از آنجا که این روزها تعدادی از سایت های سکولار های ایرانی اقدام به باز چاپ پاورقی عبدالله شهبازی (کپی از خبر اون لاین)در باره ساواک پرداخته اند.سایت ایران گلوبال هم یکی از بخش های این پا ورقی را دیروز انتشار داد از این رو وظیفه خود می دانیم که در باره این شخصیت هزار چهره اطلاع رسانی نمائیم :عبدالله شهبازی در سال ۱۳۳۴ در شهر شیراز به دنیا آمد. از سال ۱۳۴۸ وارد محافل مذهبی- سیاسی هوادار خمینی شد . در زندان، تحت تاثیر محمدعلی عمویی و عباس حجری و تقی کیمنش به حزب توده ایران گرایش یافت. در سال ۱۳۶۱ شهبازی ۲۷ ساله، مسئول شعبه کل انتشارات، معاون شعبه مرکزی آموزش، مسئول شعبه آموزش تهران و مسئول نشریه داخلی تئوریک حزب توده بود ولی مدتی بعد از سوی خمینی مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. در سال ۱۳۶۷ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات را بنیان نهاد و به مدت یک دهه اداره امور پژوهشی این مؤسسه را به دست داشت. او در سال ۱۳۷۴، به دستور خامنه ای، مرکز اسناد بنیاد مستضعفان و جانبازان را تحویل گرفت و آن را با نام مؤسسه تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران تجدید سازمان داد.شهبازی در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری ایران حامی سید محمد خاتمی و در انتخابات نهم ریاست جمهوری از حامیان محمود احمدی نژاد بود. در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری هم پس از دیدار با میرحسین موسوی، با نگارش یادداشتی به تجلیل از وی پرداخت و در ۱۱ اسفند ۱۳۸۷، اندکی پیش از اعلام رسمی نامزدی موسوی، حمایت خود را از او اعلام کرد.
پرسش این است که مردی که هوادار خمینی بود و در زندان توده ای شد و در عرض چهار سال در حد کمیته مرکزی حزب توده رسید و عضو سازمان اطلاعاتی حزب توده ارتقا پیدا کرده بود از سوی خمینی عفو شد از شهبازی چند نوشتار و مصاحبه در دانشنامهها و مطبوعات ایران منتشر شدهاست. دو کتاب خاطرات منتشر شده پس از انقلاب (خاطرات ارتشبد حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات محمدرضا شاه پهلوی و خاطرات نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران) ویراسته او است. مهمترین کتاب وی زرسالاران است که پنج جلد آن منتشر شده و در مهر ۱۳۸۸ در وبگاه شهبازی نشر اینترنتی یافته. [۱۳] این کتاب در سال ۱۳۸۵ بعنوان کتاب سال برگزیده شد(اطلاعات فوق به نقل از ویکیپدیا،) پرسش اصلی این است : عبدالله شهبازی که قبل از انقلاب 57 هوادار خمینی بود در زندان توده ای شد و پس از انقلاب از معاونین کیانوری گردید و همراه با رهبران حزب توده ظاهرا دستگیر وبه دستور خمینی آزاد شد و از مهره های اصلی وزرات اطلاعات بود و از مشاوران اصلی خامنه ای ؛ حامی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری ؛ سپس هوادار احمدی نژاد در انتخابات شد و انتخابات سال گذشته از حامیان موسوی گردید . به نقل از رهبران حزب توده گفته شد که عبدالله شهبازی نفوذی وزرات اطلاعات در تشکیلات سازمان نظامی _اطلاعاتی حزب توده پس از انقلاب بود و هر گز هم دستگیر نشده بود و اکنون در حالی که دستگاههای اطلاعاتی مخوف جمهوری اسلامی چنین بی رحمانه به سر کوب فعالان جنبش سبز پرداخته اند ؛ او در باره جنایت ساواک می نویسد ؛ ایا این پاورقی به دستور کودتاچیان برای انحراف افکار عمومی نیست ….. پاورقی های او هر چند دارای اطلاعات جالبی در باره ساواک می باشد ولی پرسش این است چرا او در باره جنایت ضد بشری وزرات اطلاعات، آگاهانه سکوت می کند ….در حالی که میر حسین موسوی ، کروبی و دیگر فعالین جنبش سبز در باره جنایت در زندانهای جمهوری اسلامی سخن می گویند…
شایان ذکر است پاورقی عبدالله شهبازی در خبر آن لاین سایتی که نزدیک به لاریجانی ریئس مجلس است. روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود. این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر
پاورقی اول
ساواک، موساد و سازمانهای سیاسی ایران:
از نیمه دهه 1330 تا زمان انقلاب اسلامی ایران (1357) ساواک یکی از مقتدرترین سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی منطقه بهشمار میرفت و در پیوند با سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل (موساد) و بریتانیا (ام. آی. 6) و ایالات متحده آمریکا (سیا) و سازمان اطلاعاتی پیمان ناتو (به رهبری جرج کندی یانگ) نقشی مهم در خاورمیانه ایفا مینمود. این سازمان با سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل (موساد و شینبت) و ترکیه (میت) همکاری تنگاتنگ داشت. ساواک برای نفوذ در سازمانهای سیاسی ایرانیان، در داخل و خارج از کشور، از عوامل نفوذی خود بهره میبرد. عوامل ساواک دو دسته بودند: بخشی عوامل معمولی بودند که خیل کثیر منابع ده هزار نفری ساواک را دربر میگرفتند و بخشی عناصر بسیار مهم، از نظر جایگاه یا شخصیت سیاسی، که تعدادشان اندک بود. در فهرستهای اسامی منابع ساواک، که در سالهای اوّلیه انقلاب منتشر شده، نام بسیاری از منابع معمولی ساواک انتشار یافته است.1 این فهرستها کامل نیست و در مواردی نه چندان اندک اسامی کسانی نیز درج شده که در واقع «منبع ساواک» نبودند ولی بنا به ملاحظاتی در زمان دستگیری به ساواک وعدههایی دادند ولی پس از آزادی مبارزه با حکومت پهلوی را از سر گرفتند و حتی در این راه کشته شدند. «عوامل وِیژه» ساواک بسیار فراتر از «منابع» معمولی این سازمان حفاظت میشدند و لذا نام آنها را در فهرستها نمیتوان یافت. در مورد این افراد قواعدی سخت رعایت میشد و مدرکی دال بر همکاری با ساواک در پروندهشان درج نمیشد. به جز معدود افراد مرتبط با «کیس»، سایر کارکنان ساواک، حتی در ردههای مدیریت، از پیوند این افراد با ساواک مطلع نبودند و از اینرو در مکاتبات خود گاه از آنان با عنوان «عنصر منحرف» یاد میکردند. تنها راه شناخت این «عوامل ویژه» مُداقه در اسناد تاریخی و خاطرات فعالان سیاسی است. به عبارت دیگر، تنها با تأمّل و دقت و تلاش فراوان است که میتوان اینگونه افراد را شناخت. این افراد یا در سازمانها و اهداف مهم سیاسی موقعیت مهم داشتند و یا، به دلیل برخورداری از پیشینه موجه یا ارتباطات و امکانات خاص، مأمور بودند پس از طی دورههای ویژه آموزشی در زمان مناسب در سازمانهای سیاسی ایرانی یا غیرایرانی نفوذ کنند. ساواک، به دلیل ارتباطات گسترده گروههای مبارز ایرانی با گروههای فلسطینی، در زمینه نفوذ در سازمانهای فلسطینی دارای امکانات بالقوه فراوان بود که برای موساد ارزش فوقالعاده داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران آن بخش از «منابع» ساواک که ناشناخته ماندند و «عوامل ویژه»، یعنی کسانی که بهدلایل مختلف واجد اهمیت فراوان بودند، به سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) وصل شدند. به این دلیل برخی از کارکنان امنیتی ساواک، که با این «کیسهای ویژه» مربوط بودند، مانند پرویز ثابتی، مدیرکل سوّم ساواک (امنیت داخلی)، و رضا عطارپور2، با نام مستعار «دکتر حسینزاده»، معاون و دوست نزدیک ثابتی، در زمان وقوع انقلاب به اسرائیل رفتند و به فعالیت خود در موساد ادامه دادند3. موساد به هر یک از این افراد به دلایلی علاقمند بود. مثلاً، ناصر نوذری، با نام مستعار «دکتر رسولی»، بختیاری بود و سابقه فعالیت طولانی در خوزستان داشت.4 شناخت گسترده و عمیق ثابتی از عوامل مهم و شناخته نشده «نفوذی» ساواک در گروههای سیاسی مخالف حکومت پهلوی امتیاز مهمی برای تداوم فعالیت او در موساد بهشمار میرود. دکتر عباس میلانی، که خود از اعضای «سازمان رهاییبخش خلقهای ایران»، به رهبری سیروس نهاوندی، بود و از قربانیان عملیاتی که ثابتی هدایت کرد، ثابتی را چنین توصیف میکند:
«از اواخر دهه چهل کار امنیت داخلی در واقع یکسره در دست پرویز ثابتی بود که ریاست اداره سوّم ساواک را به عهده داشت. در حالیکه هر شنبه و پنجشنبه نصیری به دیدن شاه میرفت و امور امنیتی را به اطلاعش میرساند، هر چهارشنبه بعد از ظهر هم، اغلب پس از آنکه بیشتر کارمندان دفتر نخستوزیری راهی منزل شده بودند، در دفتر نخستوزیر به دیدار او میرفت. سوای این جلسات مستمر، این دو نفر گاه با هم ناهار میخوردند. در برخی از مهمانیهای شام هویدا نیز ثابتی در زمره مهمانان بود. در جلسات چهارشنبه مسائل گوناگون مملکتی مورد بحث و تبادل نظر قرار میگرفت. تنها موضوعی که هرگز بحث نمیشد مسائل عملیاتی امنیتی بود.» 5
…………………………………………………
1. مهمترین این فهرستها کتابی است در 391 صفحه که اتحادیه کمونیستهای ایران در دی 1358 منتشر نمود با عنوان: معرفی قریب به 8000 نفر از اعضاء خائن و جانی ساواک به پیشگاه ملّت ایران. این فهرست جعلی یا دستکاری شده نیست ولی همانگونه که گفتم در کنار منابع فعال ساواک نام برخی افراد نیز در آن درج شده که صرفاً برای رهایی از زندان یا فریب دادن ساواک با این سازمان بهطور موقت همکاری صوری مینمودند.
2. رضا عطارپور مجرد، با نام مستعار «دکتر حسینزاده»، از گردانندگان اصلی اداره کل سوّم ساوک و از بازجویان سرشناس این سازمان بود. بنگرید به زندگینامه عطارپور در وبگاه «موزه عبرت»:
http://www.ebratmuseum.ir/TorturerInfo.aspx?oc=14
3. فردوست مینویسد: «حدود ده روز قبل از انقلاب ثابتی برای خداحافظی به دیدنم آمد و گفت که میخواهد به آمریکا برود و همتای آمریکایی او در سفارت برایش مسجل کرده که در سیا شغلی به او واگذار خواهد شد. از این جهت راضی به نظر میرسید. قرار شد پس از رفتن او با همان شماره با عطارپور تماس بگیرم و آخرین وضعیت را بپرسم. بعد از رفتن او شبها از کلوپ ایران جوان به عطارپور تلفن میکردم تا بالاخره چهار پنج روز قبل از انقلاب عطارپور نیز اطلاع داد که فردا به خارج خواهد رفت. او گفت که به اسرائیل میرود و سازمان امنیت اسرائیل از او برای کار دعوت کرده است. عطارپور بعد از خداحافظی تلفنی، فرد دیگری را معرفی کرد که با همان شماره شبها تلفن کنم…» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 476) نمیدانیم ثابتی به آمریکا رفت و بعد از آن به همکاری با موساد پرداخت و یا به فردوست دروغ گفت و او نیز، مانند عطارپور، در همان زمان به اسرائیل رفت. علاوه بر عطارپور، تعداد قابل توجهی از کارمندان و مأموران عملیاتی ساواک در اداره کل سوّم (امنیت)، که با فعالین سیاسی و «کیسهای ویژه» مرتبط بودند، در زمان انقلاب به خارج رفتند و عموماً به همکاری با موساد ادامه دادند: منوچهر وظیفهخواه، معروف به «دکتر منوچهری»، به انگلستان رفت، محمدحسن ناصری، معروف به «عضدی»، به آمریکا، ناصر نوذری، معروف به «دکتر رسولی»، به فرانسه، همایون کاویانی (کاوه)، هوشنگ ازغندی (منوچهری)، هرمز آیرم (رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری) و غیره. بنگرید به: شاهدی، ساواک، همان مأخذ، ص 659 و زندگینامه آنان در وبگاه «موزه عبرت4. کیهان، 10 آبان 1386، ص8.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1512133
5. عباس میلانی، معمای هویدا، تهران: نشر اختران، چاپ اوّل، 1380، ص 289
بخش دوم :
برای آشنایی با شیوه نفوذ ساواک در گروههای سیاسی چند مثال میزنم. مثال اوّل، ماجرای امیر فطانت و «گروه گلسرخی» است. امیرحسین فطانت 1 در سال 1329 در شیراز در خانوادهای متمول به دنیا آمد. پدرش مالک هتل پالاس بود که در آن زمان از هتلهای خوب شیراز بهشمار میرفت. با حسن مکارمی خویشاوند نزدیک است. مکارمی پسرخاله یا پسرعمه اوست. 2 مکارمی به یک خانواده یهودیتبار شیراز تعلق دارد و خویشاوند نزدیک […] است. به دلیل وصلتهای درونی اینگونه خاندانها احتمالاً فطانت نیز چنین است. فطانت در دبیرستان کمال نارمک درس میخواند. در دوره دبیرستان در انجمن مبارزه با بهائیت (حجتیه) فعالیت میکرد. برای ادامه تحصیل در رشته پیوسته فوق لیسانس عمران ملّی به دانشگاه پهلوی (شیراز) رفت. از دانشجویان فعال «چپ» در این دانشگاه بود. در سال 1349 دستگیر و دو سال محکوم شد. پس از اتمام دوره زندان، تحصیلات دانشگاهی را در شیراز با اخذ مدرک فوق لیسانس عمران ملّی به پایان برد.فطانت عضو گروهی کوچک از بقایای «گروه فلسطین» بود که میخواستند از طریق هواپیماربایی اعضای زندانی «گروه فلسطین» و «گروه جزنی» را آزاد کنند. خشایار سنجری با این گروه بود ولی ساواک ماجرا را مسکوت گذارد و سنجری را وارد پرونده نکرد. میخواستند از طریق رابطه دوستانه فطانت با خشایار سنجری شبکه چریکهای فدائی را شناسایی کنند. سنجری همزمان با فطانت (1351) آزاد شد؛ اندکی بعد به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوست و مخفی شد. 3 «لو نرفتن» ارتباط خشایار سنجری با پرونده هواپیماربایی «برگ برندهای» بود که سالیان سال اعتماد دوستان نزدیک فطانت به او را سبب شد.فطانت در زندان با بسیاری از زندانیان سیاسی، بهویژه کرامتالله دانشیان و گرسیوز برومند، دوست شد. گرسیوز برومند4 از فعالین «کنفدراسیون» و بنیانگذاران «سازمان انقلابی» در ایتالیا بود که پس از گذرانیدن دوره جنگ چریکی در کوبا5 به ایران آمد. او در سال 1349 دستگیر و پس از گذرانیدن سه سال محکومیت آزاد شد تا در تور «عملیات فریب»، که ساواک با کارگردانی سیروس نهاوندی طراحی کرده بود، اسیر شده و به قتل رسد. حضور چهرهای جذاب چون گرسیوز برومند این «تور» را اعتمادپذیرتر میکرد. مهمترین اقدام فطانت گستردن دام برای افرادی بود که به «گروه گلسرخی» شهرت یافتند. نامدارترین چهرههای این گروه خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بودند. پیشتر گفتم که فطانت در دوران دو ساله زندان با دانشیان صمیمی شد و اعتماد فراوان دانشیان را به خود جلب کرد.6 اعضای گروه در پایان شهریور 1352 دستگیر شدند. دادگاهی جنجالی برایشان برگزار شد. و سرانجام، دانشیان و گلسرخی در سحرگاه 29 بهمن 1352 در میدان چیتگر تیرباران شدند. نخستین بار، یوسف آلیاری و عباس سماکار، دو تن از اعضای پرونده فوق، در بند 5 زندان قصر به فطانت بدگمان شدند. این تردید در اواخر سال 1354 رخ داد؛ دو سال پس از تیرباران دانشیان و گلسرخی.
«… یک روز هنگام قدم زدن با یوسف آلیاری در حیاط بند 5 به کشف جاسوسی امیر فتانت و چگونگی دستگیریمان رسیدیم. البته ضمن پخش این خبر بین بچهها مواظب بودیم که ساواک متوجه منبع پخش خبر نشود. زیرا ممکن بود بخواهد در مقابل این افشاگری انتقام بگیرد. یکی دو هفته بعد از این ماجرا از بیرون زندان خبر رسید که بچهها امیر فتانت را در شیراز دیدهاند که با خیال راحت با مادرش در خیابان راه میرفته و بعد هم سوار یک ماشین شیک، که احتمال میدادیم ساواک در اختیارش گذاشته، شده است. دیگر شکی برای ما باقی نمانده بود که او جاسوس کثیفی بوده که دو تن از بهترین فرزندان این مملکت را به کشتن داده و عده دیگری را هم به شکنجه و زندان کشیده است.» 7
سماکار ماجرا را چنین شرح میدهد:
«کرامت دانشیان پس از گذراندن دوره یک ساله محکومیت خود از زندان آزاد شد و به شیراز رفت. در آنجا یکی از زندانیان که پنهانی با ساواک تماس داشت به سراغ او رفت و از آشناییاش در زمان زندان با او سود جست و خود را به عنوان رابط سازمان چریکهای فدائی معرفی کرد. این شخص امیر فتانت نام داشت. او سرانجام توانست در تماس با دانشیان و طیفور بطحایی8 از طرح گروگانگیری رضا پهلوی برای آزادی زندانیان سیاسی آگاه شود و موضوع را به ساواک خبر دهد و موجبات دستگیری یک گروه دوازده نفره را در این رابطه فراهم آورد…» 9
«در واقع، ساواک یکی از پلیدترین نقشهها را در رابطه با او [کرامتالله دانشیان] به پیش برده بود. از همان وقتی که میگفت تحت تعقیب است، ساواک مقدمهچینی میکرده است که از طریق امیر فتانت به او نزدیک شود. یوسف بعد تعریف کرد که چگونه امیر فتانت پس از آن تعقیبها، و در زمانی که کرامت فکر میکرده که ساواک دیگر دست از سر او برداشته، به او نزدیک میشود و به عنوان رابط چریکها او را برای سازمان فدائی عضوگیری میکند. و برای جلب اعتماد او، همواره دست اوّلترین خبرهای عملیاتی و اعلامیههایی که از چریکها به دست ساواک میافتاده را به او میداده تا رابطهاش با سازمان فدائی را اثبات کند. یوسف توضیح داد که علت اعتماد اوّلیه کرامت و خود او به امیر فتانت هم این بوده است که او در سال 48 با هر دوی آنها مدتی زندانی کشیده و خیلی خوب هم مقاومت کرده بوده است. منتهی ساواک بعد از زندان میتواند او را به همکاری بکشاند و از این طریق برای دیگر مخالفین خود توطئه بچیند و دام بگستراند.» 10
……………………………………….
1. نگارش درست نام این فرد «فطانت» است نه چنانکه مرسوم شده «فتانت». فطانت به معنی زیرکی و تیزهوشی است. فتانت از ریشه «فتنه» است و معمول نیست کسی چنین نامی را برگزیند. در متن حاضر، هر جا در نقلقولها «فتانت» نوشتهاند، برای وفاداری به سند، عیناً تکرار کردهام.
2. حسن مکارمی دانشجوی دانشکده پلیتکنیک بود. گرایشهای چپ داشت و به دلیل فعالیت سیاسی مدت کوتاهی در قزلقلعه زندانی بود و سپس به سربازی اعزام شد. پس از اتمام دوره سربازی به دانشکده بازگشت و تحصیلش را به پایان برد. به دلیل اعدام همسرش، فاطمه زارعی (عضو سازمان مجاهدین خلق)، در سال 1361 به فرانسه رفت. هماکنون ساکن پاریس و مدیر خدمات راهبردی در وزارت کشاورزی فرانسه است. بیشتر به عنوان نقاش و هنرمند شهرت دارد. بنگرید به وبگاه شخصی او:
3. خشایار سنجری در سال 1347-1348 در دانشسرایعالی نارمک (دانشکده علم و صنعت) به تحصیل اشتغال داشت. در 28 اردیبهشت 1350 به دلیل متواری شدن برادرش، کیومرث، در ارتباط با چریکهای فدائی خلق، دستگیر و یک سال بازداشت بود. در 3 فروردین 1351 با قرار منع پیگرد آزاد شد. به سربازی رفت ولی در اوّل بهمن 1351 متواری شد و بهطور حرفهای به فعالیت در سازمان چریکهای فدائی پرداخت. در 24 فروردین 1354 با حمله ساواک به خانه تیمی به قتل رسید. کیومرث سنجری در 9 بهمن 1355 با مأموران ساواک درگیر شد و با خوردن سیانور خودکشی کرد. (محمود نادری، چریکهای فدائی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اوّل، 1387، ص 561،573،801) کیومرث و خشایار برادر کوچکی داشتند بهنام فریبرز که عضو فعال سازمان بود. او به حبس ابد محکوم شد. در سال 1352 که مرا به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند، فریبرز سنجری کم سن و سالترین زندانی سیاسی بود. بیست ساله بود. با آمدن من، که هفده ساله بودم، «رکورد» او شکسته شد. در دوره زندان، من و فریبرز سنجری صمیمی بودیم. پس از انقلاب با اشرف دهقانی، از چهرههای سرشناس جناح تندرو سازمان چریکهای فدائی خلق، ازدواج کرد.
4. گودرز و گرسیوز برومند فرزندان سرهنگ ابوتراب برومند گزی بودند.
5. ایرج کشکولی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با ایرج کشکولی، بهکوشش حمید شوکت، تهران: نشر اختران، چاپ اوّل، 1380، صص 77-82.
6. کرامتالله دانشیان در سال 1325 در شیراز به دنیا آمد. پدرش از ایل قشقایی و مادرش کازرونی بود. پدر به استخدام ارتش درآمد. این خانواده در حوالی سال 1335 به تبریز مهاجرت کردند.
http://www.ciooc.com/contents/reading/mag12/66.html
7. عباس سماکار، من یک شورشی هستم، خاطرات زندان، تهران: انتشارات مهراندیش، چاپ اوّل، 1381، ص326.
8. طیفور بطحایی، عضو «گروه گلسرخی»، با مسعود بطحایی، عضو «گروه فلسطین»، نسبتی ندارد.
9. سماکار،همانمأخذ،صص256-257.
10. سماکار،همانمأخذ،ص159.
11. http://www.bookfiesta.ir/modules/fa/news_cultural_details.aspx?newsid=57
بخش سوم :
در اوائل سال 1387 کتابی منتشر شد در 984 صفحه با عنوان چریکهای فدائی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357. کتاب فوق حاصل کاوش آقای محمود نادری است در پروندههای سازمان چریکهای فدائی خلق در بایگانی ساواک. پیشتر یادداشتی کوتاه منتشر کردم و نظر اجمالی خود را درباره این کتاب و اهمیت آن بیان نمودم. 1اینک میخواهم از بخشی از مندرجات کتاب فوق درس یا پیامی استخراج کنم:
انتشار کتاب چریکهای فدائی خلق بسیاری از دانشجویان سالهای 1345-1350 دانشکده پلیتکنیک را در بهت فرو برد. در این کتاب نام محمد کتابچی به عنوان منبع ساواک، با شماره رمز 10028، درج 2و شرحی از اقدامات او بیان شده که به کشف خانه تیمی و قتل حمید اشرف، 3رهبر نامدار سازمان چریکهای فدائی خلق از نیمه سال 1350 تا تیر 1355، انجامید. اشرف در این زمان سی ساله بود.
محمد کتابچی اهل آستارا و اردبیلیتبار بود. دانشجوی پلیتکنیک بود. دستگیر شد و دو سال و چند ماه زندان کشید. به شدت شکنجه شد. دوستانش او را «باشخصیت، محکم و قوی» توصیف میکنند. او را نابغه نیز میدانند. امروزه، محمد کتابچی رئیس کمپانی بزرگ «ساویون» در آمریکا، از بنیانگذاران سیستم مولتی مدیا و دانشمندی سرشناس در سطح جهانی در حوزه نرمافزار و بسیار متمول است. 4دوستان قدیمش، که تا دیروز به سابقه دوستی با او مفتخر بودند، اینک با انتشار کتاب چریکهای فدائی خلق حیران ماندهاند. بسیاری برایش ایمیل زده و توضیح خواستهاند. برخی شخصاً در آمریکا به دفترش مراجعه کردهاند. به ایمیلها پاسخ نداده و با مراجعین برخورد از سر قدرت کرده و بدانان اعتنا ننموده. رفتارش به سان کسی است که وجدانش او را آزار نمیدهد و به آنچه کرده عمیقاً اعتقاد داشته. یکی از صمیمیترین دوستانش، که خود دارای پیشینه مفصل فعالیت سیاسی و زندان در زمان شاه است، به من گفت:
«مدتهاست حیران ماندهام. یکی دو هفته پس از انتشار کتاب نادری خوابم نمیبرد. شاید در زندان در زیر شکنجه شدید، که خود شاهد بودم و در سلول از او پرستاری میکردم، از ترس مرگ حاضر به همکاری شده. ولی اسناد کتاب نشان میدهد که با جان و دل همکاری میکرده. گویی اعتقاد داشته به آنچه میکند. گزارشهایش متعلق به یک فرد وازده و بریده نیست. بعدها هم در رفتارش هیچ نشانی از عذاب وجدان دیده نمیشد. کاملاً اعتماد به نفس داشت. هیچ کس نمیتوانست حتی این فرض را به مخیلهاش راه دهد که مأمور ساواک بوده. 5همکاری کتابچی با ساواک برایم علامت سئوال بزرگی است…» 6
یوسف قانع خشک بیجاری، ورودی سال 1345 دانشکده پلیتکنیک در رشته برق، پس از اتمام دوره سه سالش زندانش (تیر 1354) به سازمان چریکهای فدائی خلق میپیوندند و مخفی میشود. 7 به دلیل ضربات وارده، ارتباط او با سازمان مختل میشود و بهناچار به سراغ یکی از سمپاتهایش بهنام منوچهر گلپور، دانشجوی پلیتکنیک، میرود. گلپور او را به «م. ک.» (محمد کتابچی)، منبع ساواک با شماره رمز 10028، وصل میکند.
«اوّلین سندی که مربوط به خبرچینی فرد مزبور میباشد و در پرونده یوسف قانع خشکبیجاری ضبط شده، مربوط است به ملاقات گلپور با وی در 12/ 10/ 54…» 8
پیرو آگاهی ساواک از این ارتباط مهم، کارشناس مربوطه مینویسد:
«از دستگیری گلپور تا حصول نتیجه قطعی خودداری و از مراقبت بهوسیله منبع 4120 فعلاً استفاده نشود. زیرا امکان دارد در جریان مراقبت از موضوع مطلع و دست به اقدامات غیرقابل پیشبینی و احتمالاً قطع ارتباط با شنبه [منبع] نماید.»
پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوّم ساواک، ذیل خبر و نظریه کارشناس مینویسد:
«با پیشنهادات موافقت میشود. منبع باید از این طریق خود را در داخل چریکهای فدائی خلق رخنه دهد.» 9
30 دی 1354 یوسف قانع با محمد کتابچی ملاقات میکند. کتابچی گزارش کامل را به ساواک میدهد. کارشناس مربوطه چنین پینوشت میکند:
«آموزش لازم به شنبه [منبع] داده شده است. با توجه به گزارشات قبلی که تقدیم گردیده، اصلح است از هر گونه اقدام مستقیم خودداری تا نفوذ بهطور کامل انجام گیرد.» 10
دیدارهای کتابچی با قانع و گلپور ادامه مییابد. رابطه قانع با سازمان قطع شده. کتابچی این را به ساواک اطلاع میدهد:
«مدتی است ارتباط وی با سازمان محدود شده و این به علت حوادثی است که اخیراً پیش آمده و همین امر تا حدودی موجب کندی ارتباط دوستش و گلپور با سازمان میگردد و اگر در طی مدتی که باید بگذرد تا ارتباط قانع و گلپور با سازمان بهطور کامل برقرار شود و برای او پیشامدی رخ ندهد توسط خود او و در غیر این صورت از کانالهای دیگر ارتباط دوستش و گلپور با سازمان برقرار خواهد شد و آنگاه بهتر و سریعتر خواهند توانست کار کنند.»
6 اسفند 1354 ثابتی ذیل گزارش فوق دستور میدهد:
«دستورالعملهای لازم جهت نفوذ هر چه سریعتر به منبع در هدف داده شود بهوسیله منبع میتوانید یکی دو نفر دیگر به گروه معرفی نمائید.» 11
ملاقات بعدی قانع با کتابچی در 16 بهمن 1354 در خانه کتابچی است.12 به موازات قانع، منوچهر گلپور نیز با کتابچی در ارتباط است.13
جمعه 27 فروردین 1355 گلپور به کتابچی اطلاع میدهد که قانع تماس تلفنی گرفته و اطلاع داده که به سازمان وصل شده. 14
در ساعت 2:30 صبح 8 تیر 1355 خانه تیمی حمید اشرف در منطقه مهرآباد جنوبی محاصره، در ساعت 4:30 با بلندگو اخطار و سپس حمله آغاز میشود. نتیجه چهار ساعت تیراندازی متقابل چریکها و تیمهای کمیته مشترک ضد خرابکاری ده کشته از چریکها است. 15 حمید اشرف و یوسف قانع خشک بیجاری از کشتهشدگان بودند. روشن است که ساواک از طریق تعقیب رضا یثربی 16یا قانع 17به خانه تیمی حمید اشرف دست یافت و دنبال کردن قانع و یافتن مخفیگاه رهبر سازمان چریکهای فدائی از طریق قرارهای او با کتابچی ممکن بود. ساواک در گزارش «گردش کار» خود به رئیس دادرسی نیروهای مسلح درباره ضربه مهرآباد جنوبی و قتل حمید اشرف به صراحت این موفقیت را ناشی از «نفوذ اطلاعاتی ساواک» 18 عنوان میکند:
«بر اساس نفوذ اطلاعاتی ساواک در گروه چریکهای بهاصطلاح فدائی خلق، یکی از مخفیگاههای قابل اهمیت گروه در منطقه مهرآباد جنوبی، بیست متری ولیعهد، خیابان پارس، کوچه رضا شاه کبیر، کشف و مدتی تحت مراقبت واقع و پس از کسب اطلاعات مورد نیاز به کمیته مشترک ضد خرابکاری مأموریت داده شد تا عملیات لازم را… به عمل آورد…» 19
برخلاف ربیعزادگان، نام محمد کتابچی در فهرستهای منابع ساواک، که در اوائل پیروزی انقلاب منتشر شد، مندرج نیست. نام مسعود بطحایی نیز نیست. داستان بطحایی را بعداً میخوانید. یعنی ساواک منابع مهمی داشت که نامشان با حفاظت بالا ثبت میشد و کتابچی و بطحایی دو نمونه آنند. آیا افرادی مانند بطحایی و کتابچی، حتی یکی دو مورد، در میان گروهها و محافل فراوان مذهبی- سیاسی دوران متأخر پهلوی وجود نداشتند؟ آیا در زمان انقلاب این افراد نمیتوانستند به حلقه مدیران حکومت جدید وارد شوند و با برخورداری از چتر حمایتی و پوشش همهجانبه شبکههای داخلی و سرویسهای خارجی ارتقاء یابند و به مقامات عالی رسند؟
…………………………………………
1. ایراندخت، شماره 49، شنبه 8 اسفند 1387، ص 111؛
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8827.htm
2. نادری، همان مأخذ، ص 681.
3. حمید اشرف (متولد 1325) برادر دکتر احمد اشرف، محقق سرشناس ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکا و معاون دکتر احسان یارشاطر در دانشنامه ایرانیکا، است. (این امر را از دو منبع تحقیق کردم. اوّل، گفتگو با یکی از زندانیان سیاسی سرشناس دوران پهلوی، دوّم گفتگو با آقای محمود نادری نویسنده کتاب چریکهای فدائی خلق.)
4. بنگرید به فهرست اسامی ایرانیانی که در ایالات متحده آمریکا رئیس شرکتهای بزرگاند در این آدرس:
http://soheil-ghaffari.de/raeiss/
و این آدرسها:
http://www.siliconiran.com/events/itf2002/panelists/panelists02.shtml
http://www.savvion.com/executives
5. ظاهراً در اوائل پیروزی انقلاب شایعاتی درباره محمد کتابچی وجود داشت ولی در حدی نبوده که بدگمانی جدّی علیه او را سبب شود. ملیحه زهتاب در گفتگو با اصغر جیلو میگوید: «قرارهایی را با محمد کتابچی، از دوستان مسرور فرهنگ [همسر ملیحه زهتاب]، اجرا کردهام. بعد از انقلاب خواهر مسرور به من مراجعه کرده و گفت شایعاتی علیه محمد کتابچی وجود دارد ولی او که در امریکا است در تماس با خواهرش آن را رد کرده و گفته است میتوانید از خانم مسرور بپرسید آیا این طور نبود که من در زمان قطع ارتباطش به او کمک نمودهام. و من اظهار کردم این حرف او که به من کمک کرده درست است اما من قضاوت صد در صد در باره او نمیتوانم داشته باشم. برداشت من هم این بود که در صورت همکاری او با ساواک بایستی من دستگیر میشدم. بعد از انتشار این کتاب من موضوع آن زمان را مجدداً از خواهر مسرور پرسیدم و او این بار توضیح بیشتری داده و گفت موضوع شایعات آن بوده که در جریان انقلاب حین جابجایی اسناد ساواک در گیلان برخی از اسناد به دست هواداران سازمان میافتد که همکاری محمد کتابچی را با ساواک رشت نشان میداده است و در این رابطه هواداران سازمان در آستارا خشم خود را علیه خانواده و بستگان محمد کتابچی ابراز داشتهاند.» (اصغر جیلو، «افسانه نفوذ، کنکاشی در یک رویداد از تاریخ فدائی»)
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=8234
6. گفتگوی تلفنی با یکی از دوستان سابق محمد کتابچی، جمعه، 10 اردیبهشت 1389/ 30 آوریل 2010، ساعت 11 صبح.
7. نادری، همان مأخذ، ص 679.
8. نادری، همان مأخذ، ص 681.
9. نادری، همان مأخذ، ص 682.
10. نادری، همان مأخذ، صص 682-684.
11. نادری، همان مأخذ، ص 686.
12. نادری، همان مأخذ، صص686-688.
13. نادری، همان مأخذ، ص 689.
14. نادری، همان مأخذ، ص 690.
15. گزارش ساواک به ریاست دادرسی نیروهای مسلح. نادری، همان مأخذ، ص 668.
16. نادری، همان مأخذ، ص 667.
17. نادری، همان مأخذ، ص 691.
18. ذکر نمونه محمد کتابچی، که البته نمونه بسیار بااهمیتی است ولی عضو سازمان چریکها نبود، برای اثبات نوشته آقای نادری دال بر نفوذ گسترده ساواک در درون سازمان چریکهای فدائی و مقایسه فرجام آن با «تشکیلات تهران» حزب توده کفایت نمیکند. مینویسد: «شاید بتوان با قطعیت ادعا کرد با نفوذی که ساواک در چریکهای فدائی ایجاد کرده بود در صورتی که انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید سرنوشت تشکیلات تهران حزب توده سرنوشت محتوم چریکهای فدائی بود.» (نادری، همان مأخذ، صص 691) و در جای دیگر: «ساواک و کمیته مشترک در حالیکه منابع متعددی در میان اعضای گروه نفوذ داده بودند و بخشی از هزینههای گروه را از طریق منابع میپرداختند و یا محیط را برای ملاقات منبع با عضو مخفی کاملاً سفید میساختند در حال تدوین طرحهای دیگری برای نفوذ هر چه بیشتر بودند. با آنکه تعدادی از اعضا و سمپاتهای گروه زیر چتر حمایتی ساواک بودند و گزندی به آنها وارد نمیشد، سایر اعضا و سمپاتها بهطور اتفاقی یا در نتیجه تعقیب و مراقبت به دام مأموران کمیته مشترک و ساواک میافتادند و آخرین رمقهای گروه ستانده میشد.» (همان مأخذ، ص 771)
توجه کنیم که «تشکیلات تهران» مستقیماً توسط ساواک هدایت میشد. (خاطرات کیانوری، صص 443-460) علاوه بر آن ساواک و سرویسهای غربی از طریق حسین و فریدون یزدی به زندگی و اسناد خصوصی دبیر اوّل حزب توده، دکتر رضا رادمنش، در آلمان شرقی دسترسی داشتند. (همان مأخذ، صص 391-394) در مقابل، آقای نادری حتی یک نمونه دال بر عضویت یک نفوذی ساواک در سازمان چریکهای فدائی، و نه حتی در مرکزیت سازمان، به دست نداده است.
ضمن تأکید مجدد بر اهمیت و ارزش انکارناپذیر تلاش آقای محمود نادری، از نظر من، ایشان از سر تعجیل، و یا شاید به دلیل برخی ملاحظات و الزامات برای نشر تحقیق خود، اینگونه داوری کردهاند. از اینرو، نظر آقای اصغر جیلو را درست میدانم که: «اسناد مربوط به ساواک در کتاب آقای نادری جمعاً بر تعبیه سه شخص خبرچین در اطراف خانواده اعضای مخفی و سه مورد دیگر اقدام مشخص برای فرستادن افرادی به درون تشکیلات سازمان دلالت میکنند. دو مورد از این سه اقدام اخیر با عدم توفیق کامل ساواک خاتمه مییابند. اما اقدام سوّم منجر به جلب همکاری شخصی به نام محمد کتابچی، از دوستان مشترک مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری، که هر دو از اعضای مخفی سازمان بودهاند، میشود. موقعیت محمد کتابچی را میتوان به عنوان یک امکان بالقوه در پیرامون سازمان تعیین کرد که ممکن بود روزی بعد از طی پروسهای به عنوان عضو علنی برگزیده شود. اما سیر حوادث تحقق چنین پروسه احتمالی را قطع و به تداوم رابطه او با سازمان نقطه پایان گذاشت.» (اصغر جیلو، «افسانه نفوذ، کنکاشی در یک رویداد از تاریخ فدائی»،
بخش چهارم:
از سال 1964، با تأسیس «سازمان آزادیبخش فلسطین» (منظمة التحریر الفلسطینیة) به رهبری (1964-1967) احمد شقیری، همکاری نزدیک میان ایرانیان فعال علیه حکومت پهلوی و مبارزان فلسطینی آغاز شد. در سالهای 1340 تعدادی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان و بریتانیا و آمریکا در اردوگاههای فلسطینی مستقر در مصر آموزش نظامی چریکی دیدند. برخی جوانان عضو جبهه ملّی از آلمان راهی مصر شدند. دانشجویانی مانند عطا حسنآقایی کشکولی و پرویز ضرغامی باصری با واسطه خسرو خان قشقایی به مصر رفتند. در سال 1347 برخی نیز از ایران به جنبش فلسطین پیوستند و در اردوگاههای سازمان فتح آموزش دیدند مانند علیاکبر صفایی فراهانی (ابوعباس)، دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران، و محمد صفاری آشتیانی، دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران. این دو از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بودند. از سال 1968 «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» (الجبهة الشعبیة لتحریر فلسطین)، به رهبری دکتر جرج حبش، پزشک مارکسیست فلسطینی که به یک خانواده مسیحی ارتدکس تعلق داشت، به دلیل عملیات متعدد هواپیماربایی، حمله به فرودگاه آتن و فرودگاه لر در اسرائیل و مهمتر از همه حمله به اجلاس وزیران عضو «اوپک» در وین (20-22 دسامبر 1975) و به گروگان گرفتن بیش از 60 نفر شرکتکنندگان در اجلاس، از جمله دکتر جمشید آموزگار نماینده ایران، اهمیت فراوان یافت و برخی اعضای آن مانند کارلوس و لیلا خالد شهرت افسانهای یافتند. «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» دارای اعضای بلندپایه غیرفلسطینی، مانند کارلوس ونزوئلایی- فرمانده عملیات حمله به اجلاس اوپک، بود و به این دلیل راهیابی غیرفلسطینیها، از جمله ایرانیان، به سطوح عالی آن امکانپذیر بود.نزدیکترین سازمان ایرانی به «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» سازمان چریکهای فدائی خلق بود. از اینرو، موساد و ساواک برای نفوذ به سطوح عالی «جبهه خلق» از طریق چهرههای سرشناس جنبش چریکی مارکسیستی ایران طرحهایی را دنبال میکردند. برای نسل من مسعود بطحایی چهرهای نامدار بود. چهارده ساله بودم که ماجرای دستگیری «گروه فلسطین» رخ داد. دادگاه اعضای این گروه و دفاعیات شکرالله پاکنژاد و ناصر کاخساز و مسعود بطحایی، که دست به دست میگشت، تأثیری بزرگ بر نسل انقلابی آن زمان، مذهبی و مارکسیست، بر جای نهاد. این سه به عنوان رهبران «گروه فلسطین» شهره شدند. بعدها، اعضای «گروه فلسطین» هر یک سرنوشتی یافتند. داوود صلحدوست دوست صمیمی من بود. در 5 خرداد 1383 به علت عارضه قلبی در تهران درگذشت. چند ماه پیش از مرگش با او تلفنی صحبت کردم. با محمدرضا شالگونی نیز، چون داوود، در زندان شیراز آشنا شدم. پس از انقلاب رهبر فکری سازمان «راه کارگر» شد. با بهرام شالگونی، برادرزاده محمدرضا شالگونی، نیز دوست بودم. پس از اتمام دوره محکومیت در انتشارات خوارزمی کار میکرد. در دوران دانشجویی به محل کارش، روبروی دانشگاه تهران، میرفتم. کتابهای انگلیسی «مضره» را که به دستش میرسید گاه برایم کنار میگذاشت و میگرفتم. یکی دیگر از اعضای «گروه فلسطین» از سالهای دور تا به امروز از صمیمیترین دوستان من است.ارتباط مسعود بطحایی با ساواک را دیگران پیشتر مطرح کردهاند و حرف من تازه نیست. ولی، روایت من کاملترین و دقیقترین است از داستان مسعود بطحایی، که بر اطلاعات دست اوّل و مصاحبه با دوستان صمیمی او مبتنی است. مسعود بطحایی از زمان دستگیری جنجالی «گروه فلسطین» (دی 1348) تا انقلاب (1357) زندان کشید. حدود 9 سال. چهرهای سرشناس بود در داخل و خارج از زندان و حتی در جهان. در زندان به سازمان چریکهای فدائی خلق تمایل داشت. از اینرو، پس از پیروزی انقلاب فرمانده عملیات ستاد مرکزی سازمان چریکهای فدائی خلق شد. در آن زمان، مقر سازمان در یکی از ساختمانهای معروف ساواک در خیابان میکده مستقر بود. در اسفند 1357 یا اوائل 1358، مسعود بطحایی به یکی از دوستان قدیمی خود مراجعه کرد. این دو از دوران زندان صمیمی بودند. دوست بطحایی اینک از مسئولان حزب توده بود. بطحایی، که به شدت شکسته و بهم ریخته بهنظر میرسید، نزد دوستش به درددل مینشیند و اعترافاتی مهم را مطرح میکند. بطحایی میگوید:
«تحمل زندان، آن هم حبس ابد، را نداشتم. در زندان برازجان بریدم. نقشهای ریختم. شروع کردم به شعار دادن. زندانبانان کتکم زدند. باز ادامه دادم. آنقدر ادامه دادم و کتک را تحمل کردم تا مرا به تهران، به زندان اوین، منتقل کردند. در اوین نیز این رویه را ادامه دادم. تا سرانجام پرویز ثابتی شخصاً به سراغم آمد. پرسید: دردت چیست؟ چرا اینطور میکنی؟ گفتم: میخواستم شما را ببینم و هیچ راه دیگری نداشتم و این نقشه را ریختم. به او گفتم: من سیاسی نبودم. پاکنژاد ترغیبم کرد و آن دفاعیه را در دادگاه بیان کردم و قهرمانم کردند. نمیتوانم زندان بکشم و نمیخواهم در زندان بمانم. میخواهم آزاد شوم و بروم دنبال زندگیام.»
ثابتی، پس از چند دیدار، و مشورت با دیگران، سرانجام به بطحایی میگوید:
«تو حالا آدم مهمی هستی. نمیتوانیم آزادت کنیم که به دنبال زندگیات بروی. در عین حال آنقدر مهم شدهای که نمیخواهیم جاسوس یا خبرچین معمولی شوی. باید چهره و اعتبار سیاسی تو حفظ شود و حتی محبوبتر و مهمتر شوی. در این مدت آموزش لازم را به تو میدهیم و در فرصت مناسب از زندان فرار میکنی. ترتیبی میدهیم که پس از فرار از زندان از ایران خارج شوی و به گروه جرج حبش [جبهه خلق برای آزادی فلسطین] بپیوندی. در آن سازمان باید رشد کنی و بشوی یکی از معاونین جرج حبش.»
ثابتی میافزاید:
«مسعود خان! آدمهای بزرگ کارهای بزرگ میکنند. تو باید به جرج حبش خط فکری بدهی و تئوریسین جناح چپ فلسطینیها بشوی.»
آنچه نوشتم، از جمله تعبیر «مسعود خان» خطاب به بطحایی، تقریباً همان عباراتی است که بطحایی به دوستش گفته بود. نقشه این بود که مسعود بطحایی، طبق یک برنامه دقیق، پس از فرار از زندان، با پول نقد فراوان و به عنوان یک شخصیت سرشناس به جبهه خلق بپیوندد.
محمدعلی عمویی را در نیمه سال 1351 از زندان قصر تهران به زندان تازه تأسیس عادلآباد شیراز منتقل میکنند. زندانیان تبعیدی در قلعه برازجان را نیز به شیراز منتقل کردهاند. دکتر حشمتالله شهرزاد و عباس (مهرداد) سورکی و عزیز سرمدی و محمدرضا و بهرام شالگونی را میبیند…
……………….
1. http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmad_Shukeiri
2. http://en.wikipedia.org/wiki/Popular_Front_for_the_Liberation_of_Palestine
3. http://en.wikipedia.org/wiki/George_Habash
4. http://en.wikipedia.org/wiki/Carlos_the_Jackal
5. http://en.wikipedia.org/wiki/Leila_Khaled
6. برای نمونه، بنگرید به: «فتانت؛ فتنهای سی و چند ساله»، قسمت سوّم، گفتگوی مجید خوشدل با حسین فخاری، 23 فوریه 2008.
http://www.goftogoo.net/main.php?submenu=&id=97
7. مصاحبه با یکی از دوستان صمیمی مسعود بطحایی، تیر 1382، اردیبهشت 1389
بخش پنجم :
محمدعلی عمویی را در نیمه سال 1351 از زندان قصر تهران به زندان تازه تأسیس عادلآباد شیراز منتقل میکنند. زندانیان تبعیدی در قلعه برازجان را نیز به شیراز منتقل کردهاند. دکتر حشمتالله شهرزاد و عباس (مهرداد) سورکی و عزیز سرمدی و محمدرضا و بهرام شالگونی را میبیند. «از مسعود بطحایی، که یکی از فعالان گروه فلسطین بود، خبری نیست. مطالب بسیاری درباره او شنیده بودم: از زرنگیها، هوشیاریها و استعداد زیادش! دوست داشتم با او آشنا شوم. در پاسخ پرسشم میگویند او را به تهران، به زندان اوین بردهاند.» 1عمویی، چنانکه خواهیم دید، در زمان نگارش خاطراتش داستان بطحایی را میداند ولی به احترام او سکوت میکند. من در سال 1382 پرسوجو کردم. یکی از مسئولین پرونده بطحایی را دید و گفت: «از اوّل مهر 1351 تا انقلاب منبع ساواک بوده است.» قرار بود پرونده بطحایی را برایم بیاورد که نیاورد. احتمالاً آقای محمود نادری در جلد دوّم کتابش، که به سرگذشت سازمان چریکهای فدائی خلق پس از انقلاب اختصاص دارد، از آن بهره خواهد برد. زندانیانی را میشناسم که در زندان بریده بودند. یکیشان از اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین خلق بود. به خارج از زندان برای دیدار با خانوادهاش میرفت. پیش از دستگیری استاد دانشگاه بود و به بعضی از افسران زندان، که دانشجوی رشتههای مهندسی بودند، درس میداد. رفتارش بهگونهای بود که همه میدانستند او به عملکرد پیشیناش اعتقادی ندارد و میخواهد آزاد شود. بهرغم این باز هم محترم بود زیرا پنهانکاری نمیکرد. انتخاب آزادانه راه زندگی حق مسلم هر انسان است. به جز برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق، که پس از انقلاب از اطرافیان مسعود رجوی شدند و تا به امروز با رجوی هستند، سایر زندانیان این حق را برای او قائل بودند. مدتی بعد با عفو آزاد شد. پس از انقلاب نیز محترم ماند و با احترام و تجلیل درگذشت. برخی اینگونه نبودند. یکی را میشناختم که به ظاهر «سر موضع» بود و حرفهای «بسیار انقلابی» میزد ولی زندانیان به او سوءظن داشتند. بعد از انقلاب دریافتم که این سوءظن به حق بود. آن زندانی «منبع» فعال ساواک بود. بهطور منظم تمامی مسائل زندانیان سیاسی را گزارش میداد ولی آزادش نمیکردند. به اجبار، تا انقلاب در زندان ماند. از خانوادهای فقیر بود. ساواک به مادرش مستمری ماهیانهای میداد. همین. پس از انقلاب به همین رویه ادامه داد. هم «منبع» بود و هم «انقلابی» در اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی. بعدها بهطرزی مشکوک به اروپای غربی رفت و برای خود دکانی باز کرد. مسئله بطحایی به گونه دیگر بود. او از جنس آن زندانی اوّل بود. محترم بود و متشخص. ولی از شوربختی شهرتی بیش از حد معمول داشت. از اینرو، موساد برایش برنامهای عجیب طراحی کرد: نفوذ در عالیترین سطوح مهمترین سازمان چریکی جهان آن روز. بطحایی راه گریز نداشت. به این ترتیب، بطحایی، بهرغم میل خود، در زندان ماند و ثابتی با وعدههای توخالی او را به تداوم حضور در زندان قانع میکرد. ساواک، همانگونه که ثابتی به بطحایی گفته بود، بهگونهای عمل کرد که بطحایی نه تنها لو نرفت بلکه روز به روز بر وجههاش افزوده شد. پرویز ثابتی در یکی از جلسات پنهان با بطحایی، احتمالاً در همان پائیز 1351 که بطحایی را توجیه میکردند، به او گفته بود: «شما ده نفرید که مأمور نفوذ در عالیترین سطوح ده هدف مهم هستید.» نام این افراد و اهداف را نگفته بود. بطحایی فقط میدانست که «ده نفر» بودند. دوست بطحایی انگیزه او را از این اعتراف نمیداند. اندکی پیش از دیدار بطحایی با او خبر دستگیری رضا عطارپور، معاون ثابتی که به اسرائیل گریخت، پخش شد. بهگفته دوست بطحایی، شاید بطحایی از انتشار خبر دستگیری عطارپور، که ارتباطات او با ثابتی را به دست داشت، ترسیده و تلاش کرده پیش از اعتراف عطارپور خود اعتراف کند. بعداً گفتند خبر دستگیری عطارپور دروغ است. نمیدانم. شاید عطارپور واقعاً دستگیر شد ولی فرارش دادند. از این موارد در آن روزها رخ میداد. یکی از مهمترین نمونهها، دستگیری و فرار ارتشبد حسن طوفانیان است. طوفانیان مسئول خریدهای نظامی ایران بود و اطلاعات بسیار ارزشمندی داشت. ارتشبد فردوست مینویسد: «در جریان انقلاب، طوفانیان بازداشت شد. نصرتالله [برادر فردوست] پس از آزادی از زندان برایم تعریف کرد که روزی عدهای آمدند و طوفانیان را از زندان قصر به لویزان بردند (مدارک معاملات اسلحه در لویزان نگهداری میشد). ظاهراً در آنجا طوفانیان مدارک را به یک فرد آمریکایی تحویل داده و سپس به اتفاق او از کشور خارج شده است… چرا آمریکاییها پس از انقلاب طوفانیان را فرار دادند؟ زیرا اکثر مقامات آمریکایی که هم اکنون نیز در مسند قدرت هستند، در این چپاول سهم داشتند. اگر طوفانیان و اسناد خرید اسلحه میماند، انتشار آنها بزرگترین افتضاح جهانی را بهپا میکرد و خیلیها در آمریکا آبرویشان میرفت و سرنگون میشدند و ماجرایی شدیدتر از واترگیت به پا میشد.» 2به نظر من در فرار طوفانیان شبکه سِر شاپور ریپورتر نقش داشت. شاپور بزرگترین دلال کمپانیهای آمریکایی و انگلیسی در ایران بود و بیش از همه از دستگیری طوفانیان خسارت میدید. آن زمان، 1369، در زیرنویس مطلب فوق، به عنوان «ویراستار» خاطرات فردوست، یادداشت زیر را افزودم:
«در همان زمان مسئله فرار طوفانیان از زندان شایع شد و حجتالاسلام خلخالی در مصاحبه با روزنامه کیهان درباره آن چنین گفت: مسئله دیگری که لازم است تذکر بدهم این است که امام به من فرمودند: شنیدهام ارتشبد طوفانیان را گرفتهاند، چون اسرار مالی کشور در پیش او میباشد، هر چه زودتر به زندان قصر برو و او را در جای امنی نگهداری کن و چند پاسدار به حفاظت از آنجا بگمار. من با عجله به زندان قصر رفتم. دفتر ورودی زندان قصر را ملاحظه کردم که ورود ارتشبد طوفانیان را به زندان در آن دفتر ثبت کرده بودند. من با مسئول زندان قصر فرموده امام را در میان گذاشتم. او گفت: خیالت راحت باشد، طوفانیان در جای امنی زندانی است و 5 پاسدار نیز در محل حفاظت گماردهام. چون فرموده امام بود من قانع نشدم و به داخل بند رفتم. قسمتهای مختلف را دقیقاً وارسی کردم، اما اثری از طوفانیان ندیدم…» 3 دوست بطحایی با عجله ناشی از حیرت ماجرا را به کیانوری، دبیر اوّل حزب توده، اطلاع میدهد. فردای آن روز بطحایی، به توصیه حزب توده، در ستاد مرکزی سازمان چریکهای فدائی حاضر میشود و برای دوستانش اعتراف میکند. آنان نیز حیران و خشمگین میشوند و بطحایی را بازداشت و در زیرزمین ساختمان میکده زندانی میکنند. رهبران چریکهای فدائی، پس از بازجویی مفصل از بطحایی، قصد داشتند برایش دادگاه درون سازمانی تشکیل دهند و تیربارانش کنند. رهبری حزب توده، از طریق بقایای سازمان افسری حزب توده که زندانیان سیاسی سرشناس دوران پهلوی بودند و مورد احترام چریکها، با ایشان وارد مذاکره میشود. به شدت چریکها را از مجازات خودسرانه بطحایی منع میکنند. از تجربه تاریخی حزب خود سخن میگویند و میافزایند: «ما یک بار حسام لنکرانی را کشتیم و تا امروز چوب آن را میخوریم.» 4 سرانجام، چریکها قانع میشوند و بطحایی را به کمیته انقلاب تحویل میدهند. کمیته اندکی بعد بطحایی را آزاد میکند. مسعود بطحایی به فرانسه رفت و تا پایان عمر در سکوت کامل زیست.
……………………………………………………………………………..
1. عمویی، همان مأخذ، ص 354.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج یک، ص 220.
3. همان مأخذ، زیرنویس ص 220. نقلقول مرحوم آیتالله خلخالی بهنقل از کیهان، 29 بهمن 1358، ص دو است.
4. حسام لنکرانی از اعضای سازمان اطلاعات و «گروه ترور» حزب توده، با مسئولیت خسرو روزبه، بود. در ماجرای قتل محمد مسعود، روزنامهنگار، که در آن زمان به اشرف پهلوی نسبت داده شد، راننده اتومبیل تیم ترور بود. بعداً معتاد شد و برای دریافت پول حزب توده را به افشای اسرار ترورها تهدید میکرد. به این دلیل به قتل رسید. به دلیل پیگیری خانواده لنکرانی، بهویژه مرحوم آیتالله شیخ حسین لنکرانی، حزب توده جرئت نکرد افرادی را که در قتل فوق مشارکت داشتند به ایران بازگرداند. بنگرید به: خاطرات نورالدین کیانوری، صص 149-150، 158-161.
بخش ششم :
پرویز ثابتی به بطحایی گفته بود: «شما ده نفرید که مأمور نفوذ در عالیترین سطوح ده هدف مهم هستید.» این گفته متعلق به پائیز 1351 است. در آن زمان هنوز عباسعلی شهریاری زنده بود و سیروس نهاوندی ناشناخته. به گمانم، شهریاری را نمیتوان جزو «این ده نفر» دانست زیرا در اواخر سالهای 1340 بهکلی «سوخته» بود تا بدانجا که ثابتی در مصاحبه 2 دی 1349 کوشید ارتباطات او را با ساواک به نحوی بپوشاند. او در این مصاحبه از «اسلامی»، بدون ذکر نام واقعی شهریاری، به عنوان «مرد هزار چهره» نام برد و داستانها بافت. ولی زندانیان و فعالین سیاسی میدانستند شهریاری کیست و سخنان ثابتی تنها یک بازی است با مهرهای «سوخته»؛ و شاید تیری بود در تاریکی برای احیاء موقعیت از دسترفته شهریاری.
به یقین، سیروس نهاوندی یکی از «آن ده نفر» است. 1 طرحی که ثابتی برای بطحایی بیان کرد، فرار از زندان با حمایت ساواک و نفوذ در سطوح عالی سازمان هدف، ابتدا با سیروس نهاوندی اجرا شد. نهاوندی با هدایت ساواک «سازمان رهاییبخش خلقهای ایران» را ایجاد کرد و تعدادی از کادرهای «سازمان انقلابی توده» را، بیشتر از میان فعالین دانشجویی ایتالیا، به ایران کشانید. او بسیار کوشید تا تمامی اعضای رهبری «سازمان انقلابی» را به ایران بکشاند ولی موفق نشد. تنها پس از کشتار پرویز واعظزاده و دوستانش 2(16 اردیبهشت 1355) نام نهاوندی به عنوان «عامل ساواک» شهرت یافت. سازمان چریکهای فدائی خلق در دی 1355 از طریق سازمان مجاهدین خلق با نفوذ سیروس نهاوندی آشنا شد. 3
دکتر کورش لاشایی (پزشک)، از بنیانگذاران کنفدراسیون و «سازمان انقلابی»، سیروس نهاوندی را اینگونه توصیف میکند:
«اوّلین بار او را در آلمان دیدم. جوان ریزهای بود که در اوّلین کنفرانس سازمان انقلابی در آلبانی نیز شرکت داشت. او همراه پرویز واعظزاده، محسن رضوانی، ایرج و عطا کشکولی و چند نفر دیگر برای فراگرفتن آموزشهای نظامی به کوبا رفته بود. نهاوندی پس از بازگشت از کوبا به ایران رفت. او نیز چون ما معتقد بود باید سازمان بهویژه رهبری آن هر چه زودتر به داخل کشور منتقل شود. اما چون از سازمان انقلابی قطع امید کرده بود، در ایران تشکیلات جداگانهای بهنام سازمان آزادیبخش خلقهای ایران را پایهریزی کرد. اما همچنان با پرویز [واعظزاده] در تماس بود.» 4
سیروس نهاوندی پس از ورود به ایران دستگیر شد، در دوره بازجویی به همکاری با ساواک پرداخت، ساواک به او اعتماد کرد و طبق سناریوی پیشگفته در فروردین 1352 وی را از زندان فراری داد و به اروپا فرستاد. برای طبیعی جلوه کردن فرار نهاوندی و دفع هر گونه سوءظن گلولهای به دست او شلیک شد. دکتر عباس میلانی، که در زمان تدوین زندگینامه هویدا با «مقام امنیتی» (پرویز ثابتی) مصاحبه کرده، بهنقل از او میگوید:
«وقتی نهاوندی را دستگیر کردیم و او حاضر به همکاری شد، مسئله فرار ساختگی را پیش کشیدیم. اما برای آنکه فرار او طبیعی جلوه کند تیری به دستش شلیک کردیم. این اقدام با نظارت یک پزشک صورت گرفت. حضور پزشک از آن جهت ضروری بود تا قسمتی از دست را که میبایست در اثر اصابت گلوله آسیب کمتری ببیند و به عصبها صدمه جدّی وارد نشود نشان دهد.» 5
سیروس نهاوندی پس از «فرار» به اروپا داستانها از عملیات چریکی خود در ایران و ماجرای فرارش بافت.
«میگفت ساختمانی نزدیک سفارت آمریکا در تهران کرایه میکنند و با دوربین ساعتهای رفتوآمد سفیر آمریکا را زیر نظر میگیرند و در روز معینی با دو اتومبیل از جلو و عقب راه اتومبیل سفیر آمریکا را سدّ میکنند. اما راننده سفیر در آخرین لحظه موفق میشود از مهلکه بگریزد و جان سفیر را نجات دهد. گویا حتی موفق میشوند با اسلحه از اتومبیل پیاده شوند و به سمت اتومبیل سفیر آمریکا بروند. اما دیگر دیر شده بود.» 6
«سازمان انقلابی»، که پس از ناکامی عطا و ایرج کشکولی در ایجاد «کانون شورشی» در عشایر فارس 7 و تلاشهایی برای حضور در تحرکات اسماعیل شریفزاده و ملا آواره شلماشی و سلیمان و عبدالله معینی در کردستان، 8 سالها در اروپای غربی عاطل مانده بود، از این ماجرا به وجد آمد. داستان فرار سیروس نهاوندی را با آب و تاب در نشریه خود، توده (ویژهنامه اردیبهشت 1352/ آوریل 1973)، منتشر نمود با عنوان «تجاربی چند از مبارزه در اسارت» و با درج امضای سیروس نهاوندی. بدینسان، بهگفته ایرج کشکولی، «ما از سیروس نهاوندی یک قهرمان ساختیم.» 9 سیروس نهاوندی این گزارش را با کمک کورش لاشایی و پرویز واعظزاده تنظیم کرده بود. 10
اکنون ما تنها نام دو یا سه تن از این «ده نفر» را میدانیم: بطحایی، نهاوندی و احتمالاً شهریاری. هفت یا هشت تن دیگر ناشناختهاند. این هفت یا هشت نفر قطعاً معطوف به اهداف متفاوت بودند؛ اهدافی که تمامی فعالین سیاسی جریانهای مهم علیه حکومت پهلوی را، اعم از مذهبی و مارکسیست، پوشش دهد. و قطعاً به دلیل نیازهای موساد، به عنوان مربی و هادی اداره کل سوّم ساواک، بیشتر جریانها و سازمانهایی مدّ نظر بود که با جنبش فلسطین ارتباط داشتند. در صفحات بعد میکوشیم اینگونه سازمانها و محافل را، در آن حد که یافتههای من اجازه میدهد، مورد کاوش قرار دهیم. این رساله میتواند راهنمایی باشد که، بر اساس نظریات مطروحه در آن، دیگران نیز به تأمّل و تعمق بپردازند؛ شاید یافتههایی متقنتر و مستندتر بیابند.
……………………………….
1. برای آشنایی با ماجرای سیروس نهاوندی بنگرید به: کشکولی، همان مأخذ، صص 163-168.
2. در ماجرای فوق پرویز واعظزاده مرجانی و همسرش معصومه (شکوه) طوافچیان، خسرو صفایی، گرسیوز برومند، مهوش (وفا) جاسمی و تعدادی دیگر به قتل رسیدند. وفا جاسمی و شکوه طوافچیان در بیرون خانه محل اختفای واعظزاده در شهرآرا دستگیر و در زیر شکنجه کشته شدند. واعظزاده در حال فرار به قتل رسید. سایرین در خانه تیمی دیگر در خیابان وثوق در درگیری مسلحانه کشته شدند. (کشکولی، همان مأخذ، صص 167-168)
تمامی این افراد فعالین کنفدراسیون در ایتالیا و کادرهای شاخه «سازمان انقلابی توده» در ایتالیا بودند. پرویز واعظزاده رهبر این گروه بهشمار میرفت. او در تابستان 1346/ 1967 در اجلاس وسیع کادرها و رهبران «سازمان انقلابی»، که در لییژ (نزدیک بروکسل) برگزار شد، به عضویت رهبری سازمان فوق درآمد. کورش لاشایی میگوید: «پرویز واعظزاده مرجانی با همه جوانی، به اعتبار قدرت تجزیه و تحلیل و ذکاوتی که داشت رشد کرده و جزو رهبری سازمان شمرده شد. عطا حسنآقایی کشکولی بنا بر شجاعت و نقشی که در شورش جنوب در سال 1343 از خود نشان داد و محمود مقدم (خان) به خاطر تسلطش بر مسائل تئوریک در رهبری سازمان جا گرفتند.» (کورش لاشایی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با کورش لاشایی، بهکوشش حمید شوکت، تهران: نشر اختران، چاپ اوّل، 1381، ص 46) لاشایی باز تکرار میکند: «رهبری سازمان را گسترش دادیم و افراد جدیدی را به هیئت اجرائیه اضافه کردیم. به بیان آن روزها خون جدیدی به سازمان آوردیم. کسی چون پرویز واعظ زاده که خیلی جوان بود و در کار تشکیلاتی سابقه چندانی نداشت اما خیلی تیزهوش بود و قدرت تحلیلی فراوانی داشت به جمع رهبری افزوده شد…» (همان مأخذ، ص 102)
3. بنگرید به نامه شاخه خارج از کشور سازمان چریکهای فدائی خلق به سازمان فوق در ایران، 29 دی 1355 در: نادری، همان مأخذ، ص 810.
4. لاشایی، همان مأخذ، ص 179.
5. لاشایی، همان مأخذ، ص 180.
6. لاشایی، همان مأخذ، ص 181.
7. بنگرید به: نامه عطا و ایرج کشکولی، 5 فروردین 1345، مندرج در: نشریه توده، ارگان سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور، شماره فوقالعاده تیر 1345 در: لاشایی، همان مأخذ، صص 360-369؛ کشکولی، همان مأخذ، صص 385-393.
پس از پایان قیام عشایری جنوب (1341-1342) و تیرباران شش تن از سران عشایر فارس (13 مهر 1343)، در اواخر اسفند 1343 بهمن بهادری قشقایی، پسر سهراب خان بهادری قشقایی و فرخ بیبی صولت قشقایی (خواهر ناصر خان و خسرو خان)، برای ایجاد قیامی مجدد از انگلستان مخفیانه وارد فارس شد و به میان بقایای عشایر متواری رفت. کمی بعد عطا و ایرج کشکولی، اعضای «سازمان انقلابی» که خود از عشایر قشقایی بودند، از آلمان وارد ایران شده و به بهمن پیوستند. اندک بازماندگان قیام سالهای 1341-1342، که در کوه مانده بودند، مانند مسیح و دشتی و برادران خوردل موصلو، به زودی از بهمن سرخورده و جدا شدند و به زندگی مخفی خود در کوهها و جنگلهای فارس ادامه دادند. زمانی که عطا و ایرج به بهمن پیوستند تنها حدود 15 نفر در پیرامون او بودند. (کشکولی، همان مأخذ، صص 41-66) امیر اسدالله علم به تکاپو افتاد و در تابستان 1344 به مناطق عشایری فارس سفر کرد. علم در این سفر، با همراهان مفصلش از جمله تیم حفاظت ساواک، به قلعه پدرم در دارنگان آمد و یکی دو روز میهمان ما شد. هنوز یک سال از تیرباران پدرم نگذشته بود.
ده ساله میشدم. سفر علم و نحوه تکلم و نشست و برخاست او و سلوک وی با دخترش را به یاد دارم. سرانجام، علم از طریق محمد خان ضرغامی، رئیس ایل باصری، به بهمن تأمین جانی و وعدههای دلگرمکننده داد و او خود را تسلیم کرد. پیش از آن، عطا و ایرج مخفیانه از ایران خارج شده بودند. حکومت پهلوی، بهرغم «قول شرف» و «تأمین جانی»، با بهمن همانگونه سلوک کرد که با پدرم و سایر سران عشایر فارس رفتار نموده بود. بهمن بهادری قشقایی در 17 آبان 1345 در میدان تیر پادگان باغ تخت شیراز، همانجا که دو سال پیش پدرم و پنج تن دیگر از سران عشایر را تیرباران کردند، تیرباران شد. با قتل چهرههای نامدار بازماندگان قیام، مسیح بلوردی و دشتی گلهزن، و اعطای تأمین و تسلیم شدن بلوط جعفرلو، و قتل حیدر و مهدیقلی و اعدام بستان موصلو، برادران خوردل، در تابستان 1346 بقایای قیام عشایر جنوب نیز خاموش شد. برای آشنایی بیشتر بنگرید به: کشواد سیاهپور، قیام عشایر جنوب، سالهای 1341-1343، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اوّل، 1388.
8. لاشایی، همان مأخذ، صص 116-143؛ کشکولی، همان مأخذ، صص 98، 102، 119-121.
شریف زاده و ملا آواره و سلیمان و عبدالله معینی گروهی با نام «کمیته انقلابی حزب دمکرات کردستان» ایجاد کرده و در سال 1346 حرکتی نافرجام را آغاز نمودند ولی با اقبال مردم مواجه نشدند. بهنوشته لاشایی، در آغاز گروه شریفزاده، به تنهایی، حدود 20 نفر بود (لاشایی، همان مأخذ، ص 127) ولی در زمان جدایی لاشایی از ایشان شمار هر سه گروه بیش از 25 نفر نبود. (همان مأخذ، ص 142) اسماعیل شریفزاده در اردیبهشت 1347 در نزدیکی بانه کشته شد. کمی بعد عبدالله معینی و سلیمان معینی به قتل رسیدند. ملا احمد شلماشی، معروف به ملا آواره، به همراه دو تن از یارانش در روستایی دستگیر و در مرداد 1347 در سردشت اعدام شدند. بنگرید به:
http://www.giareng.com/modules.php?name=News&file=article&sid=593
http://mashahirkurd.blogfa.com/post-29.aspx
http://fa.wikipedia.org/wiki/سلیمان_معینی
9. کشکولی، همان مأخذ، ص 165.
10. لاشایی، همان مأخذ، ص 181.
بخش ششم
بخش هفتم
بخش اول مربوط به تقی شهرام
سازمان مجاهدین خلق ایران از اهداف مهم مشترک ساوک و موساد برای نفوذ در سازمانهای فلسطینی، بهویژه سازمان فتح، بود. «فتح» (معکوس حروف اوّل نام سازمان «حرکة التحریر الوطنی الفلسطینی») 1 را در سال 1954 گروهی از تبعیدیان فلسطینی شاغل در کویت و سایر شیخنشینهای خلیج فارس بنیان نهادند. این سازمان به مهمترین تشکل مبارز فلسطینی بدل شد و به دلیل عدم سیطره ایدئولوژی خاص بر آن بسیاری از مبارزان را در پیرامون خواست آزادی فلسطین و تأسیس دولت فلسطینی گرد آورد. با تأسیس «سازمان آزادیبخش فلسطین» (1964) «فتح» بزرگترین و مهمترین سازمان عضو این جبهه بهشمار میرفت. رهبر «فتح» معمولاً رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین بود.
سازمان مجاهدین خلق «الفتح» را نزدیکترین سازمان فلسطینی به خود میدانست. از اینرو، از اواخر سال 1348 برای ایجاد رابطه با آن کوشید. پس از مذاکراتی در پاریس و قطر و بیروت و امان، در سال 1349 فتح آموزش نظامی اعضای سازمان را پذیرفت. اوّلین گروه اعضای سازمان مجاهدین خلق در بهمن 1349 در یکی از پایگاههای فتح در اردن مستقر شدند. 2
بهنظر من، نفر سوّم از «آن ده نفر» تقی شهرام است. تقی شهرام، دقیقاً منطبق با سناریویی که در پائیز 1351 ثابتی برای بطحایی بیان کرد و در اوائل سال 1352 با فرار سیروس نهاوندی اوّلین پرده آن اجرا شد، در اردیبهشت 1352 از زندان ساری گریخت. او بهتدریج زمام مجاهدین خلق را به دست گرفت، به «دیکتاتور» بلامنازع این سازمان بدل شد و فاجعه کشتارهای درون سازمانی و «تغییر ایدئولوژی» و غیره را با تمامی پیامدهای مدهش آن برای جنبش ضد رژیم پهلوی سامان داد. کاری که شهرام با جنبش ضد حکومت پهلوی کرد، اوج موفقیت برای یک سرویس اطلاعاتی- امنیتی است.
فرار تقی شهرام حدود یک ماه پس از فرار سیروس نهاوندی رخ داد: در ساعت یک و سی دقیقه صبح 15 اردیبهشت 1352 تقی شهرام، از اعضای سازمان مجاهدین خلق، به همراه حسین عزتی کمرهای و ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی، افسر نگهبان، از زندان ساری گریختند. 3 آنان 22 قبضه سلاح کمری رولور اسپرینگ فیلد آمریکایی، 900 تیر فشنگ کالیبر 38، یک دستگاه بیسیم دستی، چهار عدد دستبند و یک عدد پابند با خود بردند. 4 فراریان ابتدا به خانه ستوان احمدیان در شاهی رفتند. احمدیان با پدرش وداع کرد و اتومبیل فرار را تعویض نمود. از جاده ساری به سوی تهران حرکت کردند.
در نزدیکی تهران، حسین عزتی از شهرام و احمدیان جدا شد و تنها یک اسلحه کمری رولور با خود برد. به روایت شهرام، او میخواست به خوزستان نزد دوستانش برود و با سازمان چریکهای فدائی ارتباط بگیرد. شهرام و احمدیان ساعت 6 صبح 15 اردیبهشت به تهران رسیدند و به خانه کوچکی که احمدیان از قبل، برای این برنامه، در خیابان شهرستانی، نزدیک میدان فوزیه، اجاره کرده بود، رفتند. احمدیان، پس از انتقال سلاحها به خانه، اتومبیل را برد و در خیابان خورشید (دروازه شمیران) رها کرد؛ درست در همان مکان که یک سال پیش، 18 اردیبهشت 1351، مهدی رضایی در درگیری با اکیپ کمیته مشترک ضد خرابکاری دستگیر شد. احمدیان ساعت 7:15 صبح به نزد شهرام بازگشت. پس از چهار روز ارتباط تقی شهرام با سازمان برقرار شد و در 23 اردیبهشت در خانهای مستقر شدند که سازمان برای آنها اجاره کرده بود. چند ساعت بعد دو رهبر سازمان، رضا رضایی و بهرام آرام، به دیدارشان آمدند. رضایی، که خود مدتی پیش از چنگ ساواک گریخته و به این دلیل مدتی مورد سوءظن بود، طبعاً داستان شهرام و احمدیان را آسانتر باور میکرد.
رضا رضایی، فرزند خلیلالله، متولد 1326 در تهران، در زمان پیوستن به سازمان دانشجوی سال چهارم رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران بود. او در سال 1345 توسط علی باکری عضو شد و در بهار 1350 به مرکزیت راه یافت. رضا رضایی در 3 شهریور 1350 بازداشت و مدت کوتاهی زندانی شد. در 27 آبان 1350، با فریب ساواک و سپردن تعهد همکاری، آزاد شد. 5 عزت شاهی مینویسد:
«درباره فرار رضا رضایی هم برخی بدبینیهایی داشتند و میگفتند که خود ساواک طرّاح این ماجرا بوده و او با نقشه و همکاری ساواک دست به این کار زده است. اما من این امر را قبول ندارم، و مرگ او در بهار 1352 در درگیری با ساواک بزرگترین دلیل نادرست بودن این تفکر است.» 6
بدینسان، رضا رضایی پنهان شد و بار دیگر به مرکزیت سازمان پیوست که در آن زمان تنها دو تن بودند: احمد رضایی 7 و بهرام آرام. با پیوستن رضا مرکزیت سه نفرهای شکل گرفت مرکب از رضا رضایی، احمد رضایی و بهرام آرام. رضا رضایی ارشد بود و همو برادر بزرگش احمد را در سال 1348 عضوگیری کرد. با قتل احمد رضایی (11 بهمن 1350) بار دیگر مرکزیت دو نفرهای مرکب از رضا رضایی و بهرام آرام سازمان را اداره میکرد. در خارج از کشور حسین روحانی و تراب حقشناس و محمود شامخی رهبری شاخه خارج از کشور را به دست داشتند و در زندانها بهمن بازرگانی و مسعود رجوی کادر مرکزی سازمان بودند. در تابستان 1351 محمود شامخی، به درخواست رضا رضایی، به ایران آمد.
«پس از ضربههای سنگین ساواک در سال 1350 سازمان تقریباً از پا افتاده بود. یک سال پس از آن، رضا رضایی، که بازسازی سازمان را رهبری میکرد، در نامهای به بخش خارج از کشور چنین نوشته بود: در اینجا همه چیز از هم پاشیده است. من تنها یک اتوریته معنویام. کمک بفرستید. با رسیدن این نامه محمود شامخی بیدرنگ عازم ایران شد. او به عنوان فردی آموزشدیده، تیزبین و دارای بینشی معقول و سیاسی کمک شایانی برای رهبری جدید در ایران بهشمار میرفت.» 8
مرکزیت سه نفره، مرکب از رضایی و شامخی و آرام، دوام نیاورد. اندکی بعد، در اواخر مرداد 1351، شامخی در درگیری با ساواک با بلعیدن سیانور کشته شد. در این درگیری، مصطفی جوان خوشدل دستگیر و زندانی شد. سپس، محمد کاظم ذوالانوار به کادر مرکزی افزوده شد. ذوالانوار در مهر 1351 در سر قرار لو رفت و پس از زخمی شدن و اقدام نافرجام به خودکشی (شلیک گلوله به سر) دستگیر و زندانی شد. بدینسان، باز رضا رضایی و بهرام آرام تنها ماندند. در این فضا، فرار تقی شهرام (15 اردیبهشت 1352) رخ داد و شوقی در مرکزیت و کادرها و اعضا و هواداران سازمان برانگیخت…
………………
1. http://en.wikipedia.org/wiki/Fatah
2. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 395-409.
3. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 552.
4. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 556.
5. سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 511-515.
6. خاطرات عزت شاهی، بهکوشش محسن کاظمی، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ دوّم، 1385، ص 544.
7. احمد رضایی، متولد 1325، برادر بزرگتر رضا بود. او در سالهای 1342-1350 از فعالین جوان مذهبی بود و بهویژه به آیتالله سید محمود طالقانی علاقه وافر داشت و در جلسات مسجد هدایت حضور مییافت. دانش مذهبی او بیش از مطالعات سیاسیاش بود و به دلیل استغراق در فعالیتهای مذهبی حتی موفق به اخذ دیپلم متوسطه نشد. در سال 1248 توسط برادرش رضا عضو سازمان شد. (سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 500)
8. محسن نجاتحسینی، بر فراز خلیج فارس: خاطرات محسن نجاتحسینی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران: نشر نی، چاپ سوّم، 1382، ص
Laisser un commentaire