سانسور بخش مهیج خبر «ان بی سی» در مورد نقش مجاهدین در ترورهای تهران
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
شبکهی خبری «ان بی سی» در روز ۱۹ بهمن و در آستانهی «دههی فجر» با انتشار خبری از قول منابع مطلع اما ناشناس آمریکایی مبنی بر دست داشتن مجاهدین و اسرائیل در ترور «دانشمندان هستهای ایران» به استقبال «جشن»هایی رفت که عزای مردم ایران است.
خبر مذکور دو روز پس از آن انتشار یافت که روزنامهی رسالت ارگان بخشی از جناح غالب حکومت اسلامی دولت آمریکا و پژاک را مسئول ترور «دانشمندان هستهای» معرفی کرده بود. در خبر «رسالت» آمده است:
«بمبی که دانشمند هستهای کشور شهید احمدی روشن توسط آن به شهادت رسید توسط آمریکاییها در اربیل به گروهک تروریستی پژاک تحویل داده شده و این بمب به همراه بمب مشابه دیگری از مرزهای غربی وارد کشور شده است. بمب اول منفجر میشود و منجر به شهادت شهید احمدی روشن میشود اما بمب دوم در حوالی میدان رسالت تهران پس از یک سری عملیات امنیتی و اطلاعاتی کشف میگردد. گفتنی است این بمب از نوع مغناطیسی و مشابه همان بمبهایی است که قبلا نیز برای ترور دانشمندان از آنها استفاده میشده است.» (۱)
http://www.khabaronline.ir/detail/197608
در خبر روزنامهی رسالت آمده است که بمب دیگری هم در کار بوده که تا کنون مقامات اطلاعاتی و امنیتی راجع به آن سکوت کرده بودند. در مقالهی قبلیام توضیح دادهام که ترور متخصصان هستهای رژیم کار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی نظام است و دلایلم را نیز برشمردهام.
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=430
شبکهی خبری «ان بی سی» علاوه بر جعل خبر دست داشتن مجاهدین و اسرائیل از قول مقامات ناشناس آمریکایی ادعای شریرانهی دیگری را نیز چاشنی خبر مذکور کرد تا اتهامات مجاهدین در این زمینه پر و پیمانتر شود. ادعایی که هیچیک از رسانههای فارسی زبان اعم از رادیو فردا، بی بی سی، صدای آمریکا، دویچهوله، رادیو فرانسه، رادیو زمانه و فعالان سیاسی و لابی رژیم که مشتاقانه خبر دست داشتن اسرائیل و مجاهدین در ترور «دانشمندان هستهای» ایران را انتشار دادند حاضر به انعکاس آن نشدند! در این نوشته به ادعای مزبور که از طرف رادیوهای فارسی زبان بطور هماهنگ مورد سانسور قرار گرفت میپردازم.
در تکمیل پروندهسازی شبکهی خبری «ان بی سی» علیه مجاهدین آمده است:
«سوءظن ایالات متحده به مجاهدین، به مواردی که در مقاله ذکر شده ختم نمیشود. مقامات مجری قانون به شبکهی خبری «ان بی سی» گفتهاند که در سال ۱۹۹۴ یک سال پس از آن که رمزی یوسف تروریست پاکستانی اولین حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک را هدایت کرد پیمانی را با سازمان مجاهدین به امضا رساند. بنا به گفتهی مقاماتی که به شرط ناشناس ماندن با «ان بی سی» به گفتگو پرداختند، رمزی یوسف بمبی را به وزن ۱۱ پوند ساخت که عوامل مجاهدین آن را در حرم امام رضا در مشهد در ۳۰ خرداد ۷۳ منفجر کردند. حداقل ۲۶ نفر که اکثر آنها زنان و کودکان بودند به قتل رسیدند و ۲۰۰ نفر در این حمله زخمی شدند. ارتباط بین رمزی یوسف خواهر زاده خالد شیخ محمد که حملات ۱۱ سپتامبر را هدایت کرد با مجاهدین اولین بار در کتاب «شغالهای جدید» نوشتهی سایمون ریو گزارش شد. شبکهی خبری «ان بی سی» تأیید کرد که یوسف رمزی به مأموران اجرای قانون آمریکایی گفته است که وی با مجاهدین در جریان بمبگذاری همکاری کرده است.» (۲)
هرکسی که کوچکترین اطلاعی در مورد ایران و مجاهدین داشته باشد میداند به فرض که آنها میخواستند حرم امام رضا را منفجر کنند نیازی نداشتند که در پاکستان در به در دنبال ۱۱ پوند مواد منفجره باشند و آن را از یک تروریست بینالمللی که دستگاههای امنیتی دنیا به دنبالش بودند تهیه کنند. آنها در تاریخ مذکور در عراق دارای پیشرفتهترین انواع مواد منفجره در ابعاد بسیار بزرگ بودند و هر محقق تازهکاری هم میداند که مجاهدین با داشتن یک ارتش مجهز به تانکهای پیشرفته و دستگاههای عریض و طویل مهندسی انفجار و تجربهی عملی دهها ساله و برخورداری از امکانات وسیع دولت عراق، نیاز به دریافت بمب دستساز آن هم از یک تروریست بینالمللی در پاکستان نداشتند.
در همین رابطه سوالها و فرضیههای متعددی را میتوان مطرح کرد که حاکی از بیاعتباری خبر «ان بی سی» است.
البته نیاز به چنین استدلالهایی زمانی احساس میشود که کسی خبری از موضوع انفجار حرم امام رضا و موضوعات حول و حوش آن نداشته باشد و بخواهد صرفاً به کندوکاو پیرامون ادعاهای فوق بپردازد.
در حالی که میدانیم پس از افشای قتلهای زنجیرهای در ایران، بارها مطبوعات جمهوری اسلامی به موضوع انفجار در حرم امام رضا پرداخته و وزارت اطلاعات را عامل آن معرفی کردند.
پیش از آن که به این موضوع بپردازم نگاهی خواهم داشت به ادعاهای کتاب «شغالهای جدید» که «خبرسازان» شبکهی «ان بی سی» به آن اشاره کردهاند.
در صفحههای ۶۷- ۶۶ کتاب «شغالهای جدید» نوشتهی سیمون ریو ضمن آن که رمزی یوسف را یک سنی ضد شیعه معرفی میکند (۳) آمده است که «چند نفر از نمایندگان مجاهدین خلق با رمزی یوسف برخورد کرده و از وی تقاضا میکنند و یا به او پول میپردازند (تردید از نویسنده کتاب است) تا او یک حمله علیه حرم امام رضا مقدسترین مکان شیعه در ایران را هدایت کند.»
وی اضافه کرده است که «برای انجام این عملیات در عمق خاک ایران منابع پاکستانی و آمریکایی میگویند که رمزی یوسف برادر کوچکترش عبدالمنعم و پدرش را نیز در یک واحد تروریستی به خدمت گرفته است. آنها به همراه یک گروه از شبهنظامیان ضد شیعه از شهر دورافتاده تربت در بلوچستان (جایی که بستگان یوسف در آنجا زندگی میکنند) به داخل ایران سفر کرده و سپس خود را به مشهد رساندند.»
نویسنده سپس ادعا میکند که «جزئیات چگونگی انجام عملیات در دست نیست اما منابع آمریکایی و پاکستانی معتقدند که یوسف چند روزی را صرف ساخت یک بمب کوچک حاوی ۵ کیلوگرم مواد منفجره قوی احتمالا c-4کرده است.»
در ادامه آمده است: «این یک حملهی پرماجرا برای رمزی یوسف بود. دخالت او در این بمبگذاری که به منظور شعله ور کردن نارضایتی بین مسلمانان شیعه و سنی طراحی شده بود پس از دستگیری و بازجویی کوتاه از مهدی نحوی یکی از رهبران گروه تروریستی سازمان مجاهدین خلق برای پلیس امنیتی ایران مشخص شد. نحوی که در جریان یک تیراندازی در شرق تهران هدف گلوله پلیس امنیتی قرار گرفته بود روز بعد در اثر شدت جراحات وارده به طحال و ترقوهاش فوت کرد. »
عبدالله شهبازی یکی از محققان وزارت اطلاعات و مدرسان اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران در مورد بمبگذاری در حرم امام رضا و مهدی نحوی که نویسنده او را یکی از رهبران مجاهدین معرفی کرده مینویسد:
«در ماجرای انفجار خونین حرم مطهر رضوی (ع) بمبگذاران شناخته نشدند. سعید امامی، معاون وقت امنیت وزارت اطلاعات، سناریویی را طراحی کرد. او ابتدا شنود مکالمات یکی از فرماندهان طالبان، مستقر در نزدیکی مرزهای ایران در افغانستان، را به مقامات مربوطه ارائه داد که میگفت: «عملیات انجام شد.» آن زمان در افغانستان روزانه هزاران عملیات انجام میشد ولی سعید امامی مدعی شد که این شنود مربوط به انفجار حرم رضوی (ع) است و چون اعلام این خبر به تشدید اختلاف میان شیعه و سنی و جنگ احتمالی با طالبان خواهد انجامید، برای اجتناب از این تعارض باید بمبگذاری را به منافقین منتسب کرد. در نتیجه، جوانی 18- 19 ساله از «توابین» زندانی عضو فرقه رجوی (منافقین)، بهنام مهدی نحوی، را یافتند و با وعده آزادی او را به همکاری ترغیب کردند. مهدی نحوی را به صورت فردی مجروح در اثر اصابت گلوله گریم کردند. سپس، در بیمارستان مصاحبهای تصویری با وی انجام دادند و وی، که گویا در آستانه مرگ بود، بمبگذاری در حرم را متقبل شد. سپس، نحوی را با اتومبیل به تهران پارس بردند و او را آزاد کردند. کمی پس از آزاد شدنش، او را به محاصره گرفتند و به گلوله بستند. نحوی کشته شد. همان شب خبر درگیری مسلحانه در تهران پارس و مجروح شدن و اندکی بعد مرگ عامل بمبگذاری در حرم رضوی (ع)، به همراه مصاحبه نحوی، از تلویزیون پخش شد.»
http://www.shahbazi.org/Oligarchy/Rahpouyan.htm
عمادالدین باقی عضو سابق سپاه پاسداران و محقق «موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» نه تنها در مقالاتی که در روزنامهها انتشار داد بلکه در کتاب «تراژدی دموكراسی در ایران» نیز به موضوع انفجار در حرم امام رضا پرداخته و با ذکر جزئیاتی پرده از توطئهی وزارت اطلاعات برداشت. وی مینویسد:
«با توجه به فرضیه قریب به واقع زندانی بودن “مهدی نحوی” میتوان گفت كه وی در طی این مدت تحت فشار و شكنجه برای اعتراف به انفجار حرم امام رضا قرار گرفته است. بدیهی است فردی كه روح او از ماجرا بیاطلاع بوده به آسانی تن به چنین اعترافی نمیدهد، به ویژه اگر عرق مذهبی داشته باشد و از طرف دیگر میداند با چنین اعترافی حكم مرگ خویش را امضا خواهد كرد. سرانجام پس از ناامید شدن از كسب اعتراف باید سناریو را به گونهای دیگر اجرا كرد. مهدی نحوی با اتومبیل افراد سعید امامی به تهرانپارس در یكی از شلوغترین نقاط كه ایستگاه مسافران نیز هست، آورده میشود تا عده زیادی از مردم تهران شاهد باشند. به او یك قبضه كلت كمری خالی از فشنگ داده و جنین فریب داده میشود كه میخواهند او را فراری دهند. مهدی نحوی، جوان بیتجربهای كه گمان میكند فرشته نجات به سراغ او آمده است با خیالی خام از اتومبیل بیرون فرستاده میشود. او چونان محكومی گریزپا به سوی سرنوشتی نامعلوم –به امید رهایی و بیخبر از سناریوی طراحی شده- شتابان میدود.
چند لحظه بعد ماموران از اتومبیل بیرون آمده و فرمان ایست میدهند. نحوی همچنان شتابان میدود، اما گلولهها امان نمیدهند و او نقش بر زمین میشود و در حالیكه عده زیادی از مردم شاهد بودند كه او در حال فرار و ماموران در حال تعقیب بودند و به او ایست دادند اما فرد فراری كه اسلحهای هم نزد خود داشت تسلیم نشد و هدف قرار گرفت. شب همان روز در اخبار سراسری صدا و سیما گفته شد كه عده زیادی از مردم شاهد این درگیری بودهاند. ماجرا به اندازهای طبیعی بود كه هیچكس به ساختگی بودن سناریوی نحوی تردید نمیكند.»
http://www.iranianuk.com/article.php5?id=33004
روزنامه فتح ـ ۲۶ بهمن ۱۳۷۸- عمادالدین باقی: «در گذشته هم وقتی این ماجرا اتفاق افتاد مثل مسأله انفجار حرم امامرضا (ع) و یا حوادث مشابه و ترورها، كسان دیگری را پیدا میكردند و برای این كه سرپوش بگذارند، آنها را بهعنوان عاملین آن فاجعه معرفی میكردند تا ماجرا فیصله پیدا كند.»
البته گنجی که پیشتر به نقش وزارت اطلاعات در این جنایت اشاره کرده بود در شرایط تازه به صلاح خود و پروژهاش نمیبیند که به موضوع فوق اشاره کند و اعتبار گزارش «ان بی سی» را زیر سؤال ببرد. با این حال وی قبلاً در پاسخ به سؤال روزنامهی آریا که پرسیده بود:
روزنامه آریا ـ ۱۳ آذر ۱۳۷۸- سازمان قضایی نیروهای مسلح در اطلاعیه اخیر خود بحث بمب گذاری در مشهد را به باند سعید امامی منتسب كرده است. آیا میتوان گفت كه حوادثی كه قبلاً نیز در مشهد رخ داده است از جمله تخریب مسجد اهل سنت، انفجار حرم رضوی و ترور نافرجام آقای عبایی خراسانی كار همین باند بوده است؟
گفته بود:
«این كه سازمان قضایی گفته پس ماندههای آن گروه این كارها را انجام دادهاند، واجد نكته جالبی است كه این محفل هنوز از بین نرفته و هنوز همه آنها دستگیر نشده اند. براساس تئوری و مدلی كه من بدان باور دارم، تاریكخانه اشباحی وجود دارد كه در آن عالیجنابان خاكستری اطراق كرده و همچنان به توطئه مشغولند. انفجار مشهد یكی از اقدامات آنان است. آنها مسجد اهل سنت را در مشهد خراب كردند كه به دنبال آن حادثه وحشتناك انفجار حرم امامرضا پیش آمد كه آن را به گردن منافقین انداختند.»
روزنامه رسالت ـ ۱۴ آذر ۱۳۷۸ـ اكبر گنجی قتل كشیشهای مسیحی و انفجار بمب در حرم امام رضا (ع) را كار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دانسته و منافقین را از انجام امور فوق تبرئه كرده است.
http://ganjiophil.wordpress.com/2009/08/15/emam-reza-explosive /
همچنین بهزاد نبوی مشاور خاتمی و نایب رییس مجلس شورای اسلامی دورهی ششم نیز در یک سخنرانی که در روزنامه کار و کارگر ۱۸ آذر ۷۷، به چاپ رسید، (پیش از انتشار کتاب شغالهای جدید در سال ۱۹۹۹) صراحتاً گفت: «آن ماجرای حرم امام رضا(ع) هم بحث دیگری دارد که من درصدد طرح آن در اینجا نیستم، اصلاً مسأله طور دیگری است».
سوالی که لااقل رادیوهای فارسی زبان بایستی به آن پاسخ دهند این است که چرا علیرغم انتشار گستردهی خبر جعلی «ان بی سی» هیچیک به موضوع انفجار حرم امام رضا که در خبر مزبور آمده است اشارهای نکردهاند؟
آیا انتشار این بخش از خبر که بیاعتباری آن قبلاً به اثبات رسیده است و رژیم جمهوری اسلامی نیز دیگر روی آن تبلیغ نمیکند ساختگی بودن کل سناریو را که توسط ریچارد انگلیس رئیس خبرنگاران بخش خارجی و رابرت ویندرم تولیدکننده ارشد تحقیقی «ان بی سی» تولید شده برملا نمیکرد؟
ایرج مصداقی
۲۸ بهمن ۱۳۹۰
irajmesdaghi@yahoo.com
۱- علیرغم این که پس از ترور احمدی روشن، مقامات امنیتی به صراحت اعلام داشتند که تروریستها دستگیر شدهاند و لاریجانی رئیس قوه قضاییه در اطلاعیهای خواستار تحویل آنها شد اما دیگر نه خبری از تروریستها پخش شد و نه کسی پیگیر آن شد. ظاهراً سناریونویسان وزارت اطلاعات و دستگاههای متعدد امنیتی هنوز به توافقی در مورد چگونگی طرح موضوع در افکار عمومی نرسیدهاند.
۲- پرداختن به این که چرا «ان بی سی» دست به چنین خبرسازیای زده و چه هدفی را دنبال میکرده اگرچه مهم است اما موضوع این نوشته نیست. «ان بی سی» همچنین در خبرسازی یاد شده توضیحی نمیدهد که چرا بالاترین مقامات سابق نظامی، امنیتی، ضدتروریستی و قضایی آمریکا از هر دو حزب جمهوریخواه و دمکرات نه تنها سوءظنی به مجاهدین ندارند بلکه در جلساتی که از سوی آنها برگزار میشود در کنار مریم رجوی شرکت کرده و ضمن حمایت از این گروه خواهان حذف نام آنها از لیست گروههای تروریستی میشوند؟ آیا در صورتی که چنین مدارکی یا سوءظنی موجود بود افراد یاد شده حاضر به نزدیکی به مجاهدین و به خطر انداختن آیندهی خود میشدند؟ همچنین «ان بی سی» توضیحی نمیدهد و یا از منابعاش نمیپرسد چرا مقامات آمریکایی در طول سالهای گذشته چنین اتهامی را در گزارشهای رسمی خود به مجاهدین نسبت ندادهاند. و چرا همکاری با تروریستهای بینالمللی را که مرتکب عملیات تروریستی در آمریکا شدهاند به لیست اتهامات مجاهدین اضافه نکردهاند؟
۳- نویسندگان توضیحی نمیدهند رمزی یوسف ضد شیعه است و از انگیزهی لازم برای انفجار حرم امام رضا برخوردار است مجاهدین که شیعیان پروپاقرصی هستند و اسم یکی از مهمترین عملیاتهای نظامیشان را از «امامرضا» گرفتهاند چرا بایستی به جای انفجار حرم خمینی، حرم امام رضا را منفجر کنند؟
حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم بازجو و شکنجه گر زندان اوین از آب درآمد!
نامه روح الله زم (فرزند حجة الاسلام زم مدیرکل سابق حوزۀ هنری) به خامنه ای: بازجوی من در زندان شخص برادر حیدر مصلحی ( وزیر کنونی اطلاعات ) بود!
حمد و سپاس خداوند رحمان و رحیم را که قدرت درک به ما عنایت فرمود، سخن تملق از ما بگرفت و چشم بینایمان داد تا بر علیه ظلم ستم پیشگان و منحرفان از آرمان ها و خواست های تاریخی ملت ایران قیام به زبان نمائیم و آنچه مورد رضایت حق تعالی است را بر گفتار جاری نمائیم که همانا این کار برایمان همان سپاس خداوندگار است برای عطا فرمودن چنین نعمت بزرگی بر ما
آقای خامنه ای
ما همانند سایر اطرافیان شما می توانستیم زبان بر چاپلوسی و تعظیم شما برگیریم، از نعمات سایۀ گستردۀ سلطنت شما! در ایران برخوردار شویم، از خوان گستردۀ بیت المال در اختیار شما استفاده کنیم و به مانند سایر کرکس های حاضر بر بالین محتضر انقلاب اسلامی ارتزاق نمائیم، خود و حساب های دنیائیمان را فربه از حرام نمائیم و در به جا آوردن سپاس شما هفته ای یک بار بگوئیم: ایة الله خامنه ای بهترین فرد برای جانشینی خدا بر روی زمین است! و شما آخرین پیامبر و فرستادۀ خدا بر روی زمین هستید! اما دریغ که گفتار و وجدانمان بر چاپلوسی حضرت شما نچرخید و لحظه ای زبانمان آرام نگرفت و آوارۀ غربت شدیم، چه بسا از ظلم شما و سپاهیان بی خبر از خدایتان در امان بمانیم! کنون که زمان گفتار سوم من با شما گردیده ۲۲ بهمن امسال نیز پایان یافته و جمعی به ضرب و زور بخشنامه های حکومتی و برخورداری از مزایا و مواهب حضور در راهپیمائی ۲۲ بهمن در آن حاضر گردیدند و به گواه حاضران در راهپیمائی، امسال کم رونق ترین راهپیمائی سال های اخیر انقلاب را شاهد بودیم که به مدد حقه های تدوین و تصویر صدا و سیمای میلی! جمهوری اسلامی ایران درهم فشرده و متکثر به نظر می رسید!
خوبست نامۀ مؤسسۀ مالی اعتباری ایرانیان به تمامی کارمندان شعب خود و وعدۀ یک روز پاداش برای شرکت در راهپیمائی ۲۲ بهمن امسال و حضور و غیاب کارمندان در خلال راهپیمائی را حتماً بخوانید، نکات مفیدی عایدتان خواهد شد! دفتر جنابعالی نیز به رویۀ سالیان پیشین روز بعد از راهپیمائی به خاطر حضور پرشور مردم فهیم و انقلابی تشکر نکرد و این سپاس را فردای ۲۵ بهمن ماه به مردم فهیم ایران ابلاغ نمود! به گمان ما شما انتظار حضور مخالفین خود در تظاهرات سالگرد حصر غیر قانونی میرحسین موسوی و مهدی کروبی را می کشیدید و پس از آن که برای هر یک از مخالفین خود در این تظاهرات ۲۰ چماقدار و تفنگدار گماشتید پیام تشکر خود را ارسال کردید! اما به یک نکتۀ مهم توجه نکردید، نکته ای که دو سال است در تمامی تریبون های حکومتی خود بر آن پافشاری می کنید و آن مردن جنبش سبز مردم ایران است! این گسیل عظیم نیرو در خیابان های تهران و شهرستان ها به ما نشان داد که جنبش اعتراضی مردم ایران به شدت زنده است!
و شما بسیار از حضور سبز و اعتراضی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری خود هراسناکید و همچنان به قانون اساسی ایران پایبند نیستید و از آن حراست و پاسداری نمی نمائید چرا که بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی که شما ملزم به پاسداری از آن هستید: « تشکیل اجتماعات و راهپیمائی ها بدون حمل سلاح به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است! » اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران صدای ملت ایران را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است! چه آن که او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او استوار قدم هستید اما یک فرق اساسی میان شاه فقید ایران و شاه فعلی ایران! وجود دارد، آن فرق این است که او برای آرام نمودن آتش خشم مردم ایران و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم از ایران خارج شد و آیندۀ سیاسی خود را به دست سرنوشت ملت ایران سپرد اما شما تا ایران را مورد آماج دشمنان قرار ندهید و ایران را ویران نکنید قصد واگذاری حکومت و سپردن سرنوشت به دست ملت ایران را ندارید! اگر تمایل دارید شما بچرخید تا ما نیز بچرخیم حتماً در آینده ای نزدیک صدای ملت ایران را خواهید شنید و ما به زودی انقلابی را که به شما امانت دادیم را از شما پس خواهیم گرفت و سرنوشت خود و شما را تعیین خواهیم کرد!
جناب سید علی خامنه ای
در نماز جمعۀ ۱۴ بهمن ماه گذشته منتظر راهگشائی تازۀ شما برای خروج از انسداد سیاسی حاکم بر ایران و تحریم های کمرشکن بودیم اما پس از آن خطبه به نتیجۀ قطعی رسیدیم که قانون اساسی فعلی با ساختار فاسد حکومتی در ایران تأمین کنندۀ منافع ملی و عزت ایران نیست و یگانه راه نجات ملی ایران از غارت و ویرانی و تجزیۀ احتمالی دشمنان این سرزمین همانا ترک گفتن شما از مسند رهبری بر ایران است، چه این که در حکومت خود چنان دشمن تراشی نموده اید که حکومت هائی که با ملت ایران مشکل حادی نداشتند و در زمان ریاست جمهوری جناب خاتمی برای ایشان فرش قرمز پهن می کردند اکنون کمر به قتل ملت ایران بسته اند و اینها همگی از برکات رهبری فرزانه بنام سیدعلی حسینی خامنه ای است! لطفاً ترتیبی اتخاذ فرمائید تا ملت ایران دیگر از برکات رهبری داهیانۀ شما بهره مند نگردند! قطعاً در صورت انجام این لطف بزرگ سایۀ جنگ و تورم دهشتناک از سر ملت ایران رخت بر بسته و سیستم حکومتی دیگری شایستۀ نام ایران و ایرانی جایگزین شما و حکومتتان می گردد.
ناگفته نگذاریم که اگر رهبری پیامبر گونۀ شما بر ملت ایران ادامه یابد در دهه های فجر آینده شعار مرگ بر جهان! توسط حاضرین داده شده و شرکت ایرانسل که سهامدار عمدۀ آن مجتبی خامنه ای فرزند خلف شماست شارژ صد درصد رایگان را به حاضرین در جمعیت اعطا می نماید! در خبرها خواندم که ایة الله سیستانی در پاسخ به جناب مسیح مهاجری گفته است که « من در قضایای ایران دخالت نکرده و نخواهم کرد، قضایای ایران یک سرمهندس دارد و تمامی امور به روال خود در حال انجام است! » بسیار فکر کردم که این سرمهندس چه کسی می تواند باشد؟ نقش شما را در امور ایران بیشتر از نقش یک مهندس نیافتم و دریافتم سرمهندس اصلی به زعم من انگلستان است تا شما! برای بیان خود دلیل دارم، چه این که به خوبی پروژۀ اندلسی سازی ایران به دست شخص شخیص شما در حال اجراست و قطعاً بسیاری از مردم ایران در حکومت احتمالی بعدی به پیوند دین و سیاست نظر مساعدی نخواهند داشت.
حتماً نامۀ دکتر مهدی خزعلی را که به فرزند ایة الله العظمی منتظری نگاشته خوانده اید، نزدیک به ۴۰ روز است که در اعتصاب غذا به سر می برد و نزدیک است به مانند شهید هدی صابر به دست عمالان دژخیم شما به شهادت برسد، می دانم که او استخوانی است بر لای زخم شما، قصد حتمی آن است که او را به شهادت برسانند تا شما از دست او خلاص شوید، به فضل الهی او زنده خواهد ماند و همچنان خاری خواهد بود در چشم دشمنان عزت و شرف ملت ایران! من قصد دارم همان گونه که وعده نمودم از شکنجه ها و روند اعترافگیری در بند الف زندان پهناور اوین به واسطۀ اعمال شنیع ارتکابی بازجویان شما سخن بگویم، البته بسیاری از افراد همنظر با بنده از روند عبث نامه نگاری با شما سخن می گویند و حکومت شما را غیر قابل اصلاح می دانند اما من بنا دارم تا رسیدن به حصول نتیجه به شما نامه بنویسم تا قطعات پازل پیچیدۀ حکومت تزویر شما بر مردم ایران کامل شود! شاید مورد رضای حق تعالی قرار گیرد.
من به همراه تعداد بسیاری از سیاسیون و افراد سرشناس درست چند روز پس از قرائت خطبۀ خون شما! در نماز جمعۀ تهران در سال ۱۳۸۸ بازداشت شدیم و به بند الف زندان اوین منتقل گردیدیم، دستگیری من در انتهای خیابان پیروزی تهران و طی یک قرار ملاقات تلفنی رخ داد و با کشیدن سلاح و محاصرۀ خیابانی همراه بود، همان طور که بهزاد نبوی دستگیر شد و بسیاری دیگر، در اثنای انتقال به اوین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، در حالی که چشمبند بر چشم و دستبند در دست داشتم مورد انواع توهین ها و فحاشی های ناموسی لایق دستگیر کنندگان و فرماندهانشان قرار گرفتم، ماه ها در سلول انفرادی نگهداری شدم و زیرزمین نمور زندان را از زیر چشمبند خود درک کردم، در حالی که دو دستم با دستبند به میله های فلزی روی زمین بسته شده بود ساعت ها در حالت خمیده در آن مکان نگهداری شدم تا اعترافات مورد نظر بازجویان را علیه پدرم، مهدی هاشمی رفسنجانی، غلامحسین کرباسچی، سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی از من اخذ کنند!
روزهای زیادی از تابستان سال ۸۸ را در سلول یک و نیم متری بند دو الف سپاه ظلم شما گذراندم، در حالی که مداوم روزه داشتم و صدای نماز شب همبندی هایم را از کانال کولر سلول می شنیدم، مناجات های شبانه در آن شرایط تنها امید ما بود برای نظر کردن به وجه الله و گذر از ظلم سنگین شما، همان طور که « علی لعنة الله علی القوم الظالمین » نجوای زیر لبمان بود! سر بازجوی من فردی بود با لهجۀ شیرین اصفهانی که بوسیله ۵ بازجوی زیر دست خود روند کارشناسی پرونده های دستگیر شدگان سیاسی را بر عهده داشت، این فرد بازجوی بسیاری از افراد است که ظلم مضاعفی به آنها رفته است، نام او را در اواسط همین نامه فاش خواهم کرد، این فرد عامل اعترافات دروغ بسیاری از متهمان در دادگاه های فرمایشی برگزار شدۀ آن زمان بود، او بسیار مرا تحت فشار قرار داد تا بر علیه دو شخص مطرح سیاسی اعترافات کذائی را انجام دهم، بازجوئی در آن بند با دلهره و اضطراب و عدم درک گذر سریع زمان همراه است، چنان که بسیاری از روزها از ساعت ۱۲ ظهر تا ۱۲ شب در اتاق بازجوئی بودم و به گذر سریع زمان در روند بازجوئی توجه نمی کردم، تک تک بازجویان من مسئولیتی ناهمگون داشتند.
یکی به شدت کتک می زد، به طوری که بارها از پشت سر با ضربات متعدد لگد به دیوار مقابل پرتاب می شدم، سهولت این کار زمانی بیشتر می شود که من را مقابل دیوار با چشمبند می نشاندند، طبیعتاً در این حالت رو به دیوار بودم و به محض این که جمله ای مطابق نظر بازجویان ادا و نوشته نمی شد از ناحیۀ پشت سر چندین نفر حمله کرده و مرا به زمین و دیوار پرتاب کرده و این کار چندین بار در طول روز انجام می شد، بازجوی دیگر فقط و فقط الفاظ رکیک و ناموسی را به کار می برد، او لاغر بود و دراز، این دو مکمل یکدیگر بودند، بازجوی بعدی مأمور دادن برگه هائی بود که در آنها مطالب مربوطه را به کاغذ نوشته بود و من باید آنها را همان گونه که هست در برگه های بازجوئی می نوشتم و منقوش به اثر انگشت می کردم! اگر کلمه ای کم یا زیاد می شد آن دو نفر دیگر به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند، بازجوی بعدی که هیکل گنده ای هم داشت مأمور جریحه دار کردن عواطف و احساسات بود، او مدام دلتنگی تنها دخترم به خاطر دوری از من را یادآور می شد! و این که در شنودهای تلفنی دخترم مدام گریه می کند و بهانۀ پدرش را می گیرد، او می گفت آن چه را که باید بگوئی بگو تا ازاین مهلکه رهائی یابی و دخترت را ملاقات کنی! آخر از شما چه پنهان دختر من در زمان دستگیریم هفت سال بیشتر نداشت و مسئولیت او را در نبود مادرش من و خانواده ام بر عهده داشتیم.
بازجوی بعدیم نیز همان فردی بود که پیشتر از او صحبت کردم، همانی که قسم « ناموس زهرا » تکه کلامش بود، همان که بارها شاهد بود مرا با زبان روزه کتک می زدند و له می کردند، همان که با هدایت و نظر او آن بازجوی سیه چردۀ هتاک لاغر اندام زشت سیرت و صورت بارها و بارها کتاب قران را به سمت من پرتاب می کرد و می گفت: در زمان علی نیز خوارج قرآن بر نیزه کردند و تو یکی از آن خوارج هستی! و همان قرآن همراه مرا بارها به سر و صورتم پرتاب کرد و کوبید! آن سربازجوی محترم! که اکثر زندانیان سیاسی را بازجوئی و مورد هتاکی قرار می داد و افراد بسیاری از او یاد می کنند اما او را نمی شناسند را من دیده ام، در روز آخر بازداشت مرا به اتاق او بردند، به صندلی چرخداری نشاندند، چشمبند از چشمان گشودند و من کلۀ طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی رؤیت نمودم، او کسی نبود جز وزیر اطلاعات شما برادر « حیدر مصلحی » که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است! من نام او را نمی دانستم اما توسط یکی از دوستان خود در اطلاعات سپاه پاسداران نامش برایم افشا شد و آن فرد که نام و رسمش محفوظ است او را به من معرفی نمود.
او از من خواست که به محض آزاد شدن در کنار مهدی هاشمی رفسنجانی قرار بگیرم و او را تا لحظۀ دستگیری تنها نگذارم! به عبارت دیگر این که جاسوسی کنم!!! بارها و بارها همین شخص از من خواست که اطلاعات بعضاً دروغی را که از وی داشتند از زبان من منتشر کنند و قرار بود مرا به همان دادگاه کذائی و فرمایشی حکومت به ریاست صلواتی برده و مطالبی را که از زبان حمزه کرمی بیان شد از زبان من منتشر نمایند! همچنین پس از آزادی سه بار مرا به زندان اوین احضار نمود و طی بازجوئی های چندین ساعته مجدداً از من درخواست کرد تا مطلبی قریب به این مضمون بنویسم که غلامحسین کرباسچی را بارها در اماکن مختلف دیده ام که با سلاح تردد می کند! تا او این نوشته و اقرار مرا به همراه امضاء و اثر انگشتم جلوی قاضی محمدزاده (قاضی ویژۀ مستقر در مجتمع مفاسد اقتصادی فعلی) و قاضی مخصوص بند حفاظت و اطلاعات سپاه در اوین در آن دوران بگذارد تا حکم دستگیری کرباسچی را بگیرند و او را به اوین بیاورند! قسم به خدای احد و واحد که در آن لحظه میعادگاه قیامت را در برابر چشمان خود دیدم و از آن اعترافات سنگین و دروغ امتناع نمودم، چه این که تهدید به دستگیری مجدد و نگهداری طولانی مدت در انفرادی بند الف و شکنجه نیز شدم اما شرافت و وجدانم را در آن لحظات هجوم سهمگین بر زیر پای ننهادم.
جناب آقای خامنه ای
بارها در زمان بازجوئی های مکرر و طولانی مدت خود صدای آه و ناله و فغان ناشی از ضرب و شتم زندانیان را شنیدم، در یک مورد که در اتاق جنبی بازجوئی خودم روی داد فرد مضروب را از صدای ناله اش شناختم، سربازجوی من (مصلحی) به همراه دو نفر دیگر مشغول (کارشناسی) بازجوئی از من بود که فردی وارد شد و قضیه ای را زیر گوش او زمزمه نمود، مرا با تعداد زیادی سؤال و یکصد برگۀ بازجوئی تنها گذاردند و به اتاق کناریم رفتند، من صدای پنج نفر را شنیدم که فردی را به شدت کتک زدند که اعتراف کند به داشتن سلاح کمری! آن فرد را شناختم و پس از بازگشت سربازجو و تیم همراه از او تأییدیۀ نامش را گرفتنم و او با اکراه پاسخ داد، او کسی نبود جز عیسی فریدی مدیر عامل صندوق بازنشستگی شرکت نفت در دولت اصلاحات، جهادگر سابق، فعال در دولت های میرحسین موسوی، هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی، جرمی که منجر به دستگیری او شد در اختیار نهادن دفترش در انتخابات ۸۴ به ستاد هاشمی بود! برای آن کار (جرم) دستگیر شد و زیر فشار سهمگین شکنجه های بازجویان مجبور به اعتراف برای در اختیار داشتن سلاح کمری شد و اکنون در حال گذران دوران طولانی حبس خود است!
حتماً شما در جریان پروژۀ آن روزهای سپاه پاسداران برای دستگیر شدگان بودید، همان طور که برنامه ریزی کرده بودید قرار بود این طور القاء شود که کسانی که جزو نزدیکان میرحسین موسوی، مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند همگی قصد انجام کودتا و قیام مسلحانه بر علیه شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش « مهدی » در معرض اتهامی قرار گیرند که آن « تجهیز افراد به سلاح برای قیام علیه حکومت و شخص شما » بود! تمامی روند اعترافگیری نیز بر اساس ارتباط دستگیر شدگان با مجاهدین خلق، افراد سلطنت طلب و درنهایت هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی بود و نام ها نیز برای آنان فرقی نمی کرد، متأسفانه بسیاری به دام این توطئۀ شنیع شما و سپاهیان ظالم شما افتادند، هرگز فراموش نمی کنم که در یکی از اوقات محدود هواخوری(۱۰ دقیقه در صبح) با سعید ملک پور صحبت کردم، به زعم سربازجویم من باهوش ترین فرد و در عین حال زیرکترین و به اصطلاح « شیطون ترین » زندانی حاضر در میان جمع زندانیان آن زمان بودم.
با همان زیرکیم با او سخن گفتم، همان طور که می دانید حکم اعدام او اکنون به اجرای احکام فرستاده شده و در انتظار اعدام است، ریش هایش سفید شده بود، تحت شدیدترین فشارها برای اعتراف به بازجوئی بود، خود را بنام سعید به من معرفی کرد، در مردادماه ۸۸ در گرمای سوزان و روزهای طولانی سال پانزدهمین ماه انفرادی خود را در بند الف سپاه ظالم شما می گذرانید و به من گفت تحت شدیدترین فشارها و انواع شکنجه ها برای اقرار به جاسوسی است! او همچنان پر روحیه در زمان هواخوری به نرمش و ورزش می پرداخت، می دوید و سعی به بازسازی روحیۀ خود داشت اما اکنون عکسش را در سایت های مختلف می بینم که بالاخره به آنچه می خواستند اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد! خدا قسمتتان کند که ۲ سال در انفرادی بمانید تا به گناه ناکردۀ خود نیز اعتراف نمائید! فردی را می شناسم که در زمان ورود به زندان بالای ۱۴۰ کیلوگرم وزن داشت، نامش محفوظ است چون اکنون در چنگال شما گرفتار است! پس از آزادی برای پیگیری روند پرونده ام به دادگاه انقلاب رفتم، او را دیدم که با قامتی نحیف در برابرم ایستاده و مرا نظاره می کند!
به او گفتم حاجی چی شد؟ چرا این قدر لاغر شدی؟ چه بر سرت آورده اند؟ گفت روح الله اگر تو را نیز به مانند من روزی یک بار در مقعدت شوک الکتریکی وصل می کردند چیزی جز استخوان از تو نمی ماند! او در دوران شهید رجائی و میرحسین موسوی یکی از معتمدین آن بزرگواران بود، صدای مناجات های شبانه اش گوشم را هنوز نوازش می کند،۱۰ ماه در سال در گرمای بالای ۵۰ درجۀ یکی از شهرهای کشور روزه نگه می داشت، در سلولش مدام روزه بود، او همان کسی بود که بنا به نظر تمامی دوستان نزدیکش مرجع تقلیدی بنام علی خامنه ای داشت! تمامی دوستانش می دانستند که نزد او از علی خامنه ای باید با عبارت « آقا » استفاده کنند! و اگر نمی کردند خشمگین می شد! و آن فرد را به طرز وحشتناکی کتک می زد! او در زندان سپاه فاسد شما شکنجه شد و گوشت تنش روزی یک بار بوسیله تماس شوک الکتریکی با مقعد ریخت و ۸۰ کیلو کاهش وزن پیدا کرد! نیز در این مقال نمی گویم که در دیدار ما سهم شما از بیان این مطالب چه بود که قدما گفته اند: « عاقلان را به اشاره! » وای بر من! وای بر ما! وای بر شما! وای بر همه!
شما همچنان رهبری دولت و حکومتی فاسد، خونریز، جنایتکار را بر عهده دارید، برای تمامی صفات واجد شرایط شما که نام بردم مصداق و نمونه های عینی را بر می شمارم که بر صحت مدعای من اطمینان حاصل کنید، از جنایت های سعید مرتضوی در زندان اوین، تعیین حکم زندانیان توسط بازجوها و ماشین امضاء بودن قضات! از هنگامه شهیدی، از شهیده ندا آقاسلطان، از سیدمصطفی تاج زاده و ….. حرف های ناگفته ای دارم که در مجال خود خواهم گفت، ما را به پاسخگوئی شما امیدی نیست اما این عدم پاسخگوئی استدلالی منطقی و الهی برای بیان ناگفته ها نیست، بسیار خوبست که شما بر پاسخگو نبودنتان اصرار دارید چون ناگفته ها بیشتر و بیشتر بیان خواهد شد و همگان خواهند فهمید چه کلاه گشادی بر سر مردم ایران رفته است با چنین رهبر خردمند و فرزانه ای! (هر آینه من آرزومند لقای خدایم و به پاداش نیک او در انتظار و امید اما تأسفم از این است که حکومت این امت به دست بی خردان و تبهکاران افتد و مال خدا را در بین خود دست به دست کنند و عباد حق را به بردگی گیرند و با شایستگان به جنگ برخیزند و فاسدان را همدست خود نمایند، نهج البلاغه نامۀ ۶۲)