجو کنيم…

در اين لحظه ی آخر زندگی ام، قلبم سرشار از عشق به همه ی شما و همه ی چيزهای خوب است و آرامش خيلی خوبی تمام وجودم را فرا گرفته. و می دانيد که من هميشه نفرت داشتم از اين که کسی بخواهد زير بازوی مرا بگيرد و از اين که خودم توان اين را دارک که مرگ را پذيرا باشم خوشحالم.

و اين شايد بزرگترين موهبتی باشد که به من ارزانی شده و بدانيد که دختر شما هرگز غصه نخورد و تا آخرين لحظه ی زندگی شاد و خندان بود. و من از شما هم می خواهم که به خاطر من رنج نبريد و شاد باشيد.

سلام مرا به آفتاب، اقيانوس ها، به کوه ها، به جنگل ها، و به سراسر دنيا برسانيد. مهرنوش عزيزم را با تمام چيزهای خوب رشد دهيد. …با يک دنيا آرزوی خوشبختی برای همگی شما. با يک دنیا آرزوی صبر و شکيبايی و اميد به اين که همه چيز خوب خواهد شد. می دانم که همگی ما در قلب يکديگر زنده خواهيم ماند و خوشا به حال کسانی که با عشق به عزيزانی که دارند، با قلب پر از محبت، مرگ می پذيرند و مطمئن باشيد که من هم با عشق به همگی شما، اين لحظات آخر را می گذرانم و همگی شما را در آغوش می گيرم و با بوسه های فراوان از شما خداحافظی می کنم و عشقم را نثارتان می کنم و دستتان را می فشارم. با همان روح و قلبی که می شناسيد.

دختر شما، ايراندخت

……………………………

امید قماشی – آخرین بازجوئی ها – اتحادیه کمونیستها – اسفند ماه 1365 اعدام شد

« نه تو و نه هيچكس ديگر حق بازجوئی از مرا نداريد. اين شما هستيد كه بايد به من، به تمام انقلابيون و به تمام مردم ايران بازجوئی پس بدهيد.

اين شما هستيد كه بخاطر تمام جناياتی كه مرتكب شديد و بخاطر تمام كشتاری كه از مردم كرديد، بايستی محاكمه شده و حساب پس بدهيد.

اين شما آبروباخته ها هستيد كه بخاطر بند و بستتان با امپرياليستها و بخاطر زندگی انگليتان از قبل كار و رنج زحمتكشان بايد دادگاهی و محاكمه شويد. اين رفسنجانی كثيف و رسواست كه بخاطر اينكه ميليونها تومان از دسترنج زحمتكشان را به جيب خود و اربابان امپرياليستش می ريزد، بايستی به من بازجوئی پس بدهد. نه! اين شما نيستيد كه از من بازجوئی می كنيد.

اين من هستم كه از جانب ميليونها مردم زحمتكش اين سرزمين از شما حساب پس می خواهم.

………………………..

احمد دانش – حزب توده – سال 1367 اعدام شد

حضرت آیت‌الله العظمی منتظری! پس از سلام و ادای احترام این نامه را با تردید و نوعی احساس شك و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان می ‌نویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید كه چنین صریح و بی ‌تكلف صحبت می‌ كنم. آنقدر درد در سینه و زخم بر پیكر دارم كه بیان آن ها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پر تكلف و پر تعارف نمی ‌گنجد. آنقدر بی‌ تفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسان‌ ها دیده‌ام كه درباره موثر بودن و نتیجه دادن هر گونه اعتراف و شكایت عمیقاً بدبینم. حتماً سئوال خواهید كرد كه علت این همه شك و تردید چیست و چرا من كه اینقدر بدبینم، اقدام به نوشتن این نامه كرده‌ام؟

در جواب سئوال اول باید بگویم: اكنون پنجمین سال است كه در زندان بسر می‌ برم و با وجودی كه به عنوان یك پزشك جراح هر كمكی كه از دستم برمی ‌آمده است بر طبق سوگندی كه برای حفاظت از زندگی و كاستن از درد بیماران یاد كرده‌ام، انجام داده‌ام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصا می ‌شناسند و علیرغم اینكه در تمام پرونده من حتی یك مورد خطا كه به استناد آن حتی بتوان كسی را به بازجویی دعوت كرد، وجود ندارد و با وجودیكه بسیار از مقامات به خوبی می ‌دانند كه تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاك شده است، همچنان بلاتكلیف و در شرایط سخت زندانی هستم.

این تنها من نیستم كه دچار چنین وضعی هستم. عده زیادی از همسالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروه‌های مختلف سیاسی و با طیف عقاید كاملا متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند كه به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آن ها ـ تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام « تواب » ـ بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی- قرار دارند.

در چنین شرایطی كه زندان‌های جمهوری اسلامی ایران به كارخانه‌های ناراضی تراشی نه تنها در داخل زندان‌ ها كه در جامعه و در بین خانواده‌ها و بستگان زندانیان و به مزارع پرورش میوه‌های مسموم ریا و تزویر و نفاق تبدیل شده‌اند، به جز شكاف عمیق بین گفتار و كردار ندیده‌ام و این عمده ‌ترین علت ایجاد شك و تردید و بی ‌اعتمادی در من است.

در حالیكه از زبانی می ‌شنیدم كه فحش دادن با اخلاق اسلامی مغایر است از همان زبان فحش‌های ركیك شنیده‌ام؛ در حالیكه از زبانی می ‌شنیدم كه تهمت زدن و كوشش برای هتك آبرو و حیثیت افراد از گناهان كبیره است، مورد شدیدترین تهمت ‌ها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفته‌ام. تهمت ‌زدن و بی ‌آبرو كردن دیگران جزئی از زندگی روزانه شده است. در حالیكه شما در یكی از پیام‌هایتان گفته بودید كه كسی كه به دیگران تهمت بزند و بكوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند كسی است كه در خانه كعبه با مادر خود زنا كند، بارها و بارها شاهد ارتكاب چنین گناهی از سوی عده‌ای كه خود را مسلمان می ‌نامند و من به نوبه خود آن ها را مسلمان ‌نما می‌ نامم، بوده‌ام؛ در حالیكه از زبانی می ‌شنیدم كه كتك زدن و آزار زندانی بدور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون كوچكترین مجوزی كتك خورده‌ام و شاهد كتك خوردن و آزار زندانیان دیگر بوده‌ام، بدون اینكه حداقل این حق ساده و این اجازه طبیعی را داشته باشم كه چشم در چشم شكنجه ‌گر خود بیاندازم. قلم من كه تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد.

ولی نمی ‌دانم شما كه خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده‌اید، آیا می‌ توانید حال انسانی را نزد خود مجسم كنید كه اغلب در نیمه‌های شب با چشمانی بسته و در گوشه‌های خلوت و تاریك زندان با این احساس كه تنهای تنها است، كوچكترین حقی ندارد و هیچكس به فریادش نمی ‌رسد، باید انواع شكنجه‌های روانی و جسمی را تحمل كند. در حالیكه بارها و بارها شنیده‌ و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم كه شكنجه ممنوع است، خود شكنجه شده و بارها و بارها شاهد شكنجه‌های بی رحمانه انسان‌ های دیگر بوده‌ام. انسان‌ هایی كه صدای خش خش خزیدن پیكر علیل آن ها را شنیده و از زیر چشم بند دیده‌ام كه چون در اثر شكنجه قادر به راه رفتن نبوده‌اند و برای نقل مكان بر روی باسن خود می‌ خزیدند و من با دیدن این صحنه‌ها، درد خود را فراموش می‌ كردم و با خود فكر می ‌كردم این كیست؟ و جواب می‌ دادم مهم نیست كه اسمش چیست و عقیده‌اش كدام است. این دیگر یك فرد و یك انسان نیست، همه انسانیت و همه بشریت است كه چنین ذلیل و بی چاره بر روی زمین می ‌خزد. انسان‌هایی را دیده‌ام كه در اثر شدت زخم‌ها و دردهای ناشی از شكنجه استفراغ می‌ كردند، و در نتیجه آنقدر آب از دست می ‌دادند كه پوستشان خشك می‌ شد و خطر مرگ تهدیدشان می ‌كرد و برای نجات جانشان كه اكثریت خواهان این نبودند، می ‌بایست به تزریق سرم متوسل شد.

انسان‌هایی را دیده‌ام كه از شدت ضربه‌ های شلاق خون ادرار می ‌كردند و به علت از كار فتادن كلیه‌ها می ‌بایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم كه نام این اعمال را « تعزیر » گذاشته بودند. و بالاخره در حالیكه بارها و بارها از زبان مسئولین بلند پایه جمهوری اسلامی ایران شنیده‌ایم كه در جمهوری اسلامی ایران كسی را به خاطر عقیده زندانی نمی ‌كنند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم ـ كه شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشته‌اید- بر این مسئله صراحت دارد، مورد مشخص من كه بدون شك تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرست بودن این ادعاست. كار به جایی رسیده كه استناد به قانون اساسی را جرم دانسته و به خود جرأت داده‌اند با دست و خط خود بر روی صفحه كاغذ ـ به عنوان یك سند تاریخی- باطل بودن این سند را ثبت كنند. همانهایی كه باید حافظ قانون اساسی باشند با خیره سری خاصی آن را مورد تجاوز قرار داده‌اند. …

این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی كه بدان دچار شده‌ام، برایتان نمی‌ نویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران هستم. اگر مسئله فردی من مطرح بود ارزش آن را نداشت كه وقت شما را بگیرم. آنچه می ‌خواهم احقاق حق برای همه و احترام گذاشتن به حقوق تك تك افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بین بردن هرگونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همه كسانی است كه بی گناه در بندند.

صحبت بر سر شیوه زندگی سیاسی به طور كلی و صحبت بر سر یك جریان سیاسی در ایران، صحبت درباره حقوق عام انسان‌ها و صحبت بر سر آن انسان ‌هایی است كه همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما “مستضعفین“ و یا به قول ما قشرهای محروم و زحمتكش جامعه ایران، چون كارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی كرده‌اند. و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابی است كه اگر به شعارهای عمومی خود عمل نكند از داخل خواهد پوسید….

ما از همان ابتدا (پس از شهریور 20) و به خصوص پس از فاجعه 28 مرداد معتقد بودیم كه برای نجات ایران از چنگال امپریالیسم و خلاصی از رژیم وابسته به آن، باید همه نیروهای انقلابی (مذهبی، ملی و طرفداران عدالت اجتماعی سوسیالیستی) با هم متحد شوند. ما در این عقیده خود صادق بودیم و تا به آنجا پیش رفتیم كه حمایت از سایر گروه‌های انقلابی را به توافق رسمی درباره اتحاد نیروها مشروط نكردیم و از هر نیرویی كه مبارزه اصولی علیه امپریالیسم و رژیم دست نشانده آن را شروع كرد، بی ‌دریغ پشتیبانی كردیم. پس از پیروزی انقلاب تنها حزب و گروه اجتماعی بودیم كه علیرغم اختلاف نظرهای اصولی درباره مسائل اجتماعی ایران و راه حل آن ها و علیرغم وجود اختلاف نظر جدی درباره بسیاری از مسائل جامعه، صادقانه از انقلاب دفاع كردیم.

ما از انقلاب صادقانه دفاع كردیم در حالیكه در وضعیت بسیار دشوار و ناگواری قرار گرفته بودیم. می ‌بایست از انقلابی دفاع كنیم كه حل مسائل و شعارهای عمده انقلاب، از قبیل حل مسئله زمین به نفع دهقانان، حل مسئله صنایع بزرگ و صنایعی كه در مالكیت درباریان و عوامل وابسته به امپریالیسم بود، به نفع طبقه كارگر و به نفع تمام جامعه، حل مسائل مربوط به مسكن، درمان و بهداشت و مبارزه علیه بی سوادی و غیره و غیره را دائماً به تاخیر می‌انداخت و گروه‌های خاصی از اجرای اصول قانون اساسی (اصل مربوط به اقتصاد و جمهوری اسلامی ایران و تجارت خارجی، اصل مربوط به آزادی ‌های دمكراتیك چون ممنوع بودن تفتیش عقاید و آزادی احزاب و سازمان‌های صنفی، ممنوع بودن شكنجه و غیره) جلوگیری می ‌كردند و در عوض، با رخنه كردن در دستگاه‌ های دولتی و ارگان ‌های انقلابی گرفتاری ‌های غیر ضروری برای مردم ایجاد كرده بودند و برای منحرف كردن و به زانو درآوردن انقلاب از شعار ناراضی تراشیدن و ایجاد رعب و وحشت در مردم استفاده می‌ كردند.

علیرغم همه این دشواری‌ ها و فقط به خاطر اینكه به خط اصلی انقلاب، یعنی مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم صدمه‌ای وارد نشود و برای اینكه این خط حتی‌الامكان تقویت شود، صادقانه و با از خود گذشتگی كم نظیری از انقلاب دفاع كردیم. همه شاهدید كه در این راه دشوار چه زخم زبان‌ ها، چه نیش خنجرهای مسموم و چه تبلیغات موذیانه و تفرقه‌افكنانه دشمنان انقلاب و دوستان ناآگاه را می ‌بایست تحمل كنیم.

تا آخرین روز دستگیری رهبری و كادرهای حزب، صادقانه از انقلاب دفاع كردیم. برای رفع مشكلات در همه زمینه‌ها پیشنهاد سازنده دادیم و درباره زیاده ‌روی‌ها و كمبودها و نارسائی‌ ها كه انقلاب را تحدید و تهدید می ‌كردند، هشدار دادیم.

راستی چرا؟ در این مورد ویژه جمهوری اسلامی ایران راه رژیم‌های سلطنتی را ادامه داده است؟ و راستی چرا امروز باید افرادی كه در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد هم بند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بوده‌اند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سخت ‌تر از آن زمان‌ها، زندانی باشند؟

ابهام این علامت‌های سئوال آن وقت بیشتر می ‌شود، وقتی كه توجه كنیم كه اولا این بار هم آن ها در واقع به جرم دفاع بی ‌دریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفته‌اند و ثانیا تمام « اعتراف‌ها »ی بعضی از اعضای كادر رهبری حزب، در جریان « بازجوئی‌ها »، چون مسئله « جاسوسی »، مسئله « كودتا »، براندازی و جمع كردن « اسلحه » ـ–طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همه قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی- قضائی است، زیرا تحت شكنجه‌های مافوق تحمل انسان گرفته شده‌اند

علیرغم جو مسمومی كه علیه جنبش كارگری ایران ایجاد كرده‌اند، من بنوبه خود، چون با مطالعه دقیق و با چشم‌های باز و كاملا آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایه ‌داری را برگزیده‌ام، همه برنامه‌ها و تصمیماتی را كه در جلسات رسمی حزب چون كنگره‌ها، كنفرانس‌ها و پلنوم‌های حزبی به تصویب رسیده‌اند و بنابراین تصمیم جمعی ‌اند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تائید و جمله به جمله آن ها را امضاء می‌كنم.

در اینجا اجازه بدهید مختصری درباره « پرونده » خود برایتان بنویسم. در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه 1362 عده‌ای جوان مسلح به خانه شخصی من حمله كردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و درهم ریختن خانه، چشم‌ هایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته در گوشه یك راهرو افتاده بودم، بدون آن كه بدانم و یا خانواده‌ام بداند كه من كجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانه كج شدن چشم بند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماه‌ها از هرگونه تماس با محیط و حتی بدست آوردن كوچكترین خبر از وضع خانواده خود محروم بودم.

تماس من با محیط از حد چشم‌ بندی كه جزء ضروری ‌ترین وسیله پوشش بدن من شده بود، تجاوز نمی‌ كرد. قطع رابطه با جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم می ‌داد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یكبار و گاهی هم ماهی یكبار تلفنی با خانواده خود تماس بگیرم، آنهم فقط برای چند دقیقه با چشم‌های بسته و در حالیكه مامور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچه‌هایم كه ظریف ‌ترین و با احساس ‌ترین ارتباطی است كه هر انسان در زندگی خود برقرار می ‌كند و باید از چشم و گوش اغیار در امان بماند، گوش می ‌داد.

از آنچه كه در هنگام باصطلاح « بازجویی‌ها » گذشته است می‌ گذرم. بیشتر جلسات شكنجه روانی و جسمی بود تا جلسه بازجویی. در همه این جلسات متهم با چشم بسته شركت می ‌كرد و همه آن ها با فحاشی شدید و كتك همراه بود. بیش از یك سال و نیم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانواده من ماه‌ها نمی ‌دانست كه چه بلایی به سر من آمده است.

از زمانی كه هر دو هفته یكبار برای مدت 15- 10 دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشه‌ های به قول زندانی‌ ها « آكواریوم » و از طریق گوشی تلفن انجام می‌‌ شود. حدود دو سال و نیم را در سلول ‌های انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذرانده‌ام.

حضرت آیت‌الله! نه قلم من قادر است آنچه را كه در این مدت بر من و رفقای من رفته است بازگو كند و نه مایلم وقت شما را با طرح جزئیات بگیرم. همینقدر می‌ گویم كه آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمی ‌كنم. باری، بالاخره پس از بیش از دو سال زندانی بودن در شرایط سخت و بلاتكلیفی، یك روز صبح زود مرا صدا كردند، مانند همیشه با چشم‌ های بسته از سلول بیرون آمدم و توسط مامورین به اطاقی هدایت شدم.

در آنجا برای اولین بار اجازه یافتم كه چشم ‌بند خود را بردارم. روحانی جوانی پشت یك میز تحریر نشسته بود و شروع كرد از داخل پرونده‌ای كه در مقابلش بود سئوال مطرح كردن، كه به آن ها جواب داده شد و من فكر می‌ كردم این جلسه ادامه بازجوئی‌ های سابق و برای جمع و جور كردن پرونده است، زیرا همان سئوال‌ های دوران بازجوئی ‌های كذایی مطرح بود و از جمله سئواال‌ها اینكه آیا شما هنوز بر سر عقاید خود باقی هستید؟ ظاهر جلسه هم هیچگونه نشانه و اثری از یك جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم كه این جلسه جلسه دادگاه بوده است، ایشان هم رئیس دادگاه، هم دادستان، هم هیئت منصفه و هم نماینده منافع متهم در یك شخص بود.

این جلسه كه می‌ بایست در آن درباره سرنوشت یك حزب سیاسی با چهل سال سابقه فعالیت ضد امپریالیستی و درباره سرنوشت یك انسان تصمیم‌ گیری شود، چند دقیقه بیشتر طول نكشید و من چقدر خوشحال بودم كه جلسه خیلی سریع خاتمه یافت و من اجازه یافتم دوباره به چهار دیواری سلول خود بازگردم. زیرا تنها در سلول احساس امنیت می‌ كردم. نمی ‌دانم می‌ توانید جو آن روز زندان را از این واقعیت كه زندانی از بازگشتن به سلول خود خوشحال می ‌شد، پهلوی خود مجسم كنید؟

اكنون دو سال از تاریخ آن جلسه كه فكر می‌ كنم دادگاه من بوده است می ‌گذرد و من هنوز بالاتكلیف در زندانم. بیش از این سرتان را درد نمی ‌آورم و فكر می ‌كنم هر چه در اینجا درباره وضع خود در زندان و وضع پرونده خودم و صدها انسان دیگر برایتان بگویم، زیاده گویی است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه و یا هر پرونده دیگری از رفقای من و یا سایر زندانیان سیاسی را بخواهید و مطالعه كنید. همانطوری كه در بالا اشاره كردم در پرونده من و با جرأت می‌ توانم ادعا كنم كه در پرونده اكثریت قریب باتفاق رفقای من كه امروز در زندان هستند، حتی یك مورد خطا كه باستناد آن حتی بتوان كسی را به بازجویی دعوت كرد وجود ندارد، چه رسد به دستگیری و زندانی كردن»

دكتر احمد دانش، تهران- زندان اوین 16/2/1366

………………….

ابولفضل بهرامی نژاد – حزب توده – 7 اسفند سال 1362 اعدام شد.

بدانید که من خیانت نکردم و روی آرمان هایم ایستاده ام. این را تاریخ نشان خواهد داد و نقاب از چهره دشمنان بر خواهد گرفت.

…………………..

آرش رحمانی پور:

در سن 18 سالگی به اتهام عضویت در انجمن پادشاهی در زندان اوین اعدام شد

متن وصیت نامه که 10 دقیقه قبل از اعدام نوشته است

به نام دوست

پدر و مادر واژه های بود که زیباییش آرامم می کرد اما من ارزش این زیبایی را نتوانستم به خوبی درک کنم ولی افتخارم وجود انها بود.

چیزی به پایان نمانده است

نماز – روزه – و دیگر حقوق دینی که به گردن داشتم و تازه با آن اخت شده بودم را به خدا می سپارم

واما ایران – من افتخارم این است که ایرانی بودم و برای ایران گردنم زبری طناب دار را حس کرد.

در مورد نظام اسلامی حاکم چیزی نمی گویم چون حکایت عجیبی خواهد بود اگر زمانی کسی این نوشته را خواند:

تن کشته و گریه ی دوستان به از زنده و خنده ی دشمنان

مرا آر(عار) ابد از ان زندگی که سالار باشم کنم بندگی

آرش رحمان پور

7/11/88

………………….

امیر حیدری: سازمان مجاهدین – مهرماه سال 1360 در اصفهان اعدام شد.

در وصیتنامه خود چنین میگوید:
همسر عزیر و همسنگر قهرمانم … در حالی این نامه را برایت می نویسم که می دانم به زودی به دست این جلادان خون آشام تیر باران خواهم شد. بر تو مبارک باد… همسر مهربانم… تنها تو نیستی که همسرت را تقدیم انقلاب و خلق کردی، از باز جو ها شنیده ام که همسر قهرمان رفعت، حمید شناسی فام برای اینکه اسرار سازمانیش لو نرود خودش را زیرچرخهای اتوموبیل لهه کرد. حمید جهانیان و حسن ابودردا همگی تنها رفتند و همسران قهرمانشان ماندند تا پیام خون آنها را برسانند… به پدر و مادر خودم و خودت دلداری بده و به آنها بگو حضرت علی در خطبه ۱۲۲ نهج البلاغه گفته اگر با هزار شمشیر در راه حق و حقیقت بمیرم برایم راحتر است که در رختخوابی را حت جان بدهم.

امیر قهرمان در قسمت دیگری از وصیتنامه خود مینویسد:
« …همانطور که محمد حنیف گفته ما با مرتجعین تضاد طبقاتی داریم. تضادهای طبقاتی در آخرین فاز تکاملی از راه سلاح قابل حل هستند… صمد بهرنگی در کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته: مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید امّا من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی نا چار با مرگ رو برو شدم ، که می شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد… »

وقتی امیر در زندان مطلع میشود که فرزندی در راه دارد در نامه ایی سراسر عشق به زندگی، برای همسر و فرزند نادیده اش « بشیر » بهترین ها را آرزو میکند و در وداع آخر این چنین میگوید: « … همسر عزیزم، از این خوشحالم که به زودی صاحب فرزندی خواهیم شد که نه تنها جای خالی مرا پر خواهد کرد بلکه رسالت آموختن الفبای انقلاب به او را بر دوش تو می گذارم… »

آوازه و نام و یاد امیر و پروسه درخشان زندگی، مبارزه و مرگش در اصفهان در تمامی بندها و سلولهای زندان می پیچید و همه بچه ها چه آنها که با امیر در بیرون و یا درون زندان در تماس بودند و اورا میشناختند و چه آنها که اورا در خاطرات دیگر همبندانشان بازمیافتند با احترام و افتخار تمام از او یاد میکردند واز او بسیار می شنیدند و می اموختند. امیر با انبوهی اطلاعات که از بچه های داخل و خارج زندان داشت همچون یک فرمانده مسئول و بعنوان یک مجاهد خلق، علیرغم عشق بی پایان به زندگی و همه زیبایی هایش، خود را پیشمرگ یاران دربندش کرد و حتی از دادن اطلاعات سوخته هم به دشمن دریغ کرد.

امیر انسانی بود شایسته، مبارزی بود برجسته و دلاوری بود گردنفراز … البته نه در افسانه و داستان بسان رستم دستان که در متن دوران و زمان و در بطن واقعییات سرسخت مبارزات امروز مردم ایران… و بقول بچه های زندان اصفهان … که امیر یلی بود از سیستان!

……………………………..

انوشه طاهری – حزب توده – شهریور سال 1367 اعدام شد.

اگر هزاران بار دیگر بدنیا می آمدم باز جز این انتخابی در میان نبود.

……………………..

احمد شیرازی – 22 مرداد سال 1362 اعدام شد.

حتی اگر مرا خاک کنيد، باز هم استخوانهای پوسيده ام شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سرخواهد داد. »

……………………….

احترام کارگر – سازمان مجاهدین – نهم اردیبهشت سال 1360 اعدام شد.

وصیت نامه:

بنام خداوند بخشاينده مهربان

بنام خدايی که از اويم و بسوی او بازميگردم

اينجانب احترام کارگر دستجردی که بجرم هواداری از سازمان مجاهدين زندانی شده ام وصيت خاصی ندارم. تنها چند کلمه با پدر و مادر عزيزتر از جانم دارم.

مادر دلبندم پدر گرامی ارجمندم اميدوارم که نبودن مرا در خانواده با استقبال بپذيريد زيرا که مردن نيز مانند همه نعمتهای خداوند گرانقدر است و شما بايد بآنچه که خداوند خواسته راضی باشيد و خدای ناکرده ناشکری نکنيد چرا که خداوند عالم به امور عالم است.

مادر و پدر عزيزم تا آنجايی که ميتوانيد برايم اشک نريزيد و صبور باشيد اميدوارم که خداوند دريچه های رحمتش را بروی همه بازگشايد سلام مرا بهمه دوستان برسانيد. ربنا اغفرلنا … و اسرا منافی انزلنا و تومن مع الابرار اناليه و اناليه راجعون احترام کارگر دستجردي . هشتم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت

……………………

ناخدا بهرام افضلی – حزب توده – اسفند سال 1362 در اوین اعدام شد.

ما هرگز جاسوس نبودیم. ما جز خدمت به مردم و جمهوری اسلامی کاری انجام نداده ایم. من نمیدانم تحت چه شرایطی این حرفها زده شده است, اما این واقعیت است. ما برای شوروی جاسوسی نکردیم. ما این حرفها را تائید نمی کنیم.

………………………..

بابک وسگره – سازمان راه کارگر – 30 خرداد سال 1363 اعدام شد.

بابک در وصیت نامه ای که نوشته بود، پس از خداحافظی با افراد خانواده، تمام پولی را که داشت ( نزدیک 1500 تومان ) به زن سرایداری که در مدرسه ای کار می کرد که بابک نیز مدتی در آنجا تدریس می نمود (و سپس از آنجا اخراج گردید) بخشید.

……………………………

بیژن کبیری – حزب توده – شهریور سال 1367 اعدام شد.

متن وصیتنامه به همسرش:

من برای همیشه میروم ولی میخواهم بدانی که من نه جاسوس بودم و نه …. خط خوردگی؟

………………………….

پرویز میربها- سازمان راه کارگر – 8 آبان سال 1362 تیرباران شد.

وجدانم کاملاً آسوده است، چرا که هرگز به دوستی خیانت نکردم و حاضر نشدم برای حفظ جان خود، رفیقی را به دست این جلادان بسپارم و خانواده ای را از وجود عزیزی محروم سازم

…………………………….

آخرین نامه پروین گلی آبکناری – سازمان راه کارگر – 15 آذر 1366 در زندان اوین خودکشی کرد .

مادر جان قربانتان گردم، سلام. صورت با صفایتان را که گویای قلب مهربان و صبورتان است می بوسم و برای همگی شما عزیزانم سلام دارم. غنچه های گلم شهریار و مهران را بسیار دوست دارم.

خوش حالم که نزد داداش رجبی هستید و می توانید برای شهریار و مهران کوچولو از عمو جانشان صحبت کنید، برایشان از خوبی ها و آرزوها و ایده آل های عزیز مشترکمان بگوئید.

می دانم که بچه ها نیز در دامان پر مهرتان، مانند عمویشان انسان های بزرگ و والائی خواهند شد، دلم می خواست روزی این سعادت نصیبم می شد که ذره ای از محبت های شما و خانوادۀ عزیزم را پاسخ گو باشم، همان طور که نامه هایم به دستتان نمی رسد، تنها امیدم که نامه های شما بود نیز قطع شده، سعی می کنم روزهای یک نواخت زندگیم را با یاد گذشتۀ خوب اما کوتاهم پر نمایم

.
به امید فرداهای بهتر و روشن تر برایتان

قربان شما دخترتان پروین – 6/4/66

زندان اوین، ساختمان 325، بند 2 زنان، اتاق 7

……………………………

آخرین مشاهده یک زندانی از تقی شهرام پیش از اعدام – سازمان پیکار – سال 1359 تیرباران شد.

تقي شهرام را ديدم كه پر صلابت به سمت ماشين مي رفت . در هر طرفش پاسداري قرار داشت كه مواظبش بود ؛ انگار از او مي ترسيدند . حتا با چشم ها و دست هاي بسته . وقتي سوار شد و ماشين رفت ، همه بي اختيار به گريه افتاديم

………………………….

ثریا ابوالفتحی – مجاهدین – 2 مهرماه 1360 اعدام شد.

آخرین بازجوییهای ثریا حکایت می‌کند. در این گزارش آمده است: بازجو که از شکستن روحیه مقاوم ثریا ناامید شده بود به‌او گفت:
می کشیمت، خیلی راحت. مگر این‌که حرف بزنی و ثریا دلیرانه جواب داده بود:
من یک نفرم. دیر یا زود خواهم رفت تو فکر می‌کنی با سپردن من به‌جوخه اعدام همه چیز تمام می‌شود. ولی این یک خیال باطل است. من اعدام خواهم شد ولی به‌جای من هزاران تن دیگر علیه خمینی و رژیم کثیفش مبارزه خواهند کرد‌. ننگ و نفرین بر تو و همه جانیان و خائنین.
دژخیمان خمینی خون آشام، بارها کوشیدند روحیه ثریا را بشکنند و او را به‌تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده واز اوخواسته بودند تا به‌اصطلاح توبه کند و دوستانش را معرفی کند تا مشمول عفو!! خمینی دجال قرارگیرد.

اما ثریا همواره مقاومت کرد و بالاخره درآخرین پاسخ خود شجاعانه در برابر آنها ایستاد و خروشیدکه :
من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد. پس از این آخرین بازجویی ثریا در موقع برگشت از به‌اصطلاح دادگاه، به‌صف ملاقات کنندگان برخورده و به‌ناگاه مادرش راکه برای دیدن تنها فرزندش ثریا به‌زندان آمده بود و به‌شدت به‌ثریا عشق می‌ورزید در صف ملاقات می‌بیند.

ثریا عاشقانه به‌سوی مادرش دویده، او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید:
آنا! من اعدام خواهم شد.

از تو می‌خواهم در شهادت من اشک نریزی و هم‌چون مادر رضاییها مثل کوه استوار باشی. نباید دشمنان گریه تو را ببینند. و مادر نیز به‌او قول می‌دهد و می‌گوید :
باشد دخترم، تنها فرزندم! قول می‌دهم

………………………….

جلالیه مشتعل اسکوئی – بهائی – اعدام شد.

بارها و بارها از او خواستند که به آئین اسلام در آید تا او را ببخشند و خانم جلالیه مشتعل اسکوئی به آنها گفته بود : «آیا اگر من به دین اسلام در آیم دیگر صهیونیست و خراب کننده افکار بچه های مردم نیستم ؟

دیگر فاسد کننده نیستم؟

من این ظلم و ستم و کشت و کشتار را نمی خواهم . من از اعتقادم بر نمیگردم …

نزدیک صبح او را بهمراه مرد بهائی به لب دریا برده بودند ، خواسته بود که چشمش را نبندند و دستهایش را ، رشیدانه ایستاده بود و با یک گلوله جان سپرده بود.

خاطرات هما میر افشار

……………………

جلیل شهبازی – سازمان اکثریت – تابستان سال 1367

در حالی که رگ دستش را بریده و غرق در خون بود توسط پاسداران کشان کشان به محل اعدام برده و اعدام میشود.

حالا که همه رفقای ما را کشتند ما چرا باید زنده بمانیم؟ ….. ……. نگران من نباش, من نه زن و بچه دارم و نه پدر و مادری که چشم به راهم باشند.

…………………………

جمشید پرند – اتحادیه کمونیستها – 5 شهریور 1362 اعدام شد.

مادرم، خواهرانم، برادرانم در آخرين لحظات زندگيم براي همه تان آرزوي خوشبختي و كامروايي دارم. تمام وسايلم را به مردم فقير ببخشيد. به همه رفيق هايم سلام مي رسانم. »

……………………………

جمشید سپهوند – فدائی – سال 1364 اعدام شد

وصيتنامه:

با سلام و با عميقترين آرزوها برای بهروزی، برای شما پدر، مادر و همسر، برادران عزيز، خواهر بسيار گراميم مريم. عزيزان من اکنون که در واپسين لحظات حيات خود قرار گرفته ام، قلبم سرشار از مهر و محبت شماست و برای شما و همه اقوام و عزيزان و انسان های شرافتمند می طپد.

پدر بسيار گرامي، شايد فکر کنی که اين فرزندت از زحمات و عواطف بيدريغ شما غافل بوده است اما زندگی به بهترين شکل ممکن خلاف آن را نشان داده است.

من هميشه بهروزی، و شادکامی شما را آرزو کرده ام و اکنون نيز جز اين آرزوئی ندارم. مادر عزيزتر از جانم. تو ای دريای بيکران مهر و محبت و ای چشمه زلال انسانی، افتخار ميکنم که چون تو مادری داشته ام و در دامان پر عطوفتت بزرگ شده ام. از شما تمنا دارم صبر و متانت خود را چون گذشته حفظ کنيد و با تمام وجود برای تربيت کردن مريم عزيزم همت گماريد که اين از جمله آرزوهای من است.

و اما همسر مهربانم، ايران من: ايران عزيز، جانان من، من قلب خود را يکبار برای هميشه بتو تقديم نمودم.

همسر خوبم تو بيش از هر کسی با من و زندگی من آشنا بوده ای و به کنه احساسات و عواطف من واقف بوده ای که بهترين و صميمانه ترين آرزوهايم سعادت تو است.

عزيز من، اگر چه مدت کوتاهی با هم زندگی کرديم اما سال های سال تو آشنای ديرينه من بوده ای، اکنون اگر چه اين سطور را بعنوان آخرين گفتگو با محبوب خود بيان ميکنم اما تو بايد بدانی که زندگی جريان دارد و هيچگاه متوقف نخواهد شد. سعی کن حتما تشکيل خانواده بدهی و نام اولين فرزند خود را جمشيد بنهي. يار هميشگی مادرم باش و سعی کن اندوه روزگاران را بر او تعديل دهی. مادر گرامی و همه اهل خانواده را بجای من سلام برسان اگر چه در زندگی هيچ چيزی نداشته ايم، اما هر آنچه هست متعلق به همسرم ميباشد.

با عميقترين آرزوهايم برای بهروزی شما

جمشيد سپهوند ۳۱ شهريور ۱۳۶۴

…………………….

حیدر زاغی – سازمان راه کارگر – پائیز سال 1367 اعدام شد.

به او گفته بودند اگر با ما سازش کنی، اعدام نخواهی شد.

در جواب آنها رفیق حیدر گفته بود اگر ما را بکشید، شما رفتنی هستید و اگر نکشید، باز هم رفتنی هستید! و اضافه کرده بود اگر اکنون در دستم اسلحه بود، خون کثیف شما را می ریختم.

…………………………..

وصیت نامۀ حمید معینی – سازمان راه کارگر – اواخر دی یا اوائل بهمن سال 1360 اعدام شد.

پدر و مادر مهربانم،
امیدوارم که حالتان خوب باشد و کمترین ناراحتی نداشته باشید. تمامی فامیل را سلام برسانید. دائی جان غلام با اهل خانواده دائی علی، خاله اشرف، فامیل های آقاجان را هم سلام برسانید.

مامان، نقی را سلام برسانید، مامان سراغ ناهید بروید، با خاله پری خوب باشید، همگی شما را خیلی دوست دارم.

بچه ناهید را از جانب من ببوسید. سارا، بچۀ خاله پری را از جای من ببوسید، برای پرویز، پسر خاله پری یک ماشین بخرید. شوهر ناهید و خاله پری را سلام برسانید.
خدا حافظ
حمید معینی
30/10/60

…………………………..

بخشی از وصیت نامه حسن آذرفر – حزب توده – آبان سال 1362 در اوین اعدام شد

پسرم سرفراز باش. لبخند بزن, برو به دو برادرت بگو: پدرم هرگز سرهنگ محروم کشان نخواهد بود. او سرباز ساده خلق است.

به آنها بگو: من هیچ فرماندهی نداشته ام.جز خلق محروم ایران و از توده فرمان برده ام تا پای جان. به قاتلانم بگو: ما را تک تک شکار کردید, اما بدانید ما فوج فوج برمی گردیم.

به گرسنگان میهنم بگو:پایان رنج نزدیک است که من در سپاه کوره پزان و بنایان اسم نوشته ام. و بگو که توده نه می بخشد و نه از یاد می برد.

…………………………..

حوا برزگر – مجاهدین – 20 مهرماه 1360 در قائم شهر اعدام شد.

متن نامه حوا برزگر به‌خانواده‌اش

این نامه را به‌امید آینده‌یی كه شما خانواده‌ها اسلحه به‌دست بگیرید و بر دشمن بشورید می‌نویسم.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خانواده عزیزم، امیدوارم كه دربرابر سختیها صبر و استقامت داشته باشید. من تا آن‌جا كه امكان داشت احترامتان را به‌جای می‌آوردم و در مواردی كه كوتاهی شده است امیدوارم مرا ببخشید.

می‌دانم شما درد و رنج زیادی را تحمل كردید، چرا‌كه از قشر محروم و بالنده جامعه‌اید. می‌دانم كه این سختی كشیدن در زندگی، به‌قول برادر مجاهد مجید شریف‌واقفی، هنگامی‌كه همه مردم به‌حق خودشان برسند و در آسایش زندگی كنند، تمام خواهد شد و شما نیز در آسایشید . و ما لكم لاتقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه‌‌‌‌‌‌‌ الظالم اهلها واجعل لنا من لدنك ولیاً واجعل لنا من لدنك نصیراً(آیه‌74 سوره نساء). چرا در راه خدا جهاد نمی‌كنید.

درصورتی كه جمعی ناتوان از مرد و زن و كودك شما كه در این شهر (مكه) اسیر ظلم و كفارند، آنها دائم می‌گویند بارخدایا ما را از این شهری كه مردمش ستمكارند بیرون آر و از جانب خود برای ما بیچارگان نگهدار و یاری بفرست. به‌قول امامان كه می‌گویند: كسی (فریاد دادخواهی) مظلومی را بشنود و به‌كمكش نشتابد مسلمان نیست، من چطوری می‌توانم خود را پیرو علی(ع) بدانم درحالی‌كه در تمام نقاط كشورمان چشمان خواهران و برادران را، كه چیزی جز حق‌طلبی و آزادیخواهی نمی‌گویند، از حدقه درمی‌آورند ساكت بنشینم؟ اگرچه در عوض یك‌چشم، صدها چشم و عوض شكسته شدن یك‌دست هزاران رهرو پیدا می‌شود.

من چطور خود را طرفدار اسلام ضداستثمار و انقلابی بدانم، وقتی می‌بینم عده‌یی با نام اسلام، آزادیها را محدود، انقلابیون را سركوب، فئودالها را مسلح و سرمایه‌داری را حفظ می‌كنند.

آیا اسلامی كه حضرت محمد ارائه كرد اینها را داشت؟ یا ضدظلم و خفقان و جنایت و ضداستثمار بوده است؟ من چطور می‌توانم خودم را مسلمان بدانم ولی از مسلمانی و انسانیت دفاع نكنم؟

خانواده‌ام، شما مثل خانواده رضایی‌ها، پورعلی‌ها، نادعلی‌ها باشید.

سخنی با تو برادرم، با این‌كه در بیرون فشار زیادی را تحمل می‌كردی، ولی رفتارت با من اصولی بوده است.

امیدوارم كه همیشه حق را بگویید و راه ‌‌آن‌را‌ طی كنید.

تو خواهرم، همیشه شجاع باش و مثل دیگر خواهران قهرمانم، پیام خون شهدا را به‌گوش مردم برسان.

شما خانواده، به‌ فامیل هایم بگویید برایم گریه نكنند. جنایتكاران مدت زیادی دوام نمی‌آورند

http://www.gozareshgar.com

Published in: on 5 août 2011 at 4:15  Laissez un commentaire  

گزارشگران: واپسین کلام ها, وصیت نامه ها و یادهای اعدام شدگان – بخش دوم !

سلامت یک جامعه نیازمند برقراری عدالت و دادخواهی از کسانی است که حقوق اولیه شان به تاراج رفته است. جنایات جمهوری اسلامی در طول حاکمیتش بواسطه گستردگی و شقاوت بی حد و حصر آمرین و عاملین آن در اندازه های جنایت علیه بشریت است و اینگونه اعمال در جرگه مسائلی نیستند که ماستمالی شوند. پنهانکاری و لاپوشانی کشتارهای سراسری دوران حاکمیت اسلامی در حقیقت زمینه سازی برای تداوم جنایت است. محو کامل زمینه های ظهور مجدد استبداد میتواند بنوبه خود و بخشا مرحمی بر زخمهای التیام نیافته مردم کشورمان باشد.

بخش دوم همراه با تصاویر قربانیان را در فرمت وورد اینجا ببینید

…………………………….

حسن پیریایی – سازمان راه کارگر – سال 1360 اعدام شد.

(او در بخشی از وصیت نامۀ مشهورش که داخل لباس هایش پنهان کرده بود، نوشته بود:)
« با درود به همه کمونیست های جهان و با درود به راه کارگر، من به خاطر کمونیسم و کارگران و زحمت کشان، جانم را می دهم، تنها چیزی که دارم. مادر جان، از تو می خواهم موقعی که جسد سوراخ سوراخ شده ام را تحویل گرفتید، آن را روی دست بگیرید، گریه نکنید، شعار مرگ بر سرمایه دار و زنده باد سوسیالیسم بدهید.
درود به همۀ کمونیست ها، درود به همۀ دمکرات ها».

…………………………

حمید شایق – سازمان مجاهدین – اوائل دهه شصت اعدام شد.

پاهایش پس از ماهها شکنجه و ضربات کابل گوشت آورده بود و نمیتوانست روی آنها بایستد. مرگ را آرزو میکرد. بیهوده نبود که در چشمان ماتش هیچ اثری از وحشت و ترس مشاهده نمی شد.

حتی زمانی که بازجو خبر تائید حکم اعدامش را داد آرام بود.

( من باعث دستگیری مجاهدین در مرحله دوم دستگیری ها در اصفهان نشدم ).

…………………………………

حسین صفوی نیا – حزب توده – شهریور سال 1367 اعدام شد.

چند روز پیش از اعدام:

من مرگ را دوست نمیدارم. لیکن اگر قرار باشد انتخاب کنم, مرگ سرخ را انتخاب خواهم کرد.

……………………..

حسین خضری – ژانویه سال 2011 میلادی اعدام شد.

آخرین نامه به افکار عمومی

اینجانب زندانی سیاسی حسین خضری که به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه و همچنین تایید شعبه ده دادگاه تجدید نظر آذرباییجان غربی و همچنین تایید حکم صادره از سوی شعبه ٣۱ دیوان عالی کشور به اعدام محکوم شده ام.

برای پرده برداشتن از نحوه بازجویی، بازپرسی و دادگاهی که شدیدا از انعکاس و نحوه چگونگی مراحل ذکر شده به افکار عمومی و بیدار جامعه مدنی داخل و خارج جلوگیری به عمل آمده و می آیدو حتی از نامه سرگشاده ای که به عنوان اعتراض قانونی به مراحل پرونده سازی به ریاست قوه قضاییه کشور نوشته بودم مسئولین زندان از تایید آن امتناع می کنند.

با وجود تمامی این مشکلات بنده شرح مختصری از وضعیتی که به بنده وارد شده و به نوعی تا به حال ادامه دارد میدهم باشد که گوشی شنوا شنیده و زبانی حق گو شروع به بازگو و ارسال مطالب زیر نماید.

اینجانب در تاریخ دهم مرداد ماه ٨٧ در شهرستان کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم آن شهرستان دستگیرشدم و مدت ۴٩ روز که در اختیار نیروهای سپاه نبی اکرم کرمانشاه بودم ومتحمل شکنجه های فیزیکی و روحی در زمان بازجویی بودم که شکنجه ها از نظر فیزیکی شامل :
۱- کتک زدن به مدت چندین ساعت در هر روز
٢- ایجاد فشار روحی و روانی در حین بازجویی
٣- تهدید بازجویی هایم مبنی بر آنکه اگر آن مواردی که ما میگوییم قبول نکنی به برادر و داماد خانواده شما میتوانیم برچسب فعالیت های غیرقانونی علیه نظام بزنیم
۴- ضربه زدن با لگد به اندام های تناسلی من و خونریزی و تورم آن نواحی از بدنم به مدت چهارده روز
۵- پارگی پای راستم تقریبا به اندازه ٨ سانتیمتر به علت ضربه محکم پای بازجو که هنوز قابل مشاهده است
۶- وارد کردن ضربات متعدد به تمامی بدنم با باتوم این موارد در مدت ۴٩ روز بازداشت بنده در بازداشتگاه سپاه پاسداران کرمانشاه بود.

حال سوالی که مطرح می گردد این است که مگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل ٣٨ آن صراحتا بیان نشده است هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع‌ممنوع است‌، اجبار شخص به شهادت‌، اقرار یا سوگند مجاز نیست‌و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است‌ و متخلفین از این اصل مجازات می شوند.

در حالی که به آن صورتی که ذکر کردم بنده در مدت بازداشت در سپاه نبی اکرم کرمانشاه هم متحمل شکنجه فیزیکی شده ام هم شکنجه روحی و روانی .پس چطور اقرارهای بنده که به زور شکنجه از من گرفته اند دلیل و مدرک معتبری برای دادگاه شده و بنده را به چنین حکم سنگینی یعنی اعدام محکوم کرده اند.

بعد از آن در مورخ ٢٨ شهریور ٨٧ بنده را از سپاه نبی اکرم کرمانشاه به سپاه المهدی ارومیه منتقل کردند و در آنجا نیز تحت انواع شدیدترین شکنجه های فیزیکی و روحی قرار گرفتم .

دوباره مورخ ۱۶ دی از بازداشتگاه سپاه المهدی شهرستان ارومیه به اداره کل اطلاعات اذرباییجان غربی منتقل شدم و تا تاریخ ٢۶ بهمن همان سال تحت اختیار اداره اطلاعات ارومیه بودم و تمامی موارد شکنجه در طی بازداشتم در اداره اطلاعات ارومیه اجراو اعمال شد.

بعد از آنکه بنده را به زندان ارومیه منتقل کردند در تاریخ ٢۱ اردیبهشت ٨٨ برای اولین بار و آخرین بار بنده را در شعبه یک دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه دادگاهی نمودند که در جلسه دادگاه نماینده اداره اطلاعات ارومیه و دادستان حضور داشتند و قبل از آن هم اینجانب را ماموران اداره اطلاعات ارومیه تهدید کردند که نه از شکنجه باید حرفی بزنی و نه در مورد بازجویی های که از تو گرفته ایم البته به زور شکنجه! بالاخره با این جو سازی در دادگاه بدوی و همچنین با عدم اعطای زمان کافی برای بنده برای دفاع از خودم و جمع جور کردن محاکمه بنده در حدود ده دقیقه و اتمام آن کاملا جای سوال برای بنده شد که آیا در عرض ده دقیقه و با آن اتمسفر حاکم بر فضای دادگاه چطوری من و وکیلم میتوانستیم از اتهامات وارده دفاع نماییم و چگونه از این اتهام سنگین برائت کنیم.

سوال دیگری که برای من متصور می شود این است که آیا حضور من در جلسه ای دادگاه به منزله اجرای اجباری نمایشی درام و کمدی نبود که فقط آقایان گفته باشند که متهم در دادگاه حضور بهم رسانده و با توجه به طی مراحل دادگاهی محکوم شد .

سوال بعدی هم آن که در دادگاه به قاضی پرونده ام آقای درویشی، رییس شعبه یک بیان کردم که بسیاری از بازجویی های خود را قبول ندارم زیرا به زور شکنجه های فیزیکی و روانی مجبور به قبول آن مطالب گشته ام در حقیقت آنها را به من دیکته کرده و قبولانده اند، ولی با این همه قاضی پرونده هیچ اعتنایی به مطالبم ننمود توضیح آن که اعمال شکنجه از سوی بازجو هایم با توجه آنکه ایشان یعنی بازجویان مرا تهدید کرده بودند به قاضی گفتم ولی افسوس از گوش شنوا، متاسفانه قاضی بدون هیچگونه تحقیق و تفحصی در مورد ادعای شکنجه بنده مبادرت به صدور رای اعدام نمود و رای همان دادگاه بدوی توسط شعبه ده تجدید نظر استان آذرباییجان غربی در مورخ ۱٧ مرداد ٨٨ تایید شده و در تاریخ ۱۱ مرداد حکم قطعی صادر شده و در زندان مرکزی ارومیه به من ابلاغ گردید.

درضمن من تا قبل از قطعی شدن حکم دادگاه دست از تلاش بر نداشتم و در تاریخ ۵ مرداد از نوع رفتار غیرانسانی و غیرقانونی بازجو هایم به دادسرای نظامی شهرستان ارومیه شکایت کردم که مورخ ۱۰ بهمن ٨٨ ابلاغ گردیده است.
شکایتم از دادسرای نظامی به دادسرای عمومی رسید و همان موقع به برادرم در مورخ ٢٧ بهمن ٨٨ ابلاغ شده است به محض شکایت بنده از نحوه بازجویی و برخورد ماموران سپاه المهدی و اداره اطلاعات ارومیه در تاریخ ۱۶ آذر ٨٨ به بازپرسی شعبه هشتم احضار و وضعیت شکنجه و نحوه برخورد بازجویان را اعلام و همچنین مدارک پزشکی که دال بر شکنجه شدن اینجانب مینمود تقدیم کردم و در ضمن درخواست معرفی به پزشکی قانونی را نمودم و تعجب آور انکه بازپرس شعبه ٨ در برابر اظهارت بنده حتی نخواست برای اثبات راست یا دروغ بودن موارد ذکر شده، بنده را به پزشکی قانونی اعزام نماید.

در تاریخ ۱٣ بهمن ٨٨ یعنی درست بعد از آنکه بنده طرح شکایت نموده و در بازپرسی شعبه ٨ اظهارت خود را نوشته و مدارک پزشکی را تقدیم بازپرس نمودم و پرونده در دادسرای نظامی عدم صلاحیت خورده و به دادسرای عمومی رفته به عبارتی 3 روز بعد از نامه نگاری اداره سازمان قضایی نیروهای مسلح استان آذربایجان غربی با دادسرای عمومی در خصوص عدم صلاحیت رسیدگی دادسرای نظامی ارومیه و ارجاع پرونده به دادسرای عمومی مرا به اداره اطلاعات ارومیه برده و در مدت ٣ روزی که در بازداشتگاه مرکزی اداره اطلاعات ارومیه بودم انواع و اقسام تهدید ها مبنی بر آنکه اولا چرا بر علیه ما در دادگاه طرح شکایت کردی ثانیا در برابر دوربین فیلم برداری حاضر به اعتراف نوشته های که ما به شما می دهیم باشید و متذکر گردید که هیچ نوع بد رفتاری و شکنجه نشده ما نیز در عوض نسبت در رای که برایت صادر شده تخفیفاتی را به وجود می آوریم.

در حقیقت آشکارا تهدید بنده و ایجاد فضای سوداگری و عامه گری انگار سرنوشت انسانها نیز مانند کالا قابل داد و ستد است در حالی که انتقال من از زندان ارومیه به اداره اطلاعات باعث ایجاد استرس و دلهوره شدید در بین اعضای خانواده ام شده و با توجه به انکه پدرم برای کسب اطلاع از وضع بنده به اداره اطلاعات ارومیه مراجعه و متاسفانه با شنیدن جواب های گنگ و مبهم تصور می کنند که شاید مرا اعدام کرده اند و ایشان همانجا جلوی درب اداره اطلاعات ارومیه دچار سکته مغزی شده و بعد از اعزام به بیمارستان دار فانی را وداع میگویند این نیز برگ دیگری از جنایات دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ایران که با ایجاد نگرانی برای خانواده ضربه مهلک هم به من هم به خانواده ام وارد کردند که از صدها اعدام کردن برایم بدتر بود حال چه کسی جوابگویی این مسائل است خدا می داند.

جالب آنکه بیست روز بعد از فوت پدرم نگذشته بود که آقایان عوض عرض تسلیت به بنده مرا بدون هیچگونه دلیلی و بدون هیچ اطلاعی به زندان قزوین تبعید کردند حال تصور کنید که من در چه حالت روحی قرار گرفته بودم و مهم تر از همه آنکه بعد از چند ساعت که به طور چشم بسته و پا بسته و دست بسته به من گفتند که چیز خاصی نیست و تو را به زندان دیگری انتقال میدهیم .

در مورخ ٣۰ فروردین قرار منع تعقیب در شعبه ۱۰۴ جزایی ارومیه صادر گردید حال آنکه شعبه ۱۰۴ جزایی نه بازجویی های بنده و نه حتی نماینده ای از سپاه پاسداران و یا اداره اطلاعات را برای توضیح مسائل نه به بازپرسی نه به شعبه ای فرا خواند و نه با معاینه ای بنده توسط پزشک قانونی موافقت نمود حال بر چه مبنایی قرار منع تعقیب صادر کرد نمی دانم.

در کیفر خواست صادره از سوی اداره اطلاعات و هم حکم دادگاه اینجانب حسین خضری به عنوان محارب شناخته شده ام در صورتی که مصادیق محاربه نه بر بنده صادق است نه محرز اولا بنده هنگام دستگیری مسلح نبودم چون بنده فعالیت سیاسی به طور مدنی میکردم ثانیا هیچ اقدام مسلحانه ای علیه جمهوری اسلامی ایران نکرده ام همچنین بنده حدود ٨ ماه در سلول های انفرادی سپاه نبی اکرم کرمانشاه و سپاه المهدی ارومیه و اداره اطلاعات ارومیه تحت بدترین شکنجه های فیزیکی و روانی و انواع تهدید ها و تحقیرها بوده ام .

به طوری که بازداشت طولانی مدت بنده به مدت ٨ ماه در آن سلول های انفرادی چنان بر سیستم عصبی و حالات روحی و روانی ام تاثیر سو گذاشته بود که اقدام به خودکشی کردم آن هم ٢ بار! چون واقعا شکنجه ها و نوع رفتار غیر انسانی بازجویان به حدی بود که مرگ را بهتر از آن طور زندگی و زنده ماندن میدانستم و جایی بسی سوال است که در کجای دنیا فردی را ٨ ماه در سلول انفرادی مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند و هیچگونه ملاقات را با وکیل یا خانواده و یا حتی تماس تلفنی با ایشان داشته باشد.

در پایان بنده زندانی سیاسی حسین خضری با توجه با آنکه تحت شدیدترین مراقبتهای امنیتی زندان قرار دارم و به طوری که حق نامه ای سر گشاده که به بالاتربن مرجع قضایی کشور نوشته ام بدون هیچگونه دلیل قانونی و خاصی از تایید اثر انگشت نامه بنده خودداری و اصل نامه نوشته شده را حفاظت زندان از بنده گرفته و باز پس نمی دهد.
حال با توجه به آشکار نبودن زمان اجرای حکم اعدام بنده که آیا فرداست یا پس فرداست از انتشار کوچکترین خبر حتی خبر سلامتی خویش به صورت راحت و آزادانه محروم می باشم لذا تحت چنین شرایط فوق سنگین امنیتی از تمامی مجامع بین المللی و سازمانهای کانون مدافع حقوق بشر و حتی افرادی که در مورد حقوق زندانیان سیاسی و همچنین در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند تقاضا دارم که صدای سرکوب شده مرا به گوش انواع بشریت رسانده و از هم اکنون تمامی آن مراجع و آن افراد را به عنوان وکیل رسمی خود می شناسم که هر سوالی را به نام بنده در جهت برگزاری یک دادگاه صالح و بی طرف بازبینی دوباره پرونده به طور واضح و آشکار بدون مخفی کاری، پیگیری و موضوع شکنجه وارده بر بنده را اقدام و اعمال نماید .

در پایان از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد؛ عفو بین الملل و تمامی مجامع حقوق بشر در خواست می نمایم با انتشار نامه اینجانب و پیگیری مسائل مطرح در آن اقدام نماید
حسین خضری
زندانی سیاسی محکوم به اعدام زندان مرکزی ارومیه بند ۱٢

…………………..

حمید جلیلی ارومیه – سازمان راه کارگر – 3 آذر سال 1360 اعدام شد.

آخرین حرفی که او زد این بود که: « تنها آرزوئی که من دارم و می دانم که بعد از من قطعاً به وقوع خواهد پیوست، سوسیالیسم است.

………………………..

حسین صدرائی ( اقدامی ) – فدائی – شهریور سال 1367 اعدام شد.

از آخرین شعرها:

برهنه پای بر تيغ

برهنه تن در آتش

قد افروخته از آزمون سرخ می گذرم

و سرنوشت

نه پيشاپيش من

که چون سگی رانده

به دنبالم می دود.

سبکبال می گذرم

سراپا همه خونشعله

بر آتش و تيغ

با قلبی آکنده از اميد بهاران

و کول پشته اي

سرشار از فرياد و رنج

رنج، رنج

رنج های تلخ مردم سرزمينم

که فرداهای آبستن را می زاياند،

و فرياد، فرياد

فريادهای سرخ رفيقانم

که فلق را خونرنگ می کند.

می گذرم

بر تافته و عاشق

با تيری در قلب

تيری در گلو

و پرنده کوچکی در دهان

که با هزاران لهجه

برای پيروزی مردم

نغمه می خواند.

……………………….

حاللی زاده – مرداد ماه سال 1359 در ترکمن صحرا اعدام شد.

حاللی می خندید و می گفت:

چرا گریه می کنید؟ ….. در آخرین لحظات وی در کنار درب خروجی محوطه زندان با چهره ای خندان بطرف همه دوستانش دست تکان داده و بعدا نیز دو دست خود را با هم جفت کرده و به علامت پیروزی بالا برد

………………………

حسن جهانگیری لاکانی – 11 آذر سال 1362 در زندان اوین تیرباران شد.

حضور تك تك اعضای خانواده مهربانم، عزیزانم در موقعیتی كه به سر می‌برم به طور جدی نمی‌دانم چه چیزی برایتان بنویسم. نه اینكه ناراحت باشم یا اینكه فكر كنید در آخرین لحظات زندگی‌ام از خود بی‌خود شده‌ام.

از این كه تك تك شما را دوست دارم به خود شكی راه نمی‌دهم. … پول‌هایی را كه در زندان برایم فرستادید از آنجایی كه خود بیشتر به آن نیاز دارید، برایتان می‌فرستم. … من هیچ حساسیتی ندارم كه جسدم كجا باشد.

از این جهت خواستم این است كه شما به ویژه مادرم نیز هیچ حساسیتی از این بابت نداشته باشند. اگر جسدم به لاهیجان نرسد، می‌توانید به گلستان چوشل بروید.

……………………..

خسرو ….. در سال 1367 اعدام شد.

بابا به زودی محکومیتم تمام می شود و آزاد می شوم.

وقتی آزاد شدم می خواهم دانشگاه را تمام کنم و تمام وقت به نوشتن و ترجمه بپردازم. کتاب ها و واژه نامه های انگلیسی من هنوز توی قفس های کتابم هست؟

احد قربانی – داغداران

……………………….

خلیفه مردانی – گزیده ای از آخرین نامه های او از زندان – اتحادیه کمونیستها – اسفند ماه 1365 اعدام شد.

او نوشت: »صبح زود پا شدن و قصد فتح قله اي از البرز سرفراز را كردن ـ آنهم در سرماي اين روزها ـ چيز ديگري است. » ـ 5 آذر ماه 1365

« البته فهميدن واقعيت قدم اول حقيقت بين بودن است. اين هر چند لازم است ولي هرگز كافي نيست و اگر به حقيقت جوئي نينجامد، حتما به تسليم طلبي ميكشد. همينطور در مورد مهربان بودن، كه اگر منطقي نباشد به درياي دوست داشتن نمي پيوندد. » – 7 دي ماه 1365

« آزمايشهاي مهمتري در پيش داريد كه موفقيت در آنها بدون شك مهمتر از صرفا زنده بودن است و بنابراين به قيمت جان خواهد بود. آنگاه است كه آدمي مي فهمد زندگي زيباست و چرا! » ـ 7 دي ماه 1365

خليفه به من گفت: روي اين سكه 5 توماني چيزي حكاكي كن تا براي فرزند يكي از رفقاي جانباخته به بيرون بفرستيم. يكطرفش را ستاره پنج پر حكاكي كردم. ولي هنوز شعاري تعيين نكرده بوديم. خليفه يك نصف روز فكر كرد.

آخرش گفتم: بنويسيم بابا به ما ياد داد! از خوشحالي به هوا پريد و گفت: خودشه! اين شعار را نوشتيم و زيرش كلمه اوين را حك كرديم و تاريخ گذاشتيم. همان روز خليفه را براي اعدام بردند و سكه دست ما ماند. قرار شد يك نفر ديگر آن را به بيرون بفرستد كه هنوز نمي دانم سرنوشت آن يادگاري چه شد.

………………………….

خلیل بینائی ماسوله – حزب توده – شهریور سال 1367 اعدام شد.

در ملاقات با یکی از وابستگان: این دژخیمان از من میخواهند از روی اجساد رفقایم از زندان بیرون بیایم نه, هرگز تن به چنین کاری نخواهم داد چون در آنصورت دیگر انسان نخواهم بود …..

……………………………..

داوود ندرتی _ حزب توفان – در حمله « شلمچه » در تاریخ ١٨/٢/٦١ به شهادت رسید.

در وصیتنامه آمده است: « تا آخرین قطره خونم با این مزدوران آمریکایی و شوروی خواهم جنگید ……….. بعد از شهادت من گریه نکنید. به همه شیرینی بدهید و در موقع سوگواری من چند تفنگ چاتمه کنید و کلاه آهنین بر سر تفنگ بگذارید که همه بدانند من یک سرباز بوده ام ».

………………………….

داریوش سلحشور – سازمان مجاهدین – 8 آذر سال 1360 اعدام شد.

در دادگاه:

من از روزی که قدم در این راه گذاشتم پی این تهمت رو به خودم زده بودم، هماانطور که من اعتقاد دارم پیرو حسین‌ام. اما حسین رو تو کربلا خارجی خوندن، علی رو کافر خوندن، موقعی که تو محراب شهید شد.

چه باک که من می‌خوام راه اون‌ها را برم. منو اعدام می‌کنن، محارب مفسد اعلام می‌کنن، چه باک! میرم پیش اونها، شهادت راه ماست.

………………………..

داریوش حنیفه پور – مجاهدین – سال 1367 اعدام شد.

خطاب به ناصری:

من مدتها بود منتظر این لحظه بودم, ولی بد بخت چی به تو میدهند؟

………………………….

رحیم حسین پور رودسری – سازمان راه کارگر – آبان سال 1367 اعدام شد.

همیشه انسان باید در این اندیشه باشد که وجودش به راستی برای چیست؟ به نظرم همان طور که علی عزیز می گفت، تربیت کرامت باید این ارزش را داشته باشد که تو سختی های بیشتری را بپذیری، چون تو ثابت کردی همسر کسی هستی که اسطورۀ مقاومت بود. آیا وقتی با سختی های آنجا روبرو می شوی، از فداکاری های علی کمک نمی گیری و به یاد او نمی افتی که چگونه ایستادگی می کرد؟

به اعتقاد من تو می توانی و باید بتوانی جای خالی او را هرچه کوچک … پر کنی و گوشه ای از کارها را بگیری».
« … تو باید سرمشق باشی، این که بتوانی در این شرایط سخت کمک بچه ها باشی … خواهرم قصد نصیحت ندارم. زیرا با تجربه تر و بزرگ تر از منی، ولی به خاطر درد مشترکمان و به خاطر رنج مقدسی که می بریم، چاره ای جز استقامت و پایداری نداریم و باید خیلی آسان همۀ آن چیزهایی را که سر راهمان هستند را برداریم و به کار خودمان برسیم. قوی باش چون همیشه با یادت و فداکاری های تو زندگی می کنیم، چون همراه علی و … بودن افتخار است … بدان موفق خواهی شد.

در آنجا رسالت راه شوهر و برادرت را به هر شکلی که می توانی به پیش ببر و در نامه های بعدی از صمیمیت ها، صفا و زندگی، عشق به بچه ها و … برایمان بنویس و ما را بیشتر به آینده امیدوار کن».

از میان نامه های رحیم حسین پور رودسری به خواهرش

……………………….

رحیم اسداللهی: سازمان اکثریت – تابستان سال 1367 اعدام شد.

در سال 67 در مقابل وی « مصاحبه يا اعدام » را نهادند و پاسخ رحيم اين بود: مهم چگونه زندگی کردن است نه چقدر زنده ماندن. من برای همه چيز آماده هستم.

……………………

رضی – ؟؟؟؟

می دانی؛ از من می خواهند که علیه سازمانم و آرمانم مصاحبه کنم. همه معنای زندگی من مبارزه برای روشن بختی مردم مان بوده، حال چگونه بگویم که سراسر زندگیم بی معنا بوده، چگونه به دروغ بگویم که به این مردم خیانت کرده ام.

…………………………

روزبه منافی – نامه بجای مانده – اتحادیه کمونیستها

اوضاع خوبست و سيل كماكان جلو ميرود تا آبراه آزادی را بيابد. تنها كوشش و سعی و آگاهی ميخواهد. من تا آنجا كه بتوانم در اين راه كوشش خواهم كرد. زيرا هدف زندگی و آينده ما جز اين نيست و نميتواند باشد.

اميدوارم كه بتوانم تا انتهای راه را بپيمايم. راهی كه همه رفقای ما با عزت و افتخار پيموده اند. راه سرخ زندگی كردن. سرخ پيروز شدن.

…………………………

وصیت نامه رافیک نوشادیان کزازی – سازمان راه کارگر – 8 آذر سال 1360 اعدام شد

خدمت تمام کسانی که من دوستشان دارم

این آخرین صحبت من با شماست، برای همگی شما آرزوی موفقیت دارم. از شما خواهش دارم که با تسلی خاطر مرگ مرا بپذیرید، و سعی کنید قبول کنید که مرگ برای همه است. به تک تک شما سلام می رسانم، به هر کسی که مرا دوست دارد.
پدر و مادر و خواهران خوبم، صدایتان را شنیدم و راحت از دنیا می روم. دختران خوب خواهرانم، شریف و پاک زندگی کنید و هیچ ننگی را نپذیرید. زندگی با ننگ هیچ رجحانی بر مرگ (ندارد). من چیزی در این دنیا ندارم تا برای کسی جا بگذارم، جز خاطره ها و روزهایی که بودیم. مرگ هیچ مسئله ای نیست.

ازتان برای چندمین بار می خواهم که مرگ من باعث آن نگردد که زندگی شما از هم بپاشد. زندگی را خیلی خوب به خاطر زیبائی هایش بگذرانید. می دانم مرگ من غم بزرگی برایتان خواهد بود. ولی بایستی قبول کرد.

مرا زمانی که به خاک سپردید، سنگی ساده و بدون هیچ تشریفاتی مراسم تشییع مرا انجام دهید. موقعی که دارید به من فکر می کنید، این را پیش خود بیاورید که هر کس روزی خواهد مرد. پس بخندید و شاد باشید، من نیز شاد هستم ( ……………………………………….) * مادر بزرگ، عمه ، خاله و عموها و دائی ها و تمام اقوام و دوستان از همگی تان خداحافظی می کنم. پدر و مادر و خواهران عزیز خداحافظ ، همگی تان را از دور می بوسم، این آخرین یادگار من برای همگی شما است.

این را بدانید با گریه و زاری من دوباره زنده نخواهم شد، پس به راحتی قبول کنید. دوباره همگی شما را، همه و همۀ شما را می بوسم. خدا حافظ.

*- این قسمت از وصیت نامه توسط دژخیمان قلم خورده

…………………………

زهرا بیژن یار – مجاهدین – در سال 1367 اعدام شد.

«… ولی باید واقع‌بین بود به صحیفه‌سجادیه و نهج‌البلاغه پناه می‌برم. چه مناجات عمیقی. چگونه به‌هستی، انسانها و خودشان می‌نگرند. این را فهمیدم که ظالمان تاریخ از زمان آدم و حوا تا به امروز حتی اگر اعضای بدن مسلمانی را قطعه‌قطعه کنند، حیات را تا زمانی‌که در ایمان به‌خدا ثابت باشند از آنها نمی‌گیرند. بلکه زندگی را زمانی از ما خواهند گرفت که ما دین و قلب خودمان را به آنها بفروشیم و این رمز مقاومت وایثار همهٌ مسلمانان در گوشه و کنار این جهان می‌باشد.

برایم از خداوند بخواه که به من یقین و باوری دهد که هیچ خواست خودم را به خواست او برنگزینم».

نقطه چین ها از متن اصلی است.

…………………………

زهرا – سازمان مجاهدین – دهه شصت اعدام شد.

او جلو آمد و تکانم داد و گفت حق نداری گریه بکنی و اشکم را پاک کرد و گفت یادت باشد باید همیشه بخندی و نگذازی بچه ها ساکت باشند . این را فراموش نکن ! دشمن نبایدگریۀ ما را ببیند و رفت

هنگامه حاج حسن – چشم در چشم هیولا

………………………..

سیف اله غیاثوند – حزب توده – شهریور سال 1367 اعدام شد.

در بیدادگاه:

هیچ گاه باور نمی کردم روزی این افتخار نصیبم گردد و در حایی قرار گیرم که روزی قهرمان بزرگ کشورمان خسرو روزبه قرار گرفته بود.

………………………..

سیمین صابری – بهائی – 28 خرداد سال 1362 در زندان عادل آباد اعدام شد.

وقتی برای آخرین بار برای ملاقات او به زندان رفته بود، سیمین به او گفت:  » مادر، به رضای الهی راضی باش. »

و سه بار سئوال کرد:  » راضی هستی؟ » مادرش سرش را به نشانه رضایت تکان داد.

سیمین در روز 28 خرداد 1362 در زندان عادل آباد شیراز، همراه با 9 زن بهائی دیگر به دار آویخته شد. او در هنگام شهادت، 24 سال داشت

منبع:مجله عندلیب

………………………..

سوسن امیری – اتحادیه کمونیستها – شهریورماه سال 1363 اعدام شد.

آنها به من گفتند كمي كوتاه بيا اعدامت نمي كنيم ولي من حاضر نيستم كوچكترين سازشي با آنان بكنم.

…………………………

سیمین ( فاطمه مدرسی تهرانی ) – حزب توده – 8 فروردین سال 1368 اعدام شد.

می‌ترسم که شما را بکشند و من زنده بمانم».

پس از آخرین ملاقات با پدرش:

این جنایتکاران رحمان را کشتند. قهرمان ما را تکه تکه کردند! اما او دهان باز نکرد………

نمونه کار دستی (فاطمه مدرسی تهرانی) در زندان اوين

……………………

سعید آذرنگ – حزب توده – 29 تیرماه سال 1367 تیرباران شد.

آخرین مکالمه تلفنی:

براى من گريه نكنيد و سياه نپوشید زیرا با گردن افراشته ایستاده ام. به مادرم بگو دوستش دارم. به پدر پيرم بگو دوستش دارم و به وجود افتخار مى كنم.

من همه را دوست دارم و خوشحالم که کار انجام نداده ام که شما را سرافکنده کنم. به خواهران و برادرانم بگوئید که دوستشان دارم.

گردنهایتان را افراشته نگهدارید. به آرشم, به پسر گلم بگوئید دوستش دارم و میخواهم فرزند سعید باشد.

به گیتی بگو مانند همیشه دوستش دارم و تا آخرین لحظه حیات در قلبم هستی …

……………………

سیمین هژبر – سازمان مجاهدین – سال 1360 اعدام شد.

چند دقيقه ساكت باش! در جوابم زد زير خنده و گفت يا من آنها را از رو ميبرم يا آنها مرا! اما كور خوانده اند، من آنها را از رو ميبرم! چه صد تا كابل بخورم، چه هزارتا، باز هم ميخوانم..

بهای انسان بودن – اعظم حاج حیدری

……………………

شیرین علم هولی: 19 اردیبهشت 1389 در زندان اوین اعدام شد

آخرین نامه

دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله های زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشت گذراندم. در مدت بلاتکلیفیم روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویهای بند 209 شروع شد. بعد از دوران 209 بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم. به درخواستهای مکرر من برای تعیین تکلیفم پاسخ نمی دهند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند.

من بابت چه چیزی حبس کشیده ام، یا باید اعدام شوم؟ آیا جواب به خاطر کرد بودنم است؟ پس می گویم: من کرد به دنیا آمده ام و به دلیل کرد بودنم زحمت محرومیت کشیده ام.

زبانم کردی است، که از طریق زبانم با خانواده و دوستان و آشنایانم رابطه برقرار کرده ام و با آن بزرگ شده ام و زبانم پل پیوندمان است. اما اجاز ندارم با زبانم صحبت کنم و آن را بخوانم و تحصیل بکنم و در نهایت هم اجازه نمی دهند با زبان خودم بنویسم.

به من می گویند بیا و کرد بودنت را انکار کن، پس می گویم: اگر چنین کنم خودم را انکار کرده ام.

جناب قاضی محترم، آقای بازجو! در آن زمان که من را بازجویی می کردید حتی نمی توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردید و محکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمی فهمیدم در اطرافم چه می گذرد و من نمی توانستم از خود دفاع کنم.

شکنجه هایی که بر علیه من به کار گرفته اید، کابوس شبهایم شده، درد و رنجهای روزانه ام در اثر شکنجه هایی که شده بودم با من روزی را سپری می کنند. ضربه هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شده است. بعضی از روزها دردهای شدید هجوم می آورند.

سردردهایم آنقدر شدید می شود، که دیگر نمی دانم در اطرافم چه می گذرد، ساعاتها از خود بیخود می شوم و در نهایت از شدت درد، بینی ام شروع به خونریزی می کند و بعد کم کم به حالت طبیعی برمی گردم و هوشیار می شوم.

هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ داده نشده. وقتی وارد زندان شدم موهایم یک دست سیاه بود، حال که سومین سال را می گذرانم، هر روز شاهد سفید شدن بخشی از آنها هستم.

می دانم که شما نه تنها این کار را با من و خانواده ام نکرده اید، بلکه این شکنجه ها را برعلیه تمام فرزندان کرد و از جمله با کسانی مانند زینب (جلالیان) و روناک (صفارزاده) و ….. به کار برده اید. چشم مادران کرد هر روز در انتظار دیدن فرزندانشان اشک باران است، دائم نگرانند از اینکه چه اتفاقی در پیش است، با هر زنگ تلفنی وحشت شنیدن خبر اعدام فرزندانشان را دارند.

امروز 12 اردیبهشت 89 است (2/5/2010) و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند 209 زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود. من نمی دانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفته ام برای گفتن ندارم. در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که می گویند تکرار کنم و من چنین نکردم.

بازجو گفت: ما پارسال می خواستیم آزادت کنیم، اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز.

(لازم به ذکر است که خانم علم هولی در پایان نامه اش بعد از امضا و درج تاریخ، با کردی لاتین نوشته اند “سه ر که فتن” serkefitn ، که به معنای پیروزیست)

شیرین علم هولی ـ 13/2/89

نامه ای دیگر:

« من در اردیبهشت ١٣٦٧ در تهران توسط ماموران تعدادی از ماموران نظامی و لباس شخصی دستگیر شدم و مستقیما به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سوال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند.

من در مجموع ٢٥ روز در سپاه ماندم. ٢٢ روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می کوبیدند.

من حتا در آن زمان به راحتی نمی توانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوال های شان بی جواب می ماند، باز مرا به باد کتک می گرفتند تا از هوش می رفتم. صدای اذان که می آمد برای نماز می رفتند و به من تا زمان بازگشت شان فرصت می دادند تا به قول خودشان فکرهایم را بکنم و زمانی که باز می گشتند، دوباره کتک، بی هوشی، آب یخ و …
زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگ هایی که از بینی به درون معده ام می فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند.

من مقاومت می کردم و شلنگ ها را بیرون می کشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی می شد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم چنان باقی مانده و آزارم می دهد.

یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم بند داشتم. او سوال های بی ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی ای به صورتم زد و اسلحه ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: « به سوال هایی که از تو می کنم جواب بده.

من که می دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه فرقی نمی کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است. »

در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: « چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در اینجا معالجه نمی شود؟ » دکتر گفت:

« برای معالجه نمی گویم، من در بیمارستان برای تان کاری می کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند » فردای آن روز مرا با چشم بند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی خود شده بودم و به هر آنچه را که می پرسیدند، پاسخ می دادم و جواب هایی که آنها می خواستند را همانگونه که می خواستند به آنها می دادم و آنها هم از این جریان فیلم می گرفتند.

وقتی به خودم آمدم از آنها پرسیدم که من کجا هستم و فهمیدم که هنوز روی تخت بیمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.

ولی انگار برای بازجوها کافی نبود و می خواستند من بیشتر رنج بکشم. با پای زخمی سرپا نگه می داشتند تا پاهایم کاملا ورم می کرد و بعد برایم یخ می آوردند. شب ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج های زیادی بکشم. یا ساعت ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می چکید و شب مرا به سلول باز می گرداندند.

یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آنقدر پاهایم را با کفش های اش فشار داد که ناخن هایم سیاه شد و افتاد یا اینکه تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می داشت و بدون هیچ سوالی، فقط بازجویان می نشستند و جدول حل می کردند. خلاصه آنکه هر آنچه که از دستشان برمی آمد را انجام دادند.

بعد از آن که از بیمارستان بازگشتم تصمیم گرفتند که مرا به ٢٠٩ منتقل کنند. ولی به دلیل وضعیت جسمی ام و اینکه حتا نمی توانستم راه بروم، بند ٢٠٩حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ٢٠٩ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند.

دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمی کردم. نمی دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ٢٠٩منتقل شدم و بازجویی ها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ٢٠٩ نیز تکنیک ها و روش های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می رفتند. ابتدا بازجویی خشن می آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می داد و می گفت که هیچ قانونی برای اش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می شد و از او خواهش می کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می کرد و بعد سوالات را تکرار می کرد و دوباره این دور باطل شروع می شد.

درمدتی که در ٢٠٩ بودم، به خصوص اوایل که بازجویی داشتم، وقتی که حالم خوب نبود یا بینی ام خونریزی می کرد، فقط در داخل سلول مسکنی به من تزریق می کردند. کل روز خواب بودم. مرا از سلول خارج نمی کردند یا به بهداری منتقل نمی کردند…

شیرین علم هولی، بند نسوان اوین، ٢٨/١٠/١٣٨٨
نامه دوم به تاریخ ١٣ اردیبهشت ١٣٨٩ نوشته شده است یعنی پنج روز قبل از اعدام.

……………………….

شاهرخ جهانگیری – حزب توده – 7 اسفند سال 1362 تیرباران شد.

پروين عزيزم. درود بى پايان بر تو باد.مى دانى كه چقدر دوستت دارم. اولين تقاضايى كه از تو دارم اينست كه مدتى بعد از مرگم ازدواج کنی مرا ببخش كه نتوانستم آنقدر كه دلم میخواست به تو توجه کنم. مى دانى كه كار سختى داشتم و آن تلاش در راه رهائی زحمتکشان بوده است.

تا به آخر به اين راه وفادار بودم و هستم. من اكنون با نه نفر ديگر شاد و خندان و آوازخوان به طرف شهادت تو بدان که من خوشبخت هستم.

از نبودن من ناراحت نباش به کوری چشم دشمنان شاد و خوشحال باش …. بعد از مرگ من, به فرزندانم بگو راه مرا پيش گيرند, راه آزادی انسانها را .

روزبه عزیزم خیلی دوستت دارم تو و کیوان را باندازه نصف مامان دارم. حال خودت حدس بزن كه چقدر به تو علاقمند هستم … عزيزم با تمام وجود براى مردم كار كن زيرا از اين راهست كه انسان ارزش پيدا مى كند…

كيوان عزيزم, پسر بازيگوش خوشگلم فرصت نشد زیاد با هم باشیم. مرا ببخش. من در راه آرمانی والا کار میکردم و به شهادت میرسم. راه مرا پیش گیر و تو و برادرت باید لیاقت نامهائی را که رویتان گذاشتم داشته باشید.

……………………….

شهره مدیر شانه چی – سازمان راه کارگر – 16 دی ماه سال 1360 تیرباران شد.

اضطراب ندارم تنها دلم میخواهد اعدامم به تاخیر بیفتد. حتی یک روز یک ساعت چون بچه ها را دوست دارم و از بودن در کنارشان لذت میبرم.

………………………

طاهره سید احمدی – سازمان راه کارگر – 6 اردیبهشت سال 1262 اعدام شد

وصیت نامه:

خانوادۀ عزیز و دوست داشتنی ام، با سلام گرم و با نثار عشق و علاقه فراوان.
پدر عزیز و مادر گرامی ام، از صمیم قلب و با تمام وجودم دوستتان دارم و همیشه و در هر لحظه به فکر شما بودم و همیشه در نظرم بود که با تحمل چه رنج ها و مشقاتی ما را بزرگ کردید.

پدر عزیزم هیچ وقت دست همیشه سوخته و تاول زده ات و مادر عزیزم هیچ وقت رنگ پریده و چهرۀ خسته ات را فراموش نمی کنم. عزیزان من, من و نوری زندگی شیرین و پر ثمری را با هم شروع کرده بودیم. اما افسوس که سرنوشت فرصت بیشتر با هم بودن را به ما نداد….. با صبر و شکیبائی به مسئله برخورد کنید.

. البته می دانم برای شما مشکل است و خیلی اذیت می شوید. اما درست است که زندگی خیلی شیرین و دوست داشتنی است، اما موقعیت هائی پیش می آید که دیگر …
به تمام خواهران و برادر عزیزم سلام مرا برسانید و به آنها بگوئید که خیلی دوستشان دارم و بگوئید که در تمام لحظات زندگی … به خانوادۀ گرامی و دوست داشتنی نوری هم سلام مرا برسانید و به آنها بگوئید خیلی زیاد به همه شان علاقه دارم و از صمیم قلب برای تمام اعضای خانواده شان آرزوی سلامت، سعادت و خوش بختی دارم و همیشه به یاد ما باشند و هیچ وقت فراموش نکنند که من و نوری با عشق فراوانی که به هم داشتیم، همیشه به فکرشان بودیم.

انگشترم را تقدیم خانوادۀ شوهرم می کنم و حلقۀ ازدواجم را تقدیم خانوادۀ عزیزم می کنم و دوست دارم از آنها خوب نگه داری کنید. چون برای ما خیلی عزیز بودند.

به تمام اعضای خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان سلام مرا برسانید و امیدوارم در این شرایط که برای شما کمی مشکل است، … در این لحظه ( بعد از ظهر سه شنبه 6/2/62) که این وصیت نامه را برای شما می نویسم، نوری عزیز دو شب پیش از میان ما رفت، ولی یادش هیچ وقت فراموشم نشد و امیدوارم که شما هم هیچ وقت ما را فراموش نکنید و همیشه ما را در کنار خود احساس کنید، همان طور که ما همیشه در کنارتان هستیم. روی همگی شما را می بوسم و برای همۀ شما آرزوی سعادت و خوش بختی دارم.

با عشق و علاقه فراوان طاهره و به یاد نوری عزیزم

6/2/62 امضاء

Published in: on 5 août 2011 at 4:14  Laissez un commentaire