والله من به بنی صدر رأی ندادم – بخش 1-14

اکبر گنجی
من بیست سال است آقای بنی صدر را می شناسم
نکته ی دیگری هم در این جا وجود دارد که باید بدان توجه کرد. آیت الله خمینی در پاریس از مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی می خواهد که لیستی از افراد متعهد و سیاسی برای عضویت در شورای انقلاب تهیه و در اختیار او قرار دهند. در لیست پیشنهادی آنها، بنی صدر وجود ندارد
۱- اشاره: قسم جلاله ی آیت الله خمینی درباره ی نخست وزیری مهدی بازرگان را از نظر گذراندیم. اما او در همان نامه می گوید:۱

« والله قسم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم ولی در آن وقت شما را ساده لوح می دانستم که مدیر و مدبر نبودید…والله قسم من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم…ولله قسم من رأی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم… تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام… از خدا می خواهم…صبر و تحمل عطا فرماید… تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد »[۱].

یادداشت کنونی ناظر به قسم جلاله ی آیت الله خمینی درباره ی انتخاب بنی صدر است. به گذشته باز می گردیم و از دل متون و خاطرات افراد موثر،صدق و کذب شهادت آیت الله خمینی درباره ی خود را بررسی خواهیم کرد.

۲- شناخت بیست ساله ی فرد متقی و خدمتکار: بنی صدر فردی مسلمان و معتقد به حکومت اسلامی بود. همسر او کتاب ولایت فقیه ایت الله خمینی را به فرانسه ترجمه کرده بود. خود او در آبان یا آذر ۱۳۵۲ در نامه ای به دوستش محمد جعفری نوشته بود:

« … جبهه(جبهه ی ملی سوم)باید در دست ما مسلمانها باشد . . . نباید اجازه ی تصمیم را به دیگری واگذار کنند. تجربه های گذشته کافی است که دیگر این اشتباه را نکنیم [بعد به داستان حکمیت و انقلاب مشروطه و نهضت مقاومت ملی اشاره می کند و می گوید]…همین افضل الجهاد[عمر اوزگان: ترجمه ی حسن حبیبی] را به همین قصد منتشر کردیم که این گونه افکار جای خود را به افکاری بدهد که مقتضی با اصل امامت است. امیدوارم مطلب روشن است. اما البته ما مسلمانها باید متحد بشویم و بدون این که اندیشه حکومت اسلامی را باور کنیم نخواهیم توانست در چهارچوب امکاناتی که جبهه در دسترس قرار می دهد مردم را برای حکومت اسلامی بسیج کنیم »[۲].

مطابق سندی که در صفحه ی ۳۶۶ همین کتاب آمده است،در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ایران در اردیبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور،از دو عنوان « استقلال، آزادی، حکومت اسلامی » و « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی » یاد شده است. سابقه ی فعالیت های بنی صدر و نظراتش،دور از چشم آیت الله خمینی نبود.

مخالفان او، درباره ی حجاب همسر و دخترانش با آیت الله خمینی صحبت کرده و عدم التزام آنها به آداب شرعی را به او گزارش کرده بوند. محمد منتظری(فرزند آیت الله منتظری) و هاشمی رفسنجانی در پاریس به منزل او می روند. محمد منتظری گفته است:

« من به اتفاق آقای هاشمی، روزی در منزل بنی صدر مشغول گفت و گو بودیم. نزدیک ظهر دیدیم خانمی که حجاب هم ندارد، میز غذا را می چیند. بعد از این که میز آماده شد، بنی صدر به ما تعارف کرد که غذا آماده است. برای صرف غذا سر میز نشستیم. همان خانم با لباس بسیار نامناسب و زننده روبه روی ما نشست.آقای بنی صدر گفت ایشان خانم بنده هستند.پس از صرف غذا من بنی صدر را کناری کشیدم و به او گفتم که اگر خانم شما همواره این گونه در انظار ظاهر می شود، مصلحت نیست که جلوی شخصیتی مثل آقای هاشمی که روحانی است این گونه بی حجاب بنشینند. بنی صدر گفت که من اصولاً عادت ندارم به زنم بگویم که شما برو در اتاق دیگر بنشین و یا جدا از ما غذا بخور و نمی توانم او را مجبور کنم که تو حتماً باید یک نوع حجاب خاصی را داشته باشی »[۳].

محمد منتظری عین همین مطالب را درباره ی حجاب دختران بنی صدر و نماز نخواندن آنها هم گفته است. می گوید:

« آن ها در خانه جلوی افرادی که به منزل آن ها می آمدند با وضع بسیار بد و نامناسبی رفت و آمد می کردند و هیچ گاه نماز نمی خواندند. یک بار به ایشان گفتم که شما چرا دخترتان را وادار نمی کنید که نماز بخوانند. آن ها بزرگ هستند،صحیح نیست که به شما وابسته باشند و نماز هم نخوانند. وی در پاسخ گفت که من می خواهم خودشان راه خود را انتخاب کنند و من نمی توانم آن ها را مجبور به کاری کنم »[۴].

محل نزاع صدق و کذب این مدعیات درباره ی همسر و دختران بنی صدر نیست،محل نزاع آن است که این مدعیات از سوی افراد مختلف به اطلاع آیت الله خمینی می رسید، ولی او در عین آگاه شدن از این مسائل،وی را به عضویت شورای انقلاب در آورد.علی جنتی(فرزند آیت الله جنتی)در اعتراض به عضویت بنی صدر در شورای انقلاب، همین نکات را با آیت الله قدوسی در میان می گذارد.او در پاسخ می گوید:

« آقایان[هاشمی رفسنجانی و…]هم دل خوشی از آن ها[بنی صدر و قطب زاده] ندارند،اما نظر امام این بود که باید در شورای انقلاب باشند که دیگران فکر نکنند آخوندها آمده اند تا همه ی مراکز قدرت را در اختیار خود بگیرند »[۵].

مطابق فتوای آیت الله خمینی در دوران قبل از انقلاب،اگر مسلمانی چند حکم فقهی را انکار کند، یا عمل به آنها را در صدر اسلام واجب بداند ولی امروز نه، باز هم مسلمان است. در آن مرحله آیت الله خمینی هیچ سخنی درباره ی حجاب بیان نمی کرد. حتی پس از پیروزی انقلاب نیز زنان تا مدتی بی حجاب در همه جا حضور داشتند، تا این که این عمل نامجاز شد.

در پاریس ابراهیم یزدی یکی از نزدیکترین افراد با ایت الله خمینی بود. با برخی از زنان خبرنگار هم دست می داد. آیت الله خلخالی به ایت الله خمینی در پاریس می گوید: »یزدی با دخترها دست می دهد ». ابراهیم یزدی در پاسخ خلخالی نوشته است:

« شما به امام خلاف گفته بودید.ایشان از من توضیح خواستند و من توضیح دادم.مسأله دست دادن با چند زن خبرنگار خارجی بود. از جمله خانم خبرنگار نیویورک تایمز حدود ۶۵ ساله که خود انها مقدم در دست دادن شده بودند. و بعد از توضیحات روشن شد که اشکال شرعی هم بر آن مترتب نبوده است. تنها توصیه ی ایشان این بود که به ذهنیت آنهایی که به اینجا می آیند توجه کنید،برخی از روحانیونی که به اینجا می آیند مسائل را درست نمی فهمند. از باب اجتناب از موضع تهمت حتی الامکان استنکاف بشود بهتر است »[۶].

آیت الله بهشتی هم در خارج با زنان دست می داد.آیت الله خمینی هم در آن مرحله نمی توانست سرنوشت یک انقلاب را با دست دادن و حجاب زنان مرتبط سازد. به هر حال، عدم التزام همسر و دختران بنی صدر به حجاب شرعی،مانع عضویت بنی صدر در شورای انقلاب نگردید.

نکته ی دیگری هم در این جا وجود دارد که باید بدان توجه کرد. آیت الله خمینی در پاریس از مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی می خواهد که لیستی از افراد متعهد و سیاسی برای عضویت در شورای انقلاب تهیه و در اختیار او قرار دهند. در لیست پیشنهادی آنها، بنی صدر وجود ندارد:

« مرتضی مطهری،حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی، محمد حسینی بهشتی،هاشمی رفسنجانی،مهدوی کنی،یدالله سحابی،کاظم سامی،مهندس کتیرایی، میناچی،مهدی بازرگان، عزت الله سحابی،احمد صدر حاج سید جوادی،ابراهیم یزدی،عالی نسب،حاج کاظم حاجی طرخانی،سرتیپ علی مسعودی و سرتیپ ولی الله قرنی »[۷].

در لیست های پیشنهادی دیگران هم نامی از بنی صدر وجود ندارد. هاشمی رفسنجانی در ۱۰/۲/ ۱۳۸۰ در این خصوص گفته است:

« در شورای انقلاب بنی صدر و مهندس بازرگان،نهضت آزادی ها و طرفداران جبهه ی ملی با هم نمی ساختند و درگیری داشتند. وقتی که بنی صدر از پاریس برگشت و به دفتر امام آمد، ملی- مذهبی ها مخالف آمدنش به شورای انقلاب بودند. چون ما می بایست پیشنهاد می دادیم که امام تصویب کنند تا بنی صدر به شورای انقلاب بیاید. قطب زاده حتی چشم دیدن بنی صدر را نداشت،لذا در شورای انقلاب نمی توانستند با هم کار بکنند »[۸].

مطابق روایت هاشمی رفسنجانی،پس از تشکیل دولت موقت و رفتن مهدی بازرگان،یدالله سحابی،کتیرایی، حاج سید جوادی و قرنی به دولت؛ حسن حبیبی، عزت الله سحابی، عباس شیبانی،بنی صدر و قطب زاده جایگزین آنها می شوند[۹]. به هر حال،بنی صدر با موافقت آیت الله خمینی یا به دستور خود او ، به عضویت شورای انقلاب در می آید. و در زمان تشکیل دولت موقت، آیت الله خمینی از بازرگان می خواهد تا بنی صدر هم یکی از وزرا باشد. مهدی بازرگان در خاطرات خود نوشته است:

« در یکی از روزهای اول[امام] پرسیدند: وزارتی را برای آقای بنی صدر در نظر گرفته اید؟ گفتم بنده می ترسم به کسی که سابقه ی اداره ی یک مکتب خانه را هم ندارد وزارتخانه بدهم. فرمودند: من او را می شناسم…عرض کردم بنده هم از زمانی که جزو دانشجویان جبهه ی ملی در دانشکده ی حقوق بود آشنایی مختصری پیدا کردم و آن چه شاخص دیده ام این است که اهل همکاری نیست و هیچ کس را قبول ندارد »[۱۰].

آیت الله خمینی،در ۲۰/۷/ ۱۳۵۸، در دیدار با اعضای سمینار دادگاههای انقلاب، طی سخنانی به سابقه ی آشنایی خود با بنی صدر اشاره و شایعاتی که علیه مثلث بنی صدر، یزدی و قطب زاده برساخته می شد را رد کرد و گفت:

« ما اولى كه آمدیم در اینجا، و اینها خیال كردند كه ما این اشخاص را، بعض این اشخاص را، نمى ‏شناسیم، شروع كردند راجع به چند نفرى كه بیست سال من با آنها آشنا [هستم‏]، مثل آقاى دكتر یزدى ، آقاى بنى صدر ،آقاى قطب زاده ، اینهایى كه من بیست سال با آنها آشنا بودم و اینها بیست سال در خارج خدمت كردند به ضد اینها، به ضد رژیم، عمل كردند، به مجردى كه اینها آمدند، فوراً هى كاغذ مى ‏آمد كه اینها امریكایى هستند! اینها اصلًا مگر فارسى هم بلدند…هر كس را یك جایى ببینند، یك كارى انجام مى ‏دهد مى‏ خواهند هتك حرمتش بكنند، یا ساقطش بكنند…اینها خیال كردند اینها از خارج آمدند و حالا من تازه اینها را دیدم و نمى‏ دانم اینها كى هستند! من مى ‏شناسم اینها را. مردم متقى هستند اینها. مردمى هستند كه براى اسلام كار از آنها مى ‏آید. خوب، این مردمى كه براى اسلام كار از آنها مى ‏آید یكى یكى را كنار بگذارم، كنار بگذارند، و همه را خلع سلاح بكنند، آن وقت كى دیگر باقى مى ‏ماند »[۱۱].

پس از استعفای مهدی بازرگان،آیت الله خمینی می خواست بنی صدر را نخست وزیر کند.فضل الله محلاتی،در این خصوص گفته است:

« وقتی که شورای انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت، امام گفت: خوب بنی صدر را بیاورید و نخست وزیر شود. بازرگان برود و بنی صدر بیاید.آمدند و به بنی صدر گفتند: تو بیا نخست وزیر بشو، شورای انقلاب به ایشان پیشنهاد کرد. بنی صدر قبول کرد منتهی گفت:من وزرا را باید خودم انتخاب کنم و ما نمی دانستیم که او با نقشه از خارج آمده که خودش و اعوان و انصارش هر کدام پستی بگیرند. شورای انقلاب گفت:نخیر،به یکی یکی وزرا ما باید رأی اعتماد بدهیم. او هم قبول نکرد و مسئله منتفی شد. مقصود، امام فرمود: بنی صدر بیاید نخست وزیر شود. چنین چهره ای بود. خوب، آدمی که هم تحصیل کرده است، هم یار امام است، هم با کمونیسم مخالف است، هم با منافقین مخالف است، هم توی شورای انقلاب با دولت موقت بازرگان مخالف است، مقبول به نظر می آید »[۱۲].

از خلال این شواهد،خصوصاً سخنان خود آیت الله خمینی مبنی بر آن که بنی صدر را بیست سال است که می شناسد که فردی متقی و خدمتگذار است،می توان به نگاه او به بنی صدر پی برد. در سال ۱۳۶۳،آیت الله احمد آذری قمی،به همین سخنان آیت الله خمینی در مجلس شورای اسلامی اشاره کرد و گفت:
« پس از سخنان اینجانب در روز چهاردهم مرداد ۱۳۶۳ در مجلس شورای اسلامی که ضمن آن سخنان اشاراتی به مفهوم واقعی ولایت فقیه داشتم و گفتم ولی فقیه وظیفه ای جز ارشاد، نصیحت و راهنمایی ندارد و در مقامی نیست که برای قوه ی مقننه تکلیف معلوم کند، علاوه ی بر آن اضافه کردم که شخص آقای روح الله خمینی تاکنون در امور آقایان بازرگان،قطب زاده و بنی صدر به این عنوان که آقایان را در ۲۰ سال پیش می شناسند و بر ایمان و تقوا و تعهد آنها اطلاع دارد،ما را ناچار از پذیرش این سه نفر در بحرانی ترین روزهای انقلاب اسلامی کرده بود،تأکید کردم که ولی فقیه، حق تعیین تکلیف و صدور احکام برای مجلس را ندارد. دو روز پس از سخنان من در مجلس شیخی به نام[محسن]قرائتی، به خانه ام آمد و به روایتی از حاج احمد خمینی که پیام پدرش را به قرائتی ابلاغ کرده بود،به این مفهوم به من ایفاد کرد: »به آقای آذری قمی بگویند که نفوذ و مقام ایشان به گرد پای نفوذ و مقام شریعتمداری در میان علمای اعلام نمی رسد. بهتر آن است دیگر پا را از گلیم درازتر نکند ». وقتی این شیخ این پیام را ابلاغ کرد او را با شدت و عصبانیت و ترتیبی که سزاوارش بود از خانه بیرون کردم و پس از آن به تحقیق پرداختم و دیدم که این پیام صحت دارد. بنابراین لازم دانستم این پیام را به شخص آقای روح الله خمینی بنویسم و ۳۰ فقره رونوشت آن را برای ۳۰ تن از علمای اعلام و دلسوخته ای که در این پنج سال شاهد از بین رفتن احکام شرع و التقاط این احکام و نفوس با فتواهای نادرست بود، و دلی خونین دارند، بفرستم »[۱۳].
ذکر یک نکته در این جا ضروری است. آیت الله خمینی به عدد بیست علاقه ی ویژه ای داشت. می گفت،ارتش و بسیج ۲۰ میلیونی باید درست کرد. اگر این جنگ(جنگ ایران و عراق) ۲۰ سال هم طول بکشد،ما تا سرنگونی صدام آن را ادامه خواهیم داد. از این رو،شناخت ۲۰ ساله ی بنی صدر و یزدی و قطب زاده را هم باید در همین چارچوب در نظر گرفت.
پاورقی ها:

۱- صحیفه ی امام ، جلد ۲۱ ، ص ۳۳۰ .

۲- محمد جعفری، ده سال با اتحادیه در آلمان، ۱۳۸۸، انتشارات برزاوند، فرانکفورت، ص۸۵ – ۸۶ .

۳- خاطرات علی جنتی ،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۱۵.

۴- خاطرات علی جنتی ،صص ۱۱۶- ۱۱۵.

۵- خاطرات علی جنتی ، ص ۱۶۹.

۶- خاطرات آیت الله صادق خلخالی ، نشر سایه، ص ۴۵۵.

۷- مهدی بازرگان، شورای انقلاب و دولت موقت ، بهمن ۱۳۶۰، ص ۲۹. و:

نهضت آزادی، شورای انقلاب و دولت موقت، سیمای دولت موقت از ولادت تا رحلت ،چاپ اول: زمستان ۱۳۶۱، ص ۲۳.

۸- هاشمی رفسنجانی بدون روتوش،پنج سال گفت و گو با هاشمی رفسنجانی،فرشته ی سادات اتفاق فر و صادق زیبا کلام، انتشارات روزنه،ص ۸۵.

۹- اکبر هاشمی رفسنجانی، مقدمه ای بر صورت مذاکرات شورای انقلاب ،۳/۹/ ۱۳۶۴.

۱۰- مهدی بازرگان، شورای انقلاب و دولت موقت ، ص

۱۱- صحیفه ی امام ، جلد دهم، صص ۲۷۹- ۲۷۰ .

۱۲- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی ،مرکز اسناد انقلاب اسلامی،ص ۱۳۸.

۱۳- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۶۳ ، به سوی سرنوشت،صص ۲۱۹- ۲۱۸ .

والله قسم من به بنی صدر رای ندادم(۲)

اکبرگنجی

حذف رقبای اصلی بنی صدر

آخوندیسم یعنى چه، مملكت ما نباید دست آخوندها باشد…اساسْ اسلام است. اساس این طرف هم اسلام، اساس دشمنى هم با اسلام است…این كه شما گفتید كه علما نقش داشتند، آیا بعداً نقش دارند؟ علما نقششان این است كه هدایت كنند و مردم را راه ببرند و كوشش شده بود به این كه علما را منعزل كنند از ملت. یعنى دین را از سیاست جدا كنند. دین را بگذارند كنار، سیاست را بگذارند كنار.

۳- حذف رقبای اصلی بنی صدر: انتخابات ریاست جمهوری در پیش بود. این پرسش برای بسیاری مطرح بود که آیا روحانیت برای این پست کاندیدا خواهد شد یا نه؟ همین سئوال را حامد الگار- استاد دانشگاه برکلی آمریکا- در ۷/۱۰/ ۱۳۵۸ از ایت الله خمینی پرسید. او در پاسخ گفت:

« آخوندیسم یعنى چه، مملكت ما نباید دست آخوندها باشد…اساسْ اسلام است. اساس این طرف هم اسلام، اساس دشمنى هم با اسلام است…این كه شما گفتید كه علما نقش داشتند، آیا بعداً نقش دارند؟ علما نقششان این است كه هدایت كنند و مردم را راه ببرند و كوشش شده بود به این كه علما را منعزل كنند از ملت. یعنى دین را از سیاست جدا كنند. دین را بگذارند كنار، سیاست را بگذارند كنار. اسلام‏ دین سیاست است اصلش…روحانیت نقش دارد. در حكومت هم نقش دارد. نمى ‏خواهد حاكم بشود، لكن مى ‏خواهد نقش داشته باشد. شما در همین قضیه ی رئیس جمهورى به ما پیشنهاد مى ‏كردند كه، پیشنهاد كردند از اشخاص، حتى از دانشگاه به این كه ما حالا بعد از مدتها فهمیدیم كه اطمینان به دیگران نیست.روحانى باشد من مى‏ گفتم نه، روحانى نقش باید داشته باشد، خودش رئیس جمهور نشود. لكن در ریاست جمهور نقش باید داشته باشد. كنترل باید بكند. آن به منزله ی كنترل یك ملتى است. یك مملكتى است. نمى‏ خواهد روحانى رئیس دولت باشد…این كه در این قانون اساسى یك مطلبى- و لو به نظر من یك قدرى ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان براى این كه خوب دیگر خیلى با این روشنفكرها مخالفت نكنند یك مقدارى كوتاه آمدند- این كه در قانون اساسى هست، این بعض شئون ولایت فقیه هست نه همه ی شئون ولایت فقیه. و از ولایت فقیه آن طورى كه اسلام قرار داده است، به آن شرایطى كه اسلام قرار داده است، هیچ كس ضرر نمى‏ بیند. یعنى آن اوصافى كه در ولى است، در فقیه است كه به آن اوصاف خدا او را ولىّ امر قرار داده است و اسلام او را ولىّ امر قرار داده است با آن اوصاف نمى ‏شود كه یك پایش را كنار یك قدر غلط بگذارد. اگر یك كلمه دروغ بگوید، یك كلمه، یك قدم بر خلاف بگذارد آن ولایت را دیگر ندارد.استبداد را ما مى ‏خواهیم جلویش را بگیریم. با همین ماده‏اى كه در قانون اساسى است كه ولایت فقیه را درست كرده این استبداد را جلویش را مى ‏گیرند. آنهایى كه مخالف با اساس بودند مى ‏گفتند كه این استبداد مى ‏آورد. استبداد چى مى ‏آورد. استبداد با آن چیزى كه قانون تعیین كرده نمى ‏آورد. بلى ممكن است كه بعدها یك مستبدى بیاید. شما هر كارى‏اش بكنید مستبدى كه سركش است بیاید هر كارى مى ‏كند. اما فقیه مستبد نمى ‏شود. فقیهى كه این اوصاف را دارد عادل است، عدالتى كه غیر از این طورى عدالت‏ اجتماعى، عدالتى كه یك كلمه دروغ او را از عدالت مى ‏اندازد…این رئیس جمهور كه ممكن است یك آدمى باشد ولى شرط نكردند دیگر عدالت و شرط نكردند، این مسائلى كه در فقیه است، ممكن است یكوقت بخواهد تخلف كند، بگیرد جلویش را، كنترل كند…بهترین اصل در اصول قانون اساسى این اصل ولایت فقیه است…روحانی نمى ‏خواهد نخست وزیر بشود و نمى‏ خواهد رئیس جمهور بشود و صلاحشان هم نیست كه اینها بشوند…مگر مى‏ تواند كه یك روحانى برود رئیس فوج بشود. سررشته‏اى از این كار ندارد. یك روحانى كه اطلاعاتش در باب یك امورى كم است، برود بخواهد آنها را بگیرد. این معنا ندارد…[ولی فقیه]یك قلدرى پیش بیاید جلویش را مى ‏گیرد. یك دیكتاتورى باشد جلویش را مى‏ گیرد. مى ‏خواهد خلاف آزادى باشد، جلویش را مى ‏گیرد. بخواهد یك دولتى یك قراردادى با یك دولتى ببندد، كه اسباب این بشود كه این تابع آن بشود، پیوند آن بشود، پیوسته او بشود روحانى جلویش را مى ‏گیرد…نخست وزیر اگر پایش را كنار بگذارد این جلویش را مى ‏گیرد، مى ‏تواند بگیرد »[۱۴].

آیت الله بهشتی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای انتخابات ریاست جمهوری بود. با انتشار سخنان آیت الله خمینی، این مسأله منتفی شد. روزنامه ی جمهوری اسلامی در ۹/۱۰/ ۱۳۵۸ از احتمال کاندیداتوری جلال الدین فارسی سخن گفت و دو روز بعد آیت الله بهشتی وی را به عنوان کاندیدای حزب جمهوری اسلامی اعلام کرد. روزنامه ی جمهوری اسلامی که در دست چپ های حزب جمهوری اسلامی قرار داشت، در۲۲/۱۰/ ۵۸ خطر انتخاب بنی صدر را این گونه بیان داشت:

« ما عمیقاً تآکید می کنیم که خطر انحراف به راست همانقدر برای انقلاب هراسناک و وحشت انگیز است که خطر انحراف به چپ و انحراف به راست با برداشت غلط از لیبرالیسم و دموکراسی غربی و نفوذ فرهنگ سیاسی غرب در چهره های سیاسی ما آغاز خواهد شد و سرانجام آن چیزی به جز تکرار تاریخ حکومت مصدق در ایران و آلنده در شیلی نخواهد بود »[۱۵].

جلال الدین فارسی در ۲۳/۱۰/ ۵۸ برنامه ی خود را رسماً اعلام کرد. هاشمی رفسنجانی مردم را دعوت کرد به جلاالدین فارسی رأی دهند، اما علی خامنه ای سخن جالب تری گفت: »اگر فارسی انتخاب نشود، انقلاب برای تداوم خود تضمینی ندارد »[۱۶].

چند روز به انتخابات مانده شایعه ی « ایرانی الاصل » نبودن جلاالدین فارسی در همه جا پخش شد. به گفته ی خود فارسی، پدر و مادرش در اواخر دوره ی قاجار از هرات به مشهد آمدند[۱۷]. علی اکبر ناطق نوری، شیخ علی تهرانی را مهمترین عامل دامن زدن به ایرانی الاصل نبودن جلال الدین فارسی معرفی کرده است[۱۸]. آیت الله خمینی با برملا شدن افغانی بودن پدر و مادر کاندیدای حزب جمهوری اسلامی، کاندیداتوری او را رد کرد. در روز ۲۵/۱۰/ ۱۳۵۸ جلال الدین فارسی استعفای خود را تقدیم حزب جمهوری اسلامی کرد.هاشمی رفسنجانی برای آنکه نظر آیت الله خمینی را تغییر دهد، به اتفاق جلال الدین فارسی برای دیدار با او به شهر قم می روند. فارسی در این خصوص گفته است:

« به اتفاق حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی به خدمت امام شرفیاب شدیم، فرمودند خدا می داند یا خدا شاهد است فرقی نمی کند که شما رئیس جمهور بشوید، یا آقای بنی صدر، اولین رئیس جمهور ما نباید شبهه ی قانونی در موردش باشد…به امام عرض کردم ما به عبدالناصر ایراد می گرفتیم که همسرش بدون روسری ظاهر می شود، هر چند پیراهن بلندی می پوشد. شما می دانید همسر و مخصوصاً دختر آقای بنی صدر در پاریس از لحاظ پوشش چه وضع زننده ای داشتند. فرمودند: بالاخره هر کس یک عیبی دارد. آقای هاشمی یادآور شدند این ضربه ی بزرگی است که به حزب فرود می آید. امام در حالی که می خواستند همراه ما از اتاق خارج شوند، به آقای هاشمی فرمودند: شما،حزب، بروید با بنی صدر همکاری کنید »[۱۹].

قبل از آنکه انتخابات برگزار شود،آیت الله خمینی به هاشمی رفسنجانی دستور می دهد که بروید با بنی صدر همکاری کنید. آیا این فرمان کسی است که به بنی صدر رأی نداده است؟ علی خامنه ای برای این که راهی باز کند، خواستار تفسیر ایرانی الاصل از سوی مجلس خبرگان شد. اما این راه هم بن بست بود. حزب جمهوری اسلامی اعلام کرد هیچ کاندیدایی در انتخابات ندارد. برداشت عمومی این بود که آیت الله خمینی از بنی صدر حمایت می کند. نشانه های آن عبارت بود از: حمایت آیت الله پسندیده- برادر آیت الله خمینی-، آقای اشراقی داماد او،حسن لاهوتی نور چشم او،و جامعه ی روحانیت مبارز تهران،از بنی صدر. نکته ی جالب توجه این بود، با این که همسر ابوالحسن بنی صدر کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی را به فرانسه ترجمه کرده بود، علی اکبر ناطق نوری در جلسه ی مشترک جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم و روحانیت مبارز تهران اعلام کرد:بنی صدر ولایت فقیه را قبول ندارد. آیت الله خسروشاهی در مقابل گفت:بنی صدر ولایت فقیه را قبول دارد و خیرالموجودین است. مگر می شد کسی در فرانسه زندگی کند، با دنیای جدید آشنا باشد،کتاب ولایت فقیه را آن قدر پر اهمیت بداند که ترجمه ی آن را برای فرانسویان ضروری تشخیص دهد، اما به ولایت فقیه باور نداشته باشد؟ روشن بود که دفاع خسروشاهی بر انکار ناطق نوری می چربید که عضو حزب جمهوری اسلامی بود و از جلال الدین فارسی دفاع می کرد. درباره ی جامعه ی روحانیت مبارز تهران،آیت الله شیخ فضل الله مهدی زاده ی محلاتی گفته است:

« از علمای شهرستانها هم یک رأی گیری کردیم، این رأیها که جمع شد ما دیدیم صدی هشتاد آراء علمای ایران مال بنی صدر است. در خود شورای مرکزی که رأی گیری کردیم بیست و سه نفر بودند، خود مرحوم بهشتی هم بود،یک رأی جلال الدین فارسی آورد که آقای بهشتی داده بود، و سه تا رأی حبیبی آورد. بقیه ی آرا بعنی نوزده رأی برای بنی صدر بود که انتخاب شد…البته ما از قبل کاندیدای خودمان مرحوم شهید بهشتی بود،کاندیدای جامعه ی روحانیت مرحوم بهشتی بود، رفتیم خدمت امام عرض کردیم و امام قبول نکردند، فرمودند روحانی نباید باشد. وقتی که مرحوم شهید بهشتی را امام قبول نکردند، آمدیم بین اینها به بنی صدر رأی دادیم. من آمدم قم و به اتفاق آقای انواری رفتیم خدمت امام و گزارش دادیم که جامعه ی روحانیت می خواهد بنی صدر را کاندیدا کند و اعلامیه بدهد،شما نظر مبارکتان چیست؟ بفرمائید. امام فرمودند: مانعی ندارد ولی بروید با جامعه ی مدرسین هم صحبت کنید و هماهنگ کنید و با هم اعلامیه بدهید. من بلند شدم به اتفاق ایشان- انواری- رفتیم جلسه ی جامعه ی مدرسین. در آن جلسه بحث شد که اینها گفتند: خیر،ما می رویم امام را قانع می کنیم که حتماً باید آقای بهشتی باشد. دو سه نفر از جامعه ی مدرسین- آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی بود و آقای مکارم[شیرازی] و یک نفر دیگر از آقایان که الان یادم نیست- به اتفاق دوباره برگشتیم رفتیم خدمت امام. مسئله را که خدمت امام مطرح کردیم،امام فرمودند: روحانی را صحبتش را نکنید،معمم نباید رئیس جمهور باشد و هیچ صحبت هم نکنید. اجازه هم ندادند ما هم صحبت کنیم،راجع به بنی صدر آقای سید ابوالفضل شروع کرد صحبت کردن که ایشان در مجلس خبرگان این طور بوده، امام فرمود خیلی مهم نیست،شما بروید مجلس را قبضه کنید. رئیس جمهور در جمهوری اسلامی کاره ای نیست،همه کاره دولت است و مجلس. مجدداً برگشتیم و جلسه در منزل آقای مکارم[شیرازی] تشکیل شد. در آنجا مطلب توضیح داده شد و از مدرسین رأی گرفتند و بنی صدر رأی آورد،با یک رأی اضافی و آقای مکارم همان وقت به خبرنگاران نظر جامعه ی مدرسین را گفت و ما هم رفتیم اعلامیه دادیم. مجدداً وقتی برگشتیم تهران، فردا صبح که جلسه تشکیل شد، ما گزارش ملاقاتمان را با امام و ملاقاتمان را با مدرسین به جامعه ی[روحانیت] دادیم. مرحوم بهشتی بود، آقای هاشمی بود. بلافاصله یادم است که مرحوم شهید بهشتی رفت از دفتر جامعه ی روحانیت به قم تلفن کرد و بلند شدند رفتند قم و دو مرتبه جلسه مدرسین را در قم تشکیل دادند و رأی اینها را برگرداندند و دو مرتبه جلال را معرفی کردند. ولی ما اعلامیه مان را داده بودیم و نظر خودمان را اعلام کرده بودیم »[۲۰].

آیت الله خمینی در دی ماه ۱۳۵۸ خطاب به مدرسان حوزه ی علمیه ی قم نوشت:

« بسمه تعالی.جناب آقای جلال الدین فارسی با آنكه شخص شایسته ای است ، لكن ایرانی الاصل نیستند. آقایان مدرسین قم این مطلب را اعلام كنند، ایشان نمی توانند رئیس جمهورشوند. خود ایشان هم بنا شد انصراف خود را اعلام كنند. ضمنا آقایان بدانند احمد به من خیانت نمی كند، و مورد وثوق من است . اگر مطلبی از من نقل كرد، خلاف نمی گوید »[۲۱].

آیت الله خمینی مخالف کاندیداتوری روحانیت بود. این نظر خود را قاطعانه به همه ی روحانیون تحمیل کرد. آیت الله خمینی مخالف کاندیداتوری جلال الدین فارسی شد، این نظر خود را هم به همه ی گروه های مدافع او- از جمله روحانیت- قاطعانه تحمیل کرد. چه طور همین فرد به بنی صدر رأی نداد، اما به جامعه ی روحانیت مبارز تهران و جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم کوچکترین اشاره ای در این مورد نکرد؟ اما علائمی فرستاد که نشان حمایت صریح از بنی صدر بود. ولی حقیقت این بود که آیت الله خمینی به جامعه ی مدرسین فرمان داد تا بنی صدر را کاندیدا کنند. هاشمی رفسنجانی در گفت و گوی با روزنامه ی کیهان در سال ۱۳۸۲ در این خصوص گفته است:

« انتخاب اول حزب آقای فارسی نبود. حزب شهید بهشتی را نامزده کرده بود و ما همه ی برنامه هایمان را با محوریت ایشان تنظیم کرده بودیم. بالاخره با پشت هم اندازیهایی که شد، شهید بهشتی را حذف کردند. این قدر برای ما مهم بود که من و آیت الله خامنه ای شبانه از اینجا به قم رفتیم و خدمت امام رسیدیم، امام معمولاً آخر شب کسی را نمی پذیرفتند. نمی خواستند وقت بدهند. گفتیم از تهران آمدیم و وقت بدهید. مقاومت کردیم. امام در اندرون بودند و ما در بیرونی بودیم. آن زمان امام هنوز در منزل آقای یزدی بودند. امام بلند شدند و به راهرو آمدند و وسط دوتا اتاق نشستند. ما دو نفر هم به راهرو رفتیم. شاید امام از قبل موضع داشتند و می خواستند قضیه را این گونه به ما بفهمانند. جدی نگرفتند که مثلاً به اتاق ما بیایند و یا ما را به اتاق خودشان ببرند. می دانستند که ما برای چه چیزی آمده ایم. ما به امام اصرار کردیم و نظرات خودمان و اوضاع را گفتیم. ایشان نپذیرفتند. هرچه گفتیم، نپذیرفتند.برای ما سنگین بود.ولی ما امام را دوست داشتیم. ارادت داشتیم، تابع بودیم و ولایت را با جانمان قبول کرده بودیم. گفتیم که ما تسلیم هستیم ولی بدانید مشکل خواهیم داشت. شما به اندازه ی ما آقای بنی صدر و آیت الله بهشتی را نمی شناسید. آن موقع علیه شهید بهشتی خیلی تبلیغات بد شده بود. می گفتند انحصار طلب است.هر تهمتی که داشتند، به ایشان می زدند. با این همه تبلیغاتی که شده بود، امام هم نگران بودند. همین بحث که روحانی نباشد، اینجا جدی شد…در قضیه ی جلوگیری از نامزدی شهید بهشتی، ما خیلی مخالف بودیم ولی آخر هم قانع نشدیم، با این وجود با دستور ایشان عمل کردیم و مطیع هم بودیم. اما هنوز فکر می کنیم که اشتباه بود… وقتی بنا شد که روحانی نباشد، ما برای جایگزینی شهید بهشتی آن هم غیر روحانی در حزب بحث کردیم و شورای مرکزی ما به آقای فارسی رأی داد.به نظرم مایه هم گذاشتیم.آیت الله خامنه ای آن موقع فرمودند: »اگر آقای فارسی انتخاب نشود، انقلاب آسیب می بیند »…حتی وقتی می خواستند آقای فارسی را هم حذف کنند، ما موافق نبودیم…من هم خیلی مقاومت کردم، اما وقتی گفتند که او ایرانی نیست، من سرپرست وزارت کشور بودم و گفتم: « فرمان امام را اجرا می کنیم ولی من این نظر را قبول ندارم ». بالاخره آن فرصت را هم از ما گرفتند »[۲۲].

هاشمی رفسنجانی تا اینجا، چگونگی حذف آیت الله بهشتی و جلال الدین فارسی توسط آیت الله خمینی را توضیح داده است. سپس دلایل پیروزی بنی صدر را بر می شمارد. حمایت آیت الله پسندیده،آیت الله اشراقی، احمد خمینی و دیگر اعضای بیت آیت الله خمینی از بنی صدر، نقش مهمی در پیروزی او داشت. اما از همه ی اینها مهمتر،دستور به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم و روحانیت مبارز تهران، مبنی بر حمایت از بنی صدر به عنوان رئیس جمهور بود. آیا کسی که تا این اندازه می ایستد، به تشکیلات روحانی کشور فرمان می دهد تا بنی صدر را به عنوان کاندیدا معرفی کنند، خود به بنی صدر رأی نداده بود؟ باقی داستان را از زبان هاشمی بشنوید:

« بخشی از اعضاء روحانیت مبارز دیگر با ما نبودند.مخالف شدند.از بنی صدر طرفداری کردند…امام جمعه ی اصفهان[آیت الله طاهری اصفهانی] راه دیگری رفت. در بیت امام چه کار می توانستیم بکنیم- برادر بزرگ امام- آقای پسندیده- که خیلی هم محترم بود، سابقه ی همکاری با جبهه ی ملی داشت و تمایلاتی به بنی صدر. او در بیت امام موثر بود…آقای علی تهرانی توقع داشت امام ایشان را به عنوان امام جمعه تعیین کنند. امام هم مایل نبودندکه تریبونی آزاد را به دست او بدهند…مشکلات ما با بنی صدرکم کم شروع شد…امام هم تقریباً موضع بی طرفی گرفته بودندو اطرافیان امام هم گاهی از بنی صدر حمایت می کردند…ما سه جلسه ی خیلی حساس با امام داشتیم و همیشه من پیشقدم بودم …یک بار اوایل این درگیریها راجع به همین مسایل به قم رفتیم. همه بودیم ایشان به ما وقت نمی دادند. امام به جامعه ی مدرسین گفته بودند که اعلامیه ای بدهند و من از اینجا به جامعه ی مدرسین تلفن کردم و گفتم: صبر کنید تا من بیایم. جامعه ی مدرسین به امام گفته بودند که فلانی گفته صبر کنید، ما می آییم و امام را قانع می کینم. شب که به قم رفتیم، امام در خانه ی مرحوم اشراقی در صفائیه بودند و به کسی وقت نمی دادند. گفتیم این که نمی شود که وقت ندهید. ما کار داریم. لذا قسمت بالای منزل رفتیم و گفتیم: از اینجا نمی رویم تا شما بیایید و حرفهای ما را بشنوید. ایشان آمدند وقتی آمدند بحث را شروع کردیم. امام از ان حرفی که من به جامعه ی مدرسین گفته بودم؛ ناراضی بودند. حرفها را آنجا زدیم. امام عصبانی شدند و فرمودند: می دانی با چه کسی حرف می زنی؟ من یکدفعه منفجر شدم و خیلی بلند گریه کردم…امام از جایشان بلند شدند و من هم بلند شدم. ایشان آمدند و مرا خیلی گرم بوسیدند و گفتند:نمی دانستم تو گریه ای هستی؟ دلجویی کردند ولی نتیجه ای نگرفتیم. ایشان قاطع بودند و ما دست خالی برگشتیم. این یک جلسه ی چهار- پنج نفره بود…امام گفته بودند جامعه ی مدرسین[در حمایت از بنی صدر]بیانیه بدهند، ما مطلع شدیم و به اعضای جامعه ی مدرسین گفتیم بیانیه منتشر نکنند تا ما به قم بیاییم و امام را قانع کنیم.به نظر ما آن موقع آن بیانیه مصلحت نبود »[۲۳].

هاشمی رفسنجانی و دیگر رهبران حزب جمهوری اسلامی به نزد آیت الله خمینی می روند تا دستور آیت الله خمینی به جامعه ی مدرسین و روحانیت را تغییر دهند. هاشمی رفسنجانی در آن جلسه گریه می کند،اما آیت الله خمینی کوتاه نمی آید و با حمایت خود، بنی صدر را به ریاست جمهوری می رساند. عبدالله نوری هم درباره ی حمایت روحانیت اصفهان از ریاست جمهوری بنی صدر گفته است:

« ما حزب جمهوری اسلامی را در اصفهان تاسیس كردیم. آقای بهشتی پسرشان محمدرضا را فرستادند و در دفتر آقای طاهری جمع شده بودیم كه این تصمیم گرفته شد. یك روز در دفتر حزب، استاندار اصفهان كه رابط حزب با تهران بود، به ما ابلاغ كرد كه كاندیدای حزب برای ریاست جمهوری آقای جلال‌الدین فارسی است. ما هم چون متمرد بودیم، گفتیم كه ما تا حالا فكر می ‌كردیم در حزب از پایین و از قاعده تصمیم‌گیری می ‌شود و باید یك كنگره‌ای گذاشته می ‌شد و جلال‌الدین فارسی را حداقل از داخل كنگره درمی ‌آوردند. ولی نمی ‌توان از تهران دیكته كرد. گفتند كه اگر این طور باشد، شما، اخراج هستید. من هم گفتم كه مشكلی نیست. ما آمده‌ایم و حزب را رها كردیم. بعد هم بررسی كردیم و مجموعه بررسی‌های ما نشان داد كه آقای بنی ‌صدر اولی بر دیگران است…وقتی‌ كه قرار شد از بنی ‌صدر حمایت كنیم یكی از علما كه نمی ‌خواهم اسمشان را ببرم از تهران آمدند تا با ما صحبت كنند نظر ما را برگردانند. ما نظر آن فرد را نپذیرفتیم و حزب آقای باهنر را فرستاد تا با همدیگر صحبت كنیم. من از مرحوم باهنر پرسیدم كه آیا به نظر شما آقای بنی ‌صدر آدم بدی است یا می ‌گویید كه فارسی بر بنی ‌صدر ترجیح دارد. نمی ‌دانم این جمله را من گفتم و آقای باهنر تایید كرد یا خود ایشان گفت كه جلال‌الدین فارسی می ‌تواند رئیس جمهور شود و بنی ‌صدر نخست‌وزیر او شود. ما هم گفتیم كه اگر ایشان از نظر شما برای نخست‌وزیری مناسب است، ما می ‌گوییم كه می ‌تواند رئیس جمهور هم باشد. جلسه به نتیجه نرسید و ما هم در كنار جامعه روحانیت مبارز اصفهان و آقای طاهری از بنی ‌صدر حمایت كردیم.نیروهای اطراف آقای بنی ‌صدر نوعا قوی بودند. در اصفهان آقای سلامیتان و غضنفرپور اطراف ایشان بودند كه آقای سلامتیان آدم توانایی بود. ما البته با بنی ‌صدر هم جلسه گذاشتیم و صحبت كردیم و مواضع ایشان را پرسیدیم…رئیس جمهور كه آمد ما ‌دیدیم كه این آقا اصلا خیلی عجیب و غریب است و اصلا به حد خودش قانع نیست. بنابراین ما علاوه ی بر حزب جمهوری نسبت به بنی ‌صدر هم موضع پیدا‌كردیم. اینجا بود كه بحث « خط سه » پیش آمد »[۲۴].

پاورقی ها:

۱۴- روح الله خمینی ، صحیفه ی امام ، جلد ۱۱ ،مورخ ۷/۱۰/ ۱۳۵۸ ، ص ۴۶۶- ۴۴۸ .

۱۵- روزنامه ی جمهوری اسلامی ، ۲۲/۱۰/ ۱۳۵۸ .

۱۶- روزنامه ی جمهوری اسلامی،۲۳/۱۰/ ۵۸ .

۱۷- جلال الدین فارسی ، زوایای تاریک ، ص ۵۱۸.

۱۸- خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری ، جلد اول،صص ۲۰۷.

۱۹- جلال الدین فارسی ، زوایای تاریک ، ص ۵۱۸.

۲۰- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی ،مرکز اسناد انقلاب اسلامی ،ص ۱۴۰.

۲۱- صحیفه ی امام ، جلد دوازدهم،ص ۱۱۵ .

۲۲- رجوع شود به لینک:
http://hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=۱&id=2360#

۲۳- رجوع شود به لینک:
http://hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=۱&id=2360#

۲۴- هفته نامه ی شهروند، شماره ی ۳۶ ، مورخ۱۴/۱۱/ ۱۳۸۶ . رجوع شود به لینک:

http://www.shahrvandemrouz.com/content/5796/default.aspx

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۳)

اکبرگنجی

فرمانده کل قوا،نیروهای انتظامی و رسانه های تحت امر

« بنی ‌صدر بعد از تشکیل مجلس توطئه عجیب و غریبی کرده بود. می ‌خواست قبل از دولت منبعث از مجلس یک دولت موقت تشکیل دهد و به تصویب امام برساند…امام هم موافقت کرده بودند…جلسه گرفتیم که منظور از این کار چیست؟ دولت شورای انقلاب داشت کار می ‌کرد و چند روزی هم به رسمیت مجلس بیشتر نمانده بود. تازه بنی ‌صدر رئیس شورای انقلاب بود. گفتیم: چه نیازی به دولت جدید است؟ به امام گفتیم این خطرناک است…امام پذیرفتند.امضاء داده‌بودند، ولی امضای خود را پس گرفتند.

۴- فرمانده کل قوا و افزایش اختیارات رئیس جمهور: شکی وجود ندارد که پیروزی بنی صدر علل و دلایل دیگری هم داشت که به محل نزاع یادداشت کنونی ارتباطی ندارد. محل نزاع مواضع آیت الله خمینی در آن درگیری ها و حمایت یا عدم حمایت او از بنی صدر است، نه چیزی دیگر. انتخابات ریاست جمهوری در ۵/۱۱/ ۱۳۵۸ برگزار گردید و بنی صدر با ۷۵ درصد آرا انتخاب شد.

پس از انتخابات ریاست جمهوری، بنی صدر به ریاست شورای انقلاب برگزیده شد،اما اختلافات پایان نیافت. چهار روز بعد(۹/۱۱/ ۵۸)، آیت الله بهشتی طی یک مصاحبه به صراحت رفتار آینده ی حزب خود با بنی صدر را روشن کرد و گفت:

« ما در رابطه ی با او موضعمان خیلی روشن است،تا جایی که در خط انقلاب اسلامی با حفظ هویت اسلامیش باشد مورد تأیید ماست، هر جا که از این منحرف شد تذکر می دهیم، انتقاد می کینم، اگر پافشاری کرد،جلویش می ایستیم. تکلیف ما را اسلام روشن کرده، تازه رئیس جمهور خیلی کاره ای نیست، مسئولیت به عهده ی دولت و مجلس شورا است. دولت را هم رئیس جمهور معرفی می کند که با رأی مجلس شورا باید سر کار بیاد »[۲۵].

در ۱۵ بهمن ۱۳۵۸ طی مراسمی در بیمارستان قلب تهران حکم ریاست جمهوری بنی صدر از سوی آیت الله خمینی تنفیذ شد. وی در این حکم نوشت:

« بسم الله الرحمن الرحیم . بر اساس آنكه ملت شریف ایران با اكثریت قاطع جناب آقای دكتر سیدابوالحسن بنی صدر را به ریاست جمهوری كشور جمهوری اسلامی ایران برگزیده اند، و بر حسب آنكه مشروعیت آن باید به نصب فقیه جامع الشرایط باشد، اینجانب به موجب این حكم ،رای ملت را تنفیذ و ایشان را به این سمت منصوب نمودم ؛ لكن تنفیذ و نصب اینجانب و رأی ملت مسلمان ایران محدود است به عدم تخلف ایشان از احكام مقدسه ی اسلام وتبعیت از قانون اساسی اسلامی ایران.از جناب ایشان می خواهم كه مسئولیت خطیری كه به موجب اراده ی ملت و بر اساس قانون اساسی به عهده ایشان گذارده شده است همچون امانتی الهی از آن پاسداری نمایند، و به پیمان خود در مقابل خداوند تعالی و خلق وفادار باشند، و با اعتماد به فضل خداوند و اعتماد ملت همچون محوری استوار برای هماهنگی نهادهای مسئول ، حمایت از مبانی جمهوری اسلامی ، در حوزه ی اختیارات و مسئولیتهای خود قرار گیرند، و در راه هدف ملت – كه آن تداوم بخشیدن به انقلاب اسلامی و استقرار نظام عدل اسلامی است – با تمام توان بكوشند، و خداوند متعال را ناظر و حاضر دانند، و به وظیفه ی سنگینی كه به عهده گرفته اند قیام كنند. و از قشرهای مختلفه ی ایران خصوصا متفكران و دانشمندان و احزاب اسلامی و سیاسی و قوای انتظامی می خواهم كه در این لحظات حساس كه بر كشور می گذرد با حسن نیت از ایشان و دولت اسلامی پشتیبانی نمایند، و از تفرقه و اختلاف و كارشكنی بپرهیزند؛ و تا ایشان بر محور عدل اسلامی عمل می كند و جانبدار مستمندان ومستضعفان هستند و از اعمال شبه طاغوت اجتناب می كنند از همكاری و معاونت دریغ ننمایند.از خداوند تعالی توفیق ایشان را در راه خدمت به بندگان خدا و به كشور اسلامی خواستارم . والسلام علی عبادالله الصالحین. عید پر برکت ولادت با سعادت ختمی مرتبت »[۲۶].

رهبری حزب جمهوری اسلامی با این که رئیس جمهور را کاره ای نمی دانست،در عین حال احساس خطر می کرد. به همین دلیل، ۲۳ روز پس از انتخاب بنی صدر،نامه ای با پنج امضا(سید محمد بهشتی ، عبدالکریم موسوی اردبیلی ،هاشمی رفسنجانی ، محمد جواد باهنر و سید علی خامنه ای) در ۲۸/۱۱/ ۵۸ به آیت الله خمینی نوشتند و نگرانی های خود را ابراز کردند. این نامه اگر چه سمت و سوی حزب جمهوری اسلامی را روشن می کرد، اما نتوانست آیت الله خمینی را با خود هم جهت سازد. بخش هایی از این نامه که ناظر به محل نزاع نوشتار کنونی است، به قرار زیر می باشد:

« پیش از پیروزی و بعد از آن معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامی بدون پشتوانه ای از تشکیلات مذهبی- سیاسی تضمین دوام ندارد و به همین جهت با مشورت با جنابعالی و جلب موافقت و گرفتن وعده ی حمایت غیر مستقیم از شما با همه ی گرفتاری ها از همان روزهای اول پیروزی، مسئوولیت تأسیس « حزب جمهوری اسلامی » را به عهده گرفتیم و در ماه های اول موفقیت های چشمگیری به دست آوردیم…تبلیغات گمراه کننده ی آنها[علیه ما] موقعی کارگر شد که بعضی از نزدیکان و منتسبان به بیت حضرتعالی با آنان همصدا شدند…پخش شایعاتی حاکی از خشم امام نسبت به حزب جمهوری اسلامی و به ما در چنین شرایطی اوج گرفت و هیچ چیز نبود که بتواند کذب شایعات را ثابت کند و بلکه اظهارات برادر و نوه و داماد و افرادی دیگر از نزدیکان شما محیط را برای پذیرش شایعات آماده تر کرد…دستور جنابعالی در خصوص حمایت از رئیس جمهور منتخب که کاملاً بجا و لازم بود و ما خود بدان معتقد و پایبندیم، مورد سوییء استفاده در جهت پیشبرد اهداف خاصی قرار گرفت و می گیرد و ما در شرایطی نبوده و نیستیم که بتوانیم جلو سوء را بگیریم. زیرا هرگونه اظهار و عمل مستقلی برای جلوگیری از انحراف به عنوان کارشکنی و تخلف از دستور امام و قدرت طلبی معرفی می شود و متأسفانه این خطر به طور جدی وجود دارد که انتخابات مجلس شورای ملی تحت تأثیر همین جو ناسالم منجر به انتخاب شدن افرادی که تسلیم رئیس جمهورند بشود و از داشتن مجلسی مستقل و حافظ اسلام در مقابل انحراف احتمالی مجریان محروم گردیم. طرح « کنگره ی وحدت » برای انتخابات که تبلیغات یکجانبه ی آن را مصداقی برای اجرای دستور امام در مورد همکاری با رئیس جمهور ادعا می کند، و حمایت بی پرده و صریح برادر و بعضی از منسوبان بیت شما از آن این ادعا را تقویت می نماید…خلاصه: علائم تکرار مشروطه به چشم می خورد. متجددهای شرق زده و غرب زده علی رغم تضادهای خودشان با هم، در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست شده اند…احتمال این که روال موجود مانع تشکیل مجلس شورای اسلامی احتمالی گردد که جنابعالی بدان دل بسته اید و امیدوارید بتواند نارسایی ها و کمبودهای رئیس جمهور را جبران کند، قابل توجه و تکلیف آور است »[۲۷].

آیا تصور این پنج تن این بود که آیت الله خمینی به بنی صدر رأی نداده است؟ او در مرحله ی اول با مخالفت با کاندیداتوری روحانیت،بهشتی را از ورود به رقابت حذف کرد. در گام دوم جلال الدین فارسی را حذف کرد. در گام سوم به هاشمی رفسنجانی پیش از برگزاری انتخابات گفت بروید با بنی صدر کار کنید. در گام چهارم به روحانیت مبارز تهران و جامعه ی مدرسین چنان سخن گفت که آنها از بنی صدر حمایت کردند. در گام پنجم، بیت و نزدیکانش به طور علنی از بنی صدر حمایت کردند. ادامه کار نیز نشان می دهد که او چه مشی ای را در پیش گرفته بود.

مطابق قانون اساسی اول و متن بازنگری شده، رهبر فرمانده ی کل قواست. آیت الله خمینی آنقدر به بنی صدر اعتماد داشت که در ۳۰ بهمن ۱۳۵۸ ، او را به فرماندهی کل قوا منصوب کرد و اختیارات ولی فقیه در این زمینه را به او تفویض نمود:

« جناب آقای بنی صدر، رئیس جمهور ایران. در این مرحله حساس كه احتیاج به تمركز قوا بیشتر از هر مرحله است جنابعالی به نمایندگی اینجانب به سمت فرماندهی كل نیروهای مسلح به ترتیبی كه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تعیین كرده است منصوب می شوید. امید است با شایستگی كه جنابعالی دارید امور كشوری و لشكری و قوای مسلح به نحو شایسته و با موازین اسلامی جریان پیدا كند. از خداوند تعالی توفیق همگان را در خدمت به ملت اسلامی خواستارم »[۲۸].

یک نکته را نباید فراموش کرد. بنی صدر عضو مجلس خبرگان قانون اساسی بود. از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی خبر داشت. در قانون اساسی تصویب شده، رئیس جمهور فاقد قدرت بود. بنی صدر برای چنان پستی کاندیدا شد، نه ریاست جمهوری آمریکا. او خود در این زمینه گفته است:

« من هیچ مایل نبودم نامزد ریاست جمهوری بشوم. چون همه اش خطر بود و رئیس جمهور اختیاری هم نداشت »[۲۹].
بعدها که علی خامنه ای رئیس جمهور شد، با این که سران سه قوه از حزب جمهوری اسلامی بودند و نخست وزیر- میر حسین موسوی- هم از حزب جمهوری اسلامی بود، نخست وزیر را به علی خامنه ای تحمیل کردند. نخست وزیری که با او هیچ هماهنگ نبود و حتی وقتی میان آن دو بر سر انتخاب وزرا اختلاف نظر پیش آمد، آیت الله خمینی هیأت سه نفره ای مرکب از هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی به علاوه ی سید احمد خمینی را داور کرد تا حکم نهایی صادر کنند. علی خامنه ای مجبور شد که نخست وزیر و کابینه ای تن دهد که مطلقا آن را قبول نداشت. سرانجام در بازنگری قانون اساسی پست نخست وزیری حذف شد و اختیارات رئیس جمهور افزایش یافت. پس از بنی صدر، آیت الله خمینی، فرماندهی کل قوا را به رئیس جمهور(علی خامنه ای) تفویض نکرد، بلکه آن را به هاشمی رفسنجانی سپرد. وقتی علی خامنه ای به رهبری رسید،با این که اختیارات رئیس جمهور افزایش یافت، او فرماندهی کل قوا را به هیچ یک از سه رئیس جمهور بعدی(هاشمی رفسنجانی،سید محمد خاتمی،محمود احمدی نژاد) تفویض نکرد. به هر حال، بنی صدر خواهان افزایش اختیارات ریاست جمهوری بود، آیت الله خمینی هم اختیارات او را افزایش داد. اینک رئیس جمهوری مورد تایید رهبری بر سر کار است. آیت الله حائری شیرازی ، یکی از روحانیون مدافع محمود احمدی نژاد است که با سخنان مکرر خود، از او حمایت و پشتیبانی می کند. با این همه، اخیراً گفته است:

« این رییس‌جمهور تا زمانی كه رهبری تاییدش كند كلامش حجت است وگرنه رییس‌ جمهور در نظام ولایت فقیه فی نفسه حجیت ندارد و این تنفیذ رهبری است كه از آن كشف حجیت می ‌كند »[۳۰].
۵- درخواست در اختیار گرفتن رسانه ها و قوای انتظامی: انتخابات اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی برگزار شد و نیروهای هم خط با حزب جمهوری اسلامی توانستند اکثریت کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهند. پیش از آغاز به کار مجلس، اختلاف نظر دیگری بین جناح حزب جمهوری با بنی صدر پیش آمد. بنی صدر دو سه هفته پیش از آغاز به کار مجلس شورای اسلامی، طی نامه ای به ایت الله خمینی، کوشش کرد تا مجلس را دور بزند. او در ۱۷/۲/ ۱۳۵۹ به او نوشت:

« بسمه تعالى. حضور مبارك حضرت آیت اللَّه العظمى امام خمینى، رهبر انقلاب اسلامى ایران- دام ظله العالى‏. نظر به اوضاع كشور و مقابله ی قاطع با توطئه‏ها و حوادث، ضرورى دید بر اساس گفت و گوهاى مفصلى كه حاج احمد آقا به عرض مى ‏رسانند خواهان سه امر زیر بشوم: ۱- انتخاب نخست وزیر با تصویب امام. ۲- قواى انتظامى در اختیار و به دستور عمل كنند. ۳- دستگاههاى تبلیغاتى باید بر خلاف مصالح كشور و مخالف سیاست جمهورى اسلامى نباشد و آزادى آنان در حدود قوانین اسلامى باید مراعات شود. اطمینان مى ‏دهد كه با وجود همه ی مشكلات در صورتى كه وسائل كار در دسترس و به اختیار باشند، هیچ گونه خطرى متوجه انقلاب اسلامى و كشور عزیز نخواهد شد. ابو الحسن بنى صدر ».

آیت الله خمینی که به بنی صدر اطمینان زیادی داشت، در ذیل نامه ی درخواست های او نوشت:

« بسمه تعالى‏. موافقت شد. روح اللَّه الموسوی الخمینى‏ »[۳۱].

آدمی چگونه می تواند باور کند که فردی که به دیگری رأی نداده است،همه ی درخواست های او را اجابت می کند و بر اختیارات او می افزاید؟ هاشمی رفسنجانی درباره ی بند اول این درخواست ها و مجوزی که آیت الله خمینی به او داد، گفته است:

« بنی ‌صدر بعد از تشکیل مجلس توطئه عجیب و غریبی کرده بود. می ‌خواست قبل از دولت منبعث از مجلس یک دولت موقت تشکیل دهد و به تصویب امام برساند…امام هم موافقت کرده بودند…جلسه گرفتیم که منظور از این کار چیست؟ دولت شورای انقلاب داشت کار می ‌کرد و چند روزی هم به رسمیت مجلس بیشتر نمانده بود. تازه بنی ‌صدر رئیس شورای انقلاب بود. گفتیم: چه نیازی به دولت جدید است؟ به امام گفتیم این خطرناک است…امام پذیرفتند.امضاء داده‌بودند، ولی امضای خود را پس گرفتند »[۳۲].

سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی جزو اختیارات رهبری است. آیت الله خمینی، با درخواست بنی صدر،این اختیار را هم به او تفویض کردند. عبدالله نوری در این خصوص گفته است:

« بنی ‌صدر كه رئیس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سیما زیرنظر رئیس جمهوری باشد، امام پذیرفت و با این حال شرط كرد كه مدیر اطلاعات و اخبار صدا و سیما را خودم تعیین خواهم كرد. امام می ‌دانست كه چه چیزی دارد می ‌گوید. حاج احمد آقا می ‌گفت كه « مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پیچ تلویزیون را بپیچانند، ببینند در مملكت چه خبر است، قبل و بعدش هم دست بنی ‌صدر باشد »…سید احمد آقا به من گفت كه بیا و با آقای طارمی در صدا و سیما همكاری كن…آقای طارمی معاون اطلاعات و اخبار صدا و سیما بود كه مهمترین معاونت صدا و سیما بود…به صدا و سیما نزد آقای طارمی رفتم[سال ۱۳۵۹ بود]. گفتم كه حالا چه كار كنم. ایشان هم گفتند كه معاونت ما سه بخش دارد: بخش برون مرزی، بخش دفتر مركزی خبر و بخش « پخش خبر » و آقای لاریجانی هم در بخش دفتر مركزی خبر بود و به من پیشنهاد مسوولیت بخش پخش خبر را دادند. ما را به اتاقی در طبقه سوم ساختمان پخش بردند و اتاق مدیر را به ما نشان دادند…[من تا]حدود ۹ یا ۱۰ ماه بعد از ریاست جمهوری بنی ‌صدر » در آن جا ماندم[۳۳].

آیت الله خمینی مدعی است که به بنی صدر رأی نداده است،اما اختیارات مهم خود را به او تفویض می کند. آیا این مدعا با آن عمل سازگار است؟ بنی صدر تنها استثنایی است در میان رئیس جمهورها که چنین اختیاری- صدا و سیما- به او تفویض شد. نه آیت الله خمینی چنین اختیاری را به علی خامنه ای تفویض کرد،نه علی خامنه ای این اختیار را به هاشمی رفسنجانی،سید محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد تفویض کرد. بنی صدر در حال فتح تک تک سنگرها از طریق ولی فقیه بود.

پاورقی ها:

۲۵- جمهوری اسلامی، ۹/۱۱/ ۱۳۵۸ .

۲۶- صحیفه ی امام ، جلد ۱۲ ، ص ۱۳۹.

۲۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجای سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ،صص۲۰- ۱۷.

۲۸- صحیفه ی امام ، جلد دوازده ، ص ۱۵۷ .

۲۹- درس تجربه ، ص ۸۵.

۳۰- رجوع شود به لینک: http://rajanews.com/detail.asp?id=57266

۳۱- صحیفه ی امام ، جلد دوازدهم، ص ۲۷۶ .

۳۲- رجوع شود به لینک:
http://hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=۱&id=2360#

۳۳- هفته نامه ی شهروند، شماره ی ۳۶ ، مورخ۱۴/۱۱/ ۱۳۸۶ . رجوع شود به لینک:

http://www.shahrvandemrouz.com/content/5796/default.aspx

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۴)

اکبرگنجی

تفویض عفو و ممانعت از هرج و مرج با استفاده ی از قوه ی قهریه

۶- تفویض عفو: زمامداران اصلی رژیم پیشین،در ماه های اول انقلاب ، اعدام گردیدند. آیت الله خمینی به دنبال عبور از هرج و مرج، استقرار سریع نظم جدید و عفو همه ی متهمان غیر اصلی بود. بنی صدر که تازه رئیس جمهور و رئیس شورای انقلاب شده بود،در پایان سال ۵۸،در ۲۸/۱۲/ ۱۳۵۸،مسئولیت های جدیدی از سوی آیت الله خمینی به او تفویض شد. همه ی رویدادها حاکی از میزان اعتماد آیت الله خمینی به او بود. با این که چند روزی از نصب آیت الله بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی به رهبری قوه ی قضائیه نگذشته بود،صدور این حکم دیدگاه او را به چگونگی طراحی موازنه ی قوا در آن شرایط نشان می دهد. این نامه، ابتدا تحلیلی از شرایط عرضه کرد و سپس به مسئولین اوامر رسید:

« بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏. گرچه ملت شریف ایران خاطره‏هاى تلخى دارند از دستگاه سازمان امنیت و گروهى از قواى انتظامى و افرادى از روحانى ‏نماها كه به طور قاچاق خودشان را در سِلْك روحانیت و گویندگان اسلامى درآورده بودند. بسیارى از گروههاى فوق پس از انقلاب اسلامى به مجازات خود رسیدند؛ لكن با گزارشاتى كه از اطراف مى ‏رسد، توطئه‏هایى از گروههاى منحرف كه به نظر مى ‏رسد الهام از خارج مى‏ گیرند و مى ‏خواهند همان نقشى را كه در زمان رضا خان بازى كردند عمل كنند، و با شكست حتمى روحانیت متعهد و آسیب رساندن به قواى انتظامى، كشور عزیز را به دامن چپ و یا راست بكشانند؛ و با ملت آن كنند كه در زمان رژیم طاغوتى كردند؛ و این خطر عظیمى است كه غفلت از آن و بى‏ تفاوتى در مقابل آن به هدم اسلام و كشور منتهى مى‏ شود. من خود شاهد زمان رضا خان از كودتا تا انقراض فضاحت بار رژیم بوده‏ام؛ و توطئه‏هایى را كه به دست عمال خارجى مى ‏شد، یكى پس از دیگرى دیده‏ام. من شاهد بودم كه روحانیت را به اسم ارتجاع و اسمهاى ننگین دیگر در نظر ملت ساقط نمودند و سنگرهاى بزرگ اسلام را یكى پس از دیگرى با دست جوانان بى ‏خبر از عمق توطئه‏ها شكستند، و راه را براى مقاصد شوم استعمارگران باز كردند، و شاعران دربارى و نویسندگان مزدور و گویندگان وابسته بر ضد اسلام، و خدمتگزاران به كشور و اسلام، از رجال پاكدامن گرفته تا علماى‏ بزرگ طراز اول، با قلم و زبان و شعر و مقاله، آنان را از ملت و ملت را از آنان جدا كردند، و سایه ی شوم استبداد و استعمار را در طول پنجاه سال، آن چنان بر سرتاسر كشور عزیزمان گستردند كه احدى را مجال گفتن حق نماند. من به شما ملت شریف ستمدیده اخطار مى ‏كنم جاى پاى آن شیطان بزرگ و شیاطین دیگر را در سراسر كشور مى‏ بینم كه با نقشه حساب شده همان طرح زمان رضا خان را ریخته و با شیطنت درصدد اجراى آن هستند؛ و آن نقشه تضعیف روحانیت متعهد و تضعیف قواى انتظامى است به اسم ساواكى و وابسته به رژیم طاغوتى. لهذا من براى احساس خطر و جلوگیرى از این نقشه ی شوم و حفاظت كشور عزیز و اسلام بزرگ، كلیه قشرهایى كه دستشان به خون بیگناهى آغشته نشده و امر به قتل نفوس نكرده و شكنجه‏ گر نبوده و امر به شكنجه ی منتهى به قتل نكرده و از بیت المال و اموال مردم سوء استفاده ننموده، در آستانه ی سال جدید عفو عمومى نمودم؛ چه نظامى و چه سایر قواى انتظامى و چه ساواكى و چه روحانى نماى وابسته و پیوسته به رژیم سابق. از این تاریخ به بعد احدى حق تعرض به كسى را ندارد، نه مقامات مسئول و نه گروه غیر مسئول. و جناب آقاى رئیس جمهور موظف هستند كه از این هرج و مرج موجود اكیداً با قوه ی قهریه جلوگیرى نمایند و متخلفین را از هر قشرى هستند به دست قانون بسپارند. و جناب آقاى قدوسى دادستان كل انقلاب موظف هستند كه اشخاص متخلف را از هر طبقه هستند به دادگاه احضار و به وسیله ی آقاى رئیس جمهور آنان را الزام به حضور، و عدالت را درباره آنان اجرا كنند. و اما اشخاصى كه متهم هستند به یكى از امور فوق كه مورد عفو نمى ‏توانند باشند، احدى حق تعرض به آنان را ندارد جز محاكم صالح، و مأمورین از قِبَل آن محاكم براى تحویل به محاكم و تمام محاكم ایران موظفند كه پس از اتمام پرونده ی متهم، پرونده یا رونوشت آن را به تهران نزد آقاى قدوسى، دادستان كل انقلاب بفرستند براى رسیدگى نهایى. و آقاى قدوسى موظفند هیأت یا هیأتهایى مركب از قضات شرع تشكیل دهند، و رسیدگى به این قسم پرونده‏ها بكنند و حكم عدل اسلامى را جارى نمایند. و جناب آقاى‏ رئیس جمهور پس از رسیدگى به جرایم محكومین كه در زندان هستند، به گروههایى كه لایق تخفیف هستند یك درجه تخفیف دهند، و آنانى را كه مى ‏شود آزاد كرد، آزاد كنند. و باید تذكر دهم كه این عفو و تخفیف، مشروط است به آنكه این اشخاص پس از عفو و آزادى، مرتكب اعمال سابق خود یا مشابه آن نشوند، و الّا علاوه ی بر مجازات جرم فعلى، مجازات جرم سابق نیز اعاده مى ‏شود. و من از عموم برادران ایمانى مى ‏خواهم كه براى رضاى خداوند تعالى از انتقامجویى و بهانه‏گیرى اجتناب كنند، و به پیروى از رسول اكرم- صلى اللَّه علیه و آله- عفو و اغماض را شیوه ی خود قرار دهند. و من از جوانان عزیز مى‏ خواهم كه از خود عطوفت نشان دهند و از شیوه ی احسان كه مرضىِّ خداوند است و قرآن كریم بر آن تأكید فرموده، پیروى كنند.از خداوند تعالى سلامت و سعادت همگان را خواستارم »[۳۴].

۷- برگزاری سمینار با حضور گروه های خارجی درباره ی جرائم دولت آمریکا: سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ توسط دانشجویان خط امام اشغال شد. فشارهای دولت آمریکا ، هیچ نتیجه ای در بر نداشت و کارتر برای نجات گروگان ها، طرحی را در طبس پیاده کرد که شکست خورد. آیت الله خمینی پس از حمله ی نظامی آمریکا به طبس، طی حکمی به بنی صدر در ۷/۲/ ۱۳۵۹، به او مسئولیت داد تا گروه های مختلف را از سراسر جهان به ایران فرا بخواند تا به جرائم دولت آمریکا رسیدگی کنند. این مسئولیت هم می توانست به هر فرد دیگری واگذار شود،اما او ترجیح می داد که بنی صدر آن را دنبال کند،نه نیروهای خط امام. می نویسد:

« جناب آقاى بنى صدر، رئیس جمهور ایران‏ .مقتضى است براى رسیدگى به جرایم امریكا در حمله نظامى به ایران، از گروههاى مختلف كشورهاى جهان دعوت شود كه مشاهده كنند امریكاى جهانخوار با ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر و صلح دوستى و انساندوستى با یك ملت مستقل چه معامله‏اى كرده است و مى‏ كند تا مشاهده كنند آثار جرم این رژیم آدمخوار را؛ كه مع الأسف دولتهاى غربى، جمعیتهاى طرفدار حقوق بشر، و سازمان ملل متحد، و شوراى امنیت سازمان ملل متحد، همگى طرفدارى از او مى‏ كنند. و به عیان ببینند تا آنچه این جانب مكرر گفته‏ام كه تمام این سازمانها و گروهها براى طرفدارى از قدرتمندان به وجود آمده است، و این جمعیتها به دست قدرتمندان براى سلطه ی بر ضعیفان و مكیدن خون محرومان جهان به وجود آمده است. تا ببینند كه به بهانه ی نجات جاسوسان چه نقشه‏اى براى ملت مظلوم ما طرح كرده‏اند. تا ببینند و باور كنند كه سازمانهاى كذایى آنجا كه به نفع قدرتمندان و سرمایه داران بین المللى است حقوق مستضعفین را نادیده گرفته، و جز براى سلطه ی آنان عملى انجام نمى ‏دهند.دولت غاصب عراق به دستور امریكا مدتهاست به ایران تجاوز مى ‏كند، و ما ندیدیم این جمعیتها و سازمانها و لو براى یك مرتبه هم كه شده است اعتراض كنند، لكن براى‏ پنجاه نفر جاسوس، كه با كمال انسانیت با آنها عمل مى ‏شود، هر روز اعتراضات و فریاد نقض حقوق بشر از حلقوم آنان طنین‏انداز است! ما ندیدیم كه طرفداران حقوق بشر از حق دولت ضعیف و ملت مظلوم ما دفاع كنند. این سازمانها نه تنها این تجاوز واضح به یك كشور مستقل را نادیده مى‏ گیرند، بلكه ما را به نقض قراردادهاى بین المللى محكوم مى‏ كنند. در صورتى كه ما جز جاسوسان را كه براى توطئه به ایران آمده‏اند كسى را توقیف نكردیم. و ببینند كه آنان كه به طرفدارى از امریكاى متجاوز ما را مى‏ خواهند در حصر اقتصادى قرار دهند، با این كه كارتر آنان را در جریان خیانت هولناكش قرار نداده و نقض حاكمیت یك كشور مستقل را كرده است، باز از او طرفدارى مى ‏كنند و خواهند كرد و ما را به حصر اقتصادى مى‏ كشند و باز براى طرفدارى ظالم هیاهو مى ‏كنند. شما به طرفداران امریكا، كه مع الأسف در این به اصطلاح روشنفكران خودمان فراوانند، و به جوانانى كه فریب این گروهها را خورده‏اند تذكر دهید كه خود را عوض كنند و به ملت خود بپیوندند و براى دیگران و اجانب جان خود را تباه نكنند، و به نصیحت ما گوش دهند كه خیر و صلاح خودشان در این است. شما به قشرهایى مثل خرابكاران كردستان و آشوبگران دانشگاهها تذكر دهید كه در این موقع حساس از این اعمال خلاف ملیت و اسلامیت و انسانیت كه كشور را ممكن است به تباهى كشد دست بردارید، كه امروز هر صدایى و هر عملى بر خلاف جریان انقلابى ایران خدمت به جهانخواران است، و دلیل بر وابستگى اینان به آنان است »[۳۵].

بنی صدر به عنوان جانشین فرمانده ی کل قوا، در ۱۳/۳/ ۱۳۵۹، گزارشی درباره ی وضعیت ارتش به آیت الله خمینی ارائه کرد و ضمن آن سرلشکر شادمهر و سرلشکر باقری را بیگناه خواند و درخواست اعمال نظارت و اشراف بر امور ارتش طبق طرح پیشنهادى خود را مطرح ساخت. آیت الله خمینی در جواب او نوشت:

« بسمه تعالى. مطالبى به آقاى چمران تذكر دادم. ایشان با جنابعالى و آقاى خامنه‏اى در میان مى‏ گذارند و آنچه آقایان پذیرفتند اطلاع دهید كه اگر محتاج پشتیبانى است عمل شود »[۳۶].

۸- حمایت از فرمانده ی کل سپاه منصوب بنی صدر در برابر سپاهیان مخالف او: در همان زمان، بنی صدر مرتضی رضایی را به فرماندهی کل سپاه پاسداران منصوب کرد. اعضای شورای مرکزی سپاه که برخی از آنها اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودند و برخی دیگر با حزب جمهوری اسلامی کار می کردند، به شدت با مرتضی رضایی،ابوشریف و جبروتی مخالف بودند. حتی کار به آنجا کشیده بود که پاسداران هم خط با آنان در پادگان ولی عصر تهران که در کنترل نیروهای مدافع بنی صدر قرار داشت،انجمن اسلامی تشکیل داده بودند. آنان به هیچ وجه زیر بار فرمانده ی هم خط و منصوب بنی صدر نمی رفتند. مرتضی رضایی واقعاً در آن دوران هیچ رابطه ای با خط امامی ها نداشت و حتی با آنها مخالف بود. اما بعدها خط عوض کرد و به علی خامنه ای نزدیک شد و در دوران زعامت او،با حکم وی، فرمانده ی کل حفاظت اطلاعات سپاه و قائم مقام سپاه شد. به هر جهت، آیت الله خمینی پا به میدان گذاشت و در ۲۸/۴/ ۱۳۵۹، طی حکمی از فرمانده ی منصوب بنی صدر حمایت به عمل آورد و نوشت:

« بسمه تعالى‏. فرماندهى سپاه پاسداران انقلاب اسلامیِ شما مورد تأیید است؛ و لازم است با جدیت مواظبت كنید كه احكام اسلام در سپاه پاسداران به مورد اجرا گذاشته شود. و السلام »[۳۷].

در همان روز، ۲۸/۴/ ۱۳۵۸، آیت الله خمینی در دیدار مرتضی رضایی و جمعی از پاسداران هم بر انتخاب بنی صدر صحه گذارد، هم به انان گفت که پیروی نیروهای نظامی از بنی صدر پیروی از من است، هم حکم عاملان کودتای نوژه را مشخص کرد و گفت:

« گفتید كه مى‏ خواهند كه من دخالت بكنم، من كه نمى ‏توانم در همه ی امور دخالت بكنم؛ بالاخره من اشخاص دارم، باید اشخاص دخالت كنند. من مثلًا، حالا شما را تأیید مى‏ كنم كه در سپاه پاسداران باشید و در رأس باشید، این معنى دخالت من است، معنى این است كه شما اگر كارى آنجا انجام بدهید من انجام داده‏ام در آنجا. آنها اگر بخواهند شنوایى از من بكنند باید از شما شنوایى بكنند و همین طور سایرین، از آن كسى كه من قرار دادم وقتى كه اطاعت بكنند، همان اطاعت از من است و همان دخالت من است. این طور نیست كه هر كدام، على‏ حده باشند. فرض كنید كه آقاى رئیس جمهور را من قرار دادم براى اینكه رئیس كل قوا باشد، و آن چیزى را كه من قرار دادم چنانچه با آن موافقت بكنند موافقت با من است، و من خودم مستقیماً نمى ‏توانم همه امور را دخالت بكنم؛ من باید بالاخره اشخاص را قرار بدهم و یك نظمى ایجاد بشود…آنهایى كه در این مسائل، در این مسئله آخر همراه بودند با این خیال فاسد كودتا، تمام اینها به حسب حكم قرآن حكمشان قتل است بلااستثنا، یك استثنا درش نیست؛ هیچ كس حق ندارد كه یك كسى را عفوش بكند، یك كسى را مسامحه با او بكند. اینها به حكم اسلام و حكم قرآن فاسد و مفسد هستند و اینها چهار حكم در قرآن هست كه از همه كوچكتر كشتن است »[۳۸].

این رویه را با رویه ی علی خامنه ای مقایسه کنید که تمامی فرماندهان نظامی را خود مستقیماً منصوب می کند و برای در امان ماندن از خطر،آنان را تند تند جا به جا می کند. آیت الله خمینی نصب فرماندهی سپاه را هم به بنی صدر سپرد. اما پس از او،این اختیار را به علی خامنه ای واگذار نکرد. مقایسه ی وضعیت علی خامنه ای در دوران ریاست جمهوری اش با بنی صدر نشان می دهد که اختیارات بنی صدر چندین برابر رئیس جمهوری حاشیه نشینی چون ولی فقیه کنونی بود.

پاورقی ها:

۳۴- صحیفه ی امام ، جلد دوازدهم، ص ۱۹۵- ۱۹۳.

۳۵- صحیفه ی امام ، جلد ۱۲ ، صص ۲۵۹- ۲۵۸ .

۳۶- صحیفه ی امام ، جلد ۱۲ ،ص ۳۷۲.‏

۳۷- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، ص ۳۸ .

۳۸- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم،صص ۴۵- ۳۹ .

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۵)

اکبرگنجی

نزاع بر سر تعیین نخست وزیر و وزیران

۹- نزاع بر سر تعیین نخست وزیر و وزیران: اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی در ۷/۳/ ۱۳۵۹ آغاز به کار کرد. تصویب اعتبارنامه ی نمایندگان تا ۱/۵/ ۱۳۵۹ به طول انجامید. نوبت که به انتخاب نخست وزیر رسید، درگیریها افزایش یافت. اولین موضوع افشای نوار صحبت های جلسه ی خصوصی دکتر حسن آیت- یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی- بود. روز قبل از مراسم تحلیف رئیس جمهور، روزنامه ی جمهوری اسلامی نوشت که جلال الدین فارسی حائز اکثریت آرای نمایندگان مجلس برای نخست وزیری است.حزب جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که هیچ کس جز جلال الدین فارسی را نپذیرد. بنی صدر فهمید که نمی تواند نخست وزیر مقبول خود را برگزیند.به همین دلیل طی نامه ای به آیت الله خمینی، احمد خمینی را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد. بنی صدر عادت کرده بود که از اعتماد آیت الله خمینی به خود استفاده کند و خط خود را پیش برد. در این نامه او نوشته بود:

« بسمه تعالی . حضور مبارك حضرت آیت الله العظمی امام خمینی به عرض می رساند، در اوضاع واحوال فعلی و با توجه به این كه جامعه ی ما جامعه ی جوانی است و هیجان مثبت كار برای قرار دادن كشور درخط تولید و فعالیت ، جنبه ی معنوی و هیجان آفرین را جنبه ی اصلی می گرداند، حاج احمد آقا یكی ازمناسبترین اشخاص برای تصدی نخست وزیری است . در صورتی كه موافقت فرمایید عین صواب است ».
آیت الله خمینی به سرعت(۱/۵/ ۱۳۵۹) مخالفت خود را اعلام کرد و نوشت:
« بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی این امور شود.احمد، خدمتگزار ملت است و در این مرحله[در بیت] با آزادی بهتر می تواند خدمت کند »[۳۹].
بنی صدر در گام بعد پیشنهاد کرد که یک هیأت مرکب از نماینده ی رهبری، نماینده ی رئیس جمهور و پنج تن از نمایندگان مجلس؛ نخست وزیر را انتخاب کنند. آیت الله خمینی در پاسخ گفت:
« این موضوع مربوط به رئیس جمهور محترم و مجلس شورای اسلامی است که امیدوارم در این مهم موفق و موید باشند »[۴۰].
بنی صدر طی نامه ای به مجلس ده نفر را به آنها پیشنهاد کرد.در ۱۹/۵/ ۱۳۵۹ محمد علی رجایی به عنوان فرد مورد تأیید رئیس جمهور و مجلس معرفی شد و در ۲۱/۵/ ۵۹ با ۱۵۳ رأی موافق به نخست وزیری برگزیده شد. رجایی گفت « من مقلد امام، فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور هستم ».
انتخاب وزرا اختلاف ها را افزایش داد. لیست وزرای رجایی یک دست و همگی از مکتبی ها/ خط امامی ها بودند. بنی صدر برای حل مسأله، دوباره دست به دامن به آیت الله خمینی شد و طی نامه ای به او نوشت:
« بسمه تعالی . بعرض میرساند، امروز بعد از ظهر آقای رجائی آمد فهرست وزرا را آورد غیر از یكی-دو تغییر غیر اساسی همان فهرست قبلی است حتی دو مورد وزارت بازرگانی و كشور را نیز دو نفر گذاشته كه مجلس رای بدهد نامه ای هم نوشته شده است كه به نظر می رسانم به این ترتیب بنابر همان فهرست است و در آن فهرست اسامی كه در جلوی آنها علامت گذاشته ام همانها هستند كه صلاحیتشان برای اینجانب محرز نیست برای این كه نمونه ای معروض كرده باشم به عنوان وزیر، همان كسی معرفی شده است كه گزارش كذایی را درباره ی اطرافیان من تهیه و به خدمت شما آورده است و تقاضای مصرانه كرده بودم رسیدگی و دروغ و راستش معلوم شود با آقای رجائی بسیار صحبت كردم و فرمایشات صبح شما را كه باید با هم تفاهم كنید و همه خدمتگزار اسلام باشید و تضعیف هیچ ارگانی نه رئیس جمهوری و نه مجلس به سود كشور نیست را گفتم معلوم شد اعضای هیات وزیران مثل خود نخست وزیر لایتغیرند با هم در متن نامه ی ضمیمه موافقت كردیم كه به مجلس بنویسم می فرستم هر طور می فرمایید عمل می كنم خود مصلحت كشور و ثبات كشور را در اجرا شدن تام و تمام قانون اساسی می دانم اما همان طور كه صبح عرض كردم و همواره نشان داده ام تصمیم شما هر چه باشد اجرا می كنم »[۴۱].

آیت الله خمینی در پاسخ نامه ی بنی صدر در ۱۱/۶/ ۱۳۵۹، نوشت:

« بسمه تعالی.اینجانب دخالتی در امور نمی كنم موازین همان بود كه كرارا گفته ام . و سفارش من آن است كه آقایان تفاهم كنند و اشخاص مومن به انقلاب و مدیر و مدبر و فعال انتخاب نمایند »[۴۲].

احمد توکلی در خاطرات خود درباره ی چگونگی انتخاب وزرا گفته است:
« پس از پذیرفته شدن آقای رجایی، به عنوان نخست وزیر، دعوا بر سر تعیین وزرا آغاز شد. آقای رجایی قبل از این كه نخست وزیر شود، در دفتر آموزش و پرورش، در پشت میدان بهارستان مستقر بود. ایشان برای تعیین دولت خود عده‌ای را به آن دفتر دعوت كرد. اسماعیل داوودی شمسی، بهزاد نبوی و من، از جمله‌ ی آن افراد بودیم. بهزاد نبوی برای برنامه ی تعیین دولت به‌آقای رجایی كمك می‌ كرد. آن تیم بیشترشان برای وزارت كابینه ی رجایی معرفی شدند، مهندس موسوی برای وزارت خارجه؛ بهزاد نبوی، وزیر مشاور در امور اجرایی؛ محسن نوربخش، وزیر اقتصاد و دارایی یا رییس بانك مركزی و بنده برای وزارت كار كه بنی صدر با تعدادی از وزرای پیشنهادی موافقت نكرد (با ۷ نفر از ۲۱ نفر مخالفت كرد). قرار شد بین آقای رجایی و بنی‌ صدر حكمیت شود. آیت‌الله انواری از جامعه‌ ی روحانیت مبارز، آیت‌الله یزدی از جامعه‌ ی مدرسین كه آن ایام نائب رییس مجلس هم بود، در آن حكمیت بودند. در مجلس عده‌ای از اعضاء، همان نائبان رییس جلسه بودند، مثل من، یار محمدی، شاهچراغی، الویری و متكی. در نتیجه نقش ما از چند جهت افزایش می‌ یافت. انواری و یزدی از روحانیون متشخص بودند؛ بنی‌ صدر هم، با این كه با روحانیت خوب نبود؛ در ظاهر نشان می ‌داد كه حكمیت آن‌ها را قبول دارد.در روز موعود قرار شد كه ما چهار نفر و این دو نفر و آقای رجایی، در مجموع هفت نفر، به دفتر بنی صدر برویم. بنی‌صدر در ساختمان سفیدی مستقر بود كه قبل از انقلاب دفتر كار شاپور غلامرضا بود و بعدا دفتر آقای هاشمی رفسنجانی شد. بنی ‌صدر در سرسرا روی كاناپه با شلوار كردی نشسته بود. وقتی وارد شدیم حاضر نشد از جایش بلند شود. هركسی روی یك مبلی نشست و برای من جا نشد،‌ من هم رفتم پیش بنی ‌صدر و عمدا به حالت كاملا یله نشستم و معذرت خواستم كه ببخشید كمرم درد می‌ كند. این كار را كردم تا به تكبرش پاسخی گفته باشم. آقای مهندس موسوی شروع كرد به سخن گفتن. بسیار متین و مؤدب استدلال كرد، سوابقش را گفت و درباره‌ی برنامه ی آینده‌اش حرف زد. نقطه ی نظارت خارجی‌اش را نیز شرح داد. در این میان بنی ‌صدر به او فشار آورده بود كه « شما فلان موقع، علیه من در سر مقاله‌ ی روزنامه‌ ی جمهوری اسلامی مقاله‌ای نوشته‌ای، آقای موسوی هم خیلی خونسرد جواب می ‌داد كه آن مقاله به این دلیل نوشته شد؛ انتقاد بود، اهانتی هم نكردیم، استدلال كردیم و غیره ». ولی بنی ‌صدر در هر بار حرف خودش را تكرار می كرد. آقای رجایی خسته شد و گفت: « این طوری نمی ‌شود ». من هم بلند شدم و گفتم: « آقای بنی صدر، این راه حكمیت نیست، اگر دلیلی دارید مطرح كنید، نه این كه مدام ادعایتان را تكرار كنید »، اما بحث همین طور دور می ‌زد. آقای رجایی هم گفت: « اگر حكمیت این گونه باشد، من در آن شركت نمی‌ كنم ». بلند شد برود كه آقای انواری رجایی را سر جایش نشاند و بحث ادامه پیدا كرد و درباره‌ی بهزاد نبوی و محسن نوربخش صحبت شد.در ادامه ‌ی این جلسه كه موقع ناهار شده بود، درباره‌ی بنده بحث شد. من سوابق خود را در بهشهر و مجلس توضیح دادم.از مبحث قانون‌گذاری خیلی دفاع كردم و خواستم كه موضع خودم را روشن كنم. قصه ی تصرف باغ كاووس را كه طرفدار بنی‌صدر بود، شرح دادم و گفتم: « به استناد شعار قانون‌گرایی شما … دوستان را قانع كردم كه از آن باغ بیرون بیایند و قانون حاكم شود ». بنی‌صدر با تعجب زیادی گفت: « خیلی جالب است ». آقای انواری گفت: »مثل این كه این فرد در خط شماست ». بنی‌صدر گفت: »آره، خیلی عجیب است، من اصلا فكر نمی ‌كردم ایشان این گونه باشد ».لحظاتی بعد بنی ‌صدر گفت: »تو اولین كسی بود كه در مجلس علیه من نطق كردی. نوع نگاه بنی‌صدر به من همانند نگاه او به موسوی بود ». به بنی‌ صدر جواب دادم: »بله، شما كه ایران نبودید، فرانسه بودید؛ ما انقلاب كردیم، زندان رفتیم تا حكومت عوض شود و شاه نداشته باشیم، رییس جمهوری داشته باشیم كه اگر اشتباهی مرتكب شد، در انتقاد از وی آزاد باشیم و اگر صحیح كار كرد از او حمایت كنیم؛ شما هم هی نگویید یازده میلیون رأی، یازده میلیون رأی، مردم به شما احترام كردند. ولی اگر امام حكم شما را تنفیذ نمی ‌كرد، ما از شما تبعیت نمی ‌كردیم. من اگر نماینده باشم و خطایی از شما ببینم، انتقاد می‌ كنم، حالا گاهی به شوخی گاهی به صورت جدی ». رأی حكمین به وزیر شدن هر چهار نفر بود…بنی‌صدر زیر بار حكمیت نرفت و من و موسوی را نپذیرفت. ولی آن دو نفر دیگر پذیرفته شدند.از ملاك‌های انتخاب بنی‌ صدر یكی هم این بود كه می ‌گفت: « این فرد علیه من حرف زده یا نزده است، نسبت به رقیب سیاسی من نظرش مثبت است یا منفی »[۴۳].
مجلس در ۲۰/۶/ ۵۹ به طور یکجا با ۱۶۹ رأی موافق کابینه ی معرفی شده از سوی رجایی را تصویب کرد.سخنان بنی صدر به گونه ای است که گویی رئیس جمهور آمریکا شده بود، نه رئیس جمهور نظام سلطانی ولی فقیه، با قانون اساسی اول. همان طور که پیش از این گفته شد،همین رویه با علی خامنه ای تکرار شد. او به هیچ وجه حاضر به پذیرش میر حسین موسوی و وزرای پیشنهادی او نبود. اما قانون اساسی جمهوری اسلامی و موازنه ی قدرت،به صورتی بود که کاری از دست رئیس جمهور بر نمی آمد.
پس از بازنگری قانون اساسی،اختیارات رئیس جمهور بسیار افزایش یافت. اما این اختیارات در برابر اختیارات ولی فقیه هیچ بود و هیچ است. هاشمی رفسنجانی حوزه ی فرهنگ(وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت فرهنگ و آموزش عالی) و سیاست(وزارت خارجه،وزارت کشور) و امنیت(وزارت اطلاعات) را به رهبر واگذار کرد. خاتمی همین رویه را ادامه داد. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی خاتمی موسوی لاری بود. علی خامنه ای، عطاء الله مهاجرانی را به خاتمی تحمیل کرد و در اولین ملاقات با کابینه ی خاتمی، برای این که همه حد خود را بفهمند،به همه ی آنان گفت که آقای خاتمی موسوی لاری را می خواست، اما من مهاجرانی را انتخاب کردم. عطاء الله مهاجرانی اخیرا طی یاداشتی گزارشی از آن جلسه ارائه کرد. خاتمی هر وزیر اطلاعاتی که معرفی کرد،علی خامنه ای رد کرد. گفته اند که دری نجف آبادی، سیزدهمین پیشنهاد او به ولی فقیه بود. دور که با احمد نژاد رسید، تمامی مشکلات حل شد. برای این که احمدی نژاد دقیقا مثل رهبر فکر می کند و تابع اوامر اوست. وزرای احمدی نژاد، همان کسانی بودند و هستند که مطلوب ولی فقیه است.
به محل نزاع باید توجه کرد. رئیس جمهور، در قانون اساسی اول، یک دهم اختیارات رئیس جمهور قانون اساسی بازنگری شده را فاقد بود. با این همه، آیت الله خمینی بسیاری از اختیارات خود را به بنی صدر تفویض کرد. چگونه می توان باور کرد که آیت الله خمینی به بنی صدر رأی نداده باشد،اما اختیاراتی را که به علی خامنه ای واگذار نکرد، به بنی صدر تفویض کرد. اینها میزان هایی است که باید با آنها قسم جلاله ی آیت الله خمینی را وزن کرد.
۱۰- رئیس جمهور صدیق و مشمول الطاف الهی: در ۲۱/۵/ ۱۳۵۹، نمایندگان کشورهای اسلامی به دیدار آیت الله خمینی رفتند. او در این دیدار از بنی صدر دوباره تعریف کرد و گفت:
« الآن رئیس جمهور كه در رأس واقع شده است، در هر مجلسى كه او را دعوت كنند مى ‏رود و در هر شهرى كه از او تقاضا كنند، مى‏ رود و مردم را ارشاد مى ‏كند، بدون این كه یك ذره خوف در دل او باشد؛ براى این كه، ملت را از خودش مى ‏داند و ملت هم او را از خودش مى ‏داند. برادر هستند. رئیس جمهور با ادنى‏ شخصى كه در ایران زندگى مى‏ كند، برادر است و مردم با هم برادرند و پشتیبانى مى‏ كنند »[۴۴].

چندروز بعد،در ۲۵/۵ ۱۳۵۹، به مناسبت سقوط هلی کوپتر بنی صدر، آیت الله خمینی پیامی خطاب به او منتشر کرد. در این پیام، برای او سنگ تمام گذاشت و او را فرد صدیق در خدمت کشور و اسلام خواند که مورد عنایت معجزه آسا و الطاف الهی قرار گرفته است:

« جناب آقای بنی صدر، رئیس جمهور – حفظه الله تعالی. نجات جنابعالی و همراهان محترم از سانحه ای كه به حسب عادت مصیبت بار باید باشد نشانه ای از الطاف الهی است برای پیشرفت انقلاب اسلامی . ما از این اموری كه دست قدرت حق آشكارا در آن پیداست ، كه همه در جهت حفظ این كشور و ملت است ، كرارا دیده ایم و ان شاءالله تعالی از این پس نیز عنایات پروردگار با ماست . و با همه ی وجود در پیشگاه مقدسش شكرگزاریم . ما همه از خداییم ، و باید در راه خدمت به او باشیم . این عنایت معجزه آسا دلیل آن است كه شما و همراهانتان در خدمت به كشوراسلامی صدیق بوده و صدیق خواهید بود. شما، به شكرانه ی این نعمت بزرگ ، زندگانی ثانوی خود را بیش از پیش وقف خدمت به اسلام و كشور اسلامی نمایید. و ملت بزرگ با رویت این عنایات پی در پی اطمینان كامل داشته باشند كه مادام كه در خدمت اسلام هستند، آسیب پذیر نیستند. و دشمنان كوردل این كشور بدانند كه با توطئه ها و شیطنتها نخواهند توانست كشور اسلامی را آسیب رسانند. و ملت ما تا پای جان در خدمت به اسلام حاضر، و در پشتیبانی از نهادهای اسلامی مصمم هستند. و از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین و كشور اسلامی ایران را خواستارم »[۴۵].

حمله ی نظامی عراق به ایران هم نتوانست نزاع های دو گروه را کاهش دهد. بنی صدر در ۹/۸/ ۵۹ طی نامه ای به ایت الله خمینی،به طور مشروح به اختلافات خود با مکتبی ها/خط امامی ها/حزب جمهوری اسلامی پرداخت و نظرات خود را بیان کرد و نوشت:
« مرا در نزد شما متهم می کردند که مخالف نهادهای انقلاب است و می خواهد ارتش را رو بیاورد.هر چه کردم آن طور که باید باور شما نشد که دشمنان داخلی و خارجی ما در تدارک یک مصیبت بزرگ هستند و ما باید ارتش را بازسازی کنیم…در کجای دنیا فرمانده ی کل قوا و رئیس جمهوری در بحبوحه ی جنگ، دولتی به او تحمیل شده است که کارش مشکل تراشی با رئیس جمهوری و تبلیغ بر ضد او است…آقای [عبدالله]نوری که مدعی است به حکم شما برای اداره ی خبر به آنجا[رادیو تلویزیون] رفته است، فرمانده ی قوا می شود و حکم به جلوگیری مسلحانه از ورود کسانی و…می دهد. به خدا قسم به هیچ رئیس جمهوری این مقدار ظلم نشده است و من این همه را به خاطر این که شما را نرنجانم تحمل کردم…پدر عزیزم،از وقتی که با شما در ارتباط شده ام، آیا به یاد می دارید به شما خلاف حقیقت گفته باشم…به نظر این جانب مصیبت بزرگتر از جنگ وجود این دولت حاضر است…به بی طرفی بلکه مخالفت آشکار با رئیس جمهوری که عملاً جمع شدنشان را غیر ممکن ساخته است، و همان جلسه ی دیروز آشکارا معلوم کرد که آقایان در پی پرونده سازی هستند…نیروهای مسلح باید از یک فرماندهی واحد پیروی کنند و این شدنی نیست مگر این که شما اینها را که هزار فساد می کنند و نزد شما می دوند طلبکار می شوند را برانید و دست فرمانده ی کل قوا را در نظم و نسق دادن به کار نیروها باز بگذارید،نه مثل گذشته،کاملاً باز…راستی معتقد شده ام که اینها دین ندارند و جز قدرت هیچ چیز نمی خواهند »[۴۶].
۱۱- مخالفان فرماندهی کل قوای بنی صدر و دفاع مجدد آیت الله خمینی از او: مخالفان بنی صدر،مدیریت او در فرماندهی کل قوا را هم به پرسش می گرفتند و تا مرز محکوم کردن وی به خیانت پیش می رفتند.
۱-۱۱- ماجرای بمباران هواپیما ها و هلیکوپترهای آمریکایی در طبس: یکی از مواردی که علیه بنی صدر طرح شد، دستور بمباران هواپیماها و هلیکوپترهای باقی مانده ی آمریکائیان در حمله ی به طبس بود.هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه ی ۸/۲/۱۳۸۵ در خصوص این واقعه می گوید:
 » پس از شكست عملیات چند بالگرد زمین گیر شد و اسنادی بجا ماند. با زمین گیر شدن این بالگردها، بنی صدر كه آن موقع رییس جمهوری و فرمانده ی كل قوا بود، دستور بمباران منطقه را صادر كرد. من مأمور شدم بررسی كنم كه علت بمباران چه بوده است؟ امریكایی ها كه رفته بودند، چه ضرورتی برای بمباران منطقه وجود داشت؟ …اتفاقی مهمی رخ داد و البته توجیه شد. شهید منتظر قائم كه از یزد برای بررسی موضوع به منطقه اعزام شد در جریان این بمباران شهید و بسیاری از اسناد بجا مانده از میان رفت. برای پاسخ به این سئوال مهم تحقیقات زیادی صورت گرفت، اما به نتیجه‌ای منجر نشد »[۴۷].
بنی صدر در این خصوص گفته است:
« موقعی كه مسئله ی طبس پیش آمد [۴ اردیبهشت ۱۳۵۹] در خوزستان بودم. رئیس‌ ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن كرد و گفت كه هواپیماها و هلیكوپترهای آمریكایی آمدند به طبس. من [در مسیر مراجعت از خوزستان به تهران]‌ به خلبان گفتم كه برود بالای آن منطقه. آنها گفتند، ممكن است آمریكایی‌ها هنوز آنجا باشند و هواپیمای ما را بزنند. گفتم: باید خطر را پذیرفت. یعنی چه آمریكایی ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوی آن منطقه پرواز كرد و كمی هم ارتفاع را كم كرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلیكوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود… بعد كه آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم. همان شب، سرلشگر شادمهر به من تلفن زد و گفت: « اگر آمریكایی‌ها شبانه بیایند و این هلیكوپتر‌ها و هواپیما‌ها را[كه در فرودگاه طبس جا گذاشتند]ببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمی ‌مونه. اینجا كه آمدند، ندیدیم. حالا، اگر بیایند و ببرند خواهند گفت، پس توی كشور هیچ كس به هیچ كس نیست … بعد از این توضیحات، او گفت: « پس اجازه بدهید كه ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخ‌های هواپیما و هلیكوپترهای آمریكایی را بزنیم تا آنها نتوانند ببرند ». خب، من كه نظامی نبودم، قاعدتاً می ‌باید سخن مسئول نظامی را می ‌پذیرفتم و آن پیشنهاد را پذیرفتم و گفتم، همین كار را بكنید. وقتی هواپیمایی را فرستاده بودند به طبس تا از آن بالا، ملخهای هلی كوپتر را بزنند، تعدادی از پاسدارها آنجا بودند و به یكی از آنها تیر خورده بود »[۴۸].
۲-۱۱- اطلاع از حمله ی عراق و بی عملی مطلق: برخی از مخالفان بنی صدر،وی را به خیانت به کشور متهم می ساختند.آنان می گفتند: با این که هفت ماه پیش از حمله ی عراق به ایران بنی صدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد،و با این که آرایش نظامی ارتش صدام برای حمله ی به ایران روشن بود،بنی صدر هیچ اقدامی نکرد و حتی یک بار جلسه ی شورای عالی دفاع را برگزار نکرد. بنی صدر در خاطرات خود در این خصوص گفته است:
« به ما گزارش داده بودند كه عراق دارد تدارك حمله به ایران را می‌ بیند. البته بعدها مداركی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد كه این خبر، صحیح بود »[۴۹]. »موقعی كه آقای رجایی می ‌خواست نخست‌وزیر بشود، خطر تجاوز عراق دیگر شده بود مسئله روز. در آن ایام، روشن شده بود كه تجاوز خواهد شد و با این كه یاسر عرفات را فرستاده بودم پیش آقای صدام حسین تا دست به این كار نزند، اما او در رؤیای پیروزی برق‌آسا و بی ‌قرار حمله بود. به هر حال، یاسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت كه صدام را مثل طاوس دیده و او می ‌گوید كه كار ایران را چهار روزه تمام می ‌كنم. بله، وضعیت این جوری بود »[۵۰].
۳-۱۱- مخالفت با تحویل سلاح به نیروهای حاضر به جنگ: محسن رفیق دوست در این خصوص گفته است:
« در ابتدای جنگ و در دوره بنی ‌صدر حتی برای تأمین تسلیحات از داخل مشكل داشتیم. یك روز شهید كلاهدوز، قبل از شكست حصر آبادان، به من گفت اگر هزار قبضه اسلحه ژ۳ بیشتر بدهی می‌ توانیم ۴ هزار نفر را وارد عمل كنیم. رفتم دزفول. دیدم بنی ‌صدر هم همراه استاندار آنجاست. گفتم دستور بدهید هزار قبضه اسلحه به ما بدهند. گفت برو از اربابانت بگیر. گفتم ارباب‌هایم چه كسانی هستند. اسامی بزرگان انقلاب، آقایان خامنه‌ای، بهشتی و هاشمی رفسنجانی را گفت. گفتم اسلحه دست ارباب‌های من نیست دست توست. بنی‌صدر گفت نمی ‌دهم. یادم هست لباس نظامی هم پوشیده بود. به محض این كه بنی‌صدر سوار جیپ شد من هم رفتم زیر لاستیك‌های جیپ خوابیدم. گفت چكار كنم. گفتم یك حواله هزارتایی ژ۳ بنویس. نوشت و من هم آمدم تهران.اول كه آمدم گفتند نمی ‌دهیم. ما هم یك عده از بچه‌ها را برداشتیم و رفتیم قفل‌ها را شكستیم. سه هزار ژ۳ و تیربار برداشتیم. همه را شماره‌برداری كردیم گذاشتیم آنجا و آمدیم بیرون »[۵۱].
۴-۱۱- سیاست وقت کشی: آیت الله منتظری به اتفاق آیت الله طاهری اصفهانی به جبهه ها رفته و پس از بازگشت به دیدار آیت الله خمینی می روند و به وضعیت جبهه ها اعتراض می کنند و می گویند عراق در حال پیش روی است و کاری در جبهه ها صورت نمی گیرد. آیت الله خمینی به آنها می گوید: »شما این مطالب را بروید به آقای بنی صدر بگویید ». آندو به دیدار بنی صدر می روند اما نتیجه ای حاصل نمی شود. آیت الله منتظری گفته است که در آن زمان « احساس می شد که آقای بنی صدر دفع الوقت می کند، بعضی ها هم سوء ظن پیدا کرده بودند که نکند باطناً یک بند و بستی باشد، ولی مسأله ی عمده اختلاف سپاه و ارتش بود »[۵۲].
آیت الله منتظری در ۱۰/۱۰/ ۱۳۵۹ ، اطلاعیه ای به شرح زیر صادر کرد:
« آقای طاهری امام جمعه،حضرات حجج اسلام ،آقایان علمای اعلام خوزستان. کشتار مردم بی دفاع اهواز توسط ارتش رژیم صدام کافر، موجب تأسف شدید شد. البته فداکاری و از خود گذشتگی ملت، ارتش و سپاه اسلام،در تاریخ کم نظیر است، ولی هم زمان با چنین روحیه و قدرتی در ارتش غیور و سپاه عزیز ما، خودداری از هجوم و حمله به دشمن غدار که کشور ما را اشغال کرده برای ملت سئوال برانگیز شده. من نمی دانم جریانات موجود در جبهه را که از مجموعه ی آن نمی توان به سادگی گذشت،شورای عالی صریحاً به عرض رهبر انقلاب رسانده یا نه؟ شورای عالی دفاع توجه دارد که سیاست وقت کشی و مهلت تدارک نیرو به رژیم سفاک عراق دادن به قیمت ریخته شدن خون صدها جوان مسلمان و به وجود آمدن امید ادامه ی توطئه های شیطانی برای آمریکا تمام خواهد شد. اینجانب ضمن تسلیت به خانواده های داغدیده و شهید پرور خوزستانی، از حضرات علمای اعلام می خواهم مراتب را صریحا به عرض رهبر انقلاب حضرت امام خمینی مدظله و به نظر مجلس شورای اسلامی رسانده و تا وقت نگذشته فکری اساسی جهت دفع قوای کفر و تجاوزگر بعث عراق بشود. به امید پیروزی قوای اسلام بر کفر »[۵۳].

دو روز بعد، در ۱۲/۱۰/ ۱۳۵۹، بنی صدر به تلگراف آیت الله منتظری به شرح زیر پاسخ گفت:

« حصرت آیت الله منتظری. تلگراف شما به امام جمعه و علمای اهواز را در روزنامه خواندم. درد زیاد است. خواهشم این است امروز یا فردا به خوزستان تشریف بیاورید و خود وضع را از نزدیک و از راه تحقیق ببینید و هر قضاوتی پیدا کردید با مردم در میان بگذارید. گمانم این است که دیدار شما با فرماندهانی که جبهه ها را اداراه می کنند، از هر جهت بسیار مفید باشد. همین قدر بگویم که مسافرت شما بلکه رسم تحقیق در امور را بنیان گذارد. این روزها، روزهای تعیین کننده ای هستند و حمایت از نیروهای مسلح و تقویت روحیه ی آنها به خواست خدا پیروزی را از ان ما خواهد کرد »[۵۴].

دو روز بعد،در ۱۴/۱۰/ ۱۳۵۹، آیت الله منتظری به پاسخ بنی صدر، پاسخ گفت و نوشت:

« جناب مستطاب آقای بنی صدر رئیس جمهور ایران دام توفیقه. بعد از سلام، تلگراف شما را از تلویزیون شنیدم، چه خوب بود پیش از چنین قضاوتی حداقل با تلفن از اینجانب تحقیقی نسبت به علت نگرانی من از جریانات جبهه ها و نقض وعده های مکرر در مورد حمله ی به دشمن که قهراً موجب بی اعتنایی به روحیه ی قوی نیروهای مسلح می شود می کردید. فکر می کنم اگر جنابعالی به جای من بودید و هر روز طبقات مختلف مردم و جوانان رزمنده و فداکار از سربازان و درجه داران و افسران ارتش و سپاه و بسیج و مسئولان ارگانها که معمولاً ماهها در جبهه ها بوده و با دلی پر درد از مسامحه کاریها برای گزارش جبهه ها و گلایه و کسب تکلیف شرعی به منزل من می آیند تماس داشتید(و هم اینان،که طبیعی است ادعای عدم آشنایی به مسائل جنگی و تحقیق در مورد همه ی آنان نارواست،می توانستند برای شما کانال صحیح اطلاعات و اخبار باشند) قضاوت شما غیر از این بود و بازدید مجدد از جبهه و ملاقات با فرماندهان را ضروری نمی دانستید. به نظر من آنچه فعلاً به صلاح اسلام و مسلمین می باشد حفظ اتحاد و اطاعت از رهنمودهای قاطع رهبری و احترام به ملت و مجلس و ارزشهای الهی و طرد کامل و سریع دشمن از حریم میهن اسلامی است. ما در مقابل خون جوانان عزیز و رشید اسلام و بیش از یک میلیون آواره مسئولیتی بزرگ داریم. اینجانب ارتش و سپاه و بسیج را برادران خود دانسته و تقویت و تایید مادی و معنوی آنان را در هر مناسبتی وظیفه ی شرعی می دانم و در خطبه های نماز جمعه به آنان دعا می کنم. توفیق شما را در خدمت به اسلام و جمهوری اسلامی از خدای بزرگ خواهانم. به امید هجوم نیروهای مسلح ایران و پیروزی قوای اسلام بر کفر »[۵۵].

احمد توکلی در خاطراتش به یکی از جلساتی که در این خصوص با آیت الله خمینی داشته اند،اشاره کرده و گفته است:

« روزی من و آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله یزدی و آقای پرورش و شهید رجایی و مرحوم شیخ محمد منتظری، جلوی امام حلقه زدیم، موضوع هم درباره ی همان مشكلات بنی ‌صدر بود، آیت‌الله خامنه‌ای آن روز غزلی از حافظ خواند و گفت: بنی صدر پدر ما را درآورده است و اكنون هم در ارتش یارگیری می‌ كند، این امر ممكن است در آینده خطراتی پیش بیاورد »[۵۶].

این نظرات هم بر آیت الله خمینی تأثیر گذار نبود و او همچنان از بنی صدر دفاع می کرد. آیت الله خمینی در همان روزها، طی نامه ای به بنی صدر،از نیروهای مسلح تقدیر به عمل آورد و نوشت:

« بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏. جناب آقاى بنى صدر، رئیس جمهور. مراتب تقدیر این جانب را از نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى و فرماندهان محترم ابلاغ نمایید. به خواست خداوند متعال، نیروى ایمان پیروز است »[۵۷].

در ۱۵/۱۰/ ۱۳۵۹، طی نامه ی دیگری به بنی صدر،پیروزی های نیروهای مسلح در جبهه ها را تبریک گفت و نوشت:

« بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏. جناب آقاى رئیس جمهور- ایّده اللَّه تعالى‏. انْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ اقدامَكُمْ خبر پیروزى چشمگیر قواى مسلح اسلام، با هماهنگى بین جمیع رزمندگان عزیز موجب تقدیر و تشكر گردید. سلام و تقدیر این جانب را به فرماندهان محترم و سران عزیز و سربازان و پاسداران معظم اسلام ابلاغ نمایید. انتظار دارم كه با پشتكار و هماهنگى و انسجام همه رزمندگان محبوب بزودى كشور اسلامى از لوث وجود كفار- خذلهم اللَّه- پاكسازى شود. از خداوند تعالى سلامت و پیروزى همگان را خواستارم. امیدوارم خبر پیروزى نهایى را به خواست خداوند تعالى بزودى دریافت دارم. سلامت جنابعالى و رزمندگان عزیز و فرماندهان و افسران و درجه داران و پاسداران و بسیج و شبه نظامیان و تمامى نیروهاى مسلح و نیروهاى مردمى كه ستون فقرات انقلاب اسلامى ما مى ‏باشند از خداوند تعالى خواستارم »[۵۸].

پاورقی ها:
۳۹- روح الله خمینی، صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، ص ۵۶ .
۴۰- روح الله خمینی، صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، ص ۵۶ .
۴۱- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم – صفحه ۱۷۵ .

۴۲- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم – صفحه ۱۷۵ .

۴۳- خاطرات سیاسی احمد توكلی ، فصل پنجم، پیروزی انقلاب اسلامی.

۴۴- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم،صص

۴۵- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، صفحه ۱۰۹ .

۴۶-یک

۴۷- اکبر هاشمی رفسنجانی، نماز جمعه ی: ۸ /۲/۱۳۸۵ .
۴۸- حمید احمدی، درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی صدر، ۱۳۸۰ چاپ آلمان،صص ۲۹۳ – ۲۹۲ .
۴۹- ابولحسن بنی صدر، درس تجربه ، ص ۲۳۸.
۵۰- ابولحسن بنی صدر، درس تجربه ، ص ۲۶۵.
۵۱- گفت و گوی محسن رفیق دوست با شهروند امروز: ۶/۵/ ۱۳۸۷.
۵۲- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۳۱۸- ۳۱۷.

۵۳- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۵۴۲.

۵۴- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۵۴۲.

۵۵- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۵۴۳.

۵۶- خاطرات سیاسی احمد توكلی، ۱۳۳۰-۱۳۶۰، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی،فصل پنجم، پیروزی انقلاب اسلامی.

۵۷- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، ص

۵۸- صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم، ص

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۶)

اکبرگنجی

ما خفه شویم یا بنی صدر خفه شود

شما اجازه ی ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی ‌دادید، شما روزنامه آیندگان و … تحریم می‌ کردید، شما از حضور زنان بی ‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌ حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می ‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است

۱۱- اخم کردن، خفه شدن،آسایش طلب جنت مکان بی آزار و زاهد: روابط آیت الله خمینی با بنی صدر، نشانی از بدبینی یا سوء تفاهم نداشت. او به بنی صدر اعتماد داشت و به طور مداوم، از او حمایت به عمل می آورد و موضع او را تقویت می کرد. به چند نمونه ی زیر توجه کنید:

۱-۱۱- آیت الله محلاتی به نمونه ی خوبی اشاره کرده است. یک روز آیت الله بهشتی، آیت الله موسوی اردبیلی، به اتفاق قضات دیوان عالی کشور به دیدار آیت الله خمینی رفته بودند. وقتی آیت الله خمینی در اتاق با بهشتی، موسوی اردبیلی، احمد خمینی،آقای انواری جلسه ی خصوصی داشت، محلاتی هم به نزد آنان می رود. می گوید:

« در آنجا من صریح،به امام عرض کردم که آقای بنی صدر رئیس جمهور است و امر شما مورد احترام،از او حمایت می کنیم، ولی ایشان یک مشت دوست داشته در اروپا که با هم آمده اند، اینها آدم های خوبی نیستند، به درد این انقلاب هم نمی خورند،با این انقلاب هم نمی توانند هماهنگ باشند. مسلمان هستند در صورت ظاهر ولیکن اینها مورد اعتماد نیستند، بنی صدر کارهایش دست اینهاست و اینها آدمهای انقلابی نیستند و آدمهای خطرناکی هستند. امام اخمهایش را در هم کشید و رو کرد به این دو نفر آقایان- به آقای بهشتی و آقای موسوی اردبیلی- آنها حرف هم نزدند و صورتشان را برگرداندند،یعنی که چه می گوید این آقا؟ آقای بهشتی هیچی نگفتتند. آقای موسوی اردبیلی تبسمی کردند و جریان را برای امام نقل کردند. من اتمام حجت کردم با امام راجع به اطرافیان او »[۵۹].

۲-۱۱- ناطق نوری وضعیت دردآور برای جناح خود را بخوبی به تصویر کشیده است. او به بی تأثیر بودن گلایه ها و انتقاداتشان از بنی صدر،نزد آیت الله خمینی،اعتراف کرده و رویارویی تند خود با رهبری را بازگو می کند:

« مرحوم شهید بهشتی و آقای هاشمی و آقا[آیت الله خامنه ای] چندتا نامه به امام نوشتند و از امام درخواست کرده بودند اجازه بدهید ما دنبال کارهای طلبگی برویم و حکومت هم دست بنی صدر و عواملش باشد. روز عاشورا بنی صدر در میدان آزادی صحبت کرد. پای صحبت ایشان روز عاشورا طرفدارانش سوت و کف زدند. محرم سال ۵۹ در مسجد بزازها صبح ها منبر می رفتم. بالای منبر با عصبانیت خطاب تندی به امام کردم و گفتم: »حضرت امام این که نمی شود روز عاشورا در کشور علی بن ابی طالب و حسین بن علی در میدان آزادی کف و سوت باشد. یا به ما بگویید خفه شویم یا به او بگویید خفه شود ». سپس پای منبر دعوا شد که به زد و خورد انجامید. من در جریان برخورد با بنی صدر خیلی صریح و یکی از خط شکنان بودم…آقای هاشمی چند دفعه این اختلافات را با امام در میان گذاشته بود و امام به ایشان فرموده بودند: »بروید به فکر آخرت باشید ». ایشان عصبانی شده بود و به امام گفته بود: »همه اش که ما نباید فکر آخرت باشیم یک خورده شما هم به فکر آخرتتان باشید »[۶۰].

همین یک مورد کافی است تا نشان دهد رهبران حزب جمهوری اسلامی آیت الله خمینی را حامی بنی صدر به شمار می آوردند.

۳-۱۱- هاشمی رفسنجانی در ۲۵/۱۱/۱۳۵۹ نامه ی تند و گلایه آمیزی به آیت الله خمینی نوشت و تقریباً او را به حمایت از بنی صدر متهم کرده است:

« امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم. به نظر می ‌رسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی ‌آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص می ‌دهم تحت عنوان: النصیحه لائمه المؤمنین در این نامه بنویسم؛ خواهش می ‌کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید: یک- یکسال پیش پس از انتخابات ریاست جمهوری نامه‌ای به خدمتتان نوشتیم که نسخه‌ای از آن ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بستری بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکی را. دو- احساس می‌ کنم که روابط و ملاقاتهای ما با جنابعالی، صورت تشریفاتی به خود می ‌گیرد و محدودیتهایی در طرح و بحث مطالب – من جمله خوف از این که جنابعالی موضع ‌گیری سیاسی و رقابت تلقی کنید- به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد. سه- تبلیغات متمرکز مخالفان – که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رُل مخالف و اقلیت سخن می‌ گویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع‌گیریها را روشن نکرده‌ایم، وضعی به وجود آورده که خیلی‌ها خیال می‌ کنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا … می ‌دانند. ما برای حفظ آرامش نمی ‌توانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته‌اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید. خود شما می ‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هائی در این گونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیل هائی اجرا می ‌کردیم؛ شما اجازه ی ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی ‌دادید، شما روزنامه آیندگان و … تحریم می‌ کردید، شما از حضور زنان بی ‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌ حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می ‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌ طرف بگیرید؟ آیا بی ‌خط بودن و آسایش طلبی را می ‌پسندید؟ البته اگر مصلحت می ‌دانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و … در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی‌ طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت می ‌کند؟ چهار- ما جایز نمی‌ دانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی از همراهان سابق، قیافه ی بی‌ طرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بی‌آزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه می ‌مانیم و از مشکلات، مخالفتها و تهمتها نمی‌هراسیم و به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم، ولی تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر این که بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال این که این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می‌ شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روی این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید. پنج- قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی‌ صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می‌ کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه می ‌فرمائید که چگونه در کار کابینه و … می‌ تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می ‌کنند و ما فقط می‌ توانیم دفاع کنیم؛ چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمی‌ دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی می ‌شود و بحق مورد مخالفت جنابعالی قرار می گیرد و آتش بس می‌ دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی ‌فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و … می‌ باشند. شش- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند – که منافع مشترک پیدا کرده‌اند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می ‌گفت که امروز ایمان می ‌جنگد نه تخصص و می‌ خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشوری و خلبان شهید آشوری است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده؛ احتمال این که مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف‌ آور است. احتمالاً آقای بنی ‌صدر به منظور تضعیف دولت و شاید – بعضی ها هم باشند- برای اجرای منویات آمریکا و … مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و … با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم‌گیری شود.هفت- ما « حزب جمهوری اسلامی » را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم – من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به این که قانون اساسی، تعدد احزاب را پذیرفته فکر می‌ کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید – ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه می‌ شود – غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم می‌ دانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همین‌گونه که عمل می ‌فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم. هشت- اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالح‌تراز شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور می‌ کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را- که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق‌الذکر ضعیف ‌تر از گذشته نشان می ‌دهید، بسیاری از مردم هم متحیرند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت‌ساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه ی حرکت ما لازم می ‌دانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانه‌های جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید. نه- آخرین مطلب – که در ترتیب مطالب جایش اینجای نامه نیست- این که ما پس از پیروزی آقای بنی‌ صدر برای این که ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابت فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما می ‌کرد و می گفت: « من می خواهم کار کنم ولی نمی‌ گذارند »، در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی می‌کرد و امروز هم می ‌بینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد »[۶۱] .

آیا کسانی که این نامه ها را می نوشتند تصورشان این بود که آیت الله خمینی مخالف بنی صدر است و حتی در انتخابات به او رأی نداده است؟ دو روز پس از نامه ی هاشمی رفسنجانی به رهبر، در ۲۷/۱۱/ ۱۳۵۹،آیت الله خمینی طی سخنانی به مقایسه ی زمامداران جمهوری اسلامی با رژیم شاه پراخت و گفت:

« در نظام شاهنشاهى، در رأس: آقاى آریامهر بودند و بستگان آقاى آریامهر. آن روز شاه معدوم بود و بستگانش. امروز آقاى بنى صدر را ما با او مقایسه مى‏ كنیم. براى این كه بالاترین چیزهایى كه در جمهورى هست، مقامى كه در جمهورى هست، ریاست جمهورى است. ما مقایسه مى ‏كنیم بین این دو آدم و عائله این دو آدم، ببینیم كه این همان نظام شاهنشاهى است یا نه. این كه در رأس است با او فرق دارد؛ در عین حالى كه من نمى‏ خواهم بگویم به طور مطلق مطلب درست است. این كه من مى‏ گویم [نه این كه‏] اینها به طور مطلق دلخواه هستند. لكن مى‏ خواهم اندازه بى‏ انصافى اینهایى كه این حرف‏ را مى‏ زنند، با مقایسه بین همه ی متصدیها در این زمان، و همه متصدیها در زمان رژیم پهلوى [نشان دهم‏] زندگیهایى كه آنها داشتند و استفاده‏هاى مادى كه آنها داشتند و از طریق درآمدهاى این كشور در بانكهاى خارجى آن قدر مبالغ ریختند و زندگیشان در اینجا و پاركهاى عظیم و املاك عظیم و دستگاههاى طاغوتى بزرگ آن طرف. زندگى ساده ی رئیس جمهور هم این طرف. اینها شبیه به هم هستند؟! یك اعلیحضرت قَدَر قدرت، كه بر تمام جمعیت این كشور حكومت طاغوتى مى ‏كرد و درآمدهاى این كشور را خود و وابستگان خود مى ‏بردند و یك تتمه هم به خارج مى دادند و نفت ما را آن طور به خارج دادند، و براى ما چیزى در مقابل او حاصل نشد، آیا ملت ما یك اعلیحضرت همایونى آریامهر را برداشته، و یك اعلیحضرت همایونى رئیس جمهور گذاشته است؟! دستگاه این با دستگاه او مثل هم است؟! چپاولگر است این آدم هم مثل این كه آنها چپاولگر بودند؟! عائله ی ایشان هم مثل عائله آنها هست و زندگى مى‏ كنند؟! شما و ما آن مقدارى كه با كمى اطلاع از آنها مطلع هستیم، شما قصرهاى آنها را در تهران دیده‏اید، و در جاهاى دیگر هم هست و در خارج هم بوده، حتى در طول یك سال چند ساعت كه آن اعلیحضرت قدر قدرت مى ‏خواستند در یك شهرستانى بروند، برایشان یك دستگاه‏هاى عظیم با پول همین ملت درست كردند كه آقا مى‏ خواهند چند ساعت در سال تشریف ببرند در آنجا! حالا آقاى بنى صدر هم همان طور است؟! در هر شهرى دستگاههاى عظیمى از پول ملت درست كرده كه اگر دو ساعت بخواهد آنجا برود، برود در آن دستگاه‏ها؟ و آیا خانه دارد این آقا، جز یك خانه‏اى كه شنیده‏ام از پدرش دارد؟ عائله ایشان آن جور عائله است؟ مثل اشرف پهلوى هم در عائله ایشان هست؟! مثل فرح هم در عائله ایشان هست؟! مثل شمس پهلوى هم در عائله ایشان هست؟! مثل‏ برادرهاى آن آدم هم اینجا همان طور هستند و دارند سلطنت مى‏ كنند، و من و شما بى ‏اطلاع هستیم از این سلطنت؟! اینهایى كه مى ‏گویند كه همان شاهنشاهى است و ما اسمش را عوض كرده‏ایم حالا، محتواى جمهورى اسلامى همان محتواى شاهنشاهى است، خوب، این یك نفر از اشخاصى كه در رأس واقع است، آیا زندگیش را نمى‏ بینند اینها؟ الآن نمى‏ بینند كه زندگیش را وقف این كرده است كه برود براى این ملت خدمت بكند، و آنها یك روز این كار را نكرده‏اند؟ این راجع به رئیس جمهور »[۶۲].

این سخنان، دقیقاً دو روز پس از نامه ی خصوصی و گلایه آمیز هاشمی رفسنجانی به آیت الله خمینی ایراد شده است. یعنی، نه تنها اشکالات و ایرادات پذیرفته نشده ، بلکه دوباره بنی صدر را در ملا عام تأیید کرده تا همه موضع شفاف اش را بفهمند که چیست؟

نکته ی دیگری هم وجود دارد که جالب توجه است. در یک سال گذشته،هاشمی به شدت از سوی مریدان رهبر و احمدی نژاد مورد حمله قرار گرفته تا دو پست نمایشی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست مجلس خبرگان رهبری را از چنگ اش در آورند. مخالفان او، همین نامه ای را که وی علیه بنی صدر به آیت الله خمینی نوشته، علم کرده اند که زبان اش بی ادبانه است و احترام مقام ولی فقیه در آن رعایت نشده است. زبان تند هاشمی در این نامه،درک آنها از روابط خمینی و بنی صدر در این دوران را بر ملا می سازد.

پاورقی ها:

۵۹- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی ، ص ۱۴۶ .

۶۰- خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری ، جلد اول،صص ۲۱۶ – ۲۱۵.

۶۱- رجوع شود به لینک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=۱&id=2133#

۶۲- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، صص ۱۲۱- ۱۲۰ .

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۷)

اکبرگنجی

چهاردهم اسفند ابوالحسن بنی صدر

سازمان مجاهدین خلق در این دوران به بنی صدر پیوسته بود و مسعود رجوی و اعضای تحت امرش گمان می کردند می توانند از بنی صدر برای رسیدن به اهدافشان استفاده کنند. آیت الله خمینی- برخلاف روحانیت انقلابی قبل از انقلاب- مطلقا این سازمان را قبول نداشت، و کوشش روحانیت مورد تأیید خودش، هیچگاه به نتیجه ی تأیید خمینی از رهبران سازمان در زمان شاه منجر نگردید. ملاقات اعضای آن سازمان در نجف با او،باور به منحرف بودن آنان را تقویت کرد. پیوستن این سازمان به بنی صدر، و ارتباط بنی صدر با آنها، به مهمترین نقطه ضعف بنی صدر تبدیل شد.

۱۲- چهاردهم اسفند ابوالحسن بنی صدر: نزاع های طرفین همچنان ادامه داشت. رفته رفته دو جبهه شکل گرفت. مکتبی/خط امامی ها از یک سو، و تخصص گرا/لیبرال ها از سوی دیگر. این مفاهیم به هیچ وجه معنای روشن و دقیقی نداشتند. نه جبهه ی بنی صدر از لیبرال ها تشکیل شده بود، نه جبهه ی مقابل از مکتبی ها و خط امامی ها. خط امام، اگر خط آیت الله خمینی بود،او در دو سال منتهی به ۱۴ اسفند ۵۹ ،دائماً از بنی صدر حمایت به عمل آورده بود. لیبرال هم اگر دشنام برساخته شده به وسیله ی حزب توده نباشد،سازمان مجاهدین خلق، از اول تاکنون، هیچگاه لیبرال نبود و نیست. ضمن آن که بقیه ی جبهه ی او را هم لیبرال ها تشکیل نمی دادند.

سازمان مجاهدین خلق در این دوران به بنی صدر پیوسته بود و مسعود رجوی و اعضای تحت امرش گمان می کردند می توانند از بنی صدر برای رسیدن به اهدافشان استفاده کنند. آیت الله خمینی- برخلاف روحانیت انقلابی قبل از انقلاب- مطلقا این سازمان را قبول نداشت، و کوشش روحانیت مورد تأیید خودش، هیچگاه به نتیجه ی تأیید خمینی از رهبران سازمان در زمان شاه منجر نگردید. ملاقات اعضای آن سازمان در نجف با او،باور به منحرف بودن آنان را تقویت کرد. پیوستن این سازمان به بنی صدر، و ارتباط بنی صدر با آنها، به مهمترین نقطه ضعف بنی صدر تبدیل شد.

در ۱۴ اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت مراسمی با سخنرانی بنی صدر برگزار گردید که با درگیری شدید طرفین روبرو شد. شعار اصلی مجاهدین در ۱۴ اسفند ۵۹ ، »خلع ید از حزب انحصارطلب حاكم » بود. در روزی که برای بزرگداشت مصدق(که از صنعت نفت خلع ید کرد)، چنین تشبیه هایی نشان دهنده ی سمت و سوی حوادث بعدی است.در درگیریهای آن روز ۴ تن کشته و تعداد زیادی مجروح شدند. بنی صدر در پشت تریبون اعلام کرد کمیته و سپاه عامل این آشوبند. مخالفان او هم متقابلا شعار می دادند: « ابولحسن پینوشه، ایران شیلی نمی شه ».
مارکس در هیجدهم برومر لوئی بناپارت ، نشان داده است که بناپارت چگونه جمعیت ۱۰ دسامبر را تشکیل داد و به وسیله ی انها، مخالفان را سر به نیست می کرد. در چهادهم اسفند پنجاه و نه، جمعیت ۱۰ دسامبری طرفین به جان یکدیگر افتادند. صدها زخمی و چهار کشته نتیجه ی آن روز بود. چهاردهم اسفند بنی صدر،آبستن ۳۰ خرداد سازمان مجاهدین خلق بود. هر اندازه که مسعود رجوی نیروی آماده ی ترور در اختیار داشت،آیت الله خمینی ده ها برابر آن، نیروهایی مشابه همانها در اختیار داشت که آماده ی سرکوب بودند. ۱۴ اسفند ۵۹،رویارویی را به شدت سرعت بخشید و مدافعان « تسخیر قهرآمیز دولت » را در برابر یکدیگر قرار داد.

وجود سازمان های مسلح مخالف دولت و به دنبال سرنگونی آن،نافی دولت ملی و تثبیت رژیم است. این مسأله باید به گونه ای حل می شد. در صبح همان روز( ۱۴/۱۲/۵۹) طی یک سخنرانی، به سازمان مجاهدین خلق حمله کرد و در عین حال از تمامی مسئولان رژیم خواست اختلافات را کنار بگذارند. در این سخنرانی هم هیچ انتقادی از رئیس جمهور صورت نمی گیرد. او گفت:
« جریانهایی در كار است كه روحانیین را در چشم مردم یك نحو دیگری جلوه بدهند؛ و مردم را ازروحانیت جدا كنند، و دانشگاه را از روحانیون جدا كنند؛ و مقاصد خودشان را انجام بدهند؛ ولو با یك رژیمی كه به طور سالوسی در ملت ایجاد كنند؛ یعنی یك رژیم به صورت صد در صد اسلامی و بیشتر از شما فریاد « وااسلاما » بكشد، لكن در باطن منافق باشد و در باطن بر خلاف مصالح كشور عمل كند… اینهایی كه از روحانیون انتقاد می كنند كجا هستند، در كدام زاویه هستند؟ كه وقتی انقلاب شد ریختند و اسلحه ها را به غارت بردند، و الان هم اسلحه ها در دست آنهاست…آنهایی كه انتقاد از روحانیین می كنند در كدام جبهه رفتند؟ كدام شهید را دادند؟ بیاورند عرضه كنند. آنها اسلحه ها را غارت كردند، و نشسته اند كه شكست به ایران بدهند…آنها كه منحرفین هستند نه اسلام را قبول دارند، و نه روحانیت را، و نه دانشگاه را…اسلام بدون روحانیت مثل كشور بدون طبیب است…اینهایی كه به عنوان خیرخواهی پیش آقای رئیس جمهور می روند و حرفهایی از دیگران می زنند؛شیاطینی هستند به صورت انسان و در سیرت شیطان . و آنهایی كه پیش اجزای دولت می روند، پیش نخست وزیر می روند، پیش دیگران می روند، و از آقای رئیس جمهورانتقاد می كنند؛ اینها هم شیطانهایی هستند به صورت انسان و در سیرت شیطان . آنهایی كه می خواهند بین شماها اختلاف بیندازند، دشمنی ایجاد كنند، می خواهند كه این مملكت را به دست غیر بسپارند، همه ی شما را از بین ببرند…عقل سیاسی اقتضا می كند كه ما امروز دست از تمام این اختلافات برداریم ، تا این مملكت را آرام كنیم و این مقصد اصلی كه ما داریم ، و آن این كه اسلام در این مملكت پیاده بشود…این طور نباشد كه هر كدام قلم به دست گرفتید بر ضد دیگران قلمفرسایی كنید…من این را از همه ی كسانی كه متصدی امر هستند – چه آقایانی كه در مجلس هستند و چه آقایانی كه در جاهای دیگر متصدی امر هستند- من به آنها با کمال اخلاص سفارش می کنم که این یک تکلیفی است شرعی الهی؛ و تخلف او خلاف مسیر اسلام است »[۶۳].
در این سخنان که در صبح ۱۴ اسفند بیان شده،تحریک کنندگان رئیس جمهور و طرف مقابل را شیاطین می خواند. یعنی موضع بی طرفی اتخاذ کرده و طرفین را عاجزانه به رفع اختلاف فرا می خواند. به دنبال حادثه ی دانشگاه تهران، آیت الله گلپایگانی در ۱۶/۱۲/ ۵۹ تلگرافی به شرح زیر برای آیت الله خمینی ارسال کرد:
« اختلافات و برخوردها و درگیریهای اخیر موجب نگرانی شدید است . با توجه به وضع بسیار حساس كشور و جنگ تحمیلی و توطئه های بیگانگان اقدام سریع حضرتعالی در اطفای این نائره قبل از بروز فتنه های خطرناك و حوادث غیر قابل پیش بینی به نظر حقیر لازم است »[۶۴].
آیت الله خمینی در همان روز به تلگراف او پاسخ داد و نوشت:
« تلگراف جنابعالی كه از نگرانی آن حضرت درقضایای شوم دانشگاه در روز پنجشنبه ۱۴/۱۲/۵۹ حكایت می كرد واصل ، تلفنهای بسیاری در دنباله ی جنایت منحرفین از اطراف نیز واصل گردید. به جنابعالی و عموم ملت شریف اطمینان می دهم كه با خواست خداوند تعالی با این گونه مخالفتهای با اسلام ،برخورد شدید خواهد شد، و به دستگاه قضایی گفته ام كه قضیه را تعقیب و مجرمین ومحركین را شناسایی و محاكمه كنند و نتیجه را به اینجانب اطلاع دهند تا تكلیف آنان به حسب موازین اسلامی معین شود. باید گروهها و دسته های منحرف سیاسی و غیر سیاسی بدانند كه من با احساس تكلیف ، با آنان برخورد اسلامی و حدود اسلامی می كنم و به شرارتهای ضد اسلامی خاتمه می دهم »[۶۵].
در اینجا دو نکته وجود دارد. اول- جنایت به گروه های سیاسی منحرف- یعنی سازمان مجاهدین خلق- نسبت داده می شود. دوم- تهدید به این که با حدود اسلامی- احتمالاً محاربه و فساد فی الارض- با آنان برخورد خواهد شد.
ارتباط بنی صدر با سازمان مجاهدین خلق،رفته رفته وضعیت را به زیان او تغییر داد. جامعه ی روحانیت مبارز تهران که در انتخابات ریاست جمهوری حامی بنی صدر بود،خواستار مرزبندی بنی صدر با آن « گروهک فرصت طلب » شد.
در ۲۲/۱۲/ ۱۳۵۹،آیت الله بهشتی به این نتیجه رسید که نامه ی دیگری به آیت الله خمینی بنویسد تا شاید او را به تغییر موضع وادار کند. او در این نامه ی بلند و طولانی ابتدا به اختلافات فکری دو جبهه پرداخت و گفت،اولی معتقد به اسلام فقاهتی است ولی دومی به اسلام فقاهتی باور ندارد. اولی استوار در برابر غرب ایستاده است ولی دومی لرزان و ناتوان است و قادر به ایستادن نیست. اولی زندگی مطابق فرهنگ و نظام ارزشی اسلام را می خواهد ولی دومی گشاینده ی ارزش های بیگانه ی از اسلام و ضد اسلام است.اولی امامت را معیار گزینش مسئولان می داند ولی دومی راهگشای بی مبالات هاست. او سپس مشکل را به « حمایت های مکرر » رهبر از بنی صدر فرو می کاهد و می نویسد:
« با استفاده از حمایت های مکرّر شما اینک همه نهادها کوبیده می شوند، مجلس، دولت، دستگاه قضایی و نهادهای انقلاب و هر چند در کوبیدن اینها موفق نشده اند، ولی نه خطرشان را می توان نادیده گرفت، نه ضررشان، که همه را از خدمت گسترده تر به مردم محروم و ایثارگرمان باز می دارند. آقای رئیس جمهور در کارنامه شان که پریروز به صورت سرمقاله در روزنامه شان منتشر شده و رسماً دستگاه قضایی را به ایجاد یک بلوای جدید در جامعه تهدید می کند که اگر دستگاه قضایی بخواهد ایشان را با کسانی که در حوادث روز چهاردهم اسفند دانشگاه تهران زخمی و مصدوم شده و در دادسرای تهران از ایشان شکایت کرده اند از نظر رسیدگی قضایی در دو کف مساوی بگذارد، از ریاست جمهوری کناره گیری خواهد کرد، آیا ایشان خواهان آن نوع دستگاه قضایی هستند که اگر کسی از رئیس جمهور شکایت کرد با دو طرف شکایت یکسان رفتار نکند…دنباله زنجیروار توطئه های غرب و شرق که متأسفانه خود را پشت سر رئیس جمهور پنهان کرده اند بیش از پیش نمایان است…در تلاش های اخیر رئیس جمهور و همفکران او این نکته به خوبی مشهود است که برای حذف مسئله ی رهبری فقیه در آینده سخت می کوشند. اینها در مورد شخص جنابعالی این رهبری را طوعاً یا کرهاً پذیرفته اند، ولی برای نفی تداوم آن سخت در تلاش اند. در سخنان اخیر آقای مهندس بازرگان در امجدیه در برابر شعار، درود بر منتظری امید امت و امام، این مطلب بخوبی مشهود است… برای حضرتعالی در مقام رهبری روشن است که اگر این دو بینش در اداره امور جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا می کند، نه مشکلات موجود دینی و فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی این مردم رنجدیده و محروم و ایثارگر با سرعت و قاطعیت کافی حل می شود، و نه می توان برای آینده طرح های اصیل اسلامی ریخت و به مرحله عمل آورد…نظر ما این است که رشد کمی و کیفی دارندگان بینش اول به لطف الهی به آن درجه رسیده است که نهادهای لشکری و کشوری به وسیله ی صاحبان این نوع بینش اداره شوند واداره جمهوری اسلامی بر پایه ی یک بینش استوار گردد …چندی است که این اندیشه در این فرزندتان و برخی برادران دیگر، قوت گرفت که اگر اداره ی جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم[بنی صدر و طرفدارانش] را در این مقطع اصلح می دانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش از این شاهد تلف شدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده نباشیم. این بود خلاصه ای از آنچه لازم دانستم با آن پدر بزرگوار و رهبر عزیز در میان بگذارم »[۶۶].
آیت الله خمینی، آیت الله موسوی اردبیلی را مأمور رسیدگی قضایی سریع و قاطع به پرونده ی ۱۴ اسفند کرد. نتیجه ی آن پرونده ی طولانی مدت،آن بود که دوازده مورد از اعمال آن روز دارای عناوین مجرمانه بود که: « دلایل كافی به مجرمیت بنی صدر، دفتر بنی صدر، دفتر هماهنگی و در پی آن گروهك های محارب كه اسامی آنها قبلاً ذكر گردید، گردآوری شده است ». با این همه، آیت الله خمینی برای حل مسأله، بهشتی،خامنه ای، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، مهدی بازرگان، بنی صدر و رجایی را به جماران فراخواند. همه ی آنها را نصیحت کرد و روسای سه قوه را تا پایان جنگ از انجام مصاحبه محروم ساخت. پس از پایان این جلسه و خروج افراد از جماران،بنی صدر تنها فردی بود که خندان در برابر سیمای جمهوری اسلامی ظاهر شد. در روز ۲۵ اسفند اعلامیه ای از سوی آیت الله خمینی انتشار یافت که ناظر به توافقات آن جلسه برای کاهش اختلافات بود.
۱۳- هیأت حل اختلاف و راهکارهای تازه: سه روز بعد از نامه ی بهشتی ، آیت الله خمینی به راه حل جدیدی برا ی رفع مشکل می رسد. او در ۲۵/۱۲/ ۵۹ راه جدیدی برای حل اختلاف ها در پیش گرفت و طی حکمی نوشت:
« به اطلاع عموم می رساند برای صیانت كشور و جمهوری اسلامی در این موقع حساس و برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین مطالب زیر ابلاغ می شود: ۱- معیار در اعمال نهادها قانون اساسی است و تخلف از آن برای هیچ كس چه متصدیان امور كشوری و لشكری و چه اشخاص عادی جایز نیست و متخلف به مردم معرفی می شود و مورد مواخذه قرار می گیرد. بنابراین ، دخالت هر یك از مقامات درامور مربوط به مقامات دیگر بر خلاف قانون است و دخالت كننده به مردم معرفی می گردد. ۲- مقامات فعلی ، ریاست جمهوری ، دولت ، ریاست دیوانعالی ، دادستانی كل كشور،مجلس شورای اسلامی ، شورای نگهبان ، قانونی می باشند و كسی حق ندارد درمصاحبه ها و نطقها و رسانه ها به یكی از این مقامات توهین و یا آنان را تضعیف نماید؛ ومتخلف به ملت معرفی و مورد مواخذه قرار می گیرد. ۳- به همان نحو كه آقای رئیس جمهور را به فرماندهی كل قوا منصوب نمودم ، باید ایشان را به این مقام بشناسند و فرماندهان قوای مسلح از ایشان بر طبق مقررات اطاعت كنند. ۴- شورای دفاع به نحوی كه در قانون اساسی است ، مامور می شود و نمایندگان اینجانب آقای خامنه ای و آقای چمران می باشند. ۵- مسائل دفاع در شورا مطرح و رسیدگی می شود و پس از تصویب ، تصمیم در اجرابا فرماندهی كل قواست و قوای مسلح باید اوامر ایشان را اجرا نمایند. ۶- برای رسیدگی به شكایات نسبت به مسائل جنگ و سایر مسائل مورد اختلاف بین مقامات جمهوری اسلامی ، هیاتی تعیین خواهد شد مركب از یك نماینده از طرف رئیس جمهور و یكی از طرف دیگر و یكی از سوی اینجانب كه كوشش در حل شكایات نمایند و رای اكثریت هیات مذكور معتبر است ؛ و در صورت تخلف یكی ازمقامات ، باید متخلف را به مردم معرفی كنند و مورد مواخذه قرار گیرد. ۷- چون در سخنرانیهای رئیس جمهور، نخست وزیر، رئیس دیوانعالی كشور، رئیس مجلس شورای اسلامی ، گروههای منحرف و مخالف با جمهوری اسلامی توطئه كرده وموجب فساد می شوند، اینان تا پایان جنگ تحمیلی سخنرانی نكنند. مصاحبه های سالم وسازنده و ارشادی مانع ندارد. ۸- از آنجا كه روزنامه ها و رادیو تلویزیون عاملی مهم برای ارشاد یا تفرقه و نفاق هستند، هیات سه نفری فوق ، آنها را دقیقا مورد بررسی قرار می دهند و در صورتی كه دونفر از هیات مذكور، آنها را مضر تشخیص دهند، مراتب را به مردم ابلاغ و به دادستانی كل كشور اطلاع می دهند تا به وظیفه قانونی عمل كند. ۹- اكیدا از مقامات رسمی خواستارم تا با كمك یكدیگر مشكلات كشور را حل نمایند و برادرانه با یكدیگر همكاری نمایند. ۱۰- ائمه ی جمعه و جماعات در خطبه ها و منابر و سایر گویندگان كوشش فرمایند كه آرامش در كشور برقرار باشد و از هر سخنی كه موجب نگرانی مردم وتفرقه شود خودداری نمایند و مردم را در پشتیبانی از ملت و تمام ارگانهای جمهوری اسلامی و نهادهای انقلابی و قوای مسلح و مردمی تشویق فرمایند »[۶۷].
با این که سه ماه تا عزل بنی صدر و آغاز فاز نظامی سازمان مجاهدین خلق باقی نمانده،اما هنوز نشانی از تغییر موضع آیت الله خمینی دیده نمی شود.مهمترین نقطه ضعفی که مخالفان بنی صدر می توانستند نزد آیت الله خمینی روی آن مانور کنند، ارتباط او با سازمان مجاهدین خلق بود. تا این زمان ارتباط بنی صدر و آنها دیگر به امری روشن تبدیل شده بود.
پاورقی ها:
۶۳- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۱۹۲- ۱۸۷ .
۶۴- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۱۹۴ .
۶۵- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۱۹۴ .
۶۶- رجوع شود به لینک: http://zamannews.ir/View.aspx?ID=890403029
۶۷- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۲۰۱.
علی موسوی گرمارودی،مشاور فرهنگی بنی صدر بود. چند سال بعد از رفتن بنی صدر از ایران، این موضوع برای او مسأله زا شد. در ۱۵/۱۲ ۱۳۶۵ ،نامه ای به آیت الله خمینی نوشت تا مشکل خود را با شهادت او حل کند. نامه ی او هم نشان دهنده ی آن است که آیت الله خمینی در اواخر فقط به دنبال تصفیه ی دفتر بنی صدر از افرادی بود که منحرف به شمار می آورد.متن نامه ی او و پاسخ آیت الله خمینی به شرح زیر است:
« خاطر مبارك عالى مستحضر است كه این جانب سید على موسوى گرمارودى در جریان بنى صدر و پس از دعوت او براى تصدى مشاورت فرهنگى وى، به صوابدید شهید آیت اللَّه صدوقى آن سِمت را پذیرفتم. اما دو- سه ماه بعد و با دیدن نخستین انحرافهاى وى، در یك شرفیابى كوتاه از محضر مباركتان استجازه ی كناره‏گیرى كردم. فرمودید: نزد او بمانید و سعى كنید او را از انحراف اطرافیان آگاه سازید. چند ماه بعد و در شرفیابى كوتاه دوم كه جناب حجت الاسلام و المسلمین آقاى رحمانى، مسئول بسیج كل كشور نیز حضور داشتند، باز استدعاى كناره‏گیرى و استعفا كردم، ولى فرمودید: همچنان بمانید و انحرافات او را به مسئولان گوشزد كنید. در شرفیابى سوم به تاریخ ۲۹/ ۱۰/ ۵۹ كه افتخار شرفیابى خصوصى و طولانی ترى یافتم و حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقاى توسلى نیز حضور داشتند، مُصراً استدعاى اجازه ی استعفا كردم. با نقل به مضمون عرض مى ‏كنم كه فرمودید: « آبرو مهمتر از خون نیست. جوانان ما براى این انقلابِ الهى خون مى ‏دهند شما هم آبرو بدهید ». این بنده در تمام مدت این چند سال سعى كردم به ملاحظه ی این كه فرمودید آبرویتان را بدهید، شكیبایى كنم و قول و امر و فرمان آن رهبر عالیقدر را جایى نقل نكنم. اما چون اخیراً كتابى در آمده است كه در آن ناحق اسم مرا در كنار منحرفان دستگاه بنى صدر آورده‏اند و این موضوع ممكن است زمینه ی مختصر خدمتى را كه در دانشگاه و در محافل فرهنگى و ارشاد اسلامى به جمهورى اسلامى ایران و انقلاب مقدسمان مى‏ كنم از میان بردارد، شرعاً خود را موظف دانستم كه با یادآورى موارد مذكور در فوق، از محضر مبارك آن رهبر عالیقدر كسب تكلیف نمایم »(صحیفه ی امام ، جلد بیستم، ص ۲۲۰ ).
« بسمه تعالى‏. جناب آقاى موسوى گرمارودى- ایّده اللَّه تعالى‏. همان گونه كه مرقوم داشتید، جنابعالى پس از كشف انحراف بنى صدر، چند مرتبه نزد این جانب آمدید و اظهار داشتید كه من مى‏ خواهم از سمتى كه نزد بنى صدر دارم كناره‏گیرى كنم، و این جانب براى مصالحى كه در نظر داشتم با نظر شما مخالفت كردم و شما را با اكراهى كه داشتید از كناره‏گیرى بازداشتم. و شما را در اعمال مخالف او هیچ گاه شریك نمى‏ دانم. ان شاء اللَّه تعالى موفق باشید در خدمت به بندگان خداوند »(صحیفه ی امام ، جلد بیستم، ص ۲۲۰ ).

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۸)

اکبرگنجی

راه بهشت از جهنم نمی گذرد

در ۸/۱/ ۱۳۶۰ هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای به دیدار آیت الله خمینی می روند. سپس احمد خمینی را می بینند که نگران بدبینی نیروهای انقلابی از بنی صدر بود و « می خواست بفهمد که بالاخره با آقای بنی صدر چه خواهند کرد »[۶۸]. در همین دوران برای حل اختلافات کمیته ی سه نفره ی حل اختلاف که آیت الله خمینی در نامه ی ۲۵/۱۲/ ۵۹ وعده داده بود،تشکیل شد. در این هیأت، آیت الله مهدوی کنی نماینده ی آیت الله خمینی بود،آیت الله شهاب الدین اشراقی نماینده ی بنی صدر بود و آیت الله محمد یزدی نماینده ی مکتبی/خط امامی ها بود. نامه ی مورخ ۱۲/۱/ ۱۳۶۰ آیت الله خمینی در این زمینه، هیچ نشانی از تغییر موضع علیه بنی صدر نداشت. او نوشت:

« جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ محمد رضا مهدوی کنی دامت افاضاته. جنابعالی را به نمایندگی خویش تعیین نمودم تا با نماینده ای که جناب آقای بنی صدر و نماینده ی دیگری که جناب حجت الاسلام آقای بهشتی و جناب حجت الاسلام آقای هاشمی رفسنجانی و جناب آقای رجائی تعیین می نمایند، موارد تخلفات از حقوق قانونی هر یک رسیدگی بنمایند و نیز در زمان جنگ که زمانی استثنائی است به اقوال و اعمال هر کس که موجب اختلاف و تشنج در کشور می شود رسیدگی بنمایند و نیز در همین زمینه، مطبوعات و رسانه های گروهی را مورد بررسی قرار دهید تا هر کس و هر چه به حسب رأی اکثریت متخلف و تخلف به شمار آمد، در مرتبه ی اول به آنان تذکر دهید تا در اصلاح خود بکوشند و در مرحله ی بعد به وسیله ی رسانه های گروهی به مردم شریف کشور معرفی و در تمام موارد فوق به دادستان کل کشور گزارش دهید و دادستان کل کشور شرعاً موظف است تا با بی طرفی کامل، پس از طی کردن مراحل قانونی، موافق موازین شرعی و قانونی با آنان عمل نمایند. انتظار می رود که آنچه را به عهده ی آقایان گذاشته شده است که یک تکلیف شرعی است، قاطعانه و بدون غمض عین عمل نمایند. لازم به تذکر است که برای اتحاد بیشتر بین نمایندگان، هیچ کدام از سه نماینده در خارج از جلسه، حق بازگو کردن نظر خود و اظهار مخالفت با رأی اکثریت را که موجب تضعیف هیأت گردد،نداشته و در صورت تخلف که موجب جنجال است، دادستان کل کشور با خود نماینده ی متخلف چون سایرین عمل خواهد نمود. لازم است نمایندگان و افرادی که آنان را تعیین می نمایند و همه ی نویسندگان و گویندگان برای حل معضلات جامعه،دست در دست یکدیگر دهند و در حدود قانونی وظایف خویش برای پیشبرد مقاصد عالی اسلام تلاش نمایند »[۶۹].
۱۴- تعیین مرز با گروه های مسلح و تصفیه ی دفتر: در همین روز(۱۲/۱/ ۶۰)، آیت الله خمینی پیامی هفت ماده ای خطاب به ملت صادر کرد که در آن از نهادهایی(روحانیت و دادگاه ها در بند چهار، پاسداران بند پنج) انتقاد شده بود که در دست خط امامی ها بود. اما در جبهه ی مقابل، از بنی صدر انتقاد نشده بود، ولی به گروه های مسلح(عمدتاً مجاهدین خلق) ائتلافی با او هشدار داده شده بود که:
« به تمام گروهها و سازمانها و احزاب و دستجات در سراسر ایران اعلام می شود كه اگر سلاح خود را تحویل دهند و اظهار ندامت كنند، به آنان تامین داده می شود و می توانند برادروار در كشورشان زندگی نمایند و آنچه گذشته است ، مورد عفو است ؛ واگر به جنایات خود ادامه دهند، روزی كه پشیمان شوند، به حكم اسلام ، از آنان پذیرفته نخواهد شد، و من مطمئن هستم كه بزودی روز پشیمانی برای آنان خواهد آمد. شمامخالفان جمهوری اسلامی ، در این دو سال باید درك كرده باشید كه نمی توانید با ملتی كه در راه كشور و اسلام از جان گذشته است ، مقابله كنید و پس از رنجها و زحمتها وجنایات ، ناچار تسلیم خواهید شد. پس بهتر آن است كه هر چه زودتر به ملت بپیوندید واز گرایش به شرق و غرب خودداری نمایید و برگشت خود را به آغوش ملت و اسلام اعلام نمایید تا مورد حمایت ملت قرار گیرید…بر جمیع سخنرانان ، چه در محیطهای باز و چه بسته و تمام نویسندگان ، تكلیف حتمی شرعی است كه حتی به طور اشاره و كنایه ، از گفتار و نوشته های اختلاف انگیزاجتناب نمایند…دادستان كل كشور موظف است تا به این طریقه ی خطرناك خاتمه دهد…اینجانب جدا از رئیس دیوانعالی و دادستان كل كشور و انقلاب وشورایعالی قضایی می خواهم هیاتهایی مركب از اشخاص عالم ، مومن و متعهد تشكیل دهند تا دادگاههای كشور را رسیدگی نمایند و قضات غیرصالح و دادستانهای منحرف راكنار گذاشته ، و اگر به مال و یا آبروی اشخاص تعدی نموده اند محاكمه نمایند. سستی دراین امر مهم و مسامحه در آن ، خطر عظیمی است برای جمهوری اسلامی كه هر چه بگذرد، ناراحتی زیاد و خطر افزون می شود…گاهی شنیده می شود كه بعضی از پاسداران در بعضی از نقاط كشور از طریق اعتدال و شرع خارج و از ماموریت قانونی خود، تجاوز در اموری كه مربوط به دادگاهها یا نهادهای دیگر می باشد، دخالت ناروا می كنند. بر روسای پاسداران در سطح كشور است تا از این نحو دخالتها كه خلاف قانون و خلاف طریقه اسلام است ، جلوگیری وخودداری نمایند؛ و اگر بعضی اشخاص ، این نحو دخالتها می كنند – و ممكن است ازگروههای منحرف در بین آنان رخنه كرده باشند – آنان را تصفیه نموده ؛ و اگر خلاف انجام داده اند، تحویل دادگاهها نمایند »[۷۰].
هنوز هیچ نشانی از مخالفت با بنی صدر وجود ندارد. اما او – به طور خصوصی- خواهان تصفیه ی دفتر بنی صدر و موضع گیری صریح و علنی او در برابر گروه هایی چون سازمان مجاهدین خلق است. برای اولین بار هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۲۳ فروردین ۶۰ از ملاقات بهشتی و خامنه ای با آیت الله خمینی ابراز رضایت کرده و می گوید که « امام به خطر لیبرال ها » توجه کرده اند. احمد خمینی هم مصاحبه ی تازه ای کرده است که هاشمی آن را « تغییر موضع به نفع خط امام » به شمار می آورد(۲۵ فروردین). اما آیت الله خمینی همچنان به مشی پیشین ادامه داده و در سخنرانی ۷ اردیبهشت ۶۰ بر مردمی بودن بنی صدر تأکید می کند و می گوید:
« امروز شما هر یك از اینهایی كه متصدی كارهاهستند وقتی ملاحظه كنید می بینید كه از همین خود مردم هستند. رئیس جمهور یك شخصی است پسر [سید نصرالله]بنی صدر همدانی ، یك ملای همدان ، حالا هم كه هستش از آن یال و كوپال دارها نیست و از خود مردم است »[۷۱].
همسر هاشمی رفسنجانی و همسر مرتضی مطهری از « ستایش »آیت الله خمینی از بنی صدر ناراحت شده و اعتراض خود را به هاشمی اعلام می کنند. او در خاطرات همان روز نوشته بود،حال که:
« روشن شده بنی صدر در کنار ضد انقلاب است…همین مقدار[تأیید] هم در این شرایط زیاد است »[۷۲].
عصر همان روز(۷/۲/۵۹) سازمان مجاهدین خلق با طراحی قبلی،تظاهراتی بدون مجوز، از منزل رضایی ها به سوی منزل آیت الله طالقانی به راه می اندازد تا قدرت سازماندهی خود را به رخ رژیم بکشد. مسعود رجوی در روز بعد،همه را دعوت به آرامش می کند تا بتواند از قدرت نمایی روز پیش، بهره های سیاسی به چنگ آورد. در عین حال تهدید می کند که فرزندان راستین انقلاب علیه سرکوبگری ها مقاومت خواهند کرد.
با این همه،آیت الله خمینی تا آن تاریخ هیچ سخنی علیه بنی صدر بیان نکرده است.اما درخواست های خود را خصوصی به اطلاع او رسانده بود. هاشمی رفسنجانی در این خصوص گفته است:
« امام فکر می‌ کردند می‌ توانند بنی ‌صدر را اصلاح کنند، به ما می‌ گفتند شما سعی کنید با او کار کنید. امام مدتی روی این مسئله کار کردند. دنبال این بودند که نگذارند مسئله به اینجا برسد. در عمل، ما در میدان درگیر بودیم و امام این درگیری را نداشتند و عمده ی کار عملی ایشان در حد پیغام دادن به بنی صدر بود که مثلاً منافقین و اعضای جبهه ملی در اطراف شما نباشند و مصدق را این‌قدر بزرگ نکن و سعی کن اسلام، محور کار باشد. حرف‌های امام به بنی ‌صدر مبنایی بود. حتماً چیزهایی هم بود که به ما نمی‌ گفتند. دلشان نمی ‌خواست درگیری‌های ما را تیز کنند و به ما حربه بدهند…قانع کردن امام برای ما مهم بود که خودشان به تدریج قانع شدند. متن میثاقها را دیدند و اظهارات بنی‌ صدر را شنیدند. دستور داده ‌بودند منافقین از اطرافش بروند که قبول نکرده‌ بود. دستور داده‌ بود مصدق را این قدر بزرگ نکن که قبول نکرده بود »[۷۳].

آیت الله خمینی در ۱۰/۲/ ۱۳۵۹،طی سخنانی در جمع کارگران، دوباره دو راهی ای در برابر سازمان مجاهدین خلق گشود و گفت:

« در عین حالى كه جوانان عزیز ما از هر طبقه در جبهه هستند و مشغول فداكارى هستند و صاحب منصبان عزیز ما در این چند روز چند نفرشان شهید شدند- اینها در شهرها فساد مى‏ كنند و توطئه مى ‏كنند. اینها اشتباه مى ‏كنند. اینها اگر به ملت برگردند براى خودشان هم صلاح است و اگر ادامه به این امر بدهند، یك روز است كه پشیمانى دیگر سودى ندارد و آن روزى است كه به ملت تكلیف شود، تكلیف شرعى- الهى، به مقابله ی با اینها و تكلیف آخرى نسبت به اینها تعیین شود…شمایید كه سد راه آزادى و استقلال مى ‏خواهید بشوید و شما چیزى نیستید كه بتوانید در مقابل این موج خروشان انسانهاى برپاخاسته مقاومت كنید. پس، صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه این است كه اسلحه‏ها را زمین بگذارید و این شیطنتها را دست بردارید و به آغوش ملت برگردید و مثل سایر برادران ما همراه با آنها به زندگى خودتان ادامه بدهید…بیدار باشید كه نیاید آن روزى كه ملت ما تكلیفشان معلوم بشود كه با شماها چه بكنند »[۷۴].
آیت الله خمینی خواستار موضع گیری بنی صدر علیه سازمان مجاهدین خلق است. ولی بنی صدر برعکس عمل می کرد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۱۵ اردیبهشت ۶۰ نوشته است:
« خبر دادند که روز یکشنبه[۱۳ اردیبهشت]آقای بنی صدر در خانه ی خواهرش دو ساعت با مسعود رجوی ملاقات داشته است. همکاری رئیس جمهور با سران گروهی که در صدد مبارزه ی مسلحانه با جمهوری[اسلامی]اند و تحت تعقیب مقاماتند عجیب و غیر قابل تحمل است، مخصوصاً که امام فرموده با آنها درگیر شود »[۷۵].
روشن است که این اخبار در اختیار آیت الله خمینی قرار می گرفت و او ناراحت می شد. حسین خمینی، فرزند مصطفی خمینی، در مشهد سخنرانی علیه خط امامی ها می کند. آیت الله خمینی، برای رعایت بی طرفی، طی نامه ی مورخ ۲۴/۲/ ۱۳۶۰ به نوه ی خود، نوشت:
« پسرم ، حسین خمینی ! جوانی برای همه خطرهایی دارد كه پس از گذشت ایام انسان متوجه می شود. من میل دارم كسانی كه به من مربوط هستند در این كورانهای سیاسی وارد نشوند. من امید دارم كه شما مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی ، با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار كردن نفس اماره ی بالسو، برای آتیه مورد استفاده واقع شوی . من علاوه ی برنصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی می كنم كه در این بازیهای سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است كه از این برخوردها احتراز كنی . من به شما امر می كنم كه به حوزه ی علمیه ی قم برگرد و با كوشش به تحصیل علوم اسلامی – انسانی بپرداز. از خداوند تعالی توفیق شما و همه محصلین را خواستارم »[۷۶].

در ۱۸ اردیبهشت احمد خمینی به دیدار هاشمی رفسنجانی می رود و درباره ی « همکاری با بنی صدر » با او گفت و گو می کند.احمد به گونه ای حرکت می کند تا میان آنها را جوش دهد. هاشمی می نویسد:

« قبل از ملاقات من، با آقای بنی صدر ملاقات داشته. می گفت آقای بنی صدر کم کم به خود آمده و دارد آماده ی همکاری با دولت می شود »[۷۷].

سازمان مجاهدین دو روز بعد از سخنان آیت الله خمینی، در ۱۲/۲/ ۱۳۵۹،نامه ی سرگشاده ای خطاب به او نوشت و گفت که ما گلوله ای علیه هیچ کس جز ارتش صدام شلیک نکرده ایم. در ادامه می نویسند:
« بی ‌گمان حضرتعالی هرگاه صلاح و مقتضی بدانید تکلیف نهایی (مورد اشاره در سخنان ۱۰ اردیبهشت) را مقرر خواهید فرمود، لیکن به عرض می ‌رسانیم تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافات داخلی استقبال نکرده و نمی ‌کنیم و تا آنجا که انظباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی راه‌های مسالمت‌آمیز مطلقاً مسدود نشده و به‌اصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکس‌العمل‌های خشونت‌بار و قهرآمیز بپرهیزیم…از این حیث در برابر « تکلیفی » که گوشزد فرمودید چه چاره‌ای جز نوشتن و تقدیم وصیت‌نامه‌ها باقی می ‌ماند…شما که پیوسته به‌ رغم نقاهت جسمی با گروه‌ها و جماعت و افراد مختلف به ‌طور روزمره دیدار و ملاقات دارید، اکنون اگر سوء‌ تعبیر نشود ما و كلیه ی هوادارانمان در تهران نیز که قشری از اقشار ملت هستیم بدین وسیله تقاضا می کنیم تا برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایت و اثبات مطالب فوق‌الذکر بدون هیچ‌گونه تظاهر و در نهایت آرامش به حضورتان برسیم. به گمان ما این می‌ تواند یک رویداد مهم تاریخی محسوب شده و انشاءالله سرآغاز بسیاری تدابیر و تفاهمات ملی … و حتی زمینه ساز اتحاد عمومی سراسری برای رفع کامل‌العیار تجاوز حکام دیکتاتور و جاه‌طلب بعثی …باشد ».
آیت الله خمینی در ۲۱/۲/ ۱۳۶۰ به تقاضای ملاقات سازمان مجاهدین خلق این گونه پاسخ گفت:
« آنهایی كه این طور هم با قلمهایشان ، علاوه بر تفنگهایشان ، با ما معارضه دارند ما به آنها كرارا گفته ایم و حالا هم می گوییم كه مادامی كه شما تفنگها را در مقابل ملت كشیده اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام كرده اید، نمی توانیم صحبت كنیم ونمی توانیم مجلسی با هم داشته باشیم . شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را می پذیرد و اسلام هوادار همه ی شماها هست . فقط گفتن به این كه ماحاضریم [كافی نمی باشد] و در آن نوشته ای كه نوشته اید، در عین حالی كه اظهارمظلومیتهای زیاد كرده اید، لكن باز ناشیگری كردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه كردید.ما چه طور با كسانی كه قیام مسلحانه بر ضد اسلام می خواهند بكنند می توانیم تفاهم كنیم ؟ شما این مطلب را، این رویه را، ترك كنید و اسلحه ها را تسلیم كنید و اگر می گویید ما به قانون ، در عین حالی كه رای نداده ایم ، لكن سر به او می سپاریم و قبول داریم او را، به قانون شما، عمل كنید و قیام بر ضد دولت ، كه بر خلاف قانون است و قیام مسلحانه كه برضد قانون است و اسلحه داشتن كه بر ضد قوانین كشور است ، به اینها عمل كنید، ما هم با شما بهتر از آن طوری كه شما بخواهید عمل می كنیم . ما می خواهیم با آغوش باز همه ی گروههایی كه هستند، بپذیریم و همه ی منحرفین را میل داریم كه به استقامت برگردند…شما به قوانین اسلام سربگذارید، گردن فرو بیاورید. كشوراسلامی ما، همه شما را می پذیرد و من هم كه یك طلبه هستم با شما حاضرم كه در یك جلسه ، نه در یك جلسه ، در ده ها جلسه ، با شما بنشینم و صحبت كنم ، لكن من چه بكنم كه شما اسلحه را در دست گرفته اید و می خواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه ها را تحویل بدهید و اذعان كنید به این كه ما خلاف كرده ایم…شماالان می بینید كه بعض احزابی[حزب توده، سازمان فدائیان اکثریت] كه انحرافی هستند و ما آنها را جز مسلمین هم حساب نمی كنیم ، مع ذلك ، چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای سیاسی دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند به طور آزاد…مادامی كه آنها با ما جنگی ندارند و با كشور اسلامی جنگی ندارند ودر مقابل اسلام قیام مسلحانه نكرده اند، به طور آزاد دارند عمل می كنند و به طور آزادحرفهای خودشان را دارند می زنند، لكن شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر درهزار احتمال یك احتمال می دادم كه شما دست بردارید از آن كارهایی كه می خواهیدانجام بدهید، حاضر بودم كه با شما تفاهم كنم و من پیش شما بیایم ؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید…شما دست بردارید از قیام مسلحانه و آن چیزهایی كه به غارت برده اید از بیت المال مسلمین برگردانید و با مسلمین دیگر با هم باشید. شما معزز و محترم هستید، لكن مادامی كه اسلحه در دست شماست و شما در همین نوشته اظهار مظلومیت واظهار این كه ما می خواهیم كارها درست بشود و تفاهم بشود، وقتی در همین جا تهدید به قیام می كنید، ما نمی توانیم از شما این طور مسائل را قبول كنیم ، لكن بهتر است كه شما با این جمهوری مخالفت نكنید »[۷۸].
سازمان مجاهدین خلق در ۲۵/۲/ ۱۳۵۹، طی نامه ای به « ریاست جمهوری…فرمانده ی کل قوا…عالی ترین مقام رسمی کشور »،به سخنان آیت الله خمینی پاسخ می گوید. در همین نامه از ضرورت مسلح بودن مردم(یعنی سازمان هایی چون سازمان خودشان) در برابر تهاجمات خارجی دفاع می کنند. به مبانی فقهی در اختیار داشتن سلاح اشاره می کنند، خطرات خلع سلاح عمومی را با اشاره ی به داستان مشروطه گوشزد می کنند،از آمادگی خود برای مقابله ی با سگ های زنجیری امپریالیسم سخن می گویند.در پایان، خطاب به « آقای رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا » می گویند، تحویل سلاح ها مشروط بر آن است که شما به عنوان عالی ترین مقام رسمی، اجرای قانون را عملاً تضمین و اعلام نمایید.
وقتی از بنی صدر در این خصوص در مصاحبه ی مطبوعاتی سئوال می شود، او می گوید قادر به تضمین دادن نیست. نتیجه ی ضروری این سخن،این بود که سلاح ها را نگاهدارید، برای این که من نمی توانم قانون را اجرا کنم.
آیت الله خمینی، نه دموکرات بود،نه به حقوق بشر التزام نظری و عملی داشت. سازمان مجاهدین خلق هم نه دموکرات بود و نه مدافع حقوق بشر. به محل نزاع توجه کنید. آیت الله خمینی به آنان می گوید: نمی توان از مذاکره و توافق سخن گفت و در عین حال، تهدید به قیام مسلحانه علیه رژیم کرد.هیچ دولت دموکراتی گروه های مسلح ضد خود را تحمل نمی کند، چه رسد به رژیم های سرکوبگر.
این قصه را باید در سیاق (context)خود بازخوانی کرد: زمانه و زمینه،گفتمان مسلط، ،آدم ها،روابط و غیره. همه و همه،نادموکرات و خواهان تسخیر دولت. سازش ناپذیر و معتقد به روش های قهرآمیز رسیدن به هدف. اگر فرد یا نیرویی واقعاً به دنبال دموکراسی و آزادی و حقوق بشر بود،باید به لوزام آن هم ملتزم باقی می ماند. گذار به دموکراسی،با قیام مسلحانه و جنگیدن در استان های مرزی، سازگار نبود و نیست. برای رسیدن به بهشت، نمی توان با شیطان همراه و هم جهت شد.
البته مسئولیت حقوقی و اخلاقی حکومت و مخالفان یکسان نیست. حتی اگر حکومتی به گروه های تروریستی رویارو باشد،به هیچ وجه مجاز نیست حقوق بشر را پایمال کند و از شکنجه و سرکوب استفاده کند. تأمین و حفظ امنیت یکی از مهمترین کارکردهای دولت مدرن است.اما این وظیفه در چارچوب یک نظام حقوقی اعلام شده و شفاف صورت می گیرد که توسل به روش های سرکوبگرانه و نقض آزادی های شهروندان به بهانه ی تأمین امنیت را نامجاز می سازد. در داوری اخلاقی- حقوقی؛حکومت و مخالفان در یک موقعیت قرار ندارند، اما تبیین فرایند زایش و بسط خشونت،الزامات خاص خود را دارد.از دیکتاتور بودن آیت الله خمینی نمی توان دموکرات بودن مخالفان رژیم او را استنتاج کرد. بدیل هایی که برخی از مخالفان در برابر رژیم سلطانی ولایت فقیه مطرح می ساختند،لنینیسم،استالینیسم،مائوئیسم،انورخوجه ئیسم بود. « تسخیر قهرآمیز دولت »، روش رسیدن به این آرمان ها بود.
پاورقی ها:
۶۸- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۳۹.
۶۹- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۲۸۴.
۷۰- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۲۵۰.
۷۱- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۳۲۰.
۷۲- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۷۸.
۷۳- رجوع شود به لینک:
http://hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=۱&id=2360#

آیت الله خمینی در همان دوران درباره ی مصدق گفت:

« ما چقدر سیلى از این ملیت خوردیم. من نمى‏ خواهم بگویم كه در زمان ملیت، در زمان آن كسى[مصدق] كه این همه از آن تعریف مى‏ كنند، چه سیلى به ما زد آن آدم! من نمى ‏خواهم بگویم كه طلبه‏هاى مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند در آن زمان. همان طور كه در زمان پهلوى بستند كه من و آقاى حائرى بالاى سر این جوانهایى كه از مدرسه ی فیضیه به تیر بسته شده بودند، رفتیم و اطبا جرأت نمى‏ كردند بنویسند این زخمى شده است. بروند كنار اینها! بروند گم بشوند اینها! اینها منحل باید باشند. ما نمى ‏توانیم تحمل كنیم به این كه هر كس هر جورى دلش مى ‏خواهد « خیر، من دلم مى ‏خواهد كه حالا دمكرات باشد، من دلم مى ‏خواهد كه ملى باشد، من دلم مى‏ خواهد كه ملى و اسلامى‏ باشد » ما از اینها ضربه دیده‏ایم. ما اسلام را مى‏ خواهیم. غیر اسلام را نمى ‏خواهیم. مجلس باید اسلامى باشد »( صحیفه ی امام ، جلد سیزدهم ، ص ۵۱).

۷۴- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، صص ۳۳۱- ۳۳۰.
۷۵- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۸۵.
۷۶- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص ۳۴۵.
۷۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۸۸.
۷۸- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، صص۳۴۱- ۳۴۴ .

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۹)

اکبرگنجی

سید،اینها می خواهند تو را بردارند

لكن این را باید همه بدانند كه آن روزی كه من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بكنم ، آن روزی كه من احساس خطر برای اسلام بكنم ، آن روزاین طور نیست كه باز من بنشینم نصیحت كنم ؛ دست همه را قطع خواهم كرد…اگركسانی در اطراف كشور سخنرانی كنند و سخنرانی آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص ،هر كس می خواهد باشد، هر مقامی می خواهد باشد، من او را به جای خودش می نشانم.

۱۵- عزل از فرماندهی کل قوا: آیت الله خمینی در ۲۰/۳/ ۱۳۶۰ بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. طی ده روز بعد از پاسخ آیت الله خمینی به درخواست ملاقات سران سازمان مجاهدین خلق،آیت الله منتظری در تهران به دیدار آیت الله خمینی می رود. شرح گفت و گوی آن دو درباره ی بنی صدر بسیار مهم است:
آیت الله منتظری: »شما فرماندهی کل قوا را چرا به آقای بنی صدر دادید؟ « .
آیت الله خمینی: »پس به چه کسی باید می دادم؟ « .
آیت الله منتظری: »خودتان فرماندهی کل قوا را در دست داشتید، بر فرض هم می خواستید به کسی بدهید این مسئولیت را به یک نفر نمی دادید،در اختیار یک شورایی می گذاشتید یا در اختیار روسای سه قوه،تا دست یک نفر متمرکز نباشد که هر کار خواست بکند ».
آیت الله خمینی: « نه، آقای بنی صدر خیلی آدم خوبی است ».
این تقریباً بیست روز یا یک ماه قبل از آن وقتی بود که آقای بنی صدر را عزل کردند »[۷۹].
فاصله ی اول خرداد تا سی خرداد ۶۰، سی روز است. هنوز آیت الله خمینی مدافع بنی صدر بود و او را ادم خیلی خوب به شمار می آورد که لایق فرماندهی کل قوا بود. اما در ۲۰ خرداد ۶۰ ،حکم عزل بنی صدر را ابلاغ کرد:
« ستاد نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران. آقای ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شده اند »[۸۰].
معلوم است که طی این مدت تحولات زیادی رخ داده بود که آیت الله خمینی خود را ناچار دید بنی صدر را عزل کند. سازمان مجاهدین خلق، بیشترین نقش را در تغییر نگاه آیت الله خمینی نسبت به بنی صدر ایفا کرد. مسعود رجوی در سلسله گفت‌وگوهایش با نشریه مجاهد، در هفته‌ای که به سیاست‌های سازمان پیکار می‌ پردازد، ذیل مسئله ی جنگ می ‌گوید:
« مجاهدین به خلاف پیکار بیش از صلح تحت حاکمیت بورژوازی از « انهدام و ذبح شرعی انقلاب و نیروهای انقلابی » نفرت دارند و درست به همین دلیل، ما از جنگ داخلی زودرس مورد نظر پیکار (که طبعاً اگر اوضاع به همین ترتیب ادامه یابد و سرکوب همچنان ادامه یابد، چیز اجتناب‌ناپذیری است) استقبال نمی ‌کنیم و از آنجا که نمی ‌توانیم در آنِ واحد هم به مصاف همه ی دزدها برویم و هم ‌سگهای امپریالیسم را بگریزانیم، ترجیح می‌ دهیم وقتی بالاجبار به جنگ داخلی تن بدهیم که برای خلقمان، برای انقلابمان، برای تمامیت ارضی و انقلابی کشورمان و برای انقلابیون‌مان کمترین ریسک را داشته باشد. مگر آن ‌که ارتجاع هیچ راه دیگری جز دفاع هر چه سرسختانه‌تر و خونین‌تر برایمان باقی نگذارد »[۸۱].
این سخنان دقیق و شفاف است. جنگ داخلی اجتناب ناپذیر است. منتها ما موقعی وارد آن خواهیم شد که کمترین ریسک را داشته باشد. این نوع بیانیه های تهدیدآمیز،کار بنی صدر را دشوار می ساخت. سازمان در ۲۴ خرداد اطلاعیه ای صادر کرد که بر مبنای آن،عزل بنی صدر: »عملاً مفهومی جز اعلان جنگ مرتجعین به تمامی خلق ایران ندارد »[۸۲].سازمان در ۲۶ خرداد اطلاعیه ی دیگری در حمایت از بنی صدر صادر کرد و خطاب به نیروهای خود نوشت:
« …جان رئیس جمهور علی القاعده در خطر جدی است و فرد فرد شما، از جانب تمام مردم ایران، در دفاع از آزادی و مقاومت در برابر دیکتاتوری و اختناق سیاه وظیفه دارید تا برای نجات جان دکتر بنی صدر هر لحظه هوشیار و آماده باشید »[۸۳].
در اطلاعیه ی دیگری، نمایندگانی را که به عزل بنی صدر رأی دهند، تهدید می کند:
« …سازمان مجاهدین خلق ایران بدین وسیله تمامی نمایندگانی که در مجلس حضور می یابند، نسبت به کلیه ی عواقب گسترده ی عزل رئیس جمهور دکتر بنی صدر در فضای هیستریک اجتماعی حاکم، زنهار می دهد »[۸۴].
بنی صدر که اکنون با مجاهدین در یک جبهه قرار گرفته بود،دعوت به ایستادگی در برابر دیکتاتوری و کودتاگران می کرد. آیت الله خمینی در سخنرانی ۶ خرداد ۶۰ گفت:
« نمی شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم، غلط می کنی قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد…شماها به بن بست رسیده اید، می گویید خوب، چه بکنیم، بگذارید اسلام نباشد تا ما باشیم، بگذارید ایران نباشد. شما ایستاده اید تا پای این که ایران نباشد،دست بردارید از فضولی ها،برای خدا کار کنید، برای خدا آرامش بگیرید »[۸۵].
در همان روز هاشمی و اعضای شورای عالی قضایی با آیت الله خمینی دیدار داشتند. آیت الله خمینی به آنها می گوید، بنی صدر به خاطر اطرافیان نابه کارش خودش را حذف می کند »[۸۶].
بنی صدر در ۹/۳/۱۳۶۰،گفت:
« حرف من این است و همیشه هم این بوده است و از اول هم گفته ام و حالا هم می گویم و در آینده نیز بر همین رویه خواهم بود كه من روی اصولی كه پذیرفته ام و اعتقادی كه دارم مقابل امام نخواهم شد ».
در ۱۱/۳/ ۶۰ کمیته ی حل اختلاف بنی صدر را در موارد زیر مقصر شناخت:
« یک- امضا نکردن مصوبه ی مجلس برای تعیین سرپرست وزارتخانه های خارجه، بازرگانی و اقتصاد و دارایی. دو- تخلفات متعدد در روزنامه ی انقلاب اسلامی و مصاحبه ی خود در پایگاه هوایی شیراز در تشویق مردم به « مقاومت » و « استقامت » یا به عبارت بهتر تشویق به ایستادگی در مقابل جریان مخالف وی. سه- تخلف رئیس جمهور در مورد عدم ارایه ی لیست اموال و دارایی های خود به قوه ی قضائیه ».
بنی صدر در ۱۷/۳/ ۶۰ در همدان خطاب به مردم گفت:
« در این لحظات جز استقامت هیچ راه دیگری برای نجات کشور وجود ندارد …سرتاسر ایران در برابر تمایل شدید به استبداد مقاومت کند…این اجتماع بزرگ و استقامتی که در کشور می کنید نوید می دهد که روزنامه های متمایل به استبداد مرده و صبح آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی نزدیک است…اینها مراحل مختلف حرکتی است که حذف رئیس جمهوری منتخب شما را هدف قرار داده است…آن چه اهمیت دارد حذف رئیس جمهور نیست، مهم آن است که غول استبداد و اختناق می خواهد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم ناخواسته تحمیل کند »[۸۷]
آیت الله خمینی در روز بعد(۱۸/۳/ ۶۰) به سخنان بنی صدر پاسخ گفت:
« دیكتاتورها هم از قانون بدشان می آید…نباید چنانچه یك قانونی بر خلاف نظر من بود، من بیایم بیرون و هیاهو كنم كه من این قانون را قبول ندارم ،این قانون، خوب قانونی نیست . قانون خوب است ، شماها باید خودتان را تطبیق بدهید باقانون ، نه قانون [خودش را] با شما تطبیق بدهد…اگر یك جایی عمل به قانون شد و یك گروهی در خیابانها بر ضد این عمل بخواهندعرض اندام كنند، این همان معنای دیكتاتوری است كه به هیتلر مبدل می شود انسان ، این همان دیكتاتوری است كه به استالین انسان را مبدل می كند…دیكتاتوری همان است كه نه به مجلس سر فرود می آورد، نه به قوانین مجلس و نه به شورای نگهبان و نه به تایید شورای نگهبان و نه به قوه قضائیه و نه به دادستانی…این كه من همیشه نصیحت می كنم به آقایان،این نه از باب این است كه در ملت ما یك ضعفی پیدا شده ، یك فتوری پیداشده…نصیحت خواهم كرد، نصیحت برادرانه خواهم كرد، نصیحت خاضعانه خواهم كرد، لكن این را باید همه بدانند كه آن روزی كه من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بكنم ، آن روزی كه من احساس خطر برای اسلام بكنم ، آن روزاین طور نیست كه باز من بنشینم نصیحت كنم ؛ دست همه را قطع خواهم كرد…اگركسانی در اطراف كشور سخنرانی كنند و سخنرانی آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص ،هر كس می خواهد باشد، هر مقامی می خواهد باشد، من او را به جای خودش می نشانم ،قبل از این كه شورش پیدا بشود من او را به جای خودش می نشانم…گوشهای خودتان را باز كنید…با اشخاصی كه زاید بر صحبت ، بخواهند تشنج ایجاد كنند، با اشخاصی كه می خواهند صف آرایی بكنند در مقابل دادستانی ، در مقابل مجلس ، در مقابل ارگانهای دیگر، من همان خواهم كرد كه با محمدرضا [كردم]…باز من نصیحت می كنم شماها را كه تا دیر نشده است به جای خودتان بنشینید و ازتحریكات عناصر فاسد كه در گوشهای شما مطالبی می خوانند، پرهیز كنید و آنها را ازخودتان برانید. من اگر كسی با آرامش مخالفت كند با او سخت عمل خواهم كرد و این یك وظیفه شرعی است كه بر عهده همه ی ما هست و بر عهده ی من هم هست…بستن بازار و راهپیمایی، در مقابل رسول اكرم است ، در مقابل اسلام است و شما هوشیار باشید كه مبادا این گروهكهای فرصت طلب به بهانه ی این كه چه شده و چه شده بخواهند راهپیمایی كنند و بخواهند آشوب كنند. محركین آشوب را، هركس می خواهد باشد، با قلم ، با زبان ، با هرچه بخواهد باشد، معرفی كنند، من او را خواهم منزوی كرد…تمام اینها بر خلاف مصالح اسلام و بر خلاف مصالح خدای تبارك و تعالی كه اسلام را برای ما الگو قرار داده است می باشد و حرام است…من باز به همه ی این آقایانی كه می خواهند نطق كنند و اعلامیه بدهند و نمی دانم نامه ی سرگشاده بفرستند و از این مزخرفات ، به همه ی اینها اعلام می كنم كه برگردید به اسلام ،برگردید به قانون ، برگردید به قرآن كریم ، بهانه درست نكنید كه اسباب این بشود كه شما همه به انزوا كشیده بشوید. من به بسیاری از شما علاقه دارم و میل دارم كه همه به قانون عمل كنند و همه در جای خود باشند »[۸۸].
آیت الله خمینی با این که در این سخنرانی آنان را تهدید می کند،اما همچنان به دنبال جدا کردن بنی صدر از سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه هاست تا در چارچوب قانون رئیس جمهوری باقی بماند. به صراحت می گوید که به بنی صدر علاقه دارد. بنی صدر کوتاه نیامد و آیت الله خمینی در اولین گام او را از فرماندهی کل قوا برکنار کرد.
۱۶- عدم کفایت رئیس جمهور: در این شرایط، برخی به سوی عزل بنی صدر از ریاست جمهوری پیش رفتند. آیت الله خمینی هنوز به این نظر نرسیده بود. هاشمی رفسنجانی در ۲۳ خرداد به دیدار آیت الله خمینی می رود تا نظر او را جویا شود:
« برای این که در رابطه با آقای بنی صدر، در مسأله ی ریاست جمهوری و طرح عدم کفایت سیاسی، نظر امام را بدانم اول وقت به منزل ایشان رفتم…امام هم مثل من نظرشان این بود که ترجیح دارد آقای بنی صدر تابع قانون شود و رئیس جمهور بماند.اما به ظن قوی، ایشان تسلیم قانون نخواهد شد؛ لذا ما باید اتمام حجت کنیم، حتی ایشان را دعوت به مذاکره کنیم، اگر تسلیم نشد، چاره ای نیست، باید به قانون عمل کرد. ایشان از عواقب کار هم نگران نبودند. آقای بنی صدر را قدرتی نمی دانند »[۸۹].
در روز بعد هم هنوز نظر آیت الله خمینی این است که نباید عجله کرد و اگر بنی صدر بخواهد می تواند با شرایطی همچنان رئیس جمهور باقی بماند. در همین روزها، چهار تن از نمایندگان مستقل و بی طرف مجلس(محمد کاظم موسوی بجنوردی ،حجتی کرمانی ،انواری و مهدیزاده ی محلاتی) به دیدار آیت الله خمینی می روند تا به طور مستقیم از نظرات او درباره ی عزل بنی صدر مطلع شوند و تکلیف خود را بدانند. بجنوردی می گوید:
« امام از ما چهار نفر خواستند تحلیل مان را از اوضاع بگوییم…نوبت به من رسید. مقدمتاً عرض کردم شما هر دستوری بدهید ما عیناً همان را انجام می دهیم. ادامه دادم، این که گفته می شود برکناری بنی صدر بدون پیامد و ضایعات خواهد بود، حرف درستی نیست. تمام گروه های مخالف نظام جمهوری اسلامی، کمونیست ها و منافقین دست به مبارزه ی مسلحانه خواهند زد. خوش خیالی است که فکر کنیم اینها کاری نمی کنند. تلفات ما قطعاً سنگین خواهد بود…برای آن که سوء تفاهمی پیش نیاید دوباره تأکید کردم که از دادن تلفات ترسی نیست و اگر امام دستور بدهند ما در مجلس به عزل بنی صدر از ریاست جمهوری رأی خواهیم داد. امام فرمودند:
« آخر به من گزارش داده اند که بنی صدر با منافقین در ارتباط است ».
بجنوردی: »هر چه شما دستور بدهید ما اجرا خواهیم کرد ».
آیت الله خمینی: « من سه شرط برای بقای بنی صدر می گذارم. اگر این سه شرط را قبول کند می تواند بماند. اول این که ارتباطش را با منافقین قطع کند و گروهک ها را محکوم کند. دوم این که از این به بعد هیچ جا سخنرانی نکند. سوم این که دفترش را از عناصر نامطلوب پاکسازی کند ».
این خلاصه و لب کلام امام بود. در همان جلسه بنا شد که اگر این سه شرط را قبول کند پرونده ها را در اختیار آقای موسوی اردبیلی قرار دهد تا ایشان مسأله ی پاکسازی دفتر بنی صدر را بی طرفانه دنبال کند. همچنین قرار شد ما چهار نفر پیغام را به بنی صدر برسانیم…من و مرحوم محلاتی و آقای محمد جواد حجتی کرمانی نزد بنی صدر رفتیم و سه شرط حضرت امام را به اطلاع بنی صدر رساندیم. بنی صدر پس از شنیدن پیام رو کرد به آقای محلاتی و بنا کرد به ایشان حمله کردن که شما التقاطی هستید و فلان کار را کرده اید و چه طور! بنی صدر رویش به آقای محلاتی باز بود و با ایشان بازتر و راحت تر صحبت می کرد. دیدم که صحبت به درازا کشید و نزدیک است از بحث اصلی دور شویم. با فاصله ی کمی کنار بنی صدر نشسته بودم. دستم را زدم روی میز و بلند گفتم: »سید اینها می خواهند تو را بردارند این سه شرط را قبول می کنی یا نه؟ « …به محض این که جمله ی من به پایان رسید، سرش را پائین انداخت و شاید به مدت یک دقیقه به فکر فرو رفت. سپس گفت: »باشد، شرایط را می پذیرم ». ما هم در آن لحظه خیالمان راحت شد…اما فردای این دیدار بنی صدر برخلاف قول خود عمل کرد و به هیچ یک از این سه شرط عمل نکرد »[۹۰].
عزت الله سحابی هم خاطره ی دیگری از این دوران نقل کرده که حکایت از بی طرفی آیت الله خمینی در نزاع بنی صدر و جناح مقابل تا اوایل سال ۶۰ دارد. تاریخ رویداد به احتمال زیاد پایان سال ۱۳۵۹ است. در پایان جلسه ی طرفین نزاع با آیت الله خمینی،وقت رفتن، به بازرگان می گوید شما بمانید من با شما کار دارم.آیت الله خمینی به مهدی بازرگان می گوید:
« شما قدری این بنی صدر را نصیحت کنید. او فقط حرف می زند و سر و صدا راه می اندازد، اینها دارند عمل می کنند. کاری بکنید که مسائل حل و فصل شود »[۹۱].
پاورقی ها:
۷۹- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۳۱۸.

۸۰- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص

۸۱- مسعود رجوی سلسله مصاحبه‌ها، مجاهد شماره ۱۱۴، فروردین۶۰.
۸۲- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۱۲۵ ، ص ۱.
۸۳- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۱۲۶ ، ص ۱ .
۸۴- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۱۲۷، ص ۷.
۸۵- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ، ص
۸۶- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۱۱۲ .
۸۷- کیهان ،۱۸/۳/ ۶۰ .
۸۸- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ،صص ۴۱۸- ۴۱۴.
۸۹- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۱۲۹.
۹۰- محمد کاظم بجنوردی ، به رنگ شفق ، ص ۲۷۷ .
۹۱- عزت الله سحابی، ایران فردا ، شماره ی ۵۲ .

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۱۰)

اکبرگنجی

هوس رقص با گرگها و در دام گرگها افتادن

بنی صدر در ۲۵ خرداد سخنان پیشین خود را تکرار می کند و نشان می دهد که حاضر به توافق در چارچوبی که آنها معین می کنند نیست. جبهه ی ملی هم برای همان روز مردم را برای اعتراض به لایحه ی قصاص دعوت به تظاهرات کرد. مجموع این متغیرها آیت الله خمینی را به سوی پذیرش طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر سوق داد. از روز ۲۶ خرداد بنی صدر ناپدید شد. اطلاعیه ی سیاسی- نظامی شماره ی ۲۵ سازمان مجاهدین خلق در ۲۸ خرداد ۶۰ ،منتشر شد. متن آن به شرح زیر است:

« بسم الله الواحد القهار. مردم قهرمان ایران. مردم مبارز تهران. مزدوران ارتجاع سه شنبه شب ۲۶ خرداد ماه جاری، با حمایت دسته های اوباش مسلح و چماقدار، به خانه ی پدری برادر مجاهد مهدی ابریشمچی یورش برده و پس از ضرب و شتم ساکنان آن، بخشی از اموال و کتب موجود در خانه را به غارت بردند. همچنین در همین ایام شاهد دستگیری های غیر قانونی اعضای دفتر ریاست جمهوری هستیم؛ که بعضاً حتی خبر و اسامی افراد دستگیر شده نیز اعلام نمی شود. کما این که نقشه های وسیعی برای دستگیری کلیه ی شخصیت های ترقی خواه و ضد انحصار طلب کشور در دست آمادگی است.سازمان مجاهدین خلق ایران، ضمن اعتراض به این قبیل اقدامات ضد انقلابی و خلاف شرع و قانون، بدین ‌وسیله از خلق قهرمان ایران کسب اجازه می ‌کند تا از این پس- به یاری خدا- در قبال حفط جان اعضای خود، بویژه اعضای کادر مرکزی سازمان که در حقیقت بخشی از مرکزیت تمامی خلق و انقلاب محسوب می ‌شوند، قاطع ترین مقاومت انقلابی را از هر طریق معمول دارد. بدیهی است برابر اعلامیه ی حاضر،از این پس مسئولیت هر آنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمه ی مرتجعین انحصار طلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کرده اند تا نقشه ی به پایان نرسیده ی شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند. از این حیث بر آنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته ی سخت‌ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ می‌ دارد تا در هر موردی هم که کیفر فی‌المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضد انقلابی میسر نباشد، به ‌زودی و به‌ طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند »[۹۲].
نیت و انگیزه ی نویسندگان این بیانیه اهمیت چندانی ندارد. مهم آن است که در آن فضا، این بیانیه چگونه معنا شد؟ دیگران چه برداشتی از آن کردند؟ جای کتمان ندارد که آیت الله خمینی و سازمان های اطلاعاتی- امنیتی- نظامی رژیم، آن بیانیه را به معنای اعلان آغاز جنگ مسلحانه فهمیدند که در ۳۰ خرداد ۶۰ به مرحله ی عمل در آمد.
در روز ۳۱ خرداد عدم کفایت سیاسی بنی صدر با ۱۷۷ رأی مثبت و یک رأی مخالف به تصویب رسید. آیت الله خمینی در اول تیرماه ۶۰ در پای مصوبه ی مجلس نوشت:
« پس از رأی اکثریت قاطع نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی مبنی بر این که آقای ابوالحسن بنی صدر برای ریاست جمهوری ایران کفایت سیاسی ندارند، ایشان را از ریاست جمهوری اسلامی ایران عزل نمودم »[۹۳].
۱۷- فاز جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق: آیت الله خمینی در اول تیر ۶۰ طی یک سخنرانی به شدت به رهبران سازمان مجاهدین خلق تاخت،عملیات مسلحانه ی آنان را نقد کرد،از جوانهایی که به آنها پیوسته اند خواست که از آن « گرگها » جدا شوند و به آغوش اسلام بازگردنند. از نهضت آزادی هم خواست که به طور صریح و علنی سازمان مجاهدین خلق و قیام مسلحانه ی آنها را محکوم سازد. به نهضت آزادی و بنی صدر انتقاد کرد که چرا در برابر تظاهرات جبهه ی ملی علیه حکم قصاص- که منجر به ارتداد صاور کنندگان آن بیانیه شد- اعتراض نکردند و صف خود را از آنان جدا نساختند؟ به اتحاد بنی صدر با سازمان مجاهدین خلق و قیام مسلحانه ی سی خرداد آنها اشاره کرد و وی را از اتحاد با گرگها بر حذر داشت:
« من بسیار متاسفم از این كه كوشش كردم كه در این دوره ی اول جمهوری اسلامی این طور مسائل پیش نیاید، و این طور عزل و نصبها نشود؛ لكن با كمال كوششی كه كردم اینها نتوانستند بفهمند. من با زبانهای مختلف آنها را دعوت كردم به این كه رها كنند این راهی را كه در پیش دارند و با ملت ایران این طور نكنند. من می خواستم كه تمام این كسانی كه در كار دولتمردی هستند تا آخر انقلاب و پیروزی انقلاب ، همه در محل خودشان باقی باشند و این جمهوری اسلامی را همه باهم به آخر برسانند و به پیروزی مطلق ؛ لكن دستهایی در كار بود و گرگهایی[سازمان مجاهدین خلق] بود در بین اینها كه نگذاشتند آن مطلبی را كه می خواستیم نشود، نشود…من قبلا هم گفته بودم كه اگر من احساس خطربكنم ، آن چیزی را كه به شما داده ام پس می گیرم…كرارا من گفتم[به بنی صدر]كه بیا برو از این گروهكهای فاسد، از این منافقین ، تبری كن ؛ حیثیت خودت را از دست نده . بیا برو در ملا عام و اینها را از خود بران . اینها تو را به تباهی می كشند. این گرگهایی كه اطراف تو جمع شده اند الا بعض معدود آنها، همه ی آنها گرگهایی هستند كه می خواهند ترا به تباهی بكشند، اینها را از خود بران…این خودش را به تباهی كشاند…آن آقا[بنی صدر]،من كرارا به او گفتم كه حسابت را از این منافقین جدا كن و اعلام كن به این كه شماها از اسلام نیستید و شماها به من ارتباط ندارید، نپذیرفت ، و دید آنچه دید…من علاقه دارم به بسیاری از شما و شما توجه ندارید.من باید بگویم كه شماها با این كه در سیاست بزرگ شدید، شم سیاسی ندارید. چنانچه آقای بنی صدر هم شم سیاسی نداشت. من الان هم نصیحت می كنم آقای بنی صدر را به این كه نبادا در دام این گرگهایی كه در خارج كشور نشستند و كمین كردند بیفتید، و این آبرویی كه از دست دادید بدتر بشود.من علاقه دارم كه تو بیشتر از این خودت را تباه نكنی…نبادا یك وقت در دام اشخاصی بیفتی كه این ملت آنها را سر تا پا شناخته است ؛ و آنها از تو پشتیبانی كنند و توهم در دام آنها بیفتی ؛ كه هم دنیا به باد رفته است تا آخر، و هم آخرت . اگر نصیحتهای من را گوش كرده بودی ، این مسائل پیش نمی آمد. لكن نگذاشتند؛ آنهایی كه به تو اظهارعلاقه می كردند آنها به اسلام علاقه نداشتند؛ و تو را كشاندند به جایی كه تباه كردند، بیش از این خودت را تباه نكن ؛ به دام این اشخاصی كه مثل اژدها دهان باز كرده اند تا همه ی حیثیت تو را به باد فنا بدهند و ببلعند نیفت . چنانچه توبه كنی و برگردی و علاقه خودت را از این گروههای مفسد، فاسد، جنایتكار، سلب كنی ، و در یك كناری بنشینی مشغول تصنیف و تالیف بشوی ، صلاح تو است…[اگر حرف مرا گوش کرده بودی، همه ی دوستان و مردم از تو جدا نمی شدند] الا این گروههایی كه می خواهند شما را آلت دست قرار بدهند و به مقاصد خودشان برسند. دوستهای درجه ی اول شما پشت بشما كردند. گروههایی كه با شما بودند و برای شما شعار می دادند پشت به شما كردند. و این دلیل این بود كه شما قدرت سیاسی ندارید، بزرگتر دلیل این است كه انسان یازده میلیون رای را تباه كند! این گذشت و ناگوار گذشت ، من نمی خواستم این طور بشود »[۹۴].
شش روز بعد دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط سازمان مجاهدین خلق منفجر شد و تعداد زیادی از رهبران جمهوری اسلامی کشته شدند. ترورها به سرعت افزایش یافت و در هشت شهریور نخست وزیر و رئیس جمهور جدید در اثر انفجار نخست وزیری توسط مجاهدین خلق کشته شدند. متقابلا رژیم فضا را به شدت بست و سرکوبها را به شدت تمام افزایش داد و جامعه وارد فرایند باطل خشونت شد.
آیت الله خمینی در جمع خانواده ی کشته شدگان هفتم تیر،در ۱۱/۴/ ۱۳۶۰، گفت:

« شما دیدید كه آقاى بنى صدر حسابش را جدا نكرده، خدا مى ‏داند كه من مكرر به این گفتم كه آقا، اینها تو را تباه مى‏ كنند. این گرگهایى كه دور تو جمع شده‏اند و به هیچ چیز عقیده ندارند، تو را از بین مى ‏برند، گوش نكرد، هى قسم خورد كه اینها فداكار هستند، اینها مردم كذا هستند؛ یعنى، آنهایى كه دور و بر او هستند. خوب من مى ‏دانستم كه این جور نیستند. یك دسته‏اى، كه مى ‏روند توى وزارتخانه دزدى مى‏ كنند این را تأییدش مى ‏كند. خوب معلوم مى‏ شود، دزدى را شما گفتید. این قدر عقلشان ناقص است این را تأیید مى‏ كردند »[۹۵].

پنجاه روز پس از عزل بنی صدر،انفجارها،ترورها و فرار بنی صدر و رجوی به پاریس؛ او هنوز به دنبال جدا کردن بنی صدر از گرگها[سازمان مجاهدین خلق] بود. نمی خواست امیدهایی که به او بسته بود،تأییدهایی که از او کرده بود،یکسره به سراب تبدیل شود. عزل از فرماندهی کل قوا و برکناری از ریاست جمهوری،هزینه ی رقص با گرگها بود. گرگ بودن یا نبودن رهبران سازمان مجاهدین خلق محل نزاع ما نیست. آیت الله خمینی آنها را گرگ به شمار می آورد و به هیچ وجه اتحاد با آنها را نمی پذیرفت. در ۱۹/۵/ ۱۳۶۰، در دیدار با اعضای انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا، گفت:

« حالا یك شلوغكاریهایى كرده‏اند و یكى یكى هم فرار كرده‏اند و در بیرون ایران دارند زندگى مى ‏كنند. البته صحبتها زیاد است كه ما چه خواهیم كرد و چه خواهیم كرد. در داخل كه بودند هیچ غلطى نتوانستند بكنند حالا رفته‏اند خارج مى‏ گویند ما از آنجا چه مى ‏كنیم. شما گمان نكنید كه اینها در آنجا حتّى خودشان با خودشان خوب باشند، خود اینها هم با هم در آنجا دشمن هستند. اشخاص منافق و اشخاص كافر نمى‏ توانند با هم یك وجهه‏اى داشته باشند، اتحادى داشته باشند كه یك كارى انجام بدهند. تمام كارهایشان این است كه مصاحبه مى‏ كنند و صحبت مى ‏كنند و فحش به هم مى‏ دهند یا به ماها فحش مى‏ دهند یا خودشان به هم فحش مى‏ دهند. یك دسته ی ورشكسته‏اى كه در اینجا یا با لباس مبدل یا با لباس زنانه فرار كرده‏اند، حالا در آنجا نشسته‏اند و مى‏ خواهند مملكت ایران را زمامدارى كنند و مى ‏گویند كه همه ی ایران با ما هستند. خوب، اگر همه ی ایران با شما هستند پس كجا رفتید…خیال مى ‏كنند كه چهار تا ترقه وقتى كه در تهران- فرض كنید كه- یا چهار تا بمب در تهران منفجر شد یك چیزى شده است. نخیر، اینها چیزى نیست، هر بچه ی دوازده ساله‏اى مى‏ تواند كه یك چیزى از اینها را ببرد توى جمعیتى بگذارد و فرار كند…الآن هم اگر همه ی اینهایى كه در خارج رفتند و مى ‏خواهند حكومت ایران را به هم بزنند همه ی اینها توبه كنند و برگردند به مملكت خودشان و واقعاً بخواهند كه خدمت كنند به مملكت خودشان، خوب برگردند، بیایند خدمت كنند، كسى كارشان ندارد. اینها بیخود رفتند بیرون و هیاهو مى ‏كنند و خودشان هم مى ‏دانند كارى ازشان نمى‏ آید، لكن با سیلى صورت خودشان را سرخ كرده‏اند…اشخاصى كه خوب بود خدمت بكنند به این كشور، مى ‏توانستند خدمت بكنند به دام افتادند و این طور حیثیت خودشان را از بین بردند و زحمتهایى هم اگر سابقاً كشیدند، بكلى قلم سرخ رویش كشیدند. و این ترقه بازیهایى كه در ایران مى ‏شود، البته به ما یك صدماتى وارد مى ‏شود، اما این یك قدرتى نیست، این طور نیست كه یك قدرتى باشد كه قدرتى در دست آنها هست و دارند ترقه مى ‏اندازند، بمب را قایم كنند، این هر بچه‏اى مى‏ تواند این كار را بكند، هر دزدى مى ‏تواند برود یك جایى یك بمب بگذارد منفجر بكند »[۹۶].

آیت الله خمینی بر این باور بود که بنی صدر در اثر ارتباط با سازمان مجاهدین خلق کل سوابق خدمت خود را بر باد داده است. می گفت در دام گرگها افتاده و این اتحاد موقتی است و آینده ای ندارد. هنوز به جداسازی او از آنها امید داشت. یا حداقل این طور وانمود می کرد.

بنی صدر تأیید کرده است که آیت الله خمینی خواستار مرزبندی او با سازمان مجاهدین خلق بوده است. می گوید،در کرمانشاه، پس از عزل از فرماندهی کل قوا،رضا پسندیده، فرزند آیت الله پسندیده،از سوی آیت الله خمینی نزد او رفته و به او پیغام داده در صورت تعیین مرز با آنها،همچنان رئیس جمهور و فرمانده ی کل قوا باقی خواهی ماند.

پاورقی ها:

۹۲- نشریه ی مجاهد،شماره ی ۱۲۷ ،ص ۴.
۹۳- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ،ص ۴۸۰ .
۹۴- صحیفه ی امام ، جلد ۱۴ ،صص ۴۹۴- ۴۸۲.
۹۵- صحیفه ی امام ، جلد ۱۵ ، ص ۳۰ .

۹۶- صحیفه ی امام ، جلد پانزدهم، صص ۹۳- ۹۲ .

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۱۱)

اکبرگنجی

ترور شاه مهره ها و بی آینده کردن رژیم

من گفته بودم رأی،رأی مردم است. حال، چون انتخاب شما این طور شده است، من هم انتخاب شما را می پذیرم ».آقای رجوی گفت: »اکثرهم لایعقلون؛ قرآن می گه اکثر مردم عقل ندارند…شما می گید اگر مردم رفتند پای صندوق ها!خب، می رن. آخوند ها بهشون می گن بروید پای صندوق ها، اینها هم می روند پای صندوق ها »

۱۸- بنی صدر و مجاهدین،محقق کننده ی داوری های آیت الله خمینی: سخنان آیت الله خمینی درباره ی آینده ی روابط بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق درست در آمد. اختلافات آنها در زمان حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی نمایان شد. به سخنان طرفین نزاع باید توجه کرد:

۱-۱۸- نگاه مسعود رجوی به مردم: بنی صدر وقتی از شورای ملی مقاومت جدا شد، گفت:

« وقتی تصمیم گرفتیم به خارج بیاییم،آقای مسعود رجوی آمد به محلی که من مخفی بودم. او در آنجا گفت: »می خواهیم قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری[مرداد ۱۳۶۰]- که ۴۰ روز بعد انجام می شد- خارج شویم ».من گفتم: نه، اول ببینیم[که] مردم ایران در این انتخابات ریاست جمهوری چگونه عمل می کنند. اگر مردم رفتند پای صندوق ها و رأی دادند، معنایش این است که این کودتا[عزل بنی صدر از ریاست جمهوری] را تأیید کردند. بنابراین من دیگر تکلیفی ندارم و از مخفیگاه بیرون خواهم آمد و یک اعلامیه خواهم داد که « مردم ایران!شما با رفتن به پای صندوق ها و دادن رأی خود، این کودتا را تأیید کردید. کشور مال شماست. من گفته بودم رأی،رأی مردم است. حال، چون انتخاب شما این طور شده است، من هم انتخاب شما را می پذیرم ».آقای رجوی گفت: »اکثرهم لایعقلون؛ قرآن می گه اکثر مردم عقل ندارند…شما می گید اگر مردم رفتند پای صندوق ها!خب، می رن. آخوند ها بهشون می گن بروید پای صندوق ها، اینها هم می روند پای صندوق ها »[۹۷].

با این که رجوی این سخنان را به بنی صدر گفته بود،بنی صدر باز هم به دنبال او رفت. فقط سازمان مجاهدین خلق به بنی صدر نیازمند نبود،بنی صدر هم برای رفتن به آنها محتاج بود. می گوید:

« آنها گفتند: »هر چه شما بنویسید، ما امضا می ‌كنیم. فقط محلی و سازمانی داشته باشیم تا فعالیت بكنیم. ما از تغییر و تحول، بیشتر از این نمی ‌خواهیم ». من به آنها گفتم: »اگر چه شما به سراغ من آمدید ولی اگر نمی ‌آمدید، من سراغ شما می ‌آمدم »[۹۸]. »آنان خروج از ایران را با كسانی كه در نیروهای هوایی داشتند، ترتیب دادند. كارت شناسایی یكی از همافران را به من دادند. سلمانی و غیره آمد و مرا مشابه آن قیافه‌ای در آوردند كه در عكس آن كارت [شناسایی] بود. چون شب به آن محل می ‌رفتیم و پرواز می‌ كردیم، دقت را كم می ‌كرد و متوجه نشدند. بدین ترتیب، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدیم. در آنجا سوار یك هواپیمای سوخت رسانی شدیم. سرهنگ معزی خلبان هواپیما و خدمه‌های هواپیما هم آمدند »[۹۹].

۲-۱۸- ترورها و انفجارهای سازمان مجاهدین خلق: سازمان چریکی مسلح،معتقد به استفاده ی از اسلحه برای رسیدن به اهداف- از جمله تسخیر دولت- چیزی نبود که بر کسی پوشیده باشد. سازمان مجاهدین در چند ماه آخر، برای بنی صدر سنگ تمام گذاشت. سازمان در اطلاعیه ی سیاسی- نظامی شماره ی ۲۵ سازمان خود که در ۲۸ خرداد ۶۰ ،منتشر شد، نوشته بود:

« بدیهی است برابر اعلامیه ی حاضر،از این پس مسئولیت هر آنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمه ی مرتجعین انحصار طلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کرده اند تا نقشه ی به پایان نرسیده ی شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند. از این حیث بر آنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته ی سخت‌ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ می‌ دارد تا در هر موردی هم که کیفر فی‌المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضد انقلابی میسر نباشد، به ‌زودی و به‌ طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند ».
بنی صدر این اطلاعیه را دیده بود. قبل از فرار او و رجوی از ایران،انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی صورت گرفت. به تعبیر دیگر، بنی صدر با گروهی تروریستی ائتلاف کرد که در مبارزه ی علیه رژیم جدید،از روش های تروریستی به وفور استفاده کرده است. بنی صدر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را کار سازمان مجاهدین خلق نمی داند. وی آن انفجار را کار « دستگاه خمینی » قلمداد می کند. وی مدعای خود را به سه شیوه موجه می سازد.
۱-۲-۱۸- شیوه ی اول: استناد به ملاقات خود با نمایندگان رجوی. می گوید:
« در خانه ی مرحوم لقایی كه او هم شهید شد یعنی تا ۲۴ ساعت بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، من در آنجا بودم… در آنجا كه بودم، نواب آمد و گفت: مجاهدین می ‌خواهند با شما صحبت كنند. دو نفر از آنها نزد من آمدند. یكی عضدانلو برادر خانم مریم عضدانلو و دیگری به نام عباس داوری كه از اعضای قدیمی سازمانشان بود. آنها آمدند و من چند سؤالی مطرح كردم و گفتم: « پاسخ اینها را بیاورید تا من فكر كنم ». اولین سئوالی كه از آنها كردم، این بود كه آیا این انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، كار شما بود؟ آنها گفتند: »نه. كار ما نیست ».آن روز هم اعلامیه ای صادر کردم و آن عمل انفجار را محکوم کردم چون با چنین روشی موافق نبودم…آنها برگشتند و جوابهای مساعد آوردند. بدین ترتیب، من پذیرفتم كه بروم به مخفیگاهی كه آنها در نظر گرفته بودند و رفتم به آنجا. آقای تهرانی هم به عنوان محافظ، همراهم بود. در آنجا، آقای مسعود رجوی آمد پیش من و معلوم شد كه در آن خانه، همسرش هم زندگی می‌ كند. در آنجا بود كه صحبت رفتن از ایران مطرح شد »[۱۰۰].

۲-۲-۱۸- شیوه ی دوم: مسعود رجوی به بنی صدر می گوید، پدر زن عزیز که در یک خانه با هم زندگی می کنیم و در شورای ملی مقاومت که شما دارای حق وتو در آن هستید در حال مبارزه برای سرنگونی حکومت هستیم،انفجار دفتر حزب جمهوری و دفتر نخست وزیری کار ماست. اما بنی صدر با استناد به افرادی ناشناخته در ارتش مدعای همکار و داماد را انکار می کند. می گوید:

« رجوی در فرانسه گفت:[انفجار حزب جمهوری اسلامی را] « ما کردیم ».گفتم: »در تهران که پرسیدم، گفتند ما نکردیم ولی اینجا می گویی ما کردیم.اما، من باورم نیست که شما کردید چون خود من از ستاد ارتش که هنوز با آنها رابطه داشتم،پرسیدم »…نظر ارتش این بوده که این کار سپاه پاسدران می توانست بوده باشد…البته من هم هیچوقت نپذیرفتم که این انفجار،کار این آقایان[سازمان مجاهدین خلق]بوده باشد »[۱۰۱].
۳-۲-۱۸- شیوه ی سوم: مقدمات کاذبی ذکر می کند، تا باز هم نتیجه بگیرد که کار خود رژیم بوده است. می گوید رژیم این انفجار را به گردن همه ی گروه ها انداخته است، اما برای این مدعا، هیچ مدرکی ارائه نمی گردد. می گوید:
 » رژیم جمهوری اسلامی،پس از انفجار، هر جریانی را که دراز کردند، گفتند که انفجار کار آنها بود. وقتی رهبری حزب توده را گرفتند،گفتند که این انفجار زیر سر آنها بوده و آنها کردند. بعد که سید مهدی هاشمی را گرفتند،همین رفسنجانی در نماز جمعه گفت که او بود که این انفجار را سازمان داده بود. در آن روزهای پس از انفجار، می گفتند که به دستور من بود که رجوی این کار را انجام داد. در حالی که، آن دو نفر از مسئولین سازمان مجاهدین که پیش من امده بودند، قبلاً انفجار انجام شده بود و در آن مقطع زمانی، من هیچگونه رابطه ای با آنان نداشتم »[۱۰۲].
این مدعا کاذب است. رژیم جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین خلق را مسئول انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی معرفی کرد،نه حزب توده،نه سید مهدی هاشمی، نه هر جریانی را که دراز کرد(فدائیان خلق اقلیت، فدائیان خلق اکثریت،نهضت آزادی،جبهه ی ملی،پیکار،و…).
روایت مسعود رجوی از اقدامات تروریستی سال ۶۰ نه تنها با روایت بنی صدر متفاوت است، بلکه پدر زن و همراه سیاسی را به تشویق آن اقدامات متهم می سازد. می گوید بنی صدر کاملاً موافق آنها بود و حکم مهدورالدم و واجب القتل بودن آنان را صادر کرده بود. یعنی در نقش فقیه صادر کننده ی حکم ترور ظاهر شده بود:
« آقای بنی صدر به خوبی به یاد دارند که در آن اوایل…رفسنجانی را در شمار « خمسه ی خبیثه »ی [بهشتی،رفسنجانی،خامنه ای،باهنر، رجایی] واجب القتل دانسته و به تأکید خواستار آن بودند که در ردیف بهشتی ملعون که هر دو نفر به اضافه ی سه دیگر دستشان تا مرفق به خون و جنایت آلوده بود مهدورالدم وشایسته مجازات شناخته شود »[۱۰۳].
رجوی در بیانی دیگر با تحقیر دیدگاه بنی صدر می نویسد:
« آنچه بنی صدر از مبارزه ی مسلحانه مجاهدین انتظار داشت ، اساساً چیزی جز دفع شرّ تعدادی از مهره های بالای رژیم نبود »[۱۰۴].
مسعود رجوی در جمع بندی یکساله ، جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی را مرحله بندی کرده و می گوید:
« در مرحله ی اول، نوبت « سران سیاسی » بود. قبل از هر چیز، شاه مهره ها هدف بودند »[۱۰۵]. »ما در فاز نخستین تهاجممان، با عمل بزرگ شروع کردیم؛ و در رأس همه، عملیات تاریخی « الله اکبر »، که این اسم هم پیشاپیش برایش گذاشته شده بود،جای موسی خالی…یک مرحله را پیش بردیم. کدام مرحله؟ بی آینده کردن رژیم و سلب ثبات از آن…خلاصه در یک کلام: کار کسی جز مجاهدین نبود…کار در مجموع حساب شده و برنامه ریزی شده بود »[۱۰۶].
نشریه ی مجاهد در تحلیل ۷ تیر نوشته است:
« از بین رفتن ۷۰ درصد کادر رهبری و ارکان حکومتی اش در نقاط مختلف کشور و بی آینده شدن مطلق رژیم، دقیقاً محصول مقاومت انقلابی مسلحانه و به خصوص مرحله ی اول استراتژیک آن بوده است…او (بهشتی) تنها شاه مهره ای بود که می توانست آینده ی رژیم را…تضمین نماید(و در همین جاست که عظمت انقلابی و سرنوشت ساز مرحله ی اول استراتژی مقاومت روشن می شود)…مسعود در جمع بندی یکساله مقاومت مسلحانه…چنین می گوید:مجاهدین در اولین ضربه شان جایی برای تثبیت رژیم نگذاشتند »[۱۰۷].
مسعود رجوی در دورانی که با بنی صدر در یک منزل زندگی می کرد،و دولت ائتلافی تشکیل داده و در شورای ملی مقاومت فعالیت می کردند،در مصاحبه ی با نشریه ی الوطن العربی(دی ماه ۶۱) گفته است:
« دستاورد سال اول مبارزه ی مسلحانه ی ما بسیار بود تا حدی که رژیم امروز بی آینده شده است…کلیه ی کاندیداهای رهبری پس از خمینی یعنی مقاماتی که می توانستند رهبری رژیم کنونی را بعد از او به دست گیرند…علاوه ی بر آنها دو هزار نفر دیگر از آخوندهای حاکم و سایر مسئولین رژیم نیز…به هلاکت رسیده اند »[۱۰۸].
بعید است بنی صدر این اعترافات را ندیده باشد. باور کردنی نیست که هیچ یک از گفته های علنی آنها را ندیده باشد. حال نوبت آن است که جزئیات این عملیات را از زبان یکی از اعضای رده بالای سازمان مجاهدین مرور کنیم.
پاورقی ها:

۹۷- درس تجربه ، ص ۳۴۵.

۹۸- درس تجربه ، ص ۳۶۹ .

۹۹- درس تجربه ، ص ۳۷۱.

۱۰۰- درس تجربه ، صص ۳۶۸- ۳۶۷.

۱۰۱- درس تجربه ، صص ۳۷۸- ۳۷۷.
۱۰۲- درس تجربه ، ص ۳۷۸.
۱۰۳- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۳ ، ص ۷.

۱۰۴- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۴ ، ص ۶.

۱۰۵- مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۱۰۹.

۱۰۶- مسعود رجوی، جمع بندی یکساله، صص ۱۱۸- ۱۱۷.

۱۰۷- نشریه مجاهد ،شماره ی ۱۲۹، ص ۱۷.

۱۰۸- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۱۲۹ ، ص ۷.

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۱۲)

اکبرگنجی

مرداب متعفن خشونت

سعید شاهسوندی،از کادرهای بالای سازمان که از بدو تأسیس تا پس از عملیات فروغ جاویدان با سازمان بود و بعدها به طور کامل از سازمان گسست،طی گفت و گویی با لطف الله میثمی، تحلیل خود را از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بیان کرده است. او بر این باور است که نزاع های درون زندان طی سالهای ۵۴ الی ۵۷، به بیرون کشیده شد و « ارتجاع راست » می خواست به سرعت از شر مجاهدین خلاص شود.سازمان هم خود را نیروی پیشتاز انقلاب و صاحب اصلی آن به شمار می آورد

طرفین خود را حق مطلق و طرف مقابل را باطل مطلق قلمداد می کردند.
نابودی طرف مقابل، تنها راه پیش رو بود. سازمان هم فکر می کرد که روز سرنوشت ساز نزدیک است.گسترش عددی سازمان و شکاف در حاکمیت(بنی صدر و جبهه ی مقابلش)در سال ۵۹ آنان را به این تصور کشاند که وقت تسویه حساب نهایی فرارسیده است.آنها بر این باور بودند که به دلیل ماهیت متفاوت، روزی با آیت الله خمینی درگیر خواهند شد. تصوری که رهبران سازمان مجاهدین خلق در آن شرایط بر می ساختند،این بود که در صورت درگیری، طول مبارزه و عمر رژیم بین سه تا شش ماه خواهد بود و در پایان حکومت به دست سازمان می افتد. وی رژیم را آغاز کننده ی خشونت و سرکوب به شمار می آورد، و با قاطعیت می گوید سازمان مجاهدین خلق تا سی خرداد دست به اسلحه نبرد:

« از روز ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ و پس از اعلام راهپیمایی جبهه‌ ی ملی، در فاصله ی چهار روز بین ۲۶ تا ۳۰ خرداد، دستور تشكیلاتی كمیته مركزی این بود: تدارك تظاهرات بزرگ مشابه تظاهرات مادران. در عصر ۳۰ خرداد این تظاهرات انجام می‌ شود. آن زمان من در ستاد نشریه ی مجاهد بودم و لحظه ‌به‌ لحظه گزارش تظاهرات را می ‌گرفتم…آیت الله خمینی سخنرانی رادیویی می ‌كنند و سپاه پاسداران را به مقابله ی با این تظاهرات فرامی‌ خوانند. درگیری بزرگ در میدان فردوسی صورت ‌گرفت. گفته شد در این تظاهرات، مجاهدین اسلحه داشتند كه نداشتند. بیشترین امكاناتی كه مجاهدین در این تظاهرات داشتند اسپری‌های فلفل بود كه جنبه ی دفاعی داشت و شماری اندك نیز تیغ‌ موكت‌بری . یعنی می‌ شود با قاطعیت گفت كه مجاهدین در این تظاهرات سلاح گرم نداشتند. دستگیرشدگان به زندان اوین برده شدند. از نیمه‌ شب سی ‌خرداد اولین خبر اعدام‌ها توسط دادستانی انقلاب اعلام شد. ۳۱ خرداد روزنامه‌ها اعلام كردند سعید سلطان‌پور به حكم دادگاه انقلاب تیرباران شده است. لازم است گفته شود كه سعید سلطان‌پور پیش از این و در تاریخ پنج‌شنبه ۲۷ فروردین ماه ۱۳۵۹ در مراسم جشن ازدواجش به اتهام واهی اختلاس و خروج ارز دستگیر شده بود و در ماجرای سی ‌خرداد هیچ نقشی نداشت. اول تیرماه ۱۵ نفر اعدام شدند و روزهای دیگر شماری دیگر…. به این ترتیب فصلی جدید و خونین در مناسبات حاكمیت جمهوری‌اسلامی با مجاهدین آغاز می ‌شود؛ فصلی كه به كشته‌ شدن باز هم بیشتر و واكنش‌های متقابل سازمان مجاهدین می ‌انجامد.در جمع‌بندی‌ نهایی این صحبت تصریح می ‌كنم تا این مقطع ـ یعنی تا سی ‌خرداد ۶۰ ـ مجاهدین مبارزه ی مسلحانه را در هیچ كجا با جمهوری‌ اسلامی در پیش نگرفتند اما مبارزه ی سیاسی را چرا. تا این لحظه و حتی پس از تظاهرات ۳۰ خرداد اکثر قریب به اتفاق كادرهای سازمانی به خانه‌های مخفی خود رفتند »[۱۰۹].
به نکته ی اصلی مدعای سعید شاهسوندی باید توجه کرد. وی رژیم جمهوری اسلامی را آغاز کننده ی خشونت نسبت به سازمان مجاهدین معرفی می کند. طی آن مدت، بیش از هفتاد تن از نیروهای سازمان کشته و صدها تن زخمی شده اند. با این همه، سازمان تا سی خرداد ۱۳۶۰ هیچ عکس العملی نسبت به خشونت ها از خود نشان نداد. اما پس از ۳۰ خرداد، واکنش- نه کنش- انتقامی سازمان آغاز شد. نحوه ی کار به شرح زیر بود:
« رهبری مجاهدین، از سی ‌خرداد تا ۷ تیر ۶۰ به كمك شبكه‌های اطلاعاتی و نفوذی خود در ارگان‌های جمهوری‌ اسلامی طرحی « انتقامی » را تدارک می بیند. رهبری مجاهدین برای جبران عقب ماندگی و گیجی سیاسی خود طی ماه های گذشته و بخصوص عدم بر آورد صحیح از شدت عکس‌العمل جمهوری اسلامی و نیروهای وفادار به آن نسبت به تظاهرات ۳۰ خرداد، دست به کار می ‌شود.عمل بزرگ مسلحانه. رعد در آسمان بی ابر و…با کدام تحلیل مشخص و با کدام استراتژی جهت ادامه؟ هنوز هم که هنوز است، معلوم نیست! شامگاه ۷ تیر، اولین و بزرگ ‌ترین عمل مسلحانه ی سازمان مجاهدین علیه جمهوری‌ اسلامی و سران آن است: انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی. کشته و مجروح شدن صدها تن از مقامات عالی ‌رتبه ی جمهوری ‌اسلامی. بدین‌ترتیب دایره خشونت و خشونت متقابل کامل شد.از نظر رهبری سازمان چنین عملیاتی نیازی به رأی ‌گیری نداشت و تنها در سطح كمیته مركزی مطرح می ‌شود و تعدادی اندك در جریان قرار می ‌گیرند. من فكر می ‌كنم پاسخ اشتباه و غلطی كه مجاهدین به اعدام‌های پس از سی ‌خرداد دادند، اعدام‌هایی كه نباید صورت می ‌گرفت، اعدام‌های دیگری را به‌ دنبال داشت. ازجمله اعدام محمدرضا سعادتی كه هیچ‌ گونه نقشی در ماجرای سی ‌خرداد نداشت. امروز دیگر همه می ‌دانند كه ارتباطات زندان توسط لاجوردی قطع شد و سعادتی كه پیشتر به ده‌ سال زندان محكوم شده بود به اتهام مشاركت در ترور كچویی اعدام شد؛ اتهامی كه هرگز به اثبات نرسید.اشتباه بزرگ مجاهدین در این ایام تلاش برای پاسخ ‌دادن به اشتباه حاكمیت یعنی اعدام تظاهركنندگان بود. عمل مسلحانه ی سازمان مجاهدین در انفجار حزب‌ جمهوری اسلامی آن روی سكه ی خشونت علیه مجاهدین بود. هرچند این عمل به‌عنوان عملی تدافعی و واكنشی صورت گرفت، اما دایره ی خشونت را كامل كرد؛ خشونتی كه طی سال‌های طولانی و تا هم ‌اكنون به كشته ‌شدن هزاران هزار نفر از بهترین نیروهای مردم ایران از هر دو سوی انجامید »[۱۱۰].
دقت کنید. مجرم اصلی رژیم جمهوری اسلامی سرکوبگر است. مجاهدین فقط و فقط عملی تدافعی و واکنشی صورت دادند. آن هم پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰. رژیم طی دوسال و چهار ماه هر چه خواست با مجاهدین کرد،حال آنها بدون محاسبه ی پیامدها و هزینه ها،از خود عکس العمل نشان دادند. اولین عکس العمل آنها،از نظر شاهسوندی؛ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیرماه ۱۳۶۰ بود. وی در سومین مصاحبه ی خود با لطف الله میثمی،جزئیات ماجرای هفت تیر را شرح داده است. می گوید:

« ماجرا به این ترتیب بود كه فردی به ‌نام محمدرضا كلاهی، اهل تهران، دانشجوی سال اول رشته ی برق دانشگاه علم‌ وصنعت از دانشجویان هوادار مجاهدین بود كه بعد از مدتی به توصیه ی سازمان به‌ ظاهر تغییر موضع داده، هوادار حزب جمهوری ‌اسلامی می‌ شود. ابتدا به‌ عنوان پاسدار کمیته ی انقلاب‌اسلامی ولی‌عصر واقع در خیابان پاستور شروع به کار می ‌کند. سپس به تشکیلات دفتر مرکزی حزب جمهوری وارد می ‌شود. با توجه به تخصص فنی و نیز نظم و دقتی که در انجام امور داشت، به ‌سرعت مورد توجه قرار گرفته، مسئول برگزاری جلسات و کنفرانس‌های حزب می ‌شود. ضمن آن‌که حفاظت سالن نیز به‌ عهده ی او بوده است. وی اطلاعات درون حزب ازجمله زمان برگزاری جلسات نوبتی شورای مرکزی و دیگر برنامه‌های دبیرخانه ی حزب را به سازمان اطلاع می ‌دهد.یکی از این جلسات در شامگاه روز یکشنبه ۷ تیر بود…رهبری سازمان به‌ سرعت دست به‌ کار طراحی عملیات انفجاری می ‌گردد. کلاهی، توسط مسئول خود در بخش اطلاعات سازمان توجیه عملیاتی شده و چندین نشست توجیهی برای او گذاشته می ‌شود. با توجه به راحتی تردد برای او در جلسات مهم، قرار می‌ شود دو بمب بسیار قوی یكی در سبد كنار تریبون و دیگری در کنار ستون اصلی جا داده شود. كلاهی دعوت ‌کننده ی افراد به جلسه بود و تلاش می ‌کرد تا تعداد هرچه بیشتری را به آن جلسه دعوت کند. او تا آخرین لحظات در صحنه حضور داشت و هدف از حضورش این بود كه افراد هرچه بیشتری را به داخل سالن راهنمایی كند و هم چنین ناظر انجام مراحل نهایی طرح باشد. طبعاً تعدادی از افراد سازمان از دور و نزدیك، به ‌طور ناشناخته‌ ناظر عملیات بودند و این ‌طور نبود كه او به‌ تنهایی قادر به انجام این كار باشد. بعدها گفته ‌شد كه موسی خیابانی شخصاً برای اطمینان از درست عمل‌ كردن چاشنی‌ها تعداد زیادی از آنها را در وان حمام كنترل كرده بود. بنا به گفته رجوی، نام رمز عملیات « الله اکبر » و زمان آن رأس ساعت ۹ شب بوده است…در روابط درون سازمانی ادعاهایی مطرح شد كه با واقعیت نمی ‌خواند، ازجمله گفته شد که مسعود رجوی اعلام آمادگی كرد كه اگر طرح با مشكل روبه ‌رو شد، خود او طی عملیات انتحاری بمب را به خود بسته و در آن جلسه منفجر کند. بعد هم گفته شد كه علی زركش و موسی خیابانی مانع این كار او شدند. من همین‌جا اعلام می ‌كنم این‌گونه ادعاها به گروه خونی آقای مسعود رجوی نمی ‌خورد، گرچه این‌گونه صحبت‌ها از ایشان نقل می ‌شد و در خارج از كشور هم مطرح شده بود…شب عملیات، من، علی زركش، علیرضا معدن‌چی، احمد شادبختی و همسرش، محمدعلی جابرزاده انصاری، همسر من و چند نفر دیگر در خانه‌ای مخفی در اول اتوبان عباس‌آباد در طبقه چهارم یا پنجم حضور داشتیم. زركش خبر طراحی چنین عملیاتی را به تعدادی از ما داد و ما از طریق دستگاه شنود بی ‌سیم پاسداران و كمیته‌ها به گوش بودیم. شاخص پیروزی عملیات كشته‌ شدن آیت‌الله بهشتی بود كه اگر صرفاً ایشان كشته می ‌شدند عملیات پیروز بود. ساعت ۹ شب انفجار صورت می ‌گیرد…كلاهی تا دقایق آخر آنجا بوده است و بعد آنجا را ترك می ‌كند. بدین‌ترتیب انفجار هفت ‌تیر با مواد منفجره‌ای كه از پادگان‌ها مصادره شده بود صورت می ‌گیرد. شنود کمیته‌ها و سپاه، نشان‌دهنده ی این بود که آنها نیز دنبال این بودند كه ببینند آقای بهشتی جزء كشته ‌شدگان است یا نه، كه بعد معلوم شد. هدف اصلی از انفجار، آقای بهشتی بود و بمب نیز در زیر تریبون سخنرانی ایشان كار گذاشته شده بود…درست در فردای هفتم ‌تیر، طبق برنامه از قبل آماده شده و در پی موافقت با دکتر عبدالرحمن قاسملوـ دبیركل وقت حزب ‌دموكرات كردستان ـ من وسه نفر دیگربه‌ عنوان گروه موسس رادیو مجاهد، همراه پیک اعزامی حزب ، عازم مهاباد و كردستان شدیم. یکی دو ماه بعد، سازمان فردی را برای حفاظت به كردستان ‌آورد، هویت او برای همه روشن نیست.آن شخص كسی نیست جز محمدرضا كلاهی. او مدت‌ها در كردستان در بخش رادیو بود. كارایی ویژه‌ای نداشت. برای حفاظت به منطقه منتقل شد و تهیه ی بولتن خبری رادیوهای مختلف ازجمله کارهای او بود. بعدها چند بار او را در بغداد دیدم. آخرین شنیده‌های من در مورد او این است كه در روند تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مجاهدین، او هم به لحاظ اعتقادی مسئله دار شده و حتی شنیدم که از سازمان کناره گرفته و یا در حاشیه است، ولی به ‌دلیل نقشی كه در ماجرای هفت ‌تیر داشته امكان زندگی علنی‌ ندارد و به ‌صورت ناشناس زندگی می ‌كند…بنا بر اطلاعیه ی مجاهدین طی شش ماه بیش از هزارنفر از نیروهای جمهوری‌ اسلامی ترور شدند. درسوی دیگر نیز اعدام‌های‌ جمهوری‌اسلامی بر پا بود و روزانه گاه تا صد نفر را اعدام می ‌کرد و در مواردی حتی افرادی را كه در مسائل نقش نداشتند و گاه بدون احراز هویت اعدام می ‌كردند. شعاع دایره خشونت روزبه‌ روز فراتر و فراتر رفت تا به سال‌های بعد كشید »[۱۱۱].
پس انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی کار « دستگاه خمینی » نبود. با توجه به افشای جزئیات آن عملیات، معلوم نیست چرا بنی صدر کشتن مهرهای اصلی سه قوه را به گردن « دستگاه خمینی » می اندازد؟ با چه شواهد و قرائنی می توان کشتن و ترور رهبران قوه ی قضائیه(بهشتی و قدوسی و…)،رئیس جمهور(رجایی)، نخست وزیر( باهنر)، نمایندگان مجلس،ائمه ی جمعه و غیره را به وسیله ی « دستگاه خمینی » توجیه کرد؟
مسعود رجوی کشتن دوهزار تن را مقامات جمهوری اسلامی را محصول کارنامه ی یکسال اول جنگ مسلحانه اعلام کرده است. در این دوران،رجوی و بنی صدر در دولتی کار می کردند که بنی صدر رئیس جمهور آن بود. مدعای بی خبری از اعمال همکار و داماد سرخانه، باور نکردنی است. پس مدعیات بنی صدر را چگونه باید معنا کرد؟
شاید بتوان خطر کرد و این احتمال را مطرح ساخت که انکار عملیات تروریستی سازمان مجاهدین خلق، و به گردن « دستگاه خمینی » انداختن آنها،نوعی پاک سازی کارنامه ی شخصی از عملیات تروریستی باشد. سازمانی که به سلاح مجهز بود، حاضر به تحویل سلاح های خود نشد،بارها و بارها اعلام کرده بود که جنگ مسلحانه به راه خواهد انداخت،دو روز قبل از ۳۰ خرداد، اطلاعیه ی آغاز فاز مسلحانه را صادر کرد،سپس ترورها و انفجارها را آغاز کرد،دو هزار تن را در یکسال اول همکاری با بنی صدر ترور کرد،مسعود رجوی در همان زمان به بنی صدر گفته است که تمام اینها کار ماست؛انکار همه ی این واقعیت ها چه دلیل دیگری می تواند داشته باشد؟
عملیات تروریستی سازمان مجاهدین خلق،کنش باشد یا واکنش،عملیات آن سازمان است و نمی توان آن را به گردن « دستگاه خمینی » انداخت. دستگاه خمینی بیش از حد قابل انتظار خشونت و جنایت کرده است. اما کارنامه ی سازمان مجاهدین خلق هم شفاف است. اتحادیه ی اروپا،دولت آمریکا، سازمان هایی حقوق بشری؛ به دلیل همان انفجارها و ترورها، این سازمان را، سازمانی تروریستی به شمار می آورند. اوج ترورها،زدن سران اصلی رژیم ، همه و همه، متعلق به دوران همکاری نزدیک و علنی سیاسی این دو،فامیل شدن آنها و زندگی در زیر یک سقف است. با انکار انفجار دفتر حزب جمهوری و دفتر نخست وزیری، نمی توان همکاری با تروریسم را انکار کرد. آیا روشهای تروریستی، روش های آزادیخواهانه و معطوف به دموکراسی و حقوق بشر است؟ سازمان های تروریستی،خود را شاکی،مدعی العموم،قاضی و مجری حکم قلمداد می کنند. این حقوق بشر نوع تروریستی است. نزاع های سازمان مجاهدین خلق و رژیم جمهوری اسلامی، هزینه ی سنگینی برای مردم ایران به ارمغان آورد. جامعه را از فرایند دموکراسی دور کرد و هزاران تن از بهترین جوانهای ایران زمین را به کشتن داد.
پاورقی ها:
۱۰۹- گام به گام تا فاجعه ی ۳۰ خرداد ۶۰ ، گفت و گوی لطف الله میثمی با سعید شاهسوندی، چشم انداز ایران،شماره ی ۳۷ ، اردیبهشت- خرداد ۱۳۸۵ .
۱۱۰- گام به گام تا فاجعه ی ۳۰ خرداد ۶۰ ، گفت و گوی لطف الله میثمی با سعید شاهسوندی، چشم انداز ایران،شماره ی ۳۷ ، اردیبهشت- خرداد ۱۳۸۵ .

۱۱۱- شنیدن پژواک صدای مجاهدین،گفت و گوی لطف الله میثمی با سعید شاهسوندی،چشم انداز ایران،شماره ی ۳۹، شهریور- مهرماه ۱۳۸۵.

والله قسم من به بنی صدر رأی ندادم(۱۳)

اکبرگنجی

ارتباط با صدام حسین و بررسی کودتا برای پاسخ به تاریخ

سازمان مجاهدین خلق هیچگاه به دنبال دموکراسی و حقوق بشر نبود. ائتلاف آنها با بنی صدر، به زیان بنی صدر،و فرایند دموکراسی در ایران انجامید. سرکوب ها گسترش یافت و دور باطل خشونت، جامعه را از دموکراسی دور ساخت. این سخن مسعود رجوی که « شما پشیمان خواهید شد »، سخنی به غایت درست از کار در آمد. امروز هیچ کس نیست که از خشونت های متقابل رژیم و سازمان مجاهدین خلق راضی باشد. همه پشیمان هستند، جز زمامداران جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین خلق.سازمان مجاهدین خلق امکان یافت تا بهشت موعود خود را در شهر اشرف برپا سازد. این بهشت،خوب یا بد،دموکراتیک نیست.

۳-۱۸- ماجرای ارتباط با رژیم صدام حسین: هنوز چند صباحی از ائتلاف بنی صدر و رجوی نگذشته بود که طارق عزیز در منزل بنی صدر با رجوی دیدار کرد. بنی صدر درباره ی صدور مجوز آن دیدار گفته است که با دو شرط آن را پذیرفت. اول آن که وی به عنوان یک فاتح، یک شکست خورده را می پذیرد؛ و دوم آن که ملاقات رجوی با او نباید بیشتر از نیم ساعت طول بکشد:
« این كه چه جوری بیاید اینجا و راجع به ملاقات، در كجا باشد بالاخره گفتم: « اگر من بخواهم موافقت كنم، فقط به یك ترتیب می ‌شود موافقت كرد و آن ترتیب هم این است كه یك فاتح، یك شكست خورده‌ را می ‌پذیرد. اینها متجاوزند و در تجاوزشان هم شكست‌ خورده‌اند وگرنه به سراغ ما به اینجا نمی ‌آمدند… ملاقات شما (رجوی) با او، حداكثر نیم ساعت بیشتر طول نكشد. گفت: « بسیار خوب »[۱۱۲].
روابط بنی صدر و سازمان پس از چند سال به جدایی کشید. وقتی مسعود رجوی تصمیم به انتقال پایگاه سازمان و شورای ملی مقاومت به عراق گرفت،بنی صدر از آنها جدا شد. بنی صدر در این خصوص گفته است:
« مسئله ی همکاری با عراق برای سرنگون کردن رژیم…از این راه رژیم خمینی سرنگون نمی شود، با کمال تأسف تثبیت می شود »[۱۱۳]. »نقض اصل استقلال با رفتن به عراق و به خدمت جنایت کارترین و فاسدترین رژیم ها درآمدن،در جامعه ی ایران، این گروه را ضد ایرانیت،ضد انسانیت، ضد عاطفه ی ملی گردانده و محکوم به انزوا کرده است »[۱۱۴].

مطابق توافق آنها، هر گونه فعالیتی فقط با امضای بنی صدر می توانست صورت بگیرد. بنی صدر در این خصوص گفته است:

« به آقای رجوی گفتم: »این شورایی که تو تشکیل دادی، یعنی هژمونی شما. این برخلاف آن اصل میثاق است. بنابراین،شما باید یک نوشته ای به من بدهید که مصوبات شورا را تا من امضاء نکردم، اعتباری ندارد »…تمام آن مدت، همین طور بود.مصوبات شورا باید به تصویب من می رسید تا قابل قبول می شد والا بی اعتبار بود »[۱۱۵].
بنی صدر در بخش های دیگری از خاطراتش، روایت دیگری از فرایند جدایی عرضه کرده است. بر مبنای این روایت،مجاهدین دنبال بهانه بودند تا رابطه را قطع کنند. گویی اگر آنها رابطه را قطع نمی کردند،با وجود تمامی رویدادها، ادامه ی کار امکان پذیر بود. می گوید:

« به هر حال آن وقت [۲۰ اسفند ۱۳۶۲] آقای رجوی نامه‌ای به من نوشت در ۱۴ صفحه و به قول خودش پایان داد به این همكاری، مقاله‌ایست در نشریه انقلاب اسلامی [به تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۶۲] من هیچ اطلاعی از آن مقاله نداشتم. در آن وقت روزنامه انقلاب اسلامی ربطی به من نداشت. اگرچه می ‌نویسند كه در مسئولیت من است ولی در آن وقت كه من با آقایان بودم، در مسئولیت من نبود. در یك روزنامه‌ای كه در مسئولیت من نیست، یك مقاله‌ای نوشته شده است تحت عنوان « دروغهای طارق‌عزیز » و این را مجوز كردند برای پایان دادن به همكاری با من. این هم میزان رعایت آزادی است از دید این آقایان كه: گنه كرد در بلخ آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری »[۱۱۶].

مسعود رجوی در پاسخ به سخنان بنی صدر گفته است:

« البته آقای بنی صدر همچنان که در مندرجات اخیر روزنامه اش نیز آمده است به غایت خواستار آن بود که در عین تعهدناپذیری خودش و برخورداری از آزادی کامل…همچنان رئیس جمهور همین شورای ناشورا! و همین مجاهدین کذا و کذا باشد »[۱۱۷]. »مشکل بنی صدر این نبود که شورا آلت دست مجاهدین است، والا فعالانه در مباحث آن و در حل مسائل آن شرکت می کرد و نمی گذاشت آلت دست مجاهدین شود…درد اصلی بنی صدر این بود که مجاهدین آلت دست و نردبان قدرت او نمی شدند »[۱۱۸]. »آقای بنی صدر و اطرافیان(به رغم التزامات و امضاهای مکرر پیشین در پای برنامه ی دولت موقت[شورا] و برخی اسناد دیگر و در پای التزام نامه ی اطرافیانش به برنامه ی دولت موقت به هنگام اعلام پیوستگی به شورا)بر این عقیده بودند که گوئیا مجاهدین مشروعیت خود را از ایشان گرفته اند. در ثانی، در دنیای توهم، آقای بنی صدر و اطرافیان بر آن بودند که گوئیا زمینه ها و قوای ذخیره ی بسیار در داخل کشور دارند و حالا شورا و علی الخصوص مجاهدین می خواهند نامردی بکنند و زیر چتر سیاسی آقای بنی صدر، قدرت را برای خودشان قبضه نمایند »[۱۱۹]. آقای بنی صدر: »عمیقاً حواسش جمع بود که خود هیچ ریسکی نپذیرد و مسئولیتی نداشته باشد و همه ی ریسک ها و مسئولیت ها بر عهده ی مجاهدین و شخص من باشد…هدف او از این نحوه ی برخورد دوگانه این بود که راه اما و اگر کردن و راه محکوم نمودن احتمالی را نیز از دست ندهد…در مشروع بودن ایده ی[رفتن به عراق]نیز حرفی و مخالفتی نداشت…گاه می گفت خیلی خطرناک است، مثل خودکشی است، ممکن است شما را بسوزاند »[۱۲۰]. »دعاوی بنی صدر درباره ی مواضع خودش در قبال مسئله ی عراق و در قبال مذاکرات و پیشنهادات داخلی شورا و آنچه را مدعی است به خود من و به اجلاس شورا در این رابطه گفته،کاملاً ناصادقانه و آکنده ی از دروغ است »[۱۲۱].

روشن است که بنی صدر مدعیات رجوی و سازمان مجاهدین خلق را قبول ندارد. روزنامه ی انقلاب اسلامی رهبری سازمان را « معتاد قدرت پرستی » و « انحطاط » بی حد و مرز که « در دروغ پردازی گوی سبقت ربوده » قلمداد کرد و رجوی را هم دروغگو، گستاخ و از نظر اخلاقی منحط به شمار آورد[۱۲۲]. عمر شورای ملی مقاومت به سرعت به پایان رسید و همه ی گروه ها از ان جدا شدند و سازمان مجاهدین خلق را با شورای ملی مقاومت تنها گذاردند. این فرایند، بعدها به سازمان سرایت کرد و آنها که فرصتی گیر آوردند،جدا شدند و شروع به افشاگری پیرامون مناسبات حاکم بر سازمان کردند.

مسعود رجوی در بهمن ۱۳۵۸ ، دردانشگاه تهران،طی سخنانی گفته بود:
« وای به روزی كه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم…آن روز البته خود شما پشیمان خواهید شد ».
سازمان مجاهدین خلق هیچگاه به دنبال دموکراسی و حقوق بشر نبود. ائتلاف آنها با بنی صدر، به زیان بنی صدر،و فرایند دموکراسی در ایران انجامید. سرکوب ها گسترش یافت و دور باطل خشونت، جامعه را از دموکراسی دور ساخت. این سخن مسعود رجوی که « شما پشیمان خواهید شد »، سخنی به غایت درست از کار در آمد. امروز هیچ کس نیست که از خشونت های متقابل رژیم و سازمان مجاهدین خلق راضی باشد. همه پشیمان هستند، جز زمامداران جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین خلق.سازمان مجاهدین خلق امکان یافت تا بهشت موعود خود را در شهر اشرف برپا سازد. این بهشت،خوب یا بد،دموکراتیک نیست.
۴-۱۸- داستان کودتا: بنی صدر گفته است که شایعه کرده بودند که پس از برکناری از فرماندهی کل قوا، می خواسته است دست به کودتا بزند. این شایعه یا اتهام را رد می کند. اما در عین حال می گوید:

« برای این كه در تاریخ نماند كه امكان كودتا بود و به بنی ‌صدر پیشنهاد هم شد و او نكرد[در کرمانشاه] گفتم، الان می ‌آییم بررسی می ‌كنیم كه چقدر امكان كودتا هست، اگر بخواهیم برویم تهران و این آقایان را خلع ید کنیم؟ بله، این کار، کودتا نیست و اینها، حکومتشان غیر قانونی است و می خواهیم از دستشان بگریم.از فلاحی [رئیس ستاد ارتش] پرسیدم: »در تهران چه دارید؟ » گفت: « دو گردان ». این موضوع را هم باید توجه بكنید. آنها هر چه نیرو از پاسدارها داشتند، از همه جای ایران، توی تهران جمع كرده بودند… بعضی‌ها گفتند: شما باید به طریقی با صدام حسین ارتباط پیدا كنید… »[۱۲۳].
این سخنان را باید چگونه قرائت و معنا کرد؟ آیا بررسی امکان کودتا در آن زمان فقط و فقط « برای این بود که در تاریخ نماند » که امکان کودتا وجود داشت و بنی صدر از آن استفاده نکرد؟ برای آن بود که بنی صدر امروز بتواند به تاریخ بگوید که اساساً کودتا در آن زمینه و زمانه محال بود؟ اگر چنین است،ائتلاف و اتحاد با سازمانی که از راه ترور زمامداران سیاسی و انفجار مراکز دولتی تجمع مقامات به دنبال سرنگونی رژیم بود، چه معنایی داشت؟
پاورقی ها:
۱۱۲- درس تجربه ، ص۳۸۰.
۱۱۳- روزنامه ی انقلاب اسلامی، شماره ی ۸۲،۳۱/۶/ ۱۳۶۳ .
۱۱۴- فراز و فرود شورای ملی مقاومت ، مجموعه مصاحبه های سیاسی، انجمن سیاسی- فرهنگی ایران، پیوند، هلند،بهار ۱۳۸۱، ص ۳۲.
۱۱۵- درس تجربه ، صص ۳۷۳- ۳۷۲.
۱۱۶- درس تجربه ، صص ۳۸۳- ۳۸۲.
۱۱۷- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۸ ، ص ۳۲.
۱۱۸- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۳ ، ص ۳۹.
۱۱۹- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۵ ، ص ۵۳.
۱۲۰- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۳ ، ص ۴۰.
۱۲۱- نشریه ی مجاهد، شماره ی ۲۲۳ ، ص ۶.
۱۲۲- انقلاب اسلامی ،۳۱/۶/ ۱۳۶۳ .
۱۲۳- درس تجربه ، صص ۳۳۶- ۳۳۵.

سر و ته یک کرباس

واقعاً چه کسی جز خود بنی صدر وی را « بزرگترین متفکر جهان » ، « بزرگترین اندیشه ی قرن » ، « قرآن شناس معروف » و « بهترین انسانهای روی زمین » به شمار آورده است؟ این نوع داوری ها درباره ی خود، یکی از مهمترین عوامل نزاع های میان او و دیگران بود و هست. این کجا و آن داوری صادق حافظ کجا، که همه ی ما « خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده » ایم. این کجا و آن بینش سقراط وار به نادانی و جهل خود کجا؟ یگانه معرفتی که جزماً قابل قبول است،معرفت به این است که چقدر کم می دانیم

۱۹- مسأله ی نزاع های خارج کشور مذهبی ها و نقش آن در حوادث پس از انقلاب: تحلیل گران انقلاب ایران،انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق،ترور نیروهای مسلمان سازمان به وسیله ی مارکسیست شده ها،افزوده شدن این مسائل به مسایل زندان ها و افزایش شدید اختلافات درون زندان ها را از مهمترین متغیرهای تعیین کننده ی سمت و سوی حوادث چند سال اول انقلاب به شمار آورده اند.آن نزاع ها به خارج از زندانها کشانده شد و همه را درگیر خود ساخت.

در این تحلیل ها،کمتر به نزاع های خارج کشوری ها اشاره می شود. ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده، سید محمد بهشتی، صادق طباطبایی،عبدالکریم سروش،محمد هاشمی رفسنجانی ، جلال الدین فارسی، و…؛اختلافاتی داشتند. اینان همدیگر را می شناختند و اختلاف نظرهای بسیاری با یکدیگر داشتند. به عنوان نمونه،بنی صدر و حسن حبیبی و همسرانشان در « انتشارات مصدق » با یکدیگر کار می کردند و کتاب های همدیگر را می خواندند و ویرایش می کردند[۱۲۴]. دو سال قبل از انقلاب کارشان به جدایی کشید[۱۲۵]. حالا داوری های بنی صدر درباره ی او را مرور کنیم. می گوید:

« هوشنگ کشاورز صدر درباره ی حسن حبیبی یک مطلبی می گوید و آن این که، این حبیبی کلمه ی سر را هم با « س » می نویسد و هم با « ص » و هم با « ث » تا هریک قدرت شد، بگوید منظورم تو بودی!اگر در مجلسی معلوم شد که سر با « س » است، او می گوید که من همان را می گفتم و اگر معلوم شد با « ص » است، باز می گوید، درست همین نظر من بود و اگر « ث » برنده شد،او خواهد گفت، جانا سخن از زبان ما می گویی…با این وسط باز، خیال می کنید که او با شماست،درست سر بزنگاه می بینید که از پشت خوردید و دیگه مجال نفس کشیدن هم باقی نیست »[۱۲۶].
پیش نویس قانون اساسی، به دستور آیت الله خمینی توسط حسن حبیبی تهیه شده بود. بنی صدر در این باره می گوید:
« در تهیه ی آن، آقای حبیبی از همین قانون اساسی فرانسه ترجمه ی ناپخته ای ترتیب داده بود که نظام نداشت…آن پیش نویس قانون اساسی را در آن کمیسیون تهیه کردیم و به اصطلاح نظام دادیم بهش و بر اصل مردم سالاری…[نسخه ی همراه آیت الله خمینی]همان بوده که حبیبی تهیه کرده بود. در پاریس تهیه کرده بود و همان بود که گفتم نظام نداشت »[۱۲۷].
این اختلافات،پس از انقلاب خود را بروز داد. بنی صدر و ابراهیم یزدی از قبل بسیار با هم اختلاف داشتند. ایندو،درباره ی نقش خود در دوران اقامت آیت الله خمینی در پاریس،دو روایت متعارض ارائه کرده اند. هر یک درصدد است تا خود را موثرترین فرد بر روی آیت الله خمینی در دوران پاریس نشان دهد.ابراهیم یزدی در ۲۶/۹/۱۳۸۶، در مصاحبه ی با ایران گلوبال،گفته است:
« برنامه ی سیاسی آقای خمینی را من خودم نوشتم، به خط من است. ایشان هم اصلاحات کردند؛هنوز اصلش پیش من است. این که ما دو نهاد در نظر گرفتیم(شورای انقلاب و دولت موقت)اشتباهی استراتژیک بود؛ ما نباید می پذیرفتیم یک شورای انقلاب وجود داشته باشد و یک دولت موقت ».
بنی صدر هم خود را چهره ی اصلی قلمداد می کند.نهضت ازادی و ابراهیم یزدی را تحقیر می کند.می گوید آیت الله خمینی در دوران پاریس فقط یکبار تلفنی صحبت کرد. این تلفن با برادرش آیت الله پسندیده بود:
« می خواست به برادرش بگوید که وارد بر آقای بنی صدر شده…فلسفه اش[این بود که بگوید]ایشان وارد شده بر قرآن شناس معروف آقای بنی صدر…او وقتی در آن صحبت تلفنی گفت که وارد شدم بر آقای بنی صدر قرآن شناس معروف،می خواسته بگوید که او در پاریس وارد محیط خودی شده که محیط قرآن است و محیط اسلام است،نه هر جایی…در خانه نشستم و نوزده سئوال و جواب تهیه کردم…بعد که[تهیه شد]،آن را بردم پیش آقای خمینی…گفتم، این سئوالات، همه اینجاست و این هم،جوابهای آنها…یکی دو روز بعد،گفت که آنها را مطالعه کردم و درست است،همین طور عمل می کنیم…همواره آقای خمینی می پرسیده که ایا این جوابها را بنی صدر موافقت کرده یا نه؟یعنی در بیان آن جوابها به ما اعتماد می کرد.در کارهای عملی،نه،و آن کارها را با آقای دکتر یزدی و دیگران انجام می داد…اداره ی همان محل اقامت و سازمان دادن مصاحبه ها و همه ی این کارها را آقای دکتر یزدی تصدی داشت… ما[من]همین بیان از اسلام را از زبان یک مرجع تقلید گفتیم…متأسفانه در حکومت موقت،همه ی ستونهای استبدادی جدید ساخته شدند… ممکن است خواننده ی کتاب شما مثل آن قضیه ی بزرگترین اندیشه ی قرن بشود و فکر کند آن چه را می خواهم بگویم از لحاظ خودخواهی است.ولی من در مقام واقعیت را گفتن،این را می گویم.برای این که به نظرم می رسد که ایشان[آقای خمینی]یک عقده داشت. با بقیه خیالش راحت بود، اما با من،نه. این شاید به لحاظ این بود که از نجف تا تهران که پاریس هم جزء آن باشد،اندیشه ای که انقلاب را توی ایران راه انداخته بود[اندیشه های من بود]،یک دفعه هم گفته بود که این بنی صدر می گوید همه را او کرده و همه مال او بوده…روزهای اول انقلاب هم با کسانی که می خواستند بحث آزاد بکنند،مرا معرفی کرد. بعد هم، روحانیونی از تهران، یعنی امام جماعت ها را[جمع کرد]که من برای آنها تدریس کنم و من هر روز می رفتم مسجد سپهسالار تدریس می کردم »[۱۲۸].
به این مدعیات توجه کنید: قرآن شناس معروف،تهیه کننده ی پرسش ها و پاسخ های مصاحبه های خمینی ،اعتماد کامل در حوزه ی مسائل نظری،تبدیل خمینی به زبان مدعیات خود،بزرگترین اندیشمند قرن،صاحب اندیشه ای که انقلاب را در ایران راه انداخته بود،استاد روحانیت،نماینده ی خمینی در مناظره های با رقبا و غیره. اگر به خاطرات ابراهیم یزدی رجوع کنید،او چنان روایتی از وقایع را نمی پذیرد. اتفاقاً درباره ی روایت بنی صدر از تقسیم کار پاریس، از ابراهیم یزدی سئوال کرده اند و او در پاسخ گفته است:
 » نه، چنین چیزی نیست! کارهای عملی یعنی چه؟ در نوفل‌لوشاتو مسئولیت کارهای اجرایی یا عملی با مرحوم مهدی عراقی بود. اصلا ما در آن کارها دخالت نمی‌ کردیم. اما من و آیت‌الله پیش از انجام دیدارها و مصاحبه‌ها با هم صحبت می ‌کردیم. مثلا پیش از اولین مصاحبه آقای خمینی با تلویزیون آمریكا من برای ایشان توضیح دادم که این تلویزیون به چه گروهی تعلق دارد، رابطه‌اش با صهیونیست‌ها چیست و ما باید چه موضعگیری کنیم. ۵۰ میلیون بیننده دارد و … علاوه بر این ما ۱۶-۱۵ نفر از جوانان و دانشجویان ایرانی را از آمریكا و اروپا به نوفل لوشاتو آورده بودیم. آنها تمام روزنامه‌های مهم دنیا را در روز مطالعه کرده و یک گزارش سیاسی از مهمترین وقایع ایران، منطقه و جهان تهیه می‌ کردند. همه ی آنهایی كه در آنجا بودند می ‌دانند که صبح‌های زود که كوچه‌ها خلوت بود، با ایشان می ‌رفتیم و در کوچه باغ‌های نوفل‌لوشاتو قدم می ‌زدیم. بحث می‌ کردیم…نه تنها روابط ما نزدیک بود، بلکه آنچه را که من می گفتم ایشان به دقت می ‌شنید. کسی که در کنار رهبر انقلاب قرار می‌ گیرد باید همه مطالب را بدون چاپلوسی و صادقانه به ایشان بگوید…در برنامه سیاسی هم، من نوشته‌ بودم « حکومت اسلامی » که آیت‌الله خمینی با قلم خودشان خط زدند و نوشتند: « جمهوری اسلامی ». من پیشنهاد کردم…یک قانون اساسی جدید بنویسیم که جمهوری اسلامی را تعریف كند. این بحث‌ها تماما در هفته‌های اول ورود به پاریس است. آقای خمینی اینها را پذیرفت. من آنها را نوشتم و مطالعه کردند.مرحله پنجم تشكیل مجلس مؤسسان منتخب ملت برای نهایی كردن پیش نویس قانون اساسی بود. مرحله ششم برگزاری انتخابات برای تاسیس ارگان‌های حكومتی نظیر مجلس و رئیس جمهور و نخست وزیر بود. در واقع بعد از این مرحله ‌كار دولت موقت و انتقال نظام قدیم به جمهوری اسلامی پایان میافت. بعد از این كه این برنامه نهایی شد آقای خمینی گفتند حالا آن‌ را اجرا کنیم. برای اجرا آقای خمینی گفتند که بگویید آقایان بازرگان، بهشتی، مطهری و … بیایند. [بنی صدر]در جریان[این مراحل] نبود »[۱۲۹].
صادق طباطبایی در خاطرات سه جلدی خود، روایت دیگری از آن ماجرا عرضه کرده است. در روایت طباطبایی هم بنی صدر نقش چندانی ندارد، اما نقش اصلی با احمد خمینی است،نه فردی دیگر. درباره ی مصاحبه های آیت الله خمینی در پاریس می گوید:
« یک شب در جمعی با حضور آقایان حبیبی، یزدی،موسوی خوئینی ها،لاهوتی و سید احمد آقا مطرح کردیم و قرار شد یک کمیته ی سه چهار نفری تشکیل بشود. احمد آقا بلافاصله این کمیته را درست کرد که خودش و آقایان یزدی و خوئینی ها و حبیبی آن را اداره می کردند…خبرگزاریها و مطبوعات انگلیسی زبان را غالباً آقای یزدی خودش حضور داشت »[۱۳۰].
صادق طباطبایی سخنان دیگری هم درباره ی بنی صدر گفته است که ناظر به اختلافات پیش از انقلاب است. می گوید علی شریعتی پس از خروج از ایران،در اردیبهشت ۱۳۵۶،نیمه شب به پاریس به منزل حسن حبیبی می رسد.حبیبی گفته است:
« پس از مدتی گفت و گو،دکتر شریعتی از حال دوستان پرسید و گفت: »رئیس جمهورمان چطور است؟  » منظور او بنی صدر بود که از همان سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ و فعالیت در نهضت مقاومت ملی می گفت که من اولین رئیس جمهور ایران خواهم شد و این مطلب را اکثر دوستان دستاویزی برای طنز قرار داده بودند؛ از قضا همین طور هم شد »[۱۳۱].
بنی صدر مدعای رئیس جمهور شدن خود را تأیید کرده و گفته است:
« برای کسی که در روزهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گفته بود من جمهوری خواه هستم و اولین رئیس جمهور می شوم،حالا، فرصت پیش آمده که اولین رئیس جمهور بشود، طبیعتاً یک میلی ایجاد می کرد. من نمی توانم انکار بکنم و بگویم که نه، میلی نبود. میلی بود از این طرف، که صحبت آن روز را متحقق کند »[۱۳۲].
عبدالکریم سروش هم با بنی صدر اختلاف های خاص خود را داشت. او هم در برخی از مصاحبه های پس از انقلاب خود به آن موارد اشاره کرده است. بنی صدر هم متقابلا با اشاره ی به عضویت او در ستاد انقلاب فرهنگی گفته است:
« خوب است که اشخاصی خدمت ارباب زورپرستان را ترک می گویند. باید ترک زورپرستی را مبارک باد گفت. اما جبران نیز باید بکنند. حافظه ی تاریخی نیز باید فعال باشد. طوری نشود که بعد بیایند و طلبکار هم بشوند که بله ما با قبول عضویت « شورای انقلاب فرهنگی » غیر قانونی، خدمت هم کرده ایم »[۱۳۳].
صادق قطب زاده اعدام شد و فرصت نیافت تا روایت خود را از نزاع های خارج کشور بیان کند. حسن حبیبی هم سکوت کرده است. کتاب ده سال با اتحادیه در آلمان،نوشته ی محمد جعفری،اختلافات خارج کشوری ها را بازگو می کند. با این تبصره که سراسر در خدمت دفاع از مواضع بنی صدر و نقد و رد مواضع ابراهیم یزدی و دیگران است. محمد جعفری نوشته است: »اصولاً آقای جلال الدین فارسی با آقای بنی صدر هیچگاه رابطه ی خوبی نداشت »[۱۳۴].
درگذشت علی شریعتی به جای آنکه موجب نزدیکی مذهبی های خارج کشوری شود، موج تازه ای از اختلافات را پدید آورد. بنی صدر در نامه ای به عموزاده ی خود در تهران- که یکی از رهبران نهضت آزادی بود- به این مسائل پرداخته است[۱۳۵]. وقتی این اختلافات به داخل کشور منتقل شد،آنها هم تأثیر خود را بر سیر رویدادها گذاردند.
بنی صدر امروز هم که به گذشته باز می گردد،آن اختلافات را به تحلیل تاریخ پس از انقلاب کشانده و برخوردی نامنصفانه با مهدی بازرگان می کند. می گوید در کرمانشاه،پس از برکناری از فرماندهی کل قوا، آیت الله خمینی فرزند برادر زاده ی خود را نزد او می فرستد تا پیام زیر را به او بدهد:
« اگر شما اطرافیانتان را بیرون کنید و هم نهضت آزادی،مجاهدین خلق،فدایی خلق و جبهه ی ملی و حزب رنجبران و… را منحل اعلام کنید،هم رئیس جمهور هستید و هم فرمانده ی کل قوا و دولت را هم، همان طوری که شما می خواهید، تغییر می دهیم. وگرنه، تا آخر خواهم رفت…البته، ما از آن سازمانها، خیری هم ندیدیم و اغلب آنها لیاقت سیاسی هم از خودشان بروز ندادند »[۱۳۶].

اولاً:اسناد و شواهد نشان می دهند که مسأله ی اصلی آیت الله خمینی سازمان مجاهدین خلق بود،نه دیگر گروه ها.ثانیاً:انحلال احزاب و گروه ها کار قوه ی قضائیه(دادستانی) بود، نه رئیس جمهور. کما این که روزنامه ها و هفته نامه های گروه ها و احزاب در میانه ی خرداد شصت، دادستانی توقیف و تعطیل کرد.ثالثاً:آیت الله خمینی، نهضت آزادی را منحل نکرد[۱۳۷. رابعاً: مهدی بازرگان یکی از بزرگترین شخصیت های سیاسی معاصر ایران است که « لیاقت سیاسی » بالایی از خود بروز داد. در ایران ماند،در آنجا در برابر آیت الله خمینی ایستاد. در اردیبشهت ماه ۱۳۶۷ طی نامه ای ۳۱ صفحه ای تحت عنوان « هشدار » خطاب به آیت الله خمینی،سیاست های رهبری در جنگ را به پرسش گرفت و خواهان پایان جنگ شد.آقای بنی صدر در دوران نخست وزیری بازرگان،او را دائماً نقد می کرد. اما بازرگان در دوران ریاست جمهوری بنی صدر،چنان ناهمراهی هایی را با وی نکرد. به عنوان نمونه،صادق خلخالی که در زمان نخست وزیری بازرگان بیشترین نزاع را با او داشت،در خاطراتش گفته است:

« بنی صدر،در منزل امام در قم،وقتی که من گفتم دولت بازرگان غیر انقلابی است،گفت که ضد انقلابی است »[۱۳۸].

بنی صدر خود به روشنی گفته است که چه قضاوتی در آن دوران درباره ی دولت موقت داشت. می گوید:

« آن وقت،ما می گفتیم که اینها[سپاه پاسداران، دادگاه های انقلاب،و…] را آقای دکتر یزدی درست کرده و فکر کرده بود که بشود فیدل کاستروی ایران و قدرت را قبضه کند و به بقیه هم بگوید،بروید دنبال کارتان »[۱۳۹].

بنی صدر در جای دیگری از خاطراتش،تفاوت های خود را با مهدی بازرگان بازگو می کند. می گوید بازرگان برای حل مسائل و مشکلات،طرح ادغام دولت و شورای انقلاب را عنوان کرد و بدین ترتیب،باهنر و علی خامنه ای و رفسنجانی و بهشتی را به عنوان معاون وزیر منصوب کرد. بنی صدر می گوید:

« چقدر من به مهندس بازرگان گفتم که آقا!اینها را نبرید با وزارت آشنا کنید. اینها به این چیزها خو نکرده اند. شما اینها را می برید و مزه ی وزارت را بهشون می چشانی و دیگر نمی شود آنها را از آنجا کند. محال است…من مخالفت خیلی سختی کردم و علتش را هم گفتم.اما بازرگان،بر عکس، تصور می کرد که اینها می آیند و مشکلات را می بینند و ول می کنند و در می روند…[دلیل تشخیص درست من و اشتباه بازرگان،و فرق بازرگان با من،این بود که بنی صدر]عمری را گذاشت بر سر مطالعه ی قدرت و فلسفه ی قدرت و[بازرگان]این کار را نکرده بود »[۱۴۰].

خامساً: تا زمان عزل بی صدر، هیچ مورد صریحی که او از آیت الله خمینی انتقاد کرده باشد وجود ندارد. اما مهدی بازرگان از همان ابتدا به صراحت تمام و ذکر نام،در تلویزیون از آیت الله خمینی انتقاد می کرد. به عنوان نمونه، آیت الله محلاتی گفته است:

« بازرگان گاهی به امام طعنه می زد،در مصاحبه هایش همه ی ملت ایران شنیده اند،گاهی می گفت:خوب، سید اولاد پیغمبر از جان ما چه می خواهی، یک دولتی معین کرده اید،بگذارید کارش را بکند »[۱۴۱].

در سخنان مهدی بازرگان،موارد روشنی در این خصوص وجود دارد[۱۴۲].مورد جالب توجه دیگری هم وجود دارد. آیت الله خمینی در حکم نخست وزیری بازرگان نوشت:

« بر حَسَب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراى اكثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران كه طى اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبرى جنبش ابراز شده است… جنابعالى را…مأمور تشكیل دولت موقت مى‏ نمایم ».

بنی صدر در این خصوص هم به بازرگان انتقاد می کند که چرا حکم ولایت شرعی را پذیرفته است. یعنی مهدی بازرگان باید به آیت الله خمینی می گفت، من ولایت شرعی را قبول ندارم، حکم فقط در صورتی قابل قبول است که فاقد ولایت شرعی باشد. بنی صدر می گوید:

« آقای بازرگان هم که خمینی را قبول کرده بود و به عنوان ولایت شرعی،نخست وزیر شده بود. من بهش ایراد کردم که شما چرا پذیرفتید »[۱۴۳].

ولی نکته ی قابل تأمل این است که آیت الله خمینی در حکم بنی صدر هم نوشته بود که وی را به ولایت شرعی به ریاست جمهوری منصوب می کند. قانون اساسی ای که مطابق آن بنی صدر به ریاست جمهوری برگزیده شد،تنفیذ حکم ریاست جمهوری را حق ولی فقیه قرار داده بود. بازرگان پیش از انقلاب نخست وزیر شد. یعنی زمانی که نه قانون اساسی ای وجود داشت و نه مجلسی.آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب وی را به نخست وزیری منصوب کرد. اما زمانی که بنی صدر رئیس جمهور شد،قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود داشت. ولایت فقیه محور این قانون اساسی بود.پس بنی صدر اساساً نباید کاندیدای ریاست جمهوری قانون اساسی ای می شد که همه چیزش حول محور ولایت فقیه می چرخید. حال هم که رئیس جمهور شده بود، مطابق حکم خود، باید به آیت الله خمینی می گفت، چون در حکم نوشته ای مرا به ریاست جمهوری منصوب کرده ای ،من این حکم را نمی پذیریم و همینجا استعفا می دهم. به حکم آیت الله خمینی به بنی صدر توجه کنید:

« بر حسب آنكه مشروعیت آن باید به نصب فقیه جامع الشرایط باشد، اینجانب به موجب این حكم ،رای ملت را تنفیذ و ایشان را به این سمت منصوب نمودم ؛ لكن تنفیذ و نصب اینجانب و رأی ملت مسلمان ایران محدود است به عدم تخلف ایشان از احكام مقدسه ی اسلام وتبعیت از قانون اساسی اسلامی ایران ».

اما بنی صدر چنین نکرد.نه تنها چنین نکرد، بلکه معکوس آن عمل کرد.مخالفانش می کوشیدند وی را مخالف ولایت فقیه قلمداد کنند،او هم می کوشید نشان دهد که چنان نیست. به عنوان نمونه،وقتی همسرش قرار شد کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی را به فرانسوی ترجمه کند، از پاریس به تهران زنگ زد و از او نظر خواست. بنی صدر به همسرش گفت: تمام کتاب را به فرانسه ترجمه کند. روزنامه ی انقلاب اسلامی اخیراً در این خصوص نوشته است:
« خانم بنی صدر که در آن زمان در فرانسه زندگی می کرد و بخاطر سال تحصیلی فرزندانش به ایران نرفته بود، به آقای بنی صدر که آن زمان در ایران بود تلفن کرد و گفت ناشری از من خواسته کتاب آقای خمینی ولایت فقیه را ترجمه کنم و من کتاب را خواندم پر از مزخرفات است و ناراحتم و برای انقلاب ایران زشت است که چنین مطالبی در کتاب رهبرش وجود دارد مردم که برای این حرفها انقلاب نکردند . من شخصا از این که ایشان از کلمه مزخرفات استفاده کرد یکه خوردم! آقای بنی صدر به او پاسخ داد: کتاب بی کم و کاست ترجمه شود. او توجه به دو اثر متضاد ترجمه کتاب در فرانسه و در ایران داشت. اگر درست بیاد داشته باشم چند ماه بعد از انتشار ترجمه کتاب بنا بود در ایران انتخابات ریاست جمهوری انجام شود. حزب جمهوری اسلامی تبلیغ می کرد که بنی صدر نمی تواند به ریاست جمهوری برسد زیرا مخالف ولایت فقیه است. بنی صدر، با استفاده از دو اثر نایکسان ترجمه کتاب در ایران و غرب، هم امیدوار بود که اثر انتشار ترجمه کتاب، در افکار عمومی غرب، سبب می شود آقای خمینی به مردم سالاری وفا کند و هم می خواست تبلیغات حزب را بی اثر کند چرا که او در چارچوب قانون اساسی اول می خواست عمل کند »[۱۴۴].

فرض کنیم این گزارش تماماً مطابق با واقع باشد. در آن صورت اثبات می شود که مسأله، »ولایت جمهور مردم » و « ولایت فقیه » نبوده است، مسأله،رئیس جمهور شدن بنی صدر بوده است که وی به خاطر آن به همسر خود گفته است متن کامل کتاب ولایت فقیه را به فرانسه ترجمه کند. یعنی او به آیت الله خمینی نشان می داده که آنقدر به ولایت فقیه باور دارد که به همسر خود توصیه کرده است که کتاب ولایت فقیه رهبر را به فرانسه ترجمه کند.همسر بنی صدر هم در این خصوص گفته است:

« به آقای بنی صدر تلفن کردم و نگرانی خود را اظهار کردم. ایشان گفتند: کتاب مجموعه درسهائی بوده است که آقای خمینی در نجف داده است. حالا او تحول کرده و دموکراسی را قبول کرده است. من با این که، در دل، به تحول کردن آقای خمینی باور نکردم، قبول کردم کتاب را ترجمه کنم »[۱۴۵].

پس از ترجمه ی کتاب، همسر بنی صدر به اتفاق یک وکیل در قم به دیدار آیت الله خمینی می روند تا مجوز انتشار ترجمه ی فرانسوی کتابش را از او بگیرند. این گونه اقدامات تردیدی در آیت الله خمینی باقی نمی گذارد که آنها در خدمت ولایت فقیه هستند. بنی صدر چیزی را از مهدی بازرگان طلب می کرد که خود درست عکس آن عمل کرده است.

در شواهد بالا،به تعاریف بنی صدر از خود اشارتی رفت. به این که وی یک عمر بر روی قدرت و فلسفه ی قدرت کار کرده و دیگران نه، به این که او بزرگترین اندیشه ی قرن است. بنی صدر حتی در نامه ی پیش از انقلاب خود هم به این موضوع اشاره کرده و گفته است:

« تا وقتی حرفی نمی زدم، بزرگترین متفکر جهان و بهترین انسانهای روی زمین بودند[بودم]. نتوانستم تحمل کنم و نقش نعش را رها کردم و شروع کردند با خود اینجانب تسویه حسابها را »[۱۴۶].

واقعاً چه کسی جز خود بنی صدر وی را « بزرگترین متفکر جهان » ، « بزرگترین اندیشه ی قرن » ، « قرآن شناس معروف » و « بهترین انسانهای روی زمین » به شمار آورده است؟ این نوع داوری ها درباره ی خود، یکی از مهمترین عوامل نزاع های میان او و دیگران بود و هست. این کجا و آن داوری صادق حافظ کجا، که همه ی ما « خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده » ایم. این کجا و آن بینش سقراط وار به نادانی و جهل خود کجا؟ یگانه معرفتی که جزماً قابل قبول است،معرفت به این است که چقدر کم می دانیم.

نتیجه: نوشتار کنونی کوشید تا با ارائه ی شواهد فراوان تاریخی ، نشان دهد که قسم جلاله ی آیت الله خمینی درباره ی رابطه ی خود با بنی صدر مطابق با واقع نیست.

در آنجا نخ تسبیح واحدی وجود داشت که همه ی دانه ها را به یکدیگر متصل می کرد. در قصه ی مهدی بازرگان،آیت الله خمینی او و نهضت آزادی را متهم کرد که سازمان مجاهدین فرزندان آنها هستند و بدین ترتیب کوشید تا کارهای آنان را به پای بازرگان بنویسد. در ماجرای بنی صدر، ارتباط و همکاری او و سازمان امری روشن بود. همین عامل به تغییر نظر آیت الله خمینی نسبت به بنی صدر منجر شد. موضوع مقاله ی بعدی صدق و کذب قسم جلاله ی آیت الله خمینی درباره ی آِیت الله منتظری است. در آنجا هم او آیت الله منتظری را متهم کرده است که به عنوان بلندگوی سازمان مجاهدین خلق عمل کرده و آنان سخنان خود را از زبان این فرد ساده لوح بیان می کنند.

موضوع سه مقاله ی مسلسل « قسم های جلاله ی آیت الله خمینی »،صدق و کذب مدعیات اوست. اگر قسم های او کاذب باشد؛مدعیاتی بر خلاف واقع خواهند بود. اما اگر قسم های او مدعیات کاذب به قصد فریب باشند، به دروغ تبدیل خواهند شد. مدعیات کاذب و دروغ گویی،امری رایج در میان ماست. صرف سخن گفتن درباره ی رذایل اخلاقی دروغ گفتن،راه درمان این درد نیست. دروغگویی در جامعه ی ما کارکردهای فراوان دارد. تا وقتی آن کارکردها وجود دارد،این کنش ادامه خواهد داشت. از این جهت، همه ی ما، سر و ته یک کرباسیم.

ابوالحسن بنی صدر خود را رئیس جمهوری قانونی ایران می دانست و می داند که از طریق کودتا سرنگون شده است. برای او قابل قبول نیست که مردم پس از عزل او- و انفجار هفتم تیر و ترورها- به صورت میلیونی در انتخابات شرکت کرده باشند و به مخالف او رأی داده باشند. به این باورها- نه معرفت که باور صادق موجه (true justified belief) است. یعنی مدعی برای باور خود باید دلایل و شواهد قانع کننده عرضه نماید- کاری نداریم. محل نزاع، مدعای دیگری در این خصوص است. باور- نه معرفت- ایشان این است که در انتخابات ریاست جمهوری بعدی فقط دو میلیون و هفتصد هزار نفر شرکت کرده بودند. خب دو میلیون و هفتصد هزار نفر چگونه به بیش از چهارده میلیون تبدیل شد؟ پاسخ ایشان را بخوانیم:

« وقتی انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد، در وزارت كشور كه مسئولیت اجرای انتخابات را به عهده داشت، چند تن دوستان ما كه آنجا بودند و رژیم هم نمی‌ دانست، به ما خبر دادند، در سراسر كشور فقط دو میلیون و هفتصد هزار نفر در انتخابات شركت كردند…حال، راست یا دروغ، این موضوعی است كه آقای منتظری باید بگوید چون این طور گفته شد: »اینان رفتند پیش آقای منتظری و به او گفتند، آقا! جریان رای‌ گیری و تعداد شركت‌كنندگان در انتخابات این طور شده، تكلیف چیست؟ » او گفت: »برای حفظ حیثیت اسلام، بگویید بالای چهارده میلیون نفر رای دادند »… این موضوع را هم تاكید كنم، كسانی كه این مطلب را [راجع به آقای منتظری] به من گفتند، آدم های موثقی هستند.بعد از آمدن این گزارش، گفتم، بسیار خوب و حالا مردم مرا همچنان رئیس‌جمهور می ‌شناسند، یعنی به من رای اعتماد دادند و تأیید كردند رای قبلیشان را و تكذیب كردند كودتا را. حال، ما وظیفه داریم برویم در صحنه ی اصلی و روابط پنهانی آنها را كه به اتكاء به آن روابط ، دست به كودتا زدند تا جنگ را ادامه بدهند، فاش كنیم. به این دلیل بود كه با خروج از ایران، موافقت كردم. در حالی كه، در آغاز هیچ قصدی برای خروج از ایران نداشتم »[۱۴۷].
بنی صدر مدعی است که در آن انتخابات فقط دو میلیون و هفتصد هزار تن شرکت کرده بودند، اما آیت الله منتظری حکم صادر کرد که اعلام شود بیش از ۱۴ میلیون تن در انتخابات شرکت کرده اند. اگر بنی صدر ادعا می کرد که آیت الله خمینی چنان دستوری داده است- یعنی فردی که حفظ نظام را اوجب واجبات به شمار می آورد و می گفت برای حفظ نظام هر کاری مجاز است- حداقل این مدعا « قابل شنیدن » می شد، نه آیت الله منتظری که در آن دهه در برابر آیت الله خمینی ایستاد و به صراحت گفت:
« برای ما باید ارزشها و اهداف اصولی انقلاب، ملاک و اصل باشد نه حکومت کردن به هر قیمت…عدالت،مساوات،حفظ حقوق و حرمتها، خدمت به نوع، وفاء به عهد،صداقت،کرامت،فداکاری، عفو،گذشت و امثال اینها در هر زمانی مطلوب است و خواسته ی انسانها می باشد…تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت برای تحقق همین ارزشها و اهداف است و به اصطلاح حکومت « وسیله » است و نه « هدف »، هدف حفظ ارزشهاست »[۱۴۸].
این سخنان یکی از دلایل برکناری آیت الله منتظری از جانشینی ایت الله خمینی بود. اگر هر کس مجاز باشد هر مدعای عجیبی را با « آدم های موثق » و ناشناخته توجیه کند،چه راهی برای گفت و گو و توافق باقی می ماند؟ آیا تهمت زدن- بدون قرائن و شواهد موجه – به افراد عادلانه و دموکراتیک است؟ روشن است که هر فرد و گروهی، افرادی را موثق می داند. کما این که افراد موثق و ناشناخته به آیت الله جنتی گفته اند که آمریکایی ها از طریق عربستان سعودی یک میلیارد دلار به سران فتنه[محمد خاتمی] پرداخت کرده و وعده ی پرداخت ۵۰ میلیارد دیگر را هم به آنها داده اند. آیا باید بین مخالفان و آیت الله جنتی و آیت الله خامنه ای و حسین شریعتمداری فرقی وجود داشته باشد یا نه؟
بنی صدر درباره ی مخالفت آیت الله خمینی با ریاست جمهوری روحانیون،گفته است:
« با بهشتی اصلاً موافق نبود و حتی اگر روحانی هم نمی بود. چون توی ذهنش رفته بود، آمریکاییها می خواهند او را محور کنند و زیرآب خود ایشان را بزنند.با او هم، البته برایش مشکل تر بود چون روحانی بود…ایشان با روحانیونی با روحانیونی که ممکن بود محور بشوند، موافق نبود و اینها را هیچ نمی خواست که مقام هایی پیدا کنند چون امکان داد که آنها محور بشوند »[۱۴۹].
این مدعا با کدام شواهد موجه می شود؟ آیت الله خمینی بر این باور بود که آمریکاییها بهشتی را آورده اند، می خواهند او را علم کنند و جانشین وی سازند، اما وی را به عضویت شورای انقلاب و ریاست قوه ی قضائیه منصوب می کند. این امر عقلایی است؟ اگر چنین ذهنیتی داشت، چرا اجازه داد تا مدیریت مجلس خبرگان قانون اساسی با او باشد؟اساساً چه کسی این مدعا را در ذهن آیت الله خمینی کرده بود؟ بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق، رهبری مخالفت با بهشتی را در دست داشتند.آیا اگر آنها این مدعا را مطرح کرده باشند،آیت الله خمینی به سخن بدون سند آنها گوش می کرد؟
بنی صدر در ۲۸ مرداد سال جاری،به رادیو فردا گفته است:
« در گزارش CIA در باب كودتاى ۲۸ مرداد، مى گوید كه قرار بود مرحوم بهبهانى از مرحوم بروجردى فتوا بگیرد تا آن فتوا براى كودتا مبنا بشود. چه كسى رفت و این فتوا را گرفت؟ خود بهبهانى كه به قم نرفت. دو سال پیش در این زمینه به من اطلاعاتى دادند كه در واقع آن شخصى كه از ناحیه ی آقاى بهبهانى نزد مرحوم بروجردى رفت، آقاى خمینى بوده است. بعد كه آقاى خمینى نسبت به آیت الله بروجردى در سال هاى بعد از كودتا سرد شد و كسى واسطه شد براى این كه این دو تا را با هم دوباره نزدیك كند. مرحوم بروجردى به آن واسطه گفته بود كه این آقا آمده بوده از من چنین فتوایى را بگیرد.بنابر این آنهایى كه در قم هستند و هنوز در قید حیات هستند و از این واقعیت مى توانند اطلاع داشته باشند، و یا كسانى هستند كه این موضوع را از پیشینیان شنیده اند، باید بدانند كه این اطلاعات به تاریخ ایران تعلق دارد و مى بایست كه به اطلاع عموم قرار بگیرد. نمى دانم این اطلاعى كه به من داده اند چقدر موثق است؟ ولى اطلاعى است كه لازم است با مردم ایران در میان گذاشته شود »[۱۵۰].
این چه نوع بحث تاریخی است که مبتنی بر مدعیاتی است که گوینده « نمی داند » مدعیاتش « چقدر موثق است » ؟ وقتی تحلیل گر به صدق مدعیات خود مطمئن نیست،چگونه می تواند آنها را برای خواننده موجه سازد؟ مورخ بی طرف، همه ی این مدعیات را مصداق « تهمت زنی » به شمار خواهد آورد. آیت الله منتظری که مدعای بنی صدر را تکذیب کرده بود. به مورد زیر هم بنگرید که قابل توجه است. بنی صدر می گوید:
« صحبت این بود که وقتی مرا گرفتند، اصلاً نگذارند به زندان برسم و در توی راه مرا بکشند، چون محاکمه ی من کار ساده ای نبود. آقای خمینی گفته بود: »توی راه نفله اش کنید »[۱۵۱].
این مدعا مبتنی بر چه شواهد و قرائنی است؟ مدعیات بلادلیل بیان کردن، روشن شدن حقایق به شمار نمی رود. مورخ و تحلیل گر موظف است همه ی شواهد را بررسی کند و از دل آنها به حقیقت راه بگشاید. به عنوان نمونه،احمد قدیریان معاون دادستان انقلاب در آن دوران،در این خصوص گفته است:
« در رابطه با دستگیری بنی صدر، ما در حدود سه روز دبنال وی بودیم. بنی صدر و مسعود رجوی در ابتدای کار در دست ما بودند. ساعت ۱۲ شب آقای قدوسی دادستان انقلاب نبودند. با آقای بهشتی تماس گرفتم و خدمتشان عرض کردم که بنی صدر در حدود ۲ یا ۳ ساعت است پیدایش نیست. آقای قدوسی هم فرموده اند که شما تعقیب نکنید. ایشان(مرحوم بهشتی) فرمودند که هر چه آقای قدوسی فرمودند عمل کنید. آقای قدوسی آن شب قم بودند…در هر صورت تماس گرفتیم و ایشان گفتند کنترل و تعقیب بنی صدر را قطع کنید و ما هم قطع کردیم…موضوع از این قرار بوده است که حضرت امام فرموده بودند که نسبت به دستگیری بنی صدر اقدام نشود »[۱۵۲].
اما هاشمی رفسنجانی در خاطرات روز ۲۶ خرداد ۶۰ نوشته است:
« عصر خبر رسید که آقای بنی صدر قصد فرار به غرب یا جنوب- احتمالاً برای توطئه- دارد. سپاه از طرف امام مأمور شد که جلوی سفر ایشان را بگیرد.ولی آقای بنی صدر از محلی که بود به جای دیگری منتقل شده و دیگر از زیر نظر بیرون رفته، گفته می شود در اطراف ساوه است »[۱۵۳].
روز بعد،در ۲۸/۳/۶۰ نوشته است:
« بنی صدر همچنان مفقود الاثر است و امام نظرشان این است که نباید از مملکت خارج شود و گفتند کسی را خدمت ایشان فرستاده و وحشت از اعدام خودش داشته و امام دلداری داده اند »[۱۵۴].
اینها و صدها چون اینها باید مورد بررسی قرار گیرند. اما هر کس سخن می گوید، باید شواهد مدعای خود را ارائه کند. سال ها زندگی در جوامع دموکراتیک،حداقل باید این نکته را به ما آموخته باشد که نباید بدون بینه کسی را متهم ساخت و بدون شواهد و قرائن، به مردگان تهمت زد.
پاورقی ها:

۱۲۴- درس تجربه ، ص ۱۲۹.
۱۲۵- درس تجربه ، ص ۲۱۱.
۱۲۶- درس تجربه ، ص ۲۱۰.
۱۲۷- درس تجربه ، صص ۱۴۹- ۱۴۸.
۱۲۸- درس تجربه ،صص۱۶۷- ۱۵۹.
۱۲۹- رجوع شود به لینک: http://www.aftabnews.ir/vdcgun۹n.ak۹۳t۴prra.html
۱۳۰- خاطرات سیاسی اجتماعی صادق طباطبایی،جلد سوم، شکل گیری انقلاب اسلامی ، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی ،ص ۴۲.
۱۳۱- خاطرات سیاسی اجتماعی صادق طباطبایی، شکل گیری انقلاب اسلامی ،صص ۱۳۶- ۱۳۵.
۱۳۲- درس تجربه ، ص ۲۴۷.
۱۳۳- درس تجربه ، ص ۲۸۰ .
۱۳۴- محمد جعفری ، ده سال با اتحادیه در آلمان ، ص ۳۱۶.
۱۳۵- محمد جعفری ، ده سال با اتحادیه در آلمان ، صص ۲۲۱- ۲۱۹.
۱۳۶- درس تجربه ، ص ۳۳۴.

۱۳۷- درباره ی روابط آیت الله خمینی با نهضت ازادی و مهدی بازرگان، در مقاله ی « والله من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم »، سخن گفته ایم. بدانجا رجوع شود.

۱۳۸- خاطرات آیت الله خلخالی ، ص ۳۰۵.

۱۳۹- درس تجربه ، ص ۱۹۶.

۱۴۰- درس تجربه ، ص ۲۱۶.

۱۴۱- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی ،ص ۱۲۳.

۱۴۲- برخی از این موارد را در مقاله ی « والله من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم »، آورده ام.
بدانجا رجوع شود.

۱۴۳- درس تجربه ، ص ۱۴۳.

۱۴۴- پس از انتشار سلسله مقاله های « والله من به بنی صدر رأی ندادم »،این مقاله در روزنامه ی انقلاب اسلامی در پاسخ به آنچه در اولین بخش آمده بود،انتشار یافت.
رجوع شود به لینک:

۱۴۵- رجوع شود به لینک:

۱۴۶- محمد جعفری ، ده سال با اتحادیه در آلمان ، ص ۲۲۰.
۱۴۷- درس تجربه ، صص ۳۴۷- ۳۴۶.
۱۴۸- خاطرات آیت الله منتظری ، ص ۶۰۸.
۱۴۹- درس تجربه ، ص ۲۰۹.
۱۵۰- رجوع شود به لینک:
http://www.radiofarda.com/content/f۴_Abolhasan_BaniSadr_clerics_role_coup_protest/2131778.html
۱۵۱- درس تجربه ، ص ۳۳۲.
۱۵۲- حاج احمد قدیریان ، خاطرات ، صص ۲۲۰- ۲۱۹.
همین شخص متن نامه ی خود به دادستان انقلاب را در کتاب خود چاپ کرده است که در آن آمنده است:
« با توجه به تأکید حضرتعالی، در خصوص قطع مراقبت از آقای بنی صدر و رجوی اقدام شده است ».
پیشین ص ۲۸۹.
۱۵۳- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۱۳۴.
۱۵۳- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰ ، عبور از بحران ، ص ۱۳۶.

آدرس لینک به 14 بخش این نوشتار در سایت میهن

http://www.mihan.net/news1/index.php?option=com_content&view=article&id=2985:2010-08-15-20-36-20&catid=8:announcement

Published in: on 19 septembre 2010 at 8:27  Laissez un commentaire  

The URI to TrackBack this entry is: https://aleborzma.wordpress.com/2010/09/19/%d9%88%d8%a7%d9%84%d9%84%d9%87-%d9%85%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d9%86%db%8c-%d8%b5%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a3%db%8c-%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-1-14/trackback/

RSS feed for comments on this post.

Laisser un commentaire